بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 5, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - تفسير كوثر
     13 - تفسير كوثر
     18 - تفسير كوثر
     20 - تفسير كوثر
     6 - تفسير كوثر
     7 - تفسير كوثر
     fehrest - تفسير كوثر
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

   همانا پروردگارت آنچه را كه در دلهايشان است و آنچه را كه آشكار مى كنند مى داند و هيچ نهفته اى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين قرار دارد.
   3 ـ لوح محفوظ جايگاه حقيقت قرآنى است و قرآن پيش از نزول به قلب پيامبر در آنجا قرار داشته است. البته مى دانيم كه قرآن يك حقيقت تنزيلى دارد كه همان الفاظ است كه به زبان پيامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال نازل شده است و يك حقيقت بسيط دارد كه وراى الفاظ است و همان است كه در شب قدر يكجا بر قلب پيامبر نازل شد. اين حقيقت بسيط در لوح محفوظ قرار دارد و در اين مرحله از آن به «كتاب مكنون» و «رق منشور» هم تعبير شده است:
   بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ (بروج / 21 ـ 22)
   بلكه آن قرآن با ارزشى است كه در لوح محفوظ قرار دارد.
   انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون (واقعه / 78)
   همانا آن قرآنى گرامى است كه در كتابى پنهان قرار دارد.
   والطور و كتاب مسطور فى رقّ منشور (طور / 1 ـ 3)
   سوگند به كوه طور و سوگند به كتابى نوشته شده در برگى سرگشاده. (البته «رقّ» به معناى پوست گاو است كه در قديم روى آن مى نوشتند و منظور در اينجا صفحه اى است كه قابل نوشتن است).
   4 ـ در بعضى از روايات آمده كه لوح محفوظ دو طرف دارد: يك طرف آن عرش خدا و طرف ديگر آن پيشانى اسرافيل است(1) و اين شايد اشاره به اين حقيقت دارد كه لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد كه از اين نظر نامحدود است و نسبتى به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج 57، ص 366.

صفحه 565

خلق دارد كه از اين نظر محدود و متناهى است و مى توان آن را به يك منشور يا هرم معكوس تشبيه كرد كه طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پايين آن محدود و بسته است و لذا در بعضى از روايات طول آن ذكر شده است.(1)
   5 ـ اين لوح در عين محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پديده هاى عالم را در بر مى گيرد. در اين باره به دو روايت زير توجه كنيد:
   ـ عن النبى(ص) قال: كان الله قبل كلّ شيىء و كان عرشه على الماء و كتب فى اللوح المحفوظ ذكر كلّ شيىء.(2)
   پيامبر اسلام(ص) فرمود: خدا پيش از هر چيزى وجود داشت و عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذكر همه چيز وجود دارد.
   ـ عن الصادق(ع) قال: قال الله للقلم: اكتب فى اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور.(3)
   امام صادق(ع) فرمود: خداوند به قلم گفت: هرچه را كه شده و يا تا روز قيامت خواهد شد در لوح محفوظ بنويس، پس مركب از نور و قلم از نور و لوح از نور بود.
   6 ـ در بعضى از روايات از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: لوح و قلم دو فرشته هستند.(4) اطلاق فرشته به لوح و قلم شايد از آن جهت باشد كه تمام نيروهاى فعّال در جهان خلقت كه خدا به آنها نقشى در تدبير عالم داده و از آنها به «مدبّرات امر» ياد كرده، نوعى فرشته هستند و در متون مذهبى به تمام نيروهاى تأثير گذار در جهان، ملك و فرشته اطلاق شده است و شايد هم منظور از ملك بودن لوح و قلم اين باشد كه آنها دو حقيقت والايى هستند كه هر كدام را ملكى حمل مى كند همان گونه كه عرش را هشت ملك حمل مى كند.
   به خاطر همين روايت است كه شيخ صدوق گفته است: اعتقاد ما در لوح و قلم اين است كه آنها دو فرشته اند.(5) و شيخ مفيد به او ايراد مى گيرد كه اين سخن دور از صواب است و به ملائكه لوح و قلم گفته نمى شود و از نظر لغت چنين اطلاقى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- همان، ص 375.
2- همان، ص 207.
3- همان، ص 368.
4- همان، ص 369.
5- اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ كنگره شيخ مفيد.

صفحه 566

شناخته نشده است.(1) ولى با توجه به توجيهى كه ما كرديم، اشكال شيخ مفيد برطرف مى شود به اضافه اينكه اين تعبير در چندين روايت از امام صادق(ع) نقل شده است.
لوح محو و اثبات
   در مقابل لوح محفوظ، لوح محو و اثبات قرار دارد كه مظهر قدرت مطلقه خداوند است و محتواى اين لوح قابل تغيير و دگرگونى و پاك كردن و نوشتن مجدد است. آنچه در اين لوح نوشته شده صورت تعليقى و شرطى دارد و به اين شكل است كه اگر چنين شود چنان خواهد شد و اگر نشود نخواهد شد. علامه مجلسى چنين مثال مى زند كه مثلا براى زيد پنجاه سال عمر نوشته شده ولى به اين صورت كه اگر صله رحم كند، شصت سال خواهد بود و اگر قطع رحم كند، چهل سال خواهد بود پس اگر او صله رحم كرد، در آن كتاب پنجاه سال محو و شصت ثبت خواهد شد.(2)
   بايد دانست كه خداوند دو نوع قضا و يا تقدير دارد: يكى قضاى حتمى و ديگر قضاى تعليقى و در مثال بالا مرگ زيد قضاى حتمى و تغييرناپذير است ولى زمان مرگ او قضاى تعليقى و قابل تغيير است و گاهى از آن به اجل مسمى و اجل معلّق تعبير مى شود.
   در آيه اى كه مربوط به لوح محو و اثبات است و در آغاز اين گفتار آورديم، عبارت (يمحوا الله ما يشاء و يثبت) به روشنى دلالت دارد كه قضاى الهى قابل تغيير است و چنين نيست كه قضاى الهى، قدرت او را محدود كند و او نتواند كارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. اين مطلب، عقيده يهود را نفى مى كند كه مى گفتند خداوند جهان را بر اساس يك سلسله قوانين كلّى آفريد و ديگر نمى تواند در آن تغيير بدهد و همين قوانين دست خدا را بسته است!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تصحيح الاعتقاد، ص 74، چاپ كنگره شيخ مفيد.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 131.

صفحه 567

   در قرآن كريم از اين عقيده باطل يهود كه اقتباسى از سخن برخى از فلاسفه يونان است، پاسخ داده شده و در چندين آيه به گستردگى و نامحدود بودن قدرت خدا تأكيد شده است. طبق اين آيات، دستان خدا باز است و هرچه را كه بخواهد مى كند و هر روز كار جديدى از او سر مى زند:
   وقالت اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (مائده / 64)
   و يهود گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى كه گفته اند لعنت شدند، بلكه دستان او باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند.
   ان الله يفعل ما يريد (حج / 14)
   همانا خداوند آنچه را كه بخواهد مى كند.
   يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شأن (رحمن / 29)
   هر آن كس كه در آسمانها و زمين است از او درخواست كمك مى كند; او هر روزى در كارى است.
   با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، خداوند همواره در حال انجام كار جديدى است و بر خلاف عقيده يهود و بعضى از فلاسفه كه خدا را مانند يك حاكم معزول مى دانند كه اسير قوانين خود ساخته است، خدا هر لحظه اى مى تواند قضا و تقدير نوشته شده را تغيير بدهد و لوح محو و اثبات جايگاه اين تغييرهاست.
   اين حقيقت در قرآن كريم به صورتهاى ديگرى هم بيان شده است و در آياتى از قرآن از تغيير سرنوشت برخى از اشخاص و جامعه ها خبر داده و خاطرنشان كرده است كه گاهى قضاى الهى بر چيزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل خاصى آن قضا تغيير داده شده است. از جمله اين موارد جريان يونس است كه هم درباره شخص او و هم درباره قوم او از چنين تغييرى خبر داده شده است:
   فلولا انّه كان من المسبّحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون (صافات / 143ـ144)
   و اگر او (يونس) از تسبيح گويان نبود، در شكم آن ماهى تا روزى كه مردم بر

صفحه 568

انگيخته شوند مى ماند.
   فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الاّ قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين (يونس / 98)
   پس چرا مردم آبادى ايمان نياوردند تا ايمانشان به آنان سودى بدهد (آنها به موقع ايمان نياوردند) مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، عذاب خوارى در زندگى دنيا را از آنان برداشتيم و آنها را تا زمانى معين برخوردار كرديم.
   در آيه نخست اظهار مى دارد كه قرار بود يونس تا روز قيامت در شكم ماهى بماند ولى او در شكم ماهى به تسبيح خدا پرداخت و خدا اين قضا را تغيير داد و او را از شكم ماهى بيرون آورد و از آيه بعدى فهميده مى شود كه قرار بود بر قوم يونس بلا نازل شود ولى اين قوم وقتى آثار بلا را ديدند ايمان آوردند و آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسايش بودند.
   علاوه بر چنين آياتى كه درباره شخص يا قوم خاصى نازل شد، در چندين آيه از قرآن به طور كلى تغيير قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسيله كارهاى خوب يا بد آنها مورد تأكيد واقع شده است:
   انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم (رعد / 11)
   همانا خداوند حالت قومى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها خود حالشان را تغيير بدهند.
   و لو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (اعراف / 96)
   و اگر مردم آباديها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى مى كردند، بركتهايى از آسمان و زمين براى آنان مى گشوديم ولى تكذيب كردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام دادند مؤاخذه نموديم.
   همچنين در روايات بسيارى، از تأثير اعمال خوب يا بد مانند حسن خلق و صله رحم و صدقه دادن و يا گناهان ويژه در سرنوشت انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و كوتاهى عمر مطالب روشن كننده اى آمده است. جايگاه اين تغييرات كه در

صفحه 569

قضاى الهى صورت مى گيرد، همان لوح محو و اثبات است و آن كتابى است كه حوادث روزمره و اتفاقاتى كه براى بشر رخ مى دهد در آن ثبت شده و شايد در آياتى كه در زير مى خوانيم منظور از كتاب همان لوح محو و اثبات باشد:
   و ما يعمّر من معمّر و لا ينقص من عمره الاّ فى كتاب (فاطر / 11)
   وهيچ كهنسالى عمر داده و يا از عمر او كاسته نمى شود مگر اينكه در كتابى است.
   ما اصابكم من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الاّ فى كتاب (حديد/ 22)
   شما را مصيبتى در زمين و نه در جانهايتان نمى رسد مگر اينكه در كتابى است.
   همان گونه كه درباره لوح محفوظ گفتيم ما از كيفيت لوح محو و اثبات بى خبريم ولى مى دانيم كه آن از جنس قلم و كاغذ معمولى نيست بلكه حقيقتى مانند عرش و كرسى است و در ملكوت عالم جاى دارد.
   از ميرداماد نقل شده كه او گفته است: «لوح محو و اثبات همان قلوب ملائكه و نفوس مدبرات علويه است كه چون آيينه، حقايق وجود در آن نمودار است ودر آن تغيير و تبديل رواست».(1)
   ولى همان گونه كه گفتيم تطبيق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى كار پسنديده اى نيست و بايد از آن پرهيز كرد. آنچه مسلم است اين است كه لوح محفوظ جايگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، اين حقيقت را ثابت مى كند كه هيچ چيزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانين حاكم بر طبيعت نمى تواند قدرت خدا را محدود كند و او همواره و هر لحظه توانايى انجام هر كارى را دارد و اين درست مقابل نقطه نظر برخى از فلاسفه و يهود است، همان گونه كه پيش از اين توضيح داديم.
   در برخى از روايات در تفسير آيه شريفه (يمحو الله ما يشاء و يثبت) كه در آغاز آورديم، تصريح شده است كه طبق اين آيه قضاى الهى قابل تغيير و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب يا بد، سرنوشت انسان را تغيير مى دهد و خداوند هرچه را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- به نقل كمره اى در شرح اصول كافى، ج 1، ص 607.

صفحه 570

كه بخواهد مقدم و آنچه را كه بخواهد مؤخر مى كند و او هرگونه تغييرى را كه بخواهد مى دهد:
   ـ عن على(ع) انه سأل رسول الله(ص) عن هذه الاية: يمحوا الله ما يشاء و يثبت، فقال: لاقرّن عينيك بتفسيرها و لاقرّن عين امتى بعدى بتفسيرها: الصدقة على وجهها و برّ الوالدين و اصطناع المعروف يحوّل الشقاء سعادة و يزيد فى العمر و يقى مصارع السوء.(1)
   از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه او از پيامبر خدا درباره اين آيه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» پرسيد، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسير آن روشن خواهم كرد و چشمان امت خود را نيز با تفسير آن روشن خواهم كرد، صدقه دادن درست و نيكى به پدر و مادر و انجام كار خوب، شقاوت را تبديل به سعادت مى كند و بر عمر مى افزايد و از حوادث بد حفظ مى كند.
   ـ عن ابى عبدالله(ع) فى هذه الاية «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» قال: هل يمحى الا ما كان ثابتا و هل يثبت الا ما لم يكن؟(2)
   امام صادق(ع) در تفسير اين آيه: «يمحوا الله ما يشاء و يثبت» فرمود: آيا جز اين است كه آنچه را كه ثابت بوده محو مى كند و آنچه را كه نبوده ثابت مى كند؟
   ـ كان علىّ بن الحسين(ع) يقول: لولا آية فى كتاب الله لحدّثتكم بما كان و بما يكون الى يوم القيامة، فقلت له: ايّة آية؟ فقال: قال الله «يمحوا الله ما يشاء و يثبت».(3)
   امام سجاد(ع) مى فرمود: اگر آيه اى در قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قيامت خواهد شد خبر مى دادم، گفتم: كدام آيه؟ فرمود: آيه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت».
مسئله بدا
   مطلب مهمى كه بايد در اينجا به آن توجه كنيم، اين است كه اين حقيقت قرآنى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- الدر المنثور، ج 4، ص 66.
2- كافى، ج 1، ص 146.
3- تفسير عياشى، ج 2، ص 215.

صفحه 571

كه خداوند آنچه را كه بخواهد تغيير مى دهد، همان مسئله «بداء» است كه شيعه به آن اعتقاد دارد و اهل سنت آن را نفى مى كنند. از نظر شيعه بدا همان كارى است كه خداوند در لوح محو و اثبات مى كند و چيزى فراتر از آن نيست و اينكه بعضى از نويسندگان اهل سنت به شيعه نسبت مى دهند كه گويا شيعه معتقد است كه گاهى خدا چيزى را نمى داند و سپس علم بر او عارض مى شود واين همان بداست، نسبت ناروا و خلاف واقعى است و هرگز شيعه بدا را به اين معنا براى خدا اثبات نمى كند و از آن بيزار است.
   آنچه شيعه از زمان ائمه معصومين (ع) تا به حال به آن عقيده دارد اين است كه گاهى خداوند چيزى را كه مقدر كرده تغيير مى دهد و اين نه بدان جهت است كه خداوند از اول مصلحت واقعى را نمى دانست و بعد آن را دانست، بلكه براى آن است كه خداوند صلاح مى دانست كه چيزى اول به گونه اى مقدر شود و سپس به گونه اى ديگر تحقّق يابد و اين به خاطر مصالحى است كه بعضى از آن را مى دانيم وبعضى را نمى دانيم يكى از آن مصالح كه مى دانيم اعلام قدرت مطلقه خداوند است و ديگر اينكه مردم به انجام كارهاى خوب تشويق شوند و بدانند كه اگر آن كارها را بكنند خداوند سرنوشت آنها را تغيير مى دهد و گمان نكنند ايمان و عمل صالح در سرنوشت محتوم انسان تأثيرى ندارد.
   اينكه مى گوييم:«بدا لله» به معناى آن نيست كه براى خدا چيزى كه معلوم نبود آشكار شد، بلكه به اين معناست كه خداوند چيزى را كه بر بندگان پنهان بود آشكار كرد و «بدا لله» به معناى «ابدى واظهر»مى باشد. البته «بدا لله» در لغت به معناى آشكار شدن چيزى پس از جهل به آن است ولى معلوم است كه هيچ موحدى آن را به خدا نسبت نمى دهد و خداوند منزه از آن است و نسبت آن به خدا از باب مجاز است مانند نسبت دادن مكرو كيد و خدعه و نسيان به خداوند كه در آيات قرآنى آمده و منظور از آن، معناى لغوى اين الفاظ نيست بلكه از باب مجاز معناى درست ديگرى دارند كه مى توان آنها را به خدا نسبت داد.
   اعتقاد به بدا به مفهوم درست آن كه شيعه مى گويد، يكى از افتخارات شيعه

صفحه 572

ونشانى از توحيد خالص و تنزيه پروردگار از هر عيب و نقصى است. طبق اين عقيده خداوند قدرت مطلقه دارد و مقدرات، قدرت او را محدود نمى كند و بدا در تكوين مانند نسخ در احكام است واين عقيده همان گونه كه قبلا گفته ايم در برابر عقيده باطل يهود است كه قدرت خدا را محدود مى كردند و آنان بودند كه بدا به معناى نادرست آن را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند خدا در آفرينش انسان پشيمان شد،همان گونه كه در تورات تحريف شده آمده است.(1)
   لذا مى بينيم ائمه معصومين(ع) اعتقاد به بدا را بالاترين نشان اعتقاد به توحيد و تنزيه پروردگار مى دانند و آن رايكى از آموزه هاى مشترك اديان معرفى مى كنند:
   عن احدهما(ع): ماعبدالله بشيىء مثل البداء.(2)
   امام باقر يا امام صادق (ع) فرمود:خداوند با چيزى مانند بدا عبادت نشده است
   عن الرضا(ع) قال: مابعث نبىّ قطّ الاّ بتحريم الخمر و ان يقرّ له بالبداء.(3)
   امام رضا(ع) فرمود: هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر به حرام بودن شراب واقرار به بدا براى خداوند.
   اعتقاد به بدا كه ائمه معصومين به آن اهميت ويژه اى مى دادند براى رسيدن به كمال توحيد و تنزيه خداوند است و ائمه ما بدا را چنين معنا كرده اند كه آن ناشى از جهل نيست بلكه تغيير اراده و مشيّت خدا از روى علم است:
   عن الصادق (ص) قال :ان الله يقدّم مايشاء ويؤخّر مايشاء و يمحو مايشاء و يثبت مايشاء و عنده امّ الكتاب وقال: كلّ امر يريده الله فهو فى علمه قبل ان يصنعه، ليس شيئى يبدو له الا و قدكان فى علمه، ان الله لا يبدو له من جهل.(4)
   امام صادق (ع) فرمود:خدا هرچه رابخواهد پيش مى اندازد و هرچه رابخواهد مؤخر مى كند و هرچه را بخواهد محو و هرچه رابخواهد اثبات مى كند و كتاب مادر نزد اوست و فرمود: هر چيزى را كه خدا اراده مى كند پيش از آنكه آن را پديد آورد، در علم او وجود دارد، چيزى بر او آشكار نمى شود مگر اينكه در علم او بوده است،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- رجوع شود به تورات، سفرپيدايش، باب 6، جمله 6.
2- كافى، ج 1، ص 146.
3-توحيد صدوق، ص 334.
4- تفسير عياشى، ج 2، ص 218.

صفحه 573

همانا براى خدا از روى جهل آشكار نمى شود.
   همچنين ائمه معصومين(ع) از كسانى كه بدا در خدا را به معناى آشكار شدن پس از جهل مى دانند اعلام بيزارى كرده اند:
   عن ابى عبدالله (ع) قال: من زعم ان الله يبدو له فى شيىء لم يعلمه امس فابرأوا منه.(1)
   امام صادق(ع) فرمود: هر كس گمان كند كه براى خدا چيزى كه ديروز نمى دانست آشكار مى شود، از او بيزارى كنيد.
   علما و دانشمندان شيعه نيز به پيروى از امامان خود با قاطعيت تصريح كرده اند كه منظور از بدا همان تغيير قضاى الهى است كه در لوح محو و اثبات صورت مى گيرد و بدا به معناى آشكار شدن پس از جهل هرگز به خدا نسبت داده نمى شود.
   شيخ صدوق در تفسير اعتقاد به بدا مى گويد:
   «يهود گفتند كه خداوند از كار فارغ شده، ما مى گوييم: بلكه خدا هر روز در كارى است (كل يوم هو فى شأن) و هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد، او زنده مى كند و مى ميراند و مى آفريند و روزى مى دهد و آنچه را كه بخواهد مى كند و معتقديم كه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب».(2)
   دانشمندان ديگر شيعه نيز مطالبى شبيه آن را اظهار كرده اند. با اين وجود ما نمى دانيم كه چرا برخى از نويسندگان اهل سنت اعتقاد به بدا را درباره خدا به معناى آشكار شدن پس از جهل، به شيعه نسبت مى دهند و بر اساس اين تهمت ناروا و نادرست به شيعه حمله مى كنند؟ در حالى كه شيعه از اين عقيده فاسد بيزار است و اگر آنها كمترين مطالعه اى در آثار شيعه داشتند و سوء نيّتى در كار نبود، چنين تهمتى را نمى زدند.
   آنها بيشتر به جريان بدا در داستان مرگ اسماعيل فرزند امام صادق(ع) استناد مى كنند كه گويا امام صادق گفته بود: «ما بدا لله فى شيىء كما بدا له فى اسماعيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - بحارالانوار، ج 4، ص 111.
2 - الاعتقادات، ص 40، چاپ كنگره شيخ مفيد.

صفحه 574

ابنى» خدا را هيچ بدايى حاصل نشد مانند بدايى كه درباره فرزندم اسماعيل حاصل شد. گفته اند كه گويا امام صادق(ع) نخست اسماعيل را به امامت پس از خود تعيين كرده بود و چون او در زمان حيات پدرش مرد، امام صادق(ع) اين سخن را گفت.
   البته ما اين روايت را به صورت مسند در كتب حديثى شيعه نيافتيم و شيخ صدوق آن را به صورت مرسل نقل مى كند و سپس روايت ديگرى مى آورد كه در آن به جاى «اسماعيل ابنى» «اسماعيل ابى» آمده كه روايت را مربوط به جريان ذبح اسماعيل توسط ابراهيم مى كند. صدوق سپس در هر دو روايت ترديد مى كند.(1)بعضى از محققان ديگر نيز اين روايت را جعلى مى دانند(2) و اگر هم صحيح باشد باز مشكلى ندارد و بدان معنا نيست كه خدا از پيش نمى دانست كه اسماعيل خواهد مرد و امامت به حضرت موسى بن جعفر(ع) خواهد رسيد، بلكه معناى آن اين است كه اسماعيل از چنان قدر و منزلتى برخوردار بود كه شايستگى امامت را داشت و اسماعيل و موسى هر دو لايق امامت و رهبرى بودند ولى خداوند با مرگ اسماعيل آشكار كرد كه امامت به موسى خواهد رسيد و اين از پيش در علم خدا بود ولذا رواياتى داريم كه طبق آنها نامهاى دوازده امام از پيش مشخص بوده و در حديث جابر از پيامبر، امامان به اسم معرفى شده اند.(3)
   بنا بر اين، با توجه به مضمون روايات بسيارى كه برخى از آنها را نقل كرديم وبا توجه به تصريحات دانشمندان شيعه، بدا چيزى جز تغيير قضاى الهى بدانسان كه در آيه مربوط به لوح محو و اثبات آمده، نيست و اين چيزى است كه همه مسلمانان به آن اعتقاد دارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - شيخ صدوق، التوحيد، ص 336.
2 - مامقانى، تنقيح المقال، ج 1، ص 133. پيش از مامقانى هم خواجه نصير طوسى در پاسخ به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شيعه ،اين روايت را ضعيف دانسته است. رجوع شود به : محصل افكار المتقدمين و المتاخرين، ص 365 (پاورقى).
3 - اين روايت علاوه بر كتب شيعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است، مانند: فرائد السمطين از حموينى، ج 2، ص 134.

صفحه 575

وَ اِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَاِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (127 ) أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِه وَ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ (128 ) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعًا يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْس وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّارِ (129 ) وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَبَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (130 )
و اگر برخى از آنچه را كه به آنان وعده مى دهيم، به تو بنمايانيم و يا تو را بميرانيم، همانا پيام رسانى بر تو و حساب كردن برماست (40) آيا نديدند كه ما سراغ زمين مى آييم و آن را از اطرافش مى كاهيم؟ و خدا حكم مى كند و حكم او را بازدارنده اى نيست و او زود حسابرسى مى كند (41) و همانا كسانى كه پيش از آنان بودند نيرنگ كردند، ولى همه تدبيرها خداى راست، او مى داند كه هر كسى چه مى كند و بزودى كافران خواهند دانست كه سرانجام خانه (آخرت) از آنِ كيست؟ (42) و كسانى كه كافر شدند مى گويند: تو فرستاده نيستى، بگو: ميان من و شما از نظر شاهد، خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست، كفايت مى كنند (43)
نكات ادبى
   1 ـ «ان ما» ادات شرط است. البته «ان» براى شرط و «ما» زايده است. از نظر رسم الخط در اينجا به صورت جدا از هم نوشته شده ولى در بعضى از موارد به صورت «امّا» نوشته شده كه نون و ميم در هم ادغام شده اند.
   2 ـ «نتوفّينّك» تو را مى ميرانيم، تو را برمى گيريم.
   3 ـ «ننقصها» حال است يا از فاعل و يا از مفعول «نأتى».
   4 ـ «معقّب» بازدارنده، باطل كننده، كسى كه حكم كس ديگر را به تأخير بيندازد.
   5 ـ «مكر» در انسان نيرنگ و حيله و كار مخفيانه و در خدا تدبير و چاره جويى.
   6 ـ «عقبى الدار» سرانجام نيك خانه آخرت.


صفحه 576

   7 ـ «من عنده» عطف به «الله»است و محل آن يا به جهت تبعيت از لفظ الله مجرور و يا به جهت تبعيت از محل آن مرفوع است چون با در بالله زايده است و الله فاعل كفى مى باشد.
تفسير و توضيح
   * آيه (40) و ان ما نرينّك بعض الّذى نعدهم ... : خداوند در ضمن آيات متعددى از قرآن كريم، براى مشركان و كافران عصر پيامبر وعده هاى عذاب داد ولى با اين وجود، آنها به خدا ايمان نياوردند و اين باعث ناراحتى و نگرانى پيامبر اسلام گرديد، پيامبر خدا همواره از اينكه مردم ايمان نمى آوردند رنج مى برد و آزرده خاطر مى شد، او همچنين در انتظار تحقق وعده هاى خدا بود.
   در اين آيه جهت اطمينان خاطر پيامبر گفته مى شود كه چه آن وعده هايى كه داده شده، در زمان حيات تو تحقق يابد و تو خود شاهد و ناظر آن باشى و چه تو از دنيا بروى و آن وعده ها پس از تو عملى شود، به هر حال تو رسالت و وظيفه خود را كه همان پيام رسانى است عمل كرده اى و مسئوليتى بر عهده ندارى و رسيدگى به حساب كافران به عهده خداوند است كه مطابق با عمل آنان، رفتار خواهد كرد و آنان را به كيفر كردارشان خواهد رسانيد. بنابراين، اين آيه نوعى تسلاى خاطر و دادن اطمينان به پيامبر اسلام است تا در كار خود دلگرم شود و نگران آن نباشد كه وعده خدا چه زمانى تحقق خواهد يافت.
   اين آيه نظير آيات زير است:
   فذكّر انّما انت مذكّر لست عليهم بمصيطر الاّ من تولّى و كفر فيعذّبه الله العذاب الاكبر انّ الينا ايابهم ثمّ انّ علينا حسابهم (غاشيه / 21 ـ 26)
   پس تذكر بده كه تو تذكر دهنده اى و بر آنان مسلط نيستى، مگر كسى كه رويگردان و كافر شود كه خدا او را با عذابى بزرگ عذاب كند، همانا بازگشت آنان به سوى ما و حساب آنان بر ماست.
   مى توان گفت كه در آيه مورد بحث، منظور از وعده هايى كه در زمان حيات

صفحه 577

پيامبر تحقق يافت و شخص پيامبر آنها را ديد، همان پيروزيهاى پى در پى بود كه مسلمانان در دوران مدينه داشتند و دشمنان اسلام و كفار قريش در چندين نوبت در جنگ با مسلمانان شكست خوردند و افراد بسيارى از آنان كشته و مجروح و يا اسير شدند; و منظور از وعده هايى كه پس از رحلت پيامبر عملى شد، فتوحاتى بود كه نصيب مسلمانان گرديد و اسلام در جهان گسترش يافت.
   * آيات (41 ـ 42) اولم يروا انّا نأتى الارض ننقصها من اطرافها ... : اين آيه براى عبرت آموزى همان مشركان و كافران عصر پيامبر است كه خدا به آنان وعده عذاب داده و اينك به آنان گوشزد مى كند كه به سرنوشت جامعه هاى پيشين و اقوام گذشته توجه كنند كه چگونه خداوند بر آنها عذاب نازل كرد و آنان را از ميان برد؟ و چون اخبار بعضى از اقوام گذشته به گوش مشركان مكه هم رسيده بود، مى فرمايد: آيا آنها نديدند كه ما سراغ زمين مى آييم و از اطراف آن مى كاهيم؟ اين جمله كنايه از نابودى اقوام كافر است كه بلاى الهى از اطراف و از هر سو آنان را فرا مى گيرد و منظور از زمين سرزمين آن اقوام است.
   بعضى از مفسران گفته اند كه منظور از زمين، سرزمين مكه است و مراد از اين جمله اين است كه فتوحات اسلامى تا اطراف مكه رسيد و بالاخره خود مكه هم فتح شد، ولى نمى توان اين وجه را قبول كرد چون آيه در مكه نازل شده و مورد خطاب آن مشركان مكه است و نمى توان آن را مربوط به دوران مدينه دانست.
   در برخى از روايات هم آمده كه منظور از اين جمله مرگ دانشمندان و علماى يك جامعه است و اين شايد بدان جهت باشد كه با مرگ و زوال يك جامعه، دانشمندان و حتى صلحاى آن هم از ميان مى روند و چون دانشمندان افراد شاخصى هستند، در اين روايات مورد توجه قرار گرفته اند.
   اينكه ما اين آيه را مربوط به نابودى اقوام پيشين دانستيم، در آيه مشابهى به صورت روشن ترى بيان شده است:
   بل متّعنا هؤلاء وآبائهم حتّى طال عليهم العمر افلا يرون انا نأتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون (انبياء / 44)


صفحه 578

   بلكه ما آنان (كافران) و پدرانشان را برخوردار كرديم تا آنجا كه عمرشان طولانى شد. آيا نمى بينند كه ما سراغ زمين مى آييم و آن را از اطرافش مى كاهيم؟ آيا آنها غالب هستند؟
   در اين آيه از سرنوشت نهايى كافرانى گفته مى شود كه در اثر رفاه و برخوردارى و داشتن عمر بلند به خود مغرور شدند ولى خدا بر آنان بلا نازل كرد و بلا از هر سوى آنان را فرا گرفت و جامعه آنها نابود شد.
   در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد: هيچ بازدارنده اى از حكم خدا نيست و او زود حسابرسى مى كند، يعنى وقتى مهلت مقرر به پايان رسيد عذاب خدا نازل مى شود و هيچ كس قدرت آن را ندارد كه مانع فرود آمدن عذاب خدا باشد و خدا زود به حساب رسيدگى مى كند.
   در آيه بعدى به نيرنگ كافران در برابر پيامبر اسلام اشاره مى كند و مى فرمايد: كافران پيش از آنها هم نيرنگ زدند ولى همه نيرنگها خداى راست، يعنى خدا از تمامى نيرنگهاى آنان با خبر است و او نيز در برابر آنان چاره جويى و تدبير مى كند و او مى داند كه هر انسانى چه خواهد كرد و پيش از وقوع نيرنگ او، از آن خبر دارد. در پايان آيه خاطر نشان مى سازد كه بزودى كافران خواهند دانست كه سرانجام نيك و عاقبت خوش در روز قيامت نصيب چه كسى خواهد شد، ولى معلوم است كه ديگر دير شده و در آن زمان راه بازگشت بسته است.
   * آيه (43) و يقول الّذين كفروا لست مرسلا ... : با اين آيه سوره مباركه رعد پايان مى يابد و در آن حجت روشنى براى حقانيت پيامبر اسلام(ص) و درستى سخنان او آمده است.
   در برابر كافرانى كه نبوت پيامبر اسلام را انكار مى كردند و مى گفتند تو فرستاده خدا نيستى، به پيامبر خود تلقين حجت مى كند كه در مقابل آنان بگويد: من براى اثبات حقانيت خود دوتا شاهد دارم و اين دو شاهد از نظر گواهى دادن كفايت مى كنند; يكى از آنها خداست و ديگرى كسى است كه علم كتاب نزد اوست.
   گواه بودن خدا بر حقانيت پيامبر اسلام، به اين صورت است كه به او معجزه ها و

صفحه 579

از جمله معجزه بزرگى چون قرآن داده است كه همه انسانها از آوردن مانند يك سوره آن ناتوان هستند و ديگر اينكه اگر پيامبر به دروغ ادعاى نبوت مى كرد خداوند او را رسوا مى ساخت و او را در همين دنيا سخت كيفر مى داد، همان گونه كه فرموده است:
   ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (حاقه/44 ـ 46)
   و اگر او برخى از سخنان را بر ما مى بافت، او را با دست راست (با قدرت) مى گرفتيم و رگ حيات او را مى بريديم.
   البته اين درباره كسانى است كه ادعاى نبوت كنند و باطل بودن ادعاى آنان براى نوع مردم آشكار نباشد، در چنين حالتى است كه خدا دخالت مى كند و او را نابود مى سازد ولى اگر كسى ادعاى نبوت كرد اما دروغگويى او براى نوع مردم آشكار شد، ديگر لزومى ندارد كه خداوند دخالت كند و اين بر عهده مردم است كه تحقيق كنند و حق را از باطل تشخيص بدهند. دخالت خداوند در صورتى است كه تشخيص حق از باطل ممكن نباشد.
   گواه ديگرى كه براى اثبات حقانيت پيامبر اسلام معرفى مى شود، كسى است كه علم كتاب نزد اوست. آيا منظور از اين شخص برخى از دانشمندان يهود است كه علم تورات نزد آنان بود؟ نمى توان به اين سؤال پاسخ مثبت داد چون اين آيه در مكه نازل شده و در دوران مكه كسى از علماى يهود مسلمان نشده بود تا به حقانيت پيامبر اسلام گواهى بدهد. بايد گفت كه منظور از كتاب در اين آيه قرآن است و در اينجا پيامبر مأمور مى شود كه بعضى از مسلمانان شاخصى را كه علم قرآن نزد آنان بود به عنوان شاهد صدق رسالت خود معرفى كند، چون فرد يا افرادى كه علم قرآن نزد آنان بود افراد معمولى و ساده لوح نبودند بلكه افرادى دانشمند و مورد اطمينان بودند و مسلم است كه مسلمان شدن آنان در آن دورانِ بحرانى، دليل آن بود كه واقعا آنان به حقانيت پيامبر اسلام پى برده اند، چون در آن زمان هيچ كس به خاطر ماديات و جاه و جلال و مال دنيا مسلمان نمى شد و پيامبر اينها را نداشت بلكه

صفحه 580

مسلمان شدن، خود نوعى افتادن در رنج بود; بنابراين مسلمان شدن چنين افراد دانشمند و هوشمندى جز براى رسيدن به حق نبود و لذا گواه روشنى بر حقانيت پيامبر اسلام به شمار مى رفت.
   نمونه بارز و مصداق روشن اين افراد، وجود حضرت على بن ابى طالب بود كه در آن دوران سخت، به پيامبر ايمان آورده بود و در راه او متحمل هرگونه رنجها شده بود و او كسى بود كه علم قرآن نزد او بود و براى هر انسان حق جويى معلوم بود كه او به خاطر حق مسلمان شده است و مسلمان بودن او گواه صدق و حجت آشكارى بر حقانيت اسلام بود.
   اتفاقاً در روايتهاى متعددى كه از طريق شيعه و سنّى نقل شد، جمله «من عنده علم الكتاب» در اين آيه به وجود حضرت على(ع) تفسير شده است و اينك ما چند حديث را كه از طريق اهل سنّت در اين باره نقل شده، مى آوريم:
   1 ـ عن ابى سعيد الخدرى قال: سألت رسول الله(ص) عن قول الله تعالى «ومن عنده علم الكتاب» قال: ذاك اخى على بن ابى طالب.(1)
   ابوسعيد خدرى مى گويد: از پيامبر خدا(ص) درباره اين سخن خدا «ومن عنده علم الكتاب» پرسيدم، فرمود: او برادرم على بن ابى طالب است.
   2 ـ عن اعمش عن ابى صالح فى قوله تعالى: «ومن عنده علم الكتاب» قال: على بن ابى طالب، كان عالما بالتفسير و التأويل و النّاسخ و المنسوخ و الحلال و الحرام.(2)
   اعمش از ابوصالح نقل مى كند كه او درباره سخن خداوند «وعنده علم الكتاب» مى گويد: او على بن ابى طالب است كه عالم به تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ و حلال و حرام بود.   پايان تفسير سوره رعد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 307.
2- همان، ص 310.

صفحه 581

سوره ابراهيم

مشخصات و فضايل اين سوره
   سوره مباركه ابراهيم در مكه نازل شده جز دو آيه 28 و 29 كه مدنى است و درباره كشته شدگان مشركان در جنگ بدر نازل شده است. نام اين سوره از آيه 35 آن گرفته شده كه راجع به حضرت ابراهيم و دعاى او درباره مكه است و بعضى ها گفته اند كه نام آن همان «الر» است كه دراول سوره آمده و نيز گفته شده كه اين سوره پس از سوره نوح نازل شده است.
   اين سوره در مصحف كوفى 52 آيه دارد و قرآنهاى معمول نيز به همان صورت است ولى در مصحف شامى 55 و در مصحف حجازى 54 آيه است. درباره فضيلت قرائت اين سوره روايتهايى نقل شده از جمله:
   1ـ ابىّ بن كعب از پيامبر اسلام (ص) نقل مى كند كه فرمود: هر كس سوره ابراهيم و حجر را بخواند ده حسنه به تعداد بت پرستان و غير آنان به او داده مى شود.
   2ـ از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود : هر كس سوره ابراهيم و حجر را جمعا در دو ركعت درهر روز جمعه اى بخواند، فقرو جنون و مصيبت به او نمى رسد.
   اين فضيلتها براى تشويق مردم به خواندن قرآن است و بدون شك اگر كسى اين سوره ها را با اخلاص و تدبّر و به قصد عمل به قرآن بخواند، مستحق هرنوع اجر و پاداشى است.
دورنمايى ازاين سوره
   سوره پس از حروف مقطعه اى كه در اول آن قرار دارد، با بيان هدف از نزول قرآن شروع مى شود و آن اينكه قرآن براى بيرون آوردن مردم از تاريكيها به سوى نور نازل

صفحه 582

شده است و پس از ذكر مالكيت خدا بر همه چيز، كافران را به عذابى شديد وعده مى دهد، آنگاه از فرستاده شدن هر پيامبرى به زبان قوم خود خبر مى دهد و از موسى نام مى برد كه او رابه سوى قوم خود فرستاد و از او خواست كه ايام الله رابه قومش يادآورى كند و پس از بيان گوشه اى از داستان موسى، اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر شما سپاسگزار باشيد خدا بر نعمتتان مى افزايد ولى اگر كفران نعمت كنيد عذاب من شديد است; آنگاه از قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعدى آنها و عكس العمل ناپسند آنان درمقابل پيامبرانشان ياد مى كند. پيامبرانشان آنها را به سوى خدا خواندند ولى آنان گفتند كه شما بشرى همانند ما هستيد و مى خواهيد ما را از دين پدرانمان بيرون كنيد و پيامبران گفتند آرى ما بشرى همانند شماييم ولى خدا به هر كس كه بخواهد منت مى گذارد و او را به پيامبرى برمى گزيند. پيامبران، آنان را به چند چيز از جمله توكل به خدا دعوت كردند ولى آنان پيامبران را تهديد نمودند و خدا نيز آنان را وعده جهنم و عذابى سخت داد.
   در ادامه، براى كافران مَثَلى مى زند و كار آنان را به خاكسترى كه باد شديد بر آن بوزد تشبيه مى كند. سپس قدرت خدا را ياد آور مى شود و اينكه اگر او بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى مى آورد و آنگاه گوشه اى از صحنه هاى تكان دهنده قيامت رابيان مى كند و پس از بيان گفتگوى ضعيفان با مستكبران در قيامت، سخن شيطان را در آن روز نقل مى كند كه به پيروان خود خواهد گفت: شما فريب مرا خورديد و دعوت مرا پذيرفتيد پس مرا سرزنش نكنيد بلكه خود را سرزنش كنيد و ظالمان را عذابى دردناك است.
   در برابر كافران كه جاى در جهنم دارند از مؤمنان ياد مى كند كه در بهشت خواهند بود و بر يكديگر درود خواهند فرستاد. آنگاه سخن پاك را به درخت پاك تشبيه مى كند كه ريشه آن ثابت است و شاخه آن در آسمان است و در مقابل آن سخن ناپاك را به درخت ناپاك تشبيه مى كند كه ريشه ندارد، سپس اضافه مى كند كه خداوند در دنيا و آخرت مؤمنان را در قول ثابت كه همان حق است پابرجا نگه مى دارد و از كسانى ياد مى كند كه نعمت خدا را به ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود

صفحه 583

رابه سوى هلاكت كشانيدند و براى خدا شريك قرار دادند و سپس آنها راتهديد مى كند كه بازگشت شما به سوى آتش جهنم خواهد بود.
   مطلب بعدى سفارشهايى است كه به بندگان مؤمن مى كند و از آنها مى خواهد كه نماز را به پا دارند و از آنچه خدا به آنان روزى كرده درنهان و آشكار انفاق كنند وپيش از رسيدن قيامت اين كارها را انجام بدهند. پس از اين سفارشها برخى از نعمتهايى را كه خدا به بشر ارزانى داشته ياد آور مى شود، مانند نزول باران و تسخير كشتيها براى دريا نوردى و تسخير رودخانه ها و آفتاب و ماه و شب و روز و اينكه هر چه از خدا خواسته ايد بخشى از آن رابه شما داده است و اگر نعمتهاى خدارا بر شماريد نمى توانيد آن را شمارش كنيد.
   قسمت بعدى سوره درباره حضرت ابراهيم است كه راجع به مكه و امن بودن آن دعا كرد واز خدا خواست كه او و فرزندانش رااز پرستش بتها دور كند همان بتها كه بسيارى از مردم را گمراه كرده اند. سپس ابراهيم از اينكه او و خانواده اش در يك وادى بى آب و علف ساكن شده اند به خدا عرض حال مى كند واز او مى خواهد كه دلهاى مردمى را به سوى آنها بكشاند و آنها را از ميوه ها روزى بدهد تا سپاسگزار باشند و پس از اشاره به علم گسترده خدا او را سپاس مى گويد كه در سنّ پيرى به او اسماعيل و اسحاق را داده است و دعاهايى مى كند كه آخرين آنها طلب آمرزش براى خود و پدر و مادر و مؤمنان است.
   سوره با سخنى درباره ستمگران ادامه مى يابد و خاطرنشان مى كند كه خداوند از كار ستمگران غافل نيست و آنها را به روزى كه ديده ها در آن خيره مى شوند به تأخير مى اندازد و آنها در آن روز حالت بدى خواهند داشت. سپس به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه مردم رااز روزى بترسان كه عذاب سراغ آنها مى آيد و ستمگران مى گويند: خدايا ما را مهلت بده تا دعوت تو را اجابت كنيم ولى اين مهلت داده نمى شود. در آيه بعدى به كسانى كه در خانه ستمگران قبلى نشسته اند هشدار مى دهد كه شما عاقبت آنها را ديديد و آنها نيرنگ زدند و خدا نيرنگ آنها را برطرف كرد و نيرنگشان كوهها را جابجا نكرد! نتيجه مى گيرد كه پس گمان نكن كه خدا از

صفحه 584

وعده خود تخلف مى كند و او عزيز و صاحب انتقام است.
   به تناسب ذكرى كه از كافران و نيرنگ آنان شد، صحنه هايى از روز قيامت راترسيم مى كند كه در آن، زمين و آسمان دگرگون خواهد شد و همه مردم در محضر خداى يگانه قهار حاضر خواهند شد و گنهكاران در آن روز گرفتار بندها خواهند بود و لباس آنها از قطران خواهد بود و آتش چهره هايشان را خواهد پوشانيد و بدين گونه خداوند هر كس را به سزاى اعمال خود مى رساند و او زود حساب كننده است.
   همان گونه كه آيه نخستين اين سوره درباره قرآن بود، آيه پايانى آن نيز راجع به قرآن است و قرآن رابه عنوان پيامى براى مردم معرفى مى كند تا مردم به وسيله آن از خدا بترسند و بدانند كه خدا همان معبود يگانه است و صاحبان انديشه پند گيرند.
تفسير سوره ابراهيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ اِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النّورِ بِاِذْنِ رَبِّهِمْ اِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (1 )اَللّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرينَ مِنْ عَذاب شَديد (2 ) اَلَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا أُولئِكَ فى ضَلال بَعيد (3 )
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. الر. كتابى است كه آن را به تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى نور، به سوى راه خداوندِقدرتمندِ ستوده، ببرى (1) همان خدايى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، از آنِ اوست و واى بر كافران از عذابى سخت (2) آنها كه زندگى دنيا را بر زندگى آخرت ترجيح مى دهند و از راه خدا باز مى دارند وآن را كج مى خواهند، آنان در گمراهى دورى هستند(3)


صفحه 585

نكات ادبى
   1 ـ «الر» از حروف مقطعه است و در اين باره در تفسير «الم» در آغاز سوره بقره توضيح داديم.
   2 ـ «كتاب» خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير «هذا كتاب» و مى توان آن را خبر براى «الر» گرفت.
   3 ـ «الى صراط» بدل از «الى النور» است و عامل در آن اعاده مى شود.
   4 ـ «الله» بدل يا عطف بيان از «العزيز الحميد» است و لذا مجرور شده است ونمى توان آنرا صفت گرفت چون «الله» علم است و صفت واقع نمى شود مگر اينكه به اشتقاق آن توجه شود.
   5 ـ «ويل» واى. اين كلمه هنگام رسيدن مصيبت گفته مى شود و گاهى به عنوان نفرين استعمال مى شود نظير: ويح وتعس وتبّ. گفته شده كه آن نام چاهى در دوزخ است. ضمناً «ويل» مبتدا و كافرين خبر آن است و ابتدا به نكره در مقام دعا و نفرين جايز است مانند «سلام عليكم».
   6 ـ «الذين يستحبون» مبتداست و خبر آن «اولئك» است و يا خبر است و مبتداى آن حذف شده به تقدير: «هم الذين».
   7 ـ «يستحبّون» دوست دارند و چون دوست داشتن چيزى به منزله ترجيح دادن آن بر چيزهاى ديگر است لذا در اينجا با «على الاخرة» متعدى شده كه مفهوم آن ترجيح دادن دنيا بر آخرت است.
   8 ـ «عوج» كج، نااستوار، عِوج با كسره عين كجى در دين و عَوج با فتحه عين كجى در اشياء مانند كجى ديوار.
تفسير و توضيح
   * آيات (1 ـ 3) بسم الله الرّحمن الرّحيم. الر. كتاب انزلناه ... : سوره با نام خداوندِ رحمان و رحيم شروع شده و «الر» كه پس از آن آمده از حروف مقطعه قرآن است كه علم آن نزد خداست و ما درباره آن در آغاز سوره بقره توضيحات لازم را داديم.

صفحه 586

آنگاه سخن درباره يكى از آثار و خواص قرآن كريم ادامه مى يابد.
   قرآن كتابى است كه خداوند آن را به سوى پيامبر اسلام نازل كرده با اين هدف كه او به وسيله قرآن ، مردم را از تاريكيها به سوى روشنايى كه همان راه خداوند عزيز و حميد است ببرد. قرآن، انسان را از تاريكيهاى شرك و كفر و جهل و باورهاى فاسد و باطل نجات مى دهد و به سوى نور كه همان راه حق است رهنمون مى گردد. تشبيه كفر به تاريكى و ايمان به نور در آيات متعددى از قرآن آمده و ما در آيات مشابهى كه قبلا داشتيم در اين باره توضيح داده ايم و گفته ايم كه همان خواص كه در نور وجود دارد در ايمان هم موجود است و همان گونه كه نور باعث پرورش گياهان و حيوانات و نيز سبب تشخيص راه از چاه مى شود، ايمان نيز همان خواص را دارد.
   در اين آيه دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه «ظلمات» به صورت جمع ولى «نور» به صورت مفرد آمده است ، اشاره به اينكه راههاى باطل و اديان غير حق زيادند ولى راه درست بيش از يكى نيست، همان گونه كه مى گوييم نزديك ترين راه ميان دو نقطه همان خط مستقيم است و خطوط كج بسيارند. نكته دوم اينكه در اين آيه «نور» به راه خدا تفسير شده و خدا با دو صفت «عزيز» و «حميد» ياد شده است كه اولى به معناى قدرتمند و حاكم و دومى به معناى ستوده و قابل ستايش است و شايد آوردن اين دو صفت براى آن باشد كه نزول قرآن نشانه اى از قدرت خدا و ناشى از صفت عزيز است و تأثير قرآن در سوق دادن مردم از تاريكيها به سوى نور نشانه اى از رحمت خداست كه بايد در برابر آن مردم خدا را ستايش كنند و لذا صفت حميد را آورده است.
   در آيه بعدى باز هم از آثار قدرت خدا سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه هرچه در آسمانها و هرچه در زمين است تحت مالكيت خداست و او بر همه چيز تسلط دارد، پس از بيان اين حقيقت والا مى فرمايد: واى بر كافران از عذابى سخت. اين نفرين از آن جهت است كه كافران با وجود ديدن آثار قدرت خدا در آسمان و زمين باز هم ايمان نمى آورند، بخصوص بت پرستان كه خداى با عظمت را رها كرده بتهاى خود ساخته را پرستش مى كنند.


صفحه 587

   به تناسب ذكر كافران در اين آيه، در آيه بعدى سه نشانه براى آنان بيان مى كند:
   1 ـ آنان زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند و محبت دنيا آنها را از پذيرش حق و آباد كردن آخرت بازداشته است;
   2 ـ آنان نه تنها خود گمراه شده اند بلكه ديگران را نيز گمراه مى كنند و مردم را از راه خدا باز مى دارند;
   3 ـ آنان نه تنها مردم را از راه خدا باز مى دارند بلكه با زدن تهمتهايى مى خواهند راه خدا را كج جلوه دهند و آن را بى آبرو و باطل قلمداد مى كند.
   پس از ذكر اين سه نشانه، اظهار مى دارد كه آنان در گمراهى دورى هستند، يعنى گمراهى آنان خيلى شديد است; گاهى انسان از راه گم مى شود ولى در نزديكى راه است ولى گاه چنان از راه فاصله مى گيرد كه بازگشت به آن به اين آسانى ممكن نيست. گمراهى اين گروه از كافران نيز از نوع دوم است چون آنها نه تنها خود گمراه شده اند بلكه ديگران را نيز گمراه كرده اند و بدتر اينكه با تبليغات سوء خود دين خدا را باطل و فاسد جلوه مى دهند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِه لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشآءُ وَيَهْدى مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (4 ) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنآ أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ اِنَّ فى ذلِكَ لَآيات لِكُلِّ صَبّار شَكُور (5 )
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم; تا با آنان به روشنى سخن بگويد، پس خدا هر كس را كه بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را كه بخواهد هدايت مى كند و او توانا و فرزانه است(4) و به تحقيق موسى را با آيات خود فرستاديم به اينكه قوم خود را از تاريكيها به سوى نور بيرون آر و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن، همانا در آن نشانه هايى براى هر صبر كننده سپاسگزار وجود دارد(5)


صفحه 588

      نكات ادبى
   1 ـ «الاّ بلسان قومه» حال از رسول است.
   2 ـ «لسان» دو اطلاق دارد يكى به معناى عضوى است كه در دهان است و ديگرى به معناى لغت است و هر گروهى با لغت و لهجه خاصى صحبت مى كنند و چون زبان در دهان مهمترين وسيله اداى كلمات است به لغت هم «لسان» گفته شد.
   3 ـ «ليبيّن» علت براى ارسال رسل است و منظور از آن سخن گفتن آسان و روشن است و لذا متعلقى براى آن ذكر نشده است.
   4 ـ «فيضلّ» تفريع براى ارسال رسل است، يعنى پس از ارسال رسل بعضى ها ايمان مى آورند و بعضى ها ايمان نمى آورند و هدايت و اضلال خدا بر اساس انتخاب خود آنهاست.
   5 ـ «اَن» در «ان اخرج» يا مصدريه است و «اخرج» تأويل به مصدر مى شود به صورت «لاخراج قومك» و يا تفسيريه است و رسالت موسى را تفسير مى كند.
   6 ـ «صبّار» صيغه مبالغه از «صابر».
   7 ـ «شكور» صيغه مبالغه يا صفت مشبهه از «شاكر».
   
تفسير و توضيح
   * آيه (4) و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ... : پيامبرانى را كه خداوند براى هدايت مردم فرستاده، همواره در ارتباط نزديك با آنان بودند و براى اينكه پيامهاى الهى را برسانند با زبان مردم و مطابق با سطح فكر مردم سخن مى گفتند و هيچ گونه تعقيد و پيچيدگى در سخنان آنان نبود. همين حقيقت را در اين آيه شريفه به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر با زبان قومش تا با آنان آشكارا سخن بگويد.
   بنابراين منظور آيه شريفه از زبان قوم ، همان ساده گويى و رعايت سطح فكر مردم است و «قوم» به توده مردم گفته مى شود و زبان آنها با زبان اشراف و روشنفكران فرق مى كند و پيامبران به زبان مردم سخن مى گفتند و در عين حال

صفحه 589

سخنان آنها چنان بود كه اشراف و متفكران نيز از آن بهره مند مى شدند و لذا مى بينيم هم يك عرب چوپان بيابانى از سخنان پيامبر اسلام استفاده مى كرد و آن را مى فهميد و هم بزرگان و متفكران و شاعران عصر پيامبر مانند ابولبيد مخزومى و يا شخصيتهايى مانند على بن ابى طالب و سلمان نيز از آن بهره مى بردند و تحت تأثير قرار مى گرفتند و اين اعجاز در سخن گفتن بود.
   با توضيحى كه داديم معلوم شد كه منظور از زبان قوم، لغت آنان نيست به اين معنا كه پيامبرى كه در ميان عبرانيها مبعوث مى شود با زبان عبرانى سخن بگويد و پيامبرى كه در ميان عربها مبعوث مى شود با زبان عربى سخن بگويد، چون اين مطلب از واضحات است و نيازى به گفتن ندارد، مسلم است كه هر شخصى مطابق با لغت و لهجه محل خودش سخن مى گويد. به نظر ما آنچه آيه به آن ناظر است همان مطلبى است كه در بالا گفتيم و اشاره به سادگى و قابل فهم بودن سخنان پيامبران براى عموم مردم دارد و لذا براى اين مطلب چنين علت مى آورد كه (ليبيّن لهم = تا با آنان به روشنى سخن بگويد) و براى (ليبيّن) متعلقى ذكر نمى كند و مثلا نمى گويد: (ليبيّن لهم الحق) و اين نشان مى دهد كه منظور از اين تعبير، بيان روشن و همه كس فهم پيامبران است همان حقيقتى كه پيامبر به آن اشاره مى كند و مى فرمايد: (نحن الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم(1) = ما پيامبران مأمور شديم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوييم).
   مى بينيم كه در بعضى از آيات كه از عربى بودن قرآن سخن مى گويد، آن را با وصف «مبين» همراه مى كند يعنى عربى روشن و آشكار. اين وصف مى تواند اشاره به همه كس فهم بودن سخنان پيامبر اسلام باشد و در آيه اى اين واقعيت را كه قرآن به زبان عربى نازل شده و نه زبان ديگر چنين بيان مى كند كه اگر اينگونه نبود مردم اعتراض مى كردند:
   ولو جعلناه قرآنا اعجميّا لقالوا لولا فصّلت آياته ءاعجمىّ و عربىّ (فصلت / 44)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - بحار الانوار، ج 1، ص 85.

صفحه 590

   و اگر آن را قرآنى غير عربى قرار مى داديم، مى گفتند چرا آيات آن به روشنى بيان نشده است؟ آيا كتابى غير عربى براى عرب زبان؟
   البته اينكه قرآن عربى نازل شده و يا هر پيامبرى به زبان قوم خود سخن گفته است، منافاتى با جهانى بودن دين بعضى از پيامبران ندارد، چون به طور طبيعى پيامبر در مرحله اول بايد با زبان قوم خودش سخن بگويد تا آنان به او ايمان بياورند، سپس نوبت به ارشاد مناطق ديگر برسد و پيامبر و مؤمنان، دعوت را گسترش بدهند و پيامها را به زبانهاى ديگر منتقل كنند و از همين جا ضرورت ترجمه قران به زبانهاى ديگر معلوم مى شود.
   ادامه آيه به اين مطلب اشاره مى كند كه پس از آنكه پيامبران پيام خدا را با زبان قوم خود به آنان ابلاغ كردند، وظيفه اصلى خود را انجام داده اند و هدايت و گمراهى مردم دست خداست و اوست كه هركس را بخواهد گمراه مى كند و هركس را بخواهد هدايت مى كند ولى مسلم است كه خواست خدا ضوابط و معيارهاى خاص خود را دارد و به طورى كه از آيات ديگر استفاده مى شود، اراده خدا به هدايت كسانى تعلق مى گيرد كه در برابر دعوت پيامبران تسليم شوند و پاپيش نهند و ايمان بياورند و در مقابل، گمراه كردن خدا مخصوص كسانى است كه در برابر حق عناد و ستيز كنند و روى در روى پيامبران بايستند. براى اينكه معلوم شود هدايت و ضلالت خدا بر اساس معيارهاست، در پايان آيه، خدا را با دو صفت عزيز و حكيم ياد مى كند كه اولى دلالت بر قدرت برتر خدا دارد و دومى از فرزانگى خدا خبر مى دهد و اينكه كارهاى او همه بر اساس حكمت است.
back pagefehrest pagenext page