بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از عاشورا تا غدیر, محمد عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     A_GH0001 -
     A_GH0002 -
     A_GH0003 -
     A_GH0004 -
     A_GH0005 -
     A_GH0006 -
     A_GH0007 -
     A_GH0008 -
     A_GH0009 -
     A_GH0010 -
     A_GH0011 -
     A_GH0012 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پانزدهم رجب وفات عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليها السلام

زينبم من كه جهان واله و شيداى منست
قله قاف فلك منزل و ماواى منست
منم ان مظهر صبرى كه پى يارى دين
چو هلاك مه نو قامت رعناى منست
سوگنامه زينب
پنج ساله بود كه در فراق رسول (ص ) چون ديگر اعضاى خانواده اشك ريخت . شايداين اولين اشكهاى مصيبت الود او بودند، اما يقين آخرين آنها نبود، چه اين اشك را بدرقه راهبسيارى ديگر از عزايش كرد، حسن برادر بزرگش ، حسين ، عباس ، على اكبر، فرزندانخود، همه با اشكهاى او بدرقه شدند. اشك و خطبه هاى او دو علامت هر واقعه جانگدازىبود كه در ان سالها، به سراغ امت مى آمد. اشك او تمام ان وقايع را معنا ميداد و خطبه ها وسخنان محكم و فصيحش به آنها جهت و ثمره مى بخشيد.
سال دهم هجرت بود كه يكمرتبه ، تمام ارامش و دلگرميها خانه زهرا عليها السلام فرونشست و جاى خود را به گريه و مظلوميت داد. حوادث بعد از سفيفه ، خانه نشينى پدر،خطبه مادر در مسجد پيامبر، ماجراى فدك ، تبعيد ابوذر، انزواى سلمان ، سكوتبلال و از همه اينها موثر فقدان جد، شخصيت اين دختخردسال را آماده وظايفى نمود كه خود از همان ابتدا حس ميكرد.
هنوز جان و دلش با فقدان پيامبر (ص ) خود نكرده بود كه مادر را نيز از دست داد. ان نيمهشب ، هرگز از ياد زينب عليها السلام جدا نشد، نيم شبى سخت اندوهناك و دلخراش ،ساعاتى كه پيكر پاك مادر را به خاك مى سپرد.
زينب حالا هم دختر على بود و هم براى پدر مادر. مگر مادرش زهرا عليها السلام ام ابيها(مادر پدرش ) نبود و مگر پيامبر (ص ) بعد از رحلت همسرش ‍ خديجه عليها السلام چشم وجانش به زهرا عليها السلام در ميان آنها و براستى كه داشتن دخترى اين چنين در فراقهمسرى آنچنان براى على عليه السلام مايه ارامش و سكون قلب بود.
زمان سپرى شد تا اينكه پدر بر مسندى كه سالها در انتظار حضرتش بود نشست و نغمه:
لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على الله را سر داد.
اما اين روزگار چندان طولانى نشد و در همين مدت اندك هم ، جنگهاى ناخواستهجمل و صفين و نهروان بود.
اين سالها كوتاه اما با شكوه و با حشمت هم ، پايانى خونين داشت و اين اولين خونى بودكه زينب عليها السلام را در محاصره اشك و حزن گرفت . حالا بايد خون پدر را پاسداشت و به ثمر رساند و دختر على عليه السلام تمام انچه كه در توان داشت در خدمت بهبرادر، تنها جانشين لايق پدر به كار بست . دختر على عليه السلام در خدمت و ركاببرادر مهتر، زينبى كرد. تمام عشق و عطوفتى كه به جد و پدر و مادر داشت در امداد حسنعليه السلام در آورد و برادرش را كه وارث خلافت شده بود بهعقل و انديشه و تدبير يارى رساند تا اينكه برادر را نيز در كنار تشتى از خون ديد واين دومين خونى بود كه در چشمان زينب عليها السلام اشك آورد و قلب او را مجروح ساخت .
نوبت به حسين عليه السلام رسيد. برادرى ديگر كه اينك وارث همه مظلوميتهاى خاندانپيامبر است . وقتى كه از برادر شنيد:
و على الا سلام السلام اذ بليت الامه براع مثل يزيد
دانست كه روزگار، ابستن حوادثى ديگر و خونهايى ديگر است .
كاروان كربلا، چون خانه اى بود كه چهار ستون ان حسين عليه السلام ، عباس ‍ عليهالسلام ، زينب عليها السلام و اصحاب بودند. هر كدام از اين ستونها درتكميل اين نهضت خونبار مهم و اصيل بودند. كربلا بدون زينب عليها السلام ، عاشورابدون خطبه هاى زينب عليها السلام و قيام حسين بى كلام زينب عليها السلام در كاخهاىجهل الود ابن زياد و يزيد، روح نهضتى بود كه در كربلا به خاك و خون كشيده بود وبدون اين روح نهضت مرده بود. زينب عليها السلام نه ادامه كربلا كه خود كربلا وعاشورا بود. او نه حاشيه نشين نهضت و نوحه گر عزيزانش كه متن قيام و پيام خونهابود.
اگر زينب عليها السلام ، آنچنان محكم و استوار در جمع و استوار در جمع درباريان يزيد،سخن نمى گفت ، و فضا را بر يزيديان تنگ نمى كرد. نهضت خونين كربلا، چهسرنوشتى داشت ، اگر زينب عليها السلام حيدر وار، از حق و حقانيت برادرش دفاع نمىكرد و سر موئى سستى مى ورزيد، چه كسى توان به ثمر نشاندن خونهاى پاك بنىهاشم را داشت .
بايد ديد كه اين ياد اور دليريهاى على عليه السلام و حشمت پيامبر (ص ) در كربلا چهاز دست داده بود كه اينچنين از دست آوردهاى كربلا درمقابل طاغوت ننگين بنى اميه ، خطبه مى خواند و ايستادگى مى كرد؟ غير از دو فرزندىكه زينب عليها السلام در اين ماجراى بى مانند از دست داد و هر گز يادى از آنها نمى كردو اندوه خود را در فراق آنها بر ملا نمى ساخت تا مبادا دفاع مقدس خود را در اذهان و همالود مردم به داستانى شخصى و بى هدف مبدل سازد، زينب عليها السلام در ان سرزمينتف زده ، حسين عليه السلام و عباس عليه السلام را باقى گذاشت بود و كيست كهبرادرى چون حسين عليه السلام را در خون غلطان ببيند و در ادامه راه او به هر بهائىنكوشد در سه خطبه معروف و جانسوز زينب ، فصاحت خطبه هاى على عليه السلام و شورسخنان حسين عليه السلام موج ميزد، اولين خطبه را براى مردم كوفه خواندى : اى مردم ،مردان شما، عزيزان ما را كشتند و انگاه زنانتان به شيون و گريه نشستند، خداوند روزقيامت بين ما و شما قضاوت خواهد كرد.
و در مجالس غرق در مستى و رذالت ابن زياد زد: سپاس خدائى را كه ما را افريد و باپيام اورش حضرت محمد (ص ) گرامى داشت و از ناپاكى و پليدى دور گردانيد، حقيقت ايناست كه خداوند فقط اشخاص پست و بدكار را رسوا ميگرداند و كسى كه فاجر و فسادپيشه است دروغ مى گويد و ما از ان مردمان نيستيم و چنين اشخاصى از غير ما هستند.
اى ابن زياد! در كار خويش بنگر، انگاه خواهى دانست كه در انروز جريان و نتيجهقضاوت چيست و رستگارى به سراغ كه خواهد آمد، اى فرزند مرجان مادرت به عزايتبنشيند.
اين سخنان يك مادر و يك خواهر داغديده است كه چنين سقف كاخ كوفه را بر سر صاحبانشمخروب ميكند و آنها را در كارى كه كردند، به انديشه فرو ميبرد هر كلام و سخنى كه ازدهان زينب عليها السلام خارج ميشد پايه هاى حكومت بنى اميه را سست ميكرد و مردان جانىاين قوم را بيشتر در نزد مردم كوفه منفور ميساخت .
زينب دليرى و مسئوليت على گونه اش را در رواقهاى كاخ يزيد، دومين و جانى ترينخليفه اموى به نمايش گذاشت . در حالى كه يزيد وقاحت و بى شرمى را به اوج رساندو با چوبهاى حقد و حسد بر لبهاى امام مى كوفت و در همانحال پدرانش را در بدر واحد، هلاك شده بودند صدا مى زد و ارزو مى كرد كه در كاخپيروزى او حضور داشته و از قدرت او لذت مى بردند، ناگهان زينب عليها السلام تماماوهام پوچ او را از درون متلاشى كرد و با وقارى پيروزمندان گفت :
سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است . اى يزيد گمان كردى و از اينكه ما راشهر به شهر به اسارت كشاندى نزد خدا عزيز و محترم شده اى ؟ چه تصور ابلهانهاى ! اين اعمال پست ، نه عزت و شكوهى براى تو فراهم كرد و نه از جاه و مقام و منزلتما در نزد خدا كاست .
از اعمال پليد خود سخت مغرورى و تصور ميكنى كه شادى و خرمى به سوى تو روىآورده و دنيا به كام توست . اندكى به خود اى و عنان نفس سركش ‍ خويش را كه ازجهل و گمراهى سر به طغيان نهاده ، محكم بگير كه خدا فرموده است :
و لا يحسبن الذين كفروا انما لهم خير نفسهم ، انما نملى لهم ليزدا دوا اثما و لهمعذاب مهين
انآنكه كفر ورزيدند و به تبهكارى گرائيدند، هر گز تصور نكنند مهلتى كه بهآنها داديم ، فرصتى گرانبها براى آنان است ، ما به آنها مهلت داديم كه به گناه خودبيفزايند و براى آنان عذاب و كيفرى هولناك دردنبال است ...
اى پسر اسيرى كه بر او منت رفته و ازاد شده است ! آيا اين از عدالت و دادگسترى استزنان و كنيزان تو پشت پرده باشند و دخترانرسول خدا اسير و سرگردان شهرها شوند و آنان را در حاليكه مردان و حاميانشان با آنهانيست انگشت نماى خلق گردانى . يزيد! آيا ميگوئى اى كاش بزرگان خاندان من كه دربدر كشته شدند مى بودند و مى ديدند! خود را گناهكار نمى شمارى ؟ و اين گناه بزرگنمى پندارى و اين سخنان را در حالى مى گوئى كه چوب خيزران ، بر دندانهاى مقدسسيد جوآنان بهشت مى زنى ! چگونه نزنى ؟ در حاليكه با ريختن خونهاى پاك ، خونهاىستاره هاى درخشان زمين از دودمان عبدالمطلب ، زخمها را خنجر زده اى .
سكوت همه دهانها را بسته بود، زينب با تازيانه اى كه بر پشت كلمات مى راند آنها رادر دل و جان مغرورين اموى جا ميداد و در جان اين به ظاهر غالب آمده ها هراس و اضطراب مىانداخت .
زينب عليها السلام كوله بار اسارت را بر دوش كشيد و كاروانى را كه لطف خدا بدرقهان بود از شهرى به شهرى هدايت ميكرد، گاه رقيه را ارام ميكرد و گاه بر سكينه دلدارىميداد، يتيمان بنى هاشم را مادرى ميكرد، سخن نهضت را اشكار مى ساخت و براى برادر زادهمعصومش امام سجاد عليه السلام از روى شفقت و دلدارى حديث ام ايمن را ميخواند.
زينب عليها السلام تجسم مظلوميتهاى قبيله اى است كه تن به هيچ ذلتى ندادند و در سرتا سر تاريخ بشرى ، نمونه هاى اشكار انسانيت و تقوا هستند، زن امروز بايد در سخنزينب ، صبر زينب ، صلابت زينب ، شجاعت زينب و شعور عالمانه او، خود را بيابد.
زينب عليها السلام ازاده اسيرى بود كه تا پايان عمر شريفش در اسارت هيچ غمى درنيآمد و بلكه همه مصائب را در قلب همچون اقيانوس وجود خود جاى داد و در رساندن پيامقيام بزرگ برادر، كوتاهى نكرد.
عطر ولايت
من ان فرشته ام كه به دنيا نشسته ام
حورايم و، به دامن تقوا نشسته ام
من چشمه ام جدا شده از كوثر بهشت
طوبايم و، به گلشن طاها نشسته ام
عطر ولايتم من و، پيچيده در فضا
نور محبتم كه به دلها نشسته ام
ان اخترم كه جلوه گرم از دو آفتاب
ان گوهرم كه پيش دو دريا نشسته ام
من زينبم كه مظهر صبر و شهامت
و زمكرمت به طارم اعلى نشسته ام
نور على و فاطمه در جان من دميد
چون در كنار حيدر و زهرا نشسته ام
ايمان ان دو را به وراثت گرفته ام
ايثار ان دو را به تماشا نشسته ام
من ديده ام كلاس دبستان وحى را
در پاى درس خواجه اسرا نشسته ام
دارم نشان زين ابيها من از پدر
چون در حريم ام ابيها نشسته ام
من تربيت به دامن زهرا گرفته ام
در بزم انس عصمت كبرى نشسته ام
بابم على چو نقطه بسم الله است و من
چون كسره پاى نقطه ان با نشسته ام
سنگينى رسالت خونها سبب شده است
من در نماز شب اگر از پا نشسته ام
از بسكه داغ بر جگر من نشسته است
آتش بجان چو لاله صحرا نشسته ام
با اين مقام انهمه ديدم ستم زد هر
كز بار غم شكسته و از پا نشسته ام
در چار سالگى غم چل ساله ام رسيد
تا در فراق سيد بطحا نشسته ام
من ديده ام شهادت مادر به چشم خود
در سوگ ان حبيبه يكتا نشسته ام
رخسار غرقه خون على ديده ام ، دريغ
ان دخترم كه در غم بابا نشسته ام
داغ حسن شراره غم ديده ام ، دريغ
ان دخترم كه در غم بابا نشسته ام
در انقلاب سرخ حسينى به ياريش
بر باره اسارت و غمها نشسته ام
بر خاستم بپاى به هر جا كه او بخواست
و آنجا او نشست من آنجا نشسته ام
يا از غم شهادت عباس سوختم
يا در عزاى زاده ليلا نشسته ام
از پاى در نيامدم از هر بلا ولى
پيش سر حسين من از پا نشسته ام
آمد سويم مويد و ميگفت عمه جآن
بر درگهت براى تمنا نشسته ام
مرثيه گروهى در وفات حضرت زينب عليها السلام
خودم ديدم كه صحرا لاله گون بود
زمين از خون ياران غرقه خون بود
خودم ديدم فضاى آسمانها
پر از انا اليه راجعون بود
خودم ديدم كه نور چشم زهرا
جراحات تنش از حد فزون بود
خودم ديدم كه بر هر برگ لاله
نوشته اين سخن با خط خون بود
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
خودم ديدم گلوى اصغرش را
خودم در بر كشيدم اكبرش را
اگر چه از كنار نهر علقم
زگريه منع كردم خواهرم را
خودم ديدم كه زهرا ناله ميكرد
خودم ديدم سرشك مادرم را
مكن منعم اگر با اينهمه داغ
زنم بر چوبه محمل سرم را
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
خودم ديدم كه دلها مرده بودند
خودم ديدم همه افسرده بودند
خودم ديدم كبوترهاى معصوم
همه در زير پر، سر برده بودند
خودم ديدم كه گلهاى نبوت
زبى ابى همه پژمرده بودند
همان جايى كه فرزندان زهرا
بجرم عشق سيلى خورده بودند
گلى گم كرده ام ميجويم او را، به هر گل ميرسم ميبويم او را
گل من يك نشان در بدن داشت ، يكى پيراهن كهنه به تن داشت
حسين جانم حسين جانم حسين جانم حسين جانم
بيست و پنجم رجب شهادت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد
ما را ز حديث عشق و خون ياد آيد
اى گل كه به گردن تو غل افكندند
از صبر تو زنجير به فرياد آيد
خورشيد در بند
ديگر بار پورى از خاندان رسالت و امامت ، از زندگى سراسر رنج و مشقت ، به سراىجاودان هجرت كرد، اما در اين كوچ درسها و تعهدات بسيار سنگين بر دوش امت شيعهگذارد، چنگال دد صفتى در چهره انسان ، به خون ابر انسانى الهى اغشته شد، بدترينخلق خدا، بهترين بنده خدا را مسموم ساخت ، پس از سالهاى متمادى حبس و زندان و شكنجهسر انجام ، تلاش و كوششهاى حضرت را در مسير انسان سازى نتوانستتحمل كند و او را شهيد كرد، عبد صالحى ، باچنگال انسان فاجرى چون هارون پست با بمبى بيصدا، ولى انسان كش كه بر قلبرئوفش وارد آمد به شهادت رسيد.
دشمن خون اشام خواست با عمل ننگينش به ايندگان بفهماند چون قدرت جاذبه ايشانقلوب را به خود متوجه ميساخت من هم قلب او را منفجر كردم تا جاذبه اى نداشتهباشد.
ارى من قلبش را متلاشى ميسازم تا قلبها را از اطراف و افكار من متفرق نگرداند.
امام موسى ابن جعفر عليه السلام پس از اينكه در زندانفضل بن ربيع بود و بارها از سوى هارون فرمان مسموميت ان امام رسيده بود وفضل حاضر به ارتكاب اين جنايت نشده بود، عاقبت هارون جنايتكار او را به يك انسانيهودى و ضد خدا و پيغمبر يعنى سندى ابن شاهك سپرد و گفت : تا ميتوانى او را ازارشكنجه ده و از هيچ ظلمى در حق او دريغ مدار، ان ملعون هم به شكنجه هاى روحى و جسمىمشغول بود تا اينكه دستور شهادت حضرت از طرف هارون براى سندى ابن شاهك رسيد.
هارون در اين دستور محرمانه و ظالمانه اش بسيار هشدار داده بود تا سندى مواظب دوستانو طرفداران حضرت باشد، مبادا آنان از اين طرح مطلع گردند، زيرا قدرت و نفوذ در آنهازياد است و بيم شورش و بلوا ميباشد.
سندى ابن شاهك كه مكررا بندگى و اطاعت از هارون را به اثبات رسانيده بود و بعلاوهخود نيز فردى دشمن و تشنه خون اهلبيت عصمت عليها السلام بود با يك حيله شيطانىغذاى امام كاظم عليه السلام را مسموم كرد و امام را به شهادت رساند.
نقل است : هنگامى كه غذاى سمى را به حضور امام آوردند، امام امتناع ورزيد ولى سندىاصرار كرد كه بايد از اين غذا ميل كنيد، امام كه ميدانست با خوردن اين غذا به جهان ابدىعروج ميكند و از طرفى اصرار و فشار سندى هم انقدر زياد است كه امكان نخوردن برايشنيست فرمود: خداوند تو خود ميدانى مرا مجبور ساخته اند كه از اين غذا مسموم بخورم.
پس از مسموم كردن امام كاظم عليه السلام ، ايشان را از زندان تنگ و تاريك و نمناك بهخانه سندى ان شاهك منتقل كردند و در يك اطاق تميز و مرتب و مزينى جاى دادند و انگاه عدهاى از علماء و دانشمندان پايتخت (بغداد) كشور را را بهمنزل دعوت كردند، پس از پذيرائى مفصل و گرم ، ايشان را به اطاقى كه امام كاظمعليه السلام بود راهنمايى كردند، چون علماء وارد اطاق شدند، ديدند امام و ولى شان دربسترى تميز و مرتب ارميده ، اما چهره مباركشان به زردى گرائيده ، گويى آفتابعمرشان بر لب بام است ، و غروب آفتاب حيات پر بارشان نزديك . افكار و چهرههايشان مضطرب و نگران كه خدا يا چه شده است ؟ چراحال امام اينقدر نامناسب است ؟ بايد در فكر طبيب و درمان ايشان برائيم و... در اين هنگامسنيد ابن شاهك با يك چهره خندان و نيكو وارد شد، پس از خير مقدم گرم گفت : شما راخواسته ام تا... هنوز سخنش را بپايان نرسانده بود كه يكى از علماء از ميان برخاست وچنين گفت : اقا حالشان خوب نيست ما ميخواهيم ايشان را نزد طبيب ببريم .
سندى سخن عالم را قطع كرد و گفت : ايشان تحت نظارت و مراقبتكامل طبيب هستند و نيازى به زحمت شما نيست ولى ان چيز كه ميخواست بگويم اين است : كهدعوت امروز ما از شما بخاطر گواه بودن و شهادت بر اين مطلب كه ايشان در يك جاىمرتب و تميز و روشن قرار دارند برخلاف انچه شنيده شده ، ايشان سختى و ناراحتىنيست ، اينك ايشان حاضر و شما هم حضور داريد كه او هيچگونه زخم و جراحتى و ناراحتىكه ناشى از شكنجه و زندان باشد وجود ندارد، فقط اندكى كسالت دارند كه انهمبزودى خوب خواهد شد.
سندى ابن شاهك با اين لحن مودبانه و بظاهر مخلصانه خواست طرحى را كه هارون سفاكمبنى بر مخفى ماندن اين جنايت ، داده بود، به انجام رساند. لكن امام كاظم عليه السلام دراينجا بيانى افشاگرانه فرمود و در نتيجه طرح هارون و سندى را بر ملا ساخت . امامعليه السلام چنين سخن فرمود: اگاه باشيد كه اين مرد بنا به دستور هارون مرا زهرخورانيد و اين چهره رنگ پريده ام از اثار مسموميت است و چند روز ديگر به لقاء اللهخواهم پيوست .
سندى ابن شاهك لرزيد و غضبناك شد، بر آشفت وفقهاء و علماء همه بسان باران بر مقدممباركش اشك مظلوميت و غربت نثار كردند و از خانه بيرون آمدند.
ديرى نگذشت كه جنازه مبارك انحضرت را از خانه سندى بر دوش چهار شخص عادىبسوى خانه ابديشان حمل كردند.
انروز ظهر روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب سال يكصد و هشتاد و سه هجرى بود و ان وجودمبارك در حاليكه 55 سال از عمر شريفش ميگذشت و بهخيل اباء و اجداد گرامش ملحق گرديد.
ارى شهادت در راه احياء افكار و انديشه هاى انسانى ، شهادت بخاطر عدالتخواهى و حقطلبى ، شهادت براى ستم نپذيرى و طرفدارى از خلق محروم فوزى است عظيمىسعادتى است والا و امام عليه السلام شهادت را پذيرفت تا ستم ، سازش ، انقياد، حقكشى و ظالم پرورى كه در خورشان هيچ پيشواى روحانى و الهى نيست ، نپذيرد. اوپيوسته ظلمت و تاريكى زندان را پذيرفت تا نور فشان و راهنماى گمراهان باشد.
بخش مهمى از عمر گران مايه اش را در زندان و تبعيد و تحت شكنجه وكنترل گذارند. قيد و بند ظالمانه هارون را برگزيد تا به جهانيان عصر خود وايندگان بياموزد كه ستم است و رضايت دادن به حيات ستمگر برخلاف روند تكاملىانسانيت است .
ارى او يك تز مبارزاتى داشت راه ستيز به شمشير و سلاح و رزم منحصر نيست بلكهگاهى هم بايد بيلان كار را با تسبيح و دعا و زندان و تبعيد و شكنجه ارائه داد. و امامكاظم عليه السلام براى مبارزه با ستمگران زمان خود اين راه را انتخاب كرد، 14سال زندان و محدوديت و شكنجه ، درسى براى پيروان مكتب تشيع گرديد. و بحق بايدگفت : سلام بر او و راهش ، سلام بر او و حياتش ، سلام بر او و پيروانش ، سلام براو و اموزگارش ، سلام بر او و درس و كلاسش و سلام بر لحظات حيات پر بارش كهقرآن كريم نزد در عظمت اين سالكان و رهبران حق ميفرمايد:
سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.
سلام بر لحظه ولادت و روز عروجش و سلام بر روز بعثتش در قيامت و روز حشر.

پيروى كردن
من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم
پيروى از مادرم زهرا اطهر ميكنم
كاخ استبداد را بر فرق هارون دغا
واژگون با نعره الله اكبر ميكنم
تا زند سيلى به رويم سندى از راه ستم
ياد سيلى خوردن زهراى اطهر ميكنم
گر چه در قيد غل و زنجير مى باشم ولى
استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم
گر زپا و گردن رنجور من خون مى چكد
ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم
مرثيه گروهى ، در شهادت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم
من كه بى جرم و گناهم
گشته زندان قتلگاهم
موسى جعفرم ،: غريبم
هفتمين رهبرم ، من غريبم
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
خورده ام بس تازيانه
گشته ام سير از زمانه
رخ نهادم چون غريبانه
روز و شب بر خاك زندان
زين جهان ميروم سوى داور
در جنان ميروم نزد مادر
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
من به هجران مبتلايم
راحتم كن از بلايم
خواهم هر دم از خدايم
ديدن روى رضايم
اى رضا جان من اى رضا جان
نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)
بيست و هفتم رجب بعثت خاتم الانبياء حضرت محمد ابن عبد الله ص
تا عيان از پرده شد حسن دل اراى محمد (ص )
شد جهان روشن زنور چهر زيباى محمد (ص )
تيرگيهاى ضلالت پاك شد از چهره گيتى
بر طرف شد گرد غم از يك تجلاى محمد (ص )
شكفتن وحى
خلوت غار حرا را اشوبى بر آشفته است ، نسيم آسمانى همراز روحى گشته كه مانوسبا آسمان است ، ستاره اى كه با فروغش آتشكده ها را به دست غروب سپرد و كنگره هاىكاخ استبداد كسرى را فرو ريخت ، اينك پيام رسالت نجوا ميكند. راهى از نور در امتدادآسمان تا زمين مكه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف ازجبرئيل تا ميكائيل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشيدى در ميان ،جبرئيل ارام بر زمين گام ميگذارد، زمين حرير گون ميشود، نبض زمان تند ميزند، شب مىگريزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفير وحى دفتر مى گشايد، امين راميخواند كه : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفير مينگرد: چه بخوانم ؟
بخوان بنام خدايى كه خلق از او پيدا شد و اين خلق از او دانا شد.
بدينسان حرا با حريم رسالت ، كعبهامال عشاق ميشود و اولين قطره از درياى بزرگ وحى درون غار ريزش ميكند و غار بهپهناى دريا ميشود.
فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاى شكننده و ظريفى ميشود كه زير خروارها، خاك جاهليتخرد ميشدند. خنكناى گواراى كلامش ، آتش نمروديان را به خاكستر مى نشاند.
بد بيضائى او بساط سحر و كفر و عناد درهم مى ريزد، دم مصطفائيش ، عطر خوشبوىزندگى مى پراكند، دلهاى فرو مرده در انتظار قاصد بيداريند.
ارى محمد (ص ) قاصد بيدارى دلها ميشود، ارى محمد (ص ) عازم پيكار با بت ها ميشود.
نور رسالت مصطفى بر بوستان على عليه السلام و فاطمه عليها السلام مى تابد وكوثر وجود فاطمه عليها السلام عطيه هاى هدايت را بر دنياى ناقص و ابتر مردمان مىبخشايد صراط مستقيم با نور ترسيم ميشود، از حسن و حسين عليه السلام تا مهدى (عج )رايت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا ميلاد وارث بر چكاده بلند امامت به اهتزاز مى آيد وميلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقيقت سيلى مى نوازد.
حضور حجت ، پاى بهانه گيرى را به زنجير ميكشد، انسان براى گريز از خسران دل ! ولايت ولى عصر مى سپارد تا با استمداد از ابا صالح درزمره صالحين باشد.
صاحب از وراى زمان و اعصار و تاريخ ، جانها را تصاحب ميكند.
بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان كم سوى منتظران سوخته در هجران منتظرقائم ميشود و عزيز مصر را به كنعان وجود مى خواند.
اينك همان چشمان كه به التماس نجات بر استان حرا مى نگريست در افقاعلى به انتظار آمدن منجى كه وارث بزرگ بعثت است لحظه شمارى مىكند.
ارى مهدى خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب كتاب قطور رحمت و محبت را برتمام كائنات خواهد خواند.
دكلمه اى بمناسبت بعثت خاتم الانبياء محمد ابن عبد الله ص
نورى در تاريكيها
جهان تاريك و پر ظلمت ، جهان خونرنگ و وحشتناك ، جهان بسيار دهشتزدا، و دلها تنگ و هرچيزى به چشم خلق نازيباست ، جهان تاريك پر و ظلمت ، و خورشيد زمان چون طشت پرخونى بر آشفته ، و اندر زير ابر تار و شبرنگى فرو رفته ، دگر بالا بلند قله هانورى نمى ريزد، و اوائى نمى آيد، به جز ناله ، به جز شيون ، به جز اه يتيمان گنهنا كرده رنجور، به جز فرياد دژخيمان و جلادان خون اشام ، اندر زير شلاق ستمكارانبى عرضه گروهى ، برده مى نالند و خود بر خاك مى مالند، و با اين سرنوشت شوم ونفرت بار و دردانگيز، هم آغوشند و ميسازند و ميسوزند، و دود تند و باريك و سياه خشممظلومان ، ز فرش خاك تا قلب عظيم عرش مى پيچد، جهان غرق است ، جهان غرق است درفخر و مباهات و تكبر، خود فروشيها، ستم ها، تيره سختيها، شرارت ها، مذلتها جهالتها، مشقتها، جنايت ها، فقط ادم كشى ها و نفاق و كينه توزيهاست ، خيانتها، هوسها، دشمنى هاو چپاولهاست ، همه بت ميپرستند و ره بيگانه مى پويند، و اندر پيش هر موجود نا چيزىبه غير از حق ، و جز معبود و خلاق و پديد ارنده مطلق ، جبين بر خاك ميسايند و رب خويش ميدانند، سراسر در لجنزارى كثيف و پست ميلولند، و زنها را چو حيوانى بىسبب با مشت ميكوبند، و آنها را سر ميز قمار خويش ميبازند، مروت مرده ، اثار عطوفت ازميان رفته ، پدر خود گور فرزند عزيز خويش ميسازد، و او را دردل خاك سياهش ميكند پنهان ، همه با يكديگر دشمن ، همه از يكديگر، حتى همه از خويشتنبيزار، ولى اندر دل هر مرد، بناگه ، نا خود اگه عشق مواج و خروشانى ، چو يك سيلابميجوشد، و نجوا ميكند ملت ، همه در انتظارند و همه در حسرت ديدار، كه كشتيان طوفانبلا در بحربى ساحل ، بزودى لنگر اندازد، و ما بيچاره ملت را، از اين بدبختى و ظلم وفريب ثروت اندوزان ، و از دست تبه كاران ، رهايى بخشيد و گيرد دمار از روزگار ظلم، رسيد آن لحظه موعود، حرا آغوش خود بگشود و در يكروز تاريخى برون ازشهر مكه ، بر فراز صخره هاى سنگ ، امين خلق ، ظاهر شد، و همچون سينه سينا،جوانمردان و احرار جهان را شد حرا قبله ، و در اندك زمانى سر بسر هر جا، هرآنجايى كه ظلمت بود و تاريكى و وحشت بود، سر ا سر نور پاشى كرد و دنيا راسراسر غرق در نور رسالت ساخت ، حرا آغوش خود بگشود و از حسندل اراى جمال پاك پيغمبر، ابر مرد دلاور، مرد علم و دانش و بينش ، يگانهسمبل حريت تاريخ جاويدان ، نمونه ياور خلق اسير و سته در زنجير، پديد ارنده مكتب ،برا درس خوشبختى ، براى پاكى و پاكيزگيها، سر بلندى ها برا لغو تبعيضات ،پديد آرند مكتب ، براى فرو مجد و عزت و ازادگى ها، سر فرازيها، براى قهرمان سازى، زانسانهاى مستضعف ، زمردان گرفتار و اسير و در بدر، شلاق خورده ، برده و بدبخت ،پديد ارنده مكتب و يكتا پاكباز قهرمان كشور توحيد، و الگوى شرافتها محمد (ص )، دهر روشن شد، و از ان بى خبر ملت ، و از ان بى هدف مردم ، ابوذرها نمايان شد، وسلمانها پديد آمد، و مصعب ها كفن پوشيد،، و ميثم ها تجلى كرد و مالك شربتى نوشيد كزان ازادگان نوشند، و خون از كربلا جوشيد و حق رختعمل پوشيد و شد در مهد ازادى چنان پرورده يك برده ، كه بالا رفت و بالا رفت تا بامبلندى عشق ، و از آنجا، از آنجا، ان تجليگاه و حدت ، خانه احرار، پيامى داد بر ابرار وبلند الله اكبر گفت :، يكايك جمله بت هاى حرم با امر پيغمبر، و با دست تواناىعلى عليه السلام ان بت شكن رهبر، در افتادند و بشكستند و يكسر سرنگون گشتند، و شدتنها ملاك برتريها پاكى و تقوى و نزديكى با الله ، نه تزوير ونه زور و زر، تبسم كرد لاله بار ديگر، شبنمش در گونه غلطيد، ز گلشن خنده زدبلبل ، و گل شد سينه چاك از عشق ، دوباره شهر عيسى ، شهر موسى ، شهر ابراهيم شدمكه ، و برتر از همه ، شهر محمد (ص ) گشت ان صحرا، و قبله از براى ملت اسلام شدكعبه ، وزد بر كاخ ميناى فلك بار دگر خنده ، و ديگر لكه ابر سيه نابود شد رنگش ،و بعد از مرگ خود، ادم لباس زندگى پوشيد، و شد مصداق كرمنا
سرود گروهى در بعثت پيامبر ص
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده (ديدگان احمدى 2)
ميرسد بگوش جان صوت پاك وحى حق
از فرشتگان و از (بارگاه سرمدى 2)
اين صداى قرآن است (2)
خاتم پيمبران رهبر جهانيآن اسوه عدالت و منجى جهانيان - منجى جهانيان
ان رسول پاك حق ، رهنماى راه ما
چون هميشه بوده او (بر عمل گواه ما 2)
بعثت مبارك ، اى رسول يزدان
مرگ شب رسيده ، با نواى قرآن
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده (ديدگان احمدى 2)
از وجود او شده ارض و آسمان به پا
وحى حق گرفته (جا در درون مصطفى (2) )
مهربان و با صفا با جميع مومنين
دشمن منافق (خصم جمله مشركين (2) )
بعثت مبارك ، اى رسول يزدان
خيز و شو روان براى نجات مردمان
آسمان مكه از بعثت محمدى
پر ز نور حق شده ديدگان احمدى
فصل هشتم در مناسبتهاى ماه شعبان المعظم سوم شعبان ولادت حضرت امام حسين عليهالسلام
بر خيزد كه نور ازلى مى آيد
بر عالم ايجاد ولى مى آيد
مجموعه حسن و عشق مى آيد
يعنى كه حسين ابن على مى آيد
خورشيد حماسه
مردى آمد، نورى ، كسى كه خورشيد در چشمايش مى خنديد و ماه از پيشانى اش مى خراميد،گيسوانش سايبان جهان و دستهايش عطوفت اشكار خداوند، راز پنهان حقيقت در سينه اشتاب مى خورد و معناى جاودان بودن از نگاهش مى تراويد.
حسين عليه السلام تجلى جمال خداوند در زمين و ظهورجلال حضرت حق در زمان است ، زيستن از پس آمدن حسين عليه السلام معناى راستين خويش راباز يافته است و مردن با ابديت آسمانى پيوند خورده است .
شكل سياه خاك با نام حسين عليه السلام مفهوم روشن افلاك گرفته و نام زمين از موهبتگامهاى او سر بلند شده است .
حسين عليه السلام به خاك ، به گل به شقايق معنا داده است ، روح سرگردان انسان درباران بى نهايت مهربانى او شست و شو كرده است و حقيقت چون غنچه اى كه از پس نسيم وشبنم سحرگاهى گشاده شود، به جهان چهره گشود است .
حسين عليه السلام سرشت صالح انسان است . طينت پاك خلقت ، سر چشمه اى كه تمامرودخانه ها از سر انگشتهايش جارى شده اند و همه درياها از ابشخور پر شكوه چشمهايشجوشيده اند.
عصمت پر صلابت انسان در نام اوست . لبخندهاى او، رحمت بى نهايت خداوند است واشكهايش آتشى كه در باغ انديشه افروخته است .
رستاخيز ناگهان جهان است و بعثت دوباره انسان . ميعاد انسان و فرشته در شب مهتابىنگاه حسين عليه السلام معنا مى يابد و درخت و باران در مهربانى قدمهاى او زندگى مىكنند.
انسان چگونه مباهات نكند؟ چگونه فرشتگان شرمناك زمين نباشند. ان تجلى جاودانه كهاز حضور بى نهايت حضرت حق ، بر فرش خاك باريده است ، سنگريزه را به تسبيح وامى دارد. دست كريم خداوند است كه اين نعمت سترگ آسمانى را به زمين هديه مى كند.
لبريز از ترانه و تسبيح است هر سنگريزه كه مى نگرى ، و سرشار از سرود سبزنيايش است هر درختى كه مى بينى .
اين حسين عليه السلام است كه مى آيد، خون خدا پدر بندگان خدا و رحمت و سلام بىانتهاى خدا. و مگر از حسين عليه السلام چه مى توان گفت كه در خور حقيقت فياض جان اوباشد؟ كلمات انسانى هر چه هست ، تاب نيايش با حسين عليه السلام را ندارند.
ستايش او از اين واژه هاى گمشده در ابهام بر نمى آيد، او را خداوند توصيف كرده است . اوخون خداوند است .
عبوديت تنها از بركت نام حسين عليه السلام زنده است ، سالكان نيازمند نورند و حسينعليه السلام مصباح هدايت است . چراغ روشنى كه خداوند از طريق دشوار عبوديت افروختهاست تا عاشقانه در ان نظر كنند و جان خويش را از فروغ او بيفروزند. عاشقان در ان نظركنند و جان خويش را از فروغ او بيفروزند. عاشقانه غرقه درياى عشقند و حسين عليهالسلام كشتى نجات است . ان كه در كشتى نجات نشسته است چه بيم از موجهاىحايل درياى عاشقى دارد؟ و اين است كه : ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه
ما با حسين عليه السلام چنين نيايش مى كنيم كه : لسلام عليك يا نور الله فى ظلماتالارض . سلام بر تو اى نور خدا در تاريكيهاى جهان . يعنى حسين عليه السلامائينه جهان نماى خداوندى است . و جلوه نور الهى . و اين است كه شناختن حسين عليه السلامعين معرفت حق است .
ان كس كه حسين عليه السلام را دوست مى دارد، خداوند را دوست داشته است . و چنين است كهاز باب عصمت فرموده اند: اذا اراد الله بعبد خيرا قذف فى قلبه حب الحسين . هرگاه خداوند سعادت بنده اى را اراده كند در جان او آتش ‍ محبت حسين عليه السلام را مىافروزد. يعنى حسين عليه السلام تنها راه رسيدن به محبت محبوب است ، كشف معرفتربوبى در سايبان محبت حسين عليه السلام ممكن ايست .
ان الحسين زين السموات و الارض حسين عليه السلام زينب و زيبايى آسمان و زميناست . فرشتگان خداوند كه سكنان حريم آسمانند از اوج عروج بى نهايت انسان ، از معراجروحانى حسين عليه السلام شرمناكند.
حسين عليه السلام چسان مراتب تقرب وحدانى را طى كرده است ؟ چگونه اين جسم خاكى دراستانه عرش الهى جاى گرفته است ؟ و زمينيان سر گردانند كه انسان كيست كه نامبلند او را آسمانيان حتى تاب نمى اورند.
با لحسين اعطيتم الاحسان و بالحسين تسعدون و به تشقون ، الا انما الحسين باب منابواب الجنه و من عانده حرم عليه رائحه الجنه ،رسول گرامى خداوند چنين فرموده است كه : از بركت نام حسين است كه مورد احسان قرارگرفته اند.
حسين عليه السلام ميزان سعادت و شقاوت شماست ، حسين عليه السلام درى از بهشت است وان كس كه او را دشمن بدارد، از عطر بهشت محروم مى ماند.
شگفت مردى است حسين عليه السلام ، واقعه اى آسمانى كه در دفتر سياه خاك نمى گنجد.مهربان ان چشمهاى پاك فراتر از مرز تنگ نوشتن است . نيايشى بايد تا چشم جان را ازدريچه هاى تنگ تمنا به آفتاب روشن نگاهش بسپاريم و خويشتن را عاشقانه از قداست نامدريايى اش غرقه كنيم ، خداوند: لافرق بينك و بينهم الا انهم عبادك واين است كه ما ترا به حسين عليه السلام شناخته ايم .
ميلاد عشق بر عاشقان مبارك باد
چراغ هدايت
نازم به شهر يثرب و اب و هوايش
به به به خاك مشك بيز و جانفزايش
شهرى كه نامش شهره افاق گشته
خاكى كه دلها مى زند پر در هوايش
شهرى كه با آغوش باز و سرفرازى
شد بوسه گاه پاى ختم الانبيايش
در اينچنين شهرى كه خاك پاك انرا
روح الامين بر ديده كرده تو تيايش
آمد بدنيا آنكه تا روز قيامت
قد قامت ما هست باقى از بقايش
آمد بدنيا آنكه حق در عالم زر
خشنود شد از گفتن قالوا بلايش
آمد بدنيا آنكه با مادر سخن گفت
قبل از ولادت از قيام كربلايش
آمد بدنيا آنكه ختم الانبيا گفت
او از من است و من از او جانم فدايش
آمد بدنيا سينه چاك سنگر عشق
خون خدائى كه خدا شد خون بهايش
ادم به جنت مى زند از عشق او دم
سيلاب خون از ديده مى ريزد برايش
سعى صفا و مروه مى گردد فراموش
از لذت جان پرور سعى صفايش
گفته است ختم المرسلين فلك نجاتش
بهر هدايت خوانده مصباح الهدايش
هيهات من الذله اش سر خط عزت
پيغام حق الدوله اش شرط ولايش
در خط تسليم و رضا بود و نبودش
مرضى ذات حق بود جلب رضايش
ارزد به كل ماسورا يك تار مويش
خوانم سواى ما سوا در ماسوايش
گردد قيامت قائم از شور قيامش
بهر شفاعت كردن روز جزايش
از خون او شد مزرع دين ابيارى
باشد به جا خوانى اگر خون خدايش
از نهضت او كاخ ذلت زيرو رو شد
وز همت او يافت قرآن محتوايش
افلاكيان دردى كشان چشم مستش
لاهوتيان جان بر كف جام بلايش
ناسوتيان سوداگر بازار گرمش
عاشوريان روزى خور خوان عطايش
آمد حسينى كز شكوه انقلابش
هستى بود پاينده در زير لوايش
آمد حسينى تا به ناى بينوايآن
برگ و نوا بخشد نواى نينوايش
آمد حسينى تا زند ژوليده از دل
صبح و مساء پر در هواى كربلايش
سرود ميلاد حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
از بارگاه كبريا
آمد ندا جان رسيد
جنت بخود زيور گرفت
طوبى ثمر از سر گرفت
خوش جلوه ديگر گرفت
ان مفخر ايمان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
حوران به جنت نغمه خوان
در صف ستاده كف زنان
هر يك سرودى اين بيان
آن معدن احسان رسيد
بسته ملائك صف به صف
آماده پرچم به كف
جمله به شادى و شعف
چون والى امكان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
بهر نظاره قدسيان
زينت گرفته آسمان
آمد ندا بر خاكيان
آن رحمت رحمان رسيد
از مرا رب العالمين
جبرئيل آمد بر زمين
در نزد ختم المرسلين
خوش تهنيت گويان رسيد
ميلاد مسعود حسين
شاهنشه خوبان رسيد
ان ميوه باغ رسول
پور على ، جان بتول
بر دامن مادر نزول
در سوم شعبان رسيد
آمد نگار نازنين
شمس هدى ماء معين
شادى مقدم قرين
ان دلبر جآنان رسيد
چهارم شعبان ولادت حضرت ابوالفضل عليه السلام
برخيز كه پور مرتضى مى آيد
سر لشكر شاه كربلا مى آيد
عباس كه انتظار او داشت حسين
امروز به صد شور و نوا مى آيد

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation