بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش امامت در زندگی انسانها, سید حمید فتاحى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     EMAMAT01 -
     EMAMAT02 -
     EMAMAT03 -
     EMAMAT04 -
     EMAMAT05 -
     EMAMAT06 -
     EMAMAT07 -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مسئله دوم : ناتوانى انسان از درك مقام امامت است  
امامت مقام و منصب الهى است وانسان نسبت بدرك واقعى آن عاجز وناتوان است ونمى تواند آناسرار وحقائقى را كه در تصوّر او نمى گند تعريف كند در اين صورت تعيين وانتخابكردن فردى در مقام امامت وخلافت ، براى انسان ميسر نخواهد بود بجهت اينكه انسان در هركارى كه انجام مى دهد و يا درباره اش اظهارنظر مى كند ابتداء قدرت فكرى واطلاعاتىخود را ملاحظه مى كند و سپس وارد ميدان مى شود اشخاصى كه در زمينه علم و دانش و يامعنويت وشجاعت و فصاحت وبلاغت و بطور كلى در هر يك از صفاتكامل انسانى مقدار تلاش كرده و بطور اختصار وارد آن مباحث شده اند و از نزديك معناى علمومعنوّيت و شجاعت وكمال را لمس كرده اند مى توانند انسانهاى عالم وبا ايمان را درك كننداما كسانى كه از اين راه و مسير عبور نكرده نمى تواند در اين زمينه اظهار نظر كند.
بعنوان نمونه : در تاريخ بزرگان و دانشمندان وقتى مطالعه مى كنيم مى بينم يكانسان عالَم و دانشمند براى يكفرد عالَم شناخته شده است او مى فهمد كه شخصيت علمى وىدر چه سطح قرار گرفته است يك انسان مؤ من وقتى درمقابل ايمان ديگران واقع مى شود وكمالاتى را از آنها مشاهده مى كند بطور روشن اعترافمى كند كه ايشان يك مرد كامل مى باشند به هرحال تا انسان خود را در مسير انسانهاىكامل قرار ندهد نمى تواند به عظمت و ابّهت شخصيت آنها آگاهى پيدا كند.
بعنوان مثال : جناب سلمان رحمه الله يك انسان عادّى بود و در اثر پذيرفتنتربيت هاى رسولخدا صلى الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام به جائى رسيدكه افراد عادّى را درك مقامش ممكن نشد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حق او فرمود: اَدْرَك سَلمانُ اَلْعلْمَ الاوَّلَ و العِلْمَالاَخر و هوَ بحرً لا يُنزَح و هوَمنّا اهلَ البيت .(52)
سلمان علم اول و آخر را درك نمود و او دريائى است كه هر مقدار از او برداشته شود تمامنشود و او از ما اهل بيت عليه السلام است .
و علامه مجلسى رحمه الله در عين الحيوة مى فرمايد: آنچه از اخبار خاصه وعامّه مستفاد استبعد از رتبه معصومين عليهم السلام در ميان صحابه كسى بجلالت وقدر و رفعت شاءنسلمان فارسى و ابوذر و مقداد نبود.(53)
روزى ابوذر بر سلمان وارد شد در حالتى كه ديگى روى آتش گذاشته بود ساعتىباهم نشستند وحديث مى گفتند ناگاه ديگ از روى سه پايه غلطيد وسر نگون شد وچيزىاز ديگ نريخت سلمان آن را برداشت و درجاى خود گذاشت ابوذر وحشت زده از نزد سلمانبيرون رفت و درفكر بود كه حضرت امير عليه السلام را ملاقات نمود و داستان راتعريف كرد حضرت فرمود: اگر سلمان از علم خود خبر دهد تو بيشتر از اين متوّحش خواهىشد اى ابوذر سلمان باب الله است در روى زمين ، هركسبحال او معرفت داشته باشد مؤ من است ...(54)
در هر صورت يك انسان زمانى مى تواند از كمالات مؤ منى باخبر شود كه خود را درهمانمسير قرار دهد وقتى كه مقام امامت يك منصب الهى است وانسانهاىكامل مى توانند مسئوليت آن را بعهده بگيرند تشخيص دادن آن افراد از عهده بشر خارجاست تنها خداى متعال مى تواند آنها را مشخّص كند وقتى كه حضرت رضا عليه السلام مىفرمايد مردم با جهالتى كه نسبت بمقام امامت دارند چگونه مى توانند كسى را با راءىونظر خويش به اين مقام انتخاب كنند؟ پس از راه وحى كه به پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله ابلاغ مى شود بايد امام معيّن شود وانسان بايد از وحى الهى اطاعت كند چونتشخيص آن از حدود فكر وانديشه اوخارج است .
قال الرّضا عليه السلام : انَّ الاِمامَةَ منزلةُ الانبياء وارث الاوصياء انَّ الاِمامَةَ خلافَةُ اللّه وخلافة الرسول صلى الله عليه و آله ومقام اميرالمؤ منين عليه السلام و ميراث الحسنوالحُسين عليهماالسلام (55)
ترجمه : امامت همان مقام و منزلت انبياء و ارثيّه اوصياء است امامت خلافت و جانشينىخدا و خلافت رسولخدا صلى الله عليه و آله ومقام حضرت على عليه السلام و جايگاه امامحسن و امام حسين عليهماالسلام مى باشد.
نكات مهمّى كه در اينجا آمده است :
1 امامت در جايگاه نبوّت است .
2 به اوصياء پيامبران بصورت ارثيّه مى رسد.
3 امامت خلافت وجانشينى خدا و رسولخداست .
وقتى كه مقام انبياءمورد بررسى قرار مى گيرد چند نكته جلب توّجه مى كند: اينكهانتخاب آنها براى بيان احكام الهى به راءى مردم وابسته نبود بلكه تنها خداىمتعال از ميان مردم فردى را كه لايق اين مقام ومنصب الهى بود مبعوث مى كرد و شخص نبىاز جنس بشر بود ليكن در مقام علم و فضيلت از تمامى انسانهاى عصر خويش مقدم است واين حقيقت مورد قبول تمامى مردم عصر و زمان هر پيامبرى بوده است .
نكته دوم : تشخيص قابليّت يك انسان براى دريافت وحى الهى موضوع ساده اىنيست اگر در اين زمينه از روايات استفاده كنيم مى بينيم دريافت وحى ، يا تماس باحضرت جبرئيل عليه السلام و يا رؤ يت ملائك چيز ساده اى نيست بلكه يك سرمايهبزرگى را در روح انسان لازم دارد و اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قرآن را ازفرشته وحى با نفس يا قلب خود مى گرفت يعنى با تمام وجودش تلقى مى كردند نهاز راه گوش ، و يا حواس ديگر.
قرآن در اين باره مى فرمايد: ((فاءوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما كَذَبَ الفُؤ ادُ مارَاءىاَفَتُمارُوْنَهُ على ما يَرى )).(56)
(پس وحى نمود به بنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت واشتباه نكرد قلب نفسپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آنچه مشاهده كرد آيا با او در چيزى كه عيانا مشاهدهمى كند به مجادله مى پردازيد؟)
و در آيه ديگر شيوه ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله را با خدا در چند صورت بيانمى كند مى فرمايد: ((وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّه الاّ وَحْيَا اَومِنْ وَراءِ حِجابٍ او يُرسِلَرَسُولا فَيُوحِىَ بِاذنِه ما يشَاء اِنَّهُ عَلىُّ حكيمٌ)).(57)
ترجمه : به هيچ بشرى نمى رسد كه خدا با او سخن گويد مگر اينكه وحى كند[سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند] يا از پشت پرده اى حرف زند يارسول و فرستاده اى بفرستد و او باذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به او وحى نمايدزيرا خداوند بلند مرتبه ومحكم كار است .
ارتباط پيام آوران الهى با خداى متعال به سه بخش تقسيم مى شود:
1 هيچ واسطه اى بين خدا و بشر در ميان نباشد بلكه بشر بطور مستقيم با خالقمتعال تماس حاصل مى كند.
2 ارتباط از پشت پرده يا حجاب برقرار مى شود يعنى گفتار خدائى كه از پشت حجابشنيده شود مانند درخت طور كه موسى عليه السلام سخن خدا را از ناحه او مى شنيد.
3 گفتار خدائى كه ملك آن را حمل نموده و به بشر برساند در اين صورت گفتار الهىتوسط آن شنيده مى شود.
انبياء عظام باندازه رتبه ومقامات خود مى توانستند گفتار خداوندى را با تمام وجودبشنوند و چنين ارتباط براى انسان زمانى ميسّر خواهد بود كه او بتواندتحمّل آن را داشته باشد.
شنيدن صداى ملائك يا صداى شيطان وتشخيص اين دو از يك ديگر براى انسانى ميسّراست كه خود را از وابستگى هاى مادّى ومحيط ومكان نجات داده باشد زيرا اين دو مخلوقالهى وهم چنين چگونگى وحى وصداى آنها براى ماقابل تشخيص نيست چون عالمى كه ما را در بطن خودش پرورش مى دهد با عالم ملائكواَجنّه ، جداست واينكه آيا آنها هم در انتقال اطلاعات بيك ديگر ويا به موجود جدا از خودشان، روش انسان را دارند يا از راه وطريق ديگرى به تفهيم وتفهّم مى پردازند روشن نيستدر هر صورت انسان را در صورت عادّى چنين ارتباطى ميسّر نخواهد بود مگر اينكه خود رادر اثر تزكيه وبنده گى خدا به مرحله برساندكه بر تمام موجودات وشيوه اطلاعاتوصداهاى آنها اشراف پيدا كند.
وقتى كه مقام نبوت و رسالت و يا امامت بر چنين ارتباط واطلاعى قادر هستند و مى توانندبه شيوه نقل وانتقال اطلاعات تمامى مخلوقات آگاهى پيدا كنند اين همان مقام اشراف رامعنى مى دهد و هر انسانى كه به مقامات الهيه اعم از نبوت و رسالت وامامتنائل مى شود ابتداء بنده گى را در خود به حدّ اعلا مى رساند و با تمام وجودش مقامبنده گى را روشن مى كند سپس صاحب مقامى مى شود كه مى تواند به تمامى مخلوقاتالهى اشراف داشته باشد حتى ارشاد و هدايت آنها را هم بعهده مى گيرد.
وقتى مى خواهيم به مقام رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله شهادت وگواهى بدهيمو اغلب در تشهد نماز مورد اقرار واقع مى شود مى گوئيم : اَشهَدُ انّ محمدّا عَبْدُه و رسوله... ابتداء مقام عبديت وبنده گى آن عزيز خدا مطرح مى شود بعد مقام رسالت .
بعبارت ديگر: رسالت ونبوّت ويا امامت ميوه وثمره بنده گى است تا انسان از بندهگى نفس نجات نيابد و به تمامى وابستگى ها پايان ندهد نمى تواند به بنده گىخدا موفق شود و در هر صورت مقامات الهيّه هر كدام جايگاه مناسبى مى خواهد ممكن است هرسه مقام در يك فرد جمع شود كه خود دليل بر بالاترين سطحكمال بنده گى اوست بنابراين مقام انبياء كه در كلام امام رضا عليه السلام آمده است يكمقام شريف و مقدس بنده گى توحيدى است وقداست انبياء هم به همين بنده گى آنها متوجهاست چون با كمال بنده گى حكومت خدا در جان انسان تبلور مى كند و هيچ چيزى جز رضاىوخوشنودى خدا در ذهن وتصورّش وجود ندارد وبه همين جهت با تمام وجود ومعاشرتومباشرت خويش قداست پيدا مى كند ومعناى ولايت كه در پيامبران وامامان معصوم عليهمالسلام وجود دارد از همان مقام اطاعت وبنده گى آنها در برابر خداى سبحان مايه مى گيرد.
آياتى كه اطاعت پيامبر صلى الله عليه و آله را اطاعت خدا معرفى مى كند و مى فرمايد:من يُطع الرَّسُول فَقَد اَطاعَاللّه .(58) هر كس از پيامبران صلى الله عليه و آله اطاعتكند در حقيقت از خدا اطاعت كرده است يعنى در وجودرسول اكرم صلى الله عليه و آله مقام بنده گى براى خداىمتعال دريك سطحى شكل گرفته كه با تمام وجودش تسليم خداست در اين صورت اطاعتاو اطاعت خدا مى شود زيرا جز رضاى خداى سبحان وتسليم در برابر فرمانش ، چيزىديگرى در وجودش ‍ نمى باشد.
كسانى كه در مسئوليت هاى الهى بعناوينى مانندرسول ونبى يا امام متصّف مى باشند همان بنده گان مخلص خداى سبحان هستند و از راهبنده گى مخلصانه به مقام رسالت و يا امامتنائل مى شوند وقتى كه مقام امامت به منزلت مقام نبوت است يعنى همان ويژه گيهائيكه دريك پيام آور الهى مدّنظر مى باشد در شخص امام هم بطور روشن بايد محقق شود.
بعبارت ديگر: حمل مسئوليت وتعهدات مقام امامت يك قابليّت فوق العاده اى را لازمدارد و اين بجز از راه بنده گى خالصانه بدست نمى آيد بجهت اينكه مقام و منصبى كهپروردگار يكتا در اختيار يك انسان قرار مى دهد و او را با عاليترين و بالاترين معلومات، و با نفوذ كلام در دلهاى مردم ،مسلّح مى كند يك موضوع اتفاقى وتصادفى نيست بلكهنهايت ظرافت ودقت آنها در توجه بخداى متعال ورعايت مقام بنده گى در تمام زمينه هاىزندگى ، و هدف قرار دادن رضا وخوشنودى اوست كه قابليت لازم را در بدست آوردنولايت وامامت پرورش مى دهد.
در اينجا لازم است به شخصيت بزرگوار حضرت امير عليه السلام آن بندهكامل خدا مقدارى از راه حديث وكلام الهى وارد شويم تا خصوصياتى را كه در انبياء مدّنظرقرار مى گيرد در ايشان هم بنحو كامل مورد بررسى قرار دهيم وزمينه هاى هدايت سالم رادر افكار وانديشه ها به مقام امامت وشخص امام فراهم كنيم .
1 جابر بن عبدالله نقل مى كند كه رسولخدا صلى الله عليه و آله در جنگ طائف حضرتعلى عليه السلام را دعوت نمود و با او نجوى كرد گروهى از مردم كه ابوبكر وعمر بنخطاب هم از آنها بودند درمقام اعتراض ، عرضه داشتند چرا با اونَجوى كردى وبه ماتوجهى ننمودى ؟
نبى اكرم صلى الله عليه و آله درميان مرد قرار گرفت وخطبه اى را با حمد وثناى الهىآغاز كرد سپس فرمود: اَيُّها النَّاس اَنتُمْ تَقُولُونَ انّى انتجيتُ عليّا و انّى واللّه ما انْتَجيتُهولكنَّ اللّه اِنْتَجاهُ...(59)
((اى مردم شما چنين مى گويد كه من با حضرت على عليه السلام نَجوى كرده ام بخدا قسمكه من با على نجوى نكرده ام بلكه اين خدا بود كه با او نجوى مى كرد))
2 حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسولخدا صلى الله عليه و آله به اهالىطائف فرمود: يا اهل الطّائف لاََبعثنَّ اليكم رجلا كَنَفسى يَفتَح اللّه به الخير...
اى اهالى طائف ، فردى را بسوى شما مى فرستم كه مانند خودم مى باشد و پروردگارعالم دروازه خير وبركت و هدايت را بوسيله او مى گشايد [وبشما مى رساند].
وقتى كه صبح شد رسولخدا صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را به سمتطائف اعزام كرد سپس خداى سبحان به پيامبر دستور دادكه بعداز ورود حضرت امير عليهالسلام به آنها خودت را به او برسان ، وقتى كه گروهى بارسول خدا صلى الله عليه و آله بطرف حضرت على عليه السلام روانه شدند ديدندكه حضرت على عليه السلام در بالاى كوهى قرار گرفته است نبى اكرم صلى اللهعليه و آله فرمود ثابت كرد پس ثابت شد دراينحال صدائى راشنيديم كه مانند صداى رعد بود از رسولخدا صلى الله عليه و آلهسئوال شد اين چه صدائى است ؟ فرمود: انَّ اللّه يُناجى عليّا عليه السلام كه خداوند باحضرت على عليه السلام سخن مى گويد.(60)
در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد ليكن به چند حديث اشاره گرديد پس روشن شد كهحضرت على عليه السلام بطور مستقيم با پروردگار عالم سخن مى گفت همانطور كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله با خداى متعال حرف مى زد حضرت امير عليه السلام همدر موارد لازم همين شرائط را واجد بود كه خدا با او سخن بگويد:
وقتى كه مقام امامت در جايگاه نبوت قرار مى گيرد وبعنوان خلافت الهى معنا مى شودبيانگر اين حقيقت است كه امام كسى است كه اسرار موجود و كمالات روحى را مانند انبياءدارا مى باشد وتا اين درجات در انسانى محقق نشود نمى تواند جانشين رسولخدا صلىالله عليه و آله بوده باشد.
و مقام اميرالمؤ منين على عليه السلام وساير امامان معصوم عليهم السلام همانگونه كه درآيات و روايات آمده است حافظ ونگهدارنده آئين وشريعت الهى است و در اين زمينه حضرتاميرمؤ منان مى فرمايد:
اَرَى نُورَ الوَحْى والرِّسالَة ، واَشُمُّ رِيحَ النُبُّوَّةِ.(61)
من نور وحى ورسالت را مى بينم و بوى نبوّت را استشمام مى كنم .
اين مقام بالاترين مرتبه اولياء خداست وكلمه نور استعاره است از آن حقائقى كه با چشمبصيرتش از اسرار وحى و رسالت و علوم تنزيل وظرافتتاءويل ، مشاهده كرده كه بر لوح نفس قُدسيه اش اشراف يافته وتعابير نور و استشمامدر بيان آن حضرت نشان دهنده آنست كه ايشان تمامى آن اسرار را مانند شخصى نبى اكرمصلى الله عليه و آله درك مى كرد و اين گونه احساس ها به حواّس پنجگانه مربوطنمى شود بلكه فراتر از آنها حسىّ وجود دارد كه مختص اولياءخداست .
از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: ((لَنا اءَعين لا تشبه اءعين النّاس ،و فيها نورً ليس للشّيطانِ لها نصيبْ))(62)
ترجمه : ((ما خاندان نبوت را چشمى وجود دارد كه به ديدگان مردم شباهت ندارد ودر آن نورى است كه براى شيطان توان ورود در آن نباشد))
نور ولايت وامامت همان بصيرتى است كه بر تمام ما وراءِ طبيعت تسلطكامل دارد واسرار الهيّه را كه از انسانها عادى در پس پرده قرار گرفته مشاهده مى كننديعنى زمان ومكان و و... مانع مشاهدات آنها نمى شود البته موضوع بحثدنبال علم غيب امامان معصوم عليهم السلام نيست و درفصل ديگرى علم غيب مورد بحث قرار خواهد گرفت ليكن حالا بحث در اين است كه انبياء هرچيزى را بعنوان وحى اخذ مى كردند يا موجودى را بنام حضرتجبرئيل عليه السلام مشاهده مى نمودند و يا بدون واسطه با تمام وجودشان سخن خداىمتعال را مى شنيدند تمام اين خصوصيّات در امامان معصوم عليهم السلام وجود دارد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: و لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حِينَنَزَل الوَحىُ عليه صلى الله عليه و آله واله فقلت يا رسُولَ اليه ما هذه الرَّنَّةُ؟فقال : ((هذه الشَّيطان قدايسَ من عبادته ،انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ، وترى ما اَرى ، اِلا انَّكَلَسْتَ بنبي ... .(63)
((من صداى شيطان را درهنگام نزول وحى برپيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم بررسولخدا صلى الله عليه و آله گفتم اين چه صدائى است ؟ فرمود: اين شيطان است كهازگمراه ساختن انسانها ماءيوس گرديد [به بركت مقام نبى اكرم صلى الله عليه و آلهزمينه هاى هدايت بيشتر فراهم شد و شيطان از منحرف كردن مردم در تنگنا قرار گرفت ]يا على ، هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى ، وهر چيزى را كه من مى بينم توهمآن را مى بينى تنها تفاوت درميان من وتو اين است كه توپيام آور نيستى )).
نكات مهمّ از كلام اميرالمؤ منين على عليه السلام
1 رَنَّةَ چيست ؟ 2 تساوى در ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام 3 ديدن و يا شنيدنى كه مخصوص ‍ نبى اكرم است به حضرت امير عليه السلام هم واگذارشده است .
رَنَّةَ صداى ضجه و شيون شيطان است و بنابرنقل روايات او در چهار مورد صداى بلندى كشيد و مرحوم مجلسى در حيوة القلوب از صدوقرحمه الله نقل مى كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: انّ ابليس رَنَّ اَرْبع رَنّات :يَوْمَ لعن ، و يَوْمَ اُهبط الى الا رضِ، و حَينَ بَعَثَ مُحمد على فَتْرَةٍ مِنَالرُّسُلِ، وَحَينَنَزلَت اُمّالكتاب .
ابليس در چهار مورد صدا كشيد 1 روزى كه خداىمتعال او را لعن كرد 2 روزى كه به زمين وارد شد 3 در روز بعثت پيامبر صلى اللهعليه و آله كه در مدت طولانى پيامبرى نيامده بود 4 در روزى كه امّالكتابنازل شد.
2 مساوات در ميان نبى اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام
آنكه از ظهور آيات و روايات بر مى آيد اين است كه در ميان ايشان تساوى حاكم است يعنىهرمقام و منزلتى كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله در پيشگاه الهى واجد هستند حضرتامير عليه السلام هم همين منزلت را دارا مى باشد و اين استنباط از كلام خدا و رسولشبدست مى آيد در آيه مباهله كلمه [اَنْفسَنا] آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آلهحضرت على عليه السلام را نفس خويش خطاب كرده است و در حديث شريف از رسولخداصلى الله عليه و آله آمده است .
يا اهل الطائف لا بعثنَّ اليكم رجلا كنفسى ...(64)
اى مردم طائف بسوى شما مردى را مى فرستم كه مانند خودم مى باشد.
و در عبارت نهج البلاغه آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: انك تَسْمَعُ مااَسْمَعُ و تَرى ما اَرى الا انّكَ لَسْتَ بِبَنىٍ...
هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى و هر چيزى را من مى بينم تو هم آن را مىبينى فقط در تو مقام نبوت نيست .
در جائى كه شخصيت بزرگوارى مانند نبى اكرم صلى الله عليه و آله با واژه نفس وجان خودم از حضرت امير عليه السلام ياد مى كند و او را بطوركامل در امتداد كمالات خودش معرّفى مى نمايد مى خواهد حقيقتى را براى جهان اسلام تبينكند زيرا درلسان پيامبر صلى الله عليه و آله و يا معصوم مبالغه وجود ندارد بلكه كلاموسخن آنها هميشه نشان دهنده يك واقعيت است وقتى كه مى فرمايد: مردى را كه مانند خودمهست مى فرستم اين كلمه [كَنَفْسى ] چه شباهتى را بيان مى كند؟ وقتى كه انسانبزرگوار مى خواهد به كسى نمايندگى بدهد فردى را براى انجام ماءموريت و يامسئوليّت مهّم در نظر مى گيرد كه مانند خودش باشد تا از عهد آن مسئوليّت برآيد.
مسئوليّت و يا ماءموريت نبى اكرم صلى الله عليه و آله به اندازه مقام نبوّت خودش مىباشد وقتى كه ايشان اين ماءموريت را به عهده حضرت امير عليه السلام مى گذارند بهمعناى اين است كه حضرت على عليه السلام درقبول ماءموريت هم رديف پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است در غير اين صورت واگذاركردن مسئوليّت ، و پيام دادن بر اينكه مردى را كه مانند خودم است مى فرستم مفهوم پيدانمى كند.
دليل سوم : رسولخدا صلى الله عليه و آله تمام ويژگيهائى مقام خويش را درايشان مى پذيرد مى فرمايد: هرچه را مى شنوم تو هم مى شنوى يا هر چيزى را مى بينمتو هم مى بينى اين ديدن وشنيدنها از برنامه هاى خاصرسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه در احدى جز خودش وجود ندارد وقتى كه در اينگونه مسائل بديدن و شنيدن حضرت امير عليه السلام مانند ديدن و شنيدن خودش اشارهمى كند و تمايزى درميان خود و ايشان قائل نمى شود مگر اينكه تو نبى نيستى خودبزرگترين دليل بر قابليت وتساوى آن حضرت با خودش مى باشد. و استثناء موجود دركلام پيامبر صلى الله عليه و آله بر اينكه [الاّ انّك لست نبىّ] نشانگر همين تساوى استيعنى تا اين مرحله باهم هستم ليكن مقام نبوّت باوجود من پايان مى يابد و بهمين جهت تونبىّ نيستى .
بفرض مثال : اگر بنا بود بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى در مقامنبوت قرار بگيرد چه كسى واجد شرائط اين مقام الهى مى بود قطعا جز على بن ابيطالبعليه السلام احدى لياقت اين مقام را نداشت ليكن مقام نبوّت با وجود پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله بنابر مصلحت الهى خاتمه پيدا كرد و حضرت امير عليه السلام كه جانرسولخدا صلى الله عليه و آله است در جايگاهش باعنوان امامت قرار گرفت .
امامان معصوم عليهم السلام نبى وپيامبر نيستند ليكن بغير از پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله از تمامى پيامبران اشرف و افضل هستند وعقل ما را قدرت درك اين مهمّ نباشد بلكه اين نكاتى كه توضيح داده شد تعريف و تبينسخنان خاندان عصمت و طهارت در مقام ومنزلت حضرت امير عليه السلام بود كه صاحب مقامامامت است و در جايگاه مقام نبوت قرار گرفته است .
علامه مجلسى رحمه الله مى فرمايد: منصب امامت نظير نبوت است زيرا هر دورياستى عام است بر همه ممكفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كهقابل چنين منصب بزرگ باشد ميسّر نيست همانطور كه اختيار نبى براى مردم امرمحال است يعنى اتفاق و راءى آنها هيچ تاءثيرى ندارد چون از حوزه فكر و انديشه آنهاخارج است مسئله امام هم همين طور است كه از عهده مردم خارج است تنها خداىمتعال مى داند كه رسالت وامامت را به چه كسى واگذار كند.(65)
فصل دوّم :امامت روح اسلام است 
كلمه دين وقتى در افكار انسانى تعريف مى شود عبارت است از قوانين و دستورات الهىكه توسط پيام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبير روشن بيان كنيم دينعبارت است از فرمولهاى سالم زندگى ، كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تاءمين مى كندآنكه مهمّ است اين است كه دين را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن بعهده چه كسى است؟ آيا دين خودش مى تواند خودش را پياده كند وتوجه مردم را به فرمولهايش جلب نمايديانه ؟ آيا زمام و هدايت دين بدست خودش است يا اينكه كسى بايد با احراز شرائط لازمزمام و هدايت دين را بعهده بگيرد؟
مثال : وسيله نقليّه اى داريم كه با آخرين سيستم هاى موجود مجهّز است وهيچ نقصى درآن وجود ندارد وتمامى اسباب آرامش وآسايش هاى انسان در او مورد توجه قرار گرفتهاست و هر احتياج ونيازى كه براى انسان درمسير مسافرت رُخ بدهد آماده است احتياجات او رابه بهترين شكل برطرف كند آيا چنين وسيله نقليه ايكه بصورتكامل وارد ميدان زندگى شده است چگونه و در چه شرائطى حركت خود را آغاز خواهد كرد؟آيا خودش مى تواند راننده گى اين جادّه هاى پر و پيچ و خم و لغزنده را بعهده بگيرد؟ويا اينكه بيك راننده آگاه وكامل نيازمند است اگر كسى را اين چنين تصورّى باشد كهتمامى فنون رانندگى از راه كامپيوتر در خود ماشين جاسازى مى شود وبدينوسيله حركتماشين شروع شده و در مراحل خاص به نيازمنديها لازم پاسخ مى دهد.
در اينجا لازم است باين نكته توجه شود:
تمامى فعّاليت ها وشيوه هاى رانندگى و دادن آگاهى هاى لازم بايد توسط انسانى بهحافظه كامپيوتر داده شود خود ماشين هرچند تكميل باشد وسيستم هاى دقيق كامپيوترى دراو نصب شده باشد نمى تواند مسئوليت راننده گى ويا هركار لازم را بعهده گيرد چونمسئله خلاقيّت بدست انسان است واو بايد حافظه ها را بكار گيرد وشيوه راننده گى وو...... را باو آموزش ‍ داده تا درموقع لازم مورد استفاده قرار گيرد.
دين اسلام درمسير طولى اديان الهى قرار گرفته و كاملترين دين الهى است و به تمامىنيازهاى مردم جهان پاسخ مناسب مى دهد ودر عبارتى دين اسلام دين جهانى است .
حالا نكته مهمّ اين است وقتى كه دين اسلام بطوركامل مى تواند احتياجات و نيازمنديهاى مردم را در هرصورت كه باشند بر طرف كندوزمينه هاى آسايش وآرامش وامنيّت روح وجسم آنها را تاءمين نمايد چگونه ودرچه شرائطىدين آثار گرانقدر خود را مى تواند پياده كند؟
وقتى كه معناى كمال دين مطرح مى شود بايد درباره آن مطالعه كرد مراد ازكمال چيست ؟ آيا توجه دين به تمام موارد زندگى راكمال مى گويند؟ يا مسئله كمال دين با مجرى آن محقّق مى شود؟
اسلام مركّب از روح وجسم است وقتى كه آئين اسلام بصورت يك دين جهانى مطرح مى شودوبه تمام نيازمنديهاى مردم پاسخ مناسب مى دهد وآسايش وآرامش و امنيّت آنها را تاءمين مىكند در صورتى است كه با اين تركيب بوده باشد همانطور جسم بى روح متعفِّن خواهدبود اسلام بعنوان يك شريعت آسمانى اگر بدون روح باشد نفرت آور خواهد بود قانونزمانى مى تواند به تمامى خواسته هاى مردم پاسخ لازم را بدهد كه روحش از جسمش جدانشود و قرآن كمال دين را با امامت در روز غديرخم برهمگان تعريف كرد.
ليكن پس از درگذشت رسولخدا صلى الله عليه و آله جان وجسم اسلام از يك ديگر مفارقتجست ظاهر اسلام بجاى ماند واين تن جوان و نورس بحيات طبيعى خود ادامه داد و چونشرائط براى رشد هر جسم جوانى آماده است نمّو كرد ولى چگونه و در كدام جهت ؟ آئيناسلام در هرزمان نيازمند يك روح سالم است كه بتواند آن را بطرز صحيح پياده كند چهاگر بدون آن باشد نمى تواند مطلوبيّت خود را ابراز نمايد روح اسلام امامت است يعنىبوسيله امامت دين اسلام تكميل مى شود.
حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: ((اِنَّ الامامَ زِمامُ الدّين و نِظامُ المُسلمين وصَلاحُ الدّنيا وَ عِزُّالمؤ منين )).(66)
امام زمام و عنان دين است ونظام مسلمين وصالح دنيا وعزّت مؤ منين به آن وابسته است .
امام مسير حركت دين را هدايت مى كند وآن را به همان مقصدى كه خدا مى خواهد متوجه مى سازدبا اينكه دين اسلام يك آئين جهانى است ليكن هسته مركزى آن امامت است و تمامى خيروصلاحى كه نصيب جامعه اسلامى مى شود ومؤ منين را عزّت و افتخار مى دهد به بركتوجود امام است .
اگر مجموعه قوانين الهى را كه قرآن است در متن زندگى قرار دهيم چه نقشى را مىتواند به تنهائى ايفاء كند، جلد وخطوط آن مشكل را حلّ نمى كند آنچه بزندگى صفا مىدهد وانسانها را به سمت آسايش وآرامش سوق مى دهد پياده شدن معانى قرآن است .
و معنى قرآن همان امامت است كه اطاعت از آن سعادت هر دو جهان را تضمين مى كند چنانكه درحديث شريف ثقلين اشاره شده است .(67)
آشنائى با قرآن 
در اينجا لازم است مقدارى با قرآن آشنا شويم و آن اينكه همه را عقيده بر اين است قرآن يككتاب آسمانى است كه بتوسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اختيار جامعهانسانى قرار گرفته است و تمامى دستورات و قوانين و يا فرمولهائى كه در سعادتدنيوى و اُخروى بشر ضرورت دارد در آن كتاب آمده است وتمامى اَلفاظ و واژه هائى كه درآن آمده است مشابه همان كلماتى است كه عامّه مردم از آن استفاده مى كنند.
مسئله مهمّى كه توجّه بر آن لازمه فهم مطالب قرآن است اينكه لسان قرآن معصوم است وهيچ خطا و لغزش و حرف زائدى در آن وجود ندارد هر چه هست همه اسرار يك زندگىتوحيدى است شكافتن كلمات وآيات آن كار هركس ‍ نيست بلكه فردى كه مانند خود قرآنمعصوم است مى تواند از اسرار و رموزات آن خبر داده و با شكافتن و تفسير آيات مغزشيرينش را در اختيار همگان قرار دهد مسئله دين همان مجموعه دستورات و فرامين الهى استپياده شدن آن نيازمند، فرد معصوم است يعنى قانون معصوم توسط انسان معصوم مىتواند پياده شود زيرا افراد غير معصوم نمى توانند زبان قرآن را با تمام رمز واسرارى كه دارد بفهمند وآن را ترجمه كنند و معنى حُجيّت ظهور الفاظ كه در علماصول مطرح است گوشه اى از اين حقيقت است يعنى ظهور الفاظى كه در آيات و رواياتآمده است مفيد معنى مى باشند ليكن اين به آن معنى نيست كه هر فرد بتواند باستناد ظهورلفظ بتمامى معانى كه در بطون آيات آمده است دست پيدا كند.
مثال : دريا و اقيانوس در اختيار همگان است واستفاده كردن از آن به مقدار درك آدمىوابسته است ليكن غواصّى درآن كار هركس نيست كه بتواند به عمق اقيانوسها نفوذ كندوجواهرات پر قيمتى را بدست آورد كلام الهى آن بحر عميقى است كه هركس را فهم اسرارآن نشايد بلكه كسانى كه از ناحيه مقدّسه مؤ يَّد واز لغزش و خطا معصوم هستند غواّصاناين اقيانوس عظيم الهى هستند و زمام و هدايت دين به عهده آنهاست اگر دركنار قرآن و ديناسلام امامت نباشد مردم مسئوليت و وظائف دينى و شيوه زندگى خودشان را از امامان معصومعليه السلام ياد نگيرند وقرآن اين كتاب آسمانى توسط آنها تفسير و پياده نشود هيچوقت مسلمين را خير وسعادتى پيش نخواهد آمد چون دين الهى را كسى مى تواند پياده كند وبا تمام وجودش آن را نشان دهد كه باتمام جانش آن راتحويل گرفته باشد امامت بعداز رسالت دين الهى را با تمام وجود شان تفسير كردندچون زمام دين بدست آنهاست .
فصل سوم : امامت اساس اسلام است 
اسلام بعنوان يك دين آسمانى هدف خويش را تربيت و پرورش انسان معرفى مى كند وبراى تحقق آن ، تمامى امكانات و اسباب لازم را بكار گرفته است البته اين هدف منحصربدين اسلام نيست بلكه از اوّل نظام خلقت دين يكى بيش نيست وآن تسليم شدن در برابرخداست و قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
انّ الدّين عِنْدَ اللّهِ الاِسلام ...(68)
دين در پيشگاه خداوندى همان اسلام است .
و حضرت على عليه السلام در تعريف اسلام مى فرمايد:
((لاََنسُبَنَّ الاِسلامَ نِسْبَةً لم يَنْسِبْها اَحَدٌ قَبلى ، الاسلامْ هُو التّسليمُ و التَّسليمُ هُوَاليَقينُ، و اليَقينُ هُوَ االتَّصديقُ و التّصديقُ هو الاقرارُ، و الاقرارُ هُوَ الاَداءُ والاداءُ هوَالعَمَل )).(69)
ترجمه : اسلام را بگونه اى تعريف مى كنم كه احدىقبل از من چنين تعريفى براى اسلام نكرده است ، اسلام همان تسليم است تسليم همان يقين ،و يقين همان تصديق ، و تصديق همان اقرار و اقرار هم بمعنى اداء و اداء هم به معنىعمل كردن است .
بنابراين اسلام صفت تمام اديان الهى است و هدف دين الهى از تربيت و پرورش نوعبشر اين است كه او را در مقام بنده گى خداوندى قرار دهد و آخرين دين الهى كه بصورتكامل در اختيار جامعه انسانى قرار گرفت بدين اسلام شهرت يافته است كه توسط خاتمانبياء صلى الله عليه و آله و كتاب آسمانى قرآن ، و دوازده امام معصوم عليهم السلامشكل پيدا مى كند يعنى دين اسلام يك مجموعه است كه براين پايه ها استوار مى باشدهمانطور كه براى برپا كردن خيمه يا چادرى به ريسمان و پايه هائى در اطراف آننياز است تا خيمه شكل بگيرد ليكن يك پايه كه در وسط خيمه و چادر واقع مى شود واساس وجود چادر برآن وابسته است چون اگر همان پايه برداشته شود خيمه مى خوابد.
در آئين اسلام پايه هائى وجود دارد كه اسلام برآنها قائم است ليكن اساسى ترينپايه ايكه سنگينى اسلام را بردوش كشيده و همگان را در سايه و آرامشهاى آن جاى دادهاست امامت است اين بار سنگين كه بردوش امام معصوم عليه السلام گذاشته شده اصلىترين پايه خيمه را مى ماند كه سنگينى چادر را بردوش گرفته است .
حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: انَّ الامامة اُسّ الاسلام النّامى وفرعه السّامى.(70)
ترجمه : امام ريشه و اساس اسلام وشاخه سربلند آن است .
همانطور كه ساختمان در روى پايه اى كه قرار داده شده استشكل مى گيرد اين دين جهانى كه به تمام نيازمنديهاى عالم بشريت پاسخ مى دهد و دربهترين شرائط رشد وتكامل آنها را فراهم مى كند و بزندگى روح سالمى مى دهد هماندينى است كه برپايه امامت استوار باشد.
اسلام با وجود امام تجسّم پيدا مى كند وتمامى دستورات الهى از كوچك وبزرگ در سيماىزندگى او متبلور است هر موردى در اسلام مد نظر قرار بگيرد الگو و معيارش امام استبجهت اينكه حدّ و مرز قوانين الهى بوسيله آنها مشخص مى شود واگر كسى در پناه اسلامقرار بگيرد ولى نسبت به امام زمانش جاهل باشد در حقيقت به اسلامجاهل است و در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد كه اختصارا به بخشى از آنها اشاره مىشود.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : مَنْ ماتَ و ليس عليه امامً فميتته ميتة جاهليّة :
هر كس بدون شناخت امام معصوم بميرد مردنش مثلمردگان دوران جاهليت است .
از حضرت صادق عليه السلام در مورد حديث فوقسئوال شد اينكه اگر كسى امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است اينجاهليت همان نادانى است يا جاهليتى كه شناخت امام ندارد؟
حضرت فرمود: مراد از آن جاهليّت كفر و نفاق و گمراهى است .(71)
اگر در متن اعتقاد انسان جايگاه امامت خاموش باشد و تمام دوران عمرش را بدون شناخت اماممعصوم عليه السلام سپرى كرده باشد به معناى اين است كه تمام عمر خويش را درجهالت كفر و نفاق بپايان رسانده است به جهت اينكه مقام امام اصلى ترين پايه اسلاماست و بى توجهى به آن آدمى را به بى توجهى بخداىمتعال سوق مى دهد.
قال الصادق عليه السلام : ((اَما لوانّ رجلا قامَ ليله و صامَ نَهارُه و تَصدَّق بجميعماله وحَجَّ جميع دَهْرِه ولم يَعْرف ولاية ولىّ اللّه فيواليه ويكونَ جَميع اعمالِه بِدلالَتِهاليه ، ماكان له عَلَى اللّه حَقّ فى ثوابه ولاكانَ مناهل الاِيمان )).(72)
هرگاه انسانى شبها را به نماز وروزها را به روزه بپا دارد و تماماموال خود را صدقه بدهد وتمامى عمر خويش را درحّج قرار دهد اگر به ولايت ولى خداجاهل باشد واين اعمال كه انجام داده به راهنمائى او نباشد در پيشگاه خدا هيچ حق ثوابىپيدا نمى كند واز گروه مؤ منين نخواهد بود.
در اين زمينه احاديث بيشمارى وجود دارد كه از روايات عامّه وخاصهنقل شده است مهمترين مسئله در بيان اين گونه احاديث اين است كه طبع بشر باغرائزواحساساتى كه دارد اغلب جانب منكرات را مايل است وتمامى كار و اعمالش با زيان وخسران مواجه مى شود اما اگر احساسات و غرائز وىتعديل شود و از مسير درستى كه خداى سبحان برايش معين نموده عبور كند پيوسته خود رااز خُسران نجات مى دهد تنها مسيرى كه تمام علائق و غرائز و احساسات آدامى راتعديل مى نمايد و او را از تمايل به افراط و تفريط باز مى دارد ايمان است يعنىيگانه عامل و يادآورى شفابخش براى تنظيم اميال انسان و نگهدارى او از انحراف اين استكه بركل وجودش اعم از روح و روان ، و جسم ايمان حكومت كند و جز آن هيچ راهى براى مهاركردن و تعديل نمودن غرائز وجود ندارد و اين بيان قرآن است كه مى فرمايد:
((والعَصْرِ اِنَّ الاِنْسانَ لَفى خُسْرٍ، الاّ الذَينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالحات وتواصَوْا بِالحَقِّوَتَواصَوْا بالصَّبْرِ.))(73)
((قسم به عصر [عصر خروج امام زمان عليه السلام و...] كه انسان هرآن و هر لحظه درزيان كارى بسر مى برد مگر كسانى كه ايمان آوردهواعمال نيك وخدا پسند انجام داده و بر توصيه بحق وصبر در خود و ديگران اسرارورزند))
شخصى بنام مفضّل بن عمر كه از راويان حديث است از حضرت صادق عليه السلام تفسيرسوره شريفه را مسئلت نمود حضرت پاسخ داد: كه مراد از عصر، ظهور قائمآل محمد صلى الله عليه و آله است و مراداز [لفى خسر] غاصبين حق ما مى باشند كهگرفتار خسران هميشگى هستند وايمان آورنده گان در آيه همان شيعيان هستند كه با ايمانو معرفت به امامت و ولايت حضرت على عليه السلام ويازده فرزند معصومش (عليه السّلام) از تمامى خسران وضررها نجات يافته و دركنار همين ايمان بهاعمال نيك و خدا پسندانه ، مانند ارشاد وهدايت و مهر ومحبت به برادران دينى وهم چنينسفارش ‍ بر خانواده و دوستان وديگران اقدام كردند كه حقانيت امامت و دركنار اين معرفت واعتقاد، صبر وتحمّل را پيشه خود نمايند چون جانب حق را گرفتن و بر آزار و اذيّت آنصبر كردن ، از عترت پيامبر صلى الله عليه و آله بما رسيده است .(74)
بنابراين يگانه عامل براى كنترل غرائز واميال بشر ايمان است كه او را بحق وادار مىكند و درحمايت از حق صبر وتحمّل وى را زياد كرده تا بتواند خود را درمقابل كششهاى مسير باطل كه در ظاهر شيرين و دلچسب هستند نگهدارى كند.
در اينجا سئوالى براى همگان وجود دارد و آن اينكه
ما چه وقت و درچه شرائطى مى توانيم به مؤ من بودن خودمان يقين پيدا كنيم ؟ آيا ايمانهمان بينش توحيدى است كه در دل آدمى رخنه مى كند يا مراد از ايمان صرفا يك سرىعبادات واطاعات است در چه شرائطى وكيفيتى باشد مورد بحث نيست ؟
جواب : اگر مقدارى در مورد ايمان با كلام الهى آشنائى پيدا كنيم بهتر مى توانيممعناى مؤ من بودن را درك نمائيم در آيات قرآن كلمه ايمان بصورت [امَنُوا و امِنُوا] بيشتراز پنجاه مورد آمده است وبعد از آنها به عمل صالح اشاره شده در اين صورت معناى ايمانيعنى داشتن يك بصيرت وبينش توحيدى وبعبارت ديگر ايمان ،فعل و يا عمل روح انسان است تا در روح و روان بشر چنين حركتى ايجاد نشوداعمال ظاهرى او پسنديده نخواهد شد و اين نيكى وصلاحيت برعمل انسان از بينش وايمان و حركت روحانى او اشراق مى كند تا در درون كسى چنين تحولىايجاد نشود هيچ عمل از وى پسنديده نخواهد بود هر چند تمام عمرش را درجهاد و حجّ وخيرات مصرف كند آنكه از آموزشهاى قرآن بدست مى آيد توجه به كيفيّت كار است نهكميّت ، وهميشه كيفيت هر عملى با روح و درون آدمى ارتباط دارد ليكن كميّت هميشه بااعضاء و جوارح صورت مى گيرد كسى يك عمل حج بجا مى آورد اما در بهترين كيفيت وكسىهم پنجاه بار عمل حج انجام مى دهد در بدترين كيفيت .
خداى سبحان هميشه كيفيت بهتر را از انسان مد نظر دارد ومى فرمايد:
هو الَّذى خَلَق المَوْتَ وَ الحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايَّكُم اَحَسَنُ عَمَلا.(75)
ترجمه : اوست [يعنى خداى متعال ] كه مرگ و زندگى را آفريده تا شما [انسان ] راآزمايش كند كداميك بهترين عمل را انجام مى دهيد.
توجه به كيفيت عمل بشر در چند آيه ديگر: [هود /7، كهف /7 و 30] آمده است .
آنچه مطلوب خداى سبحان است كيفيت عمل مى باشد و توجه به ايمان كه در اكثر آيات آمدهاست همين مورد را تاءييد مى كند يعنى هر عمل شايستگى خود را از ايمان و بينش توحيدىمى گيرد اگر چراغ دل كه ايمان است خاموش باشد هيچ حركتى از بشر درپيش خداوندعزوجل مطلوب نخواهد بود حتى در سوره والعصر هم نجات انسان از زيانكارى را بوسيلهايمان بيان مى كند. به استثناى مؤ منان همه درخسارت وزيانكارى خواهند بود.
س چه ارتباطى در ميان ايمان و امامت وجود دارد
ج وقتى كه مسئله ايمان يگانه عامل براى تعديل كننده غرائزواميال انسانى مطرح مى شود و در مقام تكليف الهى و اداء وظيفه نشان دهنده ارزشاعمال وعبادات اوست وهم چنين بهشت و آسايش وآرامش هاى وى در دنيا وآخرت بدان وابستهاست با چه الگو ومعيارى مى توان به اين حقيقت دست پيدا نمود؟ تا اين نكته براى انسانمشخّص نشود رابطه ايمان وامامت هم معلوم نخواهد شد ما در آيات قرآن به نكات ظريفىبرخورد مى كنيم وآن اينكه هر عملى كه از انسان صادر مى شود بايد با الگو ومعيارهاى الهى مطابقت پيدا كند ودر غير اين صورت هر چند صورت وظاهرعمل عبادت است لكن مقبول درگاه احديّت نخواهد شد.
در عصر و زمان نبى اكرم صلى الله عليه و آله گروهى مدعى شدند كه ما خدا را دوستداريم و به او علاقمند هستيم ليكن تو را نمى پذيريم واز گفتار وسيره تو تبعيّت نمىنمائيم دراين حال جبرئيل عليه السلام آمد خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آيهذيل را قرائت كرد:
((قُلْ اِنْ كُنْتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فاتّبِعُونى يُحْبِبْكُم اللّهُ و يَغفِرلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ واللّهُغَفُورٌرَحيمٌ)).(76)
ترجمه : بگو: اگر خدا را دوست مى داريم از من پيروى كنيد تا خدا (هم ) شما رادوست بدارد وگناهانتان را ببخشد وخدا آمرزنده مهربان است .
در آيه شريفه چند نكته ظريف بچشم مى خورد:
1 اينكه ايمان و اطاعت و محبت انسان بخدا الگوئى لازم دارد چه اگر فردى يك عمر دركارهاى خير و عبادت باشد ولى به مقام نبى اكرم صلى الله عليه و آله بى اعتنائىنشان دهد به هيچ پاداشى نخواهد رسيد بجهت اينكه در اينجا دو مقام وجود ندارد كه يكىمقام خداوندى و ديگرى مقام پيامبر، بلكه هر مقام ومنزلت يا ولايتى كه در وجود ايشان استهمان مقام و ولايت الهى است كه در شخصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله متبلور گشته استو در آيات زيادى همين موضوع عنوان شده است كه اطاعت نبى اكرم صلى الله عليه و آله ازاطاعت خدا جدا نيست و مى فرمايد:
((مَنْ يطع الرّسول فقد اطاع اللّه ))(77) هركس ازرسول خدا اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت نموده است .
در اين زمينه به فهرست آيات اشاره مى شود كه مطلب فوق را تاييد مى كنند:
نساء /13 و 80 و 69 نور /52، احزاب /71، فتح /17 توبه /71آل عمران /32 و 132، و انفال /20 و 46 و طه /90، محمد صلى الله عليه و آله /33مجادله /13 شعراء /126/131/163/179، حجرات /49......
در همه اين آيات شريفه اطاعت رسولخدا صلى الله عليه و آله با اطاعت خدا يكى معرفىشده است و هيچ احدى نمى تواند بدون توجه به مقام رسالت معنى ايمان را درك كندبلكه از گروه كفّار و معاندين مى باشد كه در آيه بعدى مى فرمايد:
((قُل اطيعُوا اللّهَ والرّسُولَ فَاِنَ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الكافرينَ)).(78)
ترجمه : بگو اطاعت خدا واطاعت فرستاده (او) كنيد واگر عصيان وسرپيچى كنندخداوند كافران را دوست نمى دارد.
تا اينجا معلوم شد كه درميان رسالت و نبوت وايمان بخدا فاصله اى وجود ندارد بلكهدر تفكر وانديشه جاهلان دو چيزند ليكن در باطن و حقيقت يكى بيش نيست و آن اطاعت خداستچون پيام آوران الهى الگو و معيارهاى توحيد هستند هركس كه مى خواهد از اين مسير حركتكند بايد به تابلوهاى كنار خيابان و آئين نامه رانندگى جهان معنوى توجه كند.
2 محبت يكى از اسرار بزرگ دين است كه اساس دين هم برمبناى محبّت قرار داده شده كهحضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هَل الدّين الا الحُبّ))(79) آيا دين جز محبت چيزديگرى است ؟ و سپس آيه شريفه را تلاوت فرمود، يعنى روح و حقيقت دين ، همان ايمان وعشق بخداست ايمان و عشقى كه شعاع آن ، تمام وجود انسان را روشن مى كند وهمه اعضاء ودستگاههاى تن ، تحت تاءثير آن قرار مى گيرند واثر بارز آن پيروى از فرمان خداست.
اگر در قلب انسان محبّتى براى خالق متعال باشد يقينا حوزه فعاليّت هاى خود را در يكشرائطى كه مطلوب محبوب است انجام مى دهد و در اطاعت از الگو و معيارهاى توحيدى عنادو لجاجت نخواهد كرد.
تذكّر مهم
در اجتماع بشرى يكسرى حقائقى وجود دارد كه هر انسانى بدون اعتراض بلكه با تمامعشق و علاقه از آن تبعيّت مى كند مثلا كسى مى خواهد در ساختن ساختمان وكارهاى معمارىخودش يك فرد آگاه وهنرمند را بكار گيرد و براى بناى اين ساختمان و رسيدن به هدفمورد علاقه خويش ، با تمام وجودش از او اطاعت مى كند و در اين مورد كوچكترين شكايتوگلايه ويا افسرده گى ندارد بلكه درهنگام فشار كار و هزينه و ساير موارد، احساسشيرينى و لذت مى كند بخاطر اينكه : به آگاهى و هنرمندى معمار يقين دارد كه او هركارى را درجاى خودش قرار مى دهد ثانيا تمامى سفارشات او به سود من تمام مى شود وچون مالك ساختمان و استفاده كننده آن من هستم در هيچ مشكلى ويا فشارى مضطرب و پريشاننخواهم بود.
و در هر كارى چنين مسئله وجود دارد و انسان از آن اطاعت مى كند مريض بعشق عافيّت ازپزشك اطاعت مى كند و و...
كسى كه مى خواهد به خواسته ها قلبى خويشنائل شود بايد معيار والگوهاى لازم را مدنظر قرار دهد يك فردى كه مى خواهد بمقاماجتهاد يا استادى درتمام علوم وهنرها دست پيدا كند بايد از مجتهدين واساتيد فَنَّآموزشهاى لازم را با اطاعت كردنش فراگيرد.
ايمان و معرفت بخداى سبحان براى هر انسان بدون پيروى و اطاعت از آموزگاران و معلّمانواقعى محقّق نخواهد شد چون توان و قدرت انسان در رسيدن به چنين حقيقت خيلى ضعيفبلكه بر طبق آيات و روايات محال است و اين حقيقت بطور روشن درميان عقلاء ثابت و مبرهناست .
چنانكه قبلا در بحث امامت اشاره شد مبنى براينكه مقام نبوّت ازمقام امامت جدا نيست و خداىسبحان مقام امامت را در رديف رسالت ونبوت به بعضى از انبياء اولواالعزم عنايت فرمودهو تعدادى از آنها را بعد از مقام رسول و نبى امام قرار داده است و در آياتى بآنها اشارهفرموده است :
1 قال انّى جاعلك للنّاس اماما... .(80)
ترجمه : فرمود من تو را [ابراهيم ] براى مردم امام قرار دادم .
امامت علت مبقيه :
در نتيجه روشن مى شود كه مقام امامت علت مبقيه ، تمامى احكام و دستورات خداوندى است كهبتوسط شخصى نبى اكرم صلى الله عليه و آله بما رسيده است بلكه درجاى خودشثابت شد كه مقام امامت از نبوت عامّه بالاتر است وتنها نبوت خاصّه رسولخدا پيامبراسلام صلى الله عليه و آله استثناء مى شود بجهت اينكه يقين وكمالات روحى فردى كهمتصدّى مقامات الهيّه است ملاك مقام و منزلت اوست وبهمين جهت انبياء عظام را هدف واحدى بودليكن رتبه و درجات آنها به ايمان ويقين وكمالاتشان وابسته بود.
مثال : شخصى در خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ازكارهاى مهمّ بعضى ازياران حضرت عيسى عليه السلام نقل مى كرد از جمله گفت كه او با ياد خدا از روى آب راهمى رفتند رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر يقين وى از اين مرحله بالاتر بودمى توانست در روى هوا هم راه رود.(81)
وقتى به مراحل كمالات و يقين و عرفان حضرت على و ساير امامان معصوم عليهم السلامتوّجه مى كنيم با اينكه از حوزه درك وتصور ما خارج است ليكن در مقايسه با مقام انبياءبالاترين مرحله و رتبه را بخود اختصاص داده اند چنانكه پيامبر اسلام صلى الله عليهو آله به حضرت على عليه السلام فرمود: ((هر چه را من مى بينم يا مى شنوم توهم آن رامى بينى و مى شنوى )).
نتيجه پاسخ سئوال :
اينكه مقام امامت تكميل كننده مسير نبوت است و در رتبه و درجات مقام امام از تمامى انبياء جزنبى اكرم صلى الله عليه و آله بالاتر است همانطورى كه اطاعت رسولخدا صلى اللهعليه و آله همان اطاعت خداست وهيچ فرقى درميان آنها نيست امامتى كهمكمّل وعلت بقاء دين واحكام الهى است مانند نبوت مقام و عهد الهى است همانطور كه اطاعتپيامبر اطاعت خداست اطاعت امام هم همان اطاعت خداست و هيچ تفاوتى درميان طاعات وجود ندارديعنى كسى كه ازامام معصوم عليه السلام اطاعت و پيروى مى كند و در هر شرائط بهاولوّيت او ايمان دارد مانند اين است كه بخداى ايمان آورده و از دستورات او اطاعت مى كند درنتيجه ارتباط در ميان امامت وايمان يك رابطه حقيقى است يعنى داشتن معرفت به مقام امامهمان ايمان است ومعنى ايمان هم شناخت امام است .
در اينكه آيا اين معرفت تنها لفظ است يا باعمل بايد اثبات شود روايات زيادى در هر دوزمينه وجود دارد آنكه از مجموع احاديث بدست مى آيد اين است كه خود معرفت وشناخت امام ومقام و منزلت او مطلوبيتى دارد بلكه اساس اسلام همين است كه اگر دركنار اعتقادات وخيرات و عبادات كسى ، معرفت به امام معصوم عليه السلام نباشد هيچ پاداشى را كسبنخواهد كرد.
مثال : اگر نامه اى با بهترين خط و مظامين و كاغذ و پاكت و و... نوشته شود ليكندر مقام ارسال تمبر پستى نداشته باشد نامه رسان وقتى كه بعداز باز كردن دربصندوق ، با چنين نامه اى روبرو مى شود از ارسال آن دست بر مى دارد چون مُجوّزقانونى براى ارسال آن وجود ندارد اما اگر نامه اى هر چند بدخط و دريك كاغذ وپاكتكاهى و كهنه نوشته شده باشد باداشتن تمبر پستى به آدرس مربوطهارسال مى شود نامه رسان بدون هيچ مشكلى آن رامنتقل مى كند مقام امامت و معرفت به آن تمبر پستىاعمال بشر است هر عملى هر چند زيبا و در راه خدا و و... باشد چون شناخت به امامت نداردهيچ مَلَكى حق ندارد آن را به عرش اعلى صعود دهد اما اگرعمل ضعيف باشد ليكن در متن آن نور ولايت مى درخشد ملائِك نامه رساناعمال بشر، وظيفه دارد آن را به عرش اعلى ببرند چون مجوّز صعود به پيشگاه الهى راواجد است .
تا اينجا معلوم گشت كه امامت اساس و ريشه اسلام است و ايمان از آن جدا نيست بلكه معرفتامام و شناخت مقام و منزلت آنها خود، ايمان است وتا كسى را درعقيده اش شناختى از امامانمعصوم عليه السلام نباشد وآنها را بعنوان الگو و معيارهاى خداوندى درتمام زمينه هاىزندگى نپذيرد به هيچ مقام و ارزشى در پيشگاه خداوندىنائل نخواهد شد.
فصل چهارم : امامت مُتممّ و مُكمّل جميع عبادات است 
در ديدگاه يك فرد مسلمان ، هر انسانى را وظائف و تعهدّاتى وجود دارد و او از هنگام بلوغ، و در صورت دارا بودن شرائط تكليف ، موظّف است ارتباط خويش را با خداىمتعال از راه انجام دادن فرامين و دستورات او حفظ كند و در هيچ شرائطى نمى تواند ازاوامر الهى سرپيچى نمايد همانطور كه قبلا اشاره شد عبادت در فرهنگ اسلام يك معناىوسيعى دارد و در نماز و روزه خلاصه نمى شود وآن اينكه : هر عملى كه از انسان در مقامبندگى صادر شود عبادت است .
در اين صورت واژه عبادت بر نماز و خيرات واحسانات و يا زكاة و حج وساير دستوراتدينى شامل مى شود نصيحت يك مسلمان ونجات آن از مسير انحراف عبادت بزرگى است آنكه در تمامى اعمال اعم از نماز و روزه يا نهى از منكر و امر به معروف و حج و جهاد و و...بايد مدّنظر قرار بگيرد مسئله عبادت بودن آنهاست وقتى كه عملى را در هنگام انجام دادنش ‍باعنوان عبادت مى پذيريم برخورد و معاشرت ويژه اى را مورد استفاده قرار مى دهيمبجهت اينكه عمل عبادى بايد رنگ عبادت داشته باشد به صرفعمل نمى توان تعريف عبادت را شامل كرد چون نظير هماناعمال ويا حركات در كسان ديگر وجود دارد وهيچ ارزشى عبادى را دربر ندارد و كلمه عبد وعبادى در آيات قرآن با مفاهيم خيلى ظريف و لطيف آمده است واين به آن معناست كه بشر باحركت عبادى خويش شخصيت ويژه اى پيدا مى كند و بايك رنگ مخصوصى درميان خلائقهويدا مى شود.
بنابراين مسئله عبادت به تمامى اعمال وگفتارى كه در جهت تقرّب بخدا ورضاى اوشكل گيرد صادق است چون انسان عبد بودن خويش را درمقابل خداى عزوّجل با عبادت ثابت مى كند وقتى كه در عبادت بشر مفهوم عبديّت مصداقپيدا نمايد كه او را در برابر او امر و نواهى الهى تسليم كرده و در مسير رضا وخوشنودى او حركت دهد در اين حال وى را رنگ مخصوصى و نام ويژه اى خواهد بود كه درآيات الهى از آنها عبدى عبادى عبدنا... ياد شده است .
مقام عبادى بشر 
لازم بذكر است تحقق معناى عبد براى انسان تاج افتخار است اگر خداى سبحان او را باعبدى يا عبادى يادكند درحقيقت بالاترين امتياز و ارزش را به او داده است و در آيات قرآنشخص نبى اكرم صلى الله عليه و آله را در چند مورد با كلمه [عبدى و عبدنا] ياد نمودهاست : ((ان كُنتم فى رَيبٍ مما نزّلنا على عبدنا))(82) در آيه ديگر... ((و ما انزلنا علىعبدنا يوم الفرقان ))(83) در آيات ديگر: ((واذكر عبدنا داود، واذكر عبدنا ايوب )) دومورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه اولين بنده شايسته خداست با [عبدنا] يادشده وحتى نسبت به ساير انبياء هم از اين واژه استفاده شده است .
و در بخشى از آيات تمام امتيازات وارزشها را به بندگان خاص خود نسبت مى دهد وباكلمه [عبادى ] از آنها ياد مى كند.
مثلا: 1 اذا سئالك عبادى ... .(84) 2 انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان .(85)
3 ان الارض يرثها عبادى الصالحون .(86) 4 فادخلى فى عبادى ... .(87)
س ممكن است چنين توّهم شود بشر چه بداند يا نداند عبد خداست و در قبضه قدرت اوستواين واژه ها بر همگان صدق دارد چگونه و با چه دلائلى مى توان ظهور اختصاصى رافهميد؟
جواب : اينكه تمام مخلوقات در قبضه قدرت اوست شكى وجود ندارد ليكن اعترافباين حقيقت خودش ‍ مسئله ديگر است چون كه با اعتراف رنگ بشر عوض مى شود واز قلبوروان او زمينه هاى كبر و خود پسندى كنار زده مى شود و درمقام انجام فرائض و عبادات ازهمين مسير عبور مى كند و اعتراف قلبى وقتى به اعتراف عملى كشانده مى شود نتيجهمطلوبى را باخود در شخصيت انسان ايجاد مى كندودليل آن اين است كه قرآن مى فرمايد: ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَالانْسَ الاّ ليعبدون .(88)
ترجمه : انس و جنّ را نيافريدم مگر اينكه مرا عبادت كنند.
گروهى از مفسرين در ذيل آيه باستناد احاديث [الاّليعبدون ] را ليعرفون تفسير نموده اندچون معرفت سرمايه عبادت است وهر عبادتى از انسان زمانى ارزش دارد كه از معرفتقلبى وى مايه بگيرد ولام غايت نكته روشنى را بيان مى كند كه هدف از خلقت انسان و جنّعبادت وبندگى كردن براى خداست زيرا افعال الهى معللّ بغرض وهدفست بنابراين عبدبودن تعريف روشن از تسليم انسان در برابر پروردگارش مى باشد و لذاشامل كسانى مى شود كه اين حقيقت را در خود بوجود آورده اند.
س عبادت انسان به سود چه كسى تمام مى شود آيا خداوند به عبادت او نيازمند است ويااينكه نفس عبادت به سود خود انسان است ؟
جواب : عنوان عبادت به معناى وسيع كلمه حركتى است كه از انسان صادر مى شود وهرحركتى بدنبال خود آثارى دارد و اين آثار در رفع نيازمنديها ضرورت دارد در اينكهعبادت انسان بسود چه كسى تمام مى شود بايد گفت بسود خود انسان است زيرا خالقمتعال غنىّ بالذات است وهيچ احتياجى به مخلوقاتش ندارد و در قرآن مى فرمايد: يا ايُّهَاالنّاسُ اَنْتُم الفُقراء الى اللّه و اللّهُ هُوَ الغَنىَّ الحَميد.(89)
ترجمه : اى مردم شما نيازمندان بخدا هستيد تنها خداوند است كه بى نياز وشايستههرگونه ستايش و حمد است .
هر موجودى كه لباس خلقت بر اندامش پوشانده شده نيازمند ومحتاج است زيرامعلول نمى تواند قائم بخود باشد و در بقاى خويش به علت محتاج است واين علت همبايد بيك علتى برسد كه هيچ نيازى به علل ديگر نداشته باشد وآن خداى سبحان استكه در اصطلاح فلاسفه از آن به واجب الوجود يا علةالعلل ياد مى شود.
حضرت على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
فاِنَّ اللّهَ سُبحانَه و تعالى خَلَق الخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنيّا عن طاعَتِهِم آمِنا من مَعْصِيَتِهم، لاَنَّهُ لا تَضُرُّه مَعِصيَةُ مَنْ عَصَاهُ، و لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ...(90)
ترجمه : خداى سبحان مخلوقات را آفريد كه از طاعات آنها بى نياز بود وازعصيان و نافرمانى آنها در امان بود بجهت اينكه معصيت گناهكار او را ضرر وزيان نمىرساند وطاعت اطاعت كنندگان به او سودى نمى رساند.
نفع وفايده عبادت بخود انسان بر مى گردد زيرا او خودش نيازمند و فقير است و بارحمت الهى كه از طريق عبادات بدست مى آورد كمبودهاى خود را جبران مى كند گناه ونافرمانى وى هم براى خودش زيان دارد بجهت اينكه انسان بيمار اگر به سفارشاتپزشك اهميّت ندهد واز داروهاى او استفاده نكند و پرهيز غذائى را مراعات ننمايد بخودضرر رسانده است و براى پزشك هيچ زيانى از نافرمانى اونمى رسد.
تا اينجا روشن شد عبادت به معناى وسيع كلمه به هر عملى كه محض خوشنودى خداصورت گرفته باشد شامل مى شود مصاديق بارز آن نماز وروزه و زكاة وحج و و... استلكين حقيقت عبادت همان ثبوت بندگى است وانسان بوسيله تمامى عبادات مى خواهد مقامعبديّت وبندگى خويش را احراز كند وقتى كه بدين جايگاه ارزشمند قدم نهاد نام يا رنگمخصوصى پيدا مى كند كه با تمام اعضاءوجوارحش تسليم فرمان خدا است وقتى كهعبادت چنين امتيازى را براى انسان مى رساند كه او را در پيشگاه الهى با كلمات [عبادى عبدنا عبدى ...] مورد خطاب قرار مى دهند در حقيقت اساسى ترين نياز بشر را روشن مىسازد وآن رشد وكمال اوست زيرا عمده ترين احتياج بشر نداشتنكمال است وقتى كه با عبد خدا بودن اين مهم تحقق پيدا مى كند ديگر مشكلى براى اومتصور نيست . و هر عبادتى كه از انسان صورت مى گيرد احتياجات او را بر طرف مى كندچون خداى متعال غنى مطلق است وهيچ احتياجى به عبادت بندگانش ندارد پزشك حاذق وقتىكه داروهاى لازم را در اختيار مريض قرار مى دهد استفاده كردن ويا نكردن بيمار سودوزيانى بحال دكتر ندارد و چنين تصوّرى غيرمعقول است بشر هر مقدار به دستورات الهى بپردازد باز هم نمى تواند حقوق او رااداءكند زيرا افعال مخلوقى كه عاجز و فقير است نمى تواند در سطحى قرار بگيرد كهبتواند حق بندگى را اداء نمايد ليكن بر همين عبادات ناقص اگرفضل ورحمت الهى ضميمه شود در آن صورت مى تواند ارزش و امتيازى را متوجه انسانبنمايد چون پذيرفته شدن عمل اساس بحث است صرف قيام و قعود و صيام و و... نمىتواند ملاك ارزش باشد زيرا تا عملى مورد قبول واقع نشود هيچ مزّيتى با خود نخواهدداشت .
حضرت زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: اللهمَّ انّ اَحَدا لايَبْلُغْ من شُكْرِكغايَةً... فَاَشْكَرُ عبَادِكَ عاجزٌ عن شُكْرِكَ و اَعْبَدُهُم مُقصِّرً عن طاعَتِك .(91)
خدايا هيچ كس نمى تواند نهايت شكر تو را بجاى آورد و شكر گزارترين بندگانت ازشكر تو عاجزند و عابدترين آنها از كمال اطاعت تو مقصّر هستند.
شرط قبولى اعمال چيست ؟ 
اعمالى كه انسان انجام مى دهد در چه شرائطى مى تواند موجب پاداش از ناحيه خداىسبحان باشد آيا نفس عمل بدنبال خود يقينا و جزما اثرى دارد يا اينكه تاءثير آن به يكشرط ديگرى منوط است ؟ هرگاه عملى در ظاهر بصورت مطلوب انجام داده شود ليكن شرطمهمّى كه در پذيرفته شدن آن لازم است و بايد مورد توجّه قرار گيرد نداشته باشد آياقبول نخواهد شد؟ مثلامسلمانى در بهترين شرائط فرائض خود را بجا مى آورد و هميشهخود را مقيد كرده تا درزمان مناسب ، عبادات ، خويش را انجام دهد اگر كسى در بهترين مكانو زمان با طمائينه هاى كافى ، نماز يا هر عمل واجبى را انجام دهد در چنين صورت قبولىآن به چه شرطى نيازمند است ؟
و سئوال ديگر: اين شرط در خود عمل بايد رعايت شود يا در شخصعامل .
بعبارت ديگر: اين نقصى كه متوجه اعمال است و ازقبول شدن آنها مانع مى شود آيا در خود عمل است يا در فردى كه اين را بجا مى آورد؟ درهر صورت لازم است به اين نكته بطور دقيق و روشن رسيدگى كرده تا حق مطلب اداءشود.
جواب : قبولى اعمال انسان در پيشگاه خداى سبحان يك كار ظريف ودقيق است ونمىتوان به خود عبادت واعمال خير تكيه كرد مبنى براينكه من تمامىاعمال عبادى خويش را بجا آورده ام وبايد مورد پذيريش قرار بگيرد وهيچ شكى درقبول شدن آن ندارد چنين برداشت از نفس اعمال در پذيرفته شدن آنهادليل درستى نمى تواند داشته باشد بجهت اينكه او مى تواند مدعى انجام فرائض الهىباشد وبگويد من نماز خود را ترك نكرده ام ولى نمى دانداعمال ديگرى از او چه در ظاهر ويا در باطن كه مانع قبولى نمازش مى باشد از او صادرشده است .
اگر در مقام قضاوت مقدارى با انصاف حركت كنيم به هيچ عنوان نمى توان نفسعمل را بطور يقين مقبول درگاه خدا معرّفى كرد حضرت سجّاد عليه السلام مى فرمايد: ولا تُقاصَّنى بِما اجْتَرَحْتُ، ولا تُناقِشْنى بِما اكْتَسَبْتُ ولا تُبْرز مَكْتُومى ، ولاتَكْشِفْ مَستُورى ، وَ لا تَحْمِلْ عَلى ميزانِ الانْصافِ عَمَلى ...(92)
ترجمة : اى خدا، مرا در مقابل [گناهانم ] مورد مجازات قرار مده [خير و عنايت خود رابوسيله اعمال زشتم از من باز مدار] به آنچه انجام داده ام مناقشه وخرده گيرى مكن [اگربه خرده و ريزهاى اعمالم رسيدگى كنى ديگر مرا نجاتى نخواهد بود.]
راز و اسرارم را آشكار نكن ، و آنچه از اعمال و رفتار وسوء نيّت كه پنهانش كرده امهويدا مفرما، [اعمالى درقلب وباطن است يا اعمالى كه بوسيله اعضاء و جوارح در ظاهرعملى شده ليكن پرده كشى يا كتمان نموده و هيچ احدى از آنها مطلّع نمى باشد مگر خداىمتعال .]
وبا انصاف خويش به اعمال من رسيدگى مفرما [مراد از ميزان ابزار سنجشاعمال بشر است ] اگر با عدل وانصاف به اعمال بشر رسيدگى شود هيچ عملى از اونمى تواند نمره قبولى را داشته باشد چونكه درمقام انصاف از كوچكترينعمل آدمى محاكمه شروع مى شود اما تنها راه نجات انسان اين است كه بهفضل و رحمت الهى تكيه كند و نگويد اعمال من قادر است در هر شرائط بداد من برسدچونكه قابليّت اعمال از قابليّت انسان ريشه مى گيرد جز پيشوايان معصوم عليهالسلام چه كسى مى تواند مدعى قابليّت بندگى خدا بكند با اين وصف انبياء و امامانمعصوم عليهم السلام هم در موارد زيادى از عجز وناتوانى خود بحث كرده اند باين معنىتنها كمال مطلق خداى سبحان است وهر انسانى هر چند معصوم هم باشد باز مخلوق استوبه رحمت و فضل بى پايان الهى نيازمند مى باشد.
وقتى كه قبولى وپذيرفته شدن عمل ، اساسى ترين خواسته انسان است و هر كسى باپذيرفته شدن يك عمل كوچكش به فوائد ونتائج گرانبهائى دست پيدا مى كند در اينحال براى هر انسانى فراهم كردن زمينه هاى قبولى از فراهم كردن زمينه هاىعمل ضرورى تر است يعنى ابتداء بايد به چگونگىقبول اعمال توجه كرد و سپس به اقدامات عملى دست زد چه اگرعمل انسان هر چند بزرگ باشد مورد پذيرش الهى واقع نشود چه ارزشى دارد؟
فرمولهائى كه در قبولى اعمال از ناحيه خداى سبحان در قالب آيات وروايات به مارسيده بايد با تمام دقّت مورد استفاده قرار گيرد قبولىعمل دست خود بشر نيست و اين خداست كه اعمال بندگانش را مورد پذيرش قرار مى دهديعنى نقشه ساختمان از ناحيه خدا بدست انسان مى رسد و او بايد مطابق آن نقشه دستبكار شود تا بتواند در نواقصات اعمالش ‍مشمول فضل و رحمت الهى واقع گردد.
مثال : اگر صاحب كار نقشه اى را در اختيار كسى قرار دهد كه مطابق آن برايشساختمانى بناكند اين فرد مسئوليّت دارد كارهايش را مطابق نقشه اىتحويل كه گرفته انجام دهد تا بتواند در آخر كارش مزد واجرت بدست آورد در چنينموردى چون ساختمان موجود طبق نقشه صاحب كار پى ريزى شده اگر در مواردى عيبواشكالاتى هم داشته باشد مشمول عفو و گذشت وى خواهد بود.
اعمال بشر اگر مطابق نقشه و طرحهائى كه خداوند توسط پيامبران به آنها عنايتفرموده واقع شود در جايگاه قبولى قرار مى گيرد اگر چه انسان نمى تواند با نهايتدقت مطابق نقشه الهى برنامه هاى تكليفى خود را پياده كند اگر پى ريزى اعمالشبطور كامل مطابق نقشه خدا بوده و در مواردى با عيب ونواقصات مواجه است ، در اينصورت رحمت وفضل الهى شامل وى مى شود وكمبودهايش را جبران مى كند.
بنابراين نفس عمل هيچ دخالتى در قبولى ندارد مگر اينكه شرط لازم وقطعى آن از ابتداىكار مورد توجه واقع شود وعمل مطابق با آن نقشه وطرح شروع شده باشد.
مطلب ديگر: اينكه نفس عمل به تنهائى معناى پيدا نمى كند مگر اينكهعامل با معرفت و توجه خويش به ارزشهاى معنوى صفائى پيدا كند تا تمامى حركاتشجلوه مطلوبى داشته باشند و هدف از دستورات دينى ساخته شدن انسان مطابق نقشه الهىاست واين انجام دهنده است كه قابليت خود را به يك سطح خيلى عالى مى رساند تا هميشهتوجه اش به نقشه هاى الهى بوده و از آن تخلف نكند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation