ذكر به اخلاص
عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قَالَ : مَنْ قَالَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَإِخْلاصُهُ بِهَا أَنْ يَحْجُزَهُ لا إلهَ إلاّ اللهِ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ .امام ششم (عليه السلام) فرمود : كسى كه با اخلاص لا اله الا الله بگويد ، وارد بهشت مى شود و اخلاص گوئى به آن است كه لا اله الا الله او را از تمام معاصى الهى باز دارد .
قسمت عمده اى از صفحات گذشته شرح اين روايت و مشابه آن است . در حقيقت لا اله الا الله را بايد با معرفت و با اخلاص گفت زيرا لا اله الا الله گفتن ، بدون اين كه آثار مثبت الهى آن در انسان تجلى كند علت دخول دربهشت نيست.
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : آتَاني جَبْرَئيلُ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ طُوبى لِمَنْ قالَ مِنْ أُمَّتِكَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً .امام باقر (عليه السلام) از نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند ، كه جبرئيل بين صفا و مروه بر من وارد شد و گفت خوشا به حال كسى كه از امت تو لا اله الا الله را با اخلاص بگويد .
حذيفه يمانى كه از اصحاب نبى اسلام بود ، مى گفت : لا اله الا الله هميشه غضب الهى را از بندگان بر مى گرداند ، مادامى كه سلامت دين را بر دنيا مقدم بدارند ، ولى هرگاه باكى از نقصان در دين نداشته باشند ، و فقط در فكر تكميل جهات مادى دنيوى خود باشند . و در عين حال لا اله الا الله بگويند از آنان پذيرفته نيست ، و به آنها گفته مى شود : دروغ مى گوئيد ، و در اين كلمه راستگو نيستند .
پيامبر عزيز (صلى الله عليه وآله) فرمود : براى اهل لا اله الا الله وحشتى در قبور نيست ، و ترسى به هنگام قيامت براى آنان نمى باشد ، گوئى آنان را مى بينم كه به هنگام صيحه قيامت سر از خاك بر مى دارند و مى گويند : خدا را حمد كه حزن و اندوه را از ما برداشت ، پروردگار ما غفور و شكور است .
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : به حق كه تمام شما داخل بهشت مى شويد ، مگر روى گردانان و آنان كه از اطاعت حق همانند شتر از اهلش رم كرده گفتند يا رسول الله كه سرپيچى مى كند ؟ فرمود : كسى كه لا اله الا الله نمى گويد ، من شما را سفارش مى كنم زياد لا اله الا الله بگوئيد قبل از اين كه بين شما و اين كلمه طيبه جدائى بيفتد اين كلمه به حقيقت كلمه توحيد ، كلمه اخلاص ، كلمه تقوا ، و كلمه طيبه و دعوت حق و ريسمان محكم الهى و بها و قميت بهشت است .
از امام صادق (عليه السلام) است : كه فقرا خدمت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيدند ، و گفتند : آنان كه از مال دنيا نصيبى دارند ، مى توانند در راه خدا بنده آزاد كنند ما نمى توانيم ، قدرت بر حج دارند ما نداريم ، صدقه مى دهند ما نمى توانيم ، جهاد دارند براى ما ميسر نيست ، پيامبر فرمود : كسى كه صد بار الله اكبر بگويد بهتر از آزاد كردن صد بنده است ، و كسى كه صد بار تسبيح بگويد بهتر از صد قربانى است ، و كسى كه حق را حمد بگويد بهتر از صد اسب با بار و زين و لجام و ركاب است كه در راه خدا قرار دهد ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد از نظر عمل در آن روز بهتر از همه است مگر كسى زيادتر از او بگويد ، اين خبر به گوش اغنيا رسيد ، و به گفتار آن حضرت عمل كردند ، فقرا به محضر حضرت برگشتند و داستان را گفتند ، حضرت فرمود اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مى كند .
در اين روايات و ثوابهائى كه در آن ذكر شده دقت كنيد ، ببينيد مسئله ذكر به اين سادگى است كه هركس بگويد آن همه ثواب مى برد ، يا اين ثوابها اختصاص به اهل معرفت و اهل اخلاص دارد ؟!
ذكر اخلاص مى خواهد ، شرايطى دارد ، مقدماتى براى آن هست ، مگر بدون شرايط و اخلاص و مقدمات آنهمه بهره الهى دارد ، به روايت زير كه يكى از مهم ترين و صحيح ترين روايات است توجه كنيد .
اسحاق بن راهويه گفت : چون حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام)در سفر خراسان به نيشابور رسيد ، پس از آن كه اراده كوچ كردن به سوى مأمون كرد ، محدثين جمع شدند ، و عرض كردند : اى پسر پيامبر از شهر ما تشريف مى بريد ، و براى استفاده ما حديثى بيان نمى فرمائيد ؟ پس از اين تقاضا حضرت سر خود را از عمارى بيرون آورد فرمود :
شنيدم از پدرم موسى بن جعفر فرمود شنيدم از پدرم جعفر بن محمد ، فرمود شنيدم از پدرم محمد بن على فرمود شنيدم از پدرم على بن الحسين فرمود شنيدم از پدرم حسين بن على ، فرمود شنيدم از پدرم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ، فرمود شنيدم از رسول خدا ، فرمود شنيدم از جبرئيل گفت شنيدم از پروردگار عز و جل فرمود كلمه لا اله الا الله دژ و حصار من است ، پس هركس داخل دژ و حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود ، پس هنگامى كه مركب حضرت حركت كرد با آواز بلند فرمود با شروط آن و من خود يكى از شروط مى باشم .
آرى لا اله الا الله شرط صحتش اطاعت از امامى است كه از جانب خدا معين شده ، مطيعين بنى اميه و بنى عباس ، و هرون و مأمون و آمريكا و روس و انگليس و هر طاغوتى اگر روزانه هزاران بار لا اله الا الله بگويند طبق روايت گذشته به آنان خطاب مى شود دروغ مى گوئيد .
و نيز به روايت بسيار پر اهميت زير توجه كنيد كه ابو سعيد خدرى مى گويد : روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله على بن ابى طالب گرد او بودند ، حضرت فرمود : هركس بگويد لا اله الا الله داخل بهشت خواهد شد ، پس دو تن از ياران گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله حضرت فرمود : همانا لا اله الا الله يعنى شهادت به يگانگى خدا از اين شخص «اشاره به على بن ابى طالب» و از شيعيانش قبول مى شود ، باز آن دو تن تكرار كرده گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله پيامبر دست بر سر على بن ابى طالب گذاشت آنگاه بر آن دو نفر فرمود : نشانه پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و گفتار و كلام او را تكذيب ننمائيد .
از مضمون عالى اينگونه روايات استفاده مى شود ، كه هر گوينده لا اله الا الله اهل نجات نيست اين ذكر مقدمات روحى ، و اخلاص و جمع بودن شرايط مى خواهد .
و باز به روايت بسيار مهم زير توجه كنيد كه ابو الجارود از امام محمد باقر (عليه السلام)روايت كرده ، كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده : هركس بگويد سبحان الله خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند ، و هركس بگويد الحمد لله براى او نيز درختى در بهشت ميكارد ، و هركس بگويد لا اله الا الله براى او نيز همين طور ، وهركس بگويد الله اكبر براى او نيز درختى در بهشت مى كارد .
پس مردى از قريش گفت يا رسول الله سپس درختان ما در بهشت زياد است . فرمود بلى ، ولكن بترسيد از اين كه آتشى بفرستيد و آن درختان را بسوزانيد و اين فرمايش خداى متعال است كه مى فرمايد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ )(1) .ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ محمد (عليه السلام) (47) : 33 .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول او اطاعت كنيد و عمل هاى نيك خود را باطل ننمائيد .
از اين روايت چه استفاده مى كنيد ، معصوم آن هم مانند پيامبر چه مى گويد ؟ از روايت حضرت رضا و روايت بعد از آن و روايت بالا چه مى فهميد ؟! همانطورى كه از مضمون اين سه روايت استفاده مى شود ، از براى قبولى عمل شرايطى است و امثال اين سه روايت مقيد مى كند مطلقات روايات ديگر را كه هر ذكرى و هر عملى كه اجر و ثواب بزرگى دارد شرايط قبلى و بعدى دارد .
در پايان روايات ذكر لازم است يك بار ديگر به جملات مورد شرح توجه كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : قلب را قبله زبان قرار بده ، زبان را جز به اشاره قلب به ذكر مياور ، در مسئله ذكر عقل را به كار گرفته و از روى رغبت ايمانى ذكر بگو ، پس به حق كه خداوندت به ظاهر و باطنت آگاه است ، و او مى داند آنچه را كه در ميدان مخفى سينه ها مى گذرد چه رسد به آنچه كه در علانيه و آشكار است .
اذان يا يادآور واقعيات الهى
اذان را مى توان از جمله اذكارى دانست كه در اسلام به عظمت آن كمتر آمده است .
چهار مرتبه الله اكبر ، آن هم پنج وقت ، آن هم با صداى رسا ، به چه معناست ؟ يعنى اى گم شدگان ، اى غافلان ، اى خفتگان ، و اى غرق شدگان ، در امور مادى و معاش ، و اى آلودگان به گناه ، خداى شما از هرچه فكر مى كنيد و به آن دل بسته ايد ، و به آن تعلق پيدا كرده ايد بزرگ تر است ، آنچه به آن وابسته هستيد در جنب حضرت دوست هيچ است ، پوچ است ، نمود است ، ناپايدار است ، سست و بى اصل است ، و كوچك و صغير و بى قابليت است ، چه سست اراده و كم خرد آن كسى كه عظمت بى نهايت در بى نهايت را رها كند ، و از رحمت بى انتها و ذات مستجمع جميع صفات كماليه دست بردارد ، و از اصل و ريشه و بنيان دست كشيده و روى باز گردانده به امورى جزئى و اشيائى تو خالى و از دست رفتنى دل بندد ، و دل بستگى او به حد غرق شدن در اين امور برسد !!
عاشقان او جز او بزرگى نديدند ، و از غير او ياد نكردند ، و از دنيا و مافيها به اندازه اى كه محبوب اجازه داده بود استفاده كردند و راه ورود غير بر دل بستند .
من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق *** چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
دو بار اشهد ان لا اله الا الله : كه در اين شهادت بايد تمام هستى و وجود انسان شركت داشته باشد ، و جزئى از اجزاء وجود نماند ، مگر اين كه به وحدانيّت حضرت دوست شهادت دهد .
به قول عارف واله حضرت فيض :
در صدق جان درى نيست بجز دوست دوست *** آن كه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
مغز در اين نه طبق نيست بجز عشق حق *** هرچه بجز عشق اوست نيست بجز پوست پوست
قد سهى قامتان زان چمن آراست راست *** روى پرى پيكران زان گل رو روست روست
عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد *** نيست منى در ميان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سينه من جاست جاست *** بر سر خاك رهش ديده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند *** چون كمر دلبران اين تن من موست موست
اوست همه عز و ناز ما همه ذل و نياز *** خوارى ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان و جود ما همه جرم و جحود *** اوست چنان ماچنين كس چه كند خوست خوست
بوى خدا مىوزد از نفس اهل دل *** نيست سخن شعرفيض عطرى ازآن بوست بوست
دو بار اشهد ان محمداً رسول الله : يعنى راه حق ، شناخت حق ، و قبولى عمل در درگاه حق بسته به اتصال هستى انسان به رسول خداست ، آن انسان كريمى كه خداوند بزرگ بوسيله او خود و قوانين و حلال و حرام و بهشت و دوزخ و ملك و ملكوت و ائمه طاهرين و قواعد زندگى سالم را به انسان شناساند ، و بدون تعليم گرفتن از او و منهاى اسوه قرار دادن او محال است انسان به جائى و به چيزى برسد ، شهادت به رسالت او در حقيقت نفى تمام مكتب هاى غير الهى است ، و عينيّت اين شهادت در زندگى و حيات است كه انسان را به دو بال علم و عمل آراسته كرده و به سوى مقام قرب به پرواز مى آورد .
دو بار به عنوان استحباب مؤكد و به هنگامى كه خطرى جدى حقيقت اسلام را تهديد كند ، به عنوان واجب الهى : اشهد ان اميرالمؤمنين علياً ولى الله ، به اين معنا كه پس از پيامبر راه پيامبر ، و صراط قرآن ، و شرع الهى ، و جاده مستقيم خداوندى و حقيقت و شيرينى دين و علت العلل اتصال آدمى به حق على است !!
دو بار حى على الصلاة : شتاب به نماز كنيد ، آن حقيقتى كه شما را از فحشاء و منكر باز مى دارد ، آن واقعيتى كه سبب اتصال شما به حضرت جانان است ، آن عروة الوثقائى كه اگر در زندگى شما نباشد در خير دنيا و آخرت به روى شما بسته است . دو بار حى على الفلاح ، دو بار حى على خير العمل ، و باز دو مرتبه الله اكبر و دو بار هم لا اله الا الله ، اين اذكار عاليه را صبح و ظهر و عصر و مغربو عشا مؤذنين عارف مى گويند ، و بايد بگويند ، تا با گفتن خود گوش جان عباد را نوازش داده و آنان را به سوى حق بخوانند و از غير دوست منصرف نمايند ، و مى دانند كه مستحب است با شنيدن صداى اذان ، انسان با مؤذن هماهنگى كرده با تمام وجود آن جملات نورانى را تكرار كند ، سپس خود را براى حضور در پيشگاه حضرت مولا آماده نمايد .
براى درك ثواب مؤذن و آنكه به اعلام مؤذن توجه مى كند به رواياتى كه در اين زمينه در كتب عالى روايتى آمده مراجعه كنيد ، در اينجا به عنوان تيمن و تبرك روايتى را در اين زمينه از من لا يحضر شيخ صدوق كه به خاطر عظمت روايت ، و مطالب بسيار مهمى كه نسبت به اذان كه داراى مهم ترين اذكار است وجود مقدس رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران ، مرجع آگاه ، عارف بينا حضرت امام خمينى دام ظله در كتاب «آداب الصلاة» نقل كرده براى عزيزان ثبت مى كنم ، و از وجودد حضرت حق مى خواهم كه همه ما را اهل ذكر به آن معنائى كه مى پسندد قرار دهد .
شيخ صدوق مى فرمايد : عبدالله بن على مى گويد : متاع خود را از بصره به مصر بردم تا به فروش برسانم ، روزى در يكى از كوچه هاى مصر پيرى را ديدم بلند بالا ، سبز چهره ، كه تمام موهاى سر و صورتش سپيد بود ، جامه اى از دو قطعه سياه و سپيد بر تن داشت ، سئوال كردم كيست ؟ گفتند : بلال مؤذن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) .
همين كه او را شناختم ، با لوحه هائى كه هميشه براى نوشتن مسائل مهم همراه داشتم به نزد او شتافتم و به او سلام كردم ، جواب داد عليك السلام .
گفتم اى مرد بزرگوار ، قسمتى از آنچه از رسول الله (صلى الله عليه وآله) شنيده اى براى من بگو .
گفت : تو چه مى دانى من كيستم ؟
گفتم : بلال مؤذن رسول اسلامى .
چون نام رسول خدا را بردم ، گوئى خاطرات الهى زمان آن حضرت براى بلال تجديد شد ، و او را به ياد نوازش هاى جان فزا و محبت هاى بى شمار رسول خدا انداخت ، به ياد سيماى ملكوتى پيامبر گريستن آغاز كرد ، من هم تحت تأثير گريه هاى او ناله سر دادم ، مردم به تماشاى ما آمدند ، و ما دو نفر همچنان مى گريستيم .
آنگاه گفت : اى پسر از كجائى ؟
گفتم : از مردم عراق گفت : به به
سپس ساعتى خاموش شد ، و پس از سكوت فرمود : اى برادر عراقى بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم مى فرمود : اذان گويان امينان مؤمنان اند بر نمازها و روزه هاشان . و بر گوشت هائى كه مصرف مى كنند ، و بر جانهاشان كه در پناه اسلام محفوظ است ، خواسته اى از حضرت حق نخواهند مگر آنكه خداوند برآورده كند ، و درباره هيچ كس شفاعت ننمايند مگر اين كه مورد پذيرش واقع شود .
«امام خمينى دام ظله در ذيل جملات بالا از يكى از دانشمندان معاصر در توضيح امين بودن مؤذن مطلب زير را نقل مى كند : قبول شدن شفاعت و درخواست مؤذن در برابر تكليف سنگينى است كه بر عهده مؤذن است . مانند اين كه پليس در شهر و ژاندارم در بيابان پاس اموال و نفوس مردم را مى دهند ، و اين پسدارى وظيفه بسيار سخت و سنگينى است ولى در مقابل اين مسئوليت سنگين امضاء و تصديق پليس و ژاندارم در مقامات بالاى مملكت داراى ارزش و اعتبار است مؤذن هم همين طور است ، او با اذان خود در شهر يا بخش يا ده و دهكده به سپاه اسلام يا به مردمى كه از آن ناحيه عبور مى كنند ، اعلام مى كند كه مردم اين ناحيه مسلمان اند ، اى روندگان شما مى توانيد گوشت بازار اينان را مصرف كنيد و از پوست و كفشى كه مى فروشند به عنوان جنس حلال بخريد ، و تمام مردم با اعلام اذان مؤذن در ماه رمضان امساك كرده يا افطار مى كنند ، و با اعلام اذان او نماز پنچ گانه را به وقت معين آن مى خوانند ، اينان كه اينگونه بر امور مسلمين امين هستند بايد تحمل بى خوابى و نظم در امور را همواره برنامه خود قرار دهند و اين براى مؤذن داراى رنج و مشقت است ، و در مقابل اين رنج است كه خداى عزيز شفاعت و درخواست آنان را قبول مى نمايد» .
صدوق در دنباله روايت مى فرمايد : عبدالله به بلال گفت : خدايت رحمت كند بيشتر بگو .
فرمود بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس چهل سال براى خدا و به حساب خدا اذان گويد ، خداوند در محشر او را بياورد ، در حالى كه براى او همانند عمل چهل صديق است آن هم عمل مبرور مستقبل ، كه خداوند مهربان آن عمل را با اشتياق از او مى پذيرد .
گفتم : بيشتر بگو .
گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم شنيدم رسول خدا فرمود : هركس بيست سال اذان بگويد ، خداوند در قيامت او را همراه نورى هم وزن با آسمان محشور مى كند ، آرى بيست سال تلقين عظمت و توحيد خداوند آن هم هر روز پنج نوبت ، آن چنان در نفوس تأثيرى مى گذارد ، كه با آسمان نورانى به رقابت مى افتد .
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتاد *** بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى
گفتم : بيشتر بگو ، خداوند تو را رحمت كند ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم ، هركس ده سال اذان بگويد ، خداوند او را با حضرت ابراهيم خليل در بارگاه او يا درجه او جاى دهد .
گفتم : خداوند تو را رحمت كند ، بيشتر بگو ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس يكسال اذان بگويد ، در روز قيامت برانگيخته شود ، در حالى كه همه گناهانش آمرزيده شود ، اگرچه همانند كوه احد باشد .
گفتم : خدا تو را رحمت كند بيشتر بگو گفت : چشم ، پس تو نيز ياد بگير و عمل كن ، و به حساب خدا منظور بدا ، شنيدم از رسول الهى كه فرمود :
هركس در راه خدا ، از روى ايمان ، و به حساب خدا و به منظور نزديك شدن به حضرت حق براى يك نماز اذان بگويد ، خداوند همه گناهان گذشته او را مى آمرزد ، و در باقى مانده عمر بر او منت نهاده و نيروى خويشتن دارى از گناه ب هاو مرحمت نمايد و او را با شهيدان و فداكاران راه حق در بهشت يك جا جمع كند . گفتم : بيشتر بگو خداى تو را رحمت كند ، اى بلال بهترين سخنى كه از رسول اسلام شنيده اى براى من بگو .
فرمود : اى واى ، اى پسر بند دلم را بريدى ، آنگاه گريه سر داد ، او گريست و من اشك ريختم تا جائى كه به خدا قسم دلم به حالش سوخت .
معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا زا مضمون حديث ذيل ؟ يا كيفيت سئوال خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آن كه از حال جذبه باز آمد فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يكجا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد ، كه پرچم ها و شعارهائى از نور به همراه دارند ، و مركب هائى به يدك مى كشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .
«اهميت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدء و منتهاست ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع ، و با كلمه توحيد ختم مى گردد ، در عالم تجسم اعمال و تبدل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد ، كه زمام و آغازش جوهرى پر ارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحول جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد ، كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است .»
مؤذن ها بر آن مركب هاى نورى سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركب ها مى ايستند كه اذان را ايستاده گفته اند، و فرشتگان خدا جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى گويند .
سپس بلال سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : گريه ات را سبب چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .
از حبيبم و صفيّم شنيدم كه مى فرمود : به حق آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذن ها بر زبر مركب ها ايستاده و الله اكبر گويان بر مردم گذر مى كنند ، همين كه اين را گويند من صداى ضجه و ناله اى از امتم مى شنوم ، اسامة بن زيد پرسيد كه اين ضجه و ناله چيس ؟ فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند اشهد ان لا اله الا الله امت من مى گويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مى پرستيديم پس به آنها گفته مى شود راست گفتيد . همين كه گفتند : اشهد ان محمداً رسول الله امت من مى گويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن كه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .
پس گفته مى شود راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد ، و شما به او مؤمن بوديد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزل هايشان مى رسانند و در آن منازل چيزهائى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زاده اى خطور كرده است .
سپس نگاه پر معنائى به من كرد و گفت اگر بتوانى كه نميرى مگر آن كه اذان بگوئى ، اين كار را بكن و با افتخار منصب اذان گوئى بمير ، دنباله روايت در وصف بهشت بسيار مفصل است و ممكن است بخواست خدا در شرح بعضى از روايات ابواب آينده اين كتاب از آن استفاده شود .
در هر صورت ذكر واقعى آن است ، كه انسان مفهوم و حقيقت ذكر را با كمك عقل و قلب درك كند ، و از روى رغبت ايمانى بگويد ، و زندگى خود را در تمام شئون با آن ذكر هماهنگ نمايد ، اگر گفت سبحان الله ، معنايش را نيز درك كند كه مولاى او از هر عيب و نقصى منزه است ، پس بايد عبد چنان مولائى هم در خور امكان و استعدادش از عيب منزه باشد ، اگر گفت الله اكبر ، واقعاً توجه داشته باشد كه تمام عالم و آدم در برابر او كوچك و تنها بزرگ اوست ، دست از بزرگ برنداشته و محكوم كوچك گردد ، اگر گفت لا اله الا الله به دنبال آن با همه هستى غير خدا را نفى كرده و فقط عشق و حاكميت او را در زندگى بپذيرد ، و همين طور با تمام اذكار اعم از واجب و مستحب به همين صورت معامله كند ، تا بتوان به او بگويند ذاكر حقيقى است .
وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .به هنگام ذكر ، يا در همه حال مانند انسان محتضر باش ، انسانى كه قدرت انجام هيچ گونه عمل لغو و بيهوده اى ندارد ، انسانى كه در آن حال به غير لطف و حبت و عنايت الهى به برنامه ديگر متوجه نيست ، و از غير او كمك و يارى نمى خواهند و طمع به غير جناب او ندارند .
اگر در همه حالات ، چه در خانه ، چه در بيرون ، چه در سفر ، چه در حضر ، چه در وقت كسب ، چه زمان معاشرت ، چه هنگام خوردن و خوابيدن ، خود را همانند آدم محتضر بدانى ، باور كن كه لحظه اى حاضر نخواهى شد دست از حسنات بردارى ، و چشم به هم زدنى حاضر نخواهى شد به آلودگيها دامن حياتت آلوده شود !!
يا خود را در همين دنيا و در تمام لحظاتش حاضر در محضر حساب ببين ، آن هم حساب و پرورنده اى كه قاضى و حاكمش خداست و عاقبت پرونده يا بهشت و يا جهنم است .
اى عزيز بيدار باش و فرصت گرانمايه عمر را غنيمت بدان ، و دست از عروة الوثقاى هدايت برندار ، و با دنيا به عنوان مزرعه آخرت معامله كن ، عمر خيلى زودگذر است ، برزخ و قيامت با تو هيچ فاصله اى ندارند ، دنيا هم مانند آخرت محضر خداست ، و تو ببين در اين محضر در چه حالى و در چه كارى ؟ مواظب باش خود را به آنچه از جانب حضرت حق از امر و نهى و وعد و وعيد مأمور نيستى مشغول نكنى ، كه اين شغلى است شيطانى ، و عاقبتى جز حسرت و پشيمانى و ضرر و خسارت ندارد ، عمر را در گردونه اجراى اوامر و كناره گيرى از محرمات و توجه به آنچه كه به آن وعده بهشت داده شده و خوددارى از آنچه كه به آن وعده عذاب داده شده مصرف كن .
به قول عارف با سوز ، مشتاق دل سوز ، مرغ باغ ملكوت ، هزار دستان ميدان لاهوت حضرت الهى قمشه اى (رحمه الله) :
برخيز شبى هنگام سحر *** بخروش دمى با ديده تر
آهى كش و ساز آهنگ سفر *** بشتاب دلا در راه وفا
از خواب گران بردار سرى *** با سوز نهان با چشم ترى
شمعى بفروز جانا سحرى *** ميكن سفرى تا ملك بقا
يك عمر شدى سرمست غرور *** مى نوش شبى از جام طهور
كز خاك رسى در عالم نور *** بخرام برون زين شهر فنا
غافل منشين ديوانگى است *** در راه شدن فرزانگى است
دزدره عشق چون خانگى است *** منديش زكس جز نفس و هوا
در حضرت دوست گر بنده شوى *** از مهر رخش تابنده شوى
خورشيد طفت رخشنده شوى *** اى ظلمتى از انوار هدا
يك جام زن از صهباى الست *** زان باده كه جان شدبيخود ومست
چون شيشه دل مستانه شكست *** در پاسخ يار بر گوى بلى
اى صوفى شهر نيرنگ زدى *** خود شيشه خود بر سنگ زدى
صباغ شدى در رنگ زدى *** چون خرقه خود سجاده ما
گر مولوى اى كو دانش و دين *** ور بوالحسنى كو شمع يقين
كو نور درون كو داغ جبين *** وان سوز و نياز هنگام دعا
يارى كه نكرد اخلاق تو خوش *** نور دل او نار تو خمش
مسپار بوى عقل و دل و هش *** كان پيسر هواست نى زاهل صفا
شاهنشه دين مقصود جهان *** سلطان خرد سر خيل روان
آن رهبر كل تا باغ جنان *** آورده بهين آئين خدا
كى گم شدگان اين راه شما *** در شام جهان اين ماه شما
اين دفتر عشق از شاه شما *** گر مرد رهيد اين راهنما
صياد ازل در عالم تن *** در نه قفس اين چرخ كهن
بر بسته كنون بال و پر من *** سازد زكرم اين مرغ رها
از دام جهان آزاد شوم *** خاك در آن صياد شوم
باشد كه زغم دلشاد شوم *** پايان رسدم اندوه و جفا
يارب برسان آتش نفسى *** چون شعله طور سوزان هوسى
آزاد كن مرغ قفسى *** كز دام فراق گرديم رها
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ .دل خود را از تعلقات به دنيا و امور آن ، و از تمام آلودگى هاى مربوط به دل با آب اندوه و حسرت بر عمر گذشته و با اشك پر قيمت چشم كه در راه خدا بخصوص در دل شبهاى تار بر ظاهر صورتت جارى مى گردد بشوى ، در روايت آمده يك قطره اشك ندامت دريائى از غضب الهى را خاموش مى كند .
در حديث است كه در روز قيامت شخصى را به ميزان حساب حاضر مى كنند ، كه در مدت عمر خود ظاهراً اعمال نيكى انجام داده ، عمل هاى او را به جناب حق عرضه مى كنند ، حضرت بارى هريك از اعمال او را به عيبى و تقصيرى بر مى گرداند ، آنگاه دستور مى رسد كه آن عبد بايد به جهنم برود ، يك موى از مژه چشم او پس از اذن از حضرت حق عرضه مى دارد : خداوندا اين شخص در شبى از شبها ياد تقصيرات خود كرد ، و دلش سوخت و اشك ندامتش بر چهره جارى گشت به حدى كه من در آن اشك غرق شدم ، خداوند مهربان به قيمت آن اشك از بنده اش بگذرد ، و او را از جهنم نجات دهد .
انسان هر چند كه تمام لحظاتش را به خوبى گذرانده باشد ، ولى بايد در برابر عظمت حق ، خود و اعمالش را هيچ انگاشته و به طور دائم در خلوت دل محزون باشد ، و بر گذشته تأسف خورده ، در حدى كه به ياد گذشته و خالى بودن پرونده اش از اعمالى كه لايق مولاست گريه كند ، و با اشك چشم جان را صفا دهد ، و مواظبت كند به آنچه مكلف نيست عمر تلف نكند .
به قول حضرت الهى آن عارف فرزانه ، و آن شب بيدار دائم در ترجمه جمله قلوبهم محزونة كه در وصف عاشقان حق از امام عارفان اميرمؤمنان نقل شده :
پر انده باشد آن دلهاى مشتاق *** بلى جفت غم است از يار خود طاق
بهر دل مشتعل تقوا فروزند *** چه شمعش در شرار غم بسوزند
كدامين غم ؟ غم دين ، دين دلبر *** كز آن غم كس مبادا شاد خاطر
نشان معرفت قلب حزين است *** دل اكان به درد غم قرين است
درخت معرفت بار آورد درد *** سرشك سرخ بارد بر رخ زرد
ز هر غم خاطرى باشد پريشان *** غم يار و غم جسم و غم جان
چو مشتاقى زقيد جسم وجان رست *** بدام عشق جانان باز پيوست
غمش تنها غم درد و فراق است *** بچهر اشك خونين زاشتياق است
غم آن آتش بود كز شعله طور *** دل غم ديدگان را كرد پر نور
غم آن نور است كز طور تجلى *** دل بشكسته را بخشد تسلى
غم است آن يا نشاط هر دو عالم *** كه افروزد دل وجان مرحبا غم
خوشا غم آفرين غم كز رخ جان *** فشاند گرد غم چون ابر نيسان
غم دين شادى هر دو جهان است *** غم دنياى دون خوردن زيان است
چه خوش گفت آن حكيم ذوق پرور *** غم دين خور ، مخور اندوه ديگر
غم دين خور كه دنيا غم ندارد *** عروس يكشبه ماتم ندارد
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم *** ندارد از فراقش عاقلان هم
چو كار اين جهان كارى است باطل *** چرا در غم نشيند مرد عاقل
وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .ياد وجود مقدس او باش ، به خاطر اين كه او ياد تو است ، و از آنجا كه ياد او نسبت به عبد هميشگى و در تمام لحظات است ، و در پيشگاه حضرت او غفلت و نسيان راه ندارد ، پس در مقابل چنين يادى كه محبوب از تو دارد ، تو هم در تمام لحظات و آنات و حركات و سكنات به ياد او باش .
بيدار باش كه حضرت دوست چگونه ياد تو است ؟ تو را خلق كرده ، و هرچه لازم داشتى به تو مرحمت فرموده و هرچه احتياج دارى به تو عنايت مى كند ، با اين كه هيچ احتياج و نيازى به تو ندارد ، كدام لحظه را مى شناسى كه حضرت جانان از تو غافل بوده و تو را از ياد برده باشد ؟
اين خيلى ظلم است كه محبوب به طور دائم ياد تو باشد ، و تو از او ياد نكنى ، و بخصوص به امر و نهى او توجه نداشته باشى .
امام سجاد (عليه السلام) ، در دعاى ابو حمزه ، كه از پر اهميت ترين دعاهاى شيعه است ، درباره عنايات حضرت حق عرضه مى دارد :
آقاى من ، منم آن كودكى پروردى ، منم نادانى كه به من علم و آگاهى آموختى ، و منم گمراهى كه او را هدايت كردى ، و منم پستى كه او را به رفعت و بلندى و آقائى رساندى ، و منم ترسانى كه او را راحت و آسوده ساختى ، منم گرسنه اى كه سيرش كردى ، و تشنه اى كه سيرابش نمودى ، و برهنه اى كه پوشاندى ، و فقير و بى چيزى كه توانگرش نمودى ، و ناتوانى كه نيرويش دادى ، و خوارى كه عزيزش فرمودى ، و بيمارى كه درمانش دادى ، و گدائى كه دستش را از عنايت و لطف پر كردى ، و گنهكارى كه براى حفظ آبرويش او را پوشاندى ، و خطا كارى كه از او درگذشتى ، منم آن اندكى كه بسيارم نمودى ، و خوار شده اى كه او را كمك كردى ، و رانده اى كه منزلش دادى .
و سيد مظلومان ، پيشواى شهيدان ، حضرت حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه كه دعاى بى نظيرى است عرضه مى دارد : اى مولاى من ، توئى كه بر من منت نهادى ، توئى كه به من نعمت دادى ، توئى كه بر من احسان كردى ، توئى كه بر من نيكى نمودى ، توئى كه مرا فضيلت دادى ، توئى كه كاملم كردى ، توئى كه روزيم دادى ، توئى كه به من توفيق دادى ، توئى كه به من عطا فرمودى ، توئى كه مرا توانگر نمودى ، توئى كه مرا نگه داشتى ، توئى كه مأوايم دادى و كارم را كفايت كردى ، توئى كه هدايتم نمودى ، توئى كه خود دارم كردى ، توئى كه بر من پرده پوشيدى و مرا آمرزيدى ، توئى كه از من درگذشتى و پابرجايم كردى ، و عزيزم داشتى ، توئى كه كمكم كردى ، و بازويم را گرفتى ، و تأييدم فرمودى و ياورم شدى و شفايم بخشيدى ، و عافيتم دادى و گراميم داشتى .
فيض آن عاشق دلباخته در اين كه هرچه را بنگرى و به هرچه فكر كنى ريشه و اصل آن اوست ، مى گويد :
عارفان از چمن قدس چو بوى تو كشند *** خويش را بى خرد و مست به كوى تو كشند
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان *** برقع چشمه خورشيد زروى تو كشند
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند *** هر طرف دست بيازند كه موى تو كشند
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب *** تشنه آب حياتى كه ز جوى تو كشند
هرچه بينند جمال تو در آن مى بينند *** صورت و معنى هر چيز به سوى تو كشند
سرو را در نظر آرند بياد قد تو *** گرد گلزار برآنند كه بوى تو كشند
هر ثنا هركه كند در حق هركس همه را *** به له الملك وله الحمد بسوى تو كشند
روز ايشان بود آنگه كه به رويت نگرند *** شب زمانى كه در آن طره موى تو كشند
سخن هركه بهر سوى و بهر روى بود *** همه را پخته و سنجيده به سوى تو كشند
لطف و قهر تو بكام دلشان يكسان است *** مزه نيشكر از تلخى خوى تو كشند
زاهدان دردكش جام هوا و هوسند *** عاشقان باده صافى زسبوى تو كشند
هركسى روى به سوئى به اميدى دارد *** آخر الامر همه رخت بسوى تو كشند
كمر بندگيت بسته سراپاى جهان *** همه الوان نعم از سر كوى تو كشند
فيض فرياد كنان بر اثر بانگ رود *** هركجا ناله دلسوز ببوى تو كشند
آرى او را با اين همه محبت و عنايتى كه در حق تو كرده ياد كن ، كه او را در عين اين كه از هر جهت بى نياز از تو است ياد تو است ، او كه تو را ياد مى كند ، ياد او نسبت به تو از ياد تو نسبت به او بزرگ تر و مرغوب تر و تمام تر است ، و ياد او هميشه نسبت به تو ، جلوتر از ياد تو نسبت به اوست ، حق نيست كه او اينگونه به نظر لطف و عنايت بر تو بنگرد ، و تو او را نديده بگيرى !
وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .وقتى به اين معنى واقف شدى كه وجودمقدس يار لحظه اى از ياد تو غافل نيست ، و اوست كه هم چون ماهى دريا تو را غرق در نعمت و آقائى و كرامت كرده و اوست كه در تمام مواقف به داد تو رسيده ، و هرگونه وسيله زندگى و خوشى و راحت براى تو فراهم آورده ، اين آگاهى باعث و مورث سه حقيقت مى شود ، باعث مى شود كه در تمام جوانب حيات نسبت به حضرت او حال خضوع گرفته ، و در برابر امر و نهى او تكبر نكنى ، و نيز موجب مى گردد كه در خلوت و آشكار نسبت به تمام امورت از حضرت او حيا كنى ، و علت مى شود كه در برابر پيشگاه مقدس او سر عجز و انكسار به خاك آورى .
و عباداتت هرچند در برابر نعمت هاى او به نظرت زياد بيايد بر اثر اين آگاهى كوچك و حقير به نظر خواهد آمد ، تا جائى كه در برابر عظمت او از عبادات خود با همه كثرتش شرمسار و خجالت زده خواهى شد .
به راستى فعل موجود ممكن و ضعيف و حقير و پست هر چند زياد باشد ، در برابر عنايت و لطف واجب چه قدر و ارزشى دارد ؟
اى عزيز اعمالى كه از تو براى حضرت دوست صادر مى شود و به گمان تو تمام عيار است ، ممكن است داراى عيوبى باشد كه تو راه به آن نبرد باش و از نظر تو مخفى مانده باشد ، از عطاى سلمى كه يكى از مشاهير اهل حال است نقل شده : كه در اوايل حال نساجى داشته و از آن شغل كسب معاش مى نموده .
روزى پارچه اى به عمل آورد ، پارچه اى كه براى بافت آن وقت بسيار صرف كرده بود ، و نهايت دقت را در آن به كار برده بود ، و اعتقاد داشت در نهايت محكمى و خوبى است .
پارچه را به بازار مى برد ، و به بزازى كه متخصص پارچه و قيمت بود ارائه مى كند ، بزاز از قميتى كه عطا در نظر داشت كمتر قيمت مى كند ، زيرا عيوبى در پارچه بود كه بزاز به آن اشاره مى كند در حالى كه آن عيوب از ديد عطا دور مانده بود .
عطا پس از علم به عيوب ، در وسط بازار شروع مى كند به بلند گريه كردن ، بزاز از كرده پشيمان مى شود و به عطا مى گويد مرا ببخش به هر قيمتى كه مى خواهى از تو مى خرم ، عطا مى گويد گريه من از كمى قيمت پارچه نيست ، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيارى كه در بافت اين پارچه كرده ام و به اعتقاد خود آن را بى عيب مى دانستم معيوب از آب در آمد و من از عيب آن غافل بودم ، شايد عمل هاى من هم مثل اين پارچه پر از عيب باشد ، و چون روز قيامت به نظر خبير بصير برسد ، عيب هايش ظاهر گردد ، در حالى كه من از آن غافل بودم ، و آن روز چكنم ؟!!
آيت الله بروجردى يكى از اعاظم علماى شيعه و فقهاى بزرگ مذهب بود ، شخصيت ممتاز علمى و عملى ايشان باعث گشت كه در زمان وى حوزه قم از چنان عظمتى برخوردار شود ، كه صداى دانش و مذهب شيعه به بسيارى از كشورها برسد .
رهبر كبير انقلاب ، مرجع آگاه حضرت امام خمينى دام ظله براى حضرت آيت الله بروجردى اهميت خاصى قائل بودند و هستند .
نقل مى كنند يك روز عده اى از علماى بلاد در محضر آيت الله بروجردى جمع بودند ، در برابر ايشان صحبت از خدمات ارزنده آن جناب به ميان آمد و هركسى گوشه اى از برنامه هاى پر اهميت ايشان را اعم از پربار كردن فقه ، عظمت دادن به حوزه ، چاپ كتب علمى ، تأسيس دار التقريب ، ساختن مساجد و مدارس ، فرستادن مبلغ به ممالك خارجى گوشزد كرد ، و آن جناب به دقت به آن مسائل گوش مى دادند ، تنها پير مرد عالمى كه اكثراً او را نمى شناختند و معلوم بود از گوشه اى از كشور به ديدن آن جناب آمده ساكت بود .
آيت الله بروجردى به او فرمودند شما هم چيزى بگو ، ناگهان پيرمرد با حالى پر از خضوع و انكسار عرضه داشت : خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ .
حضرت آيت الله ، آنچه گفتند به درد شما نمى خورد ، عمل خالص كن كه زرگرى كه بناست اعمال را محك بزند بيدار بيدار است .
نوشته اند بهت مجلس را گرفت و به پهناى صورت اشك از دو ديدگان حضرت آيت الله بروجردى سرازير شد .
آرى اعمال ما را با عطا و عنايت او چه نسبت است ، اصولا اعمال ما انسانها قدر و قيمتى ندارد كه در برابر يك عطاى دوست بتوان از آن حرف زد !!
به قول الهى آن عارف فرزانه ، و بيدار يگانه :
هرچه جز زندگى عشق فنا بود فنا *** هرچه جز بندگى يار هوا بود هوا
عاشقان را غم و اندوه صفا بود صفا *** عارفان را الم و درد دوا بود دوا
مهر خورشيد به ذرات نكو بود نكو *** عشق و حيرانى ذرات بجا بود بجا
طاعت ما غلط و نقص و گنه بود گنه *** رحمت او كرم و جود و عطا بود عطا
كرم دوست بما در عوض سعى و عمل *** در بر عقل چنين نكته خطا بود خطا
بگدايان زره عشق كرم كرد كرم *** حسن بى حد رخ يار روا بود روا
يا الهى اگر از لطف نظر داشت نظر *** رحمتش عام بهر شاه و گدا بود گدا
وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .ذكرى كه نسبت به حق دارى ، متوجه باش به توفيق خود اوست ، مبادا فكر كنى كار خود تو است ، كه تو قدرت بر انجام هيچ كارى ندارى ، اگر عنايت و محبت او نباشد ، يك ذكر ، يا يك ركعت عبادت از دستت بر نخواهد آمد .
اگر ذكر خود را ببينى به تدريج به ريا و عجب و سفاهت و تندى با خلق دچار خواهى شد ، و طاعت و ذكرت به نظرت زياد خواهد آمد و كرم و فضل حضرت دوست را فراموش خواهى كرد ، آن زمان كه در پرتگاه سقوط قرار خواهى گرفت ، و عاقبت بدى پيدا خواهى كرد .
وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً .در صورت دچار شدن به ريا و عجب و سفه و غلظت نسبت به خلق ، نتيجه اى جز دورى از حضرت نخواهى داشت ، و از عمر گذشته ات جز وحشت و نفرت حاصل نخواهد ماند .
وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ .فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ .ذكر بر دو قسم است : ذكر خالص ، و آن ذكرى است كه فقط حال الهى قلب بدرقه اوست و مشوب به هيچ غرضى نيست ، و ذكر صادق و آن ذكريست كه ذاكر خدا را به هر صفتى ذكر مى كند به مقتضاى آن عمل نمايد ، و اين حقيقت را بدان كه به هر قدرتى از علم و معرفت برسى ، از ذكرى كه در خور حضرت اوست عاجز خواهى بود ، چنان كه حضرت رسالت پناهى در مقام عجز و انكسار به جناب دوست عرضه مى داشت : من توانائى و قدرت بر احصاء حمد و ثناى تو آن چنان كه لايق تو است ندارم .
رسول الله (صلى الله عليه وآله) با وجود مناعت شأن و قرب به جناب حق اظهار عجز و قصور مى نمودند ، و اظهار عجز و قصور نيست مگر از جهت آن كه مى دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر الهى نمى رسد ، و ذكر عبد در جنب حق فوق العاده قاصر و ناچيز مى باشد .
فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .پس هرگاه حضرت خير البشر در برابر ذكر حق اظهار عجز و اعتراف به قصور داشته باشد ، غير او كه جهل محض و فقر خالص ، و لا شىء و عدم است به طريق اولى از ذكرى كه لايق به جناب اوست عاجز است .
هرگاه بنده اراده كرد كه ذكر خدا كند ، بايد بداند مادامى كه حضرت بارى ذكر او نكند ، توفيق و توانائى بر ذكر خداوند پيدا نخواهد كرد .
الهى آن عارف فرزانه مى فرمايد :
ما بتو داريم و بس چشم نياز اى حبيب *** درگه لطف شماست بر همه باز اى حبيب
از تو شهنشاه ناز درگه لطف و نياز *** بر رخ اغيار و يار هست فراز اى حبيب
وه كه شب عمرماست كوته و تا روز حشر *** از خم گيسوى تست قصه دراز اى حبيب
كعبه من كوى تست عشق تو آئين من *** روى دلم سوى تست وقت نماز اى حبيب
تاب فراق تو نيست با دل بيمار من *** يا بكش از تير ناز يا بنواز اى حبيب
شب همه شب شمعوار خندم و گريم زشوق *** در دلم از عشق تست سوز و گداز اى حبيب
دين الهى است عشق ذكر تو تسبيح من *** قبله جانم توئى وقت نماز اى حبيب
باب ششم :در بيان شكر
قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : في كُلِّ نَفَس مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لازِمٌ بَلْ أَلْفٌ أَوْ أَكْثَرٌ وَأَدْنَى الشُّكْرِ رُؤيَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللهِ مِنْ غَيْرِ عِلَّة يَتَعَلَّقُ الْقَلْبُ بِها دُونَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالرِّضا بِما أَعْطى وَأَلاّ يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .وَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى كُلِّ حال يَجِدِ اللهَ رَبّاً كَريماً عَلى كُلِّ حال ، وَلَوْ كانَ عِنْدَ اللهِ عِبادَةٌ يَتَعَبَّدُ بِها عِبادُهُ الْمُخْلِصُونَ أَفْضَلُ مِنَ الشُّكْرِ عَلى كُلِّ حَال لاََطْلَقَ لَفْظَهُ فيهِمْ مِنْ جَميعِ الْخَلْقِ بِها ، فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ أَفْضَلُ مِنْها خَصَّها بَيْنَ الْعِباداتِ وَخَصَّ أَرْبابَها فَقَالَ تَعالى : وَقَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ .
وَتَمامُ الشُّكْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً للهِِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُكْرِهِ لاَِنَّ التَّوْفيقَ لِلشُّكْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ يَجِبُ الشُّكْرَ عَلَيْها وَهِيَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتي مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَيَلْزَمُكَ عَلى كُلِّ شُكْر شُكْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهايَةَ مُسْتَغْرِقاً في نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْكِ غايَةِ شُكْرِهِ .وَأَنّى يَلْحَقُ شُكْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللهِ وَمَتى يَلْحَقُ صَنيعُهُ بِصَنيعُهُ بِصَنيعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعيفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلاّ بِاللهِ .
وَاللهُ غَنِيٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِيٌّ عَلى مَزيدِ النِّعَمِ عَلَى الاَْبَدِ فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى هـذا الاَْصْلِ تَرَى الْعَجَبَ .قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : في كُلِّ نَفَس مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لازِمٌ بَلْ أَلْفٌ أَوْ أَكْثَرٌ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : در هر نفسى از نفسهايت شكرى لازم است ، بلكه هزار شكر يا بيشتر !!
در جمله بالا بيشتر دقت كنيد ، جمله اى كه عين حقيقت و حق حقيقت در آن منعكس شده ، شما نفسى مى كشيد و خيال مى كنيد فقط مقدارى اكسيژن بوسيله دستگاه تنفس به بدن ملحق مى كنيد ، و سوخته آن را به نام كربنيك بر مى گردانيد ، نه به اين سادگى نيست ، براى ايجاد شدن يك نفس در وجود شما ميليارد ! ميليارد چرخ در اين كارگاه با عظمت هستى به حركت مى آيد ، يا در حركت است تا نفسى براى شما ساخته شود ، چون فرو رود ممد حيات شود ، و چون بيرون آيد مفرح ذات ، پس در هر نفسى ميلياردها نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، و براى توفيق يافتن به هر شكرى نيز شكرى واجب ، تا جائى كه وجوب تعداد شكر نسبت به حق از نهايت بگذرد ، اينجاست كه فرياد همه انبيا و امامان و بيداران و عاشقان بر آمده كه :
از دست و زبان كه برآيد *** كز عهده شكرش بدر آيد
و به قول فيض آن عارف شوريده حال :
كسى كو چشم دل بيدار دارد *** نظر پيوسته با دلدار دارد
بهرجا بنگرد چشم خدابين *** تماشاى جمال يار دارد
تماشا در تماشا باشد آن را *** كه در دل ديده بيدار دارد
دل هشيار هرجا افكند چشم *** روان چشم را بيدار دارد
تماشا باشدش پيوسته آن كو *** سرمست و دل هشيار دارد
دلى كو ميتواند عشق ورزيد *** نشايد خويش را بيكار دارد
درون شادست و خرم عاشقان را *** برون شان گرچه حال زار دارد
دلش با دوست تن با غير عاشق *** دل خرم تن بيمار دارد
چه پروا دارد از تاريكى زلف *** كه از شمع رخش انوار دارد
دو روزى فيض رامهلت ده اى عمر *** دلش با عشق بازى كار دارد
براى ايجاد شدن يك نفس مى دانيد بايد چه نعمت هاى عظيمى به كار بيفتد ، تا انسان بتواند يك نفس راحت بكشد .
زمين بايد به دور خورشيد بگردد تا فصول مهيا شود ، به دور خود بگردد تا شب و روز معتدل بوجود آيد ، آفتاب بايد بر زمين بتابد ، تا قسمتى از آب ها تبخير گردد ، تا گياهان و درختان برويند ، تا موجودات زنده به حيات خود ادامه دهند ، تا ميكرب ها و ويروس هاى مضر نابود شوند ، تا عمل كربن گيرى بوسيله هزاران ميليارد گياه و درخت انجام گرفته ، اكسيژن زمين تأمين گردد ، تا بين اكسيژن و ازت تعادل حاصل شود ، و پس از آن ميليياردها سلول در بدن بايد فعاليت هماهنگ كنند ، تا دستگاه تنفس بتواند كار كند ، و بشود يك نفس كشيد ، شما تفصيل اين فعل و انفعالاتى كه يك هزار مش گفته نشد اگر بخواهيد در كتب مربوطه ببينيد ، بايد يك كتابخانه عظيم را از اول تا آخر مطالعه كنيد تا ماهيت يك نفس كشيدن براى شما روشن شود ، آنگاه به اين معنى پى ببريد ، كه براى هر نفس ميلياردها عدد نعمت بكار گرفته مى شود ، پس براى نفس ميلياردها بار شكر لازم است و براى هر شكرى نيز شكرى واجب ، و در اين آفرينش كدام قدرت است كه از عهده شكر آن حضرت برآيد ؟!!
ما اگر بخواهيم نسبت به مسئله شكر حق انصاف دهيم ، بايد بگوئيم نسبت به يك نعمت حق كه به نظر ما ساده مى آيد اداى شكر نكرده ، و حقى بجا نياورده ايم .
شكر معلول معرفت نعمت است و ما بخصوص براى كدام يك از نعمت هاىالهى قدم معرفت برداشته ايم ، تا پس از آگاه شدن به موقعيت نعمت در زندگى خويش به اداى شكر برخيزيم ؟!!
به قول عاشق عارف حضرت الهى :