بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دفاع از مذهب اهل بیت (ع), سید محسن حجت ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - دفاع از مذهب اهل بيت
     02 - دفاع از مذهب اهل بيت
     03 - دفاع از مذهب اهل بيت
     04 - دفاع از مذهب اهل بيت
     05 - دفاع از مذهب اهل بيت
     06 - دفاع از مذهب اهل بيت
     07 - دفاع از مذهب اهل بيت
     08 - دفاع از مذهب اهل بيت
     09 - دفاع از مذهب اهل بيت
     10 - دفاع از مذهب اهل بيت
     fehrest - دفاع از مذهب اهل بيت
 

 

 
 

                                              

                                                                  

اقوالعلما و اساطين مذهب تشيع در نفىتحريف قرآن


   

    براى آنکه خوانندگان عزيز بطور کاملمتوجه عقيده شيعيان در رابطه با قرآنکريم شوند و اتهام دکتر و غير او کهساليان متماديست بر شيعه واردميکنند دفع شود انظار و اقوال عده اى ازبزرگان و اساطين مذهب شيعه را در رابطهبا قرآن کريم نقل مى نمائيم .

    1- شيخ صدوق رضوان الله عليهمتوفاى سال 381 هـ ق ميگويد : "اعتقاد ما آنست که قرآنى را که خداوند برپيامبرش نازل فرموده است ، همين قرآنموجود در بين دو جلد است که امروزه در دستمسلمانان قرار دارد و سورهاى آن نيز 114سوره است" .

    2- شيخ مفيد رضوان الله عليهمتوفاى سال 413 هـ ق ميگويد : "جماعتىاز اماميه ميگويند : از قرآن کريمچيزى کم نشده است بلکه حذف شده ازتأويل آن و تفسير معانى قرآن برحقيقت تنزيل آن که در مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و آنقرآن نيست و اين قول را مىپزيريم"  .

    3- سيد مرتضى علم الهدى رضوان اللهعليه متوفاى سال 436 هـ ق ميگويد :" علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرها وحوادث بزرگ و وقايع عظيم و کتابهاى مشهورو اشعار مسطور عرب است ، زيرا توجه وعنايت خاصى و دواعى مختلفى وجوددارد براى نقل و حراست از اين امور تا ازبين نروند و چون قرآن کريم معجزه نبوت ومأخذ احکام شريعت و علوم دينيه است وعلماى مسلمين ، منتهى درجه عنايترا براى حفظ وحراست از آن بکار بسته اند ،پس چگونه ممکن است که تغيير کند يانقصى بر آن وارد شود (تا آنجا کهميگويد:) قرآن کريم در زمان خودپيامبر صلى الله عليه و آله و سلمهمين طور که الان است ، جمع شده و مرتب بود" .

    ناگفته نماند که اين گفتار سيدمرتضى آنچنان از او مشهور است که حتىبزرگان اهل سنت نيز نقل کرده اند ، ابن حجراز ابن حزم اندلسى نقل ميکند که :"سيدمرتضى امامى بود و معتقد بود کسى کهمعتقد شود از قرآن چيزى کم شده يا بهآن افزوده شده يا چيزى از آن تبديلشده است ، کافر است " .

    4- شيخ الطائفه طوسى رضوان اللهعليه متوفاى سال460 هـ ق ميگويد :"زياده و نقصان در کلام خداوند راه نداردزيرا اجماع قائم است که به قرآن چيزىاضافه نشده است و مسلمانان معتقدند که از آنچيزى کم نشده است ،  ومذهب ما همين است ( بعد ميگويد (رواياتى در کتب شيعه وسنى آمده است که دلالت بر نقصانبسيارى از آيات و نقل بعضى از آن ازجايى بجاى ديگر ميکند ، اما چونروايات همه خبر واحد هستند و موجب علمنمى شوند ، عمل به آنها ممکن نيست و بهتراست که از آنها اعراض شود و اگر امکان تأويلنبود طردشوند ، و اگر آن روايات صحيح السند همباشند باز موجب طعن در قرآن نخواهند شد ،زيرا که صحت آن مورد اتفاق همه مسلماناناست .

    5- امين الاسلام طبرسى رضوان اللهعليه متوفاى سال 548 هـ ق نويسندهتفسير مجمع البيان ميگويد : " درقرآن کريم چيزى اضافه يا از آن کمنشده است ، اما چيزى اضافه نشده است چوناجماع مسلمين است و از نظر مذهب ما از قرآنچيزى کم هم نشده است" .

    6- سيد بن طاووس رضوان الله عليهمتوفاى سال 664 هـ ق ميگويد : " قرآنکريم مصئون از زياده و نقصان است " .  

    7- علامه حلى رضوان الله عليهمتوفاى سال 726 هـ ق ميگويد : " حقآنست که در قرآن کريم تبديل و تقديم وتأخيرى واقع نشده است و پناه ميبرم بهخداوند از کسى که معتقد باشد بر وقوعتحريف ،  زيراکه موجب شک ميشود در معجزه رسول عليهو آله السلام که نقل آن متواتر است " .

    8- شيخ زين الدين بياضىعاملى رضوان الله عليه متوفاى سال 877هـ ق ميگويد : " تواتر قرآن جملةً وتفصيلاً معلوم است و اگر چيزى به آناضافه يا از آن کم ميشد هر عاقلىمتوجه مى گرديد حتى اگر حافظ قرآن همنمى بود  ، به جهتمخالفت با اسلوب و فصاحت قرآن " .

     9- شيخ فتح الله کاشانى رضوانالله عليه متوفاى سال 988 هـ ق در رابطه بارواياتى که دال بر نقص قرآن استميگويد : اگر حديثى بر خلاف دليليا سنت متواتر يا اجماع بود و تأويلشممکن نبود و امکان حمل بر وجوه ديگر رانداشت ، واجب است طرح و اعراض از آن" .

    10- سيد نور الله شوشترى رضوان اللهعليه معروف به قاضى شهيد ياشهيد ثالث که در سال 1019 هـ ق به شهادترسيده است در کتاب مصائب النواصب ،بحثامامت و کلام بالصراحه عقيده تحريف رااز مذهب اهل بيت نفى ميکند .

    11- فيض کاشانى رضوان الله عليهمتوفاى سال 1019 هـ ق در ذيل آيه مبارکه (اناله لحافظون) ميگويد : " يعنى از تحريف وتغيير و زياده و نقصان " .

    12- شيخ بهاء الدين عاملى رضوانالله عليه معروف به شيخ بهائىمتوفاى سال1030هـ ق ميگويد :" صحيحاينست که قرآن کريم از زياده و نقصانمحفوظ است چنانکه آيه مبارکه (انانحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) دلالتميکند و آنچه که گفته ميشود از ساقط شدناسم على عليه السلام در بعض از مواضع مثل (ياايهاالرسول بلغ ما انزل اليک - فى علي-) وغير آن ،نزد علما معتبر نيست" .

    12- فاضل تونى رضوان الله عليهمتوفاى سال 1071 هـ ق ميگويد : "مشهورآنست که قرآن کريم محفوظ و مضبوط استهمانطوريکه نازل شده است و خداوند حکيمحافظ آنست چنانکه فرمود : (انانحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) " .

    13- حر عاملى رضوان الله عليهمتوفاى سال 1104 هـ ق ميگويد :"هرکسىکه در اخبار و آثار تتبع و تحقيق کند ،علمقطعى پيدا ميکند که قرآن کريماعلى درجه از درجات تواتر را دارا است وهزاران نفر از صحابه آنرا حفظ و قرائت کردهاند و در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم جمع شده و به صورت کتاب بود " .

    14- علامه مجلسى رضوان الله عليهمتوفاى سال 1111 هـ ق در ردّ اخبار دلالتکننده بر نقصان ميگويد : " ايناخبار ، اخبار آحاد هستند و قطع به صحت آنهاپيدا نمى شود " .

    15- شيخ جعفر کبير رضوان الله عليهمعروف به کاشف الغطاء متوفاى سال 1228هـ قميگويد :" شکى نيست که قرآنکريم محفوظ از نقصان بحفظ خداوند دياناست همانطوريکه صريح قرآن و اجماع علمابر اين نکته دلالت دارد " .

    16- سيد محمد طباطبائى رضوان اللهعليه مشهور به مجاهد متوفاى سال 1242 هـ قمى گويد : " شکى نيست که قرآن دراصل،اجزاء ،محل ،وضع و ترتيب متواتر است واين مطلب را محققان از اهل سنت نيز قبولدارند زيرا قرآن معجزه بزرگ ، اصل دين وصراط مستقيم است و دواعى مختلف بر حفظ آنوجود دارد"  .

     17-شيخ ابراهيم کلباسى رضوان اللهعليه متوفاى سال 1262 هـ ق ميگويد:" نقصان در قرآن کريم بهيچ عنوان راهندارد "  .

    18- سيد محمد شهشهانى رضوان اللهعليه متوفاى سال 1289 هـ ق در کتاب العروةالوثقى ميگويد : " در قرآن کريمتحريف واقع نشده است " و اين مطلب رابه جمهور مجتهدين نسبت ميدهد. 

    19- سيد حسين کوه کمرى رضوان اللهعليه متوفاى سال 1299 ضمن تصريح به عدمتحريف براى حفظ قران از تحريف به امورذيل استدلال ميکند :

    الف : اصل عدم تحريف زيرا که تحريفمشکوک است وحادث پس با اجراى اصل عدم نفىميشود .

    ب : اجماع بر عدم تحريف .

    ج : منافاة تحريف با معجزه بودن قرآن .

    د : آيه مبارکه (لايأتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه)   .

    هـ : اخبار ثقلين (که دلالت ميکند براينکه قرآن بصورت کتاب در زمان رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم جمع آورىشده بود ) .

    و : رواياتيکه ما را به تمسک به قرآنو پيروى آن امر ميکند (و اگر تحريفدر آن راه داشت امر به اخذ و تمسک لغو بود) .

    20- شيخ محمد جواد بلاغى رضوان اللهعليه متوفاى سال 1352 هـ ق ميگويد :" اگر شنيدى که بعضى از رواياتشاذ و نادر دلالت ميکند بر تحريف قرآن واز بين رفتن بعضى از آيات آن ،پس بهاين روايات اعتنا نکن زيرا روات آنضعيف و متن آن مضطرب و سست است" .

      21-شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء رضوانالله عليه متوفاى سال 1373 هـ ق که دکترادعاى شاگردى ايشان را داردميگويد : "کتاب موجود در دست مسلمانانهمان کتابيست که خداوند متعال آنرا براىتحدى و اعجاز و تعليم احکام وتمييز حلال از حرام نازل فرمود ، دراين کتاب نه چيزى اضافه و نه از آن کمشده است و نه تحريف در آن راه دارد و براين مطلب اجماع مسلمين است .

    اگر کسى ادعا کند که قرآن تحريف شدهيا از آن چيزى کم شده است ، خطا کردهاست و اين آيه مبارکه (انانحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) اورا رد ميکند و احاديثى که از طريقشيعه و سنى نقل شده در نقص يا تحريفقرآن ، احاديث شاذ و ضعيف و اخبار آحادهستند که موجب علم و عمل نخواهد شد ، پسبايد تأويل يا به ديوار زده شود" .

    22- سيد عبدالحسين شرف الدينموسوى رضوان الله عليه متوفاى سال 1377هـ ق ميگويد : "قرآن عظيم و ذکرحکيم از طرف ما متواتر است به جميعآيات و کلمات و سائر حروف وحرکات و سکنات بهتواتر قطعى از امامان اهل بيت عليهمالسلام و هيچ کس در آن شک ندارد و ائمهاهلبيت نيز از جدشان رسول خدا صلىالله عليهو آله و سلم و آنبزرگوار از خداوند متعال نقلکرده است و در اين هم جاى شکى نيست، ظواهر و نصوص قرآن همه حجتهاى خداوند ودليل اهل حق است بحکم ضرورت اوليه ازمذهب اماميه ، روايات صحيحه نيز دراين زمينه بنحو متواتر از طريق عترتطاهره سلام الله عليهم زياد نقل شده است، و لذا شيعيان هر روايت مخالف قرآنرا حتى اگر صحيح هم باشد ، بديوارميزنند و به آن اعتبارى قائل نمى شوند، و قرآن کريم در زمان خود رسول خدا صلىالله عليه و آله و سلم جمع شد همانطوريکهالان هست بدون کوچک ترين تغيير وزياده و نقصان "   .

    23- امام خمينى رضوان الله عليهمتوفاى سال 1409 هـ ق ميگويد : "کسيکه مطلع باشد بر توجه مسلمانان به جمع ،حفظ ، ضبط ، کتابت و  قرائتقرآن متوجه خواهد شد که روايات دلالت کنندهبر تحريف باطل است زيرا آن رواياتيا ضعيف است و استدلال به آنها صحيحنيست و يا جعلى و ساختگى است کهعلامات جعل و ساختگى بودن در آنها کاملامشخص است ، يا غريب است که موجب تعجبميشود ، و اگر صحيح بود بايد تأويلشود " .

    24- آية الله العظمى خوئى رضوانالله عليه متوفاى سال 1413 هـ قميگويد : " معروف بين مسلمانان عدموقوع تحريف در قرآن است و اينکه قرآنموجود در نزد ما همان قرآن منزل بر نبى اعظمصلى الله عليه و آله و سلم است و براين مطلب بسيارى از اعلام از جمله رئيسالمحدثين مرحوم صدوق بن بابويه تصريحنموده اند و قول به عدم تحريف را از معتقداتاماميه حساب کرده اند " .

    باز ميگويد : " قصه تحريف قرآنجزء خرافات و خيالات است و به تحريف قائلنميشود مگر کسى که عقلش ناقص باشد يادرست تأمل و تفکر نکرده باشد يا اينکهبخاطر علاقه اش به قول به تحريف معتقد به آنشده باشد زيرا که علاقه به چيزى انسانرا کور و کر ميکند اما آدم عاقل منصف متدبرشکى در باطل بودن يا خرافاتى بودنتحريف ندارد " .

    اگر اين مبحث بيش از حد طولانىنميشد اقوال ديگر علماى شيعه را کهننوشتيم هم تذکر ميداديم اما از بابمشت نمونه خروار بهمين مقدار اکتفامينماييم و در يک کلام براىچندمين بار ميگوييم کهشيعيان بالاتفاق قائل به صيانت قرآنکريم از تحريف هستند و معتقدند که قرآندر زمان خود پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم جمع آورى ومرتب شده است .

    بنا براين به گفتار کسانى که تعدادآنها بسيار اندک و کمتر از تعداد انگشتاندست ميباشد و بين هر دو مذهب تشيع وتسنن وجود دارند توجه نميشود .

    تعجب از دکتر است که اين همه اقوال وانظار را ناديده گرفته و بخاطر کتاب فصلالخطاب همه فقها و علماى شيعه را متهم بهقول به تحريف نموده است .

    البته در بين پيروان هر مذهبىاقوال شاذ و نادر وجود دارد حتى اعتقاد بهامورى که باطل است ، اما هيچ وقتنميتوانيم بخاطر يک نظريه شخصىهمه پيروان يک مذهب را متهم کنيموگرنه در بين اهل سنت هم کسانى قائل بهتحريف شده اند .

    رافعى مى گويد : " پس جماعتىاز اهل کلام از کسانى که جز به تأويل وگمان تمسک نمى کنند و کار شان جدل و مجادلهدر هر حکم است معتقد شده اند به اينکه امکاندارد چيزى از قرآن ساقط شده باشد به خاطرآنچه که در جمع قرآن اتفاق افتاده است " .

    يا حتى ميشود اعتقاد به نسخ تلاوترا که از معتقدات اهل سنت است و بر هميناساس معتقدند که آياتى در قرآن بوده کهتلاوت آن نسخ شده و فعلا در قرآن نيست اماحکم آن باقى و غير منسوخ است ، نيزيکى از مصاديق تحريف دانست و آنگاهنه يک يا دو نفر بلکه همه را متهم بهاعتقاد به تحريف کرد ، زيرا آياتىرا که معتقد به نسخ تلاوت آن شده اند ، هيچروايتى از پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم يا حتى اصحاب وجود ندارد کهدلالت بر نسخ آن آيات کند ، علاوه بر اينسؤال ميشود که پس احکامى که در آنآيات بوده کجا است و آياتى که نا سختلاوت آن آيات هستند کدامند ؟ .

    خصوصا که همه معتقدند که قرآن به خبر واحدنسخ نمى شود و بعد اخبار آحادى را نقلکرده و استلال بر نسخ تلاوت آياتىميکنند که فعلا در قرآن وجود ندارد .

*****

    دکتر : « سيدهاشم بحرانى ميفرمايد: " پس از بحث وبررسى آثار و روايات، بنده به وضوح ميتوانمبر اين قول (تحريفقرآن) صحه بگذارم و بلكه بايد گفت: كه اعتقادبه آن از ضروريات مذهب تشيع است و از بزرگترينمقاصدى كه خلافت بخاطر آن غصب گرديده است ،دقت كنيد!"    مقدمةالبرهان ص/49  .

    نعمت الله جزائرى در رد كسانى كهتحريف قرآن را قبول ندارند ميفرمايد: "پذيرفتن اينكه قرآن متواتر از وحى الهىاست و اينكه همه آن بر جبرئيل عليه السلامنازل شده منجر به اين ميگردد كه بسيارى ازروايات معتبر ما دور ريخته شوند، در حالى كهاصحاب ما برصحت آنها و باور به آنها تاكيدكرده اند " الانوار النعمانية 2/357 » .

    نويسنده : بابيان اعتقا دشيعيان و اينکه اجماع علما بر عدمتحريف است مخالفت يکى دونفر ، اشتباهخود آنها را ميرساند نه اينکه همهشيعه را بخاطر نظريه يک عالم ازعلماى شيعه متهم کرد و قول يک يا دونفر را به همه شيعه نسبت داد .

    ما ميگوئيم هرکه معتقد به تحريفباشد اشتباه کرده و نظرش غلط است .

    براى آنکه مطلب روشن تر شود و از هرجهترفع شبهه شده و حقيقت را بيشتر درکنمائيم ، اسامى عده اى از علماىشيعه را که کتابهاى در رد مرحوم محدثنورى طبرسى نوشته اند با اسامىکتابهايشان در اينجا متذکر ميشويم.

    1- کشف الارتياب فى عدم تحريف کتابرب الارباب تأليف محمود بن ابى القاسممشتهر به معرب تهرانى متوفاى سال 1313 هـ ق، تاريخ طبع کتاب 1303 هـ ق يعنى چهارسال بعد از نشر کتاب فصل الخطاب .

    2- حفظ الکتاب الشريف عن شبهة القولبالتحريف تأليف هبة الدين سيدمحمد حسين شهرستانى متوفاى سال 1315 هـق .

    3- تنزيه التنزيل ، تأليف علىرضا حکيم خسروانى اين کتاب درتاريخ 1371 هـ ق تأليف شده است .

    4- الحجة على فصل الخطاب فى ابطالالقول بتحريف الکتاب ، تأليف عبدالرحمنمحمدى هيدجى که در سال 1372 هـ ق برشتهتحرير در آمده است .

    5- البرهان على عدم تحريف القران ،ازتأليفات مرحوم ميرزا مهدى بروجردىکه در سال 1374 هـ ق تأليف شده است .

    6- آلاء الرحيم فى الرد علىتحريف القران ، تأليف ميرزاعبدالرحيم مدرس خيابانى که درتاريخ 1381 هـ ق نوشته شده است .

    7- صيانة القران عن التحريف ،تأليف محمد هادى معرفت که در سال 1416هـ قطبع و نشر شده است .

    8- القران الکريم فى رواياتالمدرستين از تأليفات سيد مرتضىعسکرى طبع شده در سال 1420 هـ ق .

         9- اکذوبة تحريفالقران بين الشيعة والسنة ، تأليف     رسول جعفريان ، تاريخ طبع 1413 هـ ق .
    علاوه بر آنچه گفته شد ،کتب ديگرى کهبعد از کتاب فصل الخطاب نوشته شده است ومؤلفين در مواقع مناسب  ، ردود و اشکالات خود را بر نظريه مرحومنورى نوشته اند عبارت است از :
    آلاء الرحمن فى تفسير القران ازتأليفات مرحوم شيخ جواد بلاغى که درمقدمه کتاب  از بىاساس بودن نظريه نورى سخن گفته و قول بهتحريف را باطل ميسازد .

    البيان فى تفسير القران از مرحومآية الله خوئى که بطور تفصيل مسئلهمورد بحث قرار گرفته است  .
    تهذيب الاصول ، تقرير درس خارج اصولمرحوم امام خمينى در مبحث حجيت ظواهرکتاب ، و دها کتاب ديگر که ذکر همه آنکتابها سبب طولانى شدن مطلب خواهد شد .
    با اين همه تأکيد و نقل اقوال واسامى کتب و علما تعجب از دکتر و همدستانشهست که چطور اين اقوال و کتب را نديدهاند و تنها کتاب فصل الخطاب را پيدا کردنديا دونظريه از دونفر را که صد در صد هم ازآن تحريف فهميده نمى شود و بعد آنرابرخ همه شيعه کشيده اند !! .
    نا گفته نماند که بعضى از منصفينعلماى اهل سنت مثل مرحوم علامه رحمة اللههندى ميگويد : " بدرستى که قرآنمجيد در نزد جمهور علماى شيعهاماميه اثناعشريه ، از تغيير وتبديل محفوظ است و کسيکه از آنها قائلبوقوع نقصان باشد ، قولش در نزد آنان مقبولنيست  .

*****
    دکتر : « لذاامام باقر عليه السلام چنانكه جابر از ايشانروايت ميكند ميفرمايند: " هيچ كسى ازمردمادعا نكرده كه همه قرآن را جمع نموده مگراينكه دروغگو است، آنگونه اى كه قرآن نازلشده هيچ كسى جز على ابن ابى طالب وائمه بعد از ايشان آنرا حفظ و جمع آورىنكرده است" اصول كافى 1/26
    بدون شك اين روايت براى اثبات تحريفقرآنى كه اينكدر اختيار مسلمانان است بسيار صريح و روشن است، لذا قرآن حقيقى بطور كامل فقط در نزد حضرتامير و ديگر ائمه بوده است !تا اينكه سرانجامبدست امام قائم رسيده است!  » .
    نويسنده : دکتر هم خودش مى برد و همخودش ميدوزد در حاليکه بارهاشيعيان گفته اند که وجود روايت يارواياتى در کتابى دليل بر مقبولبودن آن نيست ، زيرا کتب مشتمل برصحيح و ضعيف ، حق و باطل ميباشند .
    بنا بر اين ميگوئيم : اولاروايت از نظر سند ضعيف و از درجه اعتبارساقط است .
    ثانيا بر فرض صحت سند احتمال ميرودمراد از جمع قرآن ، تنها جمع آورى آياتآن نباشد بلکه جمع آيات و آنچه در رابطه باتأويل و تفسير آن آمده است مراد باشدچنانکه در همان باب روايت ديگرى استکه (هيچ کس بغير از ائمه عليهم السلامنمى تواند ادعا کندکه در نزد او جميعقرآن ، ظاهرش و باطنش وجود دارد) .
    ثالثا بر فرض صحت سند هم ، از روايتتحريف قرآن و اينکه قرآن حقيقى نزدائمه عليهم السلام بوده است و سرانجام بدستامام قائم عجل الله فرجه الشريف رسيدهاست ، استفاده نمى شود ، زيرا روايتميگويد که قرآن را آنگونه که نازل شدهاست و معناى اين جمله جمع بر اساس نزولاست يعنى مکى قبل از مدنى و ناسخبعد از منسوخ در آن مرتب شده است
    ابن سعد و ابوداود و غير ايشان  از محمد بن سيريننقل ميکنند که"وقتى رسول خـدا صلىالله عليه وآله و سلم وفات يافت ، على عليهالسلام از بيعت ابوبکر کناره گرفت ، پسابوبکر او را ديده و گفت : از بيعت بامنکراهت دارى ؟ گفت : نه ، اما قسم خورده ام کهردا بر شانه ام نيندازم جز براى نماز تاقرآن را جمع کنم ، پس گمان کردند که او قرآن رابر اساس تنزيل جمع ميکند " محمد بنسيرين گفت : اگر به اين کتاب برسم دراو علم وجود دارد .
    سيوطى نيز از ابن اشته اينروايت را بطريق ديگرى از ابنسيرين نقل ميکند و در آن آمده است کهعلى عليه السلام در آن قرآن ناسخ و منسوخرا نوشته بود و ابن سيرين گفت : من اينکتاب را جستجو کردم و به مدينه هم نوشتم کهبرايم پيدا کنند اما پيدا نشد .
    ضمنا دکتر در آخر اين فصل بعضى گفتههاى خود را دو باره تکرار نموده است که چونجواب آن از مطالب گذشته کاملا روشن و واضح استاز نقل و نقد آن صرف نظر گرديد  .  

اهلسنت از ديدگاه شيعيان

 
    دکتر : « {فصل ششم – اهل سنت از ديدگاهشيعه} هنگامى كه ما شيعيان كتب معتبرمانرا ميخوانيم و به اقوال فقهاء و مجتهدينخودمان برميگرديم ميبينيم كه يگانه دشمنشيعه، اهل سنت هستند، لذا اسماء و القابزيادى براى آنان گذاشته ايم گاهىعامه گاهى نواصب و گاهى با نامهاىديگرى به آنها اشاره ميكنيم هنوز بعضىشيعيان ما معتقدند كه اهل سنت دم دارند   واگر كسى خواسته باشد يكى را دشنام دهد، وخشم خودش را براو فرونشاند، ميگويد"استخوان سنى در گور پدرت باد"، "ياعمر"و از اين قبيل حرفها!. علت اين امر آنست كه ماسنى را بقدرى نجس و پليد ميدانيم كه اگرهزار بار هم شست وشو داده شود نجاستش از بيننميرود و پاك نميشود!  ».
    نويسنده : ما شيعيان اهلبيتعليهم السلام ، اهل سنت را مسلمان ، پاک وبرادر خود ميدانيم ، جان ، مال و ناموس وآبروى آنها را محترم دانسته و با آنهابعنوان مسلمان رفت و آمد و دوستىمينمائيم  .
    ممکن است اين گفته دکتر را اهل سنتىکه با شيعيان رفت و آمد نداشته اند وهرگز با شيعه از نزديک آشنائى ندارندباور کنند ، اما اهل سنتى که باشيعيان زندگى کرده اند و حتىازدواج هاى مشترک بين شان صورت گرفتهاست ، هرگز سخنان دکتر را باور نخواهند کرد ،ضمنا هيچ يک از فقهاى ما اهل سنت رابعنوان دشمن شيعه معرفى نکرده و حکم بهنجاست آنها نداده اند ، چنانکه هيچ شيعهنگفته و نخواهد گفت که اهل سنت دم دارند يااگر خواست دشنام دهد بگويد استخوان سنىيا استخوان عمر در گور پدرت باد ، اينهامن درآوردى هاى دکتر و ياران اوست کهميخواهند به اين وسيله بينمسلمانان ايجاد نفاق و تفرقه کنند .
    کلمه نواصب که جمع ناصبى ميباشد ، درنزد ما شيعيان هرگز بر اهل سنت اطلاقنشده و نخواهد شد بلکه ناصبى يعنىکسيکه با اهل بيت رسول خدا صلى اللهعليه و آله و سلم دشمنى وعداوت کند  و معلوم است که اهل سنت به اهلبيتعليهم السلام علاقه و محبت دارند ودشمنى با آنها را سبب خروج از اسلام و کفرميدانند .
    اطلاق کلمه عامه بر اهل سنت ، نه توهيناست و نه ناسزا بلکه کلمه عامه در برابر خاصهاست و خاصه بر اقل و عامه بر اکثر اطلاقميشود و چون اهل سنت نسبت به شيعيانبيشتر هستند و اکثريت مسلمانان راتشکيل ميدهند به اين لحاظ به آنانعامه و به شيعه خاصه گفته ميشود .
    عبدالله بن سنان در روايت صحيح ازامام صادق عليه السلام روايت ميکندکه فرمود : " شما را سفارش ميکنم بتقوا وبر حذر ميدارم از چاپلوسى ، بدرستى کهخداوند فرموده است ک بامردم به خوبى سخنبگوئيد".
    بعد فرمود : " به عيادت مريضهاىاهل سنت برويد و در تشييع جنازهايشان شرکت کنيد و به نفع و ضرر آنانشهادت دهيد (يعنى همانطور که بنفع وضرر شيعيان شهادت مى دهيد) و باآنان در مساجد ايشان نماز بخوانيد "   .
    و در روايت ديگرى آمده است کهراوى به امام صادق عليه السلام عرضميکند : "ما امام جماعتى داريم درمسجد که با ما از نظر مذهبى مخالف است و اواز همه ما بد ميبرد " امام عليه السلامفرمود " تو به کار او کار نداشته باش و اگرراست ميگوئى تو به مسجد سزاوار تر از اوهستى ، پس اول کسى باش که به مسجد داخلمى شوى و آخر کسى باش که از مسجد خارجميگردى "   ودها روايت ديگر که ما را به حُسن معاشرتبا برادران و خواهران اهل سنت امر ميکند .
    تعجب اينجاست که دکتر قبل از خواندنفتاواى بعضى از علماى متعصب اهل سنت ،اقدام به متهم نمودن شيعه نموده است .
    ما براى آنکه برادران اهل سنت را متوجهبعضى از اين فتواها بسازيم ، چندتائى از آن را نقل ميکنيم .
    بخارى ميگويد : " براى من فرقنميکند که پشت سر جهمى و رافضى نمازبخوانم يا پشت سر يهود و نصارا و به آنانسلام نبايد داد ،  وبا آنان رفت و آمد نبايد کرد ازدواج با آنانممنوع و شهادت براى آنان نا جايز و خوردنذبيحه آنان حرام است " .
    احمد بن يونس که از نظر احمد بن حنبلشيخ الاسلام است ميگويد : " اگرگوسفندى را يهودى ذبح کند و گوسفندديگرى را رافضى ، من ذبيحهيهودى را مىخورم و از ذبيحه رافضى دورى ميکنمزيرا که مرتد از اسلام است " .
    ابن حزم ظاهرى اندلسى ميگويد :" اينکه نصارا مى گويند روافضمدعى تبديل قرآن هستند ، بايد بدانندکه روافض مسلمان نيستند بلکه فرقه اىهستند که بيست و پنج سال بعد از رسول خداپيدا شده اند و در کذب و کفر مثل يهود ونصارا هستند "    .
    سمعانى ميگويد : " امت اجماعدارند بر تکفير اماميه زيرا که آنانمعتقد هستند به ضلالت صحابه و منکر اجماعصحابه هستند و نسبت ميدهند به آنهاچيزهاى را که سزاوارشان نيست "    .
    ابن تيميه ميگويد : "شيعيان بدتر از همه اهل اهوا هستند وسزاوارتر به جنگ اند تا خوارج "    .
    ابوحامد محمد مقدسى ميگويد : "بر هيچ آدم آگاهى پوشيده نيست کهعقايد رافضه کفر صريح و عناد با جهلقبيح است و هيچ کس در تکفير آنان و حکمبه خروج آنان از دين توقف نميکند "    .
    خلال ميگويد : " از احمد بن حنبلسؤال شد که فردى رافضى بامن همسايهاست و بمن سلام ميکند آيا جواب سلامش رابدهم ؟ گفت : نه "    .
    ابن حجر ميگويد : " مالک حکم به کفررافضه کرده و شافعى نيز با او موافقتنموده است "    .
    وده ها فتواى ديگر که از طرف علماىمتعصب اهل سنت بر تکفير شيعه يا بنامرافضه يا شيعه و اماميه صادر شده است، ولى ما هيچ وقت اين فتواها را بهحساب عموم نگذاشته و فقط صاحب فتوا و کسى کهبه فتواى او عمل کند را محکوم ميکنيم  .
    آيا هنوز هم دکتر و همدستانش اصراردارند که بگويند شيعيان اهل سنت راکافر ميدانند ؟ .
    اين در حاليست که دکتر و هم دستان اويک فتوا در بين علماى شيعهنميتوانند پيدا کنند که دلالت بر کفراهل سنت داشته باشد بلکه فتاوى علماىشيعه همه در رابطه با کفر نواصب است که قبلامعناى آنرا بيان کرديم و ناصبى رااهل سنت نيز کافر و از اسلام خارجميدانند و تمام مراجع تقليد شيعهکافر را اينگونه معنى ميکنند : " كـافـريـعنى كسى كه معترف به خدا يا به يگانگى اونباشد و همچنين غلاة ( يعنى آنهايى كه يكى ازائمه عليهم السلام را خدا خوانده يا بگويندخدا در او حلول كرده است ) و خوارج و نواصب (يعنى آنهايى كه بـه ائمـه عـلـيـهـم الـسلاماظهار دشمنى مى نمايند ) نجسند ، و همچنين استكسى كه نبوت يا يكى از ضـرورى ديـن ( يـعنىچيزى را كه مثل نماز و روزه مسلمانان جزء ديناسلام مى دانند ) چنانچه بداند آن چيز ضرورىدين است منكر شود " .
    در اين تعريف بروشنى معلوم است کهمراد از نواصب اهل سنت نيستند .

*****
    دکتر : « {1-اختلافبا عامه واجب است!} شيخ صدوق از على بناسباط روايت ميكند كه گفت به امام رضا عليهالسلام گفتم: " گاهى مسئله اى پيشميآيد كه فهميدن آن لازم است، و در شهرى كهمن هستم كسى از شيعيان شما نيست كه از اوفتوى بگيرم، امام فرمودند: نزد فقيه همانشهر برو و از او فتوى بخواه   هرچهجواب داد بر عكس آن عمل كن كه حق در همين است"   عيون اخبار الرضا1/275چاپ تهران » .
    نويسنده : روايت بخاطر وجود احمد بنمحمد يسارى در بين روات آن ضعيف واز اعتبار ساقط و استدلال به آن غلط است .

*****
    دکتر : « و از حسن ابن خالد روايت شده كهگفت: " از امام رضا عليه السلام نقل گرديدهكه فرمودند: شيعيان ما كسانى هستند كه حرفما را ميپذيرند، و بادشمنان ما مخالفت ميكنند، كسى كه چنين نباشد از مانيست"    الفصول المهمة 225 چاپ قم   » .
    نويسنده : شيعه يعنى پيرو وکسى که خودش را شيعه امامان و اهل بيتعليهم السلام ميداند و از غير آنانپيروى ميکند ، شيعه نيست ، اگرکسى خودش را شيعه ميداند بايد بادشمنان اهلبيت دشمن باشد و با دوستان آناندوست وگرنه شيعه نخواهد بود ، اما نکتهاساسى اينجاست که دکتر از کجا فهميدهاست که مراد از دشمنان اهل بيت اهل سنتهستند ؟ چون در خود روايت هيچ اشارهاى به اين جهت نشده است .

*****
    دکتر : « {2- موافقت باعامه جايز نيست!}اين عنوان بابى است كه حرعاملى در كتابخودش وسائل الشيعه بسته است ، ميفرمايد: "احاديث در اين باره متواتر است از جمله قولامام صادق عليه السلام در باره دو حديث متعارضكه فرمودند: آنها را با روايات عامه مطابقتدهيد، آنچه با روايات آنان موافق بود تركشكنيد وآنچه با روايات آنان مخالف بود به آنعمل كنيد" همچنين فرمودند: "هرگاه دوحديث متعارض به شما رسيد، به آنچه مخالفآنهاست عمل كنيد" نيزفرمودند: "به آنچهخلاف عامه است عمل كن،و فرمود: آنچه مخالفعامه باشد سعادت درآن است" همچنين فرمودند:" بخدا سوگند هرگز خداوند در پيروى ازغير ما براى كسى هيچ خيرى نگذاشتهاست،كسيكه موافق ما عمل كند مخالف دشمنماست،و كسيكه درگفتار يا كردارى موافقدشمن ما باشد نه او از ماست ونه ما از او هستيم"   » .
    نويسنده : اولا اين باب در وسايلالشيعه نيست بلکه مرحوم حر عاملىاين باب را در کتاب (الفصول المهمة فىاصول الائمة) مطرح ميکند .
    ثانيا عنوان باب (موافقت با عامهجايز نيست) نبوده بلکه عنوان باب اينچنين است (بابعدم جوازالعمل بما يوافق العامة وطريقتهم و لو من احاديث الائمة عليهمالسلام مع المعارض) "در صورت تعارض روايات ، عمل به روايتموافق رأى و نظر عامه جايز نيست " .
    پس نه حر عاملى و نه هيچ عالم ديگرنگفته اند که بطور مطلق مخالفت با عامه واجباست يا موافقت آنان جايز نيست ، بلکهبحث مخالفت يا عدم موافقت در صورت تعارضروايات است .
    توضيح مطلب اينست که گاهى در فقهبرواياتى بر ميخوريد که داراىصحت سند هستند و در عين حال با همديگر درحال تعارض و نزاع ميباشند ، به اينمعنى کهروايتى دلالت بر وجوب چيزىميکند و در مقابل روايت ديگرى همانچيز را حرام معرفى ميکند يايکى حکم به وجوب کارى ميکند درحاليکه ديگرى همان کار را جايزميداند يا روايتى دلالت بر بطلانعملى دارد و در مقابل روايت ديگرىهمان عمل را صحيح ميداند .
    در اين صورت اگر تعارض بدوى بود مثلتعارض عام با خاص يا مطلق با مقيد که بااندک تأملى تعارض از بين رفته و فقيهبا تخصيص عام يا تقييد مطلق حکم رااستنباط ميکند و اگر چنانچه تعارض هم ازقبيل نص با ظاهر بود باز با حمل يکى برديگرى تعارض منتفى شده و عمل معينميگردد ، اما اگر تعارض استمرار پيداکرد به اين معنى که دو روايت متعارضاز هرجهت با هم برابرى ميکردند و امکاندست برداشتن از يکى يا حمل يکىبر ديگرى نبود ، فقيه ناگزير ازاعمال قواعد باب تعارض است که آن قواعد توسطائمه عليهم السلام قبلا بيان شده و دردسترس عموم قرار دارد  ،و چون از امامان عليهم السلام بهيچعنوان دو حکم متضاد که يکى ديگرىرا نفى کند صادر نشده است زيرا که آنانمعصوم از اينگونه خطاها و لغزشها مىباشند ، فقيه يقين پيدا ميکندکه يکى از اين دو روايت صد در صددروغ است و از امام عليه السلام صادر نشدهاست يا اينکه در حال تقيه صادر شدهاست ، اما کدام يکى صد در صد صحيح استو کدام غلط ؟ اينرا هيچ فقيهىنميتواند تشخيص دهد و بهمين جهتناگزير از اعمال قواعد باب تعارض ميشودو اين قواعد روايتى را که بايدمورد عمل قرار گيرد و روايتى را کهبايد طرد گردد معين ميکند .
    از مرجحات در باب تعارض يکى موافقتمتن روايت با قرآن کريم است که اگر دوروايت با هم تعارض کردند آنکه موافق قرآناست بر مخالف قرآن ترجيح دارد و بايدمورد عمل و مدرک فتوا قرار گيرد ، و ازمرجحات ،شهرت بين اصحاب است که روايتمشهور اخذ و روايت شاذ ترک ميگردد ، ويکى از مرجحات در آن باب مخالفت با عامهاست يعنى اگر دو روايت بدست مارسيد که با هم در حال تعارض و نزاع بودند ويکى مخالف عامه و ديگرى موافق عامهبود ، روايت مخالف عامه بر موافق ترجيحداده شده و طبق آن حکم صادر مى شود زيرااحتمال صدور روايت موافق از روى تقيهاحتماليست عقلائى و وقتى احتمال آمداستدلال باطل مى شود نه اينکه مخالفتعامه خودش دليل مستقلى باشد چنانکه ازگفتار پيشين دکتر استفاده مى شود .
    ضمنا بعضى از رواياتى را که دکترمتذکر شد از حيث سند ضعيف است مثلروايت آخرى اما در هر حال در آن روايتگفته نشده است که با عامه مخالفت کنيد بلکهامام عليه السلام شيعيان را ازمتابعت دشمنان اهلبيت بر حذر ميدارند وما هرگز اهل سنت را دشمنان اهلبيتنميدانيم .

*****
    دکتر : « امامرضا عليه السلام فرمودند: "هرگاه دو حديث رامتعارض يافتيد، ببينيد كدام يك باعامه مخالفاست به آن عمل كنيد، و آنچه با روايات آنانموافق بود آنرا بگذاريد" همچنين از قولامام صادق عليه السلام   نقلشده كه : " بخدا قسم جز استقبال قبله در نزدآنها چيزى از حق نمانده است "         الفصولالمهمة ص 325 - 326   ».
    نويسنده : اما روايت اول بر گشت داردبه مطلبى که در رابطه با توضيح تعارض وانتخاب روايت مخالف عامه نوشتيم  .
    اما روايت دوم را اولا مرحوم حرعاملى بدون سند متصل و بنحو ارسال نقلميکند که از نظر سند ضعيف و عمل به آنممکن نيست و ثانيا اين حديث موافقاست با آنچه که بزرگان اهل سنت در کتب معتبر وصحيح خود نقل کرده اند .
    بخارى در کتاب مواقيت الصلاة بابتضييع الصلاة عن وقتها حديث499 اززهرى نقل ميکند که گفت در دمشق بر انس بنمالک واردشدم در حاليکه گريه ميکرد ،پس سبب گريه اش را جويا شدم گفت : (لااعرفشيئا مما ادرکت الاّ هذه الصلاة و هذهالصلاة قد ضُيّعت) "از آنچه در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم بود باقى نمانده جز اين نماز ونماز هم ضايع شده است " .
    و در حديث 498 همان باب از انس نقلميکند که گفت : " از آنچه در عهد پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بود هيچچيز نمانده است ، گفته شد : نماز ؟ گفت :آيا نماز را ضايع نکرده ايد ؟ .

*****
    دکتر : « حرعاملى در باره اينگونه روايات ميفرمايد: "از حد تواتر گذشته است تعجب است كه بعضىمتأخرين خيال كرده اند كه دليل ما در اينجاخبر واحد است" همچنين ميفرمايد: " آنچه ازاين احاديث متواتره ثابت ميشود اين است كهاكثر قواعد اصوليى كه در كتب عامه وجوددارد باطل است"     الفصولالمهمة 326 » .
    نويسنده :اخبار متواتر باشد يانباشد اگر سند صحيح بود جزء مرجحات بابتعارض ميشود و شکى نيست که يکىاز مرجحات در باب تعارض مخالفت با عامه استزيرا احتمال صدور از باب تقيه درروايت موافق عامه وجود دارد و هميناحتمال سبب بطلان استدلال به آن ميشود تاچه رسد به جايى که علم به صدور روايتاز باب تقيه پيدا شود .
    اما اينکه مرحوم حر عاملى فرمود :" اكثرقواعد اصوليى كه در كتب عامه وجود داردباطل است" بنا بر مبناى خود اوست زيراکه او محدث است و قواعد عقليه را حجتنميداند بخلاف اصولى که قائل به حجيتقواعد عقليه ميباشد .

*****
    دکتر: « {3- باعامهمشترك نيستيم!} نعمت الله جزائرىميفرمايد: " ما با آنان در هيچ اصلى مشتركنيستيم !نه در إله نه در پيامبر و نه در امام ،زيرا آنها معتقدند پروردگارشان ذاتى استكه پيامبرش محمد و خليفه اش ابوبكر است، درحالى كه ما چنين خدايى را قبول نداريم ونه چنين پيامبرى را (لا نقول بهذا الرب ولا بذلك النبي) پروردگاريكهخليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداى ما نيستوآن پيامبرهم پيامبر ما نيست (إنالرب الذى خليفة نبيه ابوبكر ليس ربنا ولا ذلكالنبى نبينا) "  الانوار النعمانية 2/278 » .
    نويسنده : اولا مرحوم سيد نعمت اللهاشتباه کرده که چنين چيزى گفته است .
    ثانيا آن مرحوم ،امام يا رئيسمذهب يا از اساطين آن نيست که سخنش رابشود به همه شيعه نسبت داد .
    ثالثا او چون معتقد است که ابوبکر را خداخليفه مقرر نکرده است و او را پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نيز انتخابننموده است ، چنين سخنى را ميگويدو در واقع ميخواهد خلافت ابوبکر را نفىکند و بس .

*****
    دکتر : « (بابنورفى حقيقة دين الامامية و العلة التى مناجلها يجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة) شيخ صدوق ازابواسحاق ارجانى روايت ميكندكه گفت: " امام صادق عليه السلام فرمودند:آياميدانى چرا به شما دستور داده شدهبرخلاف اهل سنت عمل كنيد؟ گفتم نميدانم فرمود: زيراكه علي(ع) هيچ كارى نبوده كه انجامدهد مگر اينكه امت ! با او مخالفت ميكرد،تااينكه امر او را باطل كنند، از آنچهنميدانستند از اميرالمؤمنين عليه السلاممى پرسيدند،اما هرچه ايشان فتوا ميدادآنها ازپيش خودشان براى آن ضدى مىتراشيدند، تااينكه حق را براى مردم وارونهجلوه دهند (أتدرىلم أمرتم بالأخذ بخلاف ماتقوله العامة فقلتلاندرى ، فقال إن عليا لم يكن يدين بدين الاخالف عليه الأمة! إلى غيره إرادة لإبطال أمرهوكانوا يسألون أميرالمؤمنين- رضيالله عنه- عنالشيء الذى لايعلمونه فإذا أفتاهم جعلوا لهضدا من عندهم ليلبسوا على الناس)    عللالشرائع ص531 چاپ ايران » .
    نويسنده : روايت ضعيف است زيرابر علاوه عدم اتصال سند به معصوم عليهالسلام بعضى از روات آن نيز توثيقىندارد ، پس استدلال به آن باطل است .

*****
    دکتر : « اينجا سؤالى مطرح ميشود، فرضكنيم كه در مسئله اى حق با عامه است آيا بااين وجود واجب است كه برخلاف قول آنان عملكنيم؟ بارى سيد محمد باقر صدر در جواب اينسؤال بنده چنين فرمودند: " بله واجب است كهبرخلاف قول آنان عمل كنيم چون مخالفت با آنانحتى اگر بر خلاف حقيقت باشد بهتر از آن استكه با آنان موافق باشيم! "  » .
    نويسنده :اولا همانطوريکه گفته شدمخالفت با عامه در صورت تعارض دو روايت باهم لازم است به اين معنى که خبر موافقعامه را ترک نموده و خبر مخالف عامه را اخذ وبه مضمون آن عمل ميکنيم نه اينکهمخالفت عامه بطور مطلق و در همه جا و همهچيز لازم باشد و چگونه ممکن است فقيهىبه اين مطلب فتوا دهد در حاليکه حقرا بايد صد در صد متابعت کرد هرجا باشد .
    ثانيا سخنى که را دکتر به مرحومسيد محمد باقر صدر نسبت داد ،دروغ محض استخصوصا که دکتر براى اين ادعا مدرکىذکر نکرده و به کتابى مستند ننموده است ومرحوم شهيد صدر هم در قيد حياتنيست تا از ايشان سؤال شود   .
    ثالثا دکتر از راه دروغ شيعه را متهمنمود که مخالفت با اهل سنت را واجب مى دانندحتى اگر حق هم با آنها باشد ولى مامواردى را بعنوان مثال (و تو خود حديثمفصل بخوان از اين مجمل) از فتاوىعلماى اهل سنت که مخالفت با شيعه راحتى اگر حق نيز با آنها باشد لازمميدانند ذکر ميکنيم .
    ابن تيميه ميگويد : "اگر درفعل مستحبى مفسده پيدا شد ديگر مستحبنيست و روى همين لحاظ است که فقها حکمميکنند بترک بعضى از مستحبات که شعارآنان (شيعيان) قرار گرفته است ، زيرا (درصورت عمل به آن مستحبات)   سنىاز رافضى تشخيص داده نخواهد شد "   .
    زمخشرى ميگويد : " اگر گفته شود(صلى الله على النبىو آله) مشکلى ندارد اما اگر صلوات را تنهابراى فردى از اهل بيت پيامبربگوئيم (مثل صلى الله على فاطمه)مکروهاست زيرا که موجب اتهام به رافضى بودنميشود"   .
    رافعى ميگويد : "افضل در شکلقبر آيا تسطيح است (چهار گوشه) ياتسنيم (پشت ماهى کردن) ؟ " بعدميگويد : "ظاهر مذهب آنست که تسطيحافضل است اما مالک و ابوحنيفه به افضليتتسنيم فتوا داده اند دليل ما آنست کهپيامبر صلى الله عليه وآله و سلم قبرفرزندش ابراهيم را مسطح کرد و از قاسم بنمحمد نقل شده که قبر پيامبر و ابوبکر و عمررا مسطح ديده است اما ابن ابى هريرهميگويد : در اين زمان افضل آنست که ازتسطيح عدول کنيم به تسنيم زيرا کهتسطيح شعار روافض است ، پس اولى مخالفتبا آنان و صيانت ميت و اهل او از اتهامبدعت است ، و مثل همين نکته است آنچهحکايت شده در جهر به بسم الله اگر شعار آنانشده باشد ،مستحب است آهسته گفته شود تا باآنان مخالفت شود "    . 
    محمد بن عبدالرحمن دمشقى نيزتسنيم را در قبر افضل از تسطيح ميداندبه آن جهت که تسطيح شعار رافضه شده است .
    و موراد ديگرى که در کتب اهل سنت ذکرشده مثل انگشتر بدست چپ کردن با اينکهاستحباب در دست راست است فقط بخاطر آنکهشيعيان به اين استحباب عملميکنند پس بايد با آنان مخالفت شود کهما بذکر همين چند مورد اکتفا ميکنيم .
    آنچه مايه تعجب است اينکه در مواردفوق علماى که فتوا به مخالفت شيعه دادهاند همه اذعان دارند که حق با شيعيان استاما در عين حال مخالفت با آنان را واجبدانسته حتى سنت نبوى را در رابطه باتسطيح قبر به تسنيم آن مبدل کرده اند .
    آنوقت دکتر ميگويد چرا فقها گفتهاند در دو روايت در حال تعارض مخالف عامه رااخذ و موافق آنان را ترک کنيد تازه آنهم درجائى که صد در صد حق معلوم نباشد و الا اگرحق مشخص باشد مخالفت با آن را همه فقهاىشيعه بالاتفاق حرام ميدانند چه آنکهموافق عامه باشد يا مخالف آنان و در دوروايت متعارض هم اگر ثابت شود روايتموافق عامه مطابق با حق است    پزيرفتنآن واجب است زيرا حق بايد متابعت شودهرجا که باشد .