علل ذكر بسم الله در ابتداى سور قرآن :
مفسران بزرگ و حكماء و عرفاى اسلامى ، بر اساس معارف اسلامى براى ذكر بسم الله در ابتداى هر كار وجوهى آورده اند كه جمع آن وجوه را صاحب كتاب پر قيمت انيس الليل در پانزده مورد اشارت كرده است :
اول :
شايد به جهت حديثى است كه شاه اولياء از حضرت رسالت (صلى الله عليه وآله) از حضرت اقدس بارى جل اسمه روايت نموده كه :
كُلُّ أمْر بال لَمْ يُبْدَءْ فيهِ بِبِسْمِ اللهِ فَهُوَ أبْتَرٌ .و اين معنى در اخبار صحيحه متواتره وارد شده كه حضرت رسالت فرموده : كه هر كار بزرگى كه در او ابتدا به نام خدا نكنند آن كار ابتر و ضايع شود و تمامت پيدا نكند .
دوم :
به جهت فراهم نمودن اسباب استجابت است چه اينكه در حديث آمده :
لا يُرَدُّ دُعاءٌ أوَّلُهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ .سوم :
به جهت آنكه رد اهل شرك و ضلال بوده باشد ، كه در ابتداء هر امرى به نام آلهه خود ابتدا مى كردند و بسم اللات و بسم العزى مى گفتند ، پس بايد اهل توحيد به اسم خداوند يكتاى بى همتا ابتدا نمايند .
چهارم :
شايد به اين جهت باشد كه خداوند به اسم اعظم خوانده شود ، چه اينكه از حضرت رضا مروى است كه بسم الله الرحمن الرحيم اقرب است به اسم اعظم از سياهى چشم به سفيدى آن .
پنجم :
شايد براى مداواى امراض باطنى انسان باشد ، تا بتواند پس از علاج آن امراض متوجه حرم مقدس كبريائى گردد .
غسل در اشك كنم كه اهل طريقت گويند *** پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
ششم :
شايد به اين جهت باشد كه اين اسم مبارك پناهى و امانى باشد براى بنده غرق گناه و مردود از درگاه حق تعالى .
هفتم :
شايد به خاطر اين باشد ، كه به بركت اين اسم مبارك از نوزده زبانه آتش جهنم نجات يابد ، بنده اى كه دچار گناه گشته ، چنانچه از پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مرويست كه فرمود : هر كه خواهد حق تعالى او را از زبانه آتش دوزخ كه نوزده اند نجات دهد بايد كه به قرائت بسم الله الرحمن الرحيم اشتغال نمايد ، كه نوزده حرف است تا حق تعالى هر حرفى را سپرى و حاجبى گرداند براى دفع هر يك از آن ، چه اينكه نوزده زبانيه نشانه غضب الهى و نوزده حرف علامت رحمت نامتناهى است .
آرى كسى كه به حقيقت بسم الله الرحمن الرحيم گويد ، از رذائل شسته و به حسنات آراسته مى گردد ، و گناهانش را تدارك نموده ، و مافات را جبران مى نمايد ، و به همين خاطر از نوزده زبانه آتش در امان مى ماند .
هشتم :
شايد جهت اين باشد ، كه بوسيله اين كلمه مباركه ، قبايح اعمال و افعال گوينده آمرزيده شود ، و قدم در مقام مناجات گذارد ، چنانچه توضيح داده شد .
نهم :
شايد اشاره باشد ، به اينكه از آنجا كه خداوند كتابى به توسط پيغمبر رحمت (صلى الله عليه وآله) ارسال فرموده و در عنوان آن بسم الله ثبت فرموده ، بنده مؤمن از حضرت حق به خاطر اين عنوان بخواهد ، خداوندا با همين حقيقتى كه در ابتداى كتابت بمده با ما معامله فرما ، در دنيا به رحمت رحمانيت ، و در آخرت به رحمت رحيميت ، كه به مغفرت و آمرزش بوده باشد .
نقل است : كه عارفى وصيت كرد كه بسم الله بر كفن او نويسند ، تا چون روز قيامت قائم شود ، همه مردم از قبور خود برخيزند ، گويد خداوندا براى ما كتابى فرستادى و در عنوان آن بسم الله را ثبت كردى ، امروز به عنوان كتاب خود با ما معامله فرما .
دهم :
شايد بدين جهت باشد كه قبل از دخول در حريم مناجات برات آزادى بگيرد .
مروى است از حضرت رسالت (صلى الله عليه وآله) : كه هرگاه معلمى به كودكى بگويد ، و امر كند به گفتن بسم الله ، حق تعالى برات آزادى از دوزخ براى آن كودك و پدر و مادر و معلم او بنويسد .
در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت ، كه لازم است در حفظ اين برات
مجاهدت و كوشش كرد ، كه انسان تا در دنياست ، در محاصره انواع خطرهاست ، اگر در مقام دفع خطر با عبادت و تقوا نباشد ، دچار دوزخ خواهد شد .
يازدهم :
شايد اشاره به اين باشد كه چگونه كسى خود را رحمان و رحيم بنامد و به رسائل در خانه خود رحم نكند .
دوازدهم :
شايد اشاره باشد به گفتار نوح به وقت سوار شدن بر كشتى كه از بركت آن خود و يارانش نجات پيدا كردند : بسم الله مجراها ومرساها .
سيزدهم :
ابتدا نمودن به اين كلمه مباركه به جهت تعظيم الهى است ، در بعضى از تفاسير است :
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : كسى كه كاغذى را كه بسم الله نوشته شده به احترام حق از روى زمين بردارد ، جزء صديقين به حساب آيد ، و در عذاب پدر و مادرش تخيفى داده مى شود ، گرچه مشرك باشند .
نقل است كه بشر حافى در ابتداء كه مست باده دنيا بود ، روزى در بين راه مى رفت ، كاغذى يافت ، روى آن نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم ، عطرى خريد و آن كاغذ را معطر كرد و آن را در جاى محترمى نهاد ، بزرگى آن شب به عالم خواب ديد كه گفتند بشر را بگو :
طَيَّبْتَ إسْمَنا طَيَّبْناكَ وَبَجَّلْتَ إسْمَنا فَبَجَّلْناكَ وَطَهَّرْتَ إسْمَنا فَطَهَّرْناكَ فَبِعِزَّتي لاَطَيِّبَنَّ إسْمَكَ في الدُّنْيا َالاْخِرَةِ .نامم را معطر كردى ، معطرت كرديم ، بزرگ دانستى ، بزرگت شمرديم ، يا
پاكيزه كردى ، پاكيزه ات كرديم به عزتم قسم نامت را در دنيا و آخرت پاكيزه گردانم .
آن بزرگ پس خود گفت : بشر مردى فاسق است مگر به غلط ديده ام ، وضو گرفت و نماز بگذارد و به خواب رفت ، باز همان خواب را ديد ، تا بار سوم ، كه مسئله را مطمئن شد ، صبح به در خانه بشر رفت و او را طلبيد ، گفتند به مجلس لهو و لعب رفته ، به در آن مجلس رفت و بشر را خواست گفتند : مشغول است گفت او را بگوئيد پيغامى دارم ، به بشر خبر دادند ، گفت بپرسيد از كه پيغام دارى ؟ جواب داد از خداوند ! .
بشر گريان شد گمان كرد پيام عذاب و عقاب است پس برخاست و روى به ياران كرد ، و با همه خداحافظى نمود و گفت هرگز مرا در مجلس معصيت نخواهيد ديد ، پس به نزد آن شخص آمد ، و پيغام را شنيد و مستعد توبه و انابه گشت و بدست حضرت موسى بن جعفر راه خدا يافت .
چهاردهم :
شايد به اين جهت باشد كه به اين كلمه مباركه داغ عبوديت بر بنده نهاده شود تا دشمن بزرگ كه شيطان باشد در او طمع ننمايد ، از حضرت رضا مروى است كه فرمود :
بِسْمِ اللهِ يَعْني أسِمُ نَفْسي بِبِسمَة مِنْ سِماتِ اللهِ وَهِىَ الْعَلامَةُ .در اين حديث تنبه است بر اينكه گوينده بسم الله بايد جد و جهد كند در وقت گفتن اين قول تا اينكه نشانه عبوديت و بندگى در خود مشاهده كند ، و اينكه فرمود سمه يعنى علامت ، شايد اشاره به اين باشد به اينكه عبد در وقت گفتن اين قول سزاوار است كه از انانيت و مالكيت و اختيار خود بيرون رود ، و خود را تحت اوامر پروردگار مقهور و مغلوب بيند ، تا اينكه در گفتن اين كلمه شريفه
صادق باشد .
پانزدهم :
شايد اشاره باشد به اينكه بنده بايد در جميع اقوال و افعال و احوال متذكر خدا باشد ، چنانچه حضرت يعقوب در وصاياى خود به حضرت يوسف فرمود :
پسرم در هيچ حالى خدا را فراموش مكن .
به هر حال سالك الى الله بايد حق تعالى را در هيچ حالى از احوال فراموش نكند چه در حال نعمت ، و چه در حال نقمت چه در حال راحت و چه در حال شدت به قول عاشق عارف فيض كاشانى :
هر كجا داغ و درد و غم باشد *** كاش بر جان من رقم باشد
توبه تو مرهمى است بر دل ريش *** درد و داغى كه دم به دم باشد
زآتش عشقم ار بسوزد جان *** يا شود شعله دل چه غم باشد
خام افسرده را چو بايد بخت *** آتش عشق مغتنم باشد
هر كه در عشق مى تواند سوخت *** به جهنم رود ستم باشد
دارم اميد آنكه در غم عشق *** دل من ثابت القدم باشد
وه كه گلزا داغهاى دلم *** خوشتر از روضه ارم باشد
هر كه در دل نباشدش عشقى *** حاصلش حسرت و ندم باشد
فيض را بخت اگر كند يارى *** در ره عشق حق علم باشد
معنى و فايده بسم الله :
توضيح و تفسير بسم الله و تمامى آيات قرآن ، به آن حقيقتى كه هست كار پيامبر و امامان بزرگوار است ، در اين گونه نوشته ها جز دورنمائى از مفاهيم بلند آسمانى آيات ، آن هم با استفاده از آثار آن بزرگواران كار ديگرى نمى توان انجام داد .
بسم الله الرحمن الرحيم مفهومى برتر و گسترده تر از آفرينش دارد ، ابن عباس مى گويد :
حضرت امير (عليه السلام) از اول شب تا آخر شب ، از براى من تفسير فاتحة الكتاب مى گفت ، هنوز از تفسير فاتحة الكتاب مى گفت ، هنوز از تفسير باء بسم الله نگذشته بود ، و بعد از آن فرمود : من آن نقطه ام كه در تحت باء بسم الله است .
و ايضاً از آن حضرت منقول است كه : آنچه در جميع كتب الهى است در قرآن است و آنچه در همه سور قرآنى منطوى است در بسم الله محتوى است ، و آنچه در بسم الله مندرج است باء بسم الله بر آن مشتمل است ، و آنچه كه در باء بسم ثابت است نقطه باء بر آن دال است ، و منم آن نقطه اى كه در تحت باء بسم الله است ! !
بعضى فرموده اند كه حضرت عزت لفظ اسم در اينجا ذكر فرمود ، تا چون زبان بنده جارى گردد داند كه نام دوست خواهد گفت ، دل را مصفى و روح را منقى گرداند ، تا به باطن صافى ذكر ملك وافى تواند كرد ، و تا سينه را از لوث تعلق پاكيزه نسازد و زبان را به آب استغفار از ياد كردن اغيار شستشوى ندهد ، نام حق بردن غايت گستاخى و ياد او كردن نهايت جرأت و بى ادبى است .
هزار بار بشويم دهان به مشك و گلاب *** هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
و گفته اند : حضرت حق سبحانه در اعلى مراتب تنزه و تقدس است و بنده خاكى در ادنى مقام تدنس و تعلق ، بىواسطه از حضيض رذالت به اوج عزت و جلالت ترقى نتواند نمود ، پس لفظ اسم را رابطه ساخت تا در وقت تلفظ بدين كلمه قدم همت بر مصاعد رفعت نهاده ، پرتو قابليت مشاهده انوار اسم بزرگوار از روزنه غيب بر او تابد .
در كافى و توحيد و معانى و عياشى از جناب صادق (عليه السلام) منقول است ، كه هر حرفى از اين حروف ثلاثه ، اشاره به اسمى از اسماء حسنى است .
باء بهاى خداست ، و سين سناى اوست و ميم مجد اوست ، و در روايتى وارد است كه ميم ملك اوست .
و برخى چنين دانسته اند كه باء ، اشاره به بصير است ، و سين سميع است و ميم محصى ، گوئيا قارى را تنبيه مى كند كه بصيرم و مى بينم كردار تو را ، در قرائت اخلاص ورز تا جزاى به سزا دهم ، سميعم ، مى شنوم گفتار تو را ، از غرض ريا دور شو تا خلعت فيض و صفا دهم ، محصيم مى شمارم انفاس روزگار تو ، يك لحظه غايب مشو تا عوض آن حضور لقاء دهم .
خلاصه در هر يك از اين حروف چندان معانى مندرج است كه عشر عشير آن به هزاران قرن در صد هزار دفتر نگنجد ، و از آن معانى كسى بهره گيرد كه بر باء بلاى دوست صبر كند ، و سين سر خود را به سلوك طريق فنا مشغول گرداند ، تا وقتى كه به ميم مشاهده رسد و جمال وجه باقى بر منظر نظرش جلوه گر آيد .
ارباب لطايف گفته اند : الله اسم اعظم است ، بدان دليل كه اساس توحيد بر اوست ، و كافر به سبب گفتن اين كلمه از حضيض كفر به اوج ايمان انتقال يابد .
هرگاه به جاى لا اله الاّ الله ، لا اله الاّ الرحمن گويد ، با آنكه از صفات خاصه است ، از كفر بيرون نيايد و داخل دايره اسلام نشود ، فلاح بندگان متعلق به ذكر اين نام است .
) وَاذْكُرُوا اللهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ((1) .منقبت كمال ذاكران به شرف اين اسم تمام است :
) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ ((2) .ابتدا بدو درست آيد كه بسم الله و اختتام بدو انتظام يابد كه :
1 ـ سوره انفال (8) : 45 .
2 ـ سوره آل عمران (3) : 191 .
) وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للهِِ ((1) .تاكيد معاقد وحدت از اوست كه لا اله الاّ الله ، تشييد قواعد رسالت بدوست كه محمّد رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ، تأييد عوايد ولايت به اوست كه على ولى الله .
نامت انيس خاطر و ورد زبان ماست *** نه گلشن سپهر پر از داستان ماست
از سلطان العارفين پرسيدند : كه اسم اعظم كدام است ؟ گفت شما اصغر به من نمائيد تا من اعظم به شما نمايم ، كدام نامست كه نه در عظمت تمام است ، چه قطره در نظر آيد كه نه از بحر محيط بزرگ تر آيد(2) .
الله : ذات پاك مستجمع جميع صفات كمال است ، و آدمى با روى آوردن به او به نهايت بزرگوارى و كرامت ، و شرف و فضيلت ، و حقيقت و عزت رسد ، و به رفع نيازمندى ها و عيوب و نقائصش موفق گردد ، و اگر با اين وسيله نتواند علاج خود كند ، بايد بداند كه اتصال به مفهوم و حقيقت اين نام پيدا نكرده بلكه لفظى عربى را تكرار كرده است .
ارتباط اگر حقيقى باشد ، رفع عيوب و خلاءها گردد و آثار فيض و عنايت و صفات الهى در انسان نمودار شود ، همچون تشنه كه با خوردن آب تشنگى اش برطرف شود ، و گرسنه با خوردن نان گرسنگى اش .
آنكه ناقص است ، در صورت اتصال واقعى به حضرت حق ، نواقص فكرى و روحى و عملى و اخلاقى اش برطرف شده ، و با فناى در صفات و اسماء كامل مى شود .
الرحمن : به تمام موجوداتى كه آفريده ، به مقتضاى استعداد و لياقت هر يك عنايت و لطف دارد .
1 ـ سوره يونس (10) : 10 .
2 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 51 .
آنكه هفت اقليم عالم را نهاد *** هر كسى را هر چه لا يق بود داد
اديم زمين سفره عام اوست *** بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست
زفضلش خاك آدم گشت گلشن *** زفيضش هر دو عالم گشت روشن
در مقصد اقصى آورده كه : حظ بنده از اسم رحمان آن است كه بر غفلت زدگان به وادى جرم و عصيان رحم كند ، و به طريق وعظ و نصيحت از روى لطف و ملايمت ، ايشان را به راه راست خواند ، و از هر كه معصيتى صادر گردد ، چنانكه داند كه از او واقع شده مهما امكن در ازاله او بكوشد از روى شفقت ، كه مبادا متعرض سخط الهى گردد و بر عاصيان و درماندگان به چشم رحمت نگرد ، نه بديده خوارى و ذلّت .
در اخبار آمده ، كه روزى عيسى (عليه السلام) با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت ، ناگاه گناه كارى ، تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را بديد ، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت ، آب ندامت از ديده اش روان شد ، از صفاى وقت عيسى (عليه السلام) و مصاحبان او بر انديشيد ، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد ، آه جگرسوز از دل پر خون بركشيد و با زبان حال گفت :
يا رب كه منم دست تهى چشم پر آب *** جان خسته و دل سوخته و سينه كباب
نامه سيه و عمر تبه كار خراب *** از روى كرم به فضل خويشم درياب
پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم ، اما چون اين قوم دوستان خدايند ، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود ، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مى رفت ، يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد ، كه بر عقب ايشان مى آيد گفت : يا روح الله ، اى جان پاك اين مرده دل بى باك را چه
لايق همراهى ماست ، و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست ، اى عيسى او را بران تا از قفاى ما بازگردد كه مبادا شومى گناهان او در ما رسد ، عيسى (عليه السلام) متأمل شد تا به آن شخص چه گويد ، و به چه نوع عذر او را خواهد ، كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه يا روح الله يار با عجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد ، مجموع را از ديوان او محو كرديم .
الرحيم : به مردمى كه در ميدان ايمان و عمل صالحند و از هدايت حضرت او در جهت سلامت عقيده ، عمل ، اخلاق بهره گرفته اند ، داراى عنايت است ، و اين عنايت در قيامت نسبت به آنان تجلى كند كه در قرآن فرموده :
) وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً ((1) .گفته اند كه بنده را سه حالت است :
اول ـ آنكه معدوم بود به هستى احتياج داشت .
دوم ـ آنكه هست شد به اسباب بقاء حاجت دارد .
سوم ـ به عرصه گاه قيامت حاضر شود به مغفرت خداوند متعال محتاج خواهد بود .
و ذكر اين سه حال در اين سه اسم مندرج است : اى بنده الله اوست ، تفكر كن كه تو را چگونه از كتم عدم به حيز وجود آورد ، رحمان اوست بنگر تا چگونه اسباب زندگى مهيا كرد ، رحيم اوست باش تا فردا ببينى كه تو را در پناه عنايت آرد و پرده مغفرت به روى گناهان تو فرو گذارد .
در مفاتيح الغيب آورده ، كه مداخل وساوس شيطان در نفوس انسان سه است : شهوت و غضب و هوا .
1 ـ سوره احزاب (33) : 43 .
از شهوت حرص و بخل زايد ، و از غضب كبر و عجب آيد ، و نتيجه هوا ، كفر و بدعت باشد .
پس حق سبحانه اين سه اسم فرستاده تا سد مداخل اين ثلاثه نموده ، آدمى را از سلوك باديه غوايت باز دارد ، هر كه بشناسد كه الله اوست از فرمان هوا كه معبود گمراهان است و آيه كريمه :
) مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ((1) .شاهد بر آن است سر ارادت به پيچد ، و هر كه داند كه رحمان اوست و ملك از اوست از غضب كه منشأ كبر و عجب است احتراز كند ، و هر كه عارف گردد به آن كه رحيم است ، به واسطه تشبه به بهايم كه سركردگان بيابان شهوتند بر نفس خود ظلم نكند .
توجه عملى به اين سه نام مقدس ، علاوه بر اينكه انسان را از رذائل اخلاقى پاك مى كند ، كفه حسنات را هم سنگين مى نمايد .
از جناب مستطاب نبوى (صلى الله عليه وآله) روايت است كه چون امت مرا در روز قيامت به موقف حساب بدارند و عملهاى ايشان را در ترازوى عمل نهند ، حسنات ايشان بر سيئات بيفزايد ، امتان پيغمبران گذشته گويند كه امت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را با وجود كمى عمل چرا كفه حسنات ايشان افزون شد ؟
پيغمبران ايشان گويند ، به جهت آنكه ابتداى كلام ايشان سه نام از نامهاى الهى بود ، كه اگر همان سه نام در كفه نهند و همه حسنات و سيئات فرزندان آدم را در كفه ديگر گذارند آن سه نام بر همه زيادتى كند و آن نامها نامهائى است كه در بسم الله است .
در تفسير كشف الاسرار است : اما حكمت در آنكه ابتدا به الله كرد سپس به
1 ـ سوره فرقان (25) : 43 و سوره جاثيه (45) : 23 .
رحمان ، پس به رحيم است ، آن است كه اين بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ايشان را سه حال است :
اول آفرينش ، پس پرورش ، پس آمرزش ، الله اشارت است به آفرينش در ابتدا به قدرت ، رحمان اشارت است به پرورش در دوام نعمت ، رحيم اشارت است به آمرزش در انتها به رحمت .
چنان است كه الله گفتى اول بيافريدم به قدرت ، پس پروريدم به نعمت ، آخر بيامرزم به رحمت .
بسم الله آغاز تمام سوره هاى قرآن جز سوره توبه است ، مردم مسلمان مأمورند در ابتداى تمام برنامه هاى خود ، آن را بگويند ، و گفتن اين جمله و توجه به مفهومش به خاطر اين است كه روى دل و فكر انسان از غير خدا برگردد ، و هر كار و عملى به ياد خدا و به نام او شروع شود ، تا همچنان كه آغازش با اتصال به خير مطلق است ، انجامش به محصول و ثمر نشيند ، و آدمى از اميد به مبدء كمالات و توجه به سرچشمه خيرات و فيوضات از كارش بهترين سود را برده و برترين منفعت را كسب كند و نيز نام هر ضعيف و زبون و فقير و مسكين و ذليلى كه خود را مقصد و مقصود قرار داده و براى انسان جز شر حاصلى ندارد ، و همچنين قهرمانان مادى و اربابان طاغوتى و سلاطين ستمگر و قلدران و زورگويان را از ميدان زندگى براند و جز با نام و ياد كمال مطلق و خير محض سر و كارى نداشته باشد .
چشم بگشا كه جلوه دلدار *** متجلى است از در و ديوار
نحن اقرب اليه آمده است *** دور افتاده اى تو از پندار
كل شىء محيط مى بينم *** آنچه مى بينمش به نقش و نگار
او به پيش تو ايستاده چو سرو *** سر فرو برده اى تو نرگسوار
سرمه اى گر زنور بى بصرى *** نكشى در دو چشم بر سر كار
اندرون و برون نشيب و فراز *** از پس و پيش و از يمين و يسار
شاهد لا اله الاّ هو *** پيش تو پرده گيرد از رخسار
كاروان نفخت من روحى *** به سراى تو برگشايد بار
ثم وجه الله آيدت به نظر *** وهو معكم نمايدت ديدار
اين تماشا چو بنگرى گوئى *** ليس فى الدار غيره ديار
گر تو علم اليقين بدست آرى *** سوى عين اليقين بيابى بار
عشق او در دلت كند منزل *** روز روشن نمايدت شب تار
محو گردى چنانكه از مستى *** نشناسى همى سر و دستار
كار كن كار پيش از آنكه اجل *** بدر آرد زهستى تو دمار
قلم راستى بدست آور *** بر ورق هاى جان و دل بنگار
معنا و مفهوم حمد :
شكر ، سپاسگزارى در برابر نعمت است بدون توجه به مقام صاحب نعمت .
مدح ، ستايش ممدوح است به خاطر جمال و كمالى كه دارد بدون توجه به نعمت و احسان او .
حمد ، جامع معناى سپاس و مدح است ، حمد يعنى سپاسگزارى در برابر تمام نعمت هاى داده شده و احسان و عنايت دوست ، با توجه به مقام عالى او كه جامع تمام صفات كماليه است .
در اينجا هر شكر و مدحى چه با زبان بيان ، چه با زبان وجود ، مخصوص ذات با كمالى است كه مالك و تربيت كننده همه عالم هاست .
بايد حمد و ستايش را تنها براى مبدئى دانست كه لطف تربيتش سراسر جهان و همه موجودات را فرا گرفته ، هر ناتوانى را توانا مى گرداند ، هر بى جانى را جان
مى بخشد و فراخور احتياجش ساز و برگ زندگى به او مى دهد ، و از آنچه هست برترش مى سازد ، تا به جمال عقلش مى آرايد ، آنگاه براى تكميل تربيت ، پيغمبران و خردمندان عاليقدر را برمى انگيزد ، و شرايع و قوانين در جلو راهش مى گذارد و تربيت تكوين را با تشريع تكميل مى نمايد .
بدين جهت در قرآن كريم كه ظهور تربيت و اراده حق است ، آيات تكوين و تشريع با هم آمده و همه را آثار قانون تربيت رب العالمين مى شمارد .
با بيان اين حقيقت كلمه حمد به اندازه پهناى جهان بزرگ توسعه دارد ، و هر چه بيشتر اسرار جهان باز شود و خرد انسان پيش رود ، مجهولات نظام طبيعت و حيوانات ريز و درشت و بعد اختران و سازمان درونى و بيرونى جانداران معلوم گردد ، حقيقت حمد و توجه به ربوبيت جهان بيشتر تحقق مى يابد و معنا و واقعيت آن عميق تر و وسيع تر مى گردد .
به هر اندازه كه انسان آشناى به سازمان وجودى عالمين و حداقل دنياى كيهان و نبات و حيوان و انسان مى شود ، از نظر آفرينش آنان و منافع بى شمارشان بيشتر حيرت زده مى شود ، و لزوم و وجوب حمد و اينكه ستايش و شكر و مدح و حمد مخصوص مالك و پرورش دهنده عالميان است روشن تر مى گردد .
در اينجا لازم است به گوشه اى بسيار محدود و ميدانى ناچيز از اوضاع عالم كيهان و عالم نبات و عالم حيوان و عالم انسان اشارت رود ، تا نياز ما به حمد و ثبوت آن براى حق بيش از پيش آشكار گردد .
عالم كيهان :
فيزيك نجومى به ما مى آموزد كه آسمان صاف و بى ابر ، مجموعه پهناورى است مركب از خورشيدهاى بى شمار ، كه مانند مولكولهاى گازى كه به جنبش آورند در جهات بسيار متفاوت شتابان رفت و آمد دارند .
نسر واقع با سرعت ثانيه اى 13 كيلومتر به ما نزديك مى شود ، الدبران ثانيه اى 53 كيلومتر از ما دور مى شود ، سماك رامح با سرعت ثانيه اى 135 كيلومتر مسير موربى را مى پيمايد ، دو ستاره آخرين دب اكبر به يك سو مى روند ، در عين اينكه ستارگان ديگر اين صورت فلكى با سرعت غير قابل تصورى به جهت مخالف روانند .
منظومه شمسى ما نيز از اين سرنوشت مستثنى نيست ، خورشيد با سرعت ثانيه اى 19 كيلومتر واله و حيران به سوى كناره كهكشان ما روان است ، و در اين راه بى پايان زمين و سيارات ديگرى كه موكب او را تشكيل مى دهند با خود مى برد ، و در همين حين دستگاه منظومه شمسى همراه كهكشان ، كه يك پارچه مانند چرخ و فلك آتش بازى عظيمى ، به دور خود مى چرخند ، قوس عظيمى به سرعت ثانيه اى 240 كيلومتر طى مى كند ! !
عالمى كه ما در اين لحظه مى بينيم آنچنان نيست كه در واقع وضع كنونى آن باشد ، بلكه دورنمائى است از وضع گذشته .
خورشيدى كه هم اكنون مقابل ديدگان ماست ، در حالى است كه نسبت به عمر كهكشان يا عالم هشت دقيقه پيش بوده ، با توجه به اينكه زمين خيلى جوانتر از خورشيد است و 3 ميليارد و پانصد ميليون سال از عمرش گذشته ! !
شعراى يمانى نه سال جوانتر به نظر مى رسد ، خوشه پروينى كه تماشا مى كنيم منظره پانصد سال پيش اوست .
در شب صاف بى ماه با چشم بى سلاح در صورت مرأة المسلسله قطعه ابر مانندى به بزرگى قرص ماه مى توان تشخيص داد كه نور ضعيفى مى پراكند ، اين توده ابر ، مانند ستارگان سحابى است خارج از كهكشان ها .
وضعى كه اكنون از آن به نظر ما مى رسد ، آنچنان است كه در دو ميليون سال پيش داشته ، از آن زمان تاكنون بر ستارگان بى شمار آنچه گذشته در اين باره
هيچ چيز نمى توان گفت ، كهكشان مراة المسلسلة آخرين مرز ديد بشر است ، اما با كمك تلسكوپ مى توانيم ميلياردها سال نورى پيش برويم .
انوارى كه اجرام اين عالم دور مى پراكنند به نور فسيل موصوف شده اند ، البته اين انوار بر بيشتر فسيل هائى كه در زمين بدست آمده اند مقدمند ، شگفت آنكه نورى آنچنان ضعيف كه ورقه شفاف نازكى ، يا ذره غبارى مانع تابش آن مى شود با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه صد ميليون راه پيموده ، ظهور همين انوار كه از بسيار دور به ما مى رسند خلاء نسبى فضا را ثابت مى كند و تصويرى از عظمت دستگاه آفرينش را آشكار مى سازد ، در اينجاست كه بايد سر تعظيم و تكريم و سپاس و شكر و مدح و حمد به پيشگاه او برداشت و با همه وجود فرياد زد .
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .با تقسيم آسمان به چندين بخش ، و عكسبردارى از هر بخش ممكن خواهد بود كه ستارگان گنبد نيلگون را شماره كرد .
در رصدخانه ها اين كار مى شود ، در رصدخانه كالج هاروارد كليشه اى كه 35 در 45 سانتى متر مساحت دارد ، بيش از دو هزار كهكشان را نمايان مى سازد اما عده كهكشانهائى كه جهان را تشكيل مى دهند از حدود پانصد ميليون متجاوز است .
در هر كهشكان چند ستاره است ؟ قطاع هاى چندى از كهكشان منظومه شمسى را شمرده اند ، يك منجم جوان هاروارد ، بيش از دو ميليون ستاره جدا از يكديگر را شمرده است ، و به موجب اين رصدها و آزمايشهاى دقيق شماره ستاره هاى كهكشان ما فقط بالغ بر صدها ميليارد مى باشد ، كه تمام اين امور در
1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
زندگى ما دخيل است ، و در حيات ما سهمى از منافع عالم بالا وجود دارد ، آيا جا دارد كه با تمام هويت خود علما و عملاً فرياد برآريم .
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .تمام انسانها ، اگر بخواهند ، به بررسى وضع ظاهر و كلى موجوداتى كه در حيات ما سهيم اند اقدام كنند بدون شك عمر همه آنها و قدرت عملى شان كفاف اين برنامه را نمى كند چه رسد به اينكه بخواهند نظام باطن و ظاهر موجودى را موشكافى كنند ، و نعمت وجود او را به تحقيق آورند ! !
جواب سؤالات زير ، در باره وضع كلى پاره اى از عناصر كه در زندگى ما دخالت ضرورى يا مستقيم يا بواسطه دارند ، هزاران سال عمر و هزاران هزار كتاب لازم دارد .
هوا از چه چيزهائى تشكيل شده است ؟
چرا اجسام مى سوزند ؟
چگونه هوا براى ما كار مى كند ؟
آب به چه شكل هائى يافت مى شود ؟
آب از چه چيز تركيب شده ؟
چگونه آب براى ما كار انجام مى دهد ؟
چگونه آب در هوا وارد مى شود و چگونه از آن خارج مى گردد ؟
موجبات وزش باد چيست ؟
چگونه رطوبت هوا در وضع جوى تأثير مى كند ؟
موجب اختلاف آب و هوا در نقاط مختلف چيست ؟
عمر زمين چقدر است ؟
1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
چه نيروهائى باعث تخريب زمين مى گردد ؟
چه نيروهائى باعث پيدايش كوهها مى شود ؟
خاك چگونه تشكيل مى گردد ؟
چه فلزات سودمندى از زمين بدست مى آيند ؟
چه سوخت هائى از زمين بدست مى آوريم ؟
كدام مصالح ساختمانى را از زمين بدست مى آوريم ؟
حرارت چطور بوجود مى آيد و چگونه اندازه گرفته مى شود ؟
چگونه حرارت از جائى به جاى ديگر منتقل مى شود ؟
حرارت چگونه اداره مى شود ؟
نور چيست ؟
اشياء را چگونه مى بينيم ؟
چرا اشياء رنگ دارند ؟
الكتريسيته ساكن از كجا مى آيد ؟
چگونه از مغناطيس استفاده مى كنيم ؟
جريان برق چگونه توليد مى شود ؟
چگونه جريان برق به ما مى رسد ؟
چگونه صوت بوجود مى آيد ؟
صداها با هم چه تفاوت هائى دارند و چرا تفاوت دارند ؟
چگونه مى توانيم بشنويم ؟
چگونه در خشكى و روى آب مسافرت مى كنيم ؟
موجب پيدايش فصول چيست ؟
گياهان و جانوران از چه ساخته شده اند ؟
بدن گياهان و جانوران چگونه ساخته شده است ؟
جانوران و گياهان چه كارهائى مى توانند انجام دهند ؟
گياهان چگونه براى انسان مفيدند ؟
جانوران چگونه براى انسان مفيدند ؟
گياهان چگونه تكثير مى شوند ؟
جانوران چگونه توليد مثل مى كنند ؟
چرا ما به غذا احتياج داريم ؟
به چه نوع غذاهائى نيازمنديم ؟
چگونه گياهان سبز غذاى ما را مى سازند ؟
غذاى ما چگونه هضم مى شود ؟
غذاى هضم شده چگونه به تمام اعضاى بدن ما مى رسد ؟
انرژى چگونه در بدن توليد مى شود ؟
جواب هر يك از اين سؤالات كتاب يا كتابهاى مفصلى لازم دارد و به قول فخر رازى دانشمند قرن پنجم در صفحه 229 تفسيرش ، كند ، و اين سخن فقط مربوط به شمارش نعمت هاست كه در قرن پنجم گفته شده ، امروزه كه تا حدى علوم مختلفه گسترش پيدا كرده براى شمردن و براى تحقيق در نظام تكوينى موجودات و عناصر شناخته شده چه اندازه زمان و چه مقدار كتاب لازم است ؟
وظيفه ما در برابر اين همه عنايت و رحمت چيست ، و پس از شناخت نعمت و مصرف كردن آن ، براى عطاكننده اش چگونه بايد سپاس گفت : حداقل شكر و سپاس حق مراعات كامل تقوا و رعايت جانب عبادت و با تمام وجود اين جمله مباركه را فرياد زدن است :
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
عالم نبات :
عالم اعجاب انگيز نباتات ، راستى عالم عجيبى است ، و پاى علم هنوز كه هنوز است در ابتداى راه آن است ، و شرح هر زاويه اى از وضع يك نبات كتابى جداگانه مى خواهد ، در اين قسمت فقط و فقط به عناوين كلى مسئله اشاره مى رود ، تا با توجه به اين عناوين به مالك و مربى نباتات و اينكه وجود مقدس او از اين طريق چه احسان و عنايتى به بشر نموده توجه شود :
حس و حيات نباتات ـ سلول نبات ـ عناصر تشكيل دهنده سلول ـ خاصيت هر يك از عناصر ـ تركيب هسته ـ غشا و سلول ـ اعمال فيزيكى آن ـ كيفيت توليد نيرو ـ چگونگى تغذيه ـ اسرار مرموز نمو متناسب ـ توليد و تكثير ـ نسوج نباتى ـجهازات داخلى هر يك ـ خواص طبيعى آنها ـ كيفيت ساختمان ريشه ها ـ طبقات ريشه ها ـ استوارى آنها ـ كيفيت جذب آب و املاح ـ جريان شيره خام ـ دفع مواد زائد ـ كيفيت دفع و مبارزه ريشه ها با هم ـ ساختمان كلاهك يا سپر بر سر آنها ـ عناصر تركيب كننده آنها ـ عمليات فيزيكى هر يك ـ تأثير خواص رطوبت و حرارت و نور در نباتات ـ دستگاه هاى گيرائى اين قوا در گياه ـ وسائل تنفس گياه ـ ساختمان برگ ـ تركيبات و طبقات و انواع آنها ـ برگ هاى خاردار ـ عمل لقاح ـ ابزار و وسائل لقاح ـ كيفيت هاى گوناگون آن در انواع آنها ـ حشرات و مگس هاى مامور لقاح ـ بادها و امواج مأمور ـ حساسيت خاص برخى از نباتات ـ تعاون گياه ها نسبت به هم ـ درخت هاى گوشت خوار ـ نظام توارث در نباتات ـ اسرار ميوه ها ـ اشكال گلها و گلبرگ ها و شكوفه ها و گياهان آبى و صحرائى ـ مقاومت گياهان در برابر امراض ـ امراض گياه ـ مرگ گياه ، كه هر يك از اين عناوين موضوع علم خاصى است و داراى ميلياردها قانون و نظام مستحكم مى باشد ، نقشى كه گياهان در زندگى شما دارند چه نقش عظيمى است ، و شما
در برابر استفاده كردن از اين سفره و صاحب آن چه وظايفى داريد ؟
حداقل وظيفه شما شكر است ، و شكر عبارت از خرج كردن نعمت در راه حق است و حداقل آن با دل و جان گفتن :
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .و بجاست چون فيض شوريده حال به پيشگاه مقدس او عرضه بداريم :
خواهم كه خاك راه شوم زير پاى تو *** تا ذره ذره ام همه گيرد هواى تو
آيم چو گرد بر سر راه تو اوفتم *** شايد كه بوسه اى بربايم زپاى تو
جان در رهت فدا كنم و منتت كشم *** اى صد هزار جان گرامى فداى تو
جان صد هزار كاش بود هر دمى را *** تا جمله را نثار كنم از براى تو
خوش آن دمى كه سوى من آئى زروى لطف *** تا جان زمن طلب كنى و من لقاى تو
يابم حيات تازه به هر جان فشاندنى *** گر صد هزار بار بميرم براى تو
در تو كسى به حسن و ملاحت كجا رسد *** تو پادشاه حسنى و خوبان گداى تو
تو هم چو آفتابى و من همچو سايه ام *** آيم به هر كجا كه روى در قفاى تو
1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
هستم براى تو من و هستى براى خود *** هستى تو خود براى خود و من براى تو
هر چند لطف بيشتر كنى تشنه تر شوم *** سيراب كى شوم زشراب لقاى تو
از درگه تو دور نگردد به تيغ سر *** هر كو چشيد چاشنه اى از عطاى تو
در آسمان ملائكه گويند آمين *** آن دم كه فيض روى كند در دعاى تو
عالم حيوانات :
در قسمت حشره ، تنها تاكنون حشره شناسان نزديك به هفتصد هزار قسم حشره احصاء كرده اند .
شماره حشرات به اندازه اى است كه ارقام براى بيان آن قاصر است ، يك روز تابستانى كه هوا صاف باشد ، شماره حشراتى كه در بريدگى هاى تپه اى براى نظام حيات در تكاپو هستند ، از عده نفوس يك قاره بيشتر است ، اگر ناگهان نژاد بشر به كلى از روى زمين معدوم شود ، مخلوقات ديگرى كه به روى زمين مى لولند به زحمت متوجه غيبت او خواهند شد .
ژان هانرى فابر دانشمند نامى فرانسه هميشه مى گفت : تدبر در ساختمان پيكر يك حيوان كوچك چون مور و تشكيلات منظم حياتى آن ميلياردها انسان را به سوى خدا رهبرى مى كند .
همان تحير و اعجابى كه در جهان فضا و كواكب و عالم نباتات بر آدمى چيره مى شود ، چندين برابر آن در جهان حيوانات به آدمى دست مى دهد اينكه مى گوئيم چندين برابر آن ، بخاطر آن است كه خورشيد با آنهمه عظمت فاقد
عنصر حيات و حس و اراده است .
اما در جهان حيوان عنصر ناشناخته حيات با همه پيچيدگى و ابهامش و با تشكيلات وسيع و عظيمش بر ساير عجايب عالم ماده افزون گرديده و در جهان حيوان تشكيلات وسيع موجوداتى ذره بينى چون :
ويروس ها و باكترى ها و ساير موجودات ديگر ذره بينى و گروه هاى گوناگون آنها ـ آثار مختلف حياتى آنها ـ نقش يكايك اصناف آنها در سازمان اين عالم خاصه در وضع حالات بشرى ـ ميكربهاى امراض ـ ميكربهاى زحمت كش و خدمتگزار ـ حشرات ريز ـ سازمان حياتى آنها ـ قدرت احساس آنها ـ كيفيت توالد و تناسل گوناگون تمام جانداران ـ تخمگذارى ـ تلقيح يا تركيب تخم نر و ماده ـ حمل با تقسيم ـ اسرار اسپرماتوزوئيد ـ اسرار پستانداران ـ حيوانات آبى ـ چهارپايان ـ سازمان و ساختمان يكايك آنها ـ نظامات زندگى آنها ـ عواطف و احساسات آنها ـ و ميلياردها ميليارد موضوع ديگر ، كه هر يك از اينها رشته اى است طولانى و بس پر پيچ و خم كه علوم گوناگونى به بيان اسرار و نظامات اين موجودات و سازمان هاى آنها پرداخته اند ، كه اداى حق صاحب و خالق و مالك آنان حداق اين است كه با تمام خلوص و فروتنى به پيشگاهش ايستاد ، و با همه هستى و وجود فرياد زد :
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .و چه نيكوست ، كه در برابر اين همه عنايت و نعمت ، تسليم او شده ، و اوامر ا و را طاعت كرده و از محرمات او كناره گيرى نمائيم ، و قلب را از آلودگى پاك كرده و نفس را از بد خلقى ها پيراسته نموده و به صفات حضرت او آراسته شويم و با زبان حال در كوى آن جناب عرضه بداريم :
1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
اى خداى بزرگ بر اثر عدم درك حقايق ، و بخاطر دور افتادن از وادى معرفت ، و به علت اسارت در دام شيطان ، از شناخت حقيقى تو عاجز مانديم ، و نعمت هائى كه به ما لطف فرمودى در غير خواسته تو مصرف كرديم ، و اكنون براى توبه و انابه و عذرخواهى به درگاه لطفت ملتجى شده ، و از تو درخواست عفو و گذشت داريم .
اين عاصى روسياه به پيشگاه نورانى آن جناب عرضه داشت :
من كه زبار گنهم در غمم *** تا به ابد ننگ بنى آدمم
تيرگى قلب و دلم از گناه *** كرده مرا نزد خدا روسياه
جان به تباهى زدرش دور شد *** ديده بيناى دلم كور شد
خسته شد از ظلمت دل جان من *** رفته زدستم سر و سامان من
اى كه تو را عاصى و شرمنده ام *** مرحمتى كن كه تو را بنده ام
با كرمت كن تو مرا سرفراز *** كن نظرى بر من و اين سوز و ساز
ديده حق بين تو عطا كن مرا *** لطف نما غرق صفا كن مرا
گوشه نشين را زغم آزاد كن *** خاطر افسرده او شاد كن
گر چه گناهش همه سو شد عظيم *** ليك دلش گشته پر از ترس و بيم
هر چه بود بنده درگاه توست *** مى شود آن گونه كه دلخواه توست
توبه كند بر در تو ناگزير *** پس تو زاو از كرمت دستگير
زآتش حسرت دل او سوخته *** جان به غم عشق تو افروخته
ناله عذر از دل و جانش نوشت *** جز در تو هر در ديگر بهشت
گشته به درگاه تو مسكين و زار *** توبه و زاريش شده كسب و كار
عالم انسان :
شاهكارها و تمامى اسرار خلقت انسان را ، تنها آفريدگار جهان آگاه است ،
و اين مقدارى كه دانش وسيع بشر موفق به كشف آن شده ، از صدها هزار كتاب قطور متجاوز است ، به گوشه اى از عناوين دستگاه وجودى بشر توجه كنيد ، و ببينيد خالق عالميان در خلقت اين موجود شگفت انگيز چه صنعتى به خرج داده .
نظامات و قوانين استخوانها ـ اشكال گوناگون استخوان ـ استخوانهاى مسطح ـ استخوانهاى دراز و كوتاه با مفصل و بى مفصل ـ مفصل ها ـ حفرات استخوانى ـ جدارهاى استخوانى ـ نسبح اسفنجى استخوانها ـ تغذيه استخوانها ـ تركيبات شيميائى آنها ـ غضروف ها ـ شكلهاى گوناگون و عناصر تركيبى آنها ـ شرح يكايك عضلات بدن ـ ماهيچه ها ـ كيفيت عمل انقباض و انبساط در عضلات ـ عضلات جبهه ها ـ عضلات بالا كشنده يا جمع كننده ابروان ـ عضله پلك ها ـ عضلات دماغ ـ عضلات لب ها ـ شرح نظامات و سازمان گيرائى حواس پنج گانه ـ لامسه : برجستگى هاى زير پوست ـ يا مراكز قوه لامسه ـ اسرار درون اين برجستگى هاى زير پوست ـ يا مراكز قوه لامسه ـ اسرار درون اين برجستگى ها يا پيل ها ـ حس ذائقه : مراكز گيرائى آن ـ پاپيل هاى زبان ـ قوه سامعه : تشكيلات گوش خارجى ـ خيمه گوش ـ لاله گوش ـ سوراخ متناسب گوش ـ پرده صماخ ـ مايع سمى درون آن ـ عناصر تركيبى اين مايع ـ دريچه هاى گوش و سطحى ـ مجراى شيپور استاش ـ استخوانهاى چكشى ـ سندانى عدسى ـ ركابى ـ گوش داخلى ـ دهليز آن ـ سه نيم دايره استخوانى ـ لوله مارپيچى ـ مايعات درون هر يك ـ عناصر تركيب كننده هر يك از مايعات ـ قوه شنوائى ـ صوت ـ اسرار صوتى ـ امواج ـ ارتعاشات موجى ـ قوه باصره ـ تشكيلات ظاهرى چشم ـ پلك ـ صفوف مژه ـ غدد اشك ـ مجارى ده گانه اشك ـ انتراشك ـ شست و شوى چشم با اشك ـ كره چشم ـ حلبيه ـ قرنيه ـ شفافى قرنيه ـ كيفيت عبور نور ـ مشيميه ـ عنبيه ـ پرده مدور عنبيه ـ سوراخ مجراى عبور نور ـ مردمك ـ رنگ عنبيه ـ اسرار
اين رنگ و رنگ ها ـ شبكيه ـ جليديه ـ نقش مايع زلاليه ـ مايع زجاجيه ـ عناصر تركيب كننده مايعات ـ اسرار درون يكايك طبقات چشم ـ كيفيت ديد ـ بحث نور ـ معماى نور ـ دستگاه عظيم گوارش ـ معده ـ روده ها ـ غده هاى ترشحى مركز صفرا ـ دهان ـ حلق ـ لوله هاضمه ـ تشكيلات يكايك آنها ـ كيفيت جذب اكسيژن ـ علل احتراق ـ توليد حرارت ـ مقدار حرارت ـ اسرار و تشكيلات يكايك آنها ـ خون ـ اسرار خون ـ كيفيت پيدايش خون ـ گلبولهاى سفيد ـ گلبولهاى قرمز ـ عدد هر يك ـ دستگاههاى گردش خون ـ ـ قلب ـ اسرار قلب ـ شريانها ـ وريدها ـ مويرگها ـ گردش بزرگ خون ـ گردش كوچك خون ـ دستگاه دفع مواد زايد ـ سازمان آن ـ لوله كشى بدن ـ دستگاه توليد نطفه سازى ـ ماهيت نطفه و . . . كه هر يك موضوع علم خاصى است و تشكيل دهنده ميلياردها ميليارد اسرار .
البته آنچه مى بينيم و مى خوانيم عبارت است از ظاهرى از بدن و جسم ، ولى قواى كارگران اين جسم كه عبارت از نفس و روح و وجدان و انديشه و هزاران قدرت نامرئى است ، و در هيچ لا براتوارى قابل تجزيه و با هيچ ميكروسكبى قابل رؤيت نيست ، براى ما قابل شرح و درك نمى باشد ، تنها در برابر اين دستگاههاى با عظمت بدن و روح و نفس كه قرار مى گيريم ، به قدرت كامله صاحب اين عالم پى برده و به گوشه اى از عدل و حكمت و علم او آشنا شده و در برابر جناب او كه اين همه احسان به ما نموده با همه وجود خود فرياد برمى آوريم :
) اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ ((1) .
) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ( .با اينكه دو كلمه مباركه در بسم الله بود ، ولى تكرارش بعد از رب العالمين
1 ـ سوره فاتحه (1) : 2 .
لطف مخصوصى دارد ، كه ربوبيت حق از جهت قهر و غلبه و فشار بر موجودات نيست ، بلكه از جهت رحمت عام و خاص است ، به اين معنى كه تمام موجودات در پرتو اين دو حقيقت پرورش مى يابند ، و اين مسئله معلوم است ، كه هر مربى و معلم و حاكمى آنگاه تربيتش به ثمر مى رسد كه با مهر و محبت توأم باشد . ربوبيت حق نسبت به موجودات و بخصوص انسان كه اتصالى است دائم و هميشگى و شامل دنيا و آخرت نه بر سبيل قهر و غلبه بلكه از راه عنايت و لطف و مرحمت و محبت است ، پس مدح و شكر آن وجود مقدس در حقيقت پاسخگوئى به نداى فطرت است در برابر رحمانيت و رحيميت او .
) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ( .انسان داراى گوهر پربهاى آزادى است ، آزادى در نيت و عمل ، و همين آزادى باعث ارزش نيت و عمل است .
در جو اين گوهر پرعظمت اگر نيت و عمل انسان ، بر مقتضاى قواعد الهى از انسان صادر گردد ، از پى آن ثواب و جزاى نيك خواهد بود ، و اگر نيت عمل بر اساس هواى نفس و دعوات شياطين درونى و برونى ، از آدمى ظاهر گردد ، از پى آن عقاب و رنج و مشقت خواهد بود ، و چون دنياى محدود گنجايش ثواب نيكان و عذاب بدان را ندارد ، خداوند بزرگ مزد نيكان و بدان را به جهان ديگر منتقل كرده ، كه ابتداى آن جهان پايان اين جهان است و يا آن جهان محصول اين عالم است و يا به قول پيامبر اين جهان مزرعه آن جهان است .
اما اينكه مى گويد : مالك روز جزاست ، جاى اين پرسش است كه مگر خداوند مالك هر روز نيست ، و مگر جزاى عمل نيك و بد مخصوص به دنياى ديگر است ، و مگر انسان در همه لحظات چه از طريق وجدان و چه از طريق عكس العمل اعمال خويش در دنياى برون و درونش در معرض اجر و عقوبت
نيست ؟
بايد گفت چرا ، خداوند مالك همه لحظات است ، اختصاص مالكيت به روز جزا براى اين است كه در دنيا به اجازه و اذن خود او نحو مالكيتى براى موجودات زنده هست ، ولى در آخرين جز مالكيت حضرت او مالكيتى حتى مالكيت اعتبارى و نبسى هم وجود ندارد ، و آدمى هم در برابر عمل خود عكس العمل مى بيند و آن اين است كه در برابر نيكى انبساط درون و در برابر بدى دچار تازيانه وجدان مى گردد و يا در برابر كار خوب اعتبار اجتماعى كسب كرده و در برابر كار بد ممكن است دچار عقوبت قانون گردد ، ولى اين اجر و عقوبت بطور قطع نسبت به عمل او كامل نيست ، علاوه بر اين چه بسا نيكى ها كه به دور از نظر مردمان انجامى مى دهد و مزدى نمى بيند و چه بسا اعمالى كه شيطانى ا ست و انجام مى دهد و از عقوبت آن مى گريزد ، بدون شك در برابر اينگونه نيكى ها و بديها جهان ديگرى لازم است تا نيكان به اجر نيكى و بدان به عقوبت بدى برسند .
شما انبياء و امامان و اولياء خدا را در نظر مزد كارشان چه مى گوئيد ، آيا آن بزرگواران به مزد آن همه نيكى ها و نيكوكارى ها و صبرى كه در برابر آزار دشمنان كردند رسيدند ؟
و طاغوت ها كه تا لحظه آخر خوش زيستند و خوش مردند ، به عقوبت يك عمل ناپسند خود رسيدند ؟
پس جهانى ديگر لازم است كه به مقتضاى عدل و حكمت حضرت حق برپا شود ، تا همه نيكان و بدان به نتيجه عمل خود برسند و آن روز ، روز دين يعنى روز جزاست و مالك حقيقى و مطلق آن روز خداست : مالك يوم الدين .
قرآن مجيد متجاوز از هزار آيه در باره تمام شئون آن روز دارد ، مى توانيد به كتاب خدا و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معتبره حديث آمده مراجعه كنيد .
) إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ( .عبادت و بندگى مفهوم وسيع و گسترده اى دارد ، كه خضوع و تواضع در برابر حق و آزادى واقعى ، آزادى از اسارت هوا و طاغوت باطنى و ظاهرى در اين مفهوم قرار گرفته و يا لازمه آن است .
انسان وقتى از بركت انديشه به ربوبيت و مالكيت و رحمت و محبت بى پايان ناظم و مدبر و معمار هستى پى ببرد ، هيچگاه تسليم غير او نمى شود ، و بند بندگى ديگران را به گردن نمى نهد .
وقتى بداند جز حضرت حق ، وجودى بالاستقلال در عالم وجود و هستى نيست ، چه معنا دارد كه غير او را مورد پرستش قرار دهد ، غير او اگر جماد است عاملى است از عوامل مادى عالم ، اگر حيوان است موجودى است در مسير نظام حيات ، اگر انسان است كه مانند خود تو موجودى است در مسير نظام حيات ، اگر انسان است كه مانند خود تو موجودى محتاج و نيازمند به قدرت بى نهايت در بى نهايت عالم است ، پس مفهومى براى پرستش غير نمى ماند ، و روى آوردن به غير حق يا پرستش جماد و نبات و يا حيوان و يا انسان و يا پيروى از فرمان غير حق ، عين كفر و شرك و كمال پستى و بى شخصيتى است ، و اين عبادت كه با جمله اياك نعبد در نماز اعلام مى گردد ، عبارت است از به اجرا گذاشتن تمام دستورات الهى و پيامبران و امامان و فقيهان كه همه هاديان راه الله اند ، و كناره گيرى از محرمات و آنچه خداوند بر انسان نمى پسندد ، باز عين عبادت است كه با همان جمله اعلام مى شود .
اوامر و نواهى الهى كه به اجرا گذاشتنش عبادت و تضمين كننده خير دنيا و آخرت است در كتاب و سنت قرار دارد ، و آگاهى و به اجرا گذاشتنش براى تحقق مهفوم عبادت بر هر مكلفى واجب است .
و بدون ترديد ، پيمودن اين راه كه مركب از علم و عمل است ، بدون رفع موانع و رهائى از قيد و بند اوهام و مكتب هاى غلط و آزادى از هواى نفس و غرائز خارج از حد و همچنين منهاى جدا زيستن از بند اوامر و نواحى گردنكشان و طاغوت ها و قلدران و سلاطين و شاهان ستمگر و دزدان راه انسانيت امكان ندارد .
و انسان با اين عجز و فقرى كه دارد بدون كمك خواهى از خداوند نمى تواند با اين همه موانع به مبارزه برخيزد ، اين است كه در راه عبادت بايد از او كمك خواست ، تا امور معنوى و مادى را براى جبران ضعف و ناتوانى انسان با انسان همراه كند ، و البته توجه به او و كمك خواهى از حضرتش در حقيقت جلب كشش و لطف و دستگيرى اوست .
) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ( .هدايت ، راهنمائى با مهر و محبت و صلاح است به سوى مطلوب و مقصود ، و آن بر چند نوع است :
هدايت طبيعى يا تكوينى كه شامل كليه موجودات كيهان و عناصر كاخ شگفت انگيزى آفرينش است .
هدايت غريزى و احساسى كه مخصوص به موجودات جاندار و يا شامل موجودات صاحب نفس است .
هدايت وجدانى ، عقلى ، احساسى ، دينى ، كه شامل انسانهاست و هدايت دين كامل ترنى هدايت براى آدمى است ، كه او را به سوى سعادت دنيا و آخرت سوق مى دهد .
صراط : جاده عمومى رو به خير است ، و اضافه شدنش به مستقيم اسرارى دارد كه از حوصله اين جزوه بيرون است .
صراط مستقيم در برابر راه كجى است كه رهروش را به خزى دنيا و عذاب آخرت دچار مى كند .
صراط مستقيم در حقيقت عبارت است از راه دين ، مرز حق ، راه عدل ، و حوزه و حدود و مقررات الهى كه در قرآن و سنت ترسيم شده ، و اجراى مقرراتش آدمى را به قرب حق رهنمون شده و از فيض و عنايت و رحمت الهى در دو جهان بهره مند خواهد كرد .
انسانى كه مى خواهد در اين راه پيش رود ، بايد مجذوب و منطبق با محيط و محكوم آن نگردد ، و پيوسته محيط فكرى و روحى خود را تغيير دهد ، و در خط مستقيم كه همان دين خداست و ضامن خير دنيا و آخرت قرار گيرد ، و از انحراف بينديشد ، چون پيوسته در معرض گمراهى و غفلت است ، اين دعا و در خواست را هم : اهدنا الصراط المستقيم ، هميشه بياد داشته باشد ، تا مشمول عنايت و مشيت مخصوص مبدء كمال و هستى گردد .
) صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ( .راه آنان كه نعمت مادى و معنوى به آنان عنايت كردى ، و آنان هم به توفيق تو و هدايت و عنايتت تمام نعمت هاى تو را در راه تو مصرف كردند و از اين طريق خير بردند و خير رساندند ، و از اين راه تمام حقوق تو و عباد تو را رعايت كردند ، در رأس اينان ، انبياء و صديقين و شهداء و صالحين اند .
) وَمَن يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ((1) .
) غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ ( .غضب شدگان مردمى هستند ، كه با شناخت حق و يافتن راه به عناد و لجاج
1 ـ سوره نساء (4) : 69 .
و دشمنى با حق برخاسته ، و مسيرى غير راه الهى انتخاب كردند .
از آيات كتاب الهى استفاده مى شود ، كه مصداق كامل اين جمله يهوديان اند ، كه دانسته راه خطا مى روند و به انواع آلودگى هاى اخلاقى ، سياسى ، اجتماعى و خانوادگى آلوده اند . مطالعه در وضع حزب ننگين صهيونيسم و اوضاع اسرائيل و جناياتش نمايشگر اين معناست كه اين گروه دچار غضب حقند .
آن مردمى كه كج فهمند ، به رأى خود راه خدا را تفسير مى كنند و دين را غلط مى فهمند و مسير كمال را در آنچه خدا نمى پسندد مى انگارند ، و براى شناخت حق ، سر از ميزان و معيار برتافته ، و آنچه خود مى خواهند انجام مى دهند گمراهند ، و از مصاديق بارز گمراهان نصارى هستند .
غرور علمى و صنعتى آنان به خصوص در اين روزگار ، شما را به اين معنى رهنمون مى شود ، كه اينان مسير را آن مى پندارند ، كه با تكيه بر دانش و صنعت خود ترسيم مى كنند ، و به راه خود ساخته يا به آنچه كه از آئين به رأى خود توجيه مى كنند عمل مى نمايند .
البته غضب شدگان و گمراهان فقط يهود و نصارى نيستند ، بلكه هر قشر و طايفه اى كه از راه خدا جدا باشد ، و سر از معيارهاى الهى برتابد به نسبت شدت و ضعفش غضب شده و گمراه است ، و بدون ترديد اگر نمازگزار داراى آثار و اخلاق يهود و نصارى باشد ، و نشانه هائى از مردم منحرف در او باشد گمراه و مورد غضب است .
علامت اتصال به نماز حقيقى ، داشتن آثار و صفات چهار طايفه اى است كه در آيه گذشته مطرح شده اند : انبياء ، صديقين ، شهداء ، صالحين .
امام موحدين حضرت على (عليه السلام) جمله اهدنا الصراط المستقيم را بدين گونه توضيح مى دهد : آن توفيق كه در گذشته ما را به پيروى و اطاعت از تو موفق كرد ، پيوسته دار تا در آينده هم از تو اطاعت كنيم .
امام ششم در توضيح آن مى فرمايد : ما را به ملازمت راهى رهنمائى نما ، كه به دوستى تو و به بهشت رساند ، و از هوا و آرائى كه ما را دچار رنج و فنا مى گرداند باز دار ، از پيامبر و اميرالمؤمنين (عليهما السلام) روايت شده : صراط مستقيم يعنى قرآن ، از امام ششم آمده يعنى معرفت امام و حضرت مى فرمايد صراط مستقيم به خدا مائيم .
به اين معنى كه ما در تمام شئون حيات بر ميزان حقيم و از هر جهت در پيشگاه حضرت محبوب مورد پسند و رضايتيم ، و بر شماست كه تمام زوايا و جوانب حيات خويش را با هماهنگ نمائيد .
روى هم رفته در سوره مباركه حمد حقايقى از قبيل توحيد ، قيامت ، عبادت ، اتكاء به الله ، دلالت انسان را به راه خدا ، نفى چهره هاى ضد الهى به چشم مى خورد ، كه نمازگزار بايد در اين سفر و معراجى كه دارد به تمام آثار و نتائج اين سفر و معراج توجه كند .
چون شرايط و مقدمات نماز را مراعات كردى ، و مفهوم تكبيرة الاحرام و سوره حمد را يافتى ، سوره اى از سوره هاى قرآن را بخوان و بهتر اين است كه سوره اخلاص را قرائت كنى .
) قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ ((1) .حقيقت عبادت ، اظهار بندگى ، و خضوع و خشوع قلبى داشتن ، و شكر انعام و احسان و اكرام نمودن است .
با اين معنى و حقيقت ، پرستش به معناى جامعش جز در برابر مولا و پروردگار و اربابى كه جميع نعمت ها از اوست ، و همه طور قادر بر سود و زيان رساندن است جائز نيست .
1 ـ سوره اخلاص (112) : 1 .
بنابراين بايد وجود مقدس و محبوبى را بندگى كرد ، كه به تمام موجودات وجود بخشيده ، و پروراننده و روزى دهنده آنهاست . و آفريدن و خلق كردن و عطا كردن حيات و شعور وقف حريم مقدس اوست ، ، و اين همه مستلزم داشتن قدرت و حيات و اراده و علم و حكمت بى نهايت در بى نهايت است ، و اين معانى هم از آثار قدرتش در ميدان پرعظمت حيات آشكار است ، و اين همه از مفهوم الله پيداست .
چون اين مفهوم را به حقيقت دريابى ، و توفيق درك آن از ناحيه آن جناب نصيب تو شود ، شعله عشق فطرى به وجود مقدس او در تو زبانه كشد ، و عالى ترين و قوى ترين تحرك ، براى اداى خالصانه ترين عبادت براى تو حاصل گردد ، آن وقت است كه بر اثر اين عشق از والاترين ارزش برخوردار خواهى شد ، و خداى نخواسته ، اگر در زمره بى معرفت ها بمانى ، از اين عشق محروم خواهى شد و در آن صورت براى تو محركى جهت ورود در فضاى پرمعناى عبادت نخواهد بود ، و از اعتبار و آبرو هم در پيشگاه او نصيب نخواهى نداشت .
يكى از حواريون بزرگ عيسى در اين مسئله داد حقيقت داده مى گويد :
اگر من با زبان بشر و ملائكه حرف مى زدم ولى محبت نداشتم يك پاره مسى مى شدم كه به صدا درآيد ، اگر من داناى غيب و آگاه از همه اسرار و علوم مى شدم و تمام ايمان كامل را كه كوه ها را از جا بر كند دارا مى گشتم ولى محبت نداشتم چيزى نمى بودم .
اگر من همه اموال خود را مى بخشيدم و تن خودم را براى سوزاندن تسليم مى كردم ولى محبت نداشتم به دردى نمى خوردم ، محبت داراى متانت و شفقت است ، محبت حسد نمى شناسد ، محبت تفاحر و خودستائى نمى كند ، و خود را آلوده به غضب نمى سازد و بدى را به حساب نمى آورد ، از بى عدالتى شاد نمى شود ، محبت متحمل مى شود و به همه چيز اميد مى بندد ، و به همه چيز صبر
مى آورد . و هرگز نابود نمى شود .
عارفان بينادل و مرادن حق و واصلان بزم فضيلت و مقيمان حضرت حقيقت در نزد همه ملت ها يك شراره كوچكى از آتش اين عشق در كانون دل داشته اند و تنها يك جرعه و بلكه يك قطره از اين باده جان بخش خورده بودند ، و با وجود اين از اين يك شراره دل ايشان جهانبين گشته و از اين يك قطره جان ، ايشان سرمست دو عالم شده بودند .
اين عشق است كه در دل همه انبياء و اولياء و عرفا جايگزين بوده و تجلى نموده و از زبان همه ايشان گويا و پرتو افشان گرديده است .
تا عشق تو خيمه زد به جانم *** از عرش برين گشته شانم
شد عالم و آدمم فراموش *** از ياد تو يار مهربانم
مى نوشم از آن دو نرگس مست *** تا مست ابد شود روانم
عشق است و وفا و مهربانى *** اركان و عناصر روانم
گم گشت دلى كه خود نشان داشت *** از لطف زيار بى نشانم
يك مشت گل است تن ولى جان *** صد باغ گل است در نهانم
رحم آر به عاشقى چنين زار *** مى پرس زحال ناتوانم .
خون شد دل آسمان بحالم *** چون ديد دو چشم خون فشانم
بگسست دل از جهان الهى *** پيوست به يار دلستانم
) أَحَدٌ ( .يعنى يگانه ، و خداى مطلق و حقيقى كه به هيچ صورت قابل تعدد و كثرت نيست ، على (عليه السلام) مى فرمايد :
واحِدٌ لا بِعَدَد .وحدت حضرت او ، وحدت عددى نيست زيرا واحد يعنى بيشتر از نصفل
و كمتر از دو و اين بر خدا روا نيست .
واحد بودن خدا يعنى بى جزء و بى شريك و بى مانند ، و اينكه وجود مقدس او در ذات و افعالش يكتا و يگانه است .
بنابر اين ( الله احد ) متشمل بر تمام صفات ثبوتيه و سلبيه است ، لفظ الله بر همه صفات ثبوتيه و كماليه از علم و قدرت و حيات و ادراك و تدبير دلالت مى كند .
و لفظ احد منزه بودن خدا را از صفات سلبيه و از عيب و نقص مى رساند و مى فهماند كه جسم نيست ، و مركب و حادث نمى باشد ، حلول كننده در چيزى و محل براى چيزى و محتاج به كسى و چيزى نيست و مانند و شريك و ضد و ند براى او نمى باشد .
) اللهُ الصَّمَدُ ((1) .آقاى عزيز و بزرگوارى كه در تمام نيازها روى به او آورند و بر حضرتش تكيه كنند و توجه نمايند ، و بدون او كارى انجام نگيرد .
به قول حضرت سيد الشهداء و حضرت سجاد و امام باقر و حضرت صادق (عليهم السلام) كسى كه آقائى و بزرگى و شرف و سيادت ، در او در نهايت كمال است ، كسى كه دائم و هميشگى است و هماره بوده و خواهد بود ، فرمانرواى بزرگى كه فوق او ، امر دهنده و نهى كننده نيست و قائم به ذات و بى نياز از غير است .
علامه مجلسى در كتاب پرقيمت « مراة العقول » در تفسير حديثى از اصول كافى در اين زمينه مى گويد :
اين معنا در حقيقت عبارت است از وجوب وجود ، و بى نيازى مطلق او
1 ـ سوره اخلاص (112) : 2 .
و احتياج عموم كائنات در جميع امور به اوست ، يعنى مبدء كل و مرجع عموم و پناهگاهى كه هر كس هر حاجتى دارد و هر چه بخواهد او قادر به انجام حاجت و بخشيدن خواسته اش هست ، و از آنچه همگان نياز به آن دارند چيزى را فاقد نمى باشد و سزاوار است كه همه كس به خشوع و پرستش متوجه وى شوند ، و روى نياز به دربار بى نياز او آرند .
) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ((1) .نزاده است ، و زاده نشده است ، شكى نيست كه اگر فرزندى داشت لازمه اش اين بود كه طبق قوانين طبيعى خودش از ديگرى زاده شده باشد و اگر از ديگرى زاده شده بود محدود بود و معنائى براى ازليت نبود ، اين جمله نورانى رد بر تمام مشركان و اهل كتاب است ، زيرا آن بدبخت هاى جاهل مدعى فرزند داشتن خدا بودند :
مشركين فرشتگان را دختران او و يهود عزيز را و مسيحيان مسيح را پسران خدا مى گفتند ، اين است كه در رد عقايد اين بى خبران فرمود : نزائيده نه پسر نه دختر نه چيز ديگر و بعد چون اينان براى همين فرزندان مقام خدائى قائل شده به پرستش آنان پرداختند مى گويد زائيده نشده .
) وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ((2) .و هيچ كس همتا و مانند و برابر او نيست ، چون همه موجودات در همه برنامه ها محدودند و او در ذات و صفات بى نهايت در بى نهايت است و كسى را در هيچ برنامه اى ياراى برابرى با او نيست ، بلكه تمام جهانيان وجود و حركت و حياتشان متكى به اراده و قدرت اوست و ليس كمثله شىء .
1 ـ سوره اخلاص (112) : 3 .
2 ـ سوره اخلاص (112) : 4 .
اين بود توضيح بسيار مختصرى از آداب و مقدمات و شرايط و حمد و سوره نماز كه در ضمن دو حديث آداب شروع نماز و قرائت قرآن آمد . اگر از اول تا به آخر اين جلد را به دقت مطالعه كنيد ، با توفيق حضرت حق پيوندى با نماز برقرار مى كنيد كه تا هستيد گسستنى نخواهد بود .
در پايان اين بخش لازم است به حديثى چند از قول پيامبر بزرگ نسبت به بى نماز كه پست ترين و بدبخت ترين انسان است اشاره رود :
نبى اسلام فرمود :
هر كس نماز را ترك كند خداى تعالى او را به پانزده عقوبت مبتلا كند شش بلا در دينا و سه بلا نزديك مرگ و سه در قبر و سه در قيامت .
اما شش بلاى ايام زندگى :
1 ـ نور از روى او بردارد .
2 ـ بركت از مالش برود .
3 ـ عمر و مالش ناقص ماند .
4 ـ خيرات او قبول حق شود .
5 ـ دعاى او مقبول نيفتد .
6 ـ دعاى صالحان نصيبش نشود .
اما سه بلاى نزديك مرگ :
1 ـ سكرات مرگ بر او سخت گردد .
2 ـ اگر همه طعام دنيا در حلقش ريزند سير نشود .
3 ـ تشنگى او كم نگردد تا بميرد .
اما سه بلاى قبر :
1 ـ با درد و غم باشد .
2 ـ گور وى در تاريكى محض باشد .
3 ـ تا روز قيامت در عذاب معذب گردد .
اما سه بلاى قيامت :
1 ـ حساب بر وى دشوار شود .
2 ـ گور وى در تاريكى محض باشد .
3 ـ تا روز قيامت در عذاب معذب گردد .
اما سه بلاى قيامت :
1 ـ حساب بر وى دشوار شود .
2 ـ خداوند دشمنش شده و به او عذاب دردناك رسد .
3 ـ مثل حيوان چهار دست و پا از قبر بيرون آيد . خلق بر وى بنگرند تا در عذاب رود .
و نيز فرمود :
لا ايمانَ لِمَنْ لا صَلاةَ لَهُ .كسى كه نماز ندارد ايمان ندارد .
و نيز فرمود :
لا حَظَّ في الاْسْلامِ لِمَنْ لا صَلاةَ لَهُ .كسى كه بى نماز است بهره اى از بركات و فيوضات اسلام ندارد .
و نيز فرمود :
مَنْ تَبَسَّمَ في وَجْهِ تارِكِ الصَّلاةِ فَكَأنَّما هُدَمَ بَيْتَ الْمَعْمُورِ سَبْعَ مَرّات وَقَتَلَ سَبْعينَ مَلَكَاً مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ وَالاْنْبياءِ الْمُرسَلينَ .آن كس كه در صورت بى نماز بخندد ، مانند اين است كه هفت بار بيت المعمور را خراب كند و هفتاد ملك مقرب و نبى مرسل را به قتل برساند .
و نيز فرمود :
إنَّ تارِكَ الصَّلاةِ لا يَجِدُ ريحَ الْجَنَّةِ .تارك نماز بوى بهشت به مشامش نرسد .
اى هستى عالم ، اى جان جهانيان ، اى معشوق تمام ذرات ، اى بنده پرور ، اى حكيم و عادل ، به حقيقت انبياء و امامان و عاشقان و اوليائت ، ما را از فهم حقايق و عمل به دستورات نورانيت محروم مكن ، كه محروم از فهم حقايق و ممنوع از عمل صالح ، تمام درهاى رحمت به رويش بسته ، و همه درهاى شر و بدبختى به رويش باز است ، و تو اى اكرم الاكرمين بسته بودن درهاى رحمت و باز بودن درهاى شر را در دنيا و آخرت به روى اين بندگان دردمند و مسكين و نيازمند مپسند ، آمين يا رب العالمين .