بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چکیده اندیشه ها, دکتر محمد تیجانى تونسى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - چكيده انديشه ها
     tej00001 - چكيده انديشه ها
     tej00002 - چكيده انديشه ها
     tej00003 - چكيده انديشه ها
     tej00004 - چكيده انديشه ها
     tej00005 - چكيده انديشه ها
 

 

 
 

يـعـنى : (( (خداوند در مواقع فراوانى شمارا يارى كرد از جمله :)روز ((حنين )) كه لشكر بسيارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشكر بزرگ هرگز به كارتان نيامد وزمين با آن بزرگى بر شما تنگ آمد در نـتـيـجـه هـمـه شـمـا پـا بـه فـرار گـذاشـتـيـد واز صـحـنه جنگ در رفتيد آنگاه خداوند آرامـش وطـمـانـيـنـه اش را بـر رسـول ومـؤمنان نازل كرد ولشكريانى فرو فرستاد كه شما آنهارا نمى ديديد تا بالاخرة كافران را سخت عذاب كرد واين هم كيفر كافران است )).
جالب اينجاست كه ((ابو قتاده )) مى گويد:.
مـسـلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار كردم , ناگهان ((عمر بن خطاب )) را در ميان مردم يافتم , به او گفتم : اين مردم را چه شده است ؟ گفت كار خدااست ((156)) !!.
9 ((ابن عباس )) مى گويد:.
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پيامبر اكرم (ص )اعلام كردند كه زنانتان بر شما حلال هـسـتـند, يكى از ما وقتى به سرزمين ((منا)) رفته بود نتوانست شهوتش را كنترل كند وقتى اين خبر به رسول خدا(ص ) رسيد حضرت به سخنرانى ايستاد وفرمود:.
((شنيدم چنين وچنان مى گوئيد, به خدا سوگند من از شمانيكوكارتر وبا تقواترم )) ((157)).
10 ((انس بن مالك )) مى گويد:.
وقتى خداوند مقدارى از اموال قبيله ((هوازن )) را به رسول خدا(ص ) غنيمت داد, حضرت آن را به مردانى از ((قريش )) بخشيد,برخى از انصار گفتند:.
خـدا پـيـامـبـرش را بـبـخـشـد, به ((قريش )) مى بخشد ومارا رها مى كنددر حالى كه خونشان از شمشيرهايمان مى چكد, رسول خدا(ص )آنهارا در جائى گردآورده فرمود:.
((مـن بـه آنها كه تازه مسلمان شده اند چيزى بخشيده ام , آيا راضى نمى شويد كه آنها با مالهايشان بروند وشما با رسول خدا؟)) ((158)).
11 پـيامبر اكرم (ص ) از وصل كردن روزه به روزه روز ديگر نهى فرمود اما اصحاب آن را نپذيرفتند وروزه ها را به هم وصل مى كردند ((159)).

د : اصحاب وتغيير سنت پيامبر9

1 ((بـرا بـن عـازب )) گويد: ما پس از پيامبر(ص ) چه كارها كرديم وچه انحرافها در دين به وجود آورديم ((160)).
2 ـ ((انـس بـن مالك )) گويد: هيچيك از احكام شريعت رانمى شناسم كه بدون تغيير باقى مانده باشد به جز نماز واين نماز هم ضايع شده است ((161)).
3 ـ ((ابـو سـعيد خدرى )) به ((مروان )) كه امير مدينه بود اعتراض مى كند كه چرا بر خلاف سنت پـيـامـبـر(ص ) خـطـبـه عـيـدرا قـبـل از نـمـازمـى خـوانـى ؟ گـفـت : چون مردم پس از نماز نمى نشينند ((162)).
علتش هم اين بود كه خطبه بالعن على واهل بيتش ختم مى شد.
4 ـ رسول خدا(ص ) اطاق بوريائى را براى نماز خواندن فراهم كرد, برخى از مسلمانان نيز همراه او نماز خواندند, يكى از شبها رسول خدا(ص ) دير كرد وتشريف نياوردند, مردم سر وصداراه انداختند وباسنگ به در خانه كوبيدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:.
((آنـقـدر رفـت وآمـد كـرديـد كـه خـيال كردم (اين نماز مستحبى ) برشما واجب شده پس نماز مستحبى را در خانه بخوانيد)) ((163)).
5 ـ ((عمر)) در ايام خلافتش مردم را براى به جماعت برگزار كردن نماز مستحبى (صلاة تراويح ) گرد هم مى آورد ومى گفت : چه بدعت خوبى ! ((164)).
6 ـ ((ابـو الـدردا)) مى گويد: به خدا قسم چيزى از سنت پيامبر(ص ) نمى يابم جز اينكه همه با هم نماز مى خوانند ((165)).

هـ : برخورد اصحاب با يكديگر

اين موضوع در بخش دوم اين فصل مشروحا بررسى خواهدگرديد.

بخش دوم : بررسى احوالات برخى از اصحاب

الف : ((ابوبكر)):

موارد تخلفات او به اختصار از اين قراراست :.
1 ـ گـروهى از ((بنى تميم )) در سال نهم هجرى بر پيامبر(ص ) واردشدند, ((ابوبكر)) و((عمر)) هر كدام به فردى اشاره كردند كه پيامبر(ص )اورا اميرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت با يكديگر مخالفت كرده وسروصدايشان بالا رفت تا جائى كه اين آيه شريفه نازل شد:.
(يـا ايـهـا الـذيـن امـنـوا لا تـرفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهرواله بالق ول كجهر بعضكم لبعض ) ((166)).
يـعـنى : ((اى مؤمنان , صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيدوهمانگونه كه با يكديگر بلند سخن مى گوئيد با پيامبر سخن مگوئيد)) ((167)).
2 ـ تخلف از حضور در سپاه ((اسامة )) ((168)).
3 ـ جسد پيامبر(ص ) را رها كرده , براى رسيدن به خلافت به سوى ((سقيفه )) شتافت .
4 ـ ((عايشه )) گويد:.
((فاطمه ميراث خود در ((مدينه )) و((فدك )) وباقيمانده خمس را از((ابوبكر)) طلب كرد, اما وى از پـرداختن آن به فاطمه خوددارى كرد,فاطمه بر ((ابوبكر)) خشمگين شد وبا او قهر كرد وحرف نزد تا روزى كه از دنيا رفت )) ((169)).
جالب اينجاست كه همين ((بخارى )) مى گويد:.
((پس از رحلت پيامبر(ص ) ((جابر بن عبداللّه )) ادعا كرد كه آن حضرت به او وعده دادن چيزهائى را داده بود, ((ابوبكر)) سه باردستش را پر كرد ودر هر نوبت پانصد درهم به او داد)) ((170)).
آيا كسى نيست از ((ابوبكر)) بپرسد:.
چرا ادعاى ((جابر)) را بدون هيچ گواهى تصديق كردى اما ادعاى زهرا((س ))را خير؟!.
آيا ((جابر)) با تقواتر وراستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى كه :.
به شهادت آيه تطهير زهرا((س )) معصوم است .
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان است ((171)).
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان اهل بهشت است ((172)).
فاطمه پاره تن رسول خداست ((173)).
چرا شهادت على (ع ) و((ام ايمن )) در تاييد سخنان زهرا((س ))رانپذيرفتى ؟.
((بخارى )) نقل مى كند كه :.
((قـوم ((بـنـى صـهـيـب )) ادعـا كـردنـد كـه رسـول خـدا دو منزل ويك اطاق را به ((صهيب )) بـخـشـيده است , ((مروان )) گفت : چه كسى به نفع شماگواهى مى دهد؟ گفتند: ((ابن عمر)), وى را طـلـبـيد, واو هم گواهى داد كه پيامبر دو منزل ويك اطاق به ((صهيب )) داده است , آنگاه ((مروان )) بر اين گواهى صحه گذاشت وبه آنان بخشيد)) ((174)).
آيا فرزندان ((صهيب )) در ادعايشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(ص ) هستند؟!.
يا گواهى ((عبداللّه بن عمر)) قوى تر ومحكم تر از گواهى على و((ام ايمن ))است ؟!.
يا اينكه ((عبداللّه بن عمر)) مورد اطمينان دستگاه حاكمه است ولى على خير؟!.
5 ـ ((ابوبكر)) به پيامبر(ص ) نسبت داد كه آن حضرت فرمود:.
((ما پيامبران ارث نمى گزاريم )) ((175)).
وحال آنكه :.
قرآن كريم صراحتا مى فرمايد: (وورث سليمان داود) ((176)).
يعنى : ((سليمان از داود ارث برد)).
چـرا ادعاى ((ابوبكر)) قبول مى شود اما سخن فاطمه وعلى كه ازاهل بيت هستند رد مى گردد؟ شـايـد بـه خـاطـر اينكه او حاكم است ! درحالى كه نماز ((ابوبكر)) و((عمر)) و((عثمان )) وتمامى اصـحـاب وجـميع مسلمانان پذيرفته نمى شود مگر اينكه بر محمد وآل محمد(ص )صلوات ودرود بفرستند ((177)).
((عـبداللّه بن عمر)) مى گويد: رسول خدا(ص ) به همسرانش صدبار شتر از محصولات ((خيبر)) مـى بـخـشـيد, ((عمر)) ((خيبر)) را تقسيم كردوهمسران حضرت را مخير كرد كه مقدارى از آب وزمـين به آنها بدهد ياهمان برنامه پيامبر(ص )را اجرا كند كه برخى زمين را اختيار كردندوبرخى ديگر بار شتررا, ((عايشه )) هم زمين را برگزيد)) ((178)).
اگـر پيامبر(ص ) ميراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله ((عايشه )) ارث مى برند ولى دخترش فاطمه ((س )) خير؟!.
6 ـ ((ابـوبـكر)) ((خالد بن وليد)) را به ((يمامه )) به سوى ((بنى تميم ))فرستاد, ((خالد)) پس از فـريـب دادن وبـسـتن دستهايشان به جرم درنگ درپرداختن زكات گردنشان را زد و((مالك بن نـويـره )) صـحـابـى جـلـيل القدركه رسول خدا(ص ) در اثر اطمينان به وى , اورا مامور گرفتن حقوق قومش كرده بود به قتل رسانده وهمان شب با همسر ((مالك )) زنا كرد.
اولا ((ابـوبـكـر)) ((خـالـد))را هـيـچـگـونـه مـجـازاتـى نـنمود وگفت : ((اواجتهاد كرد وخطا نموده است )) ((179)) !!!.
ثانيا ((ابوبكر)) خودش چنين فرمانى را صادر كرده بود, ((ابوهريره )) از او نقل مى كند كه گفت :.
(( بـه خـدا قسم , هر كس را كه بين نماز وزكات فرق بگذاردمى كشم , زيرا زكات حق مال است , به خـدا سـوگـنـد اگر زكاتى را كه درزمان پيامبر(ص ) پرداخت مى كردند ولو به مقدار كم به من ندهند با آنهاكار زار خواهم كرد)) ((180)).
ثالثا تمامى صحاح اهل سنت نقل كردند كه كشتن كسانى كه ((لااله الا اللّه )) مى گويند حرام است از جمله :.
((مـقـداد)) به رسول اللّه (ص ) عرض كرد: اگر با يكى از كفار درحال جنگ برخورد كردم , در اين حال او با شمشيرش يكى از دو دستم را قطع كرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد وگفت : من براى خـدامـسلمان شدم , آيا در اين صورت جايزاست اورا بكشم ؟ فرمود: اورانكش , گفتم او اول دست مرا بريد وآنگاه چنين گفت , فرمود نكش )) ((181)).
رابعا هيچكس نگفته كه منع زكات موجب كفر وارتدادمى شود.
برخى مى گويند اينها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بايست كشته مى شدند!.
مـى گـوئيـم : مـگر اينها با ((خالد بن وليد)) نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود ((ابوبكر)) ديه مالك را از بيت المال پرداخت نكردومعذرت خواهى ننمود؟.
خـامـسـا در زمـان پيامبر(ص ) ((ثعلبه )) از پرداختن زكات امتناع ورزيد حتى آن را منكر شد, اما رسول خدا(ص ) نه با او جنگيد, نه اوراكشت ونه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى اين كارها راداشت .
7 ((ابـوبـكـر)) دسـتـور داد پـانصد حديث از پيامبر(ص ) را آتش بزنند ((182)) واز نقل حديث آن حضرت جلوگيرى مى كرد.
8 كـار خـلافـت بعد از خودرا ميان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان كه اهل سنت درباره خلافت اعـتـقـاد دارنـد بلكه ((عمر))را به عنوان جانشين خويش انتخاب كرد, ووقتى با اعتراض اصحاب مـواجه شد كه چرا يك انسان خشن تندخو را بر ما مسلطمى كنى ؟ گفت : ((بهترين آفريدگان را مسلط كردم )) ((183)).
9 حضرت زهرا((س ))را به خشم آورد در حالى كه پيامبر(ص )فرموده بود:.
((هـر كـه اورا بـه خـشـم آورد مـرا بـه خـشـم آورده , وهـر كـه مرا به خشم آورد خدارا به خشم آورده است )) ((184)).
وتا روزى كه از دنيا رفت با او حرف نزد ((185)).
وفرمود: ((به خدا قسم پس از هر نمازى كه مى خوانم تورا نفرين مى كنم ((186)).
10 از پرداخت سهم ((مؤلفه قلوبهم )) خوددارى نمود ((187)).
11 از همه مهمتر اين كه : فرمان پيامبر(ص ) درباره خلافت وولايت على (ع )را زير پا نهاد.
در پايان خوب است اين دو گفتاررا هم از او بشنويد:.
گفتار اول پيش از مرگ از كارهايش اظهار ندامت كرده مى گفت :.
((به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه كارى كه انجام دادم واى كاش انجام نمى دادم :.
اى كاش به خانه فاطمه كارى نداشتم وآن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.
اى كاش ((فجائه سلمى )) را مى كشتم يا آزادش مى كردم ولى اورابه آتش نمى كشيدم ((188)).
واى كـاش در روز ((سـقـيـفـه )) كـاررا بر عهده يكى از آن دو مرديعنى ((عمر)) و((ابو عبيده )) مى گذاشتم تا او امير مى شد ومن وزير مى گشتم )) ((189)).
گفتار دوم هنگامى كه به پرنده اى برفراز درختى مى نگريست چنين گفت :.
((خـوشـا بـه حال تو اى پرنده , ميوه مى خورى وبر درخت مى نشينى , نه حساب وكتابى دارى ونه عـقـاب وعذابى , اى كاش من هم در كنار راه بر درختى بودم وشترى بر من گذشته مرا مى خورد وسپس همراه با سرگين آن خارج مى شدم وهرگز از بشر نبودم )) ((190)).

ب : ((عمر))

برخى از تخلفات اورا اينگونه نقل كرده اند:.
1 اعتراض به نوشتن وصيت پيامبر(ص ) ونسبت هذيان نعوذباللّه به آن حضرت دادن ((191)).
2 ـ در جـريـان صلح ((حديبيه )) با پيامبر(ص ) مخالفت كرده ,اينگونه با آن حضرت سخن گفت , خودش مى گويد:.
((پرسيدم : آيا تو واقعا پيامبر خدا نيستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسيدم : آيا ما بر حق ودشمن ما بر باطل نيست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دينمان را به ذلت واداريم ؟.
فرمود: من پيامبر خدايم وهرگز اورا نافرمانى نمى كنم , واو ياروناصر من است .
گفتم : آيا توبه ما وعده نمى دادى كه به خانه خدا مى آئيم وطواف مى كنيم ؟.
فرمود: آرى , اما آيا به تو گفتم كه همين امسال مى آئيم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى وآن را طواف خواهى كرد.
سـپـس نـزد ((ابـوبـكـر)) آمـدم پـس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پيامبر خداست وپروردگارش را عصيان نمى كند, خداوند هم ياور اوست , پس از از او اطاعت كن , به خدا سوگند كه او برحق است )) ((192)).
3 ـ به جماعت برگزار كردن نماز مستحب ((193)).
4 ـ مـتـعـه زنان ومتعه حج ((194)) را كه در زمان پيامبر(ص ) و((ابوبكر))وحتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده وبه آن عمل مى شد, تحريم كرد واينگونه اعلام نمود كه :.
((دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى كنم وكسى كه آنهارا انجام دهد عقاب مى نمايم )) ((195)).
جالب اينجاست كه فردى از ((عبداللّه بن عمر)) در مورد متعه حج سؤال كرد, گفت : حلال است .
سؤال كننده گفت : ولى پدرت از آن نهى كرده است .
((فـرزنـد عمر)) پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى كند ولى پيامبر(ص ) آن را نپذيرد, من فرمان پدرم را پيروى كنم يا فرمان پيامبررا؟.
آن مرد گفت : بلكه فرمان پيامبررا ((196)).
5 ـ او نـيـز هـمچون خليفه اول از بازگو كردن احاديث پيامبر(ص )جلوگيرى كرد, ((قرظة بن كعب )) مى گويد:.
((عـمـر)) مـارا بـه ((كـوفـه )) فـرستاد, به هنگام مشايعت تا محلى به نام ((صرار)) آمد وگفت : مـى دانـيـد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتيم : لابد به خاطراينكه صحابى مى باشيم , گفت : نه , بلكه مـطـلبى را مى خواهم با شما درميان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شويد كه نواى قرآن درسـيـنـه هـاشـان نـوائى چون ديگ جوشان دارد, وقتى شمارا ببينند, به سويتان گردن كشيده مى گويند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشيارباشيد كه از رسول اللّه كمتر روايت نقل كنيد.
وقتى ((قرظه )) به آن ديار وارد شد مردم از او احاديث پيامبرراطلب مى كردند ولى وى مى گفت : ((عمر)) مارا نهى كرده است ((197)).
حتى روزى از مردم خواست كه احاديثى كه نزد آنان هست رابياورند, وقتى آوردند فرمان داد همه را آتش زدند ((198)).
6 ـ قرآن كريم پس از بيان وجوب طهارت از جنابت مى فرمايد:.
ـ ( فلم تجدوا ما فتيمموا صعيدا طيبا) ((199)).
يعنى : ((اگر آبى نيافتيد با خاك پاك تيمم كنيد)).
امـا ((خـلـيـفـه دوم )) بـا صراحت در برابر اين فرمان الهى مى ايستدودرباره جنبى كه آب ندارد مى گويد نماز نخواند, بشنويد:.
((شـخصى نزد ((عمر)) آمد وگفت : من جنب شدم وآب براى غسل نيافتم , عمر گفت : پس نماز نخوان , ((عمار)) كه در آنجا حاضر بود گفت :يادت نمى آيد كه من وتو در سريه اى ((200))
بوديم وجـنـب شـديـم ولى آبى نيافتيم , تو نماز نخواندى اما من خودرا در خاك غلطاندم ونمازخواندم , سپس پيامبر(ص ) فرمود: كافى بود كه با دو دست بر صورت ودستهايت مسح مى كردى .
((عمر)) گفت : اى ((عمار)), از خدا بترس !.
((عمار)) گفت : اگر نمى گذارى هيچ حرفى در اين موردنمى زنم )) ((201)).
هـمـيـن اخـتـلاف بـين ((ابوموسى )) و((فرزند عمر)) اتفاق مى افتد,((ابوموسى )) به گفتگوى ((عمار)) با ((عمر)) استشهاد مى كند وآن را سندسخن خود قرار مى دهد كه ((عبداللّه )) در جواب وى مى گويد:.
((مگر نديدى كه عمر از اين سخن قانع نشد))!!!.
وى على رغم صريح آيه قرآن وسنت نبوى چنين مى گويد:.
((اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا كه سرد شد نيز مى خواهندتيمم بكنند)) ((202)).
7 قرآن كريم درباره مصرف زكات مى فرمايد:.
ـ (انما الصدقات للفقرا والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم ) ((203)).
يعنى : ((صدقات اختصاص دارد به : فقيران , مستمندان , كارمندان بخش زكات , تاليف قلوب و)).
اما ((عمر)) سهم ((مؤلفه قلوبهم ))را قطع كرده حتى وقتى ((ابابكر))در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, ((عمر)) نامه را پاره كرده به آنهامى گويد:.
((هيچ نيازى به شما نداريم , چرا كه خدا اسلام را عزت بخشيده واز شما بى نيازمان كرده است )).
وقتى آنها نزد ((ابوبكر)) باز مى گردند وبه وى مى گويند: ((آياتوخليفه اى يا او))؟.
مى گويد: ((او ان شااللّه )) ((204)).
8 ((ابن عباس )) مى گويد:.
((طـلاق در دوران رسول خدا(ص ), و((ابوبكر)) ودو سال ازخلافت ((عمر)) ولو بالفظ سه طلاق باشد يك طلاق محسوب مى شد,ولى ((عمر بن خطاب )) گفت : مردم در امرى كه به آنان مهلت داده شـده عـجـله مى كنند, خوب است اين كاررا يعنى سه طلاق را امضا كنيم وبپذيريم , آنگاه اين كاررا امضا نمود وپذيرفت )) ((205)).
از آن بـه بـعـد اگـر كسى حتى يك بار بالفظ ((سه طلاقه )) همسرش راطلاق مى داد بر او حرام مـى شـد وديـگـر نـمـى توانست با او ازدواج كندمگر آنكه شوهر ديگرى كند وآن شوهر اورا طلاق بدهد ((206)).
9 ـ تخلف از حضور در سپاه اسامه ((207)).
10 اضـافه كردن جمله ((الصلاة خير من النوم )) يعنى : ((نماز ازخواب بهتراست )), در اذان صبح , چـرا كـه وقـتـى خـليفه دوم در خواب بودمؤذن وى را با اين جمله بيدار كرد, او هم از اين سخن خوشش آمدوگفت : حتما در اذان صبح آن را تكرار كنيد ((208)).
11 ـ با اجراى حد بر ((خالد بن وليد)) مخالفت كرد ((209)).
12 جـانـشـيـنـى خودرا به شوراى شش نفره اى واگذار كرد كه نه مستند به نصب الهى است ونه انتخاب مردمى ((210)).
13 تهديد به آتش زدن خانه حضرت زهرا ((س )) ((211)).
14 اعتراض نكردن به خلافهاى ((معاويه )):.
وقتى به او شكايت مى كنند كه ((معاويه )) لباس ابريشمى مى پوشدوانگشتر طلا در دست دارد, با اينكه پيامبر(ص ) آن دورا بر مردها حرام كرده است , مى گويد:.
((وى را رها كنيد زيرا او كسرى وشاه عرب است )) ((212)).
واين هم نهايت آرزويش كه مى گويد:.
((اى كـاش گـوسفندى در خانواده ام بودم كه هرگاه بخواهند مرافربه كنند تا پس از فربه شدن وزيـارت دوسـتـانـشـان مـرا مـى كـشتندوقسمتى از گوشتم را كباب كرده وقسمتى را خشك مى كردند وسپس مرا مى خوردند وچون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم )) ((213)).

ج : ((عثمان ))

سيره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از كردارهايش اشاره مى كنيم :.
1 ((سالم بن عبداللّه )) از پدرش نقل مى كند كه :.
((رسـول خدا(ص ) در منى واماكن ديگر نماز مسافررا دو ركعتى بجاى آورد, ((ابوبكر)) و((عمر)) نيز نمازرا شكسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اينچنين خواند, بعد دستور داد كه بايد تمام بخوانند)) ((214)).
2 ـ ((عمران بن حصين )) مى گويد:.
((پـشـت سر على نماز خواندم , اين نماز مرا به ياد نمازى انداخت كه با رسول اللّه (ص ) ودو خليفه يعنى ((ابوبكر)) و((عمر)) خوانده بودم , بااو كه بودم هرگاه به سجده مى خواست برود يا از سجده سر بر داردتكبير مى گفت )).
راوى مى گويد: اى ((ابو نجيد)) اولين كسى كه اين تكبيررا ترك كرد كه بود؟ گفت : ((عثمان )) بود, زيرا پير شده بود وصدايش ناتوان بودلذا ترك كرد)) ((215)).
3 ـ اصحاب رسول خدا(ص ) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به ((بنى اميه )) مورد آزار قرار مى داد, از جمله :.
تبعيد جناب ((ابوذر)) كه منجر به شهادتش شد.
فرمان تبعيد جناب ((عمار)) وزدن او كه منجر به فتق وى گرديد.
تهديد حضرت على (ع ) به تبعيد.
زدن ((عبداللّه بن مسعود)) كه منجر به شكسته شدن يكى ازدنده هايش شد.
((بلاذرى )) مى گويد:.
((وقـتـى خـبر مرگ ((ابوذر))را به ((عثمان )) دادند گفت : خدا رحمتش كند, ((عمار)) گفت : آرى , از تـمـامـى وجـودمـان بـرايـش طـلـب رحمت مى كنيم , ((عثمان )) رو به او كرد وگفت : اى ((216)) آيا فكر مى كنى از تبعيد اوپشيمانم ؟! آنگاه دستور داد محكم به دهان ((عمار)) بكوبند سپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقـتـى ((عـمـار)) آمـاده حـركـت شـد قـبيله ((بنى مخزوم )) نزد على آمدند واز او خواستند با ((عثمان )) در اين مورد گفتگو كند, على به اوگفت :.
اى ((عـثـمـان )), از خـدا بـتـرس , تـو مـرد نيكى از مسلمانان را تبعيدكردى تا از دنيا رفت , الان مى خواهى مرد صالح ديگرى را چون اوتبعيد نمائى ؟!.
گفتگو ميان آن دو در گرفت تا اينكه ((عثمان )) به على گفت :.
تو از او به تبعيد سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى اين كاررا هم بكن .
مهاجرين جمع شده نزد ((عثمان )) رفتند وبه او گفتند:.
اين كه نمى شود! هر كس با تو حرفى بزند فورا اورا طرد وتبعيدمى كنى !!.
آنگاه ((عثمان )) دست از ((عمار)) برداشت )) ((217)).
4 ـ وقتى خلافت به ((عثمان )) مى رسد, ((ابوسفيان )) به ((بنى اميه ))مى گويد:.
((خلافت را مانند توپ به يكديگر پاس دهيد, اى ((بنى اميه )) قسم به كسى كه ((ابوسفيان )) به او سوگند ياد مى كند كه نه بهشتى هست ونه جهنمى )) ((218)).
((انس )) مى گويد:.
((ابـوسـفـيـان )) هـنـگامى كه نابينا شده بود, روزى بر ((عثمان )) (در ايام خلافتش )) وارد شده پرسيد: كسى اينجا نيست ؟ گفتند: نه (يعنى غريبه اى نيست ), گفت : خداوندا, كاررا مانند دوران جـاهـلـيـت قـرار ده وحـكومت را غاصبانه ساز وتمام كوه ودشتهاى زمين را براى بنى اميه فراهم نما)) ((219)).
5 ـ مـهـاجر وانصاررا از حكومت كنار گذاشته ((بنى اميه )) را روى كار آورد كه منجر به اعتراض اصحاب گرديد ((220)).
بـالاخـره كـار ((عـثمان )) به جائى مى رسد كه مسلمين اورا مى كشندوتا سه روز اجازه دفن اورا نـمـى دهـنـد وبعد از آن اورا در گورستان يهوديان دفن مى كنند كه بعدها ((بنى اميه )) آن را به ((بقيع )) ملحق نمودند ((221)).
اهـل سنت در توجيه تمامى خلافهاى ((عثمان )) از قول پيامبر(ص ) خطاب به او نقل مى كنند كه فرمود:.
((هر كارى مى خواهى انجام بده كه از امروز هيچ گناهى تو رازيان نمى رساند)) ((222)).

د : ((عايشه ))

اهل سنت تنها او را ((ام المؤمنين )) مى خوانند ونيمى از دين خودرا از او مى دانند, نگاهى گذرا به كـتـب روائى اهـل سـنـت حـجـم عـظـيم روايات نقل شده توسط وى را آشكار مى سازد بنابراين شايسته است به عملكردش نظرى شود.
1 يك روز پيامبر(ص ) از خديجه نام برد, عايشه گفت :.
((مـرا بـا خـديـجـه چـه كـار؟! او پـيـرزنـى فـرتوت بود, خداوند براى توزنى بهتر از او جايگزين نموده است )) ((223)).
2 ـ ((عايشه )) مى گويد:.
((صفيه )) همسر پيامبر(ص ) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى كه پيامبر(ص ) در آن هنگام نـزد من بود, وقتى كنيزك از طرف ((صفيه )) آمد وغذا را آورد, تا اورا ديدم لرزه اى بر اندامم افتاد كـه حـواسم را از دست دادم آن ظرف را شكستم وبيرون انداختم ,پيامبر(ص ) به من نگريست , من خشم وغضب را در نگاهش دريافتم ,فورا گفتم : پناه مى برم به رسول خدا كه امروز مرا نفرين كند, فـرمـود:پس بايد جبران كنى , گفتم : يا رسول اللّه , كفاره اش چيست ؟ فرمود:غذائى مانند غذايش وظرفى چون ظرفش )) ((224)).
3 ـ در جاى ديگر مى گويد:.
((بـر هـيـچ زنـى بـه انـدازه ((ما ريه )) رشك نبردم , زيرا زنى زيباوصاحب كمال بود وپيامبر از او خوشش مى آمد از آن بدتر اينكه خداوند به او فرزندى داد ومارا محروم ساخت )) ((225)).
4 ـ به رسول خدا(ص ) اطمينان نداشت وشبها حضرت راتعقيب مى كرد خودش مى گويد:.
((شـبـى پيامبر(ص ) قبا وكفشش را در آورده خوابيد, مقدارى كه گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشيد واز خانه بيرون رفت ودر را خيلى آهسته بست .
مـن هـم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقيع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى ديگر گرفت من نيز به سرعت دنبالش رفتم , او دويد ومن هم دويدم تا حركت را به سوى خانه آغاز كرد من زودتر رسيدم وخودرا به رختخواب انداختم .
حـضرت وارد شد وفرمود: ((عايشه )) تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى ومشكوك به نظر مى رسى , آنـگـاه مـاجـرارا بـه او گـفـتـم , فـرمـود:پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى ؟ گفتم : آرى !)) ((226)).
در جاى ديگر مى گويد:.
((رسـول خـدارا نـيافتم , پنداشتم نزد يكى از كنيزانش رفته است ,در جستجويش شتافتم , اورا در حـال سـجـده يافتم كه مى فرمود: ((رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت )) يعنى : ((خدايا آنچه پنهان كردم وآنچه اشكار نمودم را ببخش )) ((227)).
5 ـ با رسول خدا(ص ) بى ادبانه برخورد مى كرد, ((قاسم بن محمد)) مى گويد:.
((عـايـشـه )) گفت : واى سرم درد مى كند! پيامبر(ص ) فرمود: اگر آن روز بيايد كه من هم زنده بـاشم (وتو بخواهى بميرى ) براى تو استغفارودعا مى كردم , عايشه گفت : وا مصيبت , به خدا قسم مى دانم كه تومنتظر مرگ من هستى ومردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بيايدحتما پايان آن روز با همسرانت همبستر مى شوى )) ((228)).
6 ـ پـيـامـبـر(ص ) مـشغول نماز خواندن بود, ((عايشه )) در روبروپاهايش را جاى سجده حضرت گـشـود, هـرگـاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى كرد كه پاهايش را بر دارد, تا پيامبر سررا برمى داشت او مجددا پاهايش را دراز مى كرد ((229)).
7 ـ آنـقدر او و((حفصه )) دختر ((عمر)) همسر ديگر پيامبر(ص ) آن حضرت را آزردند كه آيات زير درباره آن دو نازل شده است :.
(ان تـتـوبـا الى اللّه فقد صغت قلوبكما وان تظاهرا عليه فان اللّه هوم وليه وجبريل وصالح المؤمنين والـمـلائكـة بـعـد ذلك ظهير عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات وابكارا) ((230)).
يـعنى : ((اگر شما دو نفر توبه كنيد (شايد خدا بپذيرد) چرا كه قلوبتان سياه شده واز حق منحرف گـشـتـه است , واگر هر دو با هم عليه پيامبر توطئه كنيد خداوند يار ونگهبان اوست , وهمچنين جبرئيل ومؤمنين درستكار وفرشتگان پس از خداوند ياوران ومددكارانش هستند اميداست كه اگر پيامبر شمارا طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانى مسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بيوه يا با كره )) ((231)).
8 ـ ((زهرى )) از ((عروه )) و((عروه )) از ((عايشه )) نقل مى كند كه گفت :.
در ابتدا كه نماز واجب شد دو ركعت بود كه به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز كسى كه در وطنش هست تمام مى باشد.
((زهـرى )) گـويـد: از ((عـروه )) پـرسيدم : پس چرا ((عايشه )) نمازش راتمام مى خواند؟ گفت : ((عايشه )) همانند ((عثمان )) اجتهاد كرد ((232)).
9 بـعـد از شـنيدن خبر بيعت مردم با على (ع ) گفت : ((اى كاش آسمان بر زمين مى آمد وعلى به خـلافـت نـمـى رسيد)) ((233)) , ووقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شكر به جاى آورد, در حالى كه اهل سنت خودشان از رسول خدا(ص ) نقل مى كنند كه فرمود:.
((يا على جز مؤمن تورا دوست نداشته , وجز منافق تورا دشمن نمى دارد)) ((234)).
10 روزى حضرت رسول (ص ) با على (ع ) بسيار آهسته گفتگونمود, ((عايشه )) در حالى كه پشت سر آن دوراه مى رفت آمد تا خودراميانشان قرار داده گفت : چه كار مى كرديد؟!.
چرا اينقدر طولانى با هم صحبت مى كنيد؟!.
رسول خدا(ص ) از اين كار بسيار خشمگين وعصبانى شد ((235)).
11 ـ رسول خدا(ص ) در حال خطبه به خانه ((عايشه )) اشاره كردوفرمود:.
((ايـن جـايـگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , از اينجا شاخ شيطان بيرون مى آيد)) ((236)) ((راس كفر از اينجاست شاخ شيطان از اينجا بيرون مى آيد)) ((237)).
12 قرآن كريم به همسران پيامبر فرمان مى دهد:.
ـ (وقرن في بيوتكن ) ((238)).
يعنى : ((در منزل خود بمانيد)).
اما ((عايشه )) اين امر الهى را عمل نكرده شتر سوار به سوى ((بصره )) به جنگ با اميرالمؤمنين (ع ) شتافت .
13 ((طه حسين )) در كتاب ((الفتنة الكبرى )) مى نويسد:.
((عـايشه )) در راه خود به آبى رسيد, پس سگها بر او پارس كردند,پرسيد: اينجا كجاست ؟ گفتند: ايـنـجـا ((حـواب ))اسـت , خـيـلـى وحشت كرد,ترسيد وفرياد بر آورد: مرا باز گردانيد! از رسول خدا(ص ) شنيدم كه به زنانش مى فرمود: كدام يك از شما هستيد كه سگهاى ((حواب )) بر اوپارس مى كنند؟ ((عبداللّه بن زبير)) آمد واورا آرام كرد)) ((239)).
14 ((ام سلمه )) همسر ديگر پيامبر(ص ) خطاب به ((عايشه ))مى گويد:.
(( آيـا بـه يـاد مى آورى روزى را كه پيامبر(ص ) با على (ع ) خلوت كرد وتوبه آن دو بزرگوار حمله بردى ولى گريان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند, رسول خدا(ص ) باخشم وصورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم كسى اورا دشمن نمى دارد جز اين كه از ايمان خارج شده است .
((عايشه )) گفت : آرى ياددارم !.
((ام سلمه )) گفت :.
بـه يادت مى آورم كه رسول خدا(ص ) به من وتو فرمود:((كداميك از شما همراه شترى هستيد كه سـگـهاى ((حواب )) بر او پارس مى كنند در حالى كه از راه راست منحرف مى گردد؟)) گفتيم : پناه به خداورسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد وفرمود:.
(( زنهار كه تو آن شخص نباشى اى حميرا؟!)).
گفت : آرى ياد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : يادت مى آيد روزى كه پدرت به همراه ((عمر))تورا آوردند به رسول خدا(ص ) گفتند: ما نمى دانيم تا كى با ما خواهى بود پس خوب است جانشينت را به ما معرفى كنى تا بعد از تـوپـنـاهگاهمان باشد! فرمود: ((اگر به شما بگويم بى گمان از او دورى مى جوئيد چنانچه ((بنى اسرائيل )) از ((هارون )) دورى جستند)), وقتى آنهارفتند با هم نزد پيامبر(ص ) رفتيم وتو گفتى : اى رسول خدا چه كسى رامى خواستى بر آنها خليفه قرار دهى ؟ فرمود: آن كسى كه مشغول درست كردن كفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بينيم , فرمود: هموخودش است ؟!.
((عايشه )) گفت : آرى ياد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : بعد از اين چه حركتى است كه مى خواهى انجام دهى ؟.
((عايشه )) گفت : مى خواهم ميان مردم اصلاح كنم !)) ((240)).
15 هـفـتاد نفر يا به قولى چهارصد نفر نگهبان بيت المال ((بصره ))را با مكرو حيله دستگير كرده نـزد ((عايشه )) آوردند واو هم فرمان قتلشان را صادر كرد, آنها هم مانند گوسفند اين مؤمنين را سر بريدند,اين اولين بار بود كه گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند ((241)).
16 ((عايشه )) مى گويد:.
((سهله )) دختر ((سهيل )) نزد رسول خدا(ص ) آمد وگفت : ((سالم ))بسيار به منزل ما رفت وآمد مى كند, شما چه مى فرمائيد؟ فرمود:.
((اورا شير بده ))!.
((سهله )) گفت : چگونه اورا شير بدهم در حالى كه مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: ((اورا شير بده !)).
((عـايـشـه )) بـر همين اساس به هر كس كه مى خواست بر او واردشود به خواهرش ((ام كلثوم )) ودخـتران برادرش دستور مى داد كه به اوشير بدهند!! ولى ديگر همسران رسول خدا(ص ) سر باز زدند وچنين اجازه اى به كسى نداند ((242)).
آيا يك مؤمن اجازه مى دهد كه همسرش پستانهاى خودرا درآورد ودر دهان مرد بالغى بگذارد كه از آن شـير بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار ودر هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد كه سير گردد!!شايد علت اشتياق مردم در شتاب براى ديدار عايشه همين بوده است ((243)).
17 ((عـايـشـه )) تا ((عثمان )) زنده بود مى گفت : ((پير نادان را بكشيد))اما همينكه خبر خلافت على (ع ) را شنيد, به بهانه خونخواهى ((عثمان ))با حضرت وارد جنگ شد ((244)).
18 هـمـيـن ((عـايـشه )) كه پدرش را در خانه پيامبر(ص ) به خاك سپردو((عمر)) را در كنار پدر, هـنگامى كه امام حسين (ع ) خواست برادرش امام حسن (ع )را در كنار جدش به خاك بسپارد سوار بر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, كه ((ابن عباس )) به او مى گويد:.
((آن روز بـر شتر سوار شدى وامروز بر قاطر, اگر زنده بمانى برفيل هم سوار خواهى شد, تو فقط يك نهم از يك هشتم اين اطاقه راحق دارى ولى در تمامى ميراث تصرف كردى ((245)).

هـ: ((معاويه بن ابي سفيان ))

((معاوية وما ادريك ما معاوية !!)).
1 پدرش ((ابوسفيان )) ومادرش ((هند)) از رهبران عداوت ودشمنى با پيامبر(ص ), جوانى اش را در كـنـار پـدر در بـسـيـج سـپاهيان ونبرد با رسول خدا(ص ) سپرى كرد وآنگاه كه در فتح ((مكه )) مغلوب شد تسليم گشت بدون آنكه ايمان بياورد ولى رسول خدا(ص ) بابزرگوارى والايش از آنها در گذشت وطليقشان ((246)) ناميد.
2 ـ پـس از رحـلـت پيامبر اكرم (ص ) پدرش به انگيزه ايجاد فتنه وريشه كنى درخت نو پاى اسلام شـبـانـه نزد على (ع ) آمد واورا به شورش عليه ((ابوبكر)) و((عمر)) تشويق وترغيب نمود وبه پول زيادوسپاهيان وعده اش داد اما على (ع ) كه از نيت پليدش آگاه بود اورا ازخود راند ((247)).
3 ـ ((معاويه )) حتى يك روز هم ايمان نياورد, ((مطرف بن مغيرة بن شعبه )) مى گويد:.
((پـدرم هـميشه با معاويه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعريف كرده اظهار شگفتى مى كرد, شبى اورا غمگين يافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزيد, علتش را جويا شدم گفت : فرزندم من از نزدپليدترين مردم آمده ام .
گفتم : او كيست ؟.
گـفـت : هـنـگـامـى كه با معاوية تنها شديم به او گفتم : اى امير مؤمنان ,اكنون سن وسالى از تو گـذشـتـه , خـوب اسـت خـيرى از تو نمايان گردد, توكه به هدف نائل آمدى , پس بيا ونسبت به خويشانت بنى هاشم نگاهى ديگر كن كه برايت خواهد ماند.
گـفـت : هـيـهـات ! هيهات !, ((ابوبكر)) عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, ((عمر)) هم ده سال حـكـومت كرد اما همينكه مرد نامش هم هلاك شد, برادرمان ((عثمان )) هم كه در حسب ونسب مـانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او كه از قبيله ((هاشم ))است هر روزپنج بار با صداى بلند نامش برده مى شود كه : اشهد ان محمدا رسول اللّه .
مـادرت بـه عزايت بنشيند , من چه كارى بعد از اين بكنم جزاينكه نام اورا دفن كنم , نام اورا دفن كنم )) ((248)).
4 ـ تنها جنايت امارت دادن فرزند تبهكارش ((يزيد)) برايش كافى است .
او كـه در كربلا بهترين عزيزان رسول خدا(ص ) وسرور جوانان اهل بهشت را با فجيع ترين وضع به شهادت رساند.
او كـه مدينه را به مدت سه روز براى سپاهيانش آزاد قرار داد كه هزاران نفر از برترين صحابه را به قتل برسانند وبه نواميس آنها تعرض كنند كه تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, واز بقيه هم بيعت مى گيرد كه برده اش باشند.
آنگاه شعر مى سرايد كه :.
((اى كـاش پـدران مـن كـه در بدر هلاك شدند زنده بودند, وخرسندمى شدند ومى گفتند يزيد دسـتـت درد نـكـنـد, بـنـى هـاشـم با حكومت بازى كردند, هيچ خبرى نيست وهيچ وحيى نازل نشده است )).
بـه ايـن هـم اكـتـفـا نكرده كعبه را نيز به آتش مى كشد ودر حرم امن الهى نيكان از اصحاب را به شهادت مى رساند.
اينها همه به اضافه شرابخوارى وزنا وغنا ورقص علنى او ((249)).
5 ـ مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (ع )مى نمود ((250)).
6 ـ آتش جنگ با اميرالمؤمنين على (ع ) را افروخت ودر نتيجه هزاران مسلمان را به كشتن داد.
7 ـ بزرگانى چون ((حجر)) وديگران را به جرم محبت على (ع ) به شهادت رسانيد ((251)).
8 سبط اكبر پيامبر اكرم (ص ) يعنى امام حسن (ع ) را مسموم نمود ((252)).
9 ((محمد بن ابى بكر)) را كشت وبه بدترين صورت بدنش را پاره پاره كرد ((253)).
10 پـس از كـناره گيرى امام حسن مجتبى (ع ) از حكومت دراولين سخنرانى خود در جمع تمام صحابه پيامبر(ص ) اعلام مى دارد:.
(( مـن بـا شـمـا كـارزار نـكـردم كـه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد, بلكه مى خواستم بر شما امارت وحكومت كنم وهم اكنون مى بينيد كه حاكم ورهبر شمايم )) ((254)).
11 ـ ((ابـو الاعـلـى مـودودى )) در كتاب خلافت وملوكيت از ((حسن بصرى )) نقل مى كند كه او گفت :.
((چـهـار عـمـل ((مـعاويه )) طورى است كه اگر شخصى يكى از آنهارامرتكب شود برايش باعث هلاكت است :.
نخست استعمال شمشير او بر اين امت وتسلط بر حكومت بدون مشورت در حالى كه بقيه اصحاب كرام در امت حضور داشتند.
دوم جـانـشـيـن ساختن پسرش در حاليكه او باده گسار نعشه اى بود, ابريشم مى پوشيد وطنبور مى نواخت .
سـوم ((زيـاد)) را بـه خـود نسبت داد در حالى كه پيامبر(ص )مى فرمايد: فرزند متعلق به صاحب بستراست وبراى زانى سنگ وكلوخ مى باشد ((255)).