|
|
|
|
|
|
2 مانا؛ كلمه ((مانا)) اساسا لغت بومى ((ملانزى ))(شمال شرق استراليا) است ، و مقصود از آن يك قوه و نيروى بى تعين است كه در همه جاپراكنده و منتشر، و بين همه موجودات بى جان و جاندار، مقدس و غير مقدس ، مشترك است .... بوميان امريكاى شمالى نيز به مفهوم ((مانا)) اعتقاد دارند... اغلب طوايف و قبائل ((استراليائى )) ((هاوائى ))، ((پولينزى ))،((نوول هبريد))، ((ميكرونزى ))، ((راياك ))، ((ايگوروت )) و ((تائيتى )) از اينقدرت جهانى و مبداء واحد معمولا به ((شورپنگا)) تعبير مى كنند. 3 تابو؛ تابو نيز اساسا كلمه اى پولينزى است و ازسال 1886 در مباحث تاريخ عقايد و اديان به صورت يك اصطلاح در آمده است . مراد ازاين كلمه اصول و مقرراتى است كه به موجب آن بعضى ازاعمال و يا اشياء حرام و ممنوع شمرده مى شود و خون آناعمال محرمه را نيز ((تابو)) مى گويند. گاه ((تابو)) در مجموع براى مناسك وشرعيات آئين توتمى بكار ميرود. اين مناسك بر دو قسم اند: 1 سلبى يا محرمات 2ايجابى يا فرائض . مهمترين مناسك سلبى يا محرمات ، كشتن و خوردن و بى احترامى ولمس كردن و حتى نگاه كردن حيوانات يا گياهان يا اشياء ديگرى است كه ((توتم ))كلانى محسوب مى شوند. كسانى كه گاوميش توتم آنهاست ، از خوردن گاوميش ممنوع اند. مگر در ضمن مناسكخاصى كه بايد همه اعضاء كلان به عنوان اتصال با توتم خود با تشريفاتى ازگوشت آن بخورند. ديگر از امور ممنوعه كار كردن و حتى غذا خوردن در برخى ايام استكه اعياد دينى آئين توتمى محسوب است . ازدواج با اعضاء يك توتم حرام است ؛ يعنى هرفردى موظف است با كلان ديگرى كه داراى توتم جداگانه هستند، ازدواج كند. ديگر از مراسم سلبى آئين توتمى آنكه : در استراليا چون بخواهند نوبالغى را عضوكلان سازند و به آئين توتمى خود وارد كنند، نخست او را وامى دارند تا مدتى عزلتگزيند و از ديدار زنان و كسانى كه هنوز به جمعاهل دين در نيامده اند، خوددارى كند و بهتر آنكه در جنگلها بسر برد. در اينحال ، اكثر خوراكيها بر وى حرام است ، و آنهائى نيز كهحلال است ، خود نبايد به آن دست برد؛ بلكه مربى مخصوص به مقدارى ضرورى دردهانش مى نهد تا سد رمقش شود. گاه سخت ترين امسكاكها بر نو بالغتحميل مى شود. و بالاخره پس از طى اين دوره عزلت و رياضت ... به عقيده آنها يك نوعصفا و روحانيتى در نو بالغ پديد مى آيد كه حق شركت در مجامع دينى را پيدا كرده وعضو كلان توتم معينى مى شود. ديگر از محرمات آن است كه گروههائى كه ((آدم خوارى )) ميان آنها رواج دارد، از خوردنكسى كه عضو كلان توتم است اجتناب مى كنند؛ و به عبارت ديگر، خوردن عضو كلان يكتوتم ، بر اعضاء ديگر حرام است . فرائض و واجبات آئين توتمى اما مناسك ايجابى يا فرائض آئين توتمى : از جمله منعقد ساختن جشن بزرگى دراوائل فصل بهار و مقارن شروع باران مى باشد كه ((اينتى شيوما)) نام دارد. در اينجشن تمام افراد كلان بايد برهنه و عريان شده ، در نقطه اى كه پر از سنگ و كلوخ است، گرد آيند و به اعمال مختلف از جمله به جستن ها، پايكوبى ها، آوازها و افشاندنغبارگلها كه در نظر آنها موجب افزايش بركت ونسل است . مشغول شده و پس از انجام اين مقدمات ، همگى براى خوردن حيوان مقدسى كه درغير اين موقع ، لمس آن نيز حرام است ، جمع شده و از آنتناول كنند تا با آن ، اتحاد و اتصال حاصل كنند. در آئين توتمى ، اعضاء كلان ، همهيكسان نيستند، بلكه مردان از زنان برتر و ارجمندترند و پيران بر جوانان فضيلتدارند. آداب و عقايد كوچك ديگرى نيز در قبائل گوناگون آئين پيروان توتمى وجوددارد. مثلا قبيله ((پورو)) معتقدند: اگر كودكى مريض شود؛ بايد پدرش داروى لازم رابخورد و با اين كار، فرزندش معالجه مى شود، و يا براى موى سر و ناخن و گيسوان وخون ، يك نوع قداست مذهبى قائلند.))(71) تحليل فلسفى انسانى توتميسم ؛ ((از ويژگيهاى مذهب توتم پرستى و مذاهب بدوىمثل فتيشيسم و آنى ميسم يا پرستش ارواح بى شمارى كه سراسر جهان را پر كرده و درهمه اشياء و پديده هاى طبيعت جا دارند، يكى اين است كه بر حسب رابطه انسان با توتم(در توتميسم ) و رابطه انسان با فتيش (در فتيشيسم ) و رابطه اشياء با آدمها و با روج(در آنى ميسم ) دنيا و همه اشياء را تقسيم مى كردند به ((ساكره )) يعنى چيزى كهمقدس و متبرك است و ((پروفان )) يعنى چيزى كه مقدس و متبرك نيست ... بنابرايناصل اعتقاد به نيروى مقدس و شوم و آثار بد و خوبى كه در ذات و زندگى انسان دارد،انسان را به يك سلسله اصول و اعمال و احكام خاصى وامى داشت ؛ بدين معنا كه ترس وگريز يا اميد و حرمت را در آنان بر مى انگيخت و كوششها و مقدماتى را كه براى آمادگىو پذيرش خود و جلب يا تسخير آن قوا و اثرات غيبى ضرورت داشت ، موجب مى شد. و ازاينجاست كه مساءله عبادت و مراسم و اعمال دينى ، نظام خاص و تعليمات روحى و فكرىو اخلاقى و اجتماعى و مذهبى و بالاخره رياضت ، لازمه اش تحريم يك سلسلهاعمال يا استعمال برخى چيزها و پرهيز از بعضى محرمات است كه نامشان ((تابو)) است. تمام اشياء عالم داراى روح خاصى است كه نامش ((مانا)) است . ((اسپنسر)) مى گويد: از يك بدوى پرسيدم اين فتيشها را چرا اين قدر نگاه داشته اى وبا حرمت بر روى آنها دست مى كشى و به چشمت مى مالى و از آنها تبرك مى جوئى ، مگراين چيست ؟ چرا به اين جادوگر يا به اين فرد مقدس جامعه تان ... دست مى كشى و لباسيا زانوى او را مى بوسى و به او احترام مى گذارى و..؟ مى گويد: توى اينها ((مانا)) است ... مى بينم كه وقتى ملتها كوچك مى شوند،شخصيتهاى بزرگ هم ارزشهاى خود را در ذهن آنها از دست مى دهند و ارزشهاى متعالى آنهامجهول مى ماند و چون ملت اين ارزشها را نمى شناسد، ارزشهائى را كه مى شناسد، مىتراشد و به آنها نسبت مى دهد... در جامعه هاى فتيشيسم ، آنى ميسم و توتميسم ، نيرويىهست به نام ((شورينگا)) كه فقط عده خاصى در جامعه آن را دارند و اينها ((روحانيون))اندكه به كمك اين نيرو مى توانند در ارواح و قواى مرموز نفوذ كنند واعمال و مراسم و اوراد مذهبى را انجام دهند و مردم را را مذهب مرتبط كنند و در آخر، مراسمعبادى و رياضتهاى مختلف و مراسم دستجمعى دينى و نذرها و وقفها را انجام دهند. پس اينهاواسطه هاى مقدس ميان عوام مردم و قواى غيبى و مظاهر دينى هستند و علت اين امتياز طبقاتىو نقش اختصاصى و انحصارى شان خصوصيت ذاتى شان است كه صاحب قوه((شورينگا)) هستند و حامل روح مقدس .))(72) به نظر مى رسد چنين باورى بدوى در تاريخ حيات انسان باعث شده تا در كنار دو ضلع((زور)) و ((زر))، ضلع ((تزوير)) همشكل بگيرد و عامل ((استبداد سياسى ، دينى )) و مايه((جهل )) و ((جور)) در تاريخ بگردد. تحليل خصوصيات مشترك اديان بدوى در ذهن انسان ابتدائى ؛ 1 مذهب ، معنى داشتن هستى را اثبات مى كند. در همه اين مذاهب ، حتى خرافى ترين ومنحطترين مذهبى كه بشر داشته است مانند پرستش فتيش يا ارواح خبيثه و طيبه اى كه درتمام اشياء وجود دارند و در زندگى مؤ ثرند....، احساس مذهبى معنى داشتن هستى نهفتهاست ، يعنى جهان بينى مذهبى يك جهان بينى مثبت است . معنى داشتن هستى يعنى نفى عبث و پوچى ... 2 اعتقاد به غايتى نهائى در جهان ، انسان و تاريخ ، يعنى اين كه مذهبى در همه اشكالشمعتقد است كه من ، قبيله ام ، نوع بشر و هستى براى چيزى آفريده شده اند. اين غير از معنىداشتن است و بدان مفهوم است كه هم طبيعت و هم تاريخ (يعنى نوع بشر) و هم ((من )) بهعنوان يك ((فرد)) در همه مذاهب ، جهان ، انسان و همه امور به خوب و بد، زشت و زيبا،پليد و مقدس تقسيم مى شوند... ترتيب ، بر اساس ملاك هاى مذهبى ،حال هر چه باشد (توتم ، خون ، روح ) انسان ها تقسيم مى شوند به انسان پليد وانسان پاك ....بنابراين در ابتدا چنين بوده و درحال حاضر هم هست ، منتهى نوع تقسيم بندى بر اساستكامل بشرى فوق مى كند. 4 تقدس در عالم ؛.. هر جا و در هر فكرى كه مفهوم تقدس وجود دارد. يك شيئىخصوصيتى غير از همه اشياء و خصوصيت ها دارد كه حرمت آدمى و نوعى احساس ستايشخاص آدمى را در برابر خودش به وجود مى آورد... 5 تقسيم همه اشياء و امور و واقعيتها به محسوس و نامحسوس ؛ اين مساءله خيلى مهم استكه در آغاز در ذهن انسان به وجود مى آيد. انسان بدوى نيمه وحشى يا تمام وحشىبلافاصله معتقد مى شود كه جهان تقسيم مى گردد به آن چيز كه محسوس است و آن چيزكه نامحسوس است ، يعنى پشت اين محسوس ها، نامحسوسى هائى وجود دارد.حال اين نامحسوس ها چيستند، اين به مذاهب مربوط است .... 6 روح اجتماعى بودن دين ؛... يعنى مذهب نقش عظيمى درتكامل و تقويت و حفظ و تقدس جامعه و روح اجتماعى داشته است . 7 بين المللى بودن خصوصيات دين ؛... بين المللى بودن خصوصيت دين است . بينالمللى بودن يعنى ماوراء قومى بودن مذهب و ماوراء قومى بودن ، يعنى ملى نبودن مذهبيعنى انسانى بودن مذهب ، يعنى اينكه مذهب يك تجلى نوع انسان است ، نه تجلى جامعهقومى يا اقتصادى يا اجتماعى خاص . 8 وحدت انسان و طبيعت و روح هستى ؛ يعنى ايجاد جهان بينى متجانس ، در احساس مذهبىهميشه بين انسان و طبيعت يك خويشاوندى بهشكل هاى مختلف (خرافى يا غير خرافى ) ايجاد مى شود و اين دو بار با آن كانون معنوىجهان به نام خدا يا قواى مرموز ماوراء طبيعى و به يك معنا غيب ، اين پيوند را برقرار مىكنند. يعنى در همه مذاهب ، انسان ، طبيعت و خدا، هر سه در يك جهان بينى متجانس و هماهنگشكل مى گيرند... احساس مذهبى هميشه در زير اين پديده هاى متفرق و رنگارنگ و نامتجانسوحدتى جستجو مى كند و همه اينها را به يك قطب ، يك واحد خاص يا چند واحد خاصتحويل مى كند... 9 دغدغه و تلاش و ميل به اتصال ؛... انسان همواره در زندگى خود داراى يك دغدغه مذهبىاست . آن دغدغه حتى بيش از مساءله تقدس شاخصه احساس مذهبى است . مذهب همواره انسان را مانع مى شده است كه در قالبهاى موجود زندگى و بينش خود آرامبگيرد و همواره او را به يك تلاش و اضطراب دائمى در جستجوى حقيقت يا حقايق يا اسراروادار مى كرده است . بنابراين هميشه ناآرامى ، اضطراب ، دغدغه دائمى ، عشق بهاتصال و ميل شديد روح انسان به طرف كانون نامرئى وجود داشته است .... 10 اعتقاد به تسلط و ترقى و تعالى و حركت ؛... مذهبعامل حركت و پيشرفت و تكامل بوده ، يعنى به هرحال مذهب داشتن در هر ذهنى ، نايستادن در آن چه هست ، و تازيانه اى دائمى در روح و درزندگى و در قالبهاى موجود براى اتصال به ((برترين )) بوده است و بر خلافآنچه مى گويند كه فناتيسم مذهب اصولا انسان را راكد و عاجز بار مى آورد، مى بينيم كه((انسان اوليه )) را معتقد و وادار مى كند كه تو با تسخير ((مانا))، تسخير قواىمرموز و تسخير ارواح كه نمايندگان نيروهاى طبيعت هستند، مى توانى به((كمال )) برسى و در خود قدرت تازه و روح تازه اى به وجود آورى ، و بدين وسيلهاستعدادهايى كه در تو نبوده ، در تو حلول مى كند. بنابراين ، اين ايمان بزرگ انسانبه استخدام نيروهاى طبيعت ، جزو خصوصيات اعتقاد دينى بوده است . 11 مفهوم مسئوليت ؛ اعتقاد به خودسازى ، اعتقاد به اراده در انسان ... در همه فرمهاىمذهبى وجود دارد. بنابراين من با اتصال به نيروهاى غيبى و برتر و رسيدن به تقدسو ((مانا))، مى توانم سرنوشتم را تغيير بدهم و پيش بروم . بنابراين انسان مجبورنيست ؛ انسان در همه مذاهب اراده دارد كه به وسيله تسخير يا جلب نيروهاى ((خير))، خودرا دگرگون كند و با ((شر)) مبارزه نمايد... 12 نفى تصادف و عدم اعتقاد به تصادف و عبث ؛... يعنى هر كس به هر مذهبى معتقد است ،تاريخ را مجموعه حوادث متفرق و تصادفى نمى داند، بلكه آن را يك جريان پيوستهمعقول و منطقى مى شمارد كه در آن نوع بشر از جايى شروع كرده ، مراحلى را مى گذراندو به جايى كه سرمنزل مقصود تاريخ و نوع بشر است ، خواهد رسيد... 13 اعتقاد به اصل تضاد؛ اصل مبارزه و جنگ و وجود يك نوع بينش جدلى ...جهان بينىمذهبى يك جهان بينى جدلى است ...(نبرد مذهب عليه مذهب ؛ پيكار طولانى انسان و تاريخ .) 14 عليت ؛ تحليل منطقى عالم ؛ همين قدر كه يك انسان بدوى اعتقاد دارد كه مثلا يك شى ءخاص در اثر فلان شى ء يا بهمان روح ، چنين تغييرى كرده است ،... يا فلان قدرت((تابو)) جانش را گرفته است ، معلوم مى شود كه احساس مذهبى ، ذهن او را بهدنبال رابطه علت و معلول در عالم مى كشاند... 15 اصل بقا؛ اينكه ((روح هميشه بر مى گردد))،اصل بقا را نشان مى دهد... اين عقيده كه روح از يك بدن مى رود و در بدنى ديگر وحيوانى ديگر بر مى گردد، مزخرف است ، اما يك حقيقت بزرگ در اين فكر وجود دارد و آناعتقاد به جاودانگى انسان است و اينكه مرگ پايان وجود نيست ... 16 وسعت جهان بينى ؛ وقتى فرد معتقد به مذهب مى گويد كه پشت اين پديده هاىمحسوس ، ارواح و اسرار ديگر و مسائل غيبى هست ، جهان بينى او گسترده تر از چيزى استكه مى بيند و از آن بيشتر مى بيند و بيشتر مى يابد. اين جهان بينى وسيع را مذهب به اومى دهد، يعنى بر خلاف مذهب مادى كه آن موقع وجود نداشته ) كه محصور كردن عالم استبه آنچه كه محسوس است يا مى شود يافت ... پس مذهب هميشه ذهن را از علت نزديك به يكپديده ، به علت هاى دور دست تر و حتى علت هايى كه در حيطه حواس ما نيستند وبالاترند، مى كشانده است ، و اين كارى است كه به فلسفه و علم و ذهن وتعقل آدمى گسترش ماوراء محسوس مى داده است . 17 ((نجات )) از آنچه هست ، از اسارت ((هست ))؛ انسان در هر مذهبى معتقد به اين بودكه در وضعى كه هست ، نبايد باشد و بر عكس وضعى وجود دارد كه بايد در آن بسربرد و راهى كه از آنچه هست به آنچه بايد باشد مى رود، اسمش مذهب است . چنين احساسىرا فقط انسان دارد و اين ((احساس )) هميشه ((مذهب )) است . بنابراين انسان همواره به وسيله مذهب دعوت مى شود تا با يك مهاجرت دائمى نوعىذاتى و با احساس نجات و توسل به نجات ، از آنچه كه هست خارج شود. از همين مفاهيمنجات و اسارت ، آرزوى نجات و تلاش براى نجات است كه مفاهيم انحطاط و پيشرفت ،بدبختى و خوش بختى در ذهن آدمى به وجود آمده و اين همه درتعقل و زندگى و فرهنگ او اثر داشته است .... 18 مفهوم نگاه دارى و حفظ انسان و حفظ حيات و جامعه ؛ در بسيارى ازاعمال و مراسم مذهبى كه در همين مذاهب ابتدائى صورت مى گيرد، كوشش هاى فراوانىبراى مبارزه با ارواح شر، مذاهب شر و جلب عناصر خير و ارواح طيبه ، تغيير در خود آدمى، حفظ فرد و جامعه از قحطى ، بيمارى ، عوامل بشر و نيروهاى غيبى كه ممكن است باعث محوانسان شوند، مى بينيم ، بنابراين ، مفهوم حراست و صيانت ذات و جامعه از بد، در نفسمذهب هست . 19 شناخت و كنجكاوى ؛ وقتى مذهبى اعلام مى كند كه جز آنچه مى بينى ، حقايق و اسرارفراوانى وجود دارند ولى نه در زندگى تو و نه در حيات تاريخ نوعيت تو مؤ ثرند،خود به خود براى آدمى ، كنجكاوى شناخت بوجود مى آيد و اين كنجكاوى به نوبه خود،علم را پديد مى آورد. همچنين كوشش براى تسخير آن اسرار است كه تكنيك را بوجود مىآورد. اگر مذهب نمى گفت : كه پشت سر آنچه پيداست ناپيداها فراوان است ، كنجكاوىآدمى بوجود نمى آمد. پس كنجكاوى زائيده اعتقاد قبلى انسان به اين امر است كه آن چيزهاىمجهول و غيبى فراوانند؛ و اين مبناى مذهب است . 20 عامل استخدام و انتخاب ؛ مذهب در عين حال كه همهاصول خود را عنوان مى كند، جهان را به نيروهاى خير و شر، عناصر بد و خوب ، رفتاربد و خوب ، مقدس و ((پروفان )) و... تقسيم مى نمايد و به انسان مى آموزد كه بهوسيله عبادت (در مذاهب اوليه ) يا رختهاى خاص (در همه مذاهب بعدى بهشكل هاى ديگر) و هم چنين كوشش و فداكارى هاى فراوان و جهادهاى نفسانى مى توان ايننيروهاى طبيعى را استخدام كرد. به او مى گويد كه آسمان و زمين برايت مسخر شده وهمچنين تو مى توانى خود انتخاب نمائى . 21 زيبائى و هنر؛ اينها جزء مفهوم و پرستش است و در ذات پرستش وجود دارد... ((هنرفرزند دين است ))؛ بر خلاف امروز كه عاقش كرده است !! 22 عشق و پرستش ؛ هر احساسى دينى در هر شكلش ، عشق و پرستش را در ذات خود دارد،رابطه انسان با معبودهايش رابطه دوست داشتن ، عشق ورزيدن و پرستيدن است . مفهوم اينرابطه را در اسامى يى كه انسان براى خدايانش مى گذاشته ، مى توان دريافت ... رادها كريشنان مى گويد: ((ما به بنا كردن چنين جهانى و به انجام چنين توطئه وهمدستى ميان انسان و عشق و خدا دعوت شده ايم و آن عشق مذهبى است كه همواره از فطرتآدمى مى جوشيده است و همواره آدمى را به حركت وكمال واداشته است ؛ همان چيزى كه مذهب مى گويد. اگر اين مذهب در مسير حركت جهان وترقى و تعالى مردم باشد، چرا با آن مبارزه كنيم ؟ بايد به آنمتوسل شويم تا نيروئى را كه همواره در تاريخ حركت مى بخشيده است ، در مسير زندگىوادار كنيم تا حركت و كمال آدمى را تسريع كند.))(73) بنابراين مذهب در ابتدائى ترين شكلش ، اصولا يك غريزه ، يك جوشش و كوشش است ،مذهب يك نياز ذاتى است . اشكال كار آنجائى است كه از حالت ضرورت و نياز خارج شودو در خدمت قدرت سياسى (زر زور) قرار گيرد وعامل سركوب و خفقان و نابودى حرث و نسل انسانى گردد. كتاب شناسى : انسان و علوم طبيعى ن . ك : آ.اى . اپارين / حيات : طبيعت ، منشاء وتكامل آن . ترجمه هاشم بنى طرفى . چاپ ششم . تهران . 1358. آ. اى . اوپارين /پيدايش و سير تكاملى حيات . مصطفى مفيدى . تهران . 1358. آ. اى . قاراپوين /پيدايش انسان و عقايد داروين . ترجمه عزيز محسنى . تهران . 1354. چگونه انسانغول شد / 3 جلدى / اين ديدگاهها مقايسه شود با: دكتر يدالله سحابى / خلقت انسان . چاپ سوم . تهران .1351. اديان بدوى : ديويد سن / تاريخ آفريقا. هرمز رياحى فرشته مولوى تهران . 1358. جان ناس / تاريخ جامع اديان . ترجمه على اصغر حكمت . تهران . 1354. چاپ سوم . فليسن شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ . ترجمه منوچهر خدايارى محبى . تهران .1355. ويل دورانت / تاريخ تمدن . جلد دين . تهران . 1351 پازارگاد / تاريخفلسفه سياسى . 3 جلدى . تهران . 1358. دكتر على شريعتى / تاريخ و شناخت اديان. 2 جلدى . تهران . 1359. اديان و مذاهب مصر باستان گزيده اى از تاريخ و جغرافياى مصر باستان ((مصر ماءخوذ است از نام ((محمد بن مصرايم بن سام بن نوح ))...))!! ياقوت / معجم البلان 137. ((اسامى كه به كشور ((مصر)) در طول مرور اعصار نهاده اند، از((چهل و دو نام )) افزون تر است ...)). جان ناس / تاريخ اديان 36. مصر، يكى از كهن ترين سرزمينهاى مسكونى جهان مى باشد كه آثار عصر حجر در آنفراوان ديده مى شود. در حدود شش هزار سالقبل از ميلاد، مهاجران آسيائى با خود گياهان و حيوانات اهلى واصول و روشهاى فنى عصر نوسنگى را وارد سرزمين مصر سفلى (درشمال ) كردند. تاريخ نشان مى دهد كه مصريان در چهار هزار و پانصدسال قبل از ميلاد از مس استفاده كرده اند. فلز مس ابتدا در سرزمين مصر كشف گرديد. درمصر عليا (در جنوب ) اندكى ديرتر يك نوع تمدن نوسنگى عقب مانده ترى به وجود آمدكه تا ندازه اى شباهت با تمدن مصر سفلى داشت . اگر چه اجداد مصريان سفلى و عليا ازآسياى جنوب غربى آمده بودند، ولى به احتمال قوى آنهائى كه در دلتاى رودنيل سكنى داشتند، از سرزمين سينا عبور كرده و آن دسته كه در مصر عليا مقيم شدند، ازطريق درياى سرخ و ناطق آفريقاى شرقى خود را به آنجا رسانده بودند. مصر سفلى درچهار هزار و پانصد سال قبل از ميلاد داراى حكومت واحدى شد و درسال 4250 ق . م . مصر عليا را زير سلطه خود در آورد. درسال 4000 ق .م . اين دو ناحيه از يكديگر جدا شدند و هر كدام داراى حكومت مستقلىگرديدند. در سال 3300 ق . م . حكومت مصر عليا بر حكومت مصر سفلى غلبه كرد و بدين ساننخستين فرعون مصر پديدار شد. در سال 2300 ق .م . اين امپراطورى يك پارچهفرعونى دچار هرج و مرج شد. در سال 2600 ق .م . اهرام سه گانه مصر براى خوفوفرعون زمان ساخته شد. در طى سالهاى 1580 2242 ق .م هفتاد پادشاه بر مصر حكومتكردند. در قرن سيزدهم ق .م يكى از قدرتمندترين فراعنه مصر رامسس دوم (فرعونمعاصر با موسى (ع )) بر آن خطه حكم مى راند. در همين ايام بود كه ((موسى بن عمران)) پيامبر اولوالعزم الهى فرمان يافت تا دعوت خويش را آشكار كند. موسى و قومشبنى اسرائيل بر اثر فشار فراعنه مصر به فلسطين مهاجرت كردند. ازسال 525 تا 404 ق . م مصر مستعمره ايران بود. كمبوجيه پادشاه هخامنشى مصر را فتحكرده بود. در سال 405 ق .م يكى از اعقاب فراعنه ، به نام ((اميرته )) مصر را ازاشغال ايران رهانيد. در سال 342 ق .م در عصر سلطنت اردشير سوم ، سپاهيان ايراندوباره مصر را اشغال كردند. در سال 322 ق .م اسكندر به آسياى غربى و متصرفاتايران حمله كرد و مصر جزء فلمرو مقدونيان شد. درسال 304 ق .م بطلميموس يكى از سرداران اسكندر، خود را پادشاه مصر اعلام كرد؛سلسله ((بطالسه )) تا سال 30 ق . م دوام آورد. در اينسال امپراطورى روم بر مصر غلبه كرد. در سال 615 ميلادى خسرو پرويز پادشاهايران بر مصر دست يافت . در اواسط نيمه اول قرن هفتم ميلادى مصر به دست مسلمانانافتاد (سال 19 21 هجرى / 640 642 ميلادى ). و از آن پس تاكنون ، مصر همچنانمسلمان مانده و اينك در قلمرو سرزمينهاى اسلامى است .(74) ((اگوست كنت )) فيلسوف و جامعه شناس فرانسوى در رابطه بامراحل تكامل شعور دينى انسان بدوى مى گويد كه تمام اينمراحل سه گانه (ياد شده در صفحات قبل ) را مى توان در دين و مذهب مصريان قديم يافت. دين مصريان از توتم پرستى و آنى ميسم شروع مى شود، و دوران شرك را مىگذراند و به دوران يكتاپرستى مى رسد. بنابراين مى توان گفت : كه مذهب مصريانمحصول بيش از چهل قرن تحول و دگرگونى اجتماعى است كه در آن كشور در برخوردبا آفريقائيان و ساميان و....صورت گرفته است .(75) تا قرن نوزدهم اطلاعات دانشمندان در رابطه با تاريخ مصر و اديان و مذاهب مردم آنسامان منحصر به نويسندگان قديم يونان و لاتين بود. مورخانى همچون : هرودت (قرن5 ق .م )، ديودور، و... هرودت مى گويد كه مصريان ، مذهبى ترين مردم جهان مى باشند. در قرن نوزدهم علممصر شناسى پيشرفت فراوانى كرد و آثار باستانى فراوانى كشف شد. اين آثار حكايتاز پيشينه پرستش در مصر دارد.(76) اديان باستانى مصر؛ در نواحى مختلف مصر قديم ، خدايان فراوانى با روشهاى ويژه اى پرستيده شدند. تعداد اين خدايان به حدود دو هزار معبود مى رسد: هوروس ، توت ، باستى ، ايزيس ، خنوم ، آمون ، رع ، اوزيريس ، سبك ، آنوبيس و....(77) نخستين مظاهر خدايان مصرى در صورت حيوانات پديدار مى شد. هر اجتماع ((نوم )) رايك حافظ خاصى از نوع جانوران نگهبانى مى كرد. اين نمونه اى از پرستش طبيعت درقصبات و شهرهاى مصر است . مثلا در شهرهاى ابى دوس و تنيس ،((شغال )) را مى پرستيده اند، در ((فيوم )) ((تمساح )) معبود خلق بوده و در ((تبس)) خداى ((آمون )) به صورت ((قوچ )) جلوه گر مى شده است ...ظاهرا اين چهارپايانو پرندگان را محض صفات حيوانى ايشان نمى پرستيده اند؛ بلكه از آن جهت كه براىآنها قواى انسان يا مافوق انسانى قائل مى شده اند، مورد احترام خود قرار مى دادند،زيرابه عقيده آنان ، صفات خدائى در انسان يا در حيوان به ظهور مى رسد و از اين روبايد در هر دوى آنها نمودار گردد. در نتيجه براى خدايان خود تن انسان و سر حيوان يابالعكس ، تصور مى كرده اند، زيرا در اين مظهر كه تركيبى از آدم و جانور است ، خدايانبيشتر جلوه گر مى شوند. براى خداى ((كونومو)) كه او را خالقكل موجودات مى دانسته اند، شكلى مركب از بدن انسان و سرقوچ درست مى كرده اند كه بادستهاى انسانى ، چرخ آفرينش را به حركت مى آورد. همچنين براى خداى ((انوبيس ))حافظ و هادى مقابر و اموات ، جسمى از پيكر ((انسان )) و سرى از((شغال )) مى ساختند...(78) اين خدايان هر يك به جاى خود حاكى از يك سلسله تحولات تاريخى مذهبى است كه در عينحال تغييرات و تبدلات سياسى را هم نشان مى دهد...مثلا وقتى كه در سلطنت سلالهاول فراعنه دو قسمت مصر عليا و سفلى با هم آميخته و متحد گرديدند، ((هوروس )) كهخداى ناحيه دلتا بود، با خديا ((ست )) كه معبود ناحيه مصر عليا بود، همچنان به جنگو خصام خود ادامه مى دادند....(79) روح دينى در مصر قديم به اندازه اى قوى بود كه مصريان تنها به پرستش مصدرزندگى بسنده نمى كردند. بلكه هر يك از صور مختلف زندگى را نيز مى پرستيدند.پاره اى گياهان (مانند ((پياز))) در نظر آنان مقدس بود، درخت ((خرما)) كه در سايهآن در وسط صحرا آرام مى گرفتند و ((چشمه )) آبى كه در واحه ها عطش ايشان را فرومى نشاند، ((بيشه )) اى كه در مجاورت آن به يكديگر برخورد مى كردند و به آسايش مى رسيدند، و ((انجير)) بيابانى كه به صورت عجيبى در ميان شنهاى صحرا رشدمى كرد و بار مى داد، همه به عللى كه فهم آنها دشوار نيست ، در نظر ايشان از چيزهاىمقدس بشمار مى رفت و مردم ساده مصر تا اواخر ايام تمدن خود براى اين مقدساتچيزهايى از قبيل ((خيار)) و ((انگور)) و ((انجير)) نياز و قربانى مى كردند. حيوانخدايان ، در ميان مصريان بيش از گياه خدايان ، رواج داشت و فراوانى اين گونه خدايانبه اندازه اى بود كه معابد مصرى ، حالت نمايشگاهى از حيوانات گوناگون را به خودمى گرفت . مردم مصر بعضى از حيوانات را مقدس مى شمردند.... هر شهرى حيوان مقدسجداگانه اى داشت ...حيوان مقدس علائمى داشت كه كاهنان مى دانستند و آن را مى شناختند.اگر كسى حيوان مقدسى را مى كشت ، به قتل مى رسيد. پرستش اين حيوانات تا قرناول قبل از ميلاد به طول انجاميد. در قرن ششم قبل از ميلاد كه ((كمبوجيه )) پادشاه ايران به مصر حمله كرد. در جلوىسربازان خود تعدادى گربه و لك لك قرار داد. مصريان به پاس احترام اين حيواناتتيراندازى نكردند و از ايرانيان شكست يافتند... پاره اى از اوقات ، ((زنان )) را به عنوان همسرى تقديم اين خدايان مى كردند...مطابقگفته ((پلوتارك )) در مندس زيباترين زنان را براى همخوابگى حيوان مقدس تقديممى كردند. سدربلوم مى گويد: خدا قبل از اينكه نقش انسان را بپذيرد، معمولا بهشكل حيوان تجسم مى يابد و در نظر بدوى ، حيوان از انسان اسرارآميزتر است . و هيچيكاز مراسم اين حيوانات به ثبات و اساس و باطن دين مصرى برقرار نمانده است .(80) دين جان پرستى در مصر قديم رواجى بسزا داشت . نيروهائى كم و بيش شبيه به ارواحانسانى در طبيعت و ستارگان و خورشيد و درختها و روخانه مخصوصا رودنيل جاى داشت . مردم قديم مصر از چشمه هاى نيل و درياچه هاى استوائى كه اضافه آب آنبه اين شط مى ريزد، بى خبر بودند و نمى دانستند كه در نقاط بعيده جنوب ، بارانهاىمرتب باريده ، شعب پر آب نيل را بوجود مى آورد كه از آن جمله در مغرب ((بحرالغزال )) است .... بدين لحاظ مردم مصر كه مى ديدند هر سال رودنيل بدون يك قطره باران ، بالا آمده از بستر خود سرازير مى شود، آن را معبود خود قرارداده ، مى گفتند: اشك چشم ((ايزيس )) الهه ، علت طغيان آن مى باشد كه در مرگشوهرش اوزيريس مى گريد.... سرودى در حمد و ثناى نيل به دست آمده كه در ستايش خيرات و بركات آن چنين مى گويد: سلام بر تو باد اى رود نيل كه اين خاك را به وجود خود آراستى و با قدم ميمنت لزوم خويش حيات را به مصر ارزانى داشتى . توئى كه سرتاسر اين سرزمين را سيراب مى كنى . اى خالق حبه و پروردگار ماهى ، وخداوند گندم و روياننده جو.... در مصر مانند همه جا، دين با جادو همراه بوده است . مصريان جادو را مى شناختند و به آنعمل مى كردند. طلسم و مجسمه هاى درمان بخش وجود داشت . اين مجسمه هاوسايل وردخوانى ضد مار و عقرب بشمار مى رفت . اگر كسى را جانورى مى گزيد،براى معالجه روى سر مجسمه آب جارى مى ساختند. آبى كه از روى متون حكاكى شده روىمجسمه مى گذشت ، داراى نيروى درمانى مى گرديد. بيمار آب را مى آشاميد و شفا مى يافت .(81) فراعنه : پادشاهى كه سلطنت مصر سفلى و عليا او را مسلم بود، فرعون نام داشت . اينكلمه از پيرااويى آمده كه به معنى ((مقام دوگانه )) مى باشد. فرعون تحت حمايتخاص خدايان مخصوصا هوروس قرار داشت و پرتوى از خورشيد بشمار مى رفت .فرعون خداى خورشيد (رع ) و پسر خدا و بالاخره خدا بود؛ از اين جهت فرعون را مانند خدامى پرستيدند و معابدى بر پاداشته او را پرستش مى نمودند. تصوير ((فرعون ))در آثار پاينده مصر علائمى دارد كه از مقام الوهيت او خبر مى دهد؛مثل ((قرقى )) كه مظهر هوروس مى باشد، و قرص خورشيد كه در ميان دو شاخ قرارگرفته ورع را مجسم مى نمايد. هر كس به فرعون نزديك مى شد، سجده مى گذارد،چنانكه گوئى به حضور خدا مى رود. بامدادان چون فرعون برخاست ، همچنان كه خورشيد طالع را درود مى فرستادند، به اونيز تحيت مى گفتند؛ از اين قبيل : طلعت خود را به سوى من بازگردان اى آفتاب طالع كه عالم را به نورجمال خود روشن مى كنى واى قرص پسر فروغ كه ظلمت را از سرتاسر مصر نابود مىسازى . تو پدرت را مانى كه در فضاى آسمان طلوع كرده است ؛ چون سر برمى دارى ،روشنائى خود را به دنيا پخش مى كنى ؛جائى نيست كه ازجمال طلعت تو محروم بماند... فرعون دو تاج بر سر داشت و دو جادوگر بزرگ نيروى خدائى را به او وارد مىكردند....(82) معابد؛ معابدى كه مراسم عبادت خدايان مصرى در آن بهعمل مى آمد، ((خانه خدايان )) نام داشت . اين بناها كه پناهگاه اين گونه موجودات ابدىبود، با سنگ ساخته مى شد. معبد آمون در تب مربوط به عهد رامسس سوم ك پنج مرتبهبزرگتر از استان سن در فرانسه بود. در عهد آنتونيهاچهل و دو معبد سراپيس وجود داشت . ((روحانيون )) بسيارى در اين معابد خدمت مى كردندكه گاهى داراى ثروت بسيارى مى شدند، مخصوصا روحانيون ((آمون )) قلمروبزرگى در اختيار داشتند و در غارت مردم مستعمرات شركت مى كردند. در عهد رامسس سومثروت امون شامل 235000 هكتار زمين و 81000 غلام و 5000 مجسمه و 421000 راءسچهارپايان اهلى بود. مراسم روزانه معابد، نگاهدارى و آرايش و پوشش خدا و مخارجتغذيه آن براى پادشاه عايدى سرشار داشت . مراسم دسته و راه پيمائى با آواز دستهجمعى نيز در دين مصريان قديم معمول بود. هرودت مى نويسد: اين مراسم را در شب انجاممى دادند و در روى درياچه سائيس در بعضى اعياد به ياد ((اوزيريس )) نان قندى مىخوردند.... منزل كهنه (كاهن ها) و خدمتكاران و انبار و سر طويله و جايگاه حيوانان قربانى همه درداخل آن محوطه قرار داشت و از مجموع اين ابنيه ، شهر كوچكىتشكيل مى شد شبيه بعضى از ديرهاى بزرگ اروپا در قرون وسطى . در وسط اينمحوطه فضائى مخصوص عبادت بود و خيابانى سنگ فرش با دو رده((ابوالهول )) بدانجا منتهى مى شد. در مدخل معبد درى بود و از دو جانب آن ، دو برجبزرگ به شكل ((هرم )) ناقص و مستور از صور برجسته و كتيبه ، در جلوىمدخل معبد نقش طوطى از سنگ سماق يك پارچه سر به آسمان مى كشيد كه ((مسله )) ناميدهمى شد. مجسمه هاى قوى هيكل فرعونى كه بانى معبد بود، درمدخل معبد از دو سو گذشته مى شد. ديگر از اسباب زينت سر در معبد، ستون هائى بلندبود كه پرده هاى بيرق در نوك آن حركت مى كرد. چون ازمدخل معبد مى گذشتند، به حياط اندرونى وارد مى شدند كه دالانهاى ستون دار داشتن ومراسم روحانى را در آنجا به عمل مى آوردند. پس از آن تالارها بزرگى پيدا مى شد كهچندين رج ستون سقف آن را نگاه مى داشت . اين تالارهاى منشاء عماراتچهل ستون گرديده است . مراسم مهمه مذهبى در اين تالارها اجرا مى شده و در آنجا بودهاست كه خداوند در نهايت هيمنه و طمطراق بر روى تختى كشتى مانند در نظر مؤ منين تجلىمى نموده است . هر چه بيشتر به اندرون معبد نزديك مى شدند، از عده كسانى كه حق جلورفتن داشتند كاسته مى شد و به همين نسبت بر غلظت مى افزود تا آنكه به خلوتگاه رازمى رسيدند كه در آنجا هيكل خداوند آرام داشت و سيم و زرنگارى هاى آن پرتو مى انداخت .در اين تالار كسى را حق دخول نبود جز كاهنان عالى مقام كه از اسرار ملكوت و ناسوت ودنياى ديگر چيزى برايشان مكتوم نبود. زيباترين خرابه هائى كه باقى مانده ، از معابد((كرنك و الاقصر)) (در حمل شهر تب ) و معابد زيرزمينى((اپيسامبول )) (بين دو شلاله اولى ) و معابد جزيره ((فيله )) (محاذى شلالهاول ) مى باشد. شايد خرابه هاى كرنك و الاقصر عظيم ترين خرابه هاى دنيا باشد.چهل ستون معبد آمون در كرنك 100 متر طول و 50 متر عرض دارد بطورى كه كليساىنوتردام دوپارى (پاريس ) يك پارچه در آن جا مى گيرد. اين تالار را 144 ستون به16 رديف نگاه مى داشت . ستون هاى دو رديف اول كه از سايرين بلندتر است ، 24 مترارتفاع و 1 متر عرض داشت . قطر هر يك از اين ستونها به اندازه ستون واندوم پاريسبوده است . معبد زيرزمينى اپيسامبول نيز مانند خرابه هاى كرنك و الاقصر در آغاز شوكتو اقتدار تب ساخته شد. بانى آن رامسس دوم بود چهار مجسمه عظيم الجثه رامسس ثانى كهدر حدود بيست متر طول دارد و در سنگ تراشيده شده ومدخل معبد را دهد تمثالهاى ديگرى از رامسس ثانى كه بهشكل اوزيريس در آمده ، به ستونهاى تالار بزرگ زيرزمينى تكيه كرده است . اما معابد جزيره فيله اغلب در اوان سلطه يونان و روم ساخته شده ، ولى دنباله سنن محكمقديم را رها نكرده است . اين معابد آخرين شاهكارهاى هنرنمائى مصر شمرده مىشود.(83) پس از مرگ ؛ اگر چه در دين مصريان قديم عقيده به بقاى پس از مرگ وجود دارد، ولى گاهى تاريك ومبهم به نظر مى آيد. براى روشن ساختن اين گونه تصورات بايد به ذكراصول زير پرداخت : انسان زنده در حالى كه يك فرد است ، داراى يك جسم و يك سايه ويك تصوير و يك نام و يك روح (با) و يك جفت يا همزاد به نام (كا) مى باشد كه درزندگى پس از مرگ نقش مهمى را عهده دار است . جسد را نبايد قطعه قطعه و ناقص كرد؛بلكه لازم است از آن مراقبت و محافظت به عمل آيد. از عصر نئولى تيك مرده را در مقبرهامانت مى گذاردند؛ صورت به طرف خانه قرار مى گرفت تا بتواند اولاد و كسان خودرا تماشا كند، دست غالبا به سمت دهان و مقدارى دانه هاى گندم در اطراف سر قرار داشت. پس از مرگ جسد را خالى و خشك كرده ، موميائى مى كردند، سپس آن را در بناىمجلل آرامگاه كه خانه ابدى است ، مى گذاردند. اهرام ، مدفن فراعنه امپراطورى قديمبود... چون تصوير معادل حقيقت بود، زندگى مرده را با گذاردنن مجسمه اش در قبرتضمين مى كردند... مرده كافى نيست پس از مرگ زندگى را از سر گيرد، بلكه بايد درآن جهان خوشبخت باشد. ... مصريان روح را جاويدان مى دانستند و آن را بهشكل پرنده اى نشان مى دادند... تشييع جنازه با نمايش تاثر آورى انجام مى شد كه نشانپيروزى مرده بر خصم خود شيطان بود... حق زندگى جاويدان براى كسانى وجود داردكه در محكمه خداى بزرگ مردگان اوزيريس حاضر شوند و بيگناهى خود را ثابت كنند وتبرئه گردند. بنابراين افكار عالى اخلاقى كه داراى ارزش اجتماعى است ، از دينمصريان ناشى مى گردد.(84) در محكمه اوزيريس ؛ روح مرده پس از گذشتن از مراحل سخت و خطرناك در پيشگاه اوزيريس حاضر مى شود وبه آن داور بزرگ چنين مى گويد: ((اى آنكه گذشت بال زمانه را به شتاب مى آورى ! واى آنكه در تمام نهانگاه هاى زندگى جاى دارى ! و حساب هر كلمه را كه از دهانم برمى آيد مى دانى ! از منى كه فرزند توام شرم دارى ، و قلب تو لبريز از اندوه و شرمسارى است ، چه ، گناهانى كه در جهان مرتكب شده ام مايه اندوه است ، و از روى غرور پيوسته در بدى و نافرمانى بوده ام . با من از در صلح و صفا در آى با من از در صلح و صفا در آى و مانعى را كه در ميان ما است از ميان بردار! فرمان بده كه همه گناهان من زدوده شود، و فراموش شده در چپ و راست تو بريزد! آرى ! همه بديهاى مرا محو كن و عارى را كه بر قلب من مستولى است محو كن ! تا من و تواز اين لحظه در صلح و صفا باشيم .)) بنا به مندرجات كتاب ((مردگان ))، اعتراف نامه منفى زير بايد در محكمه اوزيريسايراد گردد: من به هيچ انسانى خيانت نكرده ام ، موجب بدبختى آيندگان نشده ام ، در خانه حقيقت رفتارزشت نكرده ام ، با بد آميزش نداشته ام ، بد نكرده ام ، چون رئيس بودم هرگز كسى رابيش از وظيفه مجبور به كار نكرده ام ، چون رئيس بودم هرگز كسى را بيش از وظيفهمجبور به كار نكرده ام ، كار من ترس و فقر و رنج و بدبختى در برنداشته است ، آنچهخدايان را بد آيد نكرده ام ، هرگز موجب نشده ام ارباب با غلام بد رفتارى كند و هرگزكسى را گرسنه نساخته ام ، هرگز كسى را نگريانده ام ، هرگز نكشته ام ، هرگزخائنانه دستور قتل كسى را نداده ام ، به هيچ كس دورغ نگفته ام ، هرگز آذوقه معابد راغارت نكرده ام ، ذات مخصوص خدايان را تحقير نكرده ام ، قالب و نوار موميائى راندزديده ام ، هرگز زنا نكرده ام ، مرتكب اعمال شرمگين نسبت به روحانيون نواحى مذهبىنشده ام ، آذوقه را كم نداده ام و گران قيمت نگذارده ام ، هرگز وزنه ترازو را فشار ندادهام ، سنگ ترازو را وسيله قاچاق نساخته ام ، هرگز شير را از دهان بچه شيرخوار دورنكرده ام ، چارپايان را در چراگاه قتل و غارت نكرده ام ، پرندگان خدايان را با دامنگرفته ام ، ماهى مرده را صيد نكرده ام ، آب را هنگام طغيان برنگردانده ام ، مسير قنات راعوض نكرده ام ، هيچ گاه وسيله بد معابد نبوده ام ، هداياى خدايان را خيانت نكرده ام ،چارپايان را از زمين خدا نرانده ام ، در ميان خدا مردم سد و مانع ايجاد نكرده ام ، من پاكهستم ، پاك ، پاك ،... اى قضات ! امروز كه روز حساب است ، اين مرحوم را به خود راه بدهيد كه گرد گناهىنگشته ، دروغ نگفته ، بدى را نداند كه چيست ، در زندگى و معاش جانب حق و انصاف رافرو نمى گذارد، كرده او بر سر زبانهاى مردم و موجب رضايت خدايان است ، اوگرسنگان را نان داده و تشنگان را سيرآب نموده ، برهنگان را پوشانده ، در راه خداقربان كرده و به مردگان غذا رسانيده ، دهانش پاك و هر دو دستش نيز پاك .))(85) خدايان مصر باستان محققان مدعى اند كه مصريان قديم به دو نوع خدا معتقد بودند: خداى مهربان و خوب ،خداى زشت و نادرست ؛ خدايان زشت و پليد را به صورت حيوانات درنده تصور مىكردند و خدايان خوب را به صورت انسان تلقى مى نمودند. آنان خدايان خوب را باتلفيقى از انسان و حيوان اهلى مجسم مى ساختند كه در صفحات گذشته به آن اشارهشد(86) پرستش خورشيد؛ در دوره كشاورزى مصريان خورشيد را يكى از خدايان مى دانستند وپرستش ان را واجب تلقى مى كردند؛ زيرا خورشيد منبع گرما، براى رشد گياهان نقشحياتى داشت . خورشيد، خداى آفتاب نام داشت . در تلقى مصريان ، خورشيد با قايقى ازطلا هر روز از آسمان عبور مى كند و شبها در بيابان بسر مى برد.(87) خداى طبيعيت ؛ بحرانهاى جوى حاصله از طغيان رودنيل و گرما و سرماى صحرا كه بادهاى موسمى 50 روزه را بهدنبال داشت و سرانجام فرا رسيدن بهاران و وزيدن نسيم بهارىنيل و سرسبزى و خرمى صحرا، در تلقى مصريان به مرگ و حيات خداى طبيعت تعبير مىشد بر اين مبنا كه : ((ست )) خداى بدكار و باد سوزان به اتفاق پنجاه نفر ازنوكرانش مسئول آن بدكارى ها بود و خداى آتور كه به رويش كشتزارها يارى مى داد، بهدست نوكران ست كشته مى شد و سپس در فصل نوين بهار زنده مى شود و به فعاليت مىپرداخت (88) راز موميائى مردگان ؛ باور مصريان بر اين بود كه اگر جسد مرده را نگهدارى كنند، روح مرده دوباره به آنجسد باز مى گردد براى اين كار ابتدا محتواى جسد را خالى مى كردند و سپس جسد را درمحلول نمك نهاده و اندكى بعد در پارچه هاى سفيد موميائى شده مى پيچيدند و در آفتابخشك مى كردند. البته اين كار خرج زيادى داشت ؛ لذا كسانى كه داراى قدرت مالىبودند، اقدام به اين كار مى كردند. ذدر صفحات گذشته به چگونگى و فلسفه اين كاراشاره شد(89) اهرام سه گانه ؛ اهرام مصر در حدود چهار هزار سال قدمت دارد. نخستين هرم خئوپس ساخته شد؛ وى يكى ازفراعنه مصر است (2600 ق .م ). اين هرم 150 متر ارتفاع دارد و براى دور زدن اطراف آنبايد يك كيلومتر را طى كرد. هرودت مى گويد كه وقتى خئوپس به پادشاهى رسيد، دستور داد براى او ارامگاهى بهشكل هرم بسازند. ماءموران و نگهبانان او، كشاورزان و بردگان را از سراسر مصر براىساختن اين هرم جمع كردند. در حدود صد هزار انسان بطور همزمان براى ساختن هرم دستبكار شدند. سنگهاى هرم را از كوههاى اطراف رودنيل جدا كردند. وزن هر تخته سنگ 5/2 تن بود. بردگان اين تخته سنگها را با قايق از رودخانه عبور مى دادند و سپس با غلطك آنها راتا نزديك محل هرم مى آوردند. كارگران ديگرى كه در فن سنگ تراشى مهارت داشتند، سنگها را مى تراشيدند و كارمى گذاشتند. نگهبانان با شلاق بر اندام برهنه بردگان مى نواختند تا كار پيش رود. اين هرم 30 سالطول كشيد تا ساخته شد و هزاران نفر زير تازيانه جان دادند...(90)
|
|
|
|
|
|
|
|