بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برگی از آسمان, حجت الاسلام میرزا على بابائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     MAHDI001 -
     MAHDI002 -
     MAHDI003 -
     MAHDI004 -
     MAHDI005 -
     MAHDI006 -
     MAHDI007 -
     MAHDI008 -
     MAHDI009 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

داستان مردى كه سرش در صفين ضربت ديد  
در كتاب كشف الغمه مى نويسد و از جمله حكايتى است كه از عثمان بزرگنقل كرده و به خط مبارك خود چنين نوشته است حكايت مى كنم از محى الدين اربلى كه گفتروزى در خدمت پدرم بودم ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى زند در آنحال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان گشت پدرم پرسيد اينزخم چه بوده گفت اين زخم را در جنگ صفين برداشتم به او گفتند تو كجا جنگ صفين كجاگفت وقتى به مصر سفر مى كردم و مردى از غزه (غزه شهرى واقع در صحراى سيناست )هم با من همراه گرديد در بين راه درباره جنگ صفين به گفتگو پرداختيم همسفر من گفتاگر من در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون على و ياران او سيراب مى كردم من همگفتم اگر من نيز در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مىنمودم اينكه من و تو از ياران على عليه السلام و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم ،با در آويختم و زد و خورد مفصلى نموديم يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كهبرداشته ام از هوش مى روم در آن اثنا ديدم شخصى مرا با گوشه تيره اش بيدار مىكند چون چشم گشوده ام از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد و فى الوقت بهبوديافت آنگاه گفت همين جا بمان و بعد اندكى ناپديد شد و سپس در حالى كه سر بريدههمسفرم را كه با من به نزاع پرداخته بود در دست داشت با چهارپايان او برگشت و گفتاين سر دشمن تو است تو بيارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنانكه خداوند هركس كه او را يارى كند نصرت مى دهد پرسيدم شما كيستيد گفت من صاحب الامر هستم سپسفرمود منبعد هر كس پرسيد اين زخم چه بوده بگو ضربتى است كه در صفين برداشته ام(267).
داستان شفا يافتن عطوه علوى  
حكايت ديگرى اينكه صاحب كشف الغمه مى گويد كه حكايت كرد از براى من سيد باقى بنعطوه حسنى كه پدرم عطوه زيدى بود و او را مرضى بود كه اطباء از علاجش عاجز بودندو او از پسران آزرده بود و منكر بود ما را به مذهب اماميه و مكرر مى گفت كه من تصديقنمى كنم و به مذهب شما قائل نمى شوم تا صاحب شما مهدى عليه السلام نيايد و مرا ازاين مرض نجات ندهد اتفاقا شبى در وقت نماز خفتن ما همه يك جا جمع بوديم كه فريادپدر را شنيديم كه مى گويد بشتابيد چون به تندى نزدش رفتيم گفت بدويد صاحبخود را در يابيد كه همين لحظه از پيش من بيرون رفت و ما هر چند دويديم كسى را نديديمبه نزد او برگشتيم پرسيديم كه چه بود گفت شخصى نزد من آمده گفت يا عطوه منگفتم تو كيستى گفت من صاحب پسران توام آمده ام تو را شفا دهم و بعد از آن دست درازكرد بر موضع الم و درد من ، ماليد و من چون بخود نگاه كردم اثر از آن كوفت نديدممدتهاى مديدى زنده بود با قوت و توانائى زندگانى كرده و من غير آن پسر از جميعكثيرى نيز اين قصه را پرسيدم همه به همين طريق بى زياد و كمنقل نمودند(268).
و ابن بابويه در كتاب اكمال الدين و اتمام النعمه حكايتىنقل كرده (269) و گفته كه از شيخى كه اصحاب حديث و معتمد عليمه بود و نامش احمدبن فارس الاديب بود شنيدم كه گفت به همدان رسيدم و طايفه اى را كه مشهور به بنىراشد بودند ديدم و همه را به مذهب اماميه يافتم آثار رشد و صلاح از ايشان ظاهر بود ازسبب تشيع ايشان پرسيدم از آن ميان مردى نورانى كه آثار زهد و صلاح و تقوى و فلاحاز سيماى او هويدا بود گفت سبب تشيع ما آن است كه جد بزرگ ما كه اين به او منسوباند به حج رفت و در برگشتن بعد از طى يكى دومنزل از باديه به قضاى حاجت يا به اداى نمازى از رفقايش دور مى شود و خوابش مىبرد. بعد از بيدارى اثرى از قافله نمى بيند و مى گفت چون خود را تنها و بى كس ديدمسراسيمه در آن صحرا دويدم و چون قوتم نماند به خدا ناليدم و مى گريستم و در آنحيرت و اضطراب زمين سبز و خرم به نظرم در آمد متوجه آن شدم زمينى ديدم كه سبزى وطراوت آن دم از بهشت مى زد و در آن قصر رفيعى كه از هيچ كس نام و نشان نشنيده امچطور جايى باشد و كجا تواند بود تا به در قصر رفتم . دو جوان سفيد پوش در آنديدم . سلام كردم جواب به صواب دادند و گفتند بنشين كه خدا را با تو نظريست وخيريت تو را خواسته و يكى داخل قصر شده بعد از لحظه اى بيرون آمد و گفت برخيز ومرا بدرون قصر برده . به هر طرف نگاه كردم به آن خوبى عمارتى نديده بودم . بهدر صفه رسيدم پرده اى كه آويخته بود برداشته مراداخل صفه كرد در ميان صفه تختى ديدم بر روى تخت جوانى خوش ‍ موى خوش لباسخوش محاوره اى تكيه كرده بود و بر بالاى سرش شمشير درازى آويخته و از نور روىاو آن خانه چنان روشن بود كه گفتنى ماه شب چهارده طالع شده است . سلام كردم از روىلطف و مهربانى جواب داد. فرمود كه مى دانى من كيستم گفتم والله كه نمى دانم و نمىشناسم . فرمود كه من قائم آل محمدم كه در آخرالزمان خروج خواهم نمود و با اين شمشيركه مى بينى زمين را از عدل و راستى پر خواهم كرد چنانچه از جور و ظلم پر شده باشد.من چون اين كلام را از آن حضرت شنيدم به سجده افتادم و روى خود را بر خاك ماليدم.فرمود كه چنين مكن و سر از زمين بردار.چون برداشتم فرمود كه نام تو فلان بن فلاناست از همدان . گفتم راست فرمودى اى مولاى من .فرمود: كه دوست مى دارى به خانه واهل خودت برسى ؟ گفتم بلى يا سيدى . فرمود كه خوب است كهاهل خود را به هدايت بشارت دهى و آنچه ديده و شنيده اى با ايشان بگويى ؟ و اشارت بهخادم كرد، خادم دست مرا گرفته و كيسه ى زر به من داده مرا از قصر بيرون آورد و اندكراهى با من آمد چون نگاه كردم مناره و مسجد و درختان و خانه ها ديدم از من پرسيد كه اينموضع و محل را مى شناسى گفتم بلى در حوالى شهر ما دهى است كه آن را اسد آباد مىگويند اين به آن مى ماند گفت بلى اسد آباد است . به سلامت برو. چون ملتفت شدم رفيقخود را نديدم و چون كيسه را گشودم چهل دينار يا پنجاه دينار بود و از بركت آن به مانفعها رسيد و تا دينارى از آن زر در خانه ما بود خير و بركت با ما بود و تشيع از بركتوجود او در سلسله ماند و تا قيامت قائم عليه السلام خواهد ماند!
داستان ابوالاديان خادم امام حسن عسگرى عليه السلام  
صدوق در كمال الدين مى گويد ابولاديان گفت من خادم امام حسن عسگرى عليه السلامبودم و نامه هاى حضرتش را به شهرها مى بردم .در مرض فوتش به خدمتش رسيدم نامههايى نوشت و فرمود اين را گرفته به اين شهرها برو سفرت پانزده روز بهطول مى انجامد چون روز آخر وارد سامره شوى صداى شيون از خانه من مى شنوى و خواهىديد كه مرا غسل مى دهند، گفتم آقا بعد از شما چه كسى جانشين شما خواهد بود.فرمود آنكس كه پاسخ نامه هاى مرا از تو طلب نمايد، او جانشين من است . گفتم بيشتر توضيحدهيد فرمود آن كس كه بر من نماز مى گزارد جانشين من است . در اينجا هيبت آقا مرا گرفتكه سؤ ال كنم در انبان چيست . بدينگونه نامه ها را برداشته به شهرهايى كه فرمودهبود بردم و جوابهاى آنها را گرفته روز پانزدهم وارد سامراء شدم و همانطور كهفرموده بود ديدم صداى شيون و ناله از خانه حضرت بلند است و برادرش جعفر بن على(كذاب ) دم در خانه است و شيعيان اطراف او را گرفته و در مرگ آن حضرت تسليت و بهخاطر مقام امامتش تهنيت مى گويند.من پيش خود گفتم اگر اين امام باشد منصب امامت از ميانرفته است زيرا من او را مى شناختم كه شراب مى خورد و با قمار بازى و ساز و ضربسروكار داشت ولى براى امتحان پيش او رفتم ومثل ديگران وى را تسليت و تهنيت گفتم ولى او چيزى از من نخواست آنگاه عقيد غلام امام حسنعسگرى عليه السلام آمد و به او گفت آقا برادرت را كفن كردند برخيز و بر او نمازبگذار جعفر در حالى كه شيعيان هم اطراف او را گرفته بودند و سمان (منظور عثمان بنسعيد نائب امام زمان است ) و حسن بن على معروف به سلمه كه به دستور معتصم خليفه اورا به قتل رساندند در جلو آنها قرار داشتند وارد خانه شدند وقتى آماده نماز شديم ديدمحضرت را كفن كرده گذارده اند همينكه جعفر خواست تكبير بگويد بچه گندم گونى كهموى سرش سياه و كوتاه و ميان دندانهايش باز بود بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد وگفت عمو كنار برو كه من در نماز گزاردن بر پدرم از تو سزاوارترم . جعفر عقب رفت ورنگش تغيير كرد بچه هم جلو ايستاد و بر امام نماز گزارد و آن حضرت را پهلوى قبرپدرش امام على النقى عليه السلام مدفون ساختند.آنگاه همان بچه رو كرد به من و گفتجوابهاى نامه ها را كه آورده اى بياور من هم به وى تسليم نمودم و پيش خود گفتم اين دوعلامت (جانشين امام كه يكى نماز گزاردن بر حضرت و ديگرى مطالبه جواب نامه ها)ظاهر شد. فعلا جريان انبان باقى مانده است آن گاه به سراغ جعفر رفتم ديدم در مرگبرادرش ناله مى كند. در آن موقع حاجز وشا آمد و به جعفر گفت آقا آن بچه كى بود؟اگر ادعا دارد كه پسر امام است لازم بود كه از وىدليل بخواهيد. جعفر گفت به خدا قسم من تاكنون او را نديده بودم و نشناختم در همان وقتكه ما نشسته بوديم جمعى از قم آمدند و سراغ امام حسن عسگرى عليه السلام را گرفتندبه آنها گفتند حضرت رحلت فرمود. پرسيدند پس جانشين او كيست مردم اشاره به جعفركردند و گفتند اين است آنها هم آمدند سلام كردند و او را در مرگ برادرش تسليت و امامتشرا تبريك گفتند نامه ها و اموالى نزد ما هست بفرمائيد كه نامه ها از كيست واموال چقدر است جعفر از جا برخاست و در حالى كه دامن خود را مى تكانيد گفت اينها از ما مىخواهند كه غيب بدانيم در اين وقت خادمى از اندرون آمد و گفت شما نامه فلانى و فلانى راآورده ايد و انبانى داريد كه هزار دينار در آنست كه سكه ده دينار آن صاف شده است . آنهاهم نامه ها و اموال را به آن خادم دادند و گفتند كسى كه تو را به خاطر اين فرستاده ، اماماست چون جعفر اين ماجرا را ديد و رفت پيش معتمد خليفه و جريان رانقل كرد. معتمد هم خدمتكاران خود را فرستاد صيقل كنيز امام حسن عسگرى را آوردند و بچه رااز وى مطالبه كردند صيقل وجود بچه را منكر شد و گفت من آبستن هستم و هنوز وضعحمل نكرده ام . اين را بدين جهت گفت تا امر آن بچه را پوشيده دارد. سپسصيقل را به ابن ابى شوارب قاضى سپردند (كه نزد وى بسر برد تا وضع او روشنشود) ولى ناگهان از طرف عبيدالله بن يحيى بن خاقان (وزير) مرد و از طرفى صاحبآلرنج در بصره قيام كرد و آنها مشغول به اين امور شدند و از نگهدارىصيقل كنيز امام حسن عسگرى عليه السلام (مادر امام زمان ) غفلت نمودند و او از شر آنهاآسوده گشت و الحمدلله رب العالمين لا شريك له (270).
داستان تشرف جماعتى از اهل قم و جبلبه خدمت امام زمان عليه السلام
در كتاب كمال الدين از احمد بن عبدالله از زيد بن عبدالله بغدادى و او از على بن سنانموصلى از پدرش روايت نموده كه چون امام حسن عسگرى عليه السلام وفات يافت جماعتىاز قم و جبل با اموال زيادى كه مرسوم بود مى آوردند آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاعنداشتند وقتى به سامرا رسيدند جوياى حال امام حسن عسگرى عليه السلام شدند به آنهاگفتند كه حضرت وفات كرده . پرسيدند وارث او كيست گفتند وارث او جعفر پسر امام علىالنقى عليه السلام است (جعفر كذاب ) پرسيدند فعلا كجا است . گفتند او فعلا رفتهبراى تفريح و سوار زورقى شده در دجله تفريح مى كند و به ميگسارىمشغول و جمعى از خواننده و نوازنده براى او خوانندگى مى كنند وقتى آنها اين را شنيدندبا خود گفتند اين اعمال اوصاف امام نيست بعضى از آنها گفتند ايناموال را برگردانده به صاحبانش مسترد مى داريم ولى ابو العباس احمد بن جعفر حميرىقمى گفت نه ما صبر مى كنيم تا اين مرد (جعفر كذاب ) برگردد و كاملا ازحال او با خبر شويم وقتى جعفر برگشت به وى سلام نموده گفتند اى آقا ما مردمى ازاهل قم هستيم و جماعتى از شيعه نيز با ما هست كه اموالى براى مولى امام حسن عسگرى عليهالسلام آورده ايم . جعفر پرسيد آن اموال فعلا در كجا است ؟ گفتند نزد ما است گفت آنها راپيش من بياوريد. گفتند اين اموال كه معمولا بدينگونه جمع مى شود كه از عموم شيعيانيك يا دو دينار در كيسه اى نهاده و آنرا مهر و موم مى كنند و به ما مى دهند وقتى ايناموال را نزد امام حسن عسگرى عليه السلام مى آورديم آن حضرت مى فرمود كه تمام آنچقدر است چند دينار از كى و كى است تا آنكه اسامى صاحباناموال را ذكر مى فرمود و نقش مهرهايى را كه هر كس روى كيسه خود زده بودقبل از اينكه به آن حضرت نشان دهيم بيان مى كرد جعفر (كذاب ) گفت شما دروغ مىگوييد. شما چيزى به برادرم نسبت مى دهيد كه در وى نبود وقتى آنها سخنان جعفر راشنيدند به يكديگر نظر افكندند باز جعفر گفتمعطل نشويد و اين اموال را براى من بياوريد آنها گفتند ما اجير ووكيل صاحبان اين اموال هستيم و آن را جز با نشانه هايى كه بوسيله آن امام را مى شناختيمبه كسى تسليم نمى كنيم .اگر تو امام هستى آن نشانه ها را بيان كن وگرنه ما آنرا بهصاحبانش مسترد مى داريم تا هر طور صلاح ديدندعمل كنند جعفر رفت به سامره نزد خليفه و از آنها شكايت نمود وقتى خليفه آنها را احضاركرد. گفت اموالى كه با خود آورده ايد به جعفر بدهيد آنها گفتند ما مردمى هستيم اجير ووكيل صاحبان اين اموال مى باشيم صاحبان آن هم به ما دستور داده اند فقط به كسىبدهيد كه با نشانه و دليل استحقاق خود را از اخذ آن ثابت نمايد چنانكه با امام حسنعسگرى عليه السلام نيز ما به همين گونه عمل مى كرديم خليفه از آنها پرسيد علامتىكه در حسن عسگرى عليه السلام بود چيست آنها گفتند امام دينارها و صاحبان آن و مقداراموال را (قبل از تسليم و ديدن ) بيان مى داشت وقتى اين نشانه ها را مى داد ما هماموال را به وى تسليم مى نموديم . بارها به حضورش مى رسيديم و همين علامت ودليل را از او مى ديديم . حالا آن حضرت رحلت فرموده اگر اين مرد جانشين اوست مانندبرادرش علائم و نشانه هاى اين اموال را بگويد تا به او تسليم نماييم وگرنه بهصاحبانش برمى گردانيم چون جعفر اين شنيد به خليفه گفت اينان مردمى دروغگو هستند.به برادرم دروغ مى بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند علم غيب است (كه جز خدا نمىداند) خليفه گفت اينها فرستادگان مردمند و ما علىالرسول الا البلاغ فرستاده فقط مطلب را ابلاغ كند. جعفر از اين حرف خليفه مات ومبهوت شد و جوابى نداد. سپس آنها از خليفه خواستند كسى را با آنها بفرستد كه تابيرون شهر آنها را بدرقه كند (مبادا كسى به آنها تعرض نمايد) خليفه هم راهنمايىهمراه آنها كرد كه تا بيرون شهر آنها را مشايعت كند. چون از شهر دور شدند ناگاه جوانزيبايى را ديدند كه به نظر خدمتكار مى رسيد جوان زيبا بانگ زد اى فلانى پسرفلانى و فلانى پسر فلانى دعوت آقاى خودتانرا بپذيريد آنها پرسيدند آقاى ما توهستى ؟ گفت من خادم مولاى شما هستم با من بياييد تا به خدمت او برويم آنها هم با اورفتند تا وارد خانه امام حسن عسگرى عليه السلام شدند ديدند فرزند او حضرت قائممانند پاره ماه در حالى كه لباس سبز پوشيده روى سرير نشسته است ما به وى سلامكرديم و او هم جواب ما را داد سپس فرمود شما اموالى كه آورده ايد فلان مقدار و چند ديناراست و چه كسانى آنها را آورده اند تا آنكه نشانى همه آن ها را داد آنگاه لباسها و توشهها و چارپايانى كه داشتيم همه را توصيف فرمود در اين وقت همه به شكرانه شناختمقصود خدا را سجده نموديم و زمين جلو روى او را بوسه داديم سپس سؤ الاتى كه داشتيمنموديم و اموالى را كه آورده بوديم تسليم كرديم او به ما دستور داد كه بعد از اينديگر آنچه مى آوريم به سامره نبريم و فرمود وكيلى را در بغداد تعيين مى كنم كه هرچه داريد به او بدهيد و توقيعات ما از پيش او صادر مى گردد.سپس از نزد او خارجشديم حضرت مقدار حنوط كفن به ابوالعباس احمد بن جعفر قمى حميرى مرحمت فرمود وگفت خدا پاداش تو را بزرگ گرداند همراهان گفتند ما هنوز به گردنه همدان نرسيدهبوديم كه ابوالعباس فوت كرد رحمه الله . ما بعد از آن روز ديگر آنچه سهم امامداشتيم به بغداد مى آورديم و به يكى از وكلاى حضرت كه از جانب امام معين شده بود مىسپرديم و جوابهاى آنها بوسيله همان شخصوكيل امام صادر گشت (271).
مردى معروف به طى الارض بود  
حكايت ديگر اينكه پدرم (علامه مجلسى اول ) رحمه الله برايمنقل كرد و گفت مرد شريف و نيكوكارى در زمان ما بود كه او را امير اسحاق استرآبادى مىگفتند وى چهل مرتبه پياده به حج بيت الله الحرام رفته بود و ميان مردم مشهور بود كهطى الارض دارد. نامبرده در يكى از سالها به اصفهان آمد من هم نزد وى رفتم و آنچهدرباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم او گف ت در يكى از سالها با كاروان حجزيارت خانه خدا مى رفتم وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفتمنزل يا نه منزل راه بود به عللى از كاروان باز ماندم چندان كه كاروان از نظرم ناپديدگشت و راه را گم كردم در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد به طورىكه از زندگى خود نااميد گرديدم در آن هنگام صدا زدم يا صالح يا اباصالح يااباصالح راه را به من نشان بده خدا تو را رحمت كند ناگاه شبحى در آخر بيابان بهنظرم رسيد چون با دقت نگاه كردم با اندك مدتى نزد من آمد ديدم جوانى خوش سيما وپاكيزه لباس گندم گونى است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار و مشگ آبى همبا خود دارد من به وى سلام دادم و او هم جواب مرا داد پرسيد تشنه هستى گفتم آرى او هممشگ آب را به من داد و من آب نوشيدم آنگاه گفت مى خواهى به كاروان برسى گفتم آرى اوهم مرا پشت سر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد من عادت داشتم هر روز حرزيمانى مى خواندم پس شروع به خواندن آن كردم آن جوان در بعضى جاهاى آن مى گفت اينطور بخوان چيزى نگذشت كه به من گفت اينجا را مى شناسى وقتى نگاه كردم ديدم درابطح (ابطح محلى در بيرون مكه است ) هستم گفت پياده شو وقتى پياده شدم او برگشت واز نظرم ناپديد شد. در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان عليه السلام بود ازگذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تاءسف خوردم بعد از هفت روز كاروان آمدچون آنها از زنده بودن من ماءيوس بودند لذا وقتى مرا در مكه ديدند مشهور شدم كه طىالارض دارم پدرم رحمه الله فرمود من هم حرز يمانى نزد وى خواندم و آن را تصحيحنمودم و براى قرائت آن از وى اجازه گرفتم و الحمدالله (272)
التجاء وزير در حرم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به امام عصرعليه السلامو لطف و عنايت آن بزرگوار به او
فرح المهموم لابن طاوس و بحار نقل نموده اند از كتابدلائل شيخ ابى جعفر محمد بن جرير طبرسى كه او گفت : خبر داد ابو جعفرمحمد بن موسى التلعكبرى و او گفت خبر داد مرا ابوالحسن بن ابىالبخل وزير كه گفت ميان من و ابى منصور بن ابى صالحان مطلبى واقع شد كه باعثشد بر اخفاء خود او مرا خواست و تهديد نمود ولى من همچنان پنهان مى زيستم و برخويشتن مى ترسيدم تا آنكه يك شب جمعه بطرف مقام قريش رفتم و قصد نمودم كه شبرا در حرم مطهر كاظمين عليه السلام بيتوته كنم آن شب باد و بارانى بود لذا از ابوجعفر قيم كليدار خواستم كه درها را ببندد و سعى كند محلى را خلوت نمايد تا من در خلوتبه دعا و سؤ ال از خداوند پرداخته و از داخل شدن آدمى كه از او ايمن نبودم و مى ترسيدممرا ببيند، در امان باشم ابو جعفر كليدار پذيرفت و درها را بست تا آنكه شب به نيمهرسيد و باد و باران راه آمدن مردم را بحرم مطهر بست و من با فراغتبال به دعا و زيارت و نماز مشغول گشتم در همان موقع كه سرگرم كار خود بودمصداى پايى از طرف قبر مطهر حضرت امام موسى كاظم عليه السلام شنيدم وقتى نگاهكردم ديدم مردى زيارت مى كند و بر حضرت آدم و بر پيغمبران اوالعزم درود مى فرستدسپس بر يك يك امامان درود فرستاد تا به صاحب الزمان عليه السلام رسيد ولى او رانام نبرد من تعجب نمودم و گفتم شايد فراموش كرد يا اينكه امام زمان را نمى شناسد يااينكه مذهب او چنين است كه امام دوازدهم را قبول نمى كند بعد از زيارت دو ركعت نماز خواندمن از او وحشت كردم زيرا او را نمى شناختم ولى ديدم جوانى ، علائم مردى در وىكامل است لباس سفيدى پوشيده عمامه اى جنگ دار بر سر و ردائى بر دوش دارد در اينوقت آن جوان مرا مخاطب ساخت و فرمود يا اباالحسن بن ابىالبغل چرا دعاى فرج نمى خوانى گفتم آقاى من دعاى فرج كدام است گفت دو ركعت نمازمى خوانى و سپس مى گوئى يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريرةو لم يهتك الستر يا عظيم المن ياكريم الصفح يا حسن التجاوز يا باسط اليدينبالرحمة يا منتهى كل نجوى يا غاية كل شكوى يا عونكل مستعين يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقهاپس ده مرتبه بگو يا رباه و ده مرتبه ياسيداه و ده مرتبه يا مولاه و ده مرتبه يا غايتناه و ده مرتبه يا منتهى غاية رغبتاه آنگاهبگواسئلك بحق هذه الاسماء و بحق محمد و اله الطاهرين عليهم السلام الا ما كشفت كربىو نفست همى و فرجت غمى و اصلحت حالى آنگاه هر حاجتى دارى از خدا بخواه سپس گونهراست روى زمين بگذار و صد مرتبه بگويا محمد يا على يا على يا محمد اكفيانى فانكماكافيانى و انصرانى فانكما ناصران بعد از آن گونه چپ را به زمين بگذار و صدمرتبه الغوث الغوث آنگاه سر بردار كه خداوند با كرم خود حاجت تو را روا خواهد نمودموقعى كه من مشغول به نماز و دعا شدم او از حرم بيرون رفت چون فارغ گشتم رفتم كهاز اطاقى كه روغن چراغ در آن گذارده اند بيرون مى آيد من سراغ آن مرد را از او گرفتمكه چگونه داخل حرم شد ابو جعفر گفت چنانكه مى بينى درها همه بسته و من هنوز بازنكرده ام . من جريان را براى او نقل كردم ابو جعفر گفت اين مرد مولى صاحب الزمانصلوات الله عليه بوده مكرر در مثل چنين شبى كه حرم خلوت است حضرتش را ديده ام . منبر آنچه از دست داده بودم تاءسف خوردم آنگاه نزديك طلوع فجر از حرم بيرون آمدم و بهجانب محله كرخ و جائى كه در آن پنهان بودم رفتم هنوز آفتاب سر نزده بود ديدم كهاصحاب ابن صالحان سراغ مرا مى گيرند ومحل مرا از دوستانم مى پرسند آنها از وزير براى من امان آورده بودند و نامه اى بخط وىنشان دادند كه نوشته بود همه چيز خوب است من با يكى از دوستان موثقم به نزد ابنصالحان رفتم او به احترام من برخواست و مرا كنار خود نشانيد و طورى با من رفتار كردكه نظير آن را از او نديده بودم سپس گفت كار را بجائى رساندى كه شكايت مرا بهصاحب الزمان عليه السلام نمودى . گفتم من دعا كردم و از وى سؤال نمودم گفت خوش به حالت ديشب يعنى شب جمعه در خواب ديدم كه مولى صاحب الزمانعليه السلام مرا به انجام كارهاى نيك امر مى فرمايد و چندان بر من سخت گرفت كههراسناك گشتم گفتم لا اله الا الله گواهى مى دهم آنها بر حق و هر حقى به آنها مىپيوندد چه كه ديشب مولى صاحب الزمان را در بيدارى ديدم كه به من چنين و چنان مىفرمود سپس ماجراى حرم مطهر را شرح دادم و او از اين مطلب تعجب مى كرد بعدها كارىبزرگ و نيكوى به خاطر اين معنى از وى بهعمل آمد و من هم به بركت وجود مقدس امام زمان صلوات الله عليه نزد او بجائى رسيدم كهگمانش را نمى كردم (273).
يك داستان جالب  
در خرائج مى گويد محمد بن يوسف شاسى روايت نمود كه چون از عراق برگشتم درشهر مرو مردى نزد ما بود كه او را محمد بن حصين كاتب مى گفتند وى اموالى براى امامزمان عليه السلام جمع نموده بود او از من درباره امام زمان عليه السلام پرسش مى نمود ومن نشانه هائى كه از حضرت ديده بودم براى اونقل كردم محمد بن حصين گفت نزد من اموالى براى غريم است (غريم يعنى بدهكار ياطلبكار از القاب امام زمان عليه السلام است ) به نظر تو بايد آنرا چه كرد گفتم آنرانزد حاجز (حاجز بن يزيد وشا در بغداد از وكلاى امام زمان عليه السلام بوده است ) گفتآيا بالاتر از او كسى نيست گفتم چرا شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى هست گفتاگر فرداى قيامت خداوند در اين خصوص از من سؤال نمود بگويم كه اين دستور را تو به من دادى گفت آرى من از وى جداگشتم و چندسال بعد كه او را ملاقات نمودم گفت من همان كسى هستم كه مى خواستم به عراق بروم واموالى براى امام زمان عليه السلام داشتم و اكنون به تو خبر مى دهم كه من دويست دينارتوسط عابدين يعلى فارسى و احمد بن على كلثومى فرستادم و نامه اى در اين خصوصبه حضرت نوشتم و التماس دعا كردم امام در جواب آنچه را فرستاده بودم مرقوم فرمودو نوشته بود كه هزار دينار در ذمه من دارد ولى من دويست دينار فرستادم من در باقى شكداشتم مطلب همين بود كه حضرت نوشته بود گفتم آيا آنچه نوشته بود درست است گفتآرى زيرا من دويست دينار فرستادم و در مازاد آن شك داشتم و خداوند بدينوسيله شك مرابر طرف ساخت (274).
و لطف و عنايت امام زمان عليه السلام به ابو سوره زيدى ايضا از آنهائى كه به خدمت آنحضرت رسيده اند يكى ابو سوره نامى است كه از مشايخ زيديه كه پسرش احمد از اونقل كرده كه گفت گاهى به زيارت اباعبدالله الحسين بن على عليه السلام مى رفتم وبعضى اوقات آنجا مى ماندم شبى آنجا بودم نماز خفتن كردم و به تلاوتمشغول بودم جوانى خوش ‍ لباس ديدم و سوره حمد از او شنيدم و صبح با هم از خانهبيرون آمده به كنار فرات رسيديم فرمود تو به كوفه مى روى گفتم بلى فرمودبرو و راه پيش گرفت من بر جدائى او متاءسف شدم و از پيش روانه شدم و به او رسيدم وبعد از لحظه اى خود را عقب نجف اشرف ديدم و بعد از زيارت در خدمت او به مسجد سهلهرسيدم فرمود اين منزل من است سحر برخاسته دست به زمين زد با دست گودى كند آبظاهر شد وضو ساخت و سيزده ركعت نماز خواند و بعد از آن نماز به من فرمود تو مردىپريشان و عيال مندى چون به كوفه برسى به در خانه ابوطاهر رازى رو و در بكوباو از خانه بيرون خواهد آمد و دستش از خون قربانى كه ذبح كرده باشد خون آلود خواهدبود با او بگو جوانى كه صفتش اين و اين است فرمود كيسه اى كه در زير تخت مدفوناست به من دهى پرسيدم كه نام خود را بگو فرمود من محمد بن الحسن عليه السلام هستمچون به كوفه به در خانه ابوطاهر رفتم در زدم پرسيد كيستى گفتم ابوسوره گفتتو را با من چه ربط و ما با تو چكار گفتم پيغامى دارم با دست خون آلود بيرون آمد چونپيغام رساندم سمعا و طاعة گفت و روى مرا بوسيد مرا به درون خانه برد و از زيرپايه كرسى كيسه اى بيرون آورده به من داد و مرا ضيافت نمود دست بر چشم من ماليدهگفت آن صاحب العصر و الزمان است و من از بركت او بينا شدم و مذهب زيديه را گذاشتماحمد گفت پدرم تا بود دينش اماميه بود و با آن اعتقاد از دنيا رفت و آن كيسه او را غنىساخت (275).
و ايضا از يوسف ابن احمد جعفرى روايت كرده اند كه درسال 336 به زيارت بيت الله الحرام رفتم و سهسال در مكه مجاور بودم و بعد از آن روانه شام شدم روزى نماز صبح از من فوت شد بهآبى رسيدم و از محمل به زير آمده مهيا فضاى نماز شدم كه چهار كس بر يكمحمل سوار مى آيند از روى تعجب بر ايشان نگاه كردم يكى از آن چهار نفر فرمود كه از ماتعجب مى كنى و از فوت نماز خود تعجب نمى كنى مرا تعجب زياد شد كه از كجا علم بهاحوال من به هم رسانيد فرمود كه دوست نمى دارى كه صاحب زمان خود را ببينى گفتمچون دوست ندارم اشاره به يكى از سه كس كرد گفتم او رادلايل و علامات بسيار است فرمود كدام را مى خواهى از اين دومحمل تنها بآسمان رود يا بآنچه بر او است گفتم هر كدام مى شود علامت است به يكبارمحمل و سواران بلند شده از نظر من غائب شدند. آنكه به او اشاره كرده بودند جوان گندمگون كشيده بينى بود كه از رويش نور مى تافت (276).
در اينجا به نكته مهم بايد توجه كرد آن نكته مهم اين كه عرضاعمال امت است و انسان اعمال و وظايف را انجام مى دهد خداوند ورسول او و ائمه اطهار عليهم السلام آن را مى دانند چنانكه خداوندمتعال در قرآن مجيد فرمودو قل اعلموا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون وستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعلمون (277)يعنى بگواعمال و وظايف خود را انجام دهيد و بدانيد هم خدا و هم پيغمبر و رسولش و هم مؤ مناناعمال شما را خواهند ديد و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهند و بر طبق آن جزاخواهند داد.در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام با توجه به اخبار فراوانى كه ازامامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان ازاعمال همه امت آگاه مى شوند يعنى خداوند از طرق خاصهاعمال امت را بر آن ها عرضه مى دارد و رواياتى در اين باره زياد است به عنوان نمونهچند قسمت را نقل مى كنيم .
از امام صادق عليه السلام فرمود:تعرضالاعمال على رسوله الله اعمال العباد كل صباح ابرارها و فجارها فاحروها و هوقول الله عزوجل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم رسوله و سكت تماماعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى شوداعمال نيكان و بدان ، بنابراين مراقب باشيد اين مفهوم گفتار خداوند است كه مىفرمايد:قل اعلموا فسيرى الله عملكم و رسوله اين را فرمود و ساكتشد(278).
عن سماعة عن ابى عبدالله عليه السلام قال سمعتهيقول مالكم تسوؤ ن رسول الله صلى الله عليه و آلهفقال رجل كيف نستوؤ ه فقال و ما تعلمون ان اعمالكم تعرض عليه فاذا راءى فيها معصيةساءه ذلك فلا تسؤ وا رسول الله و سروه سماعه گويد از امام صادق عليه السلامشنيدم كه مى فرمود شما را چه مى شود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را ناخوش واندوهگين مى كنيد. مردى گفت ما او را ناخوش مى كنيم فرمود مگر نمى دانيد كهاعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود و چون گناهى در آن ببيند اندوهگينش مى كند پسنسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله بدى نكنيد و او را (با عبادات و طاعات خويش )مسرور سازيد(279).
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام :انالاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميش فليستح احدكم ان تعرض علىالعمل القبيح .تمامى اعمال شما بر پيامبرتان در عصر پنجشنبه عرضه مى شودبنابراين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه شودشرم كنيد(280).
باز در روايات ديگرى از امام على بن موسى الرضا صلى الله عليه و آله مى خوانيم كهشخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعائى فرما فرمود مگر من دعا نمىكنم و الله ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليلة بخدا قسماعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود.راوى اين حديث مى گويد اين سخن بر منگران آمد امام متوجه شد و به من فرمود:اما تقراء كتاب اللهعزوجل و قل اعلموا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون هو و الله على بن ابيطالبآيا كتاب خداوند عزوجل را نمى خوانى كه مى گويدعمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤ منان عمل شما را مى بينند بخدا سوگند منظور از مؤ منان علىبن ابيطالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى باشند(281).
از آيه و روايات مزبور و قصه ها و حكايات گذشته استفاده مى شود حضرت امام زمانعليه السلام به تمام اعمال خوب و بد ما آگاه و خبردار است و اگر كسى العياذ باللهعمل زشت و بدى انجام دهد آن حضرت را غصه دار و اندوهگين مى كند پناه به خدا مى برم .
زهرى امام زمان عليه السلام را ديد  
در حرائج و غيبت شيخ از كلينى و او با سلسله سند از زهرى روايت نموده كه گفت بقدركافى در جستجوى امام زمان گردش كردم و مال زيادى از من در اين راه صرف شد سپس ‍بخدمت محمد بن عثمان رسيدم و به همين منظور مدتى نزد وى به خدمتگزارى پرداختم تاآنكه روزى از صاحب الزمان عليه السلام سراغ گرفتم و او گفت نمى توانى حضرت راببينى من با التماس زياد مقصود خود را تكرار كردم گفت فردا صبح بيا چون فرداصبح نزد وى رفتم ديدم جوانى كه در زيبايى و خوشبويى از همه كس بهتر و لباستجار بر تن داشت با وى است و به هيئت تجار چيزى در آستين دست دارد وقتى نظرم به اوافتاد نزديك محمد بن عثمان رفتم ولى او به من اشاره نمود كه به طرف آن جوانبرگردم من هم به طرف جوان برگشتم و سؤ الاتى از وى نمودم و هر چه مى خواستمبه من جواب داد آنگاه رفت كه داخل خانه شود و آن خانه چندان مورد نظر نبود محمد بنعثمان به من گفت اگر مى خواهى چيزى بپرسى بپرس كه ديگر بعد از اين او را نمىبينى من هم به دنبال او رفتم كه سؤ الاتى بنمايم ولى او گوش نداد وداخل خانه شد و نگفت جزء اين دو جمله : ملعون است كسى كه نماز عشاء را چندان به تاءخيربياندازد كه ستارگان آسمان همچون تير بگذرند و ملعون است كسى كه نماز صبح راچندان به تاءخيز بياندازد كه ستارگان آسمان ناپديد شوند چيزى نفرمود سپسداخل خانه شد(282).
و از كسانى كه به خدمت حضرت امام زمان عليه السلام رسيده و ديده بودند بنام ابومحمدعجلى است كه يكى از شيعيان زرى به او داد كه به جهت صاحب الامر حج كند و اين عادتشيعيان بود و ابو محمد پيرى بود از صلحاى شيعه او را دو پسر بود يكى عابد وصالح و ديگرى فاسق و بد و ابو محمد حصه از آن زر به فاسق هم داد حكايت كرد كهچون به عرفات رسيدم جوانى ديدم گندم گون خوش روى خوش لباس كه بيش از همهكس به دعا و تضرع مشغول بود چون وقت روانه شدن مردم بود به من ملتفت شده گفت اىشيخ از خدا شرم ندارى گفتم در چه باب يا سيدى و مولاى فرمود حجيه به تو مى دهنداز براى آنكه مى دانى و تو از آن زر به كسى مى دهى كه شراب مى خورد و صرف فسقمى كند و نمى ترسى كه چشمت برود و اشاره به يك چشم من كرد و منخجل شده روانه شدم و چون به خود افتادم هر چند نظر كردم او را نديدم و از آن روز كهخجالت يافتم بر آن چشم مى ترسيدم شيخ الطائفة محمد بن محمد بن النعمان المفيد روايتكرده كه چهل روز تمام نشده بود كه در همان چشمش قرحه اى پيدا شده و نابينا گشت ودانست كه آن جوان حضرت صاحب عليه السلام بوده و او را نشناخته (283).
در حديث معتبر از امام باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى چهارده نور آفريدهقبل از آنكه ساير خلق را بيافريند به چهارده هزارسال پس آنها ارواح ما بودند.گفتند يا رسول الله كيستند آن چهارده نفر فرمود محمد وعلى و فاطمه و حسن و حسين و نه امام عليهم السلام از اولادان حسين عليه السلام كه آخرايشان قائم عليه السلام است كه غائب خواهد شد و بعد از غيبت ظاهر خواهد شد ودجال را خواهد كشت و زمين را از جور و ستم پاك خواهد كرد(284).
از آياتى كه تاءويل به امام زمان عليه السلام شده است يكى آيه شريفه يريدونليطفوا نورالله بافواهم و الله متم نوره و لوكره الكافرون است يعنى مى خواهند بادهانهايشان نور خدا را خاموش نمايند ولى خداوند نور خود را با قائمآل محمد تمام مى كند در آن زمان كه ظهور كند تا خداوند او را بر همه مذاهبباطل غلبه دهد بطوريكه جز خداى يگانه پرستش نشود اين است معنى يملاء الارضقسطا وعدلا حكاملنت ظلما و جورا(285)
در احاديث اهلبيت عليهم السلام وارد شده كه مراد از نور ولايت اميرالمؤ منين عليه السلاماست و مراد اتمام نور انتشار ولايت اوست در قلوباهل ايمان . ابو بصير گفت من از حضرت صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيدمحضرت فرمود بخدا قسم كه تاءويل اين آيه هنوزنازل نشده و تحقق نيافته . گفتم قربانت شوم كدام وقتتاءويل اين آيه تحقق خواهد يافت . فرمود وقتيكه قائمآل محمد صلوات الله عليه ظاهر شود و اگر خدايتعالى خواهد پس چون قائم بيرون آيدنه مى ماند كافرى و نه مشركى مگر آنكه مكروه مى دارد خروج آن جضرت را و از همان جهتاست كه در زيارت آن بزرگوار مى گويند السلام عليك يا نورالله الذى لا يطفى سلامبر تو اى نور خدا كه خاموش نشود(286).
ديگر از آياتى كه تاءويل به ظهور امام زمان شد آيه مباركه ديگر در سوره نور استالله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصابيح فى زجاجة كانهاكوكب درى يوقدمن شجرة مباركة زيتونة لاشرقيه و لاغربية يكاد زينتها يضى ولو لمتمسه نار نور على نور يهدى الله ينوره من يشاء الخ مى فرمايد خداوند نور آسمانهاو زمين است مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ ) باشد آنچراغ در حبابى قرار گيرد حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان و اين چراغافروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نهغربى آنچنان روغنش صاف و خالص است كه گوئى بدون تماس با آتش مى خواهد شعلهور شود نورى است بر فراز نور و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مىكند(287).
در كتاب روضه كافى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير آيه نورفرمودان المشكاة قلب محمد صلى الله عليه و آله و المصباح النور الذى فيه العلم والزجاجة قلب على عليه السلام او نفسه مشكات قلب محمد صلى الله عليه و آله است ومصباح همان نور علم و هدايت و زجاجه اشاره به على عليه السلام يا قلب او است كه بعداز رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت (288).
در حديث ديگرى كه در توحيد صدوق آمده است چنين مى خوانيم امام باقر عليه السلامفرمودان المشكاة نور العلم فى صدر النبى صلى الله عليه و آله و الزجاجة صدرعلى عليه السلام ... و نور على نور امام مؤ يد بنور العلم و الحكمة فى اثر الامام منآل محمد و ذلك من ادن تقوم الساعة فهؤ لاء الاوحياء الدين جعلهم اللهعزوجل خلفاء فى ارضه و حججه على خلقه لا تخلوا الارضه فىكل عصر من واحد منهم مشكلات نور علم در سينه پيامبر صلى الله عليه و آله است وزجاجه سينه على عليه السلام است و نور على نور امامانى ازآل محمد صلى الله عليه و آله هستند يكى بعد از ديگرى مى آيند و با نور علم و حكمت مؤيدند و اين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه دارد و داشته اينها همان اوصيايىهستند كه خداوند آنها را خلفاء زمين قرار داده و حجت خويش بر بندگان ، در هيچ عصر وزمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است و نخواهد بود(289).
از آياتيكه تاءويل به ظهور امام زمان عليه السلام شده آيه اى از سوره ابراهيم و لقدارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله فى ذلكلايات لكل صبار شكوريعنى موسى را همراه آيات خود فرستاديم تا قوم خود را ازورطه ظلمانى كفر در آورده بواد نورانى ايمان رهبرى كند و آن ها را به روزهاى خداوندمتذكر گرداند كه در آن آياتى است براى هر صبر كننده و شكر گذارى . روزهاى خداوند(ايام الله ) سه روز است روز ظهور قائم عليه السلام و مرگ و روز قيامت (290).
در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرموده ايام الله يوميقول القائم عليه السلام و يوم الكرة و يوم القيامة ايام الله روز قيام مهدى موعودعليه السلام و روز رجعت و روز قيامت است (291).
گفتگوى حضرت امام صادق عليه السلام با ابوحنيفه  
در علل الشرايع است كه چون ابو حنيفه بخدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد حضرتاز وى پرسيد معنى آيه شريفه قل سيروا فيها ليالى و اياما امنين (292)يعنى بگوشبها و روزهائى در كمال امن در زمين راه رويد چيست و اين زمان كجاست ابو حنيفه گفت گمانمى كنم مقصود ما بين مكه و مدينه باشد حضرت صادق عليه السلام رو كرد به اصحابو فرمود اطلاع داريد كه در راه مكه و مدينه جلو مردم را مى گيرند واموال آنها را به غارت برده و آنها هم از جان خود ايمن نيستند و كشته مى شوند عرضكردند آرى و با اين گفتگو ابو حنيفه ساكت شد آنگاه فرمود اى ابو حنيفه بگويد ائممعنى اين آيه چيست من دخل كان امنا يعنى هر كسداخل آن شود آسوده است اين محل كدام قسمت از زمين است گفت خانه خداست فرمود البتهميدانى كه حجاج بن يوسف جرثقيل به خانه خدا بست و عبدالله زبير را كه پناه به آنجابرده بود بقتل رسانيد آيا او در آنجا آسوده بود ابوحنيفه در اينجا نيز سكوت كرد وقتىابو حنيفه از خدمت حضرت خارج شد ابوبكر حضرمى بحضرت صادق عليه السلام عرضكرد قربانت گردم جواب اين دو سؤ ال كه از ابو حنيفه فرمودى چيست فرمود مقصود ازآيه اول كه مى فرمايد شبها و روزها در كمال امن در روى زمين راه برويد يعنى قائم مااهلبيت با كمال امن راه برويد در آيه دوم كه مى فرمايد هر كسداخل آن شود آسوده است يعنى هر كس با قائم ما بيعت كند و در سلك پيروان وىداخل شود و دست او را بفشارد در كمال امن خواهد بود(293).
صدوق در خصال از ابو فاخته روايت مى كند كه امام زين العابدين عليه السلامفرموداذا اقام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شيعتنا العاهة وجعل قلوبهم كزبر الحديد و جعل قوة الرجل منهم قوة اربعين رجلا و يكونون حكام الارض وسنامهايعنى هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند بيمارى را از شيعيان ما برطرف مىسازد و دلهاى آنان را همچون پاره هاى آهن مى كند و به هر مردى از آنها نيروىچهل مرد مى دهد و آنها حكام زمين و رؤ ساى اجتماع خواهند بود(294).
هنگاميكه امام زمان عليه السلام در نجف قيام مى كند  
در كتاب غيبت از ابان بن تغلب روايت مى نمايد كه حضرت صادق عليه السلام فرمودگويا من قائم را در بيرون نجف مى بينم كه بر اسبى تيره رنگ و ابلق كه ميان پيشانىتا گلويش ‍ سفيد است سوار شده است . سپس اسبش او را به حركت در آورد به طورى كهمردم هر شهرى خيال مى كنند كه قائم در ميان شهرهاى آنها است وقتى پرچم پيغمبربرافراشت سيزده هزار و سيزده فرشته از آسمان فرود مى آيند و همه منتظر قائم مىباشند اين فرشتگان آنها بودند كه با نوح در كشتى بودند و هنگاميكه ابراهيمخليل را در آتش افكندند با او بودند و موقعى كه عيسى را به آسمان بالا بردند با اوبودند و چهار هزار فرشته صف كشيده و علامت مخصوص دارند و سيصد و سيزده فرشتهبدر هستند و چهار هزار فرشته كه آمدند حسين عليه السلام را در كربلا يارى كنند ولىاجازه نيافتند آنها بالا رفتند كه اجازه بگيرند چون مجددا از آسمان فرود آمدند امام حسينعليه السلام شهيد شده بود. از اين رو آنها تا قيامت هميشه پژمرده و غبار آلود در كنارقبر امام حسين عليه السلام به سر مى برند و ما بين قبر امام حسين عليه السلام تاآسمان محل آمد و رفت فرشتگان است .
توقيعى در جواب سؤ الات اسحاق بن يعقوب  
در احتجاج طبرسى از شيخ كلينى و او از اسحاق بن يعقوبنقل مى كند كه گفت من از محمد بن عثمان رحمه الله (نائب دوم امام زمان عليه السلام بود)خواهش كردم نامه مرا كه مشتمل بر پاره اى ازمسائل مشكله است به ناحيه مقدسه تقديم كند.(بعد از آنكه وى پذيرفت و تقديم كرد)توقيعى بدين مضمون در جواب سؤ الات من به خط مولى صاحب الزمان عليه السلام بهافتخار صادر گشت . خداوند تو را هدايت كند و بر اعتقاد حق ثابت بدارد اما اينكه پرسيدهاى كه بعضى از افراد خاندان ما (سادات ) و عموزادگان ما منكر وجود من هستند بدان كهبين خداوند و هيچ كس قرابت و خويشى نيست هر كس منكر وجود من باشد از من نيست و راهىكه او مى رود راه پسر نوح است و راهى را كه عمويم جعفر و اولاد او نسبت به من پيشگرفته اند راه برداران يوسف است اما فقاع (آبجو) نوشيدنش حرام است ولى نوشيدنشلماب اشكالى ندارد و اما اموالى كه شما به ما مى رسانيد ما آن را براى پاك شدن شمااز گناهان قبول مى كنيم بنابراين هر كس مى خواهد به ما برساند و هر كس نمى خواهدقطع كند آنچه خداوند به ما داده است از آنچه شما مى دهيد بهتر است و اما ظهور فرجبسته به اراده خداست آنها كه وقت آن را تعيين مى كنند دروغگو هستند و اما كسى كه عقيدهدارد كه حسين عليه السلام كشته نشده عقيده وى كفر و تكذيب حقيقت است و ضلالت وگمراهى مى باشد واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتىعليكم و انا حجة الله عليهم يعنى حوادث كه براى شما پيش بيايد (براى دانستن حكمآنها) رجوع كنيد به راويان حديث ما زيرا آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنهامى باشم و اما محمد بن عثمان عمرى كه خداوند از وى و پيش ‍ از وى و پيش از او از پدرشخشنود گردد مورد وثوق من و نوشته او نوشته من است و اما محمد بن على بن مهزياراهوازى عنقريب خدا دل او را اصلاح مى گرداند و شك را از وى برطرف مى سازد و امااموالى را كه براى ما فرستاده اى نمى تواند موردقبول ما واقع شود مگر اينكه حرام ، پاك و پاكيزهگردد.پول زن خواننده حرام است و اما محمد بن شاذان بن نعيم او مردى از دوستان ما اهلبيتاست و اما ابوالخطاب محمد بن زينب احدع پس او و اصحاب او همه ملعون هستند و تو با آنهاكه عقيده اينان را دارند نشست و برخاست مكن زيرا من از آنها بيزارم . پدران من هم از آنهابيزار بودند و اما كسانيكه اموال ما را مى گيرند اگر چيزى از آنرا براى خودحلال بدانند و بخورند مثل اين است آتش خورده اند و اما خمس ‍ براى شيعيان ما مباح است وبراى ايشان تا هنگام ظهور ما حلال گشته است تا به واسطه آن ولادتشان پاك باشد وپليد نشوند و اما مردمى كه از فرستادن آن اموال نزد ما پشيمان شدند و در دين خدا شككردند هر كس بخواهد آنچه به ما داده به وى مى دهيم و ما احتياجى به بخشش مردمى كهدرباره ما شك دارند نداريم و اما علت غيبتى كه به وقوع پيوسته خداوند مى فرمايدياايها الذين امنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤ كم يعنى اى كسانى كه ايمان آوردهايد از چيزهايى كه براى شما آشكار شود شما را آزرده مى كند سؤال ننماييد هر يك از پدران من در زمان خود بيعت يكى از طاغيان روزگار را به گردنندارم . ما كيفيت انتفاعى كه مردم در غيبتم از من مى برند همان طورى كه ستارگان اماناهل آسمان مى باشند پس درهاى سؤ ال را از چيزهايى كه مورد لزوم نيست ببنديد و خود رابراى دانستن چيزهايى كه از شما نخواسته اند به مشقت نياندازيد زياد دعا كنيد براىتعجيل فرج زيرا دعا كردن در تعجيل فرج خود فرج است والسلام عليك يا اسحاق بنيعقوب و على من التبع الهدى (295).
