بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نگاهی به قرآن, حجت الاسلام و المسلمین حاج سید على اکبر قرشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     NEG00001 -
     NEG00002 -
     NEG00003 -
     NEG00004 -
     NEG00005 -
     NEG00006 -
     NEG00007 -
     NEG00008 -
     NEG00009 -
     NEG00010 -
     NEG00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ضرورت معاد از راه عدالت 
اولا: بافت زندگى دنيا طورى است كه بسيارى از كارها مطابق عدالت به پايان نمىرسد؛ مثلا عده كثيرى از مردم ، در دنيا ظلم و ستم مى كنند و پا را از حريم خويش بيروننهاده و حق ديگران را به ستم غصب مى كنند. و براى كسى حقىقائل نيستند. و سراسر زندگى چنين افرادى ، مشحون از انواع ظلمها، ستمها، بيدادها وجنايتها مى باشد. و سرانجام نيز بدون اينكه به سزاىعمل ظالمانه خويش ‍ برسند، چشم فرو بسته و از دنيا مى روند. اگر قيامت نباشد،پس ‍حساب اين مظلومها چه خواهد شد. حق و حقوق اين مردم بيچاره وضعيتى كه توسط آنستمگران به تاراج رفته است ، در كجا بايد گرفته شود. و يا عده زيادى از مردم كهطمعه هوسهاى زورمداران عالم گرديده اند، انتقام آنان در كجا بايد گرفته شود؟
ثانيا: بر فرض هم كه دست انتقام گريبان برخى از اين قاتلان و جنايتكاران را بگيرد،آيا امكان دارد يك جنايتكار را عوض هزاران انسانى را كه قربانى مطالع خويش نموده ،به سزاى اعمالش ‍ برسانند؟ مثلا صدام را كهقاتل بيش از صدها هزار انسان بى گناه مى باشد، چگونه مى توان انتقام اين همهانسانها را از او گرفت ؟ و چه كسى و كدام قانون مى تواند او را به كيفر تمام ظلمها وستمهايش ‍ برساند؟
و يا مثلا (ترومن يهودى ) رئيس جمهور اسبق آمريكا، در دو شهر (هيروشيما وناكازاكى ) حدود سيصد هزار انسان را ذوب كرد، وجود او چقدر توانايى دارد تا انتقاماين همه جنايت هولناك از او گرفته شود، مگر او يك بدن بيشتر است ؟!
و يا برعكس افراد فوق ، شخصيتهاى برجسته و هاديان الهى چون امام حسين - عليهالسلام - و ساير شهداء كه در راه رضاى خداوند از جان گذشتند و دستورات الهى را بهنحو احسن به انجام رساندند، پاداش بزرگ آنان را نمى توان در اين دنيا ادا نمود. چراكه آنان جان خويش را براى رضاى خداوند فداى اسلام و قرآن نمودند، و خون پاكشانبراى احياى دين مبين اسلام ، بر زمين ريخته شد. چگونه مى توان در اين دنياى فانى وحقير، پاداش آنان ادا شود. پس بايد قيامت و دنياى ديگرى باشد تا نيكوكاران بهپاداش و بدكاران به كيفر برسند. و الا عدالت خداوند مخدوش مى گردد و امر و نهىپروردگار، پايه و ضمانتى نخواهد داشت .
وانگهى در صورت عدم وجود قيامت ، نيكوكاران با تبهكاران مساوى بلكه بدكاران برندهخواهند بود. مثلا ما يزيد بن معاويه را عنصرى پليد، آلوده و مغلوب مى دانيم اما امام حسين -عليه السلام - را انسانى والا و فاتح مى دانيم . اگر آخرت نباشد، يزيد با امام حسين -عليه السلام - نه تنها فرقى نخواهد داشت بلكه برنده هم خواهد بود چرا كه در دنيابه كام خود رسيد و به آرزوهاى خويش ‍ جامهعمل پوشيد و به ظاهر بر دشمنان خود فائق آمد، اينجاست ك در صورت عدم آخرت ،عدل الهى مخدوش مى شود و چون مخدوش شدنعدل خداوند محال است ، پس در وجود جهان آخرت ، ترديدى نيست و حتما خواهد بود.
ثالثا: اگر قيامتى نباشد، ديگر امر و نهى خداوند چه ضمانتى دارد؟ آنكه به دستورخداوند عمل نكند، چه سيلى اى خواهد خورد و آنكهعمل كند چه پاداشى دريافت خواهد كرد. آرى ، مجموعه اينعلل و عوامل ، وجود قيامت را ضرورى نموده است . اينك به ذكر برخى از آياتى كه بهروز قيامت اشاره دارند، مى پردازيم :
1- (( (ام نجعل الدين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض امنجعل المتقين كالفجار))) (127).
يعنى : (آيا آنهايى را كه اهل ايمان و عمل مى باشند؛ مانند مفسدان قرار مى دهيم و يا متقينرا مانند فاجران مى گردانيم ).
اين آيه شريفه در صورتى صحيح است كه آخرتى باشد و الا نه تنها بدكاران بانيكوكاران يكسان مى شوند بلكه بدكاران موفق تر خواهند بود؛ چون در دنيا بهكاميابى كامل رسيده اند. و به هر آنچه اراده كرده اند، دست يافته اند.
2- (( ام حسب الدين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواءمحياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزىكل نفس بما كسبت و هم لايظلمون )) (128).
يعنى : (آيا آنان كه گناهان را كسب كرده اند مانند كسانى كهاهل ايمان و عمل هستند قرار مى دهيم كه حيات و ممات هر دو گروه يكى باشد، بد قضاوتكرده اند! بلكه خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد، تا هر نفس باعمل خود مجازات شود. و آنها مظلوم نمى شوند).
اگر جهان آخرت نباشد، اين آيات نورانى ، قابل پياده شدن نيست . وعدل الهى جاى خود را پر نخواهد كرد. چون اين كارمحال است ، پى وجود جهان آخرت ، حتمى خواهد بود.
3- (( ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )) (129).
يعنى : ( (خداوند متعال به حضرت موسى - عليه السلام مى فرمايد) جهان آخرت حتماخواهد آمد. آمدن آن را پنهان مى دارم تا هر كس به آنچه انجام داده است ، مجازات گردد).
يعنى پاداش نيكوكاران و مجازات نمودن تبهكاران ، در اين دنيا پياده نمى شود وعدل الهى جاى خود را نمى گيرد. پس بايد جهان آخرت وجود داشته باشد.
4- (( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون اما الدين امنوا و عملوا الصالحات فلهمجنات الماءوى ... و اما الدين فسقوا فماءواهم النار )) (130).
يعنى : (آيا آنكه مؤ من است مانند فاسق خواهد بود، نه آن دو گروه ، مساوى نخواهند بود.(در نتيجه ) اهل ايمان و عمل ، جايشان بهشت ... واهل فسق و فساد، در آتش هستند).
اگر آخرت نمى بود، مؤ من و فاسق مساوى مى شدند، بلكه فاسق بالاتر از مؤ من بود.اين مطلب را با كلامى از مرحوم شهيد مطهرى ، به پايان مى بريم . او در توجيه اينآيات مى نويسد:
اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل (حكمت و عدالت ) بدهيم كه چگونه است كهعدل الهى و هم حكمت الهى ، حيات جاويدان را ايجاب مى كند. و چگونه است كه اگر فرضكنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشد، كه هر كس به نتيجه جاويد كردارشبرسد، آفرينش جهان و انسان ، هم از نظر عدل الهىغيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى . ازعدل الهى آغاز مى كنيم :
اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى كه در نظام ايمان وعمل ، حركت كرده اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان وعمل حركت كرده اند، مثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام دادهاند و برخى ديگر وقت خود را به بازيگوشى گذرانده اند. و معلم بخواهد همه آنها را ازنمره محروم كند. اين محروميت ، ظلم است و برخلافاصل عدل مى باشد.
اين مطلب را با بيانى ساده تر نيز مى توان ادا كرد و آن اينكه : خداوند مردم را دعوتكرده است به ايمان و نيكوكارى . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت ، دو گونه شده اند؛برخى اين دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و عملى و اخلاقى خود را بر آن تطبيق دادهاند، و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد پرداخته اند. از طرف ديگر مىبينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد وبدكاران را كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان به آن پايان مى يابد ومجالى براى پاداش نيست . پس ‍ بايد جهانى ديگر باشد كه نيكوكاران پاداشكامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بدكاران كيفر كار خود را، وگرنه بر خلافعدل الهى است .
و اما از نظر حكمت الهى : ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاى عبث و بيهوده كهنتيجه اى بر آن مترتب نيست . و ديگر كارهاى بخردانه وعقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد... كار حكيمانه خداوند عبارت است ازكارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند. و نسبت دادن كار عبث به خداوند، آن استكه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه مخلوق را بهكمال لايقش ‍ برساند.
...اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش ، براى گروهى پيدا شده است . مىگويند جهان ، حكم قافله اى را دارد كه دائما در حركت است ومنزل عوض مى كند. و هيچگاه به مقصد واقعى نمى رسد. هر مقصد به نوبه خود يكمنزل است ؛ زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند و آن را پشت سر مى گذارد. بديهى است كهيك حركت و يك سفر، آنگاه معنا و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد. امااگر همه مقصدها و منزلها عبارت باشند از رفتنها، و منزلها و رسيدنها نداشته باشد، اينحركت و اين سفر، جز بيهودگيها چيزى نيست .
...پاسخى كه قرآن مى دهد اين است كه : آرى ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگرهمه زادنها براى مردن و همه روييدنيها براى زرد و خشك شدن بود... جاى ايناشكال و شبهه بود... اما هستى به دنيا محدود نمى شود. دنيا آخرت را بهدنبال دارد. دنيا (رفتن ) و آخرت (رسيدن ) است . على - عليه السلام - مى فرمايد:(( الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار )) (131) اگر جهان آخرت نبود، جهان ، مقصدنهايى نداشت ... و به اصطلاح قرآن ، خلقت و آفرينش ‍ (عبث ) و(باطل ) و (لعب ) بود، اما پيامبران آمدند كه جلوى اين اشتباه اساسى را بگيرند. وما را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن ، سراسر هستى را در نظر ما پوچ مىكند(132) (( افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون )) (133).
عايشه و آزار دادن به رسول خدا (ص ) 
سوره تحريم از قرآن كريم ، حاكى است كه برخى از زنانرسول خدا - صلى الله عليه و آله - او را بسيار ناراحت مى كردند تا جايى كه حضرت ،با سوگند، بعضى از چيزها را بر خود، حرام كرد. خداوندمتعال در مقام دلسوزى ، خطاب به رسول خدا فرمود:
(( يا ايها النبى لم ترحم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك والله غفور رحيم ))(134).
از ميان شاءن نزولها از همه گوياتر، نقل مرحوم طبرسى است كه گفته است : عايشه مىگويد: رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درمنزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت ) بيشتر توقف مى كرد. و زينب ، شربتعسلى كه تهيه كرده بود، به آن حضرت مى نوشانيد. لذا من با حفصه (دختر عمو) قرارگذاشتيم وقتى كه رسول خدا به منزل هر يك از ماداخل شد، بگوييم : يا رسول الله ! از دهان شما بوى مغافير (درختى كهگل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟!
وقتى پيامبر اكرم به منزل آنها داخل شد، آن دو مطلب را به زبان آوردند. حضرت فرمود:نه ، بلكه من در منزل زينب ، شربت عسل خورده ام . ديگر هرگز از آن نخواهم خورد.
بخارى نيز در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 194 كتاب تفسير، آن رانقل كرده است . و از آيه : (( قد فرض الله لكم تحلة ايمانكم ...)) (135) معلوممى شود كه حضرت قشم ياد كرده بود كه از آن نخورد. و خداوند فرمود: مى توانى باكفاره دادن ، قسم خود را بشكنى .
به هر حال ، در آيه چهارم اين سوره ، به طور تثنيه به دو نفر از زنان آن حضرتخطاب مى شود كه قلب شما به علت اذيت كردن پيامبر اكرم ، از حق منحرف شده است . واگر بر عليه رسول ما تبانى كنيد، بدانيد كه خدا،جبرئيل و نيكوكار مؤ منان (على عليه السلام ) و ملائكه ، كمك آن حضرت هستند. اين چهتهديدى است و آن دو زن چقدر حضرت را اذيت مى كردند؟ آيه شريفه اين چنين است :
(( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه وجبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير ))
(136).
اين دو زن كدامند كه در آيه شريفه ، سه بار با صيغه تثنيه به آن دو خطاب شده است(تتوبا، قلوبكما و تظاهرا) به اتفاق شيعه واهل سنت ، آن دو زن يكى عايشه دختر ابوبكر و ديگرى حفصه دختر عمر بن خطاب است .
ترمذى در سنن خود نقلكرده است كه ابن عباس مى گويد: بسيار آرزو داشتم كه از عمر بن خطاب بپرسم آن دوزن كدامند. تا اينكه عمر در سالى كه به حج رفت من هم با او به حج رفتم . در بعضىاز منازل از جاده كنار رفت و من نيز با او رفتم . آب ريختم و او وضو گرفت سپس گفتم :يا اميرالمؤ منين ! آن دو نفر از زنان پيامبر كه خداوند در حق آنان مى فرمايد: (( انتتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه )) (137)كدامند؟
گفت : عجبا! يابن عباس ! آن دو، عايشه و حفصه هستند. ولى از سؤال من ناراحت شده بود(138) اين مطلب را زمخشرى نيز در كشاف ، در تفسير آيه شريفه، بخارى در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 195، كتاب تفسير سوره تحريم ، حلبى درسيره خود، جلد سوم ، در ضمن نقل حالات حفصه ، و خازن و نسفى نيز در تفسير خودنقل كرده اند.
بنابراين ، معلوم مى شود كه آن دو زن ، حضرت را بسيار ناراحت كرده اند تا جايى كهقرآن مجيد، تقريبا به طور صريح ، آن دو را كوبيده است .
آزمايش حضرت ابراهيم و امامت او 
آيه 124 از سوره مباركه بقره ، آيه اى بحث انگيز وقابل دقت مى باشد. ابتدا آيه شريفه را نقل و ترجمه مى نماييم و سپس نكاتى را كه ازآن فهميده مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم :
(( واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهنقال انى جاعلك للناس ‍ اماما قال و من ذريتى قاللاينال عهدى الظالمين )) (139).
يعنى : (چون ابراهيم را خدايش با دستورهايى امتحان كرد، و ابراهيم آنها را به اتمامرسانيد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم ، امام و پيشوا قرار دادم . ابراهيم گفت : ازذريه من نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمى رسد).
اين آيه شريفه از چند جهت قابل بررسى است :
1- منظور از (كلمات ) و دستوراتى كه خداوندمتعال ، حضرت ابراهيم را با آنها امتحان كرد چيست ؟ در مجمع البيان از امام صادق - عليهالسلام - روايت شده كه منظور از (كلمات )، دستور ذبح نمودن حضرتاسماعيل در خواب است . ظاهرا اسكان ذريه اش در سرزمين مكه نيز از آن باشد.
2- (امامت ) جعل خدايى و در اختيار و تحت قدرت اوست . به عبارت ديگر: همانطور كهنبوت ، منصب خدايى است و بايد به دست او منصوب شود، امام نيز بايد به فرمانخداوند منصوب شود. چرا كه هيچكدام اينها در دست مردم نيست .
3- امامت حضرت ابراهيم - عليه السلام - بعد از نبوت او بوده است بنابراين ، (امامت )مقام ديگرى است كه به وى عطا شده بود. آن حضرت ، مدتها پيش از آنكه ماءمور به ذبححضرت اسماعيل باشد، به نبوت رسيده بود. لذا در كافى از حضرت باقر - عليهالسلام - نقل شده است كه : خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را (عبد) اتخاذ كرد، پيش ازآنكه مبعوث گرداند. و او را (نبى ) گردانيد، پيش از آنكه(رسول ) گرداند. و (رسول ) گردانيد پيش از آنكه(خليل ) گرداند. و (خليل ) گردانيد، پيش از آنكه (امام ) گرداند.
هنگامى كه همه اينها براى او جمع گرديد - حضرت در اينجا مشت خود را جمع كرد - خداوندبه او فرمود: (( انى جاعلك للناس ‍ اماما)) و چون حضرت ابراهيم - عليه السلام -متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت : (و من ذريتىقال لاينال عهدى الظالمين ).
4- امامت عهد خدايى است . و اين ، بيان ديگرى در تاءييد (( انى جاعلك ...)) مىباشد.
5- امامت به ظالمان نمى رسد: (( لاينال عهدى الظالمين )) . اطلاق آيه شريفه اين استكه مقام ولايت عهدى ، به هيچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و يا در گذشتهظالم بوده و اكنون توبه كرده است ؛ زيرا اطلاق لفظ (ظالم ) بر كسى كه قبلا نيزظالم بود، صحيح است . لذا از آيه شريفه استفاده مى شود كه امام حتما بايد (معصوم) باشد.
علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: با اين بيان ظاهر شد كه مراد از (ظالمين )مطلق (من صدر عنه ظلم ما) است ؛ از شرك يا معصيت . هر چند كه اين ظلم ، فقط در وقتىاز عمرش بوده و سپس ‍ توبه كرده باشد.
از برخى از اساتيد ما (ره ) از دلالت آيه بر عصمت امام - عليه السلام سؤال شد؟ فرمود: مردم به حسب قسمت عقليه چهار قسم اند؟
1- آنكه در همه عمر ظالم بوده است .
2- آنكه در هيچ وقت ظالم نبوده است .
3- آنكه در اول عمر ظالم بوده اما بعدا توبه كرده است .
4- آنكه اول عمر ظالم نبوده اما بعدا ظالم شده است .
شاءن حضرت ابراهيم - عليه السلام - اجل است از اينكه (امامت ) را براى افراد قسماول يا قسم چهارم بخواهد. پس فقط قسم دوم و سوم ، باقى مى ماند. و در اين صورت ،مراد از ظالمى كه عهد خدا به او نمى رسد، فقط قسم سوم مى باشد. بنابراين ، مصداقآيه شريفه ، افراد قسم دوم مى باشد كه اصلا ظالم نبوده اند؛ يعنى معصوم هستند.
مراد از امامت چيست ؟ 
اكنون بايد ديد كه مراد از (امامت ) در اينجا چيست ؟ در پاسخ اينسوال بايد گفت : ممكن است مراد از آن يكى از اين سه معناىذيل باشد:
اول : به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال .
دوم : پيشوا بودن در اداره امور مردم ، پياده كردن احكام خدا، حكومت در جامعه ، اقامه حدود وجنگ با دشمن و...
معناى اول ، شامل همه انبيا مى شود. و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه مقتدا درافعال و اقوال است . ولى راجع به معناى دوم بايد گفت : ممكن است پيامبرى ماءمور بهتشكيل حكومت و پياده كردن احكام الهى نشود. اما خداوندمتعال : اين مقام و امامت را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - داده است .
سوم : به معناى (ولايت ) است . امام به معناى سوم ، يك انسانكامل ، منحصر بفرد، يك قطب ، يك حجت و يك ولىاكمل است . زنده و مرده او يكى است . همانطور كه در زندگى مى شنود، بعد از مردن نيزمصداق (( اشهد انك تسمع كلامى و تشهد مقامى )) (140) مى باشد. چنانكه اغلبزيارتهاى معصومين - عليهم السلام - با كلمه خطاب (عليك و عليكم ) است .
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن ، نزد امام مى باشد؛ همان اسماعظمى كه عاصف بن برخيا؛ وزير حضرت سليمان بن داوود - عليهماالسلام - به وسيلهآن ، تخت ملكه (سباء) را در يك چشم بهم زدن نزد حضرت سليمان ، حاضركرد(141).
(امام ) كسى است كه اعمال بندگان ، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مىداند. و در روز قيامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد(142).
(امام ) كسى است كه علم غيب مى داند و خداوند مقدارى از علم غيب را به او آموخته است تاجايى كه على بن ابيطالب - عليه السلام -قبل از شروع به جنگ با خوارج ، فرمود: (به خدا قسم ! ده نفر از ياران من شهيد نمىشوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند).
پس از تمام شدن جنگ ، از ياران آن حضرت ، فقط هشت نفر شهيد شده بود و از خوارج -كه چهار هزار نفر بودند - فقط نه نفر زنده ماندند(143).
(امام ) داراى روحى است كه با آن همه جاى دنيا را مى بيند. و از همه جريانها باخبراست . در حالى كه در خانه خود نشسته است (144).
به احتمال نزديك به يقين و يا به طور يقين ، مراد از (امامت ) در آيه شريفه ، معناىسوم است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را پس از آنكه از عهده امتحانها برآمد، بهچنين مقامى رفيع ، رسانيد. و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسيده بود.
از تفسير الميزان معلوم مى شود كه علامه طباطبائى (ره ) نيز اين معنا را اختيار فرمودهاست . و اين مقامى است كه جا داشت حضرت ابراهيم - عليه السلام - آن را براى ذريه اشنيز بخواهد.
بحثى پيرامون بداء 
(( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (145)))
يعنى : (خداوند هر چه را بخواهد (از احكام يا حوادث عالم ) محو و هر چه را بخواهداثبات مى كند و اصل كتاب آفرينش در نزد اوست ).
بايد بدانيم كه عالم ، عالم اسباب و مسببات است . و خداوندمتعال خواسته است كه كارها با اسباب و علل خود جريان پيدا كنند. امام صادق - عليهالسلام - مى فرمايد: (( ابى الله يجرى الاشياء الا باسباب ... (146))) . هرنتيجه اى معلول علل و مقدمات آن است . و چيزى بدون علت ، موجود نمى شود. اين حكم درهمه كائنات جريان دارد.
جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم اين طور نيست كه بگوييم : عالم ، عالم جبر مطلق است. و هر چيزى به طور علل و معلول تا انقراض ‍ عالم ، معلوم و معين شده و هرگزقابل تغيير و تبديل نخواهد بود. به عبارت ديگر: اين گونه نيست كه بگوييمعلل و اسباب و معلومات و مسببات در پى هم چيده شده و بدون تغيير وتبديل ، بتدريج جاى خود را خواهند يافت . و اگر چنين باشد - نعوذ بالله - تكليف ،عقاب ، ثواب ، دع ، تضرع ، توبه ، بهشت و جهنمباطل خواهد شد. و بالاتر از اينها، لازم مى آيد كه خداوندمتعال از مخلوقات خويش ، مسلوب الاختيار گردد. چنانچه يهود - لعنهم الله - به اين مطلبقائل شده و گفتند: (يدالله مغلوقة ) خداوند نيز در پاسخ آنان فرمود: (( علتايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (147)))
يعنى : (به واسطه اين گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتارشدند. بلكه دو دست خداوند (دست قدرت و رحمت او) گشاده است ، هرگونه بخواهد، اتفاقمى كند).
بلكه حق آنها است كه : تمام كارها و جريانهاى عالم ، روىعلل و اسباب مى چرخد. اما خداوند دائما، مسببات و معلولات را باتبديل علل و اسباب ، عوض مى كند. به عبارت ديگر: خداوندمتعال عمر انسانها را روى تغيير علل و اسباب ، كم و زياد مى كند. سرنوشتها را تغييرمى دهد، عزيزها را ذليل و ذليلها را عزيز مى گرداند. و آنكه مستحق عذاب بود،اهل بهشت مى گرداند و بالعكس . فصلى را كه بنا بود باران بيايد بدون باران مىكند: ملتى را پيروز و ملتى را مغلوب مى كند.
چنانچه قرآن مجيد مى فرمايد: (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) .
يعنى : (چيزى را كه بنا بود موجود شود و به وجود بيايد، خداوند آن محو مى كند ونمى گذارد به وجود بيايد. و چيزى را كه بنا بود به وجود نيايد، به وجود مى آورد).
و نيز فرمود: (( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (148)))
يعنى : (اگر مردم استعداد و قابليت خويش را از دست دادند، خداوند نعمت خويش را تغييرمى دهد).
در اينجا سه مطلب وجود دارد كه بايد مورد بررسى قرار گيرداول : بدا چيست ؟ دوم : تاءثير عالم سفلى در عالم بالا. و سوم : ايجاد و خلقت دائم ازسوى خداوند متعال .
بداء چيست ؟ 
(بداء) در اسلام ، اولين بار توسط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - مطرح شد.و قبل از آنان كسى اين مسئله را مطرح نكرده بود. و آن اين است كه خداوندمتعال با تغيير اسباب ، مسببات را تغيير مى دهد، مثلا به علت (صله رحم ) عمر كسى رازياد مى كند كه به والدين يا اقربايش كمك مى كند و در اثر عقوق و قطع رحم ، عمر اورا ناقص مى گرداند و هكذا...
و اهل سنت چون از اين معنا غافل هستند لذا به شيعه حمله كرده اند بدون آنكه در گفتارشيعه دقت كنند، مثلا فخر رازى در تفسير (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت )) گفته است :رافضى ها مى گويند (بداء) بر خداوند جايز است . بداء اين است كه خداوند چيزى رابداند و سپس خلاف آن براى خداوند ثابت شود!(149)
در كافى از زراره از امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام -نقل شده است كه فرموده است : ( (( ما عبد الله بشى ءمثل البداء )) ؛ يعنى : خداوند با چيزى مثل (بداء) عبادت نشده است ).
و در روايت هشام بن سالم از امام صادق - عليه السلام -نقل نموده كه حضرت فرمود: (( ما عظم اللهبمثل البداء )) (150). معناى اين هر دو حديث ، كاملا معلوم است كه يعنى : تغييراسباب ، مسببات و علل و معلول در دست خداوند است . محمد بن مسلم از امام صادق - عليهالسلام - نقل كرده است كه فرمود: (( ما بعث الله نبيا حتى ياءخذ عليه ثلاثخصال : الا قرار له بالعبودية و خلع الانداد و ان الله يقدم من يشاء و يؤ خر من يشاء ))(151).
يعنى : (خداوند متعال هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر آنكه ابتدا سه عهد را از او گرفت: اول اقرار به عبادت خداوند دوم : از بين بردن بتها و سوم اينكه : اختيار جريانهاى عالمدر دست خداوند است و آنچه را كه بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد به تاءخيرمى اندازد).
آيت الله خوئى در البيان مى فرمايد: قضاى الهى به سه قسم تقسيم مى شود:
اول : قضايى كه كسى را از بندگانش بر آن مطلع نكرده و علم مخزونى مى باشد كهمخصوص خودش فرموده است . در اين قضاء و علم ، بدون شك (بداء) واقع نمى شود.بلكه در بسيارى از روايات اهل بيت - عليهم السلام - وارد شده كه منشاء (بداء) همينعلم است يعنى از آن سرچشمه مى گيرد. ابوبصير از امام صادق عليه السلام -نقل كرده است كه فرمود:
(( ان لله علمين علم مكنون مخزون لايعلمه الا هو، من ذلك يكون البداء، و علم علمه ملائكتهو رسله و انبيائه و نحن نعلمه )) (152).
خلاصه اين حديث شريف ، اين است كه در علم اول ، بداءحاصل نمى شود، بلكه آن ، منشاء بداء و علت بداء است .
دوم : قضايى كه خداوند متعال آن را به ملائكه و انبياء خبر داده است كه آن حتما واقعخواهد شد. در اين قضا نيز (بداء) حاصل نمى شود؛ زيرا لازمه اش اين است كه خداوندمتعال خود و ملائكه و پيامبرانش را تكذيب كند. و اينمحال است .
عياشى از فضيل نقل كرده است كه مى گويد: از حضرت ابوجعفر امام باقر - عليه السلام- شنيدم كه مى فرمود: (از امور حتمى ، امورى هستند كه لامحاله واقع مى شود. و باز ازامور برخى امور هستند كه موقوفه و مشروط عندالله هستند. خداوند از آنها آنچه را بخواهدجلو مى اندازد و آنچه را كه بخواهد محو مى كند. و آنچه را بخواهد اثبات مى كند. و كسىاز بندگانش را به اين مشروط واقف نكرده است . و اما آنچه رسولان خبر داده اند لامحالهانجام خواهد شد؛ زيرا خداوند نه خودش را تكذيب مى كند و نه پيامبرانش و نه ملائكه اشرا):
(( روى العياشى عن الفضيل قال : سمعت اباجعفر عليه السلاميقول من الامور المحتومة امور جائية لامحالة و من الامور موقوفة عند الله يقدم منها ما يشاء، ويمحوا ما يشاء و يثبت ما يشاء لم يطلع على ذلك احدا - يعنى الموقوفة - فاما ما جائت بهالرسل فهى كائنة لايكذب نفسه و لا نبيه و لا ملائكته )) (153).
سوم : قضايى است كه خداوند آن را به پيامبر و ملائكه اش خبر داده است كه آنها واقعخواهد شد ولى مشروط است به اينكه اراده خداوند برخلاف آن تعلق نگيرد. و اين همانقسم است كه در آن بدا واقع مى شود. رواياتاهل بيت - عليهم السلام - حاكى است كه خداوندمتعال به انبياء و ملائكه خبر مى دهد و نيز به ملائكه خبر مى دهد كه باز اراده و مشيت مراهنگام وقوع ، در نظر بگيريد.
امام صادق - عليه السلام - به ابن مسكان فرمود: چون شب قدر گردد، ملائكه و روح وكاتبان (سرنوشتها)، به آسمان دنيا نازل مى شوند و آنچه از قضاى خداوند در آنسال باشد آن را مى نويسند. و چون خداوند بخواهد چيزى را مقدم يا مؤ خر كند و يا چيزىرا كم كند، به ملك امر مى كند تا آنچه را كه خداوند بخواهد آن را محو كند و آنچه را ارادهنمايد، ثبت نمايد و آن را بنويسد:
(( عن عبدالله بن مسكان عن ابى عبدالله عليه السلامقال : اذا كان ليلة القدر نزلت الملائكة و الروح و الكتبة الى سماء الدنيا، فيكتبون مايكون من قضاء الله تعالى فى تلك السنة فاذا اراد الله ان يقدم شيئا او يؤ خره او ينقصشيئا امر الملك ان يمحوا ما يشاء ثم اثبت الذى اراده )) (154).
على بن ابراهيم در تفسير خود، ذيل آيه (( فيها يفرقكل امر حكيم )) (155) مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از عبدالله بن مسكان از امامباقر و امام صادق و امام كاظم - عليهم السلام -نقل كرده كه همه آنها در تفسير (فيها يفرقكل امر حكيم ) فرمودند: خداوند هر كار حق ياباطل و هر چه در آن سال خواهد بود، در شب قدر مقدر مى كند. ولى (بداء و مشيت ) دستخداوند است . از اجلها، ارزاق ، بلاها، عارضه ها و امراض ، آنچه بخواهد مقدم و يا موخر مىدارد و در آنها آنچه بخواهد مى افزايد و آنچه بخواهد كم مى كند:
(( حدثنى ابى عن ابى عمر عن عبدالله بن مسكان عن ابى جعفر و ابى عبدالله و ابىالحسن عليهم السلام فى تفسير قوله تعالى : (فيها يفرقكل امر حكيم ) اى يقدر الله كل امر من الحق و منالباطل و ما يكون فى تلك السنة ، و له البداء و المشية يقدم ما يشاء و يؤ خر ما يشاء منالاجال و الارزاق و البلايا و الاعراض و الامراض ، و يزيد فيها ما يشاء و ينقص مايشاء...)) (156).
اين مطلب را با نقل يك روايت از امام رضا - عليه السلام - به پايان مى بريم : (( عنالبزنطى عن الرضا عليه السلام قال :... قال ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن الحسين والحسين بن على و الحسن بن على و على بن ابى طالب عليهم السلام : و الله لولا آية فىكتاب الله لحدثناكم بما يكون الى ان تقوم الساعة : يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده امالكتاب )) (157).
يعنى : (امام رضا - عليه السلام - فرمود: ابوعبدالله و ابوجعفر و على بن حسين و حسينبن على و حسن بن على و على بن ابيطالب - صلوات الله عليهم - فرموده اند: به خداقسم اگر يك آيه در قرآن نبود، همه آنچه را كه واقع خواهد شد، تا قيام قيامت ، به شماخبر مى داديم . و آن آيه : (( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) است .
يعنى : خداوند به ما خبر داده و ما مى دانيم اما ممكن است آنچه را كه خبر داده عوض كند و ياتغيير دهد. اين حديث شريف ، در تفسير عياشى ، ج 2، ص 215 از زراره از امام باقر ازامام سجادعليهماالسلام - نقل شده است .
تاءثير عالم سفلى در عالم علوى 
قرآن مجيد، به طور صريح مى فرمايد: اين جهان با انسان درحال داد و ستد است . و كارهاى عالم سفلى و پايين ، در عالم علوى و بالا اثر مى گذارد،براى نمونه به چند آيه شريفه اشاره مى كنيم :
1- (( و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياءتيها رزقها رغدا منكل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون)) (158).
يعنى : (خداوند مثل مى زند شهرى را كه در حال امن و آرامش بود و روزى اش از هر طرفبه طور فراوان مى آمد. ولى اهل آن به نعمتهاى خدا كفران و ناسپاسى كردند، لذا خداوندلباس گرسنگى و ترس را بر آنها چشانيد (نعمت رامبدل به قحطى و ايمنى را به ناامنى مبدل كرد) اين بخاطر كارهاى آنها بود).
اين يك نمونه صريح ، از داد و ستد انسان و جهان و اثر گذاشتن كارهاى پايين درتصميم عالم بالاست كه خداوند در اثر كارهاى ناپسند آنها سرنوشتشان را عوض كردهاست .
2- (( و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكنكذبوا فاخذناهم بما يكسبون )) .(159)
يعنى : (اگر اهل آباديها ايمان اورده و تقوا پيشه مى كردند، هر آينه بركاتى ازآسمان و زمين براى آنها مى گشوديم . وليكن گفته هاى ما را تكذب كردند و در اثركارهايشان ، انها را گرفتيم ).
اين آيه نيز مانند ايه سابق ، صريح است در تاثير عالم دنيا در كار عالم بالا كه اثرايمان و تقوا (بركات ) و نتيجه تكذيب (گرفتارى ) است .
3- (( فلولا كانت قريه امنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما امنوا كشفنا عنهم عذابالخزى فى الحياه الدنيا و متعناهم الى حين )) (160)
يعنى : (چرا نشد كه قريه اى ايمان آورد و ايمانش به او نفع مى دهد، مگر قوم يونسكه چون ايمان اوردند، عذاب خوار كننده را در دنيا بركنار كرديم و تا مدتى متاعشان داديم).
ايمان ، دعا و تضرع ، تقدير را عوض كرد و نقمت و بلا را به صحت و عافيت و نعمت ،مبدل نموده است .
4- )) ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (161).
يعنى : (خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه آن قوم ، حالشانتغيير دهند).
5- )) ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم(162))) .
يعنى : (حكم ازلى خداوند) اين است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا كرد، تغييرنمى دهد، با وقتى كه آن قوم ، حال خود را تغيير دهند).
مراد از (ما) در (ما بانفسهم ) در هر دو آيه ، استعداد و لياقت انسانهاست ، يعنى تاقيامت و استعداد خود را از دست نداده و اهليت نعمت را داشته باشند، نعمت پايدار خواهد ماند.اما وقتى اهليت و صلاحيت را از دست دادند، خداوند نيز نعمت را تغيير خواهد داد.
آيات زيادى در اين زمينه آمده است كه نمونه هاى بالا به طور اشاره و گذرا بود.
همچنين است رواياتى كه درباره دعا وارد شده است ازقبيل :
1- (( عن الصادق عليه السلام قال : ان الدعا يرد القضا و قدنزل من السماء و قد ابرم ابراما)) (163).
يعنى : (دعا، قضاى حتمى خداوند را كه از آسماننازل شده و شديدا محكم شده است بر مى گرداند).
و نيز درباره احسان و صدقه آمده است :
2- (( عن ابى جعفر عليه السلام قال : البرو الصدقه ينفيان الفقر و يزيدان فىالعمر و يدفعان تسعين ميته اسوء (164).
يعنى : (امام ابوجعفر- عليه السلام - فرمود: نيكى و صدقه ، فقر را از بين مى برندو عمر انسان را زياد مى كند و نود مرگ سوء را دفع مى سازند).
گفتارى پيرامون برزخ 
در موارد متعدد از قرآن مجيد، بحث حائل و برزخ عنوان شده كه ميان دو آب و دو دريا واقعاست . و از آميختن آن دو، جلوگيرى مى كند. اكنون مى خواهيم بدانيم كه منظور از آن(حائل و برزخ ) چيست ؟ بدين منظور، ابتدا آيات شريفه رانقل نموده ، سپس به بررسى آنها مى پردازيم :
1- (( مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان )) (165)
يعنى : (دو دريا را فرستاد (يا آميخت ) كه با هم ملاقات مى كنند ولى ميان آنهاحائل و برزخى است كه به هم تجاوز نمى كنند).
2- (( (و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج وجعل بينهما برزخا و حجرا محجورا) (166)
يعنى : (او (خداوند) كسى است كه دو دريا را به هم آميخت اين يكى شيرين و گوارااست و اين ديگر شور و تلخ است . و ميان آن دو برزخ و حائلى و منعى منع شده قرار داد(حجرا محجورا به جاى : لا يبغيان است ).
3- (( امن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا وجعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزاء اله مع اللهبل اكثرهم لا يعلمون )) (167).
يعنى : (آيا معبودهاى مشركان بهتر است يا خدايى كه زمين را قرارگاه گردانيد و دروسط ان نهرها قرار داد و براى زمين كوههاى استوار آفريد. و ميان دو دريا مانعى بهوجود آورد. آيا معبودى با خداهست ؟ نه ، معبودى با او وجود ندارد بلكه بيشتر شاننادانند).
دقت در آيات شريفه فوق ، نشان مى دهد كه منظور از (دو دريا) يكى درياهاى روى زميناست كه همه شور و تلخ و داراى املاحند، ديگرى آبهايى است كه دردل زمين مى باشد. اگر ما توجه كنيم كه مثلا در عرض يكسال چه مقدار اب شيرين ، توسط چشمه ها، قناتها، چاهاى عميق ، موتور پمپ ها وامثال آن ، از زمين كشيده و بيرون ريخته مى شود، ان وقت خواهيم دانست كه آبهايى كه دردل زمين هستند، واقعا دريا و درياهاست .
اما چطور مى شود كه درياها و اقيانوسهاى شور و تلخ ، آبهاىدل زمين را شور و تلخ نمى كنند. بزرگترين علت اين امر، جداره هاى اعماق زمين و ارتفاعبستر رودخانه هاست كه مانع مى شوند تا اين دو دريا يكديگر را از اثر بيندازند. والاآبهاى دل زمين ، شور و تلخ مى شد. و زندگى و حيات از بين مى رفت . حقيقتا جا داشت كهخداوند آن را در قرآن كريم مطرح سازد و ان را از جمله مواهب و نعمتهاى خويش بشمارد.
در الميزان ذل آيه : (بينهما برزخ ...) فرموده است : بهترين چيزى كه در اين رابطهگفته شده آن است كه : مراد از (بحرين ) درياى شور است كه تقريبا سه ربع كرهزمين را فرا گرفته ، و مطلق درياى شيرين كه در مخازن زمين ذخيره شده است ؛ چشمه ها ازآن شكافته و نهرها از آن جارى شده است و در درياى شور مى ريزند. اين دو، پيوسته بههم مخلوط مى شوند ولى حائلى - كه جداره هاى مخازن زمين باشد. ميان آن دو هست كه نمىگذارد و درياى شور، به درياى شيرين تجاوز كند.
آن را شور گرداند و زندگى از بين برود، و بالعكس .
طنطاوى مراغى در تفسير خود راجع به آيه 19 از سوره رحمن ،محل التقاء رود نيل و درياى مديترانه را مثل زده و مى گويند: نه آب تلخ دريا، آب شيرينرا تلخ مى كند نه بالعكس . ولى اين سخنانقابل قبول نيست .
سيوطى در تفسير الدرالمنثور از ابن عباس نقل كرده كه (بحرين ) را به على وفاطمه - عليهما السلام و (برزخ ) را بهرسول خدا - صلى الله عليه و آله (ولولؤ و مرجان ) را به حسينن عليهما السلام -تفسير كرده است :
(عن ابن عباس فى قوله (مرج البحرين يلتقيان )قال : على و فاطمة (بينهما برزخ لا يبغيان )قال : النبى صلى الله عليه و آله و سلم (يخرج منهما اللوء لوء و المرجان )قال الحسن و الحسين ) (به نقل از الميزان ).
امين الاسلام طبرسى آن را در مجمع البيان از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيانثورى نقل كرده است . در تفسير قمى نقل شده كه يحيى بن سعيد مى گويد:
(( سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول : فىقول الله تبارك و تعالى (مرج البحرين يلتقان بينهما برزخ لايبغيان )قال على و فاطمة بحران عمقيان لا يبغى احدهما على صاحبه (يخرج منهما اللوء لوء والمرجان ) قال : الحسن و الحسين )) .
ناگفته نماند كه آن يك نوع تطبيق است نه اينكه منطوق آيات شريفه باشد.
برزخ و ارواح سه گانه 
از قرآن مجيد فهميده مى شود كه ارواح انسنها در عالم برزخ ، به سه گروه تقسيم مىشوند، اول : ارواحى كه در نعمت و شادى هستند.
دوم : ارواحى كه در عذاب و زحمت مى باشند.
سوم : ارواحى كه در بى خبرى محض قرار دارند و چيزى نمى دانند بلكه فقط هنگامى كهدر قيامت زنده شدند، خواهند دانست كه مدتهاى زياد در برزخ بوده اند.
مرحوم شيخ مفيد در (تصحيح الاعتقاد) - كه شرح و نقد عقايد صدوق - عليه الرحمه -است مى فرمايد: آنچه از حديث در اين باب به ثبوت رسيده آن است كه : ارواح بعد ازموت اجساد، دو قسم هتسند؛ قسم اول : منتقل مى شوند به ثواب و عقاب ارواح منعم و معذب )قسم دوم : باطل شده و چيزى از ثواب و عقاب را درك نمى كنند. قسماول كسانى هستند كه داراى ايمان محض و كفر خالص بوده اند... قسم دوم آنهايى مىباشند كه دراى ايمان محض و كفر محض نيستند. و قرآن و حديث از اين حقيقت پرده برداشتهاند.(168)
ابتدا به قسم سوم يعنى ارواح بى خبر مى پردازيم و آن را بررسى مى نماييم ، توجهبفرماييد:
(( ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يوفكون وقال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث ولكنكم كنتم لا تعلمون )) .(169)
يعنى : (ياد كن روزى را كه قيامت بر پا شود، گناهكاران قسم مى خورند كه جز ساعتىو زمان اندكى در برزخ مكث نكرده اند. در دنيا نيز چنين منحرف بوده وباطل را به جاى حق مى گرفتند. در آن وقت آنهايى كه داراى علم و ايمان خالص بوده وطول عالم برزخ را دانسته اند، به آنها مى گويند: شما تا روز قيامت كه امروز است درعلم خدا مكث كرديد و ليكن از جهل بر آن آگاه نبوديد).
در اين آيه شريفه كاملا روشن است كه آن گروه ، بودن در برزخ و عالم مرگ را ندانستهاند. تا جايى كه امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى فرمايد: هر كس با اين ايهاستدلال كند كه عذاب قبر وجود ندارد، بيهوده گفته است ؛ زيرا ما گفته ايم كه مانعىندارد آنها اول عذاب قبر را ببينند و سپس در عالم بى خبرى واقع شوند.
بنابراين ، منظور از (المجرمون ) در آيه شريفه كسانى هستند كه نه داراى ايمانخالص مى باشند و نه كفر خالص . و كسانى هستند كه امام صادق - صلوات الله عليه -درباره آنها فرمود: (يلهى عنهم ) (چنانكه خواهد آمد) آياتذيل نيز مفيد مطلب فوق مى باشند:
(( يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا يتخافتون بينهم ان لبثتم الاعشرانحن اعلم بما يقولون امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما)) .(170)
يعنى : (ياد كن روزى را كه در صور دميده مى شود و گناهكاران را در آن روز، كبود چشم(يا كور) محشور مى كنيم ، ميان خويش اهسته مى گويند: فقط ده روز (در برزخ ) توقفكرده ايد. ما به آنچه مى گويند، داناتريم . و آنكه داراى صوابترنى راه است مىگويد: مكث نكرده ايد، مگر فقط يك روز).
آنها پنهانى به همديگر دورغ نمى گويند، بلكه آن طور مى دانند، آهسته سخن گفتنظاهرا براى رعب و ترس است . بنابراين ، ماندن در برزخ را درك نكرده و چنان گفته اند.
در هر دو آيه شريفه كلمه (مجرمين ) آمده است : در اولى (يقسم المجرمون ) و در دومى(نحشر المجرمين ) بنابراين ، منظور از آنها كسانى هستند كه داراى ايمان خالص و كفرخالص ‍ نيستند مرحوم طبرسى هنگام قنل اقوال درباره آيه شريفه مى فرمايد: و گويند:طولانى بودن مكث در قبور براى آنها محسوس نيست گويى خوابيده بودند و بيدار شدهاند: (( و قيل فى القبر يذهب عنهم طور لبثهم قى قبورهم كانهم كانوا نيامافانتيهوا)) .
در تاءييد آيات شريفه ، روايات معصومين - عليهم السسلام -قابل دقت است ؛ مثلا امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد:
(( عن عبدالله بن سنان ابى عبدالله عليه السلامقال : انما يسئل فى قبره من محض الايمان محضا و الكفر محضا و اما ما سوى ذلك فيلهىعنهم )) .
يعنى : (در قبر فقط از كسى سوال مى شود كه مؤ من خالص يا كافر خالص باشد، اماغير از اين دو گروه ، رها كرده مى شوند).
اين حديث در كافى از ثقه جليل عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - و نيز باسند ديگرى از ابى بكر حضرمى ، از آن حضرت و با سند سومى از محمدبن مسلم از آنحضرت نقل شده است . و ايضا اين حديث از ابن بكير از امام باقر - عليه السلام - و نيز ازابو بكر حضرمى از آن حضرت منقول است (171). مرحوم صدوق ان را در فقيه(172). به طور ارسال مسلم ، نقل كرده و مى گويد:
(( (قال الصادق عليه السلام : لا يسل فى القبر الا من محض ‍ الايمان ...).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation