بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آشنایی با ادیان بزرگ, حسین توفیقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADYAN001 -
     ADYAN002 -
     ADYAN003 -
     ADYAN004 -
     ADYAN005 -
     ADYAN006 -
     ADYAN007 -
     ADYAN008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2-2- چگونه تسه و مقالات او 

چوانگ تسه پس از لائوتسه ، معروفترين فيلسوف تائوئيسم است و گفته مى شود وىدر قرن چهارم قبل از ميلاد تعاليم استاد فرضى خود، لائوتسه را نشر داده است . به اينحكيم سى و سه مقاله نسبت داده اند كه بسيارى از آنها قطعا از اوست . وى تحولات جهان رابه شكل دورانى ترسيم مى كرد و معتقد بود كه اضداد بر يكديگر تاءثير مى گذارندو از ميان مى روند. او معتقد به نيست خير و شر بود و براى بيان انديشه هاى خود ازتمثيلهاى بسيارى استفاده مى كرد.


3-2- دين رسمى  

براى نخستين بار در سال 165 م . يكى از پادشاهان چين معبدى به نام لائوتسه بنا كردو هداياى تقديم داشت ، ولى تائوئيسم پيشرفت چندانى نكرد تا آنكه در قرن هفتم ميلادىاين آيين در چين رسميت يافت . در آن زمان آيين بودا و مكتب كنفوسيوس در چين پيشرفت كردهبودند. افرادى به اين عنوان كه آيين بودا از كشور هندوستان به چين سرايت كرده و يكآيين بومى نيست ، به ترويج تائوئيسم پرداختند. آنان آداب و رسومى را بنا نهادند وبراى چيزهاى مختلف خدايانى را مطرح كردند. با اينحال ، اين آيين در چين پيروان اندكى داشت و كم كم از صحنه بيرون شد. با آنكه دولتكمونيستى چين با افكار مذهبى شديدا مبارزه مى كند، هنوز هم افرادى به جنبه هاى جادويىاين آيين علاقه دارند.


3- شينتو 

شينتو(Shinto)يعنى طريقه خدايان ، آيين باستانى ژاپن است . اين آيين الهه خورشيد بهنام اماتراسو(Amaterasu) را نگهبان سرزمين اجدادى مى داند و خاندان سلطنتى را ازنسل اين خدا و تجسم وى مى شمارد.


1-3- سابقه اجتماعى  

آيين مهاياناى بودايى در حدود سال 552 م . به ژاپن وارد شد و پس ‍ از برخورد باشينتو، سرانجام بسيارى از عناصر بودايى را به مذهب شينتومنتقل كرد. پرستش خدايان ملى و امپراطور، كرنش و قربانى براى مردگان و وطن پرستىاز آداب اين آيين است . نوعى فتوت به نام بوشيدو(Bushido)يعنى طريقه دلاوران كهتا اندازه اى از آيين زن الهام مى گرفت ، جوانمردى و مقاومت براى شرف را الزام مى كرد.بر اين اساس ‍ سربازان هنگام شكست ، طى مراسمى با يك خنجر مخصوص كه در سراسرعمر آن را همراه داشتند، شكم خود را پاره مى كردند و شهيد راه وطن شدند. آيين شينتو نيزبارها نوسازى شده است و پرستش امپراطور ازسال 1946 توسط خود وى منسوخ گرديده است . اكنون در ژاپن اين آيين در كنار آيينبودا به حيات خود ادامه مى دهد.


2-3- كتابهاى شينتو 

در آيين شينتو كتابهايى يافت مى شود كه آداب و سنن گذشتگان را در بر دارد. اينكتابها در زمانهاى مختلف تهيه شده و يكى از آنها كه درسال 806 م . نوشته شده ، داستانهاى كهن را در دفاع از طبقه روحانيوننقل مى كند. كتاب ديگرى از قرن دهم است كه فهرستى از عبادات و مناسك و رسوم شينتو،بويژه آداب پرستش امپراطور را شرح مى دهد.


3-3- ريوبو 

سرانجام ، آيين بودا در ژاپن در قرن هشتم ميلادى كاملا رواج يافت و مقامات كشور آن راپذيرفتند. در آن زمان لازم شد كه ميان آيين بومى و قديم شينتو از يك سو و آيين بيگانهو نورسيده بودايى از سوى ديگر تلفيقى صورت گيرد. در آن هنگام برخى ازروحانيون بودايى اعلام كردند در مكاشفات خود دانسته اند كه خدايان باستانى ژاپن درحقيقت هر كدام بودى ستو بوده اند و آنجا ظهور كرده اند. همچنين گفتند اماتراسو يعنىخداى خورشيد همان ظهور كامل بودا در كشور ژاپن بوده است . اين مكتب را ريوبو، يعنىشينتوى تركيبى ناميدند و به تبليغ آن پرداختند. بدين شيوه آيين شينتو نوسازى شد واحيا گرديد.


4-3- دين رسمى  

حدود نه قرن بعد، در قرن هفدهم برخى از رهبران دينى گفتند خوب است آيين شينتوىقديم احيا گردد و سرانجام در سال 1868 تحول تازه اى در حيات اجتماعى مردم ژاپنپيش آمد و با تردد مسافرانى از آمريكا به ژاپن ، در اين كشور به روى جهانگردان بازشد. چندى بعد امپراطور ژاپن شينتو را دين رسمى اعلام كرد و دستور داد نشانه هاى آيينبودا را از آن آيين بزدايند. اين كار در آغاز با فشار انجام گرفت ؛ زيرا مردم هنوز همبه آيين بودا علاقه مند بودند. سرانجام در قانون اساسىسال 1889 حق آزادى مطلق دين براى تمام مردم ژاپن به رسميت شناخته شد، ولى دولتجانب آيين شينتو را مى گرفت .
آيين دولتى شينتو تا سال 1945 كه آمريكا ژاپن را بمباران اتمى كرد و اين كشور بهاشغال آمريكا در آمد، ادامه داشت و تعاليم آن به گونه اى بود كه جوانان را درمقابل نفوذ تمدن غربى مقاوم مى ساخت . از سال 1945 به بعد، انجام دادن مراسم اين آييناختيارى شده است .


كتابنامه  

1. بهار، مهرداد، اديان آسيايى ، تهران : 1371.
2. حكمت ، على اصغر، تاريخ اديان ، تهران : انتشارات ابن سينا، 1345.
3. زرين كوب ، عبدالحسين ، در قلمرو وجدان ، تهران : انتشارات سروش ، 1375.
4. كنفوسيوس ، مكالمات ، ترجمه كاظم زاده ايرانشهر، تهران : بنگاه ترجمه و نشركتاب ، 1340.
5. ناس ، جان بى .، تاريخ جامع اديان ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : انتشارات وآموزش انقلاب اسلامى ، 1370.
6. هيوم ، رابرت اى .، اديان زنده جهان ، ترجمه عبدالرحيم گواهى ، تهران : دفتر نشرفرهنگ اسلامى ، 1373.


6- ايران باستان  
1- آيين مغان  

قبل از ظهور زردشت ، يعنى پيش از پادشاهى مادها، بوميان غير آريايى ايران يعنى داشتندكه آيين مغان ناميده مى شود. كلمه مغ (مگوش ) در زبان قديم ايران به معناى خادم بودهاست . به نظر مى رسد مغان سكنه بومى ايران بوده اند و مانند دراويديان هندوستان ،پس از ورود آرياييان سرزمين خود را تسليم آنان كرده اند. واژه المجوس كه در زبانعربى به زردشتيان اطلاق مى شود، از همين كلمه مگوش مى آيد.
برخى از پژوهشگران معتقدند كه دوگانه پرستى يعنى ايمان به خداى خير و خداى شردر دين زردشتى از مغان قديم ايران آمده است ؛ زيرا در كتاب گاتها كه قديمترين بخشاوستا و داراى صبغه ايرانى است ، چيزى در مورد دو گانگى يافت نمى شود، ولى ازكتابهاى تاريخى بر مى آيد كه مغان قديم دو گانه پرست بوده اند. مغان به رستاخيزنيز ايمان داشتند.


2- مهرپرستى  

به عقيده مهرپرستان ، خداى مهر روزى به صورت انسانى در يك غار ظهور كرد وشبانانى كه در آن مكان به چرانيدن گوسفندمشغول بودند، به وى ايمان آوردند. آنگاه خداى مهر، گاو نرى را كشت و خون او را برروى زمين افشاند. هر جا كه قطره اى از خون او افتاد، سرسبز و بارور شد. وى پس ازچند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته براى كمك به بندگان خود در زمين آماده است .
از آنجا كه به عقيده مهرپرستان ، خداى مهر در آغاز در غارى ظاهر شد، آنان معابد خود رادر غارها مى ساختند و درون آن به پرستش مهر مى پرداختند. برخى از آن معابد متروكهاكنون در بخشهايى از اروپا يافت مى شود.


1-2- مبادى ، رسوم و عبادات  

كسانى كه به دين مهرپرستى روى مى آوردند، لازم بود از هفت مرحله بگذرند و در هرمرحله به وى نامى مى دادند. مثلا در مرحله پنجم او را پارسى و در مرحله ششم آفتاب و درمرحله هفتم پدر مى ناميدند، سپس مراسم نان وعسل كه يادآور مراسم نان و شراب مسيحيت است ، انجام مى شد و سرانجام وى را با خونگاو تعميد مى دادند.
گفته مى شود بسيارى از اعتقادات و آيينهاى مسيحيت از مهرپرستى گرفته شده است .


3- دين زردشت  

هنگامى كه چند قرن بر ورود آرياييان به ايران گذشت اين قوم اندك اندك به شهرنشينى روى آوردند و اين مساءله در جهان بينى ايشان تاءثير گذاشت .
در آن روزگار انسان اصلاح گرى بر خاست و آرياييان را كه خواستار ترك خرافاتقديم بودند، به آيين تازه اى دعوت كرد و آيين مغان را برانداخت . اين پيامبر مصلح كهخود را فرستاده خداى خوبى و روشنايى معرفى مى كرد، زردشت نام داشت . وى مدعىبود آيين خود را از آهورمزدا دريافت كرده تا جهان را از تيرگيها پاك كند و آن را بهسوى نيكى و روشنايى رهنمون شود.
زردشتيان به نامهايى چون گبر و مجوسى و پارسى خوانده مى شوند. كلمه (گبر) درزبان سريانى به معناى كافر از از جانب ديگران به آنان اطلاق گرديده و واژه(المجوس ) در دستور زبان عربى ، اسم جنس ‍ جمعى و مفرد آن مجوسى است . (المجوس) در قرآن كريم (حج :17) در كنار پيروان اديان ديگر يافت مى شود. اكثر علماى اسلامزردشتيان را اهل كتاب دانسته اند. احاديثى نيز در اين باب موجود است . آيين زردشت حدوديك قرن قبل از ميلاد تحول يافت و آن صورتتحول يافته را آيين مزديسنى مى نامند. مزديسنا در لغت به معناى ستايش مزداست .


1-3- سرگذشت زردشت  

دانشمندان در مورد وجود تاريخى پيامبر ايران باستان شك دارند، اما بيشتر آنان وجود وىرا نفى نمى كنند. زردشت ، زرتشت ، زرادشت ، زراتشت ، زردهشت و كلماتى از اينقبيل از واژه (زرثوشتر)(Zarathushtra) در گاتها (بخشى از كتاب آسمانى زردشت )مى آيد كه طبق نظريه صحيحتر معادل زرد اشتر يعنى دارنده شتر زرد است .
نام پدرش پوروشسب يعنى دارنده اسب پير، نام مادرش دغدو يعنى دوشنده گاو ماده و نامخاندان وى سپيتمه يعنى سپيد نژاد بود.
طبرى مورخ مشهور اسلام و پيروان او زردشت را از فلسطين مى دانند و مى گويند وى ازآنجا به ايران آمده است ، اما قول صحيح و معروف آن است كه وى ايرانى واهل آذربايجان بوده است و محل برانگيختگى او را كوهى نزديك درياچه اروميه مىدانند.(11)
درباره زمان زردشت نيز اختلاف است و زمان وى حتى به 6000سال قبل از ميلاد نيز برده شده است . اما بر اساس نظريه مشهور، وى درسال 660 قبل از ميلاد به دنيا آمد و در 630 قبل از ميلاد (در سن 30 سالگى ) بهپيامبرى مبعوث شد. وى در سال 583 ق .م . در سنن 77 سالگى در آتشكده اى در بلخ(افغانستان ) توسط لشكر قومى مهاجم به شهادت رسيد.
گر چه بعثت زردشت در شاهنامه فردوسى آمده است ، اما متاءسفانه آن حادثه در قسمتافسانه اى آن كتاب مذكور است ، به طورى كه درباره گشتاسب (پادشاهى كه زردشت اورا دعوت مى كند و به آيين خود در مى آورد) اختلاف است . برخى او را با ويشتاسب پدرداريوش هخامنشى برابر دانسته اند. از سوى ديگر از نظر تاريخى مسلم است كهويشتاسب نه يك پادشاه ، بلكه استاندارى بوده است .


2-3- تعاليم زردشت  

در آيين زردشت سه اصل عملى گفتار نيك ، پندار نيك ، كردار نيك وجود دارد كه مانند آن رادر اديان مختلف مى يابيم . از جمله در اسلام آمده است : (الايمانقول باللسان و اقرار بالجنان و عمل بالاركان .)
احترام به آتش به عنوان يكى از مظاهر خداى روشنايى و افروخته نگه داشتن آن و انجاممراسمى خاص در اطراف آن در معابدى به نام آتشكده مشخصترين ويژگى اين آيين است .همچنين آبادانى ، كشاورزى دامدارى و شهرنشينى مورد ستايش قرار گرفته است . احترامبه حيوانات ، مخصوصا سگ و گاو، همچنين خوشرفتارى با مردم نيز جايگاهى بهحيوانات ، مخصوصا سگ و گاو، همچنين خوشرفتارى با مردم نيز جايگاهى ويژه دارد.برخى از آداب و رسوم سرزمين ما از قبيل مراسم چهارشنبه سورى و سوگند خوردن بهروشنايى چراغ و چيزهاى ديگر با تعاليم زردشتى ارتباط دارد.
همچنين برخى زنديقان قرون نخست اسلام گرايشهاى زردشتى داشتند.


3-3- اوستا 

كتاب آسمانى زردشتيان اوستا نام دارد كه به معناى اساس و بنيان و متن است . اين كتاببه خط و زبان اوستايى نوشته شده است كه به ايران باستان تعلق دارد و با زبانپهلوى و سانسكريت همريشه است . به عقيده بسيارى از محققان ، خط اوستايى در دورهساسانيان (226 - 641 م .) پديد آمد و اوستا كه قبلا در سينه ها بود، به آن خط كتابتشد و به قولى اين كار پس از ظهور اسلام صورت گرفته است .
زردشتيان و پژوهشگران بر اين مساءله اتفاق دارند كه اوستا دراصل بسيار بزرگتر بوده است كه به عقيده برخى روى 12000 پوست گاو نوشتهبود. اوستاى كنونى داراى 83000 كلمه است و احتمالااصل آن داراى 345700 كلمه (يعنى چهار برابر) بوده است . اوستاى اصلى به 21 نسك(كتاب يا بخش ) تقسيم مى شد و اوستاى كنونى نيز 21 نسك است .
اوستا 5 بخش دارد:
1. يسنا (يعنى جشن و پرستش )؛ قسمتى از اين بخش گاتها ناميده مى شود (به معناىسرود). اين بخش كه مشتمل بر ادعيه و معارف دينى و معروفترين قسمت اوستاست ، به خودزردشت نسبت داده مى شود، در حالى كه ساير قسمتهاى اوستا را به پيشوايان دين زردشتنسبت مى دهند؛
2. ويسپرد (يعنى همه سروران ) مشتمل بر نيايش ؛
3.ونديداد (يعنى قانون ضد ديو) درباره حلال و حرام و نجس و پاك ؛
4. يشتها (يعنى نيايش سرود و تسبيح )؛
5. خرده اوستا (يعنى اوستاى كوچك ) درباره اعياد و مراسم مذهبى و تعيين سرودهاى آنهازردشتيان ، علاوه بر اوستا، تفسيرى به نام زنداوستا و كتب مقدس ديگرى به زبانپهلوى دارند.


4-3- داستان خلقت و دو گانه پرستى  

كسى نمى داند گرايش زردشتيان به خدايان دو گانه (خداى نيكى و خداى بدى يا خداىروشنايى و خداى تاريكى ) در چه عصرى آغاز شده است . در قسمت گاتها (از يسناىاوستا) كه به خود زردشت نسبت داده مى شود، اهريمن در برابر خرد مقدس صف آرايى مىكند و نه در برابر آهورمزدا كه خداى واحد و فوق پروردگاران روشنايى و تاريكىاست . همچنين گروهى از زردشتيان به نام زروانيان در عصر ساسانى پديد آمدند كهمعتقد به خداى يكتا به نام زروان بودند و او را از خداى روشنايى و تاريكى برتر مىشمردند. اين فرقه پيروان بسيارى در ايران آن روز داشته است .(12)


5-3- خدايان  

با مطالعه در آيين زردشت معلوم مى شود كه وى در ميان ايرانيان به اصلاح دينى قيامكرده و خرافات مذهب باستانى آرياييان را مورد حمله قرار مى داده است . از جمله آنكه وى ازآهور مزدا تبليغ مى كرده و خدايان قوم خود را كه دئوه (يعنى ديو) خوانده مى شده اند،باطل مى دانسته و آنها را خداى دروغ دوستان مى ناميده است .
در آيين زردشت ، آهور مزدا 6 دستيار دارد كه به منزله فرشتگان اديان ابراهيمى هستند. آندستياران را امشاسپندان يعنى جاويدان مقدس ‍ مى نامند. آنها رهبرى دارند به نام سپنتامئنيويعنى خرد مقدس و نامهاى خودشان از اين قرار است :
1. وهومن (Vohuman)؛
2. اشه وهيشته (vahishta-Asha)؛
3. خشتره وائيريه (vairya-Xshathra)؛
4. سپنته ارمئيتى (armaiti-Spenta)؛
5. هئورتات (Haurvartat)؛
6. امرتات (Ameretat).
پس از آنها يزتها قرار دارند كه 30 عدد از آنها معروفند. اينها تشكيلات خرد مقدس هستند.در مقابل ، اهريمن هم تشكيلاتى دارد.(13)
طبق آيين زردشت دوره كهن كنونى جهان 12000سال است . خداى نيكى مدت 3000 سال بر جهان حكمرانى مى كرد و در اين مدت خداىبدى در تاريكى به سر مى برد. پس از اين مدت خداى بدى از تاريكى بيرون آمد و باخداى نيكى روبرو شد. خداى نيكى به وى 9000سال مهلت داد كه با او مقابله كند. وىاطمينان داشت كه سرانجام خود او به پيروزى خواهد رسيد. در اين زمان هر دو به آفريدننيك و بد آغاز كردند و بدين گونه با يكديگر به مبارزه برخاستند. پس از 3000سال زردشت آفريده شد و از اين زمان به بعد توازن قوا به نفع خداى نيكى گراييد وبه سير صعودى خود ادامه داد.


6-3- آخر الزمان  

در هزاره گرايى زردشتى (Millennialism Zoroastrean)انتظار ظهور سه منجى ازنسل زردشت مطرح است . اين منجيان يكى پس از ديگرى جهان را پر ازعدل و داد خواهند كرد.
1. هوشيدر، 1000 سال پيش زردشت ؛
2. هوشيدرماه ، 2000 سال پس از زردشت ؛
3. سوشيانس (يا سوشيانت )، 3000 سال پس از زردشت كه با ظهور او جهان پايان مىيابد.


7-3- بقاى روح  

زردشتيان به جاودانگى روح عقيده دارند. آنان مى گويند روان پس ‍ از ترك جسم تا روزرستاخيز در عالم برزخ مى ماند. همچنين آنان به صراط، ميزاناعمال ، بهشت و دوزخ معتقدند. بهشت آيين زردشت چيزى مانند بهشت اسلام است ، ولى بهخاطر مقدس بودن آتش ، دوزخ زردشتى جايى بسيار سرد و كثيف است كه انواع جانوران درآن ، گناهكاران را آزار مى دهند.


8-3- وضع كنونى  

بيش از هزار سال است كه زردشتيان ايران به بمبئى هندوستان كوچيده اند و اكنون حدودصد و پنجاه هزار نفر از آنان در آن سامان زندگى خوبى دارند و پارسى ناميده مىشوند حدود پنجاه هزار نفر از ايشان نيز در يزد، كرمان و تهران سكونت دارند.
افراد برجسته اى در گذشته از اين اقليت كوچك برخاسته اند، مانند ارباب كيخسروشاهرخ نماينده زردشتيان در مجلس شوراى ملى در عصر شهيد مدرس (ره ). وى كه كهصندوقدار مجلس بود به درستكارى و بى آلايش ‍ شهرت داشت . شهيد مدرس (ره ) يك باردر مجلس گفته بود: (در اين مجلس فقط يك مسلمان وجود دارد و آن هم ارباب كيخسرو است!.)(14)
زردشتيان قومى تحصيل كرده و با فرهنگ هستند و همواره رفتارشان با ديگران خوببوده است .


4- مانويت  

مانويت در فاصله ميان ظهور مسيحيت و اسلام پديد آمد و در مدت كوتاهى فراگير شد وپيروانى پرشور و با اخلاق گرد آورد. اين تركيبى است از اعتقادات صابيان ،بوداييان ، زردشتيان و مسيحيان . اصول عرفانى و انسانى اين آيين به گسترش آنشتاب داد و آن را در شرق تا چين و در غرب تا مركز اروپا پيش برد. حاكمان ايران و رومو سرزمينهاى ديگر با مانويان از در خصومت در آمدند و دسته دسته آنها را كشتند وسرانجام ، محكمه تفتيش اروپا آخرين گروه مانويان را در سيزدهم ميلادى نابود كرد.


1-4- سرگذشت مانى  

مانى در يك خانواده ايرانى در شهر بابل بهسال 216 م . متولد شد. پدرش پاتك ناميده مى شد كه از همدان بهبابل رفته و آيين صابيان را پذيرفته بود.
مانى در سال 228 م . ارعاى رسالت كرد و براى تبليغ آيين خود به سرزمينهاى مختلفرفت . وى به سال 243 م . هنگام تاجگذارى شاپوراول نزد او آمد و وى را به دين خود دعوت كرد. شاه از اواستقبال كرد او نيز كتابى به پهلوى ساسانى نوشت و آن را شاپورگان ناميد. وىبراى تبليغ دين خود به آسياى ميانه نيز سفر كرد و پس از بيستسال در زمان بهرام اول به ايران بازگشت . اين پادشاه با مانى دشمنى كرد و او را درسال 274 م . كشت .
پيروان مانى پس از او مانويت را تبليغ كردند و حتى آن را به قسمتهايى از اروپا و چينگسترش دادند. بيشتر مانويان در آسياى ميانه بودند. اين آيين بر اثر فشار زردشتيان ومسيحيان ضعيف شد و پس از چندى با گسترش ‍ اسلام تقريبا از ميان رفت . اقليتهايى ازمانويان در مناطقى مانند بوسنى هرزگوين تا قرنها باقى ماندند و سرانجام نابودشدند.
برخى از نهضتهاى ملى ايرانيان در قرون نخست اسلام از مانويت الهام مى گرفت همچنينبرخى زنديقان قرون نخست اسلام گرايشهاى مانوى داشتند.


2-4- منابع مانوى  

بسيارى از منابع مانوى قرنها پس از ظهور اسلام وجود داشته و مطالبى از آنها در كتبتاريخى قديم نقل شده است . اين كتابها اندك اندك از ميان رفت تا اينكه اخيرا مقدارزيادى از آثار مانوى در شهر تورفان در تركستان چين از خاك بيرون آمد و بر اطلاعاتما در باب مانويت افزود.
يكى از نوآوريهاى مانى اين بود كه با در نظر گرفتن بيسوادى عموم مردم ، از نقاشىاستفاده مى كرد و علاوه بر نوشتن مطالب دينى ، آنها را نقاشى مى كرد و مجموعه اى بهنام ارژنگ پديد آورده بود كه بقاياى آن اخيرا كشف شد. برخى از كتابهاى ديگر او وپيروانش نيز مصور بودند. شش ‍ كتاب زير قطعا توسط مانى نوشته شده است :
1. شاپورگان كه به زبان پهلوى بوده و قطعاتى از آن در تورفان كشف شده است ؛
2. انگليون (انجيل ) اين كتاب مصور بوده و احتمالا ارژنگ همان است ؛
3. گنجيه زندگان شامل احكام ؛
4. پراگماتيا (كتاب جامع )؛
5. كتاب رازها؛
6. كتبا ديوها؛


3-4- تعاليم و مبانى  

مانى مى گفت : (حكمت و حقيقت الهى را پيامبران در زمانهاى مختلف و سرزمينهاى گوناگوننشر دادند. روزگارى بودا در هندوستان ، زمانى زردشت در ايران ، هنگامى عيسى درفلسطين و اكنون من ، مانى پيغمبر خدا هستم و براى نشر حقايق در سرزمينبابل ماءموريت دارم .) بيشتر تعاليم مانى بر مسيحيت و زردشتى گرى استوار است و دراين آيين جنگ نور و ظلمت نقش مهمى بر عهده دارد.
مانويان جامعه را به پنج طبقه دينى تقسيم مى كردند:
1. فريستگان يا فريشتگان كه دوازده تن بودند و جانشينان مانى شمرده مى شدند؛
2. ايسپاساگان يا اسقفان كه هفتاد و دوتن بودند؛
3. مهيشتگان يا كشيشان كه سيصد و شصت نفر بودند؛
4. ويزيدگان يا گزيدگان كه شمارشان بسيار بود و دين مانى را تبليغ كردند؛
5. نغوشاكان يا نيوشندگان كه عامه پيروان مانى بودند و شمارشان از همه بيشتربود.
مانويان ، تحت تاءثير آيين زردشت ، سه اصل اخلاقى را رعايت مى كردند و آن ها را سهمهر مى ناميدند؛
1. مهر دهان (پرهيز از گفتار زشت )؛
2. مهر دست (پرهيز از كردار زشت )؛
3. مهر دل (پرهيز از پندار زشت ).
پيروان مانى گياهخوار بودند و طبقات اول تا چهارم حق ازدواج ومال اندوزى نداشتند. مانويان نماز و روزه داشتند و معبد خود را خانگاه مى ناميدند كه همانخانقاه صوفيان دوران اسلام است .(15)


5- مزدك  

بحرانهاى اجتماعى در پديد آمدن باورهاى دينى نقش مهمى دارند و دينهايى كه در زمان ومكانى بحرانى تاءسيس مى شوند، گسترشى عمومى مى يابند. آيين به شدت اجتماعىمزدك يكى از شواهد اين مدعاست . فردوسى در شاهنامه هنگام سخن گفتن از پادشاهى قباد،شرح مفصلى از ظهور مزدك مى دهد. وى مى گويد مزدك حكيمى بود كه مردم را در زمانتنگى برانگيخت تا به انبار غله هجوم برند و از اين راه شهرت وى بالا گرفت .


1-5- سرگذشت مزدك  

مزدك پسر بامداد در زمان قباد (488-531 م .) از ميان دانايان و دانشمندان از شهر مازيارادر كنار دجله كه اكنون كوت العماره خوانده مى شود، برخاست . تاريخ نگاران ، حتى آنانكه با وى مخالف بوده اند، به خرد و منطق و صفات برجسته او اشاره كرده اند. مىگويند او مردى پرهيزكار بود و لباس ساده اى بر تن مى كرد.
مزدك هيچ گاه ادعاى پيامبرى نداشت و خود را پيرو شخصى به نام بوندوس مى دانست كهدر حدود سال 300 م . اصلاحاتى در مانويت پديد آورده بود و در ايران و روم پيروانىداشت .


2-5- قيام مزدك  

در شاهنامه فردوسى مى خوانيم كه مزدك مردى خردمند و سخنور بود. روزى ديد مردمگرسنه و بينواى كشور در اطراف كاخ پادشاه آمده اند و از او نان مى خواهند. مزدك كه دردربار منصبى داشت ، از پادشاه پرسيد: (اگر كسى را مار گزيده و درحال مردن باشد، ولى دوست يا همسايه او نوشدارويى داشته باشد و از دادن آن مضايقهكند، با اين شخص چه بايد كرد؟) قباد پاسخ داد: (سزاى او مرگ است .) مزدك پرسيد:(اگر مردم نيازمند نان باشند و كسى كه نان دارد، به ايشان ندهد، سزاى او چيست ؟)قباد پاسخ داد: (سزاى او مرگ است .)
3-5. ديدگاهها
انديشه هاى مزدك در كتابى به نام مزدك نامه گرد آمده بود كه پس از ظهور اسلام ابنالمقفع به عربى ترجمه شد و قرنها وجود داشت ، ولى اكنون يافت نمى شود. مزدك ازجهاتى با كنفوسيوس و افلاطون قابل مقايسه است ؛ زيرا مكتب وى كاملا سياسى واجتماعى است . مزدك گونه اى اسبراك در اموال را تبليغ مى كرد و براى برانداختناختلاف طبقات مى كوشيد. ازدواج ميان اشراف و غيراشراف را جايز مى دانست و آنچهمعروف است كه وى معتقد به اشتراك جنسى بود، صحت ندارد.


كتابنامه  

1. اوستا.
2. آلبرى ، سى . آر. سى .، زبور مانوى ، ترجمه ابوالقاسماسماعيل پور، تهران : انتشارات فكر روز، 1375.
3. آموزگار، ژاله و تفضلى ، احمد، اسطوره زندگى زردشت ، تهران : نشر چشمه و آويشن، 1375.
4. الياده ، ميرچا، آيين گنوسى و مانوى ، ترجمه ابوالقاسماسماعيل پور، تهران : انتشارات فكر روز، 1373.
5. اوشيدرى ، جهانگير، دانشنامه مزديسنا، تهران : شركت نشر مركز، 1371.
6. بويس ، مرى ، تاريخ كيش زرتشت ، ترجمه همايون صنعتى زاده ، تهران : انتشاراتتوس ، 1374.
7. تقى زاده ، سيد حسن ، مانى و دين او، (با ضمائم )، تهران : انجمن ايران شناسى ،1347.
8. حكمت ، على اصغر، تاريخ اديان ، تهران : انتشارات ابن سينا، 1345.
9. خسروى ، خسرو، مزدك ، تهران : 1359.
10. رئيس نيا، رحيم ، از مزدك تا بعد، تهران : انتشارات پيام ، 1358.
11. زرين كوب ، عبدالحسين ، در قلمرو وجدان ، تهران : انتشارات سروش ، 1375.
12. زنر، آر. سى .، زروان ، ترجمه تيمور قادرى ، تهران : انتشارات فكر روز، 1374.
13. زنر، آر. سى .، طلوع و غروب زردشتى گرى ، ترجمه تيمور قادرى ، تهران :انتشارات فكر روز، 1375.
14. طاهر رضوى ، س . م .، پارسيان اهل كتابند، ترجمه م . ع . مازندى ، بمبئى ، انجمنايران ليك ، 1936.
15. كريستنسن ، آرتور امانوئل ، سلطنت قباد و ظهور مزدك ، ترجمه احمد بيرشك ، تهران: كتابخانه طهورى ، 1374.
16. گيمن ، دوشن ، دين ايران باستان ، ترجمه رؤ يا منجم ، تهران : انشارات فكر روز،1375.
17. ناس ، جان بى .، تاريخ جامع اديان ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : انتشارات وآموزش انقلاب اسلامى ، 1370.
18. ورمازرن ، مارتن ، آيين ميترا، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران : نشر چشمه ، 1372.
19. ويدن گرن ، گئو، دينهاى ايرانى ، ترجمه منوچهر فرهنگ ، تهران : انتشاراتآگاهان ايده ، 1377.
20. هيوم ، رابرت اى .، اديان زنده جهان ، ترجمه عبدالرحيم گواهى ، تهران : دفتر نشرفرهنگ اسلامى ، 1372.


7- يهوديت  
1- عبرانيان  

يهوديان مانند اعراب و آشوريان ، از نژاد سامى هستند. زبان ، ادبيات ، فرهنگ ، آداب ،رسوم و اعتقادات اين اقوام چنان به يكديگر نزديك است كه دانشمندان معتقد شده انداصل آنها به يك جا مى رسد و براى بررسى و تحقيق در زمينه فرهنگ ساير اقوام سامىانداخت . مثلا اگر به بررسى ادبيات عربمشغول باشيم ، با مطالعه و تحقيق در زبانهاى عبرى ، سريانى و حبشى در كار خودموفقيت بيشترى كسب خواهيم كرد.
از سابقه تاريخى قوم عبرانى اطلاع دقيقى در دست نيست . برخى دانشمندان معتقدند كهنام (عبرانى ) را كه كنعانيان پس از ورود حضرت ابراهيم (ع ) به سرزمين كنعان به اوداده اند و وى را عبرانى خوانده اند كه بعدها جزو القاب او شد و لقب مذكور در خاندان وىباقى ماند؛ زيرا عبرانى از ماده (ع ب ر) به معنا گذر كردن از نهر مى آيد، به اعتباراين كه حضرت ابراهيم (ع ) از ورود فرات عبور كرد و وارد كنعان شد.
برخى نيز معتقدند كه عبرانى منسوب به عابر نياى حضرت ابراهيم (ع ) است . همچنينكسانى با توجه به نام آزر پدر (يا عموى ) آن حضرت ، گفته انداصل خاندان وى آريايى است . اما دانشمندان اين نظريه را تاءييد نمى كنند؛ زيرا از معناىلغوى واژه آزر در قرآن كريم و متون اسلامى اطلاع درستى نداريم . نام پدر ابراهيم (ع )در تورات تارح است .


2- حضرت ابراهيم (ع ) 

عظمت حضرت ابراهيم خليل (ع ) به حدى است كه وى همواره موجب نزاع يهودى و مسيحيت واسلام بوده است و هر يك ، آن حضرت را از خود مى داند. از اين رو، خداىمتعال فرموده است : (ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ماكان من المشركين ) (آل عمران : 67). وى حتى ميان مشركان مكانى بلند داشت و آثاروى در مكه مكرمه مورد زيارت و تقديس آنان قرار مى گرفت .
نسب حضرت ابراهيم (ع ) تا حضرت آدم (ع ) در تورات آمده است . نسب نامه هاى توراتبه كتب اسلامى نيز راه يافته و بدون دقت دراصل و منشاء آن پذيرفته شده است .
به عقيده اهل كتاب (در نتيجه جمع بندى حوادث كتاب مقدس ) حضرت ابراهيم (ع ) حدود2000 سال قبل از ميلاد، يعنى حدود 4000 سال پيش ‍ در شهر اور به دنيا آمد و به گفتهتورات در آغاز ابرام (يعنى پدر بلند مرتبه ) ناميده مى شد. خداىمتعال نام وى را در سن نود و نه سالگى به ابراهيم (يعنى پدر اقوام )تبديل كرد. شهر اور نزديك يك قرن پيش در عراق درساحل فرات از زير خاك بيرون آمد و آثار باستانى بسيارى در آنجا يافت شد.
به گفته تورات پدر حضرت ابراهيم (ع ) كه تارح ناميده مى شد، پسر خود ابراهيم (ع) و همسر وى ساره و نوه خويش حضرت لوط (ع ) را برداشت و به سرزمين كنعان در غربفلسطين عزيمت كرد. آنان در بين راه از ادامه سفر منصرف شدند و در شهر حران سكونتگزيدند. اين شهر در جنوب تركيه فعلى و در مرز سوريه قرار دارد.
پدر حضرت ابراهيم (ع ) در تورات تارح خوانده مى شود، ولى قرآن مجيد وى را آزر بتپرستى معرفى كرده است (انعام : 74). پدر حضرت ابراهيم (ع ) در سلسله اجداد حضرترسول اكرم (ص ) قرار مى گيرد. علماى شيعه معتقدند همه پدران آن حضرت تا حضرتآدم (ع ) يكتا پرست بوده اند، و به همين دليل گفته اند آزر عموى آن حضرت بوده واستعمال (اب ) به جاى (عم ) در زبان عربى صحيح است ، از آن جمله در قرآن كريم(بقره : 133) چنين چيزى ديده مى شود.
تورات مى گويد حضرت ابراهيم (ع ) در 75 سالگى به امر خدا از شهر حران عازمكنعان شد. وى همسر خود ساره و برادر زاده اش حضرت لوط (ع ) و چند نفر از مردم حرانرا برداشت و همگى به كنعان رفتند و در آنجا روى كوهى در شرق بيتايل خيمه زدند. حضرت ابراهيم (ع ) پس ‍ از چندى در حبرون(الخليل ) ساكن شد و تا آخر عمر در آنجا بود و اكنون مقبره خانوادگى وى در آن مكان است. حضرت لوط (ع ) به شهر سدوم و شهرهاى مجاور آن رفت . مردم آن شهرها به سببنافرمانى و بى اعتنايى به پيام وى به امر خداوند نابود شدند. اين حادثه در قرآنمجيد نيز آمده است .
دو موضوع بسيار مهم در تاريخ حضرت ابراهيم (ع ) وجود دارد كه در تورات كنونىاشاره اى به آنها نشده است : يكى جريان بت شكنى و به آتش افكندن وى و ديگرىداستان بناى كعبه .
قرآن مجيد (در سوره هاى انبيا و صافات ) داستان بت شكنى و به آتش ‍ افكندن او راآورده است .
همچنين قرآن كريم از بناى كعبه به دست آن حضرت و به كمك حضرتاسماعيل (ع ) سخن مى گويد (بقره : 127). از آنجا كه اين فرزند در پيرى به او عطاشد (ابراهيم : 39)، بناى كعبه در اواخر عمر شريف وى صورت گرفته باشد.
تورات داستان ذبح فرزند را مى آورد و مى گويد حضرت ابراهيم (ع ) ماءموريت يافتحضرت اسحاق (ع ) را قربانى كند، ولى اين مساءله را با وى در ميان نگذاشت و به اوگفت : (مى خواهم گوسفندى قربانى كنم و آن گوسفند را خداوند برايم خواهدفرستاد.)... اما در قرآن مجيد آمده است : (فلما بلغ معه السعىقال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترىقال يا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ) (صافات : 102).همان طور كه مى دانيم فرزند از مرگ نجات يافت و خداوند قوچى را فديه او قرار داد...


3-اسماعيل (ع ) و اسحاق (ع )

درباره حضرت ابراهيم (ع ) در تورات مى خوانيم :
(1) بعد از اين وقايع ، كلام خداوند در رؤ يا به ابرام رسيده ، گفت : (اى ابرام مترس منسپر تو هستم و اجر بسيار عظيم تو.) (2) ابرام گفت : (اى خداوند يهوه مرا چه خواهىداد و من بى اولاد مى روم و مختار خانه ام اين العاذار دمشقى است .) (3) و ابرام گفت :(اينك مرا نسلى ندادى و خانه زاده ام وارث من است .) (4) در ساعت كلام خداوند به وىرسيده ، گفت : (اين وارث تو نخواهم بود بلكه كسى كه از صلب تو درآيد وارث توخواهد بود.) (5) و او را بيرون آورده ، گفت : (اكنون به سوى آسمان بنگر و ستارگانرا بشمار هر گاه آنها را توانى شمرد.) پس ‍ به وى گفت : (ذريت تو چنين خواهدبود.)... (18) در آن روز خداوند به ابرام عمهد بست و گفت : (اين زمين را از نهر مصر تابه نهر عظيم يعنى نهر فرات به نسل تو بخشيده ام .) (پيدايش 15: 1 - 18).
سپس تورات عهد ياد شده را به حضرت اسحاق (ع )، نياى بنىاسرائيل اختصاص مى دهد و در همان سفر پيدايش مى گويد:
(18) و ابراهيم به خدا گفت : (كاش كه اسماعيل در حضور تو زيست كند.) (19) خدا گفت: (به تحقيق زوجه ات ساره براى تو پسرى خواهد زاييد و او را اسحاق نام بنه و عهدخود را با وى استوار خواهم داشت تا با ذريت او بعد از عهد ابدى باشد (20) و اما درخصوص ‍ اسماعيل تو را اجابت فرمودم اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسياركثير گردانم . دوازده رييس از وى پديد آيند و امتى عظيم از وى به وجود آورم (21) ليكنعهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت كه ساره او را بدين وقت درسال آينده براى تو خواهد زاييد.) (پيدايش ‍ 17: 18-21).
به گفته تورات ، خداوند بارها به حضرت ابراهيم (ع ) وعدهنسل فراوان داده بود. كنيز آن حضرت به نام هاجر پسرى را به دنيا آورد كهاسماعيل (يعنى خدا مى شنود) ناميده شد. پس از چهاردهسال ساره فرزندى به دنيا آورد كه او را اسحاق (يعنى مى خندد) ناميدند.
كتاب تورات در اين قسمت به كوتاهى سخن مى گويد و فقط اشاره اى مى كند كهحضرت اسماعيل (ع ) در فاران ساكن شد و مادرش براى او زنى از مصر گرفت . سايرمسائل مربوط به وى در تورات به فراموشى سپرده شده است و حتى يك جمله دربارهبناى كعبه در اين كتاب ديده نمى شود. پيدا شدن آب براىاسماعيل (ع ) نيز كه طبق احاديث اسلامى در مكه بوده و اكنون هم به نام زمزم باقى است ،به گفته تورات در مكانى به نام بئرشبع بوده است !
از نظر تورات ، حضرت اسحاق (ع ) جانشين حضرت ابراهيمخليل (ع ) گرديد و دو فرزند تواءم براى او به دنيا آمد. آنكه نخست ديده به جهانگشود، عيسو ناميده شد. اين كلمه در لغت به معناى پرمو است . به گفته تورات اينكودك در هنگام تولد موهاى بسيارى بر تن داشت . تواءم ديگر يعقوب (يعنى تعقيب مىكند) خوانده شد؛ زيرا هنگام تولد، كودك قبلى را تعقيب كرد و پس از او به دنيا آمد.


4- اسرائيل

حضرت يعقوب (ع ) دوازده پسر داشت و به اسرائيل ملقب بود.اهل كتاب اين اسم مركب را چنين معنا مى كنند: كسى كه بر خدا مظفر شد، ولىاصل معناى آن در عبرى چنين است : كسى كه بر قهرمان پيروز شد. به گفته تورات ،كشتى گرفتن حضرت يعقوب (ع ) با خدا كه به پيروزى او بر خدا انجاميد، علت ملقبشدن وى به اسرائيل است (پيدايش 32: 24-32).اهل كتاب از زمانهاى قديم گفته اند كه مقصود از خدا در اين داستان ، يكى از فرشتگانخداست (رك .: هوشع 12:3-4).
پس از چندى حادثه مفقود شدن حضرت يوسف (ع ) پيش آمد و سرانجام اين موضوع موجبشده كه بنى اسرائيل در مصر اقامت كنند. مطالب سفر پيدايش تورات به اينجا خاتمهمى يابد.
در آغاز سفر خروج تورات مى خوانيم كه دوازده پسر حضرت يعقوب (ع ) در مصرزندگانى خوبى داشتند و نسل ايشان در آن سرزمين منتشر شد. مدت توقف آنان در مصرچهارصد و سى سال بود (خروج 12: 40). دوازده قبيله بنىاسرائيل كه در اصطلاح بسيط ناميده مى شوند، در علوم و فنون پيشرفت كردند و همينامر موجب حسادت مصريان شد. علاوه بر اين ، مصريان مى ترسيدند بنىاسرائيل با نيروى خود زمام امور را به دست گيرند؛ از اين رو، به استضعاف آنان اقدامكردند و كارهايى دشوار و جانكاه به عهده ايشان گذاشتند. همچنين مقرر شد كه قابله هاىمصرى نوزادان پسر بنى اسرائيل را براى كشتن معرفى كنند و فقط داشتن دختر براىآنان مجاز باشد.


5- دين مردم صحرانشين  

عبرانيان در آغاز قومى صحرانشين بودند و نخستين اقامت آنان در شهرها در زمان حضرتيوسف (ع ) بود.(16) صحرانشينى در اعتقادات و مراسم دينى آن تاثير فراوانى داشت. هنگامى كه حضرت موسى (ع ) آنان را از دست فرعون نجات داد، مجبور شدند مدتچهل سال در صحراى سينا بمانند، ولى پس از آن پيوسته در شهرها به سر مى بردندو تمدنى را پايه گذارى كردند كه ميراث گرانبهاى قوم يهود شد. مسيحيت نيز زاييدههمين تمدن است .


6- تحول افكار در اقوام بنى اسرائيل  

تحت افكار ملتها امرى عادى و طبيعى است و عبرانيان درخلال كوچ و جابه جايى تحت تاءثير انديشه هاىملل گوناگون قرار مى گرفتند. در سوره اعراف ، آيه 138 آمده است كه بنىاسرائيل هنگام خروج از دريا و نجات از دست فرعون ، به گروهى بت پرست برخوردند.آنان از حضرت موسى (ع ) تقاضا كردند براى ايشان نيز بتى قرار دهد و اين خواستهبه شدت رد شد. همچنين هنگامى كه در مصر مستقر بودند، باورهاى مصريان در آنانتاءثير گذاشته بود، به گونه اى كه پس از ترك آن سرزمين ، به تقليد مصريانكه گاو را مقدس مى دانستند، آنان نيز گوساله اى ساختند و به عبادت آنمشغول شدند.


7- حضرت موسى (ع ) 

در باب دوم سفر خروج تورات مى خوانيم كه يك تن از بنىاسرائيل (17) با يكى از دختران قبيله خود ازدواج كرد و داراى پسرى شد. مادر نوزادبه منظور نجات وى از چنگال ماءموران فرعون او را مدت سه ماه پنهان كرد. از آنجا كهمخفى نگه داشتن كودك براى هميشه ممكن نبود، مادرش صندوقى تهيه كرد و منافذ آن را باقير اندود و كودك زا در آن نهاد و در ميان نيزارهاى رودنيل رها كرد. خواهر وى در آن حوالى ايستاد تا ببيند چه بر سر او خواهد آمد.
اندكى پس از آن ، دختر فرعون كه براى شستشو به سوىنيل آمده بود، صندوق را مشاهده كرد و يك تن از كنيزان خود را بهدنبال صندوق فرستاد. هنگامى كه صندوق را براى وى آوردند، آن را گشود و ديد كودكىدر آن گريه مى كند. دل او بر آن كودك سوخت و گفت معلوم مى شود اين كودك از بنىاسرائيل است . در آن حال خواهر كودك جلو آمد و پيشنهاد كرد زنى را براى شير دادن وىبياورد. دختر فرعون پذيرفت و خواهر كودك مادر خود را نزد آنان آورد. دختر فرعون بهاو گفت اين كودك را با خود ببر و شير بده ، من نيز مزد تو را خواهم داد. پس از چندسال وقتى كودك بزرگ شد مادرش او را نزد دختر فرعون برد. دختر فرعون او را بهپسرى پذيرفت و نام موسى (موشه در عبرى يعنى : از آب كشيده شده ) را بر او نهاد.اين داستان با آنچه خداوند متعال در سوره قصص فرموده است ، بسيار نزديك است . براساس برخى محاسبات تاريخى ، اين حادثه در حدود 1250 ق .م . رخ داده است .
به هر حال حضرت موسى (ع ) امور قوم خود را سامان داد و آنان را براى مبارزه باكافران آماده كرد و احكام خدا را به آنان تعليم داد. وى قوم بنىاسرائيل را بركت داد و در صد و بيست سالگى در مكانى به نام موآب ، حوالى درياى ميت، درگذشت و بنى اسرائيل براى او سى روز عزادارى كردند. اين جريان در آخر سفرتثنيه يافت مى شود و تورات بدان پايان مى يابد:
(5) پس موسى بنده خداوند در آنجا به زمين موآب برحسبقول خداوند مرد (6) و او را در زمين موآب در مقابل بيت فعور در دره دفن كرد (18) واحدى قبر او را تا امروز ندانسته است (7) و موسى چون وفات يافت ، صد و بيستسال داشت و نه چشمش تار و نه قوتش كم شده بود (8) و بنىاسرائيل براى موسى در عربات موآب سى روز ماتم گرفتند. پس روزهاى ماتم و نوحهگرى براى موسى سپرى گشت (9) و يوشع بن نون از روح حكمت مملو بود، چون كهموسى دستهاى خود را بر او نهاده بود و بنىاسرائيل او را اطاعت نمودند و بر حسب آنچه خداوند به موسى امر فرموده بودعمل كردند (10) و نبيى مثل موسى تا به حال دراسرائيل برنخاسته است كه خداوند او را روبرو شناخته باشد (11) در جميع آيات ومعجزاتى كه خداوند او را فرستاد تا آنها را در زمين مصر به فرعون و جميع بندگانشو تمامى زمينش بنمايد (12) و در تمامى دست قوى و جميع آن هيبت عظيم كه موسى در نظرهمه اسرائيل نمود (تثنيه 34: 5 - 12).
8. تاءسيس يهوديت
در باب سوم سفر خروج مى خوانيم كه حضرت موسى (ع ) در بيابان حوريب در دامته كوه، صداى خداى متعال را از ميان آتشى از بوته خار شنيد كه با او سخن مى گويد.
در قرآن مجيد نخستين سخن خداوند از درختى در بيابان طوى چنين آمده است :
فلما اءتاها نودى يا موسى . انى اءنا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى . واءنا اخترتك فاستمع لما يوحى . اننى اءنا الله لا اله الا اءنا فاعبدنى و اءقم الصلوةلذكرى . ان الساعة آتيه اءكاد اخفيها لتجزىكل نفس ‍ بما تسعى . فلا يصدنك عنها من لا يومن بها و اتبع هواه فتردى (طه : 11 -16).
تورات مى گويد خداوند به حضرت موسى (ع ) وعده داد بنىاسرائيل را از دست مصريان نجات دهد و سرزمين كنعان و حدود آن را كه اماكن پر بركتىبودند، به ايشان عطا كند. از اين رو، حضرت موسى (ع ) رسالت يافت نزد فرعونبرود و از او بخواهد كه بنى اسرائيل را رها كند. وى با معجزاتى عازم مصر شد و مقررگرديد حضرت هارون (ع ) به وى كمك كند.
به گفته تورات ، خداى متعال به حضرت موسى (ع ) قدرت داد تا به اعجاز، عصاى خودو برادرش را به اژدها تبديل كند و نيز از دست خود نور سفيدى ساطع نمايد. فرعونجمعى از جادوگران را گرد آورد تا با حضرت موسى (ع ) مسابقه بدهند. اژدهاى مزبورتمامى آلات و ادوات آنان را بلعيد و آنان دانستند كه كار آن حضرت جادو نيست . بهفرموده قرآن مجيد آنان بدون ترسى از فرعون به حضرت موسى (ع ) ايمان آوردند.پس از اين معجزات چند عذاب بر مصريان فرود آمد و هر بار فرعونقول مى داد بنى اسرائيل را مرخص كند، اما بهقول خود عمل نمى كرد. تورات ده نوع عذاب را برشمارد:
1. تبديل شدن آبهاى مصريان به خون ؛
2. زياد شدن قورباغه ميان آنها؛
3. زياد شدن پشه ؛
4. زياد شدن مگس ؛
5. مرگ حيوانات مصريان بر اثر وبا؛
6. مبتلا شدن مصريان و چارپايان آنان به دمل ؛
7. فرود آمدن تگرگ بر آنان و تلف شدن مقدار زيادى از حيوانات و مزارع ؛
8. زياد شدن ملخ ؛
9. تاريك شدن مساكن مصريان تا سه روز؛
10. هلاك شدن نخست زادگان انسان و حيوان همه مصريان حتى نخست زاده خود فرعون .
قرآن مجيد نشانه هاى حضرت موسى (ع ) را نه عدد مى داند (اسراء: 101) و ظاهرا مقصودتنها نشانه هايى است كه براى فرعون آورده بوده و گرنه به صريح قرآن كريم وتورات معجزات آن حضرت بيش از اين عدد بوده است . برخى از اين عذابها در قرآن مجيدبه گونه اى مذكور است (اعراف : 130 و 133).
به گفته تورات ، فرعون سرانجام تسليم شد و حضرت موسى (ع ) و هارون (ع ) راشبانه طلبيد و به آنان گفت با بنى اسرائيل به هر جا كه مى خواهيد برويد. پس آنانبه سوى درياى سرخ در شرق مصر كوچ كردند و آنجا اردو زدند. قوم موسى از دور آمدنفرعونيان را مشاهده كردند. در آن هنگام حضرت موسى (ع ) دست خود را به طرف دريادراز كرد و دريا شكافته شد و خشك گرديد و بنىاسرائيل به آسانى از آن عبور كردند.(19) آنگاه لشكريان فرعون وارد شدند وحضرت موسى (ع ) به امر خداوند با اشاره دست ، آنان را غرق كرد. تورات درباره غرقشدن شخص فرعون چيزى نگفته است .
از قرآن مجيد و احاديث اسلامى بر مى آيد كه بنىاسرائيل به امر خدا از مصر خارج شدند، نه به اذن فرعون (شعراء:52). همچنين بهصريح قرآن كريم ، حضرت موسى (ع ) به فرمان الهى عصاى خود را به دريا زد، نهاينكه دستش را به سوى دريا دراز كند.
بنى اسرائيل در حوالى شبه جزيره سينا توقف كردند و در آنجا براى آنان از آسمانچيزى مانند شبنم و نيز مرغ بلدرچين كه به عربى سلوى ناميده مى شود، فرود مى آمد وآنان آنها را مى خوردند. اين جريان تا چهل سال يعنى در تمام مدت سرگردانى بنىاسرائيل در بيابان ادامه داشت . تورات مى گويد آن غذاى شبنم گونه من ناميده شد؛ زيرابنى اسرائيل با ديدن آن به زبان عبرى پرسيدند: (مان هوء) يعنى آن چيست ؟


next page

fehrest page

back page