بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز, حاج شیخ مرتضى احمدیان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAVAHE01 -
     JAVAHE02 -
     JAVAHE03 -
     JAVAHE04 -
     JAVAHE05 -
     JAVAHE06 -
     JAVAHE07 -
     JAVAHE08 -
     JAVAHE09 -
     JAVAHE10 -
     JAVAHE11 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دعاى كفن كه انسان بوسيله آن بهشتى مى شود
هديه اى كه عالم ربانى مرحوم ملااسد الله بافقى براى سفر آخرت به آقاى شيخ محمدشريف رازى داد و از او عهد و پيمان گرفت كه جز به دوشتداراناهل بيت عليهم السلام دعا را ندهد كه اگر در كفن ميت گذارند هيچگاه عذاب نشود و اين حديثظاهرا از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده است :
(( بسم الله الرحمن الرحيم : اللهم ان هذا اول قدومى اليك فاكرمنى فان الضيف اذانزل بقوم يكرم و انت اولى بالكرامة ،...
الهى ما دمت حيا عصيتك و انت احسنت على ((الى )) فالان انقطع عصيانى فلاتقطع احسانكعنى ، با رب اعتقنى من النار بمحمد و آله الاطهار الابرار الاخيار و صلى الله على محمد وآله الطاهرين .(112) ))
آمرزش گناهان
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كسى كه سوره قدر را در نماز فريضهبخواند منادى از جانب پروردگار ندا كند كه خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده عملت رادوباره شروع كن و از سر گير.(مفاتيح )
تعجب از كسى كه از چهار چيز مى ترسد و به چهار چيز پناه نمى برد
(( عن جعفر بن محمد عليه السلام قال : عجبت لمن فزع من اربعة ، كيف لايفزع الى اربعة:
عجبت لمن خاف كيف لايفزع الى قوله عزوجل ((حسبنا الله و نعمالوكيل ))(113)
فانى سمعت جل جلاله يقول بعقبها: فانقلبوا بنعمة من الله وفضل لم يمسسهم سوء))
و عجبت لمن اغتم كيف لايفزع الى قوله عزوجل : ((لاآله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين))(114) فانى سمعت الله عزوجل شانه يقول بعقبها (( فاستجبناله و نجيناه من الغم وكذلك ننجى المؤ منين ))
و عجبت لمن مكر به كيف لايفزع الى قوله تعالى ((و افوض امرى الى الله ان اللهبصير بالعباد))(115) فانى سمعت جل وتقدسيقول بعقبها ((فوقيه الله سيئات ما مكروا(116) ))
و عجبت لمن اراد الدنيا و زينتها، كيف لايفزع الى قوله تبارك و تعالى ((ما شاء الله لاقوةالا الله )) فانى سمعت الله عز اسمه يقول بعقبها ((ان ترناقل منك مالا و ولدا، فعسى ربى ان يوتين خيرا من جنتك و عسى موجبه ))(117)
امام ششم فرمود: تعجب مى كنم از كسى كه از چهار چيز مى ترسد ولى به چهار چيز پناهنمى برد.
1- در شگفتم از كسى كه از دشمن مى ترسد چرا بهقول خدا پناه نمى برد كه فرمود: ((خدا ما را بس است و خوب وكيلى است )) چون شنيدمخدا دنبالش فرمود: ((با نعمت و فضل خدا برگشتند، بدى به آنها نرسيد)).
2- در شگفتم از كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى برد به گفتار خدا (( ((لاالهالاالله سبحانك انى كنت من الظالمين )) نيست معبود به حقى جز ذات الله كه پاك و منزههستى تو و من از ستمكاران هستم )) زيرا شنيدم خداوند دردنبال آن مى فرمايد ((در خواست هايش را اجابت كرديم و از اندوه رهائيش داديم و اينگونه مؤ منان را مى رهانيم )).
3- در شگفتم از كسى كه گرفتار مكار و بدانديش است ، چرا به اين گفته خدا پناه نمىبرد: (( و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالهباد )) كار خود را به خداوندواگذار نمودم زيرا خداوند به بندگان بينا است )) چون شنيدم كه خداوند دنبالش مىفرمايد: ((خداوند او را از بديهائى كه درباره او انديشه داشتند حفظ نمود))
4- در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرامش آن است چرا به گفته خداوند پناه نمىبرد: (( ((ما شاء الله لاقوة الا بالله هر چه خدا خواست همان مى شود قدرت و نيروئىنيست جز به خواست خدا)) زيرا شنيدم كه خداوند در ادامه آن مى فرمايد: ((اگر چه مىبينى اكنون دارائى و فرزند من از تو كمتر است ، اميد است خدا بهتر از باغ تو به مندهد)) عسى معنى مثبت مى دهد يعنى خدا عطا مى كند.
شمع و پروانه

در طواف شمع گفتا اين سخن پروانه اى
سوختم زين آشنايان اى خوشا بيگانه اى
بلبل از هجر گل و پروانه از ديدار شمع
هر كسى نوعى بسوزد در غم جانانه اى
پروانه سوخت شمع فرو ريخت شب گذشت
اى و اى من كه قصه دل نا تمام ماند
وفاى شمع را نازم كه بعد از سوختن هردم
بسر خاكسترى از ماتم پروانه مى ريزد
شمع بى پروانه را مانم كه از بى همدمى
هر چه دارد اشك مى ريزد نثار خويشتن
من بودم و پروانه و شمع و شب هجران
خوش ساخته بوديم بهم سوخته اى چند
شمع اگر پروانه را پر سوخت خير از خود نديد
آه عاشق زود گيرد دامن معشوق
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
اى دوست بيا رحم به تنهائى ما كن
تا شمع رخش مهر فروز من و تست
اى دوست بيا كه وقت سوز من تست
بنشسته و جز شمع كسى پيشش نيست
بشتاب كنون كه روز روز من و توست
شد منور از قدوم ميهمان كاشانه ام
خانه ام فانوس و مهمان شمع و من پروانه ام
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد
شمه اى از گل روى تو به بلبل گفتم
آن تنگ حوصله رسواى گلستانم كرد(118)
با بى هنرى چند هنر بفروشى
خرمهره به قيمت گهر بفروشى
ترسم كه كند آتش رسوائى دود
تا كى بكسان هيزم تر بفروشى
بى كماليهاى انسان در سخن پيدا شود
پسته بى مغز چون لب واكند رسوا شود
اشعار سعدى در مورد اهل دنيا
اهل دنيا از كهين مهين
لعنه الله عليهم اجمعين
اين دغل دوستان كه مى بينى
مگسانند دور شيرينى
تا طعامى كه هست مى نوشند
همچو زنبور بر تو مى جوشند
تا بروزى كه ده خراب شود
كيسه چون كاسه حباب شود
ترك صحبت كنند و دلدارى
دوستى خود نبود پندارى
بار ديگر كه بخت باز آيد
زندگانى بر به سر فراز آيد
دوغبائى بپز كه از چپ و راست
در وى افتند چون مگس در ماست
راست خواهى سگان بازارند
كاستخوان از تو دوست تر دارند
جناس لفظى در مورد كتاب
درسى نبود هر آنچه در سينه بود
گويند كه علم عشق درسى نبود
صدخانه پر از كتاب سودى ندهد
بايد كه كتابخانه در سينه بود(119)
رباعى
تركى كه عقل و دين و دل از ما گرفته است
ما خود نديده ايم به يغما گرفته است
گويند مهر او زدل خويش كن برون
كى مى توانم اينكه به دل جا گرفت است
ازدواج موقت و ثواب آن
مؤ لف گويد:
كه آيه 23 از سوره نساء بر عقد موقت و متعه دلالت دارد:
فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة
يعنى آنچه را كه خواستيد متعه يا عقد موقت كنيد از زنها پس به آنان اجر مسمى يا مهريهدهيد كه واجب است (120)
و روايات زيادى در ثواب عقد موقت وارد شده در كتاب بحار جلد 103 صفحه 305 بهبعد كه از جمله اين روايت است كه :
هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه فرمود:
مستحب است براى مرد كه تزويج متعه نمايد و دوست ندارم براى مردى از شما كه از دنيابيرون رود تا عقد موقت بنمايد و لو اينكه يك مرتبه باشد.
و در روايت صحيح از محمدبن مسلم نقل شده كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: آياعقد موقت نموده اى و متعه كرده اى ؟ عرض ‍ كردم نه امام فرمود: از دنيا بيرون نرو تااينكه سنت پيامبر را زنده كرده باشى يعنى صيغه عقد موقت با زنان را انجام بدهى .
و در روايت ابوبصير است كه گفت :
وارد شدم بر امام صادق عليه السلام پس فرمود: اى ابا محمد از وقتى كه از خانواده اتدور شده اى آيا ازدواج موقت نموده اى ؟ عرض ذكردم : نه فرمود: چرا؟ عرض كردم پولىكه از مخارجم زياد بيايد ندارم ، پس ‍ گفت : دستور داد كه برايم پولى بياورند وفرمود: تو را قسم مى دهم كه بروى به منزل و اين كار را حتما انجام دهى ، پسابوبصير گفت : رفتم به منزل و سفارش آن حضرت را انجام دادم .
و صالح بن عقبه از امام باقر عليه السلامنقل كرده كه :
به آن حضرت عرض كردم كسيكه ازدواج موقت با زنان انجام مى دهد آيا ثوابى دارد؟فرمود: اگر براى رضا و خوسنودى خدا و براى مخالفت با فلانى انجام داده باشد،كلامى از دهانش بيرون نيايد جز اينكه خدا بنويسد براى او حسنه و پاداشى و وقتى بهزوجه موقتش وارد شود خدا گناهى را از او ببخشد و وقتىغسل كند بعدد موهايش كه آب بر آن مى ريزد گناه از او ببخشد، گفتم بعدد موهايش ؟فرمود بلى بعدد موهايش .
و در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلامنقل شده كه آن حضرت فرمود:
هيچ مردى نيست كه ازدواج موقت نمايد سپس غسل كند خداونداز هر قطره اى كه از او در هنگامغسل بر روى پوست بدنش مى ريزد هفتاد فرشته خلق كرده كه براى او استغفار كنند تاروز قيامت و لعنت كنند دورى كننده از ازدواج موقت راتا روز قيامت .
و نقل است كه مردى از قريش گفت : دختر عمه اى داشتم كهمال زيادى داشت فرستاد سراغ من و گفت : تو مى دانى كه مردان زيادى از من خواستگارىكردند و من با آنان ازدواج نكردم ، و سراغ تو نفرستادم به اين جهت كه به مردان علاقهدارم ، جز اينكه به من رسيده كه متعه و عقد موقت را خدا در قرآنشحلال نموده و حضرت رسول (ص ) مستحب دانسته ولى عمر حرام كرده ، پس دوست داشتم كهخدا را اطاعت كنم و نافرمانى از عمر نمايم پس مرا به ازدواج موقت خود درآور، پس به اوگفتم : مى روم خدمت امام باقر عليه السلام و با او مشورت مى كنم ، لذا بر امام وارد شدمو با ايشان مشورت نمودم امام فرمود: انجام بده (121)
مؤ لف گويد:
متعه احكام و شرائطى دارد كه در رساله هاى عمليه فقهاء و مراجع ذكر شده .
بايد دانست كه متعه و عقد موقت به دو امر تحقق مى پذيرد:
اول : ذكر مدت كه مثلا ازدواج موقت با اين زن را دو ساعته يا يك ماهه يا يك ساله و غيرهانجام مى دهم .
دوم : ذكر مهريه كه پولى يا چيز ديگرى را مهريه زن قرار دهد.
خواندن صيغه عقد موقت
اگر اول زن بگويد: (( زوجتك نفسى المدة المعلومة على المهر المعلوم .))
يعنى زن بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرى كه معين شدهاست (كه بايد مدت متعه و مهريه را مشخص كنند) و بعد بدون فاصله مرد بگويد: قبلتهكذا يعنى با همين شرائط قبول كردم اين عقد صحيح است و زن مى تواند به جاى ((زوجتك نفسى بگويد: متعتك نفسى .))
خواندن عقد موقت طبق نظريه مراجع
اگر زن و مرد بخواهد خودشان صيغه عقد موقت را بخوانند، پس از آنكه مهر و مدت عقد رادقيقا معين كردند، چناچه ابتدا زن بگويد: (( ((زوجتك نفسى فى المدة المعلومة علىالمهر المعلوم )) )) يعنى ((خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرىكه معين شده است ) و بلافاصله مرد بگويد: ((قبلت هكذا)) يعنى ((يه همين گونهقبول كردم )) عقد صحيح است .
و مى تواند بگويد: (( ((متعتك نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) وبعد بلافاصله مرد بگويد (( ((قبلت هكذا))))
و اگر كسى را وكيل كنند،(122) يعنى يك نفر از طرف زنوكيل باشد و يك نفر از طرف مرد چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه ))باشدو وكيل زن بگويد: (( ((متعت موكلك احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهرالمعلوم )) )) يعنى : ((موكل خودم فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيتموكل تو احمد در آوردم به مهرى كه معين است )) و بلافاصلهوكيل مرد بگويد: (( ((قبلت هكذا)) )) يعنى ((به همين گونهقبول كردم )) صحيح مى باشد، و مى تواند به جاى ((متعت )) ((زوجت )) بگويد.
اگر يك نفر از طرف مرد و زن در خواندن صيغه عقد موقتوكيل شود، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه )) باشد ووكيل بگويد: (( ((متعت موكلى احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهر المعلوم))
يعنى ((موكل خود فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيتموكل خودم احمد در آوردم به مهرى كه معين شده است ))و بلافاصله بگويد: (( ((قبلتهكذا)) )) يعنى ((به همين گونه قبول كردم )) عقد صحيح مى باشد، و به جاى ((متعت)) مى تواند ((زوجت )) بگويد.
اجراى صيغه عقد (چه موقت و چه دائم ) بايد به عربى صحيح خوانده شود و چنانچهنتوانند يا بايد وكيل بگيرند كه صيغه را از طرف آنان بخوانند و يا به هر زبانى كهمى توانند بخوانند و اگر زن نتواند صيغه را به عربى بخواند: بايد با قصد ازدواجموقت بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده (مثلا يك ماه يا ده روز يا يكساعت ) به مهرى كه معين شده (مثلا پنج هزار تومان يا ده يا صد هزار تومان ) و مرد همبلافاصله بگويد: ((به همين گونه قبول كردم )) در اينصورت صحيح است و هيچاشكالى ندارد.
البته دختر حق ندارد بدون اجازه پدر يا اگر پدر ندارد بدون اجازه جد پدرى به عقدموقت كسى در آيد، اگر چه به حد بلوغ رسيده باشد و رشد فكرى و جسمى هم داشتهباشد.
خواندن عقد دائم
هرگاه زن و مرد بخواهند خودشان صيغه عقد دائم را اجرا كنند در صورتى كه ابتدا زنبگويد: (( ((زوجتك نفسى على الصداق المعلوم )))) يعنى ((خود را زن تو نمودمبه مهرى كه معين شده )) و بلافاصله مرد بگويد: (( ((قبلت التزويج على الصداقالمعلوم )) )) يعنى ((قبول كردم ازدواج را به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح است .
و اگر ديگرى را وكيلكنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد )) و اسم زن((فاطمه )) باشد و وكيل زن خطاب به وكيل مرد بگويد: ((زوجت موكلك موكلتى فاطمهعلى الصدق المعلوم )) يعنى ((موكل خودم فاطمه را به زوجيتموكل خود احمد در آوردم به مهرى كه معين شده )) و بلافاصلهوكيل مرد بگويد ((قبلت التزويج لموكلى احمد على الصداق المعلوم )) يعنى :((قبول كردم ازدواج را براى موكلم احمد، به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح مى باشد.
شيعه على گفتارش با عملش يكى است
(( عن موسى بن بكر الواسطى قال : قاللى ابوالحسن عليه السلام : لو ميزت شيعتى لم اجدهم الا و اصفة و لو امتحنتهم لماوجدتهم الا مرتدين و لو تمحصتهم لما خلص من الالف واحد، و لو غربلتهم غربلة لم يبقمنهم الا ما كان لى ، انهم طال ما اتكوا على الارائك ، فقالوا نحن شيعة على انما شيعة علىمن صدق قوله فعله .(123) ))
موسى بن بكر واسطى گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر به من فرمود: اگرشيعيانم را جدا كنم نمى بينم و نمى يابم آنها را جز وصف كننده (و اينكه تعريف و مدحخود را بنمايند) و اگر آنان را امتحان كنم نمى يابم آنان را جز مرتد و از دين برگشته، و اگر آنان را آزمايش كنم از هزار نفر يكى (در شيعه بودنش ) خالص نباشد، و اگرآنان را غربال كنم (و حركت دهم ) باقى نماند براى من جز آنچه كهمال من است (يعنى خود غربال )، آنها چه بسيار از وقتها است كه تكيه داده اند بر صندلىها، و مى گويند: ما شيعه على هستيم ، (اين را بدانند كه ) فقط شيعه على عليه السلامكسى است كه عمل او گفتارش را تصديق كند (يعنى هر حرفى مى زند طبق آنعمل كند نه اينكه دروغ بگويد).
به سوى مدينه
يا رسول الله مهمان توايم
ميهمان تو ز ايران توئيم
سيد عالم تو صاحب خانه اى
ما گرسنه بر سر خوان توئيم
در هوايت بال و پر بگشاده ايم
ما كبوترهاى ايوان توئيم
از طف سوزان هجران سوختيم
تشته آبى زباران توئيم
دور نزديكيم نى نزديك دور
در حريم عشق ، جيران توئيم
خسته خار مغيلان طريق
خرم از عطر گلستان توئيم
جان و دل قربان جانان كرده ايم
تشنگان عيد قربان توئيم
خنده مان با اشك و آه آميخته
شمع سوزان شبستان توئيم
قبله ما سوى شرق و غرب نيست
ما به اين و آن نه ايم آن توئيم
گفته اى سلمان زاهل بيت ماست
ما زاهل بيت سلمان توئيم
با تو پيمان ارادت بسته ايم
همچنان بر عهد و پيمان توئيم (124)
مرثيه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
طشت پر خون جكر ديدن مرا باور نبود
دست گلچين بشكند گل اين چنين پرپر نبود
پيش خواهر از دهانت خون دل آمد برون
بعد مادر كاش ديگر زنده اين خواهر نبود
مى نشستى پاى منبر مى شنيدى ناسزا
خون دل خوردن زغلطيدن به خون كمتر نبود
بارها زهر جفا مسموم بنمودت ولى
هيچ زهرى كارگر چون دفعه آخر نبود
كى روا بودت كه همسر دشمن جانت شود
كين جفا در حق تو اى كاش از همسر نبود
بعد كشتن تير باران پيكرت گرديد و كاش
اين جنايت در كنار قبر پيغمبر نبود
چشمها را هر چه بستم در گلستان بقيع
آنچه گل ديدم به غير از لاله پرپر نبود
مرثيه سينه زنى امام حسن مجتبى عليه السلام
بى برادر شدم كشته شد مجتبى
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر مهربان گريه كن زين عزا
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر غمزده موسم غم شده
موسم ناله و اشك و ماتم شده
چهره عالم از غصه در هم شده
عرشيان از غمت كرده ماتم بپا
آتش زهر كين شعله زد بر دلش
آنكه عمرى غم و غصه شد حاصلش
عاقبت همسر او شده قاتلش
خواهر مهربان گريه كن زين عزا(125)
زينبا زينبا زينبا زينبا
زينبا زينبا زينبا زينبا
عجله كار شيطان است مگر در چند مورد
بزرگان دين گفته اند: عجله كار شيطان است مگر در چند مورد
1- وقت نماز كه رسيد بايد عجله نمود كه وقت فضيلت آن نگذرد.
2- در دفن ميت بايد در صورت امكان عجله نمود.
3- در مورد دختر شوهر دادن در صورت امكان بايد شتاب كرد.
4- در اداى قرض بايد عجله نمود.
5- وقتى مهمان وارد خانه شد در غذا و طعام دادن به او بايد عجله نمود.
6- اگر گناهى از شخصى سرزد بايد در توبه عجله نمايد. (126)
احترام به مادر
روزى يك نفر به حضور استاد ابواسحاق كه از دانشمندان بزرگ است آمده و گفت : درخواب ديدم كه محاسن تو با جواهرات و در و ياقوت زينت داده شده جواب داد كه خواب تودرست است ، زيرا من شب گذشته محاسن خود را زير پاى مادرم گذاشتم .(127)
احترام به پدر و مادر
در حديث است : اگر به پدر و مادر دعا نكنى روزيت قطع خواهد شد و باز در حديث است ،كسيكه قبر پدر و مادر خود را يا يكى از آنانرا در هر جمعه اى زيارت كند او به پدر ومادر خود نيكى كرده ، سعدى گويد:
سالها بگذرد كه گذر
نكنى سوى تربت پدرت
تو بجاى پدر چه كردى خير
تا همان چشم دارى از پسرت .(128)
شخصى به حضرت رسول (ص ) از پدر خود شكايت كرد كه با من بد رفتارى مى كند ومال مرا از دستم مى گيرد، حضرت رسول (ص ) پدر او را حاضر كرد، ديد پير مردى استكه با عصا مى آيد حضرت فرمود: چرا در حق فرزندت بد رفتارى مى كنى ، عرض كرديا رسول الله (ص ) مدتى او ضعيف بود و من با قدرت و نيرو و او فقير بود و منثروتمند، آن وقت من هيچگاه در خصوص اين فرزند از چيزى مضايقه نكردم ، و امروز منضعيفم و او قوى ، و من فقيرم و او ثروتمند و غنى ، از دادنمال خود به من بخل مى ورزد، حضرت رسول (ص ) گريه كرد و فرمود: سنگ . خارى نيستمگر اينكه شنيد گفتار اين مرد پير را و گريه كرد، سپس به پسر فرمود: (( ((انت ومالك لابيك )) )) تو و هر چه دارى مال پدرت مى باشد.
يكى از عرفا مى گويد: سى سال است كه من فرزند خود را به چيزى امر نكرده ام بهجهت اينكه ترسيده ام مبادا، جوانى او را مغرور كند و از امر من سرپيچى كند به اين جهتخداوند او را غذاب فرمايد.(129)
ادب
حضرت امير المؤ منين على عليه السلام مى فرمايد:
(( كن ابن من شئت و اكتسب ادبا
يغنيك محموده عن النسب
ان الفتى من يقول ها انا ذا
ليس الفتى من يقول كان ابى
فرزند هر كه خواهى باش ولى ادب و هنر را كسب كن# تا خوبى هنر و ادب تو را از نسب(پدرى ) بى نياز كند # جوان كسى است كه بگويد من چنين چنان هستم # نه كسى كهبگويد پدرم چنين و چنان بود.
و شاعر فارسى زبان گويد:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده كند نام پدر
باز شاعر گويد:
گر چه بالا نشستن از نسب است
ليك پايين نشستن از ادب است
قل هو الله بين كه در قرآن
زير تبت يدا ابى لهب است (130)
آدم
صياد ازل كه دانه در دام نهاد
صيدى بگرفت و آدمش نام نهاد
آمد سحرى ندا زميخانه ما
كاى رند خراباتى و ديوانه ما
برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مى
زان پيش كه پر كنند پيمانه ما
اى بى خبر اين جسم مجسم هيچ است
و اين دائره سپهر ارقم هيچ است
در ياب كه در كشاكش موت و حيات
وابسته يك دميم و آن هم هيچ است
از منزل كفر تا بدين يك نفس است
از عالم كفر تا يقيين يك نفس است
اين يك نفس عزيز خود خوش مى دار
چون حاصل عمر ما همين يك نفس است
معما
در آشيان قدس دو مرغان زير كند
كاندر فضاى ربع زمين دانه مى خورند
هستند و نيستند و نهانند و آشكارند
در پيش ذوالجلال نه جسم و نه جوهرند (131)
لطيفه
شخصى از جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محسن قرائتى زيد عزهنقل كرد كه گفت از تلويزيون شنيدم كه ميگفت : روزى بچه اى را ديدم پشت در خانه اىايستاده و ناراحت است گفتم : بچه چرا اينجا ايستاده اى و ناراحتى ، گفت : مى خواهم زنگ درخانه را بزنم و قدم كوتاه است و نمى توانم ، گفتم اين كه ناراحتى ندارد، من برايتزنگ ميزنم گفت نه تو مرا بغل كن تا من خودم زنگ بزنم ، من او رابغل كردم و او زنگ در خانه را زد گفت حالا بيا تا با هم فرار كنيم ...
لطيفه
روزى به ناصرالدين شاه خبر دادند كه در شهر مردى شياد و كلاه بردارى پيدا شده استكه گوش آدمهاى زيرك را مى برد، از اين قرار آدمهاى ساده لوح حسابشان معلوم است شاهاز شنيدن اين خبر بسيار عصبانى شد، فورا دستور داد كه او را به هر قيمتى استدستگير كرده و به حضور بياورند، يك ساعت بعد مرد شياد دستگير شده و به بارگاهآوردند.
شاه تا چشمش به قيافه وى افتاد فرياد كردقبل از آنكه تو را به حبس ‍ بيندازم ميل دارم براى من تعريف كنى كه چطور گوش مردم رامى برى ؟ مرد شياد قيافه مظلومانه اى به خود گرفته و گفت : قربان با تعريفكردن منظورتان عملى نمى شود، شما بايد ابزار و ادوات يا ساده تر بگويم چاقوىگوش برى بنده را ببينيد تا از جريان كار من اطلاع پيدا كنيد، شاه گفت : كجاست ،ابزار و چاقوى گوش بريت را بيرون بياور ببينم ، مردك دوباره قيافه مظلومانه بهخود گرفته و جواب داد قربان متاءسفانه از ترس ‍ ماءموران شما همه اش را در آبريختم ، ولى اگر الان دو تومان به بنده مرحمت كنيد، عين آنها را از بازار خريده و بهشما نشان خواهم داد به شرطى كه ماءمورين شما همراه من نباشد، شاهقبول كرد فورا دستور داد كه دو تومان به او بدهيد، مردك وقتى كهپول را گرفت با وقار تمام از بارگاه خارج گرديد، ولى شاه هر قدر منتظر ماند ازمراجعتش خبرى نشد، ناچار براى دومين بار، عده اى را بهدنبال او فرستاد، ماءمورين پس ‍ از بيست و چهار ساعت جستجو او را در گوشه قهوه خانهاى پيدا كردند و به حضور شاه آوردند شاه با حالت غضب گفت : چرا ديروز مراجعهنكردى كو ابزار و چاقوى گوش برى تو،
شياد جواب داد قربان ديگر نشان دادن ابزار و چاقوى گوش برى لزومى ندارد زيرا منديروز با گرفتن دو تومان از شما عملا نشان دادم كه گوش ‍ مردم را چطور مى برم(132)
لطيفه
روزى عربى به ديار عجم آمد اتفاقا ماه محرم بود و همه جا مجالس ‍ عزاى حضرت امامحسين عليه السلام بر پا بود و غذا و طعام هاى چرب و شيرين و چاى و شربت مى دادند اوتعجب كرده و پرسيد چه ماهى است ؟ به او گفتند: ماه محرم الحرام است ، او رفت وسال بعد آمد ديد از عزادارى و تكيه ها و حسينيه ها و غذاهاى چرب و شيرين و چاى و شربتخبرى نيست و فقط در مساجد باز است و هيچ كس هيچ چيز نمى خورد، پرسيد اين چه ماهىاست ؟ گفتند: ماه رمضان المبارك است عرب گفت : سبحان الله بر عكس نامگذارى كرده اندبايد بگويند محرم المبارك و رمضان الحرام .
حج خانه خدا و حج صاحب خانه
شخص عارفى از اولياء خدا سالى اراده سفر حج نمود، پسرى داشت پرسيد پدرجان كجااراده دارى ، گفت : به زيارت خانه خدا مى روم ، پسرخيال كرد كه هر كس خانه خدا را ببيند خدا را هم مى بيند، گفت : پدرجان مرا نيز همراه خودببر، پدر گفت : تو را صلاح نيست ، پسر اصرار نمود، او هم ناچار پسر را بهدنبال خود به حج برد، تا به ميقات رسيدند احرام بستند و لبيك گويان بر حرمداخل شدند، به محض ‍ ورود، آن پسر چنان متحير شد كه فورا به زمين افتاد و روح ازبدنش ‍ بيرون رفت ، عارف دچار وحشت شده و مى گفت ، كجا رفت فرزند من و چه شد پارهجگر من ، از گوشه خانه خدا صدائى بلند شد، تو خانه را مى طلبيدى او را يافتى ، وپسر تو پروردگار و صاحب خانه را طلبيد او هم به مراد خويش رسيد، از هاتف غيبىصدائى شنيد كه او نه در قبر و نه در زمين و نه در بهشت است بلكه اوست (( ((فىمقعد صدق عند مليك مقتدر)))) او جايگاهش در نزد پروردگار است (133)
تربت امام حسين
مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى صاحب كتاب زهر الربيع گويد: چشمم ضعيف و كمديد شده بود، پس رفتم در كربلاء و در زير گنبد حضرت سيدالشهداء عليه السلامزيارت عاشورا را خواندم پس در روز دوم يا سوم كه در آنجا بودم وقتيكه زوار خارجشدند خدام روضه مطهره آن حضرت آنجا را جارو نمودند كه فرش پهن كنند من و جمعىديگر نرفتيم و در زير قبه آن حضرت مانديم پس يك مقدار گردى از جارو نمودن فرشهاپيدا شد من چشمهايم را باز نگاهداشتم تا از آن غبارها پر كنم پس وقتى كه چشمهايم رااز غبار زوار و خاكهاى قبه آن حضرت پر كردم و از روضه مطهره آن حضرت خارج شدمچشمهايم مانند چراغ نورانى گشته و تا حال هيچ دردى عارض من نشده و هيچ چشمهايم رامعالجه و درمان نكرده ام جز با غبار و تربت آن حضرت ، كه از تربت آن حضرت سرمهساخته و به داخل چشمم مى مالم .(134)
لطيفه
مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى گويد: در زمان ما يكى از صوفيه (كه به آنان پيرمى گويند) در اصفهان بود، براى من نقل كردند كه مردى پسر بچه اى آنان نمكى و زيباداشت ، او را آورد در نزد اين پير تا به او ورد و ذكر بياموزد و به او گفت : اين پسربچه غلام شما باشد تا به او ذكر تعليم نمائى .
پير به پسر بچه حجره اى داد و هر روز ورد و ذكر مخصوصى از صوفيان به او يادمى داد، پس چون خواست برخيزد قبضه اى از تسبيح چوبى خود را گرفت ، و گفت : مناستخار نمودم شب را در نزد تو بمانم استخاره ام خوب آمده ، پسر بچه براى او فرشىپهن نمود و هر كدام بر روى فرش خود خوابيدند، پس از آن به پسر گفت : دوبارهاستخاره كردم كه من با تو بر روى يك فرش بخوابم استخاره ام خوب آمده ، پسر فرش‍ پهن نموده و دو نفرى بر روى يك فرش خوابيدند سپس استخاره كرد كه با او معانقهكند، به پسر گفت : استخاره خوب آمد در اين هنگام پسر ساكت شد، سپس پير گفت مناستخاره كردم و از خدا طلب عفو نمودم ، كه در شكم تو نورى از نور خودم قرار دهماستخاره ام خوب آمد، وقتى كه پسر متوجه شد كه الان است كه ...با صداى بلند فريادزد كه به فريادم برسيد كه او به من قصد سوء دارد پس مردم آمدند و پسر را از نوراين پير صوفى خلاص كردند، و او را به نزد پدرش فرستادند، مردم از ديانت ريائىاو در شگفت شدند كه چه ظاهر خوبى داشت اما باطنش با شيطان بوده است .(135)
بهلول و ابوحنيفه
در كتابها نقل شده كه بهلول روزى به مسجد آمد ديد ابوحنيفه دارد درس مى دهد، و در ميانصحبتهايش گفت : امام صادق (ع ) چيزهائى مى گويد كه من از كلام او تعجب مى كنم .
1- مى گويد خداوند تبارك و تعالى موجود است ولى نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمىشود و آيا مى شود چيزى موجود باشد و ديده نشود اين نيست جز تناقض زيرا كه موجودبودن . ديده نشدن تناقض دارد.
2- مى گويد شيطان در آتش عذاب مى شود، با اينكه شيطان از آتش ‍ خلق شده ، پسچگونه چيزى عذاب مى شود با همان چيزى كه از آن آفريده شده .
3- باز امام صادق مى گويد هر كارى كه بندگان خدا انجام مى دهند خودشان آن را انجاممى دهند خدا انجام نمى دهد، با اين كه آيات دلالت دارد كه خدا همه كارها را انجام مى دهد.
بهلولهنگامى كه اين مطالب را از ابوحنيفه شنيد كلوخى برداشت و به مغز ابوحنيفه زد، در اينهنگام خون به ريش و صورت ابوحنيفه جارى شد ابوحنيفه به سرعت پيش خليفه رفت واز بهلول شكايت كرد، بهلول را حاضر كردند و از او علت اينعمل را جويا شدند، بهلول به خليفه گفت : او مى گويد كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام در سه مسئله اشتباه نموده .
1- ابوحنيفه خيال مى كند هيچ كارى فاعلى ندارد جز خداىمتعال ، بنابر اين زخم سر او كار خدا است و من تقصيرى ندارم .
2- او مى گويد هر چيزى كه موجود است بايد ديده شود پس اين درد هم اكنون در سر اوموجود است با اينكه احدى او را نمى بيند.
3- او از خاك خلق شده و اين كلوخ هم از خاك است و اوخيال مى كند جنس همجنس خود را عذاب نمى كند و هيچ جنسى به جنس خود شكنجه نمى شودپس چرا او از اين كلوخ اظهار درد و سوزش ‍ مى كند.
خليفه وقتى كلام بهلول را شنيد به شگفت آمد و او را از دست ابوحنيفه آزاد نمود.(136)
لطيفه
يكى از بزرگان شام كه در اصفهان بود نقل كرد، مردى ازاهل شام بر من وارد شد من او را روزى با خود به حمام بردم و در حمام مردى ازاهل اصفهان بود، پس عرب شامى بادى صدادار از خود خارج نمود، پس ‍ من بر او فريادزدم كه اين چه كارى بود كردى ؟ او گفت : اى برادر ما به زبان عربى ضرطه خارج مىكنيم و آنها عجم هستند و زبان ما را نمى فهمند، همانطور كه ما زبان آنانرا نمى فهميم .
سلمان فارسى و تكلمش با مردگان
در بحارالانوار مجلسى و در مناقب شاذان بن جبرئيلاز اصبغ بن ثباته است كه گفت : روزى با سلمان فارسى بودم كه امير مدائن بود درزمان خلافت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و مريض شد، بمرضى كه به همان مرض وفاتيافت ، هنگامى كه مرض او شديد شد، گفت : اى اصبغ شنيدم كهرسول خدا (ص ) بمن فرمود: اى سلمان هنگامى كه وفات تو برسد مرده اى با تو سخنخواهد گفت ، و من خواستم بدانم كه آيا و فاتم نزديك شده ؟ اصبغ گفت :حال به چه چيزى دستور مى دهى تا انجام دهم ؟ فرمود: تختى بياور كه مرا بوسيله آنبه قبرستان ببرى ، گفت به چشم ، اطاعت مى شود پس هر چه دستور داده بود انجام داد،تا او را به طرف قبله در ميان قبرها گذاشت حضرت سلمان صورت به طرف قبله نمود وگفت : سلام بر شما اى اهل عرصه بلا، سلام بر شما اى محجوبين از دنيا، سلام بر شمااى كه آرزوها غذاى شما شد، سلام بر شما اى كه زمين لحاف و پرده شما شد سلام برشما اى كه رسيديد به اعمالتان در دار دنيا سلام بر شما اى منتظران نفخه صور و اىمنتظران قيامت .
شما را بخدا و پيغمبر(ص ) قسم مى دهم كه آيا كسى هست كه جواب مرا بدهد؟ من سلمانفارسى غلام و عبد پيغمبرم ، ناگهان مرده اى از قبر خود جواب او را داده ومشغول تكلم شد وگفت : سلام بر شما و رحمت خدا و بركانش بر شما باد، اىاهل فنا و اى كسانى كه مشغول دنيا شده ايد، من كلام تو را شنيدم و در جواب آماده هستم پسهر چه خواهى سئوال كن خدا ترا رحمت كند.
حضرت سلمان گفت اى ناطق بعد از مرگ ، و اى صحبت كننده پس از حسرت فوت ، آيا تواز اهل بهشتى و يا اهل آتش ، گفت اى سلمان من از آنهايى هستم كه خدا بر من انعام فرمودبسبب عفو و كرمش مرا بخشيد، و مرا به وسيله رحمتشداخل بهشت نمود، سلمان به او گفت : اى بنده خدا براى من مرگ را توصيف كن كه چگونهآن را يافتى ؟ و چه از آن مشاهده نمودى ؟ گفت : اى سلمان به خدا سوگند، بدن انسان راقيچى كنند و قطعه قطعه نمايند بهتر است از سختى جان كندن ،
بدان كه من در دنيا از كسانى بودم كه خداى تعالى خير و نيكى را به من الهام نمود و منعمل نمودم ، زيرا واجبات را به جاى آورده و قرآن تلاوت مى كردم و به پدر و مادر خودنيكى مى نمودم و از گناهان كبيره و از حرامها اجتناب مى كردم ، و روزىحلال را طلب مى نمودم ، و از سئوال نمودن از مردم ترس و واهمه داشتم .
پس هنگامى كه در بهترين حالات و خوشترين اوقات بسر مى بردم ، ناگهان مريض شدهو در مرض خود ماندم تا مرگم فرا رسيد، و شخص ‍ عظيم الخلقه با هيئتى خوفناك بر منوارد شد و ايستاد كه نه بسوى آسمان بالا مى رفت و نه به زمين فرو مى رفت ، پساشاره نمود به چشم كور شد، و به گوش اشاره كرد كر شد، و به زبانم اشاره نمودلال شد، پس ‍ به او گفتم تو كيستى اى بنده خدا كه مرا ازاهل و فرزندانم جدا نمودى ؟ گفت من فرشته مرگم آمده ام تا روح تو را بگيرم چون مدتتو سر آمده و مرگ تو فرا رسيده پس روح را از بدنم گرفت ، و روح را به سختى ازبدنم گرفت تا اينكه روح به سينه ام رسيد، و پس از آن يك اشاره اى نمود كه اگربه كوهها اشاره كرده بود از وحشت متلاشى مى شد، پس روح مرا از عرنين بينى ام گرفتو گريه و ناله از اهل و عيال من بلند شد و خبر مرگم به همسايه ها و دوستان رسيد و هرچه انجام مى شد و گفته مى شد من عالم به آن بودم .
پس هنگاميكه صدا و ناله خويشان من بلند شد، ملك الموت با غضب متوجه آنها شد و گفت :چرا گريه مى كنيد، به خدا قسم من به اين ظلم نكردم تا گريه نمائيد و صيحه بكشيدزيرا مدت و عمر و رزق او به پايان رسيده و رفت پيش خداى خود، ما و شما از يكپروردگاريم ، هر چه خواست درباره ما حكم مى كند و او بر هر چيز توانا است ، پس اگرصبر نموديد دارى اجر و پاداش هستيد، و اگر بى تابى كرديد گناهكاريد، چقدر من بهشما رجوع مى كنم و جان پسران و دختران و پدران و مادران شما را مى گيرم ، پس او ازپيش من رفت و روح بالاى سرم بود نگاه مينمود به من تاغسل دهنده آمد و لباس را از تنم بيرون آورد و شروع نمود درغسل دادنم پس روح ندا داد اى بنده خدا با بدن ضعيف مدارا كن به خدا قسم خارج نشدم ازرگى مگر اينكه آن قطع شد به خدا سوگند اگرغسل دهنده حرف او را مى شنيد از شدت ترس هيچگاه او راغسل نمى داد.(137)
چشم و نظر حق است
در كتاب طب ائمه از امام صادق عليه السلام نقل شده : كه كسى كه از برادر دينى اشخوشش آيد بسم الله يا الله اكبر بگويد زيرا چشم زدن و نظر تنگى حق است ، و بازفرمود: اگر قبرها براى شما شكافته شود هر آينه خواهيد ديد كه بيشتر مردگان شمابا چشم زدن از دنيا رفته اند زيرا چشم و نظر حق و درست است آگاه باشيد كهرسول خدا(ص ) فرمود: كسى كه از برادر دينى و رفيقش خوشش آيد ذكر خدا را برزبان جارى سازد پس اگر مشغول ذكر خدا شد به او ضرر نرسد و در مكارم از ابن خلادنقل شده كه گفت : با حضرت امام رضا عليه السلام در خراسان بودم ومسئول خريد براى او بودم پس به من فرمود شيشه اى براى من بخر براى او خريدم وآن حضرت به آن نظر افكند و خوشش آمد و به من فرمود: اى معمر همانا قطعا چشم و نظرحق و گيرا است ، در كاغذى بنويس (( حمد وقل هو الله احد و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق و آية الكرسى )) را و درغلاف اين شيشه قرار بده و فرمود:
چشم و نظر حق است و بر خود و بر غير خود ايمن نباش پس اگر از چشم زدن ترسيدىسه مرتبه بگو: (( ماشاء الله لا قوة الا بالله العلى العظيم ، ))
و باز فرمود:
اگر كسى از برادرش خوشش آمد بگويد مبارك باشد، و خدا به تو خير و بركت دهدزيرا چشم و نظر حق است .
و پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
اگر بنا بود چيزى بر قضا و قدر سبقت گيرد آن چشم و نظر است كه بر قضاء و قدرسبقت مى گيرد.
و امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: كسى به چيزى نمى گويد به به يابه كسىنمى گويد خوشا به حال تو مگر اينكه آن روز براى او روزى نحس و شر خواهدشد.(138)
لطيفه
سلطان محمد خوارزم شاه پادشاه متصلبى و سنى متعصبى بود، چون به سبزوار رسيددستور قتل عام داد چون شنيده بود اينان شيعيان متعصبى هستند بطوريكه به حكم مصلحت همحاضر نيستند نام يكى از خلفاى سه گانه را بر خود نهند، گفت : سه روز مهلت مى دهم، اگر يك تن همنام يكى از خلفا را تحويل داديد از حكمقتل عمومى صرف نظر مى كنم و گرنه اجراء خواهد شد.
در آغاز خوشحال شدند كه از مدت مهلت استفاده مى كنند و چند نفر همنام خلفاء معرفىخواهند كرد، ولى چون وارد عمل شدند، ديدند هيچكس حاضر نيست نام عاريتى بر خودبگذارد، و مصلحت را كه بر وفق تقيه جان بقيه را حفظ كند در شهر كسى را نجستند، بهاطراف رفتند، قضاء را در يك فرسخى شهر، دهى بود. در تون حمام ده مردى را كه ازچشم كور و ازگوش كر و از پا و دست شل و فلج بود، و خلاصه جسدى شبيه به ذوىالارواح ديدند، پيدا كردند.
به او پيشنهاد كردند كه به حكم مصلحت براى چند دقيقه نزد پادشاه سنى اقرار كند كهنام وى عمر است ياعثمان يا ابوبكر، نسبت به دو اسماول به هيچ قسم حاضر نشد ولى عاقبت به قبول اسم ابوبكر، تن در داد و راضى شدكه به نام ابوبكر را بر خود ببندد و شهرى را از نابودى رهائى بخشد.
تخته پاره اى آوردند و او را بر آن تخت انداخته (و القينا على كرسيه جسدا) با سلام وصلوات به حضور خوارزمشاه آمدند، چون آن منظره را ديد بخنديد و گفت جز اين ابوبكرىنداشتيد؟ گفتند: پادشاه جهان بسلامت باد آب و هواى سبزوار جز اين ابوبكر نپرورد، وگوئى پرورش ‍ ابوبكر را هوائى ديگر بايد، اين داستان را مولوى در مثنوى آورده است، دوستان مولانا اين شعر را به صورت مثل مى آورند.
سبزوار است اين جهان كج مدار
ما چو بوبكريم در وى خوار و زار
تو ابوبكرى مجو در سبزوار
يا كلوخ خشك اندر جويبار
اكنون آن ده موجود است و به نام ده نام معروف است (139)
اى خوشا
اى خوشا باعقل بازوى توانا داشتن
الفت و همصحبتى با شخص دانا داشتن
حاصل امروز را با خرمى كردن حصاد
تخم سبزى هم براى روز فردا داشتن
اندرين پيچ و خم دشوار سطح زندگى
تكيه بر ايمان و بر خلاق يكتا داشتن
جسم را آراستن با زيب تقوى و عفاف
روح را زآلودگى پاك و مصفا داشتن
در پس چشمان ظاهر بين نورانى سر
در ضمير و قلب هم ، چشمان بينا داشتن
گر زظلمت مى هراسى روز مى بايد ترا
شمع پر نورى براى شام يلدا داشتن
عمر كوته را غنيمت دان كه شرط عقل نيست
ايمنى بر چرخ دون و كيد دنيا داشتن
روزى خود را در آوردن زكام اژدها
به كه پيش دون صفت دست تمنا داشتن
وقت تعيين رفيق و انتخاب دوستان
بس خطا باشد نظر بر حسن و سيما داشتن
پيكر خود كن مزين با لباس معرفت
فخر نبود جامه الوان و ديبا داشتن
وارهاندن خاطرى را از فشار زندگى
خوشتر است از تخت نوشروان و دارا داشتن
خاو را در كسب دانش كوش بس نبود ترا
طبع چون آب روان و نطق گويا داشتن (140)
تن آدمى از سعدى
تن آدمى شريف است به جان آدميت
نه لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمى بچشم است و دهان و گوش و بينى
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حيوان خبر ندارد زجهان آدميت
به حقيقت آدمى باش و گرنه مرغ باشد
كه همين سخن بگويد به زبان آدميت
اگر اين درنده خوئى طبيعت بميرد
همه عمر زنده باشى بروان آدميت
مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى
كه فرشته ره ندارد بمكان آدميت
رسد آدمى به جائى كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت
طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت
بدرآى تا به بينى طيران آدميت
نه بيان فضل كردم كه نصحيت تو گفتم
هم از آدمى شنيدم بيان آدميت

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation