بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دفاع از مذهب اهل بیت (ع), سید محسن حجت ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - دفاع از مذهب اهل بيت
     02 - دفاع از مذهب اهل بيت
     03 - دفاع از مذهب اهل بيت
     04 - دفاع از مذهب اهل بيت
     05 - دفاع از مذهب اهل بيت
     06 - دفاع از مذهب اهل بيت
     07 - دفاع از مذهب اهل بيت
     08 - دفاع از مذهب اهل بيت
     09 - دفاع از مذهب اهل بيت
     10 - دفاع از مذهب اهل بيت
     fehrest - دفاع از مذهب اهل بيت
 

 

 
 

 

   

آيا اهلبيت (ع) ازشيعيان خود رنج برده و اذيت شده اند ؟

 

    دکتر: « اما کتب معتبرى که در دست داريمحقيقت را بگونه ديگرى بيان ميکنند و ثابتمينماينـد که اهلبيت صلوات الله عليهم چگونه از شيعيانشان رنج ميبردند و شيعيان نخستين با اهل بيت چگونـهرفتار مى کردنـد و چه مصيبتها بر سر شانآورده اند و روشن مى کنند که چه کسانىخـون اهل بيت عليهم السلام  را ريختـه  وباعث شهادت آنان گرديده و حرمت آنان را پاسنداشته اند » .

    نويسنده: ما جواب آنچه را که دکتر از کتب نقل مى کنددر جاى خودش خواهيم داد اما آنچهاينجا ميگوئيـم سؤالى است که بايد دکتر و همدستانش جوابدهند .

    آيايزيد بن معاويه ، عبيدالله بنزيـاد و هم چنين عمر بن سعـد ، شمر بنذى الجوشن و محمـد بن اشعث کنـدى وغيـر اينها کـه در کربلا بودنـد  ،  و در قتـل امامحسين عليـه السلام دست داشتند و اميرو فرمانده سپاه بودند ،  ازپيروان کدام مذهب بودند ؟ چون کسى نهگفته که اينها شيعه بوده اند .

  مسلماًهمه اينها از کسانى هستند که اصطلاحاًبه آنها اهل سنت گفته مى شود  و علماى اهل سنت نه تنها اينها را محکـوم نکرده انـد بلکهبرايشان جايـزه هـم داده اند ، براى روشن شـدن مطلب به يکمـورد اشاره و اکتفا ميکنيم .

    ابناثير ميگويد : "وقتى امامحسين (ع) به شهادت رسيد عمر بن سعد عـده اى را فرمان دادکـه سـوار بـر اسپها شوند و بدن امام حسين را پامال کنند" .

    اينآدم با اين همه شرارت مـورد وثـوق علماىاهـل سنت بوده از او روايت نقل کـرده و بنقـل او  اعتماد مى کنند  .

    درکتاب معرفة الثقات ميخوانيم : " عمر بنسعد بن ابى وقاص مدنى،ثقه و مورد اطميناناست،او از پدرش احاديثى نقل ميکند و مردم از او نقلميکنند و او کسى است که امام حسين را بقتل رسانيد " .

   بعدصاحب کتاب ميگويد: "او امير لشکربود و مباشر قتل نبود " .

    درتقريب التهذيب مينويسد : "عمر بنسعد بن ابى وقاص  ساکن کوفه وصدوق (بسيار راستگو ) بود  ، اما او را بخاطر امير بودنش برسپاهى که با حسين جنگيد سرزنش کردند "     .

    مزىدر رابطه با او مى گويد : عمر بن سعـد بنابى وقاص قرشى زهرى ابوحفص مدنى ساکنکوفه و برادر عامر بن سعد ميباشد .

    اواز پدرش سعد بن ابى وقاص و ابى سعيـدخـدرى روايت نقل مى کند ،  وابراهيم پسرش و يزيـد بن مريم سلولى و سعد بن عبيده ازاو روايت نقل ميکنند " .

   تاآنجا که ميگويد : " ابن سعد کسى استکه امام حسين را به قتل رسانيـد و  او  تابعى ومورد اطمينان و وثوق است " .

*****

    دکتر: « {تشيع از ديدگاه اهل بيت (ع) –  رأى اميـر المؤمنين (ع) – لاف و گزاف }"اگرشيعيان خودم را جـدا کنم آنان را جز لاف زنان و خود ستايانىنخواهم يافت و اگر امتحانشان کنم جز مرتدانى و اگرغربالشان کنـم از هزار نفر يک نفر خالص نخواهم يافت "     روضة الکافى 8/338 » .

    نويسنـده  :  اولا  روايـت از  علىعليـه السلام نقـل نشده بلکه از امام کاظمعليه السلام نقـل شده است اما چون درروايت کلمه (ابى الحسن) آمده استآقـاى دکتر که ادعاى تشيع و اجتهاد را داردنفهميده که مـراد از کلمه(ابى الحسن)در روايات امام کاظمعليه السلام است نه حضرت امير المؤمنين عليهالسلام .

    ثانياحديث از نظر سندى ضعيف است ،زيرادر سنـد محمد بن سليمان بصرى ديلمى وابراهيم بـن عبـد الله صدفى و موسى بن بکر واسطى وجـوددارنـد که هيـچ توثيقى ندارند بلکه محمد بن سليمانتضعيف هم شده است ، بنا بر اين حديث اعتبارى ندارد .

    وانگهىبر فـرض صحت سنـد ،  روايـتدر صـدد بيان فرق بين شيعيان اهل بيت و دوستانآنها ميباشد، زيـرا بسيارند کسانيکه ادعاى تشيعميکنند اما اين ادعا تنها در محبت به اهلبيت عليه السلام است ،نهدر پيروى از آنان  ، مثـل همينآقاى دکتر و مترجم و ساير يارانشان که خود را شيعه معرفى ميکنند ولىشيعه نيستند .

*****

    دکتر: « {شما مردم دون !}"اى نـه مـردان به صورت مرد اى کم خردان ناز پرورد! کاش شما رانديده بــودم و نمى شناختم که به خداپايان اين آشنـائى نـدامت بـود  و دستاورد آن اندوه و حسرت خدايتانبميراناد !کـه دلـم از دست شما پرخون است ، و سينه ام مالامالخشـم شما مردم دون که پياپى جرعه اندوه بهکامم  ميريـزيـد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم ، کـاررا بـه هـم در مى آميزيد تا آنجا کهقريش ميگويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نميداند .........اما آنرا کهفرمان نبرند سر رشته کار از دستش بيرون است "            نهج البلاغة خطبه 27 ترجمه شهيدى

    {شمامردم دون}"گرفتار شما شده ام که سه چيـز داريد و دوچيز نداريد کرانيدباگوشهاى شنـوا  ،گنگانيـد با زبانهاى گويا کورانيدبا چشم هاى بينا نا آزادگانيد  در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يکرنگ.......پسرابى طالب را واگذاريد چون زن –که وقت زادن –ميان رانهاى خود را مى گشايد"                  نهج البلاغة خطبه 97 ترجمه شهيدي  » .

    نويسنده: در اين جملات نامى از شيعه بردهنشـده که دکتر مجتهـد نما بيايد و از آن بـر ضدشيعه استفاده کند بلکه تنها موردى کـه در حـديث فوقديده مى شود اينست که حضرت ارتش کوفه را مـورد ملامتقـرار داده و آنها را بخاطر تنبلى و تن پرورىتوبيخ نموده است .

    ارتشکوفه هـم  ، ارتشباقى مانـده از دوره خلفاى قبل است و اگرهمه آنها اهل سنت نبودند بـدون شک اکثريتقريب به اتفاق آنها از اهل سنت بودند وچنانچه دکتر و طرفدارانش بر ادعاى خود پـافشارىکننـد، آنـگاه سؤال مى کنيم که پس اهلسنت در آنزمان کجا بودند اگر با على عليهالسلام بودند که اين روايت شامل آنهاهـم ميشود ، و اگر با آنحضرت نبودند ، پسيا با معـاويه بـودند و با علىعليه السلام مى جنگيدند که اينخـود سبب روسياهى دارين است  ، و يا با هيچ کدام نبودند که باز دراين صورت مجرم هستند زيرا انسان مسلمـانوظيفـه دارد که از حق دفاع کند و بر باطلبشورد .

*****

    دکتر: « انگيـزه چنيـن سخنانى ايـنبـود کـه آنـان از حمـايت ايشان دستکشيدنـد و بـه وى غـدر و خيانـت کردند ايشان سخنان زيادى در بارهشيعيانشان فرموده که واقعا عبرت انگيز است » .

    نويسنده: با بيانى که گذشت معلوم شد که در اين سخنان مخاطب شيعيان نيستند بلکه ارتشکوفه مورد خطاب و عتاب قرار گرفته است و در ضمن اگر دکترغيـر از آنچه نقل کرد مطالب ديگرى ميداشتيقينا ارائه مى کرد و چون چيزى نداشت با لاف و گزاف بهميدان آمد .

*****

    دکتر: « {رأى امـام حسن(ع) – روانشناس مـوفـق} " بخدا قسم من معاويه را براى خـودم ازاينها بهتـر مى بينم ، آنها مدعى اند که شيعيانمنند در حاليکه در پى کشتن من هستند وچشم به مال من دارند بخدا قسم اگر بتوانـم با معاويـه کنـار بيايـمو خونـم و خانـواده ام را حفاظت کنم بهتر از اين است که مرا بکشند واهلبيتـم ضايع شود ، بخدا سوگند اگـر با معاويـهبجنگم اينها مرا زنده با دست خودشان تحويل او خواهنـد داد وباز بخـدا سوگند اگر عزتمند با معاويه صلح کنم بهتراز اين است که در اسارت مرا بکشند"  احتجاج طبرسى ج2ص10».

    نويسنده: اولا روايت مرسله است چون سند متصل ندارد و ثانيا اين روايت در ذمشيعـه نيست بلکه حضرت کسانى را محکوم ميکند که خودشان راشيعه ناميده و زير کار جاسوسان معاويه بودنـد ، چنانکهدر گفتار امـام عليه السلام کاملا واضح و مشخص است ( آنهامدعى اندکه شيعيان منند درحاليکه درپىکشتن من هستند) پس آنها شيعه نبودند بلکه ادعاى تشيعميکردند و اگـر به اين قسمت از کلام امام عليه السلام (بخدا سوگند اگر بـا معاويـه بجنگـم آنهـا مـرا زنـدهبا دست خـودشان تحويـل او خواهنـد داد )تـوجه شـود کاملا مطلب واضـح مى شود کهآنان مزدوران معاويه بودند و دنبـالفرصتى مى گشتند که ضربه کارى را بر امـامعليه السلام وارد سازند ، و ثالثا سؤال قبلىباز اينجا مطرح است که اگر امام حسن عليه السلام را شيعيانيارى نکردند پس در آن روزگار اهـل سنت کجـا بودنـد و چـرا درمقابـل فرزنـد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قرارگرفته بودند .

*****

    دکتـر  :  «  { رأى امام حسيـن  (ع)  – دعاىخيـر } "پروردگارا ! اگر به آنان تامدتى مهلت دادى بـه چنـدين گـروهمتفـرقشان کـن تا اينکه با يکديگردرآويـز باشنـد و هرگـز اوليـاىامورشـان را از آنان خوشنـود مگـردانزيـرا آنان ما را فرا خواندندکـه نصرتمانکنند اما بر ما ظلم روا داشته و ما را کشتند"     الارشاد از مفيد ص 241  .

    {نفريـنبـر طاغـوت} " امـا شما در بيعت مـا همچونپرنده (الدباء) از عجله کار گرفتيد و همانندپروانه شتاب زده شديد و بلافاصله عهدتان را شکستيدپس نفرين و هلاکت و نابودى باد بر طاغوت هاى ايـنامت و گروهى هاى ديگـر و آنانيکـه کتـاب را بـهفرامـوشى سپـردنـد و شما هم که داريد مارا خوار ميگذاريد و مى کشيد هان لعنت خدا بر ستمگران باد"احتجاج طبرسى ج9ص42».

    نويسنده:اولا امام حسين عليه السلام در اينگفتار لشکر يزيد را کـه بـه امـر عبيـد اللهزيـاد از کوفـه حرکت کردند تا مانع ورود آنحضرت بکوفه شوند و در کربلا او و يارانش رامحاصره کردند ، ملامت و سرزنش مى کنـد وهيچ نامى از شيعه نمى برد .

    ثانيا  خوب بود دکتر يا مترجـم کتاب حـد اقلچند نفر شيعه را نام ميبردند که در لشکرابن سعـد و در مقابـل امام حسين عليهالسلام قـرار داشته انـد اما چون خود آنها هممى دانستنـد که ايـن قضيه فقـط يکاتهام بى اساس است ، پس به ذکر همان تهمتاکتفا کردند .

    ولىما اسم چند نفـر از اهل سنت را مينويسمکـه در کربلا جزء امرا و فرماندهان لشکريزيد بودند .

1-  عبيداللهبن زياد بن ابيه .

2-  عمر بن سعد بنابى وقاص .

3-  شبث بنربعى .

4-  قيس بناشعث .

5-  يزيد بنحارث .

6-  عمر بن حجاجزبيدى .

7-  يزيد بنرويم .

8-  محمد بن عمرتميمى .

9-  حجاج بن ابجر .

10- شمر بن ذى الجوشنمرادى .

11- سنان بن انس نخعى .

12- حرملة بن کاهل اسدى .

13- منقذ بن مرة عبدى .

14- ابى الحتوف جعفى .

15- مالک بن نسر کندى .

16- عبدالرحمن جعفى .

17- قثعم بن نذير جعفى .

18- بحر بن کعب بن تيم الله .

19- زرعة بن شريک تميمى.

20- صالح بن وهب مرى .

21- خولى بن يزيداصبحى .

22- حصين بن تميم .

و اگر بحث بدرازا  نمى کشيـد افـراد بيشترى رانام ميبرديم ، آيا اين افراد که جزءاهل سنت بودند در سپاه ابن سعد چه ميکردند وبا کى مى جنگيدند ؟

    وايکاش دکتر ديگر جملات امام را نيـزاز کتاب ارشاد شيخ مفيد نقل ميکرد و مترجم هم ترجمهميکرد تا آنان را خوبتر مى شناختيم .

   امابراى توضيح و روشن شـدن مطلب ما آنراترجمـه مى کنيم ،امام عليه السلام فرمودند :" اگر شما شک داريد در گفتار ،من آيا شک مى کنيدکـه من پسر دختر پيغمبر شما هستم !پس بخدا قسم که در بينمشرق و مغرب پسر دختر پيغمبرى غير از منديـده نمى شـود واى بر شمـا  ،آيـا کسى از شمـا را کشتـه ام کـه مى خواهيد مرا به جاى او بکشيد ، يامالى از شما را نابـود کرده ام يا زخمى بر شما وارد نموده ام کهمى خواهيد انتقام بگيريد و قصاص کنيد" و چونآنان در جواب چيزى نگفتند امام حسين عليه السلام صدا زدند :"اى شبث بن ربعى اى حجار بن ابجر اى قيس بناشعث اى يزيـد بن حارث آيـا شما براى من ننـوشتيدکـه ميوه هـاى ما رسيده و پخته شده اند و لشکر تو آمادههستنـد ، پس به سوى ما بشتاب "در آنهنگام قيس بناشعث گفت : "ما نمى دانيم تو چـهميگوئى ؟  امااز تـو مى خواهيـم کـه سـر بـر فرمان پسرعموهايت بـگـذارى ( چـون بنى اميـهبا بنى هاشم به عبد مناف ميرسند) زيراکـه آنان خيـر و صلاح  ترامى خواهنـد "  پسامام عليه السلام فرمودند :" نـه بخداسوگند ، نه ذلت ميپزيرم و نـه چون غلاماناز برابر شما ميگريزم " .

    اگراين جملات را در کنار جملاتى که دکتـرنقل کـرد بگذاريد يقينا متوجه خواهيد شـدکـه امام عليه السلام از که شکايت داشته و چرا با آنان اينگونه سخن گفته است   .

    همينجا از دکتر و ياران او مى خواهيـم کـهچنانچه در ادعاى خود مصر هستنـد فقـط ناميک نفـر شيعـه را با ذکر مدرک ارائه کنند که در لشکرابن سعدبوده باشد يا لااقل نام يک نفر از اهلسنت را بنويسنـدکه در رکاب امام حسينعليه السلام به شهادت رسيده باشد .

     ثالثاچرا دکتر و مترجم اين جملـه معـروف امامعليـه السلام را که روز عاشورا خطاب بهدشمنانش فرمودنـد و در کتب اهل سنت هم آمده است نقل نکردند "  واى برشما اى شيعيان آل ابى سفيان ،اگر دين نداريد و  از قيامت نمى هراسيد لااقل دردنياى تان جوانمرد باشيد و خوى خاصيت عربى را فراموش نکنيد .

   اگرآنان شيعه اهلبيت عليهم السلام بودندچرا امام عليه السلام آنها را شيعه آل ابىسفيان ميخواند ؟ .

*****

    دکتر: « اين سخنان درد ناک بخوبى برايمـانروشن مى کنـد کـه قاتلان حقيقى امـامحسيـن عليه السلام شيعيان کوفه بودند ، پس چرا مسؤليتشهادت ايشان بر دوش ديگران مى اندازيم » .

    نويسنده: با بيان سابق بـطور واضـح معلوم شـد که قاتلان حقيقى امام حسين عليهالسلام همانها بـودنـد که دربرابرش صف آرائى کردند و به آنبزرگوار و اصحـاب و حتى طفل شير خوارشرحـم نکردنـد و جهت توضيـح بيشتر به مطالب زير که در کتب اهل سنتامـده است توجه فرمائيد .

    ابناثير مى نويسد : " سپس عمر بن سعد درميان لشکـر خـود صـدا زد :  کىحاضـر است بـدن حسين را پامال سم اسپ کند ، پس ده نفر داوطلب شدند کهدر بين آنها اسحاق بن حيات حضرمى نيزديده ميشـد و او همان کس است که پيراهن آن بـزرگـوار رابراى خودش برداشت و خداونـد او را بـه مرض پيس مبتلاکـرد ،  بعد آمدند و با اسپهاى خود بدن امام را پامالکردند" ..

    کاشدکتر براى ما ميگفت که اين ده نفـر واز جملـه اسحاق بن حيات حضرمى شيعه بودند ياسنى ؟ .

   ابنکثير در تاريخ خود مى نويسد :"پسسنان و غير او مشغول غارت اموال شدند و هرچه بـود بغـارتبردنـد حتى لباسهاى قيمتيى که زناناهلبيت داشتند".

    آياسنان بن انس و غير او شيعه بودند ياسنى ؟ .

*****

    دکتر: « { و شهد شاهــد مناهلها} "  بيستهـزار نفـر از مردم عراق با امام حسينعليه السلام بيعت کردند اما به او خيانت نمودند و عليه اوشوريـدنـد  و  درحالى کـه بيعت وى را بگـردنشـان داشتنـد ايشان را بـه شهادت رساندند "   اعيانالشيعه قسمت اول ص 34 » .

    نويسنده: در اينکه بيست هزار نفر يا کمتر وبيشتـر از مردم عـراق با امام حسين عليه السلامبيعت کردنـد و بعد بيعت شکستند بلکه باآن بزرگوار جنگيدنـد بحثى نيست ، بلکه همين بيعت کردن آنها خوددليل واضح  و روشنى بر شيعه نبودن آنهاست ، چون طبقاعتقاد مـا شيعيان امـام از جانب خداونـد متعالمنصوب است و با بيعت به امامت نمى رسد  ،  اما در اعتقـاداهـل سنت بايد امام را با بيعت انتخاب کرد  ،  و جمله را کهدکتـر از مرحوم سيد محسن امين نقل کـرد فقـطبيانگر بيوفائى بيعت کننـدگـان است  ،  نـه ثابـت کننـده عـهـد شکنى شيعيان .

    درمجموع ما همه قتله امام حسين عليهالسلام  و تمام کسانى را که با آن حضرت جنگيدنـد وعرصـه را بر او تنگ کردند لعنت ميکنيم  و از خداوند مى خواهيم که عذاب شان را بيش از پيش  بگرداند .

*****

    دکتـر  :«  {رأى امـامزيـن العابـديـن (ع) - ازامت مننيستيد} "آيا ميدانيد که شمابه پدرم نامه نوشتيـد و با او عهد وپيمان بسته بوديد ، او را کشتيد وخـوار کرديد به چـه رويى بـه چهـرهنازنيـن پيامبـر صلى الله عليـه وآله نگاه خواهيد کرد هنگامى که به شمابگويد اهلبيتم را کشتيـد و حرمت مـراپاس نـداشتيـد پس از امت مـن نيستيد ."   احتجاج 2/32 .

    {زرنگبايد بود} " اينها بر ما گريه مىکنند مگر ما را جز اينها چه کسى کشته است" احتجاج 2/29 ».

    نويسنده:روايت از حيث سند ضعيف و استلال به آن غلط است ،  وانگهىروايت در مـذمت و سرزنش مـردم کوفه است نه شيعيان  و قبلا توضيح داديم کـه اکثـريت قريب به اتفاق مردم کوفـه در آن زمان اهلسنت بودنـد و به همين لحاظ هم يک نفر شيعه را دربين لشکر ابن سعد نمى توانيد پيدا کنيد .

*****

    دکتر: « {رأى امام باقر (ع)-خدا را شکر }" اگرهمه مردم هم شيعه ما ميبودند ،  حتما سه چهارم شان در باره مـا شکاک  (شککننـده)  و يکچهـارم ديـگر شان احمق ميبودند"   رجالکشى ص79 » .

    نويسنده: اولا چون در سنـد روايت سلام بن سعيـد جحمى و اسلم آزاد شـده محمـد حنفيـهوجـود دارنـد و هر دونفر مجهول الحال هستند ،روايت ضعيف و اعتماد به آن ناممکن است .

    ثانيا  بـر فرض صحت سند ، روايـت دلالت بر ذم وبـد گوئى شيعيان به هيچ وجه نداردچون مراد از (ناس) در روايت غير شيعيان هستند زيراآنهاى کـه شيعـه بودنـد معنى ندارد که دوباره شيعـه شونـد ومـراد اينست کـه اگر مردمى که شيعه نيستند همه شيعهشوند، نتيجه چنين و چنان خواهد بود .

    ثالثا  معناى اين روايت مثل اينآيه مبارکـه است که (لو کان فيهما آلهة الا الله لفسدتا) "اگردر آسمان و زمين جز الله خدايانديگرى بـود ، فاسد مى شدند"انبياء 22 . يعنى                            چـونفاسـد شـدن زميـن   و  آسمـان ممتنع است پسوجود چنـد خدا هم ممتنع است  معناى روايت هـم اين ميشود که چون ممتنع است سهچهـارم شيعه شکاک و يک چهارم  آناحمق باشد ، پس شيعـه شـدن همـه مردم  نيز ممتنعخواهد بود .

*****

    دکتر:«{رأىامام صادق (ع)-تا اين حد}"بخدا سوگند اگر سه نفر مؤمن از ميان شما بيابم که سرمرا کتمـان کنند هيچ سخنى را از آنها پنهان نخواهمداشت" اصول کافي  1/496  » .

    نويسنده: در روايـت هيچ نقص و عيبى براىشيعـه متصور نيست ، زيـرا کـه از متن آنپيـداست ،  مخاطـبامام عليـه السلام افراد بخصوصى هستند،نـه شيعيان بطور عمـوم ، براى آنکه راوى روايتميگويد : "  شنيـدم امام صادق عليه السلام به ابو بصيرميفرمود ........ " و ظاهرا ابوبصيـر هـم درميان همان جماعت مـورد خطاب قرار داشته است ، و اگر خطابعام بود معنى نـداشت که راوى بگويد (شنيدم که به ابوبصير ميگفت) بلکـه در آن صورت بايـد روايت ميکـرد (شنيـدمکه ميگفت) يعنى براى عموم .

   علاوهبر آنچه گفته شـد ، در روايت هرگز نفىايمان نشده است تا دکتر و طرفدارانش طبل بردارند وبرقصند بلکه در روايت اشاره به عدم تحمل در کتمانسر است يعنى در ميان شما سهنفر نيست کـه بتواننـد سر مـرا کتمان کنند و آنچه که ميشنوند در سينههاى خود نگه دارى نمايند .

    وچه خوب بود دکتر و دار و دسته اش قبل از اشکال بر شيعه اين روايت را که مسلم درصحيح   در کتاب حج حديث 2372 روايت ميکند و فخر رازى نيز آنرا دليل خـود بر جواز تقيه براىرسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم قرارميدهد  مطالعهميکردند .

  پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به عائشهفرمـود : " اگر قوم تو قريب العهدبه جاهليت (و در روايت ديگر به کفر ) نبودند ،  امرميکردم خانه کعبه را خراب کنند پس داخل ميکردم آنچه را که خارج قرار داده اند....... .

   سؤال: اگر مراد از قـوم عائشه همه عرب در آنـزمانبوده يعنى که همه ضعيف الايمانبودند و اگر نه خوف و تقيـه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بى معنى خواهد بود و اگر مراد از قوم عائشه تنهاقبيله بنى تيـم باشد چنانکه ظاهـر حديث هم همين است ،  پس بايـد گفت : در قبيله بنى تيم طبق ايـنحديث صحيح کسى جـز ام المؤمنين عائشـه داراى ايمـانقـوى نبـوده حتى ابوبکر و طلحه نيز ايمانشان ضعيفبوده است ،و اگر نـه معنى ندارد رسول خدا صلى الله عليـه وآلـه و سلم  از آنان تقيه کند .

*****

    دکتر: «{رأى فاطمه صغرى (س)-اين هم افتخاربود ؟!} "اى اهل کوفه اى اهل غدر و مکر وتکبر خداوند مـا اهـلبيت را با شما و شما را با ما گرفتارکرده است و ما را خوب در آزمايش قرار دادهاست ،ما را تکذيب کرديد و تکفير نموديد ،جنگ با ما را حلال دانستهو اموال مان را تـاراج کرديـد  ،  کما اينکـه ديـروز جـد مـا را بـهشهـادت رسانديد ، خون ما از شمشير هاىشما دارد مى چکـد هلاکت بر شما ، منتظر لعنت و عذاب باشيدگويا اينکـه عـذاب بر شما لازم شده است ،  خداونـد شما را تنبيـه سختي  خواهـد کـرد  ،  در عـذاب دردنـاک روز قيـامـت هميشه خواهيد مانداين به سبب ظلمى است کـه بـر ما روا داشتيـد ،  خبـردار !  لعنت خـدا بـرستمگران باد هلاکت باد بر شما اى اهل کوفه چقدر ...........سپس به برادرش على ابن ابى طالب و جدم حضرتحسين و اهلبيت اطهارش خيانت کرديد "يکىاز اهل کوفه افتخار کنان گفت :"آرى على وفرزنـدانش را مابا شمشيرهاى هندى و سر نيزه کشتيم و زنان شان راکنيـز گرفتيـم " احتجاج 2/28 .

    {رأىحضرت زينب (س)-جواب داريد ؟!} " اما بعداى اهل کوفه اى اهل مکر و غدر وخذلان ! مثال شمامانند زنى است که با زحمت نـخ ميريسد و بادست خـودش خرابش ميکند ،  آيادر شما جـز تکبر و خـود خـواهي  و کينه توزى و دروغ وجـود دارد ؟  شما براى بـرادرم گريـه مى کنيد ؟ !  تعجباست پس زيادتر گريه کنيد و کمتـربخنديـد ،  مگـرشما نمى دانيد ننگ تلف کـردن او را بـرپيشانى داريد؟!چگونه به خود اجازهداديد که نـوه خاتـم الانبياء را بهشهادت برسانيد؟! " احتجاج 2/ 29-30 » .

    نويسنده: ما هم يک صـدا و هم نـوا با زينب کبرىو فاطمه صغرى سلام الله عليهما بر آنظالمان خون خوار و مکاران غدار لعنت و نفرين مى فرستيمکـه بـه خاطـر کشته هاى شان در بدر و احـدو خيبر و خنـدق بـدست شير خدا على مرتضى عليه آلافالتحية والثنا  ،دست به انتقام زدند ، و نام سياه خود را بعنوانجنايتکار تريـن جانيان تاريخ به ثبت رسانيدند .

    آرىجـز باز مانـدگان همان کافـران مقتـول بـهضربت ذوالفقار حيدرى چه کسى جرئت ميکندکه بگويد :"آرى على و فر زندانش را ما باشمشير هاى هندى کشتيم و زنان شان اسير نموديـم " و آياايـن مطلب عين همان شعرى نيست که يزيد ترنم ميکرد وميگفت :

قـد اخـذنـا منعلى ثارنا     وقتلناالفارس الليث البطل

       و قتلنا القوم من ساداتهم     و  عـدلنـاه  بـبـدر فانعــدل 

" ما امروز از فرزندان احمدانتقام گرفتيـم و شجاع تريـن آنانرا بقتل رسانديم و بزرگان ايشان راکشتيم تا انتقـام کشته هاى بنى اميه را در بدر و......گرفته باشيم"

  ناگفتهنماند که دکتر تحت عنوان نتيجه گيري  ، چند سطرى نوشته بود و چون جواب آن از مطالب بالا  بطـور کامل مشخص بود از نقل و نقد آن صرف نظر شد .

 

افتخارکنيم که رافضى هستيم

 

    دکتر: «  { الله سماکم الرافضة} بنا بـه همين دلايل است کهنزد امام صادق عليه السلام آمدند و گفتنـد :"  چـه کنيم  مابه لقبى متهم شديـم کـه پشت ما راسنگين کرد و دلهاى ما دارد ميترکد و حاکمانخونمـان را بخاطر آن حلال مى داننـد ؟ " فرمودنـد : "الرافضـة ؟ ! منظـور رافضه است ؟ " گفتند:"بلى " فرمودند :" خداوند شما را رافضه خوانده است ! "    اصول کافى 5/34   ».

    نويسنده: اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماداست زيرا از راويان آن  سهلبن زياد  و  محمد بن سليمان  و پدرش سليمان هستند که هرسه توثيقىندارند ، بلکه سهل بن زياد به ضعيف و فاسد الروايةنيز توصيف شده است ، پس روايت فاقد ارزش و اعتبار است .

    ثانيابر فرض صحت روايت ، امام عليه السلامشيعه را در آن ستايش کرده است نه مذمت و بههمين جهت دکتر همه روايت را نقل نکرد بلکه جمله ازآن را که فکـر

مى کرد بنفع او باشد نقلکـرده و خواستـه است از راه تزوير به مطلوبخودش دست يابـد ،  غافلاز آنکه خـدا اين تزوير و خيانت او را آشکار خواهدساخت .

    مـااينک مقـدارى از روايت را نقـل مىکنيـم تا همـه بخواننـد و ببيننـد  کـهدر ايـن حـديـث امام صـادق عليـه السلام شيعيان را تا چه حـد بالا بـرده  ، و رافضى بودن را يک افتخار براى آنان ميداند نهيک مذمت .

    "ابوبصير درحاليکه نفسش گرفتـه بود برامام صادق عليه السلام وارد شد وقتىنشست امام خطاب بـه او فرمود :اين نفس تنگى براى چيست؟گفتقربانت گردم عمرم زياد شده ،استخوانم توان ندارد و اجلمنيز نزديک شده و در عين حال نميدانم که براىآخرتم چه کرده ام امام عليه السلام فرمود : اى ابا محمدتـو اين سخن را ميگوئى ؟ گفت : قربانتگردم چگونه اين چنين نگويم ؟ امام عليه السلام فرمود : اى ابو محمـدآيا نميدانى که خداى متعال جوانهاى شما را گرامىداشته  و از پيـران تان حيا ميکند ؟ گفت : قربانت گردمچگونـه  ؟  فرمود : خداوند ، لطف ، کـرم و احسانش در بـارهجوانهاى شما اينست که آنها را عذاب نمى کنـد  و از پيـران شما حيـا ميکند که ازآنان حساب بگيرد . گفتم فدايت شوم ،اين مزيت تنها براى ما (شيعيان) استيا شامل همه اهـل توحيد ميشود ؟  فـرمود : بخـدا قسم کـه تنها مخصوص شماستنه همه گفت : فدايت شـوم ، ما را ملقب بـه لقبى کـرده انـد کـه از آن متضرر شدهايـم و پشت ما را شکسته است و دلهاى ما ازغم و غصه مـرده است  و بخاطر آن لقب حاکمـان خـون مارا حلال ميدانند فرمود: مرادت لقب رافضه است؟گفت : بلى امام عليهالسلام فرمود : به خدا قسم آنان اين لقب را بـه شمانداده اند بلکـه خداونـد متعـال شما را بـهايـن لقب ملقب نمـوده است ،آيا نميدانى که هفتاد نفـر ازبنى اسرائيـل وقتى گمراهى فرعون ويارانش بر آنان آشکار شد او و قـوم او رارفض کردنـد و از او روى برگردانيدند  ،  پس ملحق به موسى عليـه السلام شدنـد ، وقتىفهميدنـد صـراط او مستقيم است ،و اين هفتـاد نفر در لشکرموسى عليه السلام رافضه ناميدهميشدند زيـرا فرعون را ترک گفتـه و به موسى عليه السلام پيوسته بودند وعابدترين آنان و باعلاقه ترين شان به موسى و هارونعليهما السلام  وذريه آنها بودنـد ، پس خداونـد متعال بـهموسى وحى کرد که اين اسم (رافضه) را در تـورات براىآنان ثبت کن زيرا که من آنانرا رافضه ناميدم موسىعليه السلام اين نام را براى آنان ثبت نمود  ،  و خداونـداين لقب را براى شما شيعيان ذخيره نمـود تا بـه شماارزانى کنـد  ،اى ابو محمد ، ديگران خير را ترک کردند وشما شر را تـرک کرديد ،مردم دسته دسته و شعبه شعبه شدند وشما به طرف اهل بيت پيامبرتان آمديـد وداخـل در حزب آنان شديـد و راه آنان را رفتيـد و اختيارکرديـد کسانى را کـه خداونـد براى شما اختيـار کرده بـود وخواستيـد آنچـه را که خداوند خواسته بود "

ناگفته نماند که روايتبسيار طولانى و تمام آن در مـدح شيعيان اهلبيت عليهم السلام است وما همين مقـدار را نقل نموديم ، تا روى دکتر و مترجم وديگر تـزوير گران را سياه کردهباشيم .

    درضمن دکتر اينجا مکررا بعضى از مطالبگذشته را آورده بود که چون قبلا بطورمفصل جواب دادهايم و تکرار نيز ممل خواهد بود ، از عزيزان خواننـدهمى خواهيم تـا چنانچه به آن مطالببرخوردند ،جواب را در لابلاى آنچـه تا کنون در اين باب نوشته ايم قرائت کنند  .

 

کىبه پيامبر و ائمه (ع) توهينکرده است؟


    دکتـر: « { توهين بـه پيامبـر صلى اللهعليـه و آلـه و سلم – الاغ و حديث}  از  اميـرالمؤمنيـن عليـه السلام روايت است کهغفير – اسم الاغ پيامبر ص – به ايشان گفت : " (پدر و مادرم فدايت باد) اى رسولخدا !  پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از  پدر بزرگش روايت مى کنندکه ( انه کان مع نوح فى السفينة فقاماليه نوح فمسح على کفله ثـم قال :  يخرج  من  صلب هذا  الحمار  حمار يرکبه سيد النبيين وخاتمهم فالحمـد لله الذى جعلنى ذلک الحمار)  او با نـوح عليه السلام  در کشتى بود ، نوح پشت او رادست کشيد و فرمـود :  از نسل اين الاغ ، الاغىپيدا خواهد شد که سرور و خاتم پيامبران بر او سوار ميشود پس خـدا راسپاس ميگويـم که اين افتخار را به من بخشيد " اصولکافى 1/237» .

    نويسنده:  روايت بر علاوهارسال از جملـه راويان آن سهل بن زياد است که تضعيف شده است و ازدکتر که ادعاى اجتهاد ميکند تعجب است که چطور تاحالا فـرق بين روايت ضعيف و موثق را نفهميدهاست با اينکه عمر درازى را در حوزه علميه گذرانده است .

*****

    دکتر: « {نتيجه گيري} 1- الاغ حرف ميزند ».

    نويسنده: چه اشکال دارد که الاغ حرف بزند مگر در قـرآن داستان حـرف زدن (هدهد) با سليماننبى عليـه السلام  نيامدهاست ؟ يا اينکه دکتر قرآن نخوانده تا بـه اين نکته توجه ميکرد ؟ .

*****

    دکتـر:  « 2 - الاغ بـهپيامبـر صلى الله عليـه و آلـه و سلمخطاب ميکند :  پدرومادرم فدايت باد !  درحاليکه ايـن مسلمانان هستنـد ، که پـدر و مـادرشان را فـداى رسول خدا ميکنند » .

    نويسنده:جمله(پدر و مادرم بفدايت باد)براىاحترام و تجليل گفته ميشود و فرقى نميکندکه گوينـده انسان يا حيوان باشد ،زيرا پدر و مادربراى فرزندش مهم است حتى در عالمحيوانات و براى هر موجودى پدر و مادرشعزيـز است و برفرض صحت روايت آن الاغ همعزيز ترين  و  محبوب تريـن کسان خـود را فـداىرسـول خـدا کـرده است پس اشکال چيست ؟ .

*****

    دکتر: « الاغ ميگويد : (حدثنى ابى عنجدي) تا جد چهارمش  ،  در صورتيکه بين نوح و پيامبر مانصلى الله عليه و آله هزاران سال است پسچگونه الاغ مى گويد که جـد چهارمش بـا نـوح عليـه السلام درکشتى بـوده است مگر الاغ چقدر عمر ميکند ! ؟ » .

    نويسنده: کسى که خداوند را قادر مطلق بدانـد اين اشکال برايش حل است  ،و هيچ برايش عجيب نيست که الاغى هزاران سال عمر کند .

    البتـهپس از بيـان ضعف روايـت از حيـث سنـدجايى براى اشکالات واهى دکتر باقى نمىماند و ما جواب را بر فرض صحت روايت نوشتيم .

    دراينجا به دکتر و همدستانش نصيحتىمى کنيم و آن اينکه ، کسى که خانهاش از شيشه است به خانه ديگران سنگ نميزند چـون اگر طرف مقابـلناراحت شـد خانه شيشه اى او را بر سرش خورد خواهدکرد .

    خوبدکتـر و يارانش قبـل از پيـدا کردنروايات ضعيف در کتب شيعه و نشر آن اولبه کتب خـود مراجعـه مى کردند تا مطمئن مى شدند که امثال اينروايات در کتب آنها روايت نشده است .

   ابنکثير از ابى منظور روايت ميکند کهخداوند متعال وقتى خيبر را براى پيامبرش فتـحکـرد در ضمن اشيائى که به آنحضرت رسيد ، الاغى سياه وفربه بود ، حضرت از آن الاغ پرسيد : نامت چيست؟گفت :يزيد بن شهاب و خداوند از نسل جد من شصت الاغ بوجود آوردهاست که تمام آنها را انبيا سوار شده اند و ازنسل جدم باقى نمانده است مگر من و از انبيا باقىنمانده است مگر تو پس من ميخواهم که تو بر من سوار شوى ، منقبل از اين ملک مردى يهودى بودم و خـودمرا عمـدا زمين مى زدم که او بيافتد و او مرا بخاطر اينکارکتک مى زد ، پس پيامبر صلى الله عليه وآله وسلمفرمود : من نام ترا بعد از اين يعفور گذاشتم ، اى يعفور  ،گفت : لبيک ،فرمود : آيا ميل به الاغ ماده دارى ؟ گفت : نه ،پس رسول خـدا صلى الله عليه وآله وسلم هر وقت نيازبود سوار او مى شد و وقتى پياده ميگرديد او راميفرستـاد ،خانه کسى کـه با او کار داشت، الاغ دم در خانـه آن شخـص رفـتـه   با سر خود در را باز ميکرد و آنگاه به صاحبخانـه اشاره مى کـرد که پيامبـر را استقبال کنـد ،وقتى رسول خـدا صلى الله عليه و آله وسلم از دنيا رفت ، آن الاغ بر سر چاهى کهاز ابى ميثم بن نبهان بود آمد ، و خـود رابين چاه انداخت و از فراق رسول الله  دست بخود کشى زد و همانجا هم قبر او شد .

    جاىبسيار تعجب است از دکتـر و يارانش کـهروايت مشتمل بر کلمه (فدايت گردم ) را کـه الاغىبـه پيامبـر ميگويد ، اهانت و توهين به آن بزرگوارحساب مى کننـد اما روايات متعددى را که بخارى و مسلمدر دو صحيح و دو کتاب معتبر بعد از قرآن نقل ميکنند وتوهين به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در آنها قطعىاست ، هـرگـز نديده اند يا نمى خواهند ببينند ؟ .

    بخارىدر صحيح ، کتاب وضوء حديث 217 بـا سند از حذيفه نقل ميکند که پيامبر صلىالله عليه وآله و سلـم به مزبله قومى رفته و ايستاده ادرار کرد!!! .

    درحاليکه هيثمى در مجمع الزوائـد  ،  کتاب الطهارةباب البول قائما ، از عمر نقل ميکنـد کـهگفت : از وقتى اسلام آورده ام ايستاده ادرار نکرده ام،هيثمى ميگويد: اين روايت را بزار نقل کرده و روات آنثقات هستند .

   مسلمدر صحيح کتاب الامارة حديث  3535  از انـس ابنمالک روايت ميکند که :  روزى رسول خدا صلى الله عليه وآلهوسلم  بر ام حرام دخترملحان وارد شـد و او زن عبادة بن صامت بـود ، آن زن براى رسولخـدا طعام آورد و وقتى آنبزرگوار مشغول صرف طعام شد،ام حرام نيز شروع کرد به تجسس و کشتن شپش هايىکه در سر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلمبود !!! .

    آياپيامبرى کـه نظافت را جزء ايمانميدانـد سرش را شپش ميزند ؟ !! .

    علاوهبر آنچه گذشت ،مسلم در صحيح کتاب فضائل بابى دارد تحت عنوان (  وجوبامتثال ما قاله شرعا دون ماذکره من معايشالدنيا ) " متابعت از پيامبر فقطدر امور دين واجب است اما در امور مربط به دنيـا واجب نيست" يعنى يک مسلمان ميتوانـد در امور دنيائى خلافنظـر پيامبر رفتار کند و با آنبزرگوار مخالفت نمايد !! .

*****

     دکتـر: «  بارى با چنـدنفـر از دوستان طلبـه خـدمت امام خوئى اصول کافى ميخوانديم ،ايشان در شرح اين حديث فرمـودنـد :  ايـنمعجـزه را ببينيـد کـه نـوح عليـهالسلام هزاران سال پيش از تولدپيامبرمان بـه ايشان و نبوتش بشارت ميدهد ! . » .

*****

    نويسنده: اولا حديث چنانکه گفته شد ضعيف است و استلال به آن نيز درس نيست .

   ثانياطلاب شيعه در حوزه هاى علميـه ، کتبحديث را پيش کسى نميخوانند بلکه اينمطلب در مراکز اهـل سنت مرسوم است که کتب حديث تدريسميگـردد ، و اين قضيه نيز يکى از مواردىاست که ثابت ميکند دکتـر هرگز شيعه نبوده و درحوزه علميه درسنخوانده است.

    ثالثاکسى که بـه مبانى مـرحوم آيـة اللهخوئى آگاه باشد مى داند که از نظر ايشان اينروايت ضعيف و غير قابل اعتماد است وبهمين جهت امکان استدلال بـه آن هرگز وجودندارد .

   رابعابر فرض صحت سند روايت چه اشکالى دارد که گفته شود : حضرت نوح هزاران سال پيش از تولدپيامبر مان به ايشان و نبوتشان بشارت داده است  .

*****

    دکتر: « {حتى پيامبر ؟!-پسر عموى ناز ! :} ازاميـر المؤمنين (ع) روايت است که "خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله آمدم ، ديـدمابوبکر و عمـر خدمت ايشان نشسته اند ( فجلست بينه و بين عائشة ، فقالتعائشة ما وجدت الا فخذى و فخذ رسولالله  ؟  فقال مه يا عائشة  )   بيـناو  و عائشـه نشستم ،عائشه گفت : جز ران مـن و ران رسول خـدا جاى ديگرى رانيافتى ؟ پيامبر فرمودند : عائشه ساکت باش ! "   البرهان  فد تفسير القران   4/225   » .

    نويسنده: 1- روايت ضعيف است ، زيرا در بينراويان آن کسانى چون ابو محمد فحام و عمويشعمربن يحى و اسحاق بن عبدوس و محمـد بن بهار بـن عمار  وجـود دارند که همه از مجاهيلهستند و توثيقى ندارند . 2-  متن روايتنه دلالت بر بى ادبى امير مؤمنان دارد و نه در آن توهينى بهپيامبر بزرگوار اسلام است ، بلکه از حسد و کينـه ام المؤمنيـن نسبت بـهاميـر المؤمنيـن خبر مى دهد  ،  چون درروايت آمده کـه امير المؤمنيـن بين عائشه و پيامبر صلى الله عليهوآله وسلم نشست و اصلا اشاره به ضيقى مکان و نشستنروى رانهاى او و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلمنشده است ، و ايـن عائشه است که آن سخن را ميگويد .

    مسئلهکينه و عداوت ام المؤمنين عائشه نسبت به على عليه السلام امرى نيست کهکسى بتواند از کنار آن براحتى رد شده و انکار کند بلکه در کتبصحيح اهل سنت نيز نقل شده است .

    درصحيح مسلم کتاب الصلاة باب الاستخلافحديث 630 از عائشه روايت مى کندکه رسولخـدا صلى   اللهعليه و آله و سلم در خانه ميمونه مريضشـد و از ديگـر زنهايش اجازه خواست کـه در خانـه مـناستراحت کنـد انها نيز اجازه دادند پس خارجشد در حاليکه يکـدستش بر شانه فضل بن عباس و دست ديگرش بر شانهمردى ديگر بود و پاهايش بزمين کشيدهميشد ، عبيد الله کـه از راويان خبراست ميگويـد : وقتى ايـن خبر رابراى ابن عباس نقل کردم ، گفت : آيا ميدانى آنمـرد ديگرى که عائشه از او نام نبرده استعلى ميباشد ؟ .

    وقتى شدت کراهت به حدى باشد که حتى ازذکـر نام على عليه السلام خـود دارى کنـديقينا از نشستن آنحضرت در کنار رسول الله صلى الله عليهو آله و سلـم نيز ناراحت شده و هرچه بخواهد مى گويد.

*****

    دکتر: « {مرا آزرده مکن !:} "بارى ديگرجايى نيافت پيامبر صلى الله عليه وآله اشارهکردنـد   : اينجا   ،يعنى پشت سرشان  ،  و عائشه در حالى کـه چادرى بر سر داشت پشت سر پيامبر ايستاده بود  ،  على آمد وبين رسول خدا و عائشه نشست عائشه در حاليکهناراحت شده بود گفت :جز بغل من جايى نيافتىکه بنشيني؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله ناراحتشدند وفرمودند: حميرا ! با آزردن برادرم مرا آزار مکن"     کتاب سليم بن قيس ص 179  » .

    نويسنده  :  اين حديثنيز مثل حديث قبـل مشتمل هيچ توهينى به رسول خدا صلى اللهعليه وآله و سلم نيست بلکه حکايت از کينه و عداوت امالمؤمنين عائشه نسبت به على عليهالسلام ميکنـد و اينکـه او ايستادهبـود کـه على عليـه السلام نشست پسچگونـه امکان دارد که در بغل عائشه نشسته باشد؟ .

*****

    دکتر: « {حق خادم } "با رسول خدا صلى اللهعليه و آله بـه مسافرت رفتـه بوديـم  ،  جـز من خـادمديگرى نداشتند و يک لحاف بيشتر نبود ،عائشهنيز همــراه ما بود ، رسول خدا بين من و عائشه خوابيد،روى هر سه نفر مان يک لحاف بود هرگاهپيامبر براى نماز تهجـد بلند مى شدند بادستشان لحاف را بيـن مـن وعائشه پايين ميزدند که به فرش پايينىميرسيد" بحارالانوار 40/3» .

    نويسنده: روايت مرسله و ضعيف است در عين حال هيـچ گونـه دلالتى بـر توهيـن بـهرسـول خـدا صلى الله عليه و آله و سلمندارد  ، چنانکهدلالت نمى کند على عليـه السلامنزديک عائشـه خوابيـده باشـد ،  بلکه بـر فـرض صحت سنـد  ، ممکن است لحـاف بـزرگ بـوده  و فاصله بين على عليه السلاموعائشه زيـاد بـوده است  وانگهى پيامبر صلى الله عليهوآله وسلم ميدانست کـه على به نا محـرم نگاه نمى کنـد و مىدانست کـه هم على و هم عائشه هردو از آن قسمگناهى کـه در فکـر دکتر و هم فکرانش وجودداشته ،پاک و مبرى هستند .

    بسيارجاى تعجب است که دکتـر و يارانشپيامبـر و على عليهما السلام را چون افراد عادىمى دانند !!  و فکر مى کنند که زوجاتپيامبر رضى الله عنها مثل ديگر زنان عادى هستند که هر نوع احتمالى درباره آنها داده شود ! عجيب است که خود علناً توهين مىکنند و خم به ابرو نمى آورند اما ديگرانرا بيجهت متهم مينمايند .

    علاوهبر آنچه گفته شد هيثمى از علماى بزرگاهل سنت  در مجمعالزوائد بخش فضايل باب مناقب زبير بنعوام روايت ميکند که زبير بـن عـوامنيز در زير يک لحاف با پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم وبعضى از زنهايش خوابيده است .

    آنوقت ايـن قضيه براى زبيـر ازمنـاقب است و چـون هيثمى نقل کرده است توهين بهپيامبر نيست ،اما اگر ناقل شيعه باشد هم توهين است و هم ازمثالب ! .

*****

    دکتر: «  آيا رسول خـداصلى الله عليه و آله در بـاره ناموسشان ننگ و غيرت نشان نميدهند کـهراضى مى شوند پسر عموى شان که نامحرم است دربغلهمسر شان بنشينـد  ؟ !يا با او در يـک بستـر بخوابـد وانگهىاميـر المؤمنين چگونه تن بـه چنينحـرکت غيـر اخلاقى مى دهد » .

    نويسنده:  اولا ضعف اينروايات از نظـر شيعـه ثابت است و استدلال به اين قسم روايات عليهشيعيان غلط و فاقد ارزش علمى است .

    ثانيـا  در روايـات نقـل شـده تـوسط دکتـرهيچ گـونـه دلالتى بـر نشستن علىعليه السلام در بغـل عائشـه وجود نداردبلکه روايت مى گويد : آن بزرگواربين پيامبـر و عائشه نشست خصوصـا درروايـت دوم تصريـح شـده است که عائشه ايستاده بود ،  پس چگونـه امکان دارد على عليه السلام در بغل او نشسته باشد .

    ضمنابخارى در صحيح روايتى را نقل مىکند که مع الاسف دکتر و يارانش آنرا يا نديدهاند يا اينکه خود را به کورى زده و از کنـارش گذشته انـد و بهيچعنـوان بخارى و کسانى را که معتقد به صحت کتاب او هستنـدمتهـم به توهين و اهانت به رسول خـدا صلى اللهعليه و آله و سلم نکرده اند .

  بخارىدر صحيح در کتاب تفسير قرآن ذيلآيه (واتخذوا من مقام ابراهيممصلي) حديـث 4123  و در ذيل آيـه (لاتدخلوا بيوت النبى ) حديث 4416 از عمر نقلميکند که خداونـد و من ، در سه چيز با هم توافق کرديم  ،  و مطلب دوم رااين چنين نقل ميکند : عمر به رسول خداگفت :" خوب و بد به خانه تو رفت و آمد دارند پس اگـر امهاتمؤمنين را امر کنى به رعايت حجاب !وخداوند آيه حجاب را نازل کرد" !!  عجباپيامبر صلى الله عليه وآله وسلمزنهـايش حجـاب ندارنـد و او هـم ابا نـدارد ازاينکـه ديـگران آنها را ببينند و بنقل بخارى غيرت عمر بمراتببيشتـر از غيـرت پيامبر است و بلکه خدا هم وقتى غيرتميکند که عمـر غيرت کند !! .

    آنگاهدکتر از کنار اين روايت به راحتىميگذرد و هيچ کس را متهم نميکنـد اما به رواياتىکـه خود شيعه آنها را قبول ندارد تمسکنموده و شيعـه را متهـم به توهين بـهپيامبر صلى الله عليه وآله وسلممينمايد .

*****

    دکتر: « {توهين به امير المؤمنين (ع)- کارشناسى قضايي}  ازامـام صـادق عليه السلام روايـت است کـهفرمود : "يک زن که بمردى از انصار عاشقشده بود نزد عمر آورده شد ، زن براى بدام انداختن مردانصارى تخم مرغى را شکسته و سفيـدى آنـرا بهلباسها و بيـن ران هايش ماليده بـود ،حضرت على - که مستشار قضايى عمر بود – بلند شده وبين رانهايش رانگاه کرد !  و او را متهم نمود "        بحار الانوار  4/303

   آياواقعا ممکن است اميـر المؤمنيـن بيـنرانهـاى زن نامحرمى را نگاه کنند ؟! و آيا با عقل جوردر مى آيد که امام صادق چنين روايتى را نقلکنند؟آيا کسيکه با اهل بيـت پيامبـر صلى الله عليـه وآلـه محبت داشتـه باشـد چنين سخنى راميگويد ؟ » .

    نويسنده: هـم دکتر و هم مترجـم هر دو دروغگـو  و خائن هستند که ما ضمن رد آنچهگفته اند ايـن نکتـه را روشن خواهيم ساخت .

    روايترا دکتر غلط نقل کـرده بلکـه براىرسيـدن بـه هدفى که دارد روايت را دستکارى نمودهو مطابق ميـل خودش نقل کرده است .

   اينکما متن روايت را از بحار الانوار نقل مىکنيـم تا حقيقت براى همه روشن شود .

   امامصادق عليه السلام ميفرمايد :  زنى را نزد عمر آوردند که عاشق مردى انصارى شده بود ،وبر حيله اى که او را جذب کند قادر نبـود ،  پس آن زن تخم مرغى را شکسته زردى آنـرا دور انداختـه وسفيدى آنرا به لباس هاى خود و بين رانهاى خود ريخت ،بعد نزد عمر آمده و گفت :اى امير مؤمنان اين مرد با من درفلان مکان فلان عمل را انجام داد ،  عمرخواست مـرد انصارى را عقـاب کند ، اما آن انصـارى پشت سرهم قسم مىخـورد کـه بيگناه است و اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بـود مرد انصارى گفت : يا اميرالمؤمنينقضيه مرا روشن کن و چون زياد الحاح کرد ، عمر بهاميرالمؤمنين عرض نمود اى ابوالحسن چه مى بينى ، آن حضرت  بر آن سفيدى که در لباسهاى آن زن و بين رانهايشبود نظر کرده و آن زن را متهم نموده فرمود : او حيله کرده است ودستـور داد آب داغى که در حال جوشيدن باشـدبياورنـد و روى سفيدى ها بريزند ، پس در اثر داغىآب آن سفيدى ها پخته شد و امير المؤمنين آنرا مزه نمودهو زن را از حيله اش خبر داد ، آن زن نيز اعتراف کرد وخداونـد عقوبت را از آن جوان انصارى دفع نمود .

    اولادر روايت کلمه(حضرت على بلند شد)وجودندارد بلکه از روايت استفاده مى شود که علىعليـه السلام نشسته بود و نگاه کرد و اين تدليس اولدکتـر و مترجم است که شيطنت کرده اند تا به هدف خود برسند .

   ثانيادر روايت آمده است که(عمر گفت يا اباالحسن تو چه ميبنى - يعنى در رابطه با حکماين قضيه -  پس آنحضرت نظر کرد بر لباسها و بين رانهاىاو را ) و هرگـز در روايت نيامده است که على عليهالسلام بلنـد شده باشد وبعد نشسته باشد ، سؤال اينست کـهآيا آن زن بدون لباس نشسته بود که هر کـه آنجا بـوده اورا ديده و بين رانهايش را نگاه کرده است ياآنکه با لباس بوده ؟ که مسلما فرض دوم درست است و بنا بر اين پسنظر على عليه السلام هم بين رانهاىآنـزن را از روى لباس بوده است و در اين صورت هيچ اشکالىنيست .

    ثالثامرحوم مجلسى روايت را از کافى نقلمى کنـد و در کافى اين چنين آمده است  ( وبين فخذيها على ثيابها) " و نظر کرد بين رانهاى اورا از روى لباسهايش" و در بحار اين کلمه سهوا نوشته نشده است ، و در هر دوصورت چه اين کلمه باشد و چـه نباشـد معنىروايت واضـح  و روشن است .

    رابعاکلمـه (مستشار قضايي)  در روايت نيست و در متن عربى کتاب هم وجود نـدارد و ايـنکلمه  از  افادات مترجم است .

*****

    دکتر: «{اموزش دشنام از منبر }از امام صـادق عليه السلام روايت است کـه فرمـود :  " بارى اميـر المؤمنين عليه السلام بر سر منبر بـود و داشت خطبهميـداد کـه زن بد اخلاقى بلند شد و گفت :اينقاتل دوستان است حضرت امير به طرف وى نگاه کرد و فرمود :اىزن بيباک و پررو ! اى بد زبان شبيه مردان ! اىکسيکه بر فرجش آشکارا چيزى آويزان است ! " بحارالانوار 41/293 .

    آيـاممکن است اميـر المؤمنيـن عليـهالسلام چنيـن سخنان زشتى از زبان شانبيرون کنند و آيا امام صادق (ع) چنيـن سخـن پوچى را نقـل مى کننـد؟ اگر اينگونه روايات مسخره در کتب اهلسنت ميبود ، غوغا بپا مى کرديم و آنهارا رسوا مى نموديـم اما متأسفانـه درکتب خود ما شيعيان است » .

    نويسنده: 1- سند روايت مشتمل است بر عـده اى از مجاهيل مثل عمر بن عبدالعزيز ،عيسى بن سليمان و بکار بن کردم که توثيقى در کتب رجالندارند و روايـت ساقط از اعتبار است .

    2-بر فرض صحت سند ، امير المؤمنين عليهالسلام به عربى سخن گفته و در زبان عربى ايـنکلمات زشت و دشنام حساب نمى شـود بلکه سخن گفتن بـهکنايه يکى از اسلوبهاى متعارف در زبانعربى است .

    3-روايت را تنها محدثيـن شيعـه نقلنکرده انـد بلکه همين حادثـه يا شبيه آن را ، حاکـمحسکانى حنفى از علما وحفاظ اهل سنت نيز نقل کـرده است وهيچگونـه اعتراضى کسى بر او وارد ننموده است ،اوروايت را اين گونه نقل ميکند که"امير المؤمنيندر مسجد کوفه بود و زنى که از شوهرش شکايت داشت ، بـر آنحضرت وارد شد ،قضاوت حضرت بنفع شوهر او تمام شد و آن زندر حاليکه غضبناک بود خطاب به على عليهالسلام گفت: بخدا قسم که تو به حق قضاوت نکردى و حکمتموافق عدل نبود ،  و دررعيت عدالت نکـردى و حکمت مـرضىخداوند نيست .

   حضرتنگاهى به او نموده فرمود : دروغميگوئى اى فحاشه سليطـه اى کسيکه حيضميبيند از غيـر طريـق معمول ، پس آنزن پا بفرار گذاشت ،در بين راهعمرو بن حريث او را ديـده و گفت : سخنانى بـهعلى گفتى و تا يک کلمه بـه تو گفت پا به فرار گـذاشتى ؟گفت : بخدا قسم على مرا بحق خبر داد از چيزى کهحتى شوهرم از آن بى اطلاع است،عمرو بهمسجد بر گشته حضـرت را از آنچه شنيده بودخبـر داده و گفت : يا اميرالمؤمنين ما شما را بعنوان کاهن نمى شناختيم ،حضرت فرمود:

واى بر تو اين کهانتنيست،خداوند متعال در قرآن کريم فرمـود : ( إن فى ذلک لايات للمتوسمين) "در ايـن سرگـذشت عبرت انگيز نشانههايى است براى هوشياران حجر75 پس رسول الله صلى الله عليه وآله همانمتوسم است و من بعد او هستم و ائمه که همه از صلب من هستند متوسمين يعنى هوشيارانند،وقتىبه آن زن دقت کردم او را از قيافه اش شناختم".

    چهخوب بود دکتر و همدستانش قبل از آنکهبيايند و با روايات ضعيف السند موجود در کتبشيعه بر ضد آنان استلال کنند ، يک نگاهى گذرا هم بـهصحيحين بخارى و مسلم ميکردند و بعد حکم صادر مى نمودند.

   بخارىدر صحيح کتاب الشروط - الشروط فى الجهاد حديث 2529 در روايتى طولانى نقلميکند : ( فقال ابوبکر الصديق : امصص ببظر اللات ) " ابوبکر صديق گفت: آلتلات را بـچـوش "  وابـن حجر در فتـح البارى در شرح حـديثمى گويد : "  درايـن حديث دليل است بـر جواز نطـق وتکلم بـه الفاظ زشت عليه کسيکه شروعنموده است .

    وخوب بود که اين روايت را در مسند احمـدبن حنبل مسند انصارحديث 20285 مىخواندند که احمد از ابى بن کعب صحابىمعروف نقل ميکند : شخصى در حضور او به بعضى از امور مربوط بـه دورانجاهليت افتخار کـرد ابى به او گفت:آلتپدرت بر دهانت باد و وقتى حاضرين از شنيدن اين کلمه تعجب کردند خطاب بهآنها گفت: از رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلمشنيـدم که اگر کسى افتخارت دورانجاهليت را بـر زبـان آورد ، اينگونـه او را پاسخ دهيد" .

    آيانظر دکتر در رابطه با اين روايات چيست؟ و آيـا  از نظر او و همدستانش اين روايات هم مشتمل  بر توهين و اهانت است يا خير ؟و آيا قبول کردندکه ما اين روايات را قبل از اين ديده بوديم  و هيچگاه از آن به عنوان حربه اى برضد برادران خود استفاده نکرديـم ، زيرادر اينگونه روايات سخن بر اساس کنايهاست و هيچگونه اهانت و توهينى در آنمشاهده نمى شود  .

*****

    دکتر: « {طناب انداختند} طبرسى در احتجاجروايت ميکند که " عمر و کسانى که دور و بر اوبودند طناب به گـردن اميـر المؤمنين انداختنـد و کشانکشان او را نـزد ابوبکر بردند تا جائيکه او فـرياد مىکشيد ( يابن ام انالقوم استضعفونى و کادوا يقتلوننى ) !!! " .

   آياامير المؤمنين تا اين حد بزدل و ترسوبودند ؟ » .

    نويسنـده: اميرالمؤمنين عليه السلام بـزدل وترسو نبودنـد ، و مخالف و موافـق همه بر شجاعت آنبزرگـوار اعتراف و اذعان دارند ،  بلکهکلام در معنـاى شجاعت و و دلاورى است به اين بيان که آياشجاعت عبارت است از تابع احساسات و عواطف بودن ،يا اينکهدر هـر قضيـه تمام جوانب را در نظر گرفتن و بعدکارى را کهبه صلاح و مصلحت باشد انجام دادن است کهمسلما معنـاى دوم درست است  ، و صبر وبردبارى از اوصاف مردان شجاع مى باشد .

    مامعتقديم که على عليه السلام طبقآنچـه پيامبـر صلى الله عليه و آلـه و سلم بـه او خبـرداده بـود ، مـى دانست که اگر دست به شمشير ببرد و باجنگيدن حق خود را بدست بياورد ،اينکار منجر به جنگ داخلى بيـن مسلمانان خواهد شد و اسلامى که چنـد سالبيشتـر از عمرش نگذشته است ضعيف شده و بـراىدشمنـان خارجى فرصت خوبى جهت حملـه بـه اسلام ونابـودى آئين محمدى پيدا خواهد شد ،  و چـون حفـظ اسلام  از هر عملى واجب تر بود ، آن بزرگوار صبرپيشه نمودند و با تحمل رنجها و مصايب حفظاصل اسلام را مقدم بر خود و حق خود دانستند .

   معمولاکسانى که مثل اشکال دکتر را مطرح ميکنند على عليه السلام را به خود قياس مىنمايند که اکثـرا مصالح شخصى خود را مقدم داشته و بيگداربه آب زده و لحظه اى عمل ميکنند .

از قيــاسش  خنـــده آمــد خلــقرا      

  کو چه خود پنداشت صاحب دلقرا     

کـار پـاکـان را قيـاس ازخـود مگيــر

گرچـه باشـد در نبشتن شيرشيـر

*****

    دکتـر  : «  {متهـمکيست ؟} هـم چنيـن در احتجـاج طبرسىآمده است که فاطمه سلام الله عليها بهاميـر المؤمنين عليه السلام فرمود : " اىپسر ابـو طالب ( ما اشتملت شيمة الجنين و قعدت حجرةالظنين ) "خلق و خوىانسان در تو نيست! و اينک متهمو غير قابل اعتماد هستي».

    نويسنـده: دکتـر و مترجم هر دو کـذاب و حيله گـر و و فريبکار هستند ،  دکتر کلمه (شملة) را (شيمة) نقـل ميکند و مترجم بر اساس همان نقل معنى راغلط ارائه مى نمايد .

   درحاليکه که حتى اگـر کلمه (شيمة) راجاى کلمـه (شلمة) بگذاريم ،معنى اين مى شود که"خلق و خوى جنين را گرفته اي" کنايه ازاينکه زانوها را به بغل گرفته و نشسته اى و هيچ کارى نمى کنى ،اما مترجم براى اينکه خواننده را گمراه کند ترجمـه مىکند کـه (خلق و خوى انسان در تو نيست) و اگر جمله را آنطور کـه  در احتجاج آمـده است ( اشتملت شملة الجنيـن) نقل کنيم معنى اين ميشود که " لباسجنين در بـر کـرده اى " يعنى در اين موقعيت در گوشه اى نشسته اى ودست به کارى نمى زنى .

    مترجمجمله دوم (وقعدتحجرة الظنين) را نيزغلطمعنى کرده کـه  (اينـک متهـم و غيـر قابـل اعتمادهستي) در حاليکه بايد اينطور (ونشسته اى در گوشه خانـه چـون ضعيفى که متهم باشد)معنى شود .

   درهرصورت در اين دو جمله آن چنان که معنىشـد هيچگونه توهينى و جود نـدارد و حضرتزهـرا سلام الله عليها نيزاميرالمؤمنين عليه السلام را متهمنمى کند .

*****

    دکتر:  « {فقط خنده رو ؟!.} ونيز فاطمـه سلام الله عليهاميگوينـد : " زنان قريش در باره اوبه من ميگويند: او ( على عليـه السلام )  مـردى است بـا شکـم بـزرگ دستان دراز ،مفاصل درشت ،موهاى دوطرفپيشانيش ريختـه ، چشمان بـزرگ ، شانـه هايشهمچون کـوهان شتر بالا آمده و خنده رو اما مال و ثروتىندارد " تفسير قمى 2/336 » .

    نويسنده: اولا روايت ضعيف است چون هـم مرسله  و هم مرفوعه است زيرا على بنابراهيم ميگويد :(پدرم از بعـض دوستـانش روايـت کرده است که فاطمهسلام الله عليها اين چنين گفت)بعضى از دوستان پـدر او کى بوده نمى شناسيم  وبه اين علت روايت مرسله گفتـه ميشود که حجيت ندارد ، وانگهى بيندوست پدر على ابن ابراهيم و حضرت زهـرا سلام اللهعليها صـدها سال فاصله است و کسانى که بين او و حضرت زهرابوده اند معرفى نشده اند که به همين لحاظ روايتمرفوعه مى شود و اين هم علت دوم سقوط آن از حد اعتباراست .

   ثانيابر فرض صحت سند هم در روايت هيچ مشکلى وجـود ندارد زيـرا حضرت زهرا عليهاالسلام خودش اميـر المؤمنين عليه السلام را آنگونـهتوصيف نمى کنـد بلکه نظـر زنان قريش را خدمت پدر بزرگوارش نقلمى کنـد و شايد به اين جهت که رسولخـدا صلى الله عليه وآله و سلم پس ازشنيدن نظر زنان قريش ،  از زبان مبـارکش آنچه را که خداوند به على عليه السلام ازفضل و کمال و برترى داده است بيان نمايد ، تا سببروشنى چشم دوستان و کورى چشم دشمنانش شود .

    ثالثا: صفاتى که در اين روايت ذکر شدهبراى مردان عيب و نقص به حساب نمى آيـد و بعضىاز ايـن صفات را  ،علما و حفاظ اهل سنت براى رسول خدا صلىالله عليه وآله وسلم نيز ثبت کرده اند،مثلا (طويل الذراعين – دستـان دراز )ابـن منظـور در لسان العـرب ذيـل مـاده "شبح " مينويسد: ( و فى صفةالنبى صلى الله عليه وسلم  :  أنه کان مشبوحالذراعيـن ، اى طويلهما) "در بيان صفات رسول خداصلى الله عليـه و آله و سلم آمـده استکـه آن حضـرت زراعهاى بلند داشت و نتيجههمان داشتن دستـان دراز است .

    يا(ضخم الکراديس – مفاصل درشت و قوي)تـرمذى در سنـن از على عليه السلامنقل مى کند کـه حضرت رسول خدا صلى اللهعليه و آله ( ضخـم الکراديس) بـوديعنى مفاصل آن حضرت ضخيم و قوى بود.

  يامثلا چشمان بزرگ داشتن بر علاوه آنکـه عيببـه حساب نمى آيد ، ابن سعد در طبقات رسولخدا را بـه همين وصف توصيف ميکند.

    ضمنادر عبارت موجود در تفسير قمى اين جملههم وجود دارد ( لمنکبه مشاش کمشاش البعير) کهاولا مترجم آن را غلط معنى کرده و خود دکترهم غلط فهميده وگر نه  از آن به عنوان وسيله بر ضد شيعه استفادهنميکرد .

    معنىجمله فوق اين ميشود " آنحضرت داراىشانه هاى عظيم و قوى بوده است " .

    ثانياابن سعد از اکابر علماى اهل سنت ، اينصفت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآلهوسلم نيز روايـت نموده است .

*****

    دکتـر: « { پيـر مـرد حقه باز - دروغ ديگـرىملاحظه فرمائيد:} " پـدرم روز جمعـه مـرابا خودشان بـه مسجد بردند ، ديدم که علىبر بالاى منبر خطبه ميخواند ، پيـر مردى کچل با پيشانى برآمده شانههاى عريض ، حقـه از چشمانش نمايان بود » .  

    نويسنده: جملات فوق از کتاب مقاتـل الطالبيينکـه از تأليفات ابوالفرج اصفهانى استنقل شده و او شيعه نيست تا هرچه در کتابش پيدا شود بـر ضدشيعه از آن استفاده شود بلکه اموى و از علماى اهلسنت و مورد وثوق و اطمينان آنان است .

    بلىاو را متهم به شيعه بودن نموده اند وذهبى بـه اين نکته تصريـح و تعجب ميکنـد ازاينکه او شيعه باشد چون ميگويد : "ابوالفرج نزدشيعيان مورد اطمينان نبوده و رواياتش نـزد آنان ضعيف است "  اما خـود ذهبى او را صدوق توصيفميکند .

    ابنحجر نيز از کسانى است که او را صدوقناميـده و از شيعه بودنش تعجب ميکند     .

    پسروايات او مورد قبول شيعـه نيست تا ازآن عليـه شيعه استفاده شود .

    وانگهىعبارتى را که ابوالفرج دارد به هيچعنـوان در آن توهينى ديده نميشود و ايندکتر و مترجم است کـه بـا فهم غلط و ترجمه غلطبرداشت غلط نموده و آنرا بـه ديگران ارائه ميکنند .

    نهکلمه "حقه باز " از گفته او استخراجميشود و نـه "کچل" و نه "پيشانى برآمده" ، بلکه در عبارت اوکلمه "اصلع" که به معنى کسى است کهمـوى جلـو سرش رفته باشد و کلمه "نأتىالجبهة " يعنى داراى پيشانى بلنـد و "فى عينـه اطرغشاش"يعنى کسيکه در چشـم او آثار خوب شدن از مرض باشد  ،  آمده است و بس  و اين صفات براى مردان ازصفات ذم نيست اولا و ثانيا در چشم آنحضرت آثار خوب شدن درد چشمى بود کـهروز جنگ خيبر رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم با آب دهان خويش آنرا مداوا کردند و آثار آنباقى ماند تا همه از آن معجزه با خبر باشند و بعد در اثـر سؤالاز علت آن متوجـه جانبـازى و رشادت شاه ولايـت درميدان نبرد با قوى ترين شجاعان عرب گردند .

*****

    دکتر: « {چشمان خيـره !:} " او عليه السلامسبزه چهار شانه بود،که به کوتاهى نزديک تربود،شکم بزرگ موى سر ريخته و پيشانى بالا آمده"    مقاتلالطالبيين ص 27  » .

    نويسنده: ترجمه عبارت ابوالفرج ايـن چنيـن است" آنبزرگوار سبزه ، متوسط القامه که بهکوتاهى نزديک تر بود ، داراى شکم بزرگ ،انگشتان قوى ومحکم ، بازوان توانا و پاهاى استوار که در چشم مبارکش اثردرد باقى مانده بود ، ريش انبوه و موهاى پيشروى سر ريختـه و داراى پيشانى بلند بود " .

    پساولا دکتر و مترجم تا حد توان از تحريفاستفـاده نموده بودند و ثانيا در اين صفاتهيچگونـه مذمتى براى مردان نيست و ثالثا بـر فرض کـه باشدعبارات از کسى است که شيعه او را قبول ندارد و رابعا ، اگردکتر و ديگر يارانش به کتب معتبر اهل سنت مـراجعهميکردنـد مى ديدنـد کـه علماى آنـان  ،  رسـول خـدا وعلى مـرتضى سلام الله عليهما و ديگر خلفـا را باهمين الفاظ توصيـف نموده اند.

*****

    دکتـر: « طورى که آقايان مدعى هستند  ، اگر اميـر المؤمنين عليهالسلام داراى همين صفات بود ، حضرت زهرا(س) چگونه به ايشان راضى شد ؟! » .

    نويسنده: اين آقا فکر کرده است حضرت زهرا سلام اللهعليها که سيده نساء عالميان است ،  چون دختران و زنان عادى در درجه اول بهمال و منال و بعد بـه سايـر امور مادى و دنيايى مىانديشد ، و روى همين حساب هم براىازدواج تصميم مى گيرد ، در حاليکهآن حضرت على عليه السلام را بخاطر آنکه علىهست بـه عنوان همسر خود انتخاب مينمايد و به داشتنشوهرى که در سابقه ، شجاعت ، علم ، تقوى ، زهد ، صبر ،فداکارى در راه خدا و تمامى صفات ارزنده انسانى،بعد از رسول گرامى اسلام صلى اللهعليه و آله و سلم  ،اولين مـرد جهـان انسانيت است و کسى در آن صفـات بـهپاى آن بزرگوار هم نميتواند برسد ، بر عالم و آدمافتخار ميکند.

*****

    دکتر: « {توهين به حضرت فاطمه (س) !- قهـرمانى !:}ابوجعفر کلينى در اصول کافى نقل مىکنـد کـه : " فاطمه از شانه هاى عمر گرفت ، و او را بطـرفخـودش کشيد" .

    {جـرو بحث} و در کتاب سليم بـن قيس آمـده استکه : " او سلام الله عليها در قضيـهفـدک پيش ابـوبکر و عمر رفت و با آنان جر و بحث کرد و در ميانمـردم فـرياد کشيد تا اينکه مردم بدورش جمع شدند !"کتاب سليم بن قيس ص 253 .

    آياحضرت زهـرا سلام الله عليها دختـر گرامىرسول خـدا صلى الله عليـه و آلـه ممکـن استچنيـن حـرکتى بکنند ؟ ! » .

    نويسنده: اما حديثى را که از کافى نقلميکند چون در سندش عبـد الله بن محمـد جعفى و صالح بنعقبـه که هر دو ضعيف هستند وجود دارند ، روايتضعيف و از اعتبار ساقط است  .

   برفرض صحت سند ، نيز دلالت بـر اهانت ياتوهينى نميکنـد و حکايت از ارتکاب حـرامىتوسط حضـرت زهـرا سلام الله عليها ندارد زيرا :

   اولاخانه آنحضرت چسبيـده بـه مسجـد بود ودرى از آن خانه بـداخل مسجـد باز ميشد پس آنحضرتاز خانـه خود به مسجد آمده اند .

    ثانياحـق خـود و شوهرش را از دست رفتـه ميديـدو در اسلام واجب است که انسان تا وقتى کـهتـوان دارد ز حق خود دفاع کند .

    ثالثامترجم "تلابيب"را به شانه ها معنىکرده است در حاليکه بمعنى گرفتن از يخه است نـهاز شانه ها  و مراد از آن در اينجا نه آنست کـه واقعاآنحضرت يخه او را گرفته باشـد ،  بلکهکنايـه از مجرم شناختن او و مجـرم معرفىکردن اوست ،چنانکه در عرف فارسى هم گفته مى شود : فلانى يخه فلانى را گرفتـهاست يعنى او را مجرم ميداند .

    رابعاحتى اگر از شانه ها يا يخه او گرفتهباشد ، باز مشکلى نخواهد داشت ، زيرا براى حفظجان شوهرش اميرالمؤمنين عليه السلام اين کارلازم بوده است .

   خامسااز دکتر و يارانش تعجب بايد کرد کهفرسخها راهى را کـه ام المؤمنين عائشه بـراىجنگيـدن با على طى نمود ، و هزاران انسان از دو طرف بخاطرشورشى که او آنرا رهبرى کرد بقتل رسيدنـد ،کاردرست دانسته و بخاطر نقل اين قضيه در کتب اهل سنتآنها را متهـم به توهين و اهانت به زوجهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنمى کنند .

    درحاليکه ميشود سؤال کرد : آيا ممکن استزوجـه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلمچنين کارى انجام دهد ،آنهم نه براى حقى که از او ضايعشده باشد بلکه قرار گرفتن در برابر حقى کـه بـه اجماع همهمسلمانان اطاعت از او بر هر مسلمان (هرکى مىخواهـد باشـد) واجب است .

    واما حديثى را که از کتاب سليم بنقيس نقل کرده بايد گفت که هم دکتر و هم مترجم ،باتحريف و تدليس حديث را نقل و ترجمه کرده اند .

   زيرادر آن حديث هرگز کلمه " جر بحث " ياکلمه اى که معنى آن " فرياد کشيدن باشد "وجود ندارد .

    بلکهاحتجاجى است از فاطمه سلام الله عليهابراى حقى که از آنحضرت غصب شده است .

    وانگهىحتى اگر فرياد هم کشيده باشد و مـردم  را دور خود جمع نمـوده باشـد ،  باز کارى برخلاف شريعت نيست تا گفته شود : نسبت اين مطلب بـه اونادرست

و توهين است .

   خداوندمتعال در قرآن کريم ميفرمايد : (لايحب الله الجهر بالسوء من القولالا من ظلم) " خداوند دوست ندارد کسىبـا سخنان خـود بديها را اظهار کنـد ، مگر آنکهمـورد ستـم واقع شده باشد ".

    پسبراى کسيکه مـورد ظلم واقع شـده دادکشيدن و مردم را دور خود جمع نمودن جايز است و خوداين کار نوعى دفاع از حق است و دفاع هم واجب است .

 

رضايت از ازدواج


 

    دکتر: «{عدم رضايت ؟!} آقاى کلينى درفروع کافى آورده است کـه  :  "  حضرت زهـرا  سلام الله عليهـا  از ازدواجش با على راضىنبود !  چـون پدرشداخل خانـه گرديد ، ديد گريه ميکند فرمود : چراگريه مى کنى بخدا قسم اگر در فاميل من بهتر از  او کسى را پيـدا ميکردم او را دامادم ميکردم ، من ترا به زنى اونداده ام ،خداوند تر به زنى او داده است " » .

    نويسنده: براى آنکه تدليس دکتـر و هم چنينپابنـد نبـودن او و مترجم کتابش بـه اصول و قوانينشريعت بـر همگان روشن گردد،ما متن کامل روايت را ازکافى نقـل و ترجمه ميکنيم .

   عدة من اصحابنا عناحمد بن محمد بن خالد عن على بن اسباط عن داود عن يعقوب بن شعيب قال : " لما زٌوجرسول الله صلى الله عليـه و آله و سلم عليا فاطمة (ع) دخل عليها وهى تبکى ، فقال لها : ما يبکيک فوالله لـوکان فـى اهلى خير منـه مازوجتکه و ما انا زوجتکه و لکن الله زوجک و اصدق عنک الخمس مادامت السماوات والارض  .

   "چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلمفاطمه را بـه على سلام الله عليهماتزويج نمـود  ،  وارد بر او شد در حاليکه گريه ميکرد ، فرمود : چـراگريه مى کنى ، بخـدا قسم اگر در بين خانواده ام بهتر از او بودترا به او تزويـج نميکردم و بدانکه من ترا به زنى او ندادهام  ،خداوند ترا به زنى او داده است و خمس رامهر تو قـرار داده است تا وقتيکه آسمانها و زمين باشد "

   اولايعقوب بن شعيب قضيه را نقل ميکنـدو روايت را بـه معصومى از معصومين متصل نمىنمايد پس روايـت حجيت ندارد .

    ثانيادر روايت اين جمله(حضرت زهرا سلام اللهعليها از ازدواجش با على راضى نبود) وجود ندارد،اما دکتر در متن عربى کتاب اين جملـه را در روايتاضافه نمـوده تـا از آن بنفع خودش و براى کوبيدن شيعهاستفاده کند .

   ثالثااز روايت هرگز استفاده نميشود کهگريه فاطمه سلام الله عليهـا بخاطـر ازدواجش با علىعليه السلام بـوده باشـد بلکـه ممـکن است بجهت دور شـدن ازپـدر بزرگوارش بوده ، کـه معمولا دختران جوان پسازدواج تـا مدتى ، وقتى پدر يا مادر را ببينندگريه ميکنند ، يا اينکه چـون شب زفـاف بـوده از باب حيـا کـه بازمـرسوم  بيـندختران است گريه کرده است  ،  و ايناحتمال را تأييـد ميکند روايتى که عبدالرزاق صنعانىازحفاظ اهل سنت در همين راستا به سندش از ابن عباس نقلنموده کـه ما ترجمه آنرا ذکر ميکنيم تا دکتر ويارانش از آنچه که در کتب خودشان آمده است نيز با خبر شوند .

    "فاطمه سلام الله عليهـا رويش رابرگردانيـد و چـون على عليـه السلامرا نشسته در کنـار پيامبـر صلى اللهعليه و آله و سلم ديد از شدت حيا شروعبه گريه نمود پس رسول خدا  صلىالله عليه وآله وسلم او را نـوازش نمـود  ، و از اينکه مبادا گريـه اش بـهخاطر نادارى علي  باشدفرمود :چرا گريه ميکنى ؟من آنچه بهصلاح تو بود انجام دادم ، و براى توبهترين فـرد از افـراد خانواده ام راانتخاب نمودم و تـرا بـه کسى تزويجنمودم کـه در دنيـا سعادت مند و در آخرت ازصالحين است   . 

    ضمنادکتـر روايت را بـدون آدرس جلـد و صفحـهنقـل مى کنـد ،  تاکسى براحتى پيدا نکنـد و دروغ اوآشکار نگردد ، غافل از آنکه خداوند هميشه درکمين خائنـان و ستم کاران است .

*****

    دکتر: « {شکايت؟!:}"پس از ازدواج که حضرتشصلى الله عليه وآله   بابريـده نـزد حضرت زهـرا (س) رفتنـد تـا پدرشرا ديد چشمانش اشک آلود شد حضرت فرمودنـد :دخترم چرا گريه ميکنى ؟ فرمـود :بدليل قلت طعـام و شدت غمها و در روايتديگرى هست که فرمـود : بخـدا قسمناراحتيـم شدت گرفتـه    تنگدستيم زياد شـده وبيماريمطولانى گرديده است"                کشف الغمة 1/149-150 » .

    نويسنده: هردو روايت ، قبـل از مرحـوم اربلى درکتب سنت نقل شده است    . 

   درضمن خـود مرحـوم اربلى در کشف الغمـةتصريـح کرده است کـه روايت اول را از مناقبخوارزمى و دوم را از مسند احمد نقل کرده است اما دکتر که در فکرپيش بردن هدف خود است هرگـز بـه اين نکته اشارهنکرده و فقط کوشيده است انتقاد را متوجه علماىشيعه کـرده و از اين طريق مذهب اهلبيت عليهمالسلام را خـدشه دار نمايد ، در حاليکه اگر اشکالى دراين زمينه باشد در درجه اول متوجـه احمـد بنحنبل و طبرانى و هيثمى و غير آنها از علماى اهل سنت خواهد بود .

    شکايتنيـز در روايـت از فقـر و مشکلاتديگـر است نه از ناراضى بودن از ازدواج .