بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (ع), عبداللّه صالحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALI00001 -
     ALI00002 -
     ALI00003 -
     ALI00004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پرداخت بدهى دوست و كمك هزينه
مرحوم علاّمه مجلسى ، شيخ صدوق و ديگر بزرگان رضوان اللّه عليهم حكايت كرده اند:
يكى از شيعيان و دوستان امام رضا عليه السلام به نام اءبومحمّد غفّارى گويد: در يكزمانى ، بدهكارى من به افراد زياد شده بود و توان پرداخت آن ها را نداشتم .
با خود گفتم : بهتر است نزد حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام شرفياب شوم، چون هيچ ملجاء و پناهى جز مولا و سرورم نمى شناسم ؛ و تنها آن حضرت است كه مرانااميد نمى كند و كمك مى نمايد تا قرض هاى خود را پرداخت كنم و زندگيم را سر وسامانى دهم .
پس به همين منظور، عازم منزل امام عليه السلام شدم و چون بهمنزل حضرت رسيدم ، اجازه ورود گرفتم ؛ و هنگامى كهداخل شدم به حضرت سلام كرده و در حضور مباركش نشستم .
امام عليه السلام فرمود: اى ابومحمّد! ما خواسته و حاجت تو را مى دانيم ، كه چهتقاضائى دارى و براى چه اين جا آمده اى ، عجله نكن و ناراحت مباش ، ما خواسته ات رابرآورده مى كنيم .
پس چون شب فرا رسيد، در منزل حضرت استراحت نمود، وقتى صبح شد مقدارى طعام مناسبآوردند و صبحانه را با آن حضرت تناول كردم .
سپس امام عليه السلام فرمود: آيا حاضر هستى نزد ما بمانى ، يا آن كه قصد مراجعت وبازگشت به خانواده خود را دارى ؟
عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه لطف نموده ، خواسته و نيازم را برآوردهفرمائى ، از محضر مبارك شما مرخّص مى شوم ؛ چون خانواده ام منتظر هستند.
پس از آن ، امام رضا عليه السلام دست مبارك خويش را زير تُشكى كه روى آن نشستهبود بُرد؛ و سپس مُشتى پول از زير آن درآورد و به من عطا نمود.
وقتى آن پول ها را گرفتم ، ضمن تشكّر خداحافظى نموده و ازمنزل بيرون آمدم ؛ چون آن ها را نگاه كردم ، ديدم چندين دينار سرخ و زرد مى باشد ونوشته اى ضميمه آن ها است :
اى ابومحمّد! اين پنجاه دينار را به تو هديه داديم كه بيست و شش دينار از آن را بابتبدهى خود پرداخت كنى و بيست و چهار دينار باقى مانده اش را هزينه و مصرف زندگىخود گردانى و نيز خانواده ات را از سختى و ناراحتى نجات بدهى .(46)
زيارت معصومين و شادى مؤ من در عرفه
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب ودوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند:
روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلامحركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس ‍ از لحظاتى مرا مورد خطابقرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستانبقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و مننيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور ومولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ،همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد،صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلامبده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن .
پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امامرضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم .
در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دستو درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها رادر اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت -خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آنبود - برداشت و به من عنايت نمود.
من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم.(47)
حجّت و خبر از غيب
برخى از تاريخ ‌نويسان از شخصى به نام حسين بن عَمرو حكايت كنند:
بعد از شهادت و رحلت امام موسى كاظم عليه السلام عازم مدينه منوّره شدم و به يكى ازدوستان خود به نام مقاتل كه همراه من بود گفتم : آيا ممكن است كه فردا نزد اين شخصبرويم ؟
مقاتل گفت : كدام شخص ؟ منظورت كيست ؟
پاسخ دادم : علىّ بن موسى عليهما السلام .
گفت : سوگند به خداى يكتا، كه تو رستگار نخواهى شد، چرا او را محترمانه نام نمىبرى ؟
همانا او حجّت و خليفه خداوند متعال است .
گفتم : تو از كجا مى دانى كه او امام است و حجّت خدا مى باشد؟
در جواب گفت : من شاهد هستم كه پدرش ، امام كاظم عليه السلام وفات يافت و فرزندش، حضرت علىّ بن موسى عليهما السلام امام بعد از اوست ؛ و نيز حجّت خداوند در ميانبندگان مى باشد، سپس افزود: من هيچ موقع با تو نزد آن حضرت نخواهم آمد.
حسين افزود: پس به همين جهت ، تصميم گرفتم كه تنها بر آن حضرت وارد شوم و ازنزديك او را ببينم .
فرداى آن روز آمدم و هنگامى كه وارد منزل حضرت شدم به من خطاب كرد و فرمود: اىحسين ! به منزل ما خوش آمدى ؛ و سپس مرا نزديك خودش نشانيد و ضمندل جوئى و احوال پرسى ، از مسير راه پرسش نمود و من ، جواب حضرت را پاسخ دادم وآن گاه گفتم : پدرِ شما در چه حالت و وضعيّتى مى باشد؟
پاسخ داد: پدرم رحلت كرد و از اين دنيا رفت .
سپس سؤ ال كردم : امام و حجّت خدا بعد از پدرت كيست ؟
پاسخ داد: من امام بعد از پدرم مى باشم و هركس با من مخالفت نمايد كافر مى باشد.
و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبكار هستى ؟
گفتم : شما بهتر مى دانيد. فرمود: مبلغ يك هزار دينار از پدرم طلب دارى ، كه چون وارثو خليفه او من هستم ، آن ها را پرداخت مى نمايم .
و پس از لحظه اى سكوت ، فرمود: اى حسين ! شخصى همراه تو به مدينه آمده است ، كهمقاتل نام دارد.
گفتم : آرى ، آيا او از دوستان و علاقه مندان شما مى باشد؟
فرمود: بلى ، به او بگو: تو بر حقّ هستى و در عقيده و نظريه خود پايدار و ثابت قدمباش .
بعد از اين صحبت ها و خبردادن از جرياناتى كه تنها من دانستم ، من نيز به امامت او معتقدشدم و ايمان آوردم .(48)
خبر از درون و دادن هديه
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، بهنقل از ريّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلامبودم ، روزى خواستم كه به قصد عراق مسافرت كنم .
به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهىمنزل امام عليه السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پيراهنى ازلباس هاى حضرت را تقاضا مى نمايم كه چنانچه مرگ من فرا رسيد، آن پيراهن را كفنخود قرار دهم .
و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدايائىتهيّه نمايم .
وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم كهخداحافظى كنم ، گريه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چيز را فراموش كردم و پس ازخداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودمكه ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از پيراهن هاى خودم را به توهديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن را كفن خود قرار دهى ؟
و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدايا وسوغات تهيّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى را من در ذهن خود گفتهبودم و تصميم داشتم از شما تقاضا كنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد و سپس گوشه جانماز خودرا بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم.(49)
خبر از غيب و خريد كفن
علىّ بن احمد وشّاء - كه يكى از اءهالى كوفه و از دوستان و موالياناهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است - حكايت كند:
روزى به قصد خراسان عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم ، دخترم حُلّه اى آورد وگفت : اين پارچه را در خراسان بفروش و باپول آن انگشتر فيروزه اى برايم خريدارى نما.
پس آن حُلّه را گرفتم و در ميان لباس ها و ديگروسائل خود قرار دادم و حركت كردم ، وقتى به شهر مرو رسيدم در يكى از مسافرخانه هااتاقى گرفتم و ساكن شدم .
هنوز خستگى راه از بدنم بيرون نرفته بود كه دو نفر نزد من آمدند و اظهار داشتند: ما ازطرف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام آمده ايم ، چون يكى از دوستان ما فوتكرده و از دنيا رفته است ، براى كفن او نياز به حُلّه اى داريم كه شما همراه آورده اى ؟
و من به جهت خستگى راه آن را فراموش كرده بودم ، لذا گفتم : من چنين پارچه و حُلّه اىهمراه ندارم و آن ها رفتند؛ ولى پس از لحظاتى بازگشتند و گفتند: امام و مولاى ما،حضرت رضا عليه السلام سلام رسانيد و فرمود: حُلّه مورد نظر ما همراه تو است ، كهدخترت آن را به تو داده تا برايش ‍ بفروشى و انگشتر فيروزه اى تهيّه نمائى ؛ و توآن را در فلان بسته ، كنار ديگر لباس هايت قرار داده اى .
پس آن را از ميان وسائل خود خارج گردان و تحويل ما بده ؛ و اين هم قيمت آن حُلّه است ،كه آورده ايم .
پس پول ها را گرفتم و آن حُلّه را بيرون آوردم وتحويل آن ها دادم ، آن گاه با خود گفتم : بايدمسائل خود را از آن حضرت سؤ ال نمايم و سؤال هاى خود را روى كاغذى نوشتم و فرداى آن روز، جلوى دربمنزل حضرت رفتم كه با جمعيّت انبوهى مواجه شدم و ممكن نبود كه بتوانم از ميان آنجمعيّت وارد منزل حضرت شوم .
در نزديكى منزل حضرت رضا عليه السلام كنارى ايستادم و با خود مى انديشيدم كهچگونه و از چه راهى مى توانم وارد شوم و نوشته خود راتحويل دهم تا جواب آن ها را مرقوم فرمايد؟
در همين فكر و انديشه بودم ، كه ناگهان شخصى كه ظاهرا خدمت گذار امام رضا عليهالسلام بود نزديك من آمد و اظهار داشت :
اى علىّ بن احمد! اين جواب مسائلى كه مى خواستى سؤال كنى .
وقتى نوشته را دريافت كردم ، ديدم جواب يكايك سؤال هايم مى باشد كه جواب آن ها را برايم ارسال نموده بود، بدون آن كه آن ها راتحويل داده باشم ، حضرت از آنها اطّلاع داشته است .(50)
كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نامياسر - حكايت كند:
روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش -به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند ومن نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم .
در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى نامه اىبراى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابنسهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه به وسيله آهندچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسىالرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا باآمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورتنمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فرداحمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّامداخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفرجدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فرداداخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيزفضل ، به حمّام برويد.
ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم وفضل مختار است .
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خوددستور داد كه اين دعا را بخوانند:
(نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة ) يعنى ؛ از آفات و شرور اين شب به خداپناه مى بريم .
پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ، حضرت به من فرمود:بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ، ياخير؟
وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان واردمنزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم، ذوالرّياستين تسليت مى گويم ، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اىمسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخالهذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دستذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خونخواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تامنزل ماءمون را در آتش بسوزانند.
در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده شد وتقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.
بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها رسيديم ،حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى ،پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضاعليه السلام سالم و در امان قرار گرفت .(51)
ضربات شمشيرها و سلامتى جسم
هرثمه يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام است ، حكايت كند:
روزى به قصد ديدار مولايم ، حضرت رضا عليه السلام به طرفمنزل آن بزرگوار حركت كردم ، وقتى نزديكمنزل آن حضرت رسيدم ، سر و صداى مردم را شنيدم كه مى گفتند: امام رضا عليه السلاموفات يافته است .
در اين هنگام ، يكى از غلامان ماءمون به نام صُبيح ديلمى - كه در واقع از علاقه مندانبه حضرت بود - را ديدم كه حكايت عجيبى را به عنوان محرمانه برايم بازگو كرد.
گفت : ماءمون مرا به همراه سى نفر از غلامانش ، نزد خود احضار كرد، چون به نزد او واردشديم ، او را بسيار آشفته و پريشان ديديم و جلويش ، شمشيرهاى تيز و برهنه نهادهشده بود.
ماءمون با هر يك از ما به طور جداگانه و محرمانه سخن گفت و پس از آن كه از همه ما عهدو ميثاق گرفت كه رازش را فاش نكنيم و آنچه دستور داد بدون چون و چرا انجام دهيم ،به هر نفر يك شمشير داد.
و سپس گفت : همين الا ن كه نزديك نيمه شب بود بهمنزل علىّ ابن موسى الرّضا عليهما السلام داخل شويد و در هر حالتى كه او را يافتيد،بدون آن كه سخنى بگوئيد، حمله كنيد و تمام پوست و گوشت و استخوانش را درهمبريزيد و سپس او را در رختخوابش وا گذاريد؛ و شمشيرهايتان را همان جا پاك كنيد وسريع نزد من آئيد، كه براى هر كدام جوائز و هداياى ارزنده اى در نظر گرفته ام .
صُبيح گفت : چون وارد اتاق حضرت امام رضا عليه السلام شديم ، ديديم كه دررختخواب خود دراز كشيده و مشغول گفتن كلمات و أ ذكارى بود.
ناگاه غلامان به طرف حضرت حمله كردند، ليكن من در گوشه اى ايستاده و نگاه مى كردم.
پس از آن كه يقين كردند كه حضرت به قتل رسيده است ، او را در رختخوابش قرار دادند؛و سپس نزد ماءمون بازگشتند و گزارش كار خود را ارائه دادند.
صبح فرداى همان شب ، ماءمون با حالت افسرده و سر برهنه ، دكمه هاى لباس خود راباز كرد و در جايگاه خود نشست و اعلام سوگوارى و عزا كرد.
و پس از آن ، با پاى برهنه به سوى اتاق حضرت حركت كرد تا خود، جريان را ازنزديك ببيند.
و ما نيز همراه ماءمون به راه افتاديم ، چون نزديك حجره امام عليه السلام رسيديم ،صداى همهمه اى شنيديم و بدن ماءمون به لرزه افتاد و گفت : برويد، ببينيد چه كسىداخل اتاق او است ؟!
صبيح گويد: چون وارد اتاق شديم ، حضرت رضا عليه السلام را در محراب عبادتمشغول نماز و دعا ديديم .
و چون خبر زنده بودن حضرت را براى ماءمون بازگو كرديم ، لباس هاى خود را تكانداد و دستى بر سر و صورت خود كشيد و گفت : خدا شما را لعنت كند، به من دروغ گفتيد وحيله كرديد، پس از آن ماءمون گفت : اى صبيح ! ببين چه كسى در محراب است ؟
و آن گاه ماءمون به سراى خود بازگشت .
وقتى وارد اتاق حضرت شدم ، فرمود: اى صبيح ! تو هستى ؟
گفتم : بلى ، اى مولا و سرورم ! و سپس بيهوش روى زمين افتادم .
امام عليه السلام فرمود: برخيز، خداوند تو را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد، آن ها مىخواهند نور خدا را خاموش كنند؛ ولى خداوند نگهدارنده حجّت خود مى باشد.
و بعد از آن كه نزد ماءمون آمدم ، او را بسيار غضبناك ديدم به طورى كه رنگ چهره اشسياه شده بود، جريان را بيان كردم ، بعد از آن مأ مون لباس هاى خود را عوض كرد و باحالت عادى بر تخت خود نشست .
هرثمه گويد: با شنيدن اين جريان حيرت انگيز، شكر خدا را به جاى آوردم و بر مولايموارد شدم ، چون حضرت مرا ديد فرمود: اى هرثمه ! آنچه صُبيح برايت گفت ، براىكسى بازگو نكن ؛ مگر آن كه از جهت ايمان و معرفت نسبت به مااهل بيت مورد اطمينان باشد.
و سپس افزود: حيله و مكر آن ها نسبت به ما كارساز نخواهد بود تا زمانى كهاءجل و مهلت الهى فرا رسد.(52)
خبر از فرزند و قيافه او در شكم مادر
مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند، بهنقل از شخصى به نام عبداللّه بن محمّد علوى حكايت كرد:
پس از گذشت مدّتى از شهادت حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام روزى برماءمون وارد شدم و بعد از صحبت هائى در مسائل مختلف ، اظهار داشت :
همسرى داشتم كه چندين مرتبه ، آبستن شده بود و بچّه اش سِقط مى شد، در آخرين مرتبهكه آبستن بود، نزد حضرت رضا عليه السلام رفتم و گفتم : ياابنرسول اللّه ! همسرم چندين بار آبستن شده و سقط جنين كرده است ؛ و الا ن هم آبستن مىباشد، تقاضامندم مرا راهنمائى فرمائى تا طبق دستور شما او را معالجه و درمان كنم وبتواند سالم زايمان نمايد و نيز بچّه اش سالم بماند.
چون صحبت من پايان يافت ، حضرت رضا عليه السلام سر خويش را به زير افكند وپس از لحظه اى كوتاه سر بلند نمود و اظهار نمود: وحشتى نداشته باش ، در اين مرحلهبچه اش سقط نمى شود و سالم خواهد بود.
و سپس افزود: به همين زودى همسرت داراى فرزند پسرى مى شود كه بيش از هركسشبيه به مادرش خواهد بود، صورت او همانند ستاره اى درخشان ، زيبا و خوش سيما مىباشد.
وليكن خداوند متعال دو چيز در بدن او زيادى قرار داده است .
با تعجّب پرسيدم : آن دو چيز زايد در بدن فرزندم چيست ؟!
حضرت در پاسخ فرمود: يكى آن كه در دست راستش يك انگشت اضافى مى باشد؛ و دوّمدر پاى چپ او انگشت زايدى خواهد بود.
با شنيدن اين غيب گوئى و پيش بينى ، بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم و منتظربودم كه ببينم نهايت كار چه خواهد شد؟!
تا آن كه پس از مدّتى درد زايمان همسرم فرا رسيد، گفتم : هرگاه مولود به دنيا آمد،به هر شكلى كه هست او را نزد من آوريد.
ساعاتى بعد، زنى كه قابله بود، وارد شد و نوزاد را - كه در پارچه اى ابريشمينپيچيده بودند - نزد من آورد.
وقتى پارچه را باز كردند و من صورت و بدن نوزاد را مشاهده كردم ، تمام پيش گوئىهائى را كه حضرت رضا عليه السلام بيان نموده بود، واقعيّت داشت و هيچ خلافى در آنمشاهده نكردم .(53)
پيدايش ماهى ها در قبر
همچنين مرحوم شيخ صدوق به نقل از اباصلت هروى حكايت نموده است :
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به من فرمود:
اى اباصلت ! داخل مقبره هارون الرّشيد برو و قدرى خاك از چهارگوشه آن بياور.
اباصلت گويد: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاك از چهار گوشه مقبره هارونبرداشتم و آوردم ، فرمود: آن خاكى را كه از جلوى درب ورودى آوردى ، بده .
هنگامى كه آن خاك را گرفت ، بوئيد و فرمود: قبر مرا در اين مكان حفر خواهند كرد؛ و آنگاه به سنگ بزرگى برمى خورند، كه اگر تماماهل خراسان جمع شوند نمى توانند آن را بشكنند؛ و به هدف حود نمى رسند.
سپس امام عليه السلام فرمود: اكنون قدرى از خاك هاى بالين سر هارون الرّشيد رابياور.
وقتى آن خاك را گرفت و بوئيد، اظهار داشت : اى اباصلت ! همانا قبر من در اين جا خواهدبود و اين تربت قبر من مى باشد، كه بايد تو دستور بدهى تا همين مكان بالين سرهارون را حفر كنند.
و بايد لحدى به طول دو ذراع يك متر و عرض يك وجب تهيّه نمايند؛ البتّه خداوندمتعال هر قدر كه بخواهد، آن را براى من توسعه خواهد داد.
و چون كار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمايان مى شود، كه من دعائى راتعليم تو مى دهم ، وقتى آن را خواندى ، چشمه اى ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن ، تعدادى ماهى كوچك نمايان خواهد شد و لقمه نانى را به تو مى دهم ، آن راريز كن و داخل آب بينداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشكار گرددو تمام آن ماهى ها را خواهد خورد و سپس ناپديد مى شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را كه به تو تعليم نموده ام بخوان تاآن كه آب فروكش كند و ديگر اثرى از آن بر جاى نماند.
ضمنا تمام آنچه را كه به تو دستور دادم و برايت گفتم ، بايد در حضور ماءمون انجامگيرد.
آن گاه امام رضا عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! اين فاجر ماءمون عبّاسى فردا مرابه دربار خويش احضار مى كند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانيده نباشد، حالمخوب است و آنچه خواستى از من سؤ ال كن ، ليكن اگر سرم را پوشانيده باشم با منسخن مگو كه توان سخن گفتن ندارم .
اباصلت گويد: چون فرداى آن روز شد، امام عليه السلام در محراب عبادتمشغول دعا و مناجات بود، كه ناگهان ماءمورى از طرف ماءمون وارد شد و گفت : ياابنرسول اللّه ! خليفه شما را يه دربار خويش احضار كرده است .
به ناچار امام رضا عليه السلام از جاى خويش برخاست ، كفش هاى خود را پوشيد و عبابر دوش انداخت و به سوى دربار ماءمون حركت نمود و من نيز همراه حضرت روانه شدم .
هنگامى كه وارد شديم ، ديدم كه از انواع ميوه ها طَبَقى چيده اند و نيز طبقى هم از انگورجلوى ماءمون نهاده بود؛ و خوشه اى دست گرفته و مى خورد.
چون ماءمون چشمش به حضرت رضا عليه السلام افتاد، از جا بلند شد و تعظيم كرد.
و ضمن معانقه ، پيشانى حضرت را بوسيد؛ و سپس آن بزرگوار را كنار خود نشانيد وخوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! آيا تاكنون انگورى به اين زيبائى و خوبى ديده اى ؟
حضرت سلام اللّه عليه فرمود: انگور بهشت بهترين انگور است .
ماءمون گفت : از اين انگور تناول فرما، امام عليه السلام اظهار داشت : مرا از خوردن آنمعاف بدار.
ماءمون گفت : چاره اى نيست و حتما بايد از آنتناول نمائى ؛ و سپس خوشه اى را برداشت و از يك طرف آن چند دانه از آن را خورد ومابقى آن را تحويل حضرت داد.
امام رضا عليه السلام سه دانه از آن انگور راميل نمود و مابقى را بر زمين انداخت و از جاى خود برخاست .
ماءمون پرسيد: كجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به همان جائى مى روم ، كه مرا فرستادى .
و چون حضرت از مجلس ماءمون خارج گرديد، ديدم كه سر مقدّس خود را پوشاند.
و آن گاه داخلمنزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت ! درب خانه را ببند وقفل كن ؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غريبى و جاى ظالمان ؛ و نيز از شدّت ناراحتىناله مى كرد.(54)
علّت و چگونگى شهادت حضرت
طبق آنچه از مجموع روايات و تواريخ استفاده مى شود:
خلفاء بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان معصوم عليهم السلام رابطهحسنه اى نداشتند و چنانچه بهائى به آن ها مى دادند و اكرامى مى كردند، تنها به جهتسياست و حفظ حكومت بوده است .
ماءمون عبّاسى همچون ديگر بنى العبّاس ، اگر نسبت به امام رضاعليه السلام احترامىقائل مى شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر جنايات پدرش ، هارون الرّشيد و نيز جذبافكار عمومى و تثبيت موقعيّت و حكومت خود بود.
ماءمون در تمام دوران حكومتش به دنبال فرصت و موقعيّت مناسبى بود تا بتواند آن اماممعصوم و مظلوم عليه السلام را - كه مانعى بزرگ براى هوسرانى ها و خودكامگى هايشمى دانست - از سر راه خود بردارد.
از طرف ديگر اطرافيان دنياپرست و شهوتران ماءمون ، كسانى چون فرزندانسهل بن فضل هر روز نزد ماءمون نسبت به حضرت رضاعليه السلام سعايت و سخن چينىو بدگوئى مى كردند، لذا ماءمون تصميم جدّى گرفت تا آن كه حضرت را بهقتل رسانيده و از سر راه بردارد.
در اين كه چگونه حضرت ، مسموم و شهيد شد بين مورّخين و محدّثين اختلاف نظر است ، كهبه دو روايت مشهور در اين رابطه اشاره مى شود:
1 عبداللّه بن بشير گويد: روزى ماءمون مرا دستور داد تا ناخن هايم را بلند بگذارم وكوتاه نكنم ، پس از گذشت مدّتى مرا احضار كرد و چيزى شبيه تمر هندى به من داد و گفت: آن ها را با انگشتان دست خود خمير كن .
چون چنين كردم ، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضاعليه السلام رفت و پس ازگذشت لحظاتى مرا نيز در حضور خودشان دعوت كرد.
هنگامى كه به حضورشان رسيدم ، ديدم طبقى از انار آماده بود، ماءمون به من گفت : اىعبداللّه ! مقدارى انار دانه دانه كن و با دست خود آب آن ها را بگير.
و چون چنين كردم ، ماءمون خودش آن آب انار را برداشت و به حضرت خورانيد و همان آبانار سبب وفات و شهادتش گرديد.
و اباصلت گويد: چون ماءمون از منزل امام عليه السلام بيرون رفت ، حضرت به منفرمود: مرا مسموم كردند.
2 محمّد بن جهم گويد: حضرت رضا عليه السلام نسبت به انگور علاقه بسيار داشت ،ماءمون اين موضوع را مى دانست ، مقدارى انگور تهيّه كرد و به وسيله سوزن در آن ها زهرتزريق نمود، به طورى كه هيچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت خورانيد و حضرتبه شهادت و لقاءاللّه رسيد.(55)
همچنين اباصلت هروى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه فرمود: اىاباصلت ! آنان مرا به وسيله زهر مسموم و شهيد خواهند كرد و كنار قبر هارون الرّشيددفن مى شوم ، خداوند قبر مرا پناهگاه و زيارتگاه شيعيان و دوستانم قرار مى دهد.
پس هركس مرا در ديار غربت زيارت كند، بر من لازم است كه در روز قيامت به ديدار وزيارت او بروم .
قسم به آن كه جدّم ، محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت برگزيد و بر تمامىمخلوقش برترى و فضيلت داد، هركسى نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهىقرار خواهد گرفت .
قسم به آن كه ما را به وسيله امامت گرامى داشت و خلافت و جانشينى پيغمبرش رامخصوص ما گرداند، زيارت كنندگان قبر من در پيشگاه خداوند از بهترين موقعيّتبرخوردار مى باشند.
و سپس افزود: هر مؤ منى هر نوع سختى و مشكلى را در مسير زيارت و ديار منمتحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او حرام مى گرداند.(56)
در عزاى هشتمين ستاره ولايت و امامت

مقتول سمّ اشقيا آه و واويلا
شد قبله هشتم رضا آه و واويلا
چو خواست بيرون از وطن ، آيد آن سرور
ز فرقتش بر سر زنان ، آل پيغمبر
يك جا تقىّ از هجر او با دو چشم تر
معصومه اش بود از فقا آه و واويلا
يك سو همه شيون كنان ، آل اطهارش
از يك طرف بر سر زنان ، خواهر زارش
پروانه سان جمع آمدند، بهر ديدارش
برگرد آن بدر الدّجى آه و واويلا
گفتا يكايك آن جناب با همه حضّار
از كينه ديرينه چرخ كج رفتار
مشكل ديگر از اين سفر آيم ، اى برادر
گردم به هجران مبتلا آه و واويلا
اهل حرم از اين سخن ، مضطرّ و نالان
گفتند با شاه حجاز، با چشم گريان
ما را نمودى مبتلا بر درد هجران
اى سبط ختم الا نبياء آه و واويلا
بعد از وداع اهل بيت آن شه با فرّ
رو كرد بر سوى سفر، آن اَلَم پرور
آمد به طوس آن شهريار، با غمى بيمر
مقتول شد آن مقتدا آه و واويلا
وارد چو اندر طوس شد، سرّ سبحانى
كردند استقبال شاه ، عالى و دانى
در مجلس مأ مون بشد، نور يزدانى
با كثرت بى منتها، آه و واويلا
مأ مون شوم مرتدّ كافر غدّار
كردش وليعهد آن زمان آن ستم كردار
نگذشت از آن چندى ، كه آن ظالم مكّار
مسموم كردش از جفا آه و واويلا(57)
به انتظار جوادم ، به در نگاه من است
همان جواد، كه اميد صبحگاه من است
تقىّ بيا كه ز هجرت ، دل پدر خون شد
بيا كه سينه سوزان من ، گواه من است
پسر ز زهر جفا، پاره پاره شد جگرم
ببين كه تيره جهانى ز دود، آه من است
غريب و بى كس و بى ياور و پناهم من
اگر چه ياور درماندگان ، پناه من است
بدان اميد كه رو آورم ، به سوى وطن
دو چشم خواهر من دوخته ، به راه من است (58)
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 ابوسعيد خراسانى حكايت كند:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا عليه السلام وارد شدند و پيرامونحكم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
امام عليه السلام به يكى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شكسته و روزه اتباطل است و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحيح مى باشد.
وقتى علّت آن را جويا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زيارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش مباح مىباشد؛ ولى ديگرى چون به عنوان زيارت و ديدار سلطان حركت نموده ، سفرش معصيتاست .(59)
2 در بين مسافرتى كه امام رضا عليه السلام از شهر مدينه به سوى خراسان داشت ،هرگاه ، كه سفره غذا پهن مى كردند و غذا چيده و آماده خوردن مى شد، حضرت دستور مىداد تا تمامى پيش خدمتان سياه پوست و ... بر سر سفره طعام حاضر شوند؛ و سپسحضرت كنار آن ها مى نشست و غذاى خود را ميل مى نمود.
اطرافيان به آن حضرت اعتراض كردند كه چرا براى غلامان سفره اى جدا نمى اندازى ؟!
امام عليه السلام فرمود: آرام باشيد اين چه حرفى است ؟!
خداى ما يكى است ، پدر و مادر ما يكى است و هركسمسئول اعمال و كردار خود مى باشد.(60)
3 محمّد بن سنان گويد:
چند روزى پس از آن كه امام موسى كاظم عليه السلام رحلت نمود و امام رضا عليه السلامجاى پدر، در منصب امامت قرار گرفت و مردم درمسائل مختلف به ايشان مراجعه مى كردند.
به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! ممكن است از طرف هارون به شما آسيبىبرسد و بهتر است محتاط باشيد.
امام عليه السلام اظهار داشت : همان طور كه جدّم ،رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: چنانچهابوجهل ، موئى از سر من جدا كند، من پيغمبر نيستم ، من نيز مى گويم : اگر هارون موئىاز سر من جدا كند من امام و جانشين پدرم نخواه بود.(61)
4 يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام به نام معمّر بن خلاد حكايت نمايد:
هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گرديد، كنار آن سفره نيز يك سينى آورده مىشد.
پس امام عليه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت وداخل آن سينى قرار مى داد و به يكى از غلامان خود مى فرمود كهتحويل فقراء و تهى دستان داده شود.
سپس به دنباله آن ، اين آيه شريفه قرآن : فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (62) را تلاوت مىنمود؛ و مى فرمود: خداوند جلّ و على مى داند كه هر انسانى براى كسب مقامات عاليه بهشت، توان آزاد كردن غلام و بنده را ندارد.
به همين جهت ، اطعام دادن و سير گرداندن افراد را وسيله اى براى ورود به بهشت قرارداده است .(63)
5 - سليمان بن جعفر - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلاماست - حكايت كند:
يكى از نوادگان امام سجّاد عليه السلام - به نام علىّ بن عبيداللّه - مشتاق ديدار وزيارت امام رضا عليه السلام بود، به او گفتم : چه چيزى مانع از رفتن به محضرشريف آن حضرت مى باشد؟
پاسخ داد: هيبت و جلالت آن بزرگوار مانع من گرديده است .
اين موضوع سپرى گشت ، تا آن كه روزى مختصركسالتى بر وجود مبارك امام عليهالسلام عارض شد و مردم به عيادت و ملاقات آن حضرت مى آمدند.
پس به آن شخص گفتم : فرصت مناسبى پيش آمده است و تو نيز به همراه ديگر افرادبه ديدار و ملاقات آن حضرت برو، كه فرصت خوبى خواهد بود.
لذا علىّ بن عبيد اللّه به عيادت و ديدار امام رضا عليه السلام رفت و با مشاهده آن حضرتبسيار مسرور و خوشحال گرديد.
مدّتى از اين ديدار گذشت و اتّفاقا علىّ بن عبيداللّه روزى مريض شد؛ و چون خبر بهامام عليه السلام رسيد، حضرت جهت عيادت از او حركت نمود؛ و من نيز همراه آن بزرگواربه راه افتادم ، چون وارد منزل او شديم ، حضرت مختصرى كنار بستر او نشست و از اودلجوئى نمود.
و پس از گذشت لحظاتى كه از منزل خارج شديم ، يكى از بستگان آن شخص گفت : همسرعلىّ بن عبيداللّه بعد از شما وارد اتاق شد و جايگاه جلوس ‍ حضرت رضا عليه السلام رامى بوسيد و بدن خود را به وسيله آن محلّ تبرّك مى نمود.(64)
منقبت هشتمين ستاره فروزنده ولايت
در فضاى عالم امكان عجب غوغاستى
كز زمين تا آسمان بزم طرب برپاستى
هر كجا پا مى نهى ، باشد گلستان از سرور
نغمه هاى بلبلان تا گنبد خضراستى
نجمى از نجمه ، درخشان گشت كز نو رخش
مهر و ماه آسمان را روشنى افزاستى
از زمين تا آسمان بنگر صفوف قدسيان
تهنيت گو بر نبىّ سلطان اَو اَدنى ستى
حلم او چون مجتبى و در شجاعت چون حسين (ع )
وز عبادت حضرت سجّاد(ع ) را همتاستى
يادگار حضرت باقر (ع ) بود او از علوم
صادق آسا صادق الوعد، آن شه والاستى
كاظم الغيط است مانند پدر موسى و نيز
در لب جان بخش آن شه ، معجز عيسى ستى
ماءمن بيچارگان و ياور درماندگان
وز عنايت شيعيان را ناجى فرداستى (65)
چهل حديث منتخب گهربار
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه و سلامه عليه :
1 مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِعليه السلام بِشَطِّ الْفُراتِ، كانَ كَمَنْ زارَاللّهَ فَوْقَعَرْشِهِ.(66)
ترجمه :
فرمود: هر مؤ منى كه قبر امام حسين عليه السلام را كنار شطّ فرات در كربلاء زيارتكند همانند كسى است كه خداوند متعال را بر فراز عرش زيارت كرده باشد.
2 كَتَبَ عليه السلام : اءبْلِغْ شيعَتى : إ نَّ زِيارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّاءلْفَ حَجَّةٍ، فَقُلْتُ لاِ بى جَعْفَرٍ عليه السلام : اءلْفُ حَجَّةٍ؟!
قالَ: إ ى وَاللّهُ، وَ اءلْفُ اءلْفِ حَجَّةٍ، لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ.(67)
ترجمه :
به يكى از دوستانش نوشت : به ديگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زيارت قبر منمعادل است با يك هزار حجّ.
راوى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : هزار حجّ براى ثواب زيارت پدرتمى باشد؟!
فرمود: بلى ، هر كه پدرم را با معرفت در حقّش زيارت نمايد، هزار هزار يعنى يكميليون حجّ ثواب زيارتش مى باشد.
3 قالَ عليه السلام : اءوَّلُ ما يُحاسَبُ الْعَبْدُ عَلَيْهِ، الصَّلاةُ، فَإ نْ صَحَّتْ لَهُالصَّلاةُ صَحَّ ماسِواها، وَ إ نْ رُدَّتْ رُدَّ ماسِواها.(68)
ترجمه :
فرمود: اوّلين عملى كه از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مى گيرد نماز است ،چنانچه صحيح و مقبول واقع شود، بقيه اعمال و عبادات نيزقبول مى گردد وگرنه مردود خواهد شد.
4 قالَ عليه السلام : لِلصَّلاةِ اءرْبَعَةُ آلاف بابٍ.(69)
ترجمه :
فرمود: نماز داراى چهار هزار جزء و شرط مى باشد.
5 قالَ عليه السلام : الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقىٍّ.(70)
ترجمه :
فرمود: نماز، هر شخص باتقوا و پرهيزكارى را - به خداوندمتعال - نزديك كننده است .
6 قالَ عليه السلام : يُؤْخَذُالْغُلامُ بِالصَّلاةِ وَهُوَابْنُ سَبْعِ سِنينَ.(71)
ترجمه :
فرمود: پسران بايد در سنين هفت سالگى به نماز وادار شوند.
7 قالَ عليه السلام : فَرَضَاللّهُ عَلَى النِّساءِ فِى الْوُضُوءِ اءنْ تَبْدَءَالْمَرْئَةُبِباطِنِ ذِراعِها وَالرَّجُلُ بِظاهِرِالذِّراعِ.(72)
ترجمه :
فرمود: خداوند در وضو بر زنان لازم دانسته است كه از جلوى آرنج دست ، آب بريزند ومردان از پشت آرنج . (اين عمل از نظر فتواى مراجع تقليد مستحبّ مى باشد).
8 قالَ عليه السلام : رَحِمَاللّهُ عَبْدا اءحْيى اءمْرَنا، قيلَ: كَيْفَ يُحْيى اءمْرَكُمْ؟ قالَ عليه السلام : يَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَيُعَلِّمُها النّاسَ.(73)
ترجمه :
فرمود: رحمت خدا بر كسى باد كه اءمر ما را زنده نمايد، سؤال شد: چگونه ؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گيرد و به ديگران بياموزد.
9 قالَ عليه السلام : لَتَاءمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ،اَوْلَيَسْتَعْمِلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرارُكُمْ، فَيَدْعُو خِيارُكُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ.(74)
ترجمه :
فرمود: بايد هر يك از شماها امر به معروف و نهى از منكر نمائيد، وگرنه شرورترينافراد بر شما تسلّط يافته و آنچه كه خوبانِ شما، دعا و نفرين كنند مستجاب نخواهدشد.
10 قالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى مايُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ، فَلْيَكْثُرْ مِنْالصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، فَإ نَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما.(75)
ترجمه :
فرمود: كسى كه توان جبران گناهانش را ندارد، زياد بر حضرت محمّد واهل بيتش عليهم السلام صلوات و درود فرستد، كه همانا گناهانش اگر حقّ الناس نباشدمحو و نابود گردد.
11 قالَ عليه السلام : الصَّلوةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّالتَّسْبيحَ وَالتَّهْليلَ وَالتَّكْبيرَ.(76)
ترجمه :
فرمود: فرستادن صلوات و تحيّت بر حضرت محمّد واهل بيت آن حضرت عليهم السلام در پيشگاه خداوندمتعال ، پاداش گفتن (سبحان اللّه ، لا إ له إ لاّاللّه ، اللّه اكبر) را دارد.
12 قالَ عليه السلام : لَوْخَلَتِ الاْ رْض طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْبِاءهْلِها.(77)
ترجمه :
فرمود: چنانچه زمين لحظه اى خالى از حجّت خداوند باشد،اهل خود را در خود فرو مى برد.
13 قالَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاْ نْبياءِ، فَقيلَ لَهُ: وَ ما سِلاحُ الاْنْبِياءِ؟ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ! فَقالَ عليه السلام : الدُّعاءُ.(78)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به كارگيرى سلاح پيامبران ، به حضرت گفته شد: سلاحپيغمبران عليهم السلام چيست ؟
در جواب فرمود: توجّه به خداوند متعال ؛ و دعا كردن و از او كمك خواستن مى باشد.
14 قالَ عليه السلام : صاحِبُ النِّعْمَةِ يَجِبُ عَلَيْهِ التَّوْسِعَةُ عَلىعَيالِهِ.(79)
ترجمه :
فرمود: هر كه به هر مقدارى كه در توانش مى باشد، بايد براىاهل منزل خود انفاق و خرج كند.
15 قالَ عليه السلام : المَرَضُ لِلْمُؤْمِنِ تَطْهيرٌ وَ رَحْمَةٌ وَلِلْكافِرِ تَعْذيبٌ وَ لَعْنَةٌ،وَ إ نَّ الْمَرَضَ لايَزالُ بِالْمُؤْمِنِ حَتّى لايَكُونَ عَلَيْهِ ذَنْبٌ.(80)
ترجمه :
فرمود: مريضى ، براى مؤ من سبب رحمت و آمرزش گناهانش مى باشد و براى كافر عذابو لعنت خواهد بود.
سپس افزود: مريضى ، هميشه همراه مؤ من است تا آن كه از گناهانش چيزى باقى نماند وپس از مرگ آسوده و راحت باشد.
16 قالَ عليه السلام : إ ذَا اكْتَهَلَ الرَّجُلُ فَلا يَدَعْ اءنْ يَاءكُلَ بِاللَّيْلِ شَيْئا،فَإ نَّهُ اءهْدَءُ لِنَوْمِهِ، وَ اءطْيَبُ لِلنَّكْهَةِ.(81)
ترجمه :
فرمود: وقتى كه مرد به مرحله پيرى و كهولت سنّ برسد، حتما هنگام شبقبل از خوابيدن مقدارى غذا تناول كند كه براى آسودگى خواب مفيد است ، همچنين براى همخوابى و زناشوئى سودمند خواهد بود.
17 قالَ عليه السلام : إ نَّما يُرادُ مِنَ الاْ مامِ قِسْطُهُ وَ عَدْلُهُ، إ ذا قالَ صَدَقَ، وَ إ ذاحَكَمَ عَدَلَ، وَ إ ذا وَعَدَ اءنْجَزَ.(82)

next page

fehrest page

back page