بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم, حجت الاسلام والمسلمین على میرخلف زاده   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALAGE 01 -
     ALAGE 02 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين وصلاة والسلام على سيدنا ابى القاسم محمد صلى الله عليهوآله المعصومين سيما ناموس الدهر وولى الامر روحى وارواح العالمين له الفداء.
هر كه در باره علم و ادب رنج برد بديها و زشتيهايش كم و ناچيز گردد.
هر كه در كوچكى بپرسد در بزرگى پاسخگو خواهد بود.
هر كه شيفته و دلباخته كمال و ادب باشد خود را وزين و سنگين ساخته است .
هر كه گفتگو و مباحثه علمى را ادامه دهد آنچه را كه دانسته فراموش نكند و آنچه را نمىداند بياموزد و استفاده كند.
هر كه در آنچه آموخته است زياد فكر كند علمش را استوار سازد و آنچه را كه نياموخته استبياموزد.
كسب دانش كنيد تا شما را به زندگى جاويد كشاند.
دانش طلب كنيد كه به آن معروف مى گرديد و به آنعمل كنيد تا از اهل آن باشيد.
آگاه باش آنكه نادان است نبايد از آموختن و يادگرفتن شرم كند زيرا كه بهاى هر مردىبه آن است كه بداند.(1) 
واقعاً توفيق است كه انسان از دقايق وفرصتهايش استفاده كند وخود را در درياى علم بىپايان غرق كند.
كوتاه سخن اين كتاب مجموعه داستانهايى در ارتباط با اشخاصى مى باشد كه علاقهوافرى به علم داشته اند وفرصتها را غنيمت شمرده ودقايق امورشان را در فراگيرى علمقرار داده اند انشاء الله خوانندگان محترم اين كتاب را بخوانند واز اين افراد عبرتبگيرند، و آنها را الگو قرار دهند، اين مجموعة را به ساحت مقدس قطب عالم امكان حضرتصاحب الزمان هديه مى نمايد وثوابش ‍ بروح پاك شهدا وعلماء ومتدينين وبرادر شهيدمآشيخ احمد ميرخلف زاده عايد وواصل گردد.قم مقدسه
على ميرخلف زاده
شدّت علاقه به علم 
نوشته اند: مرحوم (خواجه نصيرالدين طوسى ) آنچنان بهتحصيل علوم عقلى و دينى علاقه داشت كه شبها كمتر به خواب ميرفت و كتب متنوّعوگوناگون در نزد خود مى گذاشت و اگر از يكى خسته مى شد به ديگرى مى پرداخت وبراى آنكه كسالت را از خود دورسازد، هميشه شبها نزد خود آب داشت و با آن رفعكسالت وخواب مى كرد. و در اين شبها و در اين مواقع بود كه به كشف معضلات و مشكلاتعلمى نائل مى آمد و از شدّت فرح و انبساطى كه در آن حالت وى را رخ مى داد فرياد ميزد:(اين ابناء الملوك من هذه اللّذه ) كجايند فرزندان پادشاهان كه ببينند چه لذتى در اينعلم هست وشايد خواجه نصير در دو بيت شعر مشهور خود اشاره به همين دوران شيرينزندگانى خود نموده كه در خصوص اعتزال از لذائذ زندگى وبى اعتنائى به وجود وعدمآن و تمركز افكار در يك نقطه و هدف عالى و يعنى مطالعه و درس ، مى فرمايد:

لذّات دنيوى همه هيچ است نزد من

در خاطر از تغيّر آن هيچ ترس نيست

روز تنعّم و شب عيش و طرب مرا

غير از شب مطالعه و روز درس نيست (2).

(سيد حسين بروجردى ) در (نخبة المقال ) تاريخ ولادت ومدّت عمر خواجه را بحسابابجد در ضمن شعرى چنين گفته است .
ثمّ نصيرُالدّين جدّهُ الحسنْ

العالمُ النّحْريرُ قُدْوَةُ الزَّمنْ

ميلادهُ (يا حِرز مَنْ لا حِرزَ له )

وبعدُ (داع ) قد اَجابَ سائلَه

جمله ياحرز من لاحرز له بحساب ابجد مى شود 597 كه حاكى از تاريخ تولد اوست وكلمه (داع ) بحساب ابجد ميشود 75 سال كه مدّت عمر اوست .
دنبال علم 
در زمان (داوود پاشا) كه باعث اضطراب خاطر و نگرانى علماء شد عدّه اى به كاظمينمهاجرت كردند. سرانجام در اين غائله عراق ، شيخ (مرتضى انصارى ) به زادگاه خودمراجعت فرمود و دو سال تمام مشغول درس و بحث شد و دو مرتبه عازم كربلا گرديد.
آنگاه راهى نجف شد و در آنجا گمشده خود را پيدا كرد، يعنى : مرحوم (آية اللّه كاشفالغطاء). يك سال تمام در اين بحر موّاج غوطه خورد وباز به زادگاهش برگشت كهديگر مجتهد نابغه و استاد زبردستى شده بود. اين دفعه شيخ تصميم مى گيرد كه ازحوزه هاى علميّه ايران ديدن كند واز علوم آنها استفاده كند و به زيارت (ثامن الا ئمّه 7)شرفياب شود، ولى ما در شيخ راضى نمى شود و ديگر پس از ششسال مفارقت ، به جدائى فرزندش طاقت ندارد و شيخ هم اصرار زياد مى كند ولى نمىتواند مادر را راضى كند عاقبت قرار شد به استخارهعمل كند.
شيخ قرآن را برداشت و استخاره كرد قرآن را باز كرد اين آيه را ديد: (لا تَخافى وَلاتَحْزَنى اِنّا رادُّوُهُ اِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ).
مادر از اين بشارت خداوند خوشحال شد، عاقبت براى مسافرت فرزند راضى شد.
شيخ به همراه برادرش شيخ منصور عازم سفر شدند ولىقبل از سفر، شيخ منصور هم با قرآن تفّالى نمود اين آيه آمد: (سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخيكَ).اولين مقصد، شهر بروجرد بود كه در يكى از حجره هاى مدرسه كه معمولاً مسافرين ازطلاّب وارد مى شوند وارد شدند و روز استراحت نمودند.
روز بعد در مَدْرَس مدرسه ، فقيه عالى قدر حضرت (آية اللّ ه شيخ اسد اللّه بروجردى) زعيم حوزه علميّه بروجرد وارد جلسه درس شدند، شيخ اسداللّه پس از درس با اين دونفر طلبه غريب مصافحه و احوال پرسى نمودند، پس از ساعتى از شيخ تقاضاى ماندندر بروجرد نمود كه در ضمن مُدَرِّس فرزندانش هم باشد.
شيخ انصارى نگاهى به برادرش كرد و گفت : برادر درسهايت را كه در بين راه خوانديمونوشته اى بياور و به نظر مبارك آقا هم برسان .
نوشته ها حاضر شد شيخ اسد اللّه ياداشتها را مطالعه نمود هنوز چند صفحه اى نديدهبود كه گوئى او را برق گرفت يادداشتها از دست او افتاد و به حالت تعظيم دربرابر شيخ ايستاد و از گفته قبلى خود پشيمان شد و شروع به معذرت خواهى كرد و آندو بزرگوار را به خانه اش دعوت كرد و پذيرائى نمود.(3) 
اين چنين شيفته علم بودند 
شب زفاف مرحوم (سيّد محمد باقر اصفهانى ) بود، زنها وارد اطاق عروس و داماد شدند.
