نعمت پوست بدن
پوست بدن به منزله حصار و نگهبان بدن است و براى ترميم ضايعات و تجديد ، و نشو و نماى خود خاصيت جالبى دارد .
مختصر خراش يا بريدگى كه به پوست وارد مى آيد ، براى مرمت و تعويض آن عملى انجام مى دهد كه از كار ساختمان بناى آسمان خراش دقيق تر و دشوارتر است ، اما به نظر ما عمل مزبور طبيعى است و متوجه نيستيم اگر خاصيت ترميم و جوش خوردن زخم در پوست نبود ، هيچ گونه عمل جراحى براى التيام زخم ممكن نمى شد و كوچك ترين جراحت براى انسان عواقب وخيم داشت .
هرگاه بريدگى عميق يا شكافى در اين غلاف حادث شود ، سلول هاى پوست پاره و تارهاى عصبى و رگ هاى موئى جريان خون از هم گسسته مى شوند ، و اين رشته هاى گسيخته كه پر از مواد حياتى هستند در هم و بر هم مى گردند و ناچار بايد به جاى خود قرار يابند و بريدگيها به هم متصل يا پيوند داده شوند .
چنان كه شكاف و پارگى مهم و خطير باشد از باشگاههاى چهارگانه زير اعلام خطر مى گردد :
1 ـ درجه فشار خون براى جلوگيرى از خونريزى پائين مى آيد .
2 ـ مدت انعقاد خون كمتر شده و ظرف چند ثانيه خون بسته و دلمه مى شود .
3 ـ طحال ، خون ذخيره خود را براى جبران ضايعات وارد دستگاه دوران خون مى نمايد .
4 ـ گلبول هاى سفيد خون زيادتر گشته و مقدار توليد آنها به ده برابر معمول مى رسد .
چون سلول ها در ميان ترشحات نسوجى غوطه ورند ، و لازمه موجوديت و حيات آنها بودن در محل مرطوب است ، به محض بروز جراحت با هواى خشك مواجه مى شوند كه براى آنها قابل تحمل نيست ، رگ هاى موئى كه گسيخته شوند خون داخل آنها كه پر ارزش ترين مايع آلى بدن است خارج و به هدر مى رود و راه براى حمله و هجوم ميكرب ها به داخل بدن باز مى شود كه فوراً بايد در رفع حمله و دفع خطر اقدام گردد .
در وهله اول مواد شيره غذائى و ترشحات نسوجى و پلاسما وارد زخم مى شوند و رطوبت لازم به آن مى بخشند ، سپس خون در كنار زخم منجمد و راه نفوذ آن به بيرون بسته مى شود !!
موقعى كه خون در رگ هاى موئى جريان دارد ، منعقد و بسته نمى شود ، زيرا اگر بسته شود راه عبور خون مسدود و مانع رسيدن مواد حياتى به سلول ها مى گردد ، ولى وقتى كه به هم سطح زخم رسيد بر خلاف حالت اولى به سرعت منعقد و قدرت و خاصيت انعقاد خون به اين نحو ظاهر مى شود .
معمولا در خون سلول هاى ذره بينى وجود دارد كه به محض كوفتكى يا بريدگى و بروز زخم ، آن سلول ها در معرض هواى آزاد قرار مى گيرند ، در اين حالت شكافته شده ، از ميان آنها چند مايع شيميائى كه ماهيت آنها نامعلوم است تراوش مى نمايد ، و فعل و انفعالاتى در مواد مرطوبى صورت مى گيرد و با فيبرينوژن مخلوط شده ماده سفيد رنگ پرز دارى به اسم فيبرين مى سازد و اين ماده حلقه و شبكه هاى بيشمارى دارد و گلبول هاى قرمز خون را به ميان خود گرفته آنها را به تله مى اندازد و مقطع بريدگى و رگ هاى موئى و عروق لنفاوى را كه ميكروب ها از آنجا وارد بدن مى شوند مسدود مى كند !!
شما را به حقيقت حق فكر كنيد ، اگر نعمت اين فعل و انفعالات در پوست و خون نبود چه مى شد ، و يا با كدام قدرت مى توانستيم جلوى اين همه خطر و ضرر و خسارت را بگيريم .
اى حسرت بر آن اسنانهائى كه غرق در اين همه نعمت اند ولى از منعم اين نعمت ها بى خبرند !!
اى تفو بر آن انسان هائى كه دريا دريا نمك صاحب عالم را مى خورند و نمكدان مى شكنند .
اى بدبخت و پست ، بيچاره و ذليل آن بى خبرانى كه در هر ثانيه و لحظه در ميان ميليون ها نعمت متنعم اند ، ولى از اداى شكر يك نعمت غافل اند !
چه بى هويت و بى اعتبار و بى ارزشند ، آن مفت خورانى كه سر سفره كارگاه با عظمت بدن و كارخانه وسيع جهان نشسته اند ، و در نعمت ها فكر نكرده و انديشه نمى كنند . و از خالق نعمت ها و دهنده روزى ها خبر نمى گيرند ، حيوانات با خوردن غذا يا آشاميدن آب سرى به عنوان شكر به پيشگاه خالق خود بر مى دارند ، ولى اين پست تر از حيوانات ، توجهى به حقيقت و ريشه و اصل جهان نكرده و يادى از آن مولا و آقائى كه اين همه نعمت در اختيار آنان گذارده نمى كنند ، اينان همانهائى هستند كه قرآن مجيد آنها را دچار خزى دنيا و عذاب آخرت معرفى كرده است .
بر خلاف اين ديو صفتان و آلودگان آن انسان هائى كه در برابر هر نعمتى از ولى نعمت خود ياد كرده و به حضرت محبوب عرضه مى دارند ، ما اگر به پهناى جهان تو را عبادت كنيم به اداى شكر يك نعمت تو موفق نشده ايم !!
آن انسانهائى كه از نعمت به خاطر رسيدن به ولى نعمت استفاده مى كنند . آن انسانهائى كه حرم دل آنها مالامال از عشق به خداست ، آن بزرگوارانى كه در برابر حضرت دوست خاضع و خاشع بوده ، و هميشه احساس شرمسارى و حيا مى كردند و به جناب محبوب با تمام هستى عرضه مى داشتند :
بى خانمانى از سر كويت كجا رود *** دولت در اين درست از اين در چرا رود
محروم هر قبيله و مردود هر ديار *** بى دولتى كزين در دولت سرا رود
جامى كه غير ذوق تو بخشد مباح نيست *** كامى كه جز طريق تو پويد خطا رود
چشم و چراغ ماست شب افروز عارضت *** آن روز ظلمت است كه از چشم ما رود
از سلطنت چه كم شود آن پادشاه را *** كز مرحمت بپرسش حال گدا رود
مسكين دلى ، غريب دلى ، بى نوا دلى *** كز ره ببوى آن سر زلف دوتا رود
پس از آن فعل و انفعالات كه منتهى به ساخته شدن آن ماده سفيد رنگ مى شود ، رگ هاى مجاور زخم منبسط و از هم باز مى شوند و جدار آن باريك تر شده ، از ميان آن جدار ، فاگوسيت ها يعنى سلول خورها و گلبول هاى سفيد خارج مى شوند و سلول هاى مرده و باكترى ها يا هر ماده ديگرى را كه باعث تعويق جوش خوردن زخم مى شوند مى بلعند !!
اين فاگوسيت ها يا سپورهاى كوچولو از خود زهرى ترشح مى نمايند كه ميكروب ها را مى كشد ، بعد آن ميكرب ها را در چين و حلقه هاى خود فرو مى برند و هر كدام از اين سلول خورها مى توانند تا بيست ميكروب را ببلعند .
كوچك ترين زخم هزارها سلول را ضايع مى كند ، و سلول خورها آن ضايعات را براى دفع به خارج ، به كليه ها مى رسانند و سعى مى كنند ، جرمهاى زخم را كه حجم آنها هزاران مرتبه از جثه خودشان بزرگ تر است بخورند ، و اگر نتوانند بلع نمايند ترشحاتى بيرون مى دهند تا نسج و بافته هاى مجاور زخم حل شود و محلول آن كليه جرم هاى خارجى را به جلو رانده به سطح پوست مى رساند .
سلول خورها خيلى پر خور و اكول اند و به واسطه زياد خورى شان به قدرى ورم مى كنند تا بتركند و در نتيجه لاشه آنها به چرك و خون تبديل مى شود .
بسا اتفاق مى افتد كه ميكروب ها براى غلبه به سلول خورها شروع به حمله مى كنند در اين حال براى حمايت سلول خورها و براى آن كه مبارزه و پيكار با آنها پيشرفت كند يك جريان حيرت آميز ديگرى صورت مى گيرد .
به اين نحو كه ميكروب هاى مهاجم كه تحريك شده اند ماده اى توليد مى كنند كه سبب نابودى خودشان مى شود .
آن جريان مهاجمه كه بسيار جالب و حيرت بخش است فقط تدابير فورى انجام مى شود ، ولى كار عمده پوشش زخم تمام نمى شود .
در اين موقع سلول هاى زنده موسوم به فيبروپلاست وارد عمل مى شوند ، و در ميان حلقه و شبكه هاى فيبرين ها (همان ماده سفيد رنگ پرزدار) وارد و به روى هم جمع مى شوند و براى پر كردن گودى زخم به روى آن مرهم موقتى مى گذارند !!
به طورى كه سابقاً ذكر شد ، ميلياردها سلول بدن به وسيله دستگاه دوران خون تغذيه مى نمايند ، حال كه رگ هاى موئى مجاور زخم پاره و گسيخته شده اند البته به زخم ها از اين راه غذا نخواهد رسيد .
براى چاره جوئى ، فيبروپلاست ها يعنى همان سلول هاى زنده ، كه به طريقه حيوانات دريائى از مايع الياف خود تغذيه مى نمايند ، از چرك و خون زخم استفاده خواهند نمود و چند روزى بيش نمى گذرد كه در زخم ريشه دوانده و ديگر به الياف خود نيازى ندارند و الياف هم حل مى گردد و مبدل به مايعى مى شود كه اين مايع براى سلول هاى در حال رشد غذاى مناسبى است ، معمولا زخم هائى كه در حال التيام و جوش خوردن هستند از جرم ها و مايع هاى آنها چيزى به هدر نمى رود !!
جريان التيام زخم و عمل تجديد و نو شدن پوست يكى از شگفت آميزترين شاهكارهاى آفرينش است كه به حكمت عاليه آفريدگار و صانع عليم و به اراده حضرت او سلول ها مطيع و تابع قواعد مرموزى هستند و اين بافته هاى لا شعور در پيروى از نظام مزبور به طور منظم و با اشكال هندسى رديف و هم سطح يكديگر قرار مى گيرند و شروع به آرايش پوست مى نمايند .
براى تغذيه پوست نورس ، چون مقدار معينى خون ضرورت دارد ، به ناچار لازم مى آيد كه رگ هاى موئى در زير پوست براى جريان خون ايجاد و آماده شوند .
دانشمندان براى پى جوئى اين جريان ، روى خرگوش بررسى نموده و بر روى گوش آن حيوان زخمى پديد آوردند ، بعد متوجه شدند در مجاورت زخم رگ هاى نازك و لطيفى وجود دارد كه به مختصر اشاره اى خون از آنها بيرون آمده به ميان نسج هاى تازه مى ريزد و سپس بن رگ ها بسته مى شود كه خون هاى جارى به هدر نرود .
به همين صورت رگ هاى موئى زخم از هر سوى زخم نمو مى كنند تا به يكديگر برسند و دو سر رگ ها به طور سحر آسائى حل گشته و به هم پيوند بخورند و شبكه اى براى دوران خون تشكيل دهند ، سپس تار و رشته هاى عصبى با طرز عجيب ترى در داخل نسج نورس مى رويند !!
اين جريان در وسط گودى زخم صورت مى گيرد ، و زير قشر زخم پوست نو بوجود مى آيد ، در گرداگرد و كنار زخم ، سلول ها دست به كار عمليات اصلى خود مى شوند و به مركز زخم كه عريار است گسترش مى يابند و پوست را آرايش مى دهند و اين كار ، درست مشابه به آرايش پوست درختى است كه زخم برداشته باشد !!
تقريباً يك هفته پس از بروز جراحت زخم جوش مى خورد ، ولى براى چاق شدن آن ، عمليات ديگرى هم به لطف خداوند صورت مى گيرد .
در ظرف چند ماه تارهاى زير عضلات زيادتر شده و از حاشيه زخم به طرف مركز آن پيشروى نموده و به هم ملحق مى شوند و به يكديگر مى پيچند ، پيه و چربى ها روى هم قرار يافته و نسج هاى ملتحمه به نسج هاى مجاور خود وصل مى گردند ، بالاخره در طى يكسال يا كمتر محل زخم با پوست نو بنياد مفروش و عمل اصلاح زخم و جديد ساختمان پوست آن پايان مى پذيرد !!
نعمت مقاومت بدن در برابر ميكرب ها
آفريدگار توانا ، خداوند بزرگ و مهربان ، يك سيستم استحفاظى براى دفاع و مقابله با حملات و يورش ميلياردها ميكروب در بدن ما آفريده است .
در آفرينش انسان ، و زندگى روزمره او چيزى كه شگفت انگيز است بيمارى و ناخوشى نيست ، بلكه سلامتى و تندرستى است .
هرگاه به وضع حال و تندرستى خود فكر كنيم متوجه مى شويم كه همه روزه ميلياردها ميكروب كه اغلب آنها بسيار هول انگيزند به بدن ما حمله مى آورند ، اما ما بيمار نمى شويم بلكه سالم و تندرستيم !!
چه بسيار ميكروبهاى موذى ، به وسيله خوراكى كه مى خوريم يا هوائى كه تنفس مى كنيم يا محيطى كه در آن زندگى مى كنيم وارد بدن ما مى شوند ولى باز سالم و تندرستيم !!
بعضى ميكروب ها در دهان ، بينى ، گلو و روده ها قرار مى گيرند ، و به سرعت فوق العاده زاد و ولد مى نمايند ، پس چگونه در مقابل هجوم و حملات مداوم اين موجودات ذره بينى حفظ و حراست مى شويم .
نكته اى است كه پس از سال ها تحقيق و تفرس ، دانشمندان پى به علل آن برده اند و به عقيده آن ها اين جريان به واسطه وجود يك دستگاه دفاعى ماهرانه اى است كه ما را از گزند ميكروب ها حفظ و صيانت مى نمايد .
ممكن است غبارى كه آلوده به ميكروب است داخل چشم شود ، ولى اثر ناگوارى نداشته باشد ، در چشم يك رطوبت دائمى قرار دارد كه مولد اشك است ، و در اشك چشم ماده اى به نام ليسوزيم هست كه كشنده ميكروب است و اين ماده به حدى قوى است كه هرگاه يك قطره اشك را در دو بطرى آب بريزيم مى تواند جرم ميكروب را از بين ببرد .
در بزاق و آب دهان و ترشحات سلول هاى بدن ما همين ماده و بعضى سموم هاى ديگر نيز وجود دارد ، پوست بدن هم قدرت زيادى براى دفع ميكروب دارد .
چنانچه ميكروب اسهال خونى را در قطره آبى بيندازيم و در لوله امتحان قار دهيم چند ساعت رنده خواهد ماند و هرگاه آن را در كف دست كه پاك و نظيف باشد بگذاريم در ظرف بيست دقيقه از بين مى رود .
ميكروبهائى كه وارد دهان مى شوند ، ابتدا با ماده پلشت بر آب دهان روبرو مى گردند ، چنانچه بتوانند داخل معده شوند ، شيره معدى در انتظار دفع آنهاست و جز تعداد كمى از آنها آن هم به ندرت ، زنده وارد روده ها نخواهند شد . ميكروب هائى كه داخل دهليز پر پيچ و خم سوراخ هاى بينى شوند ، به واسطه رطوبت چسبنده اى كه در جدار بينى است ، مانند مگس كه پايش به كاغذ مگس گير مى چسبد به دام مى افتند .
با اين كه جدار بينى تحريك مى گردد و آنها با عطسه يا بر اثر بروز زكام بيرون ريخته مى شوند و اگر فرضاً به مجراى تنفس بسند در رطوبت مخاطى آن گير افتاده با تكان سرفه به خارج پرتاب مى گردند ، و يا تارهاى ذره بينى كه در مجراى تنفس قرار دارند و دائماً در ارتعاش و لرزش اند ، آن رطوبت لزج آلوده به ميكروب را به حلق مى رسانند و از آنجا در لوله هاضمه سرازير و دفع مى گردند .
اگر ميكروبى از ميان سائيدگى پوست رد شده وارد بدن گردد ، شايد فكر كنند خطراتى بوجود خواهد آورد ، اما اين طور نخواهد شد .
فرضاً ميخ آلوده به ميكروب به پاى ما فرو رود ، هر ميكروبى كه داخل نسج بدن شود ، پس از بيست دقيقه به دو نيم مى گردد و به دنبال آن هر نيمى به دو قسمت بخش مى شود ، اگر به همين ترتيب پيش رود و به دنبال آن هر نيمى به دو قسمت بخش شود در ظرف هفت ساعت تعداد زاده هاى ميكروب به يك ميليون و روز بعد به ميلياردها خواهد رسيد .
در اين حال وجود ما تحت استيلاى آنها غوطه ور در ميكروب مى شود ، اما خوشبختانه پيش از بروز خطر يك نيروى دفاعى به كمك مى رسد و محل فرورفتگى ميخ ورم مى كند ، در آن محل ميكروب ها پخش مى شوند و مبارزه و پيكار ميكروب ها با سلول هاى بدن شروع مى شود و از سلول ها مواد شيميائى ترشح و در موضع پخش مى گردد تا به رگ هاى موئى خون مى رسد ، و به مجرد رسيدن ، رگ ها منبسط و جدار آنها بازتر مى شود ، و خونابه يا ماده پلاسما مخلوط با گلبول هاى سفيد و مواد شيميائى ديگر از رگ ها بيرون مى آيد و مانع نشو و نماى ميكروب ها مى گردد .
گلبول هاى سپيد كه به منزله پاسبان بدن مى باشند ، مانند موجودات ذره بينى در آب ، از جمله حيوانات يك سلولى اند و مى توانند در يك آن به سرعت جابجا گردند ، به واسطه جذب آهن ربائى خود به طرف ميكروبها يورش آورده آن ها را جذب و از ميان مى برند .
طرز پيكار گلبول هاى سپيد خون با ميكروب ها به طورى كه زير ميكروسكپ مشاهده شده خيلى جالب و تماشائى است .
گلبول سپيد به نزديك ترين ميكروب مى رسد ، در حالى كه براى خود نقطه اتكائى اختيار مى كند ، ميكروب را احاطه كرده ترشخى از خون بيرون مى دهد ، و ميكروب را جذب نموده آن را مى بلعد ، و پس از يك لحظه به طعمه ديگر دست اندازى مى كند .
ورم و آماس موضعى هم با اين جريان كمك نموده ، در پيشرفت و تسلط گلبول ها همكارى مى كند ، در اين حال فيبرينوژن خون ماده پلاسما براى انجماد خون مى سازد ، كه به سرعت به شكل بافته مشبكى در مى آيد بعد پلاسما و گلبول ها در هم شده ، ديواره اى تشكيل و در پشت آن مبارزه عليه ميكروب ها شروع مى شود !!
دمل و كورك نمونه بارز اين مبارزه و پيكار است كه در برابر ميكروبهاى عفونى سد محكمى مى سازند تا ميكروب ها نتوانند به بدن راه يابند .
البته بدن هم به همين كار كه استيلاى به ميكروبهاست اكتفا نمى كند بلكه تجهيزات ديگرى را نيز به كار مى اندازد !
بعضى مواد شيميائى كه هنگام جنگ و ستيز آزاد گشته وارد خون مى شوند ، در نقطه اى كه محل تجمع گلبول هاى سپيد است اعلام خطر مى كنند ، طى چند دقيقه ميليون ها گلبول وارد خون مى شوند و ميكروب ها را به سمت نسج پوست مى رانند در اين موقع مغز استخوان براى توليد گلبول هاى قرمز خون و تأمين ذخيره شروع به فعاليت مى نمايند .
بعضى ميكروب ها ماده اى در خود دارند ، كه گلبول را دفع و برخى ماده سمى ترشح مى نمايند كه آنها را از پاى در مى آورند ، و گلبول ها در حالى كه مى ميرند و از بين مى روند ، مايع هاى تخميرى كه داراى خاصيت قتاله ميكروبهاست از خود ترشح مى كنند .
هرگاه گلبول ها خود موفق به دفع ميكروب ها نشوند ، سلول هاى بزرگترى البته ذره بينى ، كه آنها را ماكروفاژ يعنى ميكروب خوار مى نامند به كمك مى رسند ، اينها قادرند ميكروب ها و گلبول هائى را كه در حين كارزار گرفتار شده اند ببلعند !!
بسا اتفاق مى افتد كه بر اثر داروى آنتى بيوتيك كه پزشك تجويز نموده ، ميكروب هائى به علت بركنار بودن از پيكار زنده بمانند ، در اين حال بدن براى دفع آنها خود را آماده مى سازد ، و بافته هاى مشبك لنفاوى كه تارهاى موئى مى باشند و زهكشى نسوج بدن را عهده دارند وارد عمل مى شوند ، گلبول هاى سپيد ، سلول هاى ميكروب خوار و ذرات بى فايده ديگر وارد آن تارهاى موئين گشته به طرف غده لنفاوى روى مى آورند .
اين غده ها چون در سر چهارراه لشگر كشى بدن قرار دارند ، مشغول تصفيه شيره غذائى مى گردند ، و آن ميكروب ها و ذرات موجوده و ته نشين شده در شيره غذائى از غده اى به لوزه ديگر عبور مى كنند تا به غده هاى گردن برسند و از آنجا وارد دستگاه دوران خون مى شوند ، در اين مقام شيره غذائى به طور كامل از لوث ميكروبها صاف و پاك مى گردد .
هرگاه چند ميكروبى موفق به ورود در گردش خون شود ، باز در مقابل آنها خط دفاعى ديگر كشيده مى شود ، فوراً مغز استخوان كبد ، طحال و چند عضو كوچك ديگر كه داراى ميكروب خوارند به همان طريقه اى كه غده ها شيره غذائى را پاك و تصفيه مى كنند ، شروع به پاك كردن خون از آن ميهمانان ناخوانده مى نمايند .
حال بايد فهميد چگونه گلبول هاى سفيد و سلول خوارها بين ميكروب ها كه جزء افراد دشمن اند ، با سلول ها و ملكول هاى بدن فرق مى گذارند ؟
بدن انسان داراى يك سيستم تشخيص و همسان شناسى است ، مى تواند ذرات نو و تازه كار را نشان گذارد و به مهاجمين نشانه دشمن بدن يا «آنتى كور» بچسباند گلبول ها و سلول خورها ميل مفرطى به خوردن مهاجمينى كه داراى برچسب و نشانه آنتى كورند دارند .
در بعضى از بيماريهاى عفونى ، بهبودى مرض به واسطه ظهور همين آنتى كورهاست ، كه ميكروب هاى مهاجم را نشانه مى گذارند ، مثلا اگر شخصى يا طفلى به مرض مخملك مبتلا شده باشد بدنش فاقد آنتى كور خواهد بود ، موقعى كه آنتى كور براى نشانه گذارى مهاجم در بدن ظاهر شود ، تا چند روز شروع به توليد و تكثير مى كند ، در اين حال بيمارى مخملك شدت يافته پس از آن كه تعداد و مقدار آنتى كور افزون شد ، آنها به حركت مى افتند خود را به استرپتوكوك و ميكروب هاى بيمارى مى چسبانند ، به محض آن كه ميكروب ها نشانه پيدا كردند ، گلبول ها و سلول خورها بر ميكروب ها مى تازند ، و آنها را مى بلعند و در نتيجه بيمار شفا مى يابد ، مضافاً به اين كه خون هم داراى يك ماده مكمله اى است كه براى زايل ساختن ميكروب هائى كه برچسب بيگانه دارند ، مفيد و مؤثر است .
در بسيارى از بيمارى ها به واسطه وجود همين آنتى كورهاست ، كه بيمار مصونيّت داشته و مرض عود نمى كند .
پس از بروز مخملك و سرخك ، ابتدا كارخانه آنتى كور سازى بدن چند روز معطل مى شود تا بتواند ملكول هائى مناسب و منطبق با نوع ميكروب جديد تهيه و آماده كند و بعد از آن كه از نوع ميكروب اطلاع يافت شروع به كار نموده توليد و تكثير به سرعت انجام مى شود و مقادير زيادى آنتى كور حاضر و آماده براى عمل مى گردند .
به يقين اگر ارگانيسم و ساختمان بدنى ما مجهز به سيستم دفاعى حيرت آميز ، مشروح در صفحات گذشته نمى بود ، ابناء بشر در مقابل حمله و هجوم ميكروب هاى موذى ، زود تباه مى شدند .
خوبست با تفكر و با ديده بصيرت به رازهاى خلقت ساختمان بدنى خود بنگريم و سر تعظيم و تكريم به آستان خالق و صانع موجودات فرود آورده و با دلى پاك به نيايش و ستايش ذات بى همتايش مشغول شده ، و جز از حضرت او از ديگرى اطاعت نكرده و به عبادت غير او بر نخيزيم(1) .
قرآن مجيد و روايات علاوه بر نشان دادن دورنماى خلقت انسان كه توام با ميليون ها مسئله است و هر جزء از بدن را با فعاليتى كه دارد و در زير قوى ترين ميكروسكپ ها نمى توان ديد ، نعمت خدا دانسته و از انسان مى خواهد به اين معنى توجه داشته باشد به نعمت هاى بى شمار ديگرى كه انسان براى ادامه حيات خود متكى به آنهاست اشاره كرده ، و از بنى آدم مى خواهد ، در آن نعمت ها انديشه و تفكر كنند تا به ميدان پر قيمت معرفت رسيده و وجود خود
و نعمت هاى وابسته به آن را در مسير حضرت حق كه خالق نعمت ها و عطا كننده آنهاست قرار دهند ، اين فقير در اينجا لازم مى داند به پاره اى از آن نعمت ها كه حيات انسان در گرو آنهاست اشاره كند زيرا قرآن و روايات براى شناختن آن نعمت ها و به جا آوردن شكرش اصرار دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ براى بدست آوردن مطالب مشروح تر ، در زمينه خلقت بدن و اسرار و رموز آن ، كه در اين بخش از كتاب به گوشه بسيار ناچيزى از آن اشاره رفت ، به كتابهاى فيزيولوژى انسان ، رازهاى جهان آفرينش ، مجلات طبى و بهداشتى ، انسان موجود ناشناخته مراجعه كنيد .
نعمت زمين
قرآن عزيز در بسيارى از آيات مسئله زمين و منافع بيشمارى كه براى موجودات زنده و بخصوص انسان دارد ، مطرح كرده ، و زمين را يكى از بزرگ ترين نعمت هاى حضرت حق دانسته .
( الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ... )(1) .اوست خدائى كه زمين را جهت زندگى براى شما گستراند و آسمان را برافراشت و از آسمان بر زمين آب جارى كرد ، پس به وسيله آن آب و زمين براى شما ميوه ها و اثمار و محصولات و نتايج زيادى روزى كرد .
اگر كسى بخواهد همين يك آيه را مو شكافى كند ، به اين معنى كه مسئله باران و كليه ميوه ها و سبزيجات و داروهائى كه به وسيله آن از زمين مى رويد توضيح دهد ، از چند هزار جلد كتاب قطور تجاوز مى كند .
قرآن مجيد كلى مسائل را ذكر مى كند ، تحقيق و كشف اسرار و رموز آن مسائل بر عهده خود انسان است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره (2) : 22 .
وقتى انسان به كتب كه درباره زمين و خاك و كوه و معادن و كتبى كه درباره ميوه جات و سبزيجات و حبوبات و داروهاى گياهى نوشته شده مراجعه مى كند به جهان هاى بهت آور و اعجاب انگيزى بر مى خورد . و بى اختيار در برابر حضرت حق تعالى خود را مكلف و موظف مى بيند كه سر عبادت و پرستش به خاك بسايد .
با ارزش ترين و سودمندترين ماده زمين چيست ؟ شايد فكر كنيد طلا يا نقره يا فلز ديگرى باشد كه به صورت معادن وسيع موجود است ، محققاً اين فلزات بسيار مفيدند و ما بدون آنها در زحمت خواهيم افتاد ، اما بيشتر ثورت و منفعت ما در خاك است .
موجودات زنده براى بقاى خود به خاك احتياج دارند ، گياهان آب و مواد كانى را مستقيماً از خاك مى گيرند ، انسان و جانوران ديگر از گياهان تغذيه مى كنند ، غذاهائى كه به بدن ما مى رسد از خاك بدست مى آيد .
در طى هزاران سال ، كشاورزى يكى از صنايع اساسى انسان بود ، امروزه جمعيت زمين به سرعت زياد مى شود ، و بيش از همه به محصولات كشاورزى احتياج است نه فقط خوراكمان را از كشاورزى تهيه مى كنيم ، بلكه بعضى از مواد لازم براى تهيه البسه و دارو و ساختمان و بسيارى از چيزهاى مفيد ديگر هم از خاك بدست مى آيد .
نيروهاى طبيعى سنگ ها را خرد مى كنند ، جويبارها و يخچالهاى طبيعى اين ذرات را برداشته و به جاى ديگر مى برند ، تمام اين عوامل به تشكيل خاك كمك مى كنند ، و اين خاك براى حيات موجودات زنده منبعى از منافع مى گردد !!
خاك موجودات زنده بسيارى در بر دارد ، يك مشت خاك ممكن است شامل ميليون ها موجود ميكروسكبى به نام باكترى باشد ، بسيارى از باكترى ها براى رشد گياهان عالى تر مفيد است ، علاوه بر باكترى ها بسيارى از كپك ها و جلبك ها و انواع مختلف جانوران در خاك يافت مى شوند ، بسيارى از اين موجودات زنده خاك را متخلخل مى كنند و بدين طريق آن را براى رشد گياهان آماده تر مى كنند ، ضمناً به تغيير ذرات معدنى و كود كمك مى نمايند به قسمى كه آنها را قابل حل شدن در آب مى سازند .
اگر مقدارى خاك از زمين حاصل خيز برداريد ، چيز غير عادى در آن نخواهيد ديد ، ولى عده اى موجودات زنده در آن هست كه تعداد آنها احتمالا بيش از جمعتى تمام جهان است !!
بعضى دانشمندان كه در پى كشف داروهاى جديدند ، تكه اى از خاك را در يك لوله آزمايش وارد مى سازند و آب مقطر به آن اضافه مى كنند و آن را تكان مى دهند ، سپس قدرى از مخلوط در يك جعبه پترى (بشقاب مخصوصى است كه براى روياندن كولونى كپك ها و باكترى ها به كار مى رود) وارد مى سازند .
پس از آن كه كلنى كپك ها و باكترى ها رشد كردند فرآورده هاى شيميائى مخصوصى را كه براى از بين بردن يا متوقف ساختن رشد موجودات زيان آور تهيه كرده اند روى آنها اثر مى دهند .
پيدا كردن يك دارو با اين روش از مشتى خاك ، درست مانند پيدا كردن يك سوزن در يك دسته علف خشك است ، ولى با اين روش بود كه داروهاى معجزآسائى نظير پنى سيلين ، اورئومايسين و استرپتومايسين ، از بين برنده مولدهاى امراض انسانى كشف گرديد !!
بشر مدتى دراز است كه بر روى زمين زندگى مى كند ، يك چند نيازمنديهاى وى كم بود و خوراك و پوشاك و مسكن براى او كفايت مى كرد ، امروز احتياجات وى دم به دم افزون مى شود ، و او براى تأمين آنها چيزهاى تازه ابداع و اختراع مى كند و آنها را به مقادير زياد و زيادتر آماده مى سازد ، ما در دوران وفور نعمت زندگى مى كنيم و هزاران ماشين و وسائل فنى در اختيار خود داريم اما براى ساختن آنچه مورد نياز ما است به منابع دائمى مواد اوليه مانند فلزات ، زغال ، نفت و سنگ احتياج داريم تمام اين مواد را از قشر زمين بيرون مى آوريم .
زمين گنجينه عظيمى است كه مقادير فوق العاده اى ثروت در گوشه و كنار آن نهفته است ، يكجا آهن دارد ، و جاى ديگر زغال ، و نفت ، و باز جاى ديگر آلومينيوم و ساير فلزات ، بشر وسائلى در اختيار دارد كه محصول زحمات مخترعين است كه با آنها مواد مختلف را از دل معدن بيرون مى كشد ، معدنچيان و دانشمندان و مخترعان و صنعتگران مواد خام را از زمين بيرون مى آورند و به صورت آنچه كه مورد نياز ماست در مى آورند(1) .
( أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَاداً * وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً * وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً * وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً * وَجَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً * وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً * وَبَنيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً * وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً * وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً * لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً * وَجَنَّات أَ لْفَافاً )(2) .در اين آيات بسيار مهم ، قرآن مجيد به نعمت با عظمت زمين و قسمتى از نعمت ها كه در ارتباط با زمين است ، و نعمت هاى ديگر كه در تداوم حيات انسان نقش مهمى دارد اشاره كرده كه با استفاده از بعضى از تفاسير بخصوص تفسير نوين به توضيح مختصر هريك از آيات لازم است توجه كنيد .
قرآن مجيد مكرر از زمين نام برده و در هر مورد به مناسبت مقام صفتى و فائده اى از آن را بيان كرده است .
در ماده لفظ مهاد كه ابو الفتوح رازى «گسترده» و كشف الاسرار ميبدى «آرامگاه» ترجمه كرده اند كتب لغت سه معناى «تسويه» و «تسهيل» و «اصلاح» را آورده اند ، بنابراين لفظ مذكور به تنهائى ما را توجه مى دهد كه زمين هموار و استفاده از آن آسان ، و براى زندگى صالح است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ علم و زندگى : 133 .
2 ـ نبأ (78) : 16 ـ 6 .
اگر به جاى تسويه و مسطح بودن قدم به قدم كوههاى بسيار بلند و دره هاى خيلى عميق بود و به جاى سهولت ، سطح زمين را سنگ هاى بسيار سخت پوشيده يا باتقلاق هائى گرفته بود كه با قدم نهادن در آن همه را در خود فرو مى برد و حفر چاه ها و كاريزها و ساختن خانه و امر زراعت در آن ممكن نمى شد و اگر به جاى صلاحيت قشر زمين مشتعل و داغ و يا به عكس بسيار سرد و پوشيده از يخ بود آيا نباتى و جانورى در آن موجود مى شد ؟
( أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَاداً ) .جبال اوتاد زمين است ، اوتاد جمع وتد به معناى ميخ هاى بزرگ است ، گفته مى شود كه مركز زمين آتش مشتعل است كه گاهى از دهانه كوه هاى آتش فشان مقدار كمى از مواد گداخته درونى به سطح زمين پرتاب شده و شهرى عظيم مانند پمپى را نابود مى سازد ، روى اين كره آتش پوسته نازكى است البته نسبت به حجم زمين كه جانداران بر آن زندگى مى كنند ، در فاصله هاى كم يا زياد ، كوه ها قرار دارند كه هر قطعه اى از قشر زمين به آنها اتصال مى يابد ، اگر كوه ها تكيه گاهى براى اين قطعات مختلف نباشند يكسره سطح زمين در نتيجه فشار مواد منفجره از داخل در حركت و اضطراب مى افتد ، و گرفتار زلزله هاى ويران كننده و پى در پى مى شود ، پس خيمه سطح زمين را ميخ هاى محكم كوه ها آرام نگه مى دارند .
و نيز كسانى كه اندك اطلاعى از علم هواشناسى دارند ، مى دانند كه شدت بادها هنگامى كه به سطح زمين مى رسد به وسيله كوهها شكسته مى شود و گرنه همواره بادهاى بسيار شديد طوفانهاى عجيب ايجاد مى كرد و آرامش سكنه زمين را بر هم مى زد و درخت هاى بسيار بزرگ را از ريشه مى كند و جانوران را پرتاب كرده زندگى را بر همه زندگان نباتى و حيوانى دشوار بلكه محال مى ساخت ، پس به اين لحاظ نيز مى توانيم كوه ها را ميخ زمين بناميم كه موجب سكون و آرامش سطح زمين و اهل زمين هستند !!
( وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً ) .و شما را جفت ، جفت آفريديم ، و اين جفت آفريده شدن انسان و همه موجودات از اعظم نعمت هاى الهى است ، و شما مى توانيد با اندك انديشه به اين معنى توجه كنيد كه اگر براى موجودى جفتى نباشد ، زندگى براى او چه سخت و گاهى غير قابل تحمل است !
قرآن مجيد در سوره حج آيه ششم ، شعرا آيه هفتم ، لقمان آيه دهم ، ق آيه هشتم ، رعد آيه چهارم ، الذاريات آيه پنجاهم به جفت بودن تمام موجودات عالم تصريح دارد .
بابيد به آنان كه كشف اين حقيقت بزرگ را به دانشمندان قرون اخير نسبت مى دهند گفت : كه اين مسئله از اكتشافات جديد و تازه نيست ، قرآن مجيد در هزار و چهارصد سال پيش اين معنى را بازگو كرده است .
يكى از فلاسفه بزرگ اروپا به نام مومنيه جفت بودن تمام موجودات را يكى از بهترين دلائل وجود حق دانسته آنجا كه مى گويد :
اگر ما فرض كنيم جهان آفرينش به طور خارق العاده كه عقل بشر به آن دسترسى ندارد ، بدون آفريننده با اختيار و اراده اى خلق شده و اتفاقات پى در پى منجر به وجود يافتن مردى گشته است ، آيا عقل اين را هم مى تواند بپذيرد كه باز هم تصادفات و اتفاقات موجود ديگرى را كه در ظاهر و صورت همانند او در تركيبات داخلى مقابل و مباين او باشد اينجاد نموده باشد ، تا نسل بشر باقى بماند و زمين آباد گردد ؟
آيا همين يك دليل به تنهائى كافى نيست تا ما بپذيريم كه هستى آفريننده اى مختار دارد كه كائنات را ابداع فرموده و گوناگون ساخته و قوا و غرائز و حواس و الهامات فطرى و ابزار و اندام متناسب به هر نوع عنايت فرموده تا به زندگى خويش ادامه دهند و به كمال لايق خود برسند .
( وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً ) .مسئله خواب هم از نعمت هاى بزرگى است كه قدرتش براى همگان مجهول است ، لفظ سبات در آيه شريفه به معناى قطع است ، يعنى خواب را باعث قطع حواس از ادراك و احساس و تعطيل كار و فعاليت شما ساختيم تا با آن تجديد قوا نموده با نشاط و راحتى به كار بپردازيد .
به راستى خواب از نعمت هاى بزرگ پروردگار است و اگر نبود نيروها و اعصاب به سرعت فرسوده مى شد و از كار مى افتاد ، بدترين شكنجه اى كه بتوان براى كسى تصور كرد همين جلوگيرى از خواب است ، و نيز از فوائد معنوى و اخلاقى آن انقطاع از اين عالم است كه ما را به طور منظم و مستمر به ياد خواب ابدى و انقطاع كلى مى اندازد ، زيرا خواب برادر مرگ است .
به علاوه رؤياهاى صادقه كه برخى از آنها فوق العاده شگفت انگيز است وجود جهانى ديگر را براى آنها كه درك و دقت و انصاف دارند به روشنى اثبات مى نمايد ، چنان كه بسيارى از دانشمندان از طريق خواب هائى كه وقايع مدت ها بعد ، جزء به جزء در آنها ديده مى شود كتابها در اثبات روح و مابعد الطبيعه نوشته اند .
همچنين بيدار شدن از خواب ، برخاستن از گور را در قيامت به ياد مى آورد ، چنانكه نبى اسلام فرمود : همانطور كه مى خوابيد مى ميريد و همچنان كه بيدار مى شويد برانگيخته خواهيد شد !!
( وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً ) .و به دنباله اين آيه به مسئله شب كه راستى از اعظم نعم الهى است اشاره رفته ، و مى فرمايد شب را براى شما لباس و پوشاننده قرار داديم .
همانطور كه مادرى دل سوز يا پدرى مهربان وقتى كودك بازى گوش را مى خواهد بخواباند تا سلامت و نشاطش محفوظ بماند ، و در بازى بيش از حد قوايش را به هدر ندهد ، رويش را با پتو يا لحافى مى پوشد ، پروردگار مهربان تر از مادر و پدر ، آدميزادگان و بسيارى از جانوران را با پوشاك نيلگون شب فرو مى پوشد تا از لهو و لعب زندگانى و تلاش معاش آنها بيش از حد لزوم جلوگيرى كند .
اگر شب نبود انسان اين موجود حريص و شايد بسيارى از جانوران ديگر نيز از استراحت و خواب خوددارى نموده به سرعت فرسوده و ناتوان مى گشتند ، و نيز نعمت شب پوشاكى است كه گياه و حيوان را از گرماى سوزان روز محافظت مى كند ،
( وَجَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً ) .به دنبال مسئله شب به نعمت روز اشاره مى كند ، شمردن منافع روز احتياج به شرح و بسط مفصل دارد ، و اين جزوه استعداد برگرداندن توضيح روز را ندارد .
پس از بيان روز به نعمت با عظمت آسمانهاى هفتگانه اشاره مى كند مى فرمايد : و هفت آسمان را بالاى سر شما استوار ساختيم .
براى درك منافع آسمان لازم است به كتب هيئت ، كتب نجومى ، و مجلات ارزنده علمى مراجعه كنيد ، تا بر شما معلوم گردد چگونه مانند ماهى دريا غرق در نعمت حق هستيد .
اگر حوصله بررسى و مطالعه كتب علمى در اين زمينه را نداريد به كتاب مختصر ولى فوق العاده ارزنده «خدا در طبيعت» نوشته كاميل فلاماريون و پاورقيهاى ارزنده آن مراجعه كنيد تا از طريق اكتشافات علمى پى به نعمت با عظمت آسمانها ببريد و از طرفى به كتاب پر قيمت و معجزه آساى «هيئت در اسلام» نوشته فيلسوف و علاّمه بزرگ مرحوم هبة الدين شهرستانى رجوع نمائيد تا مسئله آسمانها و زمين به طور مفصل از طريق وحى بر شما روشن شود !!
( وَبَنيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً ) .پس از بيان خلقت آسمانها به نعمت پر قيمت و حيات بخش خورشيد اشاره مى كند و آن را به عنوان سراج وهاج معرفى مى نمايد .
وهج به معنى فروزندگى و به عبارت ديگر نور و حرارت دادن است ، در آيه شريفه مى فرمايد : و چراغى با فروغ و گرمى ساختيم ، بعد از بيان آماده شدن مسكن و سقف آن اينك چراغى در سقف قرار مى دهد تا به زندگى همگان گرما و روشنى بخشد .
هزاران موجبات فراهم آمده تا ما از نور زيبا و حيات بخش و مفرح خورشيد بهره مند شويم .
اگر فاصله زمين تا خورشيد زيادتر يا كمتر از آنچه هست مى بود و اگر حركت زمين كندتر يا تندتر مى شد و اگر ... و بالاخره اگر به جاى خورشد ، ديگرى از اين ستارگان فراوان قرار مى گرفت زندگى حيوان و نبات و انسان محال مى شد چه در ميان ميليون ها ستاره تنها و تنها خورشيد ما است كه براى ايجاد حيات مناسب مى باشد !!
( وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً ) .آنگاه اشاره به نعمت با عظمت باران كرده مى گويد : و از آب افشارها (ابرها و بادها) آبى سخت ريزان فرو فرستاديم .
( وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً ) .عصر به معنى فشردن است ، مثل كسى كه جامه اى را مى فشارد و از آن آب مى ريزد به اين مناسبت ابرها را معصرات ناميد ، و لفظ ثج به معناى پى در پى و به شدت ريختن است .
بعد از آن كه مسكن و سقف و همسر و وسيله آسايش چون شب و وسيله معاش چون روز و نور را برايمان فراهم فرمود ، با نزول باران خوراكمان را آماده مى سازد ، از ابرها آبى سخت ريزان فرو فرستاديم ، نياز جانداران به آب پيش تر و بيش تر از همه چيز است ولى باران علاوه بر تأمين آب آشاميدنى موجب تهيه ديگر خوراك است از قبيل آنچه در دو آيه بعد مى فرمايد :
آنچه از زمين مى رويد يا تنه دارد يا ندارد ، و آنچه تنه ندارد يا دانه اش قابل استفاده است يا خودش ، اولى اشجار و دومى حبوبات و سومى بقولات است و همه اينها در دو آيه كوتاه جمع است :
( لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً * وَجَنَّات أَ لْفَافاً ) .لفظ جنت به معنى باغى است بسيار آباد و لف هم به معناى پيچيده است و اين لف صفت درخت هاست ، يعنى باغ ها و بوستانهائى كه درختانش از كثرت فراوانى به يكديگر پيچيده اند !!
اين است رحمت واسعه الهى و لطف بيش از حد حضرت حق نسبت به بندگان تا كه در برابر اين همه نعمت سپاس گذارى كند و چه كسى ناسپاسى كرده و كفران بورزد ، ولى به قول قرآن در نزديك به هزار آيه روزى براى رسيدگى به پاداش و كيفر عموم مردم عالم هست و در بپا شدن آن روز شك و ترديدى وجود ندارد .
چطور مى توان در اين جزوه كوچك به نعمت هائى كه حضرت دوست فرموده : اگر بخواهيد بشماريد از عهده شمردن آن عاجزيد اشاره كرد ؟ بيائيد مقدارى از اوقات خود را صرف كتبى كه درباره نعمت هاى درونى و برونى ، ظاهرى و باطنى ، مادى و معنوى ، دنيائى و آخرتى نوشته شده صرف كنيم ; بيائيد بخصوص در نعمت هاى معنوى ، كه عبارت است از وجود انبياء ، وحى ، كتب آسمانى و بخصوص قرآن ، ائمه ، عقل ، روح ، وجدان ، فطرت ، الهامات ، خوشنودى حق ، حسنات اخلاقى و بالاخره بهشت فكر كنيم ، و هميشه به ياد داشته باشيم كه اين نعمت ها از خداست و بايد به دستور حضرت او اين نعمت را مصرف كنيم .
ما تاكنون به شناخت نعمت ها و صاحب نعمت ها اقدام نكرده ايم ، معرفت ما نسبت به نعمت ها و خالق و معطى آن بسيار بسيار كم است ، از اين جهت ما در مصرف نعمت ها در بسيارى از اوقات دچار گناه و معصيت شده ايم ، هم اكنون با مطالعه اين صفحات بيائيد از حضرت حق عذر خواسته و به پيشگاه وجود مقدس او رو آورده و از حضرتش به طور جدى توفيق توبه بخواهيم و در محضر آن جناب چنانچه اين فقير بال و پر شكسته و گنهكار دل خسته به عنوان مناجات عرض ادب كرده عرض ادب كنيم :
يا رب بنواز اين گدا را *** محروم مكن تو بى نوا را
اى نور دل سياه عاصى *** از نامه من بشو معاصى
رحمى تو بر اين غريب خسته *** اين خسته زار دل شكسته
ازديده من سرشك جارى است *** سرمايه من اميد و زارى است
اى روشنى دو ديده دل *** اى بر دل من غم تو حاصل
اى خاك درت سراى جانم *** از ياد تو زنده شد روانم
از لطف و كرم بگير دستم *** از باده عشق كن تو مستم
اى عضشق تو مايه دل و جان *** از عشق روان و دل بسوزان
در رحمت خود بده پناهم *** رحمى بنما به سوز و آهم
گر آتش آه من فروزد *** يكجا همه هستيم به سوزد
لطفى به اسير كوى خود كن *** روى دل من به سوى خود كن
محتاج تو در كجا كند رو *** محروم شود رود بهر سو
من در غم تو كشيده ام رنج *** در مخزن دل غم تو شد گنج
اى محور عشق قلب مسكين *** عشق تو مراست دين و آئين
وَالرِّضا بِما أَعْطى .رضايت به آنچه خداوند بزرگ از نعمت ها به انسان عنايت فرموده ، از بهترين حالات است ، انبياء و ائمه و شاكران از عباد حق ، از حال رضاى عبد نسبت به داده حق تعريف فوق العاده كرده اند .
هيچ گاه نعمت حق به نظر شما كوچك نيايد ، هر نعمتى كه بدست شما مى رسد ، با كمك هزاران موجب و علت بدست شما مى رسد ، و به خاطر هدفى مقدس و والا ، آن نعمت به شما عنايت مى شود ، شما اگر تجلى رحمانيّت و رحيميت و ركم و لطف حضرت او را در نعمت ببينيد ، آن را عظيم خواهيد يافت .
ما در عين اين كه از حضرت حق طلبكار نيستيم ، و استحقاق هيچ گونه نعمتى نداريم ، اما حضرت دوست آن به آن و لحظه به لحظه ما را غرق در نعمت نموده ، و از هيچ برنامه يا منفعتى نسبت به ما مضايقه نفرموده .
هرگز كميت نعمت را نبينيد به كيفيت آن بينديشيد ، حقيقت نعمت را در نظر بگيريد ، صاحب نعمت را و محبت و عشق او را تماشا كنيد .
اگر به ما چيزى نمى داد ، بايد به واقع از او رضايت داشتيم ، چه رسد به وضع فعلى ما كه پيچيده به هر نوع نعمتى هستيم !!
همين نعمت شناخت خدا ، و معرفت به انبياء و ائمه و اولياء ، و نعمت ايمان ، و اين كه اجازه داريم نام مقدس او را ببريم ، و در پنج وقت به پيشگاه او به نماز بايستيم ، و در ماه رمضان روزه بگيريم و ... مگر برنامه كمى است ؟
برنامه هاى معنوى كه تأمين كننده خير دنيا و آخرت ماست ، برنامه ايمان و عبادت كه ما را در قيامت از عذاب ابد ميرهاند چقدر مهم است ، با وجود اين برنامه ها آيا عدم رضايت و دلتنگى از حضرت حق صحيح است ؟!
عبدى كه از مولايش راضى نيست ، بيچاره عبدى ، و بدبخت انسانى و فلك زده آدمى است !!
راضى به نعم حق ، چه نعمت اندك باشد چه نباشد ، عبدى پر ارزش ، و بنده اى والا ، و انسانى بزرگوار و با كرامت است .
عبد بايد بداند كمى يا زيادى نعمت هاى مادى بر وفق مصلحت او و از اين بالاتر براى امتحان اوست .
اگر كسى در مضيقه مادى است مصلحت او و كل جامعه اقتضا كرده كه در محدوديت از امور مادى باشد و اين عين لطف حضرت حق به اوست ، نشنيده ايد كه موسى به مناجات مى رفت ، مردى را ديد تا كمر به خاك فرو رفته ، سبب پرسيد گفت : از شدت فقر و تنگدستى است به خدا بگو مشكل مادى مرا حل كند ، موسى در طور به او دعا كرد ، درهمى چند نصيب او شد ، اما او با آن چند درهم معامله بدى كرد ، وقتى موسى از طور برگشت جمعيتى را در گوشه اى ديد ، سئوال كرد چه خبر است ; گفتند كسى مست كرده و شكم بى گناهى را دريده ، چون جلو آمد ديد همان مردى است كه تا ناف در خاك فرو رفته بود !!
اگر تنگ دستى ، حساب كن كه اين تنگدستى از باب لطف خدا به توست ، همه جا كه وسعت و گشايش نعمت نيست ، آنان كه در وسعت و گشايش به قول قرآن دچار طغيان و عصيان اند ، در نقمت اند نه در نعمت ، و سخت منفور و مبغوض حضرت حقند نه مورد محبت و عنايت !!
تنگدستى و وسعت نسبت به عبد مورد توجه حق ، مقام با عظمت و پر ارزش امتحان است ، بهداده حق در مرحله تنگدستى راضى باش تا ايمان و عمل صالحت حفظ شود ، و در وسعت هم به نعمت حق راضى باش و از نعمت در راه دوست استفاده كن تا ايمان و كردار شايسته ات از خطر مصون بماند .
نشنيده اى كه در روايات بسيار مهم آمده تنگدست صابر ، و داراى با سخاوت و كريم و انفاق كننده هر دو اهل نجات اند .
در هر دو صورت خود را سرباز الهى حساب كن ، تنگدستى و وسعت را سنگر بدان ، و در هر دو موقعيت گوش به فرمان مولا باش : در تنگدستى صبر پيشه كن و براى جبران سختى به گناه آلوده نشو ، در وسعت به انفاق و صدقه و حل مشكل مردم بكوش و ثروت را در راه اميال و غرائز و شهوات شيطانى مصرف نكن ، فقط به عنايت او راضى باش و بس ، اين فقير در اين زمينه سروده ام :
شراب عشق او در كام كردم *** خود و جان و دلم بى نام كردم
گرفتم جا در آغوش خوش يار *** سراپا خويش را گمنام كردم
من از خم خانه عشق و ولايش *** چه شيرين جرعه ها در جام كردم
دل و حشى تر از وحش بيابان *** به عشق حضرتش در دام كردم
پيام وصل او را چون شنيدم *** دل گريان خود آرام كردم
زدم بر سينه نامحرمان دست *** جدائى من زخاص و عام كردم
زغير او برديم دل به عالم *** همين يك كار را اتمام كردم
چو مسكين در ره عشقش فتادم *** پس آن گه ترك كام و نام كردم
راستى بدترين انسان ، آن كسى است كه از حضرت حق ناراضى باشد ، و از جناب مقدس او گله و شكايت داشته باشد .
انسان نبايد براى كم شدن يا سخت شدن امور مادى بنالد ، اين ناله به طور حتم ناله شيطانى است .
نبايد چشم و گوش بسته زندگى كرد ، ما از اداى شكر يك نعمت او عاجزيم ، چه رسد به اين همه نعمت كه در آن غرقيم ، مانند نعمت سلامتى ، شنوائى ، بينائى ، چشائى ، گردش خون ، ضربان صحيح قلب ، دست و پا ، عقل سالم ، انسان نبايد براى نبود يك لقمه نان كه گاهى براى امتحان و رشد انسان از آدمى منع مى شود زبان به شكايت باز كند ، اگر هم شكايتى داريد شكوه و گله را به پيشگاه با عظمت خود او ببريد ، نه اين كه از حضرت او نزد ديگران گله كنيد .
سعى كنيد به حقيقت از جناب دوست راضى باشيد ، رضايت شما صرف ادعا نباشد ، او شما را در اين ادعا امتحان خواهد كرد ، مواظب باشيد در امتحان شكست نخوريد ، مصائب و بلاها گاهى عطاى اويند ، مانند مصائب و بلاهائى كه در مقام امتحان و ابتلاء انبياء و اولياء كشيدند ، آن بزرگواران كه آن همه مصيبت و بلا ديدند ، به خاطر دين و به حركت آمدن فرهنگ الهى و رشد و كمال خودشان بود ، آنان در عين آن همه مصائب و در شدت ابتلا و سختى به حضرت دوست فقط يك كلمه گفتند : و آن اين بود : إِلهي رِضاً بِقَضائِكَ .
يكى از شاگردان با معرفت عارف ربانى ، فيلسوف الهى ، حكيم صمدانى ، حضرت الهى قمشه اى نقل كرد : آن جناب سفرى به آستانه بوسى عبد راضى حضرت رضا (عليه السلام) به مشهد مشرف شد .
شبى در حرم حضرت رضا عرضه مى دارد يابن رسول الله شما داراى مقام رضاى كامل هستيد ، از حضرت حق بخواهيد ذره ى از اين مقام به اين فقير عنايت كند .
وقتى از حرم خارج مى شود ، ماشينى در خيابان به او مى زند ، وقتى چشم باز مى كند خود را روى تخت بيمارستان مى بيند ، سئوال مى كند چه شده ، مى گويند تصادف كرده ايد ، و راننده اى كه به شما زده دستگير شده و اينجاست ، مى فرمايد كاغذ و قلمى به من بدهيد ، يك رضايت نامه كامل مى نويسد و دستور مى دهد ، راننده را آزاد كنيد ، زيرا من چند لحظه قبل در حرم حضرت رضا از خداوند عزيز طلب مقام رضا كردم ، و اين مصيبت برق اول اين مقام جهت امتحان استعداد و ادعاى من است ، اگر در همين مرحله اول زبان و دل به گله و شكايت باز كنم از بدست آوردن اين عنايت محروم خواهم گرديد !!
در هر صورت عبد شاكر كسى است ، كه در هر مقامى كه هست در كمال عشق و شور از وجود مقدس دوست راضى باشد .
سالى براى زيارت عارف كامل ، فقيه بصير ، متكلم دانا ، مجمع فضائل حضرت آيت الله حاج آقا رحيم ارباب كه از حسنات روزگار بود ، به اصفهان رفتم ، من زمانى خدمت اين مرد بزرگ رسيدم كه نزديك به هفت سال بود چشمش را بر اثر كهولت سن از دست داده بود ، مردى در همان وقت به محضر ايشان مشرف شد ، و گفت : فلان آشنا از حال مشا و چشم شما جويا شد ، فرمود حالم بسيار عالى است و چشمم مربوط به او نيست ، محبوب من علاقه داشت هشتاد سال ببينم و اكنون مصلحت ديده بدون بينائى باشم و من صد در صد به مصلحت محبوبم راضى هستم !!
امام سجاد (عليه السلام) سراسر عمر پنجاه و هفت ساله اش به سخت ترين مصيبت ها و رنج ها گذشت ، رنج هائى كه به قول حضرت زهرا (عليها السلام) اگر به روز روشن ميزدند تبديل به شب تاريك مى شد ، اما در ميان اين موج سنگين حوادث و بلاها از حضرت حق دو برنامه مى خواست : طول عمر براى عبادت ، و زبان و دل بيدار براى شكر گذارى !!
شما اى عزيزان در تمام لحظات و از هر جهت در محضر مقدس خدائيد ، سعى كنيد فقط متوجه و بيدار او باشيد ، وقتى همه چيز را تابع عشق و علاقه به او قرار داديد و غير عظمت و هيبت و جلال او نديديد جز مقام شكر و رضايت به داده او كه عين علم و عدل و حكمت و عنايت اوست نخواهيد داشت .
در كتاب «فيه ما فيه» آمده : يكى گفت : كه اينجا چيزى فراموش كرده ام ، بيدارى گفت : كه در عالم يك چيز است كه فراموش شدنى نيست ، اگر همه چيز را فراموش كنى و آن را از ياد نبرى باك نيست اما اگر همه چيز را به جاى آرى و هيچ چيز را فراموش نكنى ولى او را فراموش كنى هيچ كار نكرده اى .
چنان چه كسى تو را به جائى براى كار معين بفرستد و تو در آنجا صد كار انجام دهى و آن را به جاى نياورى چنان است كه كارى نكردى ، او تو را به دنيا آورد براى يك كار و آن دوستى با خودش و اين كه او مقصود باشد ، تو را اگر هزاران مقصد باشد و هزاران كار و او نباشد انگار هيچ كار نكرده اى !!
در ادعا ديندار بودن و شاكر بودن و راضى بودن كار بسيار آسانى است ، و هر حيوانى را مى توان تعليم كرد كه اين ادعا را داشته باشد ، شاكر بودن و راضى بودن به داده حق به نحو حقيقت مهم و پر ثمر است .
صاحب تفسير مثنوى در ذيل يك بيت جلال الدين مى گويد : اگر تمام زندگى را شب و روز خدا خدا بگوئيم ، مادامى كه گرايش واقعى پيدا نكنيم ، يعنى زندگى را به فرمانهاى اصيل او وصل نكنيم و به تهذيب خود بر نخيزيم تلفظ به كلمه خدا خدا شخصيت ما را به كمال مطلوب نخواهد رساند .
اگر روزى گرايش واقعى به حق پيدا كنيم و اتصال به حق و حقيقت به ما دست دهد ، امكان ندارد كه آن روز براى منافع خود دروغى بگوئيم و دست به فحشا بزنيم .
اگر روزى گرايش واقعى به حق و حقيقت به ما دست دهد ، محال است كه ديگران را وسيله و خود را هدف بپنداريم و براى يك دستمال قيصريه را به آتش بكشيم و براى حفظ موقعيت خود جانهاى انسان ها را بازيچه هوس هاى خود قرار دهيم !!
اگر روزى گرايش واقعى به حق و حقيقت به ما دست دهد ، كلمات ابوذر را در برابر نيرومندان دورانش كه كلمه حقى در برابر پيشوايان منحرف بود ، با عظمت ترين ذكر خداوندى خواهيم يافت ، آن وقت بهذكر معمولى قانع نمى شويم ، و از ذكرى كه به منافع ما لطمه مى زند نمى گريزيم ، و همان ذكر را شكر زبان به حساب آورده گرچه سر ما و جان ما در راه شكر برود !! و به اين سر و جان فدا كردن كه از دل شكر حق و ذكر او زائيده مى شود با تمام هستى رضايت خواهيم داد !
وقتى به حق و حقيقت گرايش پيدا كنيم خواهيم يافت كه درخشان ترين ذكر خداوندى ، و شكر الهى و رضايت از حق همان بود كه نيايش گر حقيقى حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) به زبان آورد و جان خود را در همان راه و همان ذكر از دست داد تا به بارگاه جانان قدم بگذارد ، او شب عاشورا كه به ظاهر سخت ترين شب عالم بود با يارانش در حال ناله و گريه از خدا مى خواستند ، اى خدا ما را از بندگان شاكرت قرار بده وَاجْعَلْنا مِنَ الشَّاكِرينَ !!
اين عبد فانى و غرق بحر معاصى در زمينه اظهار ارادت به حضرت دوست چنين سروده ام :
عشق روى تو بود مدرسه و مكتب من *** بندگى بر سر كوى تو بود مطلب من
در غم هجر تو اى كوكب رخشنده جان *** گذرد سال و مه و هفته و روز و شب من
تا بدامان وصالت برسد دست دلم *** هر شب از بام فلك درگذرد يا رب من
ذكر تو نور شب و ياد توام مونس روز *** عاشقم عشق تو باشد بجهان مذهب من
وارهان از غم هجرم كه بجان تو قسم *** جان رسيدست زبار غم تو بر لب من
رندى و باده پرستى و سراپا مستى *** در ره عشق تو اى دوست شده مشرب من
وعده وصل توام جان دگر داد به من *** رهروم سوى تو و عشق بود مركب من
از غم هجر تو مسكين شده در سوز و گداز *** رحمى آخر تو نما بر من و تاب و تب من
بيائيد براى كسب حقايق و آراسته شدن به فضائل دست به دامان انبياء و امامان و اولياء بزنيم ، باشد كه نور معرفت قلب و جان ما را روشن كند ، و ما از اين لجن زار متعفن ماديت و خود خواهى و خود پرستى نجات پيدا كرده ، در صف بندگان شايسته دوست قرار بگيريم ، و از مقامات عالى الهى هم چون ذكر و شكر و رضا بهره مند گشته ، به خير دنيا و آخرت برسيم ، دنيا جز تكرار خوردن و پوشيدن و خوابيدن چيزى نيست ، اين سرمايه گرانبهاى عمر و هستى را كه با تمام جهان نمى توان عوض كرد صرف تكرار مكررات نكنيد ، به عاقبت خويش بينديشيد ، و از جريمه هاى سنگينى كه براى مجرمان آماده شده بترسيد به قول باباى شوريده حال ، دل سوخته خوش مقال ، آرزومند وصال بابا طاهر همدانى :
امان روزى كه قاضى مون خدا بو *** سر پُلّ صراطم ماجرا بو
بنوبت بگذرند پير و جوانان *** واى آن وقتى كه نوبت آنِ ما بو
اگر زرّين كلاهى عاقبت هيچ *** اگر چون پادشاهى عاقبت هيچ
اگر ملك سليمانت ببخشند *** در آخر زير خاكى عاقبت هيچ
بگورستان گذر كردم صباحى *** شنيدم ناله و افغان و آهى
شنيدم كلّه اى با خاك مى گفت *** كه اين دنيا نمى ارزد به كاهى
بگورستان گذر كردم كم و بيش *** بديدم حال دولتمند و درويش
نه درويشى بخاكى بى كفن ماند *** نه دولتمند برد از يك كفن بيش
دنيا خوان بى و مردم ميهمان بى *** امروز لاله بى و فردا خزان بى
سيه چالى كنن نامش نهند گور *** بمو واجن كه اينت خانمان بى
امان روزى كه در قبرم نهند تنگ *** ببالينم نهندخشت و گل و سنگ
نه پاى آن كه بگريزم به جائى *** نه دست آن كه با موران كنم جنگ
دلا غافل زسبحانى چه حاصل *** مطيع نفس و شيطانى چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملايك *** تو قدر خود نميدانى چه حاصل
دلم زار و حزينه چو ننالم *** وجودم آتشينه چون ننالم
بمن واجن كه چون و چند نائى *** چو مرگم در كمينه چون ننالم
وَأَنْ لا يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .در اين قسمت از روايت ، كه قطعه بسيار بسيار مهمى است حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد ، عبد شاكر آن انسانى است كه با كمك نعمت خدا معصيت نكند ، و با تكيه بر نعمت با امر و نهى حضرت او كه به مصلحت انسان تنظيم شده به مخالفت با وجود مقدس پروردگار بر نخيزد .
راستى چه جنايت بزرگ و سنگينى است ، كه انسان نعمت الهى را كه عبارت از تمام اعضا و جوارح انسانى و زمين و هوا و خوراك پوشاك و تمام مواد مادى است صرف گناه و مخالفت با حضرت دوست كه از باب كرم و لطف و عنايت اين همه نعمت در اختيار آدمى گذارده بنمايد !!
گناه كار براى گناه ابزارى جز نعمت هاى الهى در اختيار ندارد ، كسى كه مى خواهد به نامحرم نظر كند و راه خيانت به ناموس يك مملكت را به روى خود باز كند جز اين كه بايد از نعمت چشم و قدم و مال و شهرت براى رسيدن به اميال شيطانى و جهنمى اش مايه بگذارد .
كسى كه مى خواهد از صداى حرام و آواز محرم و لهو و لعب و موسيقى هاى ايمان برانداز لذت ببرد جز اين كه بايد از گوش و مال كه هر دو نعمت حقند مايه بگذارد .
كسى كه مى خواهد دروغ بگويد ، تهمت بزند ، استهزاء كند ، افترا ببندد ، و دو به هم زنى نمايد ، نفاق افكنى پيشه سازد ، فحش بدهد ، باطل بگويد ، حق را ناحق كند ، زورگوئى كند ، شهادت ناحق بدهد ، جز اين كه بايد از نعمت زبان استفاده كند .
كسى كه مى خواهد كار خلاف خدا انجام دهد ، مگر نبايد تمام هستى خود را براى افتادن در حرام به كار بگيرد ؟!
معناى واقعى شكر چيست ؟ داود پيامبر از خدا پرسيد : اى مولاى من اگر بخواهم شكر تو را در آن حدى كه خوشنودى تو در آن است انجام دهم چه كنم ؟
جواب آمد ، آنچه نعمت به تو عنايت كردم در همان راهى خرج كن كه به آن دستور داده ام كه خرج نعمت در جائى كه براى آن معين شده عين شكر من است .
پس هر گناهى برابر اين روايت عين ناسپاسى و كفران نعمت اوست ، و حق اين است كه خداى بزرگ نعمت هاى خود را از ناسپاسان سلب كند .
بيائيد د رمرحله اول خالق نعمت ها را بشناسيم ، سپس به شناخت نعمت ها و اين كه تمام نعم عنايت و مرحمت اوست اقدام كنيم ، آنگاه به شكر نعمت ، كه خرج كردن آن در راه اوست دست زده و از اين راه ، هم به تثبيت نعمت برخيزيم ، هم در خير دنيا و آخرت را به روى خود باز كنيم .
نعمت خدا را خرج هوا و هوس و خواسته هاى غلط شياطين درون و برون نكنيم ، از نعمت ها براى آبادى دنيا و آخرت استفاده كنيم ، وگرنه به عذابى دچار خواهيم شد كه هيچ قدرتى ما را از آن عذاب نتواند نجات دهد .
مواظب باشيم نعمت عامل غفلت و بدبختى ما نشود ، تمام اين نعمت ها را خداوند مهربان براى خوشبختى ما قرار داده ، قدرشناس نعمت باشيد ، و راه خرج كردن نعمت را از انبيا و ائمه و قرآن بياموزيد .
در برابر نعمت هاى معنوى بيشتر احساس مسئوليت كنيد ، با اتصال به نعمت هاى معنوى و به كارگيرى صحيح آنها ، خود را به رشد و كمال و خير دنيا و آخرت برسانيد .
بى تفاوتى در برابر قرآن ، نبوت انبيا ، امامت امامان ، فقه فقيهان ، عرفان عارفان ، عين ناسپاسى و كفران است .
روز قيامت روزى است كه از همه انسانها نسبت به نعمت هائى كه در اختيار داشتند سئوال خواهد شد ، روايت زير يكى از نمونه روايات بسيار مهمى است كه در اين زمينه وارد شده :
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لا يَزُولُ قَدَمُ عَبْد يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنْ بَيْنَ يَدَىِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتّى يَسْأَلَهُ عَنْ أَرْبَعَ خِصال :عُمْرُكَ فِيما أَفْنَيْتَهُ وَجَسَدُكَ فيما أَبْلَيْتَهُ وَمَالُكَ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبْتَهُ وَأَيْنَ وَضَعْتَهُ وَعَنْ حُبِّنا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ وَما عَلامَةَ حُبِّكُمْ يا رَسُولَ اللهِ فَقالَ مَحَبَّةُ هذا وَوَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِ عَلِي بْنِ أَبي طالِب(1) .پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : قدم بنده اى در برابر حضرت حق حركت نمى كند مگر اين كه از چهار چيز از او سئوال شود : ثروتت را از كجا آوردى و در كجا خرج كردى و از عشق ما اهل بيت از او سئوال مى شود ، مردى به حضرت گفت : علامت حب شما چيست ؟ حضرت فرمود : عشق به اين مرد ، آنگاه دست بر سر على بن ابى طالب گذاشت .
شكر نعمت عمر به اين است كه اين گوهر گرانبها خرج طاعت حق گردد ، و شكر بدن عبادت حق و خدمت به خلق و شكر مال از حلال بدست آوردن و در حلال و خير خرج كردن و شكر نعمت امامت ، فرمان بردن از امر و نهى امام (عليه السلام)و عشق به اوست .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سفارشى به فرزند عزيزش امام مجتبى مى فرمايد :
أُوصيكَ بِتَقْوَى اللهِ وَإقامَ الصَّلاةِ لِوَقْتِها وَايتاءَ الزَّكاةِ عِنْدَ مَحَلِّها وَأُوصيكَ بِمَغْفِرَةِ الذَّنْبِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْحِلْمِ عِنْد الجاهِلِ وَالتَّفَقُّهِ فِى الدّينِ وَالتَّثَبُّتُ فِى الأَمْرِ وَالتَّعَهُّدُ لِلْقُرآنِ وَحُسْنِ الْجَوارِ وَالأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجْتِنابِ الْفَواحِشِ كُلِّها في كُلِّ ما عُصِىَ اللهُ فيهِ(2) ;فرزندم تو را به خويشتن دارى از گناه و نماز به وقت ، و پرداخت زكات در محل خودش سفارش مى كنم .
از تو مى خواهم از گناه ديگران چشم بپوشى و صله رحم به جا آورى ، و در برابر جاهل بردبار باشى و در دين راه فهم پيش بگيرى ، و در امر خود پاى برجا باشى ، و نسبت به قرآن متعهد بوده و با همسايه نيك رفتارى پيشه كنى ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار : 27/103 .
2 ـ تحف العقول .
امر به معروف و نهى از منكر كن ، از تمام فواحش ، در آنچه خدا در آن معصيت مى شود بپرهيز .
در اين زمينه هائى كه حضرت امير به امام مجتبى مى فرمايد اگر عمر صرف شود ، به حقيقت شكر عمر به جا آورده شده ، و وقت و نعمت در گناه حق مصرف نشده .
در اينجا لازم است تذكر داده شود ، كه انسانها در برابر نعمت هاى حق بخصوص نعمت هاى معنوى بر چهار دسته اند :
اول : گروهى كه از ابتدا از قبول نعمت حق روى گردانده و از ريشه نعمت مادى يا معنوى را قبول نكرده اند ، تن به كار نداده و تنبلى پيشه رده و سربار مردم شده و دچار فساد شده اند، يا دين خدا را نپذيرفته و راه ضلالت و گمراهى و جنايت و خيانت پيشه كردند .
دوم : گروهى كه نعمت مادى يا معنوى را پذيرفته ولى از خرج آن بخل ورزيده و نعمت خدا را معطل گذاردند در مال قرار گرفتند و انفاق نكردند ، عالم شدند و به خاطر عافيت طلبى به گوشه اى خزيده و از خرج نعمت دانش دريغ ورزيدند !
سوم : گروهى كه نعمت را قبول كردند ولى در راه غير دوست مصرف كردند ، مانند ثروتمندان طاغى و عالمان دربارى .
چهارم : گروهى كه نعمت مادى و معنوى را پذيرفتند ، و خويش را نسبت به مال و علم يا نعمت ديگر امين خدا دانستند و برابر با خواسته حضرت حق به مصرف كردن نعمت اقدام كردند ، اينان همان دسته اى هستند كه قرآن مجيد از آنها تحت عنوان بندگان شاكر ياد كرده است در هر صورت حضرت صادق مى فرمايد : وَأَنْ لا يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .
شكر به اين است كه با نعمتش معصيت نكنى ، و از قدرت و قوت نعمت در امر و نهى او به مخالفت برنخيزى .
اين بنده شرمنده ، و از درگاه دوست رانده ، كه اميد كامل به رحمت حضرت او جهت توبه و بازگشت به پيشگاه او دارم در اين زمينه گفته ام :
من وزين پس به راه خدمت يار *** دل و جانم فداى حضرت يار
چشم بندم ز ديدن عالم *** تا ببينم جمال طلعت يار
پاك سازم دل از ارادت غير *** كنمش تابع ارادت يار
جام قلب از جهان تهى سازم *** پر كنم يكسر زا مودت يار
بنمايم اطاعت از جانان *** دور سازم ز خويش لعنت يار
دست شويم ز هرچه بيگانه *** سر نهم در مقام طاعت يار
دور گردم ز كوى نفس و هوا *** تا شوم در خط عبادت يار
نشناسد كسى در اين عالم *** ذره اى از مقام و رفعت يار
سر نپيچد كسى بهر دو جهان *** از امور و هم از مشيت يار
بس كن اى نفس طاعت شيطان *** شو فنا در فضاى طاعت يار
گر نجاتى طلب كنى مسكين *** شو روان در صراط و خدمت يار
وَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى كُلِّ حال يَجِدِ اللهَ رَبّاً كَريماً عَلى كُلِّ حال .در اين جمله وجود مقدس امام ششم (عليه السلام) به قاعده ريشه دار و بسيار مهمى اشاره مى كند ، كه در قرآن مجيد به طور مكرر به اين قاعده اشاره رفته ، و آن اين كه مسئله برخورد حق با عبد در ارتباط مستقيم با وضع عبد است ، اگر عبد در امور خودش تابع مسائل الهى باشد در رحمت و عنايت و لطف حضرت دوست چه در دنيا و چه در آخرت به روى بنده باز است ، در قرآن مجيد آمده :
( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ )(1) .اگر اهل شهر به حق ايمان مى آوردند و پرهيز از گناه پيشه مى ساختند ، هر آينه درهاى بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشاديم .
در آيه شريفه ايمان و تقواى مردم را علت باز شدن درهاى بركات آسمان و زمين از جانب خدا دانسته ، و اين حقيقتى است كه در تاريخ به اثبات رسيده .
قوم يونس در قرآن آمده عذاب به آنان نزديك شده بود ، و اين عذاب معلول عصيان و طغيان آنها بود ، ولى بيدار شدند و دست به توبه واقعى زدند ، عذاب از آنها برداشته شد و به جاى آن عنايت و رحمت قرار گرفت .
و اگر عبد در امور خودش تابع هوا و هوس باشد ، و از شياطين درونى و برونى پيروى كند ، دچار اضطراب ، ناامنى ، خوف ، تنگدلى ، ضيق صدر ، مشكلات و رنج ها خواهد شد ، و تا در گردونه پيروى از هوا و هوس است دچار بلاست قرآن در اين زمينه مى فرمايد :
( ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )(2) .خداوند نعمتى كه به بندگان عنايت كرده تغيير دهنده نيست تا زمانى كه مردم آراستگى ها و حسنات و ايمان و تقوا را از خود دور سازند ، به محض آلوده شدن مردم نعمت ها نسبت به آنان تغيير داده مى شود ، امنيّت به ناامنى بر مى گردد ، راحتى به ناراحتى ، سلامتى به ناخوشى ، درستى به نادرستى و خوشبختى به بدبختى تغيير موضع مى دهد !!
( إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف (7) : 96 .
2 ـ انفال (8) : 53 .
سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ )(1) .آنچه از نعمت هاى الهى با گروهى است به تحقيق خدا آن را تغيير نمى دهد ، مگر اين كه آن گروه دست از درستى و فضيلت و كرامت بردارد ، و چون قومى به بدى گرائيدند و خداوند در حق آنان اراده سوء كرد و براى جرم آنان جريمه گذاشت ، هيچ قدرتى نمى تواند اراده حق را تغيير دهد .
امام ششم در جمله مورد شرح مى فرمايد : تو در همه حال عبد شاكرى باش ، چه در حال غنا ، چه در حال فقر ، چه روز داشتن ، چه روز نداشتن ، چه روز سلامت چه روز مرض ، چه روز خوشى چه روز ناخوشى ، وقتى در تمام احوالت شاكر باشى خدايت را در همه حال نسبت به خود كريم خواهى يافت .
نوشته اند وقتى پيامبر از امور دنيا بى نياز بود مى گفت : الحمد لله رب العالمين ، و وقتى دچار تنگدستى سخت بود مى گفت ، الحمد لله على كل حال ، در هر حالى كه بود شاكر بود ، خداى مهربان هم در هر حال نسبت به آنجناب رب كريم بود ، و كرم او با هركه باشد ، اقتضا مى كند ، كه آن شخص از نظر دين در عين سلامت بود ، و از شر هر گناه و پليدى در امان باشد و تنگى معيشت يا ناراحتى هاى ديگر او را از ياد خدا غافل نكند !!
راستى خوشا به حال آن انسانهائى كه در هر حال در راه ذكر و شكر حقند ، در هيچ لحظه اى از ياد خدا غافل نيستند ، و به خاطر توجه به او در برابر نعمت هايش در حال شكرند ، چون نمى شود انسان ياد خدا و عنايات او باشد ، ولى شكر گذار نعمت او نباشد ، اين افتاده پريشان حال ، و فقير در خانه جانان در اين زمينه سروده ام :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رعد (13) : 11 .
آن كه گرديد مقيم در اين خانه منم *** آن كه شد مست از آن جلوه مستانه منم
آن كه اندر غم تو سوخت ولى هيچ نگفت *** اى همه سوز دلم اى مه دردانه منم
از ازل عشق تو شد مونس اين قلب حزين *** آشناى توام و دور زبيگانه منم
خرمن زآتش عشق تو همه سوخت حبيب *** به طواف رخت اى شمع چو پروانه منم
همه گويند دلم گشته گرفتار جنون *** حق بود چون زغم عشق تو ديوانه منم
جلوه اى كن كه به لب آمده اى دوست نفس *** كه گداى تو و آن جلوه جانانه منم
خبرم نيست به غير غمت اى داروى درد *** آن كه افتاده در اين بزم و شفاخانه منم
اى غمت شادى من روى توام آب حيات *** آن كه مست است تو را بى مى و پيمانه منم
گفت مسكين كه دلم خانه عشق تو شده *** آن كه گرديد مقيم در اين خانه منم
شما را به خدا از اين مسائل آسان نگذريد ، بيائيد با شكر نعمت با خداى مهربان خود معامله كنيد ، و به سود اين معامله سنگين و پرمنفعت برسيد ، اى كاش عده اى از مردم كه غافل از اين حقايق زندگى مى كنند ، براى يك بار هم كه شده به عنوان امتحان ، به معامله خالصانه با خداى خود برخيزند ، با ببينند چه نتايج مهمى عايد آنان مى گردد ، افسوس كه عده زيادى در جهل و غفلت بسر مى برند !!
وَلَوْ كانَ عِنْدَ اللهِ عِبادَةٌ يَتَعَبَّدُ بِها عِبادُهُ الْمُخْلِصُونَ أَفْضَلُ مِنَ الشُّكْرِ عَلى كُلِّ حَال لاََطْلَقَ لَفْظَهُ فيهِمْ مِنْ جَميعِ الْخَلْقِ بِها ، فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ أَفْضَلُ مِنْها خَصَّها بَيْنَ الْعِباداتِ وَخَصَّ أَرْبابَها فَقَالَ تَعالى : وَقَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ .اگر در پيشگاه با عظمت حضرت حق ، عبادتى كه به آن عباد مخلصش او را عبادت مى كنند بالاتر از شكر در تمام حالات وجود داشت ، نام آن عبادت را مى برد ، و به آن اشاره مى فرمود ، مردم را به آن آگاهى مى داد ، اما چون عبادتى بالاتر و مافوق شكر وجود ندارد «شكر يعنى نعمت را بجا مصرف كردن ، و نعمت را صرف گناه و مخالفت با امر و نهى او نكردن است» آن را در بين تمام عبادات به عنوان يك برنامه ويژه قرار داد ، و شكر گزاران را هم به عنوان بندگان خاص ياد كرد ، آنجا كه در قرآن مجيد فرمود :
و چه كم و اندك اند بندگان شكر گزارم .
وَتَمامُ الشُّكْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً للهِِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُكْرِهِ لاَِنَّ التَّوْفيقَ لِلشُّكْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ يَجِبُ الشُّكْرَ عَلَيْها وَهِيَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتي مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَيَلْزَمُكَ عَلى كُلِّ شُكْر شُكْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهايَةَ مُسْتَغْرِقاً في نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْكِ غايَةِ شُكْرِهِ .شكر تمام و كامل به اين است كه ذات هستى و سر قلب به حقيقت اعتراف كند و خاضعانه در پيشگاه حضرت حق بگويد كه من از بجا آوردن كمترين شكر كوچك ترين نعمت تو عاجز و ناتوانم ، زيرا توفيق شكر او ، خودش يك نعمت جديدى است كه به تو عنايت شده ، و بر خود اين توفيق شكر كه نعمتى است از جانب او شكرى واجب است ، و اين توفيق شكر قدرش بزرگ تر و وجودش
عزيزتر از نعمتى است كه به خاطر آن موفق به شكر شدى ، روى اين حساب بر هر شكرى ، شكرى بر تو لازم است و مى دانى كه اين موضوع يعنى براى هر شكرى يك شكر به جا آوردن سر به بى نهايت مى زند ، در حالى كه تو غرق در نعمتى از درك غايت و حقيقت شكر او ناتوان و عاجزى .
اين عاجز از شكر و قاصر از درك نعمت ، و عاصى بى نوا به محضر حضرت دوست عرضه داشته ام :
از غمت دوش ز دل نعره مستانه زدم *** شكر كردم كه در آن شب در اين خانه زدم
گرمى لطف تو اى ملك دلم را سلطان *** داد فتوا كه زعشقت دو سه پيمانه زدم
من به هر در كه شدم راه ندادند مرا *** جام برداشته يكسر در ميخانه زدم
چون دلم خانه عشق تو شد اى ماه وجود *** من به صد شور و نوا ساغر شكرانه زدم
گفت اى دل ز چه در شور و نوا غرق شدى *** گفت من دست بر آن طره جانانه زدم
بنهادم قدم اندر ره عشق تو به جان *** اين قدم را به ره عشق تو مردانه زدم
سوخت جان وتنم از آتش هجران چون من *** با غم عشق تو خود شعله به كاشانه زدم
از ازل دست بدامان تو اى دوست شدم *** تا ابد دست بهر سينه بيگانه زدم
مست ومخمور وخرابم من مسكين نه عجب *** كه صبوحى زصفاى خم و خم خانه زدم
راستى كدام انسان تاكنون موفق به اداى شكر او شده ، شايد با كرم و لطفش و با رحمت و عنايتش اقرار ما را به عجز از شكر به عنوان شكر به حساب آورد .
وَأَنّى يَلْحَقُ شُكْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللهِ وَمَتى يَلْحَقُ صَنيعُهُ بِصَنيعُهُ بِصَنيعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعيفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلاّ بِاللهِ .شكر عبد كجا و نعمت حق كجا ، چگونه شكر عبد به نعمت حق مى رسد ، نعمت آنقدر داراى عظمت و منفعت است ، و شكر عبد آنقدر بى قدر و بى ارزش است ، كه بين نعمت حق و شكر عبد قابل مقايسه نيست .
ساخته عبد كه آنهم به توفيق خدا و با كمك ابزار الهى است با ساخته او كجا با يكديگر مقايسه مى شوند ، بنده سخت عاجز و ضعيف و ناتوان است ، براى او جز با تكيه بر حضرت حق براى ابد قوتى وجود ندارد .
وَاللهُ غَنِيٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِيٌّ عَلى مَزيدِ النِّعَمِ عَلَى الاَْبَدِ فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى هـذا الاَْصْلِ تَرَى الْعَجَبَ .خداوند بزرگ از اطاعت عبد بى نياز است ، براى هميشه قدرت بر ازدياد نعمت دارد ، تو براى خدا بنده اى شاكر باش ، كه بر اين اصل از وجود مقدس او برنامه هاى اعجاب انگيز بينى ، شكر او را بجاى آور ، تا نعمتش ، اعم از مادى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ريزش كند و ببينى آنچه تو را به عجب آورد .
خوانندگان عزيز اگر آن چنان كه بايد از عهده شرح روايت نيّت و ذكر و شكر برنيامدم به خاطر اين بود كه قسمتى از شرح اين سه روايت در اقليد شيراز ، و قسمتى در اصفهان ، و قسمتى در تهران و آخرين بخش كتاب در جوار حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) به رشته تحرير درآمد و من در اين شهرها به خاطر كثرت مشاغل ديگر دسترسى به منابع و مصادر لازم نداشتم ، در عين حال از اداى شكر يك خط از اين نوشته كه به توفيق حضرت حق بود عاجزم و اميدوارم اقرار به عجزم را نسبت به شكر اين نعمت به عنوان شكر بپذيرد ، و به همه ما توفيق نيّت خالص در هر عمل ، و ذكر در همه شئون و شكر نسبت به تمام نعمت هاى مادى و معنويش عنايت بفرمايد .
پايان 10/5/1363
3 ذى القعده 1404
فقير : «حسين انصاريان»