در بعضى از آيات قرآنى، خداوند اعلام نموده كه بر قلب كافران مهر زده و يا پرده اى بر آن قرار داده است و يا بر گوش و چشم آنها پرده اى است مانند: ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة (بقره / 7) خداوند بر دلها و گوش كافران مهر زده و بر چشمانشان پرده اى است شبيه اين آيه ، آيات ديگرى است كه خواهد آمد. در اين گونه از آيات منظور از مهر و پرده ، مهر و پرده خارجى نيست كه بر دل و گوش و چشم آنها باشد بلكه منظور همان سلب توفيق است و اينكه ميان قواى ادراكى آنها و ميان حقيقت فاصله اى قرار داده شده و آنها ديگر قابليت اينكه حق را درك كنند ندارند و قابل هدايت نيستند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه طبق اين آيات ، اين خداوند است كه چنين حالتى را در آنها به وجود آورده و به دل و گوش آنها مهر زده و مقابل چشمانشان پرده اى قرار داده است. اگر چنين است، ديگر آنها در كفر خود معذورند و جاى سرزنش وجود ندارد زيرا اين خداوند است كه قواى ادراكى آنها را در برابر حق بسته است ديگر آنها در عدم هدايت تقصيرى ندارند و اين در حالى است كه خداوند آنها را توبيخ و سرزنش مى كند و عذابى عظيم بر آنها وعده مى دهد. در پاسخ اين سؤال بايد بگوييم: با توجه به مجموع آياتى كه در اين زمينه در قرآن مجيد آمده جواب اين پرسش بسيار روشن است و آن اينكه خداوند هرگز به كفر
[57]
هيچيك از بندگان خود راضى نيست «و لا يرضى لعباده الكفر» (زمر/ 7) و به همه بندگان خود امكانات و شايستگيهاى لازم را در جهت هدايت داده است و با ارسال پيامبران و كتابهاى آسمانى، بندگان را در جهت يافتن راه صحيح كمك كرده است حال، بعضى از بندگان با و جود امكان هدايت، راه ضلالت و كفر را پيش گرفته اند و با اين انتخاب نادرست ، خود را از هدايت الهى محروم كرده اند و پا را از آن فراتر گذاشته در برابر دعوت پيامبران به عناد و لجاجت برخاسته اند و با ستيز با پيامبران و تعاليم آنها، خود را در جبهه مخالفت با آنان قرار داده اند و تمام نيروى خود را در مبارزه با راه انبياء مصرف كرده اند. در چنين حالتى است كه خداوند نيز بر دل و گوش آنها مهر زده و قابليت هدايت را از آنها گرفته است. بنابراين، دچار شدن بعضى از كافران عنود به چنين حالتى نتيجه قهرى اعمال خود آنهاست آنها خود براى خود چنين خواسته اند و بايد مسئوليت چنين انتخاب غلطى را كه آن را دانسته انجام داده اند به عهده بگيرند زيرا خداوند از اول درباره آنها چنين نخواسته بود بلكه پس از اصرار در كفر و عناد در برابر حق ، خدا از آنها سلب توفيق كرده و اين نوعى مجازات كفر آنهاست. اين حقيقت كه در بالا گفتيم از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى شود: كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (غافر/ 35) و چنين است خداوند بر هر قلب متكبر ستيزه جو مهر مى زند. كذلك نطبع على قلب المعتدين (يونس / 74) و چنين است بر دلهاى تجاوزگران مهر مى زنيم. افرايت من اتخد الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه (جاثيه/ 23) آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده بود و خدا او را با علمى كه داشت گمراه كرد و بر گوش و قلب او مهر زد. فلما زا غوا ازاغ الله قلوبهم و الله لايهدى القوم الفاسقين (صف / 5) و چون آنها لغزيدند خداوند دلهايشان را لغزانيد و خدا گروه كافران را هدايت
[58]
نمى كند. از اين آيات و آيات مشابه ديگر به خوبى روشن مى شود كه علت مهر زدن خداوند بر دلهاى كافران اعمال خود آنهاست و هرگز خداوند كسى را بى جهت گمراه نمى كند وبراى قواى ادراكى او مهر نمى زند. مطلب ديگر اينكه اين حالت مخصوص كه خداوند براى بعضى از كافران به وجود مى آورد، در قرآن تعبيرهاى گوناگونى دارد كه عبارتند از: ختم، طبع، اغفال، قسوه، اقفال و اكنّه بعضى از آيات مربوط به ختم و طبع را خوانديم و اينك آيات تعبيرهاى ديگر: اغفال: و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا (كهف / 27) و اطاعت نكن از كسى كه دل او را از ياد خدا غافل كرده ايم. قسوه: فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه (مائده / 13) پس به خاطر پيمان شكنيهاى آنها ، آنها را لعنت كرديم و دل هاشان را سخت نموديم. اقفال: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب افقالها (محمد / 24) آيا در قرآن تدبر نمى كنند يا بر دلها قفلهاى آن است. اكنّه: انا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا (كهف/ 57) و ما بر دلهاى آنان پرده هايى قرار داديم كه مانع فهم آنها باشد و در گوشهايشان سنگينى قرار داديم. اين حالت كه با تعبيرهاى مختلف از آن ياد شده نوعى بيمارى دل و روح است كه در قرآن در مواردى ازاين بيمارى ياد شده است و ممكن است كه اين تعبيرات، مراحل مختلف آن بيمارى باشد. با وجود اين بيمارى و مُهرى كه بر دلهاى اين كافران زده شده چگونه است كه خداوند بازهم آنها را انذار مى كند و مخاطب سخنان خود قرار مى دهد و اين در حالى است كه مى داند آنها هدايت نخواهند شد؟
[59]
پاسخ اين است كه انذار و تبليغ چنين افرادى از باب اتمام حجت و الزام دليل است تا در قيامت سخنى براى گفتن و بهانه و عذرى براى آوردن نداشته باشند.
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ (* )يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ اِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (*)فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (* )وَ اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (*)أَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (*)وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَنُؤْمِنُ كَمآ آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (*)وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ اِذا خَلَوْا اِلى شَياطينِهِمْ قالُوا اِنّا مَعَكُمْ اِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (*)اَللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (*)أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (*) و از مردم كسانى هستند كه مى گويند: به خدا و روز قيامت ايمان آورديم در حالى كه آنها مؤمن نيستند(8) آنها مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند در حالى كه فريب نمى دهند مگر خودشان را ولى نمى فهمند (9) در دلهاى آنان بيمارى است پس خداوند بر بيمارى آنها بيفزايد و بر آنان عذابى دردناك است به سبب اينكه دروغ مى گويند (10) و چون به آنها گفته مى شود كه در زمين فساد نكنيد مى گويند: همانا ما اصلاح كنندگانيم (11) آگاه باشيد كه آنها همان فسادكنندگان هستند ولى نمى فهمند (12) و چون به آنها گفته مى شود كه ايمان بياوريد همانگونه كه مردم ايمان آورده اند، مى گويند: آيا ايمان بياوريم همانگونه كه سفيهان ايمان آورده اند؟ آگاه باشيد كه آنها همان سفيهان هستند ولى نمى دانند (13) و چون با مؤمنان ملاقات مى كنند، مى گويند: ايمان آورديم اما چون با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند: ما با شما هستيم همانا ما
[60]
مسخره كنندگانيم (14) خداوند آنها را مسخره مى كند و بر طغيانشان مى افزايد كه سرگردان و حيران شوند (15) آنها كسانى هستند كه ضلالت را در مقابل هدايت خريدند پس اين تجارت بر آنها سودى نكرد و از هدايت يافته ها نشدند(16)
نكات ادبى 1 ـ «ناس» در اصل «اناس» بود الف به جهت كثرت استعمال افتاد. بعضيها گفته اند كه ناس جمعى است كه از لفظ خود مفرد ندارد بلكه مفرد آن انسان است و ناس از «نوس» مشتق شده كه به معناى حركت مى باشد. 2 ـ حرف باء در اول «بمؤمنين» براى تاكيد نفى است. 3 ـ خدعه به معنى مخفى كردن چيزى است جهت فريب دادن طرف مقابل و مخادعه مفاعله از خدعه است ولى حالت بين الاثنينى ندارد مانند (عاقبت اللص) كه يك طرفى مى باشد. 4 ـ «شعور» به معناى درك چيزهاى لطيف و نكات ظريف و خيالى است و از همين جهت است كه به شاعر شاعر گفته شده واين صفت بر خداوند اطلاق نمى شود. 5 ـ «قلب» به معناى حركت است و به قلب انسان قلب گفته شده چون هميشه در حركت است اينكه منظور از قلب در قرآن چيست، در آيات مربوطه بحث خواهد شد. 6 ـ «شيطان»از شطن مشتق است كه به معناى دورى از حق و سرپيچى از امر است و ابليس را به جهت سرپيچى از فرمان خدا «شيطان» گفتند و اساساً هر كسى كه از سرفتنه گرى و طغيانگرى از فرمان حق سرپيچى كند شيطان است. 7 ـ «عمه» به معناى حيرت و ترديد است و جمله «يعمهون» جمله حاليه و موضع آن نصب است.
تفسير و توضيح:
[61]
اين آيات به اضافه چند آيه اى كه بعد از اين خواهد آمد كه مجموعاً سيزده آيه است، درباره منافقان عصر پيامبر(ص) نازل شده است. هنگامى كه پيامبر خدا از مكه به مدينه هجرت فرمود و در آنجا تشكيل حكومت داد و قدرت و سلطه اى پيدا كرد، گروهى از مردم مدينه كه به پيامبر ايمان نياورده بودند، براى اينكه خود را با اكثريت مردم شهر وفق بدهند، به ظاهر ادعاى اسلام كردند ولى در واقع مسلمان نبودند. اين كار، آنها را از تعرض اكثريت مردم محافظت مى كرد ولى آنها با اينكه از مزاياى اين ايمان ظاهرى برخوردار بودند، ناجوانمردانه به مسلمين خيانت مى كردند و اسرار آنها را به دشمنان انتقال مى دادند و با نقشه هاى خائنانه اى همواره در صدد ضربت زدن بر پيكر جامعه اسلامى بودند. قرآن كريم در اين آيات پرده از بعضى از توطئه ها و شيطنتهاى آنان برمى دارد و با ارائه قسمتى از شگردهاى آنان ضمن هشدار به مسلمانان، برخى از قوانين كلى جامعه شناسى نفاق را به دست مى دهد. پديده اى كه در هر جامعه اى ممكن است به وجود بيايد. البته افشاگريهاى قرآن درباره منافقان منحصر به اين آيات نيست بلكه در آيات ديگرى اين كار ادامه دارد و بخصوص درسوره اى به نام منافقون علاوه بر عملكرد گروه نفاق ، روحيه هاى منافقان را نيز بيان مى كند. ضمنا خاطرنشان مى سازيم كه هر چند اين آيات درباره منافقان عصر پيامبر نازل شده است; ولى مورد مخصص نمى شود بلكه اوصافى كه قرآن از منافقان نقل مى كند عموميت دارد و شامل هر منافقى است كه درون جامعه اى مشغول به تخريب است. آيه (8) و من الناس من يقول آمنا ... : پيش از اين گفتيم كه خداوند در اول سوره بقره از سه گروه از مردم ياد مى كند و بعضى از خصوصيات آنها را مى آورد: گروه اول متقين، گروه دوم كافران و گروه سوم منافقان هستند. دو گروه متقين و كافران در آيات قبلى ذكر شد و اينك گروه سوم يعنى گروه منافقان طى سيزده آيه معرفى مى شوند. در اين آيات براى منافقان هفت ويژگى ذكر شده كه نخستين آنها در همين آيه آمده است:
[62]
1 ـ ايمان دروغين: آنها به دروغ ادعاى ايمان به خدا و روز قيامت مى كنند تا خود را در درون جامعه اسلامى جا بزنند و از مزاياى آن بهره مند شوند و نيز اسرار مسلمانان را به دست بياورند و به موقع آن را به دشمنان اسلام گزارش كنند. قرآن كريم اين ادعاى آنها را با قاطعيت رد مى كند و اعلام مى دارد كه آنها ايمان نياورده اند و در اين ادعا دروغگو هستند. نظير اين را در اول سوره منافقون ملاحظه مى كنيم كه در آنجا شهادت دورغين آنها را درباره نبوت پيامبر نقل كرده سپس آن را رد مى كند: اذا جائك المنافقون قالو نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون (منافقون / 1) و چون منافقان پيش تو آيند و گويند: شهادت مى دهيم كه تو پيامبر خدا هستى و خدا مى داند كه تو پيامبر او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقان دروغگويانند. بدينسان دست گروه منافق رو مى شود و ايمان آنها پذيرفته نمى گردد و اين مى رساند كه ايمان قولى ، كه فقط از طريق زبان باشد، ايمان حساب نمى شود هر چند كه از نظر فقهى ، احكام اسلام از قبيل طهارت وجواز نكاح و حرمت جان و مال بر آن مترتب مى گردد. آيه (9) يخادعون الله والذين آمنوا... : در اين آيه ويژگى دوم منافقان مطرح شده است: 2 ـ قصد فريب خدا و مؤمنان: در اين آيه هدف آنها از اين ادعاى دروغ مشخص مى شود و آن اينكه آنها مى خواهند با اين كار خدا و مؤمنان را فريب بدهند و اين ويژگى دوم آنهاست كه آنها مردمى فريبكار و نيرنگ باز هستند تا جايى كه مى خواهند حتى خدا را فريب بدهند. اينكه آنها مى خواستند خداوند را فريب بدهند خود دليل بر بى ايمانى آنهاست زيرا اگر كسى واقعاً به خدا ايمان داشت باشد مى داند كه خداوند را كه عالم برهمه اسرار و پنهانكاريهاست، نمى توان فريب داد.
[63]
و اما اينكه منافقان چگونه مى خواستند مؤمنان را فريب بدهند و هدفشان چه بود ، مى توان گفت كه آنها چندين هدف داشتند: يكى اينكه مى خواستند احترام و محبت اكثريت جامعه را كه مسلمان بودند به خود جلب كنند. دوم اينكه اسرار مسلمانان را كشف كنند و در اختيار دشمنان آنها بگذارند. سوم اينكه احكام كفار را از خود دفع كنند و مسلمانان آنها را پاك بدانند و ارتباط نزديك داشته باشند و از جان و مال آنها دفاع كنند. چهارم اينكه آنها نيز در غنائم جنگى شركت كنند و از آن سهمى ببرند و شايد هدفهاى ديگرى هم داشتند و اين خود فريب دادن مؤمنان است. ولى قرآن كريم با پرده برداشتن از توطئه و نيرنگ و فريب آنها، در واقع فريب منافقان