|
|
|
|
|
|
حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى بملاقات امام عصر ارواحنا فداه در سفر حج آنحكايت چنين است جناب مستطاب تقى صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن رشتىموسوى تا ساكن رشت ايده الله تعالى در هفدهسال قبل تقريبا به نجف اشرف مشرف شد با عالم ربانى وفاضل صمدانى شيخ على رشتى طاب ثراه كه در حكايت آينده مذكور خواهد شد اما بهمنزل حقير آمدند و چون برخاستند شيخ از صلاح و سداد سيد مرقوم (سيد احمد رشتى )اشاره كرد و فرمود قضيه عجيبه و در آن وقتمجال بيان نبود پس از چند روزى ملاقات شد فرمود كه سيد رفت و قضيه را باالجمله ازحالات سيد نقل كرد بسيار تاءسف خوردم از نشنيدن آنها از خود او اگر چه مقام شيخ رحمهالله اجل از آن بود كه خلاف در نقل ايشان برود از آنسال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطر بود تا در ماه جمادى الاخره اينسال از نجف اشرف برگشته بودم در كاظمين سيد صالح مذكور (سيد احمد رشتى ) راملاقات كردم كه از سامره مراجعت كرده عازم عجم بود پس شرححال او را چنانچه شنيده بودم پرسيدم و از آن جمله قضيه معهوده همه رانقل كرد مطابق آن و آن قضيه چنان است كه گفت در سنه هزار و دويست و هشتاد به اراده حجبيت الله الحرام از دارالمرز رشت آمدم به تبريز در خانه حاجى صفر على تاجرتبريزى معروف منزل كردم چون قافله نبود متحير ماندم تا آنكه حاج جبار جلودار سدهىاصفهانى بار بردات به جهت طربوزن تنها از او مالى كرايه كردم و رفتم چون بهمنزل اول رسيدم سه نفر ديگر به تحريص حاجى صفر على به من ملحق شدند يكى حاجىملا باقر تبريزى حجه فروش معروف علماء حاجى سيد حسن تاجر تبريزى و حاجى علىنامى كه خدمت مى كرد پس باتفاق روانه شديم تا رسيدم بارزنة الروم و از آنجا عازمطربوزن و در يكى از منازل ما بين اين دو شهر حاجى جبار جلودار به نزد ما آمد و گفت اينمنزل كه در پيش داريم مخوف است قدرى زود بار كنيد بهمراه قافله باشيد چون در سايرمنازل غالبا از عقب قافله به فاصله مى رفتيم پس ما هم تخمينا دو ساعت نيم يا سه ساعتبه صبح مانده به اتفاق حركت كرديم به قدر نيم يا سه ربع فرسخ ازمنزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شده و برفمشغول باريدن شد به نحوى كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده تندراندند من نيزآنچه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد تا اينكه آنها رفتند و من تنها ماندم پس از اسبپياده شده در كنار راه نشستم و به غايت مضطرب بودم چون قريب ششصد تومان براىمخارج همراه داشتم بعد از تاءمل و تفكر بنا را بر اين گذاشتم در همين موضع بمانم تافجر طالع شود به آن منزل كه از آنجا بيرون آمديم مراجعت كنم و از آنجا چند نفر مستحظبهمراه برداشته تا به قافله ملحق شوم در آنحال در مقابل خود باغى ديدم و در آن باغ باغبانى كه بيلى در دست داشت كه بر درختانمى زد كه برگ آنها بريزد پس پيش آمد بمقدار فاصله كمى ايستاد و فرمود تو كيستىعرض كردم رفقاء رفتند و من ماندم راه را نمى دانم گم كرده ام به زبان فارسى نافلهرا بخوان تا راه را پيدا كنى من مشغول نافله شدم بعد از فراغ تهجد باز آمد و فرمودنرفتى گفتم والله راه را نمى دانم فرمود جامعه بخوان من جامعه را حفظ نداشتم وتاكنون حفظ ندارم با آنكه مكرر به زيارت عتبات مشرف شدم پس از جاى برخاستم وجامعه را بالتمام از حفظ خواندم باز نمايان شد فرمود نرفتى هستى مرا بى اختيارگريه گرفت گفتم هستم راه را نمى دانم فرمود عاشورا بخوان و عاشورا نيز حفظنداشتم و تاكنون ندارم پس برخاستم مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ تا آنكه لعن وسلام و دعاى علقمه را خواندم ديدم باز آمد و فرمود نرفتى هستى گفتم نه هستم تا صبحفرمود حال ترا به قافله مى رسانم پس رفت و بر الاغى سوار شد وبيل خود را به دوش گرفت و آمد رديف من بر الاغى من سوار شو سوار شدم پس عنان اسبخود را كشيدم تمكين نكرد و حركت ننمود فرمود جلو اسب را به من بده دادم پسبيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد اسب درنهايت تمكين متابعت كرد دست خود را بزانوى من گذاشت و فرمود شما چرا نافله نمىخوانيد نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود و باز فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانيدعاشورا عاشورا عاشورا را سه مرتبه و بعد فرمود شما چرا جامعه نمى خوانيد جامعهجامعه جامعه و در وقت طى مسافت بنحو استداره سير مى نمود يك دفعه برگشت و فرمودآنست رفقاى شما كه در لب نهر آبى فرود آمدهمشغول وضو به جهت نماز صبح بودند پس من از الاغ پايين آمدم كه سوار اسب خود شوم ونتوانستم پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد سر اسب رابه سمت رفقاء برگرداند من در آنحال به خيال افتادم كه اين شخص كى بود كه بهزبان فارسى حرف مى زد و حال آنكه زبانى جز تركى و مذهبى غالبا جزء عيسوى درآن حدود نبود و چگونه به اين سرعت مرا به رفقاى خود رسانيد پس در عقب خود نظر كردماحدى را نديدم و از او آثارى پيدا نكردم پس بر رفقاى خود ملحق شدم (332). مؤ لف گويد فضائل و فوائد نماز شب خارج حد بيان و توصيف است جلوتر از اينتوقيع شريف حضرت امام عسگرى عليه السلام كه در صفحه 81 مذكور شد و در توقيعشريف بعلى بن الحسين صدوق بابويه عليك بصلوةالليل فان النبى صلى الله عليه و آله اوصى عليافقال عليك بصلوة الليل ثلاث و من استحف بصلوةالليل ليس مناامام حسن عسگرى عليه السلام مى فرمايد بر تو باد نماز شب پسبدرستى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وصيت نمود به على عليه السلام نماز شبتاءكيد فرمود سه مرتبه بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب بر تو بادبه نماز شب و هر كس نماز شب را سبك بشمارد از ما نيست الخ مراجعه كنيد در اينجا بهصفحه 81 الخ و امام زمان عليه السلام در قضيه مزبور به سيد احمد رشتى هم مىفرمايد شما چرا نافله و نماز شب نمى خوانيد نافله نافله نافله سه مرتبه بعد امازيارت جامعه پس تصريح جماعتى از علماء احسن واكمل زيارتست علامه مجلسى در مزار بحار بعد از شرحى اجمالى از فقرات آن زياده ازآنچه در سائر زيارات مى كرد گفته كه ما اندكى بسط داديم كلام را در شرح اينزيارت هر چند وفا ننموديم حق آن را از ترسطول كشيدن به جهت آنكه اين زيارت صحيح ترين زيارات است در سند و عموم موردش ازهمه بيشتر و فصيح ترين زيارات در لفظ و بديع ترين زيارات در معنى و بالاترينزيارات در شاءن و مقام و والد ماجدش در شرح من لا يحضر الفقيه فرموده كه اين زيارتاحسن و اكمل زياراتست و من تا در عتبات عاليات بودم زيارت نكردم ائمه عليهم السلام رامگر به اين زيارت تا آخر فرمايش صاحب نجم الثاقب اما زيارت عاشورا پس درفضل و مقام آن همان بس كه از نسخ ساير زيارات نيست كه بظاهر از انشاء و املاىمعصومى باشد هر چند كه از قلوب مطهره ايشان چيزى جز آنچه از علم بالا به آنجا رسيدبيرون نيايد بلكه از سنخ احاديث قدسيه است كه به همين ترتيب از زيارت و لعن وسلام و دعا از حضرت احديث جلت عظمته بجبرئيل امين و از او به خاتم النبيين صلى اللهعليه و آله رسيد و بحسب تجربه مداومت به آن درچهل روز يا كمتر در قضاى حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادى بى نظير و لكن احسن فوايدآن به دست آمده فايده است كه در كتاب دارالسلام ذكر كردم واجمال آن كه ثقة امين حاجى ملا محمد على يزدى كه مردفاضل صالح بود در يزد كه دائما مشغول صلاح امر آخرت خود بود و شبها در مقبرهخارج يزد كه در آن جماعتى از صلحا مدفونند و معروفست به مزار بسر مى برد و او راهمسايه بود كه در كودكى با هم بزرگ شده و در نزديك معلم مى رفتند تا آنكه بزرگشد و شغل عشارى پيش گرفت تا آنكه مرد و در همان مقبره نزديك محلى كه آن مرد صالحبيتوته مى كرد دفن كردند پس او را در خواب ديد پس از گذشتن كمتر از ماهى كه در هيئتنيكوئيست پس به نزد او رفت گفت من مى دانم مبداء و منتهى كار تو و ظاهر و باطن ترا ونبودى از آنها كه احتمال رود نيكى در باطن ايشان وشغل تو مقتضى نبود جز عذاب را پس به كدامعمل به اين مقام رسيدى گفت چنان است كه گفتى و من در اشد عذاب بودم از روز وفات تاديروز كه زوجه استاد اشراف حداد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره كردبموضعى كه قريب صد زرع از او دور بود و در شب وفات او حضرت ابى عبدالله عليهالسلام سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سيم امر فرمود به رفع عذاب از اينمقبره پس حالت ما نيكو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب متحيرانه بيدار شد وحداد را نمى شناخت و محله او را نمى دانست پس در بازار حدادان از او تفحص كرد و او راپيدا كرد و از او پرسيد براى تو زوجه بود گفت آرى ديروز وفات كرد و او را در فلانمكان و موضع را اسم برد دفن كردم گفت او به زيارت ابى عبدالله الحسين عليه السلامرفته بود گفت نه گفت ذكر مصائب او مى كرد گفت نه گفت مجلس تعزيه دارى داشت گفتنه آنگاه پرسيد چه مى جوئى . خواب را نقل كرد گفت آن زن مواظب داشت به زيارتعاشورا(333) روايت شده است هر كه آب بياشامد و پس از آن بگويد سلام الله على الحسين و على اولادالحسين و اصحابه لعنة الله على قاتل الحسين و اعدائه حق تعالى هزار گناه از نامهعمل او محو كند و هزار حسنه ثبت كند و هزار درجه در بهشت بجهت او بلند كند و هزار حاجت اورا بر آورد.
|
|
|
|
|
|
|
|