بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رفتار علوی در کلام رهبر معظم انقلاب, ستاد کل نیروهاى مسلح ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     RAFTAR01 -
     RAFTAR02 -
     RAFTAR03 -
     RAFTAR04 -
     RAFTAR05 -
     RAFTAR06 -
     RAFTAR07 -
     RAFTAR08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قاسطين و ناكثين و مارقين ، گروههاى مقابل اميرالمؤ منين 
اميرالمؤ منين با سه گروه روبه رو شد: قاسطين ، ناكثين و مارقين ؛ آن كسانى كه ظلمكردند، آن كسانى كه بيعت را شكستند، آن كسانى كه از دين خارج شدند. يك دسته ، آندسته ى اهل شام بودند؛ يعنى اصحاب معاويه و عمروعاص ، كه بعضى از اينها سابقه ىاسلام نسبتا طولانى هم داشتند، و بعضى هم جديدالاسلام بودند؛ يعنى دو، سهسال از زمان پيامبر را به مسلمانى گذرانده بودند و چيزى از آن زمان را درك نكردهبودند؛ عمده ى دوران اسلامشان ، متعلق به بعد از زمان پيامبر بود. بعضيها هم بودندكه در همان جناح شام ، جزو اصحاب پيامبر محسوب مى شدند. اينها قدرتى بودند كه ازلحاظ سياسى قوى ، از لحاظ مالى قوى ، از لحاظ مانورهاى حكومتى قوى ، با امكاناتفراوان ، در مقابل اميرالمؤ منين قرار داشتند. اميرالمؤ منين ، هيچ ملاحظه يى در برابر آنهانكرد.
البته اين نبود كه آن حضرت ، حاكم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه كند؛ چون درميان حكام اميرالمؤ منين ، همه كه عادل نبودند. وقتى كه على بن ابى طالب به حكومترسيد، اينها حاكم بودند، همه هم بودند؛ اينها كهعادل نبودند. عدالت ، شرط فرماندارى و استاندارى اميرالمؤ منين نبود؛ آدمهاى ضعيفالايمانى هم در ميانشان وجود داشتند. زيادبن ابيه ، ظاهرا ازقبل از زمان اميرالمؤ منين ، در همين فارس و كرمان و اين مناطق حاكم بود؛ زمان اميرالمؤ منينهم حاكم بود؛ امام حسن هم كه به خلافت رسيدند، باز حاكم بود؛ البته بعد هم بهمعاويه ملحق شد. بنابراين ، مساءله ، مساءله ى ظلم بود؛ مساءله ى تغيير روش خطاسلامى و تغيير جهت دادن به زندگى مسلمين بود. اين بود كه اميرالمؤ منين ايستادگى كردو تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى قرار نگرفت .
از آن مشكلتر، اصحاب جمل بودند كه عايشه ى ام المؤ منين ، با آن احترامى كه بين مسلميندارد، جزو اينهاست . طلحه و زبير نيز، دو نفر از اقدمين مسلمانان ، از صحابيهاى بزرگپيامبر، از دوستان خود اميرالمؤ منين و بعضا خويشاوند زبير، پسر عمه ى اميرالمؤ منين وپيامبر بود اينها همه يك طرف مجتمع بودند، و على (عليه السّلام ) يك طرف ديگر. اوتكليفش را تشخيص داد و قاطع حركت كرد.
من وقتى در مقياس زمان خودمان مقايسه مى كنم ، مى بينم كه زندگى امام بزرگوارمان(رضوان اللّه تعالى عليه )، عكس و تصويرى از همان زندگى است . روشها، منطبق باهمان روشهاى اميرالمؤ منين ؛ قاطع و بى ملاحظه . اميرالمؤ منين ، مرد سنگدلى نبود. رحيمتراز او، دل نازك تر از او، گريه كننده تر از او اما درمقابل ضعفا، در مقابل كسانى كه حق آنها تضييع مى شود چه كسى بود؟ اما آن جايى كهحق تهديد مى شود، اميرالمؤ منين صلابتى از خودش نشان مى دهد كه نظيرش را درطول تاريخ اسلام نمى شود پيدا كرد.
عمار ياسر، افشاكننده ى فتنه ها 
على اىّحال ، اين وسوسه را چند بار در لشكر صفين به وجود آوردند و هر دفعه هم بهگمانم عمار بود كه خودش را رساند و فتنه را افشا كرد. عمار جمله يى با اين مضمونگفت كه جنجال نكنيد، حقيقت را بشناسيد. اين پرچمى كه درمقابل شماست ، من ديدم كه به جنگ پيامبر آمد و زير اين پرچم ، همان كسانى ايستادهبودند كه الان ايستاده اند؛ و پرچمى را ديدم اشاره به پرچم اميرالمؤ منين كه درمقابل آن پرچم بود و زير آن پيامبر و همان كسانى كه امروز ايستاده اند يعنى اميرالمؤمنين بودند؛ چرا اشتباه مى كنيد؟ چرا حقيقت را نمى شناسيد؟
اين ، بصيرت عمار را نشان مى دهد. بصيرت ، چيز خيلى مهمى است . من در تاريخ هرچهنگاه كردم ، اين نقش را در عمار ياسر ديدم . مواردى را كه عمار ياسر خودش را براىروشنگرى رسانده بود، من در جايى يادداشت كرده ام ؛ اما دم دستم نبود كه بخواهم پيداكنم و در اين جا مطرح نمايم . خداى متعال ، اين مرد را از زمان پيامبر براى زمان اميرالمؤمنين ذخيره كرد، تا در اين مدت به روشنگرى و بيان حقايق بپردازد.

در ديدار با اقشار مختلف مردم ، 26/1/1370

مناظره حجاج بن يوسف با يك نفر از خوارج 
در برخورد خوارج با خلفاى بعد مثل حجاج بن يوسف جريانى را يادداشت كرده ام كهبرايتان نقل مى كنم . مى دانيد كه حجاج آدم خيلىسختدل قسى القلب عجيبى بود و اصلا نظير ندارد؛ شايد شبيه همين حاكم فعلى عراق صدام باشد؛ اتفاقا او هم حاكم همين عراق بود! منتها روشهاى اين ، روشهاى پيشرفتهترى است ! صدام ، وسايل كشتن و شكنجه را دارد؛ اما او فقط يك شمشير و مثلا نيزه و تيغو از اين چيزها داشت . البته حجاج فضايلى هم داشت ، كه حالاييها الحمدللّه آنفضايل را هم ندارند! حجاج ، فصيح و جزو بلغاى عرب بود. خطبه هايى كه حجاج درمنبر مى خوانده ، جزو خطبه هاى فصيح و بليغى است كه جاحظ در ((البيان والتبيين ))نقل مى كند. حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردى خبيث و دشمنعدل و دشمن اهل بيت و پيامبر و آل پيامبر بود؛ چيز عجيبى بود. يكى از اين خوارج را پيشحجاج آوردند. حجاج شنيده بود كه اين شخص ، حافظ قرآن است . به او گفت : ((اءجمعتالقران ))؛ قرآن را جمع كرده يى ؟ منظورش ‍ اين بود كه آيا قرآن را در ذهن خودت جمعكرده يى ؟ اگر به جوابهاى سربالا و تند اين خارجى توجه كنيد، طبيعت اينها معلوم مىشود. پاسخ داد: ((اء مفرقا كان فاجمعه ))؛ مگر قرآن پراكنده بود كه من جمعش كنم ؟البته مقصود او را مى فهميد، اما مى خواست جواب ندهد. حجاج با همه ى وحشيگريش ، حلمبخرج داد و گفت : ((اءفتحفظه ))؛ آيا قرآن را حفظ مى كنى ؟ پاسخ شنيد كه : ((اءخشيتفراره فاحفظه ))؛ مگر ترسيدم قرآن فرار كند كه حفظش كنم ؟ دوباره يك جواب درشت !ديد كه نه ، مثل اين كه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسيد: ((ماتقول فى اميرالمؤ منين عبدالملك ))؛ درباره ى اميرالمؤ منين عبدالملك چه مى گويى ؟عبدالملك مروان خبيث ؛ خليفه ى اموى . آن خارجى گفت : ((لعنه اللّه و لعنك معه ))؛ خدا او رالعنت كند و تو را هم با او لعنت كند! ببينيد، اينها اين طور خشن و صريح و روشن حرف مىزدند. حجاج با خونسردى گفت : تو كشته خواهى شد؛ بگو ببينم خدا را چگونه ملاقاتخواهى كرد؟ پاسخ شنيد كه : ((القى اللّه بعملى و تلقاه انت بدمى ))؛ من خدا را با عملمملاقات مى كنم ، تو خدا را با خون من ملاقات مى كنى ! ببينيد، برخورد با اين گونهآدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهاى عوام ، گير چنين آدمى بيفتند، مجذوبش مى شوند. اگرآدمهاى غير اهل بصيرت ، چنين انسانى را ببينند، محوش مى شوند؛ كمااين كه در زماناميرالمؤ منين (ع ) شدند.
جنگ نهروان ، مبارزه با قرآن مجسم 
طبق روايتى كه نقل شده ، در اوقات جنگ نهروان ، اميرالمؤ منين داشتند مى رفتند؛ ازاصحابشان يك نفر هم در كنار ايشان بود. همان نزديكهاى جنگ نهروان ، صداى قرآنى درنيمه شب شنيده شد: ((اءمّن هو قانت اناء اللّيل ))(23). با لحن سوزناك و زيبايى ، آيهى قرآن مى خواند. اين كسى كه با اميرالمؤ منين بود، عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اىكاش من مويى در بدن اين شخصى كه قرآن را به اين خوبى مى خواند، بودم ؛ چون اوبه بهشت خواهد رفت و جايش غير از بهشت جاى ديگرى نيست . حضرت جمله يى قريب بهاين مضمون فرمودند كه به اين آسانى قضاوت نكن ؛ قدرى صبر كن . اين قضيه گذشت، تا اين كه جنگ نهروان به وقوع پيوست . در اين جنگ ، همين خوارجِ متحجرِ خشمگينِبدزبانِ غدارِ متعصبِ شمشيربه دست و مسلح ، درمقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند. حضرت گفت : هر كس برود، يا زير اين علم بيايد، بااو نمى جنگم . عده يى آمدند، اما حدود چهار هزار نفرى هم ماندند و حضرت در اين جنگ ، همهى اينها را از دم كشت . از لشكر اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند؛ اما از لشكرخوارج ، از آن حدود چهار هزار يا شش هزار نفر، كمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه كشتهشدند! جنگ ، با پيروزى اميرالمؤ منين تمام شد. خيلى از كشته شده ها، مردم كوفه يااطراف كوفه بودند؛ همينهايى كه در جنگ صفين و جنگجمل ، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهايشان اشتباه كرده بود. حضرت با تاءثر خاصى، همراه با اصحاب خود در ميان كشته ها راه مى رفتند. اينها همين طور به صورت دمر روىزمين افتاده بودند. حضرت مى گفت اينها را برگردانيد، بعضيها را مى گفت بنشانيد.مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف مى زد. در اين حرف زدنها، يك دنيا حكمت و اعتبار دركلمات اميرالمؤ منين هست . بعد به يك نفر رسيدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهىبه او كردند و خطاب به آن كسى كه در آن شب با ايشان بود، فرمودند: آيا اين شخصرا مى شناسى ؟ گفت : نه ، يا اميرالمؤ منين ! فرمود: او همان كسى است كه در آن شب آنآيه را آن طور سوزناك مى خواند و تو آرزو كردى كه مويى از بدن او باشى ! او آنطور سوزناك قرآن مى خواند، اما با قرآن مجسم اميرالمؤ منين مبارزه مى كند! آن وقت علىبن ابى طالب با اينها جنگيد و اينها را قلع و قمع كرد. البته خوارج به طوركامل قلع و قمع و ريشه كن نشدند، اما هميشه به صورت يك اقليت محكوم و مطرود باقىماندند. اين طور نبود كه آنها بتوانند تسلط پيدا كنند؛ هدفشان بالاتر از اين حرفهابود.

سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370

على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود. 
على (ع ) در هر سطحى ، با هر نامى و زير هر پوششى ، ظلم ستيز بود. زندگى دشواراميرالمؤ منين را نگاه كنيد. اين جنگهاى اوست ؛ ببينيد با چه كسانى جنگيد، چه طور جنگيد،با چه صلابتى جنگيد، آنها چه كسانى بودند، زير چه نامها و عنوانهاى فريبنده يىپنهان شده بودند. اما وقتى تشخيص مى داد كه اين ، ظلم وباطل است ، درنگ نمى كرد. اين ، راه ماست ؛ راه دشوارى كه بايد آن را طى كنيم . اين ، راهيكايك كسانى است كه ادعاى پيروى از اميرالمؤ منين (ع ) را مى كنند؛ راه مقابله ى با ظلم وظالم ، در هر سطحى و با هر كيفيتى .
آن چيزى كه ملت مسلمان ما و نظام جمهورى اسلامى را مورد تهديد قرار داد تهديدستمگران و گردنكشان و طغيانگران عالم همين نقطه ى اصلى و اساسى است كه درزندگى اميرالمؤ منين (ع ) مشاهده كرديم و وظيفه ى ماست كه اين راه رادنبال بكنيم . پيداست كسانى كه عادت كرده اند و مردم دنيا را عادت داده اند كه هرچهگفتند، از آنها پذيرفته بشود، برايشان سخت استتحمل كنند. ملتى با تمسك به اسلام و قرآن ، درمقابل قلدريهاى آنها ايستاده است . بديهى است كه با آن ملت ، دشمن مى شوند و دشمنىمى كنند.

ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران درسالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369

دستى كه به اراده شيطان حركت كند، بايد قطعش كرد 
اين جمله يى كه اميرالمؤ منين فرمودند، چيز عجيبى است : ((ايّهاالناس انّ احقّ النّاس بهذاالامر اقواهم عليه و اعلمهم بامراللّه فيه فان شغب شاغب استعتب ))(24)؛ اگر كسى درمقابل اين مسير صحيحى كه من در پيش ‍ گرفته ام ، فتنه گرى و آشوبگرى بكند،نصيحتش مى كنيم كه برگردد؛ اما اگر ابا كرد، رويش شمشير مى كشيم ؛ ((فان ابىقوتل ))(25). اگر كسى از اين طريق تخطى بكند، با شمشير علوى مواجه مى شود. درهمين خطبه مى فرمايد: ((الا وانّى اقاتل رجلين ))(26)؛ من با دو كس مى جنگم : ((رجلاادّعى ما ليس له و اخر منع الّذى عليه ))(27)؛ يكى آن كسى كه چيزى را كه متعلق به اونيست مالى را، مقامى را، حقى را كه به او تعلق ندارد بخواهد دست بيندازد و بگيرد؛نفر دوم كسى است كه حقى را كه برگردن اوست و بايد ادا بكند، ادا نكند. مثلا بايد بهجهاد برود، اما نرود؛ بايد اداى مال بكند، اما نكند؛ بايد در اجتماع مسلمين شركت كند، امانكند. او قاطعانه اين مطالب را مى فرمود. ((و قد فتح باب الحرب بينكم و بيناهل القبلة و لايحمل هذا العلم الاّ اهل البصر و الصّبر))(28)؛ باب جنگ بااهل قبله بر روى شما باز شد. زمان پيامبر، چه موقع چنين چيزى بود؟
عمار ياسر در جنگ صفين ملتفت شد كه در يك گوشه لشكر همهمه است . خودش را رساند،ديد يك نفر آمده وسوسه كرده كه شما با چه كسانى داريد مى جنگيد؛ طرفمقابل شما مسلمانند و نماز مى خوانند و جماعت دارند!
يادتان است كه در جنگ تحميلى ، وقتى بچه هاى ما مى رفتند سنگرهاى دشمن را مىگرفتند و آنها را اسير مى كردند و به داخل سنگر مى آوردند، وقتى جيبهايشان را مىگشتند، مهر و تسبيح پيدا مى كردند! آنها جوانان مسلمان شيعه عراقى بودند كه مهر وتسبيح در جيبشان بود؛ اما طاغوت و شيطان از آنها استفاده مى كرد. اين دست مسلمان تاوقتى ارزش دارد و دست مسلمان است ، كه به اراده خدا حركت كند. اگر اين دست به ارادهشيطان حركت كرد، همان دستى مى شود كه بايد قطعش كرد. اين را اميرالمؤ منين خوبتشخيص مى داد.

ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370

قضاوت علوى 
عدالت قاطع على (ع ) در امر قضاوت  
آنچه كه بنده به عنوان يك طلبه ى مسؤ ول از قوه ى قضائيه انتظار دارم ، همان چيزىاست كه ما چهره ى زيبا و منور آن را در قضاوت اميرالمؤ منين (عليه سلام اللّه الملك الحقالمبين ) در تاريخ مشاهده مى كنيم : آن عدالت قاطع ، آن عدالت بى ملاحظه ، آن عدالتفراگير، آن عدالت اميدوار كننده ، آن عدالتى كه در آن افراد ضعيف و معمولى جامعه درمقابل قانون و معامله ى قانونى ، با افراد مقتدر و قدرتمند يكسانند. در اسلام اين طورىاست ؛ در قانون اساسى ما هم اين طورى است .
در قانون اساسى ، رهبرى ، رئيس جمهور، رئيس قوه ى قضاييه و ديگر مسؤ ولان كشور،با آحاد مردم در قبال قوانين هيچ تفاوتى ندارند. هيچ كس ‍ بالاتر از قانون نيست . قانوناساسى اختياراتى را به كسانى مى دهد. قانون اساسى به قاضى مى گويد محكوم كنيا تبرئه كن ؛ حكم قضايى صادر كن ؛ به رهبرى هم مى گويد با ملاحظه ى اين جهاتعفو كن ؛ اين مافوق قانون حركت كردن نيست ؛ اين متن و مُرّ قانون است . قانون براى همهيكسان است . براى كسانى كه گرههايى را باز كنند، راههايى را بگشايند و مشكلاتى راحل نمايند، مسؤ وليتهايى وجود دارد. آن جايى كه قانون در ميان است ، همه يكسانند؛ اينچيز خيلى مهمى در اسلام است . ديگران هم ادعاى اين را مى كنند، اما اسلام اين را درعمل نشان داده است ؛ ما دنبال آن هستيم ؛ ما اين تصوير زيبا در ذهنمان هست .

ديدار با مسؤ ولان قوه قضائيه و خانواده هاى شهداى معظم هفتم تير، 7/4/1379

من حد الهى را تعطيل نمى كنم 
اميرالمؤ منين (ع ) نسبت به حسان بن ثابت كه با شعر و زبان خود از اميرالمؤ منين (ع )دفاع كرد بود، حد شرعى را جارى كرد. آمدند به اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منيناين جزو دوستان و گروه شماست ، و عليه فلان حرف زده و در دفاع از شما شعر گفته وجزو مجموعه شماست ، حالا روز ماه رمضان يك كار خلاف و غلطى هم كرد (البته آن كار اوظلم به كسى نبود ظلم به نفس خودش بود) اين را حالا از او صرف نظر كنيد. اميرالمؤ منين(ع ) فرمود: ((من حد الهى را تعطيل نمى كنم )). بر او حد جارى كردند. يك عده آدم هاىبدجنس كه هميشه در هر جامعه اى هستند و مترصدند ببينند زخم خوردگان حكومت اسلامى ودستگاه عدالت اسلامى چه كسانى هستند تا بروند سراغ آنها و دور آنها را بگيرند ودل آنها را با دستگاه عدالت اسلامى و حكومت اسلامى مخالف بكنند، هى به نفع او حرفزدند كه ((ديدى على بن ابى طالب (ع ) با تو ناسپاسى كرد، اين همه خدمت كرده بودى، اين همه زحمت كشيده بودى !)) او را داغش كردند و فرستادندداخل دستگاه معاويه و او نيز بنا كرد عليه دستگاه عدالت حرف زدن و شعر گفتن ! ما هم ازاول انقلاب اين طور كسانى را داشتم . اول با دستگاه اسلامى بودند اما بعدا عليه دستگاهاسلامى شدند. چرا؟ براى خاطر عدالت نظام اسلامى . اين افتخار ماست كه كسى به مابه خاطر عدالتمان بد بشود. ((اميرالمؤ منينقتل فى المحراب عبادة لشدة عدله )) اين يك افتخار است اگر ما بتوانيم به آن دست پيداكنيم . ننگ و سرافكندگى آنجايى است كه كسى خداى ناخواسته به خاطر بى عدالتىمان با ما بد بشود.

ديدار با مسؤ ولان قضايى ، جمهورى اسلامى ، پنجشنبه 24 دى 1371، ش 3949، ص3

ما حد الهى را بر او جارى كرده ايم  
در رابطه با اجراى حدود الهى شاعرى به نام نجاشى كه از ياران اميرالمؤ منين است وعلى (ع ) را در شعر مدح كرده و دشمنان على را هجو كرده يعنى تنها وسيله يا مهمترينوسيله تبليعاتى آن روز كه دلها را متوجه مى كرد. يك شاعر در يك جامعه خيلى ارزشداشت براى اينكه مى توانست فضايى را عوض كند، شاعر در آن روز تقريبا نقش رسانههاى عمومى كشورهاى امروز را داشت . مردم شعر را زود حفظ مى كردند و دهان به دهان مىخواندند كه حكم همان رسانه هاى عمومى را داشت ، يك چنين فضايى و اين آقا شاعر علىبن ابى طالب است . خبر رسيد كه ايشان در روز ماه رمضان شرب خمر كرده اميرالمؤ منيندستور داد او را آوردند حالا اين هم درباره نجاشى هست در روايات هم درباره حسان بنثابت ، در ذهن من است ، ممكن است دو قضيه باشد. طبق اين روايات فرمود كه آوردند او راحد جارى كردند، حد شرب خمر، بعد هم چند تا شلاق به خاطر تعزير هتك حرمت ماه رمضانزدند. خوب اين كار را چه كسى مى كند، دوست ماست ، مداح ماست ، ابزار دست ماست ،گرداننده رسانه جمعى ماست ، دوستان و هم قبيله هاى همان آقاى نجاشى شاعر كه ظاهرامال قبيله حمدان يا جاى ديگر بود آمدند و گفتند كه يا اميرالمؤ منين اين چه كارى بود كهكردى ، عيارتش اين است ما خيال نمى كرديم كه دوستان و مطيعش با مخالفين وعصيانگران در نزد كسى برابر باشند، تا كارى كه تو با نجاشى كردى پيش آمد.فهميديم كه در نظر تو دوست و دشمن فرقى ندارد.
خدمتكار و مخالف را هيچ تشخيص نمى دهى يا فرقى نمى گذارى . اين چه كارى بود كهبا اين شخص كردى ، تو با دست خودت اى على ، ما را در راهى دارى مى اندازى تهديداست ما را در راهى مى اندازى كه ما تا حالا خيال مى كرديم كسى اگر به آن راه بروداهل آتش است ، مى شنيديم بعضى ها بعد از انقلاب تهديد مى كردند انقلاب را كه اين جوركه امام با ما رفتار كرد، يا دستگاه با ما رفتار مى كند ما مجبور مى شويم برويم مثلابه دشمن پناهنده شويم ، كه پناهنده شدن به دشمن براى دستگاه بدتر است تا براىخود آنها.
اين تهديد را اين بنده خدا به اميرالمؤ منين (ع ) مى كرد كه تو، ما را با اين كار واداركردى به جاهايى برويم كه تا حالا نمى خواستيم به آنجا برويم . حضرت در جواب اويك بيان عجيبى دارد و به قدرى خونسرد و روشنگر با قضيه برخورد مى كند، مىفرمايد: ((مگر چه اتفاقى افتاده است ؟ مگر آسمان به زمين رفته ؟ او فردى ازمسلمانهاست كه خلافى كرده ما هم حد الهى را بر او جارى كرده ايم . تازه اين كار براىخودش بهتر هم هست و اين حدى را كه ما بر او جارى كرديم ، او را پاك مى كند و او راطهارت مى دهد و جان او را پاك مى كند.))
ببينيد در نظر اميرالمؤ منين آن كارى كه انجام گرفته صددرصد بر طبق قاعده است .قدرتمندان عالم اين طور نيستند. آن كسانى كه اندكى از قدرت برخوردارند نه قدرتهاىمطلق و زياد بين دوستان و دشمنان خودشان در اجراى احكام و قوانين فرق مى گذارند،اميرالمؤ منين (ع ) فرقى نمى گذارد و اين براى ما درس است .

جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، ش 3709، ص 14

من حد خدا را تعطيل نمى كنم 
شاعرى به نام نجاشى ، براى اميرالمؤ منين و عليه دشمنان آن حضرت ، شعر گفته است. روز ماه رمضان ، از كوچه يى عبور مى كرد. آدم بدى به اين شاعر گفت كه بيا امروز رادر كنار ما باش . گفت مى خواهم به مسجد بروم و مثلا قرآن و نماز بخوانم . گفت روز ماهرمضان ، كى به كى است ؛ بيا با هم باشيم ! به زور اين شاعر را كشاند، اين همبالاخره شاعر بود ديگر، به خانه ى او رفت و در كنار بساط روزه خوارى و شرب خمرنشست . او نمى خواست ، اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند كه اينها شرب خمر كرده اند.اميرالمؤ منين گفت : بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براى شرب خمر، ده يا بيستتازيانه هم اضافه براى اين كه روز ماه رمضان اين كار را كردند. نجاشى گفت : منشاعر و مداح حكومت شما هستم ، با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه كرده ام ؛ مىخواهى من را شلاق بزنى ؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند كهآن به جاى خود محفوظ، خيلى هم عزيزى ، خيلى هم خوبى ،ارزش هم دارى ؛ اما من حد خدا راتعطيل نمى كنم . هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلاقبزنيد، آبروى ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمى شويم ، حضرت فرمود نمى شود ومن نمى توانم حد خدا را جارى نكنم . آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانهفرار كرد و رفت . گفت : حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكرىمثل من ، بلد نيستند كه چه طورى بايد رفتار بكنند، من هم مى روم آن جايى كه من رابشناسند وقدر من را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مى داند! برويدبه جهنم ! وقتى كسى اين قدر كور است كه نمى تواند از لابه لاى احساسات شخصىخود، درخشندگى على را ببيند، جزايش همين است كه پيش معاويه برود. عقوبت او همين استكه متعلق به معاويه بشود؛ برويد. اميرالمؤ منين (ع ) مى دانست كه اين فرد از دست خواهدرفت . يك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حايزاهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو كه نبود، تشكيلات ارتباط جمعىكه نبود؛ همين شعرا بودند كه مى گفتند و افكار را در همه جا منتشر مى كردند.
ورع اميرالمؤ منين ، با حاكميت مقتدرانه ى او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايى درست مىكند. ما ديگر در دنيا سراغ نداريم . ما ديگر در تاريخ اين طور چيزى را نديده ايم . درخلفاى قبل از اميرالمؤ منين ، قاطعيتهاى زيادى بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشانكارهاى فوق العاده يى مى خواند؛ اما فاصله ى بين اميرالمؤ منين و آنچهقبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است ، فاصله ى عجيبى است ؛ اصلاقابل ذكر و توصيف نيست .

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

خصوصياتى چند از رفتار علوى 
شجاعت در بازگرداندن بيت المال  
اين منطق اميرالمؤ منين بود منطق شجاعانه و همين را هم در زندگى خود به كار بست . درحكومت خود هم كه پنج سال اندكى كمتر طول كشيد، باز همين منطق درمقابل اميرالمؤ منين بود. هرچه نگاه مى كنيد، شجاعت است . از ساعتاول حالا مبالغه نكنيم از روز دوم بيعت اميرالمؤ منين ، درباره ى قطايعى كهقبل از اين بزرگوار، به اين و آن داده شده بود، فرمود: ((و اللّه لو وجدته تزوج بهالنساء ملك به الاماء))(29)، چه و چه ؛ به خدا اگر ببينم اين پولهايى كهقبل از من ، به ناحق به كسانى داده شده است ، مهر زن قرار داده ايد، ازدواج كرده ايد، كنيزخريده ايد، ملاحظه نمى كنم ؛ همه ى آنها را برمى گردانم ! و شروع كرد به اقدام و آندشمنيها به وجود آمد!
شجاعت از اين بالاتر؟! در مقابل لجوجترين افراد، شجاعانه ايستاد. درمقابل كسانى كه نام و نشان در جامعه ى اسلامى داشتند، شجاعانه ايستاد. درمقابل ثروت انباشته ى در شام كه مى توانست دهها هزار سرباز جنگجو را درمقابل او به صف آرايى وادار كند، شجاعانه ايستاد. وقتى راه خدا را تشخيص داد، هيچملاحظه يى از هيچ كس نكرد. اين شجاعت است . درمقابل خويشاوندان خود ملاحظه نكرد.
ببينيد، گفتن اينها واقعاً آسان است ؛ ولى عمل كردن اينها خيلى سخت و خيلى عظيم است .روزى ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاى زندگى على بيان مى كرديم حقيقت قضيه رابايد اعتراف كنم ولى درست به عمق اين مطالب پى نمى برديم ؛ اما امروز كه موقعيتحساس اداره ى جامعه ى اسلامى در دست امثال بنده است كه با اين مطالب آشنا هستيم ، مىفهميم كه على ، چقدر بزرگ بوده است !
عزيزان من ، برادران و خواهران نمازگزار مؤ من ، من اينها را بيشتر براى خودم مى گويمو براى كسانى كه مثل خود ما دستى در كارها دارند و دوششان زير بار بخشى از اداره ىجامعه ى اسلامى است . اما اين مسايل ، مربوط به همه است ؛ مربوط به يك قشر و يكجماعت خاص نيست .
اميرالمؤ منينى كه توانست كارى كند كه ميليونها انسان ، اسلام و حقيقت را به بركتشخصيت او بشناسند، اين جور زندگى كرد! اميرالمؤ منينى كه او را نزديك به صدسال بر روى منبرها لعن كردند و همه جاى دنياى اسلام ، عليه او بدگويى كردند،هزاران حديث جعلى عليه او، يا عليه حرفهاى او خلق كردند و به بازار افكار دادند وتوانست بعد از گذشت اين سالهاى طولانى ، خود را از زير بار اين اوهام و خرافاتبيرون بياورد و قامت رساى خود را در مقابل تاريخ نگه دارد، اين گونه بود كه توانست.

خطبه نماز جمعه تهران ، 20/11/1374

شجاعت در برخورد با متخلفين 
خود آن بزرگوار در نامه يى به عثمان بن حنيف ، بعد از آن كه وضع خود را شرح دادكه ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ))(30) زندگى من اين گونه مى گذرد فرمود: ((الا و انكم لاتقدرون على ذلك ))(31)؛ مباداخيال كنيد كه شما مى توانيد مثل من رفتار كنيد! نه ، اين يك رب النّوع است ، يك مقام دستنيافتنى است ؛ ولى الگوست . سعى كنيم به سمت اين الگو برويم .
كسى نمى تواند مثل شجاعت على را داشته باشد. نزديكترين انسانها به اميرالمؤ منين ،جناب عبداللّه بن عباس بود پسر عمو و شاگرد و رفيق و همراز و مخلص و محب واقعىاميرالمؤ منين خطايى از آن بزرگوار سر زد؛ اميرالمؤ منين به او نامه يى نوشت . تعبيراميرالمؤ منين اين است كه تو خيانت كردى ! او يك مقدار ازاموال بيت المال را فكر كرده بود كه به او مى رسد؛ برداشته بود و به مكه رفتهبود. اميرالمؤ منين ، آن چنان نامه يى به عبداللّه بن عباس نوشته است كه مو برتن انسان، راست مى ايستد!
اين چه مردى است ! اين چه انسان عظيمى است ! به عبداللّه بن عباس ‍ مى فرمايد: ((فانكان لم تفعل ))(32). اگر اين كارى را كه گفتم نكنى ايناموال را برنگردانى ((ثم امكننى اللّه منك ))(33)، بعد دست من به تو برسد،((لاعذرن الى اللّه فيك ))(34)، پيش خدا درباره ى تو، خودم را معذور خواهم كرد؛ يعنىسعى مى كنم به خاطر تو پيش خدا، خجل و سرافكنده نشوم ، ((و لاضربنك بسيفى الذىما ضربت به احدا الا دخل النّار))(35). تو را با همان شمشيرى خواهم زد كه به هركسزده شد، وارد جهنم گرديد!
((واللّه لو ان الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هواده ))(36)، بهخدا سوگند اگر اين كارى كه تو كردى ، حسن و حسين من اين كار را بكنند، پيش من هيچگونه عذرى نخواهند داشت ! ((ولاظفرا منى باراده ))(37)، هيچ تصميمى به نفع آنهانخواهم گرفت ، ((حتى آخذ الحق منهما و ازيحالباطل ان مظلمتهما))(38)، حق را از آنها هم خواهم گرفت !
خوب ، اميرالمؤ منين مى داند كه حسن و حسين ، معصومند؛ اما مى گويد اگر چنين اتفاقى هم كه نخواهد افتاد بيفتد، من ترحم نخواهم كرد! اين شجاعت است . البته از يك ديدگاه ،عدل است ؛ از يك ديدگاه ، ملاحظه ى قانون و احترام به قانون است ؛ عناوين گوناگونىدارد. اما از اين ديدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است .
امروز، من و شما به اين شجاعت احتياج داريم ؛ ملت ايران به آن احتياج دارد. هركس كهكارگزار اين حكومت است ، بيشتر احتياج دارد. هركسى دستش به چيزى از اين بيتالمال مسلمانها مى رسد، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. هر كس كه مردم به او بيشتراطمينان دارند، بيشتر به آن احتياج دارد. امروز، آحاد مردم ، ملت ايران در مجموع هم بهاين شجاعت احتياج دارد.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 20/11/1374

خشم و خشنودى عوام و خواص  
جاهايى است كه اگر اقدامى را در زمينه ى صنعت ، در زمينه ىمسايل اقتصادى ، در زمينه ى مسايل پولى ، در زمينه ىمسايل فرهنگى ، در زمينه ى مسايل گوناگون انجام بدهيم ، به نفع مردم است ؛ اماگروههاى خاصّى در جامعه هستند گروههاى پولى ، مالى ، اقتصادى ، ثروتمندان ،گروههاى فرهنگى ، گروههاى سياسى كه اينها متضرر خواهند شد. اين ، آن نقطه ىحساس است . آن صراط مستقيم ، اين جا معلوم مى شود. اين ، جاى همان فرمايش اميرالمؤ منين(ع ) است كه ((فانّ سخط العامة ، يجحف برضى الخاصة )). يعنى اگر يك وقت مردمخشمگين بودند، خشنودى گروههاى خواص بكل نابود خواهد شد و بر باد خواهد رفت .سخط و خشم عمومى ، خشنودى گروههاى خاص راپايمال خواهد كرد. گيرم كه حالا چند صباحى ، ما در فلان سياستى كهاعمال كرديم ، فلان كارى كه اجرا كرديم ، چهار نفر از گروههاى خاص يا گروههاىپولى و مالى را هم از خودمان راضى كرديم ؛ اما اگر خداى ناكرده با اين كار، مردم راناراضى كرده باشيم ، اين نارضايى مردم ،مثل طوفانى مى آيد و همه ى اينها را در مى نوردد. اين ، هيچ ارزشى ندارد. بعد عكسش رامى فرمايند: ((وانّ سخط الخاصة ، يغتفر مع رضى العامة )). يعنى اگر فرض كنيم كهگروههاى خاص سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و غيره ، سر سياست و عملى از ما خشمگين وناراضى شدند و گفتند كه دولت چرا اين كار را انجام داد، چنانچه ((يغتفر مع رضىالعامة ))؛ يعنى وقتى كه عامه و به تعبير امروز ما توده ى مردم خشنود و راضىباشند، خشم آن گروهها قابل بخشايش است . بايد اين را فكر كرد.

ديدار با رئيس جمهور و هيات وزيران به محمد(ص ) ناسبت آغاز هفته دولت ،2/6/1376

خشونت و اصلاح علوى  
يك نمونه ، نمونه ى جنگ صفين است كه بعد از آن كه لشكر اميرالمؤ منين بر لشكرمعاويه غلبه ى ظاهرى پيدا كردند، آنها قرآنها را سرِ نيزه كردند. ديدن قرآنها، درلشكر اميرالمؤ منين دودستگى انداخت ؛ چون معناى آن كار اين بود كه بين ما و شما قرآنقرار دارد. عده يى متزلزل شدند و گفتند كه نمى شود ما با قرآن بجنگيم ! يك دسته ىديگر گفتند كه اصل جنگ اينها با قرآن است ؛ حالا جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آوردهاند؛ اما دارند با معناى قرآن كه اميرالمؤ منين است مى جنگند. بالاخره در سپاه مسلميندودستگى افتاد و تزلزل به وجود آمد؛ اين كارِ دشمن بود.
يك نمونه ى ديگر در همان جنگ اتفاق افتاد. بعد از آن كه حكميت بر اميرالمؤ منينتحميل شد، عده يى از داخل اردوگاه اميرالمؤ منين كه اينها ديگر خودى بودند؛ از بيروننبودند بلند شدند و شعار دادند: ((لا حكم الاّ لِلّه ))؛ يعنى حكومت فقط از آنِ خداست . بله، معلوم است و در قرآن هم هست كه حكومت از آنِ خداست ؛ اما اينها چه مى خواستند بگويند؟اينها مى خواستند با اين شعار، اميرالمؤ منين را از حكومت خلع كنند. اميرالمؤ منين نقشه ى آنهارا افشاء كرد؛ گفت حُكم و حكومت مال خداست ؛ اما اينها اين را نمى خواهند بگويند؛ اينها مىخواهند بگويند ((لا امرة الاّ لِلّه ))؛ مى خواهند بگويند بايستى خدا بيايد مجسم بشود وامور زندگى شما را اداره كند؛ يعنى اميرالمؤ منين نباشد! اين شعار، عده يى را از اردوگاهاميرالمؤ منين خارج كرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربين و احيانا مغرض ملحقكرد؛ كه قضيه ى خوارج به وجود آمد.
الان متاءسفانه اين كارها دارد در جامعه ى ما مى شود. شعارهايى مطرح مى شود؛ بعضى ازاين شعارها، روشن و خوب است ؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده مى كند. من امروز درباره ىدو واژه توضيح مى دهم و اميدوارم دلهاى شما عزيزان و دلهاى ملت اسلام ، آن چنان توجهىبه اين دو مساءله بكند كه بعد از اين اگر چيزى هم گفتند و نوشتند، آن كسانى كهدلشان مريض است ، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. يك واژه ، واژه ى ((خشونت )) است ؛ يكواژه ، واژه ى ((اصلاح )) است .
خشونت يعنى چه ؟ خشونت ، يعنى كشتن ، كتك زدن ، زندانى كردن ، بداخلاقى كردن ،تندى كردن . خشونت ، يك امر واضح و يك معناى بديهى است . الان چند ماه است كه دربعضى از مطبوعاتِ ما دايم دنبال مى شود كه خشونت خوب است يا بد است ؛ يا فلان كسطرفدار خشونت است ، فلان كس مخالف خشونت است ؛ يا اسلام خشونت راقبول دارد، يا قبول ندارد! آيا اين مساءله اين قدر مهم ومشكل است ؟! يا نه ، پشت سر اين قضيه ، نيتهاى ديگرى هست ؟!
اسلام درباره ى مساءله ى خشونت نظر روشن و واضحى دارد. اسلام استفاده ى از خشونت رااصل قرار نداده است ؛ اما در مواردى كه خشونت قانونى باشد، خشونت را نفى هم نكردهاست . ما دوگونه خشونت داريم : يك خشونت قانونى ؛ يعنى قانون يك خشونت رااعمال مى كند؛ مى نويسد كه اگر فلان كس اين كار را كرد، او را به زندان ببرند؛ اينخشونت است ، اما اين خشونت بد نيست ؛ اين خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست ؛اين خشونت در مقابل آدمِ بى قانون است ؛ اين خشونت درمقابل متجاوز است . اگر در مقابل متجاوز خشونتاعمال نشود، تجاوز در جامعه زياد خواهد شد؛ اين جا خشونت لازم است . يك خشونت هم خشونتغير قانونى است ؛ مثلا يك نفر بيجا، خودسر، خودراءى ، بر طبقميل خود، برخلاف قانون ، برخلاف دستور، نسبت به كسىاعمال خشونت مى كند؛ يك سيلى به گوش كسى مى زند؛ آيا اين خوب است يا بد است ؟معلوم است كه اين بد است ؛ در اين شكى نيست .
اسلام درباره ى معاشرت و اخلاق فردى پيامبر مى فرمايد: ((فبما رحمة من اللّه لنت لهمولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك )). پيامبر را به خاطر نرمش او، به خاطرلينت او در برخورد با مردم ، ستايش مى كند؛ مى گويد تو غليظ و خشن نيستى . همينقرآن در جاى ديگر به پيامبر مى گويد: ((يا ايّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين و اغلظعليهم ))؛ با كفار و منافقان با خشونت رفتار كن . همان ماده ى غلظ كه در آيه ى قبلىبود، در اين جا هم هست ؛ منتها آن جا با مؤ منين است ؛ در معاشرت است ؛ در رفتار فردى است؛ اما اين جا در اجراى قانون و اداره ى جامعه و ايجاد نظم است ؛ آن جا غلظت بد است ، اين جاغلظت خوب است ؛ آن جا خشونت بد است ، اين جا خشونت خوب است .
پيامبر اكرم وارد مكه شد؛ با مردمى روبه رو گرديد كه سيزدهسال او را اذيت و تكذيب و شكنجه كرده بودند؛ همه ى سختيها را بر سر او درآوردهبودند؛ اما به همه ى آنها گفت كه شماها آزاديد؛ از آنها انتقام نگرفت ؛ ولى در همان سفر،پيامبر عده يى را به نام ذكر كرد و گفت هر كجا اينها را يافتيد، بكُشيد! در ميان آنها،چهار نفر زن و چهار نفر مرد بود. اين جا خشونت لازم بود؛ اما آن جا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخيص گناه مى گويد كه تجسس نكنيد،دنبال نكنيد، در پى گناه اين و آن نگرديد، بيخودى افراد را متهم و گناهكار نكنيد؛ اما آنجايى كه گناه ثابت مى شود، مى فرمايد كه : ((و لا تاءخذكم بهما راءفة فى دين اللّه))؛ شما بايستى اين گناهكار را مجازات كنيد؛ مبادا نسبت به آنها راءفتى احساس ‍ كنيد.
اسلام دين جامعى است ؛ دين يك بعدى نيست . آن جايى كه حكومت اسلام درمقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدى از قانون قرار مى گيرد، بايستى با قدرت ، باقاطعيت ، با خشونت از اسم خشونت كه نبايد ترسيد رفتار بكند؛ اما آن جايى كه درمقابل آحاد مردم و براى كمك به مردم است ، نه ؛ آن جا رفتار عمومى حكومت اسلامى با مردمخود، با رفق و مداراست ؛ ((عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رئوف رحيم ))؛ درسختيهايى كه بر شما وارد مى شود، پيامبر رنج مى بيند. هميشه همين طور است ؛ هرسختى يى كه بر مردم وارد بيايد، پيداست آن كسانى كه دلسوز مردم هستند، داغدار مىشوند و رنج مى بينند؛ لذا آن جا، جاى آن است ؛ اين جا هم جاى اين است .
وقتى كه پيامبر در سال هشتم هجرى براى حج آخر حجة الوداع به مكه رفته بودند،اميرالمؤ منين در يمن ماءموريت داشت . پيامبر اميرالمؤ منين را به يمن فرستاده بود، براىاين كه در آن جا دين را به آنها ياد بدهد؛ زكات آنها را بگيرد و به آنها كمك كند. وقتىاميرالمؤ منين شنيد كه پيامبر به حج رفته است ، بسرعت خود را به مكه رساند. از مردميمن مبالغى زكات گرفته شده بود كه در بين آنها مقدارى حُلّه ى يمنى هم بود؛ يعنىلباسهاى ساخت يمنِ آن روز كه خيلى مطلوب ومقبول بود. اميرالمؤ منين فرصت نداشت كه با اين كاروان حركت كند؛ عجله داشت خودش رابه پيامبر برساند؛ لذا يك نفر را در راءس اين كاروان گذاشت كه آناموال را بياورد؛ خودش را هم به پيامبر در مكه رساند كه اولِاعمال حج با پيامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسيد، اميرالمؤ منين سراغ آنها رفت ؛ اما ديدكه آنها حلّه هاى يمنى را در نبودِ اميرالمؤ منين بين خودشان تقسيم كرده اند و هر كدام يكحلّه ى زيبا پوشيده اند و آمده اند! فرمود چرا اينها را پوشيده ايد؟! گفتند غنيمت و زكاتاست ؛ لذا متعلق به ماست ! فرمود تا قبل از آن كه به پيامبر برسد به تعبير امروز،به خزانه واريز بشود قابل تقسيم نيست ؛ اين خلاف مقررات و خلاف دين است ؛ لذا حلّهرا از آنها گرفت ؛ بعضى نمى دادند، اما بزور از آنها گرفت . طبيعى است كه اگر ازكسى امتيازى را بگيرند، چنانچه خيلى مؤ من نباشد، ناراحت مى شود. پيش پيامبر آمدند و ازاميرالمؤ منين شكايت كردند! پيامبر فرمود چرا شكايت مى كنيد؛ مگر چه شده است ؟ عرض ‍كردند كه اميرالمؤ منين آمد و اينها را از ما گرفت . پيامبر در جواب آنها گفت على را براين كار ملامت نكنيد؛ ((انّه خشن فى ذات اللّه ))؛ او در مساءله ى مقررات خدايى ، مرد خشنىاست .
آن مرزى كه اسلام معين مى كند، همين است : خشونت قانونى . خشونت قانونى ، امرى است كهنه فقط خوب است ، بلكه لازم است . خشونت غيرقانونى ، نه فقط بد است ، بلكه جنايتاست ؛ بايد با آن مقابله بشود؛ اين نظرِ اسلام است .

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/1/1379

احتجاب از مردم ، عامل انحطاط 
معتقدم كه براى يك مسوول در دستگاه حكومتى اعم از مسووليتى كه بنده دارم يا مسووليتىكه ديگر مسؤ ولان دارند انفطاع از واقعيات و دورى از مردم ،عامل انحطاط است ؛ معتقدم كه يك مسوول نبايد اجازه بدهد كه از واقعيات جامعه و ازخبرهايى كه در جامعه جارى است ، دور بماند.البته انقطاع از مردم كه در تعبيراميرالمومنين احتجاب از مردم است ؛ يعنى حجاب داشتن و با مردم هيچ مواجه نشدن چيز خيلىخطرناكى است . حضرت به مالك اشتر فرموده اند؛ ((قله علم بالامور))؛ به خاطر احتجاباز مردم ، آگاهى انسان از همه چيز كم مى شود.البته من به خانه هاى اشخاص ‍ هم مى روم.يكى از كارهايى كه بحمدالله من از اوايل رياست جمهورى تا حالا انجام داده ام البتهگاهى بيشتر است ، گاهى كمتر.اين است كه بهمنازل اشخاصى از آحاد و توده هاى مردم مى روم ، روى فرششان مى نشينم ، با آنها حرفمى زنم و زندگيشان را از نزديك لمس مى كنم .البته به شما عرض ‍ بكنم ، اطلاع ازمردم ، يك بخش از اطلاع است ؛ بخش ديگرش اطلاع از دشمن است كسى از من نپرسيد كهشما از دشمن هم اطلاعى داريد يا نه .ولى من خودم عرض مى كنم ؛ بله ، بنده از دشمنها همبى اطلاع نيستم .خيليها خيال مى كنند كه ما گاهى تير به تاريكى مى اندازيم و ازدشمن صحبت مى كنيم ؛ نه ، تير به تاريكى انداختن نيست ؛ مى دانيم و حس ‍ مى كنيم كهدشمن حضور دارد.اتفاقا همين چند روز قبل بعضى از مطبوعات آمريكا خبر از اظهارات رئيسسازمان سيا دادند كه در بعضى از روزنامه هاى ما هم منعكس شد.او گفته بود ما در فلانتعداد كشور ازجمله ايران را هم اسم آورده بود ماموران سازمان خودمان رافعال كرده ايم كه زبان مادريشان ، زبان آن كشورهاست .بعد بخصوص اسم ايران راآورده بود و گفته بود ما مامورانى داريم كه زبان مادريشان فارسى است و متوسط سنىشان هم سى سال است .ممكن است براى بعضى اينسوال پيدا بشود كه چرا اين حرفها را مى گويند.وقتى اطلاعاتى زياد و سرريز مىشود، براى صاحب آن اطلاعات اهميتش كم مى شود؛ لذا از گوشه و كنار حرفها خيلى چيزهامى شود فهميد، بله ، نديدن دشمن هنر نيست .

جمع دانشجويان و اساتيد دانشگاه صنعتى اميركبير، 9/12/1379

next page

fehrest page

back page