بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب به سوی آفریدگار, آیة اللّه حاج شیخ لطف اللّه صافى گلپایگانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AFARI001 -
     AFARI002 -
     AFARI003 -
     AFARI004 -
     AFARI005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

منطق استوار و توحيدى اسلام  
منطق توحيد و منطق محكم قرآن مجيد كه تمام كاينات را مخلوق خدا و خدا را خالق هر شى ء،مخلوقات را مسخر اراده او، تمام نظامات ، قواعد حاكم بر عالم طبيعت ، بقاى آسمان و زمين وارتباطات آنها را به يكديگر فعل خداوند قدير و به تقدير آفريننده دانا و عليم مىداند، بر اين تحيّرها پايان مى دهد و نور ايمان به خدا را در چنين هنگامه اى كه ماديين دردرياى تحيّر غرق و اسير دست امواج ، هركدام به سويى مى روند، در دلها روشن مىسازد.
اسباب و حوادث طبيعى چه اينكه ناموس و قاعده باشد و چه خود اجسام مادى ، از نظر اسلامهيچ سبب طبيعى و غير طبيعى اى فاعل مستقل نيست و هرچه هست و باشد مسخر اراده و حكم خدا ومشيّت اوست .
تمام كاينات از اسباب و مسبّبات بر وجود قصد و هدف ، دلالت دارند و هيچ قاعده وسنّتى از قواعد و اسباب نواميس طبيعى ، تغيير ناپذير نيست ، خورشيد و ماه و تماممخلوقات در مسير خود قرار دارند. و در مدارهاى خود در حركت و گردشند و از نظامى كهبر ايشان مقرر شده تخلف ندارند:
((وَالشَّمْسُ تَجْرى لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ # وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَحَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم # لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغى لَها اَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سابِقُالنَّهارِ وَ كُلُّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُون )).(98)
اراده و قدرت الهى است كه اين برنامه را در عالم تكوين براى مخلوقات مقرر فرموده وهرنوع نظامى را كه او بخواهد در آن بر قرار شود، مى شود. هم نظام را او قرار داده و همموجودات مسخّر و فرمانبر او در تبعيّت از اين نظام هستند و اين نظام به اراده و سنت اوادامه دارد.
اين نظام مثل خود ماده ، حادث است و به طورى كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شودزمانى كه خداوند مى خواهد، تغيير مى كند، بلكهفعل انسان نيز بر حسب مشيت و خواست الهى در تاءثير بعضى از اسباب وعلل ظاهرى و سرعت و كندى آن و در جلوگيرى از تاءثير بعضى از اسباب و ياباطل شدن سبب مادى يك شى ء و نابود شدن آن ، مؤ ثّر است كه در واقع اين هم خود يكىاز نواميس و نظامات است كه انسان با استعداد خداداد مى تواند در نظام اسباب ، وارد شودوكوشش و فعاليت بيشتر كند و بفهمد كه چگونه اين اسباب را مى توان تسخير كرد وضمن بررسى خواص اشيا و شرايط و موانع تاءثير آنها در رشته هاى مختلف علمىاستاد و محقق شود؛ هرچند احاطه بر تمام عالَم اسباب و مسببات براى افراد عادى و غير مؤيد من عند اللّه ، ميسّر نيست .
از نظر منطق اسلام ، قواعد و نواميس ثابت و تخلف ناپذير، در عالم تكوين يا تشريع ،قواعدى است كه عقلا تخلف از آن محال غير ممكن نقض غرض و خلاف لطفعدل حكمت علم قدرت و ساير صفات كماليه خداوندمتعال باشد، مانند: اعطاى معجزه به انبيا، عدم تكليف به غير مقدور، اشتراط عصمت در انبياو ائمه (عليهم السّلام )، وجود معصوم و حجت در هر عصر و دوره ، افزايش نعمت به واسطهشكر، سلب نعمت به واسطه كفران ، تاءثير كار و كوشش ، علم وعمل در ترقى و پيشرفت مادى و معنوى و نابودى اقوام وملل به واسطه خيانت ، فحشا، طغيان و فساد. و در عالم تشريع ، سنن ثابت الهى كهباقى و پايدار است ، مانند: احكام ثابت در تمام شرايع ومثل تمام دستورات و تعاليم عبادى ، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، جزائى وبه طوركلى تمام احكام اسلام در هرموضوع ؛ فقط در اينجا نكته اى را كه مى خواستيمبيان شود همين بود كه از نظريك نفر مسلمان تفاوت نمى كند كه اسباب وعلل ظاهرى حوادث طبيعى ، نواميس باشند يا خود موجودات مادى ؛ چون در هردو صورت ،كاينات ، آيات و نشانيهاى خدا مى باشند. و نواميس هممثل قانون جاذبه عمومى اگر براهين خداشناسىمثل ((برهان نظم و عنايت )) را محكمتر نسازد و تفسير آياتى از قرآن مجيد را راجع بهحسابها و اندازه هاى معلوم و معينى كه در آفرينش و آسمان و زمين وجود دارد، روشنترنسازد، از قدرت آن براهين به قدر سر سوزنى نمى كاهد.
البته از تاءمل در آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه مردم نبايد چنان سرگرم توجهبه اسباب مادى و نواميس طبيعى شوند كه خدا را كه مسبب الا سباب است فراموش نمايند واز بركات ياد و ذكر او محروم گردند.
در بيشتر آيات قرآن كريم كه راجع به خلقت و حوادث طبيعى است اشاره اى به اسباب ،وسايط و تاءثير آنها نشده است . شايد يكى براى اين نكته باشد كه بسيارى از اسبابو علل ظاهرى را مردم مى بينند مثلا مى بينند كه از ابر، باران مى بارد، يا آتش مىسوزاند، يا درخت ميوه مى دهد، از اين جهت چندان نيازى به توجه دادن به آنها نيست . وتوجه دادن به آن علل با ارجاع دادن مردم به خدا كه مصلحت بزرگ و اساسى شرايع وتعليم و تربيت انبياست ، زياد ارتباط ندارد.
و ديگر براى اينكه بشر، تمام اشيا را نشانيهاى حق و تمام حوادث طبيعى را به او مستندبداند و خلقتهاى متعاقب و فعل و انفعالى را كه على الدوام در عالم جماد، نبات ، حيوان وانسان جارى است به آفرينش وتدبير مستند بداند و دست قدرت ، علم ، تربيت و عنايت اورا در همه چيز ببيند و اين اسباب و علل ظاهرى حجاب و پرده بين او و مسبب الا سباب نگردد.و به معناى ((لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه )) و ((بِحَوْلِ اللّهِ وَقُوَّتِه اَقُومُ وَاءَقْعُدُ)) آشنا شود واز اين عقيده سخيف يهود كه خدا را از تدبير امور كاينات بركنار و دست بسته مى دانند،پاك و منزّه بماند.
توجه استقلالى به خود ماده و صورتها و تبدلات آن و همچنين نواميس طبيعى ، سبب مىشود كه فكر در آنها تمركز يابد و از ياد خدا بازماند و در جهنم نكبت رذالتهاى اخلاقىو مفاسد اجتماعى سقوط كند.
اين همه گرفتاريهاى كنونى بشر و رواج فساد و فحشا و ناامنى و نگرانى در هر رشتهزندگى ، مربوط به مكتب ماديگرى و تمركز افكار در امور مادى و فراموش كردنآفريدگار و بى ايمانى به عالم غيب است .
بشريت از بركات صفات ممتازى مثل توكل ، يقين ، رضا، تسليم ، نوعدوستى ، امانت ،آرامش روحى ، كنترل طغيان شهوت و خشم ، قوت و اراده و تصميم ، عواطف واقعى و بهطور كلى از تجليات روح انسانى محروم شده است ، براى اينكه زندگى اش را براساس ‍ اصالت ماده گذارده براى ماده زحمت مى كشد، براى ماده درس ‍ مى خواند، درس مىدهد، مى جنگد، از صلح و عدالت و آزادى دم مى زند، ستم و خيانت مى كند، دروغ مى گويد،دروغ مى نويسد، كوچك و حقير مى شود، به حكومت غير خدا تن در مى دهد، در برابر ظلم ومقررات ظالمانه تسليم مى شود، تملق مى گويد، غير خدا را پرستش مى كند، خون مردمرا مى ريزد، از ديگران سلب آزادى مى نمايد، جامعه را استثمار مى كند، در برابر فردىمثل خود و كمتر و نادان تر از خود براى ماده به علامت تعظيم ركوع مى نمايد، خودفروشى مى كند و بى غيرت ، بى عفت و بى تفاوت مى شود، براى ماده از شرافت خود،از عفت زن و دختر خود مى گذرد، مؤ سسات فحشا باز مى كند و خلاصه ، خدا، معبود، مسجودو مطلوب واقعى اش ، ماده مى شود.
عقيده توحيد و ايمان به خدا و خدا شناسى ، همتها را بلند ساخته و بشر را از اينپستيهانجات مى دهد.به زندگى اش روح و حقيقت مى بخشد،نگرانيهاى روحى را برطرفمى سازد، فطرت بشر را زنده نگه مى دارد و به او شخصيت مى دهد.
هرچه محبوب واقعى و خواست فطرت بشر است ازعدل ، محبت ، صلح صفا، برادرى ، آزادى ، همكارى ، پاكدامنى ، نجابت ، عفت ، امانت ، همهميوه درخت پر بركت ((توحيد)) مى باشد.
آيات قرآن مجيد 
در مورد اين بحث و اسباب و علل حوادث طبيعى و اينكه همه مسخّر اراده خداوند هستند و مسببالا سباب اوست و اراده و مشيت اوست كه آسمان و زمين را نگاه مى دارد و نظامات نواميس رابرقرار داشته است و راجع به نواميس ثابت عالم تكوين و تشريع ومسايل مهمّ ديگر نمونه هايى از آيات شريفه را تلاوت فرماييد و در معانى ومضامين آندقّت نماييد.
(اِنَّ اللّهَ يُمْسكُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ اَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا اِنْ اَمْسَكَهُما مِن اَحَدٍ مِن بَعْدِه...).(99)
يعنى :((خداست كه آسمانها و زمين را از زوال و سقوط نگاه مى دارد و اگرزوال و سقوط كنند، كسى جز او نيست كه آنها را نگاه دارد)).
(وَآيَةٌ لَهُمُ الاَْرْضُ المَيْتَةُ اَحْيَيْناها وَاَخْرَجْنا مِنها حَبّا فَمِنْهُ يَاءْكُلُونَ # وَجَعَلْنا فِيهاجَنّاتٍ مِنْ نَخيلٍ وَاَعْنابٍ وَفَجَّرْنا فِيها مِنَ العُيُونِ # لِيَاءكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَما عَمِلَتْهُ اَيْديهِمْاَفَلا يَشْكُرُونَ)(100) ؛ يعنى : ((زمين مرده نشانه اى براى ايشان است كه زنده كرديمآن را و از آن دانه بيرون آورديم پس از آن مى خورند و در آن باغهايى از درخت خرما وانگور قرار داديم و در آن چشمه هاى آب روان ساختيم تا از ميوه آن و از آنچه كهعمل دست خودشان است بخورند(101) ، آيا پس شكر نمى كنيد؟!)).
(اَللّهُ الَّذى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فيهِ بِاَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِوَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرونَ وَسَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الاْ رْضِ جَميعا مِنْهُ اِنَّ فى ذلِكَ لاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)(102) ؛ يعنى :((خداست آنكه دريا را براى شما مسخّر كرد تابه امر او كشتى در آن روان شود و تا از فضل او طلب كنيد و شايد كه شما شكر نماييد وبراى شما آنچه در آسمان و زمين است مسخر گردانيد همه از اوست به تحقيق در اين ،هرآينه نشانيهايى است براى گروهى كه فكر مى كنند)).
(اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَى الاْ رْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعا تَاءْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَانْفُسُهُمْ اَفَلا يُبصِرُونَ)(103) ؛ يعنى : ((آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمين بىگياه ميرانيم پس با آن زراعتى را بيرون مى آوريم كه از آن چهارپايانشان و خودشان مىخورند، آيا باز هم چشم بصيرت نمى گشايند؟!)).
(اَوَلَمْ يَرَوْا اِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَيَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ اِلاّ الرَّحمنُ اِنَّهُ بِكُلِّ شَىءٍ بَصيرٌ))(104) ؛ يعنى : ((آيا نديدند پرندگان را بالاى سرشان كه گاه در هوابال گسترده و گاه بالها را جمع مى كنند جز خدا آنها را نگاه نمى دارد؟! كه او به هرچيزبيناست )).
(وَاللّهُ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ فى ذلِكَ لا يةً لِقَوْمٍيَسْمَعُونَ)(105) ؛ يعنى :((خدا فرستاد از آسمان آبى را پس با آن زمين را بعد از مردنشزنده كردبه درستى كه دراين امرهرآينه نشانه اى است براى گروهى كه مى شنوند)).
(اِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْميِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذلِكُمُ اللّهُفَاَنّى تُؤْفَكُونَ # فالِقُ الاِصْباحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبانا ذلِكَتَقْديرُ الْعزيزِ الْعَليم )(106) ؛ يعنى :((به درستى كه خدا شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده بيرون مى آورد و بيرون آورنده مرده از زنده است ؛ اين است خداى شماپسكجا برگردانده مى شويد؟ (چرا به دروغ نسبت خدائى را به آنان كه اين كار نتوانند،دهيد). شكافنده صبح است و شب را آرامگاه قرار داد و خورشيد و ماه را به نظمى معين بهگردش در آورده ، اين است تقدير خداى غالب دانا)).
(وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاَتَّقُوْا لَفَتَحْنا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلكِنْكَذَّبُوا فَاءَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(107) ؛ يعنى :((اگراهل شهرها ايمان مى آوردند و پرهيز مى كردند هرآينه مى گشوديم برايشان بركاتىازآسمان و زمين و ليكن تكذيب كردند پس آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانيديم)).
(اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكيلٌ # لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَالَّذينَكَفَروُا بِآياتِ اللّهِ اءُوْلئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ)(108) ؛ يعنى : ((خدا آفريننده هرچيز است واو بر هرچيزى نگهبان است ، كليدهاى آسمانها و زمين از براى او (و در اختيار او و ملك او)است و آنانكه به نشانه هاى خدا كافر شدند، آنان زيانكارانند)).
(اِنّا كُلَّ شَىْءٍ خَلَقْناهُ بِقدَرٍ)(109) ؛ يعنى :((ما هرچيز را به اندازه آفريديم )).
(...اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ ...)(110) ؛ يعنى : ((بهدرستى كه خدا آنچه را با قوم و جامعه اى باشد تغيير نمى دهد تا آنان آنچه را درخودشان (از كردار و رفتار) است تغيير دهند)).
(اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِى الاَْرْضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينكَالْفُجّار)(111) ؛ يعنى ((آيا آنان را كه ايمان آوردند وعمل شايسته انجام دادند مانند آنانكه در روى زمين فساد مى كنند قرار مى دهيم ؟ آياپرهيزكاران را مثل بدكاران قرار مى دهيم ؟)).
(... رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(112) ؛ يعنى :((پروردگار ما اوست كهبه هرچيزى خلقش را اعطا كرد (آنچنان كه بايد او را آفريد) و سپس او را (به راهكمال ) هدايت كرد)).
(لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَاَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقوُمَ النّاسُبِالقِسْطِ...)(113) ؛ يعنى :((به تحقيق پيمبران را با بيّنات (معجزه ها) و كتاب وميزانفرستاديم تا مردم به راستى و عدالت گرايند)).
(وَما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَاَهْلُها مُصْلِحونَ)(114) ؛ يعنى :((پروردگار توقريه ها را به ظلم ، هلاك نمى گرداند در حالى كهاهل آن مصلح باشند)).
از اين گونه آيات ، نكات دقيق و عميق خداشناسى توحيدى در موضوع سنن الهى و موازينثابت تكوين و تشريع استفاده مى شود و اين گونه آيات به اسباب و قواعد طبيعى وغير طبيعى هم كه تمام ، مسخر حكم و اراده خالق جهان هستند تصريح دارند، چه بسيار كههرچه تاءمل و دقت انسان در اين آيات با توجه به بيانات و تفسيراهل بيت رسالت (عليهم السّلام ) بيشتر شود، حقايق عرفانى و توحيدى بر او روشنتر مىشود.
پرسش سيزدهم (115)  
اگر خدا عادل است چرا نوزادان ناقص الخلقه به وجود مى آيند؟ و آيا اين باعدل ، سازگار است كه فردى يك عمر با نقص عضو در نهايت زحمت و بدبختى زندگىكند؟ مثلا از چشم ، كور و يا از گوش ، كر و يا از زبان ،لال و يا از پا يا دست ، شل و فلج باشد.
پاسخ : 
اين پرسش را در مورد شخصى كه مثلا در تصادف ماشين يا در اثر تجاوز و جنايت عمدى ويا غير عمدى ديگرى يا اشتباه طبيب ، گرفتار همين نقصهاى عضوى شود نيز مى توانكرد.
اين بيچاره هم يك عمر از تندرستى و اعضاى سالم محروم مى گردد و روى راحتى و آسايشرا نمى بيند، پس چرا فقط از نقص عضوى كهطفل در هنگام ولادت دارد پرسش مى كنيد و از اين نقص عضوها نه تعجب مى كنيد و نه ايرادو اعتراضى مى نماييد؟ و گمان مى رود جواب مى دهيد چون اين گونه عضوها كه در اثرتصادف يا عمد و اشتباه پيدا مى شود علتش غفلت راننده ياعمد يا اشتباه ديگرى است ومسؤ ول ، شخصى است كه مرتكب اشتباه يا عمد شده است . اين پيشامدها و نارساييهاعلل و عواملى دارد كه وقتى آن علل و عوامل موجود شد،معلول و معمول نيز وجود پيدا مى كند مثل ساير وقايع و حوادثى كه اتفاق مى افتد از جنگو مرض و فقر و صلح و ثروت و علم و صنعت كه مسؤول و به وجود آورنده و علت و عامل در اين گونه وقايع و اتفاقات خود بشر است .
آرى ، اين گونه جواب مى دهيد ولى در مورد سؤال خودتان از اين نكته غافل شده ايد كه اسباب وعلل و معلولات طبيعى و غير طبيعى فقط در آنچه بعد از ولادت واقع مى شود مؤ ثر نيستبلكه اين عوامل قبل از تولّد نيز مؤ ثر است . هم در گذشته اين مساءله ثابت بوده است وهم در دنياى علم امروز تحقيقات و تجسّسات و كاوشهاى علما در رشته هاى مختلف اين مطلبرا ثابت كرده است كه نقص عضو، مواليد، معلولعلل طبيعى و غير طبيعى بسيار است كه قسمتى از آنها حتى مربوط به ايام باردارى وحمل است . چه بسا ضربه اى موجب اختلال رشد جنين يا از بين رفتن بعض قواى او،مثل فكر يا حافظه مى شود؛ عينا مثل نقصى كه بعد از ولادت در اثر ضربه اى پيدا مىشود. بنابراين ، پرسش كننده چون سلسله علل و معلولات را فقط در عالم خارج از رحم وبعد از ولادت مشاهده مى كند و گمانش اين است كه در عالم رحم و پيدايش جنين ، نظامات آنبدون علل و عوامل خارجى تغيير مى كند و از تاءثيراعمال و كارهاى والدين بلكه جدّ او، بر روىطفل و امور ديگر غافل است ، اين سؤ ال را مى نمايد و آن را خلافعدل مى پندارد ولى با توجه به اين عوامل اين اعتراض و سؤال خود به خود مرتفع و پاسخ داده مى شود.
پس خدا عادل است و عالم طبيعت را بر اساس نظم عادلانه و صحيح قرار داده است كه طبقجريان صحيح و مستقيم آن ، همه مواليد بايد صحيح الاعضاء و داراى مشاعر مستقيم باشند.ولى انحرافاتى كه بشر به عمد يا به جهل يا به اشتباه ، در مسير اين جريان طبيعىبه وجود مى آورد موجب اين اختلافات و نقصها مى گردد وعوامل و علل باعث اين نارساييها مى شود؛ چنانچه در عالم بعد از رحم نيزعوامل و علل ، نقصها و كمبودها را به وجود مى آورند كه شناخت اينعلل و عوامل به طور تفصيل ، در سلسله هاى طولانى و شعبى كه دارند، همان شناخت اسرارقضا و قدر الهى است كه احاطه به آن براى افراد عادى كه مؤ يد من عنداللّه نيستند هرچههم عالم و دانشمند باشند ميسّر نيست .
مطلب ديگرى كه در اينجا تذكرش لازم است اين كه : اين گفته كه به مواليد ناقصالخلقة ظلم مى شود، بر اساس حساب مادّى و دنيايى است و اينكه همه چيز از ديده آسايش وراحتى يا زحمت و ناراحتى دنيايى بررسى شود وناقص الخلقه ها را بدبخت و تندرستهارا خوشبخت بشمارند و زحمات و صدمات و مصايب و مجاهدات آنان ، تلافى و تدارك نشود.در اين صورت هرچه بر سر اين افراد بيايد خسارت و زيان جبران ناپذير و بدونتدارك است و اين افراد در زندگى مغبون و محكوم به بدبختى هستند و غير از اين رنج وزحمت و نگرانى و گرفتارى و سختى بهره اى از زندگانى نمى برند.
بر اساس حساب دنيايى و مكتب مادّى ، ثمره همين است و غير از اين نيست . اين افراد هيچنتيجه اى از زندگى نمى برند و بهتر اين است كه هرچه زودتر حياتشان - اگرچه بهخودكشى باشد - پايان پذيرد. بلكه بنا براين حساب ، تامّ الخلقه ها بالا خره چونزندگيشان آلوده به مرارتها وتلخيها و ناكاميها و نگرانيهاست و حيات و وجودشان ترجمهو تفسيرى كه واقعا دلپسند و آرامبخش باشد ندارد، عدمشان بهتر از وجودشان بوده است .و اگر هم فرض كنيم هيچ گونه نگرانى برايشان پيش نيايد، اگر فقط حسابزندگى اين جهان است باز هم اين حيات براى آنان حاصلى ندارد.
اما بر حسب مكتب زنده و اميد بخش و الهى اسلام ، هيچ فردى محكوم به بدبختى نيست وزندگيش بيهوده و بى ثمر نمى باشد، مكتب اسلام عاليترين تفسير و ترجمه را از حياتبشر كرده و جمال واقعى حيات را به بشر نشان داده و او را شيفته و دلباخته آن مى كند وياءس و نااميدى در قاموس اين مكتب وجود ندارد.
مكتب اسلام مى گويد: تمام افراد در مسير كسبكمال انسانيت قرار دارند و دنيا مقدمه آخرت است و لذت واقعى و خوشبختى حقيقى وقتىحاصل مى شود كه شخص ، خود را نايل به كمال انسانيت ببيند و براى هركس رسيدن بهكمال انسانى و سعادت واقعى فراهم است و مى تواند هم در اين دنيا سعادتمند باشد و همدر آن دنيا و اگرچه به ظاهر امكانات بعضى بيشتر باشد ولى آنانكه امكانات كمتردارند چون مسؤ وليتشان و تكاليفشان كمتر است با آنها در امكان توفيق كسبكمال برابرند.
كسى كه چشم ندارد و گوشش كر است و زبانشلال ، مى تواند انسان كاملى باشد و بسا در ميان انسانهاى ناقص الخلقه افرادى يافتمى شوند كه در كمال انسانى و خوشبختى واقعى به مراتب بالاتر از بسيارى از تامّالخلقه ها مى باشند و درك و فهم وتفسير و تعبيرشان از مطالب حيات ، عالى و اميدبخش و مشحون از رضا بگذشته و حال و آينده است ؛ چون صعود به آسمان بلند انسانيتبدون چشم و دست و پا و بدون مال و مكنت و ثروت و كاخ و تمتّعات مادّى ديگر هم ممكن استو نداشتن گوش ودست و پا و مال و منال كسى را از كسب خوشبختى و لذت حقيقى و آنچهارزش يك انسان به آن است باز نمى دارد.
علاوه بر اين ، بر حسب عقايد اسلامى و تعاليم مكتب اسلام ، كاستيهايى را كه بندگانمؤ من داشته باشند، خدا در جهان ديگر جبران مى نمايد و عوض مى بخشد و به مصيبتديدگان و صابرين ، پاداش بى حساب مى دهد. و آن قدر اين مردم پاداش مى گيرند كهآرزو مى نمايند كاش بلا و مصيبات آنان زيادتر شده بود تا به پاداش ‍ بيشتر و ثوابزيادتر مى رسيدند. در روايات رسيده است كه : آرزو مى كنند بدنهاى آنان در دنيا بامقراض بريده شده بود و صبر كرده بودند تا امروز به اجر زيادتر مى رسيدند.خلاصه تمام فقدانات آنان تدارك مى شود. بيمارى كه به درد مبتلا مى گردد و سلامتىو تندرستيش را به طور موقت يا دايم از دست مى دهد، فقيرى كه محتاج مى گردد و هركسصدمه اى بخورد بدون عوض نخواهد بود. بنابراين ، از اين نظر هم خسارت و زيانىبر اين افراد نيست جز اينكه مدت زحمت آنها بسا از نظر ما، در دنيا زياد شمرده شود كهآن هم پس از گذشت حيات دنيايى با ديگران تفاوت ندارد و مانند كسى است كه براىهزارها سال ، ناز و نعمت و راحتى چند ساله خود را در زحمت و رنج بيندازد.
پس با حساب مكتب ايمان به خدا و پاداش روز جزا و فهم و درك لذتكمال انسانى و اينكه خدا عالم به استحقاق بندگان و چگونگى شرايط و موانع وامكانات هركس است و هيچ كس را كمتر از استحقاقش عطا نمى كند، اينمسايل حل شده است . شدايد و سختيها و درد و مرض و فقر و مصيبت بر افرادى كه واقعا درمكتب اسلام تربيت شوند پيروز و غالب نخواهد شد و چنين افراد عارف و موفق ، در هميندنيا هم بدبخت نيستند و با رضا به قضا و قدر الهى و ارتباط با ملا اعلى و عالم غيب وبا ياد و ذكر خدا و ايمان به ثواب و وعده هاى الهى بر تمام جراحات روحى و جسمىمرهم مى گذارند. و چون با چشم خوش بينى مى نگرند زحمت درد و الم را مى پذيرند وزهر را مانند شهد مى نوشند. و از اينكه نعمت و ناز دنيا مانع از توجه آنان به خدا نشده وآنان را مغرور و سرگرم و متكبر نكرده و درد و الم و مصيبت ، آنان را به ذكر و ياد خدا وگفتن يا اللّه ! و ياربّ! و دعا و مناجات مشغول داشته است ، خوشحالند. و بدترين حالاتو سخت ترين مصايب را غفلت و فراموشى از يادخدا مى دانند و مى گويند:

درد بهتر آمد از ملك جهان
تا بخوانى مر خدا را در نهان
صلوات و رحمت خدا آنان را آرام مى كند (اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَهُمُ الْمُهْتَدُونَ)(116) كه هدايت شده و راه يافته اند. با بى پايى چنان سير و سلوكىدر عوالم انسانيّت دارند كه آدمهاى با پا در تمام عمر، آن سير و سلوك را ندارند.بنابراين مطالب و توضيحات و بر حسب اين نظرات ، هرگز كسى كه ناقص الخلقهباشد يا ناقص الخلقه بشود محكوم به بدبختى و خسارت و بيچارگى نيست و براى اوسعادت و خوش بختى اگر بيشتر از ديگران امكان نداشته باشد، حداقل كمتر نمى باشد.
خداوند متعال ما را به معارف قرآن و اسلام كه در هر ظلمت و تاريكى ، چراغ و يگانهوسيله نجات است ، هدايت فرمايد.
پرسش چهاردهم (117)  
با اينكه دين مقدس اسلام هرگونه تبعيض را از ميان برداشته است آيا حكم به نجاستكفار يك نوع تبعيض به شمار نمى رود؟ و آيا حكم به طهارتاهل كتاب كه بعضى از فقهاى عاليقدر شيعه به آن فتوا داده اند، باعدل و مساوات اسلام موافق تر نيست ؟ و آيا همين جهت ، مؤ يد و مرجح نظر آنانكه فتوا بهطهارت داده اند نمى باشد؟
پاسخ : 
همان طور كه متذكر شده ايد در مقررات و برنامه هاى اسلامى هيچ گونه تبعيض وجودندارد و يكى از برنامه هاى اساسى اسلام ، الغاى تبعيضات است و اگر نظام اسلام راكه نظام جهانى است تصور و بررسى نماييد، آن را از هرگونه تبعيض ، خالص و پاكخواهيد يافت . اسلام ، حقوق انسانها را محترم شمرده است و به كسانى كه تبعيضات رابه هر اسم و رسم ترويج مى نمايند هشدار داده و آنها را به سختى نكوهش كرده ومورد مؤاخذه قرار داده است . و به احدى اجازه نداده است كه با تبعيضات نژادى و صنفى وطبقه اىو منطقه اى و تبعيضات ديگر، موافقت كند.
رسالت اسلام و دعوت قرآن ، شامل تمام جوامع افراد انسان است و خطابهايىمثل ((يا ايها النّاس )) و ((و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين )) همگانى و جهانى بودن اينكيش و برابرى و مساوات همگان را در اين دعوت آسمانى اعلام مى دارد تا كسى گمان نكندكه دعوت اسلام يك دعوت خصوصى و رسالت منطقه اى و اقليمى و هدف آن فقط اصلاحيك قوم و حفظ منافع يك ملت و اهل يك ناحيه است و تا همه بدانند كه دعوت اسلام به كسىاختصاص ندارد و تشريفات آن براى همه و هدايت زن و مرد و سياه و سفيد و شهرى وروستايى و تمام طبقات واصناف است .
هدف رسالت اسلام برداشتن فاصله ها و رفع تبعيضات و كوشش ‍ براى تاءسيس يكجامعه انسانى جهانى است . و همه جا و همه نقاط را در نظر گرفته و به آسيائى وافريقائى و اروپائى و آمريكائى و تمام افراد انسان به يك نظر نگريسته است .پرچم اسلام به هيچ كشور، قوم ، نژاد و شخصى منتسب نيست و به خدا و اسلام و ايمانآورندگان ، در هركجا و هر سرزمين واهل هر منطقه باشند، تعلق دارد. و رمز برادرى وبرابرى انسانهاست و مانند پرچمها و شعارهاى ديگر رمز تفرق و اختصاص و عنوانجدايى و اختلاف نيست .
لذا اين سؤ ال براى بعضى پيش مى آيد كه : با اينكه اسلام علمدار مبارزه با تبعيضاتاست پس حكم به نجاست كفار را چگونه بايد تعبير و تفسير كرد كه تبعيض شمردهنشود.
از اين سؤ ال ضمن توجه به چند نكته ، پاسخ مى دهيم . تبعيض اين است كه باشرايطمتساوى دو نوع رفتار شود و دونوع قانون و مقررات وضع شودمثل اينكه رژيم ونظامى نسبت به اتباع خود در شرايط متساوى دو نوع مقررات داشتهباشد.
چنانچه اگر نظام اسلامى نسبت به مسلمانان سياه و سفيد، تفاوتى مقرركرده بود،مثل اينكه خونبهاى آنان را مختلف معين كرده بود يا مسجدشان را جدا يا سياه پوست را ازبعض حقوق محروم كرده بود، اين طريقه ، تبعيض بود.
همچنين اگر در شرايط متساوى به مرد مسلمان نسبت به زن مسلمان امتيازى داده بود يا درموردى قانونى به نفع زراندوزان و زورمندان داشت ،مثل اينكه خونبهاى يك نفر سرمايه دار يا اشراف زاده و پيغمبر زاده را بيشتر معين كردهبود، باز اين روش ، تبعيض بود. و همچنين اگر حقتحصيل و درس خواندن و كسب علم را مخصوص ‍ طبقه اى كرده بود و طبقه ديگر را محرومساخته بود، چنانچه در ايران تا قبل از اسلاممعمول بود، اين هم تبعيض بود كه اسلام از تمام اين تبعيضات منزّه است .
ساير رژيمها و نظامات نيز اگر در بين اتباعشان به گونه اى امتيازى و اختصاصى درشرايط متساوى باشد، تبعيض شمرده مى شود.
اما اگر در مورد اتباع و گروندگان به رژيم نسبت به غير اتباع امتيازى و اختصاصىباشد، مانند اينكه احراز مقامى را به اتباع و گروندگان اختصاص بدهند، ياغير اتباعرا از مداخله در تعيين نظام و هيئت حاكمه يا هيئت مقنّنه محروم كنند، اين كار تبعيض نيست ؛چون لازمه حفظ موجوديت يك رژيم اين است كه اجراى امور به اتباع و گروندگان آن نظامو رژيم واگذار شود.
و همچنين اگر امتياز يا محروميّت فرد يا طبقه اى بر اثرعمل اختيارى آن فرد يا طبقه مقرر شود، اين كار، تبعيض و امتياز دادن به يك گروه و يكصنف و يك دسته و سلب حق از ديگرى نيست . پس اگر بر اساس ارتكاب بعضىاعمال ، قانون ، طبقه اى يا اشخاصى را به طور موقت يا دايم از حقوق اجتماعى ،مثل حق انتخاب شدن و انتخاب كردن ، محروم نمود نبايد اين قانون را تبعيض شمرد؛چنانچه اگر قانون ، كسانى را كه سوابق دزدى و جنايت دارند از ورود در مجامع عمومىممنوع كند نمى توان آن قانون را به عنوان تبعيض ، مورد اعتراض قرار داد. و نيز اگرافرادى يا طبقه اى به واسطه مقام و شاءنى كه دارند از مداخله در كارى محرومشوند،يافردى رابه واسطه آن كه سلامت تن يا روح ديگران در خطر نيفتد از ورود بهكشور خودش يا كشور ديگر ممنوع كنند، تبعيض واقع نشده است .
با اين مقدّمات و با توجّه به اين اصول ، معلوم مى شود كه در حكم به نجاست كفّارتبعيضى نيست و اين حكم با تفصيلات و حدودى كه در فقه اسلامى دارد، كاملا منطقى وحكيمانه است ، اگر چه از نظر يك جوان دلباخته اوضاع و مظاهر دلفريب فرنگستان ،نجس بودن يك دختر سفيد پوست زيباى فرنگى با آن آرايش و نظافت و لطافت ظاهر وپاك بودن يك پير زن سياه پوست ، تبعيض و حكمى خشن ، خلاف ذوق و عشق باشد.بديهى است با عينك مثل اين جوان و افراد غربزده ، بررسى اينمسايل نتيجه اى غير از اين نخواهد داشت . ولى اگر اين موضوع را حكيمانه و حاذقانه درمحكمه عقل و انديشه بررسى نمايند تصديق مى كنند كه اين گونه احكام بر فلسفه هاىعالى و اصول محكم و مصالح مهم قراردارد و اين نظام جامع و وسيع وكامل اسلام است كه در هر برنامه اى وسعت وكمال و جامعيّت آن آشكار است .
اينك نتيجه اين مطالب و بررسيها 
1 - حكم به نجاست كفار اگرچه ممكن است مستند به پليدى فكر و روح و روان كافرباشد ولى در ظاهر، حكم به قطع بعض روابط با كافر است كه مسلمان را از اينكه ازهرجهت با بيگانه يگانه شود و تحت تاءثير افكار و عادات و اخلاق كفار قرار بگيردمصونيّت مى دهد و استقلال او را حفظ مى نمايد و او را از اينكه عضو خانواده مسيحى گرددمانع مى شود. و چنين برنامه اى را تبعيض نمى گويند.
2 - اين حكم مانند برنامه قرنطينه كه در مرزهاى كشور انجام مى شود، مانع از نفوذاخلاق و آداب كفار در اجتماع مى گردد و بين مسلمانان و روش و رفتار كفار، فاصله ايجادمى نمايد.
3 - اين حكم نظير يك كيفر و مجازات است . چون كفر به خدا و به احكام خدا از نظر اسلامبزرگترين جرم است و كافر، سزاوار اين كيفر است ؛ چنانچه در مورد فسّاق و مرتكبانگناهان كبيره ؛ مانند شارب الخمر، دزد، ستمگر، آدمكش ، زناكار و رباخوار نيز در مقرراتاسلامى محروميتهايى هست ، مثل اينكه شهادتشانمقبول نمى شود و از مناصبى كه شرط آن عدالت است محروم مى گردند. اين قسم برنامهها هم تبعيض نيست .
4 - چنانچه توضيح داده شد اگر در نظامى نسبت به اتباع آن نظام با شرايطى متساوىتفاوتى در نظر گرفته شده باشد تبعيض است ، اما اگر نسبت به گروندگان و اتباعيك نظام امتياز و اختصاصى در برابر غير اتباع مقرر شود تبعيض نيست . و حكم بهنجاست كفار كه موجب قطع بعضى ارتباطات با آنان است ، از اين قسم مى باشد.
و آخرين سخنى كه در اينجا هست اين است كه حكم به نجاست كفار به طور موقت و تاموقعى كه برنامه هاى اسلامى در تمام جهان پياده نشده و كافرى وجود داشته باشد اجرامى شود. اما وقتى تمام افراد بشريت به عضويت جامعه جهانى اسلامى درآمدند، ديگرموضوعى براى اين حكم باقى نخواهد ماند. ما و همه متفكران و روشنفكران و محققانى كهپيرامون اوضاع دنيا و رژيمهاى ناقص ‍ حاكم بر جوامع و پيرامون تعاليم آسمانىاسلام مطالعات دارند اطمينان داريم كه آينده دنيا با اسلام خواهد بود و وحدت جامعهبشريت و وحدت حكومت و نظام و وحدت قوانين و آداب و تساوىكامل و صحيح در پرتو تعاليم اسلام حاصل خواهد شد.
وَآخَرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ

fehrest page

back page