بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی به قرآن, حجت الاسلام و المسلمین حاج سید على اکبر قرشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     NEG00001 -
     NEG00002 -
     NEG00003 -
     NEG00004 -
     NEG00005 -
     NEG00006 -
     NEG00007 -
     NEG00008 -
     NEG00009 -
     NEG00010 -
     NEG00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ارواح منعم 
آيات و روايات در اين قسمتى از ارواح در عالم برزخ ، در شادى و نعمت خواهند بود،صريح مى باشند. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- سوره مباركه (يس ) جريانى بدين قرارنقل شده است كه : خداوند متعال دو پيامبر را به شهرىارسال داشت اما اهل شهر ان دو را تكذيب كردند. خداوند پيامبر سومى را به كمك آنهافرستاد و هر سه با هم مردم آن ديار را به توحيد دعوت كردند. پس از تبليغ آن ها وانكار مردم ، مرد منصف و عاقلى از دورترين نقاط شهر آمد و در گفته پيامبران دقت نمود ودانست كه آن ها پيامبر مى باشند، لذا به به آن ها ايمان آورد و گفت : (( انى امنتبربكم فاسمعون )) .
او مردم را به دعوت قبول پيامبران فرا خواند ولى ان قوم نادان او را شهيد كردند.
خداوند متعال شهادت او را چنين بيان مى فرمايد:
(( قيلادخل الجنه قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين ))(173).
يعنى : (چون روح از بدنش خارج شد، به او گفته شد: به اين بهشتداخل شو، (و او داخل شد) و گفت : اى كاش ! كشندگان من مى دانستند كه خدايم مراآمرزيد و از محترمان گردانيد).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه : بهشت برزخى و روحى وجود دارد كه شهيد بعد ازشهادت ، روحش داخل آن مى شود. و لفظ (الجنه ) حاكى است كه انجامحل نعمت ، شادى ، زندگى و سرور مى باشد. در الميزان مى فرمايد: (( و المرادبالجنه ... جنه البرزخ دون الاخره )) امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى گويد:
(( و فى هذا دلاله على نعيم القبر، يعنى : در اين آيه ، دلالت بر نعمت قبر وجود دارد.))
2 - (( الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه بما كنتم تعملون)) . (174)
يعنى : (انانكه ملائكه آنها را در حال پاك بودن از ظلم ،تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند، به انها مى گويند: سلام بر شما،داخل بهشت شويد در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد).
در آيه 28 همين سوره مى فرمايد: (( الذين تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم ... ))
از مقابله اين دو آيه شريفه معلوم مى شود كه منظور از لفظ (طيبين ) پاك بودن ازظلم است . به هر حال اين آيه مانند آيه شريفهاول صريح است در بهشت برزخى و نعمت ارواح پاكان . و اينكه و روح آنها به محضخروج از بدن ، در بهشت داخل خواهد شد. امتياز اين آيه با آيه گذشته و دو آيه بعدى -كه خواهد آمد - در اين است كه : اين آيه شامل شهدا و غير شهدا مى باشد اما سه آيه ديگر،درباره شهيدان راه حق است .
اين آيه در افاده بهشت بزرخى هيچ تفاوتى با آيهاول ندارد. ولى عجيب است كه مفسران ، روايات برزخ را فقط درذيل آيه اول نقل كرده اند بجز تفسير صافى كه يك روايت از اميرالمومنين - عليه السلام -در آن نقل كرده كه راجع به برزخ مى باشد.
3- (( و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتابل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتاهم الله من فضله و يستبشرون بالدين لميلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون )) (175).
يعنى : (كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد بلكه زنده اند و نزدپروردگار، روزى داده مى شوند. و به آنچه خدا ازفضل خود به آنان داده شادمانند. و درباره آنهايى كه هنوز نمرده اند و خود را به آنهانرسانده اند، شاد هستند از اينكه ترس و غمى بر آنها نيست ).
به قولى اين آيات شريفه درباره شهداى (بدر) و به قولى درباره شهداى(احد) نازل شده است . و در روايتى از حضرت باقرصلوات الله عليه - درباره هر دومى باشد. ولى آيات به طور عموم و شامل همه شهدا درطول روزگار است . و تخصيص بردار نيست .
محتواى آيه شريفه كاملا روشن و قابل دقت است : شهدا زنده اند. روزى ذاده مى شوند.درباره دنيامانده ها ناراحت نيستند. راجع به نعمت خود، شادمانند. پس ارواح شهدا در عالمبرزخ زنده اند. شعور دارند و از نعمت خداوندى لذت مى برند.
4- (( و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله امواتبل احياء ولكن لاتشعرون )) (176).
يعنى : (به آنهايى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد بلكه آنها زنده اند لكنشما نمى فهميد).
اين آيه نيز صريح است در اينكه : شهدا در عالم برزخ زنده اند. و نبايد به آنها (مرده) اطلاق كنيم . امين الاسلام طبرسى مى فرمايد: صحيح است كه آنها تا بر پا شدن قيامت، حقيقتا زنده اند. و نيز مى فرمايد: در اين آيه دلالت بر صحت مذهب مذهب ما وجود دارد كهعقيده داريم به سؤ ال قبر و ثواب مؤ من و عقاب گناهكاران چنانكه اخبار در اين بارهفراوان است .
اين آيات درباره اهل نعمت در عالم برزخ بود. اما آياتى كه راجع بهاهل عذاب در برزخ است به قرار ذيل مى باشد:
معذب بودن برخى از ارواح در برزخ 
اينك برخى از آيات شريفه را كه درباره معذب بودن برخى از ارواح در برزخ مىباشد نقل مى نماييم :
(( ولو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكماليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياتهتستكبرون . و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكماول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكمشركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون )) (177)
يعنى : (... اى كاش ! مى ديدى كه ظالمان در بيهوشى مرگند، ملائكه شروع به عذابآنها كرده و مى گويند: بميريد، امروز عذاب خواركننده خواهيد بود كه به خدايتان ناحقمى گفتيد و از آيات او سرپيچى كرده و گردنكشى مى كرديد. امروز تنها پيش ما آمده ايد.چنانكه هنگام آفريدن ، شما را تنها آفريده بوديم .اموال دنيا را كه به شما داده بوديم در پشت سرخود رها كرده ايد. معبوديتهاىباطل را نيز در كنار شما نمى بينيم . رابطه ميان شما و آنها قطع شده است . و آنچه بهزعم شما شريك خدا بود، گم شده است و خبرى از آنها نيست )..اين آيات شريفه صريحاند در اينكه عذاب ظالمان و اهل استكبار از هنگام قبض روح ، آغاز مى شود. و ملائكه درحال عذاب كردن ، با آنها با خشونت تمام رفتار مى كنند: (باسطوا ايديهم ؛: يعنىدستشان را به عذاب آنها باز كرده و عذاب را شروع كرده اند.) (اخرجوا انفسكم ) امرتكوينى است ؛ يعنى : بميريد و روح را از بدن خود خارج كنيد. ساير كلمات نيز حكايت ازعذاب دارد.
2 - (( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلىاعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم . برزخ الى يوم يبعثون ))(178)
يعنى : (چون يكى از آنها را مرگ فرا رسد، گويد: خدايا! مرا به دنيا برگردانيد تادر آنچه نكرده ام عمل كنم . اين درخواست ابدا پذيرفته نيست . و در پس آنها برزخى هستتا روزى كه مبعوث مى شوند.)
اين آيه ، آيه اى است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را برزخ خوانده است .در اين آيه آمدهكه انسانهايى پس از مرگ اظهار پشيمانى مى كنند و درخواست بازگشتن به دنيا را مىنمايند ولى از آنها پذيرفته نمى شود. اين درخواست و پشيمانى در اثر معذب بودنآنهاست .
على بن ابراهيم قمى در تفسير خويش مى گويد: اين آيه در رد كسانى است كه عذاب قبرو عقاب و ثواب قبل از قيامت را انكار كرده اند. و آنقول امام صادق - عليه السلام -است كه مى فرمايد:
(( والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الينا فنحن اولى بكم )) .
يعنى : (به خدا قسم ! براى شما نمى ترسم مگر از برزخ ، و چون در قيامت كار بهدست ما برسد، ما براى شما سزاوارتريم ).
و على بن الحسين - عليه السلام - مى فرمايد:
(( ان القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران )) .
يعنى : (قبر يا ياغى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنم ).
در الميزان مى فرمايد:... آن در وقتى است كه عذاب را مشاهده مى كند و بر او مشرف است ...مراد از اين برزخ ، عالم قبر است و آن مثال است كه انسان در آن بعد از مردن تا قيامت ،زندگى مى كند.
3 - (( و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقومالساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب )) (179)
يعنى : (و احاطه كرد آل فرعون را عذاب بد. و آن آتشى است كه صبح و شام به آنعرضه و نشان داده مى شود. و روز قيامت (فرمان مى رسد) كهآل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد).
آيه شريفه به خوبى روشن مى كند كه آنها هر صبح و شام در برزخ به كنار آتشآورده مى شوند. اما دخول به آتش ، در روز قيامت خواهد بود. و نيز معلوم مى شود كهاهل برزخ ، صباح و مساء دارند و آن را درك مى كنند.
در روايت امام صادق - عليه السلام - آمده است كه : شاهد معذب شدن در برزخ آن است كهفرموده : (( النار يعرضون عليها غدوا و عشيا )) . و خبر داه كه كافر بعد از مردن ،صبح و شام ، عذاب مى شود. و در قيامت در آتش مخلد مى باشد.
در الميزان مى فرمايد:... نشان دادن به آتش ،قبل از روز قيامت است .
و آن عذاب برزخ است كه عالمى است متوسط ما بين مرگ و قيامت . و عذاب در برزخ وآخرت ، هر دو با آتش مى باشد. نهايت كه : عذاب در برزخ با نشان داده شدن و به آتش، و در آخرت با دخول در آتش است .
آيه 97 از سوره نساء، و آيه 50 از سوره انفال ، و آيه 27 از سورهقتال نيز در اين رابطه مى باشد. و اما روايات از فريقتين ، بيش از حد مى باشد.
بحثى پيرامون آيه بسمله 
به اتفاق شيعه (بسم الله الرحمن الرحيم ) يك آيهمستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر به استثناى سوره توبه مى باشد. و درسوره نمل در راءس نامه حضرت سليمان - عليه السلام - آمده است كه به ملكه (سبا)نوشت و در هر سوره به طور مستقل نازل شده و ترك آن در نماز جايز نمى باشد. خواهنماز واجب باشد ياى مستحب .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان فرموده است : (( اتففق اصحابنا اءنها (بسم الله ...)آية من سورة وان من تركها فى الصلواة بطلت صلوته سواء كانت الصلاة فرضا اونفلا ))
روايات اهل بيت - عليه السلام - در اين زمينه صريح و روشن هستند. و سبب اتفاق شيعهنيز همانها مى باشند. براى نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 - (( قال : قل لاميرالمؤ منين عليه السلام : اخبرنا عن بسم الله الرحن الرحيم اءهى منالفاتحة الكتاب ؟ فقال : بعم فان رسول الله صلى الله عليه و آله و كان يقرئها ويعدها آية منها و يقول : فاتحة الكتاب هى السبع المثانى )) (180)
يعنى : (به اميرالمؤ منين - عليه السلام - گفته شد: ما را از (بسم الله الرحمن الرحيم) خبر بده كه آيا آن از فاتحة الكتاب است ؟ حضرت در پاسخ فرمود: آرى ،رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را مى خواند و يك آيه از فاتحة الكتاب مى شمردو مى فرمود: فاتحة الكتاب همان سبع مثانى است ) .
2 - (( عن معاوية بن عمار قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اذا قمت للصلوة اقرءبسم الله الرحمن الرحيم فى فاتحة القرآن ؟قال : نعم قلت : فاذا قراءت فاتحة القرآن ، اقرء بسم الله الرحمن الرحيم مع السورة؟ قال : نعم )) (181)
يعنى : (معاويه بن عمار مى گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم : هنگام خواندننماز (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در فاتحة القرآن بخوانم ؟ فرمود: آرى . گفتم :پس از خواندن فاتحة القرآن (بسم الله الرحمن الرحيم ) را با سوره بخوانم ؟فرمود: آرى )
3 - (( عن خالد بن مختار قال : سمعت جعفربن محمد عليه السلاميقول : ما لهم قاتلهم الله عمدوا الى اعظم آية فى كتاب الله فزعموا انها بدعة اذااظهروها و هى بسم الله الرحمن الرحيم )) (182)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - درباره آنهايى كه (بسم الله الرحمن الرحيم )را آيه مستقل ندانسته اند، فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد گمان كرده اند كهاظهار بزرگترين آيه كتاب خدا بدعت است ).
4 - (( قال كتبت الى ابى جعفر عليه السلام : جعلت فداك ! ماتقول فى رجل ابتداء ببسم الله الرحمن الرحيم فى صلاتة وحده فى ام الكتاب فلماصار الى غير ام الكتاب من السورة ، تركها؟فقال العباسى ليس بذالك باءس ؟ فكتب بخطه يعيدها مرتين على رغم يعنى العباسى)) (183)
يعنى : (يحيى بن ابى عمران همدانى گويد: به امام جواد - عليه السلام - نوشتم :فدايت شوم ! چه فرمايى درباره مردى كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در نمازشفقط در حمد مى خواند و در سوره ديگر آن را ترك مى كند؟ عباسى (هشام بن ابراهيمعباسى كه با امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مخالفت مى كرد) مى گويدن مانعىندارد! امام - عليه السلام -با خط خودش نوشت : به رغم انف عباسى ، بايد اعاده كند،بايد اعاده كند).
اما اهل سنت كه ثقل اصغر و اهل بيت - عليهم السلام - را كنار گذاشته اند درباره (بسمله) به سه گروه تقسيم شده اند:
الف - گروهى مانند شيعه ، معتقد شده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) جزء سورهحمد و جزء هر سوره از سوره هاى قرآن كريم است بجز سوره توبه . ابن كثير در تفسيرخود(184)، اين قول را از ابن عباس ، ابن عمر، ابن زبير، ابوهريره و على - عليهالسلام - و از تابعين ، ازعطا، طاووس ، سعيد بن جبير، شافعى و احمد بنحنبل در روايتى و از ديگران نقل كرده است .
علامه آيت الله خوئى در البيان ، صفحه 467، از اتقان سيوطىنقل كرده كه او اين قول را پذيرفته و مى گويد: احاديث در اين رابطه تواتر معنوىدارند.
ب - گروه دوم نظر داده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) فقط در سوره حمد، آيهمستقلى است نه در سوره هاى ديگر. اين قول بعض ‍ شافعيه و حمزه است و به احمد بنحنبل نيز مانند قول اول نسبت داده شده است (185) ابن كثير مى گويد: آنقول شافعى است در بعض ‍ طرق مذهبش .
ج - گروه سوم از جمله : مالك ، ابوعمر و يعقوب گفته اند كه : آن آيه مخصوص است وجزء هيچ يك از سوره ها نمى باشد و فقط براى بياناول سوره ها و فاصله شدن ميان دو سوره ، تبركانازل شده است (186)
ابن كثير در تفسير خود (187) آن را از مالك ، ابوحنيفه و اتباعشان ،نقل كرده است .
اكثر حنيفيه گفته اند: خواندن آن در نماز در فاتحة الكتاب ، واجب است مالك نظر داده استكه خواندن آن در نماز - فى نفسه - كراهت دارد ولى به علت خروج از خلاف ، مستحب است(188) در البيان هشت روايت از روايات اهل سنت رانقل كرده كه دلالت بر جزئيت دارند.
ناگفته نماند كه : الحمدالله شيعه به بركت پيروى ازاهل بيت - عليهم السلام - كه عديل قرآن مجيد هستندت از اين تشتت آراء و قياس و استحسان ،راحت مى باشد.
تجسم و تمثل ملائكه 
از حقايق مستفاد از قرآن مجيد آن است كه : ملائكه بهشكل انسان در مى آيند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبيا همنمى دانند كه آنها هستند، ما كيفيت آن را نمى دانيم اما در حقيقت ملائكه مى توانند بهشكل انسان درآيند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.
مرحوم شهيد مطهرى در بيان (ملك ) عبارت خوبى دارد و او ملائكه را (نيروهاى باشعور) تعبير مى كند. در اين صورت مى توان گفت : ملك كه يك (نيروى با شعور)است اگر فشرده شود، شبيه ماده شده و مجسم ،ممثل و مرئى مى شود. و اگر به حال اول برگردد، ديگرقابل رؤ يت نخواهد بود. به نظر من (روح ) و (جن ) نيز چنين هستند.
در رابطه با ممثل شدن ملك و آمدن آن نزد حضرت مريم ؛ مادر حضرت عيسى - عليه السلام- و نشناختن مريم او را، در قرآن كريم چنين مى خوانيم :
(( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا فاتخذت من دونهم حجابافارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت حتقياقال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر ولم اك بغيا قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان امرامقضيا )) (189)
يعنى : (ياد كن در قرآن ، مريم را كه از خانواده اش به مكان شرق مسجد كنار كشيد. و ازآنها حايلى براى خود قرار داد. ما روح خود را به طرف او فرستاديم و براى او بهصورت بشرى مستوى الخلقه ، ممثل و مجسم شد. مريم گفت : من فرستاده خداى تو هستم ؛آمده ام تا پسر پاكى به تو بدهم . مريم گفت : از كجا مرا پسرى مى شود با آنكه نهكسى از روى حلال به من دست زده و نه زنا كارم ؟ روح گفت : جرين همان است كه گفتم .خدايت فرموده : اين كار براى من آسان است . و مى خواهيم او را معجزه و رحمت و پيامبرى ازخود قرار بدهيم . و اين كار حتمى است ).
آيات شريفه ، صريح مى باشد در اينكه :
1 - ملك به صورت بشر در مى آيد و مجسم وممثل مى شود.
2 - مريم او را انسان دانست و تا خودش نگفته بود، معلوم نبود كه او ملك است .
3 - مريم ملك را با چشم ديد و با او گفتگو كرد.
4 - خلقت عيسى - عليه السلام - قدرت نمايى خداوند بود وگرنه انسان از پدر و مادربه وجود مى آيد. و خداوند خواسته است تا بفهماند كه او محكوم نظام خلقت نيست بلكهبه عكس است .
(( و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماقال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فملما رءاايديهملاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراتهقائمة فضحكت فبشرناها باسحاق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و اناعجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله وبركاته عليكم اهل بيت انه حيمد مجيد. )) (190)
يعنى : (فرستاده هاى ما به ابراهيم بشارت اسحاق را آوردند. و به او سلام گفتند، اونيز در جواب آنها سلام گفت . و بزودى گوساله بريانى نزد آنها آورد. و چون ديددستشان به طعام برده نمى شود، آنها را نشناخت و احساس ترس كرد (و اگر مى شناختنمى ترسيد) گفتند: نترس ما (ملك هستيم ) و براى قوم لوط فرستاده شده ايم . زنابراهيم ايستاده بود كه به حال حيض افتاد، به او فرزندش اسحاق را مژده داديم كهبعد از اسحاق پسرش يعقوب خواهد شد. زن گفت : واى بر من ! آيا فرزند مى زايم باآنكه من پيرزن و شوهرم پيرمرد است ؟! گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى ؟!حال آنكه رحمت و بركات او مخصوص شما اهل بيت است . و خدا پسنديدده و با عظمت است ).
از آيات به طور صريح معلوم مى شود كه :
1 - ملائكه مجسم شده و به صورت انسان درمى آيند.
2 - حضرت ابراهيم - عليه السلام - آنها را ديد اما نشناخت و فكر كرد بشر هستند و لذابراى آنها غذا آماده كرد.
3 - ملائكه به همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - (سارا) مژده دادند كه از او اسحاقبه دنيا خواهد آمد.
4 - به علت نزول ملائكه ، همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - به حالت قاعده درآمد،بنابراينكه : (ضحكت ) به معناى حائض ‍ شدن باشد.
(( و لم جائت رسلنا لوطا سى ءبهم وضاق بهم ذرعا وقال هذا يوم عصيب و جائه قومه يهرعون اليه و منقبل كانو يعلمون السيئات قال يا قوم هؤ لاء اطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فىضيفى اليس منكم رجل رشيد... قالوا يا لوط انارسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع منالليل و لايلتفت منكم احد )) (191)
يعنى : (چون فرستاده هاى ما پيش لوط آمدند (حضرت لوط آنها را نشناخت و گمان كردكه آنها جوانانى هستند كه به عنوان ميهمان آمده اند لذا) غمگين شد و در كارشان درماند وگفت : اين روز، روز سختى است (نه مى توانم ميهانان را از خانه برانم و نه مى توانمدر برابر قوم خود از آنها دفاع كنم ) قوم او (وقتى دانستند كه براى حضرت لوطجوانانى به مهمانى آمده اند) به سوى او كشيده مى شدند. (و مى آمدند) وقبل از آن ، اهل گناهان بودند ( عمل لواط انجام مى دادند آن حضرت كه درمقابل هجوم قوم درمانده بود) گفت : اى مردم ! اين دختران من هستند كه بعضى از شما مىتوانيد با آنها ازدواج كنيد. از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانانم خوار نكنيد. آيا مردكاملى در ميان شما نيست ؟!... ملائكه گفتند: اى لوط! ما فرستاده خداى تو هستيم ، اينهاهرگز به تو نتوانند رسيد. با خانواده خود در پاسى از شب از اينمحل برويد و نبايد ملتفت شود از شما احدى ).
از آيات شريفه معلوم مى شود كه :
1 - ملائكه در شكل و صورت انسانها بوده اند.
2 - حضرت لوط - عليه السلام - آنها را نشناخت و تصور نمود كه آنها بشر مى باشند.
3 - قوم لوط نيز آنها را به صورت بشر ديده و در آنها طمع كرده اند .
4 - پس از آنكه خود را معرفى كردند، حضرت لوط - عليه السلام - دانست كه آنهافرشته مى باشند. اين حكايت در سوره عنكبوت ، آيه 31 - 34 و در سوره حجر، آيه 51 -72 و در سوره ذاريات ، آيه 24 - 36 نيز آمده است . و مستفاد از همه آنها اين حقيقت است كهملائكه مى توانند در صورت انسان ممثل و مجسم شوند.
يكى از اصحاب مشهور حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - (دحيه كلبى ) است . واو همان بود كه نامه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را براىهرقل پادشاه روم برد. و او برادر رضاعى حضرت است . وجبرئيل در صورت او به محضر حضرت مى آمد. اصحاب فكر مى كردند كه او (دحيهكلبى ) است اما بعدا حضرت مى فرمود كه اوجبرئيل بود.
و نيز آن حضرت به اصحاب فرموده بود كه : (( اذا راءيتم دحية الكلبى عندى فلايدخلن على احد )) (192)؛ يعنى : چون دحيه كلبى را نزد من ديديد، كسى نزد مننيايد).
ابن اثير نقل كرده است كه : (دحية بن خليفة صاحبرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ... و كانجبرئيل ياءتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم صورته احيانا و بعثهرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى قيصر رسولا سنة ست )) (193)
ناگفته نماند كه : (جن ) نيز مانند (ملائكه ) مجسم وممثل مى شود. در اين رابطه آيات شريفه را درفصل (جن در قرآن ) فصل : (جن مانند انسان كار مى كند) آورده ايم .
تحدى قرآن مجيد 
قرآن مجيد، وجوهى از اعجاز دارد. و علما آن وجوه اعجاز را چنين فرموده اند:
1 - اعجاز قرآن از نظر فصاجت و بلاغت .
2 - اعجاز قرآن از نظر علو معنى و محتوا.
3 - اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن .
4 - اعجاز قرآن از نظر جاذبه .
5 - اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى .
6 - اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف .
ولى آنچه را كه قرآن مجيد، خود به آن تكيه مى كند؛ آوردنمثل قرآن يا ده سوره و يا كتاب سوره از آن مى باشد. به عبارت ديگر: قرآن مى فرمايد:اگر مى گوييد اين كتاب از جانب خدا نيست و مخلوق بشر است پس شما نيز مانند او بشرهستيد، نظير آن را بياوريد.
علم ساختن قرآن كريم به بشر داه نشده بلكه قرآن ، مصداق ((انزل بعلم الله )) (194) مى باشد. اگر انسان بخواهد الفاظىمثل الفاظ قرآن كريم را در كنار هم بگذارند و بگويد: (( والطاحنات طنحا و الخابزاتخبزا و الضاربات ضربا )) معنايش چيز مضحكى خواهد شد. تازه اين يك سوره نمىشود بلكه از چند كلمه منسجم تجاوز نمى كند. و اگر معناى خوبى را انتخاب كند، براىآن ، لفظ منسجم پيدا نمى كند. به هر حال قرآن از ابتداىنزول ، مى فرمايد: (( فاءتوا بسورة من مثله )) بيش از هزارسال است كه اين تحدى و مبارزه طلبى در قرآن مجيد آمده كسى نتوانسته است نظير آن راولو يك سوره بياورد. و بشر مبهوت و وامانده مى باشد كه در آن چه سرى نهفته است .
قرآن كريم ، گاهى با يك سوره تحدى كرده و فرموده است : اگر مى گوييد قرآن آ ازجانب خدا نيست ، پس يك سوره نظير آن را بياوريد. و گاهى فرموده : ده سوره نظير آن رابياوريد و گاهى نيز مى فرمايد: مثل آن را بياوريد ولى نگفته است : ( يك آيه نظير آنرا بياوريد). اينك آيات را بررسى مى كنيم :
1 - (( و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم مندون الله ان كنتم صادقين فان لم تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارةاعدت للكافرين )) (195)
يعنى : (اگر در آنچه به بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، پس ‍ يك سوره نظير آنرا بياوريد. و اگر نتوانستيد و هزگر نخواهيد توانست ، بترسيد از آتشى كه هيزم آنانسانها و سنگهاست . و براى كافران آماده شده است ).
در اين آيات شريفه مى بينيم كه تحدى و مبارزه طلبى ، فقط درباره (يك سوره ) مىباشد.
2 - (( ام يقولون افتراه قل بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله انكنتم صادقين فالم يستجيبوا لكم فاعلموا انماانزل بعلم الله وان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون )) (196)
يعنى : (آيا مى گويند قرآن را از خود جعل كرده است ؟ بگو شما هم ده سورهجعل شده نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كه او را خواستيد به يارى بخواهيد، اگرراستگو هستيد. و اگر جواب نداند بدانيد كه قرآن با علم (مخصوص ) خدانازل شده و جز او معبودى نيست آيا تسليم مى شويد؟
در اينجا نيز تحدى و حريف خواستن ، درباره (ده سوره ) است . مخصوصا نشان مى دهدكه علم ساختن قرآن به كسى داده نشده است .
3 - (( قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياءتوابمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (197)، فلياءتوابحديث مثله ان كانوا صادقين )) (198)
در اين آيه شريفه ، قدرت آوردن قرآن ، از انس و جن سلب شده است و گفته شده كه اگرهمه انس و جن بدست هم دهند تا قرآنى نظير اين قرآن را بياورند، نخواهند توانست . دراين آيه سخن از آوردن همه قرآن است .
بهتر است در اينجا جريان ذيل را نقل كنيم و آن اينكه : عبدالكريم بن ابى العوجاء،ابوشاكر ديصانى ، عبدالله بن مقفع و عبدالكريم بصرى از مشاهير ماديين عرب ، درمسجدالحرام گرد آمده و در مورد حج ، اسلام و پيامبر(ص ) سخن مى گفتند. و ناراحتى خودرا از نيرومندى مسلمانان بازگو مى كردند. سپس به اتفاق آراء تصميم گرفتند با قرآن- كه اساس و محور اسلام است - معارضه كنند. لذا هر يك از آنها تعهد كرد كه تا يكسال ، ربع قرآن را بسازد! سال ديگر كه باز در موسم حج گرد هم آمدند، از عملكردخود جويا شدند، هر كدام آيه اى را ذكر كردند كه در آن وامانده بودند.
ابن ابوالعوجاء گفت آيه : (( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ))
(199) مرا به خود مشغول كرد. در طولسال هر چه فكر كردم تا نظير آن را بسازم ، نتوانستم و واماندم .
ديگرى گفت : يك سال ، تمام فكرم به اين آيهمشغول بود كه : (( ياايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللهلن يختلفوا ذبابا )) (200)
آخر راه به جايى نبردم و واماندم .
سومى اظهار داشت : آيه (( و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى )) (201)مرا مات و متحير كرده و يك سال تمام ، به اين آيه انديشيده ايم ولى نتوانستيم چيزىبگوييم .
بالاءخره چهارمى هم گفت : آيه (( فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا )) (202) مراعاجز كرده و در بلاغت آن تواءم با ايجاز در تفكر فرورفته ام .
گويند: اين مطلب را به امام صادق - عليه السلام - كه در حج شركت كرده بود،رساندند، امام فرمود: (( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياءتوابمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا )) (203)
قرآن مجيد در جاى ديگر نيز در اين باره مطلبى فرموده است كه در رديف آيات مذكور مىباشد: (( افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (204)
يعنى : (آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادىپيدا مى كردند).
انسان مادى كه در مسير عمر خود، پيشامدهاى گوناگون دارد. نمى تواند پيوسته در يكحال ، در يك فكر و در يك نظر باشد. و در گشته هاى خود ابدا تجديدنظر نكند. و اگرچنين باشد، معلوم مى شود، جريان او يك جريان عادى نيست .
به همين طريق : قرآن مجيد در طى 23 سال به تدريج در حالات و اوقات مختلف آنحضرت ، نازل شده ولى در مطالب توحيد، نبوت ، قصص ، انبياء، نظم جهان ، احكام وغيره ، هيچ اختلافى در آن نيست . و آنچه را كه درگذشته گفته در آينده نقض نكرده است .و اين دليل بر اين است كه از جانب خدا بودن آن است . و اگر كار بشر بود، اختلافزيادى در آن پديد مى آمد.
عدم تحصيل حاصل در اهدانا الصراط المستقيم 
در سوره مباركه ( حمد) مى خوانيم : (( اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمتعليهم ... )) گروه : (( الذين انعمت عليهم )) عبارتند از: انبياء، صديقين ، امامان ،شهدا، اعمال و مؤ منان بسيار با اخلاص . چنانكه خداوندمتعال مى فرمايد: (( من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم منالنبيين و الصديقين و الشهداء )) (205)
يعنى : (و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانى كه خداوند به آنها لطفو عنايت كامل فرموده يعنى با پيامبران و صديقان و شهيدان ).
و نيز مى فرمايد: (( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم )) (206)
يعنى : (اينان (از زكريا تا ادريس كه اوصافشان ياد شد) همان رسولانى هستند كه مااز ميان همه اولاد آدم (برگزيديم )).
بنابراين ، كسى كه مى گويد: (( اهدانا الصراط المستقيم )) از خداوند مى خواهم كهاو را به صراط انبيا و صديقين برساند كه فعلا به آن نرسيده است . پس گفتن آنتحصيل حاصل نيست . و احتياج به تاءويل و امثال آن ندارد.
اگر بگويند: ابنيا، صديقين و امامان - عليهم السلام - در موقع گفتن اين كلمات چه مىخواهند، آنها كه اهل اين مرتبه اند؟
در پاسخ مى گوييم : درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است . آنها نيز مرتبهبالاتر از آنچه را كه دارند، مى خواهند. از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه -نقل شده است كه معناى (اهدنا) (ثبتنا) است ؛ يعنى ما را در صراط مستقيم ثابت فرما.
طبرسى در جوامع الجامع مى فرمايد: (( روى عن اميرالمؤ منين عليه السلام اءن معناه ثبتنا)) ظاهرا، منظور آن است كه افاضه از سوى خداوندمتعال لحظه به لحظه است ، و هر موقع كه قطع شود، انسان و همه چيز فنا مى گردد.بنابراين ، در هر حد از هدايت كه باشيم از خداوند ادامه و استمرار آن را مى خواهيم ،بلاتشبيه : كارخانه اى كه مرتب كار كند، لامپ ، پيوسته روشن خواهد بود و هر موقعخاموش شود، لامپ نيز خاموش است . كارخانه است كه آن به آن و لحظه به لحظه به لامپنور مى فرستد.
خداوند نيز لحظه به لحظه به موجودات ، وجود مى دهد. هدايت نيز هيمنطور است . اينمعناى قول اميرالمؤ منين - عليه السلام - در اين صورت نيز،تحصيل حاصل نخواهد بود؛ زيرا در هر دو صورت ، انسان چيزى مى خواهد كه فاقد آناست .
آيه ثقلت موازينه 
اين آيه شريفه در قرآن مجيد سه بار - با اندك تفاوت - ذكر گرديده است اينكهقبل از بررسى اين آيات شريفه ، به ذكر آنها مى پردازيم :
1 - (( والوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينهفاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون )) (207)
يعنى : (روز محشر حقا روز سنجيدن اعمال است پس آنانكه در آن ميزان حق ، وزين ونيكوكار بودند البته رستگار خواهند بود. و آنانكه در آن ميزان سبك وزن بودند (يعنىبى ايمان و بد عمل هستند) آنان كسانى هستند كه چون به آيات ورسل خداوند ستم كرده اند، بر خود در حقيقت زيان رسانيده اند).
على الظاهر (وزن ) اسم است به معناى سنگينى . و (الحق ) مصدر است به معناى حقبودن و مطابق دستور خدا بودن . و آن خبر (الوزن ) مى باشد؛ يعنى در روز قيامت وزناعمال همان حق بودن و مطابق دستور خدا بودن آنهاست . كسانى كه ميزانهايشان سنگينباشد، رستگار خواهند بود. و كسانى كه ميزانهايشان سبك باشد، آنها كسانى هستند كهنفس خود رابه ضرر انداخته اند، به علت اينكه به آيات ، ظلم مى كردند.
2 - (( فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولايتسائلون فمن ثقلت موازينهفاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون ))(208)
يعنى : ( چون نفخ صور شود، ديگر نسب و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كسديگر حال نپرسد. پس كسانى كه ميزانهايشان سنگين شود آنها رستگارانند و كسانى كهميزانهايشان سبك باشد آنها كسانى هستند كه نفس خود را به خسران انداخته اند. و درجهنم جاودانند).
3 - (( فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية ))(209)
يعنى : (كسانى كه ميزانهايش سنگين باشد، او در يك زندگى پسنديده است و كسى كهميزانهايش سبك باشد، جايگاهش هاويه و آتش است .)
در توجيه اين آيات شريفه ، نكاتى را يادآور مى شويم :
1 - جمله : (والوزن يومئذ الحق ) را دو نوع توجيه كرده اند؛اول آنكه : (الوزن ) اسم است به معناى ثقل و سنگينى و (الحق ) مصدر است بهمعناى حق بودن و مطابق دستور خدا بودن . و اين دو مبتدا و خبر مى باشند؛ يعنىثقل و سنگينى عمل ، در روز قيامت ، حق بودن مطابق واقع بودن آن است ، مثلا نماز اميرالمؤمنين - عليه السلام - چون تمامش مطابق دستور خداست ، پس همه اش ‍ وزن است و تمامشسنگينى است و سعادت آور مى باشد. ولى نماز فلانى هفتاد درصد مطابق دستور خداست ،پس هفتاد درصد ثقل دارد.
دوم آنكه : (وزن ) به معناى توزين و سنجيدن است و (الحق ) صفت آن مى باشد. و(يومئذ) خبر (الوزن ) است ؛ يعنى توزيع حقيقى ، در روز قيامت خواهد بود. نگارندهوجه اول را اختيار مى كنم ، به همين جهت در روايات آمده است كه منظور از (موازين قسط)انبياء و اوصياء مى باشند.
مرحوم صدوق در معانى الاخبار از امام صادق - عليه السلام -نقل كرده كه فرمود: (( هم الانبياء و الاوصياء )) (210) و در زيارت اميرالمؤ منين -عليه السلام - آمده است : (( السلام ... على ميزانالاعمال ))
2 - كليد (ثقلت و خفت ) در هر سه آيه ، جمله : (والوزن يومئذ الحق ) است . و اگرآن نبود (ثقل و خفت ) فهميده نمى شد.پس ‍ معنا چنين مى شود: حق بودنعمل ، ثقل و سنگينى آن است . و هر كس ميزانهايش سنگين شد...
3 - دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه در اينجا منظوراعمال خير است . اگر آنها سنگين شدند آن شخص به بهشت مى رود والا خير. بنابراين ،در اين آيات ، نظرى به سيئات و گناهان نيست . و آنها حساب ديگرى دارند. لذا از امامسجاد - صلوات الله عليه - نقل شده است كه فرمود:
(( واعلموا عبادالله ان اهل الشرك لاينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انمايحشرون الى جهنم زمرا و انما لاهل الاسلام )) (211)
يعنى : (بدانيد بندگان خدا! براى اهل شرك ، ميزانى برپا نمى شود و دفترهاگشودهنمى گردد بلكه گروه گروه به سوى جهنم مى روند، نصب ميزان و گشودن ديوانها،فقط براى اهل اسلام است ).
چون اعمال خوب كافران به حكم : (( فلانقيم لهم يوم القيامة وزنا )) حبط شده واعمال بد نيز، وزن نمى شود. و نيز اعمال بد مؤ منين وزن ندارند چون حق بودن در آنهامتصور نيست .
4 - (ثقلت موازينه ) شامل مؤ منان خالص و گناهكاران هر دو مى باشد؛ زيرا در هرحال گناهكار، اعمال نيك و اعمال حق نيز دارد. بنابراين ، آنها مصداق (ثقلت موازينه )هستند، و هر چند به مقدار اندك و قليل . و (خفت موازينه ) مخصوص كفار است ؛ چوناعمال خير آنها از لحاظ نيت ، مطلقا غير خدايى است . پس ‍ وزن و سنگينى ندارند. بهعبارت ديگر: (خفت موازينه ) مساوى با نبودعمل است ، نه اينكه عمل هست ولى خفيف است .
5 - از اين آيه و آيات ديگر، معلوم مى شود كهاعمال - اعم از خوب و بد - ثقل دارند. چنانكه به طور صريح مى فرمايد: (( فمنيعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )) (212)
ثقل داشتن گناهان ، مطلبى است و توزين مطلب ديگر. كافر به واسطه عملش و به مقدارآن مجازات مى شود. هكذا مسلمان گناهكار در صورتى كه رحمت خدايا شفاعت نصيب او نشود.بلى در ميان عذاب و عمل ، حساب و تناسبى وجود دارد. چنانكه دربارهاهل جهنم مى فرمايد: (( ... جزاء وفاقا)) (213). و دربارهاهل بهشت آمده است : (( جزاء من ربك عطاء حسابا )) (214)
6 - در سوره انبيا آمده است : (( ونضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاو ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين )) (215)
يعنى : (و ما ترازوهاى عدل را براى روز قيامت خواهيم نهاد و ستمى بر هيچ نفسى نخواهدشد. و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد، در حساب آوريم و تنها علم ما از همهحسابگران كفايت خواهد كرد.)
اين آيه شريفه صريح است در اينكه روز قيامت ، ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد. اينآيه با آنچه درباره وزن گفته شد، منافاتى ندارد. و بعد از ثبوت وزن و سنگينىاعمال ، ترازوهاى عدالت نصب مى شود؛ يعنىاعمال حق را وزن مى كنند.
اعمال بد نيز به لحاظ اينكه جوهر هستند، ثقل و سنگينى دارند ولى از لحاظ حق بودن ،پوچ و باطل مى باشند، و وزنى كه موجب سعادت باشد ندارند. و آيات ( نضع موازينالقسط) ممكن است درباره گناهان و راجع به كم و زياد بودن آن باشد، تا تناسبعمل و عقاب ، معلوم شود.
تحابط اعمال 
(تحابط اعمال ) آن است كه : اعمال خوب و بد، يكديگر را از بين ببرند وباطل كنند. به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده ، گناه ديروزى را از بينببرد. و اگر فردا عمل بدى انجام گيرد، عمل خوب را حبط كند. نتيجه آنكه : انسانپيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت ؛ زيرا هرعمل بعدى ، عمل قبلى را از بين برده است .
(تحابط) در آخرت آن است كه : حسنات و سيئات با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبطكنند. اگر اعمال نيك ، زياد شوند، اعمال بد را از بين برده و انساناهل بهشت شود. و در صورت عكس ، بالعكس گردد. و آنانكهاعمال نيك و بدشان مساوى است ، نه اهل رحمت باشند و نهاهل عذاب . عكس قضيه آن است كه بگوييم : انسان درمقابل حسناتش ، متنعم و در مقابل سيئتاتش ‍ عذاب خواهد ديد. در صورتى كه رحمت خداياشفاعت شامل حالش نشود.
مرحوم خواجه نصير در تجريدالاعتقاد مى فرمايد: احباطباطل است ؛ زيرا مستلزم ظلم است . و نيز خداوند مى فرمايد: (فمنيعمل مثقال ذرة خيرا يره ...) علامه در شرح آن مى فرمايد: جماعتى از معتزله به احباط وتكفير قائل شده اند... ولى ارباب تحقيق اين سخن را رد كرده اند.دليل بطلان ، آن است كه : كسى كه گناهش بيشتر است اگر ثوابش از بين برود مانندكسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است . و اگر احسانش بيشتر باشد مانند كسى استكه عمل بد انجام نداده است . و نيز خداوند مى فرمايد: (( فمنيعمل مثقال ذرة خيرا يره ...)) .
مرحوم مجلسى مى فرمايد: مشهور ميان متكلمان اماميه آن است كه : احباط و تكفيرباطل است (216). مرحوم مفيد در اوائل المقالات در(القول فى تحابط الاعمال ) مى فرمايد: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب ،تحابطى نيست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation