|
|
|
|
|
|
(40)دُونِهِ إِلاَّ اءَسْمَآءً سَمَّيْتُتُموهَآ اءَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ اءَنزَلَ اُ بِهَا مِن سُلْطَنٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلالِلَّهِ اءَمَرَ اءَلا تَعْبُدُوَّاْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ اءَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ترجمه : شما غير از خداوند چيزى را عبادت نمى كنيد مگر اسم هايى (بى مسمّا) كهشما و پدرانتان نامگذارى كرده ايد (و) خداوند هيچ دليلى (برحقانيت ) آن نفرستاده است .كسى جز خداوند حق فرمانروايى ندارد، او دستور داده كه او را نپرستيد. اين دين پا برجاى و استوار است ولى اكثر مردم نمى دانند. پيام ها : 1- معبودهايى غير او واقعى نيستند، بلكه ساختهخيال شما و نياكان شماست . ( ماتعبدون الا اسماء سمّيتموها انتم و اباؤ كم ) 2- عقايد آدمى بايد متكى بر دليل وبرهان عقلى يا نقلى باشد. ( من سلطان ) 3- در برابر هيچ فرمانِ غير الهى ، كرنش نكيند. زيرا فرمان دادن تنها حق خداوند است .( ان الحكم الاّ ) 4- هر قانونى جز قانون الهى ، متزلزل است . ( ذلك الدين القيّم ) 5- جهل و نادانى ، زمينه ساز پيدايش شرك است . ( لا يعلمون ) 6- بيشتر مردم جاهلند. ( اكثر النّاس لا يعلمون ) (ياجاهل بسيط كه به جهل خود آگاه است يا جاهل مركب كهخيال مى كند، مى فهمد ولى در واقع نمى داند). 7- بسيارى از قدرت ها، سازمان ها، مؤ سسات ، سمينارها، قطعنامه ها، ملاقات ها و حمايت هاو محكوميت ها و عناوين و القاب ديگر، اسمهاى بى مسمّى و بت هاى مدرن روزگار ما هستندكه خود ساخته ايم و به جاى خدا، دنباله رو آنان شده ايم . ( ما تعبدون ... اسماءسمّيتموها ) (41) يَصَحِبَىِالسِّجْنِ اءَمَّآ اءَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُ خَمْراً وَاءَمَّا الاَْخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَاءْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّاءْسِهِ قُضِىَ الاَْمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ترجمه : اى دوستان زندانيم ، امّا يكى از شما (آزاد مى شود) و به ارباب خودشراب مى نوشاند و ديگرى به دار آويخته مى شود (و آنقدر بالاى دار مى ماند) كهپرندگان (با نوك خود) از سر او مى خورند، امرى كه درباره آن از من نظر خواستيدحتمى و قطعى است . نكته ها : O كلمه ى (( ربّ)) به حاكم ، مالك و ارباب نيز اطلاق مى شود.مثل ، ((ربّ الدار)) يعنى صاحب خانه . پس جمله ى ((فيسقى ربّه خمرا)) يعنى به اربابخود شراب مى دهد. پيام ها : 1- بعضى از رؤ ياها اگر چه از شخص غير موّحد باشد، مى تواند تعبير مهمّى داشتهباشد. (فيسقى ربّه خمراً ) 2- كرامت افراد را رعايت كنيد هر چند در خط فكرى شما نباشند.( يا صاحبى ) 3- تعبير خواب يوسف پيش بينى و حدس نيست ، بلكه خبر قطعى از جانب خداست . ( قضى الامر ) 4- نوبت مراعات شود.( اما احدكما... )(اوّل كسى كه زودتر خوابش را گفته است ) (42) وَقَالَ لِلَّذِى ظَنَّ اءَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِنْدَ رِبِّكَ فَاءَنسَهُ الشَّيْطَنُ ذِكْرَرَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ترجمه : و (يوسف ) به آن زندانى كه مى دانست آزاد مى شود گفت : ((مرا نزدارباب خود بياد آور)) (ولى ) شيطان يادآورى به اربابش را از ياد او برد، در نتيجه(يوسف ) چند سالى در زندان ماند. نكته ها : O كلمه ى (( ظنّ)) به معناى اعتقاد و علم نيزاستعمال شده است . زيرا در آيه قبل يوسف به صراحت و قاطعيت از آزادى يكى و اعدامديگرى خبر داده است . بنابراين ((ظنّ)) در اينجا به معناى گمان همراه با شك نيست . O كلمه ى ((بضع )) به عدد زير ده گفته مى شود و اكثر مفسرين مدت زندانحضرت يوسف را هفت سال گفته اند. (وا اعلم ) O در بعضى تفاسير جمله ((فانسيه الشيطان )) را اينگونه ترجمه كرده اند كه((شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقىشاه توجه كرد)) و اين براى يوسف ترك اولى بود و لذاسال هاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحب تفسير الميزان مى نويسد: اينگونهروايات خلاف قرآن است چون قرآن يوسف را از مخلصين دانسته و شيطان به مخلصين نفوذندارد. به علاوه در دو آيه بعد آمده كه (قال الذى نجا منهما وادّكر بعد امّة )فراموش كننده بعد از مدتها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مى شود كه فراموشىمربوط به ساقى بوده است نه يوسف . پيام ها : 1- انبيا نيز از طرق معمول ، براى حل مشكلات خود اقداماتى را انجام مى داده اند، و اين باتوحيد و توكل منافاتى ندارد. ( اذكرنى عند ربك ) 2- هر تقاضايى رشوه نيست . ( اذكرنى عند ربك ) يوسف براىارشاد وتعبير خواب ، مزد و رشوه اى درخواست نكرد، بلكه گفت : به شاه مظلوميتمبرسان . 3- معمولاً افراد بعد از رسيدن به پست و مقام و رفاه ، دوستان قديمى را به فراموشىمى سپارند. ( فانسيه الشيطان ) 4- خروج يوسف از زندان و رفع اتهام از او، با اهداف شيطان ناسازگار بود، لذادسيسه نمود. ( فانساه الشيطان ) (43) وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّىَّ اءَرَى سَبْعَ بَقَرَ تٍ سِمَانٍ يَاءْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَت ٍخُضْرٍ وَ اءُخَرَ يَابِسَتٍ يََّاءَيُّهَا الْمَلاَ اءَفْتُونِى فِى رُءْيَىَ إِن كُنتُمْلِلرُّءْيَا تَعْبُرُونَ ترجمه : و (روزى ) پادشاه (مصر) گفت : من هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها رامى خورند وهفت خوشه ى سبز و(هفت خوشه ى ) خشكيده ى ديگر را (در خواب ) ديدم ، اىبزرگان قوم ! اگر تعبير خواب مى كنيد درباره ى خوابم به من نظر دهيد. نكته ها : O تاكنون در اين سوره ، سه خواب مطرح شده است ؛ خواب خود يوسف ، خواب دورفيق زندانى و خواب پادشاه مصر. در تورات آمده ؛ پادشاه يك نوبت در خواب ديد گاوهاى لاغر گاوهاى فربه را مى خورندو نوبت ديگر، خوشه ى سبز در كنار خوشه هاى خشكيده را ديد. (49)O درباره ىاينكه عزيز مصر همان پادشاه مصر است يا دو نفر هستند، گفتگو و اختلاف نظر است كه مااز آن مى گذريم ، زيرا نقشى در بحث ندارد. O در كتاب روضه ى كافى آمده ؛ خواب ديدن سه نوع است : گاهى بشارت الهى ،گاهى ايجاد وحشت از شيطان و گاهى خواب هاى بى سروته وپريشان .(50) پيام ها : 1- خداوند با خواب ديدن يك شاه ظالم ، (به شرطى كه تعبير كننده اش يوسف باشد)ملّتى را از قحطى نجات مى دهد. ( قال الملك انى ارى ) 2- پادشاه مصر، روياى شگفت خويش را به طور مكرر ديده بود. ( ارى ) 3- روسا و قدرتمندان با اندك خاطره ى ناگوارى ، احساس خطر مى كنند كه مبدا قدرت ازآنها گرفته شود. ( قال الملك انى ارى ... افتونى ) 4- براى تعبير خواب ، بايد به اهل آن مراجعه كرد و نبايد به تعبير هركس توجه نمود.( اءفتونى .... ان كنتم للرؤ يا تعبرون ) (44) قَالُوَّاْ اءَضْغَثُ اءَحْلَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَاءْوِيلِ الاَْحْلَمِ بِعَلِمِينَ ترجمه : (اطرافيان پادشاه ) گفتند: خواب هايى پريشان است و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم . نكته ها : O كلمه ى (( اضغاث )) جمع ((ضَغث )) به معناى مخلوط كردن و ((ضِغْث ))به معناى دسته چوب مختلط است . كلمه ى ((احلام )) جمع ((حلم )) به معناى خواب پريشان است . ((اضغاث احلام )) يعنىخواب هاى پراكنده ودرهمى كه معّبر نمى تواند سرنخى از آنرا به دست آورد. پيام ها : 1- ندانستن و جهل خود را توجيه نكنيد. (اشراف چون تعبير صحيح خواب را نمى دانستندگفتند: خواب شاه پريشان است .) (قالوا اضغاث احلام ) 2- كار را بايد به كاردان سپرد. (كارشناس تعبير مى كند، ولى غير كارشناس مىگويد خواب پريشان و غير قابل تعبير است ) ( ما نحنبتاءويل الاحلام بعالمين ) (45) وَقَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَاوَادَّكَرَبَعْدَاءُمَّةٍاءَنَاْ اءُنَبِّئُكُم بِتَاءْوِيلِهِ فَاءَرْسِلُونِ ترجمه : و آن كس از آن دو (زندانى ) كه نجات يافته بود، پس از مدتى (يوسفرا) به خاطر آورد، و (به عزيز مصر) گفت : مرا (به سراغ يوسف ) بفرستيد تا (ازتعبير خواب ) شما را با خبر كنم . نكته ها : O ((اُمّة )) گرچه به معناى اجتماع مردم است ، ولى در اينجا به اجتماع روزها (مدّتها)اطلاق شده است .(51) پيام ها : 1- خوبى ها دير يا زود اثر خود را نشان مى دهند. ( وادّكر بعد اُمة ) 2- آگاهان را به جامعه معرفى كنيد تا مردم از آنان بهره مند شوند. ( فارسلون ) 3- بعضى از كارشناسان در انزوا به سر مى برند، از آنانغافل نشويد. ( فارسلون ) (46) يُوُفُ اءَيُّهَا الصِّدِّيقُ اءَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَتٍ سِمَانٍ يَاءْكُلُهُنَّ سَبْعٌعِجَاف ٌوَسَبْعِسُنبُلَتٍ خُضْرٍ وَ اءُخَرَ يَابِسَتٍ لَّعَلِّىَّ اءَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْيَعْلَمُونَ ترجمه : (فرستاده شاه وارد زندان شد و گفت :) اى يوسف ، اى مرد راستگوىدرباره ى (اين خواب كه ) هفت گاو فربه هفت گاو لاغر مى خورند و هفت خوشه ى سبز و(هفت خوشه ى ) خشكيده ديگر، به ما نظر بده تا به سوى مردم برگردم ، شايد آنان (ازاسرار خواب ) آگاه شوند. نكته ها : O (( صدّيق )) به كسى گفته مى شود كه گفتار و رفتار و اعتقادش ،همديگر را تصديق كنند. دوست يوسف چون رفتار و كلام يوسف را در زندان ديده بود و ازسوى ديگر، تعبيرهاى خواب او نسبت به خودش و دوستش را مطابق واقع ديده بود يوسفرا صدّيق صدا زد. O ((صدّيق )) از جمله القابى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت علىعليه السلام داده است .(52) O جمله ((لعلهم يعلمون )) احتمال دارد به معنى واقف شدن مردم به وجود ارزشىيوسف باشد. يعنى ؛ به سوى مردم برگردم تا آنها بدانند كه تو چه گوهرى هستى . پيام ها : 1- قبل ازدرخواست سزاوار است از كمالات شخصتجليل شود.( ايّها لصديق ) 2- سؤ الات و مشكلات خود را از افراد خوش سابقه و صدّيق بپرسيد. ( ايّهاالصديق اءفتنا ) (47) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَاءَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِى سُنبُلِهِ إِلا قَليلاًمِّمَّاتَاءْكُلُونَ ترجمه : (يوسف در جواب ) گفت : هفت سال پى درپى كشت كنيد و آنچه را دروكرديد، جز اندكى را كه مى خوريد، در خوشه اش كنار بگذاريد. نكته ها : O يوسف عليه السلام بدون گلايه و شكوه از رفيق كه چرا او را فراموش كرده وبدون آنكه قيد و شرطى براى تعبير خواب پادشاه تعيين كند، فورى به تعبير خوابپرداخت ، زيرا كتمان دانش به ويژه در هنگام نياز جامعه به آن ، امرى به دور از شاءنانسان هاى پاك و نيكوكار است . O يوسف به جاى تعبير خواب ، راه مقابله با قحطى را با برنامه اى روشن بيانكرد تا نشان دهد علاوه بر علم تعبير خواب ، قدرت برنامه ريزى و مديريت دارد. O علم كشاورزى و سياست ذخيره سازى و لزوم صرفه جويى در مصرف از اين آيهاستفاده مى شود. پيام ها : 1- مردان خدا بايد براى رفاه مردم ، فكر كنند و طرح دراز مدت و كوتاه مدت داشتهباشند. ( تزرعون سبع سنين ) 2- گندم اگر به خوشه باشد بر عمرش اضافه مى شود. ( ذروه فى سنبله ) 3- مى توان با برنامه ريزى ، خود را براى مقابله با حوادث طبيعى همچون قحطى ،زلزله و سيل آماده كرد. ( فذروه فى سنبله ) 4- برنامه ريزى و تدبير براى آينده ، منافاتى باتوكل و تسليم در برابر امر خدا ندارد. ( فذروه فى سنبله ) (باتدبير به استقبال تقدير برويم ) 5- طرحها بايد قابليت عملى داشته باشند. ( فذروه فى سنبله )(بهترين شيوه عملى در آن زمانِ بدون سيلو و تكنولوژى ، واگذاردن گندم در خوشهبود.) 6- هر تلخى بد نيست . همين قحطى مقدمه ى حاكميت يوسف شد وهمچنين مقدمه صرفه جويىوكار بيشتر در ميان مردم گشت . ( تزرعون ، فذروه ، الاّقليلا ) 7- صرفه جويى امروز خودكفايى فردا و اسراف امروز نيازمند شدن فردا را بهدنبال دارد. ( قليلاً ممّا تاءكلون ) 8- آينده نگرى و برنامه ريزى بلند مدت براى مقابله با مشكلات اقتصادى جامعه ، لازمهمديريت كشور است . ( تزرعون ... فذروه ... الاّ قليلا ) 9- كنترل حكومت بر روند توليد و توزيع ، در شرايط بحرانى امرى ضرورى است .( تزرعون ... فذروه ... ) 10- روياى كافران نيز مى تواند بيانگر واقعيت ها و حاوىد-ستورالعمل هايى براى حفظ جامعه باشد. (48) ثُمَّ يَاءْتِى مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَاءْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِيلاً مِّمَّاتُحْصِنُونَ ترجمه : سپس بعد از آن ، هفت سال سخت مى آيد كه مردم آنچه را برايشان از پيشذخيره كرده ايد خواهند خورد جز اندكى كه (براى بذر) حفظ مى كنيد. (49) ثُمَّ يَاءْتِى مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ترجمه : سپس بعد از آن سالى فرا مى رسد كه به مردم در آنسال باران مى رسد (و مشكل قحطى تمام مى شود) و در آنسال مردم (بخاطر وسعت و فراوانى ، از ميوه ها و دانه هاى روغنى ) عصاره مى گيرند. نكته ها : O (( يغاث الناس )) يا از ((غوث )) است يعنى مردم از جانب خداوند يارى مىشوند و مشكلات 14 ساله تمام مى شود و يا از ((غيث )) است يعنى باران مى بارد وحوادث تلخ پايان مى پذيرد. (53) O هفت گاو فربه و لاغر و هفت خوشه سبز وخشك كه در خواب آمده بود، توسط يوسف به 14سال نعمت و قحطى تعبير شد، امّا سال پانزدهم كهسال نزول باران و فراوانى بود ودر خواب پادشاه نيامده بود، خبر از غيب است كه يوسفاز جانب خداوند مطرح كرد، تا زمينه را براى اعلام نبوتش فراهم نموده باشد. (ثمّ ياتىمن بعد ذلك عام ... ) O شرايط يك مديريت كارآمد در جامعه : 1- اعتماد مردم . ( انا لنريك من المحسنين ) 2- صداقت . ( يوسف ايها الصديق ) 3- علم و دانايى . ( علّمنى ربّى ) 4- پيش بينى صحيح . ( فذروه فى سنبله ) 5- اطاعت مردم . زيرا مردم طرح يوسف را اجرا كردند. پيام ها : 1- پس انداز وبرنامه ريزى براى ايام ناتوانى ارزشمند است . ( سبعشدادياءكلن ماقدمتم ) 2- در مصرف مقدارى را براى بذر وسرمايه ذخيره كنيد.(54) ( الاّ قليلاً ممّاتحصنون ) 3- رؤ ياها مى تواند بازگو كننده ى رخدادهاى آينده و رموز راهگشا براى انسان باشد.( يغاث الناس و فيه يعصرون ) (50) وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمَّا جَآءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ مَابَالُ النِّسْوَةِ الَّتِى قَطَّعْنَ اءَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ترجمه : و پادشاه گفت : او را نزد من آوريد، پس چون فرستاده ى شاه نزد وى آمد(يوسف ) گفت : نزد آقاى خود برگرد و از او بپرس كه ماجراى آن زنانى كه دستانشانرا بريدند چه بود؟ همانا پرودگار من به حيله آنان آگاه است . نكته ها : O يوسف عليه السلام با تعبير خواب پادشاه و ارائه برنامه اى سنجيده ، آن همبدون توقع و قيد و شرطى ، ثابت كرد كه او يك مجرم وزندانى عادى نيست ، بلكهانسانى فوق العاده وداناست . O وقتى فرستاده ى شاه به سوى يوسف آمد، فوراً از خبر آزادىاستقبال نكرد، بلكه درخواست كرد كه پرونده سابق دوباره بررسى شود، زيرا او نمىخواست مشمول عفو شاهانه شود، بلكه مى خواست بى گناهى وپاكدامنى او ثابت شود وبه شاه بفهماند كه در رژيم او تا چه اندازه فساد و بى عدالتى حاكم شده است . O شايد يوسف به خاطر رعايت احترام عزيز مصر، از همسر او نام نبرد و اشاره بهمجلس ميهمانى كرد. ( قطّعن ايديّهنّ ) O در حديث مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از صبر يوسف درشگفتم كه هرگاه عزيز مصر نياز به تعبير خواب پيدا كرد نگفت : تا از زندان آزاد نشومنمى گويم ، امّا همين كه خواستند او را آزاد كنند بيرون نيامد تا رفع تهمت شود.(55) پيام ها : 1- مغزهايى كه كشور بدانها احتياج دارد و زندانى هستند، اگر مرتكب جنايتى نشده اند،بايد با كمك دولت آزاد شوند. ( قال الملك ائتونى به ) 2- آزادى به هر قيمتى ارزش ندارد، اثبات بى گناهى مهمتر از آزادى است . (ارجع الى ربّك فسئله ) 3- يوسف اول ذهن مردم را پاك كرد، بعد مسئوليت پذيرفت . (مابال النّسوة ) 4- دفاع از آبرو و حيثيت ، واجب است . ( مابال النّسوة ) 5- زندانى كه عليرغم آزادى ، پيشنهاد بررسى پرونده را مى دهد، پاك است . (فسئله ) 6- در توطئه ى حبس يوسف ، تمام زنان نقش داشته اند. ( كيدهن ) 7- يوسف در پيامش به پادشاه ، به او گوشزد كرد كه بعد از آزادى ، وى را ربّ و مالكخود نخواهد دانست و خود را بنده ى او نمى داند، بلكه خدا را ربّ خود مى داند. ( انّربّى بكيدهن عليم ) (51) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قَلْنَ حَشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنسُوَّءٍقَالَتِ امْرَاءَتُ الْعَزِيزِ الَْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ اءَنَاْ رَوَتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَالصَّدِقِينَ ترجمه : (پادشاه به زنان ) گفت : وقتى از يوسف كام مى خواستيد چه منظورداشتيد؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هيچ بدى از او نمى دانيم . همسر عزيز گفت : اكنونحقيقت آشكار شد من (بودم كه ) از او كام خواستم وبى شك او از راستگويان است . نكته ها : O كلمه ى (( خطب )) دعوت شدن براى امر مهم را گويند. ((خطيب )) كسى استكه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مى كند. كلمه ى ((حصحص )) از ((حصّه )) يعنى جداشدن حق از باطل است .(56) O در اين ماجرا يكى از سنت هاى الهى محقق شده است ، كه به خاطرتقواى الهىگشايش ايجاد مى شود. (57) پيام ها : 1- گاهى كه گره ، كور مى شود شخص اوّل كشور بايد خود پرونده را بررسى ودادگاه تشكيل دهد. ( قال ما خطبكنّ ) 2- افراد متهم را دعوت كنيد تا از خود دفاع كنند. ( ما خطبكنّ ) حتىزليخا نيز حضور داشت . ( قالت امراة العزيز ) 3- همراه با تلخى ها شيرينى هاست . ( اراد باهلك سوءً )در برابر( ما علمنا عليه من سوء ) آمده است . 4- حق براى هميشه ، مخفى نمى ماند. ( الان حصحص الحقّ ) 5- وجدان ها روزى بيدار شده و اعتراف مى كنند. ( انا راودته )چنانكه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مى كند. (همسر عزيز همين كهديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.) (52) ذَلِكَ لِيَعْلَمَ اءَنِّى لَمْ اءَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَاءَنَّ اَ لاَ يَهْدِى كَيْدَ الْخَآئِنِينَ ترجمه : (يوسف گفت :) اين (اعاده حيثيت ) براى آن بود كه (عزيز) بداند من در نهانبه او خيانت نكرده ام و قطعاً خداوند نيرنگ خائنان را به جايى نمى رساند. نكته ها : O در اينكه اين آيه كلام يوسف عليه السلام است و يا ادامه كلام همسر عزيز مصر،دو نظر وجود دارد؛ برخى از مفسران (58) آن را ادامه سخن يوسف مى دانند و برخىديگر،(59) ادامه سخنان همسر عزيز مصر مى شمارند. ولى با توجه به محتواى آيه ،نظر اوّل درست است و نمى تواند كلام همسر عزيز مصر باشد. زيرا چه خيانتى بالاتراز اينكه يك نفر بى گناه ، سالها در زندان بماند. O يوسف عليه السلام با اين سخن ، دليل تاءخير خودش را براى خروج از زندان ،بررسى مجدد پرونده و اعاده ى حيثيت مطرح مى كند. پيام ها : 1- شخص كريم درصدد انتقام نيست ، به دنبال حيثيت و كشف حقيقت است . ( ذلكليعلم ) 2- نشان ايمان واقعى ، خيانت نكردن در پنهانى وخفاست . ( لم اخنه بالغيب ) 3- سوء قصد به همسر مردم ، خيانت به مرد است . ( لم اَخنه ) 4- خائن براى كار خويش يا توجيه خلافش ، نقشه مى كشد. ( كيد الخائنين ) 5- خائن به نتيجه نمى رسد و خوش عاقبت نيست . آرى ! اگر ما پاك باشيم ؛ ( لماخنه بالغيب ) خداوند اجازه نمى دهد، ناپاكان آبروى ما را برباد دهند. ( انّ ا لايهدى كيد الخائنين ) 6- يوسف تلاش مى كرد تا پادشاه را متوجه سازد كه اراده ى خداوند و سنت الهى ، نقشتعيين كننده اى در حوادث و رخدادها دارد. ( انّ ا لايهدى ... ) (53) وَمَآ اءُبَرِّئُ نَفْسِىَّ إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارةُ بِالسُّوَّءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌرَّحِيمٌ ترجمه : و من نفس خود را تبرئه نمى كنم ، چرا كه نفس آدمى بدون شك همواره بهبدى امر مى كند، مگر آن كه پروردگارم رحم كند كه همانا پروردگار من آمرزنده ىمهربان است . نكته ها : O در قرآن براى نفس ، حالاتى بيان شده كه به بعضى از آن اشاره مى شود؛ 1- نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتى ها سوق مى دهد و اگر باعقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مى كند. 2- نفس لوّامه ، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مى كند و اقدام بهتوبه و عذرخواهى مى كند. و در سوره قيامت از آن ياد شده است . 3- نفس مطمئنّه ، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان ، دارندودر هر وسوسه وحادثه اى پيروزمندانه بيرون مى آيند ودلبسته ى خدايند. O يوسف عليه السلام عدم خيانت و سربلندى خود را در اين آزمايش مرهون لطف و رحمخداوند مى داند وبه عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است خود را تبرئه نمى كند. O در روايات متعدد خطرات نفس و تبرئه آن و رضايت از نفس مطرح شده و راضىبودن از نفس را نشانه ى فساد عقل و بزرگترين دام شيطان دانسته اند.(60) پيام ها : 1- هرگز خود را به پاكى مستائيد و تبرئه نكنيد. ( ما اُبرّى نفسى ) 2- انسان به طور طبيعى وغريزى ، اگر در مدار لطف حق قرار نگيرد، گرايش منفى دارد.(61) ( لامّارة بالسّوء ) 3 يوسف تحت تربيت مخصوص خداست .كلمه ( ربّى ) تكرار شده است . 4- تنها رحمت او مايه نجات است . اگر انسان بهحال خود رها شود، سقوط مى كند. ( الاّ ما رحم ) 5- نفس خواهش خود را تكرار مى كند تا گرفتارت كند. ( لامّارة ) 6- خطر هواى نفس جدّى است به آن ساده ننگريد. ( انّ النفس لامّارة بالسوء )(62) 7- عليرغم تمام خطرات ، از رحمت او ماءيوس نشويد. ( غفور رحيم ) 8- شرط كمال آن است كه حتى اگر همه مردم او راكامل بدانند او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف عليه السلام برادران ، همسرعزيز مصر، شاهد، پادشاه ، شيطان ، زندانيان همه گواهى بهكمال او مى دهند ولى خودش مى گويد: ( ما اُبَرى نفسى ) 9- بخشودگى ، مقدمه ى دريافت رحمت الهى است .اول مى فرمايد: ( غفور ) بعد مى فرمايد: ( رحيم ) 10- انبيا با آنكه معصومند، اما غرائز انسانى دارند. ( انّ النفس لامّارةبالسوء ) 11- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد.( انّ ربى غفور رحيم ) (54) وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ اءَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَلَدَيْنَامَكِينٌ اءَمِينٌ ترجمه : و پادشاه گفت : يوسف را نزد من آوريد تا وى را (مشاور) مخصوص خودقرار دهم . پس چون با او گفتگو نمود، به او گفت : همانا تو امروز نزد ما داراى منزلتىبزرگ و فردى امين هستى . نكته ها : O در ((لسان العرب )) آمده : هرگاه انسان كسى را محرم اسرار خود قرار دهد و درامور خويش او را مداخله دهد گفته مى شود (( استخلصه )) O يوسف وقتى از زندان آزاد مى شود بر در زندان جملاتى چند مى نويسد كهسيماى زندان در آن جملات به تصوير كشيده شده است : ((هذا قبور الاحياء، بيت الاحزان ، تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء)) يعنى ؛ زندانگورستان زندگان ، خانه غمها، محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است (63). O پادشاه وقتى پى به صداقت و امانت يوسف مى برد و در او خيانتى نمى يابد اورا براى خود برمى گزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او رابراى خود بر خواهد گزيد كه قرآن درباره ى پيامبران چنين تعبيرى دارد: (و اءنااخترتك لما يوحى )(64)، ( واصطنعتك لنفسى ) O پادشاه با كلمه (( لدينا)) اعلام كرد كه يوسف در حكومت ما جايگاه داردنه تنها در دل من ، پس همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند. پيام ها : 1- خداوند اگر بخواهد، اسير ديروز را امير امروز قرار مىدهد. (قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى ) 2- مشاور خاص مسئولين كشورى ، بايد اهل تقوى ، تدبير، قدرت برنامه ريزى و امانتباشد. ( استخلصه لنفسى ... مكين امين ) (يوسف جامع همه اينها بود) 3- تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد. ( فلمّا كلّمهقال ... ) 4- در گزينش ها، مصاحبه حضورى نيز مفيد است . ( فلمّا كلّمه ) 5- به كسى كه اطمينان وايمان پيدا كرديد، قدرت بدهيد. ( لدينا مكين امين ) 6- افراد مشرك وكافر هم از كمالات معنوى لذت مى برند. (فطرتكمال دوستى در هر انسانى وجود دارد.) ( استخلصه لنفسى ) 7- مكين و امين بودن ، هر دو با هم لازم است . ( مكين امين ) (زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد و اگر مكينباشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيت المال مى كند.)(65) (55) قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَآئِنِ الاَْرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ ترجمه : (يوسف ) گفت : مرا بر خزانه هاى اين سرزمين (مصر) بگمار، زيرا كه مننگهبانى دانا هستم . نكته ها : O سؤ ال : چرا يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليت براى خود را مطرح كرد؟ يابه تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟ پاسخ : او از خواب پادشاه مصر، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براىجلوگيرى از پيش آمدهاى ناگوار اقتصادى ، لايق مى دانست ، پس براى جلوگيرى ازضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليتى اعلام كرد. O سؤ ال : چرا يوسف از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مىفرمايد: خود را نستاييد؟(66) پاسخ : ستايش يوسف ، ذكر قابليت هاو توانايى هاى خود، براى انجام مسئوليتبود، كه مى توانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر وسوء استفاده . O سؤ ال : چرا با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است .(67) پاسخ : يوسف به حمايت از ظالم اين مسئوليت را نپذيرفت ، بلكه به منظورنجات مردم از فشار دوران قحط سالى ، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتى يككلمه تملّق هم نگفت . به تعبير تفسير فى ظلال القرآن ،رجال سياسى ، معمولاً به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مى كنند، ولى يوسف بايدمردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمى توان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغييرداد بايد به مقدارى كه امكان دارد، از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور رابدست گرفت و فعاليت نمود. در تفسيرنمونه مى خوانيم : مراعات ((قانون اهم و مهم )) درعقل و شرع يك اصل است . شركت در نظام حكومتى شرك جائز نيست ولى نجات يك ملّتى ازقحطى مهمتر است . به همين دليل ، به تعبير تفسير تبيان ، يوسف عليه السلام مسئوليتسياسى نپذيرفت ، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليت نظامى نپذيرفت ، تا مبادا خونبه ناحقى ريخته شود. فقط مسئوليت اقتصادى آنهم براى نجات مردم را برعهده گرفت .و امام رضا عليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستىخزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. (68) على بن يقطين نيز به سفارش امام كاظمعليه السلام در دستگاه خلافت بنى عباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مى تواندپناهگاه مظلومان باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: ((كفّارةعمل السلطان قضاء حوائج الاخوان )) كفاره ى كار حكومتى ، بر آورده كردن نيازمندى هاىبرادران دينى است .(69) از امام رضا عليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى ماءمون را پذيرفته ايد؟ در جواب فرمود: يوسف عليه السلام كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت ، من كه وصىّپيامبرم ، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مى كند رفته ام ، بگذريم كه پذيرفتن مناجبارى است ، در حالى كه يوسف عليه السلام با اختيار و به خاطر اهميت موضوع آنمسئوليت را پذيرفت (70). O همينكه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين را نكرد، بلكهتقاضاى مسئوليت خزانه دارى نمود، زيرا ديدار جنبه ى عاطفى داشت ولى نجات مردم ازقحطى رسالت اجتماعى اوست . O امام صادق عليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد مى كردند و مردم رادعوت مى نمودند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند... فرمود: مرا خبر دهيدشما در باره ى يوسف پيامبر چگونه فكر مى كنيد كه به پادشاه مصر گفت : (اجعلنىعلى خزائن الارض ) پس كار يوسف به آنجا رسيد كه همه ى كشور و اطرافآن تا يمن را در اختيار گرفت ... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيبگرفته باشد.(71) O در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است : يوسف عليه السلام در هفتسال اوّل ، گندمها را جمع آورى و ذخيره مى كرد و در هفتسال دوّم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم ، براىمصارف روزمره زندگى شان قرار مى داد و با دقت و امانتدارى ، كشور مصر را ازبدبختى نجات داد. يوسف در هفت سال دوره ى قحطى ، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگانرا فراموش كند. (72) O در تفسير مجمع البيان و الميزان از نوع عملكرد يوسفعليه السلام اينگونه ياد مى شود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف درسال اوّل ، گندم را با طلا و نقره ، در سال دوّم ، گندم را درمقابل جواهر و زيورآلات ، در سال سوم ، گندم را با چهارپايان ، درسال چهارم ، گندم را در مقابل برده ها، در سال پنجم ، گندم را با خانه ها، درسال ششم ، گندم را با مزارع و در سال هفتم ، گندم را با به برده گرفتن خود مردممعامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت : همه ى مردم وسرمايه هايشان در اختيار من است ، ولى خدا را شاهد مى گيرم و تو نيز گواه باش ، كههمه ى مردم را آزاد و همه ى اموال آنان را برمى گردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهروانگشتر) ترا نيز پس مى دهم . حكومت براى من وسيله ى نجات مردم بود، نه چيز ديگر،تو با آنان به عدالت رفتار كن . پادشاه با شنيدن اين سخنان ، چنان خود را در برابرعظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت : ((اشهد ان لااله الاا و انّك رسوله )) من هم ايمان آوردم ولى تو بايد حاكم باشى .((فانّك لدينا مكين امين )) O در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجه كنيم . علاوه بر (حفيظ وعليم ) معيارهاى ديگرى نيز در قرآن ذكر شده است از آن جمله : ايمان . ( افمن كان مومناً كمن كان فاسقاً لايستوون )(73) سابقه . ( والسابقون السابقون . اولئك المقربون )(74) هجرت . ( والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى ء)(75) توان جسمى و علمى . ( و زاده بسطة فى العلم و الجسم ) (76) اصالت خانوادگى . ( ماكان ابوك امرء سوء )(77) جهاد و مبارزه . ( فضل ا المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما)(78) پيام ها : 1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليت هاى حساس شد. ( اجعلنى ... ) 2- به هنگام ضرورت ، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاصندارد. ( انى حفيظ عليم ) 3- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسف عليه السلام بيان كرد؛ ( مكين ، امين ) و دو صفتى كه خود يوسف براى خود بيان نمود؛ ( حفيظ ، عليم ) اوصاف كارگزاران شايسته بدست مى آيد: قدرت ، امانت ، پاسدارى وتخصص . 4- نبوّت از حكومت وسياست جدا نيست ، همچنان كه ديانت ، از سياست جدا نمى باشد. ( اجعلنى على خزائن الارض ) 5- تابعيّت منطقه اى اصل نيست . يوسف مصرى نبود ولى در حكومت مصر مسئوليت گرفت .(ملّى گرايى ممنوع است ) 6- در برنامه ريزى ونظارت بر مصرف بايد سهمنسل آينده حفظ و مراعات شود. ( حفيظ عليم ) (56) وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الاَْرْضِ يَتَبَوَّاءُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَآءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَآءُ وَلاَ نُضِيعُ اءَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ترجمه :و ما اينگونه به يوسف در آن سرزمين مكنت و قدرت داديم كه در آن هر جا كهخواهد قرار گيرد (و تصرف كند) ما رحمت خود را بر هر كس كه بخواهيم مى رسانيم وپاداش نيكوكاران را ضايع نمى گردانيم . (57) وَ لاََجْرُ الاَْخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ترجمه :و قطعاً براى كسانى كه ايمان آورده و همواره تقوى پيشه كرده اند پاداشآخرت بهتر است . نكته ها : O در اين دو آيه حضرت يوسف به (( محسن ))، ((مؤمن ))، ((متّقى )) ستايششده است (79) و در سراسر اين سوره اراده خداوندى را مى توان با اراده و خواست مردممقايسه كرد؛ برادران يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف ، او راخوار سازند. امّا عزيز مصر در سفارش او گفت : ((اكرمى مثواه )) او را گرامى بداريد.همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت . اربابانيوسف خواستند با زندانى ساختن مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ ((ليسجنن وليكونا من الصّاغرين )) امّا در مقابل خداوند اراده كرد كه او را عزيز بدارد و حكومت مصربه او بخشد؛ ((مكّنا ليوسف ...)) امام صادق فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزاده اى بود كه حسادت برادران ، اسارت در چاه ،شهوت ، زندان ، تهمت ، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت . (80) O پاداش اخروى بهتر از پاداش هاى دنيوى است ، زيرا پاداش هاى اخروى : الف : محدوديت ندارند. (لهم ما يشاوؤ ن )(81) ب : از بين رفتنى نيستند. ( خالدين فيها )(82) ج : در يك مكان محدود نيستند. ( فتبوا من الجنّة حيث تشاء )(83) د: به محاسبه ما در نمى آيند. ( اجرهم بغير حساب ) (84) ه:عوارض و آفات وامراض ندارند. ( و لا يصدعون )(85) ز: دلهره و اضطراب ندارند. ( لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )(86) ح : اهل پاداش همسايگان اولياى خدا هستند. ( و هم جيرانى ) پيام ها : 1- سنت خداوند عزّت بخشى به افراد پاكدامن و باتقوى است . ( و كذلك ) 2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت : (( انّك اليوم لدينا مكين )) ولىدر واقع خداوند به يوسف مكنت داد. (مكنّا ) 3- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. ( حيث يشاء ) 4- حكومت ها در شرايط بحرانى كشور مى توانند آزادى مردم را در تصرفاموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. (يتبؤ ا منها حيث يشاء ) 5- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. ( نصيببرحمتنا ) 6- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شمانازل مى كنيم . ( نصيب برحمتنا... للذين ... كانوا يتقون ) 7- در جهان بينى الهى ، هيچ كارى بدون پاداش نمى ماند. ( لا نضيع ) 8- تضييع حقوق مردم يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام دربارهخداوند وجود ندارد. ( لانضيع ) 9- مشيت الهى ، نظام دار و قانون مند است .( نصيب برحمتنا... ولا نضيع اجرالمحسنين ) 10- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است ، اما خداوند حكيم است و بدوندليل به كسى قدرت نمى دهد. ( اجر المحسنين ) 11- نيكوكاران علاوه بر بهره مند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداش هاى برتراخروى نيز برخوردار خواهند شد.( لانضيع اجر المحسنين و لاجر الاخرة خير ) 12- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّت آور نيست ، آنچه براى آنان مطلوبو دوست داشتنى است آخرت است . ( ولاجر الاخرة خير ) 13- ايمان همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤ من گناهكار مبهم است . ( امنوا وكانوا يتقون ) 14- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد ارزشمند است . ( كانوا يتقون ) 15- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهره مندى از پاداش هاى اخروى است . ( لاجرالاخرة خير للذين آمنوا وكانوا يتقون ) 16- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگرجبران مى شود.( لا نضيع ... ولاجر الاخرة خير ) (58) وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ترجمه : (سرزمين كنعان را قحطى فراگرفت )و (در پى مواد غذايى ) برادرانيوسف (به مصر) آمدند و بر او وارد شدند آنگاه (يوسف ) آنان را شناخت ولى آنها او رانشناختند. نكته ها : O طبق پيش بينى و پيشگويى يوسف عليه السلام مردم هفتسال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن ، هفتسال دوم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى از مصر بهفلسطين و كنعان نيز رسيد يعقوب به فرزندان خود گفت : براى تهيه گندم به سوىمصر روانه شوند. آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسف عليهالسلام در ميان متقاضيان غلّه برادران خود را نيز ديد. اما برادران يوسف را نشناختند و حقهم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيستتا سى سال فاصله بود.(87) پيام ها : 1- در زمان قحطى جيره بندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه خود مراجعهكند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. ( اخوة ) با اينكه مىتوانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند همه برادران آمدند. 2- در زمان قحطى اگر منطقه هاى ديگر كمك خواستند، كمك كنيد. ( جاء اخوة يوسف ) 3- ملاقات مردم حتى غير مصريان با يوسف ، امرىسهل وآسان بود. (سران حكومت ها بايد برنامه اى اتخاذ كنند كه ملاقات مردم با آنانبه آسانى صورت بگيرد.) ( جاء اخوة ... فدخلوا )
|
|
|
|
|
|
|
|