|
|
|
|
|
|
زهد معصومين از فقر نبود و اى فرزند، اى محمد، بدان كه من عده اى را ديده ام كه چنين مى پنداشتند كه جدت (محمدصلى الله عليه و آله ) و پدرت (على عليه السلام تهيدست بوده اند، و دستشان ازمال دنيا خالى بوده است . علت اين عقيده آن است كه شنيده اند آن بزرگواران غذاى خود رابه گرسنگان ايثار مى كردند، و خود گرسنه بسر مى بردند، و با نهايت زهد وپرهيزگارى مى زيستند. اين مردم چنين مى پندارند كه زهد و پاك زيستن فقط با فقر وتنگدستى صورت مى بندد، نه با تمكن و ثروت اما اين پندار غلط و ناشى از بيخبرىاست پيمبران عليهم السلام توانگرترين شخص بوده اند، زيرا هر چه از خدا مى خواستندبه آنان عطا مى فرمود. پس از همه توانگران زمان خود توانگرتر بوده اند، و لطفالهى نيز به سبب وجود آنان بر سر ديگران سايه مى افكند و پيمبران عليهم السلام هرمال كه در دست مى داشتند به محتاجان مى دادند، و آنان را بر خود مقدم مى داشتند، و بهآنچه خداى تعالى نصيب آنان مى فرمود به آن شاكر و شكيبا بودند، و زبان از طلب بربسته از جمله عطاهاى جدت (محمد صلى الله عليه و آله ) (فدك ) و (عوالى ) است كهبه ماردت فاطمه - صلوات الله عليها - بخشيد، و چنانكه (شيخ عبدالله بن حمادانصارى ) روايت كرده است عوائد (فدك ) سالانه بيست و چهار هزار دينار بوده است ، وديگران آن را هفتاد هزار دينار گفته اند. اما در عينحال آن بزرگوار و شوهر بزرگوارش و پدر والامقامش در بخشندگى مانندى نداشتهاند، و در زهد و تقوى نظيرى ، و اندكى از آن عوايد براى گذراندن ايشان باكمال گشاده دستى بس بود اما ارباب معرفت با خداى تعالى در كم و بيش گفت گويىاندازند پس تصرف آنان در مال دنيا كه عطاياى الهى است ، مانند تصرف خداى تعالىاست نسبت به خود آنان . پس در مقابل اراده و مشيت الهى تسليم محضند در حقيقت در دنيا باپرهيزگارى زيست مى كنند، و از دنيا خارجند من در تاريخى كه بهسال دويست و سى و هفت نوشته شده است ، آن را در آغاز كتابى كه هم اينك نزد من موجوداست و شرح حالى ارزشمند در احوال (آل ابوطالب ) مى باشد، و نخستين كس ازرجال روايت آن (عبيدالله بن محمد ابى محمد) است كه از پدرت على امير مومنان عليهالسلام روايت كرده است كه فرمود: (من با فاطمه عليه السلام ازدواج كردم (در) حالىكه جز بسترى نداشتم ، اما امروز اموالى دارم كه اگر بر همه بنى هاشم پخش كنم ،همه را بس خواهد بود.) نيز در آن كتاب ديدم كه نوشته است : آن بزرگواراموال خود همه را، كه در آمد آن چهل هزار دينار بود، وقف كرد، با اينحال شمشير خود را فروخت ، و هنگام فروش مى فرمود: (كيست كه شمشير مرا خريدارىكند. اگر به شام شب نيازم نبود آن را نمى فروختم ) نيز از آن كتاب است كه : روزى على امير مومنان فرمود: (چه كسى فلان شمشير راخريدارى مى كند؟ اگر بهاى ازارى داشتم آن را نمى فروختم ) و آن كتابنقل مى كند كه در آن حال منافع املاك او كه آن را به صدقه مى دادچهل هزار دينار بود. و اى فرزند، اى محمد، به خدايى كه اينك كه اين كتاب را مى نويسمحاضر است ، و فرشتگان او گواهند، آن املاك و املاك ديگر در تصرف پدرت على بنموسى بود با اين همه در بيشتر اوقات حتى يك درهم نداشت ، زيرا منافع املاك او ديگرمنافع را به مصرف عيالات خود مى رسانيد، سپس به مصرف صدقات و ايثار مى رساند،و صرف صله مى كرد، و هديه مى بخشيد بعضى بر آنان بودند كه او عليه السلام اززرهاى ذخيره انفاق مى كند اما هيهات و هيهات ! كه درباره پدرت به خطا مى انديشيده اند،و گمراه بودند، و مى بينم بسيارى از مردم حتى راجع به آنكه داراى عظيم ترين مقام ووالاترين كمال و كاملترين جلال است گمراه شده اند. يعنى نسبت به خداى تعالىپروردگار جهانيان و پيمبران تا آنجا كه خداى - جل جلاله - راجع به گروهى كه در خدمت جد (محمد صلى الله عليه وآله ) حضور داشتند و آن بزرگوار را مى ديدند مى فرمايد: و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون . (153) اگر همه جهان يك باره در تملك پدرت در مى آمد، در كمترين زمان از دست مى داد، اماچنانكه مشيت الهى بود به تدريج به دست ما آمد. پس اى فرزند، اى محمد، تو وبرادرانت و اولاد و ذريه ات از پدران خود پيروى كنيد كه راه حق و راستى پيمودن خداونددرباره روزى موجودات در كلام مجيد خود مى فرمايد: فو رب السما و الارض انه لحق . (154) و در كتاب (ابراهيم بن محمد اشعرى ) كه قابل اعتماد و استناد است ، ديده ام كه ازحضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده است كه على عليه السلام وقتى رحلتكرد هشتصد هزار درهم قرض داشت . حضرت امام حسن ملكى ازاموال آن بزرگوار را به پانصد هزار درهم و زمينى از او را به سيصد هزار درهم فروختو دين او عليه السلام را ادا كرد. علت اين دين آن بود كه آن بزرگوار چيزى از خمس رابراى خود نگاه نمى داشت با همه گرفتارى شخصى و مصارف بسيار خود، همه را بهمستحقان پخش مى فرمود. و در كتاب (عبداله بكير) ديدم كه ابوجعفر عليه السلامروايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السلام وقتى به شهادت رسيد مقروض بود وعلى بن حسين زين العابدين يكى از املاك پدر را فروخت به سيصد هزار درهم ، و دين اووعده هايى را كه داده بود ادا كرد من در آغاز بخش ششم در كتاب (ربيع الالباب ) قسمتىاز دارايى و بخشش هاى ايشان صلوات الله عليهم را آورده ام ، آن را مطالعه كن و بنگر،اخبارى كه در آنجا آورده ام به حق و واقعيت دلالت دارد. امير مومنان عليه السلام جدت براىفرزندانى كه از حضرت فاطمه زهرا عليه السلام داشت اموالى وقف كرد و توليت آن رابه عهده فرزندان خود گذاشت . پس چگونه مى پندارند آن حضرت تنگدست و تهيدستبوده است ، و خداى تعالى براى خاصان خود مالى مقدر نمى فرمايد؟ آيا خداىجل جلاله اين جهان و آن جهان را براى كسانى آفريده است كه به آنها نظر عنايت ندارد؟ و اى فرزند، وقتى شيرخوار بودى عنايت الهى لب از شير شستن را به تو الهام فرمود،بى آنكه ما ترا به آن كار واداشته باشيم . همچنين راه تعليم و گرفتن خط را در دلتانداخت . بنا براين ، به حسن توفيق تو و عنايت الهى به تو اميدوار شده ام ، و مى دانمكه مورد رافت و مهر اويى جل جلاله و اميدوارم كه شرف توفيق طاعت و بازگشت بهآستانش را براى تو كامل فرمايد. پس بر تو باد كه نوشتن كامل و زيبا را بياموزى ، چه اين كار براىداخل شدن در مقام رضاى حضرتش در سراى اقامت مدد مى كند. سپس بر تو باد كه علمعربى را خوب بياموزى ، چندان كه مانند ترا كه طالب رضاى الهى هستى مى بايد، وبراى زنده نگاه داشتن سنت نبوى لازم است سپس بر تو باد آموختن تفسير آيات شريفقرآن مجيد چندان كه براى بر پا داشتن نماز، و تكاليفى كه بر عهده تست توانا گردى، و بر تو باد كه سپس همه كتاب مجيد را براى تعظيم وتجليل مقام قرآن از بركنى . از خداوند مى خواهم كه آموختن علم فقه را كه راه شناخت احكام شريعت و زنده داشتن سنتجدت محمد صلى الله عليه و آله است بر دلت اندازد، و توان الهام پذيرى از عنايت او راداشته باشى ، و قصد تو در اين كار فرمان بردن از خداى تعالى و پيمودن راه راستباشد، و مبادا كه در كار دين مقلد عوام الناس (155) از غلامان جدت باشى ، و براىگرفتن فتوى و استفهام مطالب دين در برابر آنها كوچكى كنى كه جز مغبون به اين كارحقير قناعت نكند. و بدان هنگامى كه كودك بودم (ورام ) (156) جدت قدس الله روحه -به من مطالبى فرمود كه معناى آن اين بود كه : اى فرزند، اگر در علم وعمل كارى وارد شدى كه خير تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مكن ، و مبادا كه ازكسانى كه در آن كارند كمتر باشى . نيز جدت ازقول (حمصى ) (157) مى فرمود: براى اماميه مفتى واقعى باقى نمانده است بلكههمه ، فتواى ديگران را حكايت مى كنند، و به تكرار باز مى گويند. در صورتى كه درآن زمان گروهى از اصناف علما بودند، و در روزگار ما كسانى نيستند كه از نظر مراتبعلمى به آنان نزديك باشند اما بايد گفت كه : اينان به علتطول ايام غيبت و دور بودن از پيشوايان و رهبران دينى كه از حيثاشتغال و ادراك معانى در حفظ و پناه بارى تعالى بوده اند، معذورند كه اگر همپايه علماسلف نباشند. اما به هرحال امروز فتاوى آنان و پاسخ بهمسائل مورد نياز، نقل قول علماى متقدم و ماضى است ، و اين كار بسى آسان است ، و جزمردمى مسكين و كسانى با همتى پست و بى مايه ، در اين كار ناتوان نيستند. من كه پدرتوام تقريبا بيش از دو سال و نيم به اين علممشغول نبودم ، و زان پس اگر گاهى به آن مشغول مى شدم از روى نياز نبود بلكه بهمنظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. كسى كه از كوتاهى زندگى با خبر است ،و مى تواند كه پس از مرگ از طرف مقامى ، هر كار او چه بزرگ چه كوچك ، موردرسيدگى و حسابرسى قرار مى گيرد، بايد به ميزان نياز اين سفر توشه فراهم آورد. بر تو باد كه در تحصيل فقه به كتابهاى جدت (ابو جعفر طوسى ) (158) رحمهالله عليه مراجعه كنى ، زيرا او در پيمودن راهى كه حق تعالى به او نمود، سستى وكوتاهى نورزيد. (زيرا غالب آنچه شيخ طوسى رحمه الله عليه در كتابهاى خويش آورده ، و در آن فتواداده است ، ماخوذ از متون احاديث اهل بيت عليه السلام و اين امرى است واضح و روشن براى كسى كه گردن خويش را از بند تقليدديگران رها نموده باشد و الله المستعان ) خداى جل جلاله به دست من كتابهاى بسيار در هر فن براى تو آماده فرموده است ، كهاميدوارم ترا به مولاى اين جهانى و آن جهانى نزديك گرداند. (آنگاه كتابهايى را كه در فنون گوناگون تاليف نموده ، ذكر مى كند، و آنچه را درغالب فنون است كثير مى شمارد. علوم فراوانى راياد مى كند و به مطالعه آنها توصيهمى نمايد، و آن مقدار از هر علم را كه مهم مى نمايد تعيين مى كند، حتى كتابهائى را در علمتاريخ ، ستاره شناسى ، رمل ، كيميا و مانند آن ذكر مى كند، و تمامى آنها را به وجهى مىستايد، و ياد آور مى گردد كه در پاره اى از علوم كتابهائى تاليف نموده است . آنگاهتاليفات فراوانش در رشته هاى گوناگون رانقل مى كند، و پس از آن مطالب سودمندى درباره عبادتهاى پنجگانه و اسرار آنها بيان مىكند، و به دنبال آن درباره غيبت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و انتظار فرجاو، امورى را در طى فصولى بيان مى كند، و متذكر مى گردد كه مردم در ادعاى دوستى آنحضرت و انتظار فرج او صادق نبوده اند، و اين امر را با بيان مثالهائى توضيخ مى دهد،و آنگاه مى فرمايد:) سيد بن طاووس فرزند را به امام عصر عليه السلام مى سپارد در آن روز كه به دنيا آمدى ترا بنده مولينا مهدى عليه السلام و متعلق به او قرار دادم ،و در حوادثى كه بارها براى تو روى داده است به سايه حضرتش پناه برده ام ، و بهدامان عنايتش دست زده ام و بارها آن بزرگوار را به خواب ديده ام ، به ما انعام ها فرمودهو نيازهاى ترا برآورده است ، چنان كه بيان آن از قدرت من بيرون است . پس در دوستى و مهر و وفا به آن حضرت بزرگوار، و توجهدل و تعلق خاطر، آن گونه باش كه خدا و رسول او و پدران بزرگوارش مى خواهند، وخواسته هاى حضرت او را بر نيازهاى خود مقدم دار، و من اين مقوله را در كتاب (المهمات والتتمات ) شرح داده ام و پيش از آنكه براى خود و عزيزانت صدقه دهى ، براى حضرت او صدقه ده ، و دعا بهآن وجود مقدس را بر دعاى به خود مقدم دار، و براى جلب توجه و احسان آن بزرگوار درهر كارى خير براى وفاى به حق حضرت او را برخويشتن برترى ده ، و در روزهاىدوشنبه و پنج شنبه با فروتنى و خضوع نيازهاى خود را بر حضرتش عرضه كن ، وچنانكه در پايان كتاب (المهمات ) نوشته ام وقتى به آن بزرگوار خطاب مى كنى پساز تقديم سلام زيارتى را كه به (سلام اللهالكامل ) آغاز مى شود بخوان و بگو: (يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر، و جئنا ببضاعه مزجاه ، فاوفلناالكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين تالله لقد اترك الله علينا و ان كنالخاطئين يا مولينا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين ) و بگو: اى سيد و مولاى من ، اينهامقام برادران يوسف است با برادر و پدر خود كه پس از آن همه جنايت ، به آنان رحمتآوردند، و از گناهانشان چشم پوشيدند. پس اگر ما نزد خدا ورسول او و پدران بزگوارت و نزد تو پسنديده و مورد رضا نيستيم ، تو اى سرور مااز حضرت يوسف كه برادران خود را بخشود، و به آنان مهربانى كرد، براى بخشودن ماو رحمت آوردن به ما و ابزار حلم و كرم احق و اولايى . وصول پاسخ امام عصر عليه السلام (بدان كه راه شناخت پاسخ سرور و مولاى ما مهدى عليه السلام و راه دريافت اين شرفكه پروردگار به قدرت و رحمت خود براى متوسلان به آن حضرت مقرر فرموده است ،چند چيز است : از آن جمله است آنچه (محمد بن يعقوب كلينى ) در كتاب(وسائل ) از قول كسى كه نام او را نقل كرده است ، چنين بيان فرموده كه گفته است :به حضرت ابوالحسن نوشتم : مردى دوست مى دارد كه نيازهاى خود را به امام خود عرضهكند، آن چنان كه دوست مى دارد آن را به پروردگار خود عرض كند، او را چه بايد؟ در پاسخ من نوشت : (اگر نياز دارى لبهاى خود را حركت ده كه پاسخ تو خواهد رسيد) نيز (هبه الله بن سعيد راوندى ) در كتاب (خزائج ) از (محمد بن الفرج ) روايت كردهاست كه گفت : حضرت على بن محمد عليه السلام مرا فرمود كه اگر بخواهى پرسشىكنى آن رابنويس ، و در زير مصلاى خود بگذار، و ساعتى صبر كن ، سپس آن را بگشاى ،و در آن ببين . گفت : چنين كردم ، و پاسخ پرسش خود را با توقيع و امضاى حضرتشدريافت كردم . همين اشاره كوتاه ترا بس است و آن كس كهمشمول عنايات و احسان او باشد راه او به سوى او باز است ) (مولف بزرگوار در خاتمه كتاب پاره اى از وصاياى امير مومنان را كه در نهج البلاغهو غير آن آمده ، ذكر مى كند، و ما اين نوشته را با ذكر كلامى از امام صادق عليه السلام دربيان حق و باطل به پايان مى بريم . امام عليه السلام فرمود: (با تقوى باش ، و آنگاه هر كه هستى و از هر قوم و نژادى هستى ، باش ، كه هيچ كس باتقوى مخالف نيست ، و همگان آن را دوست مى دارند. تمامى خير و رشد در تقوى است .تقوى ميزان سنجش هر علم و حكمتى ، و اساس هر طاعت مقبولى است . تقوى آبى است جارى از چشمه معرفت به خداوند. هر رشته اى از علوم را بدان نياز است ،ولى خود به چيزى جز تصحيح معرفت به تسليم در برابر هيبت خداوندى نياز ندارد منشا زيادت تقوى اطاع از سر لطف خداوند است بر سر بنده پس تقوى اساس هر حقى است، و باطل تمامى چيزهائى است كه ترا از خداوند جدا مى سازد، و اين نيز مورد اتفاق همگاناست ، پس از آن بپرهيز، و بى آنكه به ديگراندل ببندى ، راز خويش راتنها براى خداوند بگذار. رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: راست ترين سخنى كه عرب گفته اين كلام(لبيد) است كه :
الا كل شى ما سوى الله باطل
|
و كل نعيم لا محاله زائل (159)
| پس با آنچه اهل صفا و تقوى بر آن اتفاق دارند همراه شو ازاصول دين ، و حقانيت يقين و رضا و تسليم ، و در اختلاف مردم و سخنان آنانداخل مشو كه امر بر تو دشوار شود. و امت برگزيده اتفاق دارند بر اينكه : خداونديكتاست و مانندى براى او نيست ، و او در حكمشعادل است ، آنچه را خواهد انجام دهد، و آنچه را اراده نمايد فرمان دهد، در هيچ يك از كارهاىاو (چرا) نيست ، هيچ چيز نه در گذشته و نه در آينده جز به مشيت او تحقق نيابد، برهمه چيز تواناست ، در وعده و وعيدش صادق است ، قرآن مخلوق و كلام اوست و او پيش ازكون و مكان و زمان موجود بود. ايجاد هستى و نابود ساختن آن برايش يكسان است ، ايجاد جهان بر علم او نيفزايد، ونابودى آن از ملك او نكاهد. سلطانش عزيز و تنزيهشجليل است . پس آنچه را ناقص اين امور است نپذير. باطن خويش را پاك ساز تا بركاتالهى را از نزديك دريابى و به سعادت نائل گردى (160)) اين نوشته در سال 1040 ه ق پايان يافت ) و الحمدالله اولا و آخرا ظاهرا و باطنا و صلى الله على النبى و آله و سلم برنامه سلوك در نامه عارف كامل ميرزا جواد ملكى تبريزى قدس سره شرح حال آيت حق ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى عارف كامل ، سالك وارسته و فقيه بزرگوار ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - رضوانالله عليه - از شاگردان مبرز مرحوم حسين قلى همدانى است ، كه نزد او مراتب سير وسلوك را طى كرده و به مقامات والا دست يافته است و او فقه واصول را نزد مرحوم آقا رضا همدانى و برخى از علما ديگر تلمذ نمود درسال 1320 به ايران عزيمت نمود و در قم توطن نمود، و به انجام وظيفه و ترويج دينو تربيت نفوس مستعده همت گماشت ، و سرانجام در عيد قربانسال 1343 ديده از جهان فروبست . (161) ايشان تاليفات بسيار گرانقدرى از خود بجاى گذاشته اند. از جمله اسرار الصلوه ،(المراقبات )، (رساله لقاء الله ) كه هر كدام چند بار به زيور طبع آراسته گشتهاند. بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران ، حضرت امام خمينى - رضوان الله عليه - خود ازكسانى است كه از محضر ايشان بهره برده است و به مطالعه كتابهاى او توصيه مىنموده است . (162) يكى از شاگردان خاص ميرزا جواد آقا مى گويد: (شبى در شاهرود خواب ديدم كه در صحرايى حضرت صاحب الامر عليه السلام باجماعتى تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستاده اند. نزديك رفتم كه جمال مباركش را زيارت كنم و دست شريفش را ببوسم ، شيخ بزرگوارىرا ديدم كه در كنار آن حضرت (قرار گرفته بود) و آثار بزرگوارى و وقار ازسيمايش پيدا بود. هنگامى كه بيدار شدم درباره آن شيخ فكر كردم و در انديشه اين معنا رفتم كه او كيستكه تا اين اندازه به امام عصر ارواح من سواه فدا مربوط و نزديك است براى يافتنش بهمشهد مشرف شدم ، وى را نديدم در تهران آمدم ، به او برخورد نكردم به قم مسافرتكردم و در مدرسه فيضيه او را در يكى از حجره هامشغول تدريس ديدم . پرسيدم اين آقا كيست ؟ گفتند: آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى است و خدمتش رسيدم ، از منتفقد زيادى كرد و فرمود: كى آمدى ؟ گويا مرا ديده و شناخته و از قضيه آگاهند. از آن پس ، ملازمتش را اختيار كرده و او را چنان يافتم كه ديده بودم و مى خواستم .(163) نيز يكى از كسانى كه مرحوم ملكى را زيارت كرده و از او بهره برده مى گويد: (حاجميرزا جواد آقا روزى پس از پايان درس ، عازم حجره يكى از طلبه ها كه در مدرسهدارالشفا بود شد و من در خدمتش بودم به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جاى آوردنمراسم احترام و اندكى جلوس برخاست و حجره را ترك گفت . هدف از اين ديدار را پرسيدم، در پاسخ فرمودند: شب گذشته هنگام سحر فيوضاتى بر من افاضه شد كه فهميدماز ناحيه خودم نيست و چون توجه كردم ديدم اين آقاى طلبه به تهجد برخاستهه و درنماز شبش به من دعا مى كند و اين فيوضات اثر دعاى اوست . اين بود كه به خاطرسپاسگزارى از عنايتش به ديدارش رفتم . (164) مرقد مطهرش در قبرستان شيخان قم همواره مزار دوستان و علاقه مندانش است ، روحش شادو با اوليائش محشور باد. دستورالعمل بسم الله الرحمن الرحيم فدايت شوم ....، در باب اعراض از جد و جهد رسميات ، و عدموصول به واقعيات كه مرقوم شده و از اين مفلس استعلام مقدمه موصله فرموده ايد! بى رسميت ، بنده حقيقت آنچه را كه براى سير اين عوالم ياد گرفته و بعضى نتائجشرا مفصلا خدمت شريف در ابتدا خود صحبت كرده ام ، و از كثرت شوق اينكه با رفقا در همهعوالم همرنگ بشوم ، اس و مخ آنچه از لوازم اين سير مى دانستم ، بى مضايقه عرضه داشتم ام . حالا هم اجمال آن را به طريقه اى كه ياد گرفته ام ، مجددا اظهار مى دارم : طريق مطلوب رابراى اين راه ، معرفت نفس گفتند. چون نفس انسانى تا از عالممثال خود نگذشته ، به عالم عقلى نخواهد رسيد. و تا به عالم عقلى نرسيده حقيقت معرفتحاصل نبوده ، و به مطلوب نخواهد رسيد. لذا به جهت اتمام اين مقصود، مرحوم مغفور - جزاه الله تعالى عنا خير جزاء المعلمين - مىفرمودند كه : بايد انسان يك مقدار زياده برمعمول ، تقليل غذا و استراحت بكند، تا جنبه حيوانيت كمتر، و روحانيت قوت بگيرد و ميزان آن را هم چنين مى فرمودند كه : انسان اولا روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد،حتى تنقل ما بين الغذائين نكند. ثانيا هر وقت غذا مى خورد بايد مثلا يك ساعت بعد ازگرسنگى بخورد، و آنقدر بخورد كه تمام سير نشود اين در كم غذا و اما كيفيتش : بايدغير از آداب معروفه ، گوشت زياد نخورد. به اين معنى كه : شب را ترك كند. و يكى هماگر بتواند للتكليف نخورد، و لا محاله آجيل خور نباشد. اگر احيانا وقتى نفسش زيادمطالبه آجيل كرد، استخاره كند. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه را ترك نكند. و اما تقليل خواب ، مى فرمودند: شبانه روزى شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان، و مجانبت اهل غفلت ، اهتمام زياد نمايد. اينها درتقليل حيوانيت كفايت مى كند و اما تقويت روحانيت ، اولا دائما بايد هم و حزن قلبى ، به جهت عدموصول به مطلوب داشته باشد. ثانيا تا مى تواند ذكر و فكر را ترك نكند، كه اين دوجناح سير آسمان معرفت است . در ذكر، عمده سفارش ، اذكار صبح و شام ، اهم آنهاست كه در اخبار وارد شده ، و اهم آنهاتعقيبات صلوات ، وعمده ترين ، ذكر وقت خواب كه در اخبار ماثور است ، لاسيما متطهرا درحال ذكر خواب برود. و شب خيزى ، مى فرمودند: زمستان ها سه ساعت ، و تابستان ها يك ساعت و نيم . و مىفرمودند كه : من در ذكر يونسيه ، يعنى در مداومت آن كه شبانه روزى ترك نشود، هر چهزيادتر توانست كردن ، اثرش زيادتر، اقل آن چهار صد مرتبه است ، خيلى اثرها ديده امبنده خودم هم تجربه كرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند. يكى هم قرآن كه خوانده مى شود به قصد هديه حضرت ختمى مرتبت صلوات الله عليه وآله خوانده شود. و اما فكر، براى مبتدى مى فرمودند: در مرگ فكر بكن ، تا آن وقتى كه از حالش مىفهميدند كه : از مداومت اين مراتب گيج شده ، فى الجمله استعدادى پيدا كرده ، آن وقت بهعالم خيالش ملتفت مى كردند، يا آنكه خود ملتفت مى شد چند روزى همه روز و شب فكر در اين مى كند كه بفهمد هر چهخيال مى كند و مى بيند خودش است ، و از خودش خارج نيست اگر انى را ملكه مى كرد، خودش را در عالم مثال مى ديد. يعنى حقيقت عالم مثالش را مىفهميد. و اين معنى را ملكه مى كرد. آن وقت مى فرمودند: بايد فكر را تغيير داد، و همهصورت ها و موهومات را محو كرد، و فكر در عدم كرد. و اگر انسان اين را ملكه نمايد،لابد تجلى سلطان معرفت خواهد شد. يعنى تجلى حقيقت خود را به نوارنيت ، و بى صورت و حده . وكمال بهاء فائز آيد و اگر در حال جذبه ببيند بهتر است بعد از آنكه راه ترقيات عوالم عاليه را پيدا كرده ، هر قدر كه سير بكند، اثرش راحاضر خواهد يافت . و به جهت ترتيب اين عوالم كه بايد انسان از اين عوالم طبيعتاول ترقى به عالم مثال نمايد، بعد به عالم ارواح و انوار حقيقه البته براهين علميه راخودتان احضر هستيد. عجب است كه : تصريحى به اين مراتب در سجده دعاى شب نيمه شعبان ، كه اوانوصول مراسله است ، شده است ، كه مى فرمايد: سجد لك سوادى و خيالى و بياضى . اصلمعرفت آن وقت است كه هر سه فانى بشود كه : حقيقت سجده عبارت از فناء است كه : عند الفناء عن النفس بمراتبها، يحصل البقاء بالله . رزقنا الله تعالى و جميع اخواننا بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم بارى ، بنده فى الجمله از عوالم دعا گوى اخوان الحمد الله بى بهره نيستم ، و دعاىوجود شريف و جمعى از اخوان را براى خود ورد شبانه قرار داده ام . حد تكميل فكر عالم مثال كه بعد از آن وقت محو صورت است ، آن است كه يا بايد خود بهخود ملتفت بشده ، عيانا حقيقت مطلب را ببيند، يا آنقدر فكر كند كه از علميت گذشته ، عيانبشود. آن وقت محو موهومات كرده در عدم فكر بكند تا آنكه از طرف حقيقت خودش تجلىبكند) انتهى . برنامه سلوك در نامه هاى عالم وارسته سيد زين العابدين طباطبائى قدس سره شرح حال عالم وارسته سيد زين الدين طباطبائى ابرقوئى قدس سره فقيه بزرگوار آيه الله سيدزين الدين طباطبائى ابرقوئى - رضوان الله تعالىعليه - چهره اى است ناشناخته از تبار رسول گرامى صلى الله عليه و آله كه عمرى رادر سير و سلوك و تهذيب نفس و تعليم و تربيت سپرى نمود، با گفتار و رفتار خويشمردم را به سوى حق و حقيقت هدايت ، و مشتاقان را به سوى معبود و محبوب راستين راهبرىنمود. آنچه در شرح حال آن مرحوم مى آوريم برگزيده اى است از آنچه به قلمنجل جليل آن بزرگوار سيد صادق طباطبائى به رشته تحرير در آمده و در مقدمه كتاب(ولايه المتقين )كه از جمله آثار آن مرد الهى است ، به چاپ رسيده است . اميد آن كهزندگى اين مرد وارسته الگوئى باشد براى حق پويان . ايشان پس از فوت پدر و مادرشان ، در ابرقو، جهتتحصيل علوم قديمه به اصفهان مهاجرت مى كنند، و در سن نوجوانى در مدرسه هاى علومدينيه ، مانند مدرسه عربان (كه اخيرا به نام مرحوم آيه الله خادمى تجديد بنا شد) و(جده )و (صدر )مشغول تحصيل مى شوند، و چون ايشان فوق العاده مهذب و باوقار وداراى محسنات اخلاقى بوده اند مورد توجه اهل بصيرت قرار مى گيرند، چرا كه ايشان ازاول جوانى به رياضت و عبادت و تزكيه نفس و خودسازىمشغول و در كمال فقر و تنگدستى ، اما قانع روزگار را به سر مى بردند. و چنانچه اززبان خودشان و يا مصاحبانشان شنيده مى شد ازقبل از ازدواج شبها تا صبح به رياضت و شب زنده دارى و عبادت زياد وتوسل به ائمه اطهار عليه السلام در گوشه حجره و يا شبستان مسجد و درخواست شرحصدر از خداوند و رسيدن به مرتبه كمال انسانيتمشغول بوده اند. و روزها به درس و بحث و درك حضور علما بزرگ آن زمان وتحصيل علوم از آنها (مى پرداختند) تا اينكه مورد توجه يكى از تجار بازار، كه علاقمندبه روحانيت و سادات بوده ، قرار گرفته و آن تاجر محترم ، كه مدتى با رفت و آمدمراقب حالات ايشان بوده ، به توسط كسى پيشنهاد ازدواج ايشان با دختر خود را مى دهد،و بالاخره با شرايطى ، از قبيل قبول نكردن كمك مالى ، و اداممه زندگى طلبگى ، وادامه راه خود، قبول ازدواج با صبيه خير الحاج مرحوم حاج غلامرضا موحديان عطار را مىنمايد و البته شرح اوائل ازدواج ، و صاحب اولاد شدن با تنگدستى ، وقبول نكردن اعانه از كسى مگر همان شهريه مختصر مدرسه علميه ، و صبر و شكيبائىخود و همسر ايشان زياد است ، تاجائيكه گاهى اوقات با يك سيب زمينى و يا يك هويج(زردك )بسر مى بردند، و مدتها چنين بوده و كسى حتى والدينعيال از اين وضع اطلاعى نداشته اند. تا اينكه در يك تنگناهى بزرگ كه منجر به بى شير شدن جهت فرزند و نبودن غذا وامكانات قرار مى گيرند، لذا به خاطر عيال وطفل شيرخوار در يك توسل به حضرت بقيه الله فرجى مى رسد كه تا آخر عمر طبقخواسته خودشان در آن توسل كه روشنى باطن و كفاف معيشت بود و بعد از آن بقيه عمربه يك يسر نسبى رسيدند، و تا آخر عمر كفاف معيشت بود. و اگرسوال مى شد از چگونگى آن توسل و چگونه امورات شما مى گذرد، يا سكوت مى كردند،و يا مى گفتند خداوند به دست حضرت ولى عصر اصلاح نمود و آنچه مقدر بود شد، ازقبيل اين گونه جوابها. مگر با اشاره چيزى مى گفتند براىاهل دل توضيح آنكه تنگى معيشت ايشان به جائى مى رسد كه احساس مى كنند واجب است پولىقرض كنند. بدين منظور به سراغ شخصى مى روند. ليكن در ميان راه به او برخوردكرده و او به ايشان مى گويد: سه روز پيش شخص نا آشنائى فلان مقدارپول به من داد تا خدمت شما بياورم . مرحوم والد مى فرمايند: از سه روز پيش من به اينپول احتياج داشتم . و اما مسافرتهاى ايشان به مشهد و پياده به كربلا رفتن و دچار راهزنان شدن وچهل روز اسير دزدان بودن ، و غارت اموال و لباس همه مسافرين مگر ايشان ، كه پس ازرهائى از دست دزدان همگى بدون لباس و وسائل شبانه وارد شهر اصفهان شدند و بهخانه هاشان در آمدند، و ايشان با همان لباس وپول در جيب بدون اينكه در آن مدت دزدان متعرض شده باشند، كه مورد تعجب و يا حسادتديگران شده بود، كه شرحش مفص است . در خواندن زيارت عاشورا روزى كه ايشان از وصف كربلا و روز عاشورا براى دوستان تعريف مى كردند، و همچنيندر اهمتى زيارت عاشوار (تكلم مى نمودند) گفتند: در شبى كه در حجره مشغول زيارت عاشورا بودم ، در سجده شكر زيارت حالم منقلب شد،و كربلا با آن صحنه هاى روز عاشورا و امام حسين عليه السلام را ديدم ، و غش كردم ، تانزديك به ظهر در حال غش و يا از خود بى خود بودم . و از ايشان سوال شد چه ديديد؟ اما در جواب گويا طاقت گفتن نداشتند. در رسيدن به مقام انسانى و قرب الهى بعضى خواص از دوستان و ارادتمندان به ايشان وقتى اصرار مى كرد كه مرا راهنمائىكنيد جهت پيدا كردن شرح صدر و ديگر مقام انسانيت ، ايشان يا سكوت مى كردند يا در يكجمله كه مثلا بايد زحمت كشيد و يا جمله ديگر. در يك سفر به اقليد كه دعوت شده بودند، و بنده نيز همراه ايشان بودم ، و مدت بيش ازيك ماه اين سفر طول كشيد، چند نفر از مخلصاناهل ابر قو و اقليد با اصرار زياد از ايشان طلب راهنمائى نمودند. حتى يكى از آنها كهروحانى بود با قسم و گريه در خواست دستورالعمل نمود، تا اينكه ايشان زمينه را مساعد ديدند و وعده دادند كه خيلى خوب ، قريب بهاين مصامين ، براى شما مى گويم چيزى را كه اگر به آنعمل نموديد به سعادت ابدى و مقرب درگاه خداوند خواهيد شد. و كسى به مقام انسانى وكرامت و فضيلت و شرافت و شرح صدر نرسيد و پرده و غبار از چشم و گوش و زبانشپاك نشد مگر اينكه به رمز و اين ترياق اعظم پى برد و به دست آورد، و خلاصه چندروز در چندين جلسه در اطراف آن صحبت نمودند، و حاضرين را هر چه بيشتر مشتاق و آمادهپذيرش مى كردند و در جلسه تقريبا چنين گفتند:(عمل به اين دستور، زمان و مكان خاصى ندارد بلكه در هر زمان و لحظه و هر موقعيت و درهر مكان و شرايطى كه باشى نبايد از آن غافل شوى ، و هيچ زاهد و عابد عالمى و صاحبرياضت و كرامت به مقام قرب الهى نرسيد، و قدم از قدم در راه رسيدن به مقصود نتوانستبردارد، مگر رعايت اين معجون را نمود )و وعده دادند آماده شويد فردا آن را مى گويم ، وجلسه ختم شد. در جلسه موعود همه مشتاقانه جهت پذيرش وعمل به آن آماده شدند، و سر تا پاگوش شدند، و ايشان يك سرى مطالب بلند و اثراتخوب داشتن اين كليد رمز، و خطرات نداشتن آن را بيان نمودند، و در حاليكه همه خيره شدهو مبهوت بودند با صداى بلندترى چنين گفتند: (تقوى تقوى تقوى ). و بعد از يك ياچند دقيقه كه اطاق را سكوت محض حكم فرما بود اضافه كردند: (هيچ كجا هيچ چيز ازدنيا و آخرت براى انسان ميسر نمى شود، و چاره نيست مگر آنكه برود در خانه ائمه اطهارصلوات الله عليهم اجمعين )و در آن جلسه و يا بعد از آن در مورد مبارزه و جهاد با نفسصحبت نموده و مثل هائى آوردند والسلام و ديگر مخالفت شديد ايشان با دستگاه حاكمه زمان (رضاخان و محمد رضا پهلوى )كهكمتر از روحانيون آن زمان در اين حد عملا مخالفت خود را اظهار مى نمودند. و اين بابمفصلى است كه به مختصرى از آن اشاره مى شود. ايشان شاه و عمال او را يزيد و يزيدى مى دانستند، اما نه فقط در قلب بلكه واضح ، وهر كه با ايشان نشستى داشت و مصاحب بود متوجه اين معنى مى شد. ايشان هرگز به ادارههاى دولتى قدم نگذاشتند حتى در موقع ضرورى ، و مى گفتند: من پاى ميز يزيديان نمىروم ، و اين يك ذلت است و هيهات منا الذله و هرگز در خانه يك شخث ادارى نمى رفتند و يااگر كسى از دوستان كه ادارى بود و از ايشان دعوت مى كرد به اين شرط مى رفتند كهچيزى در منزل او نخورند، و به خوبى يادم هست كه يكى از محبانشان كه هنوز هم زندهاست جهت برگزارى عقد دخترش از ايشان دعوت مى گرفت ، معظم له نمى پذيرفتند، ومى گفتند: ديگران هستند براى انجام خطبه و من معذورم اما چون با فشارى و اصرار شديداو مواجه شدند كه حتما مى خواهم شما در جلسه باشيد و خطبه را بخوانيد، فرمودند:خوب ، حالا كه شما دست بر نمى داريد و ناراحت شديد، به شرط آنكه در منزلتان چيزىتعارف نكنيد. آن شخص گفت : قبول مى كنم ، ولى خواهش مى كنم يك چاى كه براى شما مى آورندميل فرمائيد، و ايشان گفتند: حال كه اصرار مى كنى ترتيب آن را ميدهم كه يك چاى آنجابياشامم ، و دستور دادند به جناب استاد حسن سلمانى كه از مخلصان درجه يك ايشان بودكه شما مقدارى قند و چاى در قورى همراه خود بياوريد، وقتى من آنجا نشستم از اين چاى يكعدد براى من بياوريد. و بالاخره او چنين شرط را پذيرفت و همين طور به اين ترتيبدعوت انجام گرفت و عمل شد و همچنين روزى در اقليد كه از ايشان دعوت مى نمودندشخصى به نوبه خود دعوت كرد و ايشان نمى پذيرفتند و او با وساطت ديگراناصرار كرد كه من ديگران را دعوت كرده ام به خاطر شما ومنزل من هم بايد بيائيد گفتند خوب من از سفره شما چيزى نمى خورم بهدليل آنكه حق مردم و خدا در آن است و در روز موعود ازمنزل ميزبان دائمى خود جناب حاج شيخ احمد مصطفوى كه محسنات اخلاقى اين مرد بزرگزبانزد خاص و عام آن ديار بوده و هست مقدارى غذا دردستمال خود پيچيدند و زير عبا گرفتند و سر سفره آندستمال را باز كردند و از آن غذا ميل نمودند. و ديگر خصوصيات ايشان كه خواص از دوستان را به خود جلب نموده بود، احتياطاتفوق العاده و تقواى ايشان در تمام حركات ، از لباس و خوارك و رفت و آمدها است كهبنده دو سه مورد آن را ياد آور مى شوم مثلا از بعضى خيابانها عبور نمى كردند و مىگفتند: اينجا خانه هاى مردم بوده و خراب شده و تصرف عدوانى شده است درلباسپوشيدن حتى يك دكمه كه از خارج مملكت بود استفاده نمى كردند. بعضى مهمانيهاىمتعارف را نمى رفتند، وهديه هاى را نمى پذيرفتند، و مى گفتند: اينها را مردها از نظراينكه مرسوم است و چاره اى نيست و تحميل از طرف زن هاى خودشان است انجام ميدهند، لذاتاستفاده از آنها حرام است . از غذاى بازار مثل كباب و بريان نمى خوردند، و مى گفتند: شايد عابرى بوى آن غذا بهمشامش خورده و دلش بخواهد، اما توانائى خريد آن را ندارد، و شايسته نيست من بخورم .در موقع خريد چيزى از مغازه از قبيل مثلا گوشت ، فروشنده در اثر علاقه خاصى كهداشت ، سعى مى كرد بهترين گوشت راتحويل دهد، و ايشان به فروشنده مى گفتند كه :عمل خلاف عدالت است ، و همان طورى كه با آن مشترى غريبهعمل مى كنى با من بايد يكسان باشد. و اما ديگر مواردى كه دوستان را به خود جلب نموده بود ازقبيل بعض پيش گوئيها، ديدن خوابها، عيادت مريض و از خداوند طلب شفاى او و شفايافتن آن مريض كه خيلى مفصل و زياد است . در مورد شفاى مريض فرزند يكى از علماى بزرگ ، كه از طلاب بود، سخت مبتلا به جنون شده بود، بهطورى كه مدتها با طناب دست و پاى او را بسته بودند، و از شفاى او مايوس شدهبودند، و پدر او كه يكى از دوستان بود، از پدرم شديدا درخواست كرده بود كه كارىبراى فرزند بيمارش بكنند بالاخره روزى را معين كردند كه جهت دعا و درخواست شفاى اواز خداوند متعال به منزل ايشان روند. در روز موعود به اتفاق چند نفر از دوستان به عيادت مريض رفتند، و آن جوان مريض رابه سختى با دست و پاى بسته از محبس خود مى آورند، و ايشان به دوستان خود دستورمى دهند كه با حضور قلب و حالت توجه مشغول خواندن سوره حمد شوند، و خود ايشاندست بر سر او مى گذارند، و مشغول ذكر مى شوند، و پس از چند دقيقه آن ديوانه بهخواب مى رود، و حاضرين خوشحال مى شوند كه با حواس جمع مى توان دعا را ادامه داد وپس از لحظاتى كه همه در اثر حالت پدرم به گريه افتاده و خصوصا والدين وعيال آن جوان كاملا منقلب شده بودند، در اين هنگام آن ديوانه كه در خواب بود بدنش خيسعرق مى شود، كه ناگهان ايشان دستور مى دهند، بند را از دست و پاى او باز كنند، وپدر او از اين كار ترس داشت ، كه اگر باز كنند و بيدار شود همه را اذيت مى كند، وايشان طناب را باز مى كنند، و حاضرين با نگرانى منتظر بيدار شدن او مى شوند. اماچون بيدار مى شود. برمى خيزد و مى نشيند و نگاهى به اطراف اطاق نموده ، و سلام مىكند و از وضع خودش كه لباسهاى پاره پاره پوشيده تعجب مى كند، و فورى لباس وعبا و عامه او را مى آورند، و ايشان پهلوى او مى نشينند، و او را قانع مى كنند كه شماسخت مريض بوده ايد، و ما به عيادت شما آمده ايم ، و مطلبى نيست و ايشان مى گفتند پساز مدتى روزى به آن طلبه و پدرش برخورد مى كنند، واحوال او را مى پرسند، و آن مرد از باب مزاح مى گويد مدتى راحت بودم از ناملايماتروزگار و چيزى نمى فهميدم ، و شما موجب شديد كه باز دچارعقل شوم . يكى از فاميل نزديك كه سحت دچار دل درد شده ، و خون از گلوى او بيرون مى آمد، ودكترها مايوس شده بودند، و دستور حركت به تهران وعمل جراحى داده بودند، براى ايشان خبر مى آورند و درخواست دعا وتوسل مى كنند. و ايشان به فرزندان خود دستور مى دهند كه وضو بگيرند، و در ميانآفتاب مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و شفاى او را بخواهند، و خودشان نيزمشغول شدند، و پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بيرون آمدند و گفتند: شفاحاصل شد و برخيزيد، و به مادرم مژده مى دادند كه خداوند برادرت را شفا داد. البته كرامات و حالات خوشى كه از والد ماجد ديده شده ، بيش از اينهاست . و مرحوم شهيدآيه الله دستغيب نيز در داستان 59 از (داستانهاى شگفت ) يكى از حالات آن مرحوم رانوشته اند. و كمتر كسى است كه مدتى با ايشان بوده باشد و كرامتى مشاهده نكردهباشد. ليكن اين مختصر، گنجايش بيش از اين ندارد. در كيفيت پيوستن به ملكوت اعلى آخرين سفر بنا به دعوت دوستان ، مسافرت به اقليد بود كه بيش از يك ماه بهطول انجاميد روزى سخت مريض مى شوند، و پس از بهبودى به اصفهان بر مى گردند، وبه يكى از دوستان ملازم خود(مرحوم مغفور استاد حسن سلمانى ) گفته بودند كه : دراقليد در عالم رويا به من گفته شد كه قرار بود از دنيا بروى ، ولى در اثر توسلاتميزبان براى مدت (فلان ) به تاخير افتاد، و استاد حسن طبق دستور ايشان بعد از فوتمطلب را فاش نمود. خلاصه در اين مدت كه حدود دو ماهى مى شد، اعمال و رفتار ايشان حاكى از اين بود كهقصد مسافرت دارند، و كتابى نيمه تمام در دست داشتند كه مى گفتندقبل از مسافرت بايد تمام شود، و با دوستان صديق خود كه صبحهاى پنج شنبه دورايشان جمع مى شدند، و جلسه توسل و انسى بود، صحبتهاى مرموزى مى گفتند، وپنجشنبه آخر اشارتى كه حاكى از رفتن بود نمودند، و به جناب استاد حسن گفتند:ايشان بر خلاف هفته هاى قبل ، كه روزهاى چهارشنبه به حمام مى رفتند، به اتفاق استادحسن روز دوشنبه به حمام رفتند، و پس از برگشت از حمام ، بعد از انجام نماز ظهر وصرف ناهار دستور دادند كه آب حوض را عوض نمائيد. استاد حسن گفته بودند: آبحوض تقريبا تازه مى باشد و ايشان مى گويند، باشد لازم است تازه تر شود و پس ازتعويض آب حوض ايشان به آب نگاه مى كنند، و كلماتى لذت بخش و تعريف به بهچه آب تازه اى ، چه خوب آبى است و هكذا. وقتى استاد حسن خداحافظى مى كند، ايشان مىگويند: فردا صبح (سه شنبه - هشتم صفر )به اينجا بيائيد، و استاد حسن گفت : كهساعت شمارى مى كردم كه براى صبح روز موعود، زيرااعمال و گفتار ايشان خبر از يك واقعه مى داد. اما صبح سه شنبه بنده طبق معمولاول آفتاب درب اطاق ايشان را باز نمودم ، و پس از سلام گفتم : پدر كارى نداريد، مىخواهم روضه بروم و از آن طرف بازار، ولى ديدم در اين لحظات ايشان در چشمان من خيرهشده اند، و مى خواهند مطلبى بگويند، و بنده را به نگاه كردن آرام و پرمهر خود جلبنمودند، اما سخن نمى گفتند، و بنده با سر و زبان گفتم : پدر با من كارى داريد؟ ايشانملايم گفتند: نه برو. گفتم : خداحافظ و ايشان جواب خداحافظى مرا دادند و از اتاق وخانه بيرون رفتم . اما چنان در فكر فرو رفتم كه نگاه ايشان غير معمولى بود، و باخود مى گفتم خوب است برگردم و به ايشان بگويم كه شما چيزى مى خواستيدبگوئيد، ولى باز به راه خود ادامه دادم ، و به مجلس سوگوارى رفتم در حالى كهلحظه اى از فكر بيرون نرفتم ، و با خود مى گفتم ظهر زودتر بهمنزل مى روم . و بعد از مجلس سوگوارى به طرف بازار حركت كردم ، و درب مغازه استادم را باز نمودم، و كمتر از ساعتى نشستم و در فكر فرو رفته بودم كه يكى ازفاميل به نام (مرحوم حاج حسين اشرف خراسانى ) وارد مغازه شد، و به او سلام كردم ، واو پس از احوالپرسى بالبخند گفت : برخيز با هم يك سرى به منزلتان برويم ، كهناگهان از جا برخواستم و رفتم عقب مغازه و با صداى بلند شروع كردم به گريهكردن ، و خودم نمى دانستم چرا گريه مى كنم ، و آقاى اشرف خراسانى عقب مغازه آمد وبه من گفت : مگر من چه گفتم كه اين چنين مى كنى . گفتم شما چيزى نگفتيد، ولى نمى دانم چرا فكرم پيش پدرم مى باشد، و نگرانم ، و بااو روانه منزل شديم و در راه متصل گريه مى كردم ، تا اينكه بهمنزل رسيديم ، و جريان برايم آشكار شد، و دنيا پيش چشمم سياه و غم و اندوه چنان مرافرا گرفت كه نه تنها الان ، كه بيش از سىسال از آن حادثه مى گذرد، بلكه اگر عمر طولانى هم بكنم ، هرگز آن نگاه ، و آن غم واندوه ، و آن چهره نورانى ، و آن حالات ملكوتى و گفتار و رفتار، و آن منظره ، و آن مناجاتو ذكر و زيارت عاشورا در شبها، و آن حالات مخصوص در ماه مبارك رمضان و در محرمالحرام ، و آن ذكر يا على على و يا بقيه الله گفتنشان ، و آن گفتار و نصايحشان و طرزكل و شرب و معاشرت كه همه طبق دستور، و آن صفت ترحم و سخا و بخشش ايشان هرگزفراموشم نمى شود، و از مقابل چشمانم نمى رود و از لحظه جدائى قصه طولانى جديدىاست بماند كه بماند اگر فرصتى شد مفصلا خواهم نوشت آه . آه ... خلاصه ديدم بعضى از بزرگان فاميل جمع اند، يكى گريه مى كند، ديگرى ناله اشبلند است ، آن دگر سر به زانوى غم نهاده ، خواهرانم بى تابى مى كنند، برادرمفرياد مى زند و مادرم غش كرده است . و آقاى استاد حسن سلمانى كنار جسد پدر نشسته و چنين مى گويد: كه من طبق دستور شانخدمت ايشان آمدم ، و قدرى با هم نشستيم ، ديدم چشمان ايشان ناگهان دور مى زند، ايشان راخواباندم ، و خود ايشان به طرف قبله خوابيدند، و من كه متوحش شدم بالاى سر ايشاننشستم ، ناگهان ايشان تا كمر نيمه خيز برخاستند، و نتوانستند بايستند و در حاليكهايشان را در بغل گرفتم ، نگاهشان به طرف بالا بود و گفتند: (السلام عليك يا بقيه الله ) و باز (السلام على يا بقيه الله ) و خوابيدند و درحاليكه باز لبهاى ايشان باز مى شد و ذكر مى گفتند و سلام مى كردند ديدم بى حركتشدند، و گويا همه چيز تمام شد و از دنيا رفتند.
|
|
|
|
|
|
|
|