|
((عمر سعد)) از جنگ با امام حسين (ع ) كراهت داشت ومى خواست به نحوى مساله از راه مسالمت آمـيز, فيصله پيدا كند, لذا از ((عزرة بن قيس )) خواست كه باامام (ع ) ملاقات كند واز علت آمدن حضرت به كربلا جويا شود, ولى او عذر خواست وگفت : ((من از كسانى بودم كه براى حضرت نامه نـوشـتم )) لذا ((كثير بن عبداللّه )) كه مردى شجاع وبى باك وجسور بود, اين ماموريت را پذيرفت وگـفـت : ((اگـر بـخـواهى حتى حسين را هم به طور ناگهانى مى كشم )) وقتى به طرف خيمه حـسـيـن آمد ((ابو ثمامه اورا ديد, به حضرت عرض كرد: ((قد جاك شر اهل الارض )) جلو آمد وبه ((كـثـيـر)) گفت :((شمشيرت را زمين بگذار, اما او نپذيرفت , گفت : پس من دسته شمشير تورا مـى گـيـرم وتـو سـخـن بـگـو, بـاز قـبـول نـكـرد ابـو ثـمامه گفت : پس پيامت را بگو تا من به حسين (ع )برسانم , باز زير بار نرفت , لذا برگشت وجريان را براى ((عمر سعد)) تعريف كرد. ((عـمر سعد)), ((قرة بن قيس حنظلى ))را به سوى امام (ع ) فرستاد, وقتى نزديك امام (ع ) رسيد, حضرت فرمود: ((آيا اورا مى شناسيد؟ )). ((حـبـيـب بـن مـظـاهـر)) گفت : ((آرى او از حنظله وپسر خواهر ما وخوش طينت است وخيال نمى كردم كه در سپاه عمر سعد باشد)). ((قـرة بن قيس )) آمد پيغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: ((كتب الي اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم )). ((مـردم شـهـر شـمـا بـراى مـن نـامـه نـوشته اند ومرا دعوت كرده اند, اكنون اگرنمى خواهيد, برمى گردم )). ((حبيب بن مظاهر)), ((قرة بن قيس ))را نصيحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستى ؟ به سوى مـا بـيـا تـا فردا پيامبر(ص ) تورا شفاعت كند ((قرة بن قيس )) گفت : ((پاسخ امام را به عمر سعد برسانم , آن وقت در اين باره فكر خواهم كرد!!)) ((443)) . آخرين ملاقات . آخـريـن بارى كه سيدالشهدا(ع ) با عمر سعد ملاقات كرد, صبح عاشورا بعد ازخواندن خطبه دوم واتـمـام حـجت بود كه , عمر سعدرا خواست , اگر چه او از رو به روشدن با حضرت كراهت داشت , ولى به حضور امام آمد, حضرت خطاب به اوفرمود:. ((اتزعم انك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟ واللّه لا تتهنا بذلك , عهدمعهود فاصنع ما انـت صـانـع فـانك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخرة وكاني براسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة ويتخذونه غرضا بينهم )) ((444)) . ((خيال مى كنى در قبال كشتن من , ابن زياد حكومت رى وجرجان را به تومى دهد؟ به خدا قسم ! به اين خوشحال نخواهى شد, زيرا اين عهد وپيمانى است پيش بينى شده , اكنون هركارى از دستت بـر مـى آيد انجام بده , اما بدان بعد از اين در دنياوآخرت خوشحال نخواهى بود وگويا از هم اكنون مـى بـيـنـم كـه سر تورا بالاى نى مى زنند وكودكان كوفه آن را به هم پاس مى دهند ووسيله بازى كودكان خواهد شد)). اولين تير. صبح عاشورا بعد از آنكه وساطتها, درخواستها ومواعظ, سودى نبخشيدووقوع جنگ حتمى شد. ((فتقدم عمر بن سعد فرمى نحو معسكر الحسين (ع ) وقال اشهدوا لي عند الا ميراني اول من رمى واقبلت السهام من القوم كانها المطر)) ((445)) . ((عـمر سعد جلو آمد واولين تيررا به سوى لشكر حسينى پرتاب كرد وگفت :نزد عبيداللّه گواهى دهـيـد مـن اول كسى بودم كه تيررا پرتاب كردم , آنگاه , باران تيرها به طرف سپاه حسينى سرازير شد)). ديده شه چون تيرباران جفا ـــــ كرد رو با ياوران با وفا. گفت هان آماده باشيد اى كرام ـــــ كه رسول اين گروه است اين سهام . آخرين تير. در آخرين لحظات پايانى حادثه كربلا كه سيدالشهدا(ع ) در گودال قتلگاه افتاده بود, هركس با هر وسـيـله اى كه در اختيار داشت به امام حسين (ع ) حمله مى كرد تا آنكه ((سنان )) تيرى را به طرف حضرت پرتاب كرد ((فوقع السهم في نحره فسقط (ع ), تير به گلوى حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمين افتاد. ((فـقـال عـمـر بـن سعد لرجل عن يمينه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصى كه درسمت راستش ايستاده بود گفت از اسب پياده شو وحسين را راحت كن )). ((خولى )) جلو آمد ولى وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اينكه ((سنان بن انس نخعى )) سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد ((446)) . ايـنـجـا خـبـر غـيـبـي امـيـرالمؤمنين (ع ) محقق شد كه : ((اي انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا(ص )است )). خبر راهب وخير خواهى كامل . بـعـد از پـيـشـنـهاد فرماندهى لشكر از طرف ابن زياد به عمر بن سعد, وى در قبول اين منصب با افرادى مشورت كرد از جمله با يكى از دوستان قديمى پدرش به نام ((كامل )). ((كامل )) در پاسخ ((عمر بن سعد)) گفت : ((واى بر تو! مى خواهى حسين (ع ) رابكشى ؟ اگر تمام دنـيـارا بـه من بدهند كه يكى از امت پيامبر(ص )را بكشم , چنين نخواهم كرد, چه برسد به كشتن فرزند پيامبر(ص ))). ((عمر سعد)): ((اگر حسين را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره , امير خواهم بود!)). ((كامل )) وقتى ديد كه به قتل امام حسين (ع ) مصمم است , از گذشته خبرى را به اين صورت براى او نقل كرد:. ((با پدرت ((سعد)) به سوى شام مسافرت مى رفتيم كه من به خاطر كند روى ازآنان عقب افتادم وتشنه شدم , به دير راهبى رسيدم واز اسب پياده شدم وتقاضاى آب نمودم . راهب پرسيد: ((آيا تو از اين امتى هستى كه بعضى , بعض ديگررا مى كشند؟ )). گفتم : ((من از امت مرحومه هستم )). راهـب گـفـت : ((واى بر شما در روز قيامت از اينكه فرزند پيامبرتان را بكشيدوزنها وبچه هايش را اسير كنيد)). گفتم : ((آيا ما مرتكب اين عمل مى شويم ؟ )). گـفـت : ((آرى , ودر آن وقـت , زمـيـن وآسمان ضجه مى كند وقاتلش چندان در دنيانمى ماند تا شخصى خروج مى كند وانتقام اورا مى گيرد)). آنگاه راهب گفت : ((تورا با قاتل او آشنا مى بينم )). گفتم : ((پناه بر خدا! كه من قاتل او باشم )). گفت : ((اگر تو هم نباشى يكى از نزديكان تو خواهد بود, عذاب قاتل حسين (ع )از فرعون وهامان بيشتراست )), آنگاه درب را بست . ((كـامـل )) مى گويد سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گرديدم , وقتى جريان رابراى پدرت نقل كردم , گفت : ((راهب راست مى گويد)). آنـگـاه پـدرت گـفـت : ((او هـم قـبلا راهب را ديده وجريان را از او شنيده كه پسرش قاتل فرزند پيامبر(ص )است )). ((كـامـل )) ايـن جريان را براى ((عمر سعد)) نقل كرد وخبر به ((ابن زياد)) رسيد,دستور داد اورا احضار كردند وزبانش را قطع نمودند وبيش از يك روز زنده نماند وازدنيا رفت ((447)) . مرگ عمر بن سعد. ((مـختار)) قاصدى را نزد ((عبداللّه بن زبير)) به مكه فرستاد وضمنا به او گفت كه با((محمد بن حـنفيه )) ديدار كن وسلام وارادت مارا به او برسان قاصد, پيام ((مختار))را كه رساند, ((محمد بن حـنـفيه )) گفت : ((مختار چگونه به ما اظهار علاقه مى كند در حالى كه عمر سعد هنوز زنده است ودر مجلس او مى نشيند)). بـه دنـبـال رسيدن اين پيغام , ((مختار)) به رئيس شرطه خود دستور داد تا عده اى رااجير كند تا مـقـابـل خـانـه عـمر سعد براى سيد الشهدا(ع ) عزادارى كنند, وقتى اين نقشه پياده شد, ((عمر سـعـد)), پـسـرش ((حـفص ))را نزد مختار فرستاد وگفت : ((ما شان النوائح يبكين الحسين على بابي ؟ , چرا براى عزادارى حسين , جلو خانه ما جمع شده اند؟ )). وقـتـى ((حفص )) آمد, مامورين وارد خانه ((عمر سعد)) شدند واورا در رختخواب ديدند, گفتند برخيز ((فقام اليه وهو ملتحف , او برخاست در حالى كه لحاف را به دورش پيچيده بود)), در همان حال , سرش را از تن جدا كردند ونزد مختارآوردندمختار رو كرد به ((حفص )) وگفت : ((هل تعرف هذا الراس ؟ , آيا اين سررامى شناسى ؟ )), ((حفص )) گفت : آرى ((مختار)) گفت : ((آيا مى خواهى تورا هم به او ملحق كنم ؟ )). ((حفص )) گفت : ((وما خير الحياة بعده , بعد از او ديگر در زندگى خيرى نيست )),لذا ((مختار)) اورا هم به پدرش ملحق كرد ((448)) . روضه . وقتى حضرت زينب (ع ) وارد مسجد پيامبر(ص ) شد, دو بازوى درب راگرفت وگفت :. ((يا جداه ! اني ناعية اليك اخي الحسين (ع ))) ((449)) . ((يا رسول اللّه (ص )! خبر شهادت برادرم حسين (ع ) را برايت آورده ام )). برخيز حال زينب خونين جگر بپرس ـــــ از دختر ستمزده حال پسر بپرس . با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اى ـــــ من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس . از ماجراى كوفه و از سرگذشت شام ـــــ يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس . بال وپرم ز سنگ حوادث به هم شكست ـــــ برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس . مـرحـوم ((مـحـدث نـورى )) در ((دار الـسلام )) از مرحوم ((سيد محمد باقرسلطان آبادى )) نقل مـى كـنـد كه در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم , به نحوى كه همه اطبا شهر از معالجه آن عاجز شـدنـد لـذا مرا به سلطان آباد (اراك ) آوردند ولى اطباآنجاهم نتوانستند مرا معالجه كنند, ودرد چـشـم آرامـش در روز واسـتـراحـت در شـب راازمن گرفته بود, يكى از رفقا كه عازم كربلا بود پـيشنهاد كرد كه همراه او به كربلا جهت استشفا بروم ولى اطبا مى گفتند اگر راه بروى به كلى بينائى خودرا از دست مى دهى . بـاز يكى ديگر از دوستان كه عازم كربلا بود گفت شفا تو در اين است كه خاك كربلارا سرمه چشم كنى , لذا همراه او حركت كردم اما به منزل دوم كه رسيدم دردچشم شدت كرد وهمه مرا ملامت كردند وگفتند بهتراست كه برگردى . شـب در اثـر چـشـم درد نـخـوابـيـدم تـا موقع سحر , لحظه ائى خوابم برد, در عالم رؤيا حضرت زيـنـب (س ) را ديدم , گوشه مقنعه اورا گرفته وبر چشمم ماليدم وازخواب كه بيدار شدم , ديگر آثارى از ناراحتى چشم در من نبود ((450)) . مجلس چهل ونهم . كلام امام حسين (ع )به ضحاك بن عبداللّه مشرقى . ((لا تشلل , لا يقطع اللّه يدك , جزاك اللّه خيرا عن اهل بيت نبيك (ص ))). ((ضـحـاك بـن عـبـداللّه مـشـرقى ومالك بن نضر ارحبى )) از كسانى هستند كه دركربلا با امام حـسـيـن (ع ) مـلاقـات كـرده اند, از تاريخ طبرى استفاده مى شود اين جريان در روز تاسوعا واقع شده است ضحاك در واقعه عاشورا شركت كرد وبسيارى ازقضايارا از نزديك ديده ونقل كرده است ((مشرق )) نام طايفه اى از قبيله ((همدان ))است . ((ضـحـاك )) مـى گـويـد: مـن ومـالك بن نضر, به خدمت سيدالشهدا(ع ) رسيديم وبعد از سلام واحوالپرسى امام (ع ) از علت شرفيابى ما به محضرش جويا شد, عرض كرديم :. ((جئنا لنسلم عليك وندعواللّه لك بالعافية ونحدث بك عهدا ونخبرك خبر الناس وانا نحدثك انهم قد اجمعوا على حربك فرايك )). ((آمـديـم تـا خـدمت شما سلامى عرض كرده باشيم واز خداوند موفقيت شمارابخواهيم وتجديد عهدى هم شده باشد واوضاع مردم را به اطلاع برسانيم كه همه تصميم به جنگ با شما گرفته اند, اين شما واين مردم , اكنون هر تصميمى كه داريدبگيريد)). امام (ع ) در پاسخ فرمود: ((حسبي اللّه ونعم الوكيل )). بعد از اين مذاكرات , چون آماده خدا حافظى شديم , حضرت فرمود:. ((فـما يمنعكما من نصرتى ؟ فقال مالك بن النضر: علي دين ولي عيالي فقلت له : ان علي دينا وان لـي لـعيالا ولكنك ان جعلتني في حل من الانصراف اذا لم اجد مقاتلا قاتلت عنك ما كان لك نافعا وعنك دافعا, قال : فانت فى حل )). ((چه مى شود كه اينجا بمانيد ومرا يارى كنيد! مالك گفت : من , هم قرض دارم وهم زن وبچه (وبا اين بهانه , امام (ع )را تنها گذاشت ورفت ) من هم گفتم : من نيزقرض دارم وزن وبچه اما حاضرم در ركـاب شـمـا بجنگم البته مادامى كه شما سربازانى داشته باشيد وجنگيدن من براى شما مفيد بـاشد وخطرى را از شما دفع كنم واماهنگامى كه ياران خودرا از دست داديد وبودن من براى شما فايده اى نداشته باشد, مراآزاد بگذاريد تا صحنه نبرد را ترك كنم !!)). حضرت هم تقاضاى مرا پذيرفت . ((ضحاك بن عبداللّه )) مى گويد: ((هنگام شب , امام (ع ) اصحاب خودرا جمع كردوفرمود:. ((هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا, وتفرقوا في سوادكم ومدائنكم حتى يفرج اللّه , فان القوم انما يطلبوني ولو قد اصابوني لهوا عن طلب غيري )). ((از تـاريـكى شب استفاده كنيد ودر شهرها وبيابانها پراكنده شويد تا خداوندفرجى برساند, همانا مقصود اين مردم تنها من هستم وهرگاه به اين منظور برسند, باديگران كارى ندارند)). ايـنـجـا بـود كـه هـريك از اصحاب , سخنان مهمى را در حمايت از امام حسين (ع )بيان كردند كه مشهور ودرجاى خود ذكر شده است . صبح عاشورا, نبرد آغاز شد واكثر ياران امام حسين (ع ) كشته شدند وغير از((سويد بن عمرو وبشير بـن عمر)) ((451)) كسى باقى نماند ودشمن به حضرت واهل بيتش تسلط پيدا كرد, ((ضحاك بن عبداللّه )) به خدمت حضرت رسيد وعرض كرد:. ((يابن رسول اللّه (ص )! مى دانى كه بين من وشما شرطى بود وآن اينكه از شمادفاع كنم مادام كه يـارانـى داشته باشى وچون بى ياور شدى وماندن من براى شمافايده اى نداشته باشد, در رفتن از ميدان جنگ آزاد باشم !!)). امام (ع ) فرمود: ((صدقت وكيف لك بالنجاة , ان قدرت على ذلك فانت في حل )). ((درسـت مـى گـويـى )) اما چگونه مى توانى خودرا از اينجا نجات بدهى , اگرمى توانى برو كه از طرف من آزاد هستى )). ((ضـحـاك بن عبداللّه )) به طرف اسبش رفت وچون ((عمر سعد)) اسبان را پى مى كرد, وى اسب خـودرا در وسـط خيمه ها بسته بود وپياده جنگ مى كرد كه دو نفرراكشت ودست ديگرى را قطع كرد, آن روز, حضرت چندين بار فرمود: ((دستت شل مباد! خداوند متعال از اهل بيت پيامبر(ص ) جزاى خير يه تو عنايت كند)). گـويـد: ((سوار بر اسب شدم وحركت كردم , ناچار لشكريان دشمن به من راه دادند تا از صف آنان بـيرون آمدم اما پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا در قريه ((شفيه )),نزديك فرات , مرا يافتند, ((كثير بن عبداللّه وايوب بن مشرح )) مرا شناختند وگفتند اين شخص پسر عموى ماست , لذا خداوند مرا از دست آنان نجات داد ((452)) . موضعگيريها در حادثه كربلا. مردم در عصر سيدالشهدا(ع ) در مقابل حادثه كربلا چند نوع موضعگيرى كردند:. 1 ـ حق را يارى كردند وتا آخرين رمق جنگيدند وبه فيض شهادت نايل آمدند. 2 ـ باطل را كمك كردند وشقاوت ابدى را براى خود خريدند. 3 ـ بـى تـفـاوت مـانـدنـد وهـيچ طرف را يارى نكردند, مانند ((ابن عباس وعبيداللّه حر جعفى )) وديگران )). 4 ـ حق را تا حدودى يارى كردند تا آنجايى كه به جان ومال آنان ضررى واردنشود, مانند ((ضحاك بن عبداللّه )). اكـنـون ايـن سـؤال مطرح مى شود كه در يك حادثه حق وروشن , چرا مردم چندنوع موضعگيرى مـى كـنند؟ چرا يكى ((حبيب بن مظاهر)) مى شود, ديگرى ((ضحاك بن عبداللّه )) وسومى ((عمر سعد))؟ . پاسخ اين سؤالهارا بايد از قرآن كريم بگيريم آنجا كه مى فرمايد:. (ما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) ((453)) . ((چنين نيست كه خداوند مؤمنين را به همان صورتى كه شما هستيد بگذاردوآنان را تصفيه نكند, مگر آنكه خبيث را از طيب جدا كند)). آيه شريفه , اشاره به يكى از سنن الهى دارد كه همه بايد در اين دنيا تصفيه شوندوآن هم وقتى است كـه مـيـدان عـمـل پيش آيد وصره از ناصره جدا شود, هرچند خداوندمى تواند قبل از امتحان هم مردم را معرفى كند ولكن دنباله آيه مى فرمايد. (وما كان اللّه ليطلعكم على الغيب ولكن اللّه يجتبي من رسله من يشا). خـداونـد مـتـعـال , شمارا بر غيب آگاه نمى سازد ولى از ميان پيامبران افرادى راانتخاب مى كند وآنان را از اين علم غيب , بهره مند مى سازد)). ايـن سـنت الهى بايد جارى شود ومردم مؤمن وكافر در ميدان عمل , تصفيه گردند, اگر افرادى , عـمرى را در عبادت وطاعت پروردگار مى گذرانند, اما در اخر عمربه همه چيز پشت پا مى زنند ومنحرف مى شوند, يا به عكس , انسانهايى هم عمرى رادر عصيان الهى سپرى كرده اند, اما در اواخر عمر, عاقبت به خير مى شوند, رمزش درهمين سنت الهى نهفته است كه انسانهاى طيب وخبيث , بـايـد از هـمـديـگـر جـدا شـوندهركدام در كنار رفقاى خود قرار گيرند, آنگاه در قيامت آنان را بارهبرانشان صدا بزنندكه : (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) ((454)) . ((ضـحـاك بـن عـبـداللّه )) نـقل مى كند در شب عاشورا كه سپاه ((عمر بن سعد)) اطراف خيمه حسينى را محاصره كرده بودند, سيدالشهدا(ع ) اين آيات را قرائت مى فرمود:. (ولا يـحـسـبـن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماولهم عذاب مهين وما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) ((455)) . ((عـبـداللّه بـن شهر)) از انسانهاى هرزه وجسور, وقتى اين آيه را شنيد گفت : ((نحن ورب الكعبة الطيبون ميزنا منكم )). ((ضـحـاك بـن عـبـداللّه )) بـه برير بن خضير)) گفت : ((اين شخص را مى شناسى ؟ اوعبداللّه بن شهراست . برير وقتى اورا شناخت رو كرد به او وگفت :. ((انت يجعلك اللّه في الطيبين )). ((عبداللّه بن شهر)) پرسيدتو كيستى ؟ ((برير)) خودرا معرفى كرد. گفت : ((واى بر من كه هلاك وگمراه شدم اى برير!)). برير گفت : ((هل لك ان تتوب الى اللّه من ذنوبك العظام فواللّه انا لنحن الطيبون )). ((آيا مى خواهى از گناهان بزرگ توبه كنى ؟ قسم به خدا ! طيبون ما هستيم )). عبداللّه گفت : ((قبول دارم كه شما از ((طيبون )) وما از ((خبيثون )) هستيم )). برير گفت : ((پس چرا معطلى ؟ ))!. عبداللّه گفت : ((برير بن عذره عنزى را چگونه پشيمان كنم )). برير گفت : ((او بامن )). عـبـداللّه گـفـت : ((قـبـح اللّه رايـك على كل حال )), وبا گفتن اين جمله , جز ((خبيثون ))قرار گرفت ((456)) . الخبيثات الخبيثين را بخوان ـــــ رووپشت اين سخن را بازدان . مرخبيثان را نسازد طيبات ـــــ در خورو لايق نباشد اى ثقات . روضه . سيد الشهدا(ع ) تا زنده بود, اجازه نمى داد كسى به خيمه ها نزديك شود, حتى خواستند به خيمه ها حمله كنند, فرياد بر آورد: ((اگر دين نداريد, آزاد مرد باشيد)). اى سپه دون به كجا مى رويد ـــــ جانب ناموس خدا مى رويد. تا نرود بر سر نيزه سرم ـــــ كس به اسيرى نبرد دخترم . ((اني اقاتلكم وتقاتلونني , والنسا ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم وطغاتكم من التعرض لحرمي ما دمت حيا)). يعنى : ((اين منم كه با شما جنگ مى كنم وشما نيز با من سر جنگ داريد, وبر زنان حرجى نيست , تا زنده هستم سركشها, نادانها وظالمان را از حرم من دور كنيد)). قال اقصدوني بنفسي واتركوا حرمي ـــــ قد حان حيني ولا حت لوائحه . ((فقال شمر ـ لعنه اللّه ـ : لك ذلك يابن فاطمة !)). يعنى : ((پس شمر ـ لعنه اللّه عليه ـ گفت اى پسر فاطمه ! اين حق را به تو مى دهم )). شـمـر گفت : از حرم حسين دور شويد ومتوجه شخص حسين شويد وهرچه نيرو داريد در كشتن حسين به كار ببريد, لذا از دو طرف جنگ سختى درگرفت مع الوصف عطش سيد الشهدا(ع ) زياد شده بود وطلب آب مى كرد, اما كسى نبود كه حسين (ع ) را سيراب نمايد ((457)) . از آب هم مضايقه كردند كوفيان ـــــ خوش داشتند حرمت مهمان كربلا. بودند ديو ودد همه سيراب ومى مكيد ـــــ خاتم ز قحط آب سليمان كربلا. ز آن تشنگان هنوز به عيوق مى رسد ـــــ فرياد العطش ز بيابان كربلا. حصروه من ما الفرات وشربه ـــــ ولكل ذي روح الحيات محلل . تبا لقوم قد سقوا انعامهم ـــــ والسبط من حر الظما يتململ . حسين (ع )را از نوشيدن آب فرات ممنوع كردند, در حاليكه هر موجودزنده اى از آن استفاده ميكرد . نـفـريـن بر مردمى كه حيواناتشان را (هم ) سيراب كردند, اما فرزند پيامبر(ص )از تشنگى به خود مى پيچيد. مجلس پنجاهم . كلام امـام حسيـن (ع )به عصام بـن مصطلق . يكى از برخوردهاى امام حسين (ع ) در مدينه , با ((عصام بن مصطلق شامى ))است . مردم شام در اثر تبليغات سؤ معاويه , عليه اميرالمؤمنين (ع ) نسبت به حضرت وفرزندانش , عداوت خاصى پيدا كرده بودند كه جريان ذيل , حاكى از همين مساله است . ((عـصام )) مى گويد: وارد مدينه شدم وچون نگاهم به امام حسين (ع ) افتاد, حسن سيرت واخلاق حميده آن بزرگوار,مرا به حسادت واداشت كه آن بغض وكينه درونى خودرا نسبت به او وپدرش , ظاهر كنم , لذا به حضورش رسيدم وگفتم :. ((انـت ابن ابي تراب ؟ فقال نعم : فبالغت فى شتمه وشتم ابيه فنظر الي نظرة عاطف رؤف ثم قال : اعـوذ بـاللّه مـن الـشـيـطـان الرجيم , بسم اللّه الرحمن الرحيم : خذ العفووامر بالعرف واعرض عن الجاهلين )). يـعـنـى : ((تـو فرزند ابو تراب ((458)) هستى , فرمود: بلى , پس آنچه توانستم به اووپدرش دشنام دادم !! امـا حضرت نگاه محبت آميزى به من نمود وآيه شريفه : (خذالعفو)را قرآئت فرمود كه اشاره به مكارم اخلاق پيامبر(ص )است كه بدى را با بدى مكافات نكند واز جاهلات اعراض نمايد)). آنگاه فرمود ((ازخداوند براى خود وتو استغفار مى كنم )). ((قـال عـصام : فتوسم منى الندم على ما فرط منى فقال : (لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين ). ((عـصـام )) مـى گـويد: ((از كرده خود پشيمان شدم , ولى حضرت فرمود, ملامتى برشمانيست , خداوند از گناهان شما صرف نظر مى كند)). اين جمله از زبان حضرت يوسف (ع ) خطاب به برادرانش است آن هنگام كه پشيمان شدند. آنگاه امام (ع ) فرمود:((تو از اهل شام هستى ))؟ . عرض كردم : آرى . ((فقال (ع ): شنشة اعرفها من اخزم ((459)) , ضرب المثلى است ومقصود اين است كه )سنت دشنام دادن به اميرالمؤمنين (ع )را معاويه بنيانگذارى كرد)). بعد هم فرمود: ((هر حاجت وخواسته ايى دارى از من بخواه تا براى تو انجام بدهم )). ((عـصـام )) مـى گويد: با اين برخورد حضرت , آنچنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمـيـن فروبروم سپس آهسته از محضرش خارج شدم كه متوجه من نشوند واز آن به بعد در روى زمين كسى به اندازه او وپدرش مورد علاقه من نبود ((460)) . بزرگوارى حضرت يوسف (ع ). در ذيل آيه شريفه (لا تثريب عليكم ), بعضى از مفسرين جريانى را نقل كرده اندكه عظمت حضرت يـوسـف (ع ) را مـى رساند وآن اينكه وقتى برادران يوسف ,يوسف (ع )را شناختند (قالوا انت يوسف ), هـنـگـام صـرف طعام , جناب يوسف (ع ) به دنبال برادرانش مى فرستاد كه بيائيد تا سر سفره باهم بـنـشينيم , اما برادرانش مى گفتند:ما از گذشته خود نسبت به تو سخت شرمنده هستيم لذا در سفره نگاهمان به تومى افتد وخجالت مى كشيم , اما يوسف (ع ) در پاسخ گفت : مردم مصر هنوز به مـن بـه چـشـم هـمـان غـلامـى نـگـاه مـى كنند كه به بيست درهم فروخته شد, ولى اكنون كه شـمـاراديـدنـد, بـر عـظـمـت مـن افـزوده شـد وفـهـمـيـدنـد كـه مـن از فـرزنـدان حضرت ابراهيم (ع )هستم ((461)) . عفو عمومى در جريان فتح مكه . جريان فتح مكه وروش پيامبر(ص ) نسبت به كفار ومشركين , مظهر عفو درعين قدرتمندى است , هـنـگـامى كه پيامبر اكرم دستور داد خانه خدا از بتها برچيده شودومردم , اطراف كعبه حلقه زده بودند, فرمود:. ((الـحـمد للّه الذي صدق وعده ونصر عبده وهزم الاحزاب وحده , ماذا تقولون وماذا تظنون ؟ قالوا: نقول خيرا ونظن خيرا, اخ كريم وابن اخ كريم , وقد قدرت . فـقـال رسـول اللّه (ص ): فاني اقول كما قال اخي يوسف : (لا تثريب عليكم اليوم ى غفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين ) ((462)) . يـعـنـى : ((خـدارا شكر كه وعده خودرا عملى ساخت ومارا كمك كرد وبه تنهايى دشمنان را نابود سـاخـت , بـعـد فرمود: درباره من چه گمانى داريد وچه مى گوييد؟ مى گفتند: از شما جز خير ونـيـكـى انـتظارى نمى رود, هم خودت فرد بزرگى هستى وهم فرزند برادر بزرگوار هستى كه امـروز ايـن قـدرت را خـداونـد بـه شـمـا داده است ,آنگاه رسول خدا(ص ) فرمود: من جمله اى را مى گويم كه برادرم يوسف (ع ) به برادرانش گفت : ملامتى بر شما نيست , خداوند گناهان شمارا مى آمرزد واو ارحم الراحمين است )). اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:. ((اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه )) ((463)) . يعنى : ((هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى , عفو از اورا سپاسگزارى از خدابراى پيروزى بر دشمن قرار بده )). اشعار ابن صيفى . ((نصراللّه بن مجلى )) از ثقات اهل سنت , مى گويد: شبى در عالم رؤيا به خدمت اميرالمؤمنين (ع ) رسيدم وعرض كردم :. ((تفتحون مكة فتقولون من دخل دار ابي سفيان فهو امن ثم يتم على ولدك الحسين يوم الطف ما تم ؟ )). يعنى در فتح مكه , خانه ابو سفيان را مامن قرارداديد كه هركس به آنجا برود درپناه است , آن وقت در كربلا با فرزندت حسين (ع ) انطور رفتار شد كه ديديد)). حضرت فرمود: پاسخ تورا ((ابن صيفى )) در اشعارش داده است صبح به نزد ابن صيفى (معروف به حـيـص وبـيص , متوفاى 574) آمدم وخواب خودم را تعريف كردم ,صيحه اى زد وگفت عجبا! اين اشعاررا ديشب گفتم در حالى كه هنوز براى كسى نخوانده ام وبه روى كاغذهم نياورده ام :. ملكنا فكان العفو منا سجية ـــــ فلما ملكتم سال بالدم ابطح . وحللتم قتل الا سارى وطالما ـــــ غدونا على الا سرى نمن ونصفح . فحسبكم هذا التفاوت بيننا ـــــ وكل انا بالذي فيه ينضح ((464)) . يـعـنى : ((وقتى ما به حكومت رسيديم , همه را عفو كرديم , زيرا عفو, صفت ماخاندان است , اما شما كه به حكومت رسيديد, بيابان وسيعى را پر از خون نموديد)). ((شما قتل اسيران را مجاز شمرديد ولى ما آنان را بخشيديم وعفو كرديم )). ((اين تفاوت بين ما وشما كافى است , زيرا از كوزه برون تراود آنچه در اوست )). روضه . عـن ابي عبداللّه (ع ) قبضت فاطمة في جمادي الاخرة وكان سبب وفاتها ان قنفذامولى عمر لكزها بنعل السيف بامره , فاسقطت محسنا ((465)) . ((امـام صـادق (ع ) ميفرمايد: ((حضرت فاطمه (س ))) در جماى الاخرة از دنيارفت , وعلت وفاتش ضـربـه ائى بـود كـه ((قـنـفـذ)) غـلام ((عـمـر)) بدستور وى با قبضه شمشيربه فاطمه (س ) زد و((محسن ))را سقط كرد. ((سـيـد حـيـدر حـلي )), در اشعارش مبد حوادث ((كربلا))را از زمان رحلت پيامبر(ص ) وسقيفه مى داند:. اليوم من هو عن اسامة خلفت ـــــ صاروا الى حرب الحسين جميعا. اليوم جردت السقيفة سيفها ـــــ فغدا به راس الحسين قطيعا. اليوم من اسقاط فاطمة محسنا ـــــ سقط الحسين عن الجواد صريعا. افـرادى كـه از لـشـكر ((اسامة )) تخلف كردند, در واقع همان روزآماده جنگ باحسين (ع ) شدند همان روزى كه در سقيفه شمشير كشيدند, در واقع همان روز سر((حسين (ع ))) را بريدند همان روزى كه ((فاطمه )) ((محسن )) را ساقط كرد, در واقع همان روز ((حسين (ع ))) از اسب برزمين افتاد. فرياد كه يار ضعفا يار ندارد ـــــ مولود حرم محرم اسرار ندارد. سوگند به مظلومى تاريخ , كه تاريخ ـــــ مظلوم تر از حيدر كرار ندارد. بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد ـــــ گل تاب فشار در و ديوار ندارد. اى سينه سپر, كاش به جاى تو على بود ـــــ چون سينه تو طاقت مسمار ندارد. مجلس پنجاه ويكم . پاسـخ امـام حسيـن (ع ) به سؤال حارث بن عبداللّه اعور همداني . ((حارث بن عبداللّه )) ((466)) از سيد الشهدا(ع ) از تفسير آيه شريفه (والشمس وضحها) سؤال كرد, امام (ع ) در پاسخ فرمود:. مراد از (والشمس وضحها) وجود مقدس رسول خدا(ص )است كه خورشيدعالمتاب است وبا طلوع خود, به تاريكها وظلمتهاى عصر جاهليت , پايان داد. مـراد از (والـقـمـر اذا تـلاهـا) اميرالمؤمنين (ع )است كه هنگام غروب خورشيد, ماه بيرون مى آيد وجانشين خورشيد مى گردد. مـراد از (والـنـهـار اذا جـلاهـا) كـه روى صـفـحـه زمين را روشن مى كند, وجودمقدس قائم آل محمد(ع )است كه زمين را پر از عدل وداد مى نمايد. مـراد از (والـلـيـل اذا يغشاها) كه شب , صفحه زمين را مى پوشاند, ((بنى اميه ))هستند كه با ظلم وتعديات بى حد وحصر خود, جهان اسلام را در تاريكى فرومى برند ((467)) . البته تطبيق آيه شريفه ((والليل )) بر ((بني امية )) از باب ذكر مصداق است والا درروايات عديده بر كـلـيـه حـكـام جور وستمگران غاصب كه به جاى خورشيد وماه نشستند ومردم را در تاريكى قرار دارند, اطلاق شده است ((468)) . پيامبر, خورشيد فروزان . پـيامبر در عصرى مبعوث به رسالت شد كه به تعبير اميرالمؤمنين (ع )((انتم مع شر العرب على شر ديـن وفـي شـر دار, مـنـيـخـون بـين حجارة خشن وحيات صم ,تشربون الكدر وتاكلون الجشب , وتـسفكون دماكم وتقطعون ارحامكم , الاصنام فيكم منصوبة والاثام بكم معصوبة )), جميعت عرب در بدترين وضع زندگى مى كردندوبدترين آيين را پرستش مى كردند, اما اين خورشيد عالمتاب با ظهور خود به آن وضع خاتمه داد وتاريكهارا مبدل به روشنايى نمود. ماجراى جعفر بن ابي طالب وپادشاه حبشه . به دنبال مهاجرت جمعى از مسلمانان به حبشه , قريش , ((عمروبن عاص وعبداللّه بن ابي ربيعه )) را به تعقيب آنان فرستادند تا ((نجاشى )) را متقاعد كرده ومسلمانان را مجبور به بازگشت نمايد,اما نجاشى زير بار قضاوت يكطرفه عمروعاص نرفت وبناشد مسلمانان را بخواهد واز آنان در مورد دين جديدشان تحقيق نمايد جلسه با حضور سران مملكت وعلماى مسيحيت تشكيل شد, نجاشى از اين جمعيت مهاجر, پرسيد: چرا از آيين خود دست كشيديد وبه آيين ما وآيين ديگر هم روى نياورديد؟ اينجا بود كه ((جعفر بن ابيطالب )) برخاست وگفت :. ((ايـهـا الملك ! انا كنا قوما في جاهلية نعبد الاصنام وناكل الميتة وناتي الفواحش ,ونقطع الا رحام ونـسـي الـجوار وياكل القوي منا الضعيف , فكنا على ذلك حتى بعث اللّه عزوجل علينا رس ولا منا, نـعـرف نسبه وصدقه وامانته وعفافه , فدعانا الى اللّه لنوحده ونعبده ونخلع ما كنا عليه نحن واباؤنا مـن دونـه , مـن الـحجارة والاوثان , وامرنابصدق الحديث وادا الامانة وصلة الرحم وحسن التجاوز والـكف عن المحارم والدماونهانا عن سائر الفواحش وقول الزور, واكل مال اليتيم وقذف المحصنة وامرنا ان نعبداللّه لا نشرك به شيئا والصلاة وبالزكاة والصيام )) ((469)) . يعنى : ((اى پادشاه ! ما مردمى بوديم كه در جهل ونادانى بسر مى برديم , بت مى پرستيديم وگوشت مـردار مـى خـورديـم , مرتكب فواحش وفجور مى شديم , قطع رحم مى كرديم وبا همسايگان بدى مى نموديم , قوى دستان ما زير دستان رامى خوردند, اين رفتار وكردار ما بود تا آنكه خداوند متعال , پـيـامـبـرى را از ميان ما برانگيخت كه نسب وصداقت وپاكدامنى اورا به خوبى مى شناسيم , مارا به تـوحـيـد ويـكـتـاپـرسـتـى ودسـت برداشتن از آنچه پدران ما مى پرستيدند دعوت نمود, مارا به صداقت وامانتدارى وصله ارحام ونيكى به همسايگان ودورى از گناه وخونريزى وزشتيهاوگفتار نـاروا وخـوردن مـال يـتـيمان ونسبت ناسزا به ديگران دادن دعوت مى كند, به مادستور داده كه تنهاخداوندرا بپرستيم وشريكى براى او قايل نشويم وامر به نمازوزكات وروزه داده است )). آنـگاه ((جعفر)) , آياتى از سوره مريم (كهيعص ذكر رحمة ربك عبده زكريا)رابراى نجاشى قرائت كرد كه اشك چشم او بر محاسنش جارى شد. آرى ايـن يك شاهد تاريخى است كه چگونه رسول خدا(ص ) مردم را ازتاريكها نجات داد وآنان را به صـراط مـسـتقيم هدايت فرمود وبعد از غروب اين خورشيد عالمتاب , اميرالمؤمنين (ع ) به جاى او نـشـسـت , هـرچند نگذاشتند حضرت ,اين مردم را همانند پيامبر(ص ) هدايت نمايد وحكام غاصب ودسـتـگـاه ظـلـم بـنـى اميه ,آنچنان مردم را در تاريكى بردند كه تمام تلاش خودرا در محو آثار نبوى (ص )وعلوى به كار بردند كه هنوز هم آثار سؤ آن باقى است . ومنظور از (والنهار اذا جلا ها) حضرت مهدى (عج )است كه با طلوع خودتاريكى هارا از بين مى برد چـنـانـچه در روايات آمده است : ((كما ينتفعون بالشمس اذاسترها سحاب )) كيفيت بهرمند شدن مردم از حضرت همانند خورشيدى است كه درپشت ابر قرار بگيرد ((470)) . ستمگران بنى اميه . قـبـلا بـه مناسبتهاى مختلف , از مظالم بنى اميه مطالبى را متذكر شديم , اكنون به مناسبت بيان سيد الشهدا(ع ) كه ((شب تاريك )), بنى اميه هستند, اجمالا با بعض ازخلفاى اموى , آشنا شويم :. عبدالملك بن مروان . يـكـى از خـلـفـاى غاصب بنى اميه , ((عبدالملك بن مروان ))است وى بعداز هلاكت ((عبداللّه بن زبـير)) در مكه مكرمه در سنه 75, خطبه خواند وگفت : ((من مانند عثمان ,معاويه ويزيد نيستم كه با ضعف با شما برخورد كنم ويا خواسته باشم با شما كناربيايم , ((اني لا اداوي ادوا هذه الامة الا بـالـسـيـف , تمام مخالفتهارا با شمشير پاسخ مى دهم !! هركس بخواهد مرا به تقوا دعوت كند, اورا گردن مى زنم )). وى ((حـجـاج ))را بـر مردم عراق مسلط كرد به تعبير ((سيوطى )), اگر عبدالملك ,هيچ گناهى نـداشته باشد مگر آنكه حجاج را بر مردم عراق مسلط كرده , براى اوكافى است وقتى هم كه مريض شـد ويقين به مرگ پيدا كرد, به پسرش ((وليد)) سفارش كرد كه ((حجاج ))را احترام كن !! زيرا او راه را بـراى شما صاف كرد وشكايت احدى رادرباره حجاج قبول نكن , بدان آن مقدارى كه تو به او احتياج دارى بيشتراست از نيازاو به تو. هـنـگـام بيمارى , پسرش وليد از او عيادت كرد وقتى حال پدر راكه ديد گريه كرد,اما عبدالملك گفت : اين گريه براى چيست ؟ آيا مانند زنها گريه مى كنى :. ((اذا مـت فـشـمر وائتز, والبس جلد النمر وضع سيفك على عاتقك فمن ابدى ذات نفسه فاضرب عنقه )) ((471)) . يـعـنـى : وقـتـى كه من مردم , آماده شو وپوست پلنگ برتن كن , شمشيرت را روى گردنت بگذار وهركس مخالفت كرد, گردن اورا بزن !!)). وليد بن يزيد بن عبدالملك . يـكـى ديـگر از خلفاى بنى اميه ((وليد بن يزيد بن عبدالملك ))است كه در ميان خلفاى بنى اميه مـانـند او در تهتك , وفسق ديده نشده , روزى در حال مستى با كنيزى جمع شده بود وچون وقت نـمـاز رسـيـد وليد قسم خورد كه اين كنيز بايد به جاى من نماز بخواند, لذا كينز لباسهاى وليدرا پوشيد وبا حالت مستى وجنابت براى مردم امامت كرد!!. در روايـات آمـده است : در اين امت شخصى به نام ((وليد))است كه از فرعون بدتراست , زيرا او بود كـه وقـتـى قـرآن را كـشـود وآيـه شريفه : (واستفتحوا وخاب كل جبارعنيد) آمد,قرآن را پاره كرد وگفت : فرداى قيامت بگو كه خدايا وليد مرا پاره كرد)) ((472)) . روضه . زيـنب (س ) ميگويد: بعد از ضربت خوردن پدرم اميرالمؤمنين (ع )ومايوس شدن از زندگى او به او گفتم : ام ايمن حديثى را برايم نقل كرده , ولى دوست دارم آن رااز زبان شما بشنوم . ((فـقـال : يـا بـنـيـة , الـحديث كما حدثتك ام ايمن وكاني بك وببنات اهلك سبايا بهذاالبلد, اذلا خاشعين , تخافون ان يتخطفكم الناس فصبرا)) ((473)) . دخـتـرم , حـديـث هـمـان است كه ام ايمن برايت كفته است گويا تورا مى بينم كه توبا عده ائى از دخـتـران وزنان در حال اسارت , وخارى وذلت وارد اين شهر (كوفه )مى شويد, ومردم از هر طرف شمارا به سرعت احاطه كرده اند, ولى دخترم , در آن حال صبر وشكيبائى را از دست مده . آن شب پدر بهر پسر چشمان ترداشت ـــــ گويا خبر از تشت واز زخم جگر داشت . آن شب سخن از هر درى مى گفت مولا ـــــ از پاره پاره پيكرى مى گفت مولا. آن شب حكايت از يزيد وملك رى بود ـــــ صحبت از قرآن خواندن سر روى نى بود. آن شب على بازينبش راز نكو داشت ـــــ گوئى سخن از بوسه وزير گلوداشت . للّه صبر زينب العقيلة ـــــ كم صابرت مصائبا مهولة . رات رؤوسا بالقنا شال ـــــ وجثثا اكفانها الرمال . رات رضيعا بالسهام يفطم ـــــ وصبية بعد ابيهم ايتموا ((474)) . تعجب از صبر ((زينب (س )است كه چه مقدار مصائب شديدى را تحمل كرد. سرهائى را بالاى نيزه ديد, وبدنهائى كه كفن آنها شن هاى بيابان بود. شير خواره اى را ديد كه باتير اورا از شير گرفتند وبچه هائى كه يتيم شدند. مجلس پنجاه و دوم . پاسخ امام حسين (ع ) به نامه مردى از اهل كوفه . ((يا سيدي , اخبرني بخير الدنيا والاخرة )). فـكتب (ع ): ((بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد: فان من طلب رضى اللّه بسخطالناس كفاه اللّه امور الناس ومن طلب رضى الناس بسخط اللّه وكله اللّه الى الناس )) ((475)) . شخصى از اهالى كوفه در نامه اى از حضرت , سؤال كرد كه خير دنيا وآخرت در چيست ؟ . امام (ع ) بعد از حمد وثناى الهى , در پاسخ فرمود:. ((آنـكـه رضـايـت خداوندرا مقدم بدارد بر رضايت مردم , خداوند امور مردم را ازاو كفايت مى كند وآنكه رضايت مردم را حاصل كند به سخط پروردگار, خداوند اورابه مردم واگذارد)). در اين مكاتبه نكاتى قابل توجه است :. |
|
|
|