بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیری در الغدیر, محمد امینى نجفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - كتابخانه
     2 - كتابخانه
     3 - كتابخانه
     4 - كتابخانه
     fehrest - كتابخانه
 

 

 
 

 
‹ صفحه 125 ›

عثمان نيز ( ابوبكر وعمر ) در مسافرت نمازخود را شكسته بجاى مى آوردند ، ولى عثمان اين سنت پيامبر ( ص ) را تغيير داد و درمسافرت نماز را كامل بجا آورد . ( 8 ) عبد الله بن عمر در اين خصوص مى گويد : نمازمسافر دو ركعتى است و هر كس كه سنت پيامبر ( ص ) را ترك كند [ و يا با آن مخالفتنمايد ] كافر است . ( 9 ) 4 - يك بار عثمان در نماز عشاء ، - در ركعت اول و دوم -حمد و سوره نخواند و قضاى آن را در ركعت سوم و چهارم بجاى آورد . ( 10 ) عثمان وپايه گذارى حكومت اموى به عبارتى مى توان حكومت عثمان را سر آغاز حكومت بنى اميهنام گذارد . در قرآن از بنى اميه به عنوان " شجره ملعونه " ياد شده است. ( 11 ) پيامبر ( ص ) نيز مى فرمود : " بنى اميه وبنى حنيفه وبنى ثقيف ، شرعرب هستند " . ( 12 ) عثمان فرزندان اميه وابوسفيان را بر جان و مال و ناموسمسلمانان مسلط نمود ( 13 ) و بيت المال مسلمين را در اختيار آنان قرار داد . عثمانخود مى گويد : " اگر كليدهاى بهشت در دست من بود ، آنها را به بنى اميه مى دادمتا اينكه آخرين نفر آنها نيز وارد بهشت گردد " ، ( 14 ) گويا عثمان سوگندخورده بود كه كاملا به وصاياى ابو سفيان عمل نمايد . يك بار ابوسفيان به عثمان گفت: " . . . حال كه خلافت به دست تو رسيده ، " همچون گوى " ( = توپ )با آن بازى كن وبنى اميه را ميخها ( و

----------
 8 - صحيح بخارى - بابالصلاة بمنى - ج 1 / 281 ، صحيح مسلم ج 2 / 145 ، 146 ، مسند احمد بن حنبل ج 2 /148 ، سنن بيهقى ج 3 / 126 ، احكام القرآن ( تأليف جصاص ) ج 2 / 310 .
9 - احكام القرآن ج 2 /310 ، المحلى ج 4 / 266 ، 270 . عبد الله بن عمر على رغم گفته خود - براى آنكهرضايت عثمان را جلب نمايد - نماز را در سفر ، هنگام جماعت تمام مى خواند و وقتى بهمنزل مى رفت آن را به صورت دو ركعتى اعاده مى كرد [ الموطأ ج 1 / 149 ، المحلى ج 4/ 270 ] .
10 - البدايع الصنايع ج 1/ 111 .
11 - تاريخ طبرى ج 11 /355 ، 356 ، تفسير قرطبى ج 10 / 286 ، تفسير نيسابورى ج 15 / 51 ، 55 ، در المنثورج 4 / 191 . . . .
12 - تطهير الجنان ص 143 .
13 - انساب الاشراف ج 5 /25 ، 26 .
14 - مسند احمد بن حنبل ج1 / 62 .
‹ صفحه 126 ›

ستونهاى استوار ) خلافت گردان ، اين خلافتچيزى جز پادشاهى نيست و من چيزى از بهشت و دوزخ نمى دانم . . . " . ( 15 )ابو سفيان در اواخر عمر خود كور شده بود ، در آن ايام نيز نزد عثمان آمد و از وىپرسيد : آيا كسى ( به جز من و تو ) در اينجا هست ؟ عثمان گفت : نه . ابو سفيان گفت: " خدايا كار را به همان وضع جاهليت برگردان . . . " ، ( 16 ) و عثماندر حكومت خود چنان كرد كه از اسلام چيزى جز نام آن باقى نماند . چپاول بيت المال ،ضرب و شتم مخالفين ، اعطاى امارت بلاد به بنى اميه و بدعتهاى او كار را به جائىرساند كه برادرش وليد - در محراب نماز مسجد كوفه - شراب استفراغ مى كرد . ( 17 )عثمان داماد خود مروان بن حكم را امير مدينه نمود . مروان اذيت و آزار مردم را ازحد گذراند . هم او بود كه سنت فحاشى به امير المومنين على بن ابى طالب ( ص ) را برمنابر سنت كرد . ( 18 ) پيامبر ( ص ) وقتى حكم ( پدر مروان ) را مى ديد مى فرمود :" واى بر امت من از آنچه كه در صلب اين ( مرد ) است " ، ( 19 ) مروانفردى بود بد دهن ، فحاشى ( 20 ) وقسى القلب . دقيقا يك چنين فردى مورد احتياجعثمان بود تا پايتخت حكومت خود ( مدينه ) را كنترل كند ! عثمان چنان مروان را بهخود نزديك كرده بود كه در حقيقت مروان پس از عثمان ، شخص اول حكومت محسوب مى شد .صلحاى كوفه نيز گرفتار دست سعيد بن عاص شده بودند . عاص بن سعيد يكى از مشركينىاست كه در جنگ بدر كشته شده است . ( 21 ) عثمان اينك فرزند وى ( سعيد بن عاص ) را- براى انتقام گرفتن از مسلمين - امير كوفه نموده است . امارت سعيد بن عاص يعنىزدن افراد و تبعيد آنها . عبد الله بن ابى سرح نيز بر امارت مصر گمارده شده است .وى برادر رضاعى ( شيرى ) عثمان مى باشد . فرياد مصريان از دست ظلمهاى او بلند شدهبود . ( 22 ) يك بار

----------
15 - الاستيعاب ج 2 / 690. همچنين مراجع بفرماييد به : مروج الذهب ج 1 / 440 .
16 - تاريخ ابن عساكر ج 6/ 407 .
( 17 ) الأغانى ج 4 / 176، تاريخ يعقوبى ج 2 / 142 ، اسد الغابة ج 5 / 91 ، 92 .
18 - تطهير الجنان ص 142 .
19 - اسد الغابه ج 2 / 34، الاصابه ج 1 / 346 ، كنز العمال ج 6 / 40 .
20 - الاستيعاب - ذيلترجمة اسامه - ج 1 / 30 .
21 - طبقات ابن سعد ج 2 /قسمت اول / 11 ، اسد الغابه ج 2 / 310 .
‹ صفحه 127 ›

مردم نامه‌اى به عثمان نوشتند و از تعديات وىشكايت كردند ، ولى عثمان به شكايت آنها توجهى ننمود ، در عوض عبد الله بن ابى سرحيكى از شكايت كنندگان را آنقدر زد تا وى را كشت . ( 23 )

سياست مالى عثمان

پيامبر ( ص ) بنى شمس وبنى نوفل را سزاوارخمس نمى دانست و حتى هنگامى  كه عثمان بن عفان وجبير بن مطعم اندكى از خمس رامطالبه نمودند پيامبر ( ص ) چيزى به آنها نداد . ( 24 ) زمانى كه عثمان به حكومترسيد نه تنها خمس را بلكه بيشتر بيت المال را در آباد كردن املاك و خانه‌هاى خودبه مصرف رسانيد و اموال مسلمين را ميان بنى اميه و خاندان خودش تقسيم نمود . ( 25) اقلام زير نمونه اى از بذل و بخششهاى خليفه از بيت المال مسلمين است : 1 - عثمان200 هزار درهم به ابو سفيان بخشيد . ( 26 ) 2 - 100 هزار درهم به عموى خود ( حكمبن ابى العاص ) داد ( 27 ) و تمامى  صدقات قبيله قضاعه را از آن وى ساخت . ( 28 )3 - عثمان خمس غنائم آفريقا را - كه بالغ بر 500 هزار دينار بود - ( 29 ) به دامادخود ( مروان بن حكم ) داد . ( 30 ) همچنين هنگامى  كه دختر خود را به ازدواج مرواندر آورد 100

----------
 22 - انساب الاشراف ج 5 /26 .
23 - همان مأخذ .
24 - صحيح بخارى - باب مامن النبى على الأسارى من غير أن يخمس - ج 5 / 28 ، سنن بيهقى ج 6 / 340 ، 341 ،سنن ابى داود ج 2 / 31 ، مسند احمد بن حنبل ج 4 / 81 ، المحلى ج 7 / 328 ، الاموال( تأليف بو عبيد ) ص 331 ، النزاع والتخاصم ص 34 .
25 - تاريخ يعقوبى ج 2 /150 .
26 - شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 1 / 67 ط قديم [ = ج 1 / 199 ط جديد ] .
27 - المعارف ( تأليف ابنقتيبه ) ص 194 ، مرآة الجنان ج 1 / 85 ، محاضرات راغب ج 2 / 212 ، العقد الفريد ج2 / 265 ، العبر ج 1 / 23 .
28 - انساب الاشراف ج 5 /28 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 145 .
29 - تاريخ ابى الفدا ج 1/ 169 ، تاريخ طبرى ج 5 / 50 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 143 ، البداية والنهايه ج 7 /152 .
30 - علاوه بر مآخذ شمارهپيشين رجوع بفرماييد به : انساب الاشراف ج 5 / 25 ، 27 ، 28 ، طبقات ابن سعد ج 3 /قسمت اول / 44 ، الامامه والسياسه ج 1 / 32 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1/ 67 ط قديم [ = ج 1 / 199
‹ صفحه 128 ›

هزار دينار به وى بخشيد ( 31 ) 4 - حارث بنحكم نيز پسر عمو و داماد عثمان بود . وى برادر مروان مى باشد . عثمان 300 هزاردرهم به حارث بخشيد ، شترانى را كه بابت صدقه بودند به وى داد ( 32 ) و بازارى راكه پيامبر ( ص ) صدقه جاريه قرار داده بود به تيول حارث در آورد . ( 33 ) 5 -عثمان 100 هزار درهم به سعيد بن عاص داد ، وقتى به وى اعتراض شد كه چرا اين كار راكردى ، او گفت : من با سعيد بن عاص خويشاوندى دارم . ( 34 ) 6 - عثمان به برادر مادرىخود ( وليد بن عقبه ) 100 هزار درهم از بيت المال كوفه داد . ( 35 ) 7 - عثمانكليه غنائمى  مرا كه در مغرب آفريقا [ از طرابلس غرب تا طنجه ] گرفته شده بود بهعبد الله بن ابى سرح بخشيد و حتى يك مسلمان را در آن شريك نكرد . ( 36 ) همچنين درجنگ اول آفريقا نيز غنيمت هنگفتى نصيب مسلمانان شد كه عثمان خمس خمس آن را ( 1 /25 ) كه 100 هزار دينار بود به وى داد . ( 37 ) 8 - عبد الله بن خالد از نوادگاناميه مى باشد . او داماد ديگر عثمان است ، عثمان 300 هزار ( و به قولى 400 هزار )درهم به وى داد و همچنين به هر يك از خويشاوندان او 10 هزار درهم ( يا به قولبلاذرى 100 هزار درهم ) بخشيد ( 38 ) همچنين هنگامى  كه عثمان دختر خود را بهازدواج عبد الله بن خالد در آورد دستور داد كه 600 هزار درهم از بيت المال بصره بهوى بدهند . ( 39 ) 9 - در بيت المال صندوقى پر از جواهرات وجود داشت كه عثمانمقدارى از آن را برداشت و به نزديكانش داد . مردم به عثمان اعتراض كردند . عثمان

----------
 ط جديد ] ، المعارف ص 195، تاريخ الخلفاء ص 156 ، صواعق المحرقه ص 68 .
31 - شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 1 / 67 ط قديم [ ج 1 / 199 جديد ] .
32 - انساب الاشراف ج 5 /52 .
33 - المعارف ص 195 ، شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 67 ط قديم [ = ج 1 / 198 ط جديد ] ، محاضراتراغب ج 2 / 212 ، العقد الفريد ج 2 / 265 .
34 - انساب الاشراف ج 5 /28 .
35 - انساب الاشراف ج 5 /30 ، العقد الفريد ج 2 / 276 .
36 - شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 1 / 67 ط قديم [ = ج 1 / 199 ط جديد ] .
37 - اسد الغابه ج 3 / 173، البداية والنهايه ج 7 / 151 ، 152 .
38 - المعارف ص 195 ، شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 66 ط قديم [ = ج 1 / 198 ط جديد ] ، انسابالاشراف ج 5 / 58 .
39 - تاريخ يعقوبى ج 2 /145 .
‹ صفحه 129 ›

گفت : اين ( جواهرات ) مال خداست و من به هركس كه بخواهم آن را مى دهم و به هر كس كه بخواهم نمى دهم ( . . . هذا مال اللهأعطيه من شئت وأمنعه من شئت ) ( 40 ) 10 - يك بار ابو موسى پيمانه‌اى از طلا ونقره نزد عثمان آورد ، عثمان تمامى  آنها را در ميان زنان و دختران خود تقسيم نمود. ( 41 ) * * * برخى از خزانه داران بيت المال - كه نمى توانستند چپاولهاى عثمانرا تحمل كنند - يكى پس از ديگرى از شغلهاى خود كناره مى گرفتند . عبد الله بنمسعود خزانه دار بيت المال در كوفه بود . يك روز كليدهاى بيت المال را به زمينانداخت و به مردم گفت : " من تا امروز فكر مى كردم خزانه دار مسلمين هستم ،اگر قرار باشد خزانه دار عثمان و خاندانش باشم حاجتى به اين شغل ندارم " . (42 ) در يكى از روزهاى جمعه در حالى كه عثمان نماز جمعه را مى خواند ، مسئول صدقاتبازار مدينه با كليدهاى خزانه آمد و فرياد زد : " اى مسلمانان ! عثمان گمانكرده كه من خزانه دار او و خويشاوندان او هستم ، ولى من خزانه دار مسلمين بودم .بگيريد اين هم كليدهاى بيت المال شما " ، سپس كليدها را به طرف عثمان انداخت. ( 43 ) همچنين پس از آنكه عثمان 100 هزار درهم از بيت المال به مروان داد ، زيدبن ارقم با كليدهاى بيت المال نزد عثمان آمد و گفت : . . . اگر 10 درهم به مروان مىدادى زياد بود چه برسد به 100 هزار درهم . عثمان گفت : اى " ابن ارقم "كليدهاى بيت المال را ( همين جا ) بگذار ، ما كس ديگرى را ( براى خزانه دارى )پيدا خواهيم كرد . ( 44 )

----------
 ( 40 ) انساب الاشراف ج 5/ 88 .
( 41 ) الصواعق المحرقه ص68 .
( 42 ) انساب الاشراف ج 5/ 30 .
( 43 ) تاريخ يعقوبى ج 2 /145 ، 146 .
( 44 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 67 ط قديم [ = ج 1 / 199 جديد ] .
‹ صفحه 130 ›

دارائيهاى خليفه و نزديكان

او بررسى ميزان دارائى افرادى كه از بركتوجود عثمان به ثروتهاى هنگفت رسيدند ( 45 ) از حوصله اين نوشتار خارج است و ما دراينجا اجمالا به ثروت چند تن از آنها و سپس خود عثمان اشاره مى نماييم :

 1 - اموال زبير بن عوام : بخارى مى گويد :" زبير يازده خانه در مدينه ، دو خانه در بصره ، يك خانه در كوفه و يك خانهدر مصر داشت . نقدينه زبير هنگام مرگش 59 ميليون درهم بود " . ( 46 ) علاوهبر اين زبير هزار اسب ، هزار بنده و هزار كنيز داشت . ( 47 ) 2 - اموال طلحة بنعبيد الله : املاك وى 30 ميليون درهم ارزش داشت . هنگام مرگ نقدينه او 200 هزاردينار طلا و 000 / 200 / 2 درهم ود . علاوه بر اين 300 بار شتر طلا ( يا به قولبعضى 300 پوست گاو پر از طلا ) از وى به جا ماند . ( 48 ) بلاذرى مى گويد : "عثمان يك بار در زمان حكومتش 200 هزار دينار به طلحه بخشيد " . ( 49 ) 3 -اموال عبد الرحمن بن عوف : در ميان دارائى وى قطعه طلاى بسيار بزرگى وجود داشت كهدست تمامى  مردانى كه اين طلا را با تبرهاى خود مى شكستند تاول زد . ثروت وى هنگاممرگ عبارت بود از : يكصد اسب ، هزار شتر ، 10 هزار گوسفند و 000 / 560 / 2 درهم .وى چهار زن داشت كه به هر زن ربع ثمن ( 1 / 32 ) اموال عبد الرحمن رسيد ، كه عبارتبود از 80 هزار دينار ( و به قولى 100 هزار دينار ) . اگر بخواهيم قول دوم رابپذيريم نقدينه وى در هنگام مرگ 000 / 200 / 3 دينار طلا بوده است . ( 50 )

----------
 ( 45 ) مروج الذهب ج 1 /434 .
( 46 ) صحيح بخارى - كتابجهاد ، باب بركة الغازى في ماله - ج 5 / 21 . در صحيح بخارى نقدينه زبير - درهنگام مرگ - 52 ميليون درهم ذكر شده است كه بنا به گفته‌هاى قبلى بخارى ، اشتباهىدر جمع زدن صورت گرفته است . اين اشتباه در تمامى  شروح صحيح بخارى تذكر داده‌اند.
 ( 47 ) مروج الذهب ج 1 /434 .
( 48 ) طبقات ابن سعد ج 3/ قسمت اول / 158 ، دول الاسلام ج 1 / 17 ، خلاصة التهذيب ص 152 ، مروج الذهب ج 1/ 434 ، العقد الفريد ج 2 / 283 ، الرياض النضره ج 2 / 344 - 346 .
( 49 ) انساب الاشراف ج 5/ 7 .
( 50 ) طبقات ابن سعد ج 3/ قسمت اول / 96 ، مروج الذهب ج 1 / 434 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 146 ، صفة الصفوه ج1 / 138 الرياض النضره ج 2 / 385 .
‹ صفحه 131 ›

4 - اموال سعد بن ابى وقاص : وى قصر مجللى دروادى عقيق براى خود بنا كرده بود كه در همان قصر درگذشت . سعد بن ابى وقاص هنگاممرگ 250 هزار درهم از خود باقى گذاشت . ( 51 ) 5 - يعلى بن اميه . نقدينه وى 500هزار دينار طلا و اموال غير نقدى وى 100 هزار دينار بود . ( 52 ) 6 - زيد بن ثابت( = مدافع نمونه عثمان ) . وى آنقدر طلا و نقره از خود به جاى گذارد كه آنها را باتبر مى شكستند . قيمت زمينها و اموال ديگر وى 100 هزار دينار بود . ( 53 ) بلاذرى مىگويد : عثمان يك بار 100 هزار درهم به زيد بن ثابت بخشيد . ( 54 ) لازم به تذكراست كه زبير وطلحه وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن ابى وقاص كسانى بودند كه عثمان رابه خلافت رسانيدند . اموال عثمان : ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد : دارائى عثمانهنگام مرگ عبارت بود از : 000 / 500 / 30 درهم ، 150 هزار دينار طلا ، هزار شتر ،صدقاتى در خيبر و براديس ووادى القرى به ارزش 200 هزار دينار . ( 55 ) ذهبى مى گويد: " عثمان هزار بنده داشت " . ( 56 ) مسعودى نيز مى گويد : " عثمانساختمانى در مدينه براى خود بنا نمود كه ديوارهاى آن از سنگ وساروج و درهاى آن ازدرخت ساج وسرو ساخته شده بود ، عثمان وقتى كشته شد تعداد بسيارى است و شتر از خودبه جاى گذارد " . ( 57 )

----------
 ( 51 ) طبقات ابن سعد ج 3/ قسمت اول / 105 ، مروج الذهب ج 1 / 434 .
( 52 ) مروج الذهب ج 1 /434 .
( 53 ) مأخذ شماره پيشين .
( 54 ) انساب الاشراف ج 5/ 52 .
( 55 ) طبقات ابن سعد ج 3/ قسمت اول / 53 .
( 56 ) دول الاسلام ج 1 /12 .
( 57 ) مروج الذهب ج 1 / 433، 434 .
‹ صفحه 132 ›

فهرست برخى از بذل و بخششهاى عثمان و همچنينبعضى از ذخيره هاى مالى كه به بركت وجود او انباشته گرديد : نام دينار مروان 000 /500 عد الله بن ابى سرح 000 / 100 طلحه 000 / 200 عبد الرحمن بن ابى عوف 000 / 560/ 2 يعلى بن اميه 000 / 500 زيد بن ثابت 000 / 100 عثمان ( خليفه ) 000 / 150عثمان ( خليفه ) 000 / 200 - جمع دينار 000 / 310 / 4 نام درهم حكم بن ابى العاص000 / 300 خاندان حكم 000 / 020 / 2 حارث بن حكم 000 / 300 سعيد بن عاص 000 / 100وليد بن عقبه 000 / 100 عبد الله بن خالد 000 / 300 عبد الله بن خالد 000 / 600ابو سفيان 000 / 200 مروان بن حكم 000 / 100 طلحه 000 / 200 / 2 طلحه 000 / 000 /30 زبير 000 / 800 / 59 سعد بن ابى وقاص 000 / 250 عثمان ( خليفه ) 000 / 500 / 30- جمع درهم 000 / 770 / 126

‹ صفحه 133 ›

بحثهائىاز جلد نهم الغدير

‹ صفحه 134 ›

[ . . . ]

‹ صفحه 135 ›

حاكميت ستم

ابن قتيبه مى گويد : " عثمان نخستين كسىاست كه براى زدن مردم از تازيانه استفاده كرده است . قبل از او ، ابو بكر و عمراين كار را با چوبدستى و يا خيزران انجام مى دادند " . ( 1 ) در حقيقت ضرب وشتم مردم ، زندانى كردن آنها و تبعيد ناراضيان از عمده‌ترين جلوه‌هاى حكومت پليسىو نامشروع عثمان است .

تبعيد ابوذر

ابوذر كه مى ديد عثمان اموال بيت المال را ياخود برداشته و يا ميان خانواده‌اش تقسيم مى كند . پيوسته به اين رويه اعتراض مى كرد. عاقبت عثمان تصميم خود را گرفت و ابوذر را به شام تبعيد نمود . ولى او در شامنيز ساكت ننشست . ابوذر در شام به معاويه مى گفت : اين كاخ سبزى كه تو براى خويشساخته‌اى يا از پولهاى بيت المال است ، كه در آن صورت خيانت كرده اى ، و يا ازپولهاى خودت ، كه اين كار نيز اسراف است . معاويه كه ديد نمى تواند ابوذر را ساكتكند وى را به زندان انداخته ، ( 2 ) نامه‌اى براى عثمان نوشت و در آن به وى يادآور شد كه : " ابوذر مردم شام را عليه تو مى شوراند " . عثمان در جوابمعاويه نوشت : " ابوذر را بر بدترين مركب سوار كن و به مدينه بازگردان ". معاويه

----------
 ( 1 ) الامامة والسياسه ج1 / 32 .
( 2 ) شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 2 / 356 ط قديم [ = ج 8 / 258 ط جديد ] .
‹ صفحه 136 ›

نيز ابوذر را - كه مردى سالخورده بود - برشترى بدون جهاز ( يا شترى كه پالانش خشك بود ) سوار كرد و به افرادش دستور داد كهشتر وى را شب و روز پى كنند تا به مدينه برسد . وقتى ابوذر به مدينه رسيد پوستهاىران پايش كنده شده بود و نزديك بود تلف گردد . عثمان ابوذر را به اتفاق همسر ( ودخترش ) به بيابان خشك ربذه تبعيد نمود و ابوذر همان جا بود تا از دنيا رفت . ( 3) عثمان 40 تازيانه به ابن مسعود جهت دفن ابوذر زد . ( 4 ) تبعيد عبد الله بنمسعود از كوفه به مدينه چه بسيار كسانى كه در زمان عثمان به ذلت و خوارى افتادند وحال آنكه در زمان پيامبر ( ص ) عزيز مسلمين بودند . حاميان صديق پيامبر اكنونگرفتار دست آزارهاى عثمان و عمال او شده‌اند . عثمان كار را به جايى رسانيد كهكوفه را در اختيار فرد زناكار وشارب الخمرى ( 5 ) چون وليد بن عقبه قرار داد .وليد بن عقبه ( يا برادر مادرى عثمان ) امام جمعه مسجد كوفه شده بود . يك بارآنقدر مست كرد كه نماز صبح را عوض دو ركعت ، چهار ركعت خواند . ( 6 ) وليد در نمازفرياد مى كشيد : علق القلب الربابا * بعد ما شابت وشابا قلب من به رباب ( خانم )دل بسته است ، هر چند كه هر دو پير شده‌ايم . ( 7 )

----------
 ( 3 ) صحيح بخارى - كتابزكات و تفسير - ج 3 / 7 ، ج 7 / 94 ، 95 ، انساب الاشراف ج 5 / 52 - 54 ، فتحالبارى ج 3 / 213 ، طبقات ابن سعد ج 4 / قسمت اول / 166 ، 167 ، مروج الذهب ج 1 /438 ، 440 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 148 - 150 ، فتح البارى ج 3 / 212 ، 213 ، شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 240 - 242 ط قديم [ = ج 3 / 25 - 59 ط جديد ] ، كاملابن اثير ج 3 / 43 . . . ماجراى تبعيد ابوذر بطور مبسوط در جلد هشتم الغدير ص 292- 330 درج گرديده است كه ما آن را به جهت تبويب موضوعى در ذيل جلد نهم آورديم .
( 4 ) شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 1 / 237 ط قديم [ = ج 3 / 44 ط جديد ] .
( 5 ) الاغانى ج 4 / 178 ،اسد الغابه ج 5 / 91 ، مروج الذهب ج 1 / 435 .
( 6 ) مسند احمد بن حنبل ج1 / 144 ، سنن بيهقى ج 8 / 318 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 142 ، كامل ابن اثير ج 3 / 40، اسد الغابه ج 5 / 91 ، 92 ، الامامه والسياسه ج 1 / 32 ، الاصابه ج 3 / 638 . .. .
 ( 7 ) الاغانى ج 3 / 176، 177 .
‹ صفحه 137 ›

وليد هنگام ركوع و سجود نعره مى زد : إشربواسقنى [ = مى  را بنوش و به ما نيز بنوشان ] . ( 8 ) پس از اتمام چهار ركعت نماز، با تمسخر به مردم گفت : " اگر مى خواهيد باز هم برايتان بخوانم " ؟ (9 ) در آخر هم تمامى  شرابهائى را كه خورده بود در محراب مسجد كوفه بالا آورد . (10 ) بعدها هنگامى  كه سعيد بن عاص والى كوفه شد دستور داد منبر ومحراب مسجد كوفهرا بشويند . ( 11 ) عثمان امر كرد كه 100 هزار درهم از بيت المال كوفه به وليدبدهند . عبد الله بن مسعود كه در كوفه بود اعتراض كرد و گفت : عثمان سنت پيامبر راتغيير داده است . وليد طى نامه اى سخنان عبد الله بن مسعود را به اطلاع عثمانرسانيد . به دنبال اين نامه عثمان دستور داد ابن مسعود را از كوفه به مدينه تبعيدكنند . زمانى كه وى را از كوفه خارج مى كردند ، كوفيان به مشايعت او آمدند . ابنمسعود به آنها گفت : " تقوا پيشه كنيد و از قرآن جدا مشويد " . كوفيانگفتند : " اى ابن مسعود ! خدا تو را جزاى خير بدهد ، تو جاهلان ما را علمآموختى و عالمان ما را استوار ساختى ، اين تو بودى كه ما را با قرآن و دين خداآشنا كردى ، تو برادر و دوست مسلمان خوب ما بودى " . هنگامى  كه ابن مسعود بهمدينه رسيد عثمان بر فراز منبر بود و خطبه مى كرد . وى به مجرد اينكه چشمش به ابنمسعود افتاد از همان بالاى منبر به او ناسزا گفت . سپس دستور داد او را بزنند .گماشتگان عثمان چنان عبد الله بن مسعود را زدند كه دنده‌هاى او خرد شد . ( 12 ) وىهنگام مردن مى گفت : " از خدا مى خواهم كه حق مرا از عثمان بگيرد " .همچنين وصيت كرد كه عثمان بر او نماز نخواند و لذا وقتى عمار ياسر ، ابن مسعود رادر بقيع دفن كرد عثمان از آن بى اطلاع بود " . ( 13 )

----------
 ( 8 ) مروج الذهب ج 1 /435 .
( 9 ) الامامة والسياسه ج1 / 32 ، اسد الغابه ج 5 / 91 ، 92 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 142 ، العقد الفريد ج 2 /277 .
( 10 ) اسد الغابه ج 5 /91 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 142 ، الاغانى ج 4 / 176 .
( 11 ) انساب الاشراف ج 5/ 35 ، مروج الذهب ج 1 / 436 .
( 12 ) انساب الاشراف ج 5/ 36 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 235 - 237 ط قديم [ = ج 3 / 40 - 44ط جديد ] .
( 13 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 236 ط قديم [ = ج 3 / 42 ] .
‹ صفحه 138 ›

تبعيد مالك اشتر و اصحابش عثمان پس از چندىسعيد بن عاص را به امارت كوفه گمارد . وى نيز به بهانه‌هاى مختلف كوفيان را موردضرب و شتم قرار مى داد . سعيد بن عاص ، هاشم بن عتبه ( همان ياور صديق پيامبر ) رافقط به دليل اينكه زودتر از ديگران هلال عيد فطر را ديده به باد كتك گرفت و خانهوى را آتش زد . ( 14 ) آنهائى كه با سعيد بن عاص مخالفت مى كردند عاقبتشان به تبعيدمى كشيد ، آنها يا سر و كارشان با عثمان در مدينه مى افتاد و يا با معاويه در شام. سعيد بن عاص در نامه‌اى به عثمان نوشت : " من با وجود مالك اشتر و دوستانسفيه وابلهش - كه به قراء قران معروفند - نمى توانم در كوفه امارت كنم " .عثمان يك نامه به سعيد نوشت و يك نامه به مالك اشتر . به سعيد بن عاص نوشت :" مالك و اصحابش را به شام تبعيد كن " . و به مالك نوشت : " . . .من فكر مى كنم تا صدمه مرگبارى به تو نرسد دست از كارهايت بر نخواهى داشت . به محضاينكه نامه‌ام به دست تو رسيد به طرف شام حركت كن چون تو اهالى كوفه را فاسد كردهاى " . سعيد بن عاص ، به دنبال اين دستور ، مالك و نه تن ديگر را - كه درميان آنها كميل بن زياد نخعى نيز ديده مى شد - به شام تبعيد نمود . ( 15 ) ايناستبداد در پايتخت حكومت ( مدينه ) بيشتر به چشم مى خورد . در آنجا يا كسى جرأتاعتراض نداشت و يا در صورت اعتراض كردن به سرنوشت عمار وابوذر دچار مى گرديد .عمار ياسر كسى است كه خدا و پيامبر ( ص ) بارها وى را ستوده‌اند . ( 16 ) يك بار 

----------
 ( 14 ) طبقات ابن سعد ج 5/ 21 .
( 15 ) انساب الاشراف ج 5/ 39 - 45 . همچنين رجوع بفرماييد به تاريخ طبرى ج 5 / 88 - 90 ، تاريخ ابى الفداج 1 / 168 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 158 - 160 ط قديم [ = ج 2 / 129- 134 طى جديد ] . براى اطلاع از ماجراى تبعيد هاى ديگر رجوع شود به الغدير ج 9 /45 - 60 .
( 16 ) رجوع بفرماييد بهالغدير ج 9 / 20 - 28 . آياتى كه عمار را مشمول آنها دانسته‌اند عبارتند از : *امن هو قانت اناء الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة . . . [ . . كسى كه اوقات شب رادر عبادت خدا به سجده و قيام مى پردازد و از عذاب الهى بيمناك است . . . ] الزمر 9. * ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم منشئ [ = كسانى را كه شبانه روز پروردگار خود را مى خوانند و ( رضاى ) خدا را طلب مىكنند از نزد خود مران كه چيزى از حسان آنان بر تو نيست . . . ] الانعام 52 .
‹ صفحه 139 ›

عمار ياسر به عثمان گفت كه : " چراجواهرات بيت المال را در ميان خانواده‌ات تقسيم مى كنى " ؟ در پى اين اعتراضبه دستور عثمان آنقدر عمار را زدند تا وى بيهوش شد و به عارضه فتق مبتلا گرديد . (17 ) در اين واقعه نيز يكى از دنده‌هاى عمار شكست . ( 18 ) در جلد نهم الغدير بهاقوال صحابه عليه عثمان و همچنين به ماجراى كشته شدن او اشاره شده است . بحث مبسوطديگرى كه در اين جلد عنوان شده است مناقب و فضائلى است كه راويان كذاب براى عثمانجعل كرده‌اند . ( 19 ) عثمان در نظر صحابه 1 - امير المؤمنين على عليه السلام درباره عثمان مى فرمايد : " قام نافجا حضنيه ، بين نثيله ومعتلفه ، وقام معهبنو ابيه يخضمون مال الله خضمة الإبل نبتة الربيع " [ = عثمان پهلوهايش را -كه ميان محل خوردن و بيرون دادنش قرار داشت - باد كرده ، به پا خاست و فرزنداننياكانش ( بنى اميه ) نيز با وى بپاخاستند و مال خدا را چنان خوردند كه شتر گياهبهارى را ] . ( 20 ) 2 - عايشه درباره عثمان مى گويد : " بكشيد اين احمق را ،خداوند مرگش دهد " . ( 21 ) در جاى ديگر مى گويد : " بكشيد اين احمق را، او فاجر شده است " . ( 22 )

----------
 إلا من أكره وقلبه مطمئنبالايمان [ = . . . جز آن كسى كه مجبور شود ولى دلش در ايمان ثابت باشد ] النحل106 . * افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا . . . [ =آيا كسى كه وعده نيكوى ( فردوس جاودان ) را به او داده‌ايم - و او نيز به آن وعدهخواهد رسيد - به مانند كسى است كه متاع زندگى دنيوى را به او بخشيده‌ايم ] القصص61 . * اومن كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا يمشى به في الناس . . . [ = او ( دردنياى جاهليت ) مرده بود . پس ما او را زنده كرديم و به او نورى ارزانى داشتيم تابوسيله آن در ميان مردم ( سرافراز ) برود . . . ] الانعام 122 .
( 17 ) انساب الاشرف ج 5 /48 ، 48 ، 49 ، الامامة والسياسه ج 1 / 33 ، طبقات ابن سعد ج 3 / قسمت اول / 185 ،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 239 ط قديم [ = ج 3 / 47 - 52 ط جديد ] ،الاستيعاب ج 2 / 422 .
( 18 ) الاستيعاب ج 2 /422 .
( 19 ) الغدير ج 9 / 264 -377 .
( 20 ) نهج البلاغه ، خطبهشقشقيه . براى اطلاع از مصادر ديگر خطبه شقشقيه رجوع بفرماييد به الغدير ج 7 / 82- 85 .
( 21 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 2 / 77 ط قديم [ = ج 6 / 215 ط جديد ] .
‹ صفحه 140 ›

3 - عبد الله بن مسعود درباره كارهاى عثمانووليد مى گويد : " بدترين كارها نوآورى ( در دين ) است ، و هر نوآورى بدعت مىباشد . هر بدعتى ضلالت است ، و ( جايگاه ) هر ضلالتى در آتش " . ( 23 ) 4 -مقداد بن اسود ( رزم آور بدر ) درباره كسانى كه عثمان را خليفه كردند مى گويد :" به خدا قسم ، آنان صلاح امت و درستى در دين را نخواستند ، آنها دنيا را بر آخرتترجيح دادند " . ( 24 ) 5 - عمار بن ياسر . باقلانى مى گويد : " روايتشده كه عمار ، عثمان را كافر مى دانسته است " . ( 25 ) * * * آنچه را كهدرباره مطالب اين چهار جلد ( = 6 ، 7 ، 8 ، 9 ) خوانديد مختصر سخنى درباره سيرهابو بكر و عمر و عثمان بود . ما در اينجا قصد جمع بندى مطالب گفته شده را نداريمفقط بىمناسبت نيست اكنون روايتى را از كتاب صحيح بخارى نقل نماييم . روايت دروغىكه به حديث مفاضله مشهور گشته است : بخارى نقل مى كند كه : " محمد بن حنفيهاز پدرش ( = على بن ابى طالب ) پرسيد : بهترين فرد پس از رسول خدا كيست ؟ على گفت: ابو بكر . پرسيد : پس از او كيست ؟ على گفت : عمر . محمد بن حنفيه ترسيد ازاينكه على بگويد بعد از عمر ، عثمان بهتر از همه است ، لذا گفت : بعد از عمر توافضلى ؟ على گفت : نه ، من تنها يك فرد ( عادى ) از مسلمانان هستم " . ( 26 )بخارى در كتاب خود از اين روايتهاى جعلى زياد دارد . آنان كه نظر على ( ع ) رادرباره سه خليفه مى دانند ترديدى برايشان نمى ماند كه اين روايت ساختگى است . سخندر اين نيست كه على را بهترين ندانستند ، بلكه حقيقت درد آور اين است كه با على (ع ) حتى به مانند يك مسلمان عادى نيز رفتار نكردند . اى كاش لا اقل حرمت يك مسلمانرا

----------
 ( 22 ) الامامة والسياسهج 1 / 52 .
( 23 ) الفتنة الكبرى ج 1/ 171 .
( 24 ) تاريخ يعقوبى ج 2 /140 .
( 25 ) التمهيد ص 220 .
( 26 ) صحيح بخارى - كتابالمناقب - ج 5 / 249 .
‹ صفحه 141 ›

براى او قائل مى شدند : - اگر على مسلمان است، چرا در نماز جمعه‌ها همه موظفند به على فحاشى كرده و او را لعن نمايند ؟ - كارامارت مروان ( = والى عثمان ) با ناسزا گفتن به كدام مسلمان سواى على ( ع ) استوارگرديد ؟ ( 27 ) = مگر مى شود خليفه مسلمين ( معاويه ) بيزارى از يك مسلمان را شرطبيعت خود قرار دهد ! ( 28 ) - كدام مسلمان بى گناهى مانند على ( ع ) كشته شده كهعلماى اسلامى  براى قاتلش اجر اخروى در نظر گرفته باشند . ( 29 ) - اگر دشنامدهندگان به صحابه پيامبر دجال و ملعونند . ( 30 ) چرا بخارى از دشنام دهندگان بهعلى ( ع ) ( نظير حريز بن عثمان وعمران بن حطان و 60 ناصبى ديگر ) روايت نقل مى كند؟

----------
 ( 27 ) صواعق المحرقه ص33 .
( 28 ) معاويه در خلافتخود بيزارى از على ( ع ) را شرط بيعت قرار داده بود . البيان والتبيين ج 2 / 85 .
( 29 ) المحلى ج 10 / 484، ( الغدير ج 1 / 323 ) .
( 30 ) تهذيب التهذيب ج 1/ 509 .
‹ صفحه 142 ›

[ . . . ]

‹ صفحه 143 ›

بحثهائىاز جلد دهم الغدير

‹ صفحه 144 ›

[ . . . ]

‹ صفحه 145 ›

عبد الله بن عمر

بخارى روايت مفاضله را از طريق عبد الله (پسر عمر بن خطاب ) نقل نموده است . عبد الله بن عمر از دشمنان قسم خورده على بنابى طالب ( ع ) است . وى مى گويد : " خلفاى اين امت - كه صالحانى بىنظيرند -12 نفر هستند : ابو بكر ، عمر ، عثمان ، معاويه ، يزيد ، سفاح ، منصور ، جابر ،مهدى ، امين ، سلام وامير العصب " . ( 1 ) عبد الله بن عمر براى بيعت با يزيد100 هزار درهم از معاويه گرفت . ( 2 ) وى همچنين با عبد الملك بن مروان نيز بيعتكرد . ( 3 ) حجاج بن يوسف امير عبد الملك بود و در طول امارتش 120 هزار نفر را كشت( 4 ) و 80 هزار نفر را - كه 30 هزار نفر از آنها زن بودند - به زندان انداخت . (5 ) هنگامى  كه حجاج بن يوسف در مكه نماز جماعت مى خواند ، عبد الله بن عمر نيز بهنماز او حاضر مى شد و به وى اقتدا مى كرد . ( 6 )

----------
 ( 1 ) تاريخ الخلفاء ج210 ، كنز العمال ج 6 / 67 .
( 2 ) سنن بيهقى ج 8 / 159، حلية الاولياء ج 1 / 296 ، البداية والنهاية ج 9 / 5 .
( 3 ) فتح البارى ج 5 / 19.
( 4 ) صحيح ترمذى ج 9 / 64، تاريخ ابن عساكر ج 4 / 80 ، تيسير الوصول ج 4 / 36 .
( 5 ) تاريخ ابن عساكر ج 4/ 80 ، المستطرف ج 1 / 66 .
( 6 ) طبقات ابن سعد ج 4 /قسمت اول / 11 ، بدائع الصنائع ج 1 / 156 ، المحلى ج 4 / 213 .
‹ صفحه 146 ›

معاويه

هر چند همه با روحيات و جنايات وحشتناكمعاويه كاملا آشنائى داشته و نيازى به معرفى او و خاندان معلوم الحالش نيست ، ليكناز آن جائى كه راويان كذاب حد و مرزى در حرفه جعل حديث قائل نيستند ، براى معاويهنيز مناقب و فضايل بسيارى ساخته‌اند . ( 7 ) يكى از آنها اين است كه پيامبر فرمود: " خداوند در وحى خود ، جبرئيل و من و معاويه را امين دانسته است ، و معاويه- به دليل اينكه علم بسيارى دارد و در خصوص كلام پروردگار امين است - نزديك بود (به جاى من ) به نبوت مبعوث گردد . . . " . ( 8 ) فيروز آبادى وعجلونى مى گويند: " در باب فضايل معاويه حتى يك حديث صحيح هم وجود ندارد " . ( 9 ) ابنتيميه نيز مى گويد : " گروهى به جعل فضايل معاويه پرداختند و در اين بارهاحاديثى را از قول پيامبر ( ص ) نقل نمودند كه تمامى  آنها دروغ است " ( 10 )فرمايشات پيامبر درباره معاويه رسول خدا ص - با آگاهى از ضمير نا پاك معاويه - مى فرمايند: " خدايا ! معاويه وعمرو بن عاص را به آتش دوزخ در انداز . . . " . (11 ) طبرى ونصر بن مزاحم نيز نقل كرده‌اند كه پيامبر ( ص ) ابو سفيان و معاويهويزيد را لعن فرموده‌اند . ( 12 ) همچنين حديث معروفى از پيامبر ( ص ) ذكر شده كهحفاظ عامه آن را در كتب خويش نقل نموده‌اند . پيامبر مى فرمايد : " هنگامى  كهمعاويه را بالاى منبر من ديديد او را بكشيد " . ( 13 ) صحابه پيامبر ( ص )نيز سخنان تندى عليه معاويه گفته‌اند كه بسيارى از آنها در

----------
 ( 7 ) در جلد يازدهمالغدير بحثى تحت عنوان مناقب مجعول معاويه آمده است .
( 8 ) تاريخ ابن عساكر 7 /322 .
( 9 ) كشف الخفاء ج 2 /420 ، سفر السعاده ج 2 / 248 .
( 10 ) منهاج السنه ج 2 /207 .
( 11 ) كتاب صفين ص 219 ،مسند احمد بن حنبل ج 4 / 421 . در مسند احمد بجاى نام معاويه وعمرو عاص ، فلان وفلان آمده است . با كتاب صفين مقابله بفرماييد .
( 12 ) تاريخ طبرى ج 11 /357 ، تذكرة الخواص ص 209 ، كتاب صفين ص 220 .
( 13 ) تاريخ بغداد ج 12 /181 ، تاريخ طبرى ج 11 / 357 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 348 ط قديم [= ج 4 / 33 ط جديد ] ، كتاب صفين ص 216 ، 221 ، كنوز الحقائق ص 9 ، تهذيب التهذيبج 2 / 428 .
‹ صفحه 147 ›

كتاب الغدير درج شده است . ( 14 ) ذكركشتارها و جناياتى كه معاويه در طول سلطنت خويش نمود از حوصله اين ارواق خارج است. علت اصلى دشمنى معاويه با على اين بود كه على عليه السلام وى را مانند عثمانوالى شام ننمود . على ( ع ) در اوايل خلافت خود جرير را نزد معاويه فرستاد تا اوموضع معاويه درباره خلافت خودش آگاه شود . معاويه به جرير گفت : " من نظرىدارم . . . ( و آن اينكه ) به على بنويسى كه خراج شام و مصر را از آن من سازد وهنگام مرگش بيعت ( با كسى را ) بر گردن من تحميل ننمايد . ( در اين صورت ) منخلافت را به تسليم مى كنم و به او خواهم نوشت كه خليفه است . . . " . ( 15 )اما امير المؤمنين على عليه السلام فردى نبود كه زمام امورش را به دست فرد تبهكارىچون معاويه بدهد . هنگامى  كه معاويه از جواب مثبت على ( ع ) مأيوس شد ، پيراهنعثمان را علم نمود و به معاندت با على ( ع ) پرداخت . وى همه جا مى گفت على ( ع )در قتل عثمان دست داشته است و حال آنكه در زمان كشته شدن عثمان ، على ( ع ) درخارج از مدينه بود . ( 16 ) معاويه در ستيز به على ( ع ) ، جناياتى مرتكب شد كهقلم از بيان آن عاجز است . طبرى و ديگران مى گويند : " بنى اميه هنگامى  كه مىشنيدند بر نوزادى نام " على " را گذارده‌اند ، آن نوزاد را بى درنگ مى كشتند" . ( 17 ) معاويه هميشه در آخر خطبه نماز جمعه مى گفت : " خدايا ! ابوتراب( = على ) در دين تو ملحد شده است و ( مردم را ) از راه تو باز داشته . خدايا ! اورا به شدت لعن نما و به عذابى دردناك عذابش كن ( اللهم إن ابا تراب الحد في دينكوصد عن سبيلك ، فالعنة لعنا وبيلا وعذبه عذابا اليما ) . معاويه براى تمامى  عمالشنوشته بود كه اين جملات را بالاى منبرها بگويند . ( 18 ) سپاهيان معاويه در جنگصفين 25 هزار نفر از اصحاب على ( ع ) را كشتند . ( 19 ) جمعى از اين كشته شدگان ،از صحابه باوفاى پيامبر اكرم ( ص ) بودند . يك بار

----------
 ( 14 ) الغدير ج 10 / 139- 177 .
( 15 ) الامامة والسياسه ج1 / 59 ، كتاب صفين ص 52 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 250 ط قديم [ = ج3 / 84 ط جديد ] .
( 16 ) مجمع الزوائد ج 7 /230 .
( 17 ) تهذيب التهذيب ج 7/ 319 .
( 18 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 356 ط قديم [ = ج 4 / 56 ، 57 ط جديد ] .
‹ صفحه 148 ›

يكى از سپاهيان معاويه به هاشم مرقال گفت :" . . جنگ ما با شما به اين دليل است كه دوست شما ( على ) نماز نمى خواند !خود شما هم نماز نمى خوانيد . خليفه ما را ( = عثمان را ) همين رفيق شما كشت و خودشما هم او را كمك كرديد . . . " ( 20 ) نحوه تهديد نمودن معاويه در خصوصمخالفينش ، به خوبى نمايانگر شدت جنون بىپرواى اوست . وى درباره عمير بن قره ( كهاز صحابه پيامبر است ) مى گويد : " آنگاه كه دستم به عمير رسيد بايد درگوشهايش سرب گداخته ريخته شود " . ( 21 ) و بالاخره همين عمير مانند هزارانتن ديگر به دست عمال معاويه مظلومانه كشته شد . عمرو بن حمق خزاعى نيز از كسانىاست كه فقط به جرم شيعه بودن سر از بدنش جدا شد . معاويه دستور داد سر عمرو بن حمقرا در بازار شهر نصب كنند تا مايه عبرت ديگران باشد . ( 22 ) معاويه ويزيد مجتهدهستند ! ابن حجر هيتمى  در دفاع از جنايات و خلافت معاويه مى گويد : " معاويهمجتهد بوده و به اجتهاد خود عمل كرده است " . ( 23 ) بلى ، لفظ اجتهاد رابدين گونه مبررى براى تبهكاريها كرده‌اند . ابن حزم نيز مى گويد : " قاتل على( ع ) مجتهد است ( 24 ) وعمار نيز به دست يك مجتهد به قتل رسيد " . ( 25 )ابن كثير نقل كرده كه : " يزيد امامى  است مجتهد " . ( 26 )

----------
 ( 19 ) كتاب صفين ص 558 ،البداية والنهايه ج 7 / 275 ، تاريخ الخميس ج 2 / 309 ، روضة المناظر ج 11 / 129 .
( 20 ) تاريخ طبرى ج 6 /24 ، كتاب الصفين ص 354 ، شرح نهج لبلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 278 ط قديم [ = ج 8/ 36 ط جديد ] .
( 21 ) الاصابه ج 3 / 35 .
( 22 ) المحبر ص 490 .
( 23 ) الصواعق المحرقه ص129 - 131 .
( 24 ) المحلى ج 1 / 484مسألة 2079 ، ( الغدير ج 1 / 323 ) .
( 25 ) الفصل ج 4 / 161 ،( الغدير ج 1 / 328 ) .
( 26 ) البداية والنهايه ج8 / 223 ، ج 13 / 10 .
‹ صفحه 149 ›

بحثهائىاز جلد يازدهم الغدير

‹ صفحه 150 ›

[ . . . ]

‹ صفحه 151 ›

قتل عامهاى معاويه

معاويه در تحكيم سلطنت خويش به اخذ اموالمردم بى گناه و كشتن بىپرواى آنان پرداخت . حتى زنان و كودكان نيز او وحشى گريهاىمعاويه در امان نبودند . جنايات او به گونه‌اى است كه ذكر هر نمونه‌اش قلب عالمانسانيت را جريحه‌دار مى سازد . معاويه پس از اتمام جنگ صفين و پس از قضيه حكمينعمال خويش را براى كشتن طرفداران على در تمامى  بلاد بسيج نمود . وى " بسر بنارطات " را به سوى مدينه روانه كرد . " بسر " جماعت بسيارى را درمدينه قتل عام كرده ، منازل آنان را با خاك يكسان نمود . پس از آن به سوى مكهوسرات ونجران روانه شد و بسيارى از مردم بى گناه را در اين شهرها به قتل رسانيد .سپس آهنگ يمن و در آن ديار نيز كشتارى دست جمعى نمود . حتى سرهاى دو كودك خردسالعبيد الله بن عباس را - كه والى على در يمن بود - از تن جدا كرد . مادر اين دوكودك ( = ام حكيم ) چنان از كشته شدن فرزندانش متأثر شده بود كه حيران در ميانمردم مى گرديد و مى گفت : " اى كسانى كه دو فرزند مرا ديده‌ايد ، بچه‌هاى منچون دو مرواريد از صدف در آمده‌اند . . . آنها قلب من بودند ، امروز دلم برايشانتنك شده است . . . امروز بچه‌هاى مرا از من گرفته‌اند . . . چيزهايى را كه "بسر " مى گويند باور نمى كنم . . . چه كسى من دلداده را به كودكانم مى رساند. . . " . ( 1 ) هنگامى  كه خبر كشتار

----------
 ( 1 ) الاغانى ج 15 / 44- 47 ، تاريخ ابن عساكر ج 3 / 223 ، النزاع والتخاصم ص 13 ، الاستيعاب ج 1 / 65 ،تهذيب
‹ صفحه 152 ›

مردم و كشتن اطفال معصوم را به امير المؤمنينعلى عليه السلام دادند ، سخت گريست و " بسر " را نفرين نمود . ( 2 )همچنين سفيان بن عوف به 6 هزار سپاهى ، ضحاك بن قيس با 3 هزار وعبدالله بن سعد به1700 نفر ، از طرف معاويه مأمور شدند كه در تمامى  بلاد بگردند ومواليان على ( ع )را به فجيع‌ترين شكل به قتل برسانند . ( 3 )

صلح امام حسن ( ع )

هنگامى  كه مولاى متقيان على عليه السلام بهشهادت رسيد ، معاويه كشتارهاى خود را تشديد كرد . امام حسن ( ع ) براى آنكه خونمردم بىگنام پيش از اين ريخته نشود معاهده‌اى را با معاويه امضاء نمود . در اينمعاهده معاويه تعهد كرده بود كه مال و جان شيعيان على و همچنين زنان و كودكان آنهارا محترم بدارد و عليه امام حسن امام حسين و خاندان پيامبر توطئه‌اى - آشكارا ياپنهانى - نداشته باشد . معاويه التزام نمود كه مردم در شام ، عراق ، حجاز و سايربلاد در امنيت بسر برند ، كشتار مواليان على متوقف شود و بر منابر پس از آن به على( ع ) ناسزا نگويند . ( 4 ) در ارتباط به معاهده فوق ، معاويه براى امام حسن ( ع )نوشت : " پس از من تو خليفه خواهى بود و تو براى خليفه شدن بهتر از همه مردمهستى " [ = ثم الخلافة لك من بعدى وانت اولى الناس بها ] . معاويه تعهد نمودكه كسى را براى بعد از خود به عنوان جانشين منصوب نكند . ( 5 )

----------
 التهذيب ج 1 / 435 ، 436.
( 2 ) الاغانى ج 15 / 46 /47 ، تهذيب التهذيب ج 1 / 435 ، 436 .
( 3 ) تاريخ طبرى ج 6 / 77- 81 ، كامل ابن اثير ج 3 / 162 - 167 ، تاريخ ابن عساكر ج 3 / 222 ، وفاء الوفاءج 1 / 31 ، 32 ، الاستيعاب ج 1 / 65 ، 66 ، البداية والنهايه ج 7 / 320 - 322 .
( 4 ) الصواعق المحرقه ص81 .
( 5 ) شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 4 / 13 ط قديم [ = ج 16 / 37 ط جديد ] .
‹ صفحه 153 ›

وفاىمعاويه

 معاويه پس از امضاى معاهده در كوفه به منبررفت و چنين گفت : " اى اهل كوفه ! شما پنداشتيد من به خاطر نماز و زكات و حجبا شما جنگيدم ؟ من خودم مى دانستم كه شما مراقب نماز و زكات و حج خود هستيد ، منبا شما به اين دليل جنگيدم كه خليفه شما بشوم . . . ( و الآن هم بدانيد كه ) تمامشرطهائى را ( كه در معاهده ) پذيرفتم ، زير پا خواهم گذارد " . ( 6 ) معاويه" زياد بن ابيه " را - كه فرزند سميه روسپى بود - ( 7 ) به امارت كوفهگمارد . از آنجا كه پدر زياد مشخص نبود كه چه كسى است ، وى را زياد بن ابيه ( =زياد پسر پدرش ) مى خواندند . برخى را هم گمان بر اين بود كه " زياد "پسر يك غلام رومى  به نام عبيد ثقفى است . ( 8 ) معاويه بر خلاف فرمايشات پيامبر (ص ) ادعا كرد كه : پدر " زياد " ، ابو سفيان است ( 9 ) و " زياد" برادر خود او مى باشد . ( 10 ) زمانى كه زياد بن ابيه وارد كوفه شد و دردار الاماره مستقر گرديد ، معاويه برايش چنين نوشته : " ( اى زياد ) كسانى راكه دينشان مانند دين على است نخست به قتل برسان و سپس آنها را مثله كن " ! .( 11 ) چقدر دلخراش است كه اسلام از طرفى مثله نمودن سگ هار را حرام بداند ( 12 )و پيامبرش مثله كننده حيوانات را لعنت كند ، ( 13 ) و از طرف ديگر

----------
 ( 6 ) البداية والنهايه ج8 / 131 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 / 6 ط قديم [ = ج 16 / 14 ، 15 طجديد ] .
( 7 ) تاريخ ابن عساكر ج 5/ 409 ، كامل ابن اثير ج 3 / 176 ، الاتحاف ص 22 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدج 4 / 70 ط قديم [ = ج 16 / 187 ط جديد ] .
( 8 ) الاستيعاب ج 1 / 195.
( 9 ) ابو سفيان قبلا ادعاكرده بود كه " زياد " پسر اوست . تاريخ ابن عساكر ج 5 / 410 ، الاستيعابج 1 / 195 ، العقد الفريد ج 3 / 3 .
( 10 ) المجتنى ص 47 .همچنين رجوع شود به رسائل جاحظ ص 294 ، تاريخ ابن عساكر ج 5 / 406 ، 409 ، 410العبر ج 1 / 41 .
( 11 ) المحبر ص 479 .
( 12 ) نصب الرايه ج 3 /120 ، شرح السير الكبير ( تأليف سرخسى ) ج 1 / 110 .
( 13 ) صحيح بخارى - كتابالذبائح والصيد ، باب ما يكره من المثله - ج 8 / 188 .
‹ صفحه 154 ›

خليفه مسلمين ! دستور مثله كردن شيعيان سيداوصياء على مرتضى ( ع ) را صادر نمايد . زياد بن ابيه كوفيان را در مسجد جمع مى كردو از آنان مى خواست به على عليه السلام لعن كنند . ( 14 ) هر كس كه از اين كارخوددارى مى كرد گردنش زده مى شد ، ( 15 ) و خانه‌اش ويران مى گرديد . ( 16 ) يكبار " زياد بن ابيه " دستهاى 80 نفر را در مسجد قطع نمود . ( 17 ) نقلكرده‌اند كه زياد بن ابيه بن دنباس كسى به نام سعد به سرح مى گشت تا وى را به قتلبرساند . امام حسن ( ع ) طى نامه به زيد نوشت كه " . . . سعد بن سرح مسلمانىاست بى گناه . . . " . زياد بن ابيه در پاسخ به امام حسن ( ع ) نوشت : ". . . من بالاخره دستم به سعد خواهد رسيد . . . و او را به دليل اينكه پدر فاسق تورا دوست داشته خواهم كشت . . . " . ( 18 ) از جنايات ديگر زياد بن ابيه ايناست كه سمرة بن جندب را جانشين خود در كوفه وبصره كرده بود و پس از مرگ زياد بنابيه ، معاويه نيز " سمره " را در امارت كوفه ابقاء كرد . سمره در يكىاز قتل عامهاى خويش 80 هزار نفر را با خونخوارى تمام به قتل رسانيد . ( 19 ) ابوسوار عدوى مى گويد " سمره يك روز صبح ، 47 تن از قوم مرا - كه همه از حافظانقرآن بودند - بىرحمانه كشت " . ( 20 ) شهادت امام حسن عليه السلام معاويههميشه مترصد بود كه به آرزويش جامه تحقق بپوشاند ويزيد را براى پس از خود خليفهگرداند ، ولى دست خود را از دو ناحيه بسته مى ديد . يكى آنكه به موجب معاهده نمى توانستيزيد را جانشين خود كند و ديگرى آنكه مى ديد بسيارى از مردم جذب

----------
 ( 14 ) المحاسن والمساوى1 / 39 ، مروج الذهب ج 2 / 69 ، كامل ابن اثير ج 3 / 183 ، شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ] .
( 15 ) مروج الذهب ج 2 /69 .
( 16 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 1 / 186 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ] .
( 17 ) كامل ابن اثير ج 3/ 183 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ].
( 18 ) شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد ج 4 / 72 ط قديم [ = ج 16 / 194 ط جديد ] . همچنين رجوع بفرماييدبه تاريخ ابن عساكر ج 5 / 418 ، 419 .
( 19 ) تاريخ طبرى ج 6 /132 ، كامل ابن اثير ج 3 / 183 . ( 20 ) مآخذ شماره پيشين .
‹ صفحه 155 ›

جلالت و شايستگى امام حسن ( ع ) شده‌اند .لذا معاويه بر آن شد كه هر طور شده امام را به قتل برساند . معاويه چندين بار بهامام حسن ( ع ) زهر خورانيد ولى در اين كار موفق نبود . ( 21 ) عاقبت به وسيله جعده، حضرت را به شهادت رسانيد . ( 22 ) معاويه به جعده ( همسر امام حسن ) قول داد كهاگر شوهر خود را با زهر بكشد 100 هزار درهم به او داده و وى را به ازدواج پسرشيزيد در آورد . ( 23 ) زهرى كه آخرين بار به امام دادند آن چنان مهلك بود كه اماسلام الله عليه 40 بار لخته‌هاى خون را بالا آورد و در حالى كه آن را در طشت مى ريخت( 24 ) فرمود : " بارها به من زهر دادند ولى در هيچ كدام مثل اين بار صدمهنديدم ( ديگر ) جگرم پاره پاره شده است " . ( 25 ) حسين بن على - در حالى كه مىگريست ( 26 ) - به برادر مى گفت : " برادر جان ، من قتل تو را قبل از دفن توخواهم كشت و اگر نتوانم به سرزمين او بروم كسانى را براى كشتنش خواهم فرستاد" . امام حسن گفت : " اى برادر من ، اين دنيا شبهائى است كه از بين مى رود، قاتل مرا ( به حال خود ) بگذار تا روزى كه من و او در مقابل خدا قرار گيريم . .. " ( 27 ) پس از شهادت امام حسن ( ع ) ، معاويه 100 درهم به جعده داد ولى اورا به ازدواج يزيد در نياورد . معاويه به جعده گفت : " مى ترسم همان بلائى كهبر سر فرزند رسول خدا آوردى بر سر فرزند من نيز بياورى " ! ( 28 ) هنگامى  كهخبر شهادت آن امام مظلوم را به معاويه دادند ، وى از خوشحالى سجده شكرى نمود ( 29) و گفت : " ( اكنون ) دلم آرام

----------
 ( 21 ) تاريخ ابن عساكر ج4 / 225 ، 226 ، البداية والنهاية ج 8 / 43 .
( 22 ) تاريخ ابن عساكر ج4 / 225 ، 226 ، الاستيعاب ج 1 / 141 .
( 23 ) مقاتل الطالبين ص29 ، تذكرة الخواص ص 221 ، نزل الابرار ص 83 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4/ 4 ، 11 ، 17 ، ط قديم [ = ج 16 / 11 ، 29 ، 49 ط جديد ] .
( 24 ) حياة الحيوان ج 1 /73 ، تاريخ ابن عساكر ج 4 / 226 ، البداية والنهايه ج 8 / 43 ، ربيع الابرار ج 4 /208 .
( 25 ) السيرة الحلبيه ج 3/ 324 ، ربيع الابرار ج 4 / 208 ، 209 . همچنين مراجعه شود به تاريخ ابن عساكر ج 4/ 226 .
( 26 ) تاريخ ابن عساكر ج4 / 226 .
( 27 ) البداية والنهاية ج8 / 43 .
( 28 ) اين عبارت معاويهبه نقل از ابو الحسن مدائنى است . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 / 4 ط قديم[ = ج 16 / 11 ط جديد ] . همچنين مراجعه شود به مقاتل الطالبيين ص 29 ، تذكرةالخواص ص 195 ، نزل الابرار ص 83 .
( 29 ) محاضرات راغباصفهانى ج 2 / 224 ، العقد الفريد ج 2 / 303 ، ربيع الابرار ج 4 / 209 .
‹ صفحه 156 ›

گرفت " . ( 30 ) در جلد 11 الغدير بهطور مبسوط از كشتارها و جنايات معاويه سخن رفته ، و جريان قتل بزرگانى چون حجر بنعدى ، عمرو بن حمق ، مالك اشتر ، محمد بن ابى بكر و . . . مفصلا ذكر شده است .موضوع ديگرى كه در اين جلد مورد بررسى دقيق قرار گرفته عبارت است از طرح يكصدنمونه از غلوها و قصه‌هاى خرافى كه در طول تاريخ اسلام براى برخى از صحابه ،تابعين ، ائمه مذاهب ، علما وعرفا جعل شده است .

----------
 ( 30 ) تاريخ الخميس ج 2/ 328 ، نزل الابرار ص 85 ، ربيع الابرار ج 4 / 209 .
‹ صفحه 157 ›

سخنى درباره ترجمه‌هاىفارسى الغدير

يازده جلد عربى الغدير ، در بيست و دو جلدفارسى ترجمه شده و توسط كتابخانه بزرگ اسلامى  و بنياد بعثت چاپ و پخش گرديده است. مهمترين موضوعى كه در امر ترجمه بايد مد نظر قرار بگيرد عدم تحريف در ترجمه وتطابق آن با متن اصلى است . متأسفانه در ترجمه فارسى بسيارى از مجلدات الغدير (جلدهاى 5 ، 6 و 9 تا 22 ) ، مترجمين محترم يا رعايت امانتدارى را ننموده‌اند و يادقت لازم را مبذول نداشته‌اند . گذشته از اين ، ناشر در ابتداى ترجمه جلد يازدهمالغدير [ = ترجمه جلد ششم عربى ] چنين نوشته است : " متأسفانه به جهت تعجيلدر فراهم آوردن اين اثر ، زمينه‌هاى ويرايشى و نشانه گذارى و تصحيح مطبعى اين كتابهنوز تكميل نيست و براى ما هم ، پس از دريافت كتاب ، به دليل زينگ بودن آن ، امكاناصلاح نبود . اميد است كه توفيق رفيق شده ، امور فنى فوق ، در چاپهاى بعدى آن بافرصت باز ، تكميل شود و استفاده خوانندگان سهل تر گردد - واحد تحقيقات بنياد بعثت- " . گويا براى ناشر ترجمه‌ها ، تحمل لطمه مالى خيلى دشوارتر از اين بودهاست كه شاهد بر باد رفتن زحمات علمى  مؤلف كتاب الغدير باشد . ايشان على رغم وعده‌هاىخود ، مجددا كتاب را به همان صورت و با همان صورت و با همان اعتذار به چاپ رسانده‌اند. گذشته از اينكه جلدهاى يازدهم و دوازدهم بيش از حد متعارف غلط چاپى دارد ، نثرفارسى آن نيز بسيار ناپخته وخام است . مجلدات اول و دوم و سوم ترجمه‌ها [ = ترجمهجلد اول و نيمه نخست جلد دوم

‹ صفحه 158 ›

عربى ] تحت نظارت خود مرحوم علامه امينىانجام شده ، ولى از جلد چهارم [ = ترجمه نيمه دوم جلد دوم عربى ] به بعد ، اينناشر بوده كه مترجمين هر جلد را انتخاب نموده است . برخى از مترجمين عبارات مشكلمتن - خصوصا برخى از اشعار - را ترجمه نكرده‌اند [ مانند ترجمه‌هاى جلد 16 تا 20 ]، برخى ديگر از آن جائى كه به اصطلاحات مذهبى آشنا نبوده‌اند ترجمه‌اى ناقض راارائه داده‌اند [ مانند ترجمه‌هاى جلد 21 و 22 ] ، برخى هم مانند مترجم جلد 13 تا16 كه به قول خود در ترجمه الغدير گاهى به استاد خود مراجعه مى كرده ، ميدان را ازاين فراختر ديده - ضمن توهين و جسارت به مؤلف كتاب - به اظهار نظرهاى بيجاى خودپرداخته‌اند . ايشان از طرفى عبارتهاى عربى الغدير را نفهميده‌اند و از طرف ديگربه قول خودشان به لغزشهاى علامه امينى اشاره كرده‌اند . ناگفته نماند كه جواببسيارى از اشكالات ايشان در مجلدات ديگر الغدير موجود است .

در خاتمه لازم به تذكر است كه ترجمه جديدبسيارى از مجلدات الغدير بطور شايسته انجام گرفته است كه اميدواريم پس از تكميل ،به زيور طبع نيز آراسته گردد .