بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برنامه سلوک در نامه های سالکان,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOLOOK00 -
     SOLOOK01 -
     SOLOOK02 -
     SOLOOK03 -
     SOLOOK04 -
     SOLOOK05 -
     SOLOOK06 -
     SOLOOK07 -
     SOLOOK08 -
     SOLOOK09 -
     SOLOOK10 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

آداب رفاقت  
چون بنا بود اشاره به كيفيت رفاقت در سفر و غيره بشود، پس بدان - ايدك الله تعالىللعمل - اينكه بايد با هر كه اراده رفاقت دارى ، بايد اغراض ‍ دنيويه از رفاقت اونداشته باشى ، زيرا كه مايوس خواهى بود بلكه مواخات (يعنى برادرى ) تو با اوبايد لله فى الله (يعنى براى خدا و در راه خدا) باشد، و اخباراهل بيت در مدح اين نحو مواخات متواتر معنوى است .
پس بعد از تحقق اين غرض آن وقت بايد امورى چند هم در آن طرفمقابل ملحوظ باشد، چه اينكه هر كسى صلاحيت اخوه فى الله (يعنى برادرى در راه خدا) راندارد، بايد جامع صفات چندى اقلا باشد، و لذارسول خدا (ص ) فرمودند: المزه على دين خليله فلينظر احد كم منيتخالل . (128)
شرايط كسى كه شايسته دوستى و رفاقت است  
اول : اينكه بايد عاقل باشد، يعنى اندازه هر كارى را على ما هو عليه بداند، ولو به يادگرفتن از غير باشد، زيرا كه خيرى در صحبت احمق نيست از بديهيات اوليه است كه احمقمى خواهد خيرى به تو برساند، ضرر مى رساند، چه دينى و چه دنيوى ، از روى بىشعورى و خير خواهى به اعتقاد خودش
الثانى : اينكه حسن خلق داشته باشد، مطلقعاقل بودن كافى نيست ، زيرا كه بس عاقل و زيرك هست كه يكى از دو قوه شهويه وغضبيه بر او غالب آمده از اين جهت برخلاف مدركاتعقل خود مى افتد، من غير شعور مفاسد عظيمه بر او بار خواهد شد.
الثالث : اينكه از اهل تقوى و صلاح باشد، زيرا كه فاسق بعد از آنكه از مخالفتپروردگار خود - جل و علا - پروا نداشته باشد، از مخالفت تو پروا ندارد و او دايرمدار هواى خودش است .
به حسب اختلاف اغراض ، هر ساعتى متلون به لونى است . شاهد براصل مدعا آيه شريفه : (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه (129)الدنيا) است مفاسد ديگر هم دارد، من جمله اين است كه معاشرتاهل فسق معاصى را در نظر شخص نستجير بالله موهون مى گرداند و الله العالم
الرابع : اهل بدعت نباشد، چه اينكه علاوه بر خوف سرايت (130) از او ياشمول عذاب و لعنت بر اين شخص ، در روايت است : (مصاحبت و مجالست بااهل بدعت نكنيد تا پيش خداى عزوجل شما هم يكى از آنها باشيد)
و هذا خطر عظيم (يعنى و اين خطر بس بزرگى است .)
الخامس : اينكه بايد حريص بر دنيا نباشد، فان مجالسته سمقاتل قهرا (چرا كه همنشينى با چنين كسى در حكم خوردن سم كشنده است ) بر تو همسرايت خواهد كرد به سبب دزدى طبيعت . و لعل الى جميع ذلك يشير قولا مولانا الصادقعليه السلام (يعنى و شايد به تمام آنچه بيان شد اين كلام امام صادق عليه السلاماشاره دارد كه :)
(و احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوف اوفشل او اكل او شراب و اطلب مواخاه الاتقيا و لو فى ظلمات الارض ، و ان افنيت عمرك فىطلبهم ، فان الله لم يخلق بعد النبيين على وجه الارضافضل منهم ، و ما انعم الله على العبد بمثل ما انعم الله به من التوفيق بصحبتهم .قال الله (الا خلا يومئذ بعضهم لبعض عدوا الا المتقين ) (131)
بالجمله مطلب بيش از اين نقل است ، غرض اختصار است از مامون الرشيدنقل است كه رفيق به سه نحو است :
يكى حكم غذا دارد كه انسان محتاج به اوست ، يكى حكم دوا دارد كه گاهى به او محتاج مىشود، يكى حكم مرض دارد كه هيچ وقت به او محتاج نيست ، ليكن گاهى به او مبتلا مىشود.
حقوق دوست شايسته  
بارى ، اگر رفيقى متصف به صفات حميده پيدا كردى بايد قدر او را بدانى ، و او رابه آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمايى . بر تو چند قسم حق پيدا خواهدكرد.
اول حق مالى : بايد بذل مال در حق او بكنى ، ليكن مراتب دارد. پست ترين مراتب آن استكه او را به منزله خادم و عبد خود قرار بدهى . اگر حاجتى بهمال تو به هم بست آن را روا كنى پيش از آنكه او خواهش كند. و اگر گذاردى كار بهسوال رسيد تقصير كرده اى .
مرتبه دويم آن است كه او را به منزله نفس خود فرض كنى كه شريك درمال تو باشد بالسويه (يعنى به طور مساوى )
مرتبه سيم اينكه ايثار كنى مال را اگر چه خودت هم محتاج باشى . مرتبه بالاتر از اينايثار در نفس است ، كما ان عليا (يعنى همان گونه كه على ) عليه السلام در ليله مبيتايثار نمود (البته ) دوست هر كس به مرتبه چهارم نرسد ليكن ازبذل مال نبايد كوتاهى نمايد كه در شرع مطهر به غايت مطلوب است .
روى عن مولانا امير المومنين (يعنى از امام على (ع ) روايت شده است كه :)
العشرون درهما اعطيتها اخى فى الله احب الى من ماه درهم اتصدق بها على المساكين .(132)
الثانى : اينكه حقى پيدا مى كند در بدنت ، يعنى سعى در حوائج او بكنىمثل حوائج خودت ، بل بالاتر، بدون اينكه او خواهش نمايد، باكمال بشاشت و امتنان و او را مقدم بدارى در رفع حوائج و در كرامات و زيارات و غيرهابر اقارب و اولاد او.
الثالث : حقى است او را بخصوص نسبت به زبانت ، و اين هم چند قسم است :اول اينكه ساكت باشى از معايب او، چه در حضور او، چه در غياب او،بل بايد تجاهل بكنى . اگر خواسته باشى آن شخص داراى آن وصف نباشد به طريقرافت و مهربانى نرم نرم به خورد او بدهى ، بلكه قهرا از سرش بيرون برود و همچنيناز كشف اسرار او، حتى براى اخص اصدقاى خود، بايد سر او را در قلب خود نگاهدارى ،زيرا كه اظهار آن از لوم طبيعت و خبث باطن شخص است ،بل از جهل و حماقت است . قال على عليه السلام (يعنى على عليه السلام فرمود:) قلبالاحمق فى فيه و قلب العاقل فى قلبه . (133) پس حفظ اسرار، چهمال غير باشد، چه مال خودش ، از الزام لوازمات است . اين بابى است در اخلاق (كه )بيان وافى هم نشده است ، حكم و مصالح زياد و اولاد دارد كه اين گنجايش آنها را ندارد وهمچنين ساكت بايد باشد از قدح در اهل و اولاد او و اصدقاى او، بلكه از خودش نگويد،سهل است ، از ديگران هم نبايد نقل نمايد، چه اينكه تاذى اولاداز اينحاصل گردد، بعد از منقول عنه ، به خلاف مدحمنقول از غير. حاصل ، بايد ساكت باشد از هر مكروهى از طبع او، مگر از شرع مطهر امربه اظهار داشته باشد در اين هنگام بدش هم بيايد ضرر ندارد، چه در واقع احسان بهاوست . بالجمله شخص بايد عيبجو و عيبگو نباشد كه اين صفت فى حد نفسه از صفاتمهلكه است ، و چيزى كه انسان را آرام مى كند از عيبجويى ديگرى آن است كه معايب خود راملتفت باشد و ببيند چقدر سخت است از خودش دور كردن عيبى از عيوب ، آ وقت بداند كهديگرى هم مثل اين مبتلاست . چه بايد كرد؟ نفس قاهر است بر انسان ، و بايد اين را همبداند كه مبرا من كل عيب (يعنى پاك و پالوده از هر عيب ) بر فرض هم پيدا شود، آنجوهرى است كه در خزانه سلطان محفوظ و مضبوط است ، به دست ماها نمى افتد. منتهاىخوبى رفيق براى ماها آن است كه محاسن او بر مساوى او غالب باشد و نظر شخص همبايد، چه بر رفيق چه بر ديگرى ، اين باشد كه ببيند محسناتى دارد از او ياد گيرد ازروى شوق بر آن ، اگر خودش آن صفت را فاقد باشد، نه اينكه در جستجوى قبايح اوباشد، كماهو من عاده المنافقين (يعنى همان گونه كه داب و عادت دورويان است ) و همچنيندر زبان و قلب ، هر دو بايد ساكت باشد و سوءظن بر او نبرد، اگر محملى نتواند درعمد براى او قرار بدهد، حمل به سهو و نسيان كند، وحمل افعان غير بر فساد و كشف اسرار و معايب او نزد مردم هو الحركه الناشئه منالحقد و الحسد الباطنين لا متلاء باطنه منهما، فاذا اغتنما فرصه رشحالباطل من باطنه الى ظاهره (يعنى حركتى است كه از كينه و حسادت باطنى وى برمى خيزد، چرا كه درون او از آنها پر شده است ، پس ‍ آنگاه كه اين كينه وحسادت فرصتىيابد از درون او به ظاهرش سرايت مى كند و آشكار مى گردد) زيرا كه :
ز كوزه همان برون تراود كه در اوست
دوم اينكه بايد از مجادله او ساكت باشد، زيرا كه مجادله در تكلمات برانگيزاننده آتشفتنه است ، علاوه بر اين مفاسد ديگر هم دارد،تفصيل آن در آداب المتعلقين شهيد رحمه الله و غيره مضبوط است .
سيم از حق متعلق باللسان ايضا چند قسم است .
اولا مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) اظهار محبت خود را نسبت به او بنمايد، چه اينكهاين (از) اسباب ثبوت اخوت است .
و ثانيا افشاى محامد او را بكند، چه در حضور، چه در غياب ، اگر چه در اخبار مدححضورى منع است ، لكن در بعضى موارد براى الفت شايد مضر نباشد و روايت قرائن داردكه باطلاقها منع نكرده ، و الله العالم . و متشكر بر نعم او باشد به زبان اگر حقىبر اين پيدا كرده باشد.
و ثالثا اگر حاجت به تعليم دارد از تعليم او مضايقه نكند، به نحوى كه آداب معلمبايد ملاحظه شود كه از جمله آن اين است كه اگر صاحب يك علم مخصوصى است علومديگر را تخطئه نكند، اگر فقيه است نگويد حكمت چه كار آيد، محشون بر شبهات باطلهاست . يا حكيم است ، نگويد فقه چه كار آيد، مطالب خون حيض و نفاس كجا معرفت الهىكجا؟ و هكذا تمام اين مذمتها منشا ندارد جز جهل بر آن علم ، زيرا كه هر يك از علوم را فايدهاى است در محل خود، مگر اينكه شرعا بخصوص نهى داشته باشد ياد گرفتن آن .
غرض بيان اين ادب مخصوص بود و الا آداب بسيار است درمحل خود زيرا كه حاجت به علم اشد از مال است .
و نصحيت كند او را و ارشاد كند به امورات دينيه ، اگرحال طلبى در او ديده باشد و تحسين كند پيش او محسنات را و تقبيح كند قبايح را، لكنمهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) در خفيه او را تعليم نمايد، تا مردم بهجهل او ملتفت نشوند، تا خجل نشود يا مفتضح گردد، زيرا كه از علامات فارقه مياننصيحت و افتصاح كردن ، اعلان و اسرار است . بايد به رفق و مدارا او را بر عيوب اومطلع بگرداند، زيرا كه عيب نشان دادن از قبيل مار مهلك نشان دادن است ، اگر ديدى كسىرا مارى يا عقربى مى خواهد بزند، اگر او را به رفق و لطايفحيل نشان بدهى بسيار از تو ممنون خواهد بود، و اگر متحاشيا به او گفتى صدمه از تومى خورد، امتنان چندان ندارد. و اگر عيبى را در او مطلع شدى ، ديدى از تو مخفى مى دارد،ديگر از را اظهار مكن ، و اگر ديدى در حق تو تقصير مى كند،تحمل كن ، عفو فرما، تجاهل نما. اگر ديدى به درجه اى رسيده كه باعث قطع ميان شماستدر خفا عتاب كنى اولاست از علانيه كنايه بگويى بهتر است از تصريح ، و لذارسول خدا (ص ) اگر خلافى از كسى مى ديد مى فرمودند: مابال اقوام (يعنى چگونه است حال اقوامى كه ) چنين و چنان مى كنند، و مهما امكن (يعنى تاآنجا كه امكان دارد) متحمل شدن اولى از همه است ، چه اينكه به نظرم مى آيد در حديثقدسى فرموده باشند: (ما رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ايم . هركس طالباست رضاى ما را بايد متحمل شود جفاى خلق را)
و اگر ديدى عيب او از قبيل اصرار بر معاصى است - نعوذ بالله -قيل وجب انقطاعه (يعنى برخى گفته اند بايد با او قطع رابطه كند)، زيرا كه بنا بودهحب و بغض بينهمالله (يعنى ميان آن دو براى خدا) باشد. بعضى از بزرگان فرموده اندن باز قطع مكن ، چه اينكه طبع انسان گاهى معوج مى شود، و گاهى به استقامت مى آيد،وانگهى الحال بيشتر احتياج به تو دارد كه دلسوزى كنى ، و دست او را بگيزى ، و بهلطف او را از گودال معصيت بيرون آرى .
اجر (من احى مفسا) (134) را ببرى ، زيرا كه شرم حضورحاصل از مصاحبت مطلبى است بزرگ ، علاوه بر اين آيه شريفه (قوا انفسكم و اهليكمنارا..) (135) به اينجاها هم جارى است ، زيرا كه قرابت با تو پيدا كرده و لحمه اومثل لحمه نسب گرديده ، بدلاله قول الصادق عليه السلام فى بعض الاخبار حيثيقول (يعنى به گواهى گفتار امام صادق (ع ) در برخى روايات ، آنجا كه مى فرمايد:)
(موده يوم ميله و موده شهر قرابه ، و موده سنه رحم ماسه ، من قطعها قطعه الله )(136)
از مجموع آنچه عرض شد معلوم مى شود كه مواخات (يعنى دوستى و برادرى با) فاسقابتدا خوب نيست ، ليكن استدامت خوب است ، ازقبيل ترك نكاح و طلاق است .
نقل است دو نفر باهم رفيق بودند، يكى مبتلا شد به مرض عشق رفيق مبتلا به ديگرى گفتن برادر تا حال با من رفيق بودى ، حالا قلب من مبتلا به اين علت (يعنى مرض ) گرديده، اگر خواسته باشى كه عقد اخوت را تحمل كنى من حرفى ندارم در جواب گفت : من بهجهت اينكه تو مبتلا به خطيئه شده اى شما را از دست نخواهم داد. بعد بنا گذاشت كهنخورد، و نياشامد، و استراحت نكند، تا خداوند عالم رفيق او را از اين بليه خلاصگرداند چند اربعين به اين نحو مشغول شد تا او را خلاص كرد. الرابع اينكه از دعا وزيارات و قربات براى او مضايقه نداشته باشد، زيرا كه دعا به او در واقع دعا بهخودش است ، چه در حيات او و چه در ممات او. حديث نبوى (ص ) است كه براى هر كس دعاكنى ملك مى گويد و لك مثل ذلك (يعنى و براى توست نظير آن ) پس نبايد از اين كاركوتاهى ورزد.
الخامس اينكه با وفا باشد كه از جمله علامات وفا آن است كه بعد از موت صديق بايدقائم به حوائج اهل و عيال و اولاد و صديق او باشد و دوستان او را اكرام نمايد. و لذا كانرسول الله يكرم عجوزا كانت تاتيه ايام خديجه (يعنى و از اين رورسول خدا پيره زنى را كه در زمان حيات خديجه نزد او مى آمد، اكرام مى كرد.)
و همچنين از آثار وفا آنكه اگر شانش مرتفع شده و جاهش عظيم گرديده ، حالت تواضعرا نسبت به او تغيير ندهد، بل به طريق سلوك اوليه باقى باشد، و منكمال الوفا ايضا الجزع من فراقه (يعنى و همچنين ازكمال وفا است كه از دورى او به فغان آيد.) و اين بود كه مجتبى سلام الله عليه گريهمى كردند در حال شهادت ، از وجه آن سوال شد. فرمودند حاصلش :
(من فرقه الاحبه و هول المطلع ) (137)
السادس اينكه امر را بر او سهل بگيرد و او را به كلفت نيندازد مهما امكن (يعنى تا آنجاكه امكان دارد)، كه اگر توقعات فوق العاده از وى نمود هم او به خلاف مى افتد، هم اين. بل يكون القصد من محبته هو آله بالتبرك بدعائه و الاستيناس من لقائه و الاستعانهعلى دينه ، و التقرب اليه تعالى بتحمل اعبائه و قضا حوائجه وامثال ذلك من الامور المستحسنه شرعا (يعنى بلكه هدف از دوستى با او تبرك جستن بهدعاى او، و انس با ديدار او، و استمداد از او بر دينش باشد و اينكه بواسطهتحمل كردن سختى هاى او و بر آوردن نيازهايش به خداىمتعال نزديك گردد، و امورى ديگر از اين قبيل كه در شرع نيكو به شمار آمده است ) و ازاينجاست كه گفته شده : (اذا وقعت الالفه (138) بطلت الكلفه (يعنى آنگاه كهدوستى و الفت برقرار شود رنج وسختى رخت بر مى بندد)
پس محصل مجموع اين كلمات آنكه بايد هميشه طرف خود را اصلاح كنى و عيب را به طرفخود ببرى ، نا بالاى ديگرى بگذارى ، و از او توقع خوبى كنى ، و خود را فراموشنمايى مرد آن است كه حياى او غالب بر شهوتش ‍ باشد، و مهربانى او بالنسبه بهمردم غالب بر حسدش باشد، و عفو او غالب بر كينه اش باشد.
بارى ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسيار است اگر موفق شدم مى نويسم كيفيت سلوكبا اهل و عيال و اولاد و خدام و عبيد را انشاء الله و لو علىسبيل الاختصار (اگر چه به صورت مختصر)
آداب تربيت اولاد  
پس بدان اى كسى كه خداوند عالم عز شانه وجل جلاله اين نعمت اولاد را به تو ارزانى داشته ، اين امانتى است كه از جانب او به توسپرده شده و شما را ولى نعمت او قرار داده . در اين امانت بايد خيانتى از تو بالنسبهبه او سر نزند، و تفريطى در اين باب نكرده باشى ، حقى ضايع شده باشد، كه آنوقت مواخذه از تو بكند صاحب امانت كه چرا او را حفظ و ضبط نكرده اى ازاول به سبب تربيتى كه من به تو دستور العمل داده بودم ، تا به من درست رد كنى ، واجر جزيل از من بگيرى .
كيفيت تربيت اطفال آنكه اگر طفل را با حيا ديدى ايندليل بر عقل اوست ، جد و جهد بكن در تحفظ او تامهمل نشود، زيرا كه در نفس بچه هنوز ناملايمات منتقش نشده ، ساده است ، و راى و عزيمتىاز خود ندارد، صاحب مشربى نگرديده
اولا بايد او را بر آداب شرعيه ترغيب و تحريص نمايى ، و ملزم كنى او را بر سنننبويه (ص )
و ثانيا مدح خوبان را پيش او ذكر كنى ، و اگر كار خوبى از او سر زد بسيار او را مدحكنى ، و اگر ادنى قبيحى از او سر زد او را بسيار تقبيح كنى تا دوباره مرتكب آن قبيحنگردد و مواخذه كنى او را به جهت اشتها زياد درماكل و مشرب و ملبس و جلوه دهى پيش او احتراز از حرص در خوراك و مطلق تلدذات را وتحبيب كنى پيش او ايثار به غير را بر نفس خود درماكل و حالى كنى به او كه اولى الناس به لباس منقش و الوان ، زنها است .
الحاصل اينكه طفل در اول امرش غالبا قبيح الافعال است ، دروغ گو است ، و دزدى كن است، حسود اتست نمام است و لجوج است صاحب ملكات رذيله است پرخور و پرخواب و پرگواست ، ماشاالله
اولا بايد نهى كنى از مخالطه كسانى كه ضدضول تو را از او مى شنود
و ثانيا مراقب باشى تا منقل شود از حالى به حالى ، چون هنوز ملكه او نگرديده وبهترين چيزها براى اطفال ياد دادن اوست محاسن اخباراهل بيت عليهم السلام را و اشعارى را كه سبب تاديب او گردد، و نگذارى ممارست كند ازاشعار هوائيه مشتمله بر مطالب عشق مجازى و تشبيهات ، فانها مفسده للاحداث جدا (يعنىچرا اين گونه اشعار جدا جوانان را فاسد مى كند)
محرر اوراق عرض مى نمايد چون به اسم مبارك (عشق ) رسيدم قلم از حركت افتاد و بهنوشتن اين كلمات متحرك گرديد. قيل لافلاطون الحكيم : عشق ابنكقال الان تم فى الانسانيه (يعنى به افاطون حكيم گفتند كه فرزندت عاشق شده استگفت ن هم اينك انسان كاملى گشته است ).

عشق گناهى بود كه در صف محشر
منفعل است هر كه اين گناه ندارد
باز رفتيم سر مطلب . اگر ديدى نهى كردى از چيزى مخالفت كرد، توبيخ مكن او راچندان ، خصوصا اگر ديدى از تو پنهان مى كند، تعليم كن بر او غرض از خورد وخوراك هو الصحه لا اللذه . فان الاغذيه كالا دويه خلقت لتكون اوديه للصحه ، دافعهالم الجوع ، و مانعه من المرضه ، و الغرض تحقير امر الطعام عنده (يعنى همان سلامت است، نه لذت بردن كه غذاها همانند دارو هستند، و براى آن آفريده شده اند كه داروهايىبراى حفظ سلامت باشند، درد گرسنگى را بر طرف سازند و جلوى بيمارى را بگيرند،مقصود آن است كه امر خوراك را در نظر او كوچك جلوه دهى )
و خواب است عادت دهى او را به اكتفا كردن به يك رنگ از طعام و آن هم خوب است گوشتباشد زيرا كه گوشت انفع (يعنى سودمندتر) بهحال طفل است ، و منع كنى او را از اطعمه گوناگون و آداب وارده درباره طعام كه فقهارضوان الله عليهم در كتب فقهيه متعرض اند كم كم به او حالى نمايى تا از بچگى بهادب شرعى غذا بجود، الى غير ذلك من الاداب الموظفه فى محلها (يعنى و ديگر آدابى كههر كدام در جاى خود بايد انجام شود)
خوب است مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) او را به نان خالى عادت دهند، و شب راغذاى سير به او بدهند، و روز او را گرسنه بدارند، تا مادامى كهطفل است تا روز به واسطه غذا كسل نشود، محتاج به خواب گردد، بليد الفهم (يعنى كندذهن ) شود، بلكه از خواب بين الطلوعين هم او را منع كند ليكون نافعا فى لونه و مزاجهو ذكاوته و رزقه (يعنى تا در رنگ رخسارش و مزاجش و هوشمندى و روزى اش سودمندباشد)
و على اى حال (يعنى در هر تقدير) او را از پر خوابى منع كند، چه اينكه خواب بسيار اورا قبيح المنظر (يعنى زشت روى ) و بليد (يعنى كند ذهن ) مى گرداند در روز خوب استنخوابد، و نبايد او را برجاى نرم و ساير نازك كاريها عادت به حلويات و ميوه هاىخوب ندهد، مگر قدر قليلى بعض ‍ بزرگان فرموده اند اين گونه اغذيه در بدن مورثمرض مى گردند و او را نرم و لطيف عمل نياورد كه به اندك سرما و گرمايىكسل شود. خلاصه ما ذكر (يعنى آنچه بيان شد) اينكه عادت دهد او را به رياضات شاقهدر جميع امور و همچنين عادت دهد او را به اكرام غير، چه پير باشد چه جوان و تعليم كندآداب مجالس را كه در مجالس مودب بنشيند، و آب دهن و دماغ نيندازد، رو به روى كسىخميازه نكشد، و خنده نكند، و پا روى پا نگذارد، تا نپرسند نگويد، و به قدر حاجتبگويد، همه را گوش باشد، الى غير ذلك و همچنين عادت دهد او را به راستگويى ، و بهعدم وعده خلافى ، و قسم نخوردن نه از روى صدق و نه از روى كذب و او را به سكوتعادت بدهد به طورى كه صمت ملكه او گردد، تا اينكه در مجالس و غير مجالى حرفنزند، الا در جواب ، و استماع كند حرف بزرگ تر از خود را، و منع كند او زا از خبث كلام وسب و لعن و تغنى ، بل تعوده بخسن الكلام و جميله (يعنى بلكه او را بر كلام نيكو و زيباعادت دهد)، و تعليم كند خدمت معلمش را و بزگ تر از او را اگرشغل اهمى خود طفل ندارد. و نگذارد اطفال ديگر را اذيت نمايد، و بترساند بلكه وادارد باآنها به رفق و مدارا راه رود، و به آنها بذل نمايد، و نگذارد از اصدقا چيزى راقبول كند، تا طماع نگردد، و نگذارد با كودكان بى ادب و بدآموز و پست فطرت افت وخيز كند مجالست موثر است و او را تحذير نمايد از دوستى دراهم و دنانير اكثر از تحذيراز سباع و حيات و عقارب (يعنى بيش از ترساندن از درندگان و مارها و عقرب ها) ضرورهان حب الذهب و الفضه من المسمومات المهلكه (يعنى چرا كه دوستى طلا و نقره از سمهاىكشنده است ) و بايد بعض اوقات او را باز گرداند به بازى كردن بى ضرر تا از تعبتاديب قدرى راحت گردد، و همچنين عادتش دهد به احترام پدر و مادر و معلم و اطاعتشان ، وتوقع عقل پنجاه ساله خدش را كه به تجربه هاحاصل نموده از اطفال نداشته باشد، و زياد او را اذيت و آزار ننمايد، به طريق مدارا و محبتبا او پيش آيد. اينها كه عرض شد غير چيزهايى است كه در فقه مسطور است ، كه اسمش ‍را خوب بگذارد، او را ختنه كند، عقيقه نمايد، به مكتب بگذارد، در نفقه بر او تنگ نگيرد،الى غير ذلك من الاداب الشرعيه (يعنى و ديگر آداب دينى ) بارى ، جميع آنچه عرض شداگر چه عنوان تربيت اطفال بود، ليكن شخص ‍ بايدعاقل باشد، بداند اكثر اينها در حق خودش و ساير عيالاتش هم جارى است ، خصوصا زنها،و الله العالم .
آداب زيارت خانه خدا  
بسم الله الرحمن الرحيم
و الصلوه و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آله الطيبين الطاهرين وبعد، فاعلم ايها الطالب للوصول الى بيت الله الحرام (يعنى اى كسى كه در طلبدستيابى به خانه خدا (و انجام مناسك حج ) مى باشى ، بدان ) اينكه حضرت احديت راجل شانه العظيم بيوتات مختلفه مى باشد يكى را كعبه ظاهرى گويند، كه تو قاصداو هستى ، و ديگرى را بيت المقدس ، و ديگرى را بيت المعمور، و ديگرى را عرش ، و هكذاتا برسد به جايى كه خانه اصلى است كه او را قلب نامند، كه اعظم از همه اين خانههاست و لا شك و لاريب فى انه لكل بيت من البيوت لطالبه رسوم و آداب (يعنى شكو ترديدى نيست كه طالب هر يك از اين خانه ها اعملا و مناسك ويژه اى را بايد بجاى آورد)
اما معنى (خانه او) چه باشد؟ از باب تشريف است اين اضافه ، يا طور ديگر است ؟مقصود بيان آن نيست .
غرض در اين رساله ، مخصوص به آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در مناسكمسطور است ، ضمنا شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم ، فى الجمله بشود.
غرض از تشريع مناسك حج  
اولا: بدان غرض از تشريع اين عمللعل (يعنى شايد) اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفه الله والوصول الى درجه حبه و الانس به ولايمكنحصول هذين الامرين الا بتصفيه القلب (يعنى شناخت خداوند و رسيدن به درجه محبت الهىو انس به اوست ، و اين دو امر تحقق نمى يابد مگر با پالودندل )، و آن هم ممكن نبود كه : كف النفس عن الشهوات و النقطاع من الدنيا الدنيه و ايقاعهاعلى المشاق من العبادات ظاهريه و باطنيه (يعنى باز داشتن نفس ازاميال و شهوتها، و بريدن از دنياى پست و قرار دادن نفس در سختيها از عبادات است ، خواهظاهرى و خواه باطنى ) و از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ،بلكه مختلف جعل كرده ، زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى ازرذايل از مكلف زايل مى گردد، تا به اشتغال به آنها تصفيه تمام عيار گردد، چنانچهصدقات حقوق ماليه (و) ادا آنها قطع ميل مى كند از حطا دنيويه ، كما اينكه صوم قطع مىكند انسان را از مشتهيات نفسانيه ، و صلوه نهى مى كند از هر فحشا و منكرى و هكذا سايرعبادات
جامعيت مناسك حج و فوايد گوناگون آن  
و چون حج به جميع عناوين بود، با زيادى ، چه اينكهمشتمل است بر جمله مشاق اعمال ، كه هريك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد،مثل انفاق المال الكثير و القطع عن الاهل و الاولاد و الوطن و الحشر مع النفوس ‍ الشريره وطى المنازل البعيده ، مع الابتلاء بالعطش فى الحر الشديد فى بعض الاوان و الوقوععلى اعمال غير مانوسه لا يقبلها الطباع من الرمى و الطواف و السعى و الاحرام و غير ذلك(يعنى مانند خرج كردن مال فراوان ، و جدا شدن از همسر و فرزندان و وطن ، و قرارگرفتن در كنار اشخاص ‍ شرور، و پيمودن راههاى طولانى كه گاهى همراه با دچار شدنبه تشنگى در گرماى شديد است ، و قرار گرفتن در كارهاى نامانوس كه طبيعت آدمىپذيراى آن نيست ، همچون رمى و طواف و سعى و احرام و غير آن )
با اينكه داراى فضايل بسيارى است ايضا (يعنى همچنين ) ازقبيل تذكر به احوال آخرت ، به رويه اصناف خلق ، و اجتماع كثير فى صقع واخد علىنهج واحد، لا سيما فى الاحرام و الوقوفين (يعنى گردهمايى گروهى كثير در يك محوطهو بر يك گونه ، به ويژه در احرامو وقوف در عرفات و در منى ) و رسيدن بهمحل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم - صلوات الله عليهم اجمعين - و تشرفبه محل اقدام آن بزرگواران (يعنى جاهايى كه آنها قدم گذارده اند) مضاقا بر تشرفبرحرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقه كه مورث اصغاى قلب است به ديدن اينامكنه شريفه ، با امكنه شريفه اخرى كه رساله گنجايشتفصيل آنها را ندارد.
آداب و رسوم زيارت خانه خدا 
الحاصل چون حج داراى جمله از مشاق و در فضايل (139) كثيره ازاعمال بود، و رسول خدا (ص ) فرمود، مبدل كرديم رهبانيت را به جهاد و حج ، الحديث وانسان نمى رسد به اين كرامت عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن ، و هى اموز ن
اول : خالص نمودن نيت  
الاول : اينكه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد، و به قصدامتثال امر شارع بجا آورده شود، تا عبادت شود
كسى كه اراده حج دارد، اولا بايد قدرى تامل در نيت خود بنمايد هواى نفس را كنار گذارد،و بينيد غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب است و يانه تسخير بالله غرضش تحصيل اعتبار، يا خوف از مذمت مردم ، يا تفسيق آنها، يا از ترسفقير شدن ، بنا بر اينكه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر خواهد شد، ياامور ديگر، از قبيل : تجارت ، و تكيف (يعنى خوش گذرانى )، و السيره (يعنى گردش )در بلاد و غير ذلك
اگر درست تامل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است ، ولو به آثار اگر معلومگرديد كه غرض خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد.لااقل ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده براى اين گونهمطالب بى فايده لااقل به نحو خجالت وارد شود، نه به طرز غرور و عجب .
دوم : توبه و اداى حقوق مالى و غير مالى  
الثانى : اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا آوردن يك توبهدرستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست : رد حقوق ، چه ازقبيل ماليه باشد، مثل خمس و رد مظالم و كفارات و غيرها، يا از غير ماليه باشد،مثل غيبت و اذيت ، هتك عرض ، و ساير جنايات بر غير كه بايداستحلال از صاحبانش بنمايد، به آن تفاصيلى كه درمحل خود مذكوراست و خوب است بعد از اين مقدمات آنعمل توبه روز يكشنبه را، كه در (منهاج العارفين ) مسطور است ، بجا بياورد، و اگرپدر با مادرى دارد، مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد)، آنها را هم از خود راضى كند،تا پاك و پاكيزه از منزل در آيد، بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده ،شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد، تا به قلب رو به خداى خود كند همچنينفرض ‍ كند كه ديگر بر نمى گردد.
پس ، بناءا على هذا (يعنى بنابر اين اساس ) بايد وصيت نام و تمامى بكند، با كار رابر وصى تنگ نگيرد، بلكه به نحو توسعه در امر ثلث خود وصيت كند كه مسلمانىبعد از فوت او در حرج نيفتد.
و مع ذلك (يعنى علاوه بر اين ) اهل و عيالش را بهكفيل حقيقى واگذارد فانه خير معين و نعم الوكيل .الحاصل ، كارى كند كه اگر بر نگردد هيچ جزيى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكهدائما بايد چنين باشد، شخص كه اطلاع تام به وقت مردم خود ندارد
سوم : در سفر از امور غفلت زا بپرهيزد  
الثالث : اينكه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد، تا او را در حركاتو سكناتش ، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز دارد، چه ازقبيل عيال و اولاد باشد، يا رفيق ناملايم طبع باشد، يامال التجاره باشد، يا غير آن مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهمنياورد كه تمام همش در سفر مصروف آن باشد، بلكه اگر بتواند با اشخاصى همسفرشود كه تذكر ايشان بر اين غالب باشد يا هميشه اگر غفلت ورزيد آنها اين را به يادخدا بياندازند قصه سيد بن طاووس قدس سره با همسفران معروف است .
چهارم : بايد توشه حلال فراهم آورد و از خرج كردن در راه خدادريغ نداشت
الرابع : اينكه مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) سعى در حليت خرجى خود بنمايد وزياده بردارد، و از انفاق مضايقه ننمايد، زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خداست . چرابايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج . بهترين توشه را بردارد، و زيادبذل نمايد كه در همى از او، در احاديث اهل بيت ، عليهم السلام الله اجمعين به هفتاد درهماست .
از هذا الزهاد اعنى سيد سجاد - سلام الله عليه - وقتى كه حج مى فرمودند، ازقبيل بادام و شكر و حلويات و سويق بر مى داشتند.
بارى ، از جمله سعادات شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند، يا تلف شود، يادزد ببرد يا مصارف او زياد شود، بايد كمال ممنونيت را داشته باشد، بلكه شاد باشد،زيرا كه همه اينها بر ميزبان است ، در ديوان اعلى ثبت است ، به اضعاف مضاعف تلافىخواهد كرد. نمى بينى اگر كسى ترا به ميهمانى به خانه خود طلبيد، و در اثناى راهصدمه اى بر تو وارد آمده باشد، اگر ميزبان بتواند، مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكاندارد) جبران آن را متحمل مى شود، چون كه خود طلبيده ، با اينكه لئيم است و عاجز فكيفظنك با قدر القادرين ، و اكرم الاكرمين (يعنى پس چه گمان دارى نسبت به آنكه از همهتواناتر و از همه كريم تر است ) حاشا و كلا از كرم او كه كمتر از عرب باديه نشينباشد. نعوذبالله من سوء ظن بالخالق (يعنى به خدا پناه مى بريم از بد گمانى نسبتبه آفريدگار) و صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراب باديه نشينگرديده ، و ديده باشد.
پنجم : لزوم رفتار خوش با همسفران  
الخامس : اينكه بايد خوش خلق باشد، و تواضع بورزد، و از رفيق و مكارى و غيرهكوچكى بنمايد، و از لغو و فحش و درشتگويى و ناملايم در حذر باشد نه حسن خلق تنهاآن است كه اذيتش به كسى نرسد، بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غيرتحمل اذيت بنمايد، بل نه تنها متحمل شود، بلكه در ازاى او خفض جناح كند الى ذلكيشيرقوله فى الحديث القدسى (آنچه در حديث قدسى آمده اشاره به همين مطلب دارد) كهحاصل آن اينكه رضايت خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام ، هر كه در صدد رضا جويىاز ماست ، بايد ايذاى غير را متحمل شود.
ششم : تنها به مناسك حج اكتفا نكند  
السادس : اينكه نه تنها قصد حج كند و بس ، بلكه در اين ضمن بايد چندين عبادت راقاصد باشد، كه يكى از آنها حج است ، از قبيل زيارت قبور مطهره شهداء و اولياء وسعى در حوائج مونين ، و تعليم و تعلم احكام دينيه ، و ترويج مذهب اثنا عشريه ، وتعظيم شعائر الله ، و امر به معروف و نهى از منكر، و غير ذلك .
هفتم : شكسته دل به سوى حريم الهى رود  
السابع : اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد،بل شكسته دل و غبار آلوده رو به حريم الهى رود، همچنان كه در مناسك هم اشاره به آنشده ، در باب احرام .
هشتم : خود را و هر آنچه دارد به خدا بسپارد  
الثامن : اينكه از خانه خود حركت نكند، مگر اينكه نفس خودش را در هر چه تعلق به اودارد، امانتا به حالق خود جل شانه بسپارد، باكمال اطمينان دل از خانه بيرون رود، فانه جلت عظمته نعم الحفيظ، ونعمالوكيل ، و نعم المولى ، و نعم النصير
آدابى ديگر هم دارد، آن را در مناسك نوشته اند. بلى اهتمام تام به صدقه دادن داشتهباشد، به اين معنى كه صحت خود را بخرد از خالق خود به اين وجه صدقه
نهم : بر خدا تكيه كند نه بر آنچه دارد  
التاسع : اينكه اعتمادش به كيسه خود و قوه جوانى خود نباشد، بلكه در همهحال ، بالنسبه به همه چيز، بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد، مقدمات بيش از اينهاست، ليكن غرض تطويل در رساله نويسى نيست
در خانه اگر كس است ، يك حرف بس است
بايد تامل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى الله است و يك سفر ديگرى هم روحانىالى الله بايد بكند. به دنيا نيامده براى خوردن و آشاميدن ، بلكه خلق شده از براىمعرفت و تكميل نفس ، آن هم سفر ديگرى است . كما اينكه در اين سفر حج زاد و راحله وهمسفر و امير حاج و دليل و خدام و غيره لازم دارد، كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است وبه منزل نخواهد رسيد، بل به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم ، بعينه به اينها محتاجاست ، و الا قدم از قدم نخواهد برداشت . و اگر بدون اينهاخيال كرده راه برود قطعا رو به تركستان است ، كعبه حقيقى نيست .
اما راحله او در اين سفر بدن اوست . بايد به نحواعتدال از خدمت آن مضايقه نكند، و نه چنان شيرش كند كه جلو او را نتواند بگيرد و ياغى وطاغى شود، نه چنان گرسنگى به او بدهد كه ضعف بر او مستولى شود، از كار عبادتبازماند. خير الامور اوسطها (يعنى بهترين امورمعتدل ترين آنهاست )، افراط و تفريط آن مذموم است اما زاد اواعمال خارجيه اوست ، كه تعبير از آن به تقوى مى شود، ازفعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و اتيان به مستحبات واصل معناى تقوا پرهيز است ، كه اول درجه آن پرهيز از محرمات است ، و در آخر درجه آنپرهيز از ما سوى الله جل جلاله و بينهما متوسطات
فحاصل الكلام اينكه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كههريك ، هريك را در منازل اخرويه احتياج افتد به درجات الحاجه ، كه اگر همراه خودنياورده باشى مبتلا خواهى بود تستجير بالله من هده البلوى العظيمه و اما همسفر، مومنينهستند كه به همت همديگر و اتحاد قلوب ، شخص اينمنازل بعيده را طيران خواهد نمود و اليه يشير قوله عز و منقائل (يعنى و بدين مطلب اشاره دارد اين سخن خداوند كه :)
تعاونوا على البر و التقوى (140) و لعل (يعنى شايد) بدون اجتماع كار و انجامنگيرد و شايد از اين جهت رهبانيت در اين امت منع شده باشد. استاد ما رضوان الله عليه مىفرمود: خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد. اهتمام تامى دراين مطلب داشت همين طورهاست . همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن بهطول انجامد.
شايد، اگر موفق شدم ، اشاره كنم كه همسفر و رفيق ، چه در حضر و چه در سفر، بايدبه چه نحو باشد، و تو با او به چه نحو بايد سلوك كنى
اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين هستند كه بايد سايه بلندپايه آن بزرگواران بر سر تو باشد، و متمسك بهحبل المتين ولاى آنها باشى ، به كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت ، تا بتوانىچند قدمى راه بروى ، و الا شياطين جن و انس در قدماول ترا خواهند ربود، مثل چاپيدن و غارت كردن عرب بدوى حجاج بى امير حاج را، كما هوواضح خصوصا هر چه به حرم نزديك شود بلى اگر خود را به حرم رسانيد ديگر ايمناست از هر خوف : و من دخله كان آمنا (141) اما هيهات كه بتواند سر خودى به آنها رسد.اين نخواهد شد، و الله العالم .
و اما دليل اين راه اگر چه ائمه طاهرين - سلام الله عليهم - ادلا على الله (يعنى راهنمايانبه سوى خداوند) هستند، و دليل اند، لكنه مع ذلك ماها از آن پستى تربيت و منزلت كهداريم ، از آن بزرگوار هم اخذ فيوضات بلاوسطه نمى توانيم بكنيم ، محتاجيم دردلالات جزئيه و مفصله به علماى آخرت و اهل تقوى ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليمآنها درك فيوضات بنمائيم كه بى وساطت آنها درك فيض دركمال عسرت و تعذر است ، و لذا محتاج به علما هستيم ، پيش خودكار درست نمى شود.
آداب ميقات و پس از آن  
بارى ، چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد و در ظاهر ثوب احرام بپوشد، و درباطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت و كفر و رياء و نفاق را، وپوشيده ثوب طاعت و بندگى را. و همچنين ملتفت باشد كه همچنان كه در دنيا خداى خودشرا به غير ثوب زى خود و عادت خود، غبار آلوده سر برهنه و پا برهنه (ملاقات كرده ) وهمچنين بعد از مردن ، ملاقات خواهد كرد عمال خداى خود را بهكمال ذل و انكسار و عريان .
و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از چرك معاصى و به قصد احرام هم عقدتوبه صحيح ببندد، يعنى حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقهكل چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او، كه ديگر بعد از مراجعت ازمكه معظمهپيرامون معاصى نگردد.
و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت ندايى است كه به اين متوجه شده
اولا قاصد باشد كه قبولكردم كل طاعتى كه از براى خداوند متعال است و ثانيا مردد باشد كه اينعمل از قبول خواهد شد يا نه قضيه سيد الساجدين سلام الله عليه را به نظر بياورد كهدر احرام نمى توانستند لبيك بگويند، و غش مى كردند، از راحله خود مى افتادند.سوال مى شد، جواب مى فرمودند: مى ترسم خداى من بفرمايد: لا لبيك
و هم به نظر بياورد از اين كيفيت يوم محشر را كه تمامى مردم به اينشكل از قبر خود بيرون مى آيند، عورند، و سر برهنه ، و ازدحام آورنده بعضى در زمرهمقتولين و برخى در زمره مردودين ، بعضى متنعم ، بعضى معذب بعضى متحير در امر، بعداز آنكه جميعا در ورطه اولى متردد بودند.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation