بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز, حاج شیخ مرتضى احمدیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAVAHE01 -
     JAVAHE02 -
     JAVAHE03 -
     JAVAHE04 -
     JAVAHE05 -
     JAVAHE06 -
     JAVAHE07 -
     JAVAHE08 -
     JAVAHE09 -
     JAVAHE10 -
     JAVAHE11 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

اشعار فارسى اطراف ضريح ابالفضل بن اميرالمؤ منين ع در كربلا

يارب اين بارگه كيست بدين جاه عظيم
كاسمان خم شده پيش در او در تعليم
نفحه ساحت قدمسش دم جانبخش مسيح
پنجه گنبد بامش يد بيضاى كليم
بقعه ماه بنى هاشم عباس على است
كه بود خاك درش پادشهان را ديهيم
ساقى تشنه لبان باب حوائج كه بود
روضه مشهد او غيرت جناب نعيم
در سقايت بود آن چشمه رحمت كه زفيض
رشحه اوست يكى زمزمه و ديگر تسنيم
گر فشاند زكرم جرعه آبى بر خاك
سر بر آرد زلحد رقص كنان عظم رميم
ساحت روضه او كعبه ارباب نياز
پايه بقعه او پايگه ركن حطيم
در حريم حرم آمنش از سعى و صفا است
آن مقامى كه بر او رشگ برد ابراهيم
دست افشان ز سر عشق گذشت از سر و دست
هر دو را كرد بميدان شهادت تسليم
هر كه در سايه لطف و كرمش جاى گرفت
ايمن از هول قيامت بود و نار جحيم
بسلام در او هر كه شد از راه خلوص
بشنود قول سلام از قبل رب رحيم
وانكه چون دال نشد بر در او پشت دو تا
پيچ در پيچ چو يا باشد و دلتنگ چو ميم
بارى اين روضه بود مرقد عباس شهيد
كه ز چونان خلفى مادر دهر است عقيم
و اين ضريحى كه بر او نو شده بينى باشد
صنعت اهل صفاهان حسب الامر حكيم
آيه الله زمان سيد محسن كه بود
آل ياسين سند عترت و قرآن حكيم (252)
زيور ملك عرب فخر عجم صدرا نام
شيعيان را به جهان سيد و سالار و زعيم
وى بفرمود كه شايسته اين مشهد پاك
تازه سازنده ضريحى كه بود از زر و سيم
صهر فرخنده وى سيد همنام خليل
يافت از سعى در اين مرحله توفيق عظيم
الغرض در اثر راءى حكيمانه چو گشت
صنعتى تازه پديدار نكوتر ز قديم
وز صفاهان به عراق عرب اين طرفه ضريح
رفت و بر مرقد عباس على شد تقديم
بهر تاريخ همائى سنا گفت ببين
كآيت صنع پديدار شد از حكم حكيم (253)
لطيفه
گويند طلبه اى كتاب مغنى مى خواند از او سئوال شد درس را خوب فهميدى ؟ او گفت منهمه درس را فهميدم ولى در يك جمله اش ‍ مانده ام و نمى دانم منظور اين جمله چيست گفتندكدام جمله ؟ گفت : اين جمله قيدا لما لقى قيد است براى آنچه كه ملاقات شود معنى ندارد ونمى فهمم منظورش چيست ، به او جواب دادند كه اين جمله در واقعه اين گونه است : ((قيد الما لقى كه ما لقى )) يكى از از علماء نحو است كه شما اشتباهى خوانده اى .
اشتباه دزد
شخصى خانه اش داراى دو در شبيه به هم بود، جاى يكى از آن درها رابست و آن در را بهآب انبار نصب نمود، دزدى شبانه به خانه او وارد شد و مقدارى اثاثيه جمع آورى كرده وخواست فورا از خانه فرار كند بيچاره اشتباه كرد بجاى اين كه از در خانه بيرون روددر ديگرى كه مشبه آن بود را باز كرد و بهداخل آب انبار كه پر از آب بود افتاد و شروع كرد دست و پا بزند و در و اثاثه هم درداخل آب ريخته شده بود صاحب خانه از صداى دست و پازدن دزد بيدار شد او را دستگيركرده و اثاثيه را تحويل گرفت .(254)
عوضى انداختن
شخصى محصور بود و نياز به دستشوئى داشت ، در خانه را باز كرد به سوى اطاقرفته كه عباى خود را در اطاق بيندازد، و بعد دستشوئى برود، در همينحال چند سرفه كرده اخلاطى در دهانش جمع شد خواست اخلاط را در بيرون اطاق و عبا را دراطاق بيندازد اشتباها اخلاط را در اطاق و عبا را دستشوئى انداخت .(255)
وضع آبادان در سال 1349 شمسى
نگانده در سال 1349 هجرى شمسى براى تبليغ به آبادان رفتم ظاهرا دهه صفر بوددر آنجا حجره اى در مدرسه علميه آبادان گرفته بودم و با طلاب كه براى تبليغ آمدهبودند براى روضه دعوت مى شديم ، متاءسفانه شهر آبادان وضع خرابى از نظر بىبند و بارى داشت دختران و زنها با بدن نيمه عريان و لخت در كوچه ها و در بيرون ازخانه هايشان نشسته بودند، و بعضى از آنها با يك زير پيراهنى و...
در اين وضعيت من براى منبر به تكيه اى دعوت شدم ، همينكه در راه مى رفتيم بچه اىحدود پانزده يا شانزده ساله كه شراب خورده و مست شده بود سر راه ما پيدا شد و ازرفيقش پرسيد اين كيست ؟ رفيقش به او گفت اين آخوند است نوجوان مست دست برد كهعمامه مرا بر دارد رفيقش دست او راگرفت و نگذاشت من رفتم و به تكيه رسيدم وارد آنجاشدم ديدم صداى خواننده هائى (كه ظاهرا به نام حميرا و آغاسى بودند) و براىخوانندگى به آبادان دعوت شده بودند تمام آبادان را گرفته تمام بلندگوها صداىهاى اين خوانندگان را با صداى بلند پشت بلندگو گذاشته بودند كه وقتى من بهمنبر رفتم با اينكه چند تا بلندگو در تكيه بود ولى صداى من به مستمعين نمى رسيد.
ما چقدر بايد خدا را شكر كنيم كه از چنين وضع نكبت بارى خلاصى و نجات يافتيمخداوند انشاء الله ايمانمان را كامل گرداند.
لطيفه
دره سبزوار شيخى را
بدر قهوه خانه منزل شد
بود وقت فريضه و مؤ من
نتوان از فريضه غافل شد
ديد ظرفى زآب و ساخت وضو
چونكه كار وضوش كامل شد
قهوچى بهر پول آب وضو
مبلغ ده ريال قائل شد
شيخ خواست چو يك ريال دهد
بينشان اختلاف حاصل شد
قهوچى گفت پول آب وضو است
مى نشايد در آن معطل شد
شيخ چون ديد كز ره حيله
قهوه چى داخل مسائل شد
خم شدو پشت خود سوى او كرد
ضراطه اى داد و گفت باطل شد(256)
خاطره تبليغ و ديدن شيطان پرستها
باز خاطره اى از تبليغ بگويم حدود سال 1350 شمسى بود كه از طرف بيت مرحوم آيةالله گلپايگانى به اتفاق يكى از دوستان براى تبليغ بهسرپل ذهاب رفتيم و از آنجا سوار بر مينى بوس شده و حركت كرديم ، شبى بارانى وبسيار تاريك و ظلمانى بود باران هم به شدت مى بارد، ما كه نمى دانستيم كجا مىرويم ، مينى بوس همه مسافرهايش را پياده كرده ، و به ما هم گفت : آخر خط است پيادهشديد، من به اتفاق دوستم پياده شدم و ديدم اينجا دهى است كه همه اهالى آن كرد هستند وهيچ كس را در اين دل شب نمى بينيم در اين حال سگها كه متوجه آمدن غريبه به ده شدندشروع كردند به صدا كردن ما گشتيم تا خانه اى نسبتا بزرگ و خوبى پيدا كرديم وبه دوستم گفتم ، فعلا برويم در بزنيم تا اينجا ميهمان شويم ، دوستم به من گفت :تو برو در بزن ، من قبول كردم و رفتم در زدم ، كردى آمد و در را باز كرد و با لهجهكردى با ما صحبت كرد كه شما كيستيد و از كجا آمداه ايد؟ گفتم فعلا در را باز كنيد ماداخل شويم ، او در را باز كرد ما وارد خانه شديم ، ما را راهنمائى كرد به سالنىبزرگ ، وقتى ما وارد آن سالن شديم با تعجب به اطراف آن سالن نگاه مى كرديم ،ديديم ديوارهاى اين سالن كاهگلى است و اطراف آن گونى هاى بزرگ گندم روى هم چيدهشده است ، و حدود ده نفر از اين كردها با سبيلهاى كلفت به اين گونيها تكيه داده بودندما رفتيم روبروى آنها نشسته و هيچ نمى گفتيم ، تا اينكه يكى از آنها در حاليكه سبيلشروى لبهايش را پوشانده بود به سخن گفتن آمد و گفت : شما براى چه به اينجا آمدهايد، گفتيم : براى تبليغ آمده ايم ، او كمى ساكت شد، ما به بالاى ديوار سالن نگاهكرديم ، تابلوئى برجسته ديديم كه عكس طاووسى روى آن بود كه دم خود را بهصورت چتر نموده و چهراش زيبا و به صورت فرشته اى است و در زير آن نوشته ((ملكالطاووس )) ما پيش خود فكر كرديم كه اين افراد شيطان پرست هستند و اگر (( اغوذبالله من الشيطان الرجيم )) بگوئيم كار ما زار مى شود.
گفتم : شما چه مذهبى داريد، گفتند: ما اهل حق ياآل حق هستيم كه شما به ما نيازى مى گوئيد، و ما به شما نمازى مى گوئيم ، كه ماسالى يك نياز يعنى نذر مى كنيم و گوسفندى را ميكشيم و آن را تمييز مى كنيم وكامل داخل ديگ مى گذاريم و آن را مى پزيم و همه با هم مى خوريم و شما بايد بدانيد كهاينجا اشتباه آمده ايد، برويد دهى است به نام گنجوره و سراب ، آنجا شيعه هستند، براىتبليغ شما را مى پذيرند، بعد هم براى ما مقدارى برنج و خورش پختند و خوب از ماپذيرائى كردند، و صبح ما دهان و صورت خود را آب كشيده و پاك و طاهر نموديم و بعداز انجام نماز راهى ده ديگرى شديم .
كلام حضرت امير المؤ منان كه به فاطمه فرمود
در حديث آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السلام روزى به حضرت فاطمه عليهاالسلامفرمود: حدود ده سال است كه با تو زندگى مى كنم و در اين مدت يك لقمه غذاى خوب باتو نخوردم ، فاطمه عليهاالسلام گريه افتاد و رفت خدمت پدر بزرگوار حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم و كلام پسر عمويش را به او رساند و از فقر و ندارى بهپشگاه آن حضرت شكايت كرد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:وقتى خواستى غذائى براى او بپزى تدبر و تفكر كن و غذاى خوبى براى او بپز.
فاطمه سلام الله عليها گريه نمود و عرض كرد: يارسول الله وقتى در خانه چيزى نباشد چگونه غذاى خوب بپزم ؟ بهترين غذاى ما مشتى ازآرد جوى غربال نشده است كه با آب جوش پخته مى شود بدون روغن و چربى ، پس بگوفاطمه با اين حال چه كند؟
جبرئيل نازل شد، و عرض كرد: يا رسول الله فاطمه گناهى ندارد و على هم راست مىگويد و تا حال لقمه خوبى نخورده زيرا هر موقع كه مى خواهد غذا بخورد به فكر اينآيه مى افتد (( ((كل نفس ذائقة الموت )) )) هر نفسى چشنده مرگ است ، لذا وقتى غذابه دهن مى برد كه بخورد به فكر قبر و سئوال دو فرشته الهى وهول و توسهاى قيامت مى افتد، و هيچگاه مزه غذا را نمى فهمد، همانا على (ع ) در يك وادى وفاطمه در وداى ديگر است .
جامعيت اشعار عربى
از يكى از علما شنيدم كه فرهاد ميرزا روزى به مرحوم علامه بحرالعلوم گفت : اشعارعربى به شيرينى اشعار فارسى نيست ، و به شيرينى اشعار فارسى در ميان اشعارعربى پيدا نمى شود از باب مثال ببينيد اين شعر فارسى چقدر مختصر و زيبا و مناسباست :
در اين دنيا دل بى غم نباشد
اگر باشد بنى آدم نباشد
مرحوم علامه بحر العلوم در جوابش بالبداهه گفت : در عربى هم داريم به همين سبك كهشيرين و مختصر و مناسب است مانند اين شعر:
(( لم يك فى الدنيا امر بلاهم
و ان يكن لم يك بابن آدم ))
فرهاد ميرزا تعجب نمود و گفت : من تا حال اين شعر را جائى نيافتم ، مرحوم بحر العلوماشاره كرد به سينه اش و گفت : در اينجا است .
كندن در خيبر
نقل است كه روزى مدير مدرسه اى براى امتحان شاگردان مدرسه به كلاس رفت و از آنهاسئوال كرد كه در قلعه خيبر را كى از كجا كند؟ چه كسى مى تواند به اينسئوال پاسخ دهد؟ يكى از بچه ها بلند شد و گفت آقا اجازه من نكندم ، ديگرى گفت من همنكندم ، خلاصه همه گفتند: ما نكنديم تا اينكه معلم بچه ها آمد از اوسئوال كرد او هم گفت : اينها بچه هاى مؤ دبى هستند. و چنين كارى نكرده اند، معلوم مىشود كه او هم جواب اين سئوال را نمى دانست .
طلبه و دانشجويان علوم دينى سه دسته اند
(( قال امير المؤ منين عليه السلام : طلبه هذا العلم على ثلاثه اصناف :
الا فاعر فوهم بصفاتهم و اعيانهم صنف منهم يتعلمون العلم للمراء والجهل ، و صنف منهم يتعلون للاستطاله و الختل ، و صنف منهم يتعلمون للفقه والعقل .
اما صاحب المراء و الجهل ، تراه موذيا ممارياللرجال فى انديه المقال ، و قد تسربل بالتخشع و تخلى من الورع ، فدق الله من هذاحيزومه ، و قطع منه خيشومه .
و اما صاحب الاستطاله و الختل فانه يستطيل على اشباهه من اشكاله ، و يتواضع للاغنياء مندونهم ، فهو لحلوئهم هاضم ، و لدينه حاطم ، فاعمى الله من هذا بصره ، و قطع نت اثارالعلماء اثره .
و اما صاحب الفقه و العقل ، تراه ذاكابة و حزن قد قامالليل فى حندسه ، و قد نحنى فى برنسه ،يعمل و يخشى خائفا و جلا من كل فقيه من اخوانه فشد الله من هذا اركانه ، و اعطاه يومالقيامة امانه .))
حضرت اميرمؤ منان على عليه السلام فرمود: طالبان و دانشجويان علوم دينى و دانشمندانبر سه دسته اند، آنها را با نشانه ها و شخصيت هايشان بشناسيد. يك دسته دانش رابراى خودنمائى و جهالت ورزى و بحث و جدل مى آموزند.
دسته دوم براى گردن كشى و فريب دادن مردمتحصيل مى كنند.
و دسته سوم براى فهميدن و تعقل و تدبر و براى خردمند شدن .
اما نشانه خودنما و بحث و جدل كننده و جهالت ورز اين است كه مى بينى مردم را اذيت و آزارمى دهد و به مجادله مى پردازد ظاهرى خدا ترس دارد ولى دلش از ورع و تقوى تهى وخالى است ، خدا كمرشان را بشكند و بينى اش را ببرد.
و اما گردنكش و عوام فريب بر همرديفان و همقطاران خود، پيش دستى و گردن فرازى مىكند و در برابر ثروتمندان فروتنى و كوچكى مى نمايد، شيرينى و حلواى آنان را مىخورد و دين خود را مى فروشد، خدا از اين راه چشمش را كور كند و از ميان دانشمندان ريشهاش را بكند. و اما نشانه آن فقيه فهميده و خردمند اين است كه او را اندوهناك و غمگين مىبينى و در تاريكى شب بكار عبادت مى پردازد در شب كلاه خود برابر حق خم شده كار مىكند و هراس دارد، از هر كس در ترس و حذر است ، مگر از برادران دينى و فقيه و فهميدهخود كه با آنها انس مى گيرد، خدا از اين راه او را پايدار مى كند، و در روز قيامت امانشدهد.(257)
كيفر كسى كه زنش را در چهار چيز اطاعت كند
(( عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال فى وصيته له : يا على من اطاع امراءتهاكبه الله على وجهه فى النار، فقال على عليه السلام : و ما تلك الطاعة ؟قال ياءذن لها فى الذهاب الى الحمامات و العرسات و النياحات و لبس الثياب الرقاق.))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ضمن وصيت خود به على عليه السلامفرمود: اى على كسى كه زنش را اطاعت كند خدا او را به رو در آتش (دوزخ ) افكند، حضرتعلى عليه السلام سئوال كرد: آن اطاعت چيست ؟ آن حضرت فرمود: اجازه دهد او را كه بهحمامهاى خارج (258) از منزل يا به مجلس عروسى و عزادارى رود در حاليكه جامه ها ولباسهاى نازك بپوشد.(259)
دعاى چهار كس رد نشود
عن النبى صلى الله عليه و آله : انه قال فى وصيته له : يا على اربعة لاترد لهم دعوة، امام عادل ، و والد لواده ، و الرجل يدعو لاخيه بظهر الغيب ، و الظلوميقول الله جل جلانه ، و عزتى و جلالى لانتصرن لك و لو بعد حين .))
پيامبر اكرم در ضمن وصيت خود و على عليه السلام فرمود: اى على چهار دسته اند كهدعايشان رد نشود (و مستجاب شود) امام و پيشواىعادل دوم دعاى پدر درباره فرزند خود سوم مردى كه براى برادر دينى خود غائبانه دعاكند، چهارم دعاى مظلوم يعنى نفرين انسانى كه به او ستم شده .
خداوند مى فرمايد: به غرت و جلالم قسم ، انتقام تو را هر وقت شده مى گيرم (260)
اگر اين سه گروه نباشند خدا عذابش را بر ما مى فرستد
قال ابوعبدالله عليه السلام : ان لله فى كل يوم و ليلة ملكا ينادى مهلا مهلا، عباد اللهعن معاصى الله فلولا بهائم رتع وصبيان رضع و شيوخ ركع لصب عليكم العذاب صباو ترضون به رضا. ))
امام صادق عليه السلام فرمود: خدا در هر روز و شب فرشته اى دارد كه ندا مى كند اىبندگان خدا، دست از معصيت خدا برداريد اگر به خاطر چهار پايان چرنده و كودكانشيرخوار و پيرمردان پشت خميده نبود هر آينه عذاب سختى بر شما مى باريد كه در زيرآن خرد مى شديد(261)
لطيفه
شخصى هوش و ذكاوت محصلين را آزمايش مى نمود: از آنان پرسيدقاتل امام حسن عليه السلام چه كسى بود؟ او نتواست جواب گويد، از ديگرىسئوال نمود كه اين سئوال را جواب نگفتى حالا بگو ببينمقاتل امام حسين عليه السلام چه كسى بود، عده اى كه انجا بودند پا به فرار گذاشتند،كسى به آنها رسيد از آنان پرسيد چه خبر است ؟ او در جواب گفت :مثل اينكه كسى را كشته اند و مى خواهند قاتلش را پيدا كنند ما ترس فرار كرديم .
تقليد كور كورانه
فردى روزى در حمام متوجه شد كه پير مردى كه درحال غسل كردن است مى گويد غسل حيض بجا مى آورم قربة الى الله ، آن فرد او را صداكرد و گفت اى پيرمرد تو كه حيض نمى شوى حيض مخصوص زنان است ، گفت : من چيزىنمى دانم فقط مى دانم وقتى بچه بودم و مادرم مرا به حمام زنانه مى برد گوش مى دادمو مى شنيدم كه مادرم مى گويد غسل حيض بجا مى آورم قربة الى الله من هم از او يادگرفتم .
شوخى و خنده
معمر خلاد گويد: از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم : قربانت شوم ، مردى در ميانجمعى است و سخنى به ميان آيد و آنها شوخى كنند و بخندند حضرت فرمود: باكى نيستتا آنجا كه نباشد - به گمانم مقصودش فحش بوده - (يعنى در صورتيكه به فحش وهرزه گوئى نكشد) سپس فرمود: همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله اينگونه بود كهعرب بيابانى نزدش مى آمد و هديه اى برايش مى آورد و همانجا مى گفت : بهاى هديه مارا بده ، پس رسول خدا(ص ) مى خنديد، و هر زمان كه اندوهگين مى شد مى فرمود: آن عرببيابانى چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.
فضل بن ابى قره گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: (( ما من مؤ من الا و فيهدعابة قلت : و ما الدعابة ؟ قال المزاح ، )) يعنى هيچ مؤ منى نيست جز اينكه در او دعابةهست ، من عرض كردم : دعابة چيست ؟ فرمود: مزاح و شوخى
يونس شيبانى گويد: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شوخى كردن شما باهمديگر چگونه است ؟ عرض كردم : اندك است ، فرمود: اينگونه نباشيد زيرا شوخى ازخوش خلقى است ، و تو به اين وسيله برادرت راخوشحال مى گردانى ، و هر آينه رسول خدا(ص ) با كسى شوخى مى كرد و مى خواستكه او را شاد و مسرور كند.
عبدالله بن محمد جعفى گويد: شنيدم حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداىعزوجل آنكس كه ميان جمعى شوخى و خوشمزه گى كند دوستش دارد، در صورتيكه فحشىدر ميان شوخى ها نباشد.(262)
از شوخى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله
عبدالله بن حارث بن جزء سهمى كه از اصحاب آن حضرت است گويد: كه هيچكس رانديدم كه بيشتر از پيامبر خدا(ص ) مزاح و شوخى نموده باشد: و شوخى و مزاح او همهحق بود.
جريربن عبدالله بجلى ، كه يكى ديگر از اصحاب اوست گويد: پس ار اينكه بهآنحضرت ايمان آوردم و مسلمان شدم ، هرگز با او ملاقات نكردم جز اينكه در روى من مىخنديد، و اخبار صحيح داريم كه پيوسته آن حضرت متبسم و خوشخوى بود و با چهرهخندان با افراد روبرو مى شد و نيز روايت شده كه روزى يكى (از بزرگان صحابهبه او عرض كرد: يا رسول الله تو با ما بسيار شوخى و مزاح مى كنى و اين روش ‍مناسب منصب پيغمبرى و نبوت نيست آن حضرت فرمود: (( ((انىالاقول الا حقا)) )) من جز سخن راست نمى گويم .
و مى فرمود: خداوند مزاح و شوخى راست را مؤ اخذه نمى فرمايد، و فرمود: و اى بر كسىكه سخن دروغ گويد تا با آن گروهى را بخنداند و دوباره فرمود: كه واى بر او واىبر او.
شيخ فريدالدين عطار گويد:
چو عيسى باش خندان و شكفته
كه خر باشد ترش روى و گرفته
شوخى حضرت رسول ص با اميرالمؤ منين على ع
صاحب كشف الغمه ، از مناقب خوارزمى بروايت ابن عباس آورده كه چون حضرترسول (ص ) در سال اول هجرت ميان مهاجر و انصار عقد برادرى بست ، براى حضرتاميرالمؤ منان على عليه السلام برادرى تعيين نفرمود: حضرت اميرملول و غمگين شد و از مسجد بيرون آمد و راه صحرا را گرفت ، در صحرا جوى باريكىبود كه خشك شده بود، به آنجا آمد و پهلوى خود بر زمين نهاد و از شدت تارحتىبخواب رفت ، و تن او مقدارى خاك آلوده شده بود، حضرترسول (ص ) كه اميرمؤ منان را غايب ديد، به نور فراست خود دانست كه آن حضرتملول و غمگين شده ، به دنبال او رفته و او را در خواب يافت ، بالاى سر او نشست و خاكاز تنش پاك فرمود و گفت : (( ((قم يا ابا تراب )) )) بلند شو اى خاك آلوده(263) آيا در خشم شدى كه ترا با كسى برادر نكردم ، بخدا سوگند كه ترا براىخود ذخيره كردم ، آيا تو راضى نيستى كه باشى براى من بمنزله هارون از موسى زيراكه بعد از من هيچ پيغمبرى نيست ، يا على هر كه تو را دوست دارد، ايمان وجودش را احاطهخواهد كرد، و هر تو را دوست ندارد، خداوند او را به مرگ جاهليت بميراند.
و از عمار ياسر روايت شده گويد: در غزوه ذوالعشيره كه درسال دوم هجرت داقع شد من در ركاب مولايم اميرالمؤ منين عليه السلام بودم و هر دو درپاى درخت خرمايى بخواب رفته بوديم ، رسول خدا(ص ) بر بالين ما آمد و ما را بيداركرد، و به اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: (( ((قم يا ابا تراب )) )) بر خيز اى خاكآلوده پس از آن فرمود: خبرى دهم ترا يا على : بدبخت ترين مردم دو كس اند، يكى آنكهناقه صالح را پى كرد، ديگرى آنكه محاسن تو را بخون (سرت ) رنگين نمايد و دستمبارك خود را به سر و روى آن حضرت كشيد(264)
مزاح و شوخى حضرت رسول ص با امام حسن مجتبى ع
در روايات صحيحه آمده ، كه حضرت رسول (ص ) با امام حسن مجتبى عليه السلام دروقتيكه كودك بود شوخى و بازى مى نمود و آن حضرت زبان خود را از دهان بيرون مىآورد و به امام حسن نشان مى داد و آن حضرت چون سرخى زبان پيامبر صلى الله عليه وآله را مى ديد خندان و شاد مى شد.
و از ابن عباس نقل شده ، كه روزى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله امام حسن (ع )را بر دوش مبارك خود سوار فرموده و راه مى رفت ، مردى امام حسن را در اينحال ديده گفت : (( ركبت نعم المركوب ، )) چه مركب خوبى را سوار شده اى ، حضرترسول (ص ) فرمود: (( نعم الراكب هو،)) او نيز خوب سوارى است .
و در اخبار آمده كه روزى امام حسن عليه السلام در حالى كه كودك بود به حضرترسول صلى الله عليه و آله گفت : اى جد بزرگوار مى خواهم كه بر شترى سوار شومو هر طرف كه مى خواهم برانم ، حضرت رسول (ص ) فرمود: چه اشكالى دارد كه من شترتو شوم ؟ امام حسن (ع ) فرمود: بسيار عالى است ، پس حضرت او را بر دوش مبارك خودسوار نموده ، و از اين گوشه حجره به آن گوشه حجره مى رفت ، و بدين سبب آنحضرت مسرور و خندان و شاد بود، در آن حال حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام گفت :اى جد بزرگوار، شتران مهار دارند و شتر من مهار ندارد، حضرترسول (ص ) دو گيسوى مشكبار خود را به دست وى داد و فرمود: كه اين مويها مهار توباشد، پس امام حسن هر دو گيسوى آن حضرترسول حالت خوشى بيش ار پيش پيدا نمود باز امام حسن گفت : اى جد بزرگوار شترانآواز و صدا برآرند و شتر من صدائى ندارد حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم شادان و خندان مانند شتران بنا كرد صدا كردن ، اينبود، مقدار اندكى از شوخيهاى آن حضرت ، و مولانا جلاالدين رومى در اين معنى گفته است:
باز نگار مى كشد چون شتران مهار من
يار كشى است كار او بار كشى است كار من
اشتر مست او منم خار پرست او منم
گاه كشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر من چو عف كند وز سر ذوق كف كند
هر دو جهان تلف كند در كف شهسوار من (265)
شوخى حضرت رسول ص با امام حسين ع
در كتاب ((استيغاب )) از ابن صخر روايت شده گفت : به چشم خود ديدم و از گوش خودشنيدم كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر دو دست امام حسين عليه السلام راگرفته بود در حاليكه در پيش روى او بود و مكرر مى فرمود كه : (( ((ترق يا عينالبق )) )) يعنى بيا بالا اى چشم پشه ، و در عرب رسم است كه هنگامى كه بخواهندكودك را به كوچكى چثه و جسم توصيف كنند (عين البق )) گويند، و چون حضرت اينعبارت را تكرار مى نمود، امام حسين (ع ) مثل اينكه از نردبان بالا رود، از پيش روى آنحضرت به كمك وى بالا رفت ، تا وقتى كه قدمهايش بسينه مبارك آن حضرت رسيد، پسحضرت فرمود: دهان خود را باز كن ، پس دهان او را بوسيد و فرمود: (( ((اللهم احبهفانى احبه )) )) خدايا او را دوست بدارد، زيرا من او را دوست مى دارم .
و روايت شده كه يعلى بن مرة عامرى گفت : به خاطر دعوتى كه از ما شده بود باحضرترسول (ص ) بيرون آمديم ، و حضرت در راه امام حسين عليه السلام را ديد كه با كودكانبازى مى كرد، حضرت به طرف او رفت و او از حضرت گريخت ، و پشت سر مردم پنهانشد و حضرت او را پيدا كرد، در حالى كه تبسم مى فرمود، باز امام حسين عليه السلام ازحضرت گريخت ، باز حضرت او را پيدا كرد، و دهان كسى را كه حسين را دوستدارد)).(266)
از خلق خوش پيامبر درس بياموزيم
نقل شده كه پيامبر اكرم (ص ) در حالى كه انس با او همراه بود از راهى مى گذشت ،عربى بيابانى او را ديد و با او معانقه نمود، و آنچنان آن حضرت را دربغل گرفته و فشار داد كه عباى خشن او كه از پشم و مو بود، به گردن آن حضرتكشيده شد و اثر خراشى در گردن وى پديدار گشت انس گويد به گردن آن حضرتنظر افكندم و ديدم كه چگونه حاشيه عبا به گردن آن حضرت اثر كرد ولى در عينحال اين عرب بيابانى به پيغمبر(ص ) عرض كرد: ازمال خدا كه پيش تو است به من قدرى ببخش ،رسول خدا روبه او كرده و خنديد سپس دستور داد چيزى ازمال به او بدهند.
و چون كفار قريش اذيت و آزار به آن حضرت رابه اوج خود رساندند و در واقعه احد سرآن حضرت را مجروح نمودند، عرض كرد: (( ((اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون )))) خدايا قوم مرا هدايت فرما، زيرا آنها نمى دانند در اين هنگام بود كه اين آيهنازل شد كه : (( ((انك لعلى خلق عظيم )))) همانا اى پيغمبر تو البته داراى خلق وخوى بزرگى هستى .
لطيفه
گويند كه عربى بيابانى به نزد شخصى رفت ، ديد كه در پيش روى او ظرف انجيرىاست ولى آن شخص تا اين عرب بيابانى را ديد، عباى هود را روى ظرف انجير انداختعرب بيابانى آنجا نشست ، اين شخص ‍ به او گفت : آيا مى توانى مقدارى قرآن بخوانى؟ گفت : بلى ، و شروع كرد به خواندن و گفت : (( ((و الزيتون و طور سينين )) ))وى به اعرابى گفت : پس ((والتين )) آن كجا رفت ، اعرابى گفت : ((والتين )) رفتزير عباى تو، مخفى نماند كه ((تين )) در لغت عرب به معناى انجير است .(267)
و اى به حال ما، در آخرت
از پيامبر خدا(ص ) نقل شده كه خداى متعال روز قيامت از سه كس ‍سئوال كند:
1- از عالمى كه خداوند به او مقام علم و معرفت را عنايت كردهسئوال كند، با آن علمى كه ياد گرفتى (براى اينجا) چه كردى (و چه فراهم نموده اى ؟)او در جواب گويد: در دل شب از رختخواب خود بلند مى شدم و نماز شب مى خواندم و شبزنده دارى مى كردم و در روز هم عبادت خدا مى نمودم ، خداوندمتعال در جواب فرمايد: دروغ گفتى ، ملائكه هم به او گويند دروغ گفتى چون قصد توفقط اين بود كه بگويند فلان عالم چنين و چنان است (و تعريف و مدح تو را كنند)، كهتعريفت را هم كردند.
2- از ثروتمندى كه خدا به فضل و كرمش به اومال داده ، خداى متعال از او سئوال نمايد، به تو نعمت ومال عنايت كردم با آن چه كردى ؟ در جواب گويد: پروردگارا با آنمال صدقه دادم (و هب فقراء در شب و روز كمك كردم و به آنها خوراك و پوشاك و مسكن دادم) خداوند در جواب فرمايد: دروغ گفتى ، ملائكه هم گويند: دروغ گفتى ، بلكه خواستىبا اين كار بگويند: فلانى با سخاوت و با گذشت و با جود و كرم است ، كه مردم همگفتند و معروف به سخاوت هم شدى .
3- از شخصى كه به جبهه رفته و جنگ نموده تا به شهادت رسيده است ، خداوندمتعال سئوال نمايد: (براى اينجا) چه كردى ؟ (و چه فراهم نمودى ؟) در جواب گويد:خدايا به من دستور جهاد داده شد و من جهاد كردم تا كشته شدم ، خداوند در جوابش فرمايد:((دروغ گفتى ))، ملائكه هم گويند: ((دروغ گفتى )) تو فقط قصدت اين بود كه مردمبه تو بگويند: چه مرد دلير و شجاعى ، و به تو لقب شجاعت هم دادند، (پس هيچ چيز وهيچ كارى براى خدا انجام نداديد و هيچ از خدا طلب كار نيستيد)(268)
كار را به خاطر خدا كنيد نه به خاطر دنيا
در حديث آمده : كه عابدى سالهاى سال عبادت خدا مى نمود، به او گفتند: اينجا درختى استكه مردم آن را عبادت مى كنند و از عبادت خدا دست كشيده اند، او خشمگين شده تيشه خود رابرداشت تا برود و درخت را قطع كند، شيطان به صورت پير مرد ناصحى او را در راهديد و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم بروم درخت را قطع كنم ، شيطان به اوگفت : تو چه كار دارى با درخت ؟ تو برو عبادت خود را بكن عابد گفت : قطع درخت ازعبادت بهتر است ، شيطان گفت : به هيچ وجه نمى گذارم درخت را قطع كنى ، پس مبارزهدر گرفت ، عابد او را بلند كرده و هب زمين زد و روى سينه اش نشست ، شيطان گفت : مرارها كن تا با تو صحبت كنم ، بعد به او گفت : اگر امر به معروف تكليف تو بود، توتكليفت را انجام دادى ، تو با عبادت مردم چه كار دارى ؟ عابد گفت ((من حتما بايد اين درخترا قطع كنم )) دوباره با هم مبارزه كردند، عابد شيطان را بلند نموده و بزمين زد و روىسينه او نشسته تا او را بكشد شيطان عاجز و ناتوان شد، به عابد گفت : مرا رها كن تابه تو حرفى بزنم ، عابد او را رها كرد شيطان گفت : تو آدم فقيرى ، و توكل بر جامعه هستى ، و تو بايد پولدار باشى تا هم خودت خوب زندگى كنى و هم بهفقرا كمك نمائى ، از كشتن من دست بردار، من هر شب دو دينار زير سر تو مى گذارم ، تاتو هر روز صبح بروى خرج كنى هم براى خود و هم براى صدقه و بخشيدن بهديگران و اين براى تو بهتر است از قطع درخت كه بود و نبودش براى تو ضررىندارد، پس عابد به فكر فرو رفت ، و گفت : راست گفتى ، من كه ماءمورم نشده ام تادرخت را قطع كنم تا به تركش ‍ گنهكار باشم بلكه من ماءمور شده ام تا عبادت كنم ،پس آنچه اين پيرمرد براى من متعهد شده براى من بهتر است .
پس رفت به عبادتگاه خود و مشغول عبادت شد، صبح كه شد ديد دو دينار بالاى سر اوستفردا هم همينطور تا روز سوم ، ولى روز سوم كه شد ديگر پولى بالاى سر خود نيافت، خشمگين و عصبانى گشت و تيشه را بر دوش خود گذاشته و رفت نا درخت را قطع كند،پس دوباره شيطان بصورت پير مردى او را ملاقات نموده و گفت : كجا مى روى ؟ عابدگفت : مى روم درخت را قطع كنم ، شيطان گفت : دروغ مى گوئى تو قدرت قطع درخت راندارى ، عابد آمد و او را خواست بلند كند و به زمين بزند ديگر نتوانست ، شيطان او راگرفت و محكم به زمين زد و او مانند گنجشكى بين دو پاى او بود تا اينكه روى سينهعابد نشست و به عابد گفت : دست از اين كار بر مى دارى يا اينكه تو را بكشم ، عابدديد كه طاقت او را ندارد، گفت : رهايم كن ، و بگو به من كه چگونه اين دفعه تو بر منپيروز شدى و حال آنكه من قبلا بر تو پيروز مى شدم ، شيطان گفت : ((بخاطر اينكهتو اول بار براى خدا و بخاطر خدا خشمگين شدى و نيت تو رسيدن به آخرت بود، پسخداوند تو را بر من مسلط كرد، ولى اينك تو به خاطر خودت و بخاطرمال دنيا غضبناك شدى پس من بر تو مسلط شدم و تو را به زمين زدم .(269)
در خاتمه ما در مورد مقايسه زنان با مردان از قرآن و احاديث و كلمات بزرگان و شعرامطالبى را يادآور مى شويم و اولا نظر قرآن را مى آوريم و ثانيا نظر ائمه اطهار، وثالثا كلمات دانشمندان خارجى ، و رابعا نظريه شعراء را درباره زنان درذيل مى آوريم تا برترى هر يك بر ديگرى روشن شود، البته الگوى همه زنان مسلمانما بايد تنها دختر گرامى حضرت رسول فاطمه زهرا سلام الله عليها باشد.
مستثنيات غيبت
مرحوم شيخ انصارى در اوائل كتاب مكاسب محرمه چند مورد را جزء حرمت غيبت ندانسته واستثناء نموده و فرموده است در اين موارد غيبت جايز است :
1 - كسى كه در مورد شخصى با انسان مشورت مى كند و از او مى خواهد كه خوبى و بدىآن شخص را براى او بازگو كند، انسان بايد براى او خيرخواهى كند و واقعيت را براىاو بيان كند، مخصوصا در كارهاى خير مانند ازدواج ، كه بخواهد دختر به او بدهد يا دختراز او بگيرد، و غيبت در اين موارد اشكال ندارد، زيرا كه خيرخواهى براى مشورت كننده واجب، و خيانت به او حرام است ، زيرا خيانت به او چه بسا مفسده اش از واقع شدن در غيبتبيشتر باشد.
2 - در مورد ظالم و ستمگر غيبت كردن و شنيدن غيبت اشكالى ندارد زيرا خداىمتعال مى فرمايد: (( ((لا يحب الله الجهر بالسوء منالقول الا من ظلم )) ))
((خداوند دوست ندارد كه آشكارا بدى كسى گفته شود مگر در مورد مظلوم و ستمديده ))
پس مظلوم و كسى كه مورد ستم واقع شده مى تواند ظلم ظالم را در نزد كسى كه از ظلم اوخبر ندارد بر ملا كند و از دست او شكايت كند و بدى او در اين مورد اشكالى ندارد.
3 - اگر آدم فاسقى شهادت داد يا خبرى آورد كه فلانى چنين و چنان است بايد بهشهادت او ترتيب اثر داده نشود، و به محض شنيدن خبر نادرست او حكم نكنيم ، بلكه غيبتو بدگوئى او نيز در اين مورد جايز است ، چون حكم نكردن به شهادت فاسق مصلحتشبيشتر از مفسده آن است ، و بدگوئى او در اين مورد اشكالى ندارد، چون با شهادت بهناحق او يا به ترتيب اثر دادن به خبر دروغ او ممكن است بين چند طائفه بهم بخورد وبدينجهت مفسده عظيمى رخ دهد.
4 - اگر كسى به شخص عادلى تهمت زد بايد كلام او را رد كرد و الا غيبت خود او كه بهمؤ من عادل تهمت مى زند در اين مورد جايز است .
5 - كسى كه ادعاى نسبى را مى كند كه اهليت آن را ندارد، بايد او را رد كرد و حرفش راقبول نكرد و لو با غيبت نمودن و بدگوئى پشت سر او (در همين مورد.)
6 - كسى كه حرف باطلى را در مورد دين اسلام مى زند و يا مقاله اى عليه دين اسلام مىنويسد، غيبتش در اين مورد اشكالى ندارد.
7 - كسى كه علنا فسق و فجور انجام مى دهد، مثلا علنا روزه مى خورد و يا گناه كبيرهانجام مى دهد و يا زنا مى كند و يا شراب مى خورد، غيبتش ‍ جايز است .
و بايد قصدش از غيبت و بدگوئى او اين باشد كه از كار زشتش بازدارد، و در واقع ايناحسانى است به حق او. چون مى خواهد او را به كارهاى خوب وادارد.
8 - غيبت بدعت گذار در دين جايز است ، در صورتى كه خوف داشته باشى كه او مردم راگمراه كند.
9 - غيبت در استفتاء از مجتهد جايز است ، مثلا زنى مى رود پيش ‍ مرجع تقليدش و مى گويدآيا مى توانم طلاق بگيرم يا نه ؟ اگر استفتاء موقوف باشد بر ذكر كردن نام او جايزاست و الا جايز نيست .
10 - غيبت در مورد دفع ضرر از غيبت شده جايز است ، همان طورى كه امام صادق (ع )بدگوئى زراره را مى نمود و قصد آن حضرت دفع ضرر دشمن از او بود، و به عبداللهبن زراره فرمود از جانب من به پدرت سلام برسان و بگو من بدى ترا پشت ترا گفتم ،به جهت دفاع از تو، زيرا كه دشمن و اهل سنت در اذيت و آزار به دوستان ما شتاب مى كنند،و با آنها دشمنى مى ورزند به جهت علاقمنديشان به ما، پس من غيبت تو را گفتم ، تا آزارو اذيت آنان را از تو دفع نمايم و تا اين كه مورد تمجيد و ستايش آنان قرارگيرى ،زيرا خداى متعال مى فرمايد: (( ((و اما السفينة فكانت لمساكين يعلمون فى البحرفاردت ان اعيبها و كان وراءهم ملك ياخذ كل سفينة غضبا)) ))
اما كشتى مال فقرائى بود كه در دريا مى كردند، پس خواستم آن را عيب دار و ناقص كنم ،چون در اطراف پادشاهى بودكه كشتى سالم (سالمى ) را به زور و به غصب مى گرفت، امام در تجويز عيب زراره به اين آيه استدلال مى فرمايد كه اين كلام خدا است ، به خداسوگند او آن را معيوب و ناقص نكرد جز آن كه هدفش اين بود كه از غضب نمودن شاه درامان باشد.
11 - جايز است عيبى از او بگويد كه به عنوان صفت خصوصى او گشته ، به طورى كهتا آن عيب و نقص را نگوئيد، آن فرد شناخته نشود،مثل دست شل ، و يا پا شل و يا لوچ و يك چشمى و يايك دستى ، و در حديث است كه زينبعطاره لوچ آمد پيش زنان پيغمبر اكرم (ص ) و با آنان ملاقات نمود.
پس اين عيب را گفتن در صورتى كه به اين صفت مشهور شده باشد و با شنيدن آن بدشنيايد اشكال ندارد. البته اين مبنى بر اين است كه فقط آن عيب ظاهر گفته شود و قصدمذمت او را نداشته باشد، بلكه قصدش ‍ شناختن يا شناساندن او به طرف باشد بعدمرحوم شيخ مرتضى انصارى مى فرمايد: البته فقهاء موارد استثناء حرمت غيبت را بيش ازاين بيان نموده اند، ولى ما ضابطه و قاعده كلى را در اين مورد وجود مصلحت غالبه برمفسده هتك احترام مؤ من مى دانيم ، چون هتك احترام مؤ من حرام است و اين به اختلاف مصالح ومراتب مفسده هتك مؤ من متفاوت است ، زيرا كه مصلحت در قوت و ضعف مندرج است ، چه بسا مؤمنى كه عرض و آبرويش هيچ ارزشى ندارد، پى بايد در هر دو جانب مصلحت و مفسده رامورد سنجش قرار دهيم ، اولويت با رعايت مصلحت بيشتر است اگر غيبت مصلحت بيشترى داشتغيبت جايز است و اگر حفظ آبروى مؤ من مصلحتش بيشتر بود غيبت جايز نيست .
مؤ لف گويد: در همه اين موارد كه غيبت جايز است ، شنيدنش هم اشكالى ندارد.

fehrest page

back page