مرحوم سيّد فوراً از اطاق خارج شد و به اطاق ديگرى رفتند، ديد براى مطالعه موقعمناسبى است فرصت را غنيمت شمرده بدون تاءمّلمشغول مطالعه شد.
اواخر شب زنها از اطاق عروس خارج گرديدند و به سوى خانه هاى خود رفتند و عروسبيچاره ، تنها ماند، و هر چه منتظر ماند كه سيّد بيايد، نيامد، تا يك وقت متوجّه شد كهصبح شده .
يعنى : جاذبه علم اين مرد را طورى به خود كشيد كه شب زفاف و عروسيش را فراموشكرد.
(اين حسّ علاقه به علم كم و بيش در همه كسى هست البتّهمثل همه حسّهاى ديگر شدّت و ضعف دارد)(4).
سى سال سفر در جستجوى علم 
(شيخ بهائى ) گذشته از سفر هائى كه در زمان حيات پدر خود به اتفاق وى كرده ،يعنى : سفر از بعلبك به جبل عامل در زمان شير خوارگى و سفر حج در جوانى ، پس ازمرگ پدر نيز سفر هائى كرده است كه عمده آنها عبارتند از سفر حج كه براى دوّمين بارانجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدّس ، ونيز پساز انتصاب به مقام (شيخ الاسلامى اصفهان ) مسافرتهائى نيز باتفاق شاه عباس نمودكه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان به مشهد رفت .
صاحب تاريخ (عالم آراى عباسى ) مى گويد كه وى پس از فوت (سيد على منشار)(پدر زن شيخ بهائى ) منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدّى امور شرعىاصفهان يافت .
مدّتى بود شوق كعبه و بازگشت به زنگى ساده بر او غلبه كرد و با درويشان سفركرد و مدّتى در عراق و شام و مصر و بيت المقدّس مى گشت و در سفر به خدمت دانشمندانمى رسيد.
سپس مى گويد: در زمانى كه در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگار بود از مصر مى آمد وجامه جهان گردان به تن داشت و خويشتن را پنهان مى كرد و فروتنى مى نمود، از اوخواستم كه چيزى از وى آموزم ، گفت :
به شرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را بر او خواندم و سپس به شام و از آنجا بهايران رفت و چون به دمشق رسيد در محلّه (خراب ) در سراى يكى از بازرگانان بزرگفرود آمد و (حافظ حسين كربلائى قزوينى ) ساكن دمشق مؤ لف روضات نزد او رفت وشعر خود را بروى خواند.
شيخ ميل ديدار (حسين بورينى ) را داشت و آن بازرگان وى را به خانه خود خواند عدّهزيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و شيخ بهائى در آن مجلس لباسجهانگردان پوشيده بود و بر بلاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى داشتند و به اواحترام مى گذاشتند و بورينى كه وى را نمى شناخت از او به شگفت آمد و چون پى بهدانش او برد بزرگش داشت و شيخ بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجابه حلب رفت .
(صاحب سلافة العصر) گويد: كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسياررسيد و سپس به ايران بازگشت و به تاءليف كتب پرداخت و آوازه اش در جهان پيچيد وعلماء از هرديار نزد وى آمدند.
خود شيخ بهائى در كتاب كشكول در مورد سفرهاى خود اشاراتى كرده : در قحطىسال 988 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفرسال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده و در ماه ذى القعدهسال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرّمسال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است و چندى در كاشان و نيزمدتى را در هرات گذرانيده و در اشعار خود از اوضاع هرات توصيف كرده .(5) 
آقا جمال خوانسارى وتحصيل علم 
سالى (ملا محسن فيض ) در سفر زيارت (بيت اللّه الحرام ) در شهر اصفهان بر آقا(سيد حسين خوانسارى ) وارد شد.
آقا جمال فرزند آقا حسين در مجلس بود، ملا محسن مساءله اى از آقاجمال سؤ ال كرد، آقا جمال نتوانست درست جواب بدهد.
ملا محسن دست بر دست زده و گفت : حيف كه درِ خانه آقا سيد حسين بسته شد.
آقا جمال كه تا آن وقت اوقات خود را به بطالت و تفريح ضايع مى كرد، وقتى كه اينحرف را از ملا محسن شنيد متاءثّر شد از آن روز با جدّيت و كوشش شبانه روزىمشغول خواندن درس شد تا آنكه پس از يك سال ملامحسن از مكه مراجعت كرد و در اصفهانوارد منزل آقا سيد حسين شد.
باز با آقا جمال مشغول صحبت شد، ديد آقا جمال بسيار صاحب فضيلت و علم شده ومسائل را خوب جواب مى دهد.
گفت : اين آقا جمال آن آقا جمال نيست كه من پارسال ديدم . بالا خره آقاجمال خوانسارى در تلاش و كوشش براى تحصيل علم و در مطالعه به حدّى رسيده بودكه شبى براى او شام آوردند در موقعى كه آقامشغول مطالعه بود سفره را در كنار او گذارده و رفتند آقا هيچ ملتفت غذا نشد، تا آنكهيكدفعه شنيد كه اذان صبح مى گويند، آقا سر برداشت ديد شام حاضر است گفت : چراديرآورديد، گفتند: ما آن را در اول شب آورديم و شما ملتفت نشده ايد.(6) 
شهيد اول 
شهيد اول در ايام تحصيل جامى از مس داشت كه شبها در كنار آتش مى نهاد و داغ بود، چونشهيد را خواب مى گرفت آن جام را بالاى سر خود مى نهاد به نحوى كه سرش احساسدرد و ناراحتى مى كرد.
پس خواب از سرش مى رفت آن وقت مشغول مطالعه مى شد.
آخر الامر به نحوى شده بود كه سرش صاف شده بود و ديگر مو بر نياورد.
گفتنى است كه آن عالم ربّانى كتاب (لمعه دمشقيه ) را در حبس در مدّت هفت روز تاءليفنمود(7) 
شيخ محمد حسين بن شيخ هاشم العاملى 
در كيفيت اشتغال به تحصل علم شيخ محمد حسين بن هاشم العاملى داماد صاحب جواهر كهمرجعيّت دينى به او رسيد آورده اند:
پدرش مردى فقير حال بود كه در كاظمين دكّانى داشت .
بعد از آنكه شيخ محمد حسين قرائت قرآن را فرا گرفت او را نزد خود آورد تا در ادارهدكّان و كسب معاش به او كمك كند.
ولى محمد حسين به طلب علم متمايل شد و از يكى ازاهل علم راه تحصيل علم را پرسيد و او گفت : اوّل بايد (اجروميّه ) را (كه كتابى در علمنحو بوده ) حفظ كند و او از آن مرد عالم خواست كه آن كتاب را برايش بنويسد و او نوشتو محمد حسين در دكّان پدر به خواندن آن مشغول شد تا اينكه پدرش متوجّه شد و خشمگينگرديده او را بزد كه خواندن اين كتاب تو را از كسب و كار باز مى دارد.
بعد از آن دور از چشم پدر آن را خواند و تمام كرد. سپس از هماناهل علم پرسيد حالا چكار كنم ؟
او گفت : به نجف برو. چهار پائى كرايه كرد و بدون آنكه بيش از مقدار كرايه پولىداشته باشد راهى نجف شد و بين راه از زوائد خوراك هم سفران ، خود را سير مى كرد. چونبه نجف رسيد وارد صحن شريف شد و در آنجا نشست تا شب شد و همه مردم از صحن خارجگشتند. دربانان آمدند بيرونش كنند، شرح حال خود را گفت و آنها به او حجره اى دادند وبرايش غذا آوردند و در آنجا اقامت كرد و با طلاّب آشنا شد و نزد آنان درس خواند و در آنحجره بود و با استفاده از نور چراغ مستراح ها مطالعه مى كرد تا اينكه فضلش ظاهرگرديد و آوازه اش بلند شد و به مرجعيّت رسيدواموال به سويش فرستاده مى شد و او همه را به طلاّب علم ونيازمندان مى رساند و خودلباس زبر و خشن مى پوشيد و طعام ناگوار مى خورد.
و بعد از مرگش هيچ مالى به ارث نگذاشت . هيچ مانعى از موانع معمولى او را از درس بازنمى داشت و موجب تعطيل درس ‍ او نمى شد بطورى كه حتّى در روز وفات شيخ انصارىدرس خود را تعطيل نكرد و در جواب پرسندگان گفت :
درس مى دهيم و ثواب آن را براى شيخ قرار مى دهيم . عيادت بيماران ، تشييع جنازه ها،ديدار واردين و بدرقه مسافرين از او فوت و ترك نمى شد واهل نجف مى گفتند: قبل از آنكه خانواده كسى از بيمارى او خبردار شود، شيخ محمد حسين ازبيمارى او خبردار است !(8) 
شهيد ثانى ، زين الدين ابن اسماعيل جزائرى 
امر آن جناب در علم و فضل و زهد و عبادت و تحقيق و تبحّر و جلالت قدر و كرامت بلكه درجميع كمالات و فضائل اشهر از آنست كه ذكر گردد.
صاحب روضات الجنات در وصف آن جناب گفته : نزديك است كه در تخلّق به اخلاق تالىتلو معصوم عليهم السلام بوده باشد.
آن بزرگوار در بعلبك اقامت نمود و در مذاهب خمسه درس مى فرمود، وصيت علمش مشهورگرديد و مرجع انام و مفتى هر فرقه گرديد و بعد از 5سال به جبع برگشت و در بلد خويش به تدريس و تصنيفمشغول گرديد و نخستين مصنّفات آن جناب روض ‍ وآخرش روضه است كه در مدت شش ماه وشش روز تاءليف فرموده واز عجيب امر آن بزرگوار آن بود كه قلم را كه به دوات ميزديكدفعه با آن بيست تا سى سطر مى نوشت آن وقت ديگر باره به مركب مى زد.
دو هزار عدد كتاب از آن جناب باقى ماند كه دويست جلد از آنها به خط خودش بود.
شبها كه داخل مى شد حمارى برمى داشت و بيرون مى رفت و براى تاءمين مخارجعيال خويش هيزم نقل مى كرد و نماز صبح را در مسجد مى گذاشت ومشغول به تدريس و بحث مى گرديد مانند دريايى بى پايان بود و غالب اوقات خائف وترسان واز منافقان و دشمنان پنهان بود.
در سنه 965 دو نفر نزد شيخ به مرافعه آمدند شيخ به نفع يكى حكم فرمود، آن شخصمحكوم عليه بر شيخ غضب كرد و نزد قاضى صيدا رفت و از شيخ سعايت كرد.
قاضى كسى را به طلب شيخ فرستاد، بعضى ازاهل بلد گفتند كه مدتى است شيخ مسافرت كرده است و شيخ در آن وقت از مردم كنارهگرفته و مشغول تاءليف شرح لمعه بود. پس به خاطر شيخ گذشت كه به حج مشرفشود. پس در محمل روپوش دار كه كسى او را نبيند و شناخته نشود به قصد حج حركتكرد.
قاضى صيدا به سلطان نوشت كه در بلاد شام مردى پيدا شده ازاهل بدعت و خارج از مذاهب اربعه سنت ، سلطان ، سليمان رستم پاشا را به طلب شيخفرستاد و گفت : او را زنده مى آورى تا با علماى اينجا مباحثه كند و علما بر مذهب او مطلعشوند تا آنچه مذهب ما اقتضا دارد بدان نحو با اوعمل كنيم پس آن شخص آمد و از او استفسار نمود گفتند: او به مكه رفته است ، پس در طلباو روان شد و در اثناى راه مكه به او رسيد.
آن جناب فرمود: با من باش تا من حج بجاى آورم از آن پس هر چه مى خواهى بكن . آنشخص راضى شد، پس چون از حج فراغت يافت او را به روم (تركيّه فعلى ) برد.
در روم شخصى به آن ماءمور گفت كه اين چه كسى است كه با توست . گفت : او مردى استاز علماء شيعه اماميه كه مى خواهم او را به نزد سلطان ببرم . آن شخص گفت : تو دراثناء راه نسبت به او تقصير خدمت كرده اى و آزارش نموده اى بترس از اين كه او بهپادشاه از تو شكايت كند و يارانى هم در آنجا دارد آنها هم به او كمك مى نمايند، پسباعث هلاك تو خواهد شد، پس بهتر آن است كه سرش را جدا كنى و به نزد سلطان ببرى، آن ماءمور ملعون در كنار دريا آن جناب را شهيد كرد.
جماعتى از تركمانان در آنجا بودند در آن شب ديدند كه نورها از آسمان به آن مكاننزول مى نمايد و بالا مى رود پس تركمانها آن بدن طيب را در آن مكان مدفون ساختندوقبه اى بر روى آن بنا كردند.
پس چون قاتل آن سر مبارك را به نزد سلطان رسانيد سلطان از كشتن او ناراحت شد، گفت: من امر كرده بودم تو را كه او را زنده بياورى چرا او را كشتى ؟
سيد عبدالرحيم عباسى كه با شيخ دوستى داشت سعى درقتل آن ملعون نمود پس سلطان او را كشت .(9) 
شيخ بهايى عليه الرحمه نقل كرده كه خبر داد مرا پدرم كه روزى وارد شدم بر شيخ خودشهيد ثانى و او را متفكر ديدم . سبب تفكر پرسيدم : فرمود: اى برادر گمان مى كنم كهمن دومين شهيد باشم زيرا كه شب گذشته در خواب ديدم كه سيد مرتضى عَلَم الهدى عدهاى از علماى اماميه را مهمان نموده چون من وارد شدم سيد به من فرمود: اى فلان بنشينپهلوى شهيد اوّل ، پس من در كنار شهيد اول نشستم .
اين خواب دلالت دارد كه من شهيد بعد از شهيداوّل خواهم بود.
كرامات زياد و ارزنده اى از آن بزرگوار سر زده كه مقام را گنجايش درج آنها نيست .
در روضات الجنات نوشته كه آن بزرگوار در سفرش از دمشق به صمر، به منزله رملهكه در آن جا مسجدى بود كه در آن قبور بعضى از انبياء بود رسيد پس به قصد زيارتتشريف برد چون شب بود و در مسجد قفل بود، شيخ دست خود رابقفل گذاشت و كشيد، قفل باز شد.
پس وارد شد و مشغول دعا و نماز گشت آن چنانكه قافله حركت كرد و رفت و شيخ همچنان آنمكان مقدس را غنيمت شمرده به عبادت پروردگار عالممشغول بود.
پس از مدّتى بلند شده به شهر آمد متوجه شد كه قافله رفته واو جاى مانده است ، پسمتحير و سرگردان مانده بود كه چه كار كند ناچار شروع كرد به راه رفتن ، با آنكهقدرت راه رفتن هم نداشت مقدارى كه راه رفت سخت خسته شد، پس در اين هنگامى كه زيادناراحت بود. ناگهان ديد مردى كه سوار بر استرى بود از راه رسيد به شيخ گفت : بيابا من سوار شو، شيخ سوار شد او مثل برق حركت كرد، چندان نكشيد كه به قافله رسيدشيخ را پياده كرد و گفت : برو به همراهانت برس . شيخ مى گويد: من هر چه نگاه كردمكه دوباره او را ببينم ممكنم نشد.(10) 
خواجه عبداللّه انصارى 
از خواجه عبداللّه انصارى نقل است كه او گفته است : آنچه من كشيده ام در طلب حديثمصطفى 9 هرگز احدى نكشيده است .
يك منزل از نيشابور تا ذرباد باران مى آمد درحال ركوع راه مى رفتم و جزوه هاى حديث را در زير شكم نهاده بودم .
وگفته است كه شب در پاى چراغ حديث مى نوشتم و فراغت نان خوردن نداشتم مادرم نان ،پاره و لقمه مى كرد و در دهان من مى نهاد.(11) 
محمد جواد بلاغى 
اواسط قرن چهاردهم هجرى كه دشمنان قسم خورده اسلام براىمتزلزل نمودن اركان دين اسلام با تمام وسائل اعم از كتاب ، جزوه و نشريه بهزبانهاى مختلف : عربى ، فارسى ، انگليسى و... هجوم آورده بودند.
(مرحوم آيت اللّه علامه حاج شيخ محمد جواد بلاغى ) تنها به نوشتن به زبان مادرى(عربى ) را كافى ندانسته و با همتى خستگى ناپذير، عزم جزم نموده و به آموختنزبانهاى بيگانه پرداخت و در اندك مدتى ، فارسى ، انگليسى و عبرى را آموخت و گويابعضى از آثار گرانسنگ خود را نيز بدين زبانها ترجمه كرده و منتشر نمود.
تاكنون معلوم نشده است كه بلاغى تلاشگر زبان انگليسى را از كجا و از كه آموخته است، اما در مورد آموزش عبرى ، استاد محمد رضا حكيمى گويد: در آن روزگار گروهى يهودىدر شهرهاى عراق زندگى مى كردند كه مقدارى جنس پارچه وامثال آن بر دوش داشتند و در كوچه و بازار مى گشتند و مى فروختند بلاغى از اينفرصت استفاده نموده و درباره مفردات و جمله بندى زبان عبرى از آنان چيزهائى مىپرسيد، گاه مجبور مى شد همه اجناس يك يهودى را بخرد تا از او درباره واژه ياتركيبى سخنى بشنود (زيرا يهوديان در آموزش زبانشان به ديگران بسيار بخيلند)گاه شيرينى و شكلات مى خريد تا بچه اى يهودى را ديده و با دادن آنها به او چيزىبياموزد.(12) 
و يا نزد يكى از يهوديان در نهان به آموختن زبان عبرى پرداخت و در اين راه چنان كوشيدكه يكى از دانشمندان زبان عبرى شناخته شده بود و يهوديان و ترسايان گفتارش را درترجمه از زبان عبرى عجيب دانسته و او را استاد مسلم مى خواندند. (13) 
او براى رد وايراد مذاهب باطل با صبر و پشتكار فراوان ابتدا كتب و نوشته هاى آنان راساعتها و سالها مطالعه نموده وبا همتى فتورناپذير، از عقايدشان آگاهى كسب كرده وبا استفاده از معلوماتش تمام سخنان آنها را رد كرده و پوچى و سست بودن دليلشان راهويدا مى نمود.
گويند: همواره كتابها در برابرش باز بود و قلم لابلاى انگشتانش و كاغذ در كنارش يامى خواند يا مى نوشت ، از فرصتها استفاده مى كرد، از كوشش باز نمى ماند از مطالعه ونوشتن خسته نمى شد و اين سبب دانش و بينش عميق وى در فقه ،اصول ، كلام ، تفسير فلسفه ، درايه ، حديث ، نجوم ، تاريخ ، شعر،رجال و ديگر علوم گرديد.(14) 
زكرياى رازى در راه تحصيل علم 
زكرياى رازى خود گويد كه : در اوايل علاقه به زرگرى و سپس به علم كيميا داشته ودر همين راه به واسطه نزديكى به آتش و بوهاى تند چشمهاى او در معرض عوارض وآفات قرار گرفت و او به معالجه و مداوا و سپس به طب كشيده شد.
مى گويند: او براى آنكه درد چشم خود را درمان كند نزدكحال (چشم پزشك ) رفت . كحال براى درمان او پانصد دينار از او درخواست كردو اوناچار شد كه بپردازد، سپس با خود گفت : (كيمياى واقعى علم طب است نه آن كه تو بدانمشغولى و پس از آن از علم كيميا دورى جستو به علم طلب پرداخت .(15) 
كوشش امير كبير در تحصيل علم 
گويند كه : امير كبير در كودكى (هنگامى كه ) ناهار اولاد قائم مقام (فراهانى ) را مىآورد، در حجره معلمشان ايستاده براى بردن ظروف ، آنچه معلم به آنها مى آموخت او هم فرامى گرفت ، تا روزى قائم مقام به آزمايش پسرانش آمده بود هر چه از آنها پرسيدندانستند و امير جواب داد. قائم مقام از وى پرسيد: تقى ، تو كجا درس خوانده اى ؟ عرضنمود: روزها كه غذاى آقازاده ها را مى آوردم ، ايستاده گوش مى كردم . قائم مقام انعامى بهاو داد. نگرفت و گريه كرد. بدو گفت : چرا گريه مى كنى چه مى خواهى ؟ عرض كرد:به معلم امر بفرمائيد درسى را كه به آقازاده ها مى دهد به من هم بياموزد قائم مقام دلشبه حال او سوخت به معلم فرمود تا به او نيز بياموزد.
نامه اى كه سالها بعد قائم مقام به برادرزاده اش ميرزا اسحاق نوشت حد مراقبت او را درتعليم كربلايى تقى آن روز و اميركبير سالهاى بعد مى رساند، در حقيقت كربلايىتقى (امير كبير) را (مثال كامل شاگردى درسخوان ) آورده ، به پسران خود و برادرزادهاش ‍ سركوفت مى زد. بخشى از اين نامه چنين است :
ديروز از كربلايى تقى كاغذى رسيد موجب حيرت حاضران گرديد همه تحسين كردند وآفرين گفتند. الحق (يكاد زيتها يضى ء) در حق قوه مدركه اش صادق است يكى از آن ميانسر بيرون آورده تحسينات او را به شاءن شما وارد كرد كه در واقع ريشخندى به منبود گفت :
درخت گردكان با اين درشتى

درخت خربزه اللّه اكبر

نوكر اين طور چيز بنويسد آقا جاى خود دارد...
بارى حقيقتاً من به كربلايى قربان (پدر امير كبير) حسد بردم و بر پسرش مى ترسم... خلاصه اين پسر خيلى ترقيات دارد. و قوانين بزرگ به روزگار مى گذارد. باشتا صبح دولتش بدمد.
ميرزا تقى خان در حدود سال 1222 ه‍، ق در (هزاوه فراهان ) متولد شد. پدرشكربلايى محمد قربان آشپز ميرزا عيسى قائم مقاماول بود و پس از او همين شغل را دردستگاه پسرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى داشت.(16) 
ميرزا جهانگير خان 
يكى از علماى بزرگ اسلام مرحوم ميرزا جهانگير خان قشقائى است . مرحوم (محدث قمى )در (فوائد الرضويه ) او را چنين معرفى مى كند: (عالمجليل و فاضل نبيل بزرگى در معقول و منقول و عرفان بهكمال اتفاق نژادش از (كيخا زادگان ) و (هاقان ) و بهچهل سالگى براى پرداخت شغلى از ايل خود به شهر اصفهان آمد.
هواى مدرسه (صدر) و عزت علم را قدر دانسته تركشغل مرجوع را نموده و تعلم حكمت و فقه و رياضت را پيشه گرفته وبه تجرد و تحفظمراتب خود ساعى شده و در علم و عمل به جايى رسيده كه از اقطار بلاد به حوزه درسشآمدند و قريب هشتاد سال عمر نمود.
هيچ گاه كلاه پوست را به عمامه تبديل نكرد مگر در امامت جماعت كهشال بر سر مى پيچيد و اين احقر در سنه 1319 ه‍، كه از حج بيت اللّه الحرام مراجعتكردم به اصفهان رسيدم ، چنان به خاطرم مى رسد كه به آن مدرسه رفتم آن مرحوم راديدم كه با كلاه پوست در يكى از حجرات نشسته و فضلاء بر دور او احاطه كرده اند ومشغول تدريس است در سنه 1328 ه‍ رحلت فرمودند(17).
مؤ لف گويد: شغل اولى آن مرحوم (تارزنى ) بوده آمده بود در اصفهان تارش رااصلاح كند چون عبورش به مدرسه (صدر) افتاد شوقتحصيل علم او را وادار كرد شغلش را ترك و بهتحصيل علم موفق گردد و استاد فلسفه آيت اللّه بروجردى باشد.
شيخ سلمان بن صالح در ضمن تحصيل تجارت مى كرد 
شيخ يوسف بحرانى آورده كه شيخ سليمان بن صالح بن احمد بحرانى عموى جد من استاو فاضل و فقيه و محدث بود و در كنار برادر خود شيخ احمد كه پدر جد من بود پرورشيافت .
او در ايام اشتغال به تحصيل و تدريس و ملازمت علممشغول به امر تجارت بود و داراى صفت بخشش و سخاوت بود و در قريه خود در مسجدىكه معروف به (مسجد القدم ) است امامت جمعه و جماعت داشت .
حكايت كرده اند كه : هرگاه وقت غوص مى رسيد و كشتيهاىاهل قريه از غوص مى آمدند، شيخ سليمان بن صالح مى رفت و جميع آنچه غواصان ازانواع (لؤ لؤ ) و (اقمشه ) مى آوردند مى خريد و تاجران بلاد (بحرين ) همه ازبراى خريدن (لؤ لؤ ) به خانه شيخ مى آمدند؛ زيرا كهاهل قريه غير از شيخ به كس ديگر جنس نمى فروختند و او به تجار به نفع مى فروختو ميان ايشان تقسيم مى فرمود.
روزى شخصى از اهل قريه لؤ لؤ ئى بزرگ به قيمتى اندك به دست او فروخت ناگاهبه اصلاح آن امر نمود بسيار خوب برآمد و به قيمت بيشتر فروخته شد پس چون شخصآمد شيخ كيفيت حال او را بيان فرمود و گفت : من از اين قيمت راءسمال خود را مى گيرم و باقى از توست آن شخصقبول نكرد و گفت : اكنون آن همه مال توست ؛ زيرا كه من او را به تو فروختم اگرفاسد ظاهر مى شد نقصان بر تو بود پس زيادت هم از براى توست .
شيخ راضى نشد تا آن كه ديگران چنين قرار دادند كه بعضى از آن زيادت را شيخبگيرد و بعضى را به آن شخص بدهد، شيخ درسال هزار و هشتاد و پنج در كربلا مدفون گرديد.(18) 
شيخ محمد حسين اصفهانى 
مدرسى چهاردهى ، در مورد تقيّد مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى (معروف به كمپانى )نسبت به حضور در درس ، در كتاب تاريخ روابط ايران و عراق ص 136 مى نويسد: خدارحمت كند استاد علامه ما را كه حكايت كرد: در اين مدت دوازدهسال ، دو مرتبه به درس استاد خود نرفت ، يكى : آنكه گمان كرد محقق خراسانى بهدرس نخواهد آمد، قضا را به حوزه درس آمد و درس ‍ گفت .
مرتبه دوم : ناگهان باران شديدى در نجف آمد كه در شب تاريك راه عبور و مرور تقريباًبسته شده بود گمان كرد كه آخوند خراسانى به درس نخواهد آمد، از قضا استاد بهدرس رفته بود.
مؤ لف شعراء الغرى درباره مرحوم اصفهانى نوشته است : هنگامى كه او را ديدم آثارناشى از مطالعه زياد در چشمهايش ‍ نمايان بود بطورى كه چشمهايش ديگر حالت طبيعىخود را نداشت .(19) 
سخن جالبى از مرحوم علامه شعرانى 
استاد حسن زاده عاملى درباره مرحوم شيخ ابوالحسن شعرانى 5 مى گويد: خدمت ايشان كهبودم در سال دو روز تعطيلى داشتيم يكى روز عاشورا و ديگر روز شهادت حضرت اماممجتبى 7 و بقيه روزها را درس خوانديم سپس مى گويد: يكى از خاطرات خوشى كه ازمحضر شريف ايشان دارم ، اين است كه يك زمستان كه برف خيلى سنگين آمده بود من ازحجره (مدرسه مروى ) بيرون آمدم برف را نگاه كردم مردد بودم كه به كلاس درسبروم يا نروم . اگر نمى رفتم ، دليل بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود به هرحال تصميم گرفتم بروم رفتم تا در خانه ايشان در سه راه سيروس ، خواستم دربزنم با آن برف سنگين كه آمده بود خجالت كشيدم مدتى ايستادم كه كسى بيرونبيايد، اما كسى بيرون نيامد ديدم وقت درس هم مى گذرد در هر صورت در زدم آقا زادهايشان در را باز كرد، وارد شدم سلام كردم و به محض نشستن عذر خواهى كردم گفتم : آقادر اين برف مزاحم شدم ، مى خواستم نيايم .
گفتند: چرا؟ گفتم : در اين برف نمى خواستم مزاحم شوم .
آقا فرمود: گداها در سر راهها ننشسته بودند و گدائى نمى كردند؟ گفتم : چرا.
گفتند: امروز آنها بودند يا نبودند؟
گفتم : چرا بودند امروز روز كسب و كار آنهاست ، گفتند: خوب آنها كهتعطيل نكردند، ما چرا تعطيل كنيم (20) 
محمد تقى بروجردى 
حجة الاسلام آيت اللّه شيخ محمد تقى بروجردى مؤ لف كتاب العشرات در خاتمه آن كتابنوشته است : تا سن هفده سالگى مشغول كسب بودم و درسى نخوانده بودم ، لكن ازكثرت اشتياق به تحصيل شروع نمودم به خواندن قرآن در ضمن كسب هم مى كردم و بعدشروع به خواندن كتاب گلستان سعدى كردم و با پيشنهاد آقاى شيخ كاظم ساكن مسجدشاه بروجرد مشغول خواندن صرف و نحو شدم ، ويكشب حضرترسول 9 را در خواب ديدم و عرض كردم يا رسول اللّه من طالب علمم و دوست دارم عالمباشم حضرت تبسمى كرده فرمودند درست مى شود انشاء اللّه پس از اين خواب شروعبه خواندن درس عربى از كتاب جامع المقدمات كردم ولى پدرم مرا از خواندن درس منع مىكرد و مى گفت : طلاب غالباً بى بضاعتند و اغلب درتحصيل به جائى نمى رسند ولى اين حرفها در من اثر نمى كرد و علاقه ام بهتحصيل علم بيشتر مى شد.
از يك نفر عالم سؤ ال كردم : اگر پدر راضى نباشد درس خواندن من چه صورت دارد؟گفت : اگر در خود استعداد مى بينى اجازه لازم نيست ، لذا فردا كه خواستم به بازاربروم از شهر بروجرد خارج گشته پياده راه دولت آباد را پيش گرفتم در حاليكهپانزده قران پول و يك كتاب جامع المقدمات بيش نداشتم وارد مدرسه دولت آباد شده لبحوض پاهايم را شسته و وضو گرفتم .
يكنفر آقا آنجا به من نگاه مى كرد، نزد ايشان رفته درسى از تصريف گرفتم سپسشرح حال خود را به او گفتم . فرمود: حال كه فرار اختيار كردى به طرف نجف برو.
صبح همان شب روانه نهاوند شده و يك ماه در نهاوند بودم و در حجره به سر مى بردم ،يكى از آقا زاده هاى نهاوند كه با چند تن ديگر عازم كرمانشاه بودند بنده را همراهخودشان بردند و با آنها لقمه غذائى صرف مى نمودم تا وارد كرمانشاه شديم آنهابهمنزلهايشان رفتند وليكن من كه نه پولى و نه آشنائى داشتم شب را در پشت ديوار مسجدجمعه ميان خيابان روى خاك خوابيدم و با خداى خود راز و نياز داشتم و عرض مى كردم :خدايا من بساط خودم را بهم زدم و به اين صدمات راضى شدم پس تو مرا موفق گردان وراه را آسان نما، بالاخره آشنائى از اهل شهر پيدا شد چند روزى از من پذيرائى كرد.
عصرها كه به مدرسه رفته و عوامل مى خواندم معلم من كه ازحال من با اطلاع شد دلش به حال من سوخت و مرا به نزد آقاى حاج ميرزا محمد مهدى برد وبه ايشان معرفى كرد. آن بزرگوار دستور داد يكدست لباس از اندرون آورده باسلام وصلوات عمامه را بر سر گذاشتند وفرمودند: لقمه نانى اينجا هست كه با هم بخوريمآنگاه در بيرونى خود اطاقى به من دادند و غذاى آماده از اندرون برايم مى آوردند و خودايشان متكفل درس من بودند.
پس از استقرار در اين شهر نامه اى به پدرم نوشتم : كه من از شما چيزى نمى خواهمفقط اجازه دهيد كه درس بخوانم . او در جوابم نوشت : اگر تو مقدسى من راضى نيستمبايد به بروجرد برگردى . كاغذ را به آقا نشان دادم ، ايشان فرمودند: شما گريختهاى ؟
گفتم : بلى . آن وقت خودش به پدرم نامه اى نوشت و براى پدرم فرستاديم ، جواب آمدكه راضى هستم ، خلاصه مدت چهار سال خدمت آقا بودم و تا شرح لمعه و قوانين خواندمآن وقت آقا مرا با دو نفر به بروجرد نزد پدرم و به زيارت اقوام فرستادند.
متاءسفانه در آن شهر مرض و با آمده بود و در آن چند روز كه من در آنجا بودم پدرم با آنمرض از دنيا رفت به جهت فرار از مرض و با پس از دو روز از فوت پدرم از شهر حركتكرده به كرمانشاه آمديم و آنچه پدرم از مال دنيا داشت همه را جز يك جلد قرآن و يك جلدعين الحيات و كتاب دعا به برادرها و خواهرهايم بخشيدم .
اتفاقاً اين مرض وبا به كرمانشاه هم سرايت كرده و آقا نيز مريض شده بود، مردممتوسل به ختم (امّن يجيب ) شدند تا آقا شفا يافت ومشغول درس شديم تا آنكه آقا سيد على ، آقازاده آيت اللّه سيد كاظم يزدى با عده اى بهقصد زيارت بيت اللّه الحرام وارد كرمانشاه شدند و در اين چند روز آقاى سيد على بابنده انس گرفتند و فرمودند با من بيا به نجف برويم . من بسيارخوشحال شدم ولى از آقا خجالت مى كشيدم ، خودآقا سيد على از آقا اجازه گرفت و بندهرا همراه خود به نجف بردند و در بين راه هم مريض شدند و من از ايشان توجه كردم .
پس از يازده روز توقف در كاظمين حال ايشان بهبود يافت آن وقت به نجف اشرف مشرفشديم .
روز ورود حضرت آيت اللّه يزدى با بسيارى از آقايان بهاستقبال آمده و آقا سيد على بنده را به آقا معرفى نمودند و آقا هم اظهار امتنان كرده بهاتفاق همگى وارد منزل شديم . در همان بيرونى آيت اللّه يزدى اطاقى به بنده داده شد تاآنكه به خواهش خودم حجره اى در مدرسه آقا شيخ مهدى تهيه كردند.
تاريخ اول ورودم به نجف 1324 ه‍ بود و در سنه 1330 ه‍ به ايران مراجعت كردم و درهمان اوان كه در نجف بودم مرتب به درس فقه آقا سيد كاظم يزدى واصول حضرت آيت اللّه آخوند ملا كاظم خراسانى و تفسير و اخلاق آقاى آقا شيخ رضاىترك مى رفتم و به ماديات علاقه اى نداشتم .
پس از مراجعت از نجف در كرمانشاه چند روزى در خدمت آقاى حاج ميرزا محمد مهدى بودم ،ايشان مى فرمودند: درس ‍ خواندن فلانى خارق عادت بود...
بالاخره پس از فوت والده مرحوم پدرم را يك شب در عالم خواب ديدم و جايشان خوب نبود،پدرم اظهار كرد پسرجان ما هنوز از گيرودار آن حرفها كه به شما مى زديم (و به شمااجازه تحصيل علم نمى داديم ) هنوز فارغ نشده ايم ما از تو عذر مى خواهيم و هر دو محتاجبه توايم .(21) 
با بستر بيمارى به درس مرحوم حائرى 
حجت الاسلام والمسلمين آقا سعيد اشراقى نقل كرد كه آيت اللّه العظمى گلپايگانى فرمود:
من بقدرى به درس مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى اعلى اللّهمقامه عاشق و حريص بودم كه حتى يك وقتى مريض و بسترى شده بودم دستور دادم درهنگام درس ايشان بسترم را بردند، و من در بستر به درس ايشان گوش ‍ مى دادم و استفادهمى كردم .(22) 
كوشش استاد سيد جعفر شهيدى در تحصيل 
استاد سيد جعفر شهيدى گفته است : آنچه طالب علم را به مدرسه مى كشاند قربة الىاللّه است يا عشق به فراگيرى علوم آل محمد عليهم السلام است ، بنابراين طالب علم ازآغاز خود را براى عالم شدن و براى تحمل هرگونه مشقتى آماده مى كند چنانكه خود من چونعازم نجف بودم چنين تصميمى را گرفتم .
به من مى گفتند: در نجف حجره نيست اگر حجره پيدا نكنى چه خواهى كرد؟
گفتم : در صحن بارگاه امير المؤ منين 7 مى خوابم ، البته در صحن نخوابيدم ولى هنگامورود به مدرسه قزوينيها حجره اى را به من دادند كه درب آن به پله هاى طبقه بالا بازميشد، حجره نبود انبار بود، روز كه در را باز مى كردم تنها مى توانستم اجسام را تميزبدهم ناچار براى مطالعه به پشت بام مى رفتم از گرماى پنجاه درجه تابستان وگرسنه ماندن روزهاى پى درپى بودند با اينحال درسها از يك ساعت به اذان صبح تا دو ساعت از شب گذشته برقرار بود.
رفتم خدمت آقاى حاج شيخ صدرا بادكوبه اى كه براى ما درس شوارق بگويد.
فرمود: وقت ندارم ولى ما اصرار كرديم قرار شد يك ساعت به اذان صبح مانده براى مادرس گويد.(23) 
روح اللّه واقعاً روح اللّه است 
معروف است حضرت امام خميني در دوران طلبگى منظم و به موقع در جلسات درس اساتيدحاضر مى شد، مرحوم آيت اللّه شاه آبادى (استاد اخلاق امام ) در رابطه با نظم و حضورامام در جلسات درس گفته بود: روح اللّه واقعاً روح اللّه است ، نشد يك روز ببينم كهايشان بعد از بسم اللّه در درس حاضر باشد هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس رابگويم در درس حاضر بوده است .(24) 
آيت اللّه گلپايگانى از مكتب تا مرجعيت 
از پسر عموى آيت اللّه گلپايگانى نقل شده است كه : در سنين كودكى با هم به مكتب مىرفتيم من براى كوتاه شدن راه از ميان كشتزارها مى گذشتم و هر چه به ايشان اصرار مىكردم كه شما هم به دنبال من بيائيد او نمى پذيرفت و مى گفت : شايد صاحبان آنهاراضى نباشند و لذا ديرتر از ما به مكتب مى رسيد و مورد اعتراض معلم قرار مى گرفت واو هم علت دير رسيدنش را نمى گفت .
در سن 9 سالگى پدر را نيز از دست داد، وى پس از سپرى ساختن دوران كودكى و پشتسر نهادن تحصيلات مكتبى شوق فراگيرى علوم اسلامى شررى به جانش برانگيخت كهديگر درنگ را جايز نديده و بدون فوت وقت محضر يكى از دانشمندان (گوكد) ازتوابع گلپايگان ، مرحوم آخوند ملا محمد تقى گوكدى را مغتنم شمرده و نزد وى همراهبا فرزند استاد به خواندن نصاب الصيبان مى پردازد...
پس از آن براى ادامه تحصيل راهى گلپايگان شده نزد علماى آن شهر ادامهتحصيل مى دهد. خود ايشان فرموده است كه اين دوران زمان سختى و ابتلائات مختلف بود،از يك سو پدرم را از دست داده بودم و از سوى ديگر گرانى شديد مرا و بستگان را تحتفشار قرار داده بود، عصر جمعه مقدارى نان محلى برداشته و پياده روانه گلپايگان مىشدم و در منزل خويشان مى ماندم و در طول هفته درس مى خواندم و عصر چهارشنبه بهسوى گوكد مراجعت مى كردم ...
پس از خواندن سطوح بود كه آوازه حوزه علميه اراك و مؤ سس آن مرحوم آيت اللّه العظمىحائرى در همه جا طنين افكن شد و ايشان با يك دنيا شور و شوق دراوائل سال 1336 ق كه نوزده ساله بود بسوى اراك حركت كرد. و در مدرسه آقا ضياءعراقى به فراگرفتن دانش اسلامى پرداخت و پس از فراگيرى سطوح عاليه درسال 1337 در درس مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى مشرف شد. و با مهاجرت مرحومحائرى به قم در سال 1340 ق وانتقال حوزه علميه بدين شهر ودعوت مخصوص استاد ازشاگرد سخت كوش خود، ايشان به قم مشرف شده و در مدرسه فيضيه ساكن مى شود.
استاد: با مشاهده نبوغ و استعداد و فهم و هوش شاگرد تيزبين خود بدو بسيار علاقه مندشده واو را جزو حواريين اصحاب خود قرار داده و توجه مخصوص به او نشان مى دهد.
خطيب شهير مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آقاى انصارى 1 فرموده بودند: زمانى اراكيها آمدهبودند و از مرحوم آقاى حائرى درخواست مى كردند كه آيت اللّه گلپايگانى را براىاداره امور دينى و تاءسيس حوزه علميه به اراك اعزام نمايند، اما در جوابشان فرموده بود:من مى خواهم او را آقاى دنيا كنم شما مى خواهيد او را آقاى اراكش كنيد؟
آقا خود مى فرمود: ايامى كه در حجره بودم كسالتى پيدا كردم مرحوم حاج شيخ ازمنزل خودشان جوشانده درست كرده و براى من در حجره آوردند و براى من بيش از ديگرانشهريه مى دادند.
آيت اللّه آقاى حاج شيخ مرتضى اردكانى (صاحب غنية الطالب في شرح المكاسب )نقل كردند كه مرحوم حاج شيخ با پدرم آشنائىكامل داشت و به همين جهت با من نيز لطف داشتند روزى در حضورشان بودم كه دو سيد جوانوارد شدند و آقا نسبت به آن دو سيد بسيار احترام نمود وقتى آن دو رفتند از ايشانپرسيدم :
اينها چه كسانى بودند؟ فرمودند اينها دو نفر مجتهدعادل مى باشند، يكى آقا سيد احمد خوانسارى و ديگرى آقا سيد محمد رضا گلپايگانىمى باشد.
كوشش در امر تحصيل و شدت علاقه استاد باعث شد كه وى را جزو اصحاب استفتاء خودقرار دهد...
معظم له در سفر چند ماهه خويش به نجف اشرف در درسهاى اساتيد بزرگ نجف شركتكرده و استفاده ها كرد و در همين مدت كوتاه مورد علاقه اساتيد نجف قرار گرفته و توجههمه را به خود جلب كرده بود به طورى كه مرحوم اصفهانى به مرحوم حاج ميرزا مهدىبروجردى گفته بود:
اين آقا از نوابغ فقه است و از ايشان خواسته بود كه در وسيلة النجاة نظر افكند ومواردى كه نياز به اصلاح دارد تذكر دهد. و اين اوج مقام علمى ايشان را مى رساند. در اينسفر بود كه معظم له مورد عنايت و توجه حضرت امير المؤ منين على 7 قرار گرفت(25).
آيت اللّه بروجردى غرق در مطالعه 
آيت اللّه بروجردى 5 گفت : يك شب درباره يكى ازمسائل علم اصول ترتب فكر مى كردم و مى نوشتم چنان سرگرم مطالعه و فكر نوشتنبودم كه رنج بى خوابى را ملتفت نبودم يك مرتبه صداى مؤ ذن به گوشم رسيد، متوجهشدم كه هوا روشن مى شود و من از آغاز تا پايان شب سرگرم كار بودم .(26) 
در زندگانى پاستور دانشمند بزرگ فرانسوى مى خوانيم كه شعار او در زندگى كاربود، گاهى چنان سرگرم كار مى شد كه سر و صداى بيرون آزمايشگاه را نمى شنيد،حتى هنگامى كه قواى مهاجم آلمان شهر پاريس را محاصره كردند و غريو توپها در آنكشور محشر بپا كرده بود متوجه نشد.(27) 
پدر فخر المحققين 
علامه حلى عليه الرحمه يك وقت به قصد استراحت چند روزى به يكى از ييلاقهاى خوشآب و هوا مسافرت كرد پس از برگشتن به وطن مدتى گذشت كه فرزند خودشفخرالمحققين را در نماز جماعت نمى ديد، از علت آن جويا شد فخر المحققين به پدر گفت :من در عدالت شما شك كرده ام .
پرسيد چرا؟ جواب داد شما چند روز از عمر خود را براى تفريح و استراحت گذراندى وهيچ خدمتى انجام ندادى .
علامه در پاسخ فرمود: اتفاقاً من در اين چند روز كتاب تبصرة المتعلمين را نوشته ام ،آنوقت فرزند از پدر عذر خواست .
اين كتاب يكى از مهمترين متون فقهى است كه داراى هشت هزار مسئله مى باشد.(28) 
تاءليف كتاب عبقات واجب تر است 
مرحوم (مير حامد حسين هندى ) را به تشييع جنازه فرزندش دعوت مى كنند مى فرمايد:تاءليف كتاب (عبقات الانوار) واجب تر از تشييع جنازه فرزند جوانم مى باشد، منفرصت اين كار را ندارم شما از طرف من برويد ووسائل كفن و دفن و سوگوارى جوانم را فراهم كنيد و مرا با تاءليف كتاب خود تنهابگذاريد تا حقانيت على مرتضى 7 را از سخناناهل سنت ثابت كنم .(29) 
تاءليف كتاب در كنار نعش جوان خود 
مرحوم صاحب جواهر در شب وفات فرزندش در كنار نعش جوانش پس از خواندن مقدارىقرآن به مطالعه و نوشتن كتاب جواهر پرداخت و نوشت ثواب اين چند صفحه كتاب راهديه روح او كردم .(30) 
حجة الاسلام آخوند ملا قربانعلى زنجانى 
عالم ربانى مرحوم ملا قربانعلى زنجانى در تمام 24 ساعت از شبانه روز جز دو ساعتنمى خوابيده اند و خود آن فقيد سعيد مى فرمود:
براى من ايام تعطيل مفهومى نداشت ... و درباره استراحتشان مى فرمودند: باديه يا ديگمنفذدارى را در حالى كه پيه سوزى زيرش قرار مى دادم و درمقابل خود قرار مى دادم ، و مدت خواب من اختصاص به دقايق يا ساعتى داشت كه آن ظرفگرم گردد و مرا از خواب بيدار سازد كه باز مطالعه ام آغاز شود.
ايام تحصيل نجف روزهاى تعطيل را جائى نرفته و در مدرسه مى ماندم ، پيش از رسيدنروز تحصيل در طول هفته ضمن درس و بحثى كه داشتم مواظب طلاب بودم و دقت مى كردمكه آنان چه كتابى و كدام قسمت آن را درس مى گيرند؟ آنگاه روزهاىتعطيل همان قسمتها را بدقت مرور مى كردم تا اگر در روزهاىتحصيل اشكال يا سؤ الى از من شد در جواب عاجز نمانم .
واين تلاش و كوشش در حالى بود كه به نوشته مرحوم شيخ ‌الاسلام زنجانى ، وضعآخوند از حيث معاش در نهايت سختى بود و تنها به وجه اندكى كه از سوى بستگان او مىرسيد اكتفا مى كرد. و خود آن مرحوم مى فرمودند: در غربت ساليان درازى در نهايتتنگدستى تحصيل مى كردم و از خيلى چيزها محروم بودم ، شبى در ايام زمستانمشغول مطالعه بودم كه ديدم از طبقه دوم مدرسه پوست هندوانه اى توسط برخى ازطلاب به صحن مدرسه پرتاب مى شود و پوست هندوانه را برداشته مى شويد و بهدندان مى كشد تا به نفس خود پاسخ گفته باشد.
با اين همه رنج فقر و بى چيزى قادر نبود كمترين خللى در عزم استوار وى كه پيمودنراه دشوار اجتهاد بود بيفكند.
آن مرحوم همانگونه كه در (تحصيل علم ) گرم و پركار بوده در (تزكيه نفس و روح )و (سلوك معنوى ) نيز كوشش بسيار داشت .
اصولاً دقت در زندگى حجة الاسلام نشان مى دهد كه وى در هر جبهه اى از جبهات نظرى وعملى كه وارد مى شده تلاش و پشتكارى شگرف همراه با شهامت و شجاعتى شگفت از خودنشان مى داد.
فى المثل در عصر پرآشوب مشروطه كه به تعبير شيخ شهيد، كودكان را جوان و جوانانرا پير مى ساخت ، از انجام تكليف شرعى كه حكماستقبال از مرگ را داشت ، باز نايستاد و شهر زنجان و حومه شاهد مبارزات سخت آن فقيهاستوار و دورانديش بود به يمن همين همت بود كه منطقه حساس زنجان را در كشاكش سختمشروطه دست كم تا سقوط پايتخت از رخنه آنچه كه به زيان اسلام و ايران مى انگاشتحفظ كرد.
در باب لزوم جديت طلاب به تحصيل علوم تا مقام عالى اجتهاد و ضرورت يارى ديگرانبه آنان در رساله عمليه خود فرموده اند:
بدان كه اجتهاد در اين زمان ظاهراً واجب عينى شده به جهت اينكه اينقدر مجتهد نيست در اينزمان كه كفايت مردم كند...
پس اكثر طلاب كه در خودشان صلاحيت استعداد را مى دانند لازم است كه مسامحه درتحصيل ننمايند و بلكه بر ديگران از غير مشتغلين هم لازم است كه اعانت آنها نمايند درتحصيل علم كه آنها هستند حافظ دين و مروج شريعت ...(31) 
آيت اللّه حاج شيخ يحيى طارمى 
آيت اللّه فقيد حاج شيخ يحيى طارمى كه از مريدان مرحوم آخوند ملا قربانعلى زنجانىبود پس از مراجعت از نجف اشرف علاوه بر ترويج دين و اقامه نماز جماعت و وعظ،زندگى خود را با اجاره كردن باغ و كسب در بازار سپرى مى ساخته و گويا در كناردرب مسجد سيد، مغازه اى كوچك عطارى نيز داشته و اكثراً با كلاه معمولى و بدون عمامه درپشت ترازو مى نشسته است .
عده اى از مريدان هر چه اصرار به برچيدن مغازه مى كنندقبول نمى كند و مى گويد: من با خداى خود عهد كرده ام كه روزى خود را از راه كسب تاءمينكنم و هر كس نمى خواهد در نماز به من اقتدا كند اختيار دارد.
مريدان اين مسئله را به عرض آخوند مى رسانند و مى گويند كه : مطابق شئون فلانىنيست كه در پشت ترازو مى نشيند و يا در قپانداريها مى رود و ميوه مى فروشد.
آخوند مرحوم مى فرمايد: عجب تقاضائى است من به كسى كه مى خواهد ترازوى صحيحبكشد بگويم از اين عمل صحيح خود دست بردار، نعوذ باللّه نه تنها چنين كارى نمى كنمبلكه او را تشويق هم مى كنم .
آن مرحوم بعدها نيز تا آخر عمر به كسب و فلاحت و گله دارى در قريه آب بر طارم علياادامه مى دهد و شخصاً درمزارع كار مى كرده و امرار معاش مى نمايد و تبه ترويج دين نيزمشغول مى گردد.
او كه در سال 1295 هجرى در نجف متولد شده بود در 57 سالگى يعنى در دوازده ماهشوال 1352 هجرى در زنجان دار فانى را وداع مى گويد و هنوز كه هنوز است در اكثرمساجد مردم او را با سلام ، و صلوات و فاتحه ياد مى كنند.(32) 
عالم بايد اديبانه سخن گويد 

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation