غسل معنوى
مسئله غسل كه گاهى براى انسان اتفاق مى افتد ، از مسائل مهم الهى و شرعى است ، در مسئله غسل بايد تمام بدن شسته شود ، زيرا تمام بدن در امر شهوت دخالت داشته .
غسل معمولا در حمام انجام مى گيرد ، و لازم است انسان به هنگام ورود به حمام نظر عبرت بين خود را باز كرده از حمام و وضع آن براى بيدارى و توجه خود عبرت بگيرد ، فيض در حقايق مى فرمايد :
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده : حمام خوب خانه اى است ، زيرا حرارت آن آتش جهنم را به ياد مى آورد و چرك بدن را مى برد .
اين فرموده اشاره به اين است كه انسان خردمند هيچگاه آخرت را فراموش نمى كند ، و هميشه به فكر آن دنيا و ورود به آن مى باشد ، بنابراين با ديدن هر آب و آتش و تاريكى ، براى خود آئينه عبرت بسازد ، و بالاتر از آن هرچه مى بيند از آن درس و پند بگيرد ، اگر تاريكى ببيند به ياد تاريكى گور افتد ، اگر مار ببيند به ياد افعى جهنم افتد ، اگر صداى خوفناك بشنود به ياد نفخه صور افتد ، اگر زيبائى ببيند به ياد نعمت بهشت افتد ، اگر كلمه رد و قبول استماع كند متذكر رد و قبول حساب آخرت شود .
حمام شبيه ترين اماكن به جهنم است چون زير آن آتش فروزان است ، بنابراين سزاوار است كسى كه وارد حمام مى شود به ياد حرارت آتش دوزخ افتد و حال خود را در ظرف ساعتى كه به اختيار خودش در خانه گرمى محبوس است با حبس در آتش دوزخ كه بدون اختيار است مقايسه كند .
امام ششم مى فرمايد چون وارد صحن حمام شدى بگو :
نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ النَّارِ وَنَسْأَلُهُ الْجَنَّةَ .
خدايا از آتش جهنم پناه به تو مى برم و از تو مى خواهم كه مرا لايق بهشت گردانى .
حاج ملا هادى سبزوارى حكيم بزرگ در اسرار غسل مى فرمايد :غسل ترتيبى سلوك را ماند ، و ارتماسى جذبه را كه : جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازي عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ .
فيض مى فرمايد :در غسل بايد تمام بدن شسته شود زيرا نزديك ترين حالات انسانى و استوارترين آنها به ملكات شهوانى ، حال نزديكى با زنان و فراهم كردن اسباب غسل است ، و شكى نيست كه تمام اعضاى بدن در اين عمل مداخله مى كنند ، به همين جهت رسول اكرم فرمود :زير هر موئى موجبات جنابت موجود است و چون در حال هم خوابى با زنان تمام بدن از مرتبه روحانى خود دور افتاده و به لذت ناچيز دنيوى متوجه گرديده بايستى تمام بدن را غسل داد و اين مهم شرعى را عملى ساخت تا بتواند متوجه حضرت حق گشته به عبادت بپردازد .
و نظر به اينكه قلب آدمى بيش از اعضاى ديگر از نعمت عبادت بهره ور مى گردد ، بايستى آن را شستشوى كامل داد و آن را به تمام معنى از رذائل و امورى كه مانع از وصول به حقيقت است پاكيزه نگاه داشت ، و اگر نتوانستيم او را از خوى هاى ناپسند باز داريم آن را در مقام سرزنش و استهزاء در آوريم و به عتاب و تحقير تأديبش كنيم ، زيرا ممكن است هنگامى مولاى رحيم و سيد كريم بدان التفاتى كند و او با كمال انكسار و فروتنى باشد و بدين مناسبت افاضه اى از نور درخشان او به وى تابش كند ، چون فيض او به طورى كه در خبرى آمده در دلهاى شكسته است .
با توجه به اين بيانات مدارج ترقى و كمال را طى كن و موجبات خوشبختى خود را تحصيل و اعمال گذشته را جبران كن .
عارف بالله مرحوم حاج ميرزا آقا در«اسرار الصلاة»در باب غسل مى فرمايد :انسان از شستشوى تمام بدن در غسل به اين حقيقت بايد برسد كه تطهير به قدر نجاست و كثافت است ، و از اين امر تكليفش را در تطهير قلب و روح و باطن خود از آنچه كه باعث پليدى است در مى يابد .
در غسل مستحب است كه ابتدا بسم الله گفته شود و در اثناء آن اين دعا را متذكر گردد .
اللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي وَاشْرَحْ لِي صَدْرِي وَأَجْرِ عَلَى لِسانِي مِدْحَتَكَ وَمَحَبَّتَكَ وَالثَّناءَ عَلَيْكَ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِي شِفاءً وَنُوراً إِنَّكَ عَلَىكُلِّ شَيْء قَدِيرٌ .
خداوندا قلبم را پاك كن ، شرح صدرم عطا كن ، مدح و ثنايت را بر زبانم جارى ساز ، غسلم را پاكى و شفا و نور قرار بده ، تو بر هر چيز توانائى .
در همين دعا دقت كنيد ، فلسفه و حكمت غسل از متن دعا پيدا است ، اين مكلف است كه با توجه كامل به عمل غسل و حقيقت غسل بايد خود را به واقعيت برنامه ها برساند ، از غسل به طهارت قلب ، شرح صدر ، مدح و ثناى حق ، طهارت نفس ، شفاى امراض روحى و منور شدن به نور الهى !!
و پس از فراغت از غسل بگويد :
اللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي وَزَكِّ عَمَلِي وَتَقَبَّلْ سَعْيي وَاجْعَلْ ما عِنْدَكَ خَيْراً لي اللّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوابِينَ وَاجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرينَ .
پروردگارا دلم را پاك كن ، عملم را خالص كن ، سعى و كوششم را قبول كن ، خير را براى من قرار بده ، مرا جزء توبه كنندگان و پاكيزگان مقرر فرما .
و دعاهاى ديگرى هم در اين زمينه رسيده ، و اين دعاها همان گونه كه مى بينى نشان دهنده اين حقيقت است كه غرض و مقصود مهم تر از همه اينها ، طهارت قلب و شرح صدر است ، و آن بنابر آنچه كه از رسول خدا روايت شده ، نورى است كه در دل افكنده مى شود و شرح صدر ثمره و ميوه آن است ، و علامت آن نور كناره گيرى از دار غرور ، و آماده شدن براى بازگشت به سراى جاودانى است .
بعضى از اهل معرفت فرموده اند :مراد از آن نور همانا نور معرفت نفس است و آن عبارت از اين است كه آدمى حقيقت نفس خود را كه مجرد از صورت و ماده است و نورى داراى زندگى و علم است ببيند ، و همين نور است كه در آخر مناجات شعبانيه به آن اشاره فرموده :
وَأَلْحِقْني بِنُورِ عِزِّكَ الأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً .
و مرا به نور عزتت كه فروزنده تر است ملحق كن تا عارف به تو گردم .
بعضى از مشايخ فرموده اند :هرگاه به عبد نور معرفت نفس كه به توسط آن امكان وصول به معرفت ذات اقدس حق براى انسان حاصل مى شود عطا شد ، با اين نور ملكوت همه اين عوالمى كه براى مردم محسوس است خواهد ديد ، و انسانى ملكوتى خواهد شد ، و به خاطر غلبه روحانيت بر او در دار خلود وارد خواهد گشت ، و مراد از انابه و بازگشت به سراى جاويد همين است .
و همان گونه كه طهارت اعضا و ججوارح موانعى را كه بر سر راه انسان براى دخول در مساجد و نماز است بر مى دارد ، همچنين طهارت سر و درون هم از آنچه كه اين عالم محسوس كه عالم طبيعت و عالم ظلمانى است آن را اقتضا مى كند ، كه موانع بازگشت انسان به دار الخلود كه دار السلام و سراى زندگى و جوار حضرت حق تعالى است از ميان بر مى دارد ، و با دخول عبد در آن سراى ، عبد به خدا نزديك شده و از طريق كشف و شهود معرفت برايش حاصل مى شود ، و آن زمان است كه آنچه را كه نزد خدا است ، بهتر از آنچه نزد خود او و ديگران است مى بيند ، و در مى يابد كه اين عالم و اين سرائى كه در او زندگى مى كند و به آن دل بسته دار غرور است .
به قول فيض آن شوريده مست :
خوش آن كه به عشق تو گرفتار بميرم *** بيدار در اين منزل خونخوار بميرم
زين خوابگه بى خبران زنده برآيم *** واقف ز سراپرده اسرار بميرم
مستغرق ديدار شده در بر جانان *** آسوده ز اقرار و ز انكار بميرم
در سر هوس ساقى و در دست مى لعل *** در پاى خم و خانه خمار بميرم
كارى چو به از خدمت معشوقه و مى نيست *** ساقى مددى كن كه درين كار بميرم
بشتاب و بده يك دو سه ساغر ز پى هم *** مپسند كه در ميكده هشيار بميرم
خونين جگر و خسته دل از محنت هجران *** جانا تو پسندى كه چنين زار بميرم
آن يار بكس رخ ننمايد چه توان كرد *** بگذار كه در حسرت ديدار بميرم
گفتار خود اى فيض بكردار بيار *** مگذار كه در زخرف گفتار بميرم
عارف بيدار دل ، حكيم فرزانه مرحوم سيد حيدر آملى مسئله غسل را به سه كيفيت ترسيم كرده ، غسل بر طريق آنان كه جز به ظاهر قواعد نمى نگرند ، غسل بر طريق آگاهان ، غسل بر طريق حقيقت بينان .
امام غسل اهل شريعت : غسل نزد آنان مشتمل بر واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات است ، كه شرح هريك مفصل است .
مقصود اصلى از غسل ، غسلى است كه بر انسان ايجاد طهارت جهت اعمال واجبه مى كند .در چنين غسلى بايد نيت كرد .سپس ترتيب فقهى غسل كه سر و گردن ، و طرف راست و طرف چپ بدن است در شستشو مراعات نمود .
و اما غسل آگاهان و اهل طريقت ، يعنى آنان كه به معنويت مسائل نظر دارند :طهارت آنان پس از غسلى كه شستشوى سر و گردن و راست و چپ بدن است ، طهارت از جنابت حقيقى است .
و آن جنابت محصول عشق غلط به دنيا است ، دنيائى كه در حقيقت مانند زنى است كه هر ساعت در آغوش شوهرى است ، آن دنيائى كه براى على (عليه السلام) به مانند يك زن عشوه گر ممثل شد و حضرت به او خطاب كرد .
قَدْ طَلَّقْتُكَ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فيها .
من تو را سه طلاقه ردم و رجوعى در كار نيست .
و اگر دنيا مانند زن يا در حكم زن نبود ، شخصيتى چون حضرت مولى الموحدين اينچنين به آن خطاب نمى كرد !
بر اساس اين حقيقت هركس با چنين دنيائى جمع شود ، و اين مجامعت به كمك نفس يا روح يا قلب باشد جنب حقيقى است و اين جنابت در حقيقت عبارت از دورى از حضرت اوست ، آرى عاشق دنيا بعيد از خدا است كه به محبت و قرب دنيا با محبت و قرب خدا دو ضدى هستند كه قابل جمع نيستند ، چنانچه قرآن آمده :
( مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ) .
هركس حاصل مزرعه آخرت را بخواهد ما بر تخمى كه كاشته مى افزائيم ، و هركه تنها حاصل كشت دنيا را بخواهد او را هم از آن نصيب مى دهيم ولى در آخرت هيچ نصيبى نخواهد يافت .
و امام عارفان و سرحلقه عاشقان اينچنين مى فرمايند :
إِنَّ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَسَبيلانِ مُخْتَلِفانِ ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا وَتَوَلاّها أَبْغَضَ الآخِرَةِ وَعاداها وَهُما بِمَنْزَلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَماش بَيْنَهُما كُلَّما قَرُبَ مِنْ واحد بَعُدَ مِنَ الآخَرِ وَهُما بَعْدُ ضَرَّتانِ .
دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفند ، كسى كه عاشق دنيا است ، دشمن آخرت است ، دنيا و آخرت به مانند مشرق و مغربند ، رونده بين اين دو به هريك نزديك شود از ديگرى دور مى گردد ، اين دو مانند دو هوو هستند .
غسل و طهارت از اين جنابت به ترك دنيا و مافيها است ، به طورى كه به اندازه يك مو تعلقى در انسان نسبت به دنيا نماند .
مگر نمى دانيد كه در غسل ظاهرى اگر بر بدن يك موئى باشد كه مانع از رسيدن آب به پوست گردد آن غسل صحيح نيست و صاحبش از جنابت بيرون نمى آيد ، براى تعلق به دنيا هم همين حكم جارى است ، اگر ذره اى علقه غلط با انسان باشد بعيد از خدا است ، تعلق در هر صورت تعلق است چه كم چه زياد چنانكه گفته اند :محجوب بالاخره محجوب است مى خواهد بين او و محبوب يك حجاب باشد يا هزار حجاب .
اما ترتيب اين غسل : سالك اول بايد قلبش را به آب حقيقى كه از درياى قدس نازل مى شود از آلودگيهاى اهواء مختلفه و آراء متشتته متعلقه به دنيا و محبت دنيا بشويد ، آن محبتى كه موجب ورود به هاويه است .
هوا وقتى بر دل غالب شد ، صاحبش را به بندگى بتان داخلى و خارجى مى كشد ، خارجى مانند عبادت و بندگى نسبت به ستمگران ، مال ، جاه و داخلى مانند عبادت غرائز و اميال و شهوات چنانچه حق فرموده :
( أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ) .
آرى عاقبت هواپرست دخول در آتش است ، چنانچه حضرت حق مى فرمايد :
( وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ * فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ ) .
كسى كه ميزانش از علم و عمل صالح كه محصول عقل شرعى و نفس الهى است سبك باشد در قعر هاويه جهنم است .
اله الله كه اهل علم حقيقى و عمل صالح اند و از عقل سالم الهى برخوردارند دائماً موصوف به سكينه و وقار و طمأنينه واجبات و امثال اين حقايق اند ، چنانچه قرآن دارد :
( فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِي عِيشَة رَاضِيَة ).
اما اهل هوا و بدعت موسوم به خفت و كم عقلى و عدم سكينه و وقارند ، و همين حالات در انسان از اخبث خبائث و از پليدترين پليديهاست و آلوده به اين رذائل از هر جنبى جنب تر و از هر آلوده اى آلوده تر است .
قرآن مجيد راه مستقيم الهى را به عباد نشان مى دهد ، و راه عمل صالح را به آنان مى آموزد ، و طريق بهشت رفتن را به آنان ، تعليم مى دهد :
( وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى ) .
خداوند مهربان به مصلحت انسان ، در اين آيه تشويق به منع نفس از هوا مى كند ، و راه دخول در بهشت را به آدمى ارائه مى دهد ، بهشتى كه ماوراى اصلى و وطن حقيقى انسان است ، بهشتى كه جاى سبكباران و پاكان است ، چنانچه على (عليه السلام) مى فرمايد :
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا .
از سنگينى هواى نفس ، خويشتن را سبك سازيد تا به كاروان بهشتيان ملحق شويد .
سپس طرف راست وجود را غسل بدهد ، يعنى روحى كه از جانب يمين به اودميده شده ، يمينى كه در روايات از آن تعبير به روحانيات يا تعبير به آخرت يا تعبير به جنت شده .
سپس چپ را غسل دهد ، آن جانبى كه از آن تعبير به جسمانيات و سفليات و نفسانيات يا تعبير به دنيا شده .
در اين دو شستشو آب ترك و تجريد لازم است كه از علقه به دنيا و آخرت پاك شده و فقط اتصال به مولا پيدا كنى ، چرا كه دنيا مخصوص اهل شمال و آخرت مخصوص اهل يمين است ، اما خدا مخصوص به سابقون و مقربون است .
اما غسل اهل حقيقت : و آن طهارت از جنابت حقيقى است كه عبارت از مشاهده غير است مطلقاً .
در قسمت قبل گذشت كه جنابت به معناى بعد و دورى از حق است ، و كدام دورى بدتر از مشاهده غير حق است ، امكان ازاله اين دورى جز با قرب نيست ، آن هم قرب به توحيد حقيقى كه مشاهده حق است با چشم دل من حيث هو هو ، در قرآن نخوانده اى :
( شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) .
ترتيب اين غسل چنين است : شستن رأس و سر حقيقى كه روح مجرد است به آب توحيد ذاتى از آلودگى مشاهده غير .
زيرا عشق به حق وظيفه باطن است كه از آن تعبير به نفس مطمئنه شده و معرفت اين عشق و محبت و توحيد وظيفه قلب و مشاهده اش وظيفه روح است چنانچه وصول وظيفه سر است كه باطن روح مى باشد و به همين ترتيب امام ششم (عليه السلام) در يكى از دعاهايش اشاره فرموده :
اللّهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِري بِطاعَتِكَ وَبَاطِني بِمَحَبَّتِكَ وَقَلْبي بِمَعْرِفَتِكَ وَرُوحي بِمُشاهِدَتِكَ وَسِرّي بِاسْتِقْلالِ إِتِّصالِ حَضْرَتِكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَالإِكْرامِ .
و اين غسل تحقق نمى يابد مگر به فناء عارف در معروف و شاهد در مشهود كه از آن تعبير به فناء در توحيد شده و آن مشاهده حق است من حيث هو هو يعنى مشاهدى به نحوى كه غير ديده نشود ، يعنى در وجود جز وجود واحد و ذات واحده كه مجرد از جميع اعتبارات و تعينات است نبيند و به همين معنا قرآن اشاره دارد :
( كُلُّ شَىْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ) .
و در آيه ديگر :
( كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ ) .
توحيد ، در حقيقت همان صراط مستقيمى است كه شخصيتى مانند پيامبر بزرگ اسلام مأمور به ايستادگى و استقامت در راه آن بود ، و آن حد وسطى است كه قرآن مجيد مردم را به آن دعوت مى كند .
توحيد اجمالى طرف تفريط و تفصيل طرف افراط است ، طهارت در اينجا دورى از دو جانب افراط و تفريط است كه افراط جانب ايمن و تفريط جانب ايسر است و هر دو را بايد خلاص شدن از افراط و تفريط و قرار گرفتن در راه وسط كه جمع بين اين دو است پاك نمود و آراسته به طهارت كبرى شد .
به قول فاضل بزرگ ، حكيم فرزانه حاج ميرزا حبيب الله خراسانى :
دوش اندر بزم خاصش بار بود *** محفى خاص و تهى زاغيار بود
ما و دل بوديم و غير از ما نبود *** نه ، نه من بودم ، نه دل ، دلدار بود
هر سخن كز لعل دلجويش گذشت *** صد هزاران دفتر اسرار بود
روى او چون شمس طالع بزم م *** از رخ او مطلع الانوار بود
زلف پر چينش كمندى پر گره *** كه به هر چينش دو صد تاتار بود
بسكه بشنيديم از فرخار نام *** بزم ما از روى او فرخار بود
بوستانى دلگشا بى باغبان *** غنچه بشكفته بى خار بود
چشم گردون رفته در خواب گران *** ليك چشم بخت ما بيدار بود
بر رخش جز زلف پيرايه نبود *** آفتابى بود و جز سايه نبود
وضوى معنوى
وضو از اعظم مسائل شرعى ، و از اهم مسائل الهى است ، وضو علت طهارت ، و ايجاد كننده نورانيت ، و مقدمه اى براى ورود در واجبات و در نتيجه عاملى معنوى براى لايق شدن انسان براى ورود در بساط قرب است .
از ميان سه نوع طهارت ، انسان با وضو بيش از دو نوع ديگر سر و كار دارد ، و چه بهتر كه ملكف هميشه با وضو باشد .
به هنگام انجام وضو پس از مفروض بودن اباحيت آب و داشتن نيت خالص ، بايد مسائلى را توجه كرد ، تا به قول رسول عزيز اسلام انسان موفق به وضوى اسباغى شود .
در رساله هاى عمليه آمده :
كسى كه وضو مى گيرد ، مستحب است به هنگام نگاه به آب بخواند :
بِسْمِ اللهِ وباللهِ وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً .÷
به نام خدا ، و به خدا و شكر خداى كه آب را پاك كننده قرار داد نه نجس .
و پيش از وضو كه دست را مى شويد بگويد :
اللّهُمَّ اجْعَلني مِنَ التّوّابينَ واجْعَلني مِنَ المُتطهّرينَ .
پروردگارا مرا از توبه كنندگان و پاكان قرار ده .
و به هنگام گرداندن آب در دهان بخواند :
اللّهُمَّ لَقِّني حُجَّتي يَومَ القاكَ واَطْلِقْ لِساني بِذِكْرِكَ .
پروردگارا روز ملاقات حجتم را بر من تلقين كن و زبانم را با ذكرت آزاد بگذار .
و زمان استنشاق آب در بينى بگويد :
اللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عليَّ رِيحَ الجَنَّةِ واجْعَلني مِمَّنْ يَشُمُّ ريحَها وَرَوْحَها وَطِيبَهَا .
خداوندا بوى بهشت را بر من حرام مكن ، و مرا از آنان قرار ده كه بو و نسيم بهشت را استشمام كنم .
و در وقت شستن صورت بگويد :
اللّهُمَّ بَيّضْ وجْهي يَومَ تَسْوَدُّ فِيهِ الوُجُوهُ ولا تُسَوِّدْ وجْهي يومَ تَبْيَضُّ فِيهِ الوُجُوهُ .
پروردگارا روزى كه چهره ها سياه مى شود رويم را سپيد گردان، و روز سپيدى چهره ها رويم را سياه مكن .
و در وقت شستن دست راست بخواند :
اللّهُمَّ اَعْطِني كِتابي بِيَميني والخُلْدَ في الجِنانِ بِيَساري وحاسِبْني حِساباً يَسيراً .
خداوندا كتابم را به دست راستم ده و خلد در جنان را در دست چپم قرار ده و به آسانى از من حساب بگير .
و در موقع شستن دست چپ بخواند :
اللّهُمَّ لا تُعْطِني كِتابي بِشِمالي ولا مِنْ وَرآءِ ظَهري ولا تَجْعَلْها مَغْلُولةً اِلى عُنُقي وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّيرانِ .
پروردگارا پرونده ام را به دست چپم مگذار ، و كتابم را از پشت سر به من مده ، و دستم را به گردنم غل مكن و از قطعات آتش جهنم به تو پناه مى برم .
و به وقت مسح سر بگويد :
اللّهُمَّ غَشِّني بِرَحْمَتِكَ وبَرَكاتِكَ وعَفْوِكَ .
پروردگارا مرا در پرده رحمت و بركات و عفوت بپوشان .
و به وقت مسح پا بگويد :
اللّهُمّ ثَبِّـتْني عَلى الصِّراطِ يَومَ تَزِلُّ فيهِ الأقدامُ واجْعَلْ سَعْيي فيما يُرضِيكَ عَنّي يا ذا الجلالِ والإكرامِ .
خداوندا مرا بر صراط ثابت قدم بدار ، درآن روزى كه قدمها مى لغزد ، و كوشش مرا در راه خشنودى خود قرار ده اى صاحب جلال و اكرام .
حاجى در اسرار الحكم در باب اسرار وضو مى فرمايد :
از آلودگى دنيا و الواث اخلاق رذيله دست قلب را بشوى .
ما را خواهى ز خويشتن دست بشوى *** خود را يله كن پس آنگهى ما را جوى
و آبروئى نزد حبيب پيدا كن و متفطن شو به اينكه هرگاه تطهير جوارح كه مانند خوادمند براى قلب به جهت حضور در نزد سلطان لازم باشد ، پس تطهير سپهدار الزم خواهد بود ، كه اقبح چيزى است كه بزرگى به خدمت سلطان عظيمى مشرف شود و خدم و حشم او منظف و مطهر باشند ولى خود او ملوث باشد !!
و نيز ملتفت شو كه هرگاه قشر اقرب كه بدن باشد و قشر ابعد كه جامه باشد واجب التطهير باشد ، لب كه قلب باشد تطهيرش از هواجس و وساوس اوجب خواهد بود .
على (عليه السلام) مى فرمايد :چگونه است كه دينت را به هر رجسى نجس مى پسندى ، اما لباس بى ارزش دنيائيت را هميشه پاك نگاه مى دارى ؟!!
و معلوم است كه محل ايمان و ايقان قلب و فؤاد است فى الحديث .
إِنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ وَإِنَّما يَنْظُرُ إلى قُلُوبِكُمْ .
و مضمضه ، اذاقه حلاوت ذكر است ، و استنشاق ، استشمام روايح نسيم حديقه اوست ، فى الحديث .
إِنَّ للهِِ في أَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَها .
بينى آن باشد كه آن بوئى برد *** بوى او را جانب كوئى برد
چنان كه اخشمصورى مى باشد ، اخشم معنوى نيز مى باشد .
بدان كه چنانكه قالب را روئى است ظاهر ، و صورت همه مشاعر پنجگانه در آن آشكار است ، و بايد اينها را در نزد اراده حضور ، به محضر نور النور تعالى شست كه توجه به غير كرده اند ، همچنين قلب را روئى است كه مقاطع باشد ، چه حروف و كلماتى كه معرب عما فى الضميرند به مقاطع و مخارج انجام پذيرند ، و حروف روى معانى قلبند ، و زينت و آرايش مقاطع اند ، و مقاطع منابع آب حيات جارياتند ، كه حروف و كلماتند و به وجهى منازل بيست و هشت گانه قمر دم و نفس مكرم آدمند كه ماده حروف است : (وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ) .
و كلمه از كلم به معنى جرح و تأثير است و مظهر قدرت است كه امور سياست و افادت و استفادت در كشف ضماير به اين بيست و هشت حرف و تركيب از اينها است ، بلكه در فرس مستحدث به سى و دو حرف چنان كه بيايد .
پس بايد به مضمضه ، مقاطع را كه روى قلبند و مؤدى حروفند از ياد غير شستشو داد .
هركه نه گويا به تو خاموش به *** هرچه نه ياد تو فراموش به
مقيدان تو از ياد غير خاموشند *** بخاطرى كه توئى ديگران فراموشند
و بينى را نيز به استنشاق ، چه بينى چون دهان مجراى هوا است كه ماده نفس است كه نفس حامل حروف لفظيه است ، چون وجود منبسط كه نفس رحمانى است و حامل حروف تكوينيه است كه عقول كليه اند كه غير مستقل بالانيه اند و حامل كلمات اسميه است كه نفوسند و حامل كلمات فعليه است كه موجودات متجدده زمانيه اند ، و بعد دست راست و چپ را بشويد از تصرف در دنيا ...بلكه اهل الله و طالبان قربت محضه هر دو دست را بشويند از مطلوبات اصحاب يمين و اصحاب شمال .
مسح سر اشارت است به اينكه سر و دماغ راتر و تازه مى كنيم در طلب دوست ، و مسح پا به اينكه پاى استقامت مى خواهم در پيمودن راه دوست كه تلوين مردود است و استقامت و تمكين مقبول ، كه در هر مقامى خطرها است و حال و ملكه و استقامت اين است كه در مسح پا گوئى :اللّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَىَّ عَلَى الصِّراطِ .
و تر كردن پا به مسح اشارت است به آنكه لينت و سرعت مى خواهم در پيمودن راه دوست كه لينت در اعضاء موجب سهولت حركت و ارسال و انعطاف آنهاست كه : الْمُؤْمِنُونَ لَيِّنُونَ هَيِّنُونَ وَالْمُؤْمِنُ لَيِّنُ الْعَريكَةِ .
و اينكه بايد دست راست را تا ميان شست كه مرفق باشد كه آلت رفق و مدارا است اشارت است به ميانه روى در امور دنيا كه بالمره دست از امور دنيا كشيدن كه متضرر شود خوب نيست .
عارف بزرگ سيد حيدر آملى پس از بيان وضو بر طبق مسائل شرعى و فقهى مى فرمايد :
وضو در نزد اهل راه پس از وضوى فقهى عبارت است از پاك كردن نفس از رذائل اخلاقى و برنامه هاى پست و فرومايه ، و پاك كردن عقل از افكار هلاك كننده ، و آنچه باعث گمراهى و گمراه كردن است ، و نيز عبارت است از پاك كردن سر درون از نظر اغيار ، و پاك كردن تمام اعضاء از كارهائى كه عقلا و شرعاً ناپسند است .
اما افعال اين وضو : در مرحله اول بايد مكلف به قل و سرش نيت كند كه كارى مخالف رضاى دوست انجام ندهد ، و تمام عباداتش براى حضرت يار خالص باشد چنانچه در قرآن مجيد آمده :
( إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ) .
سپس روى قلب را از آلودگى تعلق به دنيا و آنچه در اوست بشويد ، كه دنيا جيفه است و خواهنده او سگ و خواهان و خواسته شده هر دو نجس اند ، به همين خاطر حضرت رسالت پناهى فرمودند :حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة وَتَرْكُ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ عِبادَة .
و على (عليه السلام) فرمود : يا دُنْيا غُرّي غَيْري فَإِنّي قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فيها .
و شستن دو دست به اين است ، كه دست از نقود دنيا و جنس مربوط به دنيا و آخرت بشويد ، كه دو دست جز به اين نحو پاك نخواهد شد .
«معناى شستن دست از دنيا و جنس و نقد آن جدائى محض از حرام دنيا و اكتفا به ضرورت ، و معناى شستن دست از آخرت ، بريدن طمع از نعمت هاى اوست ، كه عبد واقعى كسى است كه جز به خشنودى حضرت دوست به چيزى فكر نكند .»
به قول نظام وفا :
بنام دوست گشائيم دفتر دل ر *** بفر عشق فروزان كنيم محفل را
زاشك چشم و ز خون جگر به هر فصلى *** خوش آب و رنگ توان داشت غنچه دل را
امان ز برق نگاهش كه هر كجا كه گذشت *** بسوخت خرمن و بر باد داد حاصل را
بجز هواى تو نقشى دگر نمانده به دل *** كه زان زدوده ام انديشه هاى باطل را
به عشق كوش گرت عقده اى بود مشكل *** كه عشق باز كند عقده هاى مشكل را
نظام مى رسد آن كس به ساحل مقصود *** كه زير پاى نهد موج هاى حايل را
مسح سر در حقيقت مسح سر حقيقى است كه از آن تعبير به عقل يا نفس مى كنند ، و وقتى مسح واقعى انجام مى گيرد كه از محبت دنيا و مال و جاهش چيزى در بساط وجود نماند .
مسح دو پا به اين است كه هر دو از حركت در راه غير خدا ظاهراً و باطناً منع شوند ، البته مراد از دو پاى ظاهر معلوم است ، و مراد از دو پاى باطن به نظر عده اى عبارت از دو قوه نظريه و عمليه است و به نظر عده اى ديگر عبارت از دو قوه شهوت و غضب است .
آرى وقتى وضوى فقهى را گرفتى و اين وضو را نيز به آن ضميمه كردى ، مصداق آن روايت مى شوى كه پيامبر بزرگ اسلام فرمود :الْوُضُوءُ عَلَى الْوُضُوءِ نُورٌ عَلى نُور .
يعنى وقتى صفاى ظاهر با باطن جمع شود نور على نور است ، به عبارت ديگر وقتى نور شرع كه از وضوى فقهى حاصل مى شود ، و نور بصيرت كه از توحيد و توجه و عمل خالص بدست مى آيد نور على نور و سبب ثبات و استقامت سالك در طريق مستقيم در دنيا و آخرت است چنانچه در قرآن كريم آمده :
( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ ) .
اما وضو نزد اهل حقيقت ، كه از آن به طور مطلق تعبير به طهارت شده ، عبارت است از طهارت سر از مشاهده غير مطلقاً .
نيت در آن به اين است كه سالك در سرش نيت كند براى ابد غير او نبيند ، و به غير او توجه نكند ، زيرا هركس در باطن به غير او توجه كند مشرك به شرك خفى است و مشرك چنانچه در قرآن آمده نجس است ، و طهارت جز به اين نيت و عمل به آن كه عبارت از تحقق توحيد حقيقى است ميسر نيست ، توحيدى كه با تمام قدرت شرك را از همه نواحى وجود دفع و رفع مى كند .
اما شستن صورت در حقيقت شستن صورت حقيقى وجود يعنى سر باطن از آلودگى توجه به غير است ، همانطورى كه غير وجه كريم حضرت او مشاهده نشود كه در قرآن آمده :
( فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ) .
و غير ذات محيط او را نشناسد ، ذاتى كه قرآن مى فرمايد :
( أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ ) .
از چنين توحيدى است كه قرآن از زبان ابراهيم خبر مى دهد :
( إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ) .
و غسل و شستن دو دست عبارت است از بى التفاتى نسبت به متاع دنيا و آخرت .متاع دنيا مانند مال و جا ، و اهل و ولد ، و متاع آخرت مثل علم و زهد و طاعت ، البته آن التفاتى كه عبد را از مولا دور كند .
زيرا التفات به طاعت و خود را به خاطر آن مستحق تعظيم شمردن نزد اهل الله معصيت است ، كه در روايات آمده ، گناهى كه تو را ناراحت كند ازعبادتى كه عجب آور باشد بهتر است ، و تو اگر پس از گناه داراى توبه شوى ، داراى بهترين عمل شدى و دنيا بر اهل آخرت حرام و آخرت بر اهل دنيا حرام ، و هر دو بر اهل الله حرام است .
و مسح سر عبارت از تنزيه سر و تقديس باطن كه سر حقيقى است از انانيت و حدث غيريت است ، غيريتى كه حاجز بين انسان و بين محبوب است ، چنانچه بعضى از عارفين فرموده اند :
بَيْني وَبَيْنَكَ إِنّيّي يُنازِعُني *** فَارْفَعْ بِفَضْلِكَ إِنّيّي مِنَ الْبَيْنِ
بين من و تو انيت من فاصله است ، به فضل و لطفت اين انيت را از ميان من و خود بردار . گفته اند :وُجُودُكَ ذَنْبٌ لا يُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ .
با اين آلودگيها ، بخصوص آلودگى انيت ، راهى براى ورود به حريم عالم قدس نيست .
و مسح دو پا عبارت از تنزيه قوه علميه و عمليه از سير در غير الى الله و بالله و فى الله است ، كه انسان با اين دو قوه سعى در طلب حق مى كند و با آن دو قوه به مقام وصل محبوب مى رسد ، اگر دچار آلودگى باشد ، چگونه به طلب برخيزد ، و چگونه به مقام وصل برسد ؟
و با ديده تحقيق بايد گفت : ( فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ) .
اشاره به اين دو قوه است ، به اين معنا كه وقتى به واسطه اين دو قوه به ما رسيدى از هر دو خالى شو ، زيرا با رسيدن به مقام وصل احتياج به توجه به غير نيست ، و در صورت عدم احتياج توجه به غير اگر توجه شود عين شرك است !!
و نزد بعضى مراد از نعلين دنيا و آخرت است و نزد بعضى عالم ظاهر و باطن است ، و نزد بعضى نفس و بدن است و تمام اين نظريات به طور مسلم صحيح است ، و نسبت به چنين حالتى است كه در حديث قدسى آمده :
لا يَزالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى أُحِبُّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَلِسانَهُ وَيَدَهُ وَرِجْلَهُ ، فَبِيَ يَسْمَعُ وَبِيَ يَبْصُرُ وَبِيَ يَنْطِقُ وَبِيَ يَبْطُشُ وَبِيَ يَمْشي .
عبد هميشه با اجراى مستحبات به من نزديك مى گردد ، تا حدى كه من به او علاقه پيدا كنم ، چون محبوب من شد ، گوش و چشم و زبان و دست و پاى او مى شوم ، آن هنگام است كه به من مى شنود ، و به من حرف مى زند و به من كار انجام مى دهد و به من راه مى رود .
به قول عارف مؤمن علاء الدوله سمنانى :
هر آن جان كز غمش بر وى رقم نيست *** نديمش در دو عالم جز ندم نيست
دلى كز درد او درمان نسازد *** وجود او به معنا جز عدم نيست
سرى كز سر معنى با خبر شد *** در آن گنجايش شادى و غم نيست
جهان از عكس رويش گشته روشن *** اگر ابله نبيند هيچ غم نيست
تو محرم نيستى محروم از آنى *** ره نامحرمان اندر حرم نيست
حجاب تست اين هستى موهوم *** كه هرگز نور با ظلمت به هم نيست
چو در درياى وحدت گم نگشتى *** از آنت در معنى در شكم نيست
اگر فانى شوى در بحر توحيد *** عيان بينى كه آنجا كيف و كم نيست
چو باز ار چشم همت بستى از گل *** مقر عز تو جز دست جم نيست
بجز همت نيابد راه مقصود *** هماى همت آنجا متهم نيست
علا چون همت عالى ندارى *** ترا گامى به كويش لاجرم نيست
فَكَما أَنَّ رَحْمَتَهُ تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبادِ كَذلِكَ نِجاساتُ الظَّاهِرِ يُطَهِّرُهَا الْماءُ لا غَيْرُ .قالَ اللهُ تَعالى : ( وَهُوَالَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً ) ( وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْء حَيٍّ ) . فَكَما أَحْيا بِهِ كُلَّ شَيْي مِنْ نَعيمِ الدُّنْيا كَذلِكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ جَعَلَهُ حَياةَ الْقُلُوبِ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :همچنان كه رحمت آن جناب گناهان بندگان را از پرونده آنان پاك مى كنند ، به همان صورت نجاسات ظاهر را آب پاك مى كند و لاغير .حصر لاغير به احتمال زياد حصر اضالى است .
خداوند متعال فرموده : و او خدائى است كه بادها را به مژده باران رحمت خويش در پيش فرستد و از آسمان آبى طاهر و مطهر براى شما نازل كرديم و هر موجود زنده اى را از آب قرار داديم .
و به تناسب اينكه هر موجود زنده اى از آب است ، پس براى ادامه حيات و زندگى ، نياز ضرورى به آب دارد ، در حقيقت مى توان گفت حيات موجودات مساوق با آب است .
و همان طورى كه به وسيله آب هر نعمتى از نعيم دنيا را زنده كرد همچنان به فضل و رحمتش آب را از جهت اينكه مقدمه بسيارى از عبادات واجب است ، و بدون آن نمى توان راه به بساط قرب پيدا كرد ، حيات قلوب قرار داده .
حكيم بزرگوار ملا عبدالرزاق گيلانى در تشريح اين جمله مى فرمايد :
و انديشه كن در خلقت آب كه حكيم على الاطلاق به حكمت كامله خود آن را خلق كرده ، و به چند صفت آنرا موصوف كرده ، كه هر كدام از آن صفات براى ترتب فوايد آب دخل عظيم دارد :
اول :صفاى آب است ، كه اگر چركين و كثيف خلق مى شد ، باعث تنفر طبع مى بود ، و صلاحيت وساطت حيات قلب كه جوهر لطيف است نمى داشت ، چه تناسب ميان سبب و مسبب شرط است .
دوم :رقت و تنكى است ، كه اگر غليظ القوام مى بود مثل عسل ، تطهير چيزها خصوص چيزهاى لزج به او نمى شد و آب هم محتاج به آب ديگر مى شد و نيز غلظت مانع مى شد از نفوذ كردن در عمق اجسام شخيه با وجود احتياج به نفوذ ، و نيز بردن آن به جاهاى دور نيز متعسر بلكه متعذر مى شد !!
سوم :وفور و بسيارى اوست كه اگر عياذاً بالله با عموم احتياج خلايق به او كم مى بود و به زحمت بدست مى آمد فقرا و ارباب حاجت در تحصيل آن به زحمت مى افتدند و رنج مى كشيدند .
چهارم :پاك بودن ، كه اگر در اصل خلقت طهارت نمى داشت ، تطهير نجاسات به او نمى شد و بر وجودش فايده تمام مترتب نمى بود و به اين فوايد عظيمه در روايت اشارت رفته ، چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
وَتَفَكَّرْ في صَفاءِ الْماءِ وَرِقَّتِهِ وَطَهُورَتِهِ وَبَرَكَتِهِ وَلَطيفِ امْتِزاجِهِ بِكُلِّ شَيء وَفي كُلِّ شَيء .
انديشه كن در صفا و رقت و تنكى آب و در پاكى و پاك كنندگى آن و نفوذ كردن و ممزوج شدن آن به هر چيزى و در هر چيزى .
و اين همه گفتار لطيف و مسائل عالى در جنب آب براى اين است كه به انسان توجه داده شود ، كه در صفاى باطن و رقت قلب و آميزش با مردم مؤمن همچون آب باش و از همه مهم تر همچنان كه آب اصل مطهرات و بهترين عامل براى پاكى و پاكيزگى است ، تو نيز در جامعه پاك و پاك كننده باش ، به اين معنى كه در تمام شئون زندگى سعى كن پاك باشى و با عمل و اخلاق و امر به معروف و نهى از منكر ديگران را نيز از آلودگيها پاك نمائى .
جلال الدين در زمينه مطهريت آب و قلب چنين مى فرمايد :
آب گفت آلوده را در من شتاب *** گفت آلوده كه دارم شرم از آب
گفت آب اين شرم بى من كى رود *** بى من اين آلوده زايل كى شود
ز آب هر آلوده گر پنهان شود *** الحياء يمنع الايمان بود
دل ز پايه حوض تن گلناك شد *** تن ز آب حوض دلها پاك شد
گرد پايه حوض دل گرد اى پسر *** هان ز پايه حوض تن مى كن حذر
بحر تن بر بحر دل بر هم زنان *** در ميانشان برزخ لا يبغيان
وَاسْتَعْمِلْهُ في تَطْهيرِ الأَعْضاءِ الَّتي أَمَرَكَ اللهُ بِتَطَهُّرِها وَاْتِ بِأَدائِها فَرائِضَهُ وَسُنَنَهُ فَإِنَّ تَحْتَ كُلِّ واحِد مِنْها فَوائِدٌ كَثيرَةٌ إِذا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ انْفَجَرَتْ لَكَ عَيْنُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريب .
و به جاى آور فرائض و واجبات و مستحبات تطهير را ، مثل ازاله نجاست از بدن و لباس و مواضع وضو از براى نماز و طواف .
در كنار هريك از صفات و آثارى كه براى آب گفته شد فوائد بسيارى است كه به شرط فكر و تأمل و عدم قساوت قلب فايده هر كدام از اين صفات براى متأمل منفجر و ظاهر مى گردد .
ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللهِ كَامْتِزاجِ الْماءِ بِالأَشْياءِ يُؤَدّي كُلَّ شَيْئي حَقَّهُ وَلا يَتَغَيَّرْ عَنْ مَعْناهُ مُعْتَبِراً لِقَوْلِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخالِصِ كَمَثَلِ الْماءِ .
اين جمله اشارت است به فوائدى كه از براى اهل بصيرت از جوهر آب ظاهر مى شود ، امام (عليه السلام) مى فرمايد :لطف امتزاج آب به همه چيز اشارت است به طريق سلوك هر شخص انسان با بنى نوع خود ، يعنى اختلاط و معاشرت هر شخص با مردم بايد مثل امتزاج آب باشد به اشياء ، يعنى معاشرت بايد در نهايت هموارى و آسانى باشد ، و چنان كه ملاقات آب به هر چيزى مناسب آن چيز است و از حقيقت خود به در نمى رود مثلا با اجسام متخلخله كه ملاقات مى كند مثل دوشاب و گل و غير اينها به ظاهر و باطن ملاقات مى كند و اثر خود را به هر جزء آن مى رساند ، و به اجسام صلبه كه ملاقات مى كند مثل سنگ و مانند آن به ظاهر آن ملاقات مى كند و بس ، پس آدمى نيز بايد چنين باشد و اختلاطش با هركس مناسب حال آن كس باشد ، اگر اختلاطش با مؤمنين خلص و صحيح الاعتقاد و يا با دوستان صادق العقيده باشد مجارات ظاهرى و باطنى مجوز است يعنى به ظاهر و باطن با او مى توان آشنائى و رفاقت و ملاقات داشت و اگر با غير اينان پس ملاقات ظاهرى كافى است تا وقتى كه بر اثر اين ملاقات ظاهرى آنان هم مانند انسان اهل باطن و عقيده و دين شوند .
خلاصه انسان بايد مانند آب نسبت به خودش طاهر و نسبت به فرزندان و خانواده و اجتماعش مطهر باشد ، تا روى سعادت بيند ، و به خير دنيا و آخرت برسد .
خداوند بزرگ انسان را در اصل خلقت برابر با آيه فطرت پاك خلق فرموده ، و انسان وظيفه و مسئوليت دارد كه اين پاكى را در سايه توحيد و عمل به دستورات الهى حفظ كرده و در مقام پاك كردن ديگران نيز فعاليت كند .
واى به حال كسى كه در قيامت در محضر حضرت دوست حاضر شود ، در حالى كه با گناه و عصيان ، خود را نجس و ديگران را نيز نجس كرده باشد !!
نجس و منجس زندگى كردن از شأن انسان به دور است ، كه انسان در زمين جانشين خدا است و بايد در گردونه طهارت بگردد و اين طهارت را با دو بال امر به معروف و نهى از منكر به ديگران هم سرايت دهد و با تربيت و تزكيه كردن مردم اثر نيكى از خود در عالم بگذارد .
به قول شاعر خوش بيان عباس شهرى :
قصه شنيدم كه يكى نيك مرد *** منزل ، در خانه سقراط كرد
گفت به سقراط كه اى هوشيار *** از چه بود خانه تو تنگ و تار
از چه بود خانه تو اى حكيم *** تنگ تز از كاسه چشم لئيم
گفت به سقراط نگر ، خانه چيست *** خانه اگر تنگ بود عيب نيست
تيره اگر خانه تنگ من است *** شكر خدا را كه دلم روشن است
نيست در اين خانه چو ما را درنگ *** غم نخورم گر كه بود خانه تنگ
باهمه اين خانه كه مشتى است خاك *** پر نتوان كرد ز ياران پاك
در پى آن باش كه در روزگار *** از تو بماند اثرى يادگار
نيست هنر نقره و زر داشتن *** خانه بنا كردن و بگذاشتن
قدرت شاهان بلند اقتدار *** چند صباحى است درين روزگار
ليك بود تا فلك چيره دست *** سلطنت و حكمت سقراط هست
وَلْتَكُنْ صَفْوَتُكَ مَعَ اللهِ تَعالى في جَميعِ طاعاتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ .وَطَهِّرْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى وَالْيَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْماءِ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :بايد طاعت و بندگى تو براى خدا ، در صفا و خلوص و پاكى و عدم غش به اغراض مزيفه مضيعه مثل صفاى آب باشد در وقت فرود آمدن از آسمان ، چرا كه عمل مغشوش مقبول درگاه حضرت او نيست ، چنانكه در حديث آمده روز قيامت به رياكار مى گويند :مزد عملت را از كسى كه به خاطر او اين عمل را انجام دادى بگير !!
و پاك كن دل خود را از آلايش كدورات و اوساخ ذنوب و معاصى ، و محلى و مزين ساز آن را به تقوا و يقين ، خلاصه در وقت تطهير اعضاء از كثافات ظاهرى غافل از تطهير كثافات باطنى نباش ، چنانكه آلودگيهاى ظاهر را به خاطر نظر خلايق پاك مى كنى ، آلودگيهاى باطن را به خاطر نظر حق پاك كن كه پاكى باطن اهم از ظاهر و قابل مقايسه با آن نيست .
از خداوند بزرگ بخواهيم كه بعد از فراگيرى اين روايات پر قيمت كه از درياى مواج علم حضرت صادق (عليه السلام) به ما رسيده به عمل به اين روايات اقدام كنيم ، كه اثر در عمل است نه در علم تنها .
گروهى فرا مى گيرند و مى آموزند ، براى اينكه به ديگران بياموزند ، اينان تيره بخت و بيچاره اند ، حمالى علم كار مهمى نيست ، فرا گرفتن و عمل كردن و ياد دادن ارزش دارد .
قالَ الْخِضرُ لِمُوسى (عليهما السلام) : يا مُوسى تَعَلَّمِ الْعِلْمَ لِتَعْمَلَ بِهِ وشلا تُعَلِّمْهُ لِتُعَلِّمَهُ فَيَكُونُ بُورُهُ وَلِغَيْرِكَ نُورُهُ ثُمَّ تُوارِى الْخِضْرُ وَبَقِيَ مُوسى يَبْكي .
خضر به موسى فرمود :علم را براى عمل بياموز نه براى ياد دادن تنها ، كه در ياد دادن تنها براى تو هلاكت و براى دانش آموز تو نور است ، آنگاه خضر موسى را رها كرد و رفت و موسى در تنهائى گريه كرد .