بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز, حاج شیخ مرتضى احمدیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAVAHE01 -
     JAVAHE02 -
     JAVAHE03 -
     JAVAHE04 -
     JAVAHE05 -
     JAVAHE06 -
     JAVAHE07 -
     JAVAHE08 -
     JAVAHE09 -
     JAVAHE10 -
     JAVAHE11 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

لطيفه

يك خرى را به عروسى خواندند
خر بخنديد و شد از قهقه سست .
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربى نيز ندانم بدرست .
بهر حمالى خوانند مرا
كآب نيكو كشم و هيزم چست .(39)
دفع بى اختيار بودن ادرار در مردان پروستات
در مجمع الدعوات آمده كه پوست دوم گردو را آرد كرده هر روز تا دومثفال جهت تقطير البول مفيد است و پوست بيضه مرغ را بريان كرده و بخورد جهت ،تقطير البول مفيد است .
و اگر بول در هواى سرد بى اختيار آيد، از سردى خواهد بود، نيم سير سپندان با هموزن آن قند و روغن گاو حلوا كرده و تا سه روز بخورد نافع خواهد بود.
و يا نيم سير كنجد سياه را با شكر سرخ يك هفته در وقت در خواب خوردن مفيد است و اگربول در هواى گرم باشد از گرمى است ، دو درم و نيم ، گشنيز خشك را، آرد كرده و دوبرابر آن شكر سرخ ، يك هفته بخورد نافع باشد، و همچنين نيم درم تخم شاه اسفرم بايك مثقال شكر در شب بخورد مفيد است ، و به جهت سلسالبول و تقطير بول اين دواها مفيد است بلوط پوست كنده حرف و مر و تخم سداب هر يكيكدرم ، كندر حب الاس ، جوز بويا، بسباسه ،قرنفل ، هليلج ، هر يك دو درم ، سعد و سونيزهل از هر يك سه درم ، انجير خشك ، بسر شند قدر شربت از سهمثقال ، تا پنج مثقال .
جهت باز شدن مجراى ادرار
در مجمع الدعوات كبير است : كه به جهت حبس شدن ادرار به تجربه رسيده كه شپش زندهرا در سوراخ احليل بدوانند بزودى مجرا باز مى گردد.
و صاحب كتاب تحفة المؤ منين مير محمد مؤ من طبيب ذكر نموده كه اين تركيب را دار وداء اعظمنام نهادم و از جمله اسرار، به جهت آكله و زخمهاى دهان و گلو و قضيب و ساير اعضاء وقطع خون از جراحات و رويانيدن گوشت ، و منع ورم قروح ، و انصباب مواد آزموده است .
موى سوخته گلنار، شاخ گاو كوهى ، اگر نباشد استخوان سوخته ، برگ عناب ،گل ارمنى از هر يك جزء كند، و سفيد آب قلعى ، توتياى شسته كرمانى ، از هر يك يك جزوكوفته ، از حرير گذرانيده و استعمال نمايند، و اگر به اندازه دو دانگ افيون مخلوطكرده با سفيدى تخم مرغ سرشته ، فتيله بسازد و در مجراىبول بگذارند، در مسكن درد و رفع سوزش نظير ندارد.(40)
جهت قبض البول
هر يك سير خشت را با زهره حل كند و فتيله كرده و بصورت شياف در آورد و در ذكر كندمحل ادرار باز شود، اما بايد در آنجا بماند تا آب شود، و اگر باز نشود يك بار ديگرچنين كند تا باز شود، و نيز سرگين موش را به همين طريق فتيله كند نافع است .(41)
اشعارى از ابو سعيد ابوالخير
اشعارى از شاعر نامى ابوسعيد ابوالخير خراسانى كه در حاشيه مجمع الدعوت است وبراى هر كدام خواصى ذكر كرده است .
جهت گشايش كارها به اسم يا فتاح
اى خالق ذوالجلال اى بار خداى
تا چند روم در به در و جاى به جاى .
يا خانه اميد مرا در بر بند
يا قفل مهمات مرا در بگشاى .
به اسم افوض امرى الى الله بخوانيد
الله به فرياد من بيكس رس
لطف و كرمت تمام عالم را بس .
هر كس به كسى و حضرتى مى نازد
جز درگه تو ندارد اين بى كس ، كس .
جهت وسعت رزق و دفع عسرت
يا رب زقناعتم توانگر گردان
بر نور يقين دلم منور گردان .
اسباب من سوخته سر گردان
بى منت مخلوق ميسر گردان .
جهت وصول مهمات به اسم يا كافى المهمات
اين رباعى را در هر سحر بعد از نماز شب بخواند، آنچه حاجت دارد انشاء الله روا شودبه تجربه هم رسيده است .
در هر سحرى با تو همى گويم راز
بر حضرت تو همى كنم رازو نياز.
بى منت بندگانت اى بنده نواز
كار من بيچاره درمانده بساز.
جهت گشايش كارها
اى آنكه بملك خويش پاينده توئى
در ظلمت شب صبح نماينده توئى .
كار من بيچاره قوى بسته شده
بگشاى خدايا كه گشاينده توئى .
جهت وسعت رزق به عدد اسم على كه صدوده است
اى كرده تو را خدا ولى ادركنى
اى كرده تو را نبى وصى ادركنى .
دستم تهى و لطف تو بى پايان است
يا حضرت مرتضى على ادركنى .
جهت گشايش به اسم يا خالق الخلق
اى خالق خلق رهنمائى بفرست
اى رازق رزق در گشائى بفرست .
كار من بيچاره گره در گره است
رحمى بكن و گره گشايى بفرست .
رباعيات مناجات از ابوسعيد ابوالخير
يا رب ز گناه زشت خود منفعلم
وز فعل بد و خوى بد خود خجلم .
فيضى بدلم ز عالم غيب رسان
تا محو شود خيال باطل ز دلم .
اى زلف مسلست بلاى دل من
اى لعل لبت گره گشاى دل من .
من دل بتو داده ام براى دل تو
تو دل بكسى مده براى دل من .
جانم بلب از لعل خموش تو رسيد
از لعل خموش لب نوش تو رسيد.
گوش تو شنيده ام كه دردى دارد
درد دل من مگر بگوش تو رسيد.
افعال بدم ز خلق پنهان مى كن
دشوار جهان بر دلم آسان مى كن .
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچه ز كرم تو مى سزد آن مى كن .
يارب بگشا گره ز كار من زار
رحمى كه زخلق عاجزم در همه كار.
جز درگه تو كى بودم درگاهى ؟
محروم از اين در نكنم يا غفار.
گر من گنه جمله جهان كردستم
عفو تو اميد است كه گيرد دستم .
گفتى كه بروز عجز دستت گيرم
عاجزتر از اين مخواه كاكنون هستم .
دارم گنهى زقطره باران بيش
از شرم گنه فكنده ام سر در پيش .
آواز آمد كه غم مخوراى درويش
تو در خور كنى و ما در خور خويش .
اى جمله بى كسان عالم را كس
يك جو كرمت تمام عالم را بس .
من كسم و تو بى كسان را يارى
يا رب تو بفرياد من بيكس رس .
رباعيات مناجات از خواجه عبدالله انصارى
آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند.
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند.
يارب زتو آنچه من گدامى خواهم
افزون زهزار پادشاه مى خواهم
هر كس بدر تو حاجتى مى طلبد
من خود به جهان از تو ترا مى خواهم
عيب كس مكن
اندر ره حق تصرف راز مكن
چشم بد خود به عيب كس باز مكن .
سر همه بندگان خدا داند و بس
در خود نگر و فضولى آغاز مكن .(42)
مزاحهاى نعيمان
ابن ابى الحديد ميگويد: بر حسب آنچه در احاديث صحاح و آثار مستفيضه رسيده است ،رسول خدا(ص ) خود مزاح مى فرمود، و همه از آن حضرت روايت كرده اند كه ميگفت : ((((انى لاامزح و لا اقول الاحقا)) )) من مزاح و شوخى نميكنم و جز حق نمى گويم .
و بعد از نقل جند مثال از مزاحهاى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد: نعيمان بنعمر از اهل بدر بسيار مزاح ميكرد و مى خنديد و ميخنداند، حضرترسول فرمود: (( ((يدخل الجنة و هو يضحك )))) نعيمان با لب پر خنده وارد بهشتميشود.
نعيمان و سويبط بن عبد العزى و ابوبكر دوسال پيش از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله به تجارت (شام ) بيرون رفتند،خواروبار آنها در دست سويبط بود و هرگاه نعيمان خوردنى مى خواست ، سويبط به اومى گفت : باش تا ابوبكر هم بيايد.
روزى گذرشان به كاروانى از نجران افتاد، پس نعيمان آنها رفت و سوييط را به عنوانغلامى ، به ده شتر جوان به آنها فروخت و گفت : اين غلام رشيد و زبان آور است و بسابگويد كه من آزادم و غلام نيستم ، اگر حرف او را باور خواهيد كرد ازاول بگذريد، گفتند: مانعى ندارد.
پس آمدند و سوييط را با عمامه اى كه به گردنش انداختند كشيدند و بردند، چونابوبكر آمد و از كار نعيمان آگاه شد، رفت و سوييط را گرفت و شترهاى نجرانى ها رابه آنها پس داد، رسول خدا و اصحابش يك سال از اين قضيه مى خنديدند.
باز از شوخى هاى نعيمان
روزى عربى ظرف عسلى به نعيمان فروخت ، نعيمان آن عرب را باعسل به خانه عايشه برد و گفت : اين ظرف عسل را بگيريد و عرب را آنجا گذاشت و رفت، خانواده رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم تصور كهعسل را نعيمان خريده و هديه آورده است .
آن عرب كه پول عسل خود را مى خواست مدتى بر در حجرهرسول خدا نشست و چون خبرى نشد فرياد كرد كه اگرپول عسل را نمى دهيد، خود آن را مرحمت كنيد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله قضيه را دانست كه نعيمان مزاح كرده است وپول عسل را داد و بعدا به نعيمان فرمود: چرا اين كار را كردى ؟ نعيمان گفت : يارسول الله دانستم كه شما عسل را دوست داريد و آن عرب همعسل خوبى داشت حضرت خنديد و او را توبيخ نفرمود.
مزاح ديگر نعيمان
ابن اثير در كتاب اسد الغابة مى گويد: از ربيعه بن عثماننقل شده كه گفت : يك نفر عرب بيابانى نزدرسول خدا شرفياب شد، شتر خود را بر در مسجد خواباند و خود به مسجد رفت ، پسبعضى از اصحاب رسول خدا(ص ) به نعيمان گفتند: چندى است كه گوشت شتر نخوردهايم چه خوب بود شتر اين عرب را مى كشتى تا گوشت آن را مى خورديم وپول آن را رسول اكرم مى داد.
نعيمان شتر را نحر كرد، عرب بيابانى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد و خانه دخترعموى خود ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب كه به اشاره يكى از اصحاب كه فرياد مىزد يا رسول الله من او را نديدم كجا رفت ولى با انگشت او را نشان مى داد، پيدا كرد پساو را بيرون آورد و فرمود اين چه كارى است كه كردى ؟ عرض كرد: آقا همانهائى كه جاىمرا به شما نشان دادند به اشتهاى گوشت ، مرا به اين كار مجبور كردند حضرترسول اكرم (ص ) دست به سر و روى او مى كشيد و مى خنديد وپول شتر عرب را خود پرداخت .
باز مزاح ديگر نعيمان
در سفينة البحار نقل شده است كه روزى مخرمة بننوفل كه نابينا شده بود فرياد مى كرد: ((الارجل يقودنى فابول )) يعنى آيا كسى نيست كه دست مرا بگيرد و به جاى خلوتىببرد تا ادرار كنم ؟ نعيمان دست او را گرفت و به كنار مسجد برد و گفت : اينجا بنشين وبول كن .
مخرمه كه نابينا بود، به تصور اينكه او را از مسجد بيرون برده است ، همانجابول كرد فرياد اهل مسجد بلند شد كه چه مى كنى ؟ مخرمه شرمنده شد و گفت : كى دستمرا گرفت ؟ گفتند: نعيمان ، گفت : به خدا قسم كه او را با همين عصاى خود مى زنم ،نعيمان شنيد و نزد مخرمه آمد و گفت : مى خواهى نعيمان را به تو نشان دهم ؟
مخرمه گفت : بلى ، نعيمان ، مخرمه را آورد نزديك عثمان كهمشغول نماز بود و گفت : نعيمان همين است ، مخرمه عصا را با دو دست محكم گرفت و برسر عثمان كوبيد (سراو شكافت ) مردم فرياد كردند كه امير المؤ منين را مى زنى ! بازشرمنده شد و گفت : چه كسى مرا به اينجا آورد؟ گفتند: نعيمان ، گفت : ديگر با او كارىندارم .
ابن حجر در اصابه جلد سوم صفحه 540 مى گويد: هيچ متاعى تازه و نوبرى به مدينهنمى آمد مگر اينكه نعيمان مقدارى از آن را مى خريد و نزدرسول خدا(ص ) مى برد و هديه مى كرد و چون فروشنده طلبپول او را مى كرد فروشنده را نزد رسول خدا(ص ) مى آورد و مى گفت پولش ‍ را به اينشخص بدهيد، حضرت مى فرمود: مگر آن را به ما هديه نكردى ؟ مى گفت : به خدا قسمپول آن را نداشتم و از طرف ديگر هم دوست داشتم كه آن راميل بفرمائيد، حضرت مى خنديد و پول آن را مى داد.(43)
انسان بايد خندان باشد
ابن ابى الحديد در جلد يك صفحه 116 مى نويسد كه در خبر آمده است كه روزى يحيىعليه السلام حضرت عيسى متبسم و خندان بود، حضرت يحيى گفت : (( ((مالى اراك لامياكانك آمن )) )) چه شده كه تو را در حال لهو و خوشى مى بينممثل اينكه تو (از عذاب خدا) ايمن هستى ، حضرت عيسى عليه السلام گفت : (( ((مالىاراك عابسا كانك ايس )) )) تو را چه شده كه تو را عبوس و غمگين مى بينممثل اينكه (از رحمت خدا) ماءيوسى ؟ لذا گفتند: ما نمى رويم تا وحىنازل شود پس خدا به آن دو وحى فرمود: (( ((احبكما الى الطلق البسام احسنكما ظنابى)) )) بهترين شما دو تا در نزد من آن كسى است كه چهره اش متبسم و خندان باشد و بهمن خوش گمانتر باشد.(44)
در قيامت علوم فايده اى ندارد
گونيد جنيد (كه يكى از دانشمندان است ) را پس از مرگش در خواب ديدند، به او گفتهشد خدا با تو چه كرد؟ جنيد گفت : آن درسها غائب شد و آن عبارات از بين رفت ، و اين همهعلوم فايده اى نبخشيد، آنچه كه بما فايده بخشيد همان چند ركعت نمازى بود كه در سحرخواندم .(45)
خود سازى و نيل به مقامات معنوى
نخستين گام متنبة شدن است و آن بيدارى از چرت غفلت است ، پس از آن توبه است وتوبه يعنى بازگشت به خدا، پس از آنكه از او فرار كرده اى ؟، بعد ورع و تقوا است ،لكن ورع اهل شريعت دورى از حرامها مى باشد و ورعاهل طريقت دورى از شبهات و مكروهات است ، و بعد از محاسبه است و آن حساب كردن ورسيدگى و اعمالى است كه از انسان صادر شده كه محاسبه بين خودش و بين نفسش ومحاسبه بين خودش و بين افراد بشر است ، بعد مقام اراده مى باشد و آن رغبت در رسيدنبه مراد و مقصود، با زحمت زياد مى باشد پس از آن مقام زهد است و آن ترك دنيا است وحقيقت زهد دورى جستن و بيزار بودن از غير مولى (خدا) است .
پس از آن مقام فقراست ، و آن خالى كردن دل است همچنانكه دست خود را ازمال دنيا خالى كرده اى ، و فقير كسى است كه از بى پولى قادر بر هيچ چيز نيست .
و بعد مقام صدق است و آن مساوى بودن ظاهر و باطن است و بعد از آن صبر است كه آنواداشتن نفس است بر چيزهائى كه از آنها بدش مى آيد بعد مقام رضا به مشكلات يعنىراضى به قضاء و بلا خدا و آن لذت بردن از بلاهاست بعد مقام اخلاص است كه آن خارجكردن خلق است از معامله حق و پس از آن مقام توكل است و آن تكيه كردن در همه امور بهخداوند سبحان است با علم به اينكه خيرش در آن است كه خدا براى او اختيار كرده است .
(( قال فى المنازلالسائرين : فاما قسم البدايات فهو عشرة ابواب : اليقظة و التوبة و المحاسبة والانابة و التفكر و التذكر و الاعتصام و انوار الرياضة و السماع ، و قد شرحهكمال الدين عبد الرزاق القاشانى و هو من انفس كتاب الفن ، و فى البحار عن الصادقعليه السلام قال : التوبة حبل الله تعالى و مدد عنايته و لابد للعبد من مداومة التوبةعلى كل حال و كل فرقة من العباد لهم توبة فتوبة الانبياء متن اضطراب السر، و توبةالاصفياء من التنفس و توبة الاولياء من تلوين الخطرات و توبة الخاص ‍ منالاشتغال بغير الله تعالى و توبة العالم من الذنوب ، وتفصيل المقامات فى محله .))
اسلام آوردن مجوسى
يك مجوسى اسلام آورد، پس هنگامى كه دوستانش به ديدنش آمدند به او گفتند: اسلام راچگونه يافتى ؟ گفت : تعجب كردم از اين جهت كه هر كسىداخل دين اسلام شد سر ذكرش را مى برند و كسى كه از اسلام خارج شد گردنش را مىبرند.(46)
در كتاب بستان الادباء گفته است كه در مدينه زنى بود كه چشمش به هر چه مى افتاداثر مى كرد و او را از بين مى برد پس بر اشعب كه درحال جان دادن بود وارد شد، در حالى كه او با صداى ضعيف با دخترش حرف مى زد و مىگفت : دخترم ، اگر من مردم براى من گريه و شيون مكن ، چون تو داد و فرياد مى كنى ومى گويى آه پدرم ، و اگر بخواهى بگويى كه براى نماز و روزه و فقه و قرآنگريه مى كنم تو را تكذيب مى كنند و مى فهمند كه دروغ مى گويى ، و به من لعنت مىكنند در اين هنگام يك مرتبه اشعب متوجه شد و زن را ديد و رو از آن برگردان و صورتخود را با آستينش پوشاند و گفت : اى فلانة ، تو را به خدا قسم مى دهم كه از من خوشتنيايد مگر صلوات بر پيامبر بفرستى ! آن زن در جواب گفت : از چه چيز تو خوشمبيايد كه چشم من به تو اثر كند، تو كه در آخرين لحظه زندگى هستى و رمقى بيش ازتو نمانده كه بميرى ، اشعب گفت : من خودم مى دانم ، ولى مى ترسم بگوئى چه قدرآسان جان مى دهد، پس ‍ جان كندنم شديد و سخت شود، آن زن در حالى از پيش او رفت كهبه او فحش مى داد همه افرادى كه اطراف او بودند مى خنديدند، حتى زنان و فرزندان اوو در همين حال او مرد.(47)
لطيفه
شيخ بهائى گويد: شبيه به اين داستان اين حكايت كه از نادره عجم ملاصنوفنقل شده كه در هنگام جان دادنش شخص بدى را بالاى سر او آوردند كه قرآن بخواند،وقتى قرائت قرآن را بالاى سر او طول داد، ملاصنوف به او گفت : بس كن من مردم ، و همانوقت جان داد.
اين قدر اين كلمات زيبا است كه مى خواستم فقط معنايش را بياورم ولى حيفم آمد كه متنعربى آن را نياورم .
(( من التوراة : من لم يرض بقضائى ، لم يصبر على بلائى ، و لم يشكر نعمائى ،فليتخذ ربا سوائى ، من اصبح حزينا على الدنيا فكانما اصبح ساخطا على من تواضعلغنى لاجل غناه ذهب ثلثا دينه .
يابن ادم : ما من يوم جديد الاياءتى اليك من عندى رزقك ، و ما من ليلة جديدة الا و تاءتىالملائكة من عندك بعمل قبيح ، خيرى اليك نازل و شرك الى صاعد.
يا بنى ادم : اطيعونى بقدر حاجتكم الى ، و اعصونى بقدر صبركم على النار، و اعملواللدنيا بقدر لبثكم فيها، و تزودواللاخرة بقدر مكثكم فيها.
يا بنى ادم : زارعونى و عاملونى و اسلفونى ، اربحكم عندى ما لاعين رات ، و لا اذن سمعتو لاخطر على قلب بشر.
يا بن ادم اخرج حب الدنيا من قلبك ، فانه لايجتمع حبى و حب الدنيا فى قلب واحد ابدا.
يا بن ادم : اعمل بما امرتك ، وانته عما نهيتك ، اجعلك حيا لاتموت ابدا.
يا بن ادم : اذا وجدت قساوة فى قلبك ، و سقما فى جسمك و نقيصة فى مالك و حريمة فىرزقك ، فاعلم انك قد تكلمت فيها لايعنيك .
يا بن ادم : اكثر من الزاد، فالطريق بعيد، و خففالحمل فالصراط دقيق ، و اخلص العمل فان الناقد بصير، و اخر نومك الى القبور، وفخرك الى الميزان ، و لذاتك الى الجنة ، و كن لى اكن لك ، و تقرب الى بالاستهانةبالدنيا تبعد عن النار.
يابن ادم : ليس من انكسر مركبه ، و بقى على لوح فى وسط البحر باعظم مصيبة منك ،لانك من ذنوبك على يقين ، و من عملك على خطر.(48) ))
از تورات نقل شده است كه : كسى كه به قضاء و قدر من راضى نشود و بر بلاى منصبر نكند و شكر نعمتهاى مرا نكند، پروردگارى غير از مرا بايد انتخاب كند (يعنى دراين صورت من خداى او نيستم ) كسى كه شب را به صبح آورد در حالى كه براى دنياىخود محزون باشد، مثل اين است كه شب را به صبح آورده در حالى كه بر من خشمگين استكسى كه در برابر ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند، دو ثلث دينش را از دستداده است .
اى فرزند آدم : هيچ روز جديدى نمى آيد جز اينكه رزق و روزى تو از طرف من به تو مىرسد، و هيچ شب جديدى نيست جز اينكه ملائكه من از توعمل قبيح و زشت را به ثبت مى رسانند، خير من هميشه به سوى تونازل مى شود و شر تو به سوى من بالا مى آيد.
اى فرزند آدم : به اندازه اى كه من نياز دارى اطاعتم كن ، و به اندازه صبرتان بر آتش ،معصيت و نافرمانى مرا كنيد، و براى دنيا به اندازه ماندنتان در آنعمل و كارى كنيد و براى آخرت به اندازه ماندنتان در آخرت زاد و توشه بر گيريد.
اى فرزند آدم : مزارعه و معامله سلف با من كنيد سودى دهم به شما كه هيچ چشمى نديده وگوشى نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور نكرده .
اى فرزند آدم : محبت دنيا را از دلت بيرون كن ، چون هيچگاه محبت من و محبت به دنيا در يكدل يك جا نگيرد.
اى فرزند آدم : به آنچه كه به تو دستور داده امعمل كن ، و از آنچه كه تو را از آن نهى كرده ام دست بردار تا ترا زنده ابدى قرار دهم ،كه هيچگاه نميرى (يعنى اگر هم مردى ذكر و يادت هميشه بر سر زبانها باشد.
اى فرزند آدم : هنگامى كه قساوتى در دلت يافتى ، و بيمارى در بدنت حس نمودى ونقصى در مالت ديدى و خود را محروم از رزق و روزى يافتى ، بدان كه تو البتهگفتارت بى معنى و بيهوده بوده است يعنى كلامت چرند پرند و يامشتمل بر گناه و رنجاندن مسلمانان بوده است .
اى فرزند آدم : زاد و توشه ( براى آخرت ) زياد بر گير، زيرا راه دور است ، و بارخود را سبك كن ، چون پل (بسيار) باريك و نازك است و عملت را (فقط براى خدا) خالصكن ، زيرا كه البته انتقاد كننده (حاكم در روز قيامت بسيار) بصير و بينا است ، و خوابترا در قبر، و فخر و افتخارات را در سنجش اعمال (در قيامت ) بگذار و خوشيهايت را براىبهشت به تاءخير انداز (يعنى خوابت را براى گور بگذار و اين قدر زياد نخواب بلكهشب زنده دار باش و افتخارات را براى ترازوى قيامت بگذار اگرعمل خوبت در ميزان زياد باشد آنوقت افتخار كن و خوشيهايت را بگذار براى بهشت نهدنيا.
و تو با من باش من با تو هستم (يعنى تو كار خود را براى من خالص ‍ گردان تا من همبراى تو باشم ) و دنيا را خوار كن و سبك بشمار تا به من نزديك شوى و از آتش جهنمدور شوى .
اى فرزند آدم : آن كس كه كشتى اش شكسته و دست خود را در وسط دريا به پاره تختهاى بند كرده ، مصيبتش بزرگتر بيشتر از تو نيست ، چون تو به گناهى كه كرده اى يقيندارى ، و از كارهاى زشت در خطر هستى .
هارون الرشيد و هواى صبح
هارون الرشيد وقتى صبح نزديك مى شد، به همخوابه اش مى گفت : بلند شو برويمهواى صبح را كه نسيم حيات و زندگى است استنساق كنيم ، وقبل از اينكه بكارت هوا با تعفن نفس هاى مردم تيره و كدر نشده ريه خود را پر از هواىروح بخش صبح كنيم .
مؤ لف گويد: اين حرف هارون الرشيد مال زمان قديم بود كه هنوز ماشين نيامده بود ولىاكنون با دود ماشين آلات فضاء و هوا هميشه آلوده است .(49)
رباعى از شيخ بهائى
گر كسب كمال مى كنى مى گذرد
ور فكر محال مى كنى مى گذرد.
دنيا همه سر بسر خيال است خيال
هر نوع خيال مى كنى مى گذرد.(50)
از رشيد و طواط
اى روى تو فردوس برين دل من
روزان و شبان غمت قرين دل من .
گفتم مگر از دست غمت بگريزم
عشق تو گرفت آستين دل من .(51)
واى بر ما كه با اين همه گناه آرزوى بهشت داريم
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر او سجود.
يك گنه چون كرد گفتندش تمام
مذنبى مذنب برو بيرون خرام .
تو طمع دارى كه با چندين گناه
داخل جنت شوى اى رو سياه .(52)
همه بايد در اين سه آيه تاءمل كنند مخصوصا علماء
شيخ بهائى مى گويد: پدرم وصيت كرد كه در سه آيهتاءمل كنم و در مضمون و معناى آن تدبر و تفكر كنم .
1- سوره حجرات آيه 13: (( ان اكرمكم عندالله اتقيكم ، )) همانا گرامى ترين شمانزد خداوند با تقواترين شماست .
2- سوره قصص آيه 83: (( تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارضو لافسادا و العاقبة للمتقين . ))
آن خانه آخرت (و نعمتهاى بهشتى ) را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترىطلبى و مقام پرستى و تكبر و فساد بر روى زمين نكنند و عاقبت (بخيرى ) مخصوص متقينو پرهيزكاران است .
3- سوره فاطر آيه 37: (( اولم نعمر كم يتذكر فيه من تذكر و جائكم النذير.
يعنى روز قيامت (خداى متعال خطاب به بندگان مى كند) آيا به شما (آنقدر) عمر نداديمكه اگر مى خواستيد پند بگيريد و متذكر شويد پند مى گرفتيد و متذكر مى شديد و آيابراى شما (پيامبر) نفرستاديم كه شما را از عذاب بترستند؟
مؤ لف گويد: در اواخر سال 1359 و اوائلسال 1360 هجرى شمسى بود كه به اتفاق دوستان از طرف دفتر تبليغات با يكاتوبوس ما طلاب با زن و بچه براى تبلغ و كلاسهاى تابستانى براى معلمين عشايرشيراز به آنجا رفتيم و با دوستان خدمت مرحوم آية الله دستغيب رفتيم يكى از دوستانگفت حضرت آية الله ما طلاب را موعظه و نصيحتى بفرماييد، ايشان فرمودند: مرحوم شيخبهائى در كشكول فرموده : كه پدرم مرا سفارش به تفكر و دقت در سه آيه نموده است واين سه آيه را من الان در كشكول پيدا كردم و به ياد نصيحتهاى مرحوم آية الله دستغيب دراينجا آوردم .
سعدى گويد: شكم بى هنر
گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ ونى .
ديده شكيبد زتماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ .
گر نبود بالش آكنده پر
خواب توان كرد حجر زير سر.
ور نبود دلبر هم خوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش .
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ .
شيخ بهائى در جوابش گويد
گر نبود خنگ مطلى لگام
زد بتوان بر قدم خويش گام .
ور نبود مشربه از رز ناب
با دو كف دست توان خورد آب .
ور نبود بر سر خوان آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين .
ورنبود جامه اطلس تو را
دلق كهن ساتر تن بس تو را.
شانه عاج ار نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش .
جمله كه بينى همه دارد عوض
وز عوضش گشته ميسر غرض .
آنچه ندارد عوض اى هوشيار
عمر عزيز است غنيمت شمار.
مؤ لف گويد: به نظرم رسيد كه شعر اول را اگر خواستيم فارسى روان كنيم بايدبگوييم : گر نبود اسب طلايين لگام ، و براى تمدن امروز، گر نبود ماشين سيستم تمام.
ابوذر كيسه درهم را قبول نكرد
عثمان بن عفان كيسه درهمى را بايك غلامى براى ابوذر فرستاد عثمان به غلام گفتهبود كه اگر ابوذر اين كيسه درهم را پذيرفت ، تو آزادى ، غلام كيسه را به خدمت ابوذرآورد، و اصرار كرد كه قبول كن ، ابوذر قبول نكرد، غلام به او گفت :قبول كن چون اگر قبول كردى من آزادم ، ابوذر گفت : بلى ، و لكن باقبول كردن آن من برده مى شوم .
عيد
شيخ بهائى گويد:
عيد است و هر كس راز يار خويش چشم عيدى است
چشم ما پر اشك حسرت دل پر از نوميدى است .
مبارك باد عيد آن دردمند بى كسى كو را
كه نه كس را مبارك باد گويد نه كسى او را.
صباح عيد اگر من دست آن نازك بدن بوسم
يه شادى تا به شب آن روز دست خويشتن بوسم .
شب عيد است و يار از من چغندر پخته مى خواهد
خيالش مى رسد من گنج قارون زير سر دارم .
شاعرى در مورد بخت بد گويد
هر كسى را كه بخت بر گردد
اسبش اندر طويله خر گردد.
گر به صحرا رود پى آبى
آب ناياب چون گهر گردد.
گر بچيند بساط دامادى
شب اول عروس نر گردد.
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد.
ديگرى گويد
كبوتر بچه بودم مادرم مرد
مرا بر دايه دادند دايه هم مرد.
مرا با شير گو مى پروراندند
كه از بخت بدم گوساله هم مرد.
لطيفه
و در محاضرات آمده است كه يحيى بن اكثم به شيخى گفت : در جواز متعه (صيغه كردنزنان ) به چه كسى اقتداء كردى ؟ شيخ گفت : به عمر بن خطاب ، يحيى گفت : چگونه ؟در حاليكه عمر شديدا متعه را منع كرده ، گفت : چون در خبر صحيح هست كه او منبر رفته وگفت : خدا و رسولش ‍ دو متعه را بر شما حلال كردند و من حرام مى كنم و بر آن عقابسختى مى كنم ، پس من شهادتش را پذيرفتم و تحريمش راقبول نكردم .(53)
امان از فقر
ابن سبابه گفتند: كه زنت از تو بدش مى آيد، و به كس ديگرى رغبت كرده ، او در جوابگفت : زنم به بيگانه كه رغبت كرده است نه براىجمال اوست بلكه براى مال اوست به خدا سوگند اگر عمرم مانند حضرت نوح و پيرى منمانند شيطان و خلقتم مانند نكير و منكر باشد ومال داشته باشم ، پيش او محبوب تر هستم از بدبخت و بيچاره و بى پولى كه درجمال و زيبائى حضرت يوسف و در صورت و خوشروئى مانند حضرت داود و در سن مانندحضرت عيسى و در جود مثل حاتم و در حلم مانند احنف باشد.(54)
امان از ترس
در مثل ها است كه گرگى و روباهى با شيرى در بيابان مى رفتند، يك گوره خر و آهو وخرگوشى را شكار كردند، شير به گرگ گفت : شكار را بين ما تقسيم كن ، گرگ گفت: گوره خر مال تو و آهو مال من و خرگوش مال روباه ، شير به خشم آمد و گلوى گرگ راگرفت و سر او را قطع كرد، سپس ‍ روبه روباه كرد و گفت : تو تقسيم كن ، روباه گفت: گوره خر براى نهارت و آهو براى شامت و با خرگوش در شب سر گرم باش ، شيرگفت : كى اين تقسيم عادلانه را به تو ياد داده روباه گفت : سر گرگى كه در جلوىروى تو است .(55)
لطيفه
خروسى با سگى با هم حركت مى كردند تا به خشكى رسيدند، پس ‍ وقتى شب فرارسيد، به درختى رسيدند خروس بالاى درخت رفته و زير سگ درخت خوابيده پس چونسحر شد، خروس مشغول اذان گفتن شد همانطورى كه عادت او بود،شغال صداى خروس را شنيد، نزديك درخت رفت و گفت : اى مؤ ذن بيا پايين تا با هم نمازجماعت بخوانيم ، خروس روبه شغال كرد و گفت : امام جماعت زير درخت خوابيده است ،بيدارش كن تا وضو بگيرد شغال نگاه كرده و سگ را مشاهده كرد، پا به فرار گذاشت ورفت خروس آواز سر داد كه كجا مى روى شغال گفت : مى روم براى تجديد وضو. نظيراين لطيفه در صفحه 24 گذشت .
لطيفه
كورى با زنى ازدواج كرد، زن گفت : اگر چشم مى داشتى و زيبائى چهره مرا مى ديدى ،از زيبائى من تعجب مى كردى ، مرد در جواب گفت : اى زن ساكت شو اگر چنين است كهگفتى و سخنت درست بود، بينايان يك لحظه تو را رها نمى كردند.
لطيفه
در عهد ماءمون زنى ادعائى پيغمبرى كرد، ماءمون او را خواست و گفت : تو چه گسى هستى؟ زن گفت : من فاطمه پيغمبر شما هستم ، ماءمون گفت : آيا به پيغمبر يعنى حضرت محمدايمان ندارى كه فرموده : لا نبى بعدى نگفته است لا نبية بعدى (نگفته پيغمبر زن بعد ازمن نخواهد آمد).
ماءمون روبه حاضرين كرد و گفت : من كه دليلى براى حرف او ندارم ، هر كه دليلى دارداو را محكوم كند، و بطورى خنده اش گرفت كه روى خود را پوشاند.(56)
لطيفه
نقل است كه شخصى كه نامش بصله بود، داخل وضو خانه اى در كرخ بغداد شد و وضوگرفت و بيرون آمد، وقتى خواست خارج شود، آبدارچى با او گلاويز شد و گفت : زودباش پول آن را بده ، او هم يك ضرطه اى خارج كرد (باد رها كرد) و گفت : اكنون مرا رهاكن چون وضو خود را باطل كردم آن شخص خنديد و او را رها كرد
لطيفه
شخصى آيه (( ((فى بيوت اذن الله ان ترفع را فى بيوت اذن الله )) خواندفردى آنجا بود به او گفت : بايد به جر بخوانى چون (فى ) جر مى دهد، آن شخصگفت : اى جاهل وقتى خدا مى فرمايد: در بيوتى كه خدا اجازه داده است رفع داده شود، توبراى آن را جر مى دهى (57)
لطيفه
مردى سوار بر الاغ بود شخصى او را ديد و گفت : من را هم سوار كن ، او را سوار كردمقدراى كه راه رفتند آن شخص گفت : چقدر الاغ تو چاق و فربه است ، باز مقدراى كه راهرفتند، گفت : چقدر الاغ ما چاق و چالاك است ، صاحب الاغ به او گفت : پياده شو،قبل از اينكه بگوئى چقدر الاغ من چاق و چالاك است پياده شو، هيچ كس را با طمع تر ازتو نديدم .
خنده بلند
فالگيرى داخل دهى شد، و شب را ميهمان كسى بود، او راداخل اطاقى جاى دادند و پشت در اطاق سگى بود كه بانگ مى زد، او در نيمه شب احتياج بهدستشوئى پيدا كرد ولى مى ترسيد كه از اطاق خارج شود، به اطراف اطاق نگاه كرد تاجائى را پيدا كند و قضاء حاجت كند، كنار اطاق يك بچه شيرى را ديد كه در قنداق پيچيدهشده بود، آمد بالاى سر او و قنداقه بچه را باز كرد وداخل قنداقه بچه هر چه خواست قضاء حاجت كرد بچه با صداى بلند شروع كرد بهگريه كردن ، مادرش با ترس و وحشت از خواب بيدار شد، بچه خود را متلاطم يافت ، روكرد به فالگير و گفت : يك فال برايم بگير ببينم بچه اى چه شده اين قدر بىتابى شده بود آورد و صفحه به صفحه مى زد و اين طرف و آن طرف كتاب را مى خواندو در حاشيه هاى كتاب دقت زيادى كرده سپس گفت : اين طور كه منفال شما را مى بينم تا وقتى كه اين سگ پشت در اطاق است بچه شما اينطور كه منفال شما را مى بينى قنداقه اش را خراب مى كند وقتى مادر قنداقه بچه را باز كرد ديدبقدرى پر از كثافت است كه دانه هاى نخود و عدس هم در آن هست در حاليكه بچه فقطشير مى خورد مادر فهميد كه اين كار، كار فالگير است
راه غلبه بر شيطان
بايد بدانيم كه شيطان ، قسم خورده تا همه انسانها را گمراه كند و خداىمتعال در قرآن مجيد اين مطلب را تذكر داده (( ((لاغوينهم اجمعين الاعبادك المخلصين))(58) )) (شيطان به خداوند گفت ) به عزت و ذاتت قسم كه حتما همه بندگان راگمراه و رسوا مى گردانم مگر بندگان مخلص تو را.
و براى غلبه بر شيطان رجيم بايد اين نكات را بكار بريم .
اول : ذكر خدا را فراموش نكنيم ، خداى متعال مى فرمايد: (( ((و من يعش عن ذكر الرحمننقيض له شيطانا فهو له قرين )) (59) )) و هر كسى از ياد خدا روى برگرداندشيطان را برانگيزد تا يار و همنشين وى گردد.
باز خداوند مى فرمايد: (( ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله ))(60) ))
شيطان سخت بر آنان احاطه غلبه كرد پس از ذكر خدا به كلىغافل شدند.
ذكرى كه بايد خوانده شود: (( لااله الاالله ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم )) و صلوات و تسبيح است .
دوم : به خدا پناه بردن است ، خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: (( (( ((وقل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ))(61) ))
اى رسول خدا بگو پروردگار ابتو پناه مى برم از فريب و وسوسه هاى شياطين و بهتو پناه مى برم پروردگارا از اينكه شياطين (انس و جن ) به مجلسم حاضر شوند.((قل اعوذ برب الفلق .)) (62) اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگارشكافنده سپيده روشن .و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل اعوذ برب الناس (63) )) : اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگار مردم.
و پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:(( لاتسبو الشيطان و تعوذوا بالله من شرة : )) بهشيطان فحش و ناسزا نگوئيد بلكه از شر او به خدا پناه ببريد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: هر گاه يكى از شما را شيطان وسوسه كرد، پسبايد به خدا پناه ببرد و بگويد: (( امنت بالله و برسوله مخلصاله الدين )) بخداو رسولش ايمان آوردم و دين را براى خدا خالص نمودم .
سوم : صدقه دادن است كه در روايت است كه شيطان را اره كرده و مى برد.
چهارم : مبارزه با نفس اماره است ، خداوند متعال مى فرمايد: (( ((و اما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المارى )) ))
و هر كس از مقام ربوبى بترسد و نفس خود را از هوا و هوس باز دارد جايگاه او بهشت استحضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((من خالف نفسه فقد غلب الشيطان )) )) كسىكه با نفس خود مبارزه كند بر شيطان غلبه كرده است .
و نيز آن حضرت مى فرمايد: (( ((من اتهم نفسه امن خدع الشيطان )))) كسى كه نفسخود را متهم و مقصر دانست از مكر شيطان آسوده گشت .
پنجم : دنبال علم و عالم رفتن است زيرا نيروى علم مدافع عالم است از شر شيطان .
ششم : خلوت نكردن با زنان نامحرم است ، و به عكس خلوت كردن با زنان نامحرم يكى ازبهترين راههاى غلبه شيطان است بر انسان چنانكه شيطان به حضرت نوح و حضرتموسى گفت .
هفتم : نگهداشتن زبان از غيبت ، تهمت ، دروغ ، فحاشى ، ناسزاگويى و...
هشتم : توبه و استغفار.
نهم : تداوم محافظت بر استغفار.
آنكس كه زقعر مرگ آگاه بود
حرص و املش زسينه كوتاه بود
توبه نكنى كه عمر: بسيار است
رو توبه بكن كه مرگ ناگاه بود
دهم : شناخت كار و گفتار شيطان .
يازدهم : دشمن ابليس لعين و شيطان رجيم بودن .
دوازدهم : دورى از كارهاى شيطان و از شيطان پرستان ، مجالس كه شيطان در آن راه داردنرفتن ، دورى از ويدئو كلوپهاى داراى مفاسد اجتماعى و دورى از مجالس رقص و عرق وورق و غيره .
سيزدهم : حرص و حسد و كبر را در خود راه ندادن .
چهاردهم : دورى از هر گونه گناه (64)
حضور شيطان در وقت مرگ
مرحوم علامه مجلسى در ((السماء و العالم )) از حضرت صادق عليه السلام روايت كردهكه فرمود: (( (ما من احد يحضره الموت الا وكل به ابليس من شياطينه من ياءمره بالكفر و يشككه فى دينه ) ))
هنگامى كه نشانه هاى مرگ در انسان پيدا مى شود، ابليس شياطين خود راموكل مى كند كه انسان را به كفر كشاند و در آن هنگام او را در دين خود به شك اندازد.
بزرگان نوشته اند كه در سكرات مرگ بر انسان تشنگى غلبه مى كند، شيطان ظرفآبى به دست مى گيرد و در مقابل آن كسى كه درحال جان دادن است مى ايستد و مى گويد: اگر خواهى به تو از اين آب بنوشانم بگو درجهان خدائى نيست ، اگر نگفت مى آيد پايين پاى او مى ايستد و آب را به او نشان مى دهد ومى گويد: بگو پيغمبر دروغ گفت ، خلاصه به هر طريق كه بتواند وسوسه اش مى كندتا او را به اغوا بكشد.
قصه زن در حال احتضار و محبت به مال دنيا
زنى از مؤ منه ها به حال احتضار در آمد، دور او را گرفتند و به او تلقين مى كردند و اوبه طرف رف (طاقچه بالا) نگاه مى كرد كه در آن يك بشقاب چينى از جهيزيه اش بود.
اتفاقا آن زن نمرد و خوب شد به او گفتند: ما تو را تلقين مى كرديم و توبه سمت رفنگاه مى كردى ، گفت : يك هيكل سياهى در نظرم مى آمد تا مى خواستم لااله الاالله بگويماو مى گفت : اگر بگويى اين بشقاب را مى شكنم .
من چون آنها را دوست مى داشتم لااله الاالله نمى گفتم ، به ان زن گفتند: كه او شيطانبوده است پس آن زن بشقاب ها را شكست و گفت : ممكن است اسباب بى دينى من شود.
و نظيرش حكايت ساعتى است كه حضرت امام خمينى (ره ) در سخنرانيشاننقل كردند كه يكى از علماء در حال سكرات مرگ بود، به او گفتند: شهادتين را بگو، اوسرش را بالا مى زد و نمى گفت ، بعد حال او خوب شد و نمرد، به او گفتند: چرا در آنموقع شهادتين را نمى گفتى ؟ او در جواب گفت : ساعتى بغلى داشتم كه به آن علاقهفراوانى داشتم ، شيطان جلوى چشمم مجسم شد و گفت : اگر شهادتين را گفتى ، ساعت تورا خرد مى كنم لذا من سرم را بالا مى زدم و نمى گفتم .
صبر كسائى دانشمند و شهور ادبيات عرب
كسائى كه از دانشمندان مشهور ادبيات عرب است ، گفت : در ايامتحصيل روزگار را به فقر و تنگدستى مى گذراندم ، هر بامداد هنگام اذان صبح لباسپوشيده به مدرسه مى رفتم در رهگذر من مردبقال فضولى بود، هر روز به من مى گفت : اى هرزه گرد كجا مى روى ، اينشغل بيهوده را واگذار، و به كارى بپرداز كه قوت لايموت از آن پيدا شود، در آن مدتروزى گفت : هنوز وقت آن نشده كه اين كاغذ پاره ها را در چاله اى بريزى و آب بر آنببندى تا سبز شود.
من با سر زنشهاى او از كار سرد نشدم به آزار و اذيت او صبر كردم تا در رشته هاىمختلف غلم به درجه بلندى رسيدم .
اما چنان پريشان بودم كه قدرت تهيه لباسى نداشتم در مجاورت خانه ما شخصى مىنشست كه او هم مرا مى رنجاند، روزى از خانه بيرون آمدم مشاهذه كردم بر سر كوچهكوشكى (اطاق بلندى ) ساخته كه راه را تنگ نموده ، شخض سواره از آنجا نمى توانستعبور كند، گفتم : در اين راه من هم حق دارم چرا اين كوشك را ساخته اى ، گفت : عر زمان هودجتو خواست از اينجا عبور كند بگو تا خراب كنم من به اين طعنه ها صبر كردم ، يك روز درمنزل ايستاده بودم ، كاردار امير بصره آمد، گفت : امير مرادنبال شما فرستاده ، گفتم : با من چه كارى دارى ؟ با اين لباس از حضور در مجلس اميرپوزش مى خواهم ، كاردار رفت و بعد از ساعتى برگشت ، جامه هاى قيمتى با هزارمثقال طلا، برايم آورد، و گفت : اين جامه را بپوش و زودتر به مدرسه امير بيا، من بهموجب دستور عمل كردم همينكه چشم امير به من افتاد، گفت : خليفه امر كرده براى تعليمفرزندانش امين و ماءمون تو را به بغداد بفرستم .
در همان روز وسائل حركت را آماده كرده و مرا رهسپار بغداد كردند، وقتى وارد خدمت خليفهشدم امين و ماءمون را براى آموزش آوردند، هنگام شروع به تعليم طبقهاى زر افشاندند،در آن روز چندان طلا جمع كردم كه هرگز تصور چنين مقدارى را نمى كردم ، هر ماهى دههزار دينار نيز حقوق مقررى را تعيين كردند، مدتى گذشت يك روز هارون گفت :ميل دارم امين و ماءمون به منبر روند و خطبه بخوانند، گفتم : در اين فن آنها را يگانهروزگار كرده ام .
روز جمعه امين به منبر رفت ، خطبه نيكويى انشاء نموده ، در آن روز امراء و اعيان دولتطبق هاى زر افشاندند، براى من اموال نامحدودى گرد آمد هارون نيز جايزه بزرگى داد، وگفت : اينك هر آرزويى دارى بخواه ، گفتم : از دولت خليفه من را آرزوئى نمانده ، اما مىخواهم اجازه فرماييد به بصره روم و بستگان خود را ببينم تا الطاف خليفه را درباره اممشاهده نمايند و دو مرتبه باز گردم .
هارون بعد ار اجازه به والى بصره دستورى نوشت كه با جميع اعيان از مناستقبال كنند، هفته اى دوبار فرماندار با اعيان شهر به ديدن من بيايند، همينكه بهبصره رسيدم جمعيت زيادى به استقبال آمدند، با همان جمعيت كه پياده بودند به طرفخانه خود رفتم ، هودجى زرنگار برايم ترتيب دادند، چون به كوشك آن همسايه رسيدمهودج رد نشد امر كردم كوشك را خراب كنند.
بعد از اينكه براى ديدار آشنايان نشستم همان مردبقال با جمعى به ديدنم آمد و هديه اى هم آورده بود، تا چشمم به او افتاد گفتم : ديدىآن كاغذ پاره ها چه درخت سبزى شد و چه ثمره اى يه بار آورد،بقال پوزش ‍ خواست و به نادانى خود اعتراف كرد(65)

next page

fehrest page

back page