در توقيع شريف كه حوادث را به راويان ما رجوع كنيد اين راويان در زمان غيبت منحصربه فقها و مجتهدين و مراجع تقليد شيعه است زيرا آنها در سايه اجتهاد و تسلط به مداركاحكام از هر كس ديگر در استناط احكام شرعى استادتر و به عبارت ديگر كارشناس اين فنهستند و ائمه از براى كسانى كه مرجع تقليد شيعيان قرار مى گيرند علائم و صفاتىقرار دادند تا شيعيان به دنبال افراد ناشايسته نروند هر كس واجد آن صفاتكمال باشد او را تقليد نمايند. چنانكه حضرت نروند هر كس واجد آن صفاتكمال باشد او را تقليد نمايند. چنانكه حضرت صادق عليه السلام در آخر خبر طولانىفرموده است و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواد مطيعالامر مولاه لامر مولاه فللعوام يقلدوه و ذلك لايكو الا فى بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم.كسانيكه از فقهاء نگهدارنده نفس خود و نيز حافظ دين خود و مخالفت هوى و هوس خودهستند و امر مولا را اطاعت و امتثال مى نمايند بر عوام است كه از چنين كسى تقليد نمايند واين علائم و صفات فقط در بعضى از فقها شيعه مى باشند نه در تمام آنها(296)
در روايت ديگر حضرت باقر عليه السلام فرموده انظروا الى من كان منكم قد روىحديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا عرف احكامنا فارضوا به حكما فانى قد جعلته عليكمحاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يفعل منه فانما بحكم الله استخف و علينا رد و الراد علينا رادعلى و هو فى حد الشرك بالله .نظر كنيد به سوى كسى از شما (يعنى شيعه ) كهروايت مى نمايد حديث ما را و نظر مى كند در حلال و حرام ما و مى شناسد احكام ما را، پسراضى شويد به حكميت آنها در احكام دين ما، آنها را به شما حاكم قرار داديم پس زمانىكه حكم كنند به طريقى كه ما حكم كرده ايم وقبول ننمايند آن حكم را، جز اين نيست كه به حكم خدا استخفاف و به ما رد كرده است وكسى كه بر ما رد بنمايد خدا را رد نموده است و اينعمل به منزله شرك به خداوند است (297)
در روايت ديگر فرمودندمجارى الامور بيد العلماء بالله الامنا على حلاله و حرامه.مجارى امور به يد علماء ربانى است كه امين درحلال و حرام خدا مى باشند(298).
يكى از علماء شيعه كه به دين مقدس اسلام خدمت و ترويج احكام نمودند و صاحب كرامتبودند مرحوم علامه حلى قدس سره بود. قاضى نورالله در مجالس المؤ منين مى نويسدكه بعضى از نواصب ، كتابى در رد شيعه نوشته بود و آن را در مجامع عمومى قرائت مىنمود و مردم را گمراه مى كرد و كتاب را به احدى نمى داد كه قرائت بنمايد. علامه قدسسره چون ديد به هيچ حيله نمى شود كتاب را از او گرفت درسى در نزد او قرار داد و خودرا شاگرد او حساب كرد تا هنگامى كه استاد از او مطمئن گرديد كتاب را مطالعه كرد چونعلامه را نمى توانست رد كند گفت من نذر كرده ام كه بيش از يك شب اين كتاب را در نزداحدى نگذارم علامه آن شب را غنيمت دانست كتاب را گرفت و به استنساخ اومشغول گرديد در آن حال مردى به زى مردم حجاز وارد گرديد بعضى نوشته اند كهفرمود تو مسطر بكش من مى نويسم علامه تا كشيدن مسطر آن عرب يك ورق را تمام مىكرد در اين حال خواب به چشم علامه غلبه كرده به خواب رفت چون بيدار شد ديد تمامكتاب نوشته شده و در آخر آن رقم شده كتبه المهدى عليه السلام (299).
در دارالسلامه علامه عراقى مى نويسد كه جماعتىنقل كردند كه علامه در شبى از شبهاى جمعه تنها به زيارت مى رود و در حالى كه بهالاغى سوار است و تازيانه اى براى راندن الاغ در دست دارد در اين اثنا شخصى به زىاعراب به ايشان برخورد مى كند و با ايشان در راه رفتن رفاقت و همراهى مى نمايد درمسائلى كه مدتها در آن متحير بود از آن متحير بود از آن عرب جواب شافى و كافى شنيددر يك مسئله علامه به خلاف فرمايش عرب تكلم كرد گفت اين فتوى بر خلافاصل و قاعده و مخصص آنها گردد نداريم آن فرموددليل بر اين حكم حديثى است كه شيخ طوسى در كتاب تهذيب خود نوشته .علامه گفت كهچنين حديثى در تهذيب نيست و در خاطر ندارم كه ديده باشم كه شيخ طوسى يا غير ايشانذكر كرده باشد مرد عرب فرمود همان نسخه كه خود شما داريد در فلان صفحه همين حديثمذكور است . علامه ديد اين علم و اطلاع خلاف متعارف استخيال او را گرفت . گفت شايد اين امام زمان عليه السلام باشد چنان مضطرب شد كهتازيانه از دست او افتاد و در همين حين سؤ ال مى كرد كه در غيبت كبرى آيا ممكن است كسىخدمت امام زمان عجل الله تعالى فرجه مشرف بشود عرب تازيانه را از زمين برداشت وميان دست علامه نهاد و فرمود چگونه ممكن نيست وحال آنكه دست او ميان دست تو است علامه بى اختيار خود را از مركب به زير انداخت و بهروى قدمهاى آن حضرت افتاده از غايت شوق از هوش برفت چون به هوش آمد كسى را نديدو با هزار غم و افسردگى و ملامت به راه خود رفت چون بهمنزل مراجعت كرد و كتاب تهذيب را مطالعه كرد ديد در همان صفحه كه امام زمانعجل الله فرجه معين فرموده حديث موجود است .
و از سيد محمد رضا صاحب مفاتيح الاصول و مناهل الفقه فرزنداسماعيل صاحب رياض نقل است كه فرمود من همان تهذيب را كه خط علامه بود در حاشيه اوزيارت كردم (300).
در كتاب عبقرية الاحسان مفصلا نقل كرده كه خلاصه و مختصر آن اين است كه شيخ مرتضىانصارى در يكى از زيارات مخصوصه به كربلا مشرف شد در ميان حرم مطهر حضرتسيد الشهداء عليه السلام عربى دست او را بوسيد و گفت باالله عليك انت شيخالمرتضى گفت بلى من شيخ مرتضى هستم گفت قواعد و آداب شيعه را به من تعليم بده .شيخ فرمود تو كيستى و از اهل كجا هستى و چه باعث شده كه اعتقادات شيعه را مى خواهى ؟عرض كرد شيخنا من اهل سماوه هستم خواهرى دارم . در بعضىقبائل عرب كه سه منزل از سماوه دور است من و خواهر رفتيم چون مراجعت كرديم در بين راهشير نمودار شد اسب من مستسبع شد و به جاى خود گويا خشك شد صداى غرش شير بلندشد من چاره نديدم به جز توسل به مشايخ ثلاثه ديدم ثمرى نكردمتوسل شدم به على بن ابى طالب عليه السلام درحال ديدم سوارى به نزد من حاضر شد و آن شير آمد،آمد صورت به پاى اسب مى ماليد وآن اسب رم نمى كرد فرمودند همراه من بيا ايشان از پيش به آرامى مى رفتند و من اسب خودرا مى دوانيدم و به ايشان نمى رسيدم تا اينكه فرمود ديگر شير به تو ضرر نمىرساند و راه همين است كه مى روى عرض كردم يا سيدى شما كيستيد؟ فرمود تو به كىمتوسل شدى ؟ گفتم به اميرالمؤ منين على بن ابيطالب . فرمود من همان على بن ابيطالبهستم . گفتم يا سيدى راه نجات را به من نشان دهيد فرمود عقيده خود را درست بنما. عرضكردم اعتقاد درست كدام است فرمود مذهب شيعه را اختيار بنما.عرض كردم مرا تعليم دهيدفرمود برو نجف اشرف به نزد شيخ مرتضى انصارى هر چه مى گويد بشنو اكنون بهنزد شما آمدم . شيخ معلمى براى او تعيين كرد و سفارش نمود كه از خلاف تقيه خوددارىبنمايد(301).
و از كرامات شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه در عبقرية الحسان بسند صحيحنقل مى كند كه دزدى در محله خويش نجف اشرف با رفيق خود گفت براى شيخ انصارىپول زيادى آورده اند. بالاخره با همديگر به خانه شيخ رفتند يكى از آن دو نفرداخل خانه گرديد.پس از زمانى پريشان حال و مضطرب و لرزان مراجعت كرد و دست خودرا چندان به دندان مى گزيد كه نزديك بود خون جارى شود رفيقش از او سبب و علت آناضطراب را سؤ ال كرد. گفت همانا امرى عجيب مشاهده كردم كه اگر خود مشاهده نكنىتصديق من نخواهى كرد. گفتم آن چه بود گفت چونداخل حياط بيرونى شدم و از پله بام بالا رفتم كه خود را از سطح بام بيرونى بهسطح بام اندرونى بكشم و از آنجا داخل حياط شوم و مقصود خود راحاصل بنمايم به ناگاه شيرى بديدم كه سر خود را پايين كرده به من نگاه مى كند ازترس نزديك بود كه جان از تنم بيرون رود ناچار فرار برقرار اختيار كردم و آن دونفر هر دو توبه كردند و دانستند كه اين از كرامت شيخ انصارى قدس سره است (302).
نيز از كرامات شيخ انصارى رضوان الله تعالى در كتاب مذكور حكايتى رانقل كرده كه شيخ محمد كاظمى كه يكى از اعيان و اكابر علماء و مدرسين بود مى فرمايدبعد از نماز عشاء داخل حرم شدم و رو به ضريح مطهر تكيه به ديوار داده بودم كه شيخمرتضى انصارى به من رسيد و آهسته كه كس ندانست كيسه پولى در دست من گذاشت وآهسته به گوش من گفت به طريقى نجوى فرمود كه نصف اينپول را خود خرج كن و نصف ديگر را در بين شاگردان خود تقسيم بنما.من چون به خانهمراجعت كردم و پولها را حساب كردم ديدم نصف آن مطابق دين من است كه بايد بپردازم درخاطر خود گفتم كه آن نصف ديگر را به مصرف لازم خود برسانم و به قدر نصف آنبراى طلاب كار سازى خواهم كرد تا شام آينده كارى نكردم و به طريق معهود وارد حرمشدم باز ديدم شيخ مرتضى انصارى به نزديك من آمد و سر به نزديك گوش من آورد وفرمود شيخنا شما از همين پول قسمت شاگردان را بدهيد من ثانيا به شما مى دهم اينبگفت و برفت من دانستم كه از مافى الضمير و از قلب من خبر داد از آن اراده برگشتم(303).
از كرامت بحرالعلوم علانورى در دارالسلام از شيخ زين العابدين سلماسى كه از تلامذهبحرالعلوم و محرم اسرار او بود نقل مى كند كه هنگام مجاورت بحرالعلوم در مكه معظمهنفقه و خرجى ما تمام شد كه قادر بر يك درهم نبوديم من سيد را اعلام كردم ولى ايشانچندان قوى القلب بود كه در بلد غربت از اهل وعيال دور افتاده اصلا از بذل و عطا خوددارى نمى كرد چون اين سخن را از من شنيد چيزىنفرمود و عادت ايشان اين بود صبح وارد بيت الله الحرام مى شد بعد از طواف و نماز مىآمد به خانه در حجره مختص به خود و من براى او غليانى مى آوردم پس از شرب غليان مىرفت به حجره اى كه طلاب مذاهب اربعه جمع مى شدند و آن جناب براى چهار مذهب درس مىگفت روزى كه ايشان را خبر از تمام شدن خرجى دادم .
فرداى همان روز به عادت وارد حجره مخصويه خود گرديد. به ناگاه صداى كوبيدن دربلند شد ديدم سيد خودش از جا بلند شد. باكمال اضطراب در را باز كرد شخصى به هيبت اعراب وارد گرديد دركمال جلالت در همان حجره مخصوص نشست و سيد دم در باكمال فروتنى و ذلت و مسكنت بر زمين قرار گرفت ولى معلوم بود كه در شدت خلق واضطراب است آن مرد عرب ساعتى نشست و با هم صحبت كردند پس برخواست و سيد باعجله با او برخواست مراجعت كرد در حاليكه رنگ از صورت پريده بود براتى به دستمن داد فرمود برو در كوه صفا صرافى است اين براتى را به او بده و وجه آن راگرفته بياور من براتى را گرفته بردم به نزد همان صراف ايشان برات را گرفتو بوسيده گفت برو چهار حمال بياور چون حمالان حاضر شدند دراهم را حاضر كرد كهآنها را ريال فرانسه مى گفتند و هر يكى از پنج قران عجم مقدارى زيادتر بود پسحمالان كيسه ها را به دوش ‍ كشيدند و بر آن ها سنگين بود و به خانه آوردند من روزديگر گفتم بروم ببينم اين صراف كى بود و حواله از كجا بود چون بدان مكان رسيدمآثارى از آن دكان و از آن صراف اصلا نديدم از كسى پرسيدم اين صراف كه ديروز دراينجا بود كجا رفت جواب گفتند تاكنون معهود نبوده كه صرافى در اينجا باشد اين وقتدانستم كه اين از الطاف امام زمان عليه السلام است (304).
علماء اسلام به فقرا و يتيمان و درماندگان رسيدگى مى كردند در حالات بحرالعلوم مىنويسد كه شبى علامه سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامة بر سر خان طعام نشسته بودكه به ناگاه ديد كسى در را مى كوبد چون عقب در آمد ديد خادم سيد بحرالعلوم گفتحضرت بحرالعلوم شما را مى طلبد.سيد جواد به عجله خدمت رسيد چون چشم بحرالعلومبه سيد جواد افتاد فرمود آيا از خدا نمى ترسى آيا حيا نمى كنى . سيد جواد بر خودبلرزيد. عرض كرد يا سيدنا مگر چه كرده ام چه واقع شده است ؟ فرمود اين همسايه تومردى از برادران دينى تو است امروز هفت روز است كه از مرد بقالى خرما زاهدى آورده و دراين مدت هفت روز نه نان و نه برنج بدست آنها رسيده است . امروز رفته باز خرما بگيردبقال گفته حساب شما زياد شده است . پس او خجالت كشيده دست خالى به خانهبرگشته و امشب بى شام و بى غذا است و شما در نعمت هستى سيد جواد عرض كرد ياسيدنا به خدا قسم اصلا اطلاع نداشتم كه به اين قسم در فقر و فاقه است .بحرالعلومفرمودند اگر از حال او خبر مى داشتى مى خواستى امشبتناول كنى و به سر وقت او نروى . يهودى بودى و غضب من بر تو به واسطه اين استكه چرا تفتيش حال او نكردى پس فرمود اين سينى طعام را خادم من مى آورد با شما تا درخانه آن مرد پس او را از خادم بگير و به اندرون خانه برو و به آن مؤ من بگو منميل داشتم كه امشب با تو هم غذا بشوم و اين كيسهپول را در هنگام نشستن در زير فرش او بگذار و سينى كه در او طعام است همانجا گذاربيرون بيا و تا شما بيايى و خبر ندهى كه آن مؤ من غذا خورد و سير شد من امشب غذا نمىخورم . پس سيد جواد سينى طعام را به درون خانه برد و هر چه بحرالعلوم تعليم كردهبود تقرير كرد آن مرد بر آن طعام ملوكانه نظر كرد به سيد جواد عرض كرد كه اينطعام شما نيست و چنين طعامى عرب نمى تواند ترتيب دهد و من از اين غذاتناول نمى كنم تا از امر او مرا خبر دهى پس سيد جواد هر چه خواست كتمان كند فايده ندادبالاخره مطلب را بر او شرح داد آن مرد قسم خورد كه كسى از همسايگان بهحال ما اطلاع پيدا نكرد چه جاى كسانيكه ما دورند همانا اين سيد بزرگوار علامهبحرالعلوم مرد عجيبى است (305).
له عيضا بنابر نقل عبقرية الحسان نهاوندى شبى فرمود من فعلا اشتها به غذا ندارمسپس امر داد غذاى زيادى در ظرف ريختند و آن را برداشته آمد تا در يكى از كوچه هاىنجف تا رسيدند به در خانه دق باب كرد صاحب خانه تازه عروسى كرده بود و آن شبشام نداشتند چون در را باز كرد سيد فرمود منميل دارم امشب با شما غذا بخورم .پس آن غذا را سه قسمت كرد يك قسمت را براى عروسبردند و آن دو قسمت را با هم تناول نمودند(306).
از كرامت سيد مرتضى ، از طرف اميرالمؤ منين به لقب علم الهدى ملقب گرديد حاجىنورى در خاتمه مستدرك الوسائل از اربعين نقل مى فرمايد كه ابوسعيد محمدبن حسين بهعبدالصمد كه منصب وزارت داشت به مرض سختى دچار شد شب در عالم رؤ يا اميرالمؤ منينعليه السلام را ملاقات كرد امام عليه السلام فرمودقل لعلم الهادى يقرء عليك حتى تبرء. يعنى به علم الهدى بگو كه بر تو دعائىبخواند تا شفا يابى . ابو سعيد عرض كرد كه من علم الهدى يا اميرالمؤ منين .فقال عليه السلام على بن الحسين الموسوى .يعنى كيست علم الهدى يا اميرالمؤ منينحضرت على عليه السلام فرمود علم الهدى على ابن الحسين موسوى مى باشد ابو سعيدوزير از خواب بيدار شد. نامه اى به عنوان علم الهدى جهت جناب سيد شريف مرتضىنوشت سيد مرحوم روى هضم نفس و فروتنى در جواب وزير نوشت الله الله فى امرىفان قوبلى لهذا للقب شفاعة على .خدا را خدا را در نظر بگير در امر مرا، كهقبول نمودن من اين لقب بزرگ (علم الهدى ) را براى خود بر من زشت و قبيح باشد وزيرابوسعيد در جواب سيد نوشت والله ما كنت اليك الا ما امرنى له اميرالمؤ منين على عليهالسلام .يعنى به خدا سوگند من اين لقب را (علم الهدى ) به شما ننوشتم مگر آنكهاميرالمؤ منين عليه السلام به من امر فرمودند. پس از آنكه وزير به خليفه القادر باللهگفت كه جناب سيد از قبول اين ابا نمود خليفه نوشت از براى جنابسيدتقبل يا على بن الحسين مالقبلك به جدك وقبل و اسمع الناس .اى على بن الحسين لازمقول نمايى لقبى را كه جدت اميرالمؤ منين عليه السلام به شما عنايت فرموده پسقبول نمود و به گوش مردم رسانيده شد(307).
از جمله كرامات جناب سيد مرتضى بنابر آنچه علامه مامقانى و ديگران علماءرجال و تاريخ ثبت نموده اند شيخ مفيد رضوان الله عليه كه فرمود شبى در خواب ديدمصديقه كبرى فاطمه زهراء عليهم السلام تشريف آوردند در حالتى كه من در مسجد كرخنشسته بودم و دست امامين همامين حسن و حسين عليهم السلام را بدست گرفته من سلام كردمبى بى فرمودند يا شيخ عليه الصلوه يعنى اى شيخ اين دو فرزند من حسن و حسين راعلم فقه بياموز با كمال وحشت از خواب بيدار و برخاستم و تا صبح از فكر اين خواببيرون نرفتم صبح همان شب كه آن خواب عجيبه را ديده بودم در همان مسجد نشسته بودمناگاه فاطمه دختر ناصر(كه از زنان مؤ منه و متدين و فاضله بود) بر من وارد شد درحالتى كه كنيزان اطراف او را گرفته بودند و درمقابل خود دو فرزندش على مرتضى و محمدالرضى بودند از جا برخاستم و بر او سلامنمودم فقالت ايها الشيخ هذان ولداى قد احضرتهما اليك لتعلمها الفقه يعنى آن بانوىمحترمه گفت جناب شيخ اين دو فرزندم را خدمت شما آورده ام تا كه آنها را علم فقهبياموزيد شيخ از آن پيش آمد گريست و قصه خواب خود را براى آن بانو (فاطمه دخترناصر) نقل نمود و آن خدمت بزرگ را افتخارا بر عهده گرفت با قدرى تعمق در اين خوابعجيب تعبيرى كه عينا صبح همان روز واقع شد اولا مقام آن بانوى مؤ منه محترمه و نيزجلالت و عظمت قدر آن دو سيد جليل شريف مرتضى و رضى در نزد صديقه كبرى فاطمهزهرا عليهم السلام معلوم و مستفاد مى گردد فلذا از همان روز شيخاجل مفيد قدس سره كمر همت در تعليم آن دو بزرگوار بست (308).
جانشينان رسول اكرم صلى الله عليه و آله فقها عادلند از رواياتى كه دلالتشاشكال نيست . اين روايت است قال اميرالمؤ منين عليه السلامقال رسول الله صلى الله عليه و آله اللهم الرحم خلفائى ثلاثه مراتقيل يا رسول الله و من خلفائك قال الذين ياءتون من بعدى يرون حديثى و سنتى فتعلمهاعن الناس من بعدى اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: كهرسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا جانشينان مرا رحمت كن و اين سخن را سهبار تكرار كرد پرسيد شد كه اى پيغمبر خدا جانشينانت چه كسانى هستند فرمود كسانىكه بعد از من مى آيند و حديث و سنت مرا نقل مى كنند و آن را پس از من به مردم مىآموزند(309).
عن ابى عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آلهقال الفقهاء امناء الرسل مالم يدخلوا الدنيا قيل يارسول الله و ما دخولهم فى الدنيا قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فحذروهم علىدينكم يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود دانشمندان و علماء فقيه تا هنگامىكه وارد دنيا نشده اند امين پيغمبرانند عرض شد يارسول الله معنى ورودشان در دنيا چيست فرمود پيروى سلطان پس چون چنين كنند نسبت بهدينتان از ايشان بر حذر باشيد و پرهيز كنيد(310).
روايت شده كه گفته شد در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله ازحال دو نفر مرد كه يكى از آنها بعد از اداء نماز واجب مى نشست و ياد مى داد احكام دين را وديگرى روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادتمشغول بود.رسول خدا فرمودند فضيلت ياد دهنده فضيلت من است به ساير مردم آيا نمىبينيد كه مدح فرموده خداوند متعال اسماعيل صادق الوعد را و فرموده انه كان صادقالوعد و كان رسولا نيا و كان ياءمروا اءهله بصلاة و كان عند ربهمرضيا.(311)يعنى به درستيكه او بسيار در وعده صادق (در عهد استوار) وپيغمبرى بزرگوار بود و هميشه اهلبيت خود را به اداء نماز و زكوة امر مى كرد و او درنزد خدا بنده پسنديده اى بوده و فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله هديه نداده استمسلمانى برادر مسلمانش را هديه اى كه بهتر و بالاتر از كلمه موعظه و حكمتى كه زيادكند در شنونده هدايت را يا باز دارد او را از معصيت و هلاكت و باز فرموده است نيكوبخششى است و نيكو هديه است موعظه و پند و اندرز چنانكه خداوند سبحان وحى فرمودبه حضرت موسى كه اى موسى ياد بگير خير و موعظه را و ياد بده كسى را كه نمىداند به درستى كه من روشن كننده هستم قبر ياد دهنده و يادگيرنده را تا آنكه وحشت نكنددر قبرستان (312).
سالم از پدرش از رسول خدا نقل كرده كه فرمود دوست ترين مؤ من نزد خدا كسى است كهقرار دهد نفس خود را در طاعت حق سبحانه و نصيحت كند امت پيغمبر خود را و تفكر در عيوبخويشتن نمايد و به اصلاح نفس خود پردازد و به احكام الهى كلاعمل كند و به ديگران هم ياد دهد(313).
انس بن مالك گويد كه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا خبر ندهم به شما ازسخى ترين اسخياء عرض كردند بلى خبر دهيد ما را فرمود سخى ترين اسخياءپروردگار است و از تمام اولاد آدم سخى ترم و سخى از تمام مردم بعد از من كسى استكه ياد گيرد علم و احكام را و به ديگران ياد دهد و هم آن كسى است كه در راه خدا بجنگد وكشته شود(314).
پيغمبر اكرم فرمود سخت ترين مردم در روز قيامت از جهت حسرت و پشيمانى و عذابكسانى هستند كه علمى را ياد بگيرند و از آن نفع نبرند.(وعمل به علم خود ننمايند) و فرمود ياد بگيريد (از واجبات و مستحب ) هر چه را كه مى خواهيدبه شرط آنكه عمل كنيد زيرا نفع نمى بريد از آن علم مگر اينكهعمل نماييد به درستى كه علما(حقيقى آنها هستند) كه همتشانعمل است و همت نادانان فقط بگفتار است بدونعمل (315)
حضرت رسول اكرم فرمود كسى كه عالم باشد وعمل ننمايد به علم خود مانند چراغى است كه خود را مى سوزاند و روشنى مى دهد ديگرانرا عالم آن كسى است كه فرار كننده باشد از دنيا نه آنكهميل بدنيا نمايد بجهت اينكه علم او مى فهماند به او كه دنيا زهريست كشنده پس وامى دارداو را كه از هلاكت فرار كند لذا زمانى كه رو بدنيا آورد بايد مردم او را دروغگو بشناسنددر گفتارش (316).
فرمود در قيامت احدى از بندگان قدم از قدم بر ندارد (بسوى بهشت ) تا پنج چيز از اوسؤ ال كنند از عمر او كه در چه فانى كرده و از جوانى او كه در چه تباه كرده و ازمال او كه از كجا كسب كرده و در چه صرف كرده و از علم او چراعمل نكرده به آنچه كه مى دانست . حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود شبى كهمرا بمعراج بردند جماعتى را ديدم كه لبهاى آنها را به مقراض هاى آتشين مقراض مىكردند و سپس آنها را در آتش مى انداختند. گفتم اىجبرئيل كيانند اينها گفت خطيبهاى امت تو هستند كه امر مى نمايند مردم را بخوبى وفراموش مى كنند خود را با اينكه كتاب خدا (قرآن ) را مى خوانند(317).
يكى از علماء اسلام كه عالم و عادل صاحب كشف و كرامت بود ميرزاى قمى عليهم السلامبوده و از فقها امين و مورد اعتماد پيغمبر اكرم و امام زمان عليه السلام بوده است و درقصص العلماء فرمود كه ميرزاى قمى بعد از فراغ ازتحصيل تشريف برد به يكى از قراى جاپلاق توطن فرموداهل آن قريه قدر ايشان را ندانستند و ملاى آن قريه در مقام استخفاف ميرزا برآمد روزىاهل آن قريه مجمعى داشتند و مرحوم ميرزا را هم در مجلس دعوت نمودند ملا بهاهل قريه گفت نميرزا بگوييد مار بنويسد و ايشان بمرحوم ميرزا همين تكليف را نمودندميرزا لفظ مار را نوشت (ميم و الف و را) پسشكل مار و صورت او را كشيد (سرگنده و دنباله باريك و كشيده ) و بهاهل قريه نشان داد كه شما ملاحظه كنيد مار اينست يا آنچه ميرزا نوشته چوناهل قريه سواد نداشتند نوشته ملا را گفتند مار اين است نه نوشته ميرزا آن مرحوم زيادمتاءثر شد تا آنكه كار توهينشان بجائى رسيد كه دو نفر آمدند خدمت ميرزا بقصد توهينايشان گفتند ما با يكديگر مرافعه داريم من مى گويم از او حدث صادر شده و او مىگويد حدثى صادر نشده ميرزا چون اين توهين را ديد گريه كرد و دستها را بدعا بلندكرد و عرض كرد خداوندا بيش از اين ذلت مرا مخواه من كه طاقت ندارم اين بود كه از آنقريه بيرون شد آمد به قم و رسيد به مقامات عاليه كه بايد برسد به بركت حضرتمعصومه عليها السلام (318)
بلى توقف در دهات اين مخدور را دارد و ملاى رومى خوب گفته

ده مروده مرد را احمق كند


مرد حق را كافر مطلق كند

و از كرامت ميرزاى قمى منقول از دارالسلام عراقى است و خلاصه اش اينست كه مردىبرابر سر قبر ميرزاى قمى ديدند كه مشغول خدمت آن مرقد مطهر منور است بدون اينكهكسى او را به اين كار گماشته باشد يا مواجبى كسى به او بدهد و اين مطلب چون خلافمرسوم بود از او پرسيدند و سبب سؤ ال كردند گفت من مردى ازاهل شيروان هستم چون ايام حج رسيد بعزم زيارت بيت الله حركت كردم چون به كشتىنشستم بند هميانم كه در كمرم بود پاره شد و هميان به دريا افتاد آه سرد ازدل پر درد بركشيدم و قطع اميد از آن نمودم حيران بماندم ناچار به مراجعت بهمنزل كردم و اسبابى كه داشتم همه را فروختم براى خرجى تا وارد نجف شدم شبى درعالم رؤ يا مولى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرا ديد فرمودند برو در قم هميان خودرا از ميرزا ابوالقاسم عالم قمى بخواه چون بيدار شدم حيران و متعجب بماندم با خودگفتم هميان به قعر دريا فرو رفت در قم نزد ميرزا ابوالقاسم چگونه خواهد بودبالاخره گفتم به زيارت حضرت معصومه عليها السلام مى روم تا ببينم چه مى شودچون مشرف شدم روزى منزل ميرزاى قمى را سراغ گرفتم به در خانه آمدم حاجب گفت آقافعلا خواب است و در اندرون است گفتم كار مختصرى دارم با تغير گفت برو در اندرونبزن من بمحض اين كه در اندرون را زدم مرحوم ميرزا صدايش ‍ بلند شد گفت فلانى (ناممرا برد) صبر كن آمدم طولى نكشيد تشريف آورد و هميان من در دست او بود به من تسليمكرد و سفارش بسيار كرد كه تا من زنده هستم اين مطلب را به كسى اظهار ننمائى من همقبول كردم و به وطن خود مراجعت نمودم بار ديگر بقصد زيارت ايشان آمدم متاءسفانهديدم مرحوم شده فلذا به خدمت مقبره ايشان قيام نمودم و آن مرد در همانجا خدمت مى كرد تااينكه از دنيا رفت و مرحوم شد و همانجا دفن شد(319).
نامه شيخ جعفر به حضرت ولى عصرعجل الله فرجه الشريف
و ايشان سى سال قبل از رحلتشان كه سنه سيصد و نه مشرف شد به زيارت بيت اللهالحرام چون در آن سال قرامطه حجرالاسود را مى بردند به مكه معظمه كه به جاى خودنصب كنند شيخ جعفر بن قولويه به آرزوى به لقاء حضرت امام زمان عليه السلام قصدحج كرد كه وقت نصب حجرالاسود خدمت آن حضرت مشرف شود و چون به بغداد رسيدمريض ‍ شد لذا نايبى گرفت و به مكه فرستاد و رقعه نوشت و به او گفت اين رقعه رامى دهى به آنكسى كه حجرالاسود را نصب كند و در آن رقعه سؤال كرده بود از مدت عمر خود و از آنكه از اين مرض خوب مى شود يا نه آن شخص مشرفشد به مكه معظمه روزى كه مى خواستند حجرالاسود را نصب كنند مردم جمع شده بودندقدرى پول به خادم كعبه داد كه او را نزديك ركن جاى دهند كه ببيند چه كسى حجرالاسودرا نصب مى كند هر كس كه حجر را گذارد اضطراب كرد و افتاد تا آنكه شخصى گندمگون نيكو روئى آمد و حجر را برداشت و به جاى خود گذارد حجر به جاى خود مستقر شدصداى مرد بلند شد و آن شخص از همان راهى كه آمده بود برگرديد من عقب آن آقا رفتممردم را از خود به زحمت دور مى كردم و دنبال او مى رفتم و مردمخيال مى كردند كه من ديوانه شدم لذا راه را براى من باز مى كردند وبتعجيل و آن آهسته و با وقار مى رفت معذلك به او نمى رسيد تا رسيدم بجائى كه كسىنبود آقا روى بر من كرد و فرمود به او بگو كه از اين علت خوفى بر تو نيست و سىسال ديگر خواهى مرد پس مرا گريه گرفت و ديگر نتوانستم حركت كنم اين را فرمود ورفت پس ‍ نائب جناب شيخ از مكه مراجعت كرد اين خبر را به شيخ داد چنان شد كه آنحضرت خبر داده بود(320).
توقيعى از ناحيه مقدسه حضرت امام زمان عليه السلام بافتخار شيخ مفيدرضوانالله تعالى صادر گشت
احمد بن على بن ابيطالب طبرسى در كتاب احتجاج مى نويسد مكتوبى در اواخر صفرسال 410 (هجرى از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام ) به شيخ مفيد محمدبن محمد بننعمان قدس سره رسيد رساننده آن مكتوب گفته است كه آن را از ناحيه اىمتصل بحجاز آورده مضمون توقيع اين است اين مكتوبى است برادر باايمان و دوست رشيدابى عبدالله محمدبن محمد بن نعمان شيخ مفيد دام الله اعزاه كه از جمله پيمانهائى است كهبود بيعت نهاده شده و از بندگان خدا اخذ گرديده است .
بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر تو اى دوست مخلص در دين كه در اعتقاد با علم و يقينامتياز دارى ما شكر وجود تو را به پيشگاه خداوند كه جز او خدائى نيست برده و از ذاتبى زوالش مسئلت مى نمائيم كه رحمت پياپى خود را بر آقا و مولى و پيغمبر ما محمد واولاد طاهرين او فرو فرستد و به تو كه پروردگار توفيقات را براى يارى حق مستدامبدارد و پاداش تو را با سخنانى كه از جانب ما مى گوئى با صداقت افزون گردانداعلام مى داريم كه به ما اجازه داده شد كه تو را بشرافت مكاتبه مفتخر سازيم و موظفبداريم كه آنچه به تو مى نويسم بدوستان ما كه نزد تو مى باشند برسانى خداوندآنها را بطاعت خود عزيز بدار و به حفظ و عنايات خود مشكلات آنها را برطرف سازدخداوند تو را با امداد خود بر دشمنانش كه از دينش بيرون رفته اند پيروز گرداند و دررسانيدن بكسانيكه اطمينان به آنها دارى بطرزى كه انشاء الله مى نويسمعمل كن هر چند ما در جايى منزل كرده ام كه از محل سكونت ستمگران دور است و اين هم بلعتىاست خداوند صلاح ما و شيعيان با ايمان ما را تا زمانيكه دولت دنيا از آن فاسقان مىباشد در اين ديده است ولى در عين حال از اخبار و اوضاع شما كاملا آگاهيم و چيزى از آنبر ما پوشيده نمى ماند ما از لغزشهائى كه از بعضى از شيعيان سر مى زند از وقتىكه بسيارى از آنها ميل به بعضى از كارهاى ناشايسته اى نموده اند نيكان گذشته ازآنها احتراز مى نمودند و پيمانى كه از آنها براى توجه بخداوند و دورى از زشتى هاگرفته شده و آن را پشت سر انداخته اند اطلاع داريم گويا آنها نمى دانند كه ما دررعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ايم اگر جز اين بود از هرسو گرفتارى به شما رو مى آورد و دشمنان شما شما را از ميان مى بردند تقوى وپرهيزگارى پيشه سازيد و به ما اعتماد كنيد و چاره اين فتنه و امتحان را كه به شما روآورده است از ما بخواهيد امتحانى كه هر كس مرگش رسيده باشد در آن نابود مى گردد وآن كس ‍ كه به آرزوى خود رسيده باشد از ورطه آن به سلامت مى رود آن فتنه و امتحانعلامت حركت ما و امتياز شما در برابر اطاعت و نافرمانى ما است خداوند هم نور خود راكامل مى گرداند هر چند مشركين نخواهند خود را از دشمنان نگاهداريد و از فروختن آتشجاهليت بپرهيزيد كسانى در اين فتنه ها به جاهاى پنهان پناه نبرده و در سرزنش آن راهپسنديده گرفته اند چون ماه جمادى الاول سال جارى فرا رسيده بايد از آنچه در آن ماهروى مى دهد عبرت بگيريد و از آنچه بعد از آن واقع مى شود از خواب غفلت بيدار شويدعنقريب علامت آشكارى از آسمان براى شما پديد مى آيد و نظيرى آن در زمين نيز ظاهر مىگردد كه مردم را اندوهگين مى كند و به وحشت مى اندازد آنگاه مردمى كه از اسلام خارجشده اند بر عراق مسلط مى گردند و به واسطه سوءاعمال آنها اهل عراق دچار ضيق معيشت مى شوند سپس اين محنت با مرگ يكى از اشرار از ميانمى رود و از مردان او پرهيزكاران خيرانديش خشنود مى گردند و مردمى كه از اطراف عالمآرزوى حج بيت الله دارند به آرزوى خود مى رسند و بحج مى روند هر مردى از شما بايدآنچه كه به وسيله دوستى ما به آن تقرب مى جستعمل كند و از آنچه مقام او را پست مى گرداند و خوش آيند ما نيست اجتناب نمايد زيرا خداوندبطور ناگهانى انسان را برانگيخته مى كند آن هم در وقتى كه توبه سودى بهحال او ندارد و پشيمانى او را از كيفر ما نجات نمى دهد خداوند تو را به رشد وكمال الهام بخشد و با لطف خود به رحمت واسعه خود توفيق دهد(321).
توقيعى براى جمعى از مردم قم از ناحيه مقدسه  
در كتاب احتجاج از شيخ موثق ابو عمر عامرى رحمه الله روايت مى كند كه گفت ابن ابىغائم قزوينى و جماعتى از شيعيان درباره فرزند امام حسن عسگرى عليه السلام گفتگونمودند ابن ابى غانم عقيده داشت كه حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام رحلت فرمود واولادى نداشت سپس آنها نامه اى در اين خصوص نوشتند و به ناحيه مقدسه فرستادند (تاوكلاى حضرت به آستان مقدسش برسانند) و در آن نامه نوشتند كه ما بر سر اينموضوع كشمكش نموده ايم جواب نامه آنها بخط آن حضرت عليه السلام بدين مضمونصادر گشت .
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند ما و شما را از فتنه ها نگاه دارد و به ما و شما روح يقين موهبت كند و از سوء عاقبتباز دارد خبر ترديدى كه گروهى از شما در امر دين نموده ايد و شك و تحيرى كهدرباره صاحبان امر خود به دل آنها راه يافته است به من رسيد ما از اين موضوع بهخاطر شما غمگين شديم نه به خاطر خودمان زيرا خدا با ما است و جز بخدا به هيچ كسنيازى نداريم و حق با ماست و بنابراين كسى كه از اطاعت ما سرباز مى زند ما را بهوحشت نمى اندازد ما اثر صنع خدائيم و مردم بطفيل وجود ما موجود گشته اند اى مردم چرادچار ترديد گشته و در حال تحير مطلب را بر خود مشتبه مى سازيد آيا نشنيده ايد كهخداوند مى فرمايديا ايها الذين امنوا اطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم يعنى اى كسانيكه ايمان آورده ايد خدا و پيغمبر و صاحبانامر خود را اطاعت كنيد نمى دانيد در اخبار رسيده است كه حوادثى براى ائمه گذشته وآينده شما روى مى دهد و آيا نديده ايد كه خداوند از زمان حضرت آدم تا زمان امام حسنعسگرى عليه السلام سنگرهائى براى شما قرار داده كه به آنها پناه بريد و علائمىمقرر داشته تا بوسيله آن هدايت شويد بطوريكه هر گاه يكى از آن علامتها پنهان شودعلامت ديگرى ظاهر مى گردد و هر وقت ستاره اى غروب كند ستاره ديگرى مى درخشد آياوقتى كه امام حسن عسگرى عليه السلام رحلت فرمود گمان كرديد كه خداوند دين خود راباطل كرد و رشته واسطه ميان خود و بندگانش را قطع نمود نه چنين نبوده و تا روز قيامتو رستخيز و ظهور امر خدا كه مردم او را نمى خواهند هم چنين نخواهد بود امام گذشته باسعادت رحلت فرمود و همچنين پدران بزرگوارش از دست مردم رفت و حديث و علم وفرزند و جانشين او در ميان ما است و جز ظالمان گناهكار كسى ادعاى اين منصب بزرگ رانمى كند اگر ملاحظه مغلوب شدن امر خدا و آشكار گشتن امر الهى نبود چنان حق ما براىشما ظاهر مى گرديد كه عقلتان حيران گردد و ترديدتان برطرف شود ولى آنچهخداوند خواسته و هر چيز در لوح محفوظ مرقوم است تحقق خواهد يافت پس شما هم بترسيدو تسليم ما شويد و كارها را به ما واگذاريد همه گونه خير و خوبى از ما به مردم مىرسد آنچه بر شما پوشيده است براى اطلاع از آن اصرار نورزيد و به چپ و راستميل نكنيد مقصد خود را با دوستى ما بر اساس راهى كه روشن است به طرف ما قرار دهيد منآنچه لازمه نصيحت بود به شما گفتم و خداوند بر من و شما گواه است اگر محبت به شمانداشتم و صلاح شما را نمى ديدم و به خاطر ترحم و شفقت بر شما نبود گفتگوى باشما را ترك مى گفتم و صلى الله على محمد النبى و اله الطاهرين و سلم تسليما(322).
رواياتى كه نشانه هاى پيش از قيام قائم عليه السلام را بيان مى كند و دلالت بر آندارد كه ظهور آن حضرت همانطور كه ائمه عليهم السلام خبر داده اند پس از آنها خواهد شدحضرت ابوعبدالله بن جعفر بن محمد عليه السلام فرمود روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله در بقيع بود كه على عليه السلام آمد و ازرسول خدا صلى الله عليه و آله جويا شد گفتندش در بقيع است على عليه السلام نزدرسول خدا آمد و سلامش كرد رسول خدايش فرمود بنشين و او را در سمت راست خود نشانيدسپس جعفر بن ابيطالب آمد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله جويا شد به او گفتهشد كه در بقيع است نزد آن حضرت آمد و سلامش كردرسول خدا صلى الله عليه و آله او را در سمت چپ خود نشانيد سپس عباس ‍ آمد و ازرسول خدا صلى الله عليه و آله جويا شد به او گفته شد كه در بقيع است به نزد آنحضرت آمد و سلامش كرد رسول خدا در پيش رويش او را نشانيد سپسرسول خدا رو به على كرد و فرمود مژده ات ندهم خبرت ندهم عرض كرد چرا يارسول الله فرمود جبرئيل اندكى پيش نزد من بود و مرا خبر داد آن قائمى كه در آخر زمانخروج مى كند و زمين را پر از عدل مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد ازنسل تو و از فرزندان حسين است على عليه السلام عرض كرد يارسول الله هيچ خبرى از خدا به ما نرسيده است مگر آنكه به دست شما بوده است سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله رو به جعفر بن ابيطالب كرد و فرمود اى جعفر مژده اتندهم خبرت ندهم عرض كرد چرا يا رسول الله فرمود اندكى پيشجبرئيل نزد من بود و مرا خبر داد آن كسى كه آن را (يعنى پرچم را) بقائم مى سپارد ازنسل تو است آيا مى دانى او كيست عرض كرد نه فرمود او همان است كه صورتش ‍ همچوندينار (گرد) و دندانهايش همچون اره و شمشيرش همچون شعله آتش است با خوارىداخل سياه مى شود و با عزت از آن بيرون مى آيدجبرئيل و ميكائيل او را در ميان مى گيرند سپس به عباس متوجه شد و فرمود اى عمو آنچهرا كه جبرئيل به من خبر داد تو را خبر ندهم عرض كرد چرا يارسول الله حضرت فرمود جبرئيل به من گفت واى برنسل تو از فرزندان عباس پس عباس عرض كرد يارسول الله از زنان دورى نگزينم حضرت به او فرمود خداوند آنچه شدنى است فارغشده است (323).
عن محمد بن مسلم قال ابو عبد الله جعفر بن محمد عليهم السلام فرمود پيشاپيش قيامقائم نشانه هائى خواهد بود گرفتارى از جانب خدا براى بندگان مؤ منين عرض كردم آنچيست فرمود همان است كه خدا العزوجل مى فرمايد:و لنبلونكم بشى من الخوف و الجوعو نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و يسر الصابرين (324)
حتما ما شما را آزمايش خواهيم كرد به چيزى از ترس و گرسنگى و كم بود درمال و جان و ميوجات و بردباران را مژده بده فرمود ما حتما شما را آزمايش خواهيم كرد يعنىمؤ منين را (بچيزى از ترس ) از پادشاهان فلان خانواده در پايان سلطنتشان (و گرسنگى) با گرانى قيمتهاشان (و كمبود ثروتها) تباهى بازرگانى و كم سود بودن تجارتها(و جانها) فرمود يعنى مرگ زودرس (و ميوجات ) يعنى كم شدن كشاورزى و كمبود بركتميوه ها (و بردباران را مژده بده ) در چنين وقت به خروج حضرت قائم عليه السلام سپسمرا فرمود اى محمد اين است تاءويل اين آيه و خداوند مى فرمايدتاءويل آنرا بجز خدا و پايداران در دانش كسى نمى داند(325)
از داود حاجى از ابى جعفر محمد بن على حضرت امام باقر عليه السلام كه فرمود ازاميرالمؤ منين عليه السلام معناى آيه شريفه فاختلف الاحزاب من بينهم سوره مريم آيه 37پرسيده شد فرمود از سه چيز بانتظار فرج باشيد عرض شد يا اميرالمؤ منين آن سهچيز كدامند فرمود اختلاف داخلى كه ميان شاميان افتد و پرچم هاى سياه از خراسان ،وحشتى در ماه رمضان ، عرض شد وحشت در ماه رمضان چيست فرمود مگر نشنيده ايد فرمايشخداى تعالى را در قرآن ان نشاء ينزل عليهم من السماء اية فطلت اعناقهم لهاخاضعين سوره الشعراء آيه 4 (يعنى اگر بخواهيم از آسمان آيه و نشانه بر آنهانازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد) آن نشانه اى است كهدوشيزگان را از پس پرده هاشان بيرون مى كشد و خفتگان را بيدار و بيدار را به وحشتاندازد(326).
در تفسير نمونه ج 15 در صفحه 188 مى فرمايدقابل توجه اينكه در كتب معروفى مانند ارشاد مفيد و روضه كافى وكمال الدين صدوق و تفسير قمى آمده است كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه اننساء اية من السماء و... فرمود منظور طغيان گران بنى اميه هستند كه به هنگام قيام مهدىعليه السلام آيه آسمانى مى بينند و در برابر آن ناچار به تسليم مى شوند روشن استكه منظور از اين روايات بيان مصداقى از مفهوم وسيع آيه است كه سرانجام به هنگامظهور حضرت مهدى عليه السلام رهبر حكومت جهانى ،تمام حكومت هاى ظلم و جور كه خطبنى اميه را ادامه مى دهند به حكم اجبار در برابر قدرت مهدى عليه السلام و حمايتهاىالهى او سر تسليم فرود مى آورند(327).
عبدالله بن سنان گفت در محضر ابى عبدالله حضرت امام صادق عليه السلام بودم شنيدمكه مردى از همدان به آن حضرت عرض مى كند ابن عامه (سنيان ) ما را سرزنش مى كنند وبه ما مى گويند شما چنين مى پنداريد كه آواز دهنده اى از آسمان به نام صاحب ابن امرآواز خواهد داد آن حضرت تكيه داده بود خشمگين شد و نشست و سپس فرمود اين سخن را از مننقل نكنيد و از پدرم نقل كنيد و هيچ اشكالى براى شما نخواهد داشت من گواهى مى دهم كه ازپدرم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود بخدا قسم كه اين مطلب در كتاب خدا كاملا روشناست آنجا كه مى فرمايدان نشاء تنزل عليهم من السماء اية فظلت اعناقهم لهاخاضعين سوره الشعراء آيه 4 اگر ما بخواهيم نشانه اى از آسمان براى آنان فروفرستيم كه گردنهايشان در برابر آن خضوع كند آن روز در روى زمين كسى نماند مگرآنكه گردن در مقابل آن نشانه كج خواهد كرد همه مردم روى زمين چون بشنوند كه صدائىاز آسمان بلند است (توجه كنيد كه حق در على بن ابيطالب و شيعيان او است ) ايمانآوردند چون فردا شود شيطان بر هوا بلند شود تا آن حد كه از ديدگاه زمينيان پنهانشود سپس آواز دهد (توجه كنيد كه حق در عثمان بن عفان و شيعيان او است زيرا او مظلومكشته شد خونش را مطالبه كنيد) فرمود خداوند در آن هنگام مردمان با ايمان را به گفتارثابت بر حق نگه مى دارد و گفتار ثابت همان نداى نخستين است ولى آنان كه در دلهايشانبيمارى هست به شك مى افتند و بيمارى دل بخدا قسم كينه ما است كه آن هنگام از ما دورىجويند و ما را ناسزا گويند و مى گويند كه آواز دهنده سحرى بوده از سحرهاى اينخاندان سپس ابو عبدالله عليه السلام اين آيه شريفه را تلاوت فرمودو ان يروا ايةيعرضوا يقولوا سحر مستمرسوره القمر آيه 2. اگر آيه اى را ببيند و گردان شده وگويند كه سحر سابقه دار است (328)
شيخ صدوق در كتاب كمال الدين از ابوسعيد عقبصاء روايت مى كند كه چون حضرت امامحسن عليه السلام با معاويه لعنة الله صلح عليه كرد مردم نزد وى مى آمدند عده اىحضرتش را از صلح با معاويه سرزنش كرد مردم نزد وى مى آمدند عده اى حضرتش را ازصلح با معاويه از آنچه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند براى شيعيانم بهتراست نمى دانيد كه من امام شما هستم و اطاعت از فرمان من بر شما واجب است و بفرمودهپيغمبر صلى الله عليه و آله يكى از دو آقاىاهل بهشت مى باشم گفتند چرا مى دانيم فرمود نمى دانيد كه چون خضر عليه السلامكشتى را سوراخ كرد و آن كودك را به قتل رسانيد و ديوار را استوار نمود (اشاره بهداستان موسى و خضر و آيات 59 تا82 سوره كهف است ) باعث خشم موسى بن عمران عليهالسلام شد كه حكمت آن بر او پوشيده بود ولى نزد خداوندعمل خضر كارى موافق حكمت و صحيح بود. نمى دانيد (چنين مقدر شده ) هر يك از ما ائمهسازش با سلطان زمانش را بگردن مى گيرد جز قائم ما كه عيسى روح الله پشت سر اونماز مى گذارد و خداوند ولادت او را از مردم پوشيده مى دارد وجود وى از نظر پنهان خواهدشد تا چون ظهور كند بيعت هيچكس در گردن وى نباشد (و مجبور نشود در برابر سلاطينزمانش سكوت نموده با آنها بيعت و سازش كند) فرزند نهمى برادرم حسين عليه السلامپسر فاطمه عليها السلام بانوى بانوان است خداوندطول غيبت عمر او را طولانى گرداند آنگاه با قدرت كامله خود بصورت جوانى كه كمتر ازچهل سال داشته باشد ظاهر سازد تا همه بدانند كه خداوند بر همه چيز توانا است(329).
روايت ديگرى از امام حسين عليه السلام در كمال الدين از امام حسين عليه السلام روايت شدهكه فرمود ما دوازده مهدى داريم اول آنها اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام و آخرآنها نهمين فرزند من است و امامى است كه قيام به حق مى نمايد خداوند زمين را پس از آنكه(با كفر و بدبينى اهلش ) مرده باشد بوسيله او زنده مى كند و هم بوسيله او دين حق را(اسلام ) بر همه اديان غالب مى گرداند هر چند مشركان نخواهند او غيبتى دارد كه در آنمردم بسيارى از دين برمى گردند و گروهى ديگر بر دين حق (اسلام ) ثابت باشندبرخى (از روى سرزنش ) به آنها مى گويند اگر راست مى گوئيد موقع ظهور امام زمانشما چه وقت است اما الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيفبين يدى رسول الله صلى الله عليه و آله آگاه باشيد آنها كه در غيبت وى باتحمل رنجها و تكذيب بى دينان بر عقيده خود ثابت مى مانندمثل كسانى هستند كه با شمشير در ركاب رسول خدا جهاد كردند(330).
اكمال الدين عن ابان بن تغلب قالقال ابوعبدالله عليه السلام فان فى الاسلام حلاله من اللهعزوجل لا يقضى فيهما احد بحكم الله عزوجل لا يريد فيه ينبه الرنانى المحصن و مانعالزكوة در اكمال الدين صدوق عليه الرحمه از ابان بن تغلب از حضرت صادق عليهالسلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود دو خون در اسلام است كه ريختن آنهاحلال است كسى كه حكم خدا در آن جارى نمى سازد تا موقعى كه خداوند قائم خاندانپيغمبر صلى الله عليه و آله را بر انگيزد و او حكم خدا را در آن مورد جارى سازد و شاهدطلب نكنيد يكى آن كس كه با زن شوهر دار زنا كند و ديگرى كسى كه مانع زكات است وزكات مال خود را نمى دهد كه زنا كننده را سنگسار مى كند و مانع زكات را گردن مىزند(331).

next page

fehrest page

back page