بهداشت روان
به اندازه اى كه به سلامت جسم اهميت مى دهيم ، بيش از آن بايد به سلامت روح و روان اهميت دهيم .
جسم و جان به هم پيوسته است و در يكديگر مؤثرند ، آن كه درد روحى دارد بالطبع اين درد در جسمش اثر خواهد گذاشت .
بعضى از دانشمندان بروز بسيارى از امراض را علت روحى مى دانند ، و اين مسئله به تجربه ثابت شده است .
غم و غصه و بار بدبينى و نارضايتى از زندگى ، خيالات واهى و ماليخوليائى ، زيان خيز و موجب بيمارى است ، مخصوصاً اگر سن غصه دار از چهل سال بيشتر باشد ، همانطور كه آيات و روايات مى گويند در زندگى صابر و ثابت قدم و با حوصله و با حلم باشيد ، و در هيچ برنامه اى بردبارى را از دست ندهيد ، نگذاريد اندوه و غم و تندخوئى بر شما حاكم شود .
در مجالس لهو و لعب و شهوت انگيز وارد نشويد ، از معاشرت با مردمى كه شما را به گناه آلوده مى كنند بپرهيزيد .
از خدا غافلان نمانيد ، قرآن و روايات و سرگذشت انبياء و امامان و چهره هاىپاك تاريخ را زياد مطالعه كنيد .
اتصال روح را با حضرت دوست حفظ كنيد ، و از ياد جناب او غافل نمانيد ، غفلت از حق موجب پريشانى و اضطراب روح و دل است ، و اين اضطراب مايه بسيارى از امراض است .
اصول بهداشت روان ، نيز مانند جسم بر ده اصل استوار است ، كه توضيح آن ده اصل در شرح روايات كتاب شريف«مصباح الشريعه»مندرج است ، و هريك در اين فصل به طور جداگانه شرح لازم ندارد ، اصول ده گانه بهداشت روان عبارت است از :
1ـ ايمان به حق و روز قيامت .
2ـ صبر و شكيبائى در برابر حوادث .
3ـ دورى از ترس و خوف .
4ـ حذر از تمام رذائل اخلاقى .
5ـ خو كردن به خوشبينى .
6ـ محبت ورزيدن و كمك به خلق خدا .
7ـ پرورش اراده و عزم .
8ـ بطور دائم فعاليت سودمند كردن .
9ـ خويشتن شناسى و مراقبه و محاسبه .
10ـ پيوسته به ياد مرگ بودن .
مردان حق هميشه از سلامت روح و جان برخوردار بودند ، و از پرتو سلامت روح داراى توانائى جسمى بودند ، و از بركت اين دو سلامت در تمام شئون حيات به بهترين صورت به بندگى حضرت حق مشغول بوده و وجودشان براى شمع هدايت و چراغ راه بود .
مردان خدا پرده پندار دريدند *** يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند همان دست گرفتند *** هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
يك فرقه بعشرت در كاشانه گشودند *** يك زمره بحسرت سر انگشت گزيدند
فرياد كه در رهگذر آدم خاكى *** پس دانه فشاندند و بسى دام تنيدند
همت طلب از باطن مردان سحرخيز *** زيرا كه يكى را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى *** كز حق ببريدند و بباطل گرويدند
چون خلق درآيند به بازار حقيقت *** ترسم نفروشند متاعى كه خريدند
طهارت را در اسلام شرح بسيار مفصل است ، در اين زمينه فقيهان بزرگ اسلامى كتابهاى پر ارزشى نوشته اند ، مراجعه به آن كتب انسان را به اين نتيجه مى رساند ، كه در تمام ادوار تاريخى مكتبى به اندازه اسلام بر طهارت و بهداشت در دو ناحيه جسم و جان اصرار نورزيده در اين نوشتار ، چون بيشتر بر جنبه معنويت مسائل تكيه شده از توضيح مفصل مسئله طهارت چشم پوشيده ، و به معنويت مسئله لازم است توجه شود .
تيمم معنوى
چون آب براى غسل و وضو يافت نشد ، و يا آب براى بدن ضرر داشت به حكم قرآن براى تحقق طهارت جهت عبادت بايد روى به خاك آورد .
ابتدا بايد به خاك به ديده عبرت نظر كرد ، خاك منبع انواع بركات براى موجودات زنده است ، تو هم از خاك درس بگير ، براى تمام مردم منبع خير و بركت باش ، خاك بستر شكفته شدن گلها و صحنه بوجود آمدن مرغزارها و مراكز با صفا و با طراوت است ، تو نيز ميدان شكفته شدن ديگران باش ، بگذار خلق خدا درجنب تو از غصه درآيند ، از رنج راحت شوند ، از بلا نجات پيدا كنند و گره از كار بسته آنان باز شود ، و چهره آنان چون گل در جنب تو بشكفند .
خاك با اين همه قدر و قيمت خيلى سهل و آسان در اختيار مردم است ، تو هم مانند خاك سهل و آسان در اختيار مردم باش .
خاك با همه ارزشى كه دارد زير پاى تمام موجودات قرار گرفته و اين از كمال تواضع اوست كه تكويناً دارا است ، تو نيز مانند خاك ، خاكى باش و با داشتن انواع شئونات مادى و معنوى خود را كسى به حساب مياور ، و در كمال تواضع و فروتنى با مردم زندگى كن .
به قول سعدى عليه الرحمة :
به طاعت بنه چهره بر آستان *** كه اين است سجاده راستان
اگر بنده اى سر بر اين در بنه *** كلاه خداوندى از سر بنه
به درگاه فرمانده ذوالجلال *** چو درويش پيش توانگر بنال
چوطاعت كنى لبس شاهى مپوش *** چو درويش مخلص برآور خروش
كه پروردگارا توانگر توئى *** توانا و درويش پرور توئى
نه كشور گشايم نه فرمان دهم *** يكى از گدايان اين درگهم
چه برخيزد از دست كردار من *** مگر دست لطفت شود يار من
تو برخيز و نيكى دهم دسترس *** و گرنه چه خير آيد از من به كس
خدايا تو بر كار خيرم بدار *** و گرنه نيايد ز من هيچ كار
دعا كن بشب چون گدايان به سوز *** و گر مى كنى پادشاهى به روز
چون به ديده عبرت و پندگيرى بر خاك نظر كردى ، نيت كن ، و پس از نيت پاك و خالص دو دست خود بر خاك بزن سپس تمام پيشانى را با خاك مسح كن ، آنگاه روى دو دست را ، در اين حال است كه به طهارت ظاهر آراسته شده اى ولى هنوز لايق ايستادن در آستانه حضرت او را ندارى ، زيرا عمده برنامه در طهارت باطن است .
فيلسوف بزرگ ، عارف كم نظير ، عابد شب زنده دار ، مربى نفوس ، معلم اخلاق ، مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در جلد دوم اسرار الحكم در باب وضو و غسل و تيمم مى فرمايد :
چنانكه با احداث ظاهره نتوان داخل در نماز شد ، همچنين با آلايش باطنه نتوان ادعاى محبت بلكه طالبيت حق كرد .
غوطه در اشك زدم كاهل طريقت گويند *** پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
بالجمله طهارت را چهار مرتبه است :
اول : تطهير ظاهر از احداث و اخباث .
دوم : تطهير جوارح و اندام ها از جرايم و ذنوب چون دست اندازيهاى بيجا و كج روشى اندامها به خلاف شرع مطهر .
سوم : تطهير قلب از اخلاق رذيله و خويهاى بد .
چهارم : تطهير لطيفه سريه از تعلق به ماسوى الله تعالى .
و اين طهارت انبياء و صديقين از اوليا است ، و به هر مرتبه عاليه از اين مراتب رسيده نمى شود مگر به طى مرتبه سافله پيش از آن .
پس نمى رسد به طهارت لطيفه سريه از ما سوى الله و تنوير آن بمعرفة الله مادامى كه فارغ نشود مطهر از تطهير قلب از اخلاق رذيله و تزيين آن به اخلاق حميده .
و همچنين نمى رسد به طهارت قلبيه مادامى كه فارغ نشود از طهارت جوارح از مثالب و تبعات و تنظيف آنها به مناقب و طاعات پس امر تطهير خطير است نه همين به تطهير ظاهر تيسير است .
عارف كم نظير ، مرحوم سيد حيدر آملى كه از اعاظم علماى شيعه و از مفاخر عالم انسانيت است ، و داراى كتب عرفانى بسيار مهمى است تمام مسائل عالى الهى را به سه درجه تقسيم كرده است ، عمل به مسائل بر وفق ظاهر احكام تحت عنوان عمل اهل شريعت ، عمل به مسائل بر وفق باطن احكام تحت عنوان عمل اهل طريقت «راه يافتگان به باطن» عمل به مسائل بر وفق باطن باطن احكام ، تحت عنوان عمل اهل حقيقت ، كه در اينجا به ترجمه مختصرى از مقالات او اكتفا مى شود .
در باب تيمم در كتاب«اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه»صفحه صد و چهل و شش مى فرمايد :
تيمم نزد اهل شريعت عبارت از طهارت ترابيه است و آن عملى است به جاى وضو و غسل ، به هنگامى كه انسان از آب معذور باشد .
عذر هم در سه صورت حاصل است :اول پيدا نكردن آب بعد از گشتن دنبال آن به مقدار لازم ، دوم نداشتن وسيله جهت آب مانند پول ، يا دلو و طناب و امثال آن ، سوم ترس بر جان و مال در صورت استعمال آب .
چون شرايط تيمم جمع شود ، تيمم صحيح نيست مگر بر زمين با آنچه به اسم زمين است مانند خاك ، يا گل يا سنگ ، زيرا گل و سنگ هم در حقيقت همان خاك است كه بر اثر عوامل طبيعى محكم شده .
و شكل و كيفيت تيمم هم بر همه معلوم است ، اگر بدل از وضو است ، يك بار دست بر خاك بزند و دو دست را پس از به خاك زدن بتكاند ، آنگاه به پيشانى بكشد سپس با باطن دست چپ به پشت دست راست و با باطن دست راست به پشت دست چپ بكشد ، و اگر بدل از غسل است يكبار ديگر دست به خاك زده و پشت دو دست را مسح كند ، و از مباح بودن آنچه در وضو گفته شده در تيمم هم هست .
اما تيمم اهل طريقت ، فهم اين گونه تيمم محتاج به دو مقدمه است :مقدمه اول تحقيق در آب حقيقى ، مقدمه دوم تحقيق در خاك حقيقى .
آب حقيقى به حكم عقل و نقل عبارت از علوم و معارف الهيه است ، كه از آن تحت عنوان حيات حقيقى اسم مى برند .
همچنان كه آبها از نظر شيرينى و تلخى با هم متفاوت اند ، علوم هم از نظر شرافت و خست با هم تفاوت دارند ، همه علوم با هم يكى نيستند ، معارف الهيه كجا و علوم ظاهرى و رسمى كجا ، به همين خاطر عقل و نقل از معارف الهيه تعبير به حيات حقيقى مى كنند .
و هيچ موجودى در اين عالم به حسب استعداد و استحقاق و قابليت از اين علم كه در حقيقت حيات اوست خالى نيست ، و نمى تواند خالى باشد ، چون در صورت خلو ، عدم خواهد بود ، موجوديت موجود در هر شأنى كه از وجود قرار دارد بسته به اين علم است ، و حيات هر ذى حياتى در گرو اين علم است چنانچه در آيه شريفه :
( وَإِن مِن شَيْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ) .
توضيح دادم و گفتم براى شيئى تسبيحى نيست مگر بعد از معرفت و اقرار بوجود مقدس حضرت مولا و اين معرفت و اقرار قابل صدور نيست مگر از موجودى كه زنده باشد به حيات صورى يا حيات معنوى پس صحيح است كه بگويم : براى هر شيئى در وجود سه چيز است :علم ، معرفت ، حيات .
و گفتار حضرت پروردگار در آيه شريفه :
( أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا ) .
خدا از آسمان آبى نازل كرد ، كه در هر رودى به قدر وسعت و ظرفيتش سيل آب جارى شد .
به اتفاق اكثر مفسرين محقق اشاره به اين معنى است ، آب به معنى علم ، اوديه به معنى قلوب ، (بقدرها) به معنى استعداد و قابليت هر موجود است .
و گفتار پروردگار : ( وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ) دلالت بر همين معناى حقيقى دارد ، زيرا بين عرش صورى و آب صورى نه بر طريق شرع و نه بر ترتيب موجودات و نه بر طريق عقل و تحقيق مخلوقات هيچ مناسبتى وجود ندارد ، منظور از آب در اين آيه علم و حيات حقيقى و معرفت است .
در هر صورت آب در اين گونه آيات به معنى آن حقيقت ساريه در كل شيئى به اندازه ظرفيت هر شيئى است .
( ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ) .
اين تعبير در حقيقت بهترين تعبير است زيرا عرش و غير عرش قيامى جز به حقيقت ندارد ، و حيات حقيقى چيزى جز علم نيست ، پس حيات واقعى هر شيئى به علم است ، و معناى آيه معناى مطابقى است و ذكر عرش بخصوصه در آيه شريفه به خاطر اين است كه اعظم اجسام و اقرب اشياء به مقامات بالاى مجرده است .
وقتى اعظم اشياء مخصوص به شيئى از اوصاف كه مشترك بين كل است شد ، به ناچار احقر اشياء هم از اين وصف برخوردار استآ
در گفتار حضرت حق : ( الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ) نيز همين معانى را بايد گفت ، زيرا استوا به معناى استيلا است و ذكر خصوص عرش براى اين است كه اعظم اشياء و اعظم اجسام است ، و استيلا بر اعظم اشياء مستلزم استيلا بر احقر اشياء است به طريق اولى ، و در اينجا مباحثى از معقول وجود دارد كه جايش نيست ، اين مسئله آب حقيقى .
اما مسئله خاك حقيقى : كه در برابر و ازاء آب حقيقى است ، به حكم عقل و خاك حقيقى عبارت از علوم ظاهرى است كه به منزله خاك صورى در برابر آب صورى است و به منزله پوست در برابر مغز است .
همچنان كه مراد از آب حقيقى علوم روحانى و معارف قدسى است ، مراد از خاك حقيقى علوم حسى كسبى و معارف فكرى حدسى است .
همه جا خاك به معناى خاك صورى نيست ، آنجا كه خداوند در قرآن مى فرمايد :مثل عيسى مثل آدم است ، از خاك آفريده شده ، آيا تمام هستى عيسى از خاك آفريده شده يا از خاك و عناصر ديگر ، در حدى كه خاك هم جزئى از اجزاء جسم اوست ؟ البته از خاك و غير خاك آفريده شده ولى بنابر اغلبيت به خاك اشاره شده ، پس دز اين آيه خاك به معناى واقعيات ديگر هم آمده .
پس از بيان اين مطلب بايد گفت :هر دانشى كه منبع و منشأش حواس ظاهره و باطنه باشد مانند علوم كسبى كه قبلا ذكر شده نسبت دادن اين علوم به خاك اولى و انسب است .
و هر علمى كه منبع و منشأش كشف و فيض است كه عبارت از علوم الهيه و معارف ربانيه ، آن علومى كه به آن وحى و الهام و علم لدنى اطلاق مى شود نسبتش به آب اولى و انسب است .
و به اين دو مرحله خداوند بزرگ در قرآن مجيد اشاره فرموده ، آنجا كه مى گويد :
( وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لاََكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ ) .
و اگر آنان به دستورات تورات و انجيل خودشان و قرآنى كه بر تو نازل شده قيام مى كردند ، البته به هرگونه نعمت از بالا و زير ، برخوردار مى شدند .
كه مراد از اين فوق عالم روحانى و علوم نازله از اوست و مراد از تحت عالم جسمانى و علوم حاصله از اوست .
و قول مفسرين كه مى گويند مراد از فوق باران و مراد از تحت نبات است بر اصل صحيحى استوار نيست .
زيرا باران و نبات به كسى كه قائم به تورات و انجيل و قرآن است مى رسد و به كسى كه قائم نيست از انسانهاى بى دين و همچنين حيوانات نيز مى رسد ، پس اين معنى كه معناى معمولى است ظاهراً درست به نظر نمى رسد ، آيه شريفه حصول اين دو نوع خوراك را موقوف به قيام به تورات و انجيل و قرآن مى داند ، البته وجود مشروط بدون شرط محال است و اين معنى بر داناى زيرك پنهان نيست .
اما نتيجه بحث و تحقيق در آب و خاك حقيقى : اهل طريقت هرگاه با آب حقيقى يعنى علوم الهيه و فيوضات ربانيه امكان طهارت باطن را به خاطر موانعى نداشتند ، بايد به خاك حقيقى كه قواعد ظاهرى براى تصفيه باطن و صفاى آن به اندازه استعداد است مراجعه كنند .
چون قواعد و مسائل ظاهرى شريعت ، و علوم باطنى طريقت و آنچه برتر از اين دو معنا است حقيقت است .
مراجعه به خاك حقيقى كه قواعد و علوم است ، براى پاكى و طهارت مقدمه اى است براى رسيدن به طهارت باطن ، چون از آب حقيقى براى تصفيه باطن ذات محروم و معذور بودى به قواعد و علوم مراجعه كن .
خداوند بنده اش را امر فرموده با كمك بدن كه خاك پاك است به طهارت جان رجوع كن ، كمك گيرى از بدن به اين است كه جسم را به وظائف شرعيه در تمام شئون وادار كنى آنجا كه قدرت طهارت جان را با آب حقيقى ندارى ، كه طهارت ظاهر اگر ادامه پيدا كند كم كم زمينه طهارت باطن را براى تو فراهم مى كند ، فعلا وظيفه تو تيمم بر خاك حقيقى است ، يعنى لمس و مس علوم ظاهرى و قواعد شرعى و بكارگيرى آن علوم و قواعد ، چون ظاهر را با خاك حقيقى آراستى باطن لياقت رسيدن به آب حقيقى پيدا مى كند ، آنجاست كه به انوار حق و فيوضات الهى منور شده و به عالم ديگرى قدم مى گذارى و لايق قرار گرفتن در بساط قرب مى شوى .
سالك وقتى تمكن از استعمال آب حقيقى ندارد و نمى تواند به تحصيل طهارت باطن برخيزد به خلقت خاكيش بنگرد ، خاكى كه از دل اشياء و اخس آنهاست ، تا با توجه به خاك وجود به مقام شكستن بت خودى و ذلت تامى كه خصيصه وجود او است برسد و به مقام فقر و انكسار كه دو علت مهم براى ورود به حضرت عزت است دست يابد آن مقامى كه ز آن تعبير به جنت ذات شده ، كه حضرت حق فرموده : أَنَا عِنْدِ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبِهِمْ .
در هر صورت تيمم به اين شكل به هنگام فقدان ماء حقيقى بر سالك واجب است تا زمانى كه به آب حقيقى برسد و با آن طهارت برقرار كند .
و ترتيب اين تيمم چنين است كه : سر و حقيقتش را از آلودگى هر تعلقى و پليدى هر محبوبى جز حق پاك كند ، و ظاهرش را به اعمال شرعى و قوانين نبوى بيارايد ، سپس طرف راست واقعى وجودش يعنى قلب را از علقه به آخرت و نعيم آن و حور و قصورش ببرد ، سپس طرف چپ حقيقى وجودش يعنى نفس را از تعلق به دنيا و مال و جاهش و تعريف و تمجيد مردم جدا سازد ، كه طهارت قلب و نفس جز به اين گونه ميسر نيست ، چون به اين نحو تيمم كرد به صف آزادگان مى پيوندد و عبادتش در حدى قيمت پيدا مى كند !!اين است تيمم بر مسلك اهل طريقت .
اما تيمم اهل حقيقت : تيمم نزد ايشان عبارت از فناى محض از تمام عالم ظاهر است ، زيرا اين فنا است كه آنان را از انيت و غيريت كه لازمه تعلق به دنيا و مافيها است پاك مى نمايد .
به عبارت ديگر عالم ظاهر كه همه جا از آن تعبير به ملك شده به منزله خاك است ، و عالم باطن كه از آن تعبير به ملكوت شده به منزله آب است .
حق تعالى از عالم ملك تعبير به ارض و از ملكوت تعبير به سماء فرموده ، و ارض است كه با خاك تناسب دارد براى سنگينى و كثافتش ، بلكه زمين در حقيقت همان خاك است ، و سماء تناسب با آب دارد براى لطافت و سبك بودنش و بلكه آب در حقيقت همان سماء است ، و اهل حقيقت از ملك به تمام معنى گذشته و در ملكوت آنچنان غرقند ، كه از آن هم انصراف داشته ، جز محبوب چيزى توجه آنها را معطوف نمى دارد .
اينان وقتى با فناى روحانيات باطن كه مانند نيت است در طهارت و مانند استعمال آب در پاكى از طهارت باطن فارغ شدند ، با فناى جسمانيات كه مانند فعل است در طهارت و مانند خاك است در تيمم شروع به طهارت مى كنند و اين همان است كه در زبان اهل الله تعبير به فناء الفنا شده ، در حقيقت تيمم اهل حقيقت فناى از جان و جسم است ، فناى از جان به منزله نيت و استعمال آب در طهارت و فناى از جسم به منزله عمل در طهارت براى ايشان است .
و فرق بين اهل طريقت و اهل حقيقت در اين زمينه اين است كه اهل طريقت در دو طهارت جسم و جان ، خود را از اخلاق ذميمه و ملكات پست نجات داده به اخلاق حميده و ملكات حسنه مى آرايند ، و اهل حقيقت در طهارت جسم و جان از انانيت و بقاء و بودن كه به دوئيت و غيريت مى رسد خود را پاك مى كنند .
در هر صورت طهارت مائيه و طهارت ترابيه كه از آنها تعبير به افناء عالم ملكوت و افناء عالم ملك مى كنند ، و تكاندن دو دست كه اشاره به جدا شدن از دو عالم و اتصال صرف به مولا است ، كيفيت تيمم اهل حقيقت است .
و ترتيب اين طهارت چنين است : زدن دو دست كه عبارت از عقل و نفس است به خاك عالم ظاهر و عالم باطن و نفى هر دو از نظر به تمامه ، سپس تكاندن دو دست يعنى عقل و نفس از ديدن اين نفى و فنا ، آنگاه با عقل و نفس مسح وجه حقيقى كه عبارت است از سر و روح ، تا جائى كه بفهمد از محبت دو عالم برايش چيزى باقى نمانده سپس مسح عقل با باطن نفس و مسح نفس با باطن عقل تا برايش روشن شود كه برايش ذره اى تعلق نسبت به همه عالم نمانده ، كه تعلق به غير كم يا زياد از طهارت حقيقى منع مى كند ، چه طهارت مائيه باشد چه ترابيه !!
بر سالك به حقيقت واجب است كه بعد از افناى ظاهر و باطن باز در مقام جستجو باشد كه آيا علقه اى نسبت به دو عالم برايش مانده يا نه ، كه رهبر بزرگوار اسلام فرمودند :
الدُّنْيا حَرامٌ عَلى أَهْلِ الآخِرَةِ ، والآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَهُما حَرامانِ عَلى أَهْلِ اللهِ .
دنيا بر اهل آخرت است ، و آخرت بر اهل دنيا ، و هر دو بر اهل الله .
براى اهل حقيقت محبت دنيا و آخرت حجاب و شرك است ، و با حجاب و شرك حصول طهارت محال است ، و به قول قرآن شرك نجس است و طهارت و نجاست دو ضدند و هيچ كجا قابل جمع نيستند ، واجب است اول رفع نجاست كرد ، سپس به ميدان طهارت قدم گذاشت و از آنجا به بساط قرب دوست راه يافت ، و توفيق اين گونه طهارت را فقط بايد از او خواست .
به قول عارف سوخته دل ، فيض كاشانى :