79. آنچه بر يك خبرنگار پاكستانى در هنگام زيارت حضرت عباسعليهالسلام گذشت
در اين هنگام مادرم از خواب پريد وحشت زده پرسيد: سيروس چه خبر شده ، چه كسى آمده ؟گفتم : ابوالفضل ، ابوالفضل ، ديگر پايم درد نمى كند شفايم دادند گفت : بالا بزن، ديدم فقط آثار كمى خون بسته از قبل بر ساق پا مى نمايد. ادامه جريان از زبان مادر: از خواب پريدم ، نورى كه وصفش را نتوانم كرد همه جا را فرا گرفته بود، تمامساختمان مى لرزيد مثل اين كه زلزله شده بود و عطر عجيبى فضا را آكنده بود. از آنلحظه تا اذان صبح (5 دقيقه بعد) و در ادامه تا 8 صبح اقوام و آشنايان از موضوعاطلاع يافتند و همگى جمع شدند ورد زبانشان استشمام عطر مطبوعى بود كه فضا را پركرده بود. اين همه تجزيه عباس است
88. متوسل به امام حسين و حضرتاباالفضل عليه السلام شده بودم خانم منصوره سادات بروجردى ، سه كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلامفرستاده اند، ذيلا مى خوانيد: 1. اين جانب منصوره سادات بروجردى كاظمينى (161) در حدودسال 76 و 1375 شمسى به بيمارى سختى دچار شدم و روز به روز حالم بدتر مىشد. اين بيمارى به شدت مرا ناتوان كرده بود، به پزشكان زيادى مراجعه كردم ، نوارآنسفالو گرافى از من گرفته شد و داروهاى زيادى تجويز شد، ولى داروهايشان نتيجهبخش نبود و از من قطع اميد كرده بودند، در حالى كه خود و افراد خانواده ام دست به دامنائمه اطهار، آل الله بوديم ، بيش از همه پدر و مادرم ناراحت بودند و من همچنان با اينبيمارى دست و پنجه نرم مى كردم . خودم متوسل به امام حسين و حضرتاباالفضل عليه السلام شده بودم ، تا اين كه شبى كه بر روى تخت دراز كشيده بودم وكاملا هشيار بودم و همه چيز رات به چشم مى ديدم ، آقاى نورانى و فوق العاده زيبا ورشيد اندام را بالاى سرم مشاهده كردم كه دست در بدن نداشتند و به جاى آن دو رشته نورسبز رنگ زيبا تا بالاى سرم كشيده شده بود. نور سبز رنگ روى صورت من افتاده بود،گويى صورتم را نوازش مى كرد در آن حال هاتفى به من گفت : ايشان آقا حضرتابوالفضل العباس عليه السلام هستند و من با التماس از ايشان شفايم را در خواست مىكردم . بعد از اين منظره زيبا ديگر چيزى متوجه نشدم . فرداى آن روز وقتى اين موضوع را به پدرم گفتم ، ايشان فرمود: تو به نظر آقاحضرت ابوالفضل عليه السلام عمويت شفا گرفته اى . من بعد از اين مكاشفه خيلىاميدوار گرديدم و رفته رفته حالم رو به بهبودى رفت تا اين كه سلامتى ام را ازصدقه سر آقا حضرت ابوالفضل عليه السلام به دست آوردم و اين چنين بود كه علاقهام نسبت به آقا قمر بنى هاشم صد برابر شد و همواره ياد ايشان در درونم زبانه مىكشد و با ياد ايشان زندگى مى كنم . 89. يك جفت كتل نذر هيئت قمر بنى هاشم عليه السلام 2. كرامت ديگر اين بود كه يكى از خويشاوندان نزديك ما خانم معصومه طباخ دچار بيمارىسختى شد و كليه هايش از كار افتاده بود و با داشتن فرزندى كوچك به زندگى سخت ودردناكش ادامه مى داد، بعد از مدتى پزشكان تصميم گرفتند كه كليه اش را پيوندكنند، اما بعد از پيوند كليه ها باز هم مشكلات اوحل نشد و هر ماه 2 تا 3 بار هر بار دست كم ، 5 الى 10 روز در بيمارستان بسترى مىشد. بچه كوچك او هم غصه مى خورد تا عاقبت آن هم به شدت مريض شد، تات اين كه مندست به دامان پرمهر ماه بنى هاشم عليه السلام زدم وتوسل ايشان را (يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين ) مىخواندم و آن نماز حضرت را (41 شب توسل به ساحت كثير البركات حضرت عباس عليهالسلام ) مى خواندم . يك جفت كتل براى هيئتى به نام قمر بنى هاشم عليه السلام نذرنموده بودم و نذر كرده بودم كه در صورت شفا يافتن ايشان هر دو جلد كتاب چهرهدرخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام تاليف حاج آقا خلخالى رابخوانم تا با معجزات آقا بيشتر آشنا شوم . بعد از چند شب كه توسلات را ادامه مى داديم شبى در عالم رويا حرم زيبا و منور قا راديدم كه من گردا گرد حرم مى چرخيدم و گريه مى كردم و شفاى بيمارم را مى خواستم .بعد از اين مكاشفه از بركت پرچمدار حضرت امام حسين عليه السلام آن باب الحوائجآزمايش هاى بعدى او نتيجه خوبى را نشان داد و به دست ملكوتى آقا قمر بنى هاشمعليه السلام شفا داده شد. 90. به او گفتم آقا به اذن خدا مرده را هم زنده مى كند 3. خانم سميرا. ف 17 ساله دوست ما كه در اثر مشكلاتى كه بين پدر و مادرش وجودداشت با خوردن 140 قرص قلب ، دست به خودكشى زده بود، مادرش سراسيمه بهمنزل ما آمد و در حالى كه شيون مى كرد مى گفت سميرا در اتاق سى سى يو بسترى استو پزشكان گفته اند همه بدنش از كار افتاده فقط يك درصد بدنش كار مى كند، هم تختىاو كه پسرى 15 ساله است با خوردن فقط 40 عدد از اين قرص ها مرده است من به اوآرامش دادم و گفتم : از آقا ابوالفضل العباس عليه السلام كه باب الحوائج است بخواهشفايش بدهد. گفت : شايد او الان در بيمارستان مرده باشد. به او گفتم : آقا مرده را همزنده مى كند به اذن خدا. دست به دامن ايشان بشو، اومتوسل به آقا شد و التماس نمود و دو گوسفند نذر ايشان نمود و همچنين نذر كرد در روزعاشورا به كسانى كه براى عزاداران حسينى غذا مى پزند كمك كند. با اين اميد بهبيمارستان برگشت ، حالا بقيه ماجرا را از زبان خودشنقل مى كنيم : دكترها گفتند: تا ساعت 12 شب بيشتر زنده نمى ماند و من آقا را قسم داد چون ساعت 12 شدو پرستار گفت تا ساعت 1 تمام مى كند و من با چشم گريان بازمتوسل شدم . ساعت 1 گفت : تا ساعت 2 تمام مى كند و همين طور يك ساعت به يك ساعتدكترها مى گفتند الان تمام مى كند تا اين كه صبح شد و دكتر به من گفت : به همان كس كه تا صبح التماس كردى باز هممتوسل شود كه اين از عجايب است كه او زنده ماند. تا بعد از ظهرحال او بهتر شد و از اتاق سى سى يو خارج شد. دكترها براى اين كه بدانند مسموميت تاكجا اثر كرده به دست و پاى او سوزن فرو مى كردند كه آيا او متوجه مى شود. اماپايش كرخ و سست بود. دكتر مى گفت : مسموميت روى پايش اثر كرده . باز التماس كردمو گفتم : بزرگوار شما كه او را از مرگ حتمى برگردانده ايد، پايش را هم سلامتىبدهيد، براى بار دوم دكترها امتحان كردند و او پاى درد گرفت و از سستى در آمد به اينترتيب از خطر دوم هم گذشت و سامتى كامل او به بركت وجود نازنين ماه بنى هاشم عليهالسلام برگردانده شد و در ضمن مشكلاتى كه بين پدر و مادرش وجود داشت در پرتوهمين توسلات و نذورات به آقا قمر بنى هاشم عليه السلامحل شد و اكنون زندگى آنها با گرمى و محبت ادامه دارد 91. پدرم را آقا ابا الفضل العباس عليه السلام شفا داد جناب حجه الاسلام المسلمين آقاى حاج شيخ محمد صادقآل طاهر خمينى دامت بركاته نقل كردند. يكى از خانوادهاى متدين و مذهبى شهرستان خمين ، قضيه عجيبى برايمنقل كرد يكى از دوستانش مبتلا به مرض بسيار خطرناك كه تمام پزشكان ايران جوانمريض را ديدند، شوارى پزشكى تشكيل دادند و نتيجه اى در ايران گرفته نشد. مادرمريض معتقد به خاندان اهل بيت عليه السلام بود، ولى پدر اعتقاد بهاهل بيت عليه السلام نداشت . و سرانجام با خرج سنگين بچه را به انگلستان بردند، آنجا هم نتيجه اى نمى گيرند و به ايران بر مى كردند مادر بچه نذر مى كند كه اگر آقاقمر بنى هاشم عليه السلام فرزندم را شفا دهد، تا من زنده هستم سالى يك گوسفند درايام شهادت روز تاسوعا اطعام مى كنم و به مدت ده روز روضه خوانى كنم . سخن پدر را بشنويد مى گويد: خانم تمام پزشكان مريض را ديدند و حتى خارج ازكشور جواب نااميدى به ما دادند؛ حال ، كسى كه يكهزار و سيصدسال قبل بر اثر يك جنگ خونين نابرابر به شهادت رسيد، چگونه مى تواند فرزندبيمار و گرفتار ما را شفا دهد؟ خانم جواب مى دهد: ما هر چه داشتيم براى اين بچه از گف داديم ، با اتكاى به خداوندمتعال و توسل به ذيل عنايت آقا قمر بنى هاشم عليه السلام ، خداوند قادر قهار حتما بهما رحم مى كند. پدر يك مرتبه تار و پود بدنش مى لرزد و شروع به گريه مى كند و رو به كربلامى ايستد و با چشمانى پر اشك ، متوسل مى شود به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام .مدت كوتاهى مى گذرد، با يك نااميدى ، شبى را در مسجد جمكران قم كه متعلق به حضرتولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است ، به سر مى برد، فردا صبح بهمنزل باز مى گردد، از همسرش حال فرزند را مى پرسد. جواب مى دهد: همان طور است . دراين بين از كسى شعرى را مى شنود كه درباره حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مى خواند، خيلى دلم سوخت ، گفتم : آقا تو را به جانمادرت به ما خانواده رحم كن . چند روز از اين قضيه مى گذرد، شبى صداى فرزندم راشنيدم ، دويدم ميان اتاق ، ديدم پسرم دارد گريه مى كند. گفتم : چه شده است ؟ گفت : اى پدر مرا آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شفا داده است . پدر جان من در عالم روياجوانى زيبا ديدم كه سوار اسب بود، ولى دست در بدن نداشت ؛ فرمود: آمده ام بنا بهدرخواست پدر و مادرت كه دست توسل به ذيل عنايت سالار شهيدان زده است به خواستهشما جامه عمل بپوشانم ، همين جمله را به پدر بگو. اين بود معجزه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام درباره كسى كههمه پزشكان ايران و انگليس او را جواب گفته بودند، ولى از عنايات حضرت شفا پيداكرد و سپس صاحب زن و فرزند شد و خداوند به او سه فرزند مرحمت نموده . 92. علامه امينى گم شده اش را پيدا مى كند روز جمعه 4/9/79 شمسى براى ختم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى دكتر محمدهادى امينى نجفى فرزند ارشد علامه حاج شيخ عبدالحسين امينى صاحب كتاب الغديررضوان الله تعالى عليه دعوت داشت پس از آن كه مراسم ختم در رامجين ساوجبلاغ كرجپايان پذيرفت ، نگارنده به اتفاق جناب آقاى مهندس حاج رئوف حريرى نجفى ازرامجين به طرف تهران حركت كرديم ، جناب آقاى مهندس حريرى مطالب و نكته هاىجالبى از كربلاى معلى و نجف اشرف نقل كرد، از جمله كرامتى از حضرتابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام برايمنقل كردند. فرمود حضرت علامه امينى كتابى را دنبالش بود، خيلى مى گردد پيدا نمى شود، تا اينكه يك شب به حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلاممتوسل مى شود، همان شب حضرت راخواب مى بيند و حضرت مى فرمايد: برويد كربلا ازفرزندم كتاب را بگيريد. ايشان از نجف اشرف حركت مى كند به طرف كربلا، پس از آنكه به كربلا مى رسد، تقريبا از صبح تا ظهر در حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسينعليه السلام عرض اخلاص و توسل پيدا مى كند از كتاب خبرى نمى شود. به اميد اين كه كسى كتاب رابراى ايشان مى آورد مى دهد ولى خبرى نمى شود. خود به خود مى گويد: بروم به حرم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، آن هم فرزند على عليه السلام است . به حرم مطهر وباصفاى حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام عازم مى شود پس ازعرض ارادت و زيارت در صحن آن بزرگوار مى آيد درحال قدم زدن بوده است ، اتفاقا به روضه خوانى كه در كربلا معروف هم بوده است برخورد مى كند. او با علامه امينى احوال پرسى مى كند. آن آقا روضه خوان به علامه امينىعرض مى كند: چرا ناراحت هستيد. مى گويد: ما بين من و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلاممطلبى است ، به آقاى امينى عرض مى كند: برويممنزل چاى درست كنم ميل كنيد تا فرجى باشد. او را به اصرار بهمنزل مى برد و او را در منزل هدايت به طرف كتابخانه اى مى كند. و علامه امينى دركتابخانه مى نشيند و آن سيد بزرگوار مى رود براى آقا امينى چاى بياورد اتفاقا آقاىامينى مرحوم يك دفعه گمشده اش را در آن جا پيدا مى كند. و سپس بلند بلند گريه مىكند. آقا سيد مى ترسد و مى گويد: نباشد او را مار و عقرب زده باشد. آرى اين بود عناياتحضرت قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام . 93. در حرم آقا اباالفضل العباس عليه السلام جناب مستطاب مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى سيد حميد مير عباسى ، كهيكى از افراد دلسوز و پر كار و در قسمت امور فرهنگى مسجد مقدس جمكران است ، در روزسه شنبه 19 ذيقعده سال 1421 قمرى مطابق 25/11/79 شمسى كرامتى را كه خود سىسال قبل در كربلا مشاهده كرده است براى نگارندهنقل كردند: بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين حدود سى سال قبل به قصد زيارت حرمين شريفين حضرت اباعبدالله الحسين و حضرتقمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليهم السلام از نجف اشرف به كربلاى معلى مشرفشدم ، ايام زيارتى بود، چند روز در كربلا ماندگار شدم و خبر دار شدم كه خداوند منانبرادرى به ما عطا فرموده و چون قصد كردم به نجف اشرف باز گردم درحرم آقااباالفضل العباس عليه السلام بودم و همان طور كه چشم به ضريح دوخته بودم ،گفتم : يا باب الحوائج ، لطفى نموده ، مبلغى را براى برگشت نياز دارم تا به نجفاشرف برگردم . هنوز حرفم تمام نشده بود كه شخصى ازمن خواست كه يك مجلسروضه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام برايش بخوانم ، چون روضه را خواندم ،مبلغى به من داد. وقتى شمردم ديدم همان مبلغى بود كه از آقا قمر بنى هاشم خواستهبودم . 94. اين دارو از دارهاى معمولى نيست در روز شنبه هفتم ذى حجه ، برابر 13 اسفند ماه روز شهادت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام نگارنده در تهران با جناب آقاى سيد فائق ناصرى ملاقاتى داشتم ، ايشان راجعبه كرامت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام نسبت به فرزندشانچنين نقل كردند: در سال 1372 شمسى فرزندم سيد على ناصرى به بيمارى آنسفاليت مبتلا شد. اين مرضى است كه هر كس به آن مبتلا شود چاره برگشت ندارد. مجموعه تيم پزشكىبيمارستان پارس جوابش گفتند و همگى به اتفاق گفتند زنده ماندنش ممكن نيست . بعد ازيك ماه كه در حالت كما و تشنج بود يك روز مادرم علويه حشمت السادات هاشمى شيرازى(ره ) به من گفت : برويد منزل همسر آيت الله امينى صاحب (الغدير) و تربت (162)آقا سيد الشهداء را با آب فرات كه هزاران دعا به وسيله مرحوم علامه امينى (ره ) و آيتالله العظمى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (ره ) به اين آب خوانده شده است بگيريد. من به منزل آقا مراجعه كردم ، همسر مرحوم علامه امينى آن تربت و آب را به حقير دادند. وخانم فرمودند كه به اسم پنج تن آل عبا آب و تربت را مخلوط كرده و پنج قطره در دهانسيد على بريزيد. وقتى به بيمارستان رفتم گفتند: كجا مى رويد. گفتم : بالا سر فرزندم گفت : براى چه ؟ گفتم دارويش را به دست آورده ام . گفت : ما ازشما دارو نخواسته ايم ؟ بنده در جواب گفتم : اين دارو، از داروهاى معمولى نيست . ايشانبلافاصله به حقير گفت : برو بالا با هر اعتقادى كه آمده اى در فرزندت پياده كن . مارفتيم كنار تخت آقا سيد على فرزندم دارو را به دهن فرزندم بريزم رئيس آى سى يوگفت : امكان ندارد شما اين عمل را انجام بدهيد. اين مريض زير دستگاه و تحت نظر دكتراست . گفتم : مى ريزم در سرمش گفت : اين چه حرفى است ، شما اراجيف مى گوييد. با رئيس تيم پزشكى تماس گرفت . دكتر كه همان رئيس باشد اعلام كرد فرزند آقاىناصرى كه رفتنى است ، بگذاريد هر كارى كه مى خواهد با مريضش انجام بدهد. يكى ازپرستارها دلش به حال ما سوخت و گفت : آقاى ناصرى اجازه بدهيد من گوشه لبش را از زير دستگاه باز مى كنم ، شما دارو رابريزيد، گفتم : يا على وقتى كه قطره اول را ريختم و گفتم يا حميد بحق محمد يا عالىبحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا قديم الاحسان بحق الحسين عليهالسلام تا گفتم : يا فاطر بحق فاطمه ، يكدفعه ديدم گريه پرستاران و مردم شروعشد. قطره چهارم و پنجم را هم ريختم و رو كردم به قبله و گفتم : خدايا، يك عمر در خانه اتعلى على گفته ام ، شما را به جان همسر و فرزندان على عليه السلام اين بچه را فلجنكن ، اگر صلاحت هست چراغ خانه ام را روشن كن و به من برگردان . تبى كه در درجه اش تشخيص داده نمى شد، تشنجى كه به اين فرزندم امان نمى داد،پس از گذشت سه روز تماما قطع گرديد. يك روز حالت تهوع به بيمار دست داد. اين جابود كه مريض را به بخش آوردند. آن شب اولش مادر عيالم كه مادر بزرگ مادرى آقاسيدعلى باشد. وقتى كه صبح ملاقاتش كردم ، گفت : آقاى ناصرى بوى عطر را مشاهدهكرديد. گفتم : چطور مگر؟ گفت : ساعت چهار صبح بود كه آقا قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام آمدند داخل اتاق آقا سيد على و گفتند: چه كار داريد و چهمى خواهيد، اين قدر داد مى زنيد؟ گفتم : آقا دردت به جانم و به سرم ، پسرم همه چيزشرا از دست داده است ، بينايى و شنوايى مانند يك تكه گوشت شده و روى تخت افتاده است . فرزندم را از زير عبايتان رد كنيد كه تا درد بلايش بريزد و شفا پيدا كند. مثل يك بچه شش ماهه از زير عبا ردش كرد و گذاشت روى تخت . از آن روز به بعد ديگرسلامتى اش برگشت و رو به بهبودى گذاشت . يك روز بينايى اش آمد، يك روز شنوايى اش آمد، و روز ديگر تكلمش آمد و پى در پى هرروز يك عضو بدنش خوب شد. الحمدلله و المنه چيزى كه غير ممكن بود به وسيله خمسه طيبهآل عبا و فرزند رشيد با وفاى على بن ابى طالب حضرت قمر بنى هاشم عليهم السلامممكن شد و براى هميشه همه ما را شاد كرد. شايان ذكر است كه تمام مدارك و اسناد پزشكى مربوط به فرزندم سيد على را خواهرمبا خودش به آمريكا برد، معاينه كردند، نظر دادند و گفتند: اين تنها معجزه است . 95. بعد از نااميدى از پزشكان ، حضرت قمر بنى هاشم عليه السلامجوان سرطانى را شفا داد در سال 1363 شمسى روز پنجشنبه بنده بهمنزل حضرت آيه الله العظمى گلپايگانى (ره ) براى گوش دادن به روضه رفتهبودم . من نشسته بودم كه مرحوم آقا تشريف آوردند، طلبه ها بلند شدند و آقا نشستند.اين حقير رو به روى آقا واقع شده بودم . آقا فرمود: كه شماها هم رو به خطيب بنشينيد.ما نتوانستيم كه سخن آقا را قبول كنيم ، زيرا ايشان پشت سر واقع مى شدند، در چنينحال آقاى صالحى خوانسارى (حفظه الله ) بالاى منبرمشغول موعظه بودند، و آن هم در باب حضرت عباس بن على عليهماالسلام ، ايشان خطابكردند به حضرت آيه الله گلپايگانى و گفت : من در كربلا بودم و بعد تشرف بهحرم سيد الشهداء عليه السلام و قرائت زيارت نامه شريفه آن حضرت ، حرم مطهر راترك كردم ، و روانه حرم مطهر باب الحوائج الى الله قمر بنى هاشم عباس بن علىعليهماالسلام شدم . وقتى وارد صحن مبارك شدم ، در صحن حضرتابوالفضل عليه السلام باغچه كوچكى بود. من كناره باغچه قدرى ايستادم ، و به طرفحرم حضرت ابوالفضل عليه السلام نگاه مى كردم و ارتباط معنوى با آن حضرتبرقرار شده بود كه كسى به من سلام كرد. ديدم يكى از بازارى هاى مؤ من تهرانى استكه با من دوست بود، جواب سلام او را گفتم و به او گفتم : زيارتقبول چه بى سر و صدا تشريف آوريد، نگاهم افتاد به جوانى كه رنگ از صورتشپريده و به شدت زرد شده بود و بى نهايت لاغر گرديده بود، گفتم : حاج آقا چه خبرو اين جوان بيمار كيست ؟ تا اين سوال را از او كردم اشك هايش جارى شد و گفت : حاج آقا اين بنده زاده است و ايشانمبتلا به مرض سرطان شده و من او را بردم ، آلمان ، دكترهاى فرانسوى نيز ما رامايوسكردند، و از فرانسه رفتيم آمريكا و دكترهاى آمريكايى نيز به ما جواب منفى دادند. وقتىكه از همه جا مايوس شديم ، اين پسر جگر مرا آتش زد، گفت : پدر حالا كه مت از اينمرض خوب نمى شوم ، خواهش مى كنم كه مرا به ايران برگردان كه من در وطن اسلامىخودم بميرم ، و در بين مسلمان ها دفن شوم و من از خدا مى خواهم كه من در آمريكا از دنيا نروم. من با حسرت تمام فرزندم را ببرم عتبات عاليات كه آخر عمر پيشوايان و امامان خود رازيارت كند و بعد به ايران ببرم . تا به اينجا رسيد من به او گفتم : اى خوش انصافآمدى ، اما دير آمدى ، خدا به تو انصاف بدهد آن همه آلمان و فرانسه و آمريكا رفتى ، امايك آن متوجه اباعبدالله و ابوالفضل العباس عليهماالسلام نشدى ! من اين جملات را به او گفتم ، ناگاه ديدم يك عرب باديه نشين آمد و به آن جوان نگاه كردو به او گفت : انت شيعه ؟ و نگاه دوم را به پدر آن جوان بيمار كرد و گفت : انت شيعه ؟شنو شيعه ؟! با خشم و غضب دست آن جوان بيمار را گرفت ، و كشان كشان او را از بين ازدحام جمعيت بهداخل حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام برد و من بهدنبال آن دو حركت كردم ، ديدم كه چگونه از حضرت عباس عليه السلام حاجت خواست .نزديك ضريح آن حضرت ايستاد و گفت : يا اباالفضل ، انت عباس بن على ، انت باب الحوائج الى الله خذ الشباب شاب جداهذا الشاب مبتلا بالسرطان ، يا اباالفضل ، هذا الشاب ضيفك ، يا عباس ، انت بابالحوائج ان مات هذا انت شنو باب الحوائج . مى گفت و گفت ، چنان با شدت با حضرت سخن مى گفت كه تمام زوارداخل حرم شدند، همه گريه مى كردند، من خودم به چشم خود ديدم كه دست جوان از دستعرب رها شد، كنار ضريح حضرت افتاد، و من فكر كردم كه افتادن پايان عمر جوانبود. مرد عرب دو دستى به ضريح حضرت عباس عليه السلام چسبيد و با صداى بلندگفت : عباس ، اگر اين جوان بيمار را شفا ندهى و اين جوان بميرد، ديگر تو بابالحوائج نيستى ، من تا زنده ام در حرم تو نخواهم آمد. بعد با صداى آهسته گفت : عباس تو مولاى منى ، از تو خواهش مى كنم كه اين جواب غريببيمار را شفا بده . تا اينجا كه رسيد من ديدم كه جوان مريض فرياد زد و حركت كرد. بلند بلند گريه مىكرد و در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مردم او را مى بوسيدند و لباسهايش را پاره مى كردند، تا به صحن رسيد لباسش را مردم كلا پاره پاره كردند و بهعنوان تبرك باخود بردند. كرامت را من خود ديدم . حضرت آيت الله گلپايگانى ، به خداقسم سال هاست كه از اين قضايا مى گذرد، هنوز اين پدر و پسر زنده اند و در بازارتهران زندگى مى كنند و از شيعيان خوب زمان هستند. در تمام اين گفتار من مى ديدم كهاشك از چشمان مرحوم آيت الله گلپايگانى سرازير بود، قطرات اشك پشت سرهم مىريخت . حقير نيز كراماتى از حضرت عباس عليه السلام ديده و قبر مطهر آن حضرت رابيش از دويست و پنجاه مرتبه زيارت نموده ام ، خداوند، شيعيان را از پيروان حضرتعباس عليه السلام قرار دهد، ان شاء الله . الاحقر حاج سيد محمد ابراهيم حسينى صدر ابن المرحوم سيد مير حسن صدر الواعظين
|