را به خودشان برگردانيد و مسلمانان با شناسايى آنان هوشيارتر شدند و نقشه هاى منافقان نقش بر آب شد و آنها كه خيال مى كردند مى توانند مؤمنان را فريب بدهند ، فريب زرنگيهاى خود را خوردند و در دام افتادند. اين است كه خداوند در اين آيه اعلام مى دارد منافقانى كه مى خواستند خداو مؤمنان را فريب بدهند، در واقع خودشان را فريب دادند اما خود نمى فهمند و اين نكته ظريف را درك نمى كنند. آيه (10) فى قلوبهم مرض ... : در اين آيه ويژگى سوم منافقان مطرح شده است: 3 ـ بيمار بودن دل و روح منافقان: بديهى است كه هر گاه اقليتى در ميان اكثريتى دودوزه بازى كنند و ظاهر خود را بر خلاف باطن خود جلوه دهند، دچار بيمارى روحى مى شوند و چون دشمنِ اكثريت هستند، پيشرفتها و موفقيتهاى اكثريت باعث ناراحتى آنها مى شود و بر بحران روحى آنها مى افزايد. منافقان همواره در اضطراب و دلهره زندگى مى كنند و از اينكه نقاب از چهره شان بيفتد و افشا شوند نگران هستند و لذا قرآن كريم در سوره منافقون با روانشناسى خاصى اين معنا را خاطرنشان مى سازد: يحسبون كل صيحة عليهم (منافقون / 2) آنها هر فريادى را بر ضرر خويشتن مى پندارند. و بدينسان منافقان، بيمار دل هستند و هر چه بر شوكت و قدرت مسلمانان افزوده
[64]
گردد بر بيمارى آنها افزوده خواهد شد و لذا در آيه مورد بحث خداوند پس از خبردادن از بيمارى دل آنها مى فرمايد: «خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد» زيرا كه روز به روز قدرت مسلمانان فزونى مى يابد و به همين سبب بيمارى دل آنها نيز افزايش خواهديافت. آيه (11) واذا قيل لهم لاتفسدوا... : در اين آيه ويژگى چهارم منافقان آمده است: 4 ـ فتنه گرى و فسادانگيزى: منافق كارى جز ايجاد فساد و كارشكنى در امور اكثريت ندارد. منافق سعى مى كند چوب لاى چرخ اكثريت بگذارد و از هر طريق ممكن بر آنان لطمه وارد كند و ضربه بزند. جالب اينكه منافق كه اقداماتى در جهت كارشكنى و ايجاد فتنه وفساد انجام مى دهد، در مقام سخن گفتن آن اقدامات را در جهت صلاح كار قلمداد مى كند و سرپوشهاى فريبنده اى بر آن مى گذارد و چنين وانمود مى كند كه در جهت منافع جامعه قدم بر مى دارد در حالى كه او خود بهتر مى داند كه انگيزه اى جز ايجاد فساد و فتنه ندارد. يك نمونه اين كار داستان مسجد ضرار است كه منافقان عصر رسول خدا پايگاهى براى توطئه چينيهاى خود ساختند و اسم آن را مسجد گذاشتند. (داستان مسجد ضرار را در تفسير سوره توبه انشاءالله به تفصيل خواهيم آورد.) نمونه ديگر آن كارشكنيهايى بود كه منافقان در موقع جنگ و بسيج مسلمانان براى دفاع از اسلام انجام مى دادند و اسم آن را صلح طلبى مى گذاشتند. خداوند اين ويژگى منافقان را به اين صورت مطرح مى كند كه چون به آنها گفته شود كه در زمين فساد نكنيد آنها مى گويند ما اصلاح كننده هستيم سپس خداوند هشدار مى دهد كه آنها همان مفسدان هستند ولى نمى فهمند. از ذيل اين آيه كه فرمود: ولى نمى فهمند ، چنين بر مى آيد كه اى بسا اين منافقان دست به كارهايى مى زدند كه باعث ايجاد فساد مى شد ولى آنها از عواقب كار خود خبر نداشتند و به نظر خود، آن كارها را در طريق اصلاح مى دانستند. بنابراين چنين
[65]
نيست كه منافق تنها كسى باشد كه آگاهانه و دانسته فتنه گرى و فساد كند بلكه حتى كسانى كه ناآگانه ايجاد فساد مى كنند نيز منافقند و بايد با آنها برخورد كرد زيرا آگاهى يا عدم آگاهى از عواقب كار در اصل قضيه تفاوتى نمى كند. آيه (13) و اذا قيل لهم ... : در اين آيه خداوند از ويژگى پنجم منافقان خبرمى دهد: 5 ـ تحقير مؤمنان: يكى ديگر از خصوصيات منافقان اين است كه آنها به مؤمنان با ديده حقارت مى نگرند و آنان را مردمانى ابله و نادان تصور مى كنند. در اين آيه گفتگويى را مجسم مى كند كه اگر به آنها گفته شود شما نيز مانند اكثريت مردم ايمان بياوريد ، آنها در پاسخ خواهند گفت كه آنها سفيه و نادان هستند آيا ما نيز مانند اين سفيهان ايمان بياوريم؟ بايد توجه داشت كه اين گفتگو يك گفتگوى فرضى است و جهت كشف و بيان سوء نيت و خبث باطن آنهاست و لذا با كلمه «اذا» شروع شده كه به معنى هرگاه مى باشد يعنى هر گاه و اگر چنين گفته شود، چنان مى گويند ، بنابراين، آيه مورد بحث با آيه بعدى كه دو چهرگى منافقان را بيان مى كند، منافات ندارد. طبق آيه بعدى منافقان وقتى با مؤمنان روبرو مى شوند اظهار ايمان مى كنند و همين معنا در آيه نخست از اين گروه آيات كه مربوط به منافقان مى باشد، نيز آمده بود كه آنها مى گويند ما ايمان آورده ايم (و من الناس من يقول آمنا) اين درست است و منظور از آيه مورد بحث اين نيست كه منافقان به مردم بگويند: آيا ايمان بياوريم همانگونه كه سفيهان ايمان آورده اند؟ منافقان نه جرأت چنين كارى را داشتند و نه به صلاح آنها بود كه بى ايمانى خود را آنهم به اين صورت تند و زننده آشكارا اعلام كنند. بلكه اين آيه در صدد بيان زبانحال آنهاست كه آنها اگر چه در ظاهر اظهار ايمان مى كنند ولى در باطن مؤمنان را سفيهانى بيش نمى دانند گويا اين، سخنِ دل آنهاست. ولى خداوند در پاسخ آنها اعلام مى دارد كه آگاه باشيد نادان واقعى و سفيهان حقيقى خود آنها هستند ولى نمى دانند يعنى اينكه آنها در جهل مركب هستند نادانند ولى از نادانى خود بى اطلاع هستند و اين بزرگترين بدبختى يك فرد است.
[66]
اينكه قرآن منافقان را افرادى سفيه معرفى مى كند به اين جهت است كه چه سفاهتى از اين بالاتر كه كسى سخنان پيامبر را مستقيماً بشنود و آثار صدق را در او مشاهده كند و در عين حال از او روى برتابد و به او ايمان نياورد. آيات (14 - 15) و اذا لقوا الذين آمنوا... : ششمين ويژگى منافقان در اين آيه بيان شده است: 6 ـ دو چهرگى : بارزترين خصيصه منافقان دو چهرگى آنهاست. آنها در پيش روى اكثريت ساز موافق مى زنند و خود را همراه و همگام با آنها معرفى مى كنند ولى وقتى در ميان خودشان و به دور از چشم اكثريت حرف مى زنند ، مى گويند ما با شما هستيم و اينكه در برابر مؤمنان اظهار ايمان نموديم در واقع آنها را مسخره مى كرديم. خداوند ضمن اينكه از اين دوچهرگى خبر مى دهد و نقاب از صورت آنها بر مى دارد، اين سخن آنها را نيز كه ما مؤمنان را مسخره مى كرديم پاسخ مى دهد و مى گويد: خداوند آنها را مسخره مى كند و بر طغيانشان مى افزايد تا حيران و سرگردان شوند. در اين آيه خداوند از خلوت منافقان خبر مى دهد و آن هنگامى است كه آنها با يكديگر جمع مى شوند و با شياطين خود جلسه مى كنند در اين جلسه است كهواقعيت خود را به زبان مى آورند و مؤمنان را مسخره مى كنند. منظور از شياطين در اينجا بزرگان منافقين و يا كاهنان آنهاست و در واقع همانها هستند كه بر منافقان خط مى دهند و برنامه ريزى مى كنند و لذا خداوند از آنها به عنوان شياطين ياد مى كند. ديگر اينكه خداوند در همين آيه گستاخى منافقان را پاسخ مى دهد و آنها را به دو گونه تهديد مى كند: نخست اينكه خداوند آنها را به مسخره مى گيرد و استهزاء مى كند. البته مسخره كردن به معناى متعارف و معمولى آن از ساحت خداوند دور است بنابراين بايد ديد كه منظور از مسخره كردن خداوند چيست؟ به نظر مى رسد كه منظور همان مجازاتى باشد كه خداوند متناسب با استهزاء آنها به
[67]
آنها مى دهد و آن يا مطلق عذاب است و يا عذاب و هلاكى است كه با «استدراج و امهال» همراه است. با مهلت دادنهايى كه آنها را بيشتر مغرور مى كند. به اين دو آيه توجه كنيد: و بدالهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن (جاثيه / 33) بديهاى اعمالشان آشكار گرديد و چيزى كه آن را مسخره مى كردند آنها را احاطه كرد. ولقد استهزء برسل من قبلك فامليت للذين كفروا (رعد / 32) همانا به پيامبرانى پيش از تو استهزاء شد پس به كافران مهلت دادم. دوم اينكه بر طغيان آن منافقان مى افزايد درست مانند آيه اى كه پيشتر خوانديم و آن افزودن خداوند بر بيمارى دل منافقان بود. طغيان يعنى تجاوز از حد و سرپيچى از فرمان خدا. منافقان افراد طغيانگرى هستند و از دستورات الهى سرپيچى مى كنند و چون هر روز و يا در هر برهه اى از زمان فرمان تازه اى از طرف خداوند صادر مى شد و منافقان از آن سرپيچى مى كردند طبعاً روز به روز بر طغيان آنها افزوده مى شد و هر چه بر طغيان آنها افزوده شود بر سرگردانى و حيرتشان مى افزايد. استهزاء منافقان بر مؤمنان در اين دنيا، استهزاء مؤمنان بر منافقان را در آخرت به دنبال دارد اين حقيقت را قرآن در آياتى بيان كرده به اين شرح: ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون... مجرمان بر مؤمنان مى خنديدند! تا آنجا كه مى فرمايد: فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون (مطففين/ 29ـ34) پس امروز مؤمنان بر كافران مى خندند! آيه (16) اولئك الذين اشتروا الضلالة... : هفتمين و آخرين ويژگى منافقان در اين گروه از آيات، در اين آيه ذكر شده است : 7 ـ تجارت زيان آور: با توجه به عملكرد منافقان كه شمه اى از آن در آيات پيش بيان شد، مى توان با قاطعيت گفت كه منافقان چيزى جز گمراهى و ضلالت برخود نخريدند. در اين آيه خداوند كار منافقان را به يك معامله و داد و ستد تشبيه مى كند كه
[68]
منافقان در اين معامله سودى نبردند. زيرا آنچه از دست دادند هدايت بود و آنچه به دست آوردند ضلالت بود آنها ضلالت را با هدايت عوض كردند وچه خسران عظيمى! در اينجا ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه منافقان از اول در گمراهى بودند و آنها هيچگاه هدايت نيافته بودند كه آن را با ضلالت عوض كنند پس چگونه در اين آيه از تبديل هدايت با ضلالت سخن گفته شده است؟ در پاسخ مى گوييم: اصل اولى در هر انسانى هدايت است و اگر كسى مطابق با فطرت خود گام بردارد بدون شك هدايت مى يابد اينكه شخصى گمراه مى شود بر خلاف طبيعت و بر خلاف اصل است بنابراين منافقى كه گمراهى را اختيار كرده، در واقع آن را با هدايتى كه بايد به آن مى رسيد عوض كرده است.