بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برنامه سلوک در نامه های سالکان, ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOLOOK00 -
     SOLOOK01 -
     SOLOOK02 -
     SOLOOK03 -
     SOLOOK04 -
     SOLOOK05 -
     SOLOOK06 -
     SOLOOK07 -
     SOLOOK08 -
     SOLOOK09 -
     SOLOOK10 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

چهار دستور العمل : (1) 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين ، و الصلوه و السلام على محمد وآل الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين .
مخفى نماناد بر برادران دينى كه به جز التزام به شرع شريف ، در تمام حركات وسكنات و تكليف و لحظات و غيرها راهى به قرب حضرت ملك الملوك -جل جلاله - نيست ، و به خرافات ذوقيه ، اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است ، كمادابالجهال و الصوفيه - خذلهم الله - جل جلاله - (يعنى همان گونه كه شيوه نادانان ومتصوفه - كه خداوند خوارشان گرداند - مى باشد) راه رفتن لايوجب الا بعدا (يعنى جزدورى از خداوند گوشت بوده باشد، اگر ايمان به عصمت ائمه اطهار - صلوه الله عليهم- آورده باشد، بايد بفهمد كه از حضرت احديت دور خواهد شد؛ و هكذا (يعنى همچنين ) دركيفيت ذكر بغير ما ورد عن الساده المعصومين عليه السلام (يعنى به غير از آنچه ازسروران معصوم رسيده است )، عمل نمايد. بناءاء على هذا (يعنى بنابراين ) بايد مقدمبدارد شرع شريف را، و اهتمام نمايد هر چه در شرع شريف اهتمام به آن شده ، و آنچه اينضعيف از عقل و نقل استفاده كرده ام اين است كه اهم اشياء از براى طالب قرب ، جد و سعىتمام در ترك معصيت است ، تا اين خدمت را انجام ندهى نه ذكرت و نه فكرت بهحال قلبت فايده نخواهد بخشيد، چرا كه پيشكش و خدمت كردن كسى كه با سلطان در مقامعصيان و انكار است ، بى فائده خواهد بود.
نمى دانم كدام سلطان اعظم از اين سلطان عظيم الشان است ، و كدام نقار اقبح از نقار بااوست (يعنى و كدامين ستيز زشتر از ستيز با اوست )
فافهم مما ذكرت ، ان طلبك حجه الهيه مع كونك مرتكبا للمعصيه امر فاسد جدا و كيفيخفى عليك كون المعصيه سببا للنفره و كون النفر ر مانعه الجمع معه المحبه و اذا تحققعندك ان ترك المعصيه اول الدين و آخره ، ظاهره و باطنه . فبادر الى المجاهده واشتغل بتمام الجد الى المراقبه ، من اول قيامك من نومك فى جميع آنائك الى نومك ، و الزامالادب فى مقدس ‍ حضرته . و اعلم انك بجميع اجزا وجودگ ذره ذره اسير قدرته ، وراعحرمه شريف حضوره ، و اعبده كانك تراه ، فان لم تكن تراه فانه يراك ، و التفت دائماالى عظمته و حقارتك ، و رفعته و دنائتك ، عزته و ذلتك ، و غناه و حاجتك ، و لاتغفل شناعه غفلتك عنه - جل جلاله - مع التفاته اليك دائما، و قم بين يديه مقام العبدالذليل الضعيف ، و تبصبص تحت قدميه بصبصته الكلب النحيف . اولا يكفيك شرفا وفخرا انه اذن لك فى ذكر اسمه العظيم بلسانك الكثيف الذى نجسته قاذوراه المعاصى .
(از آنچه بيان شد، بايد دريابى كه مطالبه حجت الهى با وجود ارتكاب گناه امرى استفاسد، و براستى چگونه بر تو پوشيده ماند كه گناه موجب نفرت و انزجار مى گردد،و انزجار با محبت جمع ناشدنى است .
حال كه دانستى ترك گناه آغاز دين و انجام آن ، ظاهر دين و باطن آن است پس به مجاهده وتلاش مبادرت ورز. و با جديت تمام ، از لحظه اى كه بر مى خيزى تا زمانى كه بهخواب مى روى ، مراقب خويش باش ، و ادب را در محضر مقدس او رعايت نما. و بدان كه توبا تمام اجزا و ذرات وجودت اسير قدرت اوئى ، و احترام حضور گرامى او را رعايت نما.
چنان عبادتش كن كه گوئى او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او توو را مىبيند هميشه متوجه باش كه او بزرگ است و تو كوچك ، او والاست و تو پست ، او عزيزاست و تو ذليل ، او بى نياز است و تو نيازمند. و از زشتى غفلت از اوغافل مشو كه او هميشه به تو توجه دارد. در برابر او چون بنده خوار و ناتوان قرارگير، و زير پاى او بسان سگى ناتوان چاپلوسى نما. آيا تو را از اين شرافت وافتخار بس نيست كه تو را رخصت داد تا نام با عظمتش را بر زبانى كه آلوده بهگناهان است جارى سازى )
پس اى عزيز! چون اين كريم رحيم زبان تو را محزون كوه نور، يعنى ذكر اسم شريفقرار داده ، بى حيائى است مخزن سلطان را آلوده به نجاست و قاذورات شريف قرار داده ،بى حيائى است مخزن سلطان را آلوده به نجاست و قاذورات غيبت و دروغ و فحش و اذيت وغيرها من المعاصى (يعنى و گناهان ديگر) نمودن مخزن سلطان بايد محلش پر عطر وگلاب باشد، نه نجس مملو از قاذورات (يعنى نجاسات ) و بى شك چون دقت در مراقبهنكرده اى ، نمى دانى كه از جوارح سبعه (يعنى اعضاى هفتگانه ) يعنى گوش و زبان وچشم و دست و پا و بطن و فرج چه معصيت ها مى كنى ، و چه آتشها روشن مى نمائى ، و چهفسادها در دين خودت برپا مى كنى ، و چه زخم هاى منكره به سيف و سنان زبانت (يعنىشمشير و سرنيزه زبانت ) به قلبت مى زنى .
اگر نكشته باشى بسيار خوبست .
اگر بخواهم شرح اين مفاسد را بيان نمايم در كتاب نمى گنجد، در يك ورق چه مىتوانم بكنم . تو كه هنوز جوارحت را از معاصى پاك نكرده اى ، چگونه منتظرى كه درشرح احوال قلبت چيزى به تو بنويسم . پس البدار، البدار الى التوبه الصادقهثم العجل فى الجد و المراقبه . (يعنى پس بشتاب ، بشتاب به سوى توبه راستينآنگاه به سرعت به تلاش و مراقبت رو آر)
خلاصه بعد از سعى در مراقبه ، البته طالب قرب ، بيدارى و قيام سحر را اقلا يك دوساعت به طلوع فجر مانده الى مطلع الشمس (يعنى تا زمان طلوع خورشيد) از دست ندهد، ونماز شب را با آداب و حضور قلب بجا بياور، و اگر وقتش زيادتر باشد به ذكر يافكر يا مناجات مشغول بشود، وليكن قدر معينى از شب بايدمشغول ذكر با حضور بشود، در تمام حالاتش خالى از حزن نبوده باشد، اگر نداردتحصيل نمايد به اسبابش . و بعد از فراغ ، تسبيح سيده نساء عليه السلام و دوازدهمرتبه سوره توحيد، و ده مرتبه لااله الاالله وحده لاشريك له له الملك الى آخر، و صدمرتبه لااله الا الله و هفتاد مرتبه استغفار بخواند، و قدرى از قرآن شريف تلاوت نمايد،و دعاى معروف صباح - اعنى : يامن دلع لسان الصباح الى آحر - البته خوانده شود، ودائما با وضو باشد، و اگر بعد از هر وضو دو ركعت نماز بكند بسيار خوبست . بسيارملتفل باشد كه به هيچوجه اذيتش به غير نرسد، و در قضاء حوايج مسلمين لاسيما (يعنىبويژه ) علما و لا سيما اتقيائهم (يعنى بويژه پرهيزكارانشان ) سعى بليغ نمايد، و درهر مجلس كه مظنه (يعنى گمان ) وقوع در معصيت است ، البته ، البته ، البته اجتنابنمايد، بلكه مجالست با اهل غفلت به غير شغل ضروره (يعنى مگر در موارد لزوم ) مضراست ، اگر چه از معصيت خالى باشد.
كثرت اشتغال به مباحات ، و شوخى بسيار كردن ، و لغو گرفتن ، و گوش به اراجيفدادن ، قلب را مى ميراند
اگر بى مراقبه مشغول به ذكر و فكر بشود بى فائده خواهد بود، اگر چهحال هم بياورد چرا كه آن حال دوام پيدا نخواهد كرد.گول حالى كه ذكر بياورد، بى مراقبه نبايد خورد زياده طاقت ندارم ، بسيار التماسدعا از همه شماها دارم . اين حقير كثيرالتقصير و المعاصى را فراموش ننمائيد و در شبجمعه صد مرتبه ، و در عصر روز جمع صد مرتبه سوره قدر بخواند، و از جمله ابوابعظيمه ايمان ، حب فى الله - جل جلاله - و بغض فى الله -جل جلاله - (يعنى مهر و كين در راه خدا) مى باشد، و قد عقدله فىالوسائل و غيرها من كتب الاخبار بابا مستقلا، فارجع اليها، لعلك تعرف عظمته و تاخذلنفسك نصيبا منه (يعنى در كتاب وسايل و ديگر كتب روائىفصل مستقلى به اين موضوع اختصاص داده شده است ، پس به آنها مراجعه نما، تا شايدعظمت آن را دريابى ، و بهره اى از آن براى خويش ‍ برگيرى )
شكى نيست كه محبوب اول ، ذات اقدس كبريائى -جل جلاله - مى باشد، بل و كل محبه لا ترجع الى محبه فليس بشى ء قم بعده (يعنىبلكه هر محبتى كه به محبت او باز نگردد ارزشى ندارد، و پس از آن ) بايد هركس را اينسلطان عظيم الشان بيشتر دوست داشته باشد (بيشتر دوست بدارد) پساول محبوب بعد از واجب الوجود وجود مقدس ختمى ماب - صلوه اله عليه و آله - مى باشد ثمبعده امير المومنين عليه السلام ثم الائمه المعصومين عليه السلام ثم الانبياء و الملائكه ،ثم الاوصيا، ثم العلماء و الاولياء (يعنى پس از او حضرت امير عليه السلام آنگاه امامنمعصوم عليه السلام و سپس پيامبران و فرشتگان ، و بعد اوصيا و پس از ايشاندانشمندان و اوليا قرار دارند و در زمان خودش اتقاى زمانش را، لاسيما (يعنى بويژه )اگر عالم باشد، ترجيح بدهد در محبت بركسانى كه بعد از اويند نيز در درجه ، و هكذايتنزل (يعنى همين طور پايين برود) وليكن سعى نمايد صادق باشد در اين محبت ، مرتبهآسانى نيست اگر متفكر باشيد خواهيد فهميد كه اگر آثار محبت در حركات و سكنات ظاهرشد، مشخص ‍ مدعى اين محبت صادق است ، و الا فلا. ليكن گمان ندارم كه به كنه و لوازمشبرسى ، و حقير هم بيش از اين در وسعم نيست
الحاصل لا طريق الى القرب الا بشرع شريف ، فىكل كلى و جزئى (يعنى خلاصه آنكه راهى به سوى تقرب به خداوند نيست مگر بهپيروى نمودن از دين در تمام كارهاى بزرگ و كوچك ).(74)
والسلام
چهار دستور العمل : (2) 
بسم الله الرحمن الرحيم
اى همبازى اطفال ! و اى حمالاثقال ! و اى محبوس چاه جاه ! و اى مسموم مار مال ! اى غريق بحر دنيا! و اى اسير هموماتآمال ! مگر نشنيده اى و نخوانده اى : انما الدنيا لعب و لهو (يعنى همانا دنيا بازى وسرگرمى است ) و نشنيده اى فرموده آن حكيم غيب دان منزه از عيب و شين را كه به فرزندارجمند خطاب كرده : بنى ان الدنيابحر عميق غرق فيها الاكثرون (يعنى فرزندم ! همانادنيا دريائى ژرف است كه بيشترين مردم در آن غرق گشته اند) و حقير عرض مى كنم : عنتحقيق و نحن منهم (يعنى قطعا ما نيز از آن غرق شدگانيم )
و اگر بخواهى عمق درياى حكمتش را بفهمى در حقيقت لفظ (بحر عميق ) فكر نما. ببينچقدر از جواهر حكمت در اين صندوق كوچك براى متفكرين ، به عنوان هديه درج فرموده .همين قدر بدان دريا نهنگ دارد، ماهى دارد، جانورهاى عجيبه آن بسيار و مهالك غريبخ آن بىشمار، جزاير هولناكش زهره شيران را آب ، و كوههاى سهمناكش چه بسيار مردمان راناياب نموده ، اصل وميدان اين دريا از ظلمات جهل ناشى شده است ، و در اوديه اراضىقلوب اهل غفلت جا دارد. امواج آمالش بسى كشتيهاى عمر را به باد فنا داده ، وجبال هموم و غمومش بسا پشته ها نهاده ، مارهاى معاصى مهلكه آن ، چه بسا اشخاص را بهسم خود هلاك كرده ، نهنگهاى اوصاف مذمومه اش چه كسان را فرو برده ، و آب محبت تلخ وشورش چه مردمان را كور، و چه چشمها را بى نور نموده . هر كه در اين دريا غرق شد سراز گريبان نارجحيم بيرون آورده ، در عذاب اليم خواهد ماند.
آدمهاى اين دريا (نسناس )، و سياحت ايشان در اين دريا به ساحت وسواس است . راهزنانشجنود ابليس ، و اسلحه جنگشان خدعه و تلبيس ‍ است . اگر از عمق اين دريا بپرسى ،عرض خواهم كرد كه انتها ندارد، و اگر باور ندارى ، به غواصان اين دريا، يعنىاهل دنيا از اولين و آخرين نظر نما، و ببين كه همگى در آن غرق شده ، احدى به قعر آننرسيده ، و اگر بهتر مى خواهى بفهمى ، بهحال خراