بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیین تزکیه, ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيين تزكيه
     02 - آيين تزكيه
     03 - آيين تزكيه
     04 - آيين تزكيه
     05 - آيين تزكيه
     06 - آيين تزكيه
     07 - آيين تزكيه
     08 - آيين تزكيه
     09 - آيين تزكيه
     10 - آيين تزكيه
     11 - آيين تزكيه
     12 - آيين تزكيه
     13 - آيين تزكيه
     14 - آيين تزكيه
     fehrest - آيين تزكيه
 

 

 
 


1. سوره مريم، آيه 93.

2. سوره اسراء، آيه 44.

3. ر.ك: استاد مطهرى، جهان بينى اسلامى، ص 83.


صفحه 208


مختلف مى باشد و هريك از اين سه به ترتيب رتبه حائز اهميت است در عين حالى كه سرچشمه اصلى عبوديت را در قلب بايد جستوجو كرد.

و بدين سان عبادت، پرواز مجذوبانه روح است به مبدأ هستى و كمال و جميل على الاطلاق كه قلب آن را با پيوستن به خدا و انقطاع از غير، با تمام وجود احساس مى كند و خود را فانى در حق مى نگرد كه اين مرحله از عبادت پس از مرگ و در جهان بازپسين نيز پابرجاست و در مقام عمل حركت مشتاقانه انسان است در مسير بندگى و تسليم عملى به منظور درك حقيقت معرفت و مراتبى از كمال لايتناهى كه در حقيقت پرستش نهفته است.

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

پرستش حقيقتى است كه كنه آن ربوبيت است، پس آن چه در عبوديت يافت نمى شود در ربوبيت مى توان يافت و آن چه از ربوبيت پوشيده است در عبوديت مى توان به دست آورد: «ألعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة فَما فُقِدَ فِى العُبُوديَّةِ وُجِدَ فِى الرُّبُوبِيَّةِ وَ ما خفِىَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اُصِيبَ فِى العُبُودِيَّةِ».(1)

از اين رو خداوند فلسفه آفرينش و تكوين جن و انس را پرستش و بندگى دانسته است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ»(2)

انسان براى پرستش آفريده شد و در مقام «تكوين» به گونه اى تجهيز گرديده كه به پرستش گرايش داشته باشد و گمشده واقعى خود را از اين طريق بجويد لذا بندگى را نمى توان از هويت انسانى جدا ساخت و فلسفه شرايع الهى نيز جز عبادت خالصانه حق با مفهوم گسترده آن نبوده و در مقام «تشريع» انسان بدين تكليف موظف گرديده است: «وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ...»(3) و بدين ترتيب «خلق و امر» و «تكوين و تشريع» همسان و هماهنگ آدميان را به پرستش حق فرامى خوانند.

عبوديت، صراط مستقيم و عهد ديرين خدا است با انسان(4) تا وى را از شرك و


1. مصباح الشريعه، ص 7.

2. سوره الذاريات، آيه 56.

3. سوره بينه، آيه 5.

4. الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين. و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم. (سوره يس، آيات 61 - 60).


صفحه 209


خودخواهى و هواپرستى و سرگشتگى و تباهى برهاند و با سير صعودى به مقصد والاى كمال برساند.

عبادت و تقرب

چنان كه مى دانيم عبادت، مشروط به «قصد قربت» است. حقيقت قرب در اين جا فراتر است از قرب زمانى يا مكانى و يا اعتبارى، بلكه قرب معنوى است; يعنى همان فناى در حق و رنگ خدايى گرفتن و به گرمى ايمان گداخته شدن و از تعلقات بريدن كه اين خود درجاتى دارد. حال اگر بنده اى به يكى از منازل قرب حق رسيد و عنصر عبوديت و خشوع در نفس او شكل گرفت و حالت ملكه پيدا كرد و شاكله درون و برونش صبغه خدايى يافت، مظهر صفات خدا و عدل و رحمت و خير و فضيلت و پاكى مى شود و از هرچه موجب بُعد است روى برمى تابد كه حقيقت تهذيب و اخلاق در اسلام چيزى جز اين نيست. در حديث قدسى آمده: «بنده من با نوافل آنقدر به من نزديك مى شود كه گويى چشم و گوش و زبان و دست او مى شوم.»(1)

و على(عليه السلام) مى فرمايد:

«دَوامُ الْعبادَةِ بُرْهانُ الظَّفَرِ بِالسَّعادَةِ;(2) استمرار بندگى دليل دستيابى به سعادت است.»

و نيز مى فرمايد: «فَضيلَةُ السّادَةِ حُسْنُ العِبادَة;(3) فضيلت و برترى مهتران نيكو پرستش كردن است.»

حضرت امام مى فرمايد:

«وقتى سالكِ الى الله، قدم بر فرق خطوط خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريت، در قلب او جز حق جايگزين نشد و بيت الله را از بت ها به دست ولايت خالى كرد و از تصرف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او، باطن او و ظاهر او براى حق خالص شود و حق تعالى چنين دينى را براى خود اختيار فرمود.»(4)


1. وَ انّه ليتقرّب الىّ بِالنّافلة حتى احبّه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصربه و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها... (اصول كافى، ج 2، ص 252.

2. تصنيف غرر، صص 199 - 198.

3. همان، صص 199 - 198.

4. سرالصلوة، ترجمه سيداحمد فهرى، ص 22.


صفحه 210


عبادت و انسان سازى

عبادت براى پرورش انسان كامل است و هر رهروى به مقياس درك و دريافت حقيقت عبوديت و قرب به مرحله اى از كمال مى رسد. پرستش و نيايش قلب را به خدا پيوند مى زند، روح را تغذيه معنوى مى كند و جوارح را به تسليم در برابر نفس قدسى و تكامل يافته وامى دارد.

هر اندازه انسان از مدارج عبوديت برخوردار باشد و بيشتر به كمال مطلق و مبدأ عز ربوبى نزديك شود، اعمالش وجهه خدايى مى گيرد و گوهر انسانيت را مى يابد و از اسارت نفس مى رهد و با تفوق بر جهان مادى و خروج از مدارِ زمان و مكان و پيوند به مبدأ لايزال از فنا و زوال رهايى مى يابد و جاودانه مى شود.

و در اين حال نه تنها عبادات و مناسك او براى خدا خالص مى گردد بلكه تمام وجود و حيات و مماتش، رنگ تعبد مى پذيرد: «قُلْ اِنَّ صَلاتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْياىَ وَ مَماتِىِ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين».(1)

در چنين حالتى است كه انسان به فلسفه آفرينش خويش پى برده و هم آهنگ با مجموعه هستى كه مسخرّ و تسبيح گوى حق اند، آزادانه و آگاهانه و با اراده استوار مسيرى را كه خداوند براى كمال او برگزيده مى پيمايد و اعمال و اخلاق و اراده و تصميم خود را در اراده حق فانى مى كند و تمام لحظات زندگى اش در مسير قرب الهى قرار مى گيرد و در ارتباط با «خود و خلق و جهان»، نقش محورى «خدا» را لحاظ مى كند و از اين جاست كه «تربيت اخلاقى» رنگ خدايى مى گيرد و انسانِ متخلق به اخلاقِ خدايى از آن چه رنگ نفسانى و شيطانى دارد مى گريزد و تا بدان جا پيش مى رود كه با رسيدن به «ولايت مطلقه» الهيه، به مقام عصمت كه ويژه انبياء و اوصياء(عليهم السلام) است و تالى عصمت كه براى اوليا است ارتقا مى يابد.

اين درحالى است كه هرگاه انسان محكوم خودخواهى و هوا پرستى شد از خدا و مقام عبوديت و انسانيت دور افتاده و از منزل قرب مهجور مى گردد و به «اسفل سافلين»


1. سوره انعام، آيه 162.


صفحه 211


كشيده شده و اعمال و رفتارش، اين سقوط و انحطاط را بازگو مى كند.

حضرت امام(قدس سره) با اشاره به نقش محورى عبادت و سرچشمه آن كه با ملكوت نفس و قلب آدمى سر و كار دارد و بر ملك بدن و اعضا و جوارح نفوذ و تأثير مى نهد، چنين مى فرمايد:

«يكى از اسرار بزرگ عبادات و رياضات شرعيه آن است كه بدن و قواى طبعيه و جنبه ملك، تابع و منقاد روح گردد و اراده نفس در آن ها نافذ شود كه به مجرد اراده، بدن را به هركار بخواهد وادار كند و از هر كار بخواهد باز دارد، ملك بدن و قواى ظاهره مُلكيه تابع و مقهور و مسخر ملكوت گردد به نحوى كه بى مشقت و تكلف هركارى بخواهد انجام دهد و اگر اراده تام و تمام شود و عزم قوى و محكم گردد مثل ملك بدن و قواى ظاهره و باطنه آن مثل ملائكه شود كه عصيان خدا نكند به هرچه آن ها را امر فرمايد، اطاعت كنند و از هرچه نهى فرمايد، منتهى شوند بدون آن كه با تكلف و زحمت باشد.»(1)

ج) عبادت و ذكر

ذكر از مدارج عالى ايمان و به مثابه روح است در كالبد بندگى و انسان سازى و جايگاه آن در معارف الهى تا بدان جاست كه قرآن كريم تشريع نماز را به منظور دستيابى به آن دانسته است: «و اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِى».(2)

و ضمن آن كه از نماز به عنوان عامل بازدارنده از ناشايستگى ها ياد مى كند، تأكيد مىورزد كه ذكر خدا بالاترين است: «...اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ و لَذِكْرُاللهِ اَكْبَرُ...».(3) اين نه به منظور پايين آوردن شأن نماز است ـ كه «عمود دين»(4) و ستون استوار ايمان مى باشد و بدون آن ساير اعمال و عبادات بى ارزش است ـ بلكه هدف يادآورى اين نكته است كه نماز نيز براى ذكر خدا است و با ياد آفريدگار نماز را بايد به پا داشت و اگر نماز از ذكر تهى باشد، فاقد روح بوده و اثر مطلوبى به بار نخواهد آورد. و بديهى است كه ياد خدا منحصر به حال نماز نيست و مؤمن بايد همواره به ياد حق باشد و دل را به ذكر خدا حيات


1. چهل حديث، ص 107.

2. سوره طه، آيه 14.

3. سوره عنكبوت، آيه 45.

4. اشاره به حديث نبوى «الصلوة عمودالدين».


صفحه 212


و نورانيت بخشد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «مداومت بر ذكر، غذاى جان ها و كليد صلاح و سداد است: «مُداوَمَةُ الذِّكْرِ قُوتُ الاْرْواحِ وَ مِفتاحُ الصَّلاحِ»(1) و در روايت ديگر تأكيد فرموده كه در ذكر خدا «زبان، قلب و عمل» بايد همسان عمل كنند و اگر آهنگ متضاد داشته باشند، حقيقت ذكر تحقق نيافته است.»(2)

حقيقت ذكر و آثار آن

ذكر عبارت است از توجه آگاهانه قلب به مبدأ هستى و ياد رحمت و نعمت و عزّت و قدرت و جمال و جلال او كه نتيجه آن محبت عارفانه و نيايش خالصانه و اطاعت و تسليم در برابر اراده نافذ و حكيمانه او است.

زيباترين حال براى انسان آن است كه به ياد خدا باشد و خود را دائماً در حضور او ببيند و حائلى ميان خود و خدا تصور نكند. انسانى كه نور محض و كمال مطلق و علم و قدرت و جمال و جلال حق را با ديده دل مشاهده كند و با او انس بگيرد، صورت قلبش صورت ذكر حق مى شود و آثار ايمان از سراسر وجودش متجلى مى گردد و به چيزى كه خلاف رضاى اوست، نمى انديشد.

ذكر، عامل طمأنينه نفس است: «اَلا بِذِكْرِاللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوُبُ»(3) و آن گاه كه قلب به آرامش رسيد و با انس به محبوب حقيقى قرار و آرام گرفت، تمام مطلوب را يافته و در خود خلأيى احساس نمى كند و به اميال پست حيوانى دل نمى سپارد. انسان مؤمن، هرگاه ياد خدا كند به عفو و رحمتش آرام مى گيرد و چون ياد عظمت و انتقام او كند از بيم و هراس بر خود مى لرزد و چون آيات حق را بشنود، ايمانش افزون گردد: «اِنّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُم اِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلوُنَ».(4)

اين همان حالتى است كه در روايات از آن به «خوف و رجا» تعيبر شده است.

با ياد خدا مى توان هجوم وساوس شيطان را دفع كرد و از تسويلات نفس در امان ماند:


1. تصنيف غرر، ص 188.

2. همان، ص 189.

3. سوره رعد، آيه 28.

4. سوره انفال، آيه 2.


صفحه 213


«اِنَّ الّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذا هُمْ مُّبصِرُونَ».(1)

على(عليه السلام) مى فرمايد: «ذكر، نور قلب»، «كليد انس»، «همنشينى با محبوب» و «لذت محبين» است و «هركس ياد خدا كند خداوند قلبش را زنده مى سازد و عقل و خردش را روشنى مى بخشد»: «أَلذِّكْرُ مِفتاحُ الاُْنْسِ(2)، أَلذِّكْرُ مُجالَسَةُ الَْمحْبوُب(3)، أَلذِّكْرُ لَذَّةُ الُْمحِبِّينَ(4)، مَن ذَكَرَاللهَ سُبحانَهُ اَحيَى اللهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّهُ».(5)

كسانى كه عزت بندگى و لذت ذكر را يافته اند و با سرمايه ايمان به استغناى روحى رسيده و شيفته جمال محبوب اند و از معنويت لبريز و از حقيقت سرشار گشته اند، نيازى نمى بينند كه به گناه و معصيت تن در دهند و به لوث معاصى آلوده شوند. اينان علوّ و قدر و شرافت و شخصيت و قدرت و عزّت خود را در طاعت و بندگى خدا يافته و به تمام آرمان خود رسيده اند.

على(عليه السلام) مى فرمايد:

«مَنْ اَطاعَ اللهَ عَلى اَمْرُهُ»(6)

«مَنْ أطاعَ اللهَ عَزَّ و قَوِىَ»(7)

«شَرَفُ المُؤْمِنِ اِيمانُهُ وَ عِزُّهُ بِطاعَتِهِ»(8)

روآوردن به گناه كه منشأ آن حبِّ نفس و علاقه به دنيا است، از خلأ روحى كه نتيجه غفلت و دورى از خدا است، حكايت دارد. آنان كه از سرمايه ايمان و ارزش هاى انسانى بى بهره اند و عزت بندگى و لذت معنوى را نچشيده اند، براى جبران نقيصه هاى روانى خود به ارضاى تمايلات مادى مى پردازند و بدينوسيله و به طور ناخودآگاه مى خواهند كمبودهاى روحى و خلأ معنوى را با كالاى دنيا و لذّات تن و آرايش بيرون جبران كنند كه همه اين ها نتيجه غفلت از خدا و سرسپردگى به شيطان است كه خودفراموشى را نيز در پى دارد و عامل فسق و فجور و سقوط مى گردد.

جالب است كه در روايات ما از عوامل درونى و خلأهاى روحى كه بدان اشاره شد، به عنوان انگيزه گناه ياد شده است.


1. سوره اعراف، آيه 201.

2 ـ 5. تصنيف غرر، ص 189.

6 ـ 8. همان، ص 185.


صفحه 214


على(عليه السلام) غيبت كردن را تلاشى براى افراد ناتوان جهت كسب شخصيت مى داند: «أَلْغِيبَةُ جُهْدُالْعاجِزِ»(1) و پيروى هواى نفس را نشانه فقدان شخصيت و عامل خوارى آن: «مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدى نَفْسَه»(2) و طمع را فقر و بيچارگى موجود: «الطَّمَعُ فَقْرٌ حاضِرٌ»(3) و حسد را ستيز با قدر خوانده است: «الحَسُودُ غَضْبانٌ عَلَى القَدَرِ»(4) و امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ كس بزرگ نمايى و خودكامگى نمى كند مگر آن كه در خود ذلت و حقارتى مى بيند: «ما مِنْ رَجُل تَكَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاّ مِنْ ذِلَة وجَدَها فى نَفْسِهِ».(5)

حاصل آن كه: عبادت براى ذكر خدا است، و ذكر خدا عامل طمأنينه نفس و غناى روحى انسان است و هرگاه انسان به اين مرحله از كمال نفسانى رسيد هرگز به رذايل نخواهد گراييد.

بدين سان نقش ذكر و ضرورت تداوم آن در تهذيب نفس و مبارزه با رذايل نفسانى ملموس مى گردد.

حضرت امام مى فرمايد:

«پس اى عزيز در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هرچه بكنى كم كرده اى، دل را عادت به ياد محبوب بلكه بخواست خدا صورت قلب ذكر حق شود و كلمه طيبه «لا اِلهَ اِلاَّ الله»، «صورت اخير» و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود.»(6)

در پايان اين بحث يادآورى اين نكته لازم است كه همان گونه كه ايمان به خدا فطرىِ انسان است ذكر و ياد او نيز مقتضاى فطرت است و براى حفظ اين رابطه قلبى ميان بنده با خدا به عوامل ذكر همچون نماز و ساير عبادات، تلاوت قرآن، تأمل و تفكر، عبرت و تنبه و پرهيز از عوامل غرور و غفلت و گناه و دنيازدگى و همنشينى با عاقلان و پيروى اميال نفسانى توصيه شده است.(7)


1. نهج البلاغه، حكمت 461، ص 442.

2. تصنيف غرر، ص 306.

3. همان، ص 298.

4. همان، ص 300.

5. اصول كافى، ج 2، ص 312.

6. چهل حديث، ص 248.

7. حافظ گويد:

جمال يار ندارد حجاب و پردهولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد


صفحه 215


اين است فلسفه كلى عبادت، علاوه بر اين هريك از عبادت ها تأثير تربيتى ويژه اى دارد كه به پاره اى موارد آن اشاره مى كنيم.

د) بعد تربيتى نماز

نماز فراگيرترين عبادت و زيباترين نيايش و روح بخش ترين پرستش و معراج مؤمن است: «الصَّلوةُ مِعْراجُ المُؤمِنِ» و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را ستون استوار دين خوانده كه ارزش و قبولى ساير عبادت ها بدان وابسته است(1) و در هيچ حال از مكلف ساقط نمى گردد: «لاتَسْقُطُ بِحال».

نماز از لحاظ مختلف فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى، عبادى و انضباطى، جسمانى و روحانى، اخلاقى و عرفانى، قابل مطالعه است. در اين جا بُعدِ تربيتى و اخلاقى آن به صورت گذرا مورد توجه قرار مى گيرد.

بُعدِ عملى و تربيتى نماز از جهات گوناگون قابل مطالعه است: از مقدمات آن: «غسل، وضو، طهارت بدن و لباس و غصبى نبودن مكان و لباس، وقت شناسى، قبله شناسى و...» و نقشى كه هريك از اين ها در پرورش جسم و روح و طهارت و تقوا و نظم و انضباط و اخلاق فردى و اجتماعى دارد گرفته تا اركان و مقارنات و واجبات و مستحبات، چون قيام و قعود و سجود و ركوع و قرائت و اذكار و تحميد و تنزيه و مفاهيم بلند عرفانى كه هريك از اين ها دربردارد و اثر معنوى و روحانى كه هريك از عناصر اصلى يا مقدماتى نماز، واجب يا مستحب به روح مى بخشد و معارفى كه تعليم مى دهد، هريك رمزى است عميق در تعالى و تكامل و تهذيب و تربيت نفس و پاك سازى آن از شرك و ريا و غرور و تكبر و خودپرستى و بى تقوايى و رذايل ديگر اخلاقى كه در آيات و روايات از آن سخن به ميان آمده است.

نمازِ كامل و سازنده آن نمازى است كه علاوه بر آداب و احكام ظاهريه و احراز «شرايط صحت»، با آداب باطنيه يعنى: «شرايط قبول» همچون: خلوص، حضور قلب، خشوع،


1. مثل الصلوة كمثل عمود الفسطاط، (من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 136).

   و قال الصادق(عليه السلام): اوّل مايحاسب به العبد الصلوة فاذا قبلت قبل منه ساير عمله و اذا ردّت عليه ردّ عليه ساير عمله. «همان، ص 134».


صفحه 216


توجه و صفاى نفس و دورى از آلودگى هاى درونى و اخلاقى چون كبر، عجب، حسد، كينه و نفاق و بى تقوايى ـ كه در عرض شرايط صحت قرار دارند ـ ، توأم باشد تا تيرگى ها را به طور كامل از روح نمازگزار بزدايد و معراج مؤمن باشد و در سير صعودى و قرب و نزديكى به خدا وى را يارى رساند.

قرآن كريم با اشاره به فلسفه نماز و نقش بازدارندگى آن در يك عبارت جامع مى گويد: «...اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ وَ لَذِكْرُاللهِ أكْبَرُ...».(1)

بنا به مفاد اين آيه: نماز مانع از زشتى ها و بازدارنده از منكرات است اما آن چه روح و مفهوم نماز است همانا ذكر خدا است، كه بدون آن نماز قالبى تهى از حقيقت خواهد بود و بر نمازگذار است كه روح و معناى ذكر را در نماز تحقق بخشد و آن را به طور كامل و با شرايط صورى و معنوى و توجه و اخلاص بپا دارد تا رهنمونگر او به مقام قرب حق باشد.

على(عليه السلام) با اشاره به اين مطلب مى فرمايد: «اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِّى»(2) نماز وسيله تقرب پرهيزكاران است. همچنين با اشاره به نقش آن در تزكيه نفس مى فرمايد: «وَالصَّلوةَ تَنْزيهاً عَنِ الكِبْرِ»(3) خداوند نماز را عامل پاك سازى شما از كبر و نخوت قرار داد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرموده كه در كنار خانه كسى باشد كه هر شب و روز پنج بار در آن به شستشو پردازد و آلودگى ها را از تن بزدايد.(4) بدين سان نماز تنها وسيله اى است در امر تزكيه و تهذيب كه انسان شب و روز با آن سروكار دارد و مادام العمر براى حسن انجام آن به عنوان بهترين عبادت تلاش مى كند و مراقبت هاى مستمر و مداوم مكلف هريك عاملى در تهذيب و تقوا و تزكيه نفس اوست.

رابطه نماز و اخلاق

نماز از يك سو عامل تزكيه و تهذيب و دستيابى به روح تقوا و فضايل اخلاقى است و از سوى ديگر تأثير و قبول واقعى نماز منوط به تقوا مى باشد و تقوا مكمل تأثير نماز است.


1. سوره عنكبوت، آيه 45.

2. نهج البلاغه، حكمت 136، ص 386.

3. همان، حكمت 252، ص 402.

4. همان، خطبه 199 به ويژگى هاى آب گرم و خصوصيات چشمه توجه شود.


صفحه 217


بدين سان «نماز و تقوا» داراى ارتباطى تنگاتنگ و تأثيرى متقابل اند(1)

امام صادق(عليه السلام) نقش نماز در پيش گيرى از گناه را اين گونه بيان مى فرمايد:

نماز مانع بازدارنده اى است كه خداوند در زمين برقرار ساخته است و هركس مى خواهد بداند چه مقدار از منفعت نماز بهره مند است، بنگرد كه آيا نماز او را از اعمال زشت و منكر بازمى دارد يا نه؟ پس به همان مقدار كه دامن از گناه برچيد، از نماز، بهره برده است:

«اِعْلَمْ أَنّ الصَّلوةَ حُجْزَةُ اللهِ فِى الاَْرْضِ فَمَنْ اَحَبَّ اَنْ يَعْلَمَ مايُدْرِكُ مِنْ نَفْعِ صَلواتِهِ فَلْيَنْظُرْ فَاِنْ كانَتْ صَلوتُهُ حَجَزَتْهُ عَنِ الفَواحِشِ وَ المُنكَرِ فَاِنَّما اَدْرَكَ مِنْ نَفْعِها بِقَدْرِ مَا احَتَجَزَ.»(2)

البته تأثير نماز بر نمازگزاران از لحاظ حالات و مراتب توجه و خلوص و تقوا و ذكر قلبى و شرايط ديگر آن ها يكسان نيست، اما در هرحال آن كس كه نماز بگذارد از خصلت بازدارندگى آن، دير يا زود، كم و بيش، بى بهره نخواهد ماند و لذا در هر شرايطى در امر نماز نبايد قصور و كاهلى ورزيد و يا از تأثير آن نوميد شد كه قصور در امر نماز موجب كفر و عصيان و ديگر پليدى ها است.

در روايات آمده: «جوانى از انصار پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز مى خواند و در عين حال به اعمال زشت دست مى زد، درباره آن جوان با پيامبر صحبت شد، حضرت فرمود: بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت.»

در روايت ديگر است كه خدمت پيامبر عرض كردند: فلان كس روزها نماز مى خواند و شب ها دزدى مى كند، حضرت فرمود: «بالاخره روزى نماز او را از گناه رادع مى شود: «اِنَّ صَلواتَهُ لَتَرْدَعُهُ يَوْماً ما».(3)

حضرت امام نقش عبادت در تزكيه نفس و تأثير متقابل درون و برون انسان بر يكديگر را اين گونه بيان مى كنند:

«يكى از فوايدِ مهم عبادت كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و بايد آن را يكى از اسرار عبادت به شمار آورد آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از آن در روايات به زيادت يا توسعه «نكته بيضاء» تعبير شده است.


1. البته اين ارتباط و تأثير متقابل را در كل برنامه هاى عبادى و تربيتى و اجتماعى و... اسلام مى توان به نحوى مشاهده كرد.

2. بحارالانوار، ج 78، ص 199.

3. بحارالانوار، ج 82، ص 198.


صفحه 218


و ببايد دانست كه مابين ظاهر و باطن و سر و علن انسانى يك ارتباط و علاقه طبيعى است كه آثار هريك و افعال و حركات هريك را در ديگرى سرايتى عظيم و تأثيرى غريب است و اين مطلب علاوه بر آن كه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن است. چنان چه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيه بدن بر روح و باطن مؤثر است و به عكس حالات خلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و سكنات و افعال بدنيه طبعاً و من غيررويّة مؤثر است.»(1)

د) نگاهى به ساير عبادت ها

ساير عبادت ها و احكام نيز چنين اند و فلسفه همه آن ها ذكر خدا و تصفيه نفس است و هريك داراى تأثير ويژه اخلاقى و بار تربيتى مى باشد.(2) و تأثير روزه را كه اجتناب از مفطرات با قصد تقرب است در پيدايش روح تقوا كه اساس تربيت اسلامى است به عنوان فلسفه اين عبادت مطرح مى سازد، زيرا انسان بدان وسيله بر خواسته هاى غريزى پاى مى نهد كه اين خود مى تواند عامل تملك نفس و تسلط بر غرائز و مشتهيات در ساير حالات و ايام باشد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ».(3)

همچنين روايات از اثر تربيتى روزه بر جسم و جان و فرد و جامعه سخن مى گويد. مانند: «صُوموُا تَصِحُّوْا; روزه بگيريد تا به سلامت بمانيد.»

«روزه حجابى است كه خداوند بر چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء و جوارح انسان زده تا از گناه اجتناب كنند.»

«خداوند روزه را واجب ساخته تا ثروتمندان طعم گرسنگى را بچشند و بر مستمندان رحم آورند.»

«روزه شهوات سركش را درهم مى شكند.»(4)


1. سرالصلوة، صص 53 - 52.

2. قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): «انما فرضت الصلوة و امر بالحج و الصواف و اُشعرت المشاعر و المناسك لاقامة ذكرالله» جامع السعادات، ج 3، ص 263.

3. سوره بقره، آيه 183.

4. ر.ك: وسائل الشيعه و ساير كتب روايى.


صفحه 219


و در فلسفه زكات در قرآن آمده است:

«خُذْ مِنْ أَموالِهِم صَدَقةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِها...;(1)

از دارايى آن ها زكات و صدقه بگير و بدينوسيله آن ها را پاك و پاكيزه گردان.»

در واقع، احسان و انفاق، روح گذشت و ايثار و نوع دوستى را در دل مى پرورد و غريزه حب مال و حب نفس را مهار مى كند و اين همان اثر تربيتى زكات يا خمس يا ساير واجبات يا تبرعات مالى است. همچنين حج كه ظاهر آن مناسك و باطن آن مفاهيم است درسى براى مسلمانان جهان و در حقيقت يك برنامه تربيتى جمعى است و نيز جهاد و امر به معروف و نهى از منكر چنان كه خواهيم ديد... و در تولى و تبرى و دوستى با دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خدا اثر تربيتى لحاظ مى گردد، چراكه دوستى و دشمنى علاوه بر آن كه امرى قلبى و از آثار ايمان است، در عمل نيز داراى تأثير مثبت مى باشد. دوست رفتار دوست را اقتباس مى كند و دشمن از عمل دشمن تنفر و انزجار دارد و دورى مى گزيند و چنين است ديگر واجبات و مستحبات كه هريك از آن ها آثار تربيتى بر فرد و جامعه دارد كه قابل ملاحظه است.

هـ) فلسفه تربيتى محرمات

در محرمات نيز پيش گيرى از گناه و آثار تخريبى آن ها مورد توجه بوده و پرهيز از حرام نخستين عامل تزكيه و طهارت نفس است، مثلا: هنگامى كه قرآن از نگاه به نامحرم نهى مى كند به نامحرم نهى مى كند به اثر تهذيبى آن اشاره دارد:

«قُلْ لِلْمؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ... ذلِكَ اَزْكى لَهُم»(2)

«و قُلْ لِلْمؤمناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبصارِهِنَّ...»(3)

به مردان و زنان مؤمن بگو ديده از حرام فرو بندند و شهوت نفس را مهار كنند كه اين، رمز پاكى آن هاست.

و آن گاه كه از حرمت مسكرات و قمار سخن مى گويد، روى اثر تخريبى آن بر اخلاق


1. سوره توبه، آيه 103.

2. سوره نور، آيه 30.

3. سوره نور، آيه 31.


صفحه 220


فردى و روابط اجتماعى انگشت مى گذارد و آن را عمل شيطانى مى داند كه آدمى را از خدا غافل و به پرتگاه سقوط مى كشاند و بذر عداوت و دشمنى را در دل ها مى پاشد:

«يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا اِنَّمَا الْخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الاَْنصابُ وَ الاَْزْلامُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ. اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ و البَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ المَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُم عَنْ ذِكْرِاللهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ اَنْتُم مُنْتَهُونَ».(1)

و چنين است ساير محرمات عملى يا اخلاقى، چون غيبت، تهمت، حسد، دروغ، ريا، سوءظن، دشنام، اهانت، تحقير، بى عفتى، ربا، رشوه، قمار، شراب، حرام خوارى و امثال آن... كه ارتكاب آن ها فاسد كننده نفس و ترك آن ها زمينه ساز تهذيب است و به طور خلاصه، كل مسائل اسلام، حتى مسائل فرهنگى، اقتصادى، سياسى، نظامى و غيره

نوعى ارتباط با فلسفه اخلاقى انسان سازى دارد كه با اندك تأملى مى توان آن را دريافت.

4ـ روش عقلانى

به كارگيرى انديشه و استفاده از روش عقلانى از ديگر راهبردهاى تربيتى اسلام است. راه و روشى كه بر انگيزش نيروى تشخيص خير و شر و تعقل و برهان و انتخاب احسن متكى است. همان گونه كه فلاسفه اخلاق نيز گفته اند نخستين گام براى شناخت فضائل و تخلق به آن ها و شناخت رذائل و تجنب از آن ها «حكمت» است. حكمت همان گونه كه در تعريف آن آمده، عبارت است از: «علم به احوال موجودات آن گونه كه هستند» (حكمت نظرى) و «تشخيص خير و شر و فضيلت و رذيلت و بايدها و نبايدها» (حكمت عملى) و اين دو از اركان اوليه هدايت و انسان سازى اند. قرآن كريم در نخستين مرحله دعوت بر حكمت تكيه مى كند: «اُدْعَ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ...»(2)

و برنامه هدايتگر خويش را براى كسانى سودمند مى داند كه اهل دل باشند و گوش جان را براى پذيرش حق آماده سازند: «اِنَّ فى ذلِكَ لَذِكرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ ألقىَ السَّمْعَ


1. سوره مائده، آيات 91 ـ 90.

2. سوره نحل، آيه 125. توجه شود كه حكمت در معارف اسلامى (چنان كه در مقدمه كتاب اشاره شد) مفهوم عميق و گسترده دارد و فراتر از حكمت در اصطلاح فلاسفه است. در بحث پرورش عقلانى همين كتاب نيز مطالب ديگرى آمده كه مكمل اين بحث است.


صفحه 221


وَ هُوَ شَهيدٌ».(1)

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «هديه اى بالاتر از اين نيست كه مسلمان به برادر مسلمان خود كلمه حكمتى بياموزد و بدان وسيله بر هدايتش بيفزايد يا از گمراهى اش برهاند.»(2)

تربيت اسلامى نقش تعقل و حكمت را در شناخت سعادت و شقاوت و تسلط بر نفس مورد تأكيد قرار مى دهد.

على(عليه السلام) مى فرمايد: «براى تو همين بس كه عقلت طريق هدايت را از ضلالت بازشناسد.» (كَفاكَ مِنْ عَقْلِكَ ما اَوْضَحَ سَبيلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ)(3)

و نيز مى فرمايد: «قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ تَمْلِكْ رُشْدَكَ»(4)

و در روايت ديگر: «قاتِلْ هَواكَ بِعِلْمِكَ وَ غَضَبَكَ بِحِلْمِكَ»(5)

و نيز مى فرمايد، حكمت و شهوت قابل جمع نيستند: «لاتَجْتَمِعُ الْحِكْمَةُ و الشَّهْوَةُ».(6) و امام صادق(عليه السلام): بهترين افراد از نظر اخلاق كسانى را مى داند كه عقلشان كامل تر باشد: «أكْمَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنُهُم خُلْقاً».(7)

برخى فلاسفه چون سقراط، اخلاق را بر حكمت مبتنى دانسته و براى تربيت و اخلاق مبناى عقلى قائل شده اند. «تعليمات اخلاقى سقراط تنها موعظه و نصيحت نبود و براى نيكوكارى و درست كردارى مبناى عقلى مى جست. بدعملى را از اشتباه و نادانى مى دانست و مى گفت مردمان از روى علم و عمد دنبال شر نمى روند و اگر خير و نيكى را تشخيص دادند آن را اختيار مى كنند. پس بايد در تشخيص خير و شر كوشيد...»(8)

افلاطون و ارسطو نيز انديشه سقراط را در تربيت و اخلاق دنبال كردند هرچند افلاطون با ديد اشراقى به مسئله مى نگرد و ارسطو، اختيار و لذت و رغبت را نيز شرط فضيلت اخلاقى مى داند. در ميان فلاسفه جديد نيز كم و بيش، اين انديشه به چشم مى خورد.


1. سوره ق، آيه 37.

2. ما اهدى المسلم الى اخيه هدية افضل من كلمة حكمة تزيده هدى اوترده عن ردى» (ارشاد القلوب، ص 9).

3. نهج البلاغه، حكمت 421، ص 437.

4. تصنيف غرر، ص 64.

5. همان، ص 64.

6. همان، ص 65.

7. اصول كافى، ج 1، ص 18.

8. محمّدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 14.


صفحه 222


«عقيده سقراط در خصوص مبتنى بودن اخلاق و تربيت بر علم، بار ديگر در قرن هجدهم به وسيله بعضى از متفكرين از جمله «كُندرسته» از سر گرفته شد و به وسيله «ويكتورهوگو» جنبه عموميت پيدا كرد: «گشودن يك مدرسه مستلزم بستن در يك زندان است!»(1)

قابل ذكر اين كه، آن چه فلاسفه قديم و جديد در مورد مبنا بودن عقل يا علم در اخلاق گفته اند، به عنوان جزئى از عامل مؤثر قابل قبول است و نه تمام عامل، زيرا عقل و علم بدون ايمان و رهنمود شريعت هرگز براى تربيت و اخلاق كافى نيست و ضامن اجرائى ندارد. ميليون ها مدرسه گشوده شد اما در زندان ها هم بسته نشد و بيشترين جنايتى كه بر بشريت گذشته و مى گذرد از علم بدون ايمان و انديشه بى اعتقاد است. و چه بسا دانشمندان كه با جهل خود كشته شده اند: «رُبَّ عالِم قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لايَنْفَعُهُ»(2).

به گفته حضرت امام: اگر بخواهد كسى تهذيب شود با علم تهذيب نمى شود، علم انسان را تهذيب نمى كند، گاه علم انسان را به جهنم مى فرستد...»(3)

«علم بدون عمل و بدون تقوا بسيارى از اوقات مضر است. بايد عالم متقى باشد و متوجه به خداى تبارك و تعالى باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند. بايد خودش تربيت شده باشد تا بتواند جامعه را تربيت كند.»(4)

علاوه بر اين روشنگرى علم و روشن بينى انديشه جز در پرتو ايمان و تقوا ميسر نيست: «اِنْ تَتَّقُوااللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»(5) و بى تقوايى و هواى نفس و آلودگى گناه چراغ عقل را خاموش مى كند و نيروى تشخيص را از قلب مى گيرد و راه علم را به بيراهه مى كشاند.

لذا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «الْبَلاهَةُ اَدْنَى اِلَى الاِْخلاصِ مِنْ فِطانَة بَتْراء»(6)، كند فهمى به اخلاص نزديك تر است تا زيركى ابتر و بى روح.

در اين چارچوب و با توجه به اصول ياد شده است كه عقل و علم جايگاه خود را در


1. مشارب عمده اخلاقى، ص 11.

2. نهج البلاغه، حكمت 107، ص 378.

3. صحيفه نور، ج 19، ص 92.

4. صحيفه نور، ج 7، ص 214.

5. سوره انفال، آيه 29.

6. جامع السعادات، ج 1، ص 28.


صفحه 223


تربيت اسلامى بازمى يابد.

5 ـ پند و اندرز

موعظه و اندرز، از ديگر روش هاى تربيتى است كه قرآن بدان توصيه مى كند. حتى خود قرآن را هم كتاب موعظه و شفابخش دل ها دانسته است: «يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِى الصُّدُور...»(1) و در دعوت ديگران به سوى خدا به موعظه حسنه فرامى خواند: «اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكمَةِ وَ المَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ...».(2)

روايات نيز آكنده از مواعظ حيات بخشى است كه از زبان رهبران دين هدايت گرِ مردم است.

پيامبر اكرم مى فرمايد: صدقه اى نزد خدا پسنديده تر از آن نيست كه مؤمن، گروهى را با پند و اندرز سودمند رهنمون گردد و اين برتر از عبادت يك سال است:

«ما تَصَدَّقَ الْمؤمِنُ بِصَدَقَة اَحَبَّ اِلىَ الله مِنْ مَوْعَظة يَعِظُ بِها قَوْماً يَتَفَرَّقُونَ وَ قَدْ نَفَعَهُمُ الله بِها وَ هِىَ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ سنَة».(3)

على(عليه السلام) موعظه را حيات دل ها خوانده است: «المَواعِظُ حَياتُ القُلُوبِ».(4)

ويژگى هاى موعظه

موعظه از چند جهت با حكمت تمايز دارد:

ـ حكمت بر عقل و برهان متكى است اما موعظه بر احساس. در موعظه مربى مى كوشد با استفاده از شيوه هاى روان شناختى و پندهاى عطوفت آميز عواطف را متأثر سازد.

ـ حكمت تعليم است اما موعظه تذكر و توجه دادن مخاطب به يافته هاى وجدانى خود: «يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ».(5)


1. سوره يونس، ص 57.

2. سوره نحل، ص 125.

3. ارشاد القلوب، ص 9.

4. تصنيف غرر، ص 224.

5. سوره نحل، آيه 90.


صفحه 224


ـ موعظه در قلمرو اعتقاد است و روح معنوى مى طلبد و مربى از سوژه هايى كه مخاطب بدان ايمان و دلبستگى دارد، چون آيات قرآن، سخنان معصومين و يا كلمات بزرگانِ علم و ادب و مربيان اخلاق و حكيمان و اديبان و شعرا كه مورد احترام مخاطب اند استفاده مى كند. و گاه گوينده در حدى است كه مخاطب بدو ايمان و اعتماد دارد و با انعطاف پذيرى سخن او را از صميم جان مى پذيرد. مانند پدر، مادر، معلم، استاد، مربى، عالم دينى و واعظ اخلاقى.

قابل توجه آن كه: در آيه كريمه از «موعظه حسنه»، به عنوان شيوه هدايت و ابزار دعوت ياد شده، كه عبارت است از اندرزى كه مربى خود بدان عامل باشد تا در گفتار و رفتار او تضادى مشاهده نگردد.

از اين جاست كه نقش مربى و حالت معنوى اندرزگوى فوق العاده با اهميت تلقى مى شود، زيرا همه كس از تأثير و نفوذ كلام برخوردار نيست. سخن وقتى بر دل مى نشيند كه از دل برخيزد: «اِنَّ الكَلامَ اِذا خَرَجَ مِنَ القَلْبِ وَقَعَ فِى الْقَلْبِ».

امام صادق(عليه السلام) واعظ اخلاقى را به كسى تشبيه فرموده كه درصدد بيدار كردن خفتگان است و اگر خود خفته و غافل و گرفتار هواى نفس باشد، نمى تواند ديگران را بيدار كند.

«فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَ المُتَّعِظِ كَالْيَقْضانِ وَ الرّاقِدِ، فَمَنِ اسْتَيْقَظَ عَنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ و مُخالَفَتِه وَ مَعاصيهِ صَلَحَ اَنْ يُوقِظَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ»(1)

«خفته را خفته كى كند بيدار».

لذا مى بينيم مربيان آسمانى كه علم و عمل را آميخته و عالمان عامل و مربيان وارسته اخلاق در دامن خود افراد شايسته اى را پرورانده اند، بنابراين تأثير موعظه بيش از هر چيز، به نقش مربى و ميزان روحيات او وابسته است. همچنانكه از تأثير مواعظ رهبران دين و ساير بزرگان اسلام، نمونه هاى بسيار شنيده ايم. اين اثرگذارى تا بدان جاست كه مخاطب را به والاترين مراحل جذب مى كشاند. هنگامى كه على(عليه السلام)خطبه معروف به صفات «متقين»(2) را براى «همّام» كه يكى از ياران پارسا و صديق آن حضرت بود، ايراد فرمود، به گونه اى مؤثر افتاد كه همام صيحه اى زد و از شدت تأثر جان سپرد.


1. مصباح الشريعه، ص 160.

2. نهج البلاغه، خطبه 193.


صفحه 225


قابل ذكر است كه علاوه بر گفتار و رفتار مربيان، عوامل ديگرى نيز وجود دارد كه نقش موعظه را ايفا مى كنند. از آن جمله است: واعظ درونى (وجدان)، تجارب فردى، حوادث و سرنوشت ديگران و... كه در روايات بدان ها اشاره شده است. على(عليه السلام)مى فرمايد: «ألْعاقِلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَيْرِهِ»(1)، «خَيْرُ ماجَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ»(2)