بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 3, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد3
     02 - عرفان اسلامي جلد3
     03 - عرفان اسلامي جلد3
     04 - عرفان اسلامي جلد3
     05 - عرفان اسلامي جلد3
     06 - عرفان اسلامي جلد3
     07 - عرفان اسلامي جلد3
     08 - عرفان اسلامي جلد3
     09 - عرفان اسلامي جلد3
     10 - عرفان اسلامي جلد3
     11 - عرفان اسلامي جلد3
     12 - عرفان اسلامي جلد3
     13 - عرفان اسلامي جلد3
     14 - عرفان اسلامي جلد3
     15 - عرفان اسلامي جلد3
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد3
 

 

 
 

انسان و هدايت

انسان در مسئله هدايت تكوين يا هدايت اجبارى با تمم موجودات عالم مشترك و در يك صحنه است ، ولى با هدايت تشريع كه در رابطه با اختيار و آزادى اوست از بسيارى از موجودات ممتاز است .

او كه بنا به قول قرآن مجيد خليفه و جانشين خداست بايد منبع تجلى اراده حق كه آزادى و اختيار است باشد ، ورنه خليفه بودن او معنى ندارد .

همين آزادى در اراده و آزادى در اختيار است كه سبب شده لايق جانشينى حضرت دوست در زمين گردد .

اختيار و آزادى در اراده است كه سبب بوجود آمدن اين تمدن عظيم انسانى گشته ، و اين همه تحولات شگفت انگيز در روى زمين پديد آمده .

آزادى در اختيار بالاترين سبب ارزش انسان و علت والائى اين موجود عظيم است .

اما بايد به اين نكته بسيار مهم و فوق العاده حساس توجه داشت كه رها بودن آزادى در اختيار و اراده ، از آنجا كه طبع آدمى زياده طلب و بى نهايت خواه است بزرگترين علت فساد و افساد در زندگى خود و ديگران است ، و شما از ابتداى شروع تاريخ بشر تاكنون هرچه ظلم ، جنايت ، غارت ، دزدى ، آدم كشى ، سركشى ، شهوات و غرائز ، و انواع گناهان و معاصى ديده ايد ، يا شنيده ايد يا خوانده ايد معلول رها بودن آزادى در ارده و عمل بشر بوده .

بشر از آنجا كه نزديك ترين موجود به خداست و بنا به قول قرآن در مملكت هستى او روح الهى نهاده شده داراى صبغه الهى است ، به اين معنى كه اراده او در طول اراده حضرت حق است و اتصال روح او به حضرت معبود فوق العاده شديد است و اين اتصال باعث بى نهايت خواهى اوست ، و اين بى نهايتى كه او مى خواهد در حقيقت خداست ، و اين خداجوئى بنا به فرموده قرآن فطرى اوست ، و اين حالت او اگر هدايت نشود ، و جان آدمى به نور معرفت روشن نگردد وقتى با اراده او عجين شود خود و جهان را به فساد مى كشد .

بى نهايت خواهى انسان اگر در گردونه پر نور هدايت قرار نگيرد ، آدمى در بدست آوردن همه جهان قانع نشده و قطعاً به اطمينان واقعى نخواهد رسيد .

بى نهايت خواهى اگر هدايت نشود اراده و اميال و غرائز را در ميدانى خواهد كشيد ، كه سيرى از پى نخواهد داشت ، آن زمان است كه اين موجود خاكى فسادى بر پا خواهد كرد ، كه آتشش گاهى روى زمين را خواهد سوخت .

اگر كسى بگويد هدايت تشريع يا راهنمائى براى انسان لازم نيست مثل اين است كه بگويد انسان براى ادامه زندگى آفتاب ، آب ، هوا ، غذا لازم ندارد .

چگونه است كه تمام موجودات عالم بنا به گفته همه آدميان نياز به قانون و مقررات و هدايت دارند ، اما انسان ندارد ، مگر انسان موجودى غير از موجودات اين عالم است ، و تافته اى جدا از بافت اين جهان است .

اگر بگويند نياز به راهنمائى و هدايت دارد ولى اين نياز را با عقل و خرد خود پاسخ مى گويد ، بايد گفت چرا در طول ميليون ها سال براى رفع اين همه مفاسد هنوز با عقل و علمش پاسخ به نيازش را نسبت به هدايت نداده ؟!!

آرى انسان همانند همه همه موجودات محتاج به هدايت است اما هدايتى مافوق هدايت تكوين .

چون هدايت تكوين فقط شامل ساختمان مادى او و آفرينش نفس و روح و عقل اوست ، شامل رشد و كمال و تربيت و آدميت و انسانيّت او نيست .

و آن هدايتى كه محتاج به آن است و در سايه آن آراسته به تمام حسنات و پاك از تمام سيئات مى گردد هم چون هديات تكوين ارئه و عرضه اش وقف حريم مقدس كبرياست ، و نبايد انسان براى رشد و كمال و آراسته شدن به حقايق انسانى به عقل تنها متكى شود ، زيرا عقل از هدايت كامل انسان عاجز است ، واين معنى را در طول حيات بشر ثابت كرده است .

عقل براى نشان دادن حقايق هم چون ساير اعضا و جوارح نيازمند به كمك است ، زيراميدان فعاليت عقل مانند ساير عناصر وجود انسان محدود است ، به همين خاطر خداوند مهربان فقط و فقط از باب لطف و عنايت و محبت و مرحمت و عشقى كه به خليفه و جانشين خود داشت ، و براى اين كه اين موجود خاكى را به پاك ترين مرحله يعنى مقام قرب خود برساند به هدايت او عنايت كرد ، و درهاى با عظمت كتب آسمانى ، و نبوت و امامت و الهامى را كه از پاكى جان و تهذيب نفس سرچشمه مى گيرد به روى او باز كرد ، و براى عقلش كمك فرستاد و در اين زمينه بنا به فرموده اش در قآرن مجيد به بشر اتمام حجت كرد ، و در مقابل عصيان و خطا و تخلف و گناه بشر در هرگونه عذرى را در دنيا و آخرت بروى او بست .

اينك در اين زمينه به نمونه هاى بسيار جالبى از آيات قرآن و روايات و اخبار كه مسئله هدايت و اتمام حجت و معذور بودن بشر را مطرح كرده است توجه كنيد .

( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً )(16) .

ما به حقيقت راه حق و باطل را و نور و ظلمت را و درست و نادرست را با مبعوث كردن پيامبران و نزول كتب آسمانى به انسان نمايانديم يا با توجه به تمام عوامل هدايت و آراسته شدن به واقعيات شكر گزار است ، يا با پشت كردن به امر عالى هدايت كفر مىورزد .

( أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ * وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ )(17) .

آيا براى حفظ حيات و تكميل رنامه هاى زندگى به انسان دو چشم عنايت نكرديم ، و زبان و دو لب براى سخن گفتن و حل مشكلات روزمره به او محبت نكرديم ، و براى يافتن سعادت دنيا و آخرت راه خير و شر و حق و باطل و سعادت و شقاوت را به او ننموديم ؟!

( وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً )(18) .

ما از باب لطف و محبت راه راست را كه عاقبتش رضايت حق از عبد و دخول عبد در بهشت هميشگى است به همه انسانها نمايانديم .

( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ )(19) .

انبياء بزرگوار و معصوم و صالح خود را پيشواى خلق قرار داديم ، تا مردم را به امر ما به راه راست و صراط مستقيم الهى هدايت كنند . و هر كار نيكو از انواع عبادات و خيرات به خصوص اقامه نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم و آنان هم در همه شئون حيات به بندگى ما اقدام كردند .

( إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً )(20) .

همانا اين قرآن مردم را به راست ترين و استوارترين راه هدايت مى كند ، و اهل ايمان را كه انجام دهنده عمل صالحند ، يعنى بر اساس آيات قرآن داراى ايمان و عقيده و اخلاق و عمل شايسته اند به اجر و ثواب بزرگ بشارت مى دهد .

( وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ )(21) .

خداوند در تمام زمينه ها سخن حق و استوار مى گويد ، و هم اوست كه شما را به حقيقت و درستى راهنمائى مى كند .

( قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ )(22) .

اى رسول ما به مردم بگو ، پيامبر و قرآن از جانب خدا براى هدايت شما آمد ، پس از اين هركس هدايت الهى را قبول كرد و به راه راست رفت و حكم قرآن و پيامبر را به كار بست نفعش عايد خود اوست .

راستى هدايت چه واقعيت عالى و پر منفعتى است ، انسان جز در طريق هدايت الهى كجا مى تواند كسب نفع واقعى كند ، و منهاى هدايت چگونه مى تواند به خير و صلاح برسد ، مگر تهذيب نفس و پاكى جان و روشنائى فكر ، و خلاصه بدست آوردن خير دنيا و آخرت مگر از غير هدايت ممكن است ، اگر ممكن است چه كسى بدست آورده و او كيست ؟!

به قول عارف رومى :

دردى است در اين دل كه هويدا نتوان كرد *** سرى است در اين سينه كه پيدا نتوان كرد
تا ديده ما را ندهد حسن تو نورى *** در باغ جمال تو تماشا نتوان كرد
تا ديده نپوشيم ز روى همه اغيار *** انديشه آن چهره زيبا نتوان كرد
از مهر تو يك ذره چو خالى نتوان يافت *** قطع نظر از دير مسيحا نتوان كرد
عالم چو همه ميكده باده عشق است *** مستى مى و عشق بيك جا نتوان كرد
چون از دل عاشق خبرى نيست كسى را *** انكار دل عاشق شيدا نتوان كرد
تا عيسى جان پا ننهد بر سر عالم *** يك سير بر اين طارم مينا نتوان كرد

انسان اگر لحظه اى در خود فكر كند ، و به وضع خود بينديشد ، خود را جز مخلوقى محدود چيزى نمى يابد ، چون خود را مخلوق يافت به دنبال خالقش مى گردد ، تا با كمك نور عقل و انديشه به اين حقيقت مى رسد كه من داراى آفريننده و خالقى هستم كه مرا در اين جهان براى هدف و مقصدى آفريده ، چون بيش از اين نمى تواند به خالق و هدف او برسد ، صداى قدم پاك انبيا كه از طرف حضرت حق براى اعطاى معرفت بيشتر مبعوث شده اند در صحنه حيات شنيده مى شود ، آن بزرگواران به كمك اين موجود محتاج شتافته و زنگ بيدار باش را به صدا در آورده و دريا دريا از معارف در مقابل عقل او به موج مى اندازند و به انسان مى فهمانند كه  اى مهمان عزيز بارگاه قدس ربوبى ، با پوشيد لباس هدايت آماده حركت باش تا از نقطه ماديت و محدوديت رها شده و به سوى ملكوت عالم الهى به حركت آئى و اين راه را با پاى طهارت جان و عمل صالح طى كرده ، مستعد صفت مقرب بودن گردى و به مشاهده انوار جلال و جمال نائل شده به مقام با عظمتى كه براى تو آماده شده و در فهم ذى فهمى نمى گنجد برسى .

انسان اگر به همان مرحله فكرى محدود درباره خودش و خالقش اكتفا كند به تدريج دچار وسوسه و اضطراب شده و به تحير و سرگردانى خواهد رسيد و به مرضى گرفتار خواهد شد كه علاجى براى او پيدا نيست ، به همين خاطر است كه عقل حكم مى كند براى دفع اين همه ضرر و خطر و ناراحتى و رنج به طبيبان مخصوص مراجعه كن و آن طبيبان چنانچه در تاريخ بشريت ثابت شده غير از انبيا و امامان و اولياء الهى طائفه ديگرى نيستند ، و در هر صورت ضرورت رجوع به انبيا و قرآن و امامان براى يافتن هدايت در زندگى ما به طور كامل محسوس و آشكار است .

به قول جلال الدين :

اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد *** نشاط و عيش بباغ بقا توانى كرد
اگر به آب رياضت برآورى غسلى *** همه كدورت دل را صفا توانى كرد
درون بحر معانى نگر نه آن گهرى *** كه قدر و قيمت خود را بها توانى كرد
مگر كه درد و غم عشق سرزند در تو *** بدرد او غم دل را دوا توانى كرد
اگر بجيب تفكر فرو كنى سر را *** گذشته هاى بقا را قضا توانى كرد
مقربان فلك اقتدا كنند به تو *** اگر به پير بقا اقتدا توانى كرد
ز منزلات هوس گر برون نهى گامى *** نزول در حرم كبريا توانى كرد
ولكن اين صفت رهروان چالاك است *** تو نازنين جهانى كجا توانى كرد
چو عارفان ببراز خلق و گوشه اى بنشين *** مگر كه خوى خود از خلق واتوانى كرد
چرا تو خدمت آن پادشاه مى نكنى *** كه پادشاهى از آن پادشا توانى كرد

هدايت يا تنها عامل سعادت

مسئله هدايت انسان از جانب حضرت حق ، بوسيله انبيا و امامان و قرآن مجيد از الطاف خاصه پروردگار به انسان است .

كمال ، رشد ، سعادت ، فضيلت ، بصيرت ، حريت ، اصالت ، شرافت ، معرفت ، و كسب مقام قرب ، و بدست آوردن رضاى خداوند ، و ابدى شدن در بهشت و نعمت هاى آن ، و به خصوص نجات از سخط حق و عذاب سخت قيامت فقط و فقط از بركت هدايت است .

استعدادهاى بسيار پر منفعتى كه در وجود انسان قرار داده شده ، جز با حرارت هدايت قابل شكوفا شدن نيست .

انسان در سايه هدايت الهى تبديل به كلمه طيبه و شجره طيبه مى شود ، و به جائى مى رسد كه ملائكة الله از رسيدن به آنجا عاجز است .

فقيه عارف ، اخلاقى كم نظير ، معلم روحى ، انسان وارسته ، و عالم روحانى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى در كتاب پر قيمت «لقاء الله» در زمينه توجه به مسئله هدايت و اين كه تنها راه سعادت انسان اتصال به اين عروة الوثقاى الهى است مى فرمايد :

بايد فكر فرزندان آدم در شناخت خودشان باشد ، تا همه حجاب هاى ظلمانى حتى حجاب خيال و صورت را كنار زده و نفسشان و حقيقتشان بى ماده و صورت براى آنان تجلى كند ، پس اگر به اين مرتبه جليل رسيدند و به اين مقام والا فائز شدند باب شناخت رب و شناسائى حضرت دوست به روى آنان باز مى شود ، و حقايق عوالم خداوندى و مخصوصاً عوالم مبدأ براى آنان منكشف مى گردد ، وخود را از پرتو فيض الهى و نور پر قيمت هدايت بدون ماده و صورت مى بينند . و تفصيل اين اجمال به مقدارى كه قابل بيان است آن است كه انسان داراى سه عالم است :

1 ـ عالم حس و شهادت يا عالم طبيعت

2 ـ عالم خيال و مثال

3 ـ عالم عقل و حقيقت

انسان از آن جهت كه شخصيت مادى و جسمى اش از عالم طبيعت شروع شده ، و قرآن مجيد در آيات بسيارى بر اين مسئله دلالت دارد ، فعليت وجودش و فعليت عالم طبيعى براى او با اهميت و ارزش خاصى جلوه كرد ، و در ابتدا خود را در رابطه با اين عالم مادى شناخت ، و آن چنان غرق در اوضاع اين خانه مادى شد ، كه اگر از عارفى يا عالمى بشنود كه او را دو عالم و دو جهان ديگر هست به انكار بر خيزد و آن چنان در انكارش پافشارى كند كه ممكن است خبر دهنده را به بى خبرى و خيال بافى متهم كند ، و اين انكار به خاطر اين است كه عالم طبيعت او فعليت پيدا كرده و هم اكنون عالم حس و شهادت براى او مشهود است و دو عالم ديگر براى او در مرحله قوه و استعداد باقى مانده و هنوز براى فعليت و كشف آن دو عالم جهاد ننموده .

پس از مدتى كه در راه زندگى حركت كرد و مسائلى خواه و ناخواه به گوش او رسيد و به تدريج آثارى از عالم خيال و مثال براى او ظهور كرد ، موجوديت عالم خيال را اقرار مى كند و مى فهمد عالم ديگرى غير از عالم حس و عالم ماده هم وجود دارد و تنها اين عالم ماده نيست كه تمام همت و نيروى خود را صرف آن كند ، و كارى جز خور و خواب و شهوت و سپس مردن نداشته باشد .

و چون سر تواضع در برابر حقايق به پيش آرد ، و در مقابل واقعيات خضوع كند به درك عالمى ما فوق عالم خيال كه عالم عقل و حقيقت محض است و به تعبير ديگر عالم نور و روشنائى است نائل آيد ، و به اين حقيقت برسد كه لذت عالم عقل كه عالم آگاهى و بصيرت و عالم ارتباط با حقيقت نبوت و ولايت و ارتباط با حضرت حق و آيات او و ارتباط با حساب و كتاب و قيامت و در عاقبت ارتباط با بهشت ولقائ حق است قابل مقايسه با لذت عالم خيال و عالم حس نيست ، در اينجاست كه مى گوئيم انسان هدايت يافته و تمام اعضاء و جوارح و موجوديت را فرمانبر عالم نور كرده و به معناى واقعى بنده مولا شده است .

در هر صورت انسانيّت انسان بستگى كامل به عالم عقلى او دارد و گرنه در دو عالم ديگرش با ساير افراد هم جنس خود كه حيوانات اند شريك است .

انسان واقعى آن انسانى است كه دو عالم حس و خيال را فانى در عالم عقل و عالم الهى خود كند و با تمام هستى اش در برابر حضرت دوست به سجده آيد ، چنانچه در دعائى كه شب نيمه شعبان رسول عزيز اسلام داشت ، عرضه مى كرد :

سَجَدَ لَكَ سَوادي وَخِيالي وَبَياضي .

الها ، ملكا ، داورا ، حبيبا ، سياهى من و خيال و سپيدى من بر تو سجده آورده است .

منظور از سياهى همان عالم بدن و عالم حس و عالم مادى است و به تعبير ديگر عالمى كه در آخرين نقطه از امكان قرار گرفته و جز ظلمت و تاريكى و يا عناصر و اجزاء خاكى به هم پيوسته چيز ديگر نيست ، و منظور از عالم خيال عالم دور از ماده و مرتبه بين عقل و حس است و در حقيقت برزخ وجودى انسان كه نه مادى صرف و نه عقلى محض است ، و منظور از سپيدى عالم عقل و جهان نور است ، كه وديعه الهى در وجود انسان و محبوب ترين خلق حق در ظرف هستى عالم و آدم است .

سپيدى همان عالمى است كه حضرت دوست در وجود انسان فقط به آن عالم نظر دارد و بس ، و اوامر و نواهى و اجر و عقاب پروردگار به خاطر آن عالم نصيب انسان مى شود ، همان عالمى كه واسطه درك و فهم واقعيات است ، و تمام ترقى و تكامل و رشد انسان در راه خدا بستگى به آن دارد .

بنده واقعى آن كسى است كه چراغ عقلش به نور هدايت روشن شده باشد و در تمام امور زندگى ادب در بربر حق را رعايت كند ، و چون به سجده درآيد همه هستى و وجودش سجده كند .

اين فقير در مقام مناجات با حضرت دوست در طلب جهان بندگى چنين سروده :

از شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما *** قبول درگه لطفت نما يا رب قيام ما
به جاى خانه دنيا كه آن را ارزشى نبود *** نما در كوى خود اى جان تو از رحمت مقام ما
در آن وقتى كه عشاق درت اندر مناجاتند *** تو بشنو از ره رحمت خداوندا پيام ما
بجز يادت به عالم مايه و سرمايه اى نبود *** در اين محور در انداز اين دل و قلب و كلام ما
بهر جرم و به هر عصيان همه آلوده دامانيم *** ببخش از راه لطف و رأفتت يا رب تمام ما
بود واجب جواب هر سلامى اندر آئينت *** كرامت كن عنايت كن جوابى بر سلام ما
دل مسكين ندارد جز سر كوى تو اميدى *** ز شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما

در هر صورت عالم حسى انسان عبارت است از بدنش كه داراى ماده و صورت است و عالم خيال و مثالش عبارت از عالمى است كه حـقايق آن عالم داراى صورت عارى از ماده هستند و عالم عقلى و نورى اش عبارت از عالمى است ، كه حقيقت و نفس و شخصيت او نه ماده دارد نه صورت .

و هريك از اين عوالم را لوازم و آثار خاصى است كه تا به فعليت نرسد آن لوازم و آثار ظهور پيدا نمى كند .

پس هركس غرق در عالم طبيعت و حس گردد و آثار عالم طبع در او تحقق يابد و تمام حركاتش محكوم عالم حس شود ، بدون شك به خاطر اين كه تمام همتش مصرف عالم طبع شده آثار عالم عقلى در او ضعيف شود و به بيان قرآن : ( أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ )(23) گردد يعنى يك موجود به تمام معنى زمينى و مادى شود ، كه آثارى كه از او ظهور و بروز مى كند فقط آثار مادى يا به قول قرآن كريم حيوانى است ، اين چنين انسان قدرت پروازش از زمين به سوى عالم ملكوت خاموش مى شود و موجودى مى گردد كه فقط داراى جنبه حيوانى است ، و در عمل و حركت از حيوانات بدتر و به قول صريح قرآن :

( إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً )(24) .

ولى كسى كه با كمك هدايت انبياء و اولياء و ائمه و قرآن به عالم عقلى راه پيدا كند و آن چنان بكوشد كه آثار عالم عقلى به عالم مثال و حس غلبه پيدا كند و حاكم بر مملكت وجودش عقل هدايت شده باشد ، موجودى روحانى مى شود و در طريق تكامل به آنجا مى رسد كه حقيقت وجود و نفسش و روحش براى او منكشف مى شود ، و اين وقت است كه همه حجاب هاى ظلمانى و بلكه همه حجاب هاى نورانى يا اكثرش كه ميان او و شناخت خداى تعالى است برداشته مى شود و فرمايش رسول الهى درباره او تحقق پيدا مى كند كه فرمود :

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .

بدان كه اگر بى هدايت بمانى و به خاطر عدم هدايت اسير عالم حس باشى ، در حقيقت گرفتار مرگ و فنا و فقدان و تاريكى و جهالت شده اى .

اين نشئه جائى است ظلمانى و گرچه داراى وجود است ولى وجودش بسيار ضعيف است و به خاطر ضعف و ناتوانى اش نياز به گهواره مكان و دايه زمان دارد و در خارج از زمان و مكان قدرت اظهار وجود ندارد .

كسانى كه گرفتار اين عالمند و خود را مخصوص به عالم حس و ماده كرده اند عبارت اند از اشقياء جن و انس و حيوانات و نباتات و جمادات .

در يك حديث قدسى بسيار جالب و آموزنده و عبرت آور از قول حضرت اقدس احديت جل و علا آمده :

ما نَظَرْتُ إِلَى الاَْجْسامِ مُنْذُ خَلَقْتُها .

از زمانى كه عالم اجسام را آفريده ام براى يك بار به آن نظر نكرده ام .

عالم اجسام كه مجموع عالم مادى است و هنوز طول و عرض و عمق آن بر كسى حتى ملائكه كشف نشده از نظر حضرت او دور است ، تو اى انسان از اين مجموعه چه اندازه در دست دارى ؟ جز بدن ضعيف و محدود و پر از رنج و مقدارى زمين براى زندگى در آن ، و اندكى غذا چيز ديگرى از عالم حس نزد تو موجود است ؟

واى به حال تو كه به اين مقدار اندك كه در برابر عظمت جهان حس اصلا به نظر نمى آيد چنان خيره شده اى كه همه حقايق و عوالم و واقعيات ، و توحيد و نبوت و امامت و معاد و بهشت و رضوان را در برابر آن فروخته و به كلى فراموش كرده اى ، و آن چنان زيست مى كنى كه گوئى جز بدن و خانه و خوراك و پوشاكى پاره چيز ديگرى در اين عالم هستى وجود ندارد !!

بيچاره آنان كه دانش آنان مخصوص همين عالم حس است و چيزى غير از اين عالم نمى دانند .

( يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ )(25) .

خوشا به حال آنان كه در خود انديشه كنند و خويش را بشناسند ، و از طريق خودشناسى هب خداشناسى نائل شوند .

خوشا به حال آن انسانهائيكه خداى مهربان خود را شناختند ، و به دنبال امر و نهى او رفتند و به پيشگاه مقدس او سر بندگى فرود آوردند .

خوشا به حال آنهائى كه سفيران حق را شناختند و دست به دامان انبيا و اولياء و ائمه و عاشقان حق زدند و راه نجات را يافتند و با كمال شوق و ذوق در آن راه به حركت آمدند ، و به ميوه و ثمر درخت با عظمت انسانيّت رسيدند و از گلستان عالم الهى گل ها چيدند .

خوشا به حال آنان كه موفق شدند حقايق و معارف را درك كنند ، و وجود خويش را به آن حقايق آراستند و از اين راه به مقام قرب حضرت دوست رسيدند .

بيائيد به مقام با عظمت فكر بنشينيم ، و دامن انديشه در حقايق را گرفته و خود را به عالم ديگر برسانيم ، از تكرار خوراك و پوشاك و جمع مال كسى به جائى نرسيد كه ما برسيم بيائيد مانند عارف آگاه ، بيدار بينا ، عالم فقيه ، دلداده شيدا ، سرمست از جام عشق دوست ، واله جمال يار ، عاشق سوخته دل مرحوم حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى لحظاتى چند وجودخود را از تمام اوهام و خيالات و آثار امور مادى و دنيائى و غوغاى جهان حس و شهادت ، خالى كرده و از مردم نامردى كه جز اخلاق ديو و ددى چيزى ندارند كناره گيرى كرده و به اين گفتار كه گفتار خود حاجى است مترنم شويم .

بسته دام رنج و عنايم *** خسته درد و فقر و فنايم
سفته دشت كرب و بلايم *** خشك شاخى نه بر نى نوايم
چيستم كيستم از كجايم
ناتوانى ز ره باز مانده *** بنده اى خواجه از پيش رانده
ديو و غولم سوى خود كشانده *** نفس شومم سوى خويش رانده
بند بنهاده بر دست و پايم
رانده از خلد مانند آدم *** چون سليمان ز كف داده خاتم
نزد اصحاب كهف از سگى كم *** چيستم كيستم ننگ عالم
چند پرسى ز چون و چرايم
من ز خود هست و بودى ندارم *** من ز خود ربح و سودى ندارم
من ز خود تار و پودى ندارم *** من كه از خود نمودى ندارم
بيخودانه چسان خود نمايم
سالها در جهان زستم من *** ره نبردم كه خود كيستم من
چند پرسى ز من چيستم من *** نيستم نيستم نيستم من
كز عدم زى فنا مى گرايم
بنده را پادشاهى نيايد *** از عدم كبريائى نيايد
بندگى را خدائى نيايد *** از گدا جز گدائى نيايد
من گدا من گدا من گدايم
گر بخواند بخويشم فقيرم *** ور براند ز پيشم حقيرم
گر بگويد اميرم اميرم *** ور بگويد بميرم بميرم
بنده حكم و تسخير رايم
از عدم حرف هستى نشايد *** دعوى كبر و مستى نشايد
خاك را جز كه پستى نشايد *** از فنا خود پرستى نشايد
من فنا من فنا من فنايم
سست و بيهوش و ديوانه ام من *** روز و شب گرد ويرانه ام من
نز حرم نى ز بتخانه ام من *** از خرد سخت بيگانه ام من
با سگ كوى او آشنايم
بنده ام ره بجائى ندارم *** عقل و تدبير و رائى ندارم
در سر از خود هوائى ندارم *** ره به دولت سرائى ندارم
درگه دوست دولت سرايم
اى غمت مايه شادمانى *** ياد روى تو روز جوانى
وصل تو دولت جاودانى *** تاز زلفت تو سبع المثانى

لعل دلجويت آب بقايم
بيچاره آنان كه جز عالم حس عالمى نيافته اند ، و بدبخت آنان كه به نور هدايت منور نشدند ، تا بدانند كه غير از اين عالم ، عوالم ديگر هم هست و اصل لذت و شادى در عرصه آن عوالم است .

آنان كه به جز اين عالم محسوس چراگاهى و جاى انسى و وطنى ندارند ، و همه پناهگاه و مقصدشان آن اشيائى است كه در اين عالم با آنها الفت و انس گرفته اند و اگر قائل به لذتى باشند آن را در خوردن و آشاميدن و امور جنسى و رياست اين عالم مى دانند ، و ذكر و فكر و خيال و آمال و علومشان همه و همه به همين محسوسات تعلق دارد ، و اگر انسى دارند با همين اشياء ظاهرى است ، به فرموده قرآن حزب شيطانند و مصداق واقعى ضلالت و گمراهى اند .

اين طايفه به صريح آيات قرآن و حكم عقل در روز قيامت جائى جز آتش جهنم ندارند ، و روز قيامت كه روز تميز حقايق است و هر فرعى به اصل خويش ملحق خواهد شد ، و آنچه در اين عالم ماده از سنخ هدايت و نور بوده در آن عالم از سنخ ماديت محض و ظلمت بوده در آن عالم به تاريكى عذاب و ظلمت جهنم ملحق خواهد شد ، اين بيچارگان بر طبق اين اصل به خاطر اين كه در دنيا از نظر عقيده و عمل در تاريكى ضلالت بوده اند ، در قيامت به جهنم وارد و در سموم و حميم براى ابد باقى خواهند ماند ، و صورت قيامتى اعمالشان به صورت عذاب سخت الهى بر آنان مسلط خواهد شد .

به قول جلال الدين :

آن سخن هاى چو مار و گژدمت *** مار و عقرب گردد و گيرد دمت
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختى گشت از آن ز قوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدى *** مايه نار جهنم آمدى
وعده فردا و پس فرداى تو *** انتظار حسرت آمد واى تو

قرآن كريم درباره اين دنياپرستان بدبخت و اين گم شدگان وادى ضلالت و اين بى خبران سرگردان ، و اين حيوانات انسان نما مى فرمايد :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(26) .

كسانى كه خواهان عيش مادى و زينت و شهوات دنيوى هستند ما مزد آنها را نسبت به كار مادى آنان مى دهيم و از اجر و عملشان چيزى كم نمى شود * ولى اينان در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار و اعمالشان در راه دنيا ضايع و باطل است .

در هر صورت چون انسان در ابتداء خلقت از مواد همين زمين آفريده شده و سپس به عنايت و لطف دوست داراى روح الهى و عقل نورانى گشته اگر بى توجه به روح و عقل بماند ، و فقط همت بر مسائل زمينى وجود خود بگمارد ، و در همين حال زمينى باقى بماند و با آن انس برقرار كند ، و به لذات فانى آن دل ببندد مصداق اخلد فى الارض شده و در روز قيامت به اسفل الدركات ملحق خواهد گرديد .

ولى اگر به هدايت متصل گردد ، و دست به دامن انبيا و امامان زند ، و از نفس اولياء و عاشقان بهره بگيرد ، و در ظهور دادن آثار عقل و روح بكوشد ، در قيامت به اعلى عليين خواهد رسيد .

به عبارت ديگر خداوند مهربان انسان را در ابتداى خلقت از خلاصه اى از گل آفريد ، و مدتى به صورت همان خلاصه يعنى نطفه و علقه و مضغه و استخوان و خون و گوشت باقى گذاشت ، سپس به او حيات بخشيد ، مدتى گذشت كه او فقط به صورت موجود زنده اى بود ، تا آن كه به او قوه عقل و تميز عنايت كرد ، قوه اى كه بتواند حق و باطل ، نور و ظلمت ، سياهى و سپيدى ، بد و خوب ، سودمند و زيان بخش را تشخيص دهد ، در اين حال اگر اين موجود زمينى كه داراى حيات ، اراده ، استعداد ، عقل و روح الهى است ، تمام خواسته هايش را با خواسته هاى حضرت حق هماهنگ كند و آنچه را او مى خواهد بخواهد ، و هرچه را او نمى پسندد نپسندد ، و خلاصه در وجود او اراده اى مخالف اراده خدا باقى نماند ، از بركت هدايت و كوشش و جهادش در راه خداوند به مقام رضا رسيده ، و چنين شخصى در دنيا براى خود و ديگران منبع خير است ، و در آخرت بدون شك در بهشت الهى هميشگى خواهد بود ، در حديث آمده :

فَمَنْ عَمِلَ بِرِضاىَ أَلزَمْتُهُ ثَلاثَ خِصال أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا يُخالِطُهُ جَهْلٌ وَذِكْرْاً لا يُخالِطُهُ النِّسْيانُ وَمَحَبَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقينَ .

هركس هماهنگ با رضا و خوشنودى من عمل كند ، سه خصلت را ملازم او مى كنم : شكرى را به او مى شناسانم كه آميخته با هيچ جهلى نباشد ، به عبارت ديگر آن چنان توفيقى به او عنايت مى كنم كه هر نعمت مرا آن طورى كه شايسته آن است شكر كند .

و ياد و ذكر خود را آن چنان در او قرار مى دهم كه نسيانى با آن نباشد ، و محبتى نسبت به خودم به او عطا مى كنم كه هيچ محبتى را مقدم بر آن ننمايد .

پس از رسيدن به مقام رضا ، اگر توفيقى براى او حاصل نشد كه به درجه فناى قدرتش در قدرت خدا برسد ، و قدرتى جز قدرت حضرت او نبيند اين مقام توكل است ، و اگر پس از رسيدن به مقام توكل موفق شود كه عملش را فانى در علم حق كند ، به طورى كه از خود آگاهى خلاص گشته به خدا آگاهى برسد اين مقام وحدت و توحيد است كه خاص اولياء خداست .

عارف رومى در اين زمينه گويد :

غير معشوق ار تماشائى بود *** عشق نبود هرزه سودائى بود
عشق آن شعله است كو چون برفروخت *** هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ لا در قتل غير حق براند *** در نگر آخر كه بعد لا چه ماند
ماند الا الله و باقى جمله رفت *** شاد باش اى عشق شركت سوز رفت
خود هم او بود اولين و آخرين *** شرك جز از ديده احول مبين
اى عجب حسنى بود جز عكس آن *** نيست تن را جنبشى از غير جان
آن تنى را كه بود در جان خلل *** خوش نباشد گر بگيرى در عسل
اين كسى داند كه روزى زنده بود *** از كف اين جان جان جامى ربود
وان كه چشم او نديدست آن رخان *** پيش او جانست اين تف دخان

انسان وقتى از بركت فكر و انديشه ، در خود و احوالش و در عاقبت كارش ، به عروة الوثقاى هدايت متصل شد ، و به صحنه پر شور نبوت و ولايت با لطف الهى قدم گذاشت ، تمام نيرو و قوا و استعدادهاى خود را به تصرف امر و نهى مولا در مى آورد ، و اين راه را با پاى جان مى پيمايد ، و سعى مى كند از آنچه كه دوست نمى پسندد دور بماند ، و هرچه را كه مولا مى خواهد انجام دهد ، اين زمان است كه به قول قرآن درهاى بركات آسمان و زمين به روى او باز مى شود و جذبه هاى خاص الهى خانه دلش را روشن مى كند ، و جلوه معشوق در آئينه صاف قلب و جان او باعث مى شود كه نور عشق به حق در دلش روشن شود و هر لحظه كه بر او بگذرد آتش اين عشق تيزتر و سوزنده تر گشته تا او را به مقام نيستى و فنا بكشاند و همه وجودش جلوه اوصاف و اسماء معشوق گردد .

عشق و محبت كه نتيجه هدايت است ، و به قول قرآن مجيد در آيه 54 سوره مائده ( يحبّهم ويحبونه ) طرفينى است ، هم از جانب حق متوجه عبد است و هم از جانب عبد متوجه حق يكى از عالى ترين و مهم ترين و بلكه بالاترين احوال سالك و عارف است ، و از مهم ترين مبانى هدايت و عرفان اسلامى است .

عشق ذاتاً از مواهب الهى است نه از مكاسب بشرى ، زيرا نيجه كوشش عبد در راه خداست ، كه خداوند به مزد آن كوشش به عبد عطا مى كند ، و همان طور كه عشق و نور محبت موهبتى الهى است ، اگر جمله كاينات فعاليت خود را متمركز در خاموش كردن آن كنند از آن عاجز خواهند ماند .

عشق بزرگ ترين سرّ و رمز الهى است و تمام مذاهب و مسالك حق و كتب آسمانى زائيده آن است ، و به جز بناى محبت هيچ بنائى خالى از خلل نيست .

هرچه بر بنيان عشق و محبت استوار باشد حقيقت است و هرچه غير آن است وسوسه و قيل و قال و مايه تفرقه و جنگ و جدال است .

طفيل هستى عشقند آدمى و پرى *** ارادتى بنما تا سعادتى ببرى

با قدرت جاذبه عشق است كه عارف از قيد هستى رهائى يافته به درياى فقر و نيستى اتصال پيدا مى كند ، و در حقيقت مستغرق در عالم پر ارزش وصل مى شود ، مقامى كه قرآن از آن تعبير به مقام قرب كرده است .

مولانا در وصف اين محبت مى فرمايد :

از محبت تلخ ها شيرين شود *** از محبت مس ها زرين شود
از محبت دردها صافى شود *** وز محبت دردها شافى شود
از محبت خارها گل مى شود *** وز محبت سركه ها مل مى شود
از محبت دار تختى مى شود *** وز محبت بار بختى مى شود
از محبت سجن گلشن مى شود *** بى محبت روضه گلخن مى شود
از محبت نار نورى مى شود *** وز محبت ديو حورى مى شود
از محبت سنگ روغن مى شود *** بى محبت موم آهن مى شود
از محبت حزن شادى مى شود *** وز محبت غول هادى مى شود
از محبت نيش نوشى مى شود *** وز محبت شير موشى مى شود
از محبت سقم صحت مى شود *** وز محبت قهر رحمت مى شود
از محبت مرده زنده مى شود *** وز محبت شاه بنده مى شود

هدايت بالاترين نعمت خداست

انسان والا انسانى است كه در تمام برنامه هاى حيات داراى محاسبه باشد ، در آيات قرآن و روايات مهم اسلامى ، از انسان دعوت شده كه در تمام برنامه ها اهل حساب باشد ، محاسبه مسائل زندگى و محاسبه واقعيات از آدمى موجودى منظم و پر منفعت خواهد ساخت .

انسان قبل از ورود به هر كارى ، اگر نسبت به آن كار و نتيجه آن در زندگى داراى حال محاسبه باشد كمتر زيان خواهد ديد و شايد بتوان گفت دامنش به ضرر و خسارت آلوده نخواهد شد .

از مراحلى كه انسان واجب است به محاسبه برخيزد ، مسئله نعمت هاى خدادادى است ، فكر كند و محاسبه نمايد پروردگار مهربان چقدر نعمت ، اعم از مادى و معنوى نصيب او كرده ، و اين نعمت هاى ظاهرى و باطنى را براى چه هدفى در اختيار انسان قرار داده ؟

از طريق محاسبه نعمت ها آدمى به ميدان شكر منعم مى رسد ، و هر نعمتى را براى اداى شكر واقعى در همانجائى مصرف مى كند كه ولى نعمت از او خواسته .

آنان كه نسبت به نعمت ها اهل محاسبه نيستند ، نعمت را در غير محل خودش مصرف مى كنند ، و گناه و عصيان و تخلف و تمرد هم غر از مصرف كردن نعمت در جاى غير خودش چيزى نيست .

اين كه مى گويند قدر نعمت را بدانيد ، معنايش اينست كه نعمت را در همانجائى خرج كنيد كه خداوند فرمان داده .

مسئله خرج كردن نعمت به جاى خودش آن قدر مهم و با عظمت است كه اكثر مردم از جاده آن منحرفند تا جائى كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد :

( وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ )(27) .

اندكند آنان كه شكر گذار نعمت اند .

انسان وقتى در آيات قرآن و معارف اسلامى و اوضاع و احوال مردم جهان دقت مى كند به حقيقت به اين نتيجه مى رسد ، كه در ميان نعمت هائى كه خدوند به انسان عنايت فرموده ، هيچ نعمتى بالاتر و پر ارزش تر از نعمت هدايت نيست .

شما بين اهل هدايت و ضلالت از نظر اخلاق و عمل و راه و روش بسنجيد ، و ببينيد چه اندازه بين اين دو طايفه فرق است .

اهل ضلالت از هر حيوانى شريرتر و درنده تر و پليدترند ، اهل هدايت يك پارچه نور و فضيلت و بزرگوارى و كرامت اند .

سرحلقه اهل هدايت انبيا و امامان و اولياء حقند و در طول آن بزرگواران اهل ايمان در دوره تاريخ حيات ، شما اعمال و كردار و اخلاق اين والا انسانها را با كسانى كه در مقابل اينان قرار داشتند بسنجيد و سپس قضاوت كنيد ، كه در ميان نعمت ها ، نعمت هدايت از چه جايگاه بلندى برخوردار است .

روايتى در كتب معتبره از قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد شده ، كه در آن روايت ثواب هدايت نمودن يك نفر بدست يك هادى بيان شده ، عظمت ثواب در حدى است كه به محاسبه محاسبه گران عالم نمى آيد ، وقتى هدايت كردن يك انسان آنقدر ثواب داشته باشد ، ثواب دارا بودن هدايت چقدر است ؟!

در آن روايت كه در جلد دوم «سفينة البحار» صفحه 700 آمده چنين مى خوانيم :

عَنْ عَلِيٍّ (عليه السلام) قالَ لَمَّا بَعَثَني رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ إِلَى الْيَمَنِ قالَ يَا عَلِيُّ لا تُقاتِلْ أَحَداً حَتّى تَدْعُوهُ إِلَى الإِسْلامِ وَأَيْمُ اللهِ لَئِنْ يَهْدي اللهُ عَلى يَدَيْكَ رَجُلا خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَلَكَ وِلائُهُ .

على (عليه السلام) مى فرمايد : زمانى كه پيامبر عزيز اسلام براى تبليغ دين مرا به يمن فرستاد فرمود : يا على با كسى مقاتله نكن مگر اين كه او را به اسلام دعوت كنى ، قسم به خدا اگر حضرت حق يك نفر را بدست تو هدايت كند ، براى تو بهتر است از آنچه كه آفتاب بر آن مى تابد ، و تو بر او ولايت پيدا مى كنى .

در روايت آمده ، زمانى كه نماز جماعت از ده نفر بگذرد ، اگر جن و انس نويسنده شوند ، و درخت ها قلم گردد ، و درياها مركب ، از عهده نوشتن ثواب آن بر نخواهند آمد ، در حالى كه نماز جماعت رشته كوچكى از عروة الوثقاى هدايت است ، بر اين حساب فكر كنيد كه خط هدايت كه شامل تمام مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى است از چه ثوابى بهره مند است .

با محاسبه دقيق مى توان گفت در ميان نعمت هاى الهى هيچ نعمتى از نعمت هدايت پر ارزش تر نيست .

آنچه آدمى را به مقامات و احوال كه در حدود هزار منزل است ، اول آن منزل بيدارى و آخر آن مقام فناست مى رساند هدايت است .

آنچه آدمى را از آلودگيها پاك و به پاكيها آراسته مى نمايد هدايت است ، آنچه آدمى را به مقام قرب حق و مقام خوشنودى مولا از عبد و به مقام حيات الهى و انسانى مى رساند هدايت است .

عمر گرانمايه اى كه بيش از يك بار در اختيار شما نيست بيهوده صرف نكنيد ، با عمر آنگونه معامله نكنيد كه به هنگام مرگ به قول قرآن مجيد با يك دنيا حسرت فرياد بزنيد پروردگارا ما را برگردان و به ما عمر دوباره كرامت كن تا به عمل صالح دست بزنيم و در جواب بگويند ساكت شو اين حرف بى حقيقتى است كه مى زنى و به دنبال مرگ عالم برزخ است .

بيائيد به انبياء و امامان رو كنيد و دست به دامن معلمى بزنيد كه شما را بدان طرف رهنمون باشد ، با اشكى روان و دلى سوزان به پيشگاه دوست رو كنيد و از حضرتش مقام با عظمت هدايت را بخواهيد كه سائل از اين درگاه هرگز محروم نمى شود .

اين فقير در مقام مناجات با دوست اينچنين سروده :

الهى اى كريم بنده پرور *** گدايت را مكن محروم از اين در
تو اى صبح اميد مانده از راه *** مرا هم كن عنايت قلب آگاه
زبانم را به ذكرت باز گردان *** دلم با عشق خود دمساز گردان
بخوان دل را به كوى آشنائى *** گدايم من كرامت كن نوائى
ز غير خود دلم را شستشوئى *** مشامم را ز عطر عشق بوئى
به الطاف تو من اميدوارم *** به جز تو صاحبى ديگر ندارم
ز پا افتاده اى را شاد گردان *** تو از بند غمش آزاد گردان
نگردد كم ز الطافت الهى *** پذيرى گر گدائى گاه گاهى
نوازش كن كه من محتاج نازم *** سراپا من تو را غرق نيازم
به احسانت روانم زنده گردان *** مرا در عشق خود پاينده گردان
بگير از لطف خود اى دوست دستم *** كه من از عشق تو مخمور و مستم
اگر گوئى مرا اى بنده من *** رود تا عرش اعلا خنده من
هر آن كو با تواش پيوند باشد *** هميشه دل خوش و خورسند باشد
الا اى آن كه مسكين را پناهى *** برونش آور از چاه تباهى

در هر صورت به قول امام ششم در جمله دوم روايت طاعت حق علامت هدايت است ، و كسى كه آلوده به گناه است از حبل الله هدايت جداست و اصل و ريشه هدايت هم ذكر است ذكر به آن صورتى كه در طول نوشتار معنا شد .