بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی به قرآن, حجت الاسلام و المسلمین حاج سید على اکبر قرشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     NEG00001 -
     NEG00002 -
     NEG00003 -
     NEG00004 -
     NEG00005 -
     NEG00006 -
     NEG00007 -
     NEG00008 -
     NEG00009 -
     NEG00010 -
     NEG00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

جن در قرآن 
جن (بفتح اول ) مصدر و به معناى پوشاندن و تاريك شدن است . در لغت آمده : (( جنهجنا: ستره - جن عليه الليل : اظلم عليه )) .
(جن ) (بكسر اول ) خلاف (انس )، موجودى است مكلف ، باشعور، ناديده و مورد خطابخداوند. و پروردگار عالم در حق انس ‍ و جن مى فرمايد: (( (سنفرغ لكم ايها الثقلان)(217) كه هر دو به علت مكلف و مورد خطاب بودن ، ثقلان ؛ يعنى دو موجود باارزش‍ زمين ناميده شده اند.
بايد به وجود (جن ) معتقد باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد و روايات قطعيه از آن خبر داده است. انكار وجود جن ، كفر است . چنانكه انكار وجود ملائكه ، كفر است . جن ، موجود غير مادى وشايد نيمه مادى است . و در هر حال از جنس ما نيست ولى بنا به صراحت آيات قرآن ، دراكثر احوال ، همطراز و هم عرض انسان است . اينك اين قسمت را از قرآن كريم بررسى مىكنيم :
1- جن و انس ، هر دو موجود پرارزش (ثقلان ) روى زمين مى باشند.تاءمل در آيات سوره (الرحمن ) اين مطلب را روشنتر مى كند كه خداوندمتعال در آن سوره ، 31 بار، خطاب به انس و جن نموده و مى فرمايد: (فباى الاء ربكماتكذبان ؛ يعنى اى انس و جن ! كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد). واز همان سوره مباركه آشكار مى شود كه نعمتها، دنيا و آخرت براى هر دوى آنها مى باشد.و يك سوره در قرآن مجيد به نام (سوره جن ) است كه مطالب زيادى در آن راجع به جنآمده است .
2- جن از آتش (شايد انرژى ) آفريده شده است . چنانكه انسان از خاك مى باشد: (( ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون و الجان خلقناه منقبل من نار السموم )) (218).
يعنى : (و همانا ما انسان را از گل و لاى ساخورده تغيير يافته ، بيافريديم و طايفهديوان را پيشتر، از آتش گدازنده خلق كرديم ).
و نيز مى فرمايد: (( خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار))(219).
در قاموس قرآن گفته ايم كه (جان ) و (جن ) هر دو يكى مى باشند.
3- جن مانند انسان مكلف به اعمال است : (( (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )))(220).
4- براى جن و انس از جنس خودشان پيامبرانى مبعوث شده اند، چنانكه در روز قيامت ؛خداوند به انس و جن در مقام ملامت خواهد گفت : (( يا معشر الجن و الانس الم ياءتكمرسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا...)) (221).
يعنى : (اين گروه جن و انس ! آيا براى هدايت شما از جنس خودتان رسولانى نيامدند كهآيات مرا براى شما بخوانند و شما را از مواجه شدن با اين روز سخت بترسانند...).
و در آيات 29 - 32 از سوره احقاف : (( (و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعونالقرآن ...) )) معلوم مى شود كه به عمل به قرآن و اسلام نيز مكلف بوده اند.روايات اهل بيت - عليه السلام - نيز شاهد اين مطلب مى باشند كه بعدا خواهد آمد.
5- جن و انس هر دو نيكوكار و گناهكار دارند و گناهكارانشاناهل دوزخ مى باشند چنانچه خداوند مى فرمايد: (( و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها... اولئك هم الغافلون )) (222).
و نظير آيات فوق است ، آيات شريفه : (( لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ))(223).
و: (ولكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس ‍ اجمعين ) )) (224).
و خداوند در سوره جن از قول خود آنها نقل فرموده كه گفته اند: (( و انا لما سمعناالهدى امنا به فمن يومن بربه فلايخاف بخسا و لارهقا و انا منا المسلمون و مناالقاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا ))(225).
يعنى : (و ما چون آيان قرآن را گوش فرا داديم ، برخى هدايت يافته ايمان آورديم . وهر كس به خداى خود ايمان آورد، ديگر از نقصان خير و ثواب و از احاطه رنج و عذاب ،بر خود هيچ نترسد. و از ما جنيان هم (چون آدميان ) بعضى مسلمان (و بى آزار) و برخىكافر و ستمكارند و آنانكه اسلام آوردند، براستى به راه رشد و ثواب ، شتافتند. و اماستمكاران هيزم بر آتش گرديدند).
6- جن مانند انسانها مى ميرند و از بين مى روند. و گروهى جاى گروهى را مى گيرند.چنانكه خداوند مى فرمايد: (( حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانسانهم كانوا خاسرين )) (226).
يعنى : (و آنچه از عقب دارند (از نعمت و لذت ابدى آخرت ) فراموش و غافلشان كنند ووعده الهى بر آنها حتم و لازم گرديد. و چون امتانى از جن و انس كه در گذشتند، سختزبون و زيانكار شدند).
كلمه (قد خلت ) مبين آن است كه امتهايى از جن مانند امتهاى انس ، از بين رفته اند.
نظير اين آيه است آيه شريفه (( اولئك حق عليهمالقول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس )) (227).
و در سوره اعراف مى فرمايد: (( قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانسفى النار)) (228).
و در آيه هجده از همان سوره خطاب به انس و جن مى فرمايد: (( لاملئن جهنم منكم اجمعين)) .
7- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم . درباره بر حذر داشتن انسانها از شيطان واتباع او خداوند مى فرمايد: (( انه يريكم هو و قبيله من حيث لاترونهم )) (229)؛يعنى : او و همجنسانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد).
8- آنها به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و به كتاب او ايمان آوردند چنانكه مىفرمايد: (( قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الىالرشد فآمنا به ولن نشرك بربنا احدا )) (230).
يعنى : (اى رسول ما! بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنيان آيات روشن قرآن را(هنگام قرائت من ) استماع كرده اند و پس از شنيدن ، گفته اند كه ما از قرآن ، آيات عجيبىمى شنويم . اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت مى كند. بدين سبب ما بدان ايمانآورده و ديگر هرگز به خداى خود مشرك نخواهيم شد).
(( و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا انصتوا فلماقضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا يا قومنا انا سمعنا كتاباانزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنااجيبوا داعى الله و امنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم )) (231).
يعنى : (اى رسول ما ياد آور وقتى را كه ما تنى چند از جنيان را متوجه تو گرانيديم تااستماع آيات قرآن كنند. چون نزد رسول رسيدند با هم گفتند گوش فرا دهيد (تا آياتخدا را بشنويد) چون قرائت ، تمام شد ايمان آوردند و به سوى قومشان براى تبليغ وهدايت باز گرديدند. گفتند: اى طايفه ما! ما آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسىنازل شده بود. در حالى كه كتب آسمانى تورات وانجيل را كه در مقابل او بود، براستى تصديق مى كرد. و خلق را به سوى حق و طريقراست هدايت مى فرمود. اى طايفه ما! شما هم (مانند ما) دعوت خدا را اجابت كنيد و به اوايمان آريد تا از گناهان شما درگذرد و شما را از عذاب دردناك (قيامت ) نگاه دارد).
از آيات شريفه فوق ، كاملا روشن مى شود كه آنها ايمان آورده و قوم خود را نيز بهايمان دعوت كرده اند. و از (كتابا انزل من بعد موسى ) به نظر مى آيد كه آنهايهودى بوده اند و گرنه مى گفتند: (من بعد عيسى ). و در كافى (232) بابى منعقداست تحت عنوان (جن به محضر امامان - عليهم السلام - مى آيند ومسائل دينى خود را مى پرسند) و در آن باب ، هفت حديثنقل شده است .
9- مساءله تناسل و تكثير جن ، بسيار پيچيده و نامعلوم است . در چند آيه درباره حوريانبهشتى آمده است : (( لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان )) (233)؛ (در آن بهشتها زنانزيباى با حيايى هستند كه جز به شوهران خود ننگرند) و دست هيچ كس پيش از آنها نه ازانس و نه از جن ، بدان زنان نرسيده است ).
و نيز درباره شيطان آمده است : (( كان من الجن ففسق عن امر ربه افتتخذونه و ذريتهاولياء من دونى ...)) (234).
و اين آيه شريفه صريح است در اينكه شيطان از جنس جن بوده و ذريه و فرزندانى نيزداشته است . از آيه (( لم يطمثهن )) مى شود حدس زد كه تكثير جن به واسطه مقاربتباشد. و شايد گفته شود كه (انس و لا جن ) در جاى (احد) است ؛ يعنى : (( لميطمثهن احد)) و منظور از (و ذريته ) همجنسان شيطان باشد.
در مجمع البيان در ذيل آيه فوق از زجاج نقل شده كه گفته است : جن مانند انس ، مقاربت ونزديكى دارد. و الله العالم .
10- قرآن مجيد صريح است در اينكه جن مانند انس كار مى كند و اعمالى انجام مى دهد. وباز در قرآن كريم آمده است كه : سليمان عليه السلام - به جن تسلط داشته و جن براىاو كار مى كرده است و كاخها، تمثالها و كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى بزرگمى ساخته اند:
(( و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ... يعلمون له ما يشاء من محاريب وتماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملواال داود شكرا )) (235).
يعنى : (و برخى از ديوان به اذن پروردگار در حضورش به خدمت پرداخته اند... آنديوان براى او هر چه مى خواست از كاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانندحوضها و نقوش و مثالها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته بودى ، همه را مىساختند. اينك اى آل داوود! شكر و ستايش خدا بجاى آريد).
و در سوره انبياء آمده است كه شياطين براى حضرت سليمان غواصى مى كردند و كارهاىديگرى نيز انجام مى دادند (( و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنالهم حافظين )) (236).
يعنى : (و نيز برخى از ديوان را مسخر سليمان كرديم كه به دريا غواصى كنند (وبراى او لؤ لؤ و مرجان و ديگر جواهرات بياورند) و يا به كار ديگر او بپردازند و مانگهبان ديوان براى حفظ ملك سليمان بوديم ).
و در سوره ص آمده است كه جن براى حضرت سليمان بنايى و غواصى مى كردند. وگروهى نيز در زنجير و حبس بودند: (( فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيثاصاب و الشياطين كل بناء و غواص و اخرين مقربين فى الاصفاد )) (237).
يعنى : (ما هم باد را مسخر فرمان او كرديم تا به امرش هر جا بخواهد به آرامى روانشود. و ديوان و شياطين را هم كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهر گرانبها مىآوردند نيز مسخر او كرديم . و ديگران از شياطين را ( كه در پىاخلال مردم بودند) به دست او در غل و زنجير كشيديم ).
و در سوره نمل ، لشگركشى حضرت سليمان به مملكت (سباء)نقل شده است و در آنجا آمده كه : عده اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و عفريتى ازآنها به سليمان گفت : من تخت بلقيس را پيش از آنكه از اينجا برخيزى پيش تو مى آورم :
(( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون ...قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك )) (238).
يعنى : (و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان ، تحت فرمان رؤ ساى خود، درركابش حاضر آمدند... از آن ميان عفريت جن گفت : من چنان برآوردن تخت او قادر و امينم كهپيش از آنكه تو از جايگاه (قضاوت ) خود برخيزى ، آن را به حضور آورم ).
در تبيين اين آيات ، ناچاريم كه بگوييم : آنها مجسم وممثل شده و كار مى كرده اند. و نيز در زندان ماندن آنها نيز همين گونه بوده است . و الااگر آنها در حال و شكل واقعى خودشان بوده اند چگونه مى شود اينها را توجيه نمود،مگر اينكه ثابت شود كه مردم چيزى نمى ديدند ولى اين را مى ديدند كه اشياء جابجا مىشود و از آن مى فهميدند كه جن آن كار را مى كند. و هيچ كسى نيست كه جن مانند فرشتهمى تواند ممثل و مجسم شود. و در تعريف جن گفته اند: ((يتشكل باشكال مختلفة حتى الكلب و الخنزير)) .
11- در سوره جن آمده است : (( و انه كان رجال من الانس ‍ يعوذونبرجال من الجن )) (239).
يعنى : (مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند).
از لفظ (برجال من الجن ) مى توان فهميد كه آنها زنان و مردانى دارند. والله العالم.
12- قرآن مجيد مى فرمايد: يك وقت جن از رفتن به آسمان ممنوع شده اند. و به جاهائىكه قبلا مى رفتند، نمى توانسته اند بروند. در سوره جن ازقول خودشان چنين نقل شده است :
(( و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعدللسمع فمن يستمع الان يجدله شهابا رصدا و انا لا ندرى اشرار يد بمن فى الارض اماراد بهم ربهم رشدا )) (240).
يعنى : (ما آسمان را لمس كرديم ، ديديم كه با نگهبانان قوى و شهابا پر شده است . وما در محلهاى نشستن از آسمان براى استراق سمع مى نشستيم . الآن هر كه گوش بدهد مىبيند كه شهابى در كمين اوست . نمى دانيم آيا شرى براىاهل زمين اراده شده و يا خدايشان براى آنها هدايت و كمالى اراده فرموده است (و اين ممنوعبودن علامت كدام يكى است ؟) ).
آيات شريفه از لحاظ مصداق خارجى ، بسيار متشابه و ذواحتمالات است . ولى صريح استكه در اين ممنوعيتى براى آنها پيش آمده و نتوانسته اند مانند سابق ، بالا بروند. درروايات اهل بيت عليهم السلام - آمده كه اين جريان در موقع ولادت حضرترسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده است . و ازاهل سنت آن را در هنگام بعثت آن حضرت ، گفته اند. در مجمع البيانذيل آيه هجده از سوره حجر، از اين عباس و در سوره جن از بلخىنقل شده است .
در تفسير صافى از حضرت صادق - صلوات الله عليه -نقل شده است كه : اين ممنوعيت براى آن بود كه در زمين چيزى مانند وحى ، از خبر آسماننباشد و آنچه از جانب خدا آمده ملتبس نگردد:
(( عن الصادق عليه السلام ... قال :... و انما منعت لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحى من خبر السماء و يلبس على اهل الارض ... )) .
يعنى : (اگر آنها باز به آنجاها راه داشتند، چيزهاى راست و درستى به زمين مى آوردندو آن را به اولياى خود مى گفتند و (اين هنگام آن چيز) آميخته با وحى مى شد و براهل زمين مشتبه مى گرديد).
و لذا خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد: (( لايسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون منكل جانب دحورا و لهم غذاب واصب )) (241).
يعنى : (شياطين هيچ از وحى و سخنان فرشتگان عالم بالا را نشنوند و از هر طرف بهقهر، رانده شوند. هم به قهر برانندشان و هم به عذاب دائم قيامت گرفتار شوند).
و در سوره شعراء - شايد صريحتر از جاهاى ديگر - آمده است كه : (( و ما تنزلت بهالشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انهم عن السمع لمعزولون )) (242) كه مىگويد آنها از شنيدن (ملاء اعلى ) منع شده اند. و در اينجا اهميت روايت امام صادق - عليهالسلام كاملا معلوم مى شود. براى تكميل مطلب ، رجوع شود به قاموس قرآن در بحثپيرامون (جن ).
شعور جهنم 
ظهور عده اى از آيات شريفه اين است كه : جهنم و آتش آخرت ، شعور دارد. و داراى حياتمى باشد. و جهنم اشخاص را مى شناسد و آنان را مى خواند. و با ديدن گناهكاران بهغضب در مى آيد و به خداوند مى گويد: اهل مرا زياد گردان . ما ابتدا برخى از آيات رانقل مى كنيم و سپس آنها را بررسى مى نماييم . و سرانجام نظر ديگرى اظهار خواهيمكرد:
(( بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا اذا راتهم من مكان بعيد سمعوالها تغيظا و زفيرا)) (243).
يعنى : (كافران قيامت را تكذيب كردند، براى آنانكه قيامت را تكذيب كنند آتش افروختهآماده كرده ايم چون آتش ، آنها را از دور ببيند، غليظ شديد و صداى صفير آن را مىشنوند).
راغب در مفردات مى گويد: (غيظ) به معناى خشم شديد و (تغيظ) اظهار غيظ است .(زفير) به معناى صداى جهنم و صفير آن است .فاعل (راءتهم )، (سعير) است به اعتبار جهنم . ظاهر اين آيه شريفه اين است كهآتش جهنم ، گناهكاران را مى بيند. و با ديدن آنها به خشم درمى آيد و فرياد مى كشد. درمجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه (من مكان بعيد) مسير يكسال است (مسيرة سنة ).
طبرسى در مجمع البيان اين تعبير را به طور تشبيه دانسته و مى فرمايد: (كالتهابالرجل المغتاظ). و نيز مى فرمايد: آنها آتش ‍ را مى بينند. و اينكه فرموده : آتش آنها رامى بيند؛ چون اين رساتر از اولى است . الميزان نيز نظرش نظر مجمع البيان است . و مىفرمايد: آيه شريفه ، تمثيل حالت آتش نسبت به آنهاست ؛ چون روز قيامت درمقابل آن قرار گيرند، مانند شير، وقتى كه طعمه خودش را ديد، همهمه مى كند. ولى سخناين دو بزرگوار، خلاف ظهور آيات شريفه است :
(( يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد)) (244).
يعنى : (ياد آر كه روز قيامت به جهنم مى گوييم : آيا (از كفران ) پر شدى ؟ مىگويد: آيا (دوزخيان ) بيش از اين هم هستند؟).
ظهور اين آيه نيز در شعور و گفتگوى جهنم است . بعضى ها گفته اند: اين آيه زبانحال است نه زبان قال . به نظر بعضى اين سؤال از ماءموران جهنم خواهد بود اگر چه سؤ ال به جهنم نسبت داده شده است .
در الميزان مى فرمايد: بهتر آن است كه آيهحمل بر ظاهر شود؛ زيرا خداوند از سخن گفتن دستها، پاها، پوستها و غير آن خبر داده است. و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور، در همه موجودات سارى است .
در مجمع البيان مى فرمايد: در كلام جهنم ، سهقول هست ؛ اول اينكه : آن به طور تمثيل آمده و جهنم نسبت به وسعت آن مانند سخنگويى استكه مى گويد هنوز پر نشده ام . دوم اينكه : خداوند براى جهنم آلت تكلم خلق مى كند و اوجواب مى دهد و اين بعيد نيست ؛ زيرا خداوند دستها و جوارح و پوستها را نيز به سخن مىآورد. سوم اينكه : خطاب به ماءموران جهنم است . و به صورت تقرير، به جهنم خطابشده است . ولى چنانكه در آيه قبلى گفته شد: اينها خلاف ظاهر است و ظهور آيه در شعورو سخن گفتن جهنم مى باشد:
(( كلا انها لظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى )) (245).
يعنى : (نه ، آتش جهنم شعله خاص است . پوستهاى سر را بشدت مى سوزاند. مى خواندكسى را كه به حق پشت كرده و از آن اعراض ‍ نموده است . و كسى را كهمال دنيا را جمع كرده و در ظرف قرار داده (و به طور غير شرعى ) انباشته است ).
(شواة ) به معناى اطراف بدن مثل دست ، پا و سر است و نيز به معناى پوست سر مىباشد. جمع آن (شوى ) مى آيد. لفظ (تدعو) كه به معناى خواندن است دلالت برشعور، حيات و تكلم آتش دارد، كه اعراض كنندگان از حق را به سوى خود مى خواند و مىگويد: به طرف من بياييد.
در مجمع مى فرمايد: گويند: آتش كسى از كفار را ترك نمى كند. گويى آنها را مىخواند. و به قولى خداوند براى آتش ، سخن گفتن را مى آفريند و به قولى : ماءمورانجهنم آنها را مى خوانند. همان اقوالى كه در آيه قبلى گذشت . ولى چنانكه گفته شد:ظهور آيه در شعور، حيات و تكلم آتش مى باشد:
(( و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا وهى تفور، تكاد تميز من الغيظ كلما فيها فوج سئلهم خزنتها الم ياءتكم نذير ))(246).
يعنى : (و بر آنانكه به خداى خود كافر شدند، عذاب جهنم كه بسيار بد منزلگاهىاست ، مهياست كه چون به آتش جهنم درافتند فرياد منكرى چون شهيق خران از آن آتش چونديگ سوزان مى شنوند. و دوزخ از خشم كافران نزديك است شكافته و قطعه قطعه شود وهر فوجى را كه به آتش درافكنند خازنان جهنم به آنها گويند آيا پيغمبرى براىراهنمائى شما نيامد؟.
(تميز) به معناى جدا شدن است ؛ يعنى نزديك است از شدت غضب منفجر و تكه تكهشود. لفظ غيظ - مانند آيات ديگر - دلالت بر شعور و فهم آتش دارد.
تكميل مطلب  
در اين دنيا، موجودات به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند. ولى ظاهر آن است كه : درروز قيامت ، حيات به همه موجودات رسيده و همه چيز زنده مى شوند. ولااقل بسيارى از آنچه در اين دنيا مرده اند، در آخرت زنده و باشعور خواهند بود. از جملهجهنم و آتش آن .
از آيه شريفه : (( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطقكل شى ء )) (247).
يعنى : (در آن روز گناهكاران به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهىداديد؟! گويند: خداوند ما را به سخن درآورده است ؛ خدايى كه همه چيز را به سخندرآورده است ).
معلوم مى شود كه روز قيامت ، تمام اشياء نطق خواهند داشت . و لازمه آن ، شعور، علم و حياتاست .
الميزان نيز اين سخن را تاءييد مى كند. ظهور همه آيات در شهادت اعضاو غيره در تكلممعمولى است . اسباب فعلى از قبيل ضبط صوت و غيره روشن كرده است كه در سخن گفتن: زبان ضرورت ندارد. اميد است ديگران اين مطلب را تعقيب كرده و گسترده تر نمايند.
حروف مقطعه 
(حروف مقطعه ) حروفى است كه در اوايل سوره هاى : بقره ،آل عمران ، اعراف ، يونس ، هود، يوسف ، رعد، ابراهيم ، حجر، مريم ، طه ، شعراء،نمل ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، يس ، ص ، غافر، فصلت ، شورى ، زخرف، دخان ، جاثيه ، احقاف ، ق ، ن ، واقع شده اند. و آنها عبارتند از:
الم : در سوره بقره .
الم : در سوره آل عمران .
المص : در سوره اعراف .
الر: در سوره يونس .
الر: در سوره هود.
الر: در سوره يوسف .
المر: در سوره رعد (به اضافه (م ) بعد از لام ).
الر: در سوره ابراهيم .
الر: در سوره حجر.
كهيعص : در سوره مريم .
طه : در سوره طه .
طسم : در سوره شعراء.
طس : در سوره نمل .
طسم : در سوره قصص .
الم : در سوره عنكبوت .
الم : در سوره روم .
الم : در سوره لقمان .
الم : در سوره سجده .
يس : در سوره يس .
ص : در سوره ص .
حم : در سوره غافر.
حم : در سوره فصلت .
حم عسق : در سوره شورى .
حم : در سوره زخرف .
حم : در سوره دخان .
حم : در سوره جاثيه .
حم : در سوره احقاف .
ق : در سوره ق .
ن : در سوره ن و القلم .
در رابطه با معناى اين حروف ، اقوالى هست كه مرحوم امين الاسلام طبرسى در مجمعالبيان در سوره بقره آنها را به يازده قول رسانده است كه آنها به قرارذيل مى باشند:
اول : از امامان شيعه - صلوات الله عليهم - نقل شده كه آنها از متشابهانند كه علم آنهامخصوص خداوند است . حروف مقطعه و تاءويل آنها را جز خدا كسى نمى داند.اهل سنت از اميرالمؤ منين عليه السلام - نقل كرده اند كه فرموده است : (( انلكل كتاب صفوة هذا الكتاب الحروف التهجى )) .
دوم : اين حروف نام سوره هايى هستند كه در اوايل آنها واقع شده اند؛ مثلا نام سوره اعراف(المص ) است .
سوم : مراد از آنها (اسماء الله ) است ؛ مثل (لم ) كه سه حرف است : (انا، الله ،اعلم ) يعنى : منم خداى داناتر. و (المر) كه چهار حرف است : (انا، الله ، اعلم ، ارى) يعنى : منم خدا كه مى دانم و مى بينم و هكذا...
چهارم : آنها اسماء الله هستند كه حرف حرف آمده اند. و اگر مردم تاءليف آنها را بدانند(اسم اعظم ) را خواهند دانست ؛ مثلا اگر: (ر) از (المر) و حرف (ح ) از (حم) و حرف (ن ) را از (ن والقلم ) برداريم . و روى هم بگذاريم مى شود (رحن )ولى ما از كيفيت تاءليف آنها بى خبريم .
پنجم : آنها سوگندهايى هستند كه خداوند به آنها سوگند ياد كرده و آنها از (اسماء)خدا مى باشند.
ششم : آنها نامهاى قرآن كريم هستند.
هفتم : هر حرف از آنها كليد اسمى از (اسماء الله ) است . در ميان آنها حرفى نيست مگرآنكه راجع به مدت قومى و اجل اقوام ديگر است . اينقول ابوالعاليه است . و در اخبار ما اماميه نيز نظير آنمنقول است .
هشتم : مراد از آنها مدت بقاى امت اسلامى است .
نهم : مراد از آنها بيان حروف تهجى عربى است كه 28 حرف مى باشد با ذكر آنهااحتياج به ذكر حروف ديگر نبوده است .
دهم : آنها براى وادار كردن كفار به شنيدن قرآن بوده است ؛ چون كفار تصميم داشتند كهبه قرآن گوش ندهند، ولى چون آن حروف را مى شنيدند، به نظرشان چيز ديگرى مىآمد كه قهرا گوش مى كردند. و قرآن در دلهايشان جاى مى گرفت .
يازدهم : منظور از اين حروف آن است كه : ايها الناس ، اين قرآن از همين حروف تاءليفشده كه در اختيار همه شماست . و از آنها در گفتار خود استفاده مى كنيد. اكنون كه نمىتوانيد نظير آن را بياوريد، پس بدانيد كه اين قرآن از جانب خداست (248).
نگارنده گويد: اگر چه نمى شود به اين اقوال يقينحاصل كرد ولى اين سخنان نشان مى دهد كه مسلمانان در تفكر و تدبر در قرآن كريم ،قدمهايى برداشته اند و آنچه در قول اول ازاهل بيت - صلوات الله عليهم - نقل شده است ، حائز اهميت است ، و بايد به آن تسليم شد.البته در صورت صحت و قطعى بودن روايات آن . در اينجانقل نظريه دكتر رشاد؛ خليفه مصرى نيز لازم است كه تازه ترين نظريه درباره حروفمقطعه مى باشد.
نظريه دكتر رشاد مصرى  
خلاصه نظريه او اين است كه اين حروف اشاره است به اينكه (درصد) اين حروف دراين سوره بالاتر از درصد آنها در همه سوره هاى ديگر است . و آن جز اعجاز نمى تواندباشد. من خلاصه نظريه او را از (تفسير احسن الحديث )اول سوره اعراف نقل مى كنم كه در آنجا نيز از مجله مكتب اسلام ، شماره چهارم ،سال 14 نقل كرده ام .
دكتر رشاد مى گويد: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن ، رابطه اى هست ؛ مثلاحرف (ن ) را در نظر مى گيريم و آن را با ساير حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم ،به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حروف به ساير حروف آن ، يك درصد است .
آنگاه همين حساب را با سوره آل عمران ، نساء، مائده و... تا 114 سوره انجام مى دهيم ونتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره (ن و القلم ) كه اين حرف دراول آن واقع شده از همه بيشتر است . آنگاه اين حساب را با حرف (ص ) و حرف (ق) و دو حرف (حم ) و سه حرف (الم ) تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اينحروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است .
فكر نكنيد كه اين عمل ، كار آسانى است . دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روىحرف قرآن كار كرده است تا اين نسبتها را به دست آورده است . و اگر مغز الكترونيكىنبود اين كار قريب به محال بود.
از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن ، فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است . و آنهادرست نصف حروف 28گانه الفباى عربى راتشكيل مى دهند، بدين ترتيب : ا، ح ، ر، س ، ص ، ط، ع ، ق ، ك ،ل ، م ، ن ، ه ، ى .
دكتر رشاد پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هرسوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند، رابطه اى وجود دارد. آن وقت سالها به وسيلهمغز الكترونى ، روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده است كه مثلا نسبت حرف (ق ) بهساير حروف سوره قيامت (907/3) درصد است . و نسبت آن به ساير حروف سوره شمس(906/3) است . تفاوت اين دو سوره چنانكه ملاحظه مى شود - فقط يك هزارم درصد است.
آن وقت نسبت حرف (ق ) را با حروف هر يك از سوره هاى 114گانه استخراج كرده درآن متوجه شده است كه نسبت اين حرف (ق ) به ساير حروف سوره (ق و القرآنالمجيد) كه اين حرف در آغاز آن واقع شده ، از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى114گانه بيشتر است .
همچنين حرف (ن ) كه در آغاز (ن و القلم ) آمده نسبتش به ساير حروف اين سوره ازنسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114گانه بيشتر است . هكذا چهار حرف (المص) كه در آغاز سوره اعراف آمده است ، نسبت آنها به ساير حروف اين سوره ، بيشتر ازنسبت آنها به حروف ساير سوره هاى 114گانه است .
دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه اى كه روى (سوره مريم ) و (زمر) مى كردم ،ديدم نسبت (درصد) مجموع حروف (ك ، ه ، ى ، ع ، ص ) در هر دو سوره ، مساوى است، با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد؛ زيرا لفظ (كهيعص ) فقط در آغازسوره مريم آمده است . اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم ، روشن شدكه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/0) بيش از سوره زمر است .اين تفاوتهاى جزئى ، راستى عجيب و حيرت آور است .
راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود درطول 23 سال باشد. و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفى بيان كند.مسلما چنين كارى از عهده يك انسان ، بيرون است . حتى محاسبه آن براى بزرگترينرياضيدانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست . اينها همه نشان مى دهد كه نه تنهاسوره ها و آيات قرآن ، بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقطخداوند، قادر بر حفظ آن است .
نتيجه بحث  
آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوييد داريد؟ اگرفرضا چنين باشد، تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز، ماه ، وسال ، در عبارات شما مد نظرتان باشد؟ مسلما چنين چيزىمحال است ؛ زيرا با وسائل عادى ، طى قرنها نيز نمى توانيد اين محاسبات را انجام دهيد.
آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نهتنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنا و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود،بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف ، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يكاز حروف الفبا در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى دارد. آيا نمى فهميم كه كلاماو از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است ؟
انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف (ق ) را بهزبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف (قاف ) در اين سخن بيشتر است از درصدآن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام ، و بعد از اين خواهم گفت . اين حساب جز بهاعجاز خدايى ممكن و عملى نيست . اين است اهميت اين حروف .
بحثى پيرامون (حطه ) 
لفظ (حطه ) دو بار در قرآن مجيد به كار رفته و هر دو درباره بنىاسرائيل مى باشد يكى در سوره بقره است كه خداوند مى فرمايد: (( و اذ قلنا ادخلوا هذهالقرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفرلكم خطاياكم وسنزيد المحسنين )) (249).
يعنى : (و به ياد آريد وقتى كه گفتيم وارد اين قريه (اريحا) شويد. و از نعمتهاى آنتناول كنيد و در آن سجده كنان داخل گرديد و بگوييد خدايا! از گناه ما درگذر تا ازخطاى شما درگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم ).
و ديگرى در سوره اعراف مى باشد. چنانچه مى فرمايد: (( و اذقيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدانغفرلكم خطياتكم سنزيد المحسنين )) . (250)
يعنى : (و آنگاه كه گفتيم به اين شهر (اريحا)داخل بشويد و از هر كجا خواستيد (با حفظ مقررات ) با فراوانى بخوريد و از دروازهشهر با حال خضوع به قوانين ، داخل بشويد و از گناهان استغفار كنيد. و بزودى نعمت وعطاى خويش را براى اهل احسان ، مزيد مى گردانيم (والله اعلم ) ).
در هر دو آيه فوق (حطة ) مرفوع است . و آن بايد خبر مبتداى محذوف باشد؛مثل (مسئلتنا حطة )، يعنى خواسته ما آمرزش ‍ گناهانمان است ؛ چون (حط) به معناىفروآمدن و فروآوردن است (استحد وزره حطة ؛ يعنى : خواست گناهان او بريزد) و(حطه السيل )؛ يعنى : سيل او را پائين آورد) هر دو آيه يكى است با اندك تقديم وتاءخير. در آيات و روايات چيزى كه مبين آن باشدنقل نشده است . و عجب آن است كه الميزان در هيچ يك چيزى نگفته است . ظاهرا آن دستوراستغفار و خواستن بخشايش ‍ گناهان است . چنانكه منظور از (( و ادخلوا الباب سجدا))ظاهرا اطاعت و خضوع به قوانين شهرنشينى است ؛ يعنى تا بهحال در صحراى سينا كاملا آزاد بوديد هر طور و در هر جا باشيد، ولى شهرنشينى اينطور نيست .
نقل برخى از رؤ ياها در قرآن 
خوابيدن و خواب ديدن ، يكى از اسرار عجيب خلقت است . اگر خواب نباشد ادامه زندگىمحال خواهد بود. همچنين است خواب ديدن كه آثار بسيار دارد و از آينده خبر مى دهد و گاهخداوند متعال بندگان خود را به آن هدايت و ارشاد مى كند. به هرحال ، در قرآن مجيد، هفت رؤ يا نقل شده است كه آنها عبارتند از:
1- رؤ ياى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره بنى اميه .
2- رؤ ياى آن حضرت درباره دخول مكه و زيارت آن .
3- رؤ ياى آن حضرت در شب قبل از جنگ (بدر).
4- رؤ ياى حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبحاسماعيل .
5- رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام -.
6- رؤ يائى كه پادشاه مصر ديد و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.
7- رؤ يايى كه دو نفر در زندان ديدند و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبيركرد.
رؤ ياى رسول خدا(ص ) درباره بنى اميه 
در سوره مباركه اسراء آمده است : (( و اذ قلنا لك ربك احاط بالناس و ما جعلنا الروياالتى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الاطغيانا كبيرا )) (251).
يعنى : يادآر كه به تو گفتيم : خدايت به مردم احاطه دارد. و به تو گفتيم خوابى راكه به تو نمايانديم و شجره ملعونه در قرآن را، قرار نداديم مگر آزمايشى براى مردم. و ما آنها را مى ترسانيم ولى جز طغيان بزرگ ، بر آنها نمى افزايد).
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال دو چيز را براى مردم مايه آزمايش قرارداده است ؛ يكى خوابى را كه به آن حضرت نمايانده است ، و ديگرى شجره ملعونه را،منظور از شجره (شجره ملعونه ) بنى اميه هستند كه براهل اسلام ، مسلط شدند.
در تفسير عياشى از حضرت باقر - صلوات الله عليه -نقل شده است كه : (( والشجرة الملعونة فى القرآن يعنى بنى امية )) و در روايتعبدالرحيم قيصر از آن حضرت آمده است : (( و الشجرة الملعونة فى القرآن ،قال هم بنوا امية )) .
و اما منظور از رؤ يايى كه ديد همان است كه ديد: بنى اميه از منبر او بالا و پايين مىروند و در آن جست و خيز مى كنند. در تفسير عياشى از حضرت صادق - صلوات الله عليه- نقل شده است كه :
(( عن القاسم بن سليمان عن الصادق عليه السلامقال : اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله يوما حاسرافقيل له : مالك رسول الله ؟ فقال : انى راءيت الليلة صبيان بنى اميه يرقون على منبرىهذا، فقلت يا رب معى ؟ فقال : لا ولكن بعدك )) .
يعنى : روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - شب را به روز آورد و غمگين بود.گفتند: يا رسول الله ! براى تو چه رخ داده است ؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنىاميه را ديدم كه از منبر من بالا مى روند و جست و خيز مى كنند. گفتم : خدايا! در زمان من وبا من خواهند بود؟ فرمود: نه بعد از تو خواهند بود).
در تفسير برهان ، شانزده روايت در اين زمينه از شيعه واهل سنت نقل كرده است . در همه آنها مراد از (شجره ملعونه ) بنى اميه و در اكثر آنها رؤياى آن حضرت راجع به بنى اميه و در برخى ،شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز مى شود.
در روايت ديگرى از امام صادق - عليه السلام -نقل شده كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در خواب ديد كه چهارده عدد ميمون ؛ يكىبعد از ديگرى از منبر او بالا مى روند و اهل آن نيستند. حضرت فرمود: جماعتى از قريشنقل فرمود. اصحاب من بالا مى روند و اهل آن نيستند. امام صادق - عليه السلام - فرمود:(( هم بنوا اميه لعنهم الله ؛ يعنى آنها بنى اميه هستند، خداوند لعنتشان كند.) (252)
ناگفته نماند كه : خلفاى بنى اميه - همانطور كه در اين حديث آمده - چهارده نفر بدينشرح مى باشند: معاويه بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بنحكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبد الملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمربن عبدالعزيز،يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن وليد،ابراهيم بن وليد، و مروان محمد حمار.(253)
رؤ ياى پيامبر(ص ) در ورود به مكه 
در سال ششم هجرى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - عازمعمل ( عمره ) بود، خداوند متعال در مدينه قبل از حركت ، به آن حضرت رؤ يايى رانماياند. و حضرت در خواب ديد كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شدند. بعضى تقصيركرده و بعضى حلق نمودند بدون آنكه بيمى از كفار داشته باشند. و آن بزرگوار اينرؤ ياى خويش را براى اصحاب خود نقل فرمود و همه شاد شدند.
ولى چون به ( حديبيه ) رسيدند، كفار از ورود به مكه مانع شدند. و بعد ازجريانهاى مفصل ، ميان آن حضرت و كفار، پيمان صلحى بسته شد كه حضرت آنسال از (حديبيه ) برگردد و سال آينده مجددا بيايد. مشركان نيز كارى باعمل او نداشته باشند و بتهاى خود را سه روز از كعبه و صفا و مروه بردارند، تاعمل مسلمانان تمام بشود.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن صلح را به طور اجبارقبول كرد و در همانجا از احرام بيرون آمد و قربانيها را كه آورده بود ذبح كرد. مسلماناننيز چنين كردند. عده اى از اصحاب آن حضرت ، از جمله عمربن خطاب گستاخى كرده و بهآن بزرگوار گفتند: مگر شما نگفتيد كه در خواب چنين ديدم كه ما بدون خوف و واهمه اىوارد مكه و مسجدالحرام شده ايم ؟!
حضرت فرمود: من گفتم وارد مى شويم ولى نگفتم در اين مرتبه و در اينسال وارد خواهيم شد. اما عمر قبول نكرد! كه ماجرايشمفصل است . خداوند در اين باره مى فرمايد:
(( لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق لتد خلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنينمحلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون فعلم تعلموافجعل من دون الله ذلك فتحا قريبا )) . (254)
يعنى : (خداوند آن رؤ ياى حق را به رسولش نشان داد كه حتماداخل مسجد الحرام مى شويد ان شاء الله در حال ايمنى ، سر تراشيده و تقصير كننده درحالى كه ترسى نداريد. خداوند مى داند چيزى را كه شما نمى دانيد. وقبل از دخول مكه ، فتح نزديكى (صلح حديبيه كه خدا آن را در آيه انا فتحنا لك ، فتحناميده است ) قرار داد) .
سوره فتح هنگام مراجعت آن حضرت از (حديبيه )نازل شده است و خداوند آن صلح را - چنانكه گفته شد. فتح خواند. و حضرت فرمود: اينسوره براى من از دنيا و آخرت ، محبوبتر است .
رؤ ياى پيامبر(ص ) پيرامون نبرد بدر 
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از جنگ (بدر) خوابى ديد كه خداوندمتعال آن را اين گونه نقل مى فرمايد: (( اذ يريكهم الله فى مناك قليلا ولو اراكهمكثيرالفشلتم و لتنازعتم فى الامر ولكن الله سلم انه عليم بذات الصدور ))(255)
يعنى : (يادآر هنگامى را كه خداوند، دشمنان را در خواب به تو كم نشان مى داد. و اگرآنها را زياد نشان مى داد، در كار جنگ سست مى شديد و اختلاف مى كرديد. اما خداوند شما رااز سستى و اختلاف ، سلامت كرد. خداوند به آنچه در سينه هاست آگاه است .
از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال مشركان را در رؤ يا به آن حضرت كمنشان داده است تا حضرت نيز قابل بودن مشركان را به اصحاب خويش اطلاع دهد و آنهامطمئن شوند كه دشمنان زياد نيستند و در كار جنگ سست نباشند و اختلاف نكنند. چنانكهاهل تفسير نيز چنين گفته اند.
رؤ ياى ابراهيم (ع ) در ذبح اسماعيل 
از جمله رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد مطرح گرديده رؤ ياى حضرت امام ابراهيم - عليهالسلام - مى باشد كه در خواب ديد فرزندش ‍اسماعيل را در راه خدا قربانى مى كند. خداوندمتعال جريان آن را در سوره صافات چنين بيان مى فرمايد:
(( رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلمابلغ معه السعىقال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترىقال ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين فلما اسلما و تله للجبينوناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاءالمبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الآخرين سلام على ابراهيم )) (256)
يعنى : (ابراهيم گفت : خدايا! براى من فرزندى - كه از نيكوكاران باشد - عطا فرمابه او مژده داديم پسر عاقل و بردبارى را. چون آن پسر (به دنيا آمد و بزرگ شد و) درتلاش كردن به پدرش رسيد، ابراهيم به او گفت : اى پسر عزيزم ! من در خواب ديدم كهتو را قربانى مى كنم پس ببين در اين باره چه مى گويى ؟ گفت : پدرم ! آنچه به آنامر شده اى انجام بده ، حتما مرا در اين كار از صابران خواهى يافت . پس ‍ چون پدربراى قربانى كردن و پسر براى قربانى شدن ، تسليم شدند و ابراهيم او را در روىتل بر پيشانى خوابانيد (عمل به خواب به تحقق پيدا كرد) و با صداى بلند نداكرديم كه اى ابراهيم ! خواب را محقق كردى ، ما نيكوكاران را اين چنين جزا مى دهيم ، اينحتما آزمايش ‍ آشكارى است . و بر او (گوسفندى فرستاده ) ذبح بزرگى فدا ساختيم . وثناى او را براى آيندگان قرار داديم . سلام بر ابراهيم .)
جريان بسيار روشن است و براى كثرت بيان مى گويم :
1 - رؤ يا همان بود كه او ديد پسرش را قربانى مى كند، نه اينكه قربانى كرد و كاررا به اتمام رسانيد. به عبارت ديگر: به پسرش فرمود: (( انى ارى فى المنام انىاذبحك )) لذا خداوند پس از خواباندن ابراهيم پسرش را بر(تل ) فرمود: (( قد صدقت الرؤ يا )) .
2 - منظور از (ذبح عظيم ) ظاهرا همان قربانى باشد كه هرسال در موسم حج مسلمين به آن مبادرت مى ورزند. كه يادآور قربانى ابراهيم - عليهالسلام - است ، در بحارالانوار از خصال صدوق و عيون الاخبارالرضا- عليه السلام -نقل شده است كه : (( فكلما يذبح بمنى فهو فديهلاسماعيل الى يوم القيامة )) . (257)
يعنى : ( هر چه در (منى ) تا روز قيامت قربانى شود، همه فديه حضرتاسماعيل خواهد بود).
3 - اگر اين جريان در غير قرآن كريم بيان مى گرديد،قبول كردن آن مشكل مى نمود، تسليم بودن حضرت ابراهيم و پسرش - عليهما السلام - هردو، بالاتر از تصور است . پدرى در نهايت اخلاص ، سر پسر جوان را در راه خدا قطعكند، پسر نيز با كمال اخلاص ، به اين كار راضى باشد. واقعا (سلام على ابراهيم )و سلام على اسماعيل .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation