بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 5, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - تفسير كوثر
     13 - تفسير كوثر
     18 - تفسير كوثر
     20 - تفسير كوثر
     6 - تفسير كوثر
     7 - تفسير كوثر
     fehrest - تفسير كوثر
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

   بعضى ها گفته اند كه آماده كردن خانه هايى براى بنى اسرائيل به اين معناست كه آنها چادرنشين بودند و خداوند خواست كه خانه هاى ثابتى داشته باشند و منظور از «قبله» ساختن خانه ها در مقابل هم است. ولى از نظر تاريخى دليلى نداريم كه بنى اسرائيل چادرنشين بودند.
   * آيات (88-89) و قال موسى ربّنا انّك اتيت فرعون و ملأه... : در يكى از مناجاتهايى كه موسى با خدا داشت، به خدا عرض كرد: پروردگارا تو در اين دنيا به فرعون و سران قوم او زيورها و مالها داده اى ولى عاقبت كار آنها اين شده است كه از راه تو گمراه شده اند. آنان از اين همه نعمتهاى تو استفاده كرده اند ولى از دين تو پيروى نكرده اند. بنابراين مالهاى آنان را نابود ساز و دلهايشان را سخت كن كه ايمان نياورند تا به عذاب دردناك گرفتار شوند.
   همان گونه كه موسى گفت، فرعون و فرعونيان زيورهاى فراوانى داشتند و ثروتهاى عظيمى در اختيار آنان بود. انبوهى زيورها و زينت آلات آنهاو امكانات مالى بسيارى كه داشتند و جواهراتى كه در اهرام مصر بوده و بنايى كه بر آنها ساخته شده نشانگر قدرت مالى بسيار آنهاست. مال و ثروت و برخوردارى از امكانات، گاهى مايه امتحان و عامل بدبختى است و خداوند در مواردى نعمتهايى را در اختيار كسانى كه در اثر بى ايمانى وقت هلاكت آنها رسيده، مى گذارد و همان نعمتها عامل هلاكت و نابودى آنها مى شود. در اصطلاح قرآنى به اين حالت «استدراج» گفته مى شود.


صفحه 139

   موسى به فرعونيان نفرين كرد و از خدا خواست هم اموال آنها را در اين دنيا نابود كند و هم دلهاى آنها را سخت گرداند تا ايمان نياورند و به عذاب دردناك گرفتار شوند. چنين نفرينى از نظر مبانى شرعى اشكالى ندارد. چون موسى از هدايت شدن آنها مأيوس شده بود و آنها را سدّ راه هدايت شدن ديگران مى ديد و بنابراين مصلحت مردم در نابودى آنها بود و اينكه از خدا مى خواهد دلهاى آنان را سخت كند، اين همان مفهومى را دارد كه در آيات متعددى آمده و گفته شده كه خدا بر دلهاى كافران مهر مى زند. مى دانيم كه خدا بر دلهايى مهر مى زند كه با حق در ستيزند و از روى عناد كفر مىورزند و البته اين مهر زدن قابليت هدايت را به كلى از آنها نمى گيرد بلكه به حداقل مى رساند:
   طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليلا(نساء/155)
   خداوند به سبب كفرشان بر آن مهر زد، پس ايمان نمى آوردند مگر اندكى.
   نفرينى كه موسى بر فرعونيان كرد، مورد درخواست هارون هم بود و هارون آمين گفت. از اين جهت در آيه بعدى مى فرمايد: خداوند گفت: درخواست شما دو نفر اجابت شد، پس همچنان استوار بمانيد و از راه كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد. شايد منظور از كسانى كه نمى دانند، نادانان قوم بنى اسرائيل بودند كه گاهى درخواستهاى ابلهانه اى از موسى و هارون مى كردند و در اينجا به موسى و هارون هشدار داده مى شود كه تابع آنان نشوند و محكم و استوار بايستند و استقامت نشان دهند.
وَ جاوَزْنا بِبَنى اِسْرآئيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَ عَدْوًا حَتّى اِذآ أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى آمَنَتْ بِه بَنُو اِسْرآئيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (90 ) آلاْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (91 ) فَالْيَوْمَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ اِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92 ) وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنى اِسْرآئيلَ مُبَوَّأَ صِدْق وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جآءَهُمُ الْعِلْمُ اِنَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فى ما كانُوا فيهِ

صفحه 140

يَخْتَلِفُونَ (93 )
و بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم پس فرعون و لشكريان او از روى ستم و دشمنى آنان را دنبال كردند، وقتى كه غرقاب، او را دريافت، گفت: ايمان آوردم كه معبودى جز آنكس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، نيست و من از تسليم شوندگان هستم(90) آيا اكنون؟ در حالى كه پيشتر نافرمانى كردى و از مفسدان بودى(91) پس امروز بدن تو را بر بلندى رها كنيم تا عبرتى براى كسانى كه بعد از تو مى آيند، باشد و همانا بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافل هستند(92) و به راستى بنى اسرائيل را در جايگاهى نيكو نشانديم و آنان را از چيزهاى پاكيزه روزى داديم، پس اختلاف نكردند تا وقتى كه علم و آگاهى براى آنان آمد. همانا پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها درباره آن چيزى كه در آن اختلاف كردند داورى خواهد نمود(93)
نكات ادبى
   1 ـ «جاوزنا» عبور داديم، گذرانديم. از «جواز» به معناى عبور. «جاوزنا» و «جوزّنا» هر دو به يك معناست.
   2 ـ «البحر» دريا. گفته شده كه منظور درياى سرخ است و شايد هم رود نيل باشد.
   3 ـ «بغيا» از روى ستم «عدوا» از روى دشمنى و تجاوز. اين هر دو مفعول له هستند.
   4 ـ «الغَرَق» غرق شدن. مصدر سماعى از غرق يغرق.
   5 ـ «آلئن» آيا اكنون؟ همان «الأن» است كه به اوّل آن همزه استفهام داخل شده است.
   6 ـ «ننجّيك» از «نجوه» به معناى محل مرتفع و منظور از آن اين است كه جسم بى جان تو را به بلندى ساحل مى افكنيم.
   7 ـ «ببدنك» تن بى روح تو را. بعضى ها گفته اند كه «بدن» در اينجا به معناى زره است و فرعون زره پوشيده بود و زره او به ساحل افتاد. ولى علتى كه بعد از اين

صفحه 141

جمله آمده با معناى اول سازگارتر است.
   8 ـ «بوّأنا» جاى داديم، نشانديم.
   9 ـ «مبوّء» جايگاه، اسم مكان از «بوّء» و مى توان آن را مصدر ميمى گرفت كه در اين صورت مفعول مطلق خواهد بود.
تفسير و توضيح
   * آيات (90-92) و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده...: قسمت ديگرى از داستان موسى و فرعون را بيان مى كند و آن پايان كار فرعون و نجات بنى اسرائيل از فرعونيان است.
   بنى اسرائيل از دست فرعون و لشكريان او فرار مى كردند و تحت تعقيب آنان بودند تا اينكه به دريا رسيدند، ترس و وحشت آنها را فرا گرفت، در اين زمان موسى به دستور خداوند عصاى خود را به دريا زد، به معجزه الهى آبها كنار رفتند و راهى در وسط دريا نمايان شد و بنى اسرائيل وارد دريا شدند و به سلامت از آن گذشتند، وقتى فرعون چنين ديد دستور داد لشكريان بنى اسرائيل را تعقيب كنند، خود او و لشكريانش وارد دريا شدند در همان حال آبها كه به كنارى رفته بودند به هم آمدند و همه آنها غرق شدند.
   در اين آيات اين جريان را چنين نقل مى كند كه ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم و فرعون و سپاهيانش از روى ظلم و دشمنى آنها را تعقيب كردند تا اينكه فرعون و لشكريانش غرق شدند. وقتى فرعون غرق مى شد در آخرين لحظه ها اظهار ايمان كرد و گفت: به خداى موسى ايمان آوردم و من از تسليم شوندگان هستم.
   خطاب رسيد كه آيا اكنون كه مرگ را در برابر خود مى بينى، ايمان مى آورى؟ در حالى كه پيش از اين در حال اختيار خدا را نافرمانى مى كردى و از تبهكاران بودى. اين خطاب يا از جبرئيل بوده يا خدا به دل او الهام كرده است.
   ايمان در حال ضرورت و پس از نزول عذاب الهى ارزشى ندارد و پذيرفته نيست بلكه انسان بايد در حال اختيار و از روى آگاهى و اراده ايمان بياورد. اين حقيقت در

صفحه 142

آيات متعددى از قرآن كريم منعكس است از جمله در آيه زير:
   فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنّة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون(غافر/85)
   ايمان آوردن آنها وقتى كه عذاب ما را ديدند، براى آنان سودى نكرد. اين سنت خداوند است كه در ميان بندگانش جارى است و در اينجاست كه كافران ضرر كردند.
   در ادامه خطاب الهى به فرعون چنين آمده كه ما امروز جسم بى جان تو را به بلندى ساحل مى افكنيم تا براى آيندگان نشانه اى از قدرت خدا و مايه عبرتى باشد. پس از اين خطاب مى فرمايد بسيارى از مردم از آيات ما غافل هستند.
   بايد ديد كه نجات دادن بدن فرعون چگونه آيتى براى آيندگان و نسلهاى بعدى است و خداوند از اينكه مردم از آيات او غفلت دارند انتقاد مى كند؟
   مى توان گفت منظور آيه باقى ماندن بدن فرعون به همان حالت براى نسلهاى بعدى است چون بدن چندين فرعون به صورت موميايى در يكى از اهرام مصر گذاشته شده و هم اكنون نيز برجاست و شايد بدن فرعون زمان موسى نيز در ميان آنها باشد و اين براستى مايه عبرتى براى نسلهاى بعدى و حتى نسل كنونى بشر است و مى توان گفت كه اين يكى از معجزات قرآن است كه از باقى ماندن جسد فرعون براى نسلهاى بعدى خبر داده، آنهم در محيط مكه كه كسى از اهرام مصر و بدنهاى موميايى شده آن كوچكترين اطلاعى نداشتند.
   * آيه (93) ولقد بوّأنا بنى اسرائيل مبوّء صدق ... : پس از عبور پيروزمندانه بنى اسرائيل از دريا و هلاكت فرعون، خداوند اين قوم را مشمول عنايتهاى خاص خود كرد و نعمتهاى فراوانى به آنان داد ولى آنان با بهانه جوييهاى ابلهانه خود همواره باعث زحمت موسى مى شدند و درخواستهاى بى موردى مى كردند.
   در اين آيه اظهار مى دارد كه ما بنى اسرائيل را در جايگاه شايسته و نيكويى نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به آنان روزى داديم. منظور از جايگاه نيكو همان سرزمين فلسطين و بيت المقدس است كه پس از چهل سال آوارگى وارد آن شدند و

صفحه 143

در آنجا سكونت كردند و از نعمتها و بركتهاى آن سرزمين كه سرزمين حاصل خيزى بود استفاده كردند و مهمتر اينكه در آنجا ميان آنان اختلافى وجود نداشت. آنها همگى طبق فرمان تورات در انتظار ظهور پيامبران ديگر بودند.
   اما متأسفانه وقتى اين پيامبران به سوى آنها آمدند، ميان آنان اختلاف افتاد، بعضى از آنها به پيامبر جديد ايمان آوردند و بعضى ايمان نياوردند و اين جريان از جمله در زمان ظهور حضرت عيسى و حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد.
   اينكه در آيه مورد بحث از پيدايش اختلاف در ميان بنى اسرائيل پس از آمدن علم و آگاهى خبر مى دهد، ناظر به همين مطلب است و منظور از علم، نبوت پيامبران و از جمله پيامبر اسلام است. در پايان آيه اظهار مى دارد كه خداوند در روز قيامت درباره آن چيزى كه در آن اختلاف كردند، ميان آنها داورى خواهد كرد. يعنى كسانى را كه راه درست را انتخاب كردند و به پيامبر اسلام ايمان آوردند وارد بهشت مى كند و آنها را كه پيامبر اسلام را تكذيب كردند وارد جهنم خواهد كرد.
فَاِنْ كُنْتَ فى شَكّ مِمّآ أَنْزَلْنآ اِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذينَ يَقْرَأُونَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جآءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (94 ) وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ (95 ) اِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96 ) وَ لَوْ جآءَتْهُمْ كُلُّ آيَة حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ(97 )
پس اگر در آنچه به سوى تو نازل كرديم شك دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب را مى خواندند بپرس. همانا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده، پس، از ترديد كنندگان نباش(94) و از كسانى نباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه از زيانكاران خواهى بود(95) همانا كسانى كه سخن پروردگارت بر آنان تحقق يافت ايمان نمى آورند(96) اگرچه هرگونه معجزه اى براى آنان بيايد، تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند(97)
نكات ادبى


صفحه 144

   1 ـ «شك» ترديد، دودلى. اصل اين واژه به معناى ضميمه كردن چيزى به چيزى است. عربها مى گويند:«شكّ الجواهر فى العقد» يعنى جواهر را در نخ به هم ضميمه كرد. كسى كه شك مى كند ميان دو احتمال وجود و عدم را به هم ضميمه مى كند.
   2 ـ «الممترين» به ترديد افتادگان از «مريه» مشتق شده كه به معناى شك با ظهور دليل است و امتراء به احتجاج براى رفع شك گفته مى شود.
   3 ـ «حقّت» تحقق يافت، ظهور پيدا كرد.
   4 ـ «لو» در «ولوجائتهم» وصليه است و براى شرط نيست.
   5 ـ آمدن فعل مؤنث براى «كلّ» كه مذكر است براى آن است كه «كلّ» به سوى «آيه» كه مؤنث است اضافه شده و كسب تأنيث كرده است.
تفسير و توضيح
   * آيات (94-95) فان كنت فى شك ممّا انزلنا اليك ... : براى آنكه پيامبر اسلام (ص) قوّت قلب بيشترى پيدا كند و براى مقابله با دشمنان حجّت ديگرى در دست داشته باشد، در اين آيه خطاب به او مى فرمايد: اگر در آنچه بر تو نازل كرديم در ترديد هستى، از كسانى كه پيش از تو كتابهاى آسمانى را خوانده اند بپرس و بدان كه حق از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است پس، از ترديد كنندگان نباش.
   اين جمله به معناى آن نيست كه پيامبر اسلام در وحى ترديد داشت بلكه جمله به صورت شرطى است و جمله شرطيه دلالت بر وقوع شرط ندارد. گاهى يك چيزى را كه واقع نشده و نخواهد شد و حتى از محالات است، به صورت شرطى ذكر مى كنند تا براى نفى آن دليل بياورند مانند:
   لوكان فيهما الهة الاّ الله لفسدتا(انبياء/22)
   اگر در زمين و آسمان چند خدا بود، آن دو تباه مى شدند.
   ان كان للرحمن ولداً فأنا اول العابدين(زخرف/81)
   اگر براى خداى رحمان فرزندى بود، من نخستين عبادت كنندگان بودم.
   ان استطعت ان تبتغى نفقا فى ا لارض، او سلّما فى السماء(انعام/35)


صفحه 145

   اگر مى توانى نقبى در زمين بزنى و يا نردبانى در آسمان بجويى (پس چنين كن)
   ملاحظه مى فرماييد كه در اين آيات چيزهايى كه وقوع آنها محال است به صورت جمله شرطيه آمده و منظور استبعاد آنهاست كه با ذكر مطلبى يا دليلى وقوع آن شرط را غيرممكن مى داند. در آيه مورد بحث نيز مطلب به صورت شرطى است و بر پيدايش شك در پيامبر دلالت نمى كند.
   البته پيدايش شك و ترديد در پيامبر محال نيست بلكه واقع نشده است چون او نيز بشر است و ادراكات و احساسات و نيازها و تحولات فكرى كه همواره با بشر همراه است در او نيز امكان وقوع دارد ولى او به درجه اى از كمال فكرى رسيده كه امكان شك در وحى به مرحله وقوع نمى رسد و يكى از عوامل آن همين راهنماييها و هشدارهاى خداوند است كه در اين آيه و آيات ديگر آمده و پيامبر را از افتادن به راه باطل و خطا مصونيت مى دهد و او را در پيمودن راه دشوارى كه در پيش دارد، مصمم تر مى كند و باعث اطمينان خاطر بيشتر او مى شود. اين آيه نظير آيات ديگرى است كه در آنها به پيامبر، تذكراتى داده شده و هرگز با مقام عصمت او منافات ندارد. مانند:
   يا ايها النبى اتق الله ولاتطع الكافرين و المنافقين(احزاب/1)
   اى پيامبر، از خدا بترس و از كافران و منافقان اطاعت نكن.
   لئن اشركت ليحبطنّ عملك ولتكوننّ من الخاسرين(زمر/65)
   اگر شرك بورزى عمل تو تباه مى شود و از زيانكاران مى شوى.
   همه اين تذكرات براى ايجاد اطمينان قلبى بيشتر و تقويت روحى پيامبر و بالا بردن درجه يقين اوست و خدا اين كار را با پيامبران ديگر هم مى كرد. مثلا به حضرت ابراهيم كه از خدا چگونگى زنده شدن مردگان را درخواست كرده بود، گوشه اى از قدرت خود را با زنده كردن آن چهار پرنده اى كه ابراهيم آنها را ذبح كرده بود، نشان داد و اين باعث اطمينان قلبى ابراهيم شد و در آيه ديگرى از نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم خبر مى دهد و هدف از آن را بالا بردن درجه يقين او اعلام مى كند:


صفحه 146

   وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين(انعام/75)
   و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم و تا از يقين كنندگان باشد.
   اين نشان مى دهد كه پيامبران نيز همواره و در هر لحظه اى نيازمند لطف و عنايت خداوند و راهنماييها و تذكرات او هستند و عصمت آنها هم از همين جا حاصل مى شود و گرنه آنان نيز بشرى مانند ديگران هستند و اگر فيض الهى از آنها قطع شود، تفاوتى با ديگران نخواهند داشت.
   در توجيه اين آيه بعضى ها گفته اند: هر چند آيه به ظاهر خطاب به پيامبر است ولى در واقع مخاطب آن ديگران هستند و چنين خطابهايى در محاوره نظير دارد ولى ما تصور مى كنيم كه آيه خطاب به پيامبر است و همان گونه كه گفتيم هدف تقويت روحى پيامبر و تعليم حجت به اوست.
   به هر حال در آيه مورد بحث براى اينكه حجت و دليل ديگرى را براى اثبات حقانيت پيامبر به او ياد بدهد، اظهار مى دارد كه اگر ترديد دارى از كسانى كه پيش از تو كتابهاى آسمانى را خوانده اند بپرس. منظور از آنها اهل كتاب از يهود و نصارى است كه داستانهاى پيامبران در كتب دينى آنها آمده است و نيز در كتابهاى آنها از آمدن پيامبرى با مشخصات ويژه اى خبر داده شده و آن مشخصات در وجود پيامبر اسلام مصداق پيدا كرده بود.
   توجه كنيم كه اين آيه در سوره يونس است كه در مكه نازل شده و هنوز پيامبر به مدينه هجرت نكرده بود و با يهود و نصارى درگيرى پيدا نكرده بود و دانشمندان يهود هنوز آيات مربوط به ظهور پيامبر جديد را كتمان نكرده بودند و با خوشوقتى از آن خبر مى دادند. در اين زمان اگر از آنان پرسيده مى شد، مشخصات پيامبر موعود را به تفصيل ذكر مى كردند. البته پس از هجرت پيامبر به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى و درگيرى با يهود، آنها آن قسمت از تورات را كه از مشخصات پيامبر جديد خبر مى داد، كتمان و پنهان كردند و با اينكه به حقانيت پيامبر اسلام يقين داشتند، با آن حضرت مخالفت كردند. آنها ويژگيهاى پيامبر اسلام را بيشتر و بهتر از فرزندان

صفحه 147

خود مى شناختند:
   و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا(نحل/14)
   و آن را انكار كردند در حالى كه به آن يقين داشتند و اين از راه ستم و برترى جويى بود.
   الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم(بقره/146)
   كسانى كه به آنان كتاب داده ايم او (پيامبر اسلام) را مى شناسند همان گونه كه فرزندان خود را مى شناسند.
   طبق بعضى از روايات، پيامبر اسلام فرمود: من شك نمى كنم و لذا از اهل كتاب هم نمى پرسم.
   به دنبال اين راهنمايى كه در آيه مورد بحث آمده، در آيه بعدى هشدار ديگرى به پيامبر مى دهد كه آن نيز در جهت ايجاد مصونيت و عصمت در پيامبر اسلام است و او را از افتادن در خطا برحذر مى دارد. در اين آيه خطاب به پيامبر مى فرمايد: از كسانى نباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه در اين صورت از زيانكاران خواهى بود.
   طبق اين آيه تكذيب آيات خدا باعث خسران مى شود. خسران يعنى از دست دادن سرمايه بدون آنكه جنسى در مقابل آن به دست آيد. كافر، سرمايه عمر خود را به هدر مى دهد و در مقابل آن چيزى به دست نمى آورد ولى مؤمن در مقابل از دست دادن سرمايه عمر، بهشت خداوند را از آن خود كرده است.
   * آيات (96-97) انّ الذين حقت عليهم كلمة ربّك ... : در آيات پيش به پيامبر ياد داد كه براى رفع هر گونه شك و ترديد، از اهل كتاب بپرسد. اكنون در اين آيات روشن مى سازد كه حتى اگر اين دليل روشن را به مشركان ارائه دهد باز آنها ايمان نخواهند آورد; زيرا چنين افرادى اگر هر نوع معجزه و آيه اى را ببينند ايمان نمى آورند و عناد و لجاجت آنها مانع از راهيابى آنهاست.
   درباره اين گروه مى فرمايد: سخن خداوند درباره آنها تحقق يافته است. منظور از سخن خداوند همان سنتهاى الهى است كه حاكم در تاريخ است. يكى از سنتهاى

صفحه 148

الهى اين است كه اگر كسى در برابر حق عناد و ستيز كند و به كفر و عصيان خود اصرار ورزد، خداوند بر دل او مهر مى زند و از او سلب توفيق مى كند و قابليت هدايت او به حداقل مى رسد. چنين افرادى هر گونه معجزه اى هم ببينند، به پيامبر ايمان نمى آورند و آنها فقط زمانى ايمان مى آورند كه عذاب خدا به سراغ آنها بيايد و خود را روى در روى عذاب خدا ببينند و البته مسلم است كه ايمان در چنين حالتى پذيرفته نيست و ارزشى ندارد. مانند ايمان فرعون كه در هنگام غرق شدن ايمان آورد ولى ايمان او پذيرفته نشد.
فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهآ ايمانُهآ اِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّآ آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ اِلى حين (98 ) وَ لَوْ شآءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (99 ) وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (100 )
پس چرا مردم هيچ آبادى ايمان نياوردند تا ايمانشان به آنها سودى بدهد؟ (آنها به موقع ايمان نياوردند) مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، در زندگى اين دنيا عذاب خوارى را از آنها برداشتيم و آنها را تا زمانى (معين) برخوردار كرديم(98) و اگر پروردگار تو مى خواست، همه اهل زمين ايمان مى آوردند. آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه مؤمن شوند؟(99) هيچ كسى را نرسد كه ايمان بياورد مگر به اذن خدا و او پليدى را بر كسانى كه نمى انديشند قرار مى دهد(100)
نكات ادبى
   1 ـ «لولا» براى تحضيض و توبيخ است به معناى چرا چنين نشد؟ اين حرف جمله را به حالت منفى درمى آورد و لذا پس از آن استثنا «الاّ قوم يونس» وارد شده است.
   2 ـ «الاّقوم يونس» استثناى متصل است و از «قرية» استثناء شده كه به معناى اهل قريه است. البته اگر از خود قريه استثناء مى شد استثناى منقطع بود. ابوعطيه

صفحه 149

گفته كه اين استثناء از نظر لفظ منقطع و از نظر معنى متصل است.
   3 ـ «الخزى» خوارى و رسوايى.
   4 ـ «حين» زمان، وقت. منظور در اينجا زمان معين است و آن زمان مرگ آنهاست.
   5 ـ «شاء» بخواهد. منظور از اين مشيّت، مشيّت تكوينى و اجبارى است يعنى مردم را مجبور به ايمان كند.
   6 ـ «رجس» پليدى و در اينجا معناى گمراهى مى دهد كه بدترين پليديهاست.
تفسير و توضيح
   * آيه (98) فلولا كانت قرية آمنت فنفعت ايمانها... : همان گونه كه از آيات قرآنى استفاده مى شود، در طول تاريخ همواره پيامبران از سوى خداوند براى اقوام مختلف مبعوث مى شدند و آنان را به سوى خدا مى خواندند ولى قوم آنها دعوت او را نمى پذيرفتند و در كفر خود اصرار مى كردند. در چنين حالتى خداوند براى آنان عذاب هلاك كننده اى نازل مى كرد و آنها تا وقت نزول عذاب به خود نمى آمدند و ايمان نمى آوردند تا ايمانشان آنها را از آن عذاب نجات دهد و هلاك مى شدند و اگر هم پس از نزول عذاب ايمان مى آوردند، ايمانشان پذيرفته نبود.
   از اين اقوام كه عذاب الهى به سراغ آنها آمد، قوم يونس استثنا شده اند. اين قوم كه در نينوا از سرزمين موصل زندگى مى كردند، به تكذيب يونس پرداختند. يونس به آنها وعده عذاب داد و خود از ميان آنها خارج شد، مدتى نگذشت كه آثار عذاب الهى نمايان شد و قوم يونس كه خود را در چند قدمى عذاب الهى مى ديدند، به خود آمدند و به سراغ يونس رفتند ولى او را نيافتند، پس با اشاره بزرگانشان همگى سر به بيابان گذاشتند و زنها و كودكان و حتى چارپايانشان را هم بيرون آوردند. آنها ميان مادرها و بچه ها جدايى انداختند. صداى گريه آنها بلند شد و خودشان نيز به گريه و زارى پرداختند و به درگاه الهى توبه كردند. در اين هنگام بود كه رحمت الهى به سراغ آنها آمد و عذاب از آنها برداشته شد; عذابى كه اگر فرود مى آمد باعث خوارى و رسوايى و ذلّت و هلاك آنها مى شد.


صفحه 150

   در اين آيه به همان مطلب اشاره مى كند و اظهار مى دارد كه مردم آباديهايى كه عذاب براى آنها نازل شد، ايمان نياوردند تا از آن سود ببرند و ايمانشان آنها را از عذاب نجات دهد مگر قوم يونس كه به موقع ايمان آوردند و ما عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا از آنها برداشتيم و آنها را تا زمان معينى كه همان زمان مرگ طبيعى آنان بود، برخوردار كرديم.
   البته قوم يونس پيش از نزول عذاب ايمان آوردند. آنها فقط آثار عذاب را ديده بودند و خود عذاب نازل نشده بود و براى همين بود كه ايمان آنها پذيرفته شد و اگر پس از نزول عذاب ايمان مى آوردند، طبق يك سنّت الهى، ايمانشان پذيرفته نمى شد. همان گونه كه ايمان فرعون پس از افتادن به حالت غرق پذيرفته نشد:
   فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنة الله التى قدخلت فى عباده(غافر/85)
   ايمان آوردن آنها وقتى كه عذاب ما را ديدند براى آنان سودى نداد، اين سنّت خداست كه در ميان بندگانش جارى است.
   * آيات (99-100) ولوشاء ربّك لآمن من فى الارض ... : ايمان وقتى ارزش دارد كه از روى اراده و اختيار باشد و اگر از روى ناچارى باشد، ارزش و اعتبارى ندارد. همچنين اگر از روى اجبار باشد و خداوند با اراده تكوينى خود بندگان را مجبور به ايمان كند، باز ارزش ندارد. در اين آيه اظهار مى دارد كه اگر خداوند مى خواست همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند. يعنى خداوند قدرت آن را دارد كه با اراده تكوينى خود همه را مجبور به ايمان كند ولى معلوم است كه چنين نمى كند چون در اين صورت استعدادهاى اشخاص شكوفا نمى شود و ارزش واقعى آنان ظاهر نمى گردد و اين ايمان فضيلتى ندارد و صاحب آن مستحق ثواب نمى شود.
   در ادامه مى فرمايد: آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه ايمان بياورند؟ يعنى اين خداست كه قدرت انجام چنين كارى را دارد و تو چنين قدرتى را ندارى و خدا با وجود آنكه قدرت آن را دارد، مردم را مجبور به ايمان نمى كند. پس تو نيز در فكر ايمان اجبارى مردم نباش. از اين آيه فهميده مى شود كه پيامبر خدا به شدت خواهان ايمان آوردن مردم بود و آنچنان در اين كار اصرار داشت كه مى خواست اگر

صفحه 151

قدرت داشته باشد حتى از روى اجبار هم كه شده مردم را وادار به ايمان كند و اين، شدّت علاقه او را به مردم مى رساند كه همواره خواهان سعادت و مصلحت مردم بود.
   در آيه بعدى اظهار مى دارد كه وقتى كسى ايمان مى آورد، هر چند از روى اختيار و اراده هم باشد، باز به اذن و اجازه خداوند است و اين خداست كه امكانات لازم را در اختيار او گذاشته و پيامبرانى را براى هدايت او فرستاده و او با استفاده از لطف و توفيق الهى ايمان مى آورد. در مقابل اين افراد كسانى هم هستند كه درصدد استفاده از اين امكانات نيستند و انديشه آنها درست كار نمى كند و در گمراهى باقى مانده اند. خداوند چنين افرادى را در پليدى و گمراهى قرار مى دهد و از آنان سلب توفيق مى كند.
قُلِ انْظُرُوا ماذا فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِى الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْم لا يُؤْمِنُونَ (101 ) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ اِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (102 ) ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ (103 )
بگو بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست؟ و نشانه ها و بيم دادنها براى گروهى كه ايمان نمى آورند، سودى ندارد(101) پس آيا جز (روزهايى را) مانند روزهاى كسانى كه پيش از آنها بودند، انتظار مى كشند؟ بگو: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم(102) سپس پيامبرانمان و كسانى را كه ايمان آورده اند، نجات مى دهيم كه اين چنين بر ما شايسته است كه مؤمنان را نجات دهيم(103)
نكات ادبى
   1 ـ ««انظرو» بنگريد، بينديشيد. ماده نظر اگر با «الى» متعدى شود به معناى نگاه كردن و ديدن با چشم است و درغير اين صورت به معناى فكر كردن و نگريستن با ديده عقل است.


صفحه 152

   2 ـ «ماذا» براى استفهام است.
   3 ـ «النذر» جمع نذير، بيم دهنده، هشدار دهنده.
   4 ـ «ننجّى» با تشديد جيم از باب تفعيل است و از نظر معنا با «ننجى» از باب افعال تفاوتى ندارد و هر دو صورت آن در قرآن به كار رفته است.
   5 ـ «كذلك» يا مربوط به «ننج المؤمنين» است كه در اين صورت نبايد روى آن وقف كرد و يا مربوط به «ننجّى» است كه پيش از آن قراردارد و در اين حالت بايد بر روى آن وقف كرد. به نظر مى رسد كه وجه اول مناسبتر باشد.
   6 ـ «حقّا» يا مفعول مطلق است به تقدير: «يحقّ حقا» كه يك جمله معترضه است و يا منصوب به «ننجى» اول يا دوم است.
   7 ـ «ننج» در رسم الخط قرآن بدون يا نوشته شده ولى اصل آن با ياء است به صورت «ننجى» و حذف ياء براى جزم نيست و فقط براى پيروى از رسم الخط است.
تفسير و توضيح
   * آيات (101-103) قل انظروا ماذا فى السموات و الارض ... : اين حقيقت كه اهل عناد هرگونه معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند، در آيات پيش گفته شد و در اين آيه با تعبير ديگرى روى آن تأكيد مى شود. مفهوم كلى آيه اين است كه دليل براى اثبات يگانگى خدا فراوان است ولى چه مى شود كرد كه براى كسانى كه تصميم گرفته اند كه ايمان نياورند و با حق عناد مى كنند، هيچ دليلى مؤثر نيست.
   در آغاز آيه به پيامبر دستور مى دهد كه به مشركان بگويد: بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست؟ يعنى اگر درست بنگريد آثار قدرت و يگانگى خداوند را در زمين و آسمان مى بينيد. پس از طرح اين سؤال با تأسف اظهار مى دارد كه اينهمه آيات و نشانه ها و آمدن پيامبران براى كسانى كه ايمان نمى آورند سودى ندارد.
   منظور از «آيات» نشانه هاى خدا در جهان آفرينش و منظور از «نذر» كه جمع «نذير» است، پيامبران هستند كه مردم را بيم مى دهند و از عواقب شوم كفر و گناه

صفحه 153

مى ترسانند.
   در آيه بعدى در مورد اين كافران كه هيچ معجزه و دليلى آنها را وادار به ايمان نمى كند، مى فرمايد: آيا اينان جز روزهايى را كه مانند روزهاى امتهاى پيشين است، انتظار مى كشند؟ اگر به تاريخ توجه كنيم درگذشته نيز اقوامى بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند و به آنها ايمان نياوردند و خدا براى آنان عذاب نازل كرد و آنها به جهت كفر و عناد خود با عذاب الهى هلاك شدند. اينك آيه به مشركان مكه هشدار مى دهد كه اگر شما نيز مانند آن امتها در كفر و شرك اصرار كنيد بايد سرنوشت شومى مانند سرنوشت آنان را انتظار بكشيد. پس از بيان اين مطلب به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگويد: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم. يعنى در انتظار وعده هاى الهى باشيد كه من نيز منتظر آن هستم.
   سنت خدا بر اين بوده كه هر وقت امتى را كه پيامبر خود را تكذيب كرده بودند هلاك مى كرد، پيامبر و مؤمنان را از آن عذاب نجات مى داد و آن عذاب فقط شامل كافران مى شد. اين نوع عذاب را عذاب «استيصال» مى گويند. گاهى عذاب، فراگير است مانند زلزله يا سيل كه گاه و بيگاه اتفاق مى افتد و خوب و بد در آن قربانى مى شوند. اين گونه بلاها حكمتهايى دارد كه ما آن را نمى دانيم ولى گاهى عذاب فقط براى مجازات كافران است، به طورى كه براى امتهاى پيامبران پيشين مثل نوح و هود و صالح اتفاق افتاد; در اين موارد همه بدان هلاك شدند و همه خوبان يعنى پيامبر و مؤمنان نجات يافتند.
   اين حقيقت را در آيات مورد بحث خاطر نشان مى سازد و پس از اشاره به عذابى كه براى امتهاى پيشين نازل شده بود، مى فرمايد: ما پيامبران خود و كسانى را كه به آنها ايمان آورده اند نجات مى دهيم و اين عذاب شامل آنها نمى شود. آنگاه اين نويد را مى دهد كه اگر براى مشركان عصر پيامبر هم عذابى نازل شود، مؤمنان در امان خواهند بود و مى فرمايد: اين چنين بر ما شايسته است كه مؤمنان را نجات دهيم.
   اينكه نجات دادن مؤمنان دوبار آمده، اولى مربوط به مؤمنان در امتهاى پيشين و دومى مربوط به مؤمنان عصر پيامبر اسلام (ص) است و البته مى دانيم كه بلاها و

صفحه 154

عذابهايى از آن دست كه براى كافران امتهاى پيشين نازل شد، براى مشركان عصر پيامبر نازل نشد و اين بدان جهت بود كه پيامبر اسلام هيچ گاه از خداوند طلب عذاب بر مردم نكرد و وجود او سايه رحمتى بود كه بر سر مردم گسترده بود.
   در عين حال مشركان عصر پيامبر نيز با عذابهايى مانند جنگ و كشتار مواجه شدند و تعداد زيادى از آنها در جنگهايى مانند بدر و احد و خندق به هلاكت رسيدند.
قُلْ يآ أَيُّهَا النّاسُ اِنْ كُنْتُمْ فى شَكّ مِنْ دينى فَلا أَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذى يَتَوَفّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105 ) وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَاِنْ فَعَلْتَ فَاِنَّكَ اِذًا مِنَ الظّالِمينَ (106 ) وَ اِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرفَلا رآدَّ لِفَضْلِه يُصيبُ بِه مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (107 )
بگو: اى مردم، اگر از در دين من در شك هستيد (بدانيد كه) من كسانى را كه شما جز خداوند عبادت مى كنيد نمى پرستم، بلكه خدايى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد و من دستور يافته ام كه از مؤمنان باشم(104) و اينكه صورت خود را خالصانه به سوى دين كن و از مشركان نباش(105) و به جاى خدا چيزى را كه به تو زيانى و سودى نمى رساند، نخوان كه اگر چنين كنى در آن صورت از ستمگران خواهى شد(106) و اگر خداوند به تو ضررى برساند هيچ كس جز او آن را برطرف نمى كند و اگر خيرى را براى تو بخواهد، بازدارنده اى براى فضل او نيست، آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزنده بخشايشگر است(107)
نكات ادبى
   1 ـ «فلااعبد» به حالت رفع. اگر بدون فاء بود مجزوم مى شد.
   2 ـ «يتوفّاكم» جان شما را مى گيرد، شما را مى ميراند. از «توفّى» به معناى اخذ

صفحه 155

چيزى به طور كامل. كسى كه مى ميرد روح او به طور كامل گرفته مى شود.
   3 ـ «ان اكون» در اصل «بان اكون» بود. چون ماده «امر» به كمك حرف جرّ مفعول دوم مى گيرد ولى معمولا حرف جر را در اينجا حذف مى كنند.
   4 ـ «وان اقم» يا عطف به «ان اكون» است و «امرت» در اول آن هم مى آيد و يا جمله مستأنفه است و بايد فعل مناسبى در اوّل آن مقدر كنيم مانند:«واوحى الىّ ان اقم» و ضمناً اقامه وجه كنايه از مداومت در كار است.
   5 ـ «حنيفا» خالصانه، بى شائبه. از «حنف» به معناى ميل آمده است و حنيف كسى است كه از هر چيزى ببرد و ميل به سوى توحيد ناب كند. گاهى شخص را به «حنيف» متصف مى كنند و گاهى دين را با صفت حنيف مى آورند و در اينجا هم «حنيفا» يا حال از فاعل «اقم» و يا حال از «دين» است.
   6 ـ «كاشف» برطرف كننده. از كشف به معناى برداشتن ساتر.
تفسير و توضيح
   * آيات (104-106) قل ياايها الناس ان كنتم فى شك من دينى ... : پيامبر اسلام (ص) مأمور مى شود كه در خطاب ديگرى به مشركان مكه بگويد: اگر شما در دين من ترديد داريد، يعنى آگاهى كافى درباره آن نداريد، بدانيد كه من آن بتها را كه شما به جاى خداوند مى پرستيد نمى پرستم، بلكه من خداوندى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد.
   اين خطاب براى كسانى كه از حقيقت دينى كه حضرت محمد آورده بود اطلاع لازم را نداشتند، اساس اسلام را معرفى مى كند كه همان نفى معبودهاى باطل و پرستش خداى يگانه است. از اين آيه استفاده مى شود كه آنچه در درجه اول اهميت است نفى معبودهاى باطل است و نخست بايد خانه دل را از صحبت اغيار زدود آنگاه به پرستش خداى يگانه روى آورد و اين ترتيب در كلمه مقدس «لااله الاّ الله» هم مشاهده مى شود كه در قسمت اول اين جمله هر گونه معبودى نفى مى شود و در قسمت دوم وجود «الله» اثبات مى گردد.


صفحه 156

   نكته ديگرى كه در اينجا ذكر مى كنيم اين است كه در اين آيه در معرفى خداوند به مشركان، صفت خاصى براى خدا ذكر مى كند و آن اينكه خدا همان خدايى است كه جان شما را مى گيرد. اين يك نوع تهديد است و مشركان را تهديد به عذاب مى كند.
   گرفتن جان انسان به هنگام مرگ در اينجا و چند آيه ديگر به خدا نسبت داده شده ولى در بعضى از آيات به ملائكه نسبت داده شده:
   الذين تتوفّاهم الملائكة (نحل/28)
   كسانى كه فرشتگان جان آنها را مى گيرند.
   اين دو نوع آيات با يكديگر منافات ندارند چون درست است كه قبض روح به وسيله فرشتگان انجام مى گيرد ولى آنها اين كار را به دستور خدا انجام مى دهند و در واقع قبض روح انسانها را هم به خدا و هم به فرشتگان مى توان نسبت داد. همان گونه كه در نزول باران و كارهاى ديگرى كه در نظام خلقت انجام مى گيرد، قضيه از همين قرار است و اين كارها توسط فرشتگان و به امر خدا صورت مى پذيرد و لذا در قرآن گاهى اين كارها را به خدا و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
   در آيه مورد بحث، پس از معرفى اساس دين اسلام، پيامبر مأموريتهاى خود را از سوى خداوند بر مى شمارد و آن چهار مأموريت است:
   1 ـ مأمور شده ام كه از مؤمنان باشم;
   2 ـ به من وحى شده كه خالصانه روى خود را به سوى دين كن;
   3 ـ به من وحى شده كه از مشركان نباش;
   4 ـ به من وحى شده كه به جاى خدا چيزى را كه به تو زيانى و سودى نمى رساند نخوان كه اگر چنين كنى از ستمگران خواهى بود.
   اين چهار فقره در واقع تفصيل يك حقيقت است و آن همان توحيد است كه در اينجا به تعبيرهاى گوناگون و از زاويه هاى مختلف بيان شده است.
   اين همه تأكيد براى آن است كه مشركان را از اينكه پيامبر با آنان سازش كند، به كلى مأيوس سازد. همچنين در قسمت اخير آيه، انديشه مشركان را به كار مى اندازد

صفحه 157

تا به خود بيايند و بينديشند كه چگونه جسم بى جانى را كه سود و زيانى براى انسان ندارد پرستش مى كنند و خود را در برابر چنين موجود بى خاصيتى كوچك مى كنند و ابلهانه از او انتظار كمك دارند.
   * آيه (107) و ان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاهو... : در آيه پيش سخن از اين بود كه بتهايى كه مشركان مى پرستند قدرت آن را ندارند كه سود و زيانى برسانند و اينك در اين آيه قدرت بى پايان الهى و حكومت بلامنازع او در جهت سود و زيان رسانى به مردم را بيان مى كند.
   نخست اين حقيقت را خاطر نشان مى سازد كه اگر از سوى خداوند آسيبى مانند بلا يا بيمارى يا فقر و يا چيزهايى مانند آنها به تو برسد، هيچ كس قدرت آن را ندارد كه آن آسيب را برطرف كند مگر خداوند كه اگر بخواهد آن را برمى دارد و «كشف ضرّ» مى كند. سپس طرف مقابل را هم مطرح مى سازد به اين بيان كه اگر خداوند درباره تو اراده خير كند و بخواهد سودى به تو برساند، هيچ كس نمى تواند جلو فضل و رحمت او را بگيرد و مانع رسيدن فضل خدا بر بنده اش بشود.
   در ادامه آيه مى فرمايد: خداوند فضل خود را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزنده بخشايشگر است. با اين جمله مردم را به لطف خود اميدوار مى سازد. اين آيه دلالت دارد كه اگرچه خدا هم غضب دارد و هم رحمت، ولى رحمت او بر غضب او پيشى گرفته است و خدا مى خواهد بندگانش را به لطف و كرم خود بنوازد. چون به طورى كه ملاحظه مى فرماييد پس از بيان ضررى كه به بندگان مى رساند، بلافاصله از برطرف ساختن آن به وسيله خودش صحبت مى كند و جمله به صورت شرطى باقى مى ماند، يعنى فقط چنين گفته مى شود كه اگر ضرر برساند كسى جز او آن را برطرف نمى كند; و بعد از اين جمله، چنين گفته مى شود كه اگر ضرر برساند كسى جز او آن را برطرف نمى كند; و بعد از اين جمله كه با اگر شروع مى شود، چيزى نمى گويد كه دليل بر حتمى بودن و وقوع آن باشد. اما در بيان اراده خير بر بندگان، هرچند كه جمله باز هم شرطى است و با اگر شروع مى شود ولى پس از آن با جمله (يصيب به من يشاء = فضل خود را به هر كس كه بخواهد مى رساند) از

صفحه 158

حتمى بودن و وقوع آن خبر مى دهد. آنگاه مطلب را با آوردن دو صفت آمرزنده و بخشايشگر (غفور و رحيم) تأكيد بيشترى مى بخشد و بدين گونه بندگان را به فضل و كرم خود اميدوار مى سازد.
قُلْ يآ أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جآءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل (108 ) وَ اتَّبِعْ ما يُوحى اِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (109 )
بگو: اى مردم: هر آينه حق از جانب پروردگارتان به سوى شما آمده است. پس هركس هدايت يابد، به سود خود هدايت مى يابد و هركس گمراه شود به زيان خود گمراه مى شود، و من بر شما نگهبان نيستم(108) و از آنچه بر تو وحى شده، پيروى نما و شكيبايى كن تا خداوند داورى كند و او بهترينِ داورى كنندگان است(109)
نكات ادبى
   1 ـ ««من ربكم» متعلق به «جائكم» و يا حال از «الحق» است.
   2 ـ «اهتدى» قبول هدايت كند، راه يابد. افتعال از «هدى» و براى مطاوعه است.
   3 ـ لام در «لنفسه» براى انتفاع است، يعنى به سود خود.
   4 ـ على در «عليها» براى ضرر است يعنى به زيان خود.
   5 ـ «وكيل» كسى كه مسئوليت حفظ چيزى را داشته باشد، نگهبان.
تفسير و توضيح
   * آيه (108) قل يا ايها الناس قدجائكم الحق من ربكم ... : اسلام دين حق و قرآن كتاب حق خداست و اين هردو براى تربيت و رشد فكرى مردم از سوى پروردگارشان آمده است. اينكه در اين آيه مى فرمايد: حق از جانب پروردگارتان آمده، اشاره به همين نكته دارد و خداوند كه پروردگار شما و تربيت دهنده شماست، حق را براى رسيدن شما به تكامل انسانى فرستاده است.


صفحه 159

   منظور از «حق» در اين آيه اسلام و قرآن است كه حقيقتى استوار و زوال ناپذيرند و خاصيت پرورش و تربيت مردم را دارند. ديديم كه همين قرآن چگونه مردم جاهلى را به مرحله اى رسانيد كه تمدنى عظيم و گسترده به وجود آوردند و منادى ارزشهاى انسانى در جهان شدند.
   قرآن يك حقيقت است و خدا آن را براى هدايت مردم نازل كرده و بدين گونه ابزار لازم را در اختيار انسان گذارده است ولى استفاده از بركات آن اراده و همت بلند مى طلبد، اگر كسى خود را همسو با قرآن كرد و از اين نعمت استفاده كرد، كارى به سود خود كرده است و اگر از آن استفاده نكرد و گمراه شد، به خود ضرر رسانده است. در پايان مى فرمايد: من وكيل و نگهبان شما نيستم، يعنى اين خود شما هستيد كه مى توانيد با استفاده از نور قرآن راه خود را روشن كنيد و مى توانيد خود را از اين نور محروم سازيد و در ظلمت گمراهى بمانيد. پيامبر فقط وظيفه تبليغ دارد و او نمى تواند مردم را مجبور به هدايت و ايمان كند.
   * آيه (109) واتّبع ما يوحى اليك واصبر ... : در اين آيه كه آيه پايانى سوره يونس است پيامبر را دلدارى مى دهد و روح او را در برابر فشارهاى مشركان تقويت مى كند و با رمز و كنايه به او وعده پيروزى مى دهد.
   مى فرمايد: از آنچه بر تو وحى شده پيروى نما و صبر پيش بگير. بدين گونه به پيامبر فرمان مى دهد كه در برابر اذيتهاى مشركان ايستادگى كند و صبر پيش گيرد تا خداوند ميان او و مشركان داورى كند كه او بهترين داوران است.
   اين آيه با لحن خاصى كه دارد، ضمن آنكه به پيامبر قوت قلب مى دهد، تهديدى براى مشركان است كه خدا در ميان آنان و پيامبر داورى خواهد كرد و معلوم است كه داورى خدا به شكست مشركان و پيروزى مؤمنان خواهد انجاميد.
   در قرآن كريم بارها به پيامبر دستور صبر و شكيبايى داده شده و در بعضى از آيات، مانند آيه مورد بحث، اين فرمان همراه با وعده پيروزى است:
   واصبر لحكم ربّك فانك باعيننا(طور/48)
   و براى حكم پروردگارت صبر كن كه تو زير نظر ما هستى.


صفحه 160

   فاصبر انّ وعدالله حق(غافر/77)
   پس صبر كن كه وعده خدا حق است.
   همچنين براى بالا بردن روحيّه پيامبر، به او تذكر مى دهد كه پيامبران اولوالعزم در برابر آزار مخالفان صبر كردند، تو نيز چنين باش:
   فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل(احقاف/35)
   پس صبر كن همان گونه كه صاحبان اراده از پيامبران صبر كردند.
   ديديم كه در اثر صبر و استقامت پيامبر، وعده خدا تحقق يافت و اسلام، با هجرت پيامبر به مدينه حاكميت و حكومت پيدا كرد و در مدت زمان كوتاهى شبه جزيره عربستان زير پرچم اسلام قرار گرفت و پيام اسلام از محدوده جزيرة العرب فراتر رفت و پيامبر با چشم خود تحقق وعده الهى را ديد.

پايان تفسير سوره يونس



صفحه 161

سوره هود

مشخصات و فضايل اين سوره
   اين سوره به جهت اشتمال آن بر داستان حضرت هود، به اين نام ناميده شده است و به طورى كه خواهيم ديد در زمان پيامبر، از اين سوره به همين عنوان نام برده شده است. اين سوره در مكه مكرمه نازل شده و همه در آن اتفاق نظر دارند، جز آيات 12 و 17 و 114 كه به گفته بعضى از مفسران در مدينه نازل شده است.
   سوره هود از نظر ترتيب كنونى قرآن سوره يازدهم و از نظر ترتيب نزولى سوره پنجاه و دوم است و پس از سوره يونس نازل شده و مشابهتهاى بسيارى ميان اين دو سوره وجود دارد و مى توان بعضى از مطالب سوره هود را تفصيل آن مطالب كلى دانست كه در سوره يونس آمده است مثلاً داستانهاى پيامبرانى مانند هود، ابراهيم،لوط، صالح، نوح و شعيب، تفصيل همان سنتهاى كلّى خداوند درباره مشركان و تكذيب كنندگان پيامبران است كه در سوره يونس آمده است.
   اين سوره از نظر قاريان شام و مدينه صدوبيست و دو آيه و از نظر ديگران صدوبيست و يك آيه دارد.
   درباره اهميت و فضيلت اين سوره روايات متعددى نقل شده از جمله:
   1 ـ عن ابى جحيفه قال قيل : يا رسول الله قد اسرع اليك الشّيب. قال: شيّبتنى هود و اخواتها.(1)
   به پيامبر(ص) گفته شد كه يا رسول الله زود پير شدى. فرمود: سوره هود و خواهران آن مرا پير كردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - مجمع البيان، ج 5، ص 212.

صفحه 162

   2 ـ عن انس بن مالك عن ابى بكر قال: قلت: يا رسول الله عجّل اليك الشّيب قال: شيّبتنى هود و اخواتها الحاقة و الواقعة و عمّ يتسائلون و هل اتاك حديث الغاشية.(1)
   ابوبكر مى گويد: به پيامبر گفتم: اى پيامبر خدا، پيرى زودتر به سراغ تو آمد. فرمود:مرا سوره هود و خواهران آن سوره حاقه و سوره واقعه وسوره عم يتسائلون و سوره هل اتاك پير كرد.
   3 ـ ابىّ بن كعب عن النبى (ص): من قرأها اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بنوح و كذّب به و هود و صالح و شعيب و لوط و ابراهيم و موسى و كان يوم القيامة من السعداء.(2)
   پيامبر فرمود: هر كس سوره هود را قرائت كند به او ده حسنه به تعداد كسانى كه به نوح، هود و صالح و شعيب و لوط و ابراهيم و موسى ايمان آورده و يا تكذيب كرده اند، پاداش داده مى شود و او در روز قيامت از سعادتمندان خواهد بود.
   4 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: من قرأ سورة هود فى كل جمعة بعثه الله يوم القيامة فى زمرة النبيين و حوسب حسابا يسيرا و لم يعرف خطيئة عملها يوم القيامة.(3)
   امام باقر (ع) فرمود: هر كس سوره هود را در هر جمعه بخواند، خداوند او را در روز قيامت در صف پيامبران محشور مى كند و حساب او آسان خواهد بود و در قيامت خطاهايى را كه كرده نخواهد شناخت.
   به طورى كه بارها گفته ايم فضايل سوره هاى قرآنى براى تشويق مردم به خواندن قرآن است و پاداشهايى كه در اين روايات ذكر شده، اگر از نظر سند درست باشد براى كسى است كه اين سوره ها را با تدبّر بخواند و به آنها عمل كند. شك نيست كه در چنين حالتى انسان به آن درجه از ايمان و تقوا مى رسد كه شايسته هر نوع پاداشى مى شود.
   ديديم كه در بعضى از روايات از پيامبر(ص) نقل شد كه فرمود: سوره هود مرا پير كرد. در رواياتى آمده است كه حضرت مشخص فرمود كه آيه: فاستقم كما امرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - همان.
2 - همان.
3 - تفسير عياشيء ج 2، ص 139.

صفحه 163

باعث پيرى او شده است و استقامت در برابر مخالفان كار دشوارى بوده است.
دورنمايى از اين سوره
   اين سوره با يادى از قرآن و امر به عبادت و استغفار و توبه شروع مى شود و پس از اشاره اى به روز قيامت، از آگاهى خداوند بر نهان و آشكار مردم و روزى رسانى و علم خدا خبر مى دهد، آنگاه از قدرت خداوند كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سخن مى گويد و هدف از خلقت جهان را آزمايش بندگان معرفى مى كند و پس از ذكر عكس العمل ناپسند كافران در برابر سخن خدا، از حالات روحى بشر به هنگام بروز نعمت و نقمت مى گويد.
   در آيات بعدى از ناراحتى پيامبر در مقابل تكذيب كنندگان و درخواستهاى غيرمنطقى آنان صحبت مى كند و مخالفان را به مبارزه مى طلبد و از آنها مى خواهد كه اگر مى توانند ده سوره مانند سوره هاى قرآن را بياورند. در قسمت بعدى دنياپرستان را هشدار مى دهد كه اگر هم در دنيا به هدف خود برسند، در آخرت نصيبى جز آتش نخواهند داشت، آنگاه از حقانيت پيامبر اسلام مى گويد و كسانى را كه او را تكذيب مى كنند ستمگرانى مى خواند كه سدّ راه خدا هستند و به آنان لعنت مى فرستد و از زيانكارى آنان در قيامت خبر مى دهد. پس از ذكر كافران، از مؤمنان سخن به ميان مى آورد و به آنان وعده بهشت مى دهد، سپس اين دو گروه را به كر و كور و نيز بينا و شنوا تشبيه مى كند.
   بخش بعدى آيات اين سوره به ذكر داستانهاى پيامبران اختصاص دارد و نخست از نوح شروع مى كند و دعوت او و نيز عكس العمل زشت قوم او را مى آورد و سرانجام كار آن قوم را كه در يك طوفان سهمگين غرق شدند بيان مى كند. پس از نوح از هود ياد مى كند كه به قوم عاد مبعوث شد و آنها را به عبادت خدا دعوت كرد و چون او را تكذيب كردند در دنيا و آخرت گرفتار لعنت شدند. پس از آن از صالح و قوم او سخن به ميان مى آورد و سرانجام شوم كافران از قوم صالح را بيان مى كند. سپس اجمالى از داستان ابراهيم و لوط و شعيب و موسى و سرانجام مخالفان آنها را

صفحه 164

مى آورد و خاطرنشان مى سازد كه ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كردند و اين سنت خداوند در جامعه هاى بشرى است كه ستمگران را مؤاخذه مى كند.
   در آيات بعدى از قيامت و صحنه هاى عجيب آن سخن مى گويد و مردم را در آن روز به دو گروه شقى و سعيد تقسيم مى كند و از سرنوشت هر دو گروه خبر مى دهد. آنگاه با ذكر مجدد موسى و اينكه هر كسى پاداش كارهاى خود را خواهد ديد به پيامبر اسلام فرمان مى دهد كه همان گونه كه مأمور شده اى استقامت كن. آنگاه مسلمانان را از طغيان كردن و مايل شدن به سوى ستمگران نهى مى كند و دستور اقامه نماز و صبر مى دهد و از كسانى كه ديگران را از فساد در زمين نهى مى كردند ياد مى كند و تذكر مى دهد كه هرگز خداوند جامعه اى را كه مردم شايسته اى دارند هلاك نمى كند و به اين حقيقت اشاره مى كند كه اگر خداوند مى خواست مردم را از روى اجبار و اكراه امت واحدى قرار مى داد ولى چنين نكرد و آنان با سليقه هاى گوناگون زندگى مى كنند سپس هشدار مى دهد كه جهنم را از جنّ و انس پر خواهد كرد.
   در قسمت پايانى سوره يادآور مى شود كه بيان قصه هاى پيامبران گذشته براى تقويت روحى و ثبات قدم پيامبر اسلام است و در اين قصه ها پند و اندرز و عبرتى براى مؤمنان وجود دارد و به پيامبر دستور مى دهد كه به كسانى كه ايمان نياورده اند بگويد، مطابق امكانات خود عمل كنيد كه ما نيز عمل خواهيم كرد و منتظر باشيد كه ما نيز از منتظرانيم و سخن آخر اينكه غيب آسمانها و زمين از آنِ خداوند است و تمام كارها به سوى او باز مى گردد، پس او را عبادت كن و بر او توكل نما كه پروردگار تو از آنچه انجام مى دهند، غافل نيست.


صفحه 165

تفسير سوره هود

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيم خَبير (1 ) أَلاّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللّهَ اِنَّنى لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ (2 ) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعًا حَسَنًا اِلى أَجَل مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذى فَضْل فَضْلَهُ وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم كَبير (3 ) اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (4 )
back pagefehrest pagenext page