بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چکیده اندیشه ها, دکتر محمد تیجانى تونسى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - چكيده انديشه ها
     tej00001 - چكيده انديشه ها
     tej00002 - چكيده انديشه ها
     tej00003 - چكيده انديشه ها
     tej00004 - چكيده انديشه ها
     tej00005 - چكيده انديشه ها
 

 

 
 

تحليل قضيه اين است كه آنها خواستند شخصيت رسول خدا(ص )را زير سؤال ببرند, وعظمتش را تا حـد يك انسان معمولى وحتى كمتر از آن كاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا اين حد كه در مورد پيامبر رحمت مى گويند:.
((در مـورد گـروهـى كـه شترچرانى را كشته , وشتررا دزديدنددستور داد تا دستها وپاهايشان را قـطـع كـردنـد وبا ميخهاى داغ چشمهايشان را بيرون آوردند, آنها زبان بر روى زمين مى ماليدند تامردند)) ((52)).
مقدارى تامل در اين روايتها مى رساند كه اينها از ساخته هاى ((امويان )) وپيروان آنهاست تا حكامى را كه از قتل بى گناهان ومثله كردن آنها به بدترين شكل به صرف تهمت وحدس وگمان كوتاهى نمى كنندتبرئه نمايند ((53)) , خصوصا در نسبت دادن احاديثى كه دلالت بر زياده روى آن حضرت در امور جنسى وبى بند وبارى ولهو ولعب دارند.
اما از امام على (ع ) بشنويد كه درباره پيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(( تا اينكه كرامت خداوند سبحان به محمد(ص ) رسيد, اورا ازبهترين جايگاهها وعزيزترين ريشه ها بـيـرون آورد, عـتـرت او بـهـتـريـن عـتـرت وخـانـواده اش بـهترين خانواده وشجره اش بهترين شجره است ,كه در حرم الهى رشد كرد وكريمانه بالا آمد, اين درخت شاخه هائى طولانى وميوه هائى بس ناياب دارد.
او امـام اهـل تـقـوا وچـشـم بـيـناى هدايت يافتگان است ,چراغى است كه روشنى اش مى درخشد وستاره ايست كه نورش تابناك است )) ((54)).

د : قرآن

شـيـعـه وسنى متفق القولند كه قرآن كريم كلام خداست وبالاترين مرجع مسلمانان است وهرگز باطلى در آن راه ندارد وقرآن فعلى همان است كه بر پيامبر نازل گشته است .
الـبـتـه از هـر دو گـروه مـعدود افرادى قائل به تحريف قرآن شده اندورواياتى در اين زمينه نقل مـى كنند ولى بايد اقرار كرد كه شيعيان اين احاديث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنهارا بپذيرند چون حتى در كتابهاى صحيح ((بخارى )) وصحيح ((مسلم )) نيز آمده است كه به دو نمونه اشاره مى كنيم :.
1 ((ابن عباس )) مى گويد:.
از جـمله آيات قرآن , آيه رجم است وهمچنين ما در كتاب خدامى خوانديم كه : (لا ترغبوا عن ابائكم فـانـه كـفـر بـكـم ان تـرغـبـوا عـن ابـائكـم ) ويـاچنين مى خوانديم : (ان كفرا بكم ان ترغبوا عن ابائكم ) ((55)).
2 ـ ((ابو موسى اشعرى )) در جمع سيصد نفر قارى اهل ((بصره ))گفت :.
همانا سوره اى مى خوانديم كه شبيه سوره برائت بود, من آن رافراموش كرده ام , فقط يك آيه از آن را از حـفـظ دارم كه مى گويد: (لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى واديا ثالثا ولا يملا جوف ابن آدم الاالـتـراب )وسوره ديگرى شبيه مسبحات نيز مى خوانديم كه فقط اين آيه را به ياد دارم : (يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسالون عنها يوم القيامة ) ((56)).
اما نه عموم مردم خواه شيعه وخواه سنى چنين اعتقادى دارندونه علماى اهل تحقيق ((57)).
الـبته در تفسير وتاويل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شيعه دراين موضوع ائمه اهل بيت مى باشند, در حـالـيكه مرجع اهل سنت درتفسير, اصحاب وعلماى اسلام هستند, ولى مى گويند تاويلش را كسى جز خدا نمى داند شيعيان به آيات زير استدلال مى كنند:.
1 ـ (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) ((58)).
يعنى : ((اگر نمى دانيد, از اهل ذكر بپرسيد)).
2 ـ (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) ((59)).
يعنى : ((آنگاه ما بندگان برگزيده خويش را وارثان كتاب قرارداديم )).
3 ـ (لا يمسه الا المطهرون ) ((60)).
يعنى : ((جز پاكان كسى آن را احساس نمى كند)).
در آيه ديگر اين پاكان را معرفى كرده است كه :.
(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((61)).
يعنى : ((همانا خداوند اراده كرد كه پليدى وناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد وپاكتان گرداند)).
نـتـيـجـه ايـن دو آيـه ايـن اسـت كـه اهـل بيت كه همان پاكانند حقيقت ودرون قرآن را احساس مى كنند ((62)).
اخـتـلاف ديگر در اين است كه نزد شيعه به هنگام تناقض ميان قرآن وسنت , قرآن مقدم است , امام صادق (ع ) مى فرمايد: پيامبر(ص )در ((منا)) براى مردم سخنرانى كرد وفرمود:.
((اى مـردم هـر چه از من به گوش شما رسيد كه با كتاب خداموافق است من آن را گفته ام , وهر چه از سوى من به شما رسيد كه باكتاب خدا موافق نيست من آن را نگفته ام )) ((63)).
امـا اهل سنت درست بر عكس عمل مى كنند يعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشايد به همين خاطر خودرا اهل سنت ناميده اند.
عـلـت آن است كه اينها مى بينند كارهائى كرده اند كه با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اند وحـاكـمـانـشان براى توجيه توسطجاعلين , احاديث دروغى را به پيامبر(ص ) نسبت داده اند كه با قـرآن مخالفت دارد لذا گفته اند كه سنت بر قرآن حاكم است , يا آن را نسخ ‌مى كند, نظير آيه وضو ومتعه ((64)).

هـ : سنت پيامبر(ص )

خلفاى سه گانه يعنى ((ابوبكر)) و((عمر)) و((عثمان )) از نوشتن احاديث پيامبر(ص ) جلوگيرى مـى كـردنـد وحـتى گفتگوى , آن را نيزقدغن نمودند, تا جائى كه ((عمر)) از صحابه خواست كه كتابهاى حديث موجود نزد خودرا بياورند, آنها گمان كردند كه مى خواهد همه را يك جا جمع كند تا اختلافى در بين نباشد, لذا كتابهايشان را آوردند, اما اوهمه آنهارا در آتش سوزاند ((65)).
دليلشان اين بود كه : ((شما از پيامبر احاديثى نقل مى كنيد ودر آن اختلاف مى ورزيد ومردم پس از شما اختلافشان شديدتر خواهدشد)) ((66)).
آنگاه دستور مى دادند كه به كتاب خدا يعنى قرآن مراجعه كنيدكه همان شمارا كافى است , غافل از اينكه بسيارى از مسائل در قرآن به صورت كلى آمده وبيانش بر عهده پيامبر گذاشته شده است :.
(وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ) ((67)).
يعنى : ((قرآن را براى تو فرستاديم تا آن را براى مردم بيان وآشكارنمائى )).
عـلـت ايـن كار بسيار واضح است , چون نقل حديث ازپيامبر(ص ) برابراست با نقل فضايل على (ع ) ونصوص خلافتش ,ورذايل دشمنان آن حضرت ((68)).
بـشـنـويـد: ((امـام ((نـسائى )) صاحب صحيح نسائى پس از نوشتن كتاب ((خصائص )) در فضائل عـلـى (ع ) وارد ((شام )) مى شود, مردم ((شام ))به او اعتراض مى كنند كه چرا فضائل ((معاويه ))را ياد آور نشدى ؟مى گويد: هيچ فضيلتى برايش جز دعاى پيامبر(ص ) بر او كه فرمود:خداوند هرگز شـكـمش را سير نكند اطلاع ندارم , آنها خشمگين شده آنقدر با تازيانه بر زير شكمش مى زنند تا به شهادت مى رسد)) ((69)).
وآنـگـاه كـه حـديـث نوشته مى شود يعنى از زمان ((عمر بن عبدالعزيز)) چه تناقضات ونسبتهاى زشتى به پيامبر اكرم (ص ) داده شده كه زبان از بيان آن شرم دارد.
آنـهـا بـه احاديث نقل شده در كتب صحاح خويش استناد مى كنندوهمه آنهارا معتبر مى دانند در حالى كه در صحيح ((مسلم )) از آن حضرت نقل مى كنند كه فرمود.
((از من چيزى ننويسيد وهر كس چيزى جز قرآن نوشته است بايد آن را پاك كند)) ((70)).
لذا ((عمر)) اقدام به آتش زدن احاديث حضرت كرد, مى گوئيم :.
اولا: چرا خود پيامبر(ص ) يا ((ابوبكر)) اين كارا نكردند؟.
ثـانـيـا: عـلـى (ع ) در روايـات فـراوانـى كه از او نقل مى كنندمى فرمايد: من كتاب جامعى از املا پيامبر(ص ) دارم كه تمامى احكام در آن است .
ثالثا: تمامى كتب حديث اهل سنت را بايد بى اعتبار دانست .
رابعا: ((عمر بن عبدالعزيز)) هم خلاف فرمان پيامبر(ص )مرتكب شده است .
محدثين آنها هم عدالت را در اين مورد رعايت نمى كنند, چرا كه از ((ابوهريرة )) يهودى كه تنها سه سـال آخـر حـيـات پـيـامبر مسلمان شده هزاران حديث نقل مى كنند كه از حفظ بوده چون سواد نداشته است , امامجموع روايات خلفاى راشدين وهمسران رسول خدا(ص ) واهل بيت و يك دهم يا حـتـى يـك صدم روايات او نمى شود, در حالى كه على (ع ) يكى از آنان است كه از شش سالگى در خانه پيامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضايل در علوم او آورده اند ((71)).
بـا ايـن وصـف اهـل سـنت تمامى احاديث كتابهاى ((بخارى ))و((مسلم ))را صحيح مى دانند, اما شـيـعيان درباره هيچيك از كتابهاى روائى شان اين سخن را نمى گويند وملاك آنها اين است كه اگر حديثى مخالف قرآن بود مقبول نيست , حتى اگر سند صحيح داشته باشد.
اهـل سـنـت روش اصـحاب رسول اللّه (ص )را نيز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, ودليل مى آورند كه حضرت فرمود:.
((اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر كدام اقتدا كنيدهدايت مى شويد)) ((72)).
((اصحاب من نگهدارنده امتم هستند)) ((73)).
امـا مـى دانـيـم كه اين سخن مورد پذيرش نيست , زيرا بعد ازپيامبر, اصحاب آن حضرت با يكديگر اختلاف كردند, با هم جنگيدند,همديگررا لعن ونفرين كردند, وبسيارى از بى گناهان را كشتند, م ى خوردند وزنا كردند ومسلما پيروى از آنان نمى تواند موجب هدايت باشد.
اصلا آيا صحيح است پيامبر(ص ) به اصحاب خود فرمان اقتدابه اصحاب بدهد؟!.
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه اهل سنت نيز آنهارا نقل كرده اند, تنها راه نجات را در پيروى از ((اهل بيت )) مى دانند ((74)).
به علاوه , در سند حديث اگر يك شيعه باشد, اهل سنت آن رانمى پذيرند, اما اگر يك ناصبى باشد آن را قبول مى كنند ((75)).

و: ثقلين

يـكى از احاديث مشهور ومعروف نزد شيعه وسنى كه در بيش ازبيست كتاب خود آورده اند حديث ((ثقلين ))است كه در آن پيامبر(ص )فرمود:.
((مـن در مـيـان شـما دو چيز گرانبها مى گذارم يكى كتاب خداوديگرى خاندان وخانواده ام , تا هـنـگـامـى كه به آن دو چنگ بزنيد هرگزپس از من گمراه نخواهيد شد, از آنها جلو نيفتيد كه بـيـچاره مى شويد,واز آنها عقب نيفتيد كه بدبخت مى گرديد, وبه آنان چيزى نياموزيد كه آنان از شما داناترند)) ((76)).
جالب اينجاست كه در برخى از كتابها اين حديث را اينگونه تحريف كرده اند:.
((من در ميان شما كتاب خدا وسنت خويش را مى گذارم )) ((77)).
اما اين حديث سند درستى ندارد.
واگـر ايـن هم درست باشد ((78))
, سنت صحيح نبوى را بايد از على بن ابى طالب (ع ) گرفت , نه ((ابـو هـريـرة )) و((كـعـب الاحبار)) همچنانكه درتمسك به قرآن هم بايد نزد اهل بيت (ع ) رفت , چنانكه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نيز عمل ننموده اند, چون باطن قرآن نزد اهل بيت (ع ) است وكسى كه از اهل بيت (ع ) پيروى نكند از قرآن نيز پيروى نكرده است .
نتيجه اين مى شود كه تنها شيعيان به حديث ثقلين عمل كرده اند ((79)).

ز: اهل بيت

برخى از اهل سنت ادعا كرده اند كه منظور از اهل بيت در قرآن وحديث همسران پيامبرند, وبرخى ديگر على وفاطمه وحسن وحسين (ع )را نيز به آنها افزوده اند.
اما اولا اكثر علماى اهل سنت كه عموما بزرگان آنها هستندنظير:((مسلم )), ((ترمذي )), ((احمد بـن حـنـبـل )), ((نسائى )), ((خوارزمى )),((فخررازى )), ((طبرى )), ((ابن اثير)), ((سيوطى )) , ((ابـن عـربـى )) ((80)) و اعـتـراف دارنـد كـه مـنـظـور از اهـل بـيت تنها پيامبر وعلى وفاطمه وحسن وحسين (ع ) هستند وبس .
ثـانـيـا, پـيامبر اكرم (ص ) تا شش ماه بعد از نزول آيه تطهير همواره از در خانه على (ع ) رد مى شد وخطاب به آنان آيه تطهير را تلاوت مى فرمود ((81)).
ثـالـثـا خـطـاهـائى كـه در طـول تـاريـخ از هـمسران پيامبر رخ داده بامحتواى اين آيه سازگار نيست ((82)) به خلاف اهل بيت .
مضافا به بيانات حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ((83)) پيرامون معرفى اهل بيت ((84)).

ح : امامت وخلافت

منظور از امامت رهبرى مسلمين بعد از پيامبر(ص )است .
شيعيان معتقدند كه امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبررا به خود مردم واگذار مى كنند.
امامت در قرآن :.
1 ـ خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهيم (ع )مى فرمايد:.
(انى جاعلك للناس اماما قال ومن ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين ) ((85)).
يـعـنـى : ((مـن تورا پيشواى مردم قرار دادم , (ابراهيم ) گفت : ازفرزندانم (نيز), گفت : عهد من ظالمين را شامل نمى شود)).
ومـى دانـيـم كـه ((ابـوبـكـر)) و ((عمر)) و((عثمان )) بيشتر ايام عمرشان رادر شرك وبت پرستى گذرانده اند وتنها على (ع ) بود كه جز خداوندمعبودى نداشت واز ظلم شرك دور بوده است .
آياتى هم صرفا در مورد امامت على (ع ) آمده است از جمله :.
2 ـ (انـمـا ولـيـكـم اللّه ورسـولـه والـذيـن امـنـوا الـذيـن يـقيمون الصلوة ويؤتون الزك و ة وهم راكعون ) ((86)).
يـعـنـى : ((ولى وحاكم شما فقط خدا وپيامبرش وكسانى هستند كه نمازرا بر پا مى دارند ودر حال ركوع انفاق مى نمايند)) ((87)).
3 ـ (يـا ايـهـا الـرسـول بـلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فمابلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ) ((88)).
يـعـنـى : ((اى پـيـامبر, آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ كن كه اگر انجام ندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نمايد)) ((89)).
4 ـ (الـيـوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لك م دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا) ((90)).
يـعنى : ((امروز اهل كفر از دين شما مايوس گشتند, پس از آنهانهراسيد بلكه از من هراس داشته بـاشـيـد, امـروز دينتان را برايتان كامل كرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم كه اسلام براى شمادين باشد)) ((91)).
امامت در سنت :.
پـيـامـبـر اكـرم در روز 18 ذى الـحـجـه سـال دهـم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمين ((غديرخم )) گرد آورده , پس از اقرار گرفتن ازآنها در مورد ولايت وحكومت خويش فرمود:.
((هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست )) ((92)).
وفرمود:.
((كار مرا جز من وعلى كس ديگرى نمى تواند انجام دهد)) ((93)).
((هـمـانـا ايـن (يعنى على ) برادرم , وصيم , وجانشين بعد ازمن است , پس سخن اورا گوش كنيد واطاعتش نمائيد)) ((94)).
((اى على , جايگاه تو نزد من چون جايگاه ((هارون )) نزد((موسى ))(ع )است )) ((95)).
در روايات زيادى پيامبر(ص ) ائمه بعد از خويش را دوازده نفرمعرفى كرده است , از جمله :.
((دين همچنان پا بر جاست تا قيامت بر پا شود, ودوازده خليفه بر شما خلافت كنند كه همه آنها از قريش هستند)) ((96)).
اهـل سـنـت در تطبيق اين روايات اختلاف كرده اند, تا جائى كه معاويه ويزيد وبنى مروان را نيز از مصاديق آن به شمار آوردند ((97)).
امـا حـقـيـقت اين است كه اهل سنت تا سال 230 على (ع ) را جزوخلفاى راشدين هم نمى دانستند واورا بـر مـنـابـر لعن مى كردند, در اين سال بود كه ((احمد بن حنبل )) نام آن حضرت را در زمره خلفاى راشدين به حساب آورد ((98)) وگفت :.
((دربـاره بـزرگـوارى هـيـچ يك از ياران پيامبر(ص ) به اندازه على (ع ) حديث حسن به دست ما نرسيده است )) ((99)).
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه حتى اهل سنت نيز آن رانقل كرده اند, مصداقش را دوازده امام خويش مى دانند, از جمله :.
پيامبر در جواب يك يهودى كه از جانشينانش سؤال كرد فرمود:.
((جـانـشـين من على , بعد حسن وحسين , بعد فرزندان حسين :على , محمد, جعفر, موسى , على , محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عج ) مى باشند)) ((100)).
اهل سنت مى گويند:.
تصريحى درباره خلافت از جانب پيامبر(ص ) نيامده , وخلافت جز با شورا ممكن نيست , و((ابابكر)) با راى بزرگان از اصحاب به خلافت برگزيده شد ((101)).
آنـها حتى مى گويند: خلافت با زور وجنگ هم ثابت مى شودونيازى به بيعت ندارد, ((عبداللّه بن عمر)) مى گويد: ((ما همراه كسى هستيم كه پيروز شود)) ((102)).
علاوه بر دليلهائى كه براى اثبات امامت وخلافت على (ع )واولاد طاهرينش آمده مى گوئيم :.
1 ـ چـرا ((ابـوبـكر)) و((عمر)) و((معاويه )) و((بنى مروان )) و((بنى عباس ))و براى خود جانشين تعيين كرده اند؟.
2 ـ آيا پيامبر(ص ) به اندازه خليفه اول ودوم بينش نداشت وآينده نگر نبود؟.
3 ـ آيا پيامبر(ص ) كه پايه گذار حكومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
4 ـ پـيـامـبـرى كه هر گاه از مدينه بيرون مى رفت جانشينى براى آن تعيين مى كرد آيا به هنگام مرگش اين كاررا نكرد؟ ((103)).

ط : صلوات

روايات فراوانى در كتب اهل سنت هست كه مى گويند:.
وقتى آيه شريفه :.
(ان اللّه وملائكته يصلون على النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه وسلمواتس ليما) ((104)).
يـعـنـى : ((هـمـانـا خداوند وملائكه اش بر پيامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ايمان (شما هم ) بر او صلوات وسلام بفرستيد)).
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ايشان را سؤال كردند, فرمود:.
((بـگوئيد: ((اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم انك حميد مجيد)) ((105)).
بـر هـمـيـن اسـاس شيعيان هميشه در صلواتهايشان مى گويند:اللهم صل على محم د وعلى آل محمد, اما اهل سنت پس از ذكر نام پيامبرمى گويند: صلى اللّه عليه وسلم .
به علاوه :.
رسول خدا(ص ) فرمود:.
((دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى كه بر محمد واهل بيتش درود بفرستند)) ((106)).
وفرمود:.
((هر كس نمازى بخواند كه در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نيست )) ((107)).
امام ((شافعى )) هم به مضمون اين حديث فتوا داده است ودر شان اهل بيت اين شعررا سروده است :.
كفاكم من عظيم الشان انكم ـــــ من لم يصل عليكم لاصلاة له ((108)).
يـعـنـى : ((در مـقـام ومـنـزلـت شما همين بس كه هر كس بر شما درودنفرستد نمازش درست نيست )) ((109)).

فصل سوم : اصحـاب

اصحاب .
از مهمترين ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى وعقايداصحاب پيامبر(ص )است .
آنها اساس همه چيزند وما دينمان را از آنها فرا گرفته ايم وبه وسيله چراغ روشنائى آنها, ظلمتهارا مـى شكافيم , علماى اسلام كه به اين امر واقف بوده اند كتابهاى مفصلى در اين زمينه چون : ((اسد الغابه في تمييز الصحابه )) و((الاصابه في معرفة الصحابه )) و((ميزان الاعتدال ))وتاليف كرده اند.
اشـكـالـى در ايـنـجا مطرح است وآن اينكه علماى اسلام تا كنون مطابق آرا ونظرات حكام اموى يا عباسى كه عدوات وكينه بسزائى بااهل بيت وپيروانشان داشتند تاريخ نويسى مى كرده اند بنابراين دور ازانصاف است كه سخنان پيروان اهل بيت را بررسى نكنيم ((110)).
اهـل سـنـت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند وبر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمام شـدت مـخـالـف هـر نـوع انـتـقـاد يـااعتراضى نسبت به آنها هستند, ومخالف اين عقيده را كافر مـى دانند ((111)) ,حتى اگر قائل به شهادتين باشد, مى گويند: كسى كه به ((ابابكر)) دشنام داده به مرده اش حتى دست هم نبايد زد, بلكه اورا با چوب به سوى قبربكشانند ((112)).
آنها معتقدند هر كس چيزى از پيامبر(ص ) روايت كرده , يا هرمسلمانى كه اورا در حال ايمان ديده بـاشـد صـحابى وعادل است , حتى ((محمد بن ابى بكر)) كه زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جزاصحاب است ((113)).
بـنابراين اگر حديثى به يكى از اصحاب برسد آن را مى پذيرندوديگر در احوالات آن صحابى يا متن حديث بحث نمى كنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى كنم كه صحابه خودشان اين تقدس را قبول نداشتند, مثلا ((عمر)) ((ابو هريره ))را با تازيانه زد وازحديث گفتن بازداشت واورا به دروغ گوئى متهم ساخت مى گويند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره يكديگر بگويند ولى مادر سطحى نيستيم كه از آنها انتقاد يا ردشان كنيم .
مى گويم : آنها با هم جنگيدند, همديگررا تكفير كرده وكشتند,مى گويند همه مجتهد بودند, آنكه درسـت فـهميده دو برابر وآنكه نادرست فهميده يك برابر پاداش دارد ((114)) خلاصه ما نبايد در كار آنهادخالت كنيم .
امـا شـيعيان ضمن ارزش دانستن همراهى با پيامبر(ص )مى گويند: اگر صحابى رسول اللّه (ص ) تـوانـسـت ايـن فـضـيلت را حفظكند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتار مى آيد,بنابراين اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسليم خدا ورسول .
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض وشك وترديد.
بـراسـاس گـواهى تاريخ برخى از اصحاب زنا كرده , ميگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دين بازگشته , جنايتهاى بزرگ كرده , وبه امت خيانت ورزيده اند ((115)) كه به بررسى آنها دردوبخش مى پردازيم .

بخش اول : نگاهى كلى به اصحاب

قـبل از هر چيز بايد دانست كه خداوند سبحان در آيات متعددى اصحابى را كه به رسول خدا(ص ) ارادت داشـتند وبدون هيچ طمع , يافشار, يا خود بزرگ بينى تنها به خاطر رضاى خدا ورسولش از آن حـضـرت پـيروى كرده اند, ستوده است ((116)) كه ما در مورد آنان بحثى نداريم همچنانكه در مـورد دو مـنـافـقى كه مورد لعن شيعه وسنى هستنديعنى ((عبداللّه بن ابي )) و((عبداللّه بن ابى سلول )) ((117)) نيز بحثى نمى كنيم .
بـلـكـه بـحث بر سر آن گروه از اصحاب است كه مورد اختلاف مسلمانان هستند ودر لسان قرآن وحديث نكوهيده شده ومورد تهديدقرار گرفته اند ((118)).

الف : اصحاب در قرآن

آيات فراوانى در قرآن كريم خصوصا در سوره هاى توبه ,احزاب ومنافقون به توبيخ وسرزنش برخى از اطـرافيان پيامبر(ص ) كه از فرمان خدا ورسولش تخلف ورزيده اند با عنوان منافق مى پردازند,از جمله :.
1 ـ (يحلفون باللّه ما قالوا ولقد قالوا كلمة الكفر وكفروا بعداسلامهم ) ((119)).
يـعـنـى : ((به خدا قسم مى خورند كه (چيزى ) نگفته اند, ولى به تحقيق آنها كلام كفر را گفته اند وپس از اسلامشان كافر گشته اند)).
2 (الا عـراب اشـد كـفـرا ونـفـاقـا واجـدر الا يـعـلـمـوا حـدود مـا انزل اللّه على رسوله واللّه عليم حكيم ) ((120)).
يـعنى : ((اعراب شديدترين كفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احكامى كه خداوند بر رسولش فرو مى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحكيم است )).
3 ـ (ومـن الـنـاس من يقول امنا باللّه وباليوم الا خر وماهم بمؤمنين يخادعون اللّه والذين امنوا وما يـخـدعـون الا انـفـسهم وما يشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا وله م عذاب اليم بما كانوا يكذبون ) ((121)).
يـعـنى : ((گروهى از مردم مى گويند: ما به خدا وروز جزا ايمان آورده ايم , ولى آنها مؤمن نيستند مـى خـواهـنـد خـدا ومـؤمـنـيـن را فريب دهند در حالى كه جز خودرا فريب نمى دهند, اما اين را نـمـى فـهـمند درقلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده , ودر اثر ادعاى دروغينشان عذابى دردناك براى آنها مى باشد)).
4 ـ (اذا جاك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه واللّه يعلم انك ل رسوله واللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل اللّه انهم سا ما كانوا يعملون ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون ) ((122)).
يـعنى : ((چون منافقين نزد تو آيند مى گويند: شهادت مى دهيم كه تو رسول خدائى , خدا مى داند كـه تـو رسـول اوئى وخـدا شهادت مى دهدكه منافقين دروغ مى گويند اينان پيمانها وقسمهاى دروغـشـان را سـپـرخويش قرار داده اند تا راه خدارا (بر مردم ) ببندند, اينها چه كار بدى مى كنند عـلـتش اين است كه آنها ايمان آوردند وبعد از آن كافر گشتندوخداوند هم قلبهاشان را بسته در نتيجه هيچ نمى فهمند)).
5 ـ (ان المنافقين يخادعون اللّه وهو خادعهم واذا قاموا الى الصلوة قامواكسالى يراؤون الناس ولا يذ كرون اللّه الا قليلا) ((123)).
يـعـنى : ((منافقين با خدا فريبكارانه رفتار مى كنند, او هم فريب آنان را پاسخ مى دهد, وچون براى نـمـاز بـخـواهـنـد برخيزند با كسالت برمى خيزند ودر برابر مردم ريا مى كنند و (نشانه ديگرشان اين است كه )خدارا جز اندك ياد نمى كنند)).
6 ـ (واذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الاغرورا) ((124)).
يـعـنـى : ((آن هـنگام كه منافقين وكسانى كه در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ما وعده اى جز فريب ندادند)).
وآيات ديگرى كه مجال بازگوئى آنها نيست ((125)).
اهل سنت در پاسخ به اين اشكال مى گويند:.
اولا در صـحابى بودن اشخاص ايمان اورا نيز شرط مى دانيم يعنى ((صحابى كسى است كه به حال ايمان پيامبر(ص ) را ديده باشد)).
وثانيا منافقان حسابشان جداست واز صحابه نيستند.
اما وقتى دقيقتر موشكافى كنيم در مى يابيم كه :.
اولا همه آنان كه با پيامبر همراه وهمنشين بودند شهادتين راگفته بودند.
پيامبر(ص ) هم آن ايمان ظاهرى را پذيرفته بود ومى فرمود: ((به من فرمان داده شده كه به ظاهر افراد داورى كنم , كار درون افراد باخداست )).
ثانيا پيامبر منافقين را نيز جز اصحاب خويش دانسته است ,((بخارى )) مى گويد:.
((عمر)) از پيامبر(ص ) اجازه خواست كه گردن ((عبداللّه بن ابى ))منافق را بزند, حضرت فرمود: اورا رها كن , مبادا مردم بگويندمحمد(ص )اصحابش را مى كشد ((126)).
ثـالـثا منافقين شناخته شده نبودند, ((بخارى )) گويد: ((عمر)) ازرسول خدا, درخواست كرد كه گردن ((ذوالخويصره )) كه به پيامبر گفته بود به عدالت رفتار كن را بزند, حضرت فرمود:.
((اورا رهـا كن , زيرا يارانى دارد كه هر يك از شما نماز خودرا دربرابر نماز او وروزه خودرا در برابر روزه او كـوچـك مـى شمارد, آنهاقرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, وچون بيرون جستن تير از كمان از دين بيرون مى روند)) ((127)).
رابعا قرآن كريم هم آنان را ناشناخته معرفى مى كند:.
(ومن اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم ) ((128)).
يعنى : ((برخى ازاهل مدينه نفاق مى ورزند, تو آنهارا نمى شناسى ولى ما مى شناسيم )).
خامسا رسول خدا(ص ) دشمنى با على بن ابى طالب (ع ) رانشانه نفاق اعلام كرده بود ((129)) پس لااقـل افـرادى چون ((معاويه )) و((عمروعاص ))و((بسر بن ارطاة )) را بايد جز منافقين به حساب بياوريد.
سـادسا آيات فراوانى از قرآن كريم اصحاب را با وصف ايمان مورد عتاب ونكوهش قرار مى دهند, از جمله :.
1 ـ (يـا ايـهـا الذين امنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوة الـدنـيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الاقليل الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما ويستبدل قوما غيركم ولا تضروه شيئا واللّه على كل شى قدير ) ((130)).
يعنى : ((اى اهل ايمان چه مى شود شمارا كه وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد بر زمـيـن سـنـگـينى مى كنيد؟ آيا به زندگانى دنيائى به جاى آخرت راضى گشته ايد؟ همانا بهره زنـدگـى دنـيـادر بـرابـر آخرت اندك است اگر بسيج نشويد شمارا دچار عذابى دردناك مى كند وگـروه ديـگرى را جايگزين شما مى نمايد, اين كار هيچ ضررى براى او ندارد كه خدا بر هر چيزى قادراست )).
2 ـ (يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مالا تفعلون ) ((131)).
يـعـنـى : ((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد, چرا چيزى را مى گوئيد كه به آن عمل نمى كنيد بسيار نفرت انگيزاست درپيشگاه خدا اين كه بگوئيد چيزى را كه به آن عمل نمى كنيد)).
3 ـ (يمنون عليك ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامكم بل اللّه يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ) ((132)).
يـعـنـى : ((بـر تـو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذاريد, بلكه خداوند بر شما منت نهاد كه به سوى ايمان هدايتتان كرد اگر اهل صداقت وراستى باشيد)).
4 ـ (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ) ((133)).
يـعنى : ((اعراب گفتند: ايمان آورديم , بگو: ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد: اسلام آورده ايم , چرا كه هنوز ايمان در قلبهاتان واردنشده است )).
5 ـ (وان فـريـقـا من المؤمنين لكارهون يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانمايساقون الى الموت وهم ينظرون ) ((134)).
يـعـنـى : ((گـروهـى از مؤمنين اظهار نارضايتى مى كنند اينها بعد ازآشكار شدن حق در آن با تو جدال ونزاع مى نمايند, گويا خود مى بينندكه به سوى مرگ كشيده مى شوند)).
6 ـ (انـمـا يـسـتـاذنـك الـذيـن لا يـؤمـنـون بـاللّه والـيوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم في رى بهم يترددون ) ((135)).
يـعنى : ((تنها آنهائى كه ايمان به خدا وروز جزا نياورده اند ودلشان پر از شك وريب است از تو اجازه معافى از جهاد مى خواهند, همانا آنهادر شك وترديدشان خواهند ماند)).
7 ـ (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ولاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سماعون لهم واللّه عليم بالظالمين ) ((136)).
يـعـنـى : ((اگـر ايـنـان بـا شـما مؤمنين براى جهاد بيرون بيايند جزخيانت وفريب در سپاه شما نمى افزايند, هر چه بتوانند در كار شمااخلال مى كنند واز هر سوى در پى فتنه انگيزى هستند, در مـيـان شما هم كسانى هستند كه به آنها گوش مى دهند (وسخنشان را مى پذيرند),خداوند هم به حال ستمگران داناست )).
8 ـ (ومـنـهـم مـن يـلـمـزك فـى الـصـدقـات فـان اعـطوا منها رضوا وان لم يعطوامنها اذا هم يسخطون ) ((137)).
يـعـنى : ((برخى از آنان در تقسيم صدقات بر تو خرده مى گيرند,پس اگر مال زيادى به آنها عطا كنى راضى مى شوند واگر چيزى به آنهاداده نشود سخت خشمگين مى گردند)).
9 (ومنهم الذين يؤذون النبى ويقولون هو اذن , قل اذن خيرلكم , يؤمن باللّه ويؤمن للمؤمنين ورحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول اللّه لهم عذاب اليم ) ((138)).
يـعـنـى : ((بـرخى از آنان دائما پيامبررا اذيت كرده مى گويند: شخص خوش باورى است , بگو اين خـوش بـاورى مـن بـه نـفع شماست , پيامبربه خدا ايمان دارد وبراى مؤمنين مامن وپناگاه است وبـراى ايـمـان آورده هـاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها كه رسول خدارا اذيت وآزار مى دهند عذابى دردناك مى باشد)).
به اضافه آيات ديگر ((139)) كه در يك جمع بندى مى فرمايد:.
(افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ) ((140)).
يعنى : ((آيا اگر پيامبر بميرد يا كشته شود به گذشته هاى خويش باز مى گرديد)) ((141)).

ب : اصحاب در سنت

1 ـ ((ابو سعيد خدرى )) گويد: پيامبر فرمود:.
(((روز قـيامت ) گفته مى شود: تو نمى دانى كه پس از وفاتت چه بدعتها در دين گذاشتند, آنگاه من مى گويم : دور باد, دور باد, آنان كه پس از من در دين تغيير دادند وبدعت نهادند)) ((142)).
2 ـ ((ابو هريرة )) مى گويد: پيامبر(ص ) فرمود:.
((گـروهـى را ديـدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بيائيد, گفتم : به كجا؟ گـفـت : بـه خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اينها چه كار كرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهليت بازگشتند ومرتدشدند, از آنها نمى بينم كسى رها شود جز به اندازه چند شترى كه از گله شتران جدا شده اند)) ((143)).
3 ـ پيامبر خدا(ص ) فرمود:.
((من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر كارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم كه پس از من مشرك شويد ولى مى ترسم كه بر سر دنيا رقابت كنيد)) ((144)).

ج : اصحاب وبرخورد با پيامبر9

1 ـ ((ذو الحويضره )) به تقسيم پيامبر(ص ) اعتراض كرد, حضرت فرمود:.
((اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى مى خواهد به عدالت رفتار نمايد؟)) ((145)).
2 ـ در جـريـان صـلـح حـديـبـيـه وقتى پيامبر پيمان نامه را پايان داد به اصحاب خود فرمان داد: ((برخيزيد, حيوانات خودرا نحر كنيدوسرهايتان را بتراشيد)).
راوى گويد به خدا سوگند هيچيك از آنها بر نخاستند, تا اينكه حضرت سه بار فرمان خودرا تكرار فرمود, وقتى ديد كسى برنمى خيزد, نزد ((ام سلمه )) رفت وماجرا را برايش نقل كرد ((146)).
3 ـ وقتى پيامبر(ص ) در آخرين روزهاى حيات خويش ازاصحاب درخواست كرد كه كاغذ ودواتى بـيـاورنـد تـا بـراى آنـهـا چـيـزى بنويسد كه هرگز پس از آن گمراه نشوند, ((عمر)) از اين كار جلوگيرى كرد وضمن نسبت هذيان دادن به حضرت اظهار داشت كه قرآن مارابس است .
حاضرين اختلاف كرده با هم نزاع كردند تا جائى كه حضرت فرمود:.
((بلند شويد واز نزد من بيرون رويد)).
بـه هـمـيـن خاطر ((ابن عباس )) همواره مى گفت : بالاترين مصيبت ,مصيبتى بود كه نگذاشتند رسـول خـدا(ص ) آن كـتـاب را بـر ايـشـان بـنويسدوبجاى اطاعت پيامبر اختلاف كردند وهياهو نمودند ((147)).
4 ـ پـيـامـبـر اكرم (ص ) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام ((اسـامـة بـن زيـد)) بـراى جـنگ باروميان بسيج نمودند وهمه مسلمانان را مامور حضور در آن كـردنـدومـتـخلفين را لعنت فرمودند با اين وصف گروهى از جمله ((ابوبكر))و((عمر)) به بهانه جوان بودن فرمانده كه هنوز صورتش مو در نياورده ازحضور سرباز زدند ((148)).
پـيـامـبـر(ص ) از اين عملكرد سخت متاثر وعصبانى شدند وباحالت تب در حالى كه سر مبارك را بـسـتـه وپـاهـارا بـه زور بـر زمـيـن مى كشيد از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهى فرمود:.
((اگر امروز در فرماندهى او تشكيك مى كنيد وطعنه مى زنيد قبلانيز در فرماندهى پدرش طعنه مى زديد)) ((149)).
5 ـ دوازده تن از اصحاب پيامبر(ص ) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدى ساختند وحضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت وپيامبر(ص ) رااينگونه آگاه كرد كه :.
(والـذين اتخذوا مسجدا ضرارا وكفرا وتفريقا بين المؤمنين وارصادالمن حارب اللّه ورسوله من قب ل وليحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه يشهدانهم لكاذبون لا تقم فيه ابدا) ((150)).
يعنى : ((كسانى كه براى زيان رسانيدن وكفر ورزيدن وجدائى انداختن ميان مؤمنان وسنگرسازى بـراى آنـان كـه بـا خـدا وپـيـامبرجنگيده اند مسجدى پديد آورده اند وسوگند مى خورند كه جز نـيـكـى هـدفـى نـداشتيم در حالى كه خدا گواهى مى دهد كه اينان دروغگويندهرگز در چنين مسجدى اقامت نكن )) ((151)).
6 ـ ((جابر بن عبداللّه )) مى گويد:.
قـافـله اى كه مواد غذائى با خود حمل مى كرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(ص ) بوديم , مردم متفرق شدند بجزدوازده نفر كه اين آيه نازل شد:.
(واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها وتركوك قائما) ((152)).
يـعنى : ((چون تجارت يا كار لهوى را ببينند به طرف آن پراكنده مى شوند وتورا كه ايستاده اى تنها مى گذارند)) ((153)).
7 ((برا بن عازب )) مى گويد:.
رسـول اكـرم (ص ) ((عبداللّه بن جبير)) را به همراه پنجاه پياده نظام در دره ((احد)) قرار داد وبه آنـهـا فـرمان داد كه خواه در صورت شكست وخواه پيروزى از آنجا حركت نكنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمينكه آثار پيروزى پديدار گشت وجواهرات زنان آشكار شد فريادكشيدند:.
((غـنـيـمـت , اى قـوم غـنـيـمت ))!! دره را رها كرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبه فـريـادهاى ((عبداللّه بن جبير)) اعتنائى نكردند,نتيجه اين عمل شكست سپاه اسلام وبه شهادت رسـيـدن هفتادنفر شد,آنجا بود كه حضرت رسول (ص ) هر چه فرياد كرد جز دوازده نفر كسى با او نبود ((154)).
8 قضيه ((احد)) مربوط به سال سوم هجرت كه مسلمانان درضعف قرار داشتند بود اما اين صحنه بـراى آنـان عـبـرت نشد و در پايان سال هشتم پس از فتح ((مكه )) كه تعداد دوازده هزار سپاهى حـضـرت راهـمـراهـى مى كردند يعنى دوازده برابر سپاهيان اسلام در ((احد)) در((حنين )) اين صـحـنـه را تـكـرار كرده مجددا حضرت را در وسط ميدان تنهاگذاشتند, قرآن كريم آن حادثه را اينگونه ترسيم مى كند:.
ـ (ويـوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاوضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ثم انزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفروا وذلك جزاالكافرين ) ((155)).