بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 4, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - قالَ الصَّادِقُ
     02 - عرفان اسلامى / ج3
     03 - لباس در قرآن
     04 - لباس در روايات
     05 - لباس زنان
     06 - بدترين لباس
     07 - ستر عيب و كشف سر
     08 - باب هشتم
     09 - در آداب مسواك كردن
     10 - خشوع
     11 - در بيان مبرز
     12 - در بيان لباس
     13 - بهداشت روان
     14 - غسل معنوى
     15 - باب يازدهم
     16 - در راه خدمت به خلق
     17 - باب دوازدهم
     18 - پاكان و صديقان
     19 - كمالات على
     20 - رحمت و فضل الهى
     21 - علم حق
     22 - شقاوت ابدى
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد چهارم
 

 

 
 

پاكان و صديقان

تا اينجا به مناسبت كلمه مسجد ، شرحى كه از نظر آيات و روايات نسبت به مسجد لازم بود دانستيد .اكنون به خواست الهى به شرح روايت پرداخته مى شود .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون به در مسجد رسيدى ، به حقيقت بدان كه ، قصد و نيت كرده اى كه به در خانه سلطان بزرگ و عظيم الشأنى ببروى و به بساطى راه يابى كه در آن بساط جز براى پاكان راهى نيست ، و براى غير صديقان براى احدى اذن جلوس در آن بساط و بارگاه وجود ندارد .

مگر در كتاب «مناقب ابن شهرآشوب»و «روضة الواعظين»فتّال نيشابورى نخوانده اى :

وجود مقدس حضرت امام حسن مجتبى چون وضو مى ساخت بند بند بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد ، چون سبب اين حالت را از حضرت مى پرسيدند مى فرمود :سزاوار است كسى كه مى خواهد در پيشگاه حضرت ربّ العرش به بندگى بايستد ، رنگش زرد شود ، و در مفاصلش رعشه افتد !

و چون به مسجد مى رفت ، وقتى درِ مسجد قرار مى گرفت سر به جانب آسمانبر مى داشت و مى گفت :

إلهي ضَيْفُكَ بِبابِكَ يا مُحْسِنُ قَدْ أَتاكَ الْمُسيءُ فَتَجاوَزْ عَنْ قَبيحِ ما عِنْدي بِجَميلِ ما عِنْدكَ يا كريم .

اى خداى من ، اين مهمان تو است كه به درگاه لطف و كرم و مرحمت و محبّتت ايستاده ، اى مولاى نيكوكارم بنده اى تبه كار به نزدت آمده از كردار زشتش به خوبى هايت درگذر اى بزرگوار .

خداوند بزرگ را از ديدگاه قرآن مجيد در نظر بگيريد :

( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ) ،( اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ) ،( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) ،( لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ ) ،( فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ) ،( اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ) ،( لَهُالْحَمْدُ فِي الأُولَى وَالآخِرَةِ ) ،( وَمَا مِنْ إِله إِلاَّ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ) ،( وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ) ،( وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ) ،( وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ) ،( وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) ،( وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ) ،( وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ ) ، ( وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطاً ) ،( وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً ) .

او رحمان و رحيم است ، او حى و قيوم است ، او عزيز و حكيم است ، او زنده كننده و ميراننده است ، برتر است ملك حق ، او صاحب عرش عظيم است ، حمد در دنيا و آخرت براى اوست ، الهى جز الله واحد قهار نيست ، او حكيم و عليم است ، او صاحب فضل عظيم است ، او شنوا و دانا است ، او آمرزنده و مهربان است ، او وسعت دهنده و دانا است ، او به هر چيزى دانا است ، او به هر چيزى محيط است ، اوست غنى حميد .

ساير اوصاف جمال و جلال و كمال او را نيز در قرآن ببينيد ، آنگاه به روايات بسيار مهم اسلامى در باب توحيد و اوصاف حضرت حق بنگريد ، سپس با حوصله اى كامل و دقتى وافر در صنع و آفرينش حضرت دوست نظر كنيد : در آفرينش خود ، و آنچه به شما عنايت شده ، در آفرينش موجودات ارضى ، سمائى ، بحرى ، برى ، ذره بينى و خلاصه از عرش تا فرش ، در كتبى كه با استناد به قرآن و روايات ، يا پيشرفتهاى علمى نوشته شده توجه بيشترى نمائيد تا در حد ظرفيت عقلى و وجدانى خود به عظمت حضرت حق پى برده ، آنگاه بفهميد وقتى به مسجد مى رويد در خانه كدام ملك عظيم هستيد ، و بدانيد كه كدام قدم در آن پيشگاه مقدس و بارگاه قدس راه دارد ؟!

آيا با بار گناه ، و دل سياه ، و آلوده بودن به رذائل نفسى و دور بودن از نيت پاك و عمل صحيح و خلاصه بدون پاك بودن درون و برون و مستقيم بودن ظاهر و باطن امكان ورود به مقام حضرت دوست هست ؟!

با اين نحوى كه اكثر مردم زندگى مى كنند كه : آلوده به انواع گناهان و تخلفات اعضا و جوارح اند ، و اكثراً حقوِ حقه يكديگر را رعايت نمى نمايند ، و به مسائل الهى و معارف حقه اهميت نمى دهند ، و در مقام كسب نو نيستند ، امكان ورود به محضر حضرت يار به حق يار قسم نيست ، مگر اينكه از تمام آلودگيهاى ظاهر و باطن دست بردارند ، آنگاه به سوى حريم حضرت او حركت كنند .

به قول عارف حكيم ، بيناى دقائق صفاى اصفهانى :

دلى كه زير پر باز زلف دلبر نيست***اگر به ساعد شاهست بازكش پر نيست
سرى كه نيست گدايان عشق را در پاى***بپاى زن كه گر از پادشه بود سر نيست
گمانم از نظر آفتاب بى خبر است***كسى كه هندوى آن آفتاب منظر نيست
سكندرى فتد از عكس روى مات به دل***ولى چه سود كه آئينه ات برابر نيست
بجو زخشت من اى تشنه لب زلال حيات***كه خشت من كم از آئينه سكندر نيست
برون زخويش مزن خيمه اى مسافر عشق***كه جز به خلوت دل دستگاه دلبر نيست
به گنج باد كف خاك كوى او ندهم***كه كيماى مرا دست و كمتر از زر نيست
توانگريم و گدائيم و در طريقت ما***كسى كه نيست گداى درى توانگر نيست

قرآن مجيد ، راه به سوى حريم قرب را به روى پاكان و دارندگان مل صالح باز مى داند ، آنجا كه مى فرمايد :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ ) .

هركس خواهان عزت و سربلندى است بداند ، كه همانا در ملك هستى تمام عزت خاص خداست ، روح پاك آسمانى به سوى خدا بالا رود و بالا برنده آن عمل صالح است ، و هر آن كه به مكر و تزوير اعمال بد انجام دهد بر او عذاب سخت است ، و فكر مكرشان به كلى نابود است .

در مقدمه رباب نامه سلطان ولد به هفت مسأله بر مى خوريم ، كه به عنوان حركت عملى به سوى پاكى و صداقت از آيات قرآن و روايات گرفته شده كه با تلخيص و كمى تصرف در بعضى از لغات و عبارات آن لازم است بدانيم .

1ـ انديشيدن در هر كار : پيامبر اسلام يك ساعت انديشيدن را از يك روز ،«وبه استناد يك نقل از يك سال و به استناد نقل ديگر از هفتاد سال» عبادت برتر دانسته «انديشه در صنع الهى ، چه در عالم نفس چه در عالم آفاِ چه در عالم شرع ، انديشه در ظاهر و باطن عالم ، انديشه در عمل و عاقبت آن ، انديشه در آخرت و حساب و كتاب و بهشت و عقاب» ، از علل راهبر به سوى پاكى و زندگى صحيح است .

2ـ پاكى نيت :بيداران راه حق از لحاظ آفرينش و با توجه به قرآن و احاديث ، انسان را داراى دو جنبه جدا از هم مى شناسند :يكى جسم تاريك و فانى و بى ارزش ، و ديگرى روشنائى ايزدى يا روح خدائى كه بخش ارزشمند وجود انسان است ، و چون جسم ها اصولا يكسان است ، ضابطه تعيين ارزشها همان باطن و نيروهاى غير مادى است .

روى همين اصل ظاهر در نظر عارفان بهاى خود را از دست مى دهد ، زيرا كه با تظاهر مى توانيم ظاهر خود را نيكو جلوه دهيم ، يا كارى را براى جلب توجه ديگران انجام دهيم ، بى آنكه قلباً كوچكترين اعتقادى به عمل خود داشته باشيم .

اتفاقاً حديثى هم از پيغمبر باقى است ، مبنى بر اينكه خداوند به نيت ها توجه دارد نه به ظاهر و اعمال ظاهر انسانها ، چه بسا ممكن است كه كسى ما را به زبان ستايش كند ، اما دلى لبريز از نفرت و كينه نسبت به ما داشته باشد .

پس دلهاى پاك و نيات صادقانه معيار ارزشيابى در كارها است و خداوند به دلهاى پاك توجه مى كند .

گفت حق من ننگرم اندر عمل***نى در اين جسم كثيف پر دغل
ليك دارم دائماً در دل نظر***زان كه جز دل نيست از من باخبر
دل بود چون آينه شاهد منم***جز در آئينه نظر مى نفكنم
غير آئينه نخواهد خوب رو***كى بود چيزى چنان مطلوب او

اهميت و ارزش دل و آنچه در آن مى گذرد تا بدان جاست كه پيامبر اسلام فرموده :

مَنْ أَحَبَّ قَوْماً فَهُوَ مِنْهُمْ .

3ـ دعا ، كه بايد با حركت و عمل همراه باشد : اصل ، قرار دادن نيت در خصوص كارها ممكن است اين اشتباه را در پى آورد ، كه گروهى بى هيچ كارى ، دست روى دست بگذارند و به اميد اينكه نيت فلان كار نيك را دارند ، دل خوش سازند .

متأسفانه بسيارى از مردم براى كارها كلاه شرعى درست مى كنند ، مثلا اگر دروغ مصلحت آميز را جايز بدانيم ، اما حدود «مصلحت» را تعيين نكنيم ، آيا كدام دروغ است كه در آن مصلحتى ملحوظ نباشد ؟

پس بايد توجه داشت كه ، اصل ، قرار دادن نيت ، از آن روست كه اگر كارى را با نيت درست شروع كنيم اما امكانات و قدرت ما براى كمال آن كافى نباشد يا مثلا به منظور اصلاح امرى آن را خراب تر كنيم از لحاظ شرعى و اخلاقى مسئوليتى متوجه ما نيست ، در صورتى كه امكان اصلاح آن از دست ما برود ، و گرنه در يك جا نشستن و دست روى دست گذاشتن هيچ مشكلى را حل نمى كند ، حتى اگر نيت انجام كارى را داشته باشيم ، چرا كه نيت راه رفتن به تنهائى كافى نيست كه ما را از جائى به جائى ببرد ، مگر اينكه راه رفتن و حركت را با نيت همراه سازيم .

در مورد دعا نيز وضع همين طور است ، درخواست چيزى از خداوند بى آنكه در جهت كسب آن كوشش كنيم ، كوچكترين اثر مثبتى نخواهد داشت .

دعا در حقيقت يعنى اقدام و كوشش در جهت مطلوب ، و اين درست همان مطلبى است كه به صورت مثل ساير درآمده است كه مى گويند :

«از تو حركت از خدا بركت» .

سلطان ولد براى روشن ساختن مطلب تمثيلى زيبا آورده است :

ساده مردى بود در يك مدرسه***احمقى بى حاصلى پر وسوسه
روز و شب در حجره گفتى اى خدا***عالمم گردان و بر من در گشا
ديگران در حجره ها پهلوى او***جمله در تكرار بودند و غلو
پر شده از بانگ هريك صحن و بام***جمله در بحث اصولين و كلام
بحث ايشان را مدرس مى شنيد***بر در و بر بام هريك مى دويد
روز و شب تا بيند ايشان در جهاد***چون همى كوشند در علم و رشاد
حرصشان چونست در تحصيل ها***تا از ايشان كيست افزون در ذكا
او همى گفتى همه شب كاى خدا***عالمم ساز و بزرگ و مقتدا
پس مدرس گفتش از روزن كه هان***روز و شب تكرار كن درست بخوان
او چنان پنداشت كان گفت از خداست***حرص تحصيلش زجان چون موج هاست
گشت از آن پس روز و شب مشغول او***همچو ياران ديگر در جستجو
خواندن و تكرار او بسيار كرد***پند را بشنيد و با آن كار كرد
بعد اندك مدت اندر علم دين***گشت او دانا و استاد گزين

