بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چکیده اندیشه ها, دکتر محمد تیجانى تونسى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - چكيده انديشه ها
     tej00001 - چكيده انديشه ها
     tej00002 - چكيده انديشه ها
     tej00003 - چكيده انديشه ها
     tej00004 - چكيده انديشه ها
     tej00005 - چكيده انديشه ها
 

 

 
 

چهارم كشتن حجر وياران حجر, واى بر او از حجر, واى بر اواز حجر وياران حجر)) ((256)).
12 ـ روزى رسـول خـدا(ص ) ((ابـو سـفـيـان )) را ديـد كـه بر حمارى سوار بود و((معاويه )) آن را مى كشيد ويزيد از پشت سر آن را به حركت وامى داشت , فرمود:.
((لعنت خدا بر آن كه سواراست , وآن كه مى كشد, وآن كه از پشت مى راند)) ((257)).
13 ((ابن عباس )) گويد:.
پيامبر اكرم (ص ) صداى دو نفر را كه ترانه مى خواندند شنيد,پرسيد: اين دو نفر چه كسانى هستند؟ گـفـتـنـد: ((مـعـاويـه )) و((عـمـر بن عاص )), فرمود: خداوندا آنهارا واژگون ساز وهر دورا در دوزخ ‌افكن )) ((258)).
14 ((ابوذر)) به ((معاويه )) مى گويد:.
((روزى تـو از نزديك رسول خدا(ص ) رد شدى كه فرمود: خدايااورا لعنت كن وسيرش نساز جز با خاك )) ((259)).
اهـل سـنـت بـراى تـوجـيـه روايـاتـى كـه در آنها از سوى پيامبر(ص )لعن ونفرين بر ((معاويه )) و((ابوسفيان )) و آمده اينگونه حديث ساخته اندوبه آن حضرت نسبت داده اند كه فرمود:.
((خـداونـدا, مـن يـك انـسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى رااذيت كردم , فحش دادم , لعنت كـردم ,يـا كـتـك زدم , بـه جاى آن برايش نماز وزكات وموجبات نزديكى به خودت در روز قيامت قراربده !)) ((260)).
آنـها عقيده دارند كه پرداختن به آنچه ميان على (ع ) و((معاويه ))گذشته وساير حوادث تاريخ در ايـن زمـيـنـه جـايـز نـيست , على (ع ) اجتهادكرد وبه حق رسيد لذا دو پاداش دارد, و ((معاويه )) و((عائشه )) اجتهادكردند وبه خطا رفتند لذا يك پاداش دارند ((261)).
بر اساس همين عقيده بر على (ع ) و((معاويه )) هر دو درودمى فرستند اما هيچ توجهى به كارهائى كـه ((مـعـاويـه )) مـرتـكـب شده ندارند, كمترين سخن درباره او اين است كه اين اعمال دليل بر كفروگمراهى ودشمنى بى چون وچرا با خدا ورسول اوست , جالب است بشنويد كه :.
مـرد نـيـكـى مـى گـفـتـند: در زيارت جناب ((حجر بن عدى كندى ))فردى را ديد م كه بسيار مى گريد خيال كردم او شيعه است , پرسيدم : چراگريه مى كنى ؟.
گفت : بر سرورمان جناب ((حجر)) (رض ) گريه مى كنم .
گفتم : اورا چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب ((معاويه ))(رض ) اورا كشته است .
گفتم : چرا اورا كشته است ؟.
گفت : براى اينكه از لعن كردن سرورمان على بن ابى طالب ـ(رض ) خود دارى ورزيده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گريه مى كنم رضى اللّه عنك ((262)).
و : ((خالد بن وليد بن مغيرة )).
اهل سنت اورا ((سيف اللّه )) ((263)) مى نامند, پدرش ((وليد)) در ميان سرمايه داران يگانه بود, به همين خاطر اورا ((وحيد)) ناميدند كه قرآن كريم اينگونه اورا تهديد مى كند:.
(ذرني ومن خلقت وحيداساصليه سقر) ((264)).
يعنى : (( مرا با آنكه يگانه اش آفريدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد)).
كـارش بـه جـائى رسـيـد كه خواست پيامبر(ص ) را با مال وثروت تطميع كند, تا دست از رسالت خويش بر دارد كه قرآن كريم اينگونه پاسخش را مى دهد:.
(ولا تطع كل حلاف مهين ان كان ذا مال وبنين سنسمه على الخرطوم ) ((265)).
يعنى : ((هر سوگند خورنده پستى را طاعت نكن كه داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهيم نهاد)).
وى معتقد بود كه خودش به خاطر مال وثروتش براى نبوت شايستگى بيشترى دارد تا پيامبر(ص ) كه فقير وتهيدست است .
((خـالـد)) در يـك چـنـيـن مـحـيـطى وبـا چنين افكارى بزرگ شد, ودرتمامى جنگها در برابر پيامبر(ص ) ايستاد, او پشتيبانى مالى جنگ ((احد)) را بر عهده گرفت ودر سال ((صلح حديبيه )) پيامبر(ص ) را تروركرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح ((مكه )) اظهار اسلام كرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :.
1 در روز ((فـتح مكه )) پيامبر(ص ) سپاهيان را از جنگ وكشتاربازداشته بود اما ((خالد)) بيش از سى تن را كشت ((266)).
2 ـ پـس از فتح ((مكه )) پيامبر(ص ) سپاهى به فرماندهى ((خالد)) به سوى قبيله ((بنى جذيمه )) فرستاد تا آنهارا به اسلام دعوت كنند وقتى سپاه به آنجا رسيد آنها گفتند: ((ما از بت پرستى دست بـرداشـتـيـم )) آنـگـاه بـاوعـده امـان از جـانب ((خالد)) همگى سلاح خويش را بر زمين نهادند, ولى ((خالد)) فورا دستور داد دستهاشان را ببندند وآنهارا به قتل برسانند چراكه در زمان جاهليت آنها دو عموى وى را كشته بودند وقتى خبر به پيامبر(ص ) رسيد حضرت دستش را بلند كرده , سه بار فرمود:.
((خدايا از كردار ((خالد)) به تو پناه مى برم )).
آنـگـاه على بن ابى طالب (ع ) را به سوى آن قبيله فرستاد تا اموال وديه كشتگان وخسارتهاى وارد آمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نيز پرداخت كند ((267)).
3 ـ ((طبرى )) مى گويد:.
(( بنى سليم )) مرتد شده بودند, ((ابوبكر)) ((خالد بن وليد)) را به سوى آنان فرستاد, او گروهى از آنـان را در طـويـلـه اى جـمـع كـرد وآنهاراآتش زد, اين خبر به ((عمر بن خطاب )) رسيد, او نزد ((ابـوبـكر)) آمدوگفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شكنجه كند؟ ((ابوبكر)) گفت :به خدا سـوگـنـد شـمـشـيـرى را كـه خـدا بـر دشمنش كشيده در نيام فرونمى برم تا خدا خودش فرو برد ((268)).
3 ـ كـشـتـن قـبـيله ((بنى تميم )) به همراه صحابى جليل القدر ((مالك بن نويره )) وزنا كردن با همسرش كه در ص 49 گذشت ((269)).
4 ـ مرتبه ديگر ((ابوبكر)) ((خالد)) را به سوى يمامه فرستاد كه درآنجا نيز پس از كشتار وپيروزى , با زنى از آن ديار همان كار را كرد كه باهمسر ((مالك )) كرده بود ((270)).
با اين وصف ((ابوبكر)) در حمايت از ((خالد)) به ((عمر))مى گويد:.
زبانت را از ((خالد)) بازدار, زيرا او اجتهاد كرد وخطانموده است ((271)).

ز : ((عبداللّه بن عمر)).

يـكـى از صحابه نام آور واز بزرگترين فقها وحافظان حديث مى باشد كه امام ((مالك )) در بيشتر احكام خود به او اعتماد كرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بينيد در هر فرصتى مى گويند:((عن عبداللّه بن عمر رضى اللّه عنهما)).
اما وقتى به تاريخ نظر مى كنيم چيز ديگرى مى بينيم , مثلا:.
1 نمى دانست كه پيامبر(ص ) به زنان اجازه داده است كه در حال احرام كفش دوخته بپوشند, وفتوا مى داد كه اين كار حرام است ((272)).
2 وقـتـى بـه هـنـگـام مـرگ ((عـمر)) به او پيشنهاد مى شود كه فرزندش ((عبداللّه )) را جانشين خودسازى , مى گويد: ((او نمى داند چگونه بايدهمسرش را طلاق گويد)).
3 ـ تمامى روايات نقل شده از اهل سنت درباره على (ع ) راناديده گرفته مى گويد:.
((مـا در حـضـور پـيـامـبـر بـرتـريـن انـسـانـهـارا ((ابـوبـكـر)) بـعـد ((عمر)) وبعد((عثمان )) مى دانستيم )) ((273)).
4 ـ همچون پدرش ((عمر)) درباره جنبى كه آب ندارد مى گويدنماز نخواند ((274)).
5 ـ پـس از صـلـح امـام حسن (ع ) براى بيعت با ((معاويه )) رهسپارمى شود, وى آن سال را ((سال جماعت )) مى نامد ودر توضيحش مى گويد:.
((مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع كردند)).
عنوان ((اهل سنت وجماعت )) نيز از همينجا پديدار گشت .
اما اگر منصفانه تاريخ را ورق بزنيم مى بينيم كه فقط بيعت على (ع ) بود كه بدون هيچ اجبارى از طرف مهاجر وانصار صورت پذيرفت وجز ((معاويه )) كسى با آن مخالفت نكرد ((275)).
6 ـ اما همين فرد از بيعت با حضرت على (ع ) سرباز مى زند وبرخلاف فرمان پيامبر(ص ) كه فرمود:.
(( هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد, دومى رابكشيد)) ((276)).
عمل مى كند وبا ((معاويه )) بيعت مى نمايد.
7 ((عـبـداللّه بـن عـمـر)) با ((يزيد بن معاويه )) نيز بيعت نمود اگر چه درزمان ((معاويه )) با آن مـخـالفت مى ورزيد اما با فرستادن يكصدهزار درهم رضايتش جلب شد واقرار كرد كه : ((دين من بايد خيلى ارزان باشد)) ((277)).
8 ـ وقـتـى مـردم مـدينه پس از واقعه كربلا بر عليه ((يزيد))مى شورند وى نزديكان خودرا جمع مـى كـنـد وآنـان را از شـكـستن بيعت با((يزيد)) نهى مى كند ودر اين باره حديثى از پيامبر(ص ) مى سازد كه فرمود:.
((بـالاترين خيانت پس از شرك به خدا اين است كه مرد با كسى بنابه بيعت با خدا وپيامبر او بيعت كند وسپس بيعت خودرا بشكند)).
مبادا كسى از شما ((يزيد))را بر كنار كند ((278)).
بنابراين در تمامى جنايات او نظير شهادت حسين بن على (ع ),جنايت حمله به مدينه و شريك شد.
9 ـ با ((مروان بن حكم )) نيز بيعت نمود, كسى كه با على (ع )جنگيد, ((طلحه )) را كشت , كعبه را آتـش زد, بـا مـنجنيق كعبه را كوبيدويك ركن آن را نابود ساخت , ((عبداللّه بن زبير)) را در كعبه كشت و.
10 حتى با ((حجاج بن يوسف ثقفى )) هم بيعت مى كند كه گوشه اى از كارهايش از اين قرار است .
درباره قرآن كريم مى گويد: ((رجز خوانى عرب است )) ((279)).
((عبدالملك بن مروان ))را از پيامبر(ص ) بالاتر مى داند ومى گويد:.
((هـلاك شـونـد, كـه برگيرد چوبها واستخوانهاى پوسيده مى گردند, چرا بر قصر اميرالمؤمنين ((عبدالملك )) نمى گردند؟! مگرنمى دانند كه خليفه انسان از پيامبرش برتراست ؟!!!)) ((280)).
ـ ((ابن قتيبه )) مى گويد: ((حجاج )) در يك روز هفتاد وچندهزارنفررا كشت تا آنجا كه خون از در مسجد تا كوچه روان شد)) ((281)).
كسانى كه ((حجاج )) آنهارا پس از بازداشت كشته بودندراشمردند بالغ بر يكصد وبيست هزار نفر مى شدند ((282)).
پس از مرگ ((حجاج )) در زندانش هشتاد هزار تن يافتند كه سى هزار تن از آنان زن بودند ((283)).
خـودرا بـه خدا تشبيه كرده , چون از كنار زندان مى گذشت وفريادهاى زندانيان وناله هاى آنان را مى شنيد به آنان مى گفت :.
(اخسئوا فيها ولا تكلمون ) ((284)).
يعنى : ((برويد گم شويد وبا من سخن نگوئيد)) ((285)).
11 ((عـبـداللّه بـن عمر)) پشت سر يك چنين فردى يعنى ((حجاج ))نماز مى خواند ((286)) وبا او بيعت مى كند در حالى كه از بيعت كردن با على (ع ) ونماز خواندن پشت سرش ابا مى نمايد برهمين اسـاس هـم عـلـمـاى اهـل سـنت فتوا مى دهند كه نماز پشت سر نيكوكار وتبهكارومؤمن وفاسق درسـت اسـت چون ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((حجاج ))كافر و((نجدة بن عامر)) خارجى نماز خواند ((287)).
12 جالب اينجاست كه خود ((عبداللّه بن عمر)) از رسول خدا(ص ) نقل مى كند كه فرمود:.
((در قبيله ((ثقيف )) يك دروغگوى ويرانگر وجود دارد)) ((288)).

ح : ((ابو هريره دوسى ))

اهل سنت اورا ((راوية الاسلام )) مى خوانند وهمواره به سخن اواستدلال مى كنند.
ايـن فـرد نـابينا سه سال آخر عمر پيامبر(ص ) اسلام آورد ((289)) وهمراه با ((ابن الحضرمى )) به ((بحرين )) رفت در نتيجه همراهى اش با آن حضرت كمتر از دو سال بوده است .
وقـتـى وارد ((مـدينه )) شد تنها لنگى به كمر داشت وجز اصحاب ((صفه )) بود, هرگاه صدقه اى بـراى پـيـامبر(ص ) مى آمد حضرت آن رابراى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست وخودرا به غش وبى حالى مى زد به اين اميد كه اورا به خانه ببرند وغذائى بدهند.
روايات او از شش هزار هم فراتراست اما تمامى احاديث خلفاى راشدين , وهمسران رسول خدا(ص ), واهل بيت , ويك دهم ياحتى يك صدم روايات او نمى شود! در حالى كه على (ع ) يكى ازآنان است كه از شش سالگى در خانه پيامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضايل در علوم او آورده اند.
وضعيت او در نقل روايات ازاين قراراست :.
1 ((عمر بن خطاب )) اورا با تازيانه زد وبه وى گفت : بسيار روايت نقل مى كنى وسزاوار آن هستى كه يكى از دروغگويان بر پيامبر(ص )باشى ((290)).
2 ـ امام على (ع ) مى فرمايد:.
((آگاه باشيد كه دروغگوترين انسان زنده بر رسول خدا(ص )((ابو هريره دوسى ))است )) ((291)).
3 ـ احـاديث متناقض وناسازگار با يكديگر روايت مى كند, وقتى هم كه مورد سؤال واعتراض قرار مى گيرد به زبان ((حبشى )) سخن مى گويد ((292)).
4 ـ ((عايشه )) نيز حديث وى را نمى پذيرد ((293)).
5 ـ ((ذهبى )), ((ابن كثير)) و((ابو جعفر اسكافى )) نيز اورا جاعل حديث مدلس دانسته اند.
6 ـ ((بخارى )) حديثى را از او نقل مى كند كه ابتدا به پيامبر(ص )نسبت مى دهد, اما در پايان وقتى از او مـى پـرسـنـد: اى ((ابو هريره )), اين رااز پيامبر شنيدى ؟ مى گويد: نه , اين از كيسه ابو هريره بود ((294)).
7 در سـال جـمـاعـت با معاويه به مسجد كوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : ((اى مردم عراق آيا گمان مى كنيد من بر پيامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنيدم كـه پـيـامبرخدا(ص ) مى فرمود: هر پيامبرى حرمى دارد, حرم من در مدينه از عيرتا ثوراست , هر كس در آنجا حادثه اى به پا كند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم كه على در آن حادثه اى به وجود آورد)).
ايـن سـخـن چـون بـه معاويه رسيد او را پاداش داد واحترامش كردوبه فرماندارى ((مدينه ))اش گمارد ((295)).
بالاخره ((ابو هريره )) اى كه تنها يك لنگ به كمر داست واز راه گدائى با لقمه نانى جان خويش را حـفـظ مـى كرد وشپش از سر ورويش بالا مى رفت فرماندار ((مدينه )) شد ودر كاخ عقيق نشست وخدمتكاروغلام براى خويش گمارد, مردم هم بدون اجازه نمى توانستند نزد اوبيايند ((296)).
8 ـ در جـائى مـى گـويـد: مـن از پـيامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,يكى را پخش كردم , اما اگر ديگرى را پخش مى نمودم اين حلقوم رامى بريدند ((297)).
((ابو هريرة )) با اين سخن خود پرده از راز علت منع ((ابوبكر))و((عمر)) از نقل حديث بر مى دارد, آيا آن ظرف مناقب على واهل بيت (ع ) نبود؟!.
9 همين ((ابو هريرة )) مى گويد:.
((اگر دو آيه در كتاب خدا نبود من هيچ حديثى را روايت نمى كردم , آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:.
(ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون ) ((298)).
يعنى : ((همانا آنان كه بينات هدايتى را كه ما نازل كرديم پس ازبيانش در كتاب , براى مردم كتمان مى كنند, خداوند وتمامى لعنت كنندگان آنهارا لعنت مى نمايند)).
بعد گفت : برادران ما از مهاجرين بيشتر در بازار سرگرم معامله بودند وبرادران ما از انصار بيشتر سـرگـرم پرداختن به اموال ودارايى خويش بودند, اما ((ابوهريره )) هميشه براى سير كردن شكم خـود همراه پيامبر بود ودر صحنه هايى حاضر مى شد كه آنها نبودند وچيزهائى راحفظ مى كرد كه آنها حفظ نمى كردند)) ((299)).
از او مى پرسيم : پس چرا آن ظرف ديگر را كتمان كردى ونقل ننمودى ؟!.
10 حـتـى ((ابو حنيفه )) نيز به روايات او عمل نمى كند ووى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(ص ) باشد ((300)).
با وجود اين اوصاف , وپرونده هاى پر از خلاف , آيا مى توان حكم به عدالت تمامى صحابه كرد؟!!.
اهـل سنت تمامى اين خلافهارا با يك كلمه توجيه مى كنند كه همان اجتهاد مى باشد غافل از اينكه بـر هـر مـسـلـمان واجب است مرزخودرا بشناسد وبا نظر شخصى خود در مساله اى كه فرمانى از خداوپيامبر رسيده چيزى نگويد زيرا اين كار كفرى آشكاراست , از قرآن بشنويد كه مى فرمايد:.
(واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر وكان من الكافرين ) ((301)).
يـعـنـى ((آن هنگام كه به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد, همه سجده كردند جز ابليس كه سرپيچى وتكبر كرد واز كافران گشت )).
ابـلـيـس بـا نـظـر شـخـصـى خود اجتهاد كرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجده كنم ؟ ((302)).
آنـهـا با فرمان صريح خدا وپيامبر(ص ) مخالفت مى كنندونامش را اجتهاد مى گذارند در حالى كه قرآن كريم مى فرمايد:.
(ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة ) ((303)).
يعنى : ((آنگاه كه خدا ورسولش فرمانى صادر كردند هيچ مرد يازن مؤمنى ديگر اختيار ندارد)).
امام صادق (ع ) نيز به ((ابو حنيفه )) فرمود:.
((قـيـاس مكن , زيرا دين اگر با قياس سرو كار پيدا كند نابودمى شود, ونخستين كسى كه قياس كرد شيطان بود كه گفت : من از اوبهترم , مرا از آتش آفريدى واورا از خاك )) ((304)).
اشكال ديگر اهل سنت اين است كه آنها بدون در نظر گرفتن واقعيتهاى تاريخ ونيرنگهاى دستگاه بـنـى امـيـه هر حديثى را مى پذيرندوبراى عقل خويش هيچ ارزشى قائل نيستند كه آيا اين حديث درست است يا خير؟ به دو نمونه توجه بفرمائيد.
الف مى گويند پيامبر فرموده : ((ابو طالب )) در كناره هاى كم عمق دوزخ ‌است كه مغزش از آن به جوش مى آيد)) ((305)).
بـه هـمـيـن خـاطـر مى گويند او مشرك بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنى قـبـيـله اش را در نظر نمى گيرند تا جائى كه حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در يك دره زنـدانـى شـود وازبـرگ درخـتـان بـخـورد, اشعار اعتقادى او در يارى دين پيامبر(ص ) راناديده مـى گـيـرند وهمه كارهاى پيامبر(ص ) در حق اورا نيز مى پوشانندكه چگونه اورا غسل داد وكفن وى را از پيراهن خويش تهيه فرمود وبه درون قبرش رفت وآن سال را سال اندوه (عام الحزن ) ناميد وفرمود:.
((به خدا سوگند, قريش نتوانستند با من كارى بكنند مگر پس ازمرگ ابو طالب )) ((306)).
ب پـس از فتح ((مكه )) پيامبر(ص ) درباره ((ابو سفيان )) فرمود: ((هركس به خانه ((ابوسفيان )) برود در امان است )) ((307)).
امـا تـمامى كارهاى گذشته اش وجنگهائى را كه او رهبرى كردوهزينه اش را تامين نمود تا رسول خدا(ص ) را از ميان بردارد فراموش مى كنند!.
هنگامى كه اورا نزد پيامبر(ص ) آوردند وگفتند: مسلمان شووگرنه گردنت را مى زنيم , گفت : ((اشـهـد ان لا الـه الا اللّه )) گـفتند: بگو:((اشهد ان محمدا رسول اللّه )) , گفت : درباره اين يكى هنوز اشكال دارم ((308)) !!!.
اما امام على (ع ) مى فرمايد:.
((حق را بشناسيد, اهلش را خواهيد شناخت )) ((309)).
اينها دلايل محكمى است كه مرا وا مى دارد از اين گونه اصحاب متنفر وبيزار گردم خداوندا, از تو درخواست آمرزش وتوبه مى كنم .
خـداونـدا, بـزرگـانـمـان مارا به بى راهه كشاندند وحقيقت را از ماپنهان داشتند واصحاب مرتد ودگرگون شده را به گونه اى برايمان ترسيم كردند كه پنداشتيم برترين بندگان پس از رسولت هستند.
بـار خـدايـا, مرا از شيعيان ومتمسكان به ريسمان ولايت عترت پاك پيامبرت , وسوار شدگانى در كـشـتـى نـجـاتـشـان , وپـويـنـدگان گامهايشان , وعمل كنندگان به سخنان وكردارشان قرار ده ((310)).

دو نامه ودو پاسخ

در پايان اين فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاريخى اشاره اى داشته باشيم :.
نامه اول ((محمد بن ابى بكر)) در نامه اى خطاب به ((معاويه )) ضمن بر شمردن فضائل وكمالات امـام عـلـى (ع ) وخـانـدانش , رذائل وكنيه هاى او وپدرش نسبت به اسلام وپيامبر(ص ) را گوشزد مى نمايد, ووى رانصيحت مى كند كه خود را با على (ع ) برابر نسازد.
((معاويه )) در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گويد:.
((مـن وپدرت در حيات محمد(ص ) حق فرزند ((ابوطالب ))را برخود لازم مى شمرديم , اما پس از وفـات آن حـضـرت پـدرت وفاروق اويعنى ((عمر)) نخستين كسانى بودند كه حق اورا ربودند وبا وى مـخـالفت كردند اگر كار پدر تو پيش از اين نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى كرديم وفـرمـانـبردار او مى شديم , ولى ما ديديم پدرت چنان كرد ما هم راه اورا گرفتيم وكارى چون او كرديم , اگر مى خواهى انتقاد كنى از پدرت انتقاد كن يا دست بردار)) ((311)).
نـامـه دوم پـس از شـهادت حسين بن على (ع ) ((عبداللّه بن عمر)) طى نامه اى به ((يزيد)) از اين واقعه اظهار تاسف كرد, او در پاسخش نوشت :.
((اى نـادان اگـر حـق بـا مـاست كه ما بر سر حق خود جنگيديم واگرحق با ديگرى است پدر تو نخستين كسى است كه اين بنيان را نهاد وحق را از اهلش گرفت )) ((312)).

فصل چهارم دفاع از حريم تشيع

دفاع از حريم تشيع

اهل سنت در برخى از عقائد بر شيعيان خرده مى گيرند كه منشاى جز تعصب ندارد چرا كه عقائد واعمال شيعيان مطابق با قرآن وسنت نبوى (ص )است , تا جائى كه ((ابن تيميه )) مى گويد:.
((برخى از فقها نظر دادند كه بعضى از مستحبات اگر شعارشيعيان شده باشد بايد آنهارا ترك كرد تـا سـنـى از رافـضـى شـنـاخـتـه شـود كـه ايـن مـصلحت از مصلحت وفايده خود مستحب برتر است )) ((313)).
بنابراين بايد آن عقائدرا بررسى كنيم تا حقيقت آشكار شود.

الف : عصمت

شيعيان معتقدند كه امام , همانند پيامبر, بايد از تمامى گناهان ازآغاز كودكى تا پايان عمر معصوم باشد.
بررسى :.
اين نظريه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلكه عقل ونقل آن را واجب ولازم مى دانند.
از نـظـر عـقل كسى كه مسئوليت راهبرى وهدايت بشريت به اوواگذار شده , نمى شود يك انسان مـعمولى باشد كه اشتباه وفراموشى به او دست بدهد يا بار گناهان بردوشش سنگينى كند كه در نتيجه درمعرض انتقاد وكوچك شمردن مردم قرار گيرد.
از نظر نقل از جمله دليلها آيه تطهيراست كه مى فرمايد:.
(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((314)).
يعنى : ((خداوند تنها اراده كرده است كه از شما اهل بيت پليدى رابزدايد وپاكيزه تان گرداند)).
بر اساس حديث ثقلين هم كه شرحش در ص 5 ـ 4 ـ 53 گذشت تنها در صورتى كه اهل بيت چون قرآن عارى از خطا واشتباه باشندتمسك به آنها موجب هدايت خواهد گرديد ((315)).

ب : علم امامان

اهل سنت بر اين عقيده شيعيان خرده مى گيرند كه :.
خداوند به ائمه اهل بيت (ع ) علمى اختصاصى عطا كرده وامام داناترين فرد زمان خويش است ودر پاسخ هيچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
بررسى :.
اولا در فـصـل دوم , بـخـش قرآن صفحات 8 47 سه دليل براى اثبات علم اختصاصى اهل بيت به باطن وواقع قرآن بيان گرديد.
ثانيا پيامبر اكرم (ص )فرمود:.
((از آنـان پـيشى نگيريد كه هلاك مى شويد, ودر حق آنان كوتاهى نكنيد كه هلاك مى گرديد وبه آنان ياد ندهيد كه از شما داناترهستند)) ((316)).
ثالثا امام على (ع ) مى فرمايد:.
((كـجـايـنـد آنـهـا كه گمان مى كنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنهادروغ است وبر ما ظلم كـرده انـد, چـرا كـه خداوند مارا برترى داده وآنهارافرو گذاشته , خداوند به ما عطا كرده وآنهارا محروم ساخته است )) ((317)).
رابعاـ صحابه رسول خدا(ص ) خصوصا خلفا در مشكلات علمى به على (ع ) مراجعه مى كردند وآنها را حـل مـى نـمـودنـد, تـنها ((عمربن خطاب )) در بيش از هفتاد مورد گفت : ((لولا على لهلك عمر)) ((318)) يعنى :((اگر على نبود عمر هلاك مى شد)) ((319)).

ج : بدا.

يعنى خداوند تصميم به انجام كارى بگيرد وسپس آن تصميم راتغيير دهد, نه اينكه پشيمان شود, يا اينكه از اول آن را نمى دانست .
اين عقيده همان محتواى آيه قرآن است نه چيزى فراتر از آن كه مى فرمايد:.
(يمحوا اللّه ما يشا ويثبت وعنده ام الكتاب ) ((320)).
يـعنى : ((خداوند هر چه را بخواهد نابود مى كند وهر چه رابخواهد نگاه مى دارد كه مادر كتابها نزد اوست )).
پيامبر اكرم (ص ) در تفسير آيه فوق فرمود:.
((صـدقـه دادن , نـيكى به پدر ومادر كردن وكار خير انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختى كرده , عمررا زياد مى كند وانسان را ازمرگ بد نگه مى دارد)) ((321)).
اگر اعتقاد به تغيير وتبديل الهى نباشد هيچ ارزشى براى نمازهاودعاهاى ما نخواهد بود, در حالى كـه احـكـام الـهى از پيامبرى تا پيامبرديگر تغيير مى كند وحتى در سنت پيامبر اسلام (ص ) ناسخ ومـنـسـوخ ‌وجـود دارد, پـس عـقـيده به بدا نه كفراست نه خروج از دين , واهل سنت حق ندارند شـيـعـيـان را در چـنـيـن عـقـيـده اى تـقبيح كنند, در حالى كه در كتب روائى معتبر خودشان داستانهاى عجيب وغريبى وجود دارد از ((بخارى )) بشنويد كه در شرح ماجراى معراج پيامبر(ص ) از قول آن حضرت نقل مى كند كه مى فرمايد:.
(( سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات كردم , به من گفت : چه كردى ؟ گـفـتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زيرا با بنى اسرائيل تـلاش كـردم (وبـى ثمرماند), امت تو تاب وتوان اين همه نماز واجب راندارند, بر گرد واز خدايت بخواه (كه تخفيف دهد), من بازگشتم وازخدا در خواست تخفيف كردم , خداوند آنهارا چهل نماز قرار داد,دوباره تخفيف داد تا شد سى نماز, بعد بيست نماز, سپس ده نماز,وبالاخره پنج نماز, اين بار كه نزد موسى آمدم گفت چه كردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفيف بخواه , گفتم : من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم )) ((322)).
آرى ! بخوان وتعجب كن از اينها كه شيعيان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولا به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثـانـيا مقام پيامبر اسلام (ص ) از حضرت موسى پائينتر بيان شده چون مى گويد: من از تو مردم را بهتر مى شناسم .
ثـالـثا با يك حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقيقه طول بكشد, پنجاه نماز نزديك ده ساعت وقت مى خواهد, آيا اين دين رامى توان تحمل كرد؟!.
رابـعـا شـايـد اگـر خجالت پيامبر(ص ) از خدا نبود يك نماز بيشترنمى ماند يا به كلى همه ساقط مى شد!!! ((323)).

د : غلو

اهـل سنت شيعيان را متهم مى كنند كه در محبت به ائمه (ع ) زياده روى مى نمايند, وآنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولـى حـق ايـن اسـت كـه آنـان درباره محبت اهل بيت (ع ) همان كلام خدا ورسول (ص ) را پيروى مى كنند كه :.
(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) ((324)).
يعنى : ((بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى كنم مگر محبت به نزديكانم )).
((دوستى على ايمان ودشمنى اش نفاق است )) ((325)).
((هـر كـه بـر مـحبت آل محمد بميرد شهيد مرده است , هر كه برمحبت آل محمد بميرد آمرزيده مرده است , هر كه )) ((326)).
((اى على , تو در دنيا وآخرت سرور و آقائى , هر كس تورادوست داشته باشد مرا دوست داشته , وهر كه تورا دشمن بدارد مرادشمن داشته است , دوست تو دوست خدا ودشمن تو دشمن خداست ,واى به حال كسى كه تورا دشمن بدارد)) ((327)).
بـنـابـرايـن شيعيان چون خدا ورسولش را دوست دارند, اهل بيت پيامبر(ص ) را نيز دوست دارند, احـاديـث در كـتـب اهـل سـنـت در ايـن مـورد بـسياراست كه براى نمونه به برخى از آنها اشاره كرديم ((328)).
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلو هستند چرا كه معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى كه خـطـاهـا ولـغـزشـهـا وجـنـايـتـهـاى برخى ازآنها با ذكر دلايل قرآنى وروائى وتاريخى مبسوطا گذشت ((329)).
آيـا غـلو از اين روشن تر وواضح تر مى شود هنگامى كه سنت پيامبر(ص ) را كنار مى گذارند وسنت اصحاب را پيروى مى نمايند؟!.
وبدتر از اينها آنكه به طور كلى اجازه نمى دهند سخنى يا انتقادى از اصحاب مطرح گردد ((330)).

هـ: امام مهدى منتظر(عج )

اهـل سـنت بر شيعيان خرده مى گيرند كه چگونه معتقد به زنده بودن يك انسان در دوازده قرن هستند وبرخى از آنان اين اعتقاد راساخته شيعيان مى دانند.
اين مساله از دو جهت قابل بررسى است :.
اول اعتقاد به امام مهدى (عج ) وقيام او: در بيش از شصت كتاب ازكتب اهل سنت روايات فراوانى از پيامبر(ص ) نقل شده كه به ظهوروقيام آن حضرت بشارت داده شده است ((331)).
از جمله :.
((يـكى از اهل بيت من حكومت را به دست مى گيرد كه اسمش اسم من است , اگر از دنيا جز يك روز باقى نباشد خداوند آن روز راآنقدر طولانى مى كند تا او حكومت كند)) ((332)).
((ابن حجر عسقلانى )) مى گويد:.
((اخـبـار بـه حـد تـواتـر رسيده است كه مهدى از اين امت است وعيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند)) ((333)).
دوم ولادت وغـيـبـتـش : اولا بسيارى از علماى اهل سنت اين مساله را تصديق كرده اند از جمله : ((محى الدين بن عربى )), ((ابن جوزى ))((قندوزى )) ((334)) و ثانيا سراسر قرآن كريم پراست از معجزات پيامبران , از جمله عمر طولانى وخارق عادت نظير:.
((عـزير)) پيغمبر وقتى از محله خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتى كـرد, خـداونـد متعال اورا ميراند وصد سال بعد زنده كرد در حالى كه غذا وآبش سالم بودند ولى حمارش مرده وبصورت اسكلت در آمده بود ((335)).
((اصـحاب كهف )) از سرزمين خويش فرار مى كنند وبه غارى پناهنده شده در آن مى خوابند وبعد از سيصد ونه سال بيدار مى گردند ((336)).
وثـالـثـا آيـا عـمـر حـضـرت مـهـدى ((عـج )) بيشتراست يا عمر حضرت ((خضر(ع ))) وحضرت ((عـيـسـى (ع ))) كـه هنوز زنده اند وهمه مسلمانان معتقدند كه حضرت ((عيسى (ع ))) پشت سر حضرت مهدى ((عج )) نمازمى خواند ((337)) ؟.
در پـايـان ايـن نـكـته را ياد آور مى شويم كه اعتقاد به ظهور مصلح بشريت در هر سه آئين بزرگ : يـهـوديـت , مـسيحيت وسلام وجود داردكه اگر اميد انسان به آينده بهتر نبود تا عدالت وامنيت وكرامت را به وى ببخشد اين دنيا وزندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنهاآرزوى مسلمانان بلكه آرزوى انسانيت است ((338)).

و : رجعت

يعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان وصالحان وبرخى ازجنايتكاران وستمگران را زنده مى كند تا مؤمنين از دشمنانشان دردنياقبل از آخرت انتقام بگيرند.
ايـن عـقـيـده مخصوص به شيعيان است ودر كتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلا محال نيست ((339))
در تفسير آيه شريفه :.
(ويوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا) ((340)).
يعنى : ((روزى كه از هر امتى گروهى از آنها كه آيات مارا تكذيب مى كنند را محشور مى كنيم )).
از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود:.
((مـنـظـور قيامت نيست بلكه منظور رجعت است , در روز قيامت خداوند همه را محشور مى كند وهيچ يك را فرو گزار نمى نمايد, نه ازهر امت تنها يك گروه را, چرا كه مى فرمايد:.
(وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا) ((341)).
يعنى : ((آنهارا محشور نموديم ويك نفررا هم فروگزارنكرديم )) ((342)).
البته رجعت غير از تناسخ ‌است كه برخى از كفار به آن معتقدندچون تناسخ يعنى حلول روح انسانى به بدن حيوان يا انسان ديگر ((343)).

ز : تقليد

شيعه در زمان حضور ائمه (ع ) از فرامين آنان تبعيت مى كرده كه مى فرمودند:.
((حـديث من حديث پدرم , وحديث پدرم حديث جدم ,وحديث جدم حديث اميرالمؤمنين وحديث على حديث رسول اللّه (ص ) وحديث او سخن خداوند متعال است )) ((344)).
در دوران غـيـبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه كرد كه مبنايشان در اجتهاد قرآن وسنت بوده , هـرگـز بـه قـيـاس ونـظريات شخصى خويش تكيه ننموده اند, بنابراين عمل شيعيان منسوب به خداورسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود كه امامشان كيست ودر احكام شرعى تا زمان پيدايش چـهـار مـذهـب چـه مى كرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نيز درب اجتهاد بسته مى شود وتا قيام قـيـامـت مسلمانها مكلف به تقليد از چهار مجتهدى مى گردند كه بيش از هزارسال پيش از دنيا رفـتـه انـد در حالى كه نه در قرآن ونه در سنت دستورى يادليلى براى پيروى از اين چهار مذهب وجود ندارد ((345)).
اتـصـال فـقـه شيعه از طرف ائمه دوازده گانه (ع ) به پيامبر واضح وروشن است اما رهبران چهار مذهب اهل سنت نه تنها پيامبر(ص ) رانديده اند بلكه ميان آنها دهها سال فاصله است , ومقلدينشان نيز آنهارانديده اند وميانشان صدها سال فاصله مى باشد از اين گذشته چگونه يك مسلمان خردمند در اين زمان از كسى پيروى مى كند كه از مسائل جديداين روزگار چيزى نمى داند؟! ((346)).

ح : تقيه

يعنى به هنگام بروز خطر احتياط را مراعات نمودن وعقايدباطنى را آشكار نساختن .
اهـل سـنت شيعيان را براى چنين اعتقادى مورد نكوهش قرارمى دهند غافل از اينكه قرآن وسيره اصحاب رسول خدا(ص ) مؤيدآن است كه به چند نمونه اشاره مى كنيم :.
1 ـ از ((ابـن عـباس )) در تفسير آيه شريفه (الا ان تتقوا منهم تقاة ) ((347)) يعنى ((مگر آنكه براى نگهدارى از ((ضرر)) آنها باشد)) نقل كرده اند كه مى گويد:.
اگـر كسى مجبور شد كه سخنى بگويد هر چند معصيت خداباشد, اگر از ترس مردم گفت ولى قلبش به ايمان وعقيده مطمئن بودبراى او ضررى ندارد, چرا كه تقيه تنها با زبان است ((348)).
2 ـ ((عبد بن حميد)) از ((حسن )) نقل كرده كه مى گويد: تقيه تا روزقيامت جايزاست ((349)).
3 ـ مشركين ((عمار بن ياسر)) را گرفته رهايش نكردند تا به پيامبر(ص ) دشنام داد وخدايانشان را بـه خـوبـى ياد كرد, وقتى رهايش كردند, پيامبر(ص ) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرا رهانكردند تا شمارا دشنام داده بتهايشان را به خوبى ياد كردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟ عرض كرد: به ايمان اطمينان دارد, فرمود: اگرباز هم تورا گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا كن , اينجا بود كه اين آيه كريمه نازل شد:.
(الا من اكره وقلبه مطمئن بالايمان ) ((350)).
يعنى : ((مگر كسى كه مجبور شود اما قلبش به ايمان اطمينان داشته باشد)) ((351)).
بله شيعيان بيش از سنى ها به اين حكم الهى عمل كرده اند,دليلش هم اين است كه اهل سنت تحت حـمـايـت حاكمان ظالم وجائرى چون ((بنى اميه )) و((بنى عباس )) به سر مى بردند لذا نيازى به تـقيه نداشته اند, اما شيعيان در طول تاريخ در رنج وشكنجه وآزار واذيت بودند, كافى بود به كسى گفته شود: اين شيعى وپيرو اهل بيت است , تافورا به بدترين شكل به مرگ محكوم گردد, بنابراين ائمه (ع ) آنهارا به تقيه سفارش كرده مى فرمودند:.
((تقيه دين من ودين پدران من است )) ((352)).
((هر كه تقيه ندارد دين ندارد)) ((353)).
اهل سنت تقيه را نفاق مى دانند, زيرا آنچه در باطن دارندراآشكار نمى سازند, ولى اين پندارى بس خـام است , زيرا نفاق يعنى پنهان كردن كفر واظهار ايمان ولى تقيه عكس آن است يعنى اظهار كفر وپـنـهـان داشـتـن ايـمـان كـه قـرآن كريم هر دورا مطرح كرده , اولى را نكوهيده ودومى را مدح نموده است .
آيه نفاق :.
(واذا لـقـوا الـذيـن امـنـوا قـالـوا امـنـا واذا خـلـوا الـى شـيـاطـيـنـهـم قـالوا انامعكم انما نح ن مستهزؤون ) ((354)).
يـعـنـى : ((آنگاه كه به مؤمنين مى رسند مى گويند: ما ايمان آورده ايم ,ولى هر وقت با شيطانهاى خـود خـلـوت مـى كـنـنـد مـى گـويـند: ما با شماهستيم وادعاى ايمانمان فقط بخاطر مسخره كردن است )).
آيه تقيه :.
(وقال رجل مؤمن من ال فرعون يكتم ايمانه ) ((355)).
يعنى : ((مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان نگه داشته گفت :)) ((356)).

ط : وضو

شـيعيان به هنگام وضو صورت ودو دست را مى شويند وسرودوپا را مسح مى كنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:.
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه , شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سه بارشستن پاى راست وپاى چپ .
گـذشته از مشقت بار بودن چنين حكمى بويژه براى جوانان ودرحال سفر وفصل زمستان , دليل شيعيان آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد:.
(يـا ايـهـا الذين امنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق وامسحوا بروسكم وارجلكم الى الكعبين ) ((357)).
يعنى : ((اى اهل ايمان هرگاه براى نماز برخاستيد, صورتهاودستها تا آرنج را بشوئيد وبر سرهايتان وپاها تا برآمدگى مسح نمائيد)) ((358)).

ى : جمع بين دو نماز

شيعيان نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم به جاى مى آورند, ولى اهل سنت آن را جايز نـمـى شـمـارنـد مـگـر در عـرفـات ومـزدلفه , مالكى ها وشافعى ها وحنبلى ها در سفر نيز جمع را جايزمى دانند.
دلـيـل شـيعيان احاديث فراوانى از ائمه (ع ) است كه مى گويندرسول خدا(ص ) بين نمازها جمع كرده است .