[309]
سحر و تعليم و تعلّم آن فتوا داده اند.
مطلبى كه بايد در اينجا به ذكر آن بپردازيم اين است كه در چند مورد يادگيرى سحر جائز مى شود: يكى براى ابطال سحر و مقابله با ساحران. و اين همان كارى بود كه هاروت و ماروت انجام مى دادند و ديگرى براى دفاع از معجزه پيامبران و روشن كردن اينكه معجزه با سحر فرق دارد. يادگيرى سحر به خاطر اين گونه هدفها جايز است و حتى صاحب جواهر آن را در صورتى كه فرق گذارى ميان سحر و معجزه متوقف بر آن باشد، واجب مى داند و حتى يادگيرى آن را به عنوان يك علم جايز مى شمارد(1)
در مورد جواز يادگيرى سحر براى دفع شرّ ساحران روايتى از امام صادق(ع) داريم به اين شرح:
عيسى بن شقفى ساحرى بود كه سحر مى كرد و از مردم پول مى گرفت او روزى نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: فدايت شوم من مردى هستم كه شغلم جادوگرى بود و براى آن پول مى گرفتم و معاش من از آن بود و با آن حج كرده ام و اكنون خداوند بر من منّت گذاشته كه به خدمت شما رسيده ام و من از اين كار توبه كرده ام آيا برايم راه نجاتى وجود دارد؟ امام صادق (ع) فرمود: باز كن و نبند.(2)
از اين روايت فهميده مى شود كه باز كردن سحر به وسيله سحر ديگر جايز است.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (*)ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْر مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِه مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (*)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد نگوييد: «راعنا» (ما را رعايت كن) بلكه بگوييد:
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 - جواهر الكلام ج 22 ص 79
2 - وسائل الشيعه ج 12 ص 106
[310]
«انظرنا» (به ما مهلت بده) و بشنويد و براى كافران عذابى دردناك است (104) كافران از اهل كتاب و مشركان، دوست نمى دارند كه از جانب پروردگارتان خيرى بر شما نازل شود در حالى كه خداوند رحمت خود را به هر كس كه بخواهد اختصاص مى دهد و خدا صاحب بخشش بزرگى است (105)
نكات ادبى
1 ـ از اول قرآن تا اينجا ، نخستين بار است كه خطاب «ياايهاالذين آمنوا» آمده است و اين جمله مبارك هشتاد و هشت بار در قرآن تكرار شده است.
2 ـ «راعنا» از رعى و رعايه مشتق است به معناى ما را رعايت كن. ولى يهود آن را به معناى ديگرى مى گرفتند و پيامبر اسلام را استهزاء مى كردند.
3 ـ «انظرنا» يعنى به حال ما نظر كن و به ما مهلت بده.
4 ـ معناى لغوى «اسمعوا» يعنى بشنويد منظور در اينجا اين است كه اطاعت كنيد.
5 ـ «اختصّ» معناى فعل لازم را مى دهد ولى چون در اينجا با حرف باء متعدى شده است، معناى فعل متعدى مى دهد.
تفسير و توضيح
آيه (104) يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا... : هر چند در اين آيه خطاب به مؤمنان است ولى باز محور سخن يهود است واين آيه پرده از يك توطئه و نيرنگ يهود عصر پيامبر اسلام بر مى دارد و مسلمانان را از يك ترفند تبليغاتى يهود آگاه مى سازد و راه مقابله با آن را نشان مى دهد.
شرح جريان از اين قرار است كه در بعضى از مواقع كه پيامبر اسلام با مسلمانان سخن مى گفت و پيامهاى خداوند را به آنها مى رسانيد گاهى بعضى از مسلمانان مطلب را خوب و سريع درك نمى كردند و از پيامبر تقاضا مى كردند كه قدرى آرام و شمرده صحبت كند و رعايت حال آنها را هم بنمايد و اين درخواست را با گفتن جمله «راعنا» ادا مى كردند و اين جمله شايع شده بود و به طور مرتب به پيامبر گفته مى شد.
[311]
تعبير «راعنا» در زبان عبرى يعنى همان زبان يهود معناى بدى داشت و در مقام فحش و ناسزا استعمال مى شد و در زبان عربى نيز «راعن» به معناى احمق بود كه اگر به آخر آن الف اطلاق ملحق شود همان «راعنا» مى شود يهوديهاى عصر پيامبر كه از هر سوژه اى براى كوبيدن پيامبر و استهزاء او بهره بردارى مى كردند از اين كلمه نيز سوء استفاده مى كردند و به طور مرتب به پيامبر اسلام (راعنا» مى گفتند و مى خنديدند و نظرشان دو معناى بد كلمه بود كه ذكر شد. و چون به آنها اعتراض مى شد كه چرا با اين لفظ پيامبر را مورد مضحكه قرار داده ايد ، مى گفتند مگر شما مسلمانها «راعنا» نمى گوييد ما نيز همان گفته شما را به زبان مى آوريم.
و بدين سان، اين يك ترفند تبليغى در دست يهود شده بود وپيامبر و مسلمانان را با آن آزار مى دادند. اين بود كه آيه شريفه نازل شد و به مسلمانان دستور رسيد كه وقتى از پيامبر براى درك صحيح سخنان او تقاضاى مهلت مى كنند كلمه «راعنا» راكه معناى دو پهلويى دارد و يهود از آن سوءاستفاده مى كند، به زبان نياورند و به جاى آن ، كلمه مرادف آن را كه «انظرنا» باشد، به كار برند. اين كلمه دقيقاً همان معنا را مى رساند بدون اينكه دستاويزى براى يهود باشد.
در قرآن كريم ، اين مطلب در جاى ديگر هم آمده و درباره يهود و تحريفى كه آنها در كلمات مى كردند و با هدفهاى خاصى با كلمات بازى مى كردند و يا آنها را جابجا مى نمودند ، مطالبى بيان شده و از جمله آمده است:
و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و راعنا ليّا بالسنتهم و طعناً فى الدين (نساء / 46)
آنها مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم بشنو كه نشنوى و «راعنا» تا زبانشان را بگردانند و در دين طعنه زنند.
و در دنباله همين آيه اضافه مى كند:
ولو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم واقوم (نساء/46)
و اگر آنها مى گفتند: شنيديم و فرمان برديم و بشنو و به ما مهلت بده براى آنها بهتر
[312]
و درست تر بود.
اين آيه و آيه مورد بحث، ضمناً به يك مسأله تربيتى مهم هم توجه مى دهد و آن اينكه در مقام تعليم و تربيت همواره بايد معلم و مربى از احترام خاص شاگردان و مخاطبان خود برخوردار باشد و هيچ سخنى يا حركتى كه موجب توهين به او باشد از آنان سرنزند. اگر شاگرد مربى خود را مورد استهزاء قرار بدهد و سخن مسخره آميزى درباره او به زبان بياورد، بدون شك اثر تربيتى سخنان مربّى كم خواهد شد و آن قداستى كه بايد مربى در مقام تربيت از آن برخوردار باشد، از بين خواهد رفت.
آيه (105) ما يودّ الذين كفروا... : يكى ديگر از روحيات ناپسند يهود عصر پيامبر اسلام(ص)، در اين آيه بيان شده است و آن اينكه آنها نسبت به پيامبر اسلام و مسلمانان حسد مى كردند البته اين حسد مخصوص يهود نبود بلكه تمام دشمنان اسلام از اهل كتاب و مشركان چنين حالتى را داشتند. دشمنان اسلام از اينكه خداوند خير و بركتى براى مسلمانان برساند ناراحت بودند و دوست نداشتند كه به مسلمانان منفعتى و خيرى برسد. آنها از اينكه روز به روز به مجد و عظمت مسلمانان افزوده مى شود ناراحت بودند. خداوند در اين آيه به آنها ياد آور مى شود كه خدا هر كس را كه بخواهد مورد لطف و رحمت خود قرار مى دهد و او را مخصوص فضل و نعمت مى سازد كه خدا داراى فضل عظيم و بخشش بزرگ است. بنابراين حسد و كار شكنى آنها، در كار مسلمانان كه مورد لطف و مرحمت خداوند قرار گرفته اند ، تأثيرى ندارد.
ما نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْهآ أَوْ مِثْلِها أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصير (*)أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاْيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوآءَ السَّبيلِ (*)
هر آيه اى كه نسخ كنيم و يا آن را از يادها ببريم، بهتر از آن و يا مانند آن را بياوريم آيا نمى دانى كه خداوند بر هر چيزى تواناست؟ (106) آيا نمى دانى كه هر آينه سلطنت
[313]
آسمانها و زمين از آنِ خداست و براى شما سرپرست و ياورى جز خدا نيست ؟ (107) يا مى خواهيد از پيامبرتان همان چيزى را درخواست كنيد كه پيشتر، از موسى درخواست شده بود؟ و هر كسى كفر را با ايمان عوض كند، راه درست را گم كرده است (108)
نكات ادبى
1 ـ «ما» در «ماننسخ» نافيه نيست بلكه موصوله است و در اينجا قائم مقام ان شرطيه است و لذا ننسخ و ننس و نأت مجزوم است.
2 ـ «نسخ» باطل كردن ، از بين بردن ، برداشتن و جايگزين كردن چيزى در محل چيزى كه به اولى ناسخ و به دومى منسوخ گفته مى شود. مى گويند: نسخت الشمس الظل يعنى آفتاب سايه را زايل كرد.
3 ـ من در «من آية» براى تبعيض است.
4 ـ «ننسها» از انساء است كه اِفعال از نسيان است و معناى آن از يادبردن و فراموش كردن چيزى از يادهاست يعنى كسى كارى كند كه چيزى از ياد كس ديگر برود و بعضيها آن را از نسيىء به معناى تاخير انداختن گرفته اند ولى در اينجا معناى اول سازگارتر است.
5 ـ «خير» افعل التفضيل است و همزه آن حذف شده است.
6 ـ «ولىّ» از ولاء و ولايت است كه در اينجا به معناى سرپرستى و قيومت و مولويت است.
7 ـ «ام» در «ام تريدون» منقطعه است و معناى استفهامى دارد.
8 ـ «سواء السبيل» وسط جاده كه نه انحراف به راست دارد و نه انحراف به چپ.
تفسير و توضيح
آيات (106-107) ما ننسخ من آية اوننسها ... : اين آيه پاسخ به يكى از ايرادهاى يهود عصر پيامبر اسلام به دين اسلام است. آنها مى گفتند: پيامبر اسلام معتقد به نسخ
[314]
است يعنى اينكه ممكن است خداوند شريعتى را بياورد و پس از مدتى آن را بردارد و به جاى آن ، شريعت ديگرى بياورد مانند شريعت موسى و عيسى كه برداشته شد و شريعت اسلام جايگزين آن گرديد و يا حتى در يك شريعت ، حكمى وضع شود و زمانى آن حكم برداشته شود مانند تغيير قبله مسلمانان از مسجدالاقصى به مسجدالحرام كه به اينگونه تغييرها نسخ گفته مى شود.
يهود كه نسخ را جايز نمى دانستند مى گفتند: اگر چيزى مصلحت دارد، ديگر لغو آن بى معناست و نبايد آن را ناديده گرفت. آنها اعتقاد به جواز نسخ را به عنوان يك ايراد براى مسلمانان مطرح مى كردند. خداوند در اين آيه در مقام پاسخگويى آنان است و به آنها پاسخ مى دهد كه با نسخ يك حكم مصلحتى از بين نمى رود بلكه حكم ديگرى جايگزين آن مى گردد كه مصلحت آن بيشتر از حكم اولى ويا مانند آن است و اساساً مصالح و مفاسد قابل تغيير هستند ممكن است چيزى در زمانى مصلحت داشته باشد و در زمانى مصلحت نداشته باشد كه در اين صورت بايد نسخ شود و حكم جديدى كه يا مصلحت بيشترى دارد و يا لااقل به اندازه حكم قبلى مصلحت دارد، جايگزين آن گردد.
غير از نسخ، در اين آيه از حقيقت ديگرى هم سخن به ميان آمده و آن «انساء» است و منظور از آن اين است كه خداوند گاهى علاوه بر حكم آيه، لفظ آن آيه را نيز از يادها مى برد. در نسخ، حكم آيه از بين مى رود ولى الفاظ آن و تلاوت آن مى ماند اما در «انساء» هر دو از بين مى رود و اين يكى از معجزات است كه جملاتى به كلى از ياد همه افراد فراموش شود.
درباره نسخ و انساء به طور جداگانه به زودى بحث خواهيم كرد و چيزى كه در اينجا متذكر مى شويم اين است كه:
در دنباله آيه به يك مطلب اساسى كه يهود در آن دچار انحراف شديدى گرديده اند، اشاره شده كه مى تواند پايه و اساس امكان نسخ باشد و آن اينكه خداوند به همه چيز تواناست اين موضوع سخن ديگر يهود را ردّ مى كند كه معتقد بودند كه خدا جهان را آفريد و به كنارى رفت و اكنون كارى از او ساخته نيست به عبارت ديگر يهود
[315]
خدا را علت محدثه عالم مى دانند ولى خدا را علت مبقيه نمى دانند يعنى جهان در اصل وجود نيازمند به خداست ولى در بقاى آن نيازى ندارد. يهود با اين سخن خدا را مانند يك حاكم معزول مى دانستند كه توانايى تصرف در عالم را ندارد و از همين مطلب به عدم جواز نسخ استدلال مى كردند.
در اين آيه اين مطلب ردّ مى شود و توانايى كامل خداوند و قدرت او بر همه چيز ثابت مى گردد و اين عموميت در قدرت الهى ، به عنوان دليلى بر جواز نسخ و امكان آن ذكر مى شود.
در آيه بعدى حقيقت ديگرى در پى مى آيد و آن اينكه علاوه بر عموميت قدرت خداوند، او تنها قدرت حاكم در جهان است و سلطنت و فرمانروايى آسمانها و زمين منحصراً در اختيار قدرت اوست و آدميان جز خدا سرپرست و ياورى ندارند.
آيه (108) ام تريدون ان تسئلوا... : وسوسه هاى يهود درباره نسخ، بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان را تحت تأثير خود قرار داد و آنها با شك وترديدهايى مطالبى را از پيامبر اسلام مى پرسيدند و تقاضاهاى نامعقولى داشتند، در شأن نزول اين آيه روايت شده كه بعضيها از پيامبر اسلام تقاضا كردند كه از آسمان كتابى بياورد ويا نهرهايى جارى كند. اين تقاضاها نظير تقاضاهاى مشركان بود كه در اين آيه شريفه آمده است:
و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجّر لنا من الارض ينبوعا... (اسراء / 90)
و گفتند: به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از زمين براى ما چشمه اى جارى كنى.
در آيه مزبور و دنباله آن مشركان شش تقاضاى نامعقول از پيامبر اسلام كردند چنين تقاضاهاى بى ربط ، از پيامبران ديگر هم شده است مانند تقاضاى نزول غذاى آسمانى (مائده) كه از حضرت عيسى كردند و در ميان پيامبران از همه بيشتر حضرت موسى در معرض چنين تقاضايى قرار داشت حتى از او خواستند كه خدا را نشان بدهد و آنها آشكارا خدا را ببينند!
به هر حال در اين آيه خداوند به معاصران پيامبر اسلام هشدار مى دهد كه شما
[316]
مانند قوم بنى اسرائيل، تقاضاهاى غير منطقى و نامعقولى از پيامبر اسلام نكنيد چون چنين تقاضايى دليل بر ضعف ايمان است و منجر به كفر مى شود و چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان ايمان خود را با كفر عوض كند كه در اين صورت از جاده مستقيم و راه راست منحرف شده و به گمراهى افتاده است.
بحثى درباره نسخ و انساء
نسخ در لغت به معناى زائل كردن و برطرف ساختن و هم به معناى جابجا كردن و انتقال دادن است البته به صورت مجازى در معانى ديگرى هم استعمال مى شود(1)مانند استنساخ كتاب يا تناسخ كه بازگشت همه به دو معنايى است كه گفتيم و در اصطلاح دانشمندان نسخ معناى ويژه اى دارد كه در تفاسير و كتب كلامى به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است و آن عبارت است از برداشتن و ازاله امرى كه در شرع مقدس ثابت شده است و به عبارت ديگر احكام موقت و يا امور وضعيه اى كه مدت آنها سرآمده و وقت آنها به پايان رسيده است.
در اين كه نسخ در شريعت، امرى ممكن و جايز است ميان مسلمانان اختلافى وجود ندارد تنها يهود و نصارى در اين مسأله مخالف هستند وبخصوص يهود، كه نسخ در شريعت را امرى محال و غيرممكن مى دانند آنها چنين استدلال مى كنند كه تشريع يك حكم، قطعاً به خاطر مصلحتى بوده است اكنون كه آن حكم برداشته مى شود اگر مصلحت باقى است نسخ حكم، كار عبثى است كه حكيم تعالى آن را انجام نمى دهد و اگر باقى نيست چگونه خداوند آن را قبلا نمى دانسته است و اين مستلزم جهل وكشف خلاف است.
اين شبهه پاسخ بسيار روشنى دارد كه در كتب كلامى ما آمده است و آن اينكه
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 -ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 61.
[317]
مصلحت حكم مزبور، موقتى بوده و به زمان خاصى تعلق داشته و با سرآمدن آن زمان معين، مصلحت حكم نيز از بين مى رود و طبعاً آن حكم نسخ مى شود(1).
گذشته از اين، بعضى از حكمها به خاطر امتحان اشخاص ابلاغ مى شود و مصلحتى در خود حكم نيست مانند ذبح فرزند، كه حضرت ابراهيم به آن مأمور شد. رفع و نسخ چنين احكامى نه تنها ممكن، بلكه لازم است. جالب اين كه در همين تورات فعلى آيات متعددى وجود دارد كه همديگر را نسخ مى كنند مانند آياتى كه سن كسانى را كه بايد در خدمت خيمه اجتماع باشند تعيين مى كند كه در جايى 30 سال و در جايى 25 سال ذكر شده است.(2)
به هر حال از ديدگاه دانشمندان اسلامى امكان نسخ احكام و آيات قرآنى امر مسلم و پذيرفته شده اى است و خود قرآن به طور آشكار از آن خبر داده است:
ماننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شىءقدير(بقره/106)
آيه اى را نسخ نمى كنيم و يا آن را از يادها نمى بريم مگر اين كه بهتر از آن و يا مانند آن را مى آوريم آيا نمى دانى كه خداوند به هر چيزى تواناست؟
واذا بدلنا آية والله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثرهم لايعلمون(نحل/106)
و هنگامى كه آيه اى را به جاى آيه اى مى آوريم - و خدا به آنچه نازل كرده داناتر است - آنها مى گويند كه تو افتراء مى بندى بلكه بيشتر آنها نمى دانند.
از اين آيات نكات گوناگونى به دست مى آيد از جمله اين كه:
1 ـ اين آيات نه تنها به امكان نسخ، بلكه به وقوع آن نيز دلالت دارد بخصوص آيه دوم از وقوع نسخ و عكس العمل كفار در مقابل آن خبر مى دهد بنابراين سخن بعضيها كه نسخ را فقط در مرحله امكان قبول دارند ولى وقوع آن را انكار مى كنند، سخن
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 - رجوع شود به كشف المراد ص 358 و كتب كلامى ديگر.
2 - اين احكام به ترتيب در عهد عتيق (تورات) سفر اعداد، اصحاح 4، شماره 3 و اصحاح 8 شماره 24 واصحاح 23 شماره 32 آمده است.
[318]
بى موردى است.
2 ـ نسخ منحصر به احكام نيست، بلكه در تكوينيات هم امكان وقوع دارد زيرا آيه در اصطلاح قرآنى همانگونه كه به آيات قرآن اطلاق مى شود به تكوينيات هم به عنوان نشانه هاى قدرت خدا اطلاق مى شود و قرآن كريم در موارد بسيارى پديده هاى آفرينش را هم به عنوان آيات الهى معرفى مى كند به عنوان نمونه:
وجعلنا ابن مريم و امه آية (مؤمنون/ 50)
پسر مريم و مادر او را آيه قرار داديم.
وكاين من آية فى السموات والارض يمرون عليها (يوسف/ 105)
اى بسا آيه اى در آسمانها وزمين كه بر آن مرور مى كنند.
هذه ناقة الله لكم آية فذروها تأكل فى ارض الله (اعراف/ 73)
اين ناقه خداست و آيه اى براى شماست بگذاريد در زمين خدا بخورد.
وآية لهم الارض الميتة احييناها (يس/ 33)
و آيه اى است براى آنها زمين مرده كه آن را زنده كرديم.
به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين آيات به موجودات و پديده هاى خلقت از آن جهت كه نشانه هاى خداوند هستند آيه اطلاق شده است و نظاير آن در قرآن بسيار است حال با توجه به اين اصطلاح مى گوييم نسخ آيات كه در دو آيه قبلى آمده، هم شامل آيات قرآنى است و هم شامل تكوينيات است و نسخ در تكوينيات را مى توان همان "بداء" دانست كه خود بحث مفصلى دارد و لذا در بعضى از روايات، مرگ يك امام و قيام امام ديگرى در جاى او نوعى نسخ دانسته شده است.
3 - از آيات نسخ استفاده مى شود كه هنگامى كه حكم يا موضوعى نسخ مى شود حتماً حكم يا موضوع ديگرى جايگزين آن مى گردد و چنان نيست كه با نسخ چيزى آن چيز از بين مى رود و چيز ديگرى جاى آن را نمى گيرد.(نأت بخير منها او مثلها).
4 - نسخ يك چيزى به معناى اين است كه ديگر مصلحتى در وجود منسوخ باقى نمانده است و اين ناسخ است كه داراى مصلحت مى باشد حال يا به اندازه مصلحتى
[319]
كه در منسوخ بوده و يا بيشتر از آن.
بايد توجه داشت كه حتى در صورتى كه مصلحت ناسخ با منسوخ برابر باشد باز نسخ آن لازم بوده زيرا منسوخ به مرحله اى رسيده كه فاقد مصلحت شده است. بنابراين نسخ چيزى با وجود تساوى و تماثل مصلحت در ناسخ و منسوخ چيز عبث و بيهوده اى نيست زيرا كه منسوخ، ديگر داراى مصلحت نبوده است.
5 - دنباله آيه «ما ننسخ من آية...» پاسخ به قول يهود است آنجا كه مى فرمايد: «الم تعلم ان الله على كل شىء قدير» در اين جمله خداوند از شمول و عموميت قدرت خود سخن مى گويد و قول يهود را كه نسخ در احكام و موضوعات را جايز نمى دانند و قدرت خداوند را محدود به نظام موجود مى انگارند، رد مى كند.
يهود مى پنداشت كه چون خداوند جهان آفرينش را بر اساس نظام خاص آن آفريده ديگر نمى تواند تصرفى بر خلاف آن نظام انجام بدهد و در واقع يهود خداوند را مانند يك حاكم معزول مى دانند كه حاكميت خود را از دست داده و قدرت تصرف در جهان آفرينش را ندارد.
و قالت اليهود يدالله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (مائده/ 64)
و يهود گفتند كه دست خداوند بسته است دستان خود آنها بسته است و به سبب حرفى كه زده اند لعنت شده اند بلكه دستان خداوند باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند.
در اين آيه و هم در دنباله آيه «ماننسخ من آية...» صحبت از عموميت و گستردگى قدرت خداوند است تا اين معنا روشن شود كه خداوند در اسارت نظامى كه خود ساخته است، نمى باشد و همواره قدت بهم زدن آن نظام را دارد.
وقوع نسخ در قرآن امرى مسلم و غير قابل ترديد است و دانشمندان اسلامى در اين باره كتابها نوشته اند، و از جمله آنهاست كتاب «الناسخ و المنسوخ» از ابوبكر النحاس كه 138 آيه را به عنوان آيات منسوخه آورده است هر چند كه اكثريت قريب
[320]
به اتفاق آنها قابل مناقشه است.
مرحوم آيت الله العظمى خوئى«قدس سره» 36 مورد از مواردى را كه نحاس آورده به عنوان نمونه هاى روشنى از آياتى كه در آنها ادعاى نسخ شده در كتاب «البيان» ذكر كرده و در آنها مناقشه كرده است يكى از آياتى كه منسوخ بودن آن را كسى انكار نكرده آيه «نجوا» است:
يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة(مجادله/12)
اى كسانى كه با پيامبر نجوا مى كنيد (در گوشى حرف مى زنيد) پيش از نجوا صدقه بدهيد.
اين آيه با آيه بعدى نسخ شد و طبق روايات مستفيضه اى كه از طريق سنى و شيعه نقل شده وقتى آيه نجوا نازل شد تنها كسى كه به آن عمل نمود، حضرت على بود و هيچكس ديگرى به آن عمل نكرد تا اين كه آيه نسخ شد.(1)
انسـاء
اين واژه به معناى وادار كردن كسى به فراموش كردن چيزى است اين كلمه با اشتقاقات مختلف خود شش بار در قرآن ذكر شده و آنچه محل نظر است موردى است كه در آيه نسخ آمده است.«ماننسخ من آية او ننسها» منظور از نسخ آيه معلوم شد اكنون بايد ديد منظور از «انساء» آيه چيست؟ منظور اين است كه خداوند كارى مى كند كه به طور كلى آيه اى از يادها فراموش مى شود و اين بالاتر از نسخ است در نسخ خود آيه موجود است و حكم آن از بين رفته ولى در انساء، خود آيه نيز از بين رفته و خداوند آن را از يادها برده است.
صاحب مجمع البيان در اين باره مى گويد:
اين نوع فراموش كردن بر مردم جايز است به اين صورت كه مأمور به ترك قرائت آيه اى بشوند و در طول زمان آن را فراموش كنند اما بر پيامبر جايز نيست. چون منجر
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 - رجوع شود به بحار ،ج 35 ، ص 376 به بعد.
1 - جواهر الكلام ج 22 ص 79
2 - وسائل الشيعه ج 12 ص 106
1 -ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 61.
1 - رجوع شود به كشف المراد ص 358 و كتب كلامى ديگر.
2 - اين احكام به ترتيب در عهد عتيق (تورات) سفر اعداد، اصحاح 4، شماره 3 و اصحاح 8 شماره 24 واصحاح 23 شماره 32 آمده است.
1 - رجوع شود به بحار ،ج 35 ، ص 376 به بعد.