بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول شیخ بهائی, شیخ بهائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     KASHK001 -
     KASHK002 -
     KASHK003 -
     KASHK004 -
     KASHK005 -
     KASHK006 -
     KASHK007 -
     KASHK008 -
     KASHK009 -
     KASHK010 -
     KASHK011 -
     KASHK012 -
     KASHK013 -
     KASHK014 -
     KASHK015 -
     KASHK016 -
     KASHK017 -
     KASHK018 -
     KASHK019 -
     KASHK020 -
     KASHK021 -
     KASHK022 -
     KASHK023 -
     KASHK024 -
     KASHK025 -
     KASHK026 -
     KASHK027 -
     KASHK028 -
     KASHK029 -
     KASHK030 -
     KASHK031 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : آدمى زادگان ، چه بينوايند! اگر آنچنان كه از نيازمندى مى ترسند، از آتشمى ترسيدند. از هر دو نجات مى يافتند. و چنان كه به دنيا علاقه مى ورزند، به بهشتاشتياق مى ورزيدند، هر دو را در مى يافتند. و چنان كه به ظاهر از بندگان خدا مىترسند، در باطن ، از خدا مى ترسيدند، در هر دو دنيا نيكبخت مى شدند.
ترجمه اشعار عربى
سروده خوارزمى :
فرزندان روزگار، از آن ، چه خوبى چشم دارند؟. آن كه پيوسته پروردگان خويش رامى كشد. آن كه دير زيد، مرگ دوستان خويش بيند و آن كه دير نزيد، خود به مصيبتدرماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مادر (ربيع بن خيثم ) چون او را در گريه و بيدارى ديد، گفت : اى پسركم ! ترا چه مىشود؟ مباد كه كسى را كشته باشى ! گفت : آرى مادر! گفت : آرى مادر! گفت ! او كيست تا ازخاندانش عفو تو خواهيم . بخدا كه اگر حال تو بدانند كه چگونه اى بر تو رحم آرند واز تو در گذرند! گفت : مادر! او نفس منست .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان بزرگان در (اخلاص ) سهل (بن عبدالله ؟) گفت : اخلاص ‍ آنست كه سكون وحركات بنده ، ويژه خدا باشد. ديگرى گفت : اخلاص از هر چه بر نفس سخت ترست . چه، او را از آن ، بهره اى نيست . و ديگرى گفت : اخلاص درعمل ، آنست كه آدمى ، پاداش كار خويش در دو جهان نخواهد. و (حارث ؟) محاسبى گفت :اخلاص ، بندگان را از كار خدا بيرون ساختن است . و ديگرى گفت : اخلاص ، دوام مراقبت وفراموش ‍ كردن همه لذت هاست . و جنيد گفت : اخلاص ، پاك ساختن كردارست از تيرگىها.
يحى معاذ (رازى ) گفت : طاعت ، گنجينه اى از گنجينه هاى خداست ، كه كليد آن ، دعاست وزبانه هاى كليد، لقمه حلال .
بشرحافى را گفتند: از كجا مى خورى ؟ گفت : از آنجا كه شما مى خوريد. اما، آن كه خوردو گريد، همچون آن كه خورد و خندد نيست .
عارفى گفت : اگر عشق باشد. چيزى از عاشق و عشقش نماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى بر عارفى گذشت ، كه نان و سبزى و نمك مى خورد. او را گفت : اى بنده خدا! ازدنيا، به همين خرسندى ؟ گفت : خواهى كسى را به تو نشان دهم كه به بدتر از اينخرسندست ؟ گفت : آرى ! گفت : آن كه به عوض ‍ آخرت ، به دنيا خرسند است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس گزمه اى ديد كه دزدى را مى زد. گفت : بنگريد! كه دزد آشكار دزد پنهان را مىزند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ذوالنون مصرى گفت : روزى از وادى كنعان بيرون رفتم . چون به بالاى وادى رسيدم بهناگاه ، سايه اى ديدم كه به سوى من مى آيد و مى گويد: (و بدا لهم من الله مالميكونوا يحتسبون ). مى گريست . چون سايه به من نزديك شد، زنى را ديدم با جبه اىبر تن و مشكى بر دست . و مرا گفت : كيستى ؟ - بى آن كه از من ترسد. - گفتم : مردىغريبم . گفت : اى فلان ! مگر با خدا غريبى يافت شود؟ با گفته او، به گريه افتادم .گفت : چه چيز به گريه ات انداخت ؟ گفتم : رسيدن دارو به دملى كه به خوبى رسيدهاست . و دارو به زودى به نجاتش آمد. گفت : اگر راست مى گويى ، چرا گريستى ؟گفتم : خدا بر تو ببخشايد! مگر راستگو نمى گريد؟ گفت : نه ! گفتم : براى چه ؟گفت : زيرا گريه دل را آرام مى كند. ذوالنون گفت : بخدا! از سخن او، به تعجب ماندم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
انوشيروان ، بزرگمهر را گفت : چه چيز براى انسان نيكوترست ؟ گفت : خردى كه باآن زندگى كند. گفت : اگر نبود؟ گفت : دوستانى كه او را به كارهاى شايسته وا دارند.گفت : اگر نبود؟ گفت : مالى كه با آن ، محبت مردم را به خود جلب كند. گفت : اگر نبود؟گفت : لالى يى كه با آن ، خاموشى گزيند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مرگى كه زود او راببرد.
حكيمى فرزند را گفت : اى پسركم ! بگذار! دينت برتر از عقلت باشد و كردارت برتراز گفتارت و ارزشت بيش از جامه ات .
حكيمى گفت : كارنامه اعمالتان را با بهترين كارها مجلد سازيد!
ديگرى گفته است : در اين روزها كه همچون پرندگان در پروازند، براى آخرت خويشكار كنيد!
معارف اسلامى
در گذشت ها:
جوهرى : 392، ابونصرفارابى :339، وزيرابن العميد: 366، صاحب بن عباد: 385،ابن سينا: 428، سيدمرتضى 436، سيد رضى :406، ابوالعلاى معرى : 449، امامالحرمين : 477، شيخ ابو حامد غرالى :505، برادرش ابوالفتوح : 520، جاراللهزمخشرى : 538، محمد شهرستانى : 548، شيخمقتول (شهاب الدين سهروردى ): 587، امام (فخر)رازى :606، شيخ ابن فارض : 632،شيخ محيى الدين بن العربى : 638، ابن حاجب : 646، ابن بيطار:646، قاضى بيضاوى: 685، محقق توسى : 672، علامه (قطب الدين ) شيرازى : 710، شيخ عبدالرزاق كاشى :735، جاربردى : 646، محقق تفتازانى : 762، علامه حلى : 726، ميثم بحرانى : 679،شاطبى : 590، ابن جوزى : 597، ابوالبقاء: 616، جلاالدين قزوينى : 739، نواوى :676، بديع (الزمان ) همدانى : 398، آمدى : 631، جعدى : 687.

روانست پيوسته از شهر هستى
به ملك عدم از پى هم قوافل
شعر فارسى
از سنايى :
زود بخش سبك عنان ، فلكست
پير با طبع كودكان فلكست
در سخاوت ، به كودكان ماند
بدهد زود و زود بستاند
تفسير آياتى از قرآن كريم
در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است :
عجب است از كسى كه خوبى يى را كه در او نيست و به وى نسبت مى دهند،خوشحال مى شود و بدى يى را كه در او هست ، مى گويند و به خشم مى آيد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه به كودكى جايى كه خواهد نشيند، در بزرگى ، جايى نشيند، كهناخوش دارد. و چون صواب آيد، جواب رود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اشعب طماع را گفتند: بدين سن و سال رسيدى و حديثى ازبر ندارى . گفت : چرا بخدا!هيچ كس همچون من ، از (عكرمه ) نشنيده است . گفتندش : بگوى ! گفت : از عكرمه شنيدم كهاز ابن عباس روايت كرد، كه رسول خدا گفت : دو صفت است كه در كسى جز مؤمن ديده نشود.يكى از آن دو را عكرمه فراموش كرد و ديگرى را من از ياد بردم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يكى از بزرگان گفته است : از نشانه هايى كه پروردگار ازبنده اى روى بر تافتهاست ، آنست كه او را به كارهايى مشغول سازد كه نه دنياش را مفيد افتد و نه دينش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى فرزندان را گفت : اى فرزندان ! با هيچ كس دشمنى مكنيد! حتى اگر از او گمانزيان ديدن داشته باشيد و از دوستى هيچ كس نپرهيزيد! حتى اگر گمان كنيد كه به شماسودى نرساند. زيرا، ندانيد كه چه هنگام بايد از دشمنى دشمن ترسيد و چه وقت بهدوستى دوست اميد داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عباس بن احنف ، چون شعرى نيك مى شنيد، به طرب مى آمد و از خود بيخود مى شد. اسحاقبن ابراهيم موصلى گفت (عباس بن احنف ) روزى به نزد من آمد و شعرى از (ابن دمية ) براو خواندم بدين مضمون : (اى صبا! كى از نجد گذشتى ؟) پنج بيت از شعر را كهخواندم ، به طرب آمد و تلوتلو خوران ، خويش را به ستونى رساند و گفت : از زيبايىاين شعر سر بدين ستون كوبم و ما او را گفتيم : با خويش مدارا كن !
شعر فارسى
يكى از شاعران فارسى زبان گفته است :
شده از برگ و شكوفه به خلاف معهود
نوجوانى درخت اخر و پيرى اول
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : آن كه حرام ، يا (شبهه ناك ) خورد، از درگاه حق رانده است . مگر نمىبينى كه از ورود به خانه او ممنوع است و آن كه وضو ندارد، از دست زدن به كتاب حقمنع شده است . با آن كه جنايت و بى وضويى ، دو اثر مباح اند. پس ، آن كه به حرام ، ونجاست شهوات آلوده شده است ، چگونه خواهد بود؟ كه بناچار از ساخت قرب حق مطرودستو از ساحت كبريايى او محروم و حق ورود به حرم او را ندارد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
چون هارون الرشيد مرد، شاعران به تهنيت جلوس ، و تعزيت مرگ پدر، به نزد امين آمدند.و نخستين كسى كه اين شيوه ابداع كرد. يعنى تهنيت و تعزيت ، ابونواس بود. كه بر امينوارد شد و شعرى بدين مضمون خواند: سعد و نحس باهمند و مردم در وحشت و انس اند. چشممى گريد و دندان مى خندد و ما، در سوگ و عروسى ايم . دندانمان را بر نشستن قائم مىخنداند و ديده مان را مرگ رشيد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از سخنان غزالى در تفاوت اميد و آرزو: اصل و پايه دارد و آرزو،اصل و پايه اى ندارد. مثلا كسى كه بكارد و بكوشد و خرمن كند، سپس بگويد اميدوارم كهمحصول من ، از هر قفيز، فلان مقدار باشد. اين ، اميد است . و ديگرى ، نه بكارد و نهروزى كار كند. مى رود و مى خوابد و سالى به غفلت مى گذراند، و چون وقت خرمن رسيد،گويد اميدوارم كه محصول من يكصد قفيز باشد. بايد گفت : اين از كجا؟ و اين ، آرزوستكه اصل و پايه اى ندارد.
نظير اين است كه بنده اى ، در عبادت خدا بكوشد و دست از گناه بردارد، آنگاه بگويد:اميدوارم كه خداوند، اين اندك از من بپذيرد. و ناتمام مراكامل سازد و به ثواب برساند. اين نيز اميد است . اما، اگر غفلت كند و ترك طاعت كند وگناه بورزد و نسبت به خشم خدا و رضايت و وعد و وعيد او بى اعتنا باشد، و آنگاهبگويد: از خدا اميد بهشت و رستن از دوزخ دارم . اين نيز آرزوست كه هيچ بهره اى ندارد وآن را خوش بينى جاهلانه ناميم .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
كسى گفت : (اباميسره )ى عابد را ديدم كه از فرط عبادت ، دنده هايش ‍ بيرون زده بود.او را گفتم : - خدا رحمت همه گير خود را شامل تو گرداناد! - خشمناك شده و گفت : مگرنشانه اى نوميدى ديده اى ؟ كه (ان رحمة الله قريب من المحسنين ) و بخدا! كه سخن او مراگرياند. عاقل را سزوار است كه به احوال پيامبران وابدال و اولياء و جهد آنان در طاعات و صرف عمرشان در عبادات كه شبانروز سستى نمىپذيرد، بنگرد. آيا آنان را به خدا گمان نيكو نيست ؟ چرا! بخدا! كه آنان به گسترشرحمت خداوندى آگاهند و نسبت به بخشش او گمان نيكو دارند. اما، بدان ! كه آن بى جهد وكوشش ، آرزوى محض و غرور است . پس ، در عبادت و طاعت بكوشيد تا اميد به رحمت اوشما را حاصل شود كه نيكوترين بضاعت است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : به يقين مى دانم كه اعمال من پذيرفته درگاه خدواندى نيست . گفتند:چگونه است آن ؟ گفت : مى دانم كه عمل بايد چگونه باشد، تا پذيرفته شود. و مى دانمكه من بدان شيوه عمل نكرده ام . پس مى دانم كهاعمال من پذيرفته نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ابن معتز: وعده دنيا به خلاف مى انجامد و هستى اش به نيستى مى كشد. چهبسيار خوابيده در سايه خويش را بيدار كرده است و به آنان كه به اميد داشته اند، خيانتورزيده است . تا علمش منقطع شده است و به كار خويش پرداخته . نيش پشه مرگ ، رگزندگى او را بريده است و نيروى حركت را از وى گرفته . و رنج ها، چهره او را زردكرده و تازگى جمالش را از ميان برده اند. و همچون خطى از خاكستر در زير سنگ ها وخاك ها در آمده . دوستان او را به خاك سپردند و در خانه اى نهادند كه با كلنگ ساخته وبا سنگ هاى تيره پوشيده شده . او همانست كه همواره درمانده آرزوى خويش بود، تا در كاممرگ مستقر شد و روزگاران ، ياد او را محو كرد. و چشم ها به نيستى اش خو گرفتند.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در نهج البلاغه آمده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هنگام سفر به شام ، در مسير خويش ،جمعى از دهقانان شهر (انباز) را ديد كه با ديدن او پياده شدند و پيشاپيش او مىدويدند. و امام گفت : اين چه كاريست ؟ گفتند: روشى ست كه با آن ، اميرانمان را احترام مىكنيم . و او گفت : بخدا! كه اين كار به اميرانتان سودى نمى رساند و شما خود در دنيابه رنج افتيد و در آخرت بدبخت شويد و چه زيانبار است ، رنجى كه در وراى آن ،مجازات نيز باشد! و چه سود آورست آسايشى كه با آن ، ايمنى از آتش باشد!
شعر فارسى
از مثنوى :
نور مى گيرند اين استاره ها
جمله از خورشيد و اين ديواره ها
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمونين (ع ):
داروى تو، در وجود توست و نمى دانى ، و درد تو نيز از تست و آن را نمى شناسى .خويش را جرمى كوچك مى شمارى ، اما جهانى بزرگ در تو پيچيده است . تو آن كتابمبينى هستى كه حرف هاى آن ، پنهانى ها را آشكار مى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام على (ع ):
نفس ، به از دست دادن دنيا مى گريد. و مى داند كه سلامتى ، در ترك دنياست . انسان ،پس از مرگ خانه اى ندارد كه در آن ساكن شود. جز خانه اى كه پيش از مرگ ساخته است .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان بزرگان :
آن كه خويش را گرامى دارد، دنيا در چشم او خوار است به روزگار كودكى اسكندر،ارسطو او را گفت : چون به فرمانروايى رسى ، مرا در كجا جاى خواهى داد؟ و او گفت :آنجا كه فرمانبريت قرار دهد.
ترجمه اشعار عربى
خدايش پاداشن نيك دهاد!
از دوستت پاكى ها را بپذير! و كدورت ها را رهاكن ! روزگار عمر، كوتاه تر از آنست كهدوست را سرزنش كنى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمومنين (ع ) فرمود: نسبت همه شهرها بر تو يكسانست . بهترين شهرها آنست كهخواسته هاى تو را بر آورد. سخن نيكو صدقه است . صدقه ، خويشان را هم صدقه وهم صله است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است : هرگاه (هديه ) از درى وارد شود، (امانت ) از در بيرون رود. و نيز:خردمند، آنست كه امروز از بهر فردا بكوشد، پيش از آن كه كار از دست برود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مالك دينار كلاغى را ديد كه با كبوترى پرواز مى كرد. تعجب كرد و گفت : اين دو باهمندو از يك جنس نيستند. كمى بعد، به زمين افتادند و هر دو، لنگ بودند. گفت : چنين بود!
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
پوزش از گناه ، نشانه عصمت است .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حجة الاسلام ابو حامد محمد غزالى ، روزگارى در نيشاپور، شاگرد امام الحرمين جوينىبود و پس از مرگ وى ، از آنجا رفت و از كسان انگشت شمارى ست كه در دانش به جايىرسيد. سپس به بغداد رفت و شگفتى دانشمندان عراق را برانگيخت و شهرت يافت وتدريس در نظاميه به او واگذار شد. و در حدود سيصد تن از مدرسان بغداد و بيش از صدتن از فرزندان اميران در مجلس درس او حاضر مى يافتند. سپس ، همه اين ها را ترك كردو به زهد روى آورد، و گوشه نشين شد. و به عبادت پرداخت . روزگارى در دمشق ، اقامتداشت و در آنجا كتاب (احياء) را تصنيف كرد. سپس ، به بيت المقدس رفت و آنگاه به مصرو در اسكنريه مقيم شد. و سرانجام به وطن اصلى خويش - توس - آمد و خلوت گزيد وكتاب هاى سودمند كرد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
غزالى ، منسوب است به (غزاله ) از روستاهاى توس . از يكى از صالحان حكايت شدهاست كه گفت : غزالى را در بيابانى ديدم مرقع پوشيده و عصا و مشكى در دست . گفتم :اى امام ! تدريس در بغداد، بهتر ار اين نبود؟ نگاهى به تحقير بر من افكند و گفت : آنگاهكه ماه سعادت از فلك ارادت نورفشانى كند، خورشيداصول ، به مغرب وصول ، بال گشايد:
عشق (ليلى ) و (سعدى ) را رها كردم و به سوى همسفر نخستين منزلم بازگشتم .گرچه شوق هاى بسيار مرا خواندند كه : اين سرمنزل معشوق است . درنگ كن ! و فرود آى !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتاب هاى تاريخى آمده است كه : انوشيروان ، بر بزگمهر خشم گرفت و اورا در خانه اى تاريك به زندان افكند. و دستور داد تا او را به زنجير كنند. و روزگارىبه چنين حالى ماند. آنگاه كسى را نزد او فرستاد، تا از حالش بپرسد. فرستاده او راقويدل و آرام يافت . آنگاه ، او را گفتند: چگونه است كه در اين حالت سختى و تنگى ،ترا چنين فارغ مى بينيم ؟ گفت : شش آميزه را به هم درآميخته و خمير كرده و بكار داشته امو چنين است كه به اين حال مانده ام ، كه مى بينيد. گفتند: از اين آميزه ها ما را نيز بگوى ،تا به هنگام گرفتارى به كار بريم . و او گفت : اما، آميزه نخستين ، اطمينان به خداىعزيز و بزرگست . دوم اين كه : آن چه مقدرست ، همان خواهد شد و سوم اين كه محنت رسيدهرا صبر، بهترينست . چهارم اين كه : اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟ از اين رو، كار را بهزارى ، بيش از اين ، بر خود سخت نكنم . پنجم اين كه از اين وضع كه من ، در آنم ، بسياربدتر نيز خواهد بود. و ششم اين كه از اين ساعت ، تا بدان ساعت ، گشايشى خواهد بود.سخن بزرگمهر را به انوشيروان رساندند و او را آزاد كرد و گرامى داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى سقراط را به پستى نسبت نكوهش كرد و به شرف و رياست خويش ‍ نازيد. سقراط اورا گفت : شرف دودمان تو، به تو ختم مى شود. و بزرگى دودمان من ، از من آغاز مىگردد. من فخر دودمان خويشم و تو ننگ خاندان خويشى .
سخن عارفان و پارسايان
فضيل عياض گفت : نمى بينى كه خداوند چگونه دنيا را از دوستان خويش ‍ دور مى كند؟ وتلخى گرسنگى و عريانى و نيازمندى را به آنان مى چشاند؟ همچنان كه مادرى مهربان ،گاه ، در قنداق فرزند خويش ‍ (گياه صبر) مى پاشد و گاه (حضض مكى ) و قصدبهبود او را دارد.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
منصور - خليفه عباسى - سفيان ثورى را گفت : اى اباعبدالله ! چه چيز تو را از آمدنبرنزد ما باز مى دارد؟ و او گفت : خداوند سبحان ما را از شما باز داشته است كه گويد:(ولا تركنوا الى الذين ظلموا افتمسكم النار)
منصور، بارى سفيان را به درگاه خويش خواست و او را گفت : آن چه از من خواهى بگو!سفيان گفت : آن چه خواهيم ، دهى ؟ گفت : آرى . گفت : خواهم كه مرا به درگاه خويشنخوانى ، تا خود آيم . و چيزى به من ندهى ، تا از تو خواهم . و بيرون رفت . آنگاه ،منصور گفت : ما، مهر خويش در دل دانشمندان افكنديم و پذيرفتند مگر سفيان ثورى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ارسطو گفت : بى نياز، در غربت در وطن خويش است و نيازمند در وطن خوييش غريب است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالشمقمق ، شاعرى ظريف و مشهور بود كه به سبب ، ژندگى جامه اش از بيرون آمدناز خانه و ظاهر شدن ميان مردم شرم داشت . و يكى از دوستانش به قصد تسلى دادن او ازبدى حالش گفت : اى ابا الشمقمق ! ترا بشارت باد! كه روايت شده است كه برهنگاندنيا در آن دنيا پوشيده اند. و او گفت : اگر راست باشد، بخدا! كه من در روز رستاخيزبزاز خواهم بود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : مالى كه پس از مرگ به دشمن بگذارم ، بهتر از آنست كه در زندگى بهدوستى نيازمند شوم . اگر دشمن تو را بيند و خواهد، بهتر از آنست كه نيازمند شوى وحاجت به دوست برى .
چون دشمن به تو نيازمند شود، دوستدار بقاى تست و اگر دوست از تو بى نياز شود،ديدارت بر او خوار آيد.
جز پنج چيز، همه دنيا زايد است . نانى كه ترا سير كند، آبى كه تشنگى اتفرونشاند.، جامه اى كه تو را بپوشاند.، خانه اى كه در آن بنشينى .، دانشى كه بهكار برى ..
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفه است :
بسا پيروزمند پاكيزه رايى كه بى روزى ماند! بسا ناتوان بى كوششى كه گويى دردريايى از روزى غوطه ورست ! اين دليلى ست بر آن ، كه پروردگار را در خلق جهانيانرازى پنهانست كه فاش نشده است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بزرگى گفت : ما به درستى تشخيص اندازه چيزى كه مى بينيم ، يقين نداريم . و نيزبر تشخيص حجم حقيقى آن . و تشخيص چشم در اين موردقابل اعتماد نيست . زيرا، هر چه جسم مورد نظر نزديك تر شود، بزرگى آن در حسبينايى مى افزايد. و هر چه دورتر شود، كوچكتر مى گرد. و نيز اين اطمينان وجود نداردكه حجم مورد نظر، در حالت دورى و نزديكى ، هم اندازه حجم واقعى اش باشد. حدس مااين است كه هوايى كه ميان ما و جسم مورد نظر واقع شده ، موجب بزرگتر ديدن آن مىشود. و شايد اگر ديدن در خلاء انجام شود، جسم مورد نظر كوچك تر ديده شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را پرسيدند: زهد چيست ؟ گفت آنست كه در جستجوى نبوده نباشى ، تا بوده را ازدست بدهى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب (انيس العقلا) آمده است كه راه و رسم پادشاهان ايران آن بود كه چون يكى ازآنان بر دانشمندى خشم مى گرفت ، او را با نادانى به زندان مى انداخت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دولت نادان ، عبرت عاقلانست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
از عطا روايت شده است كه جابر گفت : مردى از بنىاسرائيل خرى داشت و گفت : خدايا! اگر تو نيز خرى مى داشتى ، او را با خر خويش علفمى دادم . يكى از پيامبران يهود اين سخن شنيد و پروردگار به او وحى كرد كه : هرانسانى به قدر عقل خويش سخن مى گويد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
خويشاوندى ، به دوستى نيازمندتر است ، تا دوستى به خويشاوندى . در رويدادهاىروزگار، گوهر مردان شناخته شود.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام محمد باقر (ع ) پدران خويش از اميرالمومنين روايت كرد كه : در برابر عذاب خدا، دوگونه پناه وجود دارد. يكى از آن دو، از ميان رفته است و آن ديگرى را پناه گيريد. اما آنامان كه از ميان رفت ، رسول خداست و آن كه باقى ست ، آمرزش خواهى ست . خداوندبزرگ فرمود: (وما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان معذبهم و هم يستغفرون ) وجامع نهج البلاغه گفته است : اين ، از خوبى هاى استخراج و ظرافت هاى استنباط است .
حكايات پيامبران الهى
چون بيمارى بر ايوب شدت يافت ، همسرش او را گفت : خداى بزرگ را نخوانى ؟ تاترا شفا دهد، كه بيمارى بر تو دراز كشيد. و ايوب او را گفت : واى بر تو! ما هفتادسال در نعمت بوديم ، بگذار! همان سال ها را در سختى مانيم . و چندان نپاييد كه شفايافت .
تفسير آياتى از قرآن كريم
در توراة آمده است كه : اى موسى ! آن كه مرا دوست دارد، از يادم نبرد. و آن كه اميد نيكىدارد. در خواستن اصرار ورزد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى ، (دزد دست بريده اى را) گفت : در دنيا، به چهار دينار، دست تو را كهعزيزترين عضو تست بريدند. و ايمن مباش ! كه به آخرت بدين سان عقوبتى سخت ترخواهى داشت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : ادب ، يكى از دو منصب است و گفت : برترى ، به خرد و ادب است نه بهاصل و نسب . زيرا، بى ادب ، نسب خويش تباه ساخته و بى خرد،اصل خويش گم كرده است . و گفت : ادب ، زشتى نسب را بپوشاند و وسيله رسيدن به هربرترى و شفيع آدمى به هر مذهب است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
باديه نشينى ، پسر را گفت : اى پسر كم ! ادب ، ستونى ست كه خردها را تاءييد كند وزيورى ست كه نسب هاى غير اصيل را زينت دهد و دانا از آن بى نياز نيست . هر چند طبعىدرست داشته باشد. زيرا، به ادب نيازمندست . تا شكوفا شود، همچنان كه زمين از آببى نيازنيست ، تا بارور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه چون با كسى دوست شديد، نام او و نام پدرش و دودمانش و نشانىخانه اش را بپرسيد! كه شرط دوستى ست . و دلالت بر صفاى دوستى دارد. و گرنه ،دوستى كند فهمانست . شعر:
اى آدمى زاد! چون مادرت ترا بزاد، مى گريستى و مردم ، پيرامون تو مى خنديدند.بكوش ! تا چنان باشى ، كه به روز مرگت ، آنان بگريند و تو خندان باشى .
فرازهايى از كتب آسمانى
در فقه آمده است كه : درآن چه بدن را سودمندست ، اسراف نيست . اسراف ، آنست كهمال را تلف كند و بدن را زيان دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : زياده روى در خوبى ، اسراف نيست . همچنان كه در اسراف ، خوبىنيست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
عمربن خطاب به نزد پيامبر (ص ) آمد، و او را بر حصيرى خوابيده ديد. و نقش حصير بربدنش مانده . عمر در آن باره با پيامبر گفت . و او (ص ) گفت : آهسته تر! اين ، پادشاهىنيست ! پيامبرى ست .
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه : چون مرد به چهل سالگى رسيد، و توبه نكند، شيطان بهصورتش دست كشد و گويد: پدرم به فداى اين صورت ! كه رستگار نخواهد شد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
لقمان فرزند خويش را گفت : پسركم ! خطاهاى خويش را تا به هنگام مرگ ، پيش چشمدار! و نيكى هايت را به دل مگير! كه آن كه فراموش نكند، شمارآن را خواهد داشت .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، صوفى يى را ديد كه حجامتگرى را گفت : به خشنودى خدا سرم بتراش ! و چونتراشيد، شبلى ، حجام را چهل دينار داد و گفت مزد خويش را در خدمت به اين فقير بستان !حجام گفت : من به خشنودى خدا كار كردم و پيمان خويش با خدا بهچهل دينار نشكنم شبلى دست بر سر زد و گفت : همه از من بهترند، حتى حجامتگر.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
هر حيوانى به استنشاق هوا نياز دارد. و حيوان ، تنها از راه بينى نفس ‍ مى كشد. اما، انسان، هم از راه بينى و هم از راه دهان . و علت آن ، اينست كه انسان ، سخن مى گويد، و آن ، ازراه تقطيع حروف صورت مى گيرد، كه برخى از آن ها مخرجشان بينى ست و بايد هوا درآن نفوذ كند. دام پزشكى ، براى باز كردن دهان اسبى از وسيه اى استفاده كرد كه آن رادر بينى حيوان انداخت و آن ، راه بينى رابست و اسب مرد.
بويايى انسان ، از ديگر حيوانات ضعيف ترست . و براى شنيدن بو، نيازمند گرم شدنجسم ، يا خراش دادن آن و يا جدا كردن پاره اى از آنست .
در بالاى چشم ، دو سوراخ باريكست كه از گوشه چشم ، بهداخل آن ، راه دارد. و از آن سوراخ ‌ها، بوهاى تند، به چشم مى رسد و بدين علت است كهچشم از بوى زير بغل رنج مى برد و از بوى پياز به اشك مى آيد و از اين سوراخ ‌هامواد زايد غليظ درون چشم ها، همراه با اشك ، وارد بينى مى شود. و اگر به سببى اين دومنفذ بسته شود، مواد زايد، فزونى مى گيرد و بيمارى هاى گوناگون چشم فرا مىگيرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفت : بيمارى ، زندان جسم است و غم ، زندان روح .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابن ابى صادق ، زيباروى بود و اخلاق پسنديده داشت . و بخش هايى از حكمت را نيز مىدانست . پادشاه ، او را بهت خدمت فراخواند. در پاسخ گفت : به آن چه دارد، بسى قانعست، و براى خدمت پادشاه پسنديده نيست . و آن كه به اكراه به خدمت در آيد، از خدمتش نفعىحاصل نيايد.
حكايات پيامبران الهى
طاووس (يمانى ) گفت : شبى در (حجر اسماعيل ) بودم ، كه على بى حسين (ع ) وارد شد.با خويش گفتم : مرديست از دودمان پيامبر (ص ) خوبست به دعاى او گوش فرادهم . شنيدمكه در اثناى دعا مى گفت : عبيدك بفنائك . سائلك بفنائك . مسكينك بفنائك . طاووس گفت :هرگاه اين جملات را مى خواندم ، خدا گشايشى در كار من ايجاد مى كرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از گذشتگان گفته است : براى هر مؤمنى ، مرگ بهتر از زندگى ست . زيرا، اگرنيكوكار باشد، خدا فرموده است : (و ما عندالله خير و ابق للذين آمنوا) و اگر بد كارباشد، پروردگارا مى فرمايد: (ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لا نفسهم انمانملى لهم ليزداد او اثما و لهم عذاب مهين )
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فيلسوفى گفت : انسان ، جز به مرگ نمى تواند. انسانيت را به مرحلهكمال برساند.
شاعرى گفت :
خدا، مرگ را از ما جزاى نيكو دهاد! زيرا، مرگ از هر مهربانى براى ما مهربان تر است .به زودى ، مردم را از آزار رهائى مى دهد، و به خانه اى كه برتر از اين خانه است ،نزديك مى سازد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
واعظى گفت : شيطان ، مجاهدات عابدان و صفاى عارفان را تيره مى دارد. زيرا، آنان را درجامعه اى مى بيند، كه روزى از آن او بود. و آنان را به ولايتى نازش مى بيند، كه اوداشت . و واضح است كه هر آن كه از ولايتى عزل شود، با آن كسى كه به جاى وىبنشيند، دشمنى كند. به رشك ولايت و بر حسرت نوازش و مهربانى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : مباد! كه با همه اصرارى كه ترا در دعاست ، تاءخير عطاىپروردگار نوميدت دارد. زيرا كه برعهده اوست كه آن چه را كه خواهد به تو رساند،نه آن چه را كه تو خواهى . و آنگاه كه او خواهد و نه آنگاه كه تو خواهى .
فرازهايى از كتب آسمانى
(زهد، دوگونه است ) يكى زهد عامه ، و آن ، زهد ظاهريست و ديگرى زهد خاصه و آن ،چنانست كه دنيا در نظرت چيزى نباشد، كه از آن دورى كنى . و در نزد تو، بى نيازى ونيازمندى يكى باشد و جامه كهنه و نو و طعام خوب و بد، بر تو يكسان باشد. چنان كهاميرالمومنين على ، كه - درود خدا بر او باد! فرمود: ايمان آدمى ، آنگاه بهكمال مى رسد، كه از پوشيدن هيچ جامه اى ننگ نداشته باشد و از خوردن هيچ خوراكىابراز تنفر نكند. و اشاره به قرآن كريم داشت كه خدا مى فرمايد: (لاتاءسوا على مافاتكم و لا تفر حوا بما آيتكم )
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : اين نفس ، در نهايت پستى و بى اعتبارى و نادانى و غفلت است . و آگاه باش! كه اگر گناهى ورزد، يا به شهوتى بپردازد، اگر خدا و پيامبر و كتاب هاى آسمانىو نيكوكاران گذشته و مرگ و گور و رستاخيز و بهشت و دوزخ را بر او عرضه كنند، تااز گناه باز ايستد، و ترك شهوت كند. فرمان نبرد. اما، چون گرسنه اش بدارند، آرامگيرد و خوار شود و پس ‍ از آنهمه سختى ، نرم گردد و ترك شهوت كند.
خدايش نيكى دهاد! كه گفت :
به نان سازند مردم رام هر سگ را، وليكن تو
اگر خواهى كه گردد رام نفس سگ ، مده نانش !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بدان ! كه زشت ياد (غيبت ) صاعقه كشنده است و آن كه ورزد، همچون كسى ست كه بهمنجنيقى ، اعمال نيك خويش را به شرق و غرب مى اندازد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حسن بصرى را گفتند: فلان كس ، ترا به زشتى ، ياد كرد. طبقى رطب برايش ‍ فرستادو گفت : شنيدم : حسنات خويش را به من بخشيده اى . اينك ! اين خرما به جبران آن بستان !
حكاياتى از عارفان و بزرگان
نزد عبدالله بن مبارك ، سخن از زشت ياد به ميان آمد و او گفت : اگر مى خواستم زشت يادكنم ، از مادر خويش مى گفتم . كه او را از هر كس به حسنات من سزاوارترست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث ، از پيامبر (ص ) آمده است كه فرمود: در كار بكوشيد! و چون از كارى بازمانديد، از گناه ، دورى جوييد!
محمد بن يعقوب (كلينى ) به استناد از جعفر بن محمد صادق (ع )نقل كرده است كه پيامبر (ص ) فرمود! برترين مردم آنست كه شيفته عبادتست . و آن را درآغوش گيرد، و از دل ، دوست دارد. و به همه اعضا از آناستقبال كند، و به زارى به خدا روى آورد. و از گشايش ، يا سختى دنيا نگران نباشد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : برادر تو كسى ست كه پيش از سخن گفتن ، به ديدار، ترا پند دهد.
شعر فارسى
ازنشناس :
از بخت بدست بى سرانجامى من
وز سستى طالعست ناكامى من
هرچند به حال خويشتن مى نگرم
جمع آمده اسباب پريشانى من
شعر فارسى
از نشناس :
فصاد، به قصد آن كه بردارد خون
شد تيز كه نيشتر زند بر مجنون
مجنون بگريست . گفت : از آن مى ترسم
كايد بدل خون ، غم ليلى بيرون
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : يابم ، آن چه نخواهم و آن چه خواهم ، نيابم .
سخن عارفان و پارسايان
عبدالله بن مسعود گفت : مردار شب و قطرب روز نباشد!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امير المومنين (ع ):
شيرينى دنيا، زهرآگين است . هان ، شيرينى زهر آگين مخور! خواه در گشايش باش ! وخواه در سختى ، زمانه از اين هر دو گروه مى برد. هر كارى چون بهكمال رسد، زوال آن آغاز شود. در انتظار زوال باش ! آنگاه ، كه گفتند:كامل شد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى ، مراد خويش را گفت : مرا وصيتى فرا گير كن ! گفت : سفارش ‍ پروردگار رابه همه پيشينيان و واپسينيان به تو گويم ، كه فرمود: (ولقد وصيناالذيناوتوالكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقو الله ) و بى ترديد كه پروردگار به صلاحبنده آگاه ترست و بخشايش و مهربانى او، به بنده بيش ‍ از ديگرانست . بنابراين ،اگر در دنيا، خصلتى براى بنده بهتر و جامع تر و گرانقدرتر از (نيكى ) بود،سزاوار بود كه آن را ياد كند و بندگان را بدان سفارش كند. پس چون به (نيكى )اكتفا كرد، پيداست كه همه نصايح و راهنمايى ها و آگاهى ها و استقامت و خير، در آن ،جمعست .
ترجمه اشعار عربى
از يكى از شاعران :
اگر ارزش نفس خويش ندانستى و حق آن را خوار شمردى ، مردم ، آن را خوارتر دارند اينك !نفس خويش گرامى دار! و اگر جايگاه آن تنگ است ، جايگاهى ديگر بجوى !
از خانه اى كه جايگاه خوارى ست ، پرهيز كن ! زيرا اگر نيكوكاران در آن جاى گزيند،بدكار به شما آيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ماءمون گفته است : اگر دنيا خويش را توصيف مى كرد، چنان كه ابو نواس ‍ توصيف كردهاست ، وصف نمى كرد. كه گفت : اگر دانايى ، دنيا را بيازمايد، بر او آشكار گردد، كهدشمنى در جامه دوست است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دنيا را بهر سه چيز خواهند: بى نيازى و شرف و آسايش . اما، آن كه زهدورزد، به عزت رسد، و آن كه قناعت پيشه كند، بى نياز شود و آن كه سعى خويش كمكند، استراحت يابد.
از سخنان بزرگانست : بردبارى تو بر فروتر از خود، عيب خوارى ترا نزدزبردستان مى پوشاند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى به حال مرگ افتاد. برادرش بزارى مى گريست . محتضر او را گفت : اى برادر!گريه مكن ! كه بزودى در مجلسى كه از من ياد شود، خندانى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
جالينوس گفت : منظور من از (خوردن ) آنست كه زنده مانم و ديگران زنده اند، تابخورند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى ، مردى را ديد كه دست مى شست . او را گفت : آن را خوب بشوى ! كه شاخ ريحانصورت تست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : اگر سه چيز نمى بود، آدمى سر به هيچ چيز فرود نمى آورد: بينوايى وبيمارى و مرگ . يا اينهمه ، از جست و خيز و نخوت ، باز نمى ايستد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: سفر كدام آدمى دورترست ؟ گفت : سفر آن كه در جستجوى برادرىنيكوكارست .
شعر فارسى
از نشناس :
آن چه پيش تو غير از آن ، ره نيست
غايت فهم تست ، الله نيست .
شعر فارسى
خدا خير دهاد! افضل الدين كاشى را كه گفت :
گفتم : همه ملك حسن ، سرمايه تست خورشيد فلك چو ذره در سايه تست
گفتا: غلطى ! زما نشان نتوان يافت از ما تو هر آن چه ديده اى ، پايه تست
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بليغى را گفتند: نيكوترين گفتار كدامست ؟ گفت : آن كه لفظش به گوشت زودتر ازمعنى اش به قلبت نرسد.
شعر فارسى
شاعرى سرود:
اى عاشق و زاهد از تو در ناله و آه !
نزديك تو و دور ترا حال تباه
كس نيست كه از تو جان تواند بردن
آن را به تغافل كشى ، اين را به نگاه .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از آنجا كه تجانس از پايه هاى برادرى و دوستى ست . بسيارى خرد و فضيلت ، ايجابمى كند كه افرادى از اين دست ، نادر باشند. زيرا كه شخص با فضيلت ، در جستجوىكسى همانند خويش است . و افراد با فضيلت و خردمند، از نادانان و احمقان بسيار كمترندو چون برگزيدگان هر گروه كم اند، از اين رو، خردمندان كم اند و نادانان بسيار.
شعر فارسى
خدايش جزاى نيك دهاد! آن كه اين شعر گفت :
پيش تر از مرتبه عاقلى غافلى يى بود، خوش آن غافلى !
شعر فارسى
از مؤلف :
اى برده به چين زلف ، تاب دل من !
وى كشته به سحر غمزه خواب دل من !
در خواب مده وهم به خاطر! كه مباد!
بيدار شوى زاضطراب دل من .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فروتنى افلاطون در پيشگاه پروردگار، بدين سخنان بود: اىاصل همه علت ها! اى آن كه هميشه بوده اى ! اى آغازگر حركات نخستين ! اى آن كه هرگاههر چه خواسته اى ، انجام داده اى . تا آنگاه كه در جهان طبيعت هستم ، سلامتى نفسانى را ازمن مگير!
و دعاى فيثاغورث چنين بود: اى حيات بخش ! آنگاه كه بر راه راست هستم ، مرا از جهانطبيعت به كنار خويش بر! كه نامستقيم را پايان درستى نيست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
بشر بن منصور، از عابدان بود. روزى ، نمازش به درازا كشيد. و چون نگريست مردى راديد كه به نشانه خشنودى در وى مى نگرد. بشر، او را گفت : آن چه از من ديدى ، ترا بهشگفتى نياورد! كه ابليس نيز روزگارى دراز، با ديگر فرشتگان به پرستش خدامشغول بود. و سپس ، چنان شد، كه شد.
سخن عارفان و پارسايان
صوفى يى را پرسيدند: مؤمن چه هنگام به بدكارى روى آورد؟ گفت : آنگاه كه درخويش گمان نيكوكارى برد.
شعر فارسى
شاعرى گفته است :
اى دل طلب علوم در مدرسه چند؟
تحصيل اصول حكمت و هندسه چند؟
هر فكر بجز ذكر خدا وسوسه است
شرمى زخدا بدار! اين وسوسه چند؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول و (عليان مجنون ) به نزد هارون رفتند. رشيد با آنان سخن مى گفت و ايشان بهغلط پاسخ مى دادند. هارون گفت : نطع و شمشير بياورند. عليان گفت : دو ديوانه بوديمو اينك سه ايم .
ترجمه اشعار عربى
شعريست از اديبى :
اگر با دوستى خلف وعده كردى و تو را بر آن ، نكوهش نكرد. ديگر به او باز مگرد!كه دوستى اش تكلفى بيش نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از نامه هاى ارسطو به اسكندر: در تدبير كار خويش ، نه شتابزدگى كن ! و نهكندكارى همراه با غفلت ! تجانس را مراعات كن و دو تن را كه همسنگ يكديگرند به كاربگمار! تا نيرو فزونى گيرد. و آن كه از سنخيت ، بى بهره است از كار بينداز! تاحقيقت او بر تو آشكار شود. از خلف وعده بپرهيز! كه ننگ است . چشم پوشى كن ! كهزينت تست ! بنده حق باش ! كه بنده حق آزاد است . خود را به خويشانت بنما! كه تو ازآنانى و به يارانت بنما كه قدرت تو از آن هاست و به رعيت بنما كه براى آنانى
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ديوجانس كلبى ، از پايه هاى حكمت يونان ، مردى پرهيزگار بود، كه به جمعمال نمى پرداخت و خانه اى نداشت . وقتى اسكندر او را به خويش ‍ خواند، به پيام رسانگفت : او را بگوى : همان كه تو را از ما باز مى دارد، ما را از تو باز مى دارد. تو، بهسبب بى نيازيت كه بازبسته به قدرت است از ما بازداشته اى و ما، به سبب تكيه اىكه به قناعت داريم ، از تو باز داشته ايم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اديبى گفته است : اگر خردمندان انصاف مى داشتند، مى دانستند كه قلم ، معنى پرداز است .همچنان كه برادر نسبى اش (نى ) نغمه پردازست . اين يك ، تازه هاى حكمت مى آورد و آنيك ، نغمه هاى شگفت . هر دو در طرب انگيزى يگانه اند. اما، اين يكى ، با گوش بازىمى كند و آن يك با مغز.
به خدا سوگند! تاكنون نشده است كه نكته اى ادبى بشنوم و سراسر قلبم ابرازشادمانى نكند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ابراهيم خواص ، در هيچ شهرى بيش از چهل روز نمى ماند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، بارى ، در ماه رمضان ، پشت سر امام نماز مى گزارد. امام در نماز اين آيه خواند:(ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ) شبلى صحيه اى دردناك بزد. كه مردم پنداشتندجان داد. سپس ، لرزيدن گرفت و مى گفت : ياران را چنين خطاب كنند! ياران را چنين خطابكنند! و بارها گفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب (عزلت ) از احياء(العلوم ) آمده است كه : پيامبر (ص ) كالايى خريد و خويش ،آن را مى برد. دوستى او را گفت : اى پيامبر! به من ده ! تا ببرم . و او فرمود: صاحبكالا، به بردن آن سزاوارترست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
على (ع ) خرما و نمك را در جامه خويش مى ريخت و به خانه مى برد، و مى گفت : ازكمال كامل ، كاسته نمى شود، كه نيازمندى هاى زن و فرزند خويش را به خانه برد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
حسن بن على (ع ) را بر بينوايان گذر افتاد كه پاره هاى نان پيش رو داشتند و مىخوردند و او را به طعام خويش خواندند. امام به راه نشست و با آنان خورد. آنگاه ، سوارشد و مى گفت : (ان الله لا يحب المتكبرين )

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation