در اصول كافى است كه: هرگاه على بن الحسين(عليه السلام) در خانه خود تلاوت قرآن مى فرمود رهگذران بر در خانه مى ايستادند و به شنيدن صوت روح انگيز آن حضرت مى پرداختند و از شدت هيجان به وجد مى آمدند.(4)
بنابراين پرورش اين استعداد كه كم و بيش در انسان ها وجود دارد و استفاده صحيح از زيبايى هاى ادبى و خلاقيت هاى هنرى از ابعاد تربيت اسلامى است.(5)
زيبايى عقلى و معنوىحوزه اين زيبايى، عقل و نفس و آثار و دست آوردهاى معنوى و روحانى است. به همان نسبت كه عقل و روان بر حس و خيال برترى دارد، زيبايى آن نيز از منزلت بالاترى برخوردار است، كه آن را مى توان در دانش و معرفت و خير و فضيلت اخلاقى جستوجو كرد.
على(عليه السلام) زيبايى عقل و علم و ادب را برترين مراتب جمال دانسته و مى فرمايد: «لاجَمالَ اَزْيَنُ مِنَ الْعَقْلِ»(6) «الْعَقْلُ اَجْمَلُ زِينَة وَ الْعِلْمُ اَشْرَفُ مَزيَّة»(7) اين شعر منسوب به آن حضرت است:
لَيْسَ الجَمالُ بِأثواب تُزَيِّنُها *** اِنَّ الجَمالَ جَمالُ العِلْمِ و الاَْدَبِ(8)
1. محجة البيضاء، ج 2، ص 188.
2. اصول كافى، ج 2، ص 615.
3. همان، ص 614.
4. همان، ص 615.
5. نكته شايان توجه نقش مؤثر هنر در تربيت است. شيوه هاى ادبى و هنرى نظير آن چه در شعر، ادبيات، نمايش، فيلم، صدا و تصوير، نقاشى، خطاطى، موسيقى و... تبلور دارد، مؤثرترين عامل اثرگذارى است به ويژه در عصر كنونى كه تبليغ و القاء غيرمستقيم رايج گرديده و خلأهاى روحى نسل ها را رسانه هاى استكبارى با برنامه هاى گسترده ضد اخلاق پرمى كنند. بنابراين استفاده از اين ابزارها نه به عنوان سرگرمى و بيهوده گرايى و خيال پردازى هاى بى آرمان كه شيوه برخى هنرمندان است، بلكه به منظور رشد علمى و فرهنگى و تربيت و اخلاق در برنامه هاى تبليغى، آموزشى و تربيتى بايد مورد توجه قرار گيرد.
5و7. تصنيف غررالحكم، ص 51.
8. ديوان امام على(عليه السلام)، ص 76.
|
فلاسفه و زيباشناسان نيز از زيبايى عقلى و معنوى سخن گفته اند.
«هگل» مى گويد: «زيبايى فقط روح و هر آن چيزى است كه بهره اى از روح دارد، روحى كه تجلى گاه خدا است.»(1)
«پاگانو» زيبايى شناس ايتاليايى مى گويد: «زيبايى آن چنان با خوبى آميخته است كه زيبايى خوبى را آشكار مى سازد و خوبى زيبايى درونى معنوى را.»(2)(3)
انسان با داشتن چنين احساسى از زيبايى هرگاه به لذت عقلى و معنوى نايل آيد، احساسى پاك بدو دست مى دهد كه قابل قياس با لذات مادى نيست.(4)
قابل ذكر آن كه: برنامه تربيتى اسلام از زيبايى معقول نردبانى مى زند براى صعود به قله بالاترى كه مشاهده جمال مطلق و شناخت صفات جميل او و ستايش و تقديس اوست.
زيبايى متعالىزيبايى معقول، داراى مرتبه اى متعالى است كه از حوزه حس و خيال و حتى از زيبايى هاى عقلى و معنوى رايج فراتر است. سرچشمه اين زيبايى جمال مطلق حق تعالى و صفات و اسماء حسناى(5) دوست و احساسِ آن، ويژه وارستگان و نفوس قدسيه و رهپويان طريق بندگان است و آثار آن در چهره زيباى ايمان و عمل و فضائل متبلور مى گردد. اين زيبايى است كه انسان را با مبدأ جمال و كمال سنخيت مى بخشد و به تعبير عارفانه گويند: سايه زيبايى مطلق به طور مطلق زيباست: «ظِلُّ جَميل عَلَى الاِْطلاق جَميلٌ عَلَى الاِْطلاق»(6) و همان است كه محبت خالق را در پى دارد: «اِنَ الله جَمِيلٌ و يُحِبُّ الجَمالَ»(7)
1. هنر چيست؟ ص 32.
2. همان، ص 35.
3. در مباحث بعدى، ذيل عنوان «حقيقت اخلاق» به تبيين بيشتر اين مطلب، كه اخلاق از مقوله زيبايى است، خواهيم پرداخت.
4. همانند آن دانش پژوهى كه پس از كشف معضل علمى با احساس زايدالوصفى مى گفت: «اين الملوك و اين ابناء الملوك» صاحب بن عباد گويد: اگر پادشاهان لذت علم و دانش را مى دانستند براى به دست آوردن آن شمشير مى كشيدند. اما آن ها از درك اين معنى عاجزند.
5. هوالله الخالق البارىءُ المصور له الاسماء الحسنى، سوره حشر، آيه 24.
6. چهل حديث، ص 96.
7. وسائل الشيعه، ج 3، ص 340 و كنزالعمال، ج 6، ص 642. از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)
|
حضرت امام در شرح دعاى سحر مى فرمايد: «قلوب اوليا آيينه تجليات حق و محل ظهور اوست چنان كه خداى تعالى فرمود:
«اى موسى! زمين و آسمان مرا فرانمى گيرد وليكن دل بنده مؤمنم مرا فراگير است.»(1)در گفتار عرفا و ادباى ما نيز از اين زيبايى به طور گسترده اى سخن گفته شده و اين روح عرفانى همواره الهام بخش در ادب و شعر و خلاقيت هاى هنرى بوده است.(2) و احساس فطرى نيز بدان گواهى مى دهد; و رمز شيفتگى انسان ها در برابر جمال فضائل اسوه هاى بشريت و صالحان در اين نكته نهفته است.
على(عليه السلام) در وصف پيامبران خدا مى فرمايد:
«آنان با اين كه از زخارف دنيا روگردان بوده و قدرت و مكنتى نداشتند با خصال خجسته و قناعت و ترفّع نفس دل ها و ديدگان را از عظمت و غناى معنويت خويش پر كرده اند: «مَعَ قَناعَة تَملاءُ القُلُوبَ و العُيوُنَ غِنىً»(3) و درباره زهد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «او دنيا را ناچيز انگاشت و تحقير كرد و ياد آن را از دل بميراند و با قلب خويش از آن اعراض نمود و دوست مى داشت زيور دنيا از نظرش دور بماند تا از آن لباس فاخرى تهيه نكند و مقام دنيا را آرزو ننمايد.»(4)
زيبايى هاى معنوى، خداجويى، كرامت و عزت، عفاف و استغنا، شجاعت و عدالت، ايثار و انسان دوستى و ديگر فضائل است كه از انبيا و اوليا و ديگر صالحان، به ويژه خاندان عصمت(عليهم السلام)زيباترين الگوى انسانى را در صفحات تاريخ ثبت كرده و همين هاست عامل جذب دل هاى وارسته و آزاده، به مكتب و آيين و راه و روش آن اسوه هاى فضيلت. همچنان كه قرآن كريم در آيات بسيارش بدان اشاره دارد و از جمله در مقام ستايش از خصال خجسته رسول گرامى مى فرمايد: «و اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم»(5) و در سوره مباركه «انسان» به ترسيم يكى از فضائل خاندان آن حضرت كه از جنبه اخلاص و ايثار، بى مانند
1. شرح دعاى سحر، ترجمه سيد احمد فهرى، ص 77.
2. حافظ گويد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل مى خواست كز اين شعله چراغ افروزد *** برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد
خيال روى تو در كارگاه ديده كشيدم *** به صورت تو جمالى نديدم و نشنيدم
3. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 215.
4. نهج البلاغه، خطبه 109.
5. سوره قلم، آيه 4.
|
است پرداخته و مى گويد: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتِيماً وَ اَسيراً. اِنَّما نُطْعِمُكُم لِوَجهِ اللهِ لانُريدُ مِنْكُم جَزاءً وَلاشُكوُراً»(1)
تربيت يافتگان اين مكتب در عمل نيز چنين بودند و در پرتو فضائل و جمال معنوى، شخصيتى پرجاذبه داشتند. على(عليه السلام) كه جمال فضائلش بر كسى پوشيده نيست و دوست و دشمن بدان معترف اند، درباره يكى از ياران خود مى فرمايد: «در گذشته مرا برادرى بود خدايى، آن چه او را در نظر من بزرگ مى نمود كوچكى دنيا در نظرش بود. او از سلطه شكم بيرون بود، نسبت به چيزى كه نداشت رغبت نشان نمى داد و در آن چه داشت زياده روى نمى كرد، بيشتر اوقات ساكت بود و اگر سخن مى گفت بر سخنوران پيشى مى گرفت و عطش پرسش كنندگان را فرو مى نشاند، ضعيف و مستضعف بود اما چون كارى از روى جد پيش مى آمد همانند شير مى خروشيد.»(2)
نظير اين سخن را امام حسن(عليه السلام) درباره يكى از ياران خود دارد.(3) نمونه ها از اين قبيل را در خلق و خوى انسان هاى هر عصر كم و بيش مى توان يافت.(4)
پرورش زيبايى عقلى و معنوىروش تربيتى اسلام در اين مرحله از زيبايى و زيبادوستى اين است كه انسان را به فطرت خويش كه منبع الهام زيبايى و تشخيص آن از نازيبايى هاست توجه مى دهد و آن گاه در پرتو معارف اسلامى و تعاليم و تربيت هاى دينى انسان را با جميل مطلق و عالم اسماء و صفات او پيوند مى دهد و با تذكار نعمت هاى او و محبت بى دريغش نسبت به بندگان، در دلها شور عشق مى آفريند و با ستايش و پرستش و تعبد و تقوا پاسدارى مى كند و به ثمر مى نشاند تا قلب را تجلى گاه خدا سازد و براى حيات ابدى توأم با بهجت و رحمت آماده كند. اگر روح به اين مرحله از زيبايى و زيبادوستى رسيد و به كمال ايمان و معنويت آرايش يافت، زيبايى هاى موهوم در نظرش بى رنگ مى شود و به زيبايى هاى ظاهرى دل نمى سپارد و از هرچه زشتى و پليدى نشأت گرفته از علائق مادى است، مى گريزد و گناه و رذيلت در چشم انداز روحش زشت و ناپسند مى شود.
1. سوره انسان، آيات 9 و 8.
2. نهج البلاغه، حكمت 289. گفته اند: منظور ابى ذر غفارى يا عثمان بن مظعون بوده است.
3. اصول كافى، ج 2، ص 237.
4. و در عصر ما حضرت امام و...
|
تمثيلى كه قرآن در بيان حقيقت غيبت، اين رذيله اخلاقى مى آورد شايان توجه است: «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُم بَعْضاً، أَيُحِبُّ اَحَدُكُم اَنْ يأكُلَ لَحْمَ اَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ...;(1)
از غيبت يكديگر بپرهيزيد، آيا كسى از شما دوست دارد گوشت مرده برادر خود را بخورد؟ بى گمان كراهت داريد!»
حال اگر انسان زشتى اين گناه را در صورت ملكوتى اش دريافت، غيبت كردن در نظرش بدانسان منفور مى شود كه خوردن گوشت يك انسان مرده، اين زشتى مادى و محسوس است و آن زشتى معنوى و معقول و چنين است ساير فضائل و رذايل اخلاقى كه هريك صورتى زيبا يا زشت دارند و دريافت آن احساس ويژه اى را مى طلبد. شايان ذكر است كه هر اندازه روح از زيبايى معنوى برخوردار بود به نيكى راغب تر و از زشتى گريزان تر است و اين موضوع تا مرحله «عصمت» ارتقا مى يابد. و از همين جا مى توان راز اين نكته را دريافت كه على(عليه السلام) مى فرمود: «به خدا دنياى شما در نظر من از استخوان خوكى در دست يك جذامى بى مقدارتر است.»(2) و «به خدا خلافت در نظر من به اندازه كفش كهنه اى ارزش ندارد مگر آن كه حقى را به پا دارم و باطلى را از ميان بردارم.»(3)
در عمل نيز با وجود خلافت به حجره گلين و نان جوين و لباس زاهدانه قناعت ورزيد و حاصل دسترنج خويش را كه از حفر قنوات و احداث نخلستان ها، با دست خود تحصيل كرده بود صرف مستمندان جامعه نمود و از خود، درهم و دينارى باقى نگذاشت. فضائل و كمالاتش شرق و غرب عالم گرفت تا بدان جا كه حتى غيرمسلمانان كتاب ها و مقاله ها درباره اش نوشتند و سخنوران و اديبان در مناقبش چكامه ها سرودند و او را «نداى عدالت انسانى» ناميدند و پشت و پناه مظلومان و صاعقه اى بر ستمكاران و دژ پايدار عدالت خواندند كه اخلاق بى مانند و شمشير و قلمش آن را پاسدارى مى كرد.(4) اين جمال معنويت است. تحصيل اين زيبايى از يك سو به همت و مجاهده انسان وابسته است و از سوى ديگر به
1. سوره حجرات، آيه 12.
2. والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم (نهج البلاغه، حكمت 236، ص 400).
3. «والله لهى احب الى من امرتكم هذه الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا» (همان، خطبه 33).
4. فواد جرداق مسيحى لبنانى درباره على(عليه السلام) اشعارى سروده كه از آن جمله است:
هو للظالم رعد قاصف *** و هو للمظلوم فينا معتصم
و هو للعدل حمى قد صانه *** خلق فذّ و سيف و قلم
|
مدد الهى. همان گونه كه به ما آموخته اند در نيايش خود با خدا چنين عرض نياز كنيم:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ حَلِّنى بِحِلْيَةِ الصَّالِحينَ وَ أَلْبِسْنى زَيِنَةَ المُتَّقِينَ فى بَسْطِ اْلعَدْلِ وَ كَظْمِ الغَيْظِ وَ اِطفاءِ النَّائِرَةِ و ضَمِّ اَهْلِ الفُرْقَةِ وَ اِصْلاحِ ذاتِ الْبَيْنِ;
خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا به زيور صالحان بياراى و به زينت پرهيزكاران بپوشان تا در گسترش عدل و كنترل غضب و فرونشاندن آتش (خشم و فتنه) و متحد ساختن اهل اختلاف و اصلاح ذات بين، موفق آيم.»(1)
ب) پرورش حس اخلاقىگرايش به فضائل اخلاقى، از عنصر فطرى بشر سرچشمه مى گيرد و در جان و روان او ريشه دارد و آن را در شمار احساسات متعالى آورده اند كه بدان وسيله مى توان به روح مجرد خويش پى برد و به عالم ملكوت ره گشود. استاد شهيد مطهرى گويد: «اخلاق و احساس اخلاقى خود يك دروازه اى است به اين كه انسان روح مجرد خودش را بشناسد و با شناخت روح مجرد، عالم غيب و ملكوت را آگاه بشود. چون انسان پرتوى است از عالم غيب و ملكوت و از همين جا احساسات اخلاقى پيدا مى شود.»(2)
شكوفايى اين احساس همانند ساير استعدادها نيازمند تربيت است. مربيان آسمانى برانگيخته شدند تا اين نهال فطرى را پرورش داده و به ملكه اخلاقى تبديل كنند; همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در فلسفه بعثت خويش بدان اشاره فرموده است. جايگاه پرورش اخلاقى و نقش سازنده آن در سرنوشت بشر تا بدان جاست كه دستيابى به هيچ يك از مدارج كمال بدون تخلق به فضائل ناممكن است. از اين رو در روايات ما نسبت به حسن خلق و اخلاق نيك اهتمام فراوان شده است.
از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پرسيدند: بهترين اعمال چيست؟ در پاسخ فرمود: اخلاق نيك(3) و نيز مى فرمايد: «پسنديده ترين شما نزد من و نزديك ترينتان به من در قيامت كسى است كه اخلاقش نيكوتر باشد: «اِنَّ اَحَبَّكُم اِلَىَّ و اَقْرَبَكُم مِنِّى مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيامَةِ أحْسَنَكُم اَخْلاقاً».(4)
1. دعاى مكارم الاخلاق. در بحث حقيقت اخلاق نيز از زيبايى اخلاق سخن خواهيم گفت.
2. فلسفه اخلاق، ص 183.
3. محجة البيضاء، ج 3، ص 50.
4. احياء العلوم غزالى، ج 3، ص 50.
|
و على(عليه السلام) اخلاق نيك را سرلوحه عمل مؤمن دانسته و مى فرمايد: «عُنْوانُ صَحيفَةِ المُؤمنِ حَسْنُ خُلْقِه.»(1)
و نيز مى فرمايد: بارزترين شاخصه هاى ايمان حسن خلق و آراستگى به صدق است: «رَأسُ الأِيمانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ التَّحَلىِّ بِالصِّدْقِ».(2)
شايان توجه در اين جا بعد عاطفى اخلاق است. هرگاه اخلاق با زمينه فطرى و عقلى كه دارد رنگ عاطفى به خود گيرد و به صورت احساسى پاك درآيد، روح و عمق و تأثير بيشترى خواهد داشت. با توجه به اين نكته است كه برخى دانشمندان، اخلاق را از مقوله عواطف دانسته و در رديف احساسات عاليه از آن نام برده اند.
تربيت اسلامى نيز با پرورش عواطف و پاسخ مناسب دادن به احساسات، استعداد اخلاقى را بارور مى كند و با تأليف قلوب و محبت و عطوفت و احسان و ايثار و عفو و اغماض و احترام به شخصيت افراد و ايجاد انگيزه هاى خير و فضيلت در روح و روان به تعميق آن مى پردازد و انسان را تا بدان جا پيش مى برد كه از فضائل اخلاقى لذت ببرد و ملكات فاضله در روح او به گونه اى رسوخ كند و با عواطف او عجين شود كه به چيزى جز پاكى نينديشد و از شرور و ناپاكى ها و انگيزه هاى آن متنفر باشد و اين تربيت تا مرحله عصمت قابل ارتقا است.
هرچند ساير مكاتب نيز از پرورش حس اخلاقى سخن گفته اند اما اين مكاتب به دليل نداشتن آرمان و تفكر جامع انسان ساز و فقدان برنامه صحيح و واقع بينانه اخلاقى و عدم آگاهى دقيق از حقيقت انسان و استعدادها و قابليت هاى او و انقطاع از سرچشمه وحى و دسترسى نداشتن به مبانى و اصول تربيت الهى و طرح جامع و مطمئن و تعهد بخش در اين زمينه قادر به پاسخ گويى درست به حس اخلاقى بشر نبوده اند. اين واقعيت از ديد صاحب نظران بيگانه نيز پوشيده نمانده است.
دكتر كارل مى گويد:
«بناى معظم و خيره كننده تمدن جديد به وضع اسفناكى در آمده، چون بدون توجه به سرنوشت و طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته و چون مولود اكتشافات اتفاقى
1. سفينة البحار، ماده خلف.
2. تصنيف غرر، ص 254.
|
علمى و تصورات و تئورى ها و تمايلات و تفننات آدمى است با اين كه به دست ما ساخته شده، در خور ما نيست.»(1)
«جون سوروكين» مى گويد: «هر تربيتى در درجه اوّل بايد اخلاقى باشد و در درجه دوم عقلى باشد، هر تربيت عقلى بدون تربيت اخلاقى و يا پيش از اين يكى، غيرممكن است و هر تربيت ناقص يك بدبختى است.»(2)
اما دين چنان كه گفتيم، با تكيه بر اصول و مبانى آسمانى و شيوه هاى مناسب و برنامه اى كه آفريدگار جهان با علم و حكمت و لطف و رحمت بى پايانش براى سعادت انسان فرستاده، فضائل را مى پرورد و رذائل را مى زدايد و در اين ميدان، هماغوشِ موفقيتِ كامل بوده است.(3)
ج) حس پرستش و تربيت عرفانىهمان گونه كه در بحث مبانى تربيت اسلامى گفتيم، انسان به اقتضاى فطرت و سرشت خويش به خدا و پرستش او گرايش دارد.(4) اين گرايش پديده اى خارج از وجود انسان نيست، بلكه در عمق جان و ضمير او ريشه دارد و اگر جز اين بود، اساساً مفهوم خداپرستى تحقق نمى يافت. بنابراين مربيان الهى انديشه خداپرستى را القا نكرده اند، بلكه با شيوه هاى نظرى و عملى، به پرورش اين نهال فطرى پرداخته اند. از يك سو انسان را از كج انديشى در بينش و اعتقاد و خرافه و شرك و تعدد خدايان رهانيده و حقيقت توحيد را در همه ابعادش (ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى) تبيين كرده و از سوى ديگر عنصر ايمان را با تشريعِ شرايع و دستورالعمل هاىِ عبادى و اخلاقى، و توصيه به ذكر و نيايش و پرستش و عمل خالص و مستمر و رياضت و مجاهده بارور مى سازد. اين دو شيوه نظرى و عملى در تربيت ايمانى بايد مدنظر باشد.
پرورش فطرتِ خداجويى مراحلى دارد كه قله بلند آن تربيت عرفانى است. برخلاف
1. انسان موجود ناشناخته، ص 35.
2. اصول انسانى فن تربيت، ص 16.
3. مباحث ويژه اخلاق، شامل تعريف و حقيقت اخلاق، معيار ارزش هاى اخلاقى و چگونگى پرورش فضائل و... را در بخش دوم كتاب خواهيم ديد.
4. ر.ك: بحث فطرت همين كتاب.
|
شناخت علمى و فلسفى كه يكى از طريق مشاهده و ديگرى از طريق تعقل مى باشد، شناخت عرفانى از راه دل يعنى نزديك ترين راه براى شناخت حقايق است. يافتن خود، حضورى است نه حصولى و از اين نوع شناخت در قرآن و حديث به «نور» و يقين و شهود و... تعبير شده و فلاسفه آن را «اشراق» ناميده اند. شناخت عرفانى از دانش به بينش رسيدن است و اين هنگامى است كه آيينه دل در سايه ذكر و رياضت و تعبد صافى شود و براى پذيرش معارف الهى و تجلى حقايق عالم غيب مستعد گردد.
در اين شناخت، چيزى جز خدا واسطه نيست و همين است نقطه تمايز عرفان و فلسفه. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: تنها كسى خدا را به درستى مى شناسد كه خدا را به خدا شناخته باشد و آن كس كه خدا را به خدا نشناسد او را نشناخته است: «وَ اِنَّما عَرَفَ اللهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ.»(1)
در دعاى امام سجاد(عليه السلام) است: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ»(2) تو را به وسيله تو شناختم و تو مرا به سوى خودت رهنمون شدى. در اين شناخت اگر چيزى واسطه باشد، از آن لحاظ است كه جلوه اى از جلوه هاى خدا است: «آفتاب آمد دليل آفتاب». در دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) است: «ألغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتَىّ يَكوُنَ هُوَالمُظْهِرُلَكَ».
مگر جز تو چيزى ظهور و بروز دارد تا نمودار كننده تو باشد. طريق اين معرفت، پيمودن راه دل است كه دورترين مسافت را نزديك مى كند. هرچند طى كردن آن مستلزم طى مراحل است.(3)
در دعاى عارفانه امام سجاد(عليه السلام) است: «وَ اِنَّ الرَّاحِلَ اِلَيْكَ قَرِيبُ المَسافَةِ و اِنَّك لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُم الاَعْمالُ دُونَك»(4)
و اما پرورش عرفانىِ قلب، هدايت و رساندن آن به بلنداى قله توحيد و فنا در درياى
1. اصول كافى، ج 1، ص 114.
2. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى.
3. به قول حكيم سبزوارى:
بعد مسافت اگرچه در ره اونيست *** تا سر كويش هزار مرحله باشد
نى ز ملك جونشان و نى زفلك پوى *** راه بسويش نفوس كامله باشد
و به گفته حافظ:
«ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست *** تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
4. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى.
|
معرفت و ارتباط مشتاقانه و عارفانه با خدا و برداشتن حجاب هاى ظاهر و باطن و حجب نور و ظلمت است.(1) كه جز با صفاى سرّ و ضمير و شيدائى در برابر كمال مطلق و جمال و جلال الهى، امكان پذير نيست و چون بدان دست يافت، هر آن چه مى بيند با آن و پيش از آن و بعد از آن خدا را مى بيند و خود را چون قطره اى در اقيانوس بى كران هستى فانى مى گيرد و با نور خدا نظر مى كند و مى شنود و مى بيند و حائلى ميان خود و خدا مشاهده نمى كند و مظهراسماء و صفات الهى مى گردد. در حديث قدسى آمده است كه بنده با نيايش تا بدان جا به خدا تقرب مى جويد كه خدا در چشم و گوش و زبان و دستش تجلى كند.(2)
تا رسيدن به آن جا كه به فرموده على(عليه السلام): عارفان، بدنشان در خاك اما روحشان به ملأ اعلى پيوسته است: «و صَحِبُوا الدُّنيا بِاَبدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمـَحَلِّ الاَعْلى»(3)
اين نوع تربيت ويژه مربيان آسمانى و كتب الهى است و قرآن كه سرآمد اين كتب و صحيفه معرفت است، بدين منظور نازل شده كه بشر را به مرتبه قصواى كمال لايق خود برساند و تشريع شرايع، عبادات، ذكر، دعا، تهجد و مناجات و تضرع و رياضات شرعى با اين هدف است و تنها طريق وصول به قله رفيع معنويت و عرفان، پيمودن دقيق راه شريعت و تكيه بر عنايات الهى و استمداد از انفاس قدسيه اوليا است.
تربيت عرفانى در انحصار دين است و مكتب هاى تربيتى رايج نه توان درك و فهم آن را دارند و نه تجهيزات تحقق آن را و اصولا از فهم آن قاصر و عاجزند. اما نظام تربيتى اسلام با تكيه بر اصول و مبانى عرفانى خود و ايجاد ارتباط ميان مخلوق و خالق و با دستمايه ايمان و يقين و محبت و مناجات و راز و نياز و عشق و تضرع و سير و سلوك و رياضت و مجاهدت، انسان را تا بدان جا پيش مى برد كه از فهميدن آيات الهى و مشاهده جمال مطلق سرمست شود و به جز خدا به چيزى نينديشد و خود را براى خدا بخواهد و نه
1. به مناجات شعبانيه توجه شود. «... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...»
2. مضمون حديث. اصول كافى، ج 2، ص 352.
3. نهج البلاغه، حكمت 147، ص 388.
حافظ گويد:
گل مـراد تو آنگه نقاب بگـشايد *** كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد
تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون *** كجا بكوى حقيقت گذر توانى كرد
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
توضيح بيشتر تربيت عرفانى را در دو بعد «نظرى و عملى» در كتاب آشنائى با علوم قرآن استاد شهيد مطهرى بخوانيد.
|
خدا را براى خود و براى نعمت هايش. به بيان قرآن: «وَالَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلّهِ» در پرتو اين محبتِ خالص از همه چيز جز خدا منقطع مى گردد و هرچه دارد براى خدا مى خواهد و «خودى» احساس نمى كند و با نيايش خالصانه مى گويد: «اِلهى هَبْ لِى كَمالَ اْلأِنْقِطاعِ اِلَيْكَ»(1) و چون از حجاب خودى كه تاريك ترين حجاب است بيرون شد و خدا را يافت، هرچه به خدا نزديك تر شود ابتهاج او افزون مى گردد.
از سوى ديگر هرگاه احساس منبعث از ايمان وشهود جمال مطلق بود، انسان را به نوعى شيفتگى و جذبه عارفانه در برابر آفريدگار مى كشاند كه همه علائق مادى در برابر آن بى رنگ مى شود: «وَالَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلّهِ»(2) و زشتى و پليدى ناشى از علاقه به ماديات در نظرش منفور مى گردد، همچنان كه خداوند مى گويد: «و لكِنَّ الله حَبِّبَ اِلَيْكُمُ الاْيمانَ و زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ اِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الفُسُوقَ وَ العِصْيانَ...»(3) و مدار حب و بغض و مهر و قهر مؤمن نسبت به غير خدا تنها خدا مى شود و بس. «حُبّ فى الله و بُغض فى الله» كه در روايات ما به عنوان بهترين اعمال قلبى مؤمن آمده، بر اين اساس است. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: آيا ايمان چيزى جز دوستى و دشمنى است: «هَلِ الدِّينُ اِلا الحُبُّ وَ البُغْضُ».(4)
حقيقت اين است كه: هنگامى كه انسان تمام جمال و كمال را از آن خدا بداند و خير و سعادت را تنها در سايه رحمت و حكمت او بجويد و محبت و بنده نوازيش را به ياد آورد و به ماهيت جهان ماده و بى رنگ شدن جلوه هاى آن و گسسته شدن رشته تعلقاتش وقوف يابد، هرگز محبت پايدار محبوب حقيقى و رحمت هميشگى او را با محبت ناپايدار مادى برابر نمى كند و قرب جوار حق و رضامندى او را با هواى نفس و رضاى خلق سودا نمى كند و در طريق اين آرمان تا مرحله فداكارى و جانبازى به پيش مى رود.
بدين سان، اگر علم و آگاهى و يقين رنگ احساس گيرد، به صورت باور و ايمانى صادق درآمده و منشأ آثار معنوى و اطاعت و تسليم در برابر آفريدگار مى گردد كه محبت متقابل محبوب را به همراه مى آورد: «قُلْ اِنْ كُنْتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُم اُللهُ»(5) و بدين ترتيب
1. مناجات شعبانيه.
2. سوره بقره، آيه 165.
3. سوره حجرات، آيه 7.
4. اصول كافى، ج 2، ص 124 به بعد باب الحب فى الله و البغض فى الله.
5. سوره آل عمران، آيه 31.
|
اطاعت محبوب كه اثر قهرى محبت بدو است، نشانه اى است كه دوست داران واقعى را از مدعيان جدا مى سازد.
5 ـ تربيت اجتماعى
گرايش به اجتماع يكى از ويژگيهاى انسان است كه به اعتقاد بعضى ريشه در آفرينش او دارد، چنان چه درباره آن گفته اند: «الأنسان مَدَنِىٌّ بِالطَّبع» و به اعتقاد بعضى انگيزه آن جبر و اضطرار است، همچنان كه گروهى ديگر منشأ آن را عقل و تدبير دانسته و گفته اند: انسان با قدرت حسابگرى به اين جا رسيده كه در مشاركت و همكارى اجتماعى بهتر مى تواند از مواهب زندگى برخوردار گردد.
بدين گونه در اين مسئله، سه نوع تفكر وجود دارد: «فطرى، اضطرارى و انتخابى».
آن چه از آيات قرآن برمى آيد اين است كه: اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرينش او پى ريزى شده است. به عنوان مثال از آيه:
«يا اَيُّهَاالنّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَاُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتعَارَفُوا...»(1) چنين استفاده مى شود كه: انسان به گونه اى آفريده شده كه به صورت گروه هاى مختلف ملى و قبيله اى درآيد و با انتساب به مليت ها و قبيله ها، بازشناسى يكديگر كه شرط لاينفك زندگى اجتماعى است، صورت پذيرد.»(2)
همچنان كه آيه كريمه: «كانَ النَّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اختَلَفُوا فِيه...»(3)
وحدت امت بشرى را يادآور شده و فلسفه بعثت پيامبران را جهت رفع اختلاف ناشى از هوا و طغيان، مورد تأكيد قرار مى دهد. روابط اجتماعى يكى از چهار نوع رابطه اى است كه فلاسفه براى انسان قائل شده اند و در روايت «مصباح الشريعه» از امام صادق(عليه السلام) به عنوان معامله و رفتار با خلق از آن ياد شده و حدود و مسئوليت هايى براى آن مشخص گرديده است. كارشناسان تربيتى نيز از بعد اجتماعى تربيت سخن گفته اند.
1. سوره حجرات، آيه 13.
2. ر.ك: استاد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 314 و تفسير الميزان، ذيل آيه فوق.
3. سوره بقره، آيه 213. مرحوم علامه طباطبائى با استناد به اين آيه و آيه قبل و برخى آيات ديگر قرآن... فطرى بودن روح جمعى انسان را مورد تأكيد قرار داده اند. (ر.ك: الميزان، ذيل آيه 213).
|
تربيت اجتماعى پرورش و هدايت فرد است به گونه اى كه با تمايل عاطفى به زندگى اجتماعى نقش مسئولانه خويش را ايفا نموده و ضمن پاى بندى به حقوق متقابل، از شرايط مساعد و تعامل اجتماعى جهت رشد و تكامل خويش بهره گيرد.
بدين ترتيب، برخلاف پاره اى مكاتب كه راه افراط يا تفريط پيموده و اصالت را به فرد يا جامعه به تنهايى داده و نقش ديگرى را ناديده گرفته اند، اسلام با ارزش نهادن به «فرد» و «جامعه» و با توجه به نقش و تأثير متقابل آن ها، از يك سو به پرورش شخصيت افراد و ايجاد تعادل ميان نيروها و استعدادهاى آنان مى پردازد و در راستاى اهداف مشترك انسانى همسويى مى بخشد و از سوى ديگر نقش محيط و روابط را ملحوظ داشته و با ايجاد شرايط مناسب اجتماعى و تعادل بخشيدن به نيروهاى گروهى، زمينه رشد فردى و جمعى را در ابعاد مادى و معنوى فراهم مى سازد.
نقش روابط اجتماعى در شكل گيرى اخلاق و ارزش هاى انسانى نيز انكارناپذير است. به گفته كارشناسان تربيتى: «رشد اخلاقى تا حدود زيادى به رشد و تكامل اجتماعى بستگى دارد و دگرگونى آن زير تأثير ميزان علاقه اى است كه فرد نسبت به معيارها و ارزش هاى معمول نشان مى دهد. از طرف ديگر به رشد دينى و ميزان علاقه فرد به آداب و رسوم و واكنش هاى او در مقابل خير و شر بستگى دارد. ادراك فرد نسبت به افراد ديگر، ارزش قائل شدن به ايشان و دوستى با آنان، اطمينان و اعتماد و محبت نسبت به منسوبان خود، همگى بر چگونگى و ميزان توجه او به اجتماعى و ايمانش به مبادى آن مربوط است.»(1)
اسلام و تربيت اجتماعىبا توجه به عنايتى كه اسلام به روابط اجتماعى دارد و نقشى كه براى آن در تكامل انسان قائل است، در قالب اصول و معيارهاى الهى به پرورش روح جمعى مى پردازد و با طبقه بندى اين ارتباطات در قالب: «انسانى و اعتقادى» ملاك هايى را به دست مى دهد
1. دكتر شعارى نژاد، روان شناسى رشد، ص 353.
|
به عنوان مثال، با خطاب: «يا اَيُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِنْ نَفْس واحِدَة...»(1) و مانند آن، عموم بشريت را به فطرت خداجويى و تقوا و نوع دوستى توجه مى دهد. و با خطاب «قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ...»(2) عموم پيروان اديان الهى را به پذيرش اصول مشترك توحيد و پرهيز از شرك كه نقطه آغازين اختلاف انسان ها است دعوت مى كند، و با خطاب «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا...» مسلمانان را به وظايف ايمانى و اسلامى شان فرا مى خواند.
خلاصه آن كه: اسلام، انسان را موجودى اجتماعى مى داند كه تكامل او در پرتو زندگى جمعى ميسر است و از اين رو افراد و جوامع را به همبستگى و وحدت مبتنى بر «توحيد» فراخوانده و از طرق مختلف و حتى از طريق عبادت هايى چون نماز جماعت، جمعه و حج، در سطوح مختلف به پرورش روح جمعى پرداخته و تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام را در عصر حضرت مهدى(عليه السلام) نويد داده است. همچنين براى روابط و تعامل اجتماعى حدود و شروط و اصول و ضوابطى را مطرح ساخته است. اينك با توجه به اصول و ضوابط مطرح شده در آيات و روايات، محور روابط و اقسام آن را ذيل چند عنوان مى نگريم:
ـ محور روابط در اسلام;
ـ روابط انسانى;
ـ روابط ايمانى;
ـ موارد قطع رابطه.
1ـ محور روابط در اسلامدر حاليكه روابط انسانى در مكاتب تربيتى و اخلاقىِ رايج ـ به ويژه فرهنگ غربى ـ برپايه تبادل منافع و «اخلاق انتفاعى» استوار است، و رعايت حقوق بشر تا بدان جا تضمين دارد كه پاى سود متقابل در ميان باشد! در اسلام چنين فلسفه اى فاقد ارزش است. نظام تربيتى اسلام همان گونه كه اشاره شد، برپايه تقرب به خدا و جلب رضاى اوست كه زيربناى روابط انسانى است و سود متقابل و يا نژاد، رنگ و جغرافيا و زبان و... در آن
1. سوره نساء، آيه 1.
2. سوره آل عمران، آيه 64.
|
دخالت ندارد.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «براى خدا با خلق معاشرت كن نه براى بهره خود از دنيا و طلب جاه و از روى رياكارى و شهرت طلبى:
«فَعاشِرِ الخَلْقَ لِلّهِ تَعالى وَ لاتُعاشِرْهُم لِنَفْسِكَ مِنَ الدُّنيا و لِطَلَبِ الْجاهِ وَ الرِّيا و السُّمْعَة».(1)
حب و بغض و تولّى و تبرى نيز بر اين محور دور مى زند. به بيان امام صادق(عليه السلام): يكى از استوارترين رشته هاى ايمان آن است كه براى خدا دوست بدارى، براى خدا دشمن بدارى، براى خدا بدهى و براى خدا ندهى.»(2)
به تعبيرى محور روابط انسانى اسلام، «با خدا در ميان خلق بودن است نه بى خدا با خلق بودن» و يا به قول فلاسفه: «سير الى الخلق مع الحق» و به تعبير ديگر زندگى اجتماعى هدف نيست، وسيله است و جامعه ايده آل آن است كه در آن خدا پرستيده شود.(3)
بهره گيرى از وجدانعلاوه بر عنصر ايمان كه محور اصلى روابط است، از وجدان نيز در حسن روابط انسانى مى توان كمك خواست. در روايات نيز كمابيش بدين مطلب عنايت شده است.
على(عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام حسن(عليه السلام) مى نويسد:
«يا بُنَىَّ اجْعَل نَفْسَكَ ميزاناً فِيما بَيْنَكَ و بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِب لِغَيْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِك وَاكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهُ لَها، وَ لاتَظْلِم كَما لاتُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ و أَحْسِن كَما تُحِبُّ اَنْ يُحْسَنَ اِلَيْك. وَ اسْتَقْبِحُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيرِكَ(4)
پسرم! نفس خويش را ميزان روابط خود با ديگران قرار ده و آن چه براى خود مى پسندى براى ديگرى بپسند و آن چه براى خود نمى پسندى براى ديگرى مپسند و ستم مكن همان گونه كه دوست ندارى بر تو ستم كنند و نيكى كن همچنان كه دوست دارى به تو نيكى كنند و آن چه را براى ديگرى زشت مى دانى براى خود زشت بدان.»
و بديهى است كه زشت و زيبا دانستن يك عمل حتى براى خود بالاخره ريشه وجدانى
1. مصباح الشريعه، ص 42.
2. اصول كافى، ج 2، ص 125: «ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى الله و تعطى فى الله و تمنع فى الله».
3. به آيه 55 سوره نور توجه شود: «... يعبدوننى لايشركون بى شيئا».
4. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 31، ص 397.
|
و فطرى دارد.
گفتنى است كه تكيه بر وجدان در تربيت اسلامى، با آن چه در مكاتب تربيتى غرب مطرح است تفاوت اصولى دارد. در مكاتب غربى «وجدان اخلاقى» به عنوان يك اصل اساسى و قوى ترين تكيه گاه در تربيت مطرح مى شود، در حالى كه اين بدون ايمان و زيربناى اعتقادى ضمانت اجرايى ندارد، اما در تربيت اسلامى اصل بنيادين تربيت، ايمان به خداست و از وجدان نيز به عنوان عامل دوم استفاده مى گردد، زيرا بدون ريشه اعتقادى، وجدان هرگز نمى تواند پايگاه مستحكمى در تربيت و اخلاق باشد. بدين ترتيب آن چه در تربيت غربى به عنوان نقطه اوج مورد اتكا است براى تربيت اسلامى نقطه حضيض است.
به علاوه وجدان معيار ثابتى ندارد و احكام وجدانى از فرهنگ ها و جامعه ها و گاه تمايلات فردى تأثير مى پذيرد و با اختلاف ديدگاه ها قابل تفسير است. از اين رو تكيه گاه مستحكم ترى بايد يافت كه به عنوان يك ايده مقدس پايه و اساس تربيت باشد. از اين رو، «هر مكتبى و هر سيستم فكرى اجتماعى نيازمند است به يك سلسله ايده هاى معنوى و لهذا مى گوييم: ايدئولوژى نيازمند ارزش هاى مافوق مادى است و ارزش ها بايد قوى و نيرومند باشد، به طورى كه داراى نوعى تقدس باشند و نشانه تقدس يك چيز آن است كه آن را شايسته بداند كه زندگى خود را براى آن فدا كند.»(1)(2)
2ـ روابط انسانىمقصود از روابط انسانى، نوع ارتباطى است كه يك مسلمان براساس حقوق و ملاحظات انسانى و قطع نظر از اشتراك در عقيده با همنوع خود دارد. اصول اين روابط عبارت اند از:
الف) انسان دوستىدر جوهره اديان الهى محبت نسبت به انسانيت نهفته و اساس تربيت اجتماعى اسلام انسان دوستى است. از ويژگى هاى تربيت اسلامى اين است كه انسان را «من حيث هو
1. استاد شهيد مطهرى، تكامل اجتماعى، ص 108.
2 بحث وجدان اخلاقى در مباحث فلسفه اخلاق خواهد آمد.
|
انسان» و بدون هيچ گونه خصوصيت ديگر هدف نيكى و هدايت و تربيت مى داند. البته منشاء اين امر محبت به خدا است كه همه محبت ها ريشه در محبت او دارد.(1)
بدين لحاظ مى توان گفت: تمام انسان ها بدون استثناء به عنوان مخلوقى كه خداوند شايسته كرامت و امانت خود دانسته و جهت سعادتشان پيامبران را فرستاده كه در هدايتشان بكوشند، در پيشگاه خدا يكسانند و چيزى كه آنان را از يكديگر ممتاز مى كند ميزان اعتقاد و عمل آن هاست كه به حسن اختيار يا سوء اختيار خود برگزيده اند: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقيكُمْ»(2) و نيز آن چه ملاك حب و بغض قرار مى گيرد عمل نيك يا بد آن ها است كه به شخص تسرى مى كند. از اين رو پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با توجه به اين اصل، مردم را به دنده هاى يك شانه تشبيه فرمود كه همه يكسانند و در پيشگاه حق برابر: «اَلنّاسُ كُلُّهُم كَاَسْنانِ المُشْطِ»(3) و «الخَلْقُ اَمامَ الحَقِّ سَواءٌ».
امام صادق(عليه السلام) از پيامبر اكرم نقل فرموده كه: خلق خانواده خدا هستند و پسنديده ترين خلق نزد خدا كسى است كه به خانواده خدا سود رساند و خاندانى را خشنود كند: «ألْخَلقُ عِيالُ الله فَاَحَبُّ الخَلْقِ اِلَى اللهِ مَنْ نَفَعَ عِيالَ اللهِ وَ اَدْخَلَ عَلى اَهلِبَيْت سُرُوراً».(4)