شريعت اصفهانى و شيخ خضر مرحوم آيت (الله شريعت اصفهانى ) كه از علماى بزرگ حوزه علميه نجف بود.نقل كرد كه كتابى مورد احتياج نيازم بود و من قدرت خريد آن را نداشتم ، تصميم گرفتمكه آن كتاب را از استادم (شيخ محمد حسين كاظمينى ) به طور امانت و عاريه بگيرم بهطرف خانه استادم حركت كردم در بين راه به مقبره مرحوم شيخ خضر وارد شدم و سورهياسين را براى شادى روح آن مرحوم خواندم و آنگاه به سوى خانه استادم روانه شدم . درخانه را زدم و كمى معطل شدم كسى در را باز نكرد پس از كمى معطلى دوباره در زدم ، دراين حال استادم در خانه را باز كرد، ديدم همان كتاب مطلوب مرا در دست دارد. خيلى تعجبكردم و گفتم : از كجا دانستى كه من براى چنين حاجتى آمده ام ؟ فرمود: خوابيده بودم درعالم رؤ يا شيخ خضر را ديدم كه به من گفت : الان شريعت اصفهانى مى آيد و فلان كتابرا مى خواهد، برخيز و زود مهيا كن . از خواب بيدار شدم و به كتابخانه رفتم تا كتاب رابراى شما فراهم كنم ، بار اول كه در زدى در جستجوى كتاب بودم . آن وقت شريعت اصفهانى كيفيت آمدن خود را به خانه استادنقل كرد.(37) سختى هاى علماء و فروش قابلمه مرحوم (آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب ) اعلى الله مقامه فرموده است : يكى ازاهل علم نجف براى من نقل كرد: روزى در بازار حراجى مى كردند يكى از فضلاى محترم ازمدرسين صاحب عنوان نجف را ديدم آمده و قابلمه اى كه زيربغلش بود بيرون آورد و درمعرض حراج گذاشت ، من از يك گوشه اى تماشا مى كردم ديدم اين جناب مدرسفاضل محترم قابلمه را داد به آن حراجى و گفت : حراج كن آن هم حراج كرد و فروخت بهقيمت نيم روپيه با كمال بشاشت مثل حالات هميشگى بدون هيچ تغيير حالى با من صحبتكرد، گفتم : كار رسيده به جائى كه شما قابلمه خانه تان را آورده ايد بفروشيد،خنديد و فرمود: هيچ پيشامد سختى نداشتيم قابلمه را دادم پولش را مى دهم نان مى خرمطورى نشده است دو سال استفاده پخت از آن كرديم امروز هم استفاده نان بعد هم هر چه خداداد.(38) انصارى و على كنى و تهرانى مرحوم شيخ (على كنى ) مى گويد: (من بيستسال تمام با شيخ مرتضى انصارى معاصر و معاشر بودم و از وضع زندگى او كاملاًمطلع بودم . شيخ از مال دنيا چيزى نداشت جز يك عمامه كه درمنزل زيراندازش بود و در بيرون از منزل بر سر مى گذاشت .) و نيز عده اى از ثقات نقل كرده اند كه : شيخ على كنى و شيخ ملا على خليلى و شيخعبدالحسين تهرانى (صاحب طبقات و الذريعه ...) در نجف يك جا با هم درس مى خواندند وهر سه نفر در شدت فقر و تهى دستى بودند و باكمال عسرت و سختى تحصيل علم مى كردند. يك روز هوس كردند كه يك وعده غذاى پخته تهيه كنند. مقدارى برنج تهيه كرده و پختندولى نتوانستند روغن فراهم كنند. ناچار از چربى روغن چراغ استفاده كردند و چون بد طعمشد بعضى اصلا نتوانستند بخورند و بعضى از شدت گرسنگى خوردند و به اينسختى ها چندين سال صبر كردند و درس خواندند كه در آخر هر كدام به مقامى عالى و بهكمال غنى و بى نيازى نايل شدند و هر كدام در محلى مرجعى شدند همچنان كه معروف استمرحوم كنى و مرحوم حاج شيخ عبدالحسين تهرانى به تهران مراجعت كرده و در ميان مردممعزز و محترم بودند.(39) مرحوم مامقانى به لباس هاى كهنه طلبگى آقاى (على دوانى ) نقل كرد: (در ايامى كه در نجف اشرف بودم شنيدم از اساتيدم كهمرحوم شيخ (محمد حسن مامقانى ) را ديده بودند و صحبت او را درك كرده بودند، مىفرمودند: مرحوم (ما مقانى ) قبل از رسيدن به مقام فقاهت و مرجعيت بسيار فقير و تهىدست بودند. زمانى كه به رياست عامه و مرجعيت تامه رسيده بودند لباسهاى كهنه و مندرس و وصلهدارى كه از ايام فقر و طلبگى داشت در ميان بقچه اى نگه داشته بعضى از شبها آنبقچه را مى آورد و در مقابل چشمان خود مى گشود و نگاه مى كرد و آن خاطره هاى تلخزندگى گذشته را به ياد مى آورد و به اين وسيله خود را متنبه مى كرد كه مبادا مقامرياست او را از حال خود غافل كند و به هلاكت بيندازد و يا ازحال طلاب پريشان بى خبر باشد)پ (40).
|