بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برنامه سلوک در نامه های سالکان, ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOLOOK00 -
     SOLOOK01 -
     SOLOOK02 -
     SOLOOK03 -
     SOLOOK04 -
     SOLOOK05 -
     SOLOOK06 -
     SOLOOK07 -
     SOLOOK08 -
     SOLOOK09 -
     SOLOOK10 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

پرهيز از جمود انديشى 
و نيز بر طالب علم واجب است كه بر جمود به يك كتاب و يك روش ، به ويژه در فقه ،خو نگيرد، زيرا اين مشى در واقع نوعى تقليد است ، بسيارى از طلاب را مى بينيم كهبه خاطر تقليد از آخرين تاليف كنندگان ، بر جديدترين آراء بسنده مى كنند، در حالىكه استوانه هاى علمى در خلال قرن چهارم تا دهم هجرى مى زيسته اند، و نيز برخى ازطلاب درباره آراى نقل شده از ابن جنيد و ابن ابىعقيل و على بن بابويه نمى انديشند، و فتاواى آنان راقابل توجه نمى دانند، و منسوخ مى پندارند، و اين سقوط است . بايد به تمام فتاوا (وآراى بزرگان ) توجه شود.
معيار گزينش يك رشته خاص در تحصيل
بدان كه علوم شرع رشته هاى فراوان دارد، به طورى كه كمتر كسى مى تواند در همهآنها مهارت پيدا كند. بنابراين ، طالب علم شايسته است كه از آن علوم را كه بهحال مردم سودمندتر است ، و آنها را نسبت به دين راغب تر و از ضلالت ، بهتر نجات مىدهد، برگزيند.
و چون ياد گرفتن و ياد دادن همه علوم اسلامى واجب كفايى است ، بنابراين ، اگردانشمندان يك رشته فراوان بودند، و علماى رشته ديگر كم بودند، و يا اصلا نبود، برآن دانشجويى كه استعداد اين رشته را دارد لازم است كه آن را برگزيند، هر چند مقام ومنافع دنيويش در همان رشته پرجاذبه باشد، واز علائم اخلاص نيت در طلب علم همين است. از اين انتخاب فهميده مى شود كه انگيزه علم آموزى او تنها خداى سبحان است .
البته يك سرى علوم هست كه در هر رشته اى مابه آنهانيازمنديم ، همانند علم عربى ،زيرا هيچ كس ، خواه واعظ يا محدث يافقيه يا متكلم ، از آن بى نياز نيست و نيز هر طلبهاى بايد به (علم قرائت ) آگاهى داشته باشد، واگر به اطلاعات مربوط به قرائتيكى از قراء بسنده كند، و از بقيه بى اطلاع باشد، كوتاهى نموده است ، زيرا حفظكلمات قرآن والفاظ آن واجب است ، و اين از وظايفاهل علم است ، و با اين شيوه است كه معجزه خالده باقى مى ماند. و اين مهمترين مساله (درارتباط با قرآن كريم ) بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى آن تاكيد داشتهو فرمان به درس و آموزش آن داده است .
و نيز هر طلبه اى ناگزير است از سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مشاهيرصحابه و غزوات ، آن نكته هايى را كه پيوسته ياد مى شوند، بداند، و از احاديثپيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليه السلام به مقدارقابل توجهى اطلاع داشته باشد، زيرا با نظر نمودن به اين احاديث است كه ايمان درقلب جايگزين مى شود، و يقين به صداقت آن بزرگان در نبوت و امامت پيدا مى شود، وعمده وسيله اى است كه به باطن امر (و سر و انگيزه )هر كسى كهافعال و صفات او مورد بررسى است ، آگاهى مى دهد. و بر هر جوينده علم دينى لازم استكه اصول مذهب و تمام آنچه را كه مربوط به اعتقادات مى شود، بشناسد، و در اين زمينهآن جهلى كه از عوام پذيرفتنى است ، از علما بخشودنى نيست ، زيرا عالم محتاج به بحثو تقرير و تعليم عقايد است ، و اين ممكن نيست مگر با علم تفصيلى به آن ، برعكس عوامكه به همان معرفت اجمالى بسنده مى كنند، اگر چه نتوانند مقاصد خود را بيان نمايند.
لزوم رعايت ترتيب در تحصيل
و بر هر طلبه اى واجب است كه فراگيرى اين علوم مشترك را بر آن علمى كه مى خواهد درآن تخصص و مهارت پيدا كند، مقدم بدارد، و به هيچ علمى نپردازد مگر پس از آنكه مقدماتآن را تكميل نموده باشد. بنابراين ، به تفسير و حديث نپردازد مگر بعد از آنكه در علومعربى و مقدارى از فقه و كلام ، كامل شده باشد، و به علم كلام نپردازد مگر بعد از آنكهعلم منطق را فرا گرفته و در تشخيص ادله مهارت پيدا كرده باشند.
و به سخن بعضى از محدثين اهل سنت ، همانند نورى كه مى گويد: (فراگيرى علم منطق ،به اجماع ، حرام است ) ، بى اعتنا باشد، زيراامثال اين سخنان است كه هر عاقل انديشمندى را از دين بيرون مى برد، واهل ديانت را در عوام و نادانان محصور مى سازد، واين همان اتهاماهل كفر به دينداران است ، كه اين محدث آنان را در خواسته و اتهامشان يارى ميدهد، زيرانمى انديشد كه انسان با ادله و براهين است كه (به خدا و رسالت و معاد) معتقد مى شود.
جايگاه علم فقه و آنچه يك فقيه بايد از آن برخودار باشد  
دشوارترين علوم فقه است ، زيرا مقدمات آن فراوان است ، و فقيه نمى تواند در فقاهتخود مهارت پيدا كند مگر آنگاه كه داراى استعداد جامع و سرشارى باشد آن گونهاستعدادى كه كمتر كسى از آن بهره مند مى باشد.
كسى كه اهل بررسى است و استعدادهاى گوناگون انسانها را پى جويى نموده است ، مىداند كه بعضى از ذهنها استعداد فهميدن امور ادبى را دارند، ولى فهميدن منطق و رياضىبراى آنها مشكل است ، زيرا قدرت تحليل ندارند، و نمى توانند معانى راه يافته درذهنشان را به مقدمات و نتايج تفصيل دهند و صغرى و كبرى را از هم مشخص سازند، از اينرو علم كلام براى آنها مناسب نيست ، و در بعضى ازمسائل فقه نيز در مى مانند، و علم اصول نيز براى آنها دشوار است ، و اينها بر آنچه كهبه فكر و تحقيق بستگى ندارد، و با ذوق و نقلحل مى شود، بسنده مى كنند. و بعضى از افراد و اذهان آن هوشمندى را ندارند كه علائمراست و دروغ خبرها و تاريخها را دريابند، و گزارشها را جدا از نشانه هاى صدق و كذبمى نگرند، لذا نزد اينان اخبار متواتر همچون آحاد است ، و خبرهاى راجح با مرجوح برابراست . اينها افرادى سليم النفس و ساده ذهن اند كه به هرچيزى خوش ‍ باورند، و با اينحال در ميان آنها محققينى وجود دارد كه فهميدن دقيق ترين علوم و پيچيده ترينمسائل براى آنها آسان است .
و گاهى نيز يك ذهن ريزبين و كنجكاو، از ادراك لطيفه هاى ادبى زيبايى هاى كلامىناتوان و عاجز مى باشند.
اما بر فقيه لازم است كه از آن چنان استعدادى برخوردار باشد كه همه اين امور را ادراككند، زيرا زمينه فقه به قدرى گسترده است كه همه اين انواع ياد شده را در بردارد،برخلاف حكمت و رياضى و نحو و غير آن ، زيرا در هر يك از اين علوم ، هر كس به استعدادخاصى نيازمند است . بنابراين كسانى كه بتوانند در فقه مهارت پيدا كنند، اندك اند، هرچند كسانى كه به فقه مى پردازند، فراوان اند، برعكس ديگر علوم و نيز بايد توجهداشت كه موضوع فقه ، افعال مكلفين است ، وافعال مكلفين همه امور را دربر مى گيرد وبر هر پديده اى تعلق مى گيرد. بنابراين ، ذهن فقيه بايد در حدى از اوج شكوفايىباشد كه فهميدن اعداد و مساحتها و حساب و تواريخ و سيره ها و اخلاق مردم و عادات آنهادر نقل قضايا و چگونگى اثر گذارى همين عادتها در دگرگون ساختن وقايع براى اوآسان باشد، و نيز بتواند به آسانى دريابد آنچه را كه به ناهنجاريهاى روانى ومرضهاى نفسانى مردم مربوط مى شود، و خلوص نيت در عبادات ، و صرف و نحو و محاسنو نكات سخنها و لغت رات و معاملات و... و عادات مصطلح ميان تجار و چگونگى متضررشدن آنها و سياستها و جز اينها را.
روشن است كه كمتر ذهنى مى توان يافت كه آمادگى ادراك همه آنچه را نام برديم وچيزهاى ديگرى را كه نام نبرديم ، داشته باشد. و آن كه از اين گونه استعداد جامعىبرخوردار نيست ، و در عين حال به فقاهت مى پردازد، علم فقه را ازشكل طبيعى اش مى اندازد، و در نتيجه گاهى آن را به فلسفه مى كشاند، وگاهى بهادبيات و گاهى به غير اين دو. هر كسى آن را به همان راهى مى برد كه ذهنيت او با آنمناسبت دارد، و باهوش و فطرت او سازگار است كه(كل ميسر لما خلق له ) : هر كس آمادگى همان چيزى را دارد كه براى آن آفريده شده است .
همچنين لازم است كه فقيه داراى حافظه اى قوى و هوشمندى و نظرى دقيق نسبت به دريافتمراد و معنى سخن باشد. اينها صفاتى است كه غالبا براى يك ذهن فراهم نمى شود و امادر فلسفه و همچنين در اصول و كلام و منطق توانايى ذهن در فنتحليل كافى است ، و در تفسير و حديث قوه حافظه و ذوق ادبى بس است و در علمرجال و تواريخ و زيركى نسبت به علائم صدق و كذب و هوشمندى نسبت به وجوهتعادل و تراجيح كفايت مى كند.
غرض من از اين اطاله سخن اين است كه : مبادا - نعوذبالله - حسد تو را وادار كند كه بااينكه آوازه فقها را در افكار و موقعيت آنها را در دلهاى مردم بزرگ مى شمارى ، آنان راناچيز انگارى ، كه در اين صورت به لغزش دچار گشته اى ، زيرا آنان چنان كه دانستىدر صفاتشان يگانه اند.
واما علومى كه احتياج مردم به آنها شديدتر و بيشتر است ، مستعدين ادراك آنها نيزفزونتراند و دسترسى به آنها آسانتر مى باشد، مانند علوم قرآن و عربى واصول دين و معارف و مواعظ و شرح سيره ها و اخلاق و كلام و رد شبهه مخالفين . اكثرآيات قرآن در امثال اين امور است ، و گفته شده كه آيات مربوط به فقه در حدود پانصدآيه است ، در حالى كه آيات مربوط به غير فقه بيشتر از شش هزار آيه مى باشد. و ايننيست مگر از اين جهت كه احتياج مردم به آنها بيشتر است و تعليم آنها به مردم مهمتر مىباشد. بنابراين ، اندرزها و معارف همانند آب براى زندگى است ، و فقه براى آنهاهمانند جواهر گرانقدر و سنگهاى ارزشمند است ، و هر يك فضيلت خود را دارند.
لزوم تلاش در راه تهذيب نفس و ضرورت مراجعه به استاد در اينمهم
بايد طالب علم و تهذيب نفس خود، سرسختانه بكوشد، و خود را به اخلاق فاضله خوىدهد، و در اين زمينه تنها خواندن احاديث مربوطه كفايت نمى كند، بلكه عمده اين است كه باآنانى كه خود را مهذب ساخته اند معاشرت داشته باشد واعمال خود را بر آنان عرضه بدارد، و بدين وسيله عيوب خود را دريابد، و راه اصلاح رااز ايشان بياموزد.
مهذب ساختن نفس از رذايل اخلاقى ، از خوشنويسىتكميل ساير فنونى كه در آنها نياز به تمرين ديدن در محضر استادى پخته و ماهر است، آسان تر نمى باشد. چگونه براى آدمى امكان دارد كه بدون نظارت و اشراف استادبه نقايص خود پى برد، و راه معالجه آن را دريابد، در حالى كه در تجارت و بنايى وطبابت ، كه بسى آسان ترند، بدون نظارت يك استاد نمى توان به عيوب و نقايص كارپى برد.
آرى ، اين نادانان از صوفيه و عوامان آنهايند كه راه را كج ساخته و امر را بر مردم تيرهو تار ساخته اند، و مهمترين مقاصد شريعت راباطل نموده اند، و مردم را از بزرگ ترين علوم دينى منزجر ساخته اند، زيرا اينها هستندكه غالبا بر خود نام (مرشد) مى نهند، در حالى كه نادان و فاسق و آلوده بهرذايل خلقى اند، و محبت دنيا و مقام ، آنان را وادار نموده تاادعاهايى بى اساس ‍ نمايند، تاآنجا كه عمل ناپسند آنها مردم را از تهذيب نفس اصلاحدل و اقبال بر خداى سبحان و توجه به سعادت اخروى رو گردان ساخته است ، با اينپندار كه اينها صوفى گرى است ، و در پى عرفان بودن روا نيست ، و نبايد كسى برمحور علوم صرفى گرى بگردد.
آرى ، ارشاد و استادى اين راه جز براى كاملين از علماى شريعت روا نيست ، زيرا اين كاربراى غير ايشان صرفا حفظ و اصطلاحات است كه هيچ فايده اى در آن نيست و بعيد شماركه قاضى نورالله شوشترى از آنها بوده باشد، و شيخ بهايى و پدر مرحوم مجلسىبه آنها گرايش داشته باشند، زيرا اينان در علوم شريعتكامل اند، و امثال ايشان از بدعتها و خرافات گريزانند و به جاى آن ، زهد و عزلت (وخلوت با حق سبحانه ) و رياضتهاى مشروع را برگزيده اند.
يك اندرز براى اهل فلسفه و كلام  
و بر فيلسوفان و متكلمان لازم است كه به ظرفيت فهم شنوندگان خود توجه كنند و باآنان در حد همان ظرفيت ادراكشان سخن گويند. اين توصيه بدين جهت است كه در اذهانآنان از لوازم و ملزومات ، چيزهايى وجود دارد كه در اذهان خواص نيست . از اين رو ممكن استاز شنيدن سخنى ذهن عوام به چيزى منتقل شود كه ذهن دانشوران به آنمنتقل نمى شود مثلا هرگاه براى مردم گفته شود كه (خدا براى جهان همانند بنا براىساختمان است ) از اين سخن چنين مى فهمند كه مخلوقات در استمرار وجودشان از خدا بىنيازند، و هرگاه گفته شود (خداوند براى جهان همانند روح براى جسد است ) از آنحلول حق تعالى در اجسام را مى فهمند. تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا
و هرگاه گفته شود (ادعاده معدوم محال است ) از آن نفى معاد را مى فهمند. و هرگاه گفتهشود (نياز ممكن به واجب به خاطر حدوث ممكن است نه امكان آن ) از اين جمله به اينبهانه كه قديم زمانى بى نياز از پديد آورنده است ، نفى صانع را مى فهمند.
و بر تو سزوار است كه همنشينى با مردم را، جز براى تعليم ، كم كنى ، به ويژهمعاشرت با ثروتمندان و خوشگذرانان و اهل دنيا را و ترك كنى هر آنچه آخرت را ازيادت مى برد، و تو را به دنيا راغب مى سازد و شايسته است كه باصالحين واهل زهد و عبادت همراه باشى ، زيرا چنين معاشرتى ، تا حدودقابل توجهى در تهذيب نفس موثر است .
چه بسا نادانى پندارند كه در صدر اسلام ، همان گونه كه خانقاه و مرشد و ذكر و حلقهدرويشى نبوده ، مجتهد و مقلد و علم اصول و نحو نيز نبوده است ، و در ميان آنها مدرسه اىوجود
نداشته است . بر اين گونه افراد وقعى منه ، كه دشمنان علم در هر زمانى فراوان اند، ودر عصر ما بيشترند، زيرا اهل الحاد و نصارا حاكمند. اگر بنابر اين باشد كه هر چه درصدر اسلام نبوده در زمان ما حرام باشد پس ساختن مدرسه و آموختن نحو و صرف و حفظاصطلاحات حديثى و تحمل و اجازه حديثى ، كه ميان محدثينمتداول بوده است ، نيز حرام خواهد بود!
گمانت را به مردم و خداى سبحان خوش دار، و آخرين سفارشم پاكدامنى و پارسايى است .خداى متعال ما و شما را به رضاى خود موفق بدارد.
والسلام .

fehrest page

back page