باز مى گويد :خواجه اى براى خريدن غلام به بازار رفت ، يكى از غلامان ، بسيار از خود تعريف كرد و گفت :من محاسن زيادى دارم و يكى از آنها اين است كه نيازهاى خواجه را بدون آنكه بگويد درك مى كنم .

خواجه او را خريد و به خانه برد . پس از چند روزى ، خواجه تشنه شد ، اما هرچه منتظر نشست غلام آبى نياورد .

بر غلام بانگ زد كه تشنه ام آبى بياور ، اما او پاسخ نداد و حركتى نكرد ، تا آنكه خواجه از تشنگى برخاست و كوزه اى آب را به چنگ آورد و نوشيد ، آنگاه غلام گفت : اى خواجه اكنون بر من معلوم شد كه تشنه اى زيرا علامت نياز به چيزى حركت در رفع آن است .

4ـ كشتن هواهاى نفس و دورى از شهوات : در وجود آدمى دو نيروى متضاد فرمان رواست .

نخست نيروئى كه اعمال نيك و شايسته را در نظر آدمى جلوه مى دهد و عارفان بر اساس اصول الهى آن را عقل نام نهاده اند ، و ديگر نيروئى كه از آن تعبير به نفس و هواهاى آن شده كه در برابر آن نيروى ايزدى است ، و اين نيرو راهبرنده به شهوات و بديها است و در حقيقت نيروى شيطانى و اهريمنى به شمار مى رود .

نفس تمايلات حيوانى را در وجود آدمى ، مى آرايد و آنگونه كه كودكان را با شيرينى مى فريبند ، انسان را به راه نادرست مى كشاند كه پايان آن جز تلخى و رنج نخواهد بود !!

مهم ترين اصل در مبارزه با نفس شناختن نيروهاى گوناگون آن است و گرنه هر لحظه اين امكان وجود دارد كه يكى از جنبه هاى اهريمنى نفس ، خود را در چشم انسان بيارايد و نيكو جلوه دهد ، و آن وقت گمراهى انسان قطعى است .

سلطان ولد نيروهاى ظاهرى و باطنى نفس را به ديو سياه و سپيد تشبيه كرده است .

او مى گويد :ديوان سپيد و سياه در نفوس مردمند ، حالهاى بد مثل ، زنا و قتل و حرام خوردن و غير آن ديوان سياهند ، و آن را همه كس مى بينند و مى دانند ، و حال هاى نيك مثل ترك دنيا كردن ، و به طاعت و عبادت و خير مشغول شدن از روى ظاهر به غرض آنكه خلق قبول كنند ديوان سپيدند ، آن را هركس نتواند ديدن و دانستن مگر كه اولياء كه ايشان را دائم نظر در باطن است و تمامت ديوان سياه و سپيد را در خود ديده اند و كشته اند ، و در همه هم مى بينند و مى دانند .

شهوات لذايذ خارج از حدود و مقررات الهى است ، كه در امروز گرچه ظاهر شيرين و خوش مزه اى دارد ، ولى فردا كه باطنش آشكار شد ، به صورت رنج ابدى و عذاب هميشگى گريبان انسان را خواهد گرفت !

در حديث نبوى آمده :

حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ وَالنّارُ بِالشَّهَواتُ .

در تقرير اين حديث در رباب نامه مى فرمايد :هرچه تو را آن رنج و تلخ و ناخوش مى نمايد همچون خارستان ، آن راه بهشت است ، و هرچه تو را شيرين و گوارنده و خوش مى نمايد ، مثل خوردن ، و شهوت راندن و عيش و عشرت كردن ، همچون گلشن و سبزه زار آن راه دوزخ است .

پس هركه راه رنج را گزيد ، به گنج جنت رسيد ، و هركه راحت را اختيار كرد در محنت ابد افتاد و به نار دوزخ پيوست !

5ـ مجاهده ، رنج كشيدن ، گرسنگى : گرفتار ماندن در دنياى مادى و فراموش كردن جوار حق موجب پرداختن به گمانها و انديشه هاى نفسانى است ، و هريك از اين نوع انديشه ها در حقيقت نوعى بت به شمار مى روند كه براى رسيدن به كمال ، بايد آنها را از ميان برداشت .

سلطان ولد ، اين گونه بت هاى فكرى را به پرده هائى تشبيه مى كند كه ميان بنده و حق كشيده شده است و بايد به نيروى رياضت و مجاهده آنها را از ميان برداشت .

6ـ عبادت :كشتن هواى نفس و ترك خود و رياضت و مجاهدت هنگامى سودمند است كه با عبادت و خدمت در راه حق همراه شود و گرنه به استناد آيه پنجاه و شش سوره ذاريات :

( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) .

چون مقصود حق از خلقت انسان عبادت بود ، هركه اينجا نكند در دوزخ گرفتار خواهد آمد .

7ـ پيروى از ولى حق :اگر كسى شش مرحله گذشته را بدون ولى و راهنماى الهى طى كند بدون شك به جائى نمى رسد .

اگر كسى فى المثل هزاران سال عبادت كند ، و در رياضت و مجاهده باشد و دائم در حال انديشه ديده شود ، و به مبارزه با نفس سخت كوشا باشد ولى به پيامبر اسلام نگرود ، هم به جائى نمى رسد ، هم عباداتش مقبول نخواهد بود .

تمام برنامه هاى انسان در زمان پيامبر بايد زير نظر راهنمائى پيامبر و در زمان امام بايد زير نظر امام معصوم و در زمان غيبت بايد زير نظر عالم ربانى باشد .

چون اين هفت مرحله را گذر كنى ، به مرز پاكى و صداقت مى رسى ، و آن ارزش و اعتبار الهى را كسب كرده لايق ورود به بساط خدمت جانان ، و نشستن در مقام قرب او خواهى گشت كه حضرت صادِ (عليه السلام) مى فرمايد :لا يَطَأُ بَساطِهِ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ وَلا يُؤذَنُ لِمُجالَسَتِهِ إلاَّ الصِّدِّيقُونَ .

پاكان و صديقان را علائمى است كه در قرآن مجيد و روايات و آثار اسلامى آمده ، و اين نوشتار گنجايش بيان تمام آن علائم را ندارد ، ولى لازم است به برخى از آن علائم اشاره رود :

( الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ ) .

صبر كنندگان در تمام حوادث و ابتلائات و آزمايشات الهى ، راستگويان و راست كرداران ، فرمانبرداران از خدا و رسول با لحاظ حال تسليم ، انفاِ كنندگان علم و مال و مقام و قدرت و آبرو در راه خدا و توبه كنندگان در سحرگاهان .

با طى اين مراحل گروهى از فرزندان با بركت آدم ، خود را به نقطه رضايت حق ، و بساط خدمت و مقام قرب رساندند ، و به جائى خود را متصل كردند كه درِ تمام فيوضات ربانى به روى آنان گشوده شد و آنچه را بايد ببينند ديدند ، و آنچه را بايد بشنوند شنيدند ، و آنچه را بايد بگيرند گرفتند .

كوردلان و نادانان و احمقان و راه نرفتگان چه مى دانند در اين بزم چه خبر است ، و چه مى فهمند كه اين واقعيات پر ارزش يعنى چه .

به قول عارف دل سوخته و شيداى جان افروخته حاج ميرزا حبيب الله خراسانى :

اى كه گوئى شاه خوبان را وفائى نيست هست***وى كه گوئى درد هجران را دوائى نيست هست***اى كه گوئى خضر و اسكندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه آب بقائى نيست هست***اين همه رخشنده گوهر از كجا گردد پديد
در جهان گوئى اگر بحر صفائى نيست هست***بس گهر شد سنگ وزر شدخاك وتن شد جان پاك***شمس معنا را مگر نور و ضيائى نيست هست
بس فقير آمد توانگر بس گدا شد پادشاه***شاه جانها را مگو جود و عطائى نيست هست
دوش در گوش دلم گفتا سروش اى دل مگو***شاه را چشم عنايت با گدائى نيست هست
گر تو زر صافى بيغش نديدى در جهان***از ره باطل چه گوئى كيميائى نيست هست
اين شهيدان را كه اندر زير تيغش بسمل اند***از لب لعلش مفرما خون بهائى نيست هست
( يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ ) .

ايمان واقعى و يقين حقيقى به حضرت حق و روز قيامت ، و امر به معروف و نهى از منكر براى اقامه فرهنگ الهى در زمين ، و سرعت در تمام برنامه هاى نيك ، آنان را در صف عباد شايسته و بندگان صالح قرار داده .

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزٌِْ كَرِيمٌ ) .

آنان كه ايمان آورند ، و از ديار كفر هجرت كردند ، و در راه خدا كوشش و جانفشانى نمودند و آنان كه مهاجران فى سبيل الله را پناه دادند و يارى نمودند ، آنها به حقيقت اهل ايمانند و هم آمرزش خدا و روزى نيكوى بهشتى مخصوص آنها است .

( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ) .

از گناه پشيمانان ، خداپرستان ، شكرگذاران نعمت ، روزه داران ، ركوع كنندگان ، سجده داران ، امر به معروف و نهى از منكركنندگان و نگهبانان حدود الهى همه اهل ايمانند ، و آنان را اى رسول ما به ثواب و سعادت و بهشت بشارت بده .

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ) .

مؤمنان واقعى آن كسانى هستند كه به خدا و رسول ايمان آوردند و سپس هيچ شك و ريبى در خود راه ندادند و در راه خدا به مال و جان جهاد كردند ، اينان به حقيقت اهل صدِ هستند .

آياتى كه در آن آيات مى توان علائم پاكان و صديقين را ديد زياد است ، كمتر صفحه اى از صفحات قرآن است كه در آن علائم و نشانه هاى اين دو طايفه ذكر نشده باشد .

روايات بسيارى هم در اين زمينه آمده كه در آن روايات به علائم پاكان و صديقين اشاره است .

براى يافتن علائم اين دو چهره پاك به روايات باب اخلاِ مراجعه كنيد ، كه در آن باب دريائى بى كران از معارف الهى مشاهده خواهيد كرد و در يك كلمه ، اگر بخواهيد بدانيد صديقين از چه خصائصى برخوردارند ، به صفات پاك مولى الموحدين اميرالمؤمنين مراجعه كنيد ، كه در روايت بسيار مهمى آمده منظور از صديقين در قرآن مجيد على (عليه السلام) است .

و مى دانيد كه وجود مقدس مولا حاوى و جامع تمام اصول و كمالات بود تا جائى كه خليل بن احمد پس از اندكى شناخت از على (عليه السلام) مى گويد :

إِسْتَغْناءُهُ عَنِ الْكُلِّ وَاحْتِياجُ الْكُلِّ إِلَيْهِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ إمامُ الْكُلِّ .

بى نيازى على در همه امور از همه ، و احتياج همه در تمام برنامه ها به او دليل بر اين است كه آن حضرت پيشواى همه است !!

در روايت آمده منظور از صادِ و مصدِ و صديق در قرآن مجيد على (عليه السلام)است .

روى اين حساب براى شناخت پاكان و صديقان بهترين و نزديكترين راه مطالعه حيات و شناخت اوصاف على (عليه السلام) است .

على (عليه السلام) منبع و سرچشمه علم ، عدل ، عفت ، عصمت ، عبادت ، كرامت ، شرف ، غيرت ، فضيلت ، احسان ، جود ، سخا ، عطا ، و تمام فضائل و كمالات است ، اين چنين انسان و هركس كه به اندازه استعداد و قدرتش از اين اوصاف برخوردار است به حريم مقدس دوست و بساط جناب يار راه دارد ، و براى او اذن مجالست هست ، زيرا از پاكان و صديقان است .

صداى عدالت انسانيت به ترجمه آقاى خسروشاهى در مقدمه جلد اول درباره كمالات على (عليه السلام) در جهت ايمان ، عصمت ، محبت ، وفا ، حكومت به حق و عدل ، امارت ، عدالت ، بزرگوارى ... مطالبى دارد كه خلاصه آن به اين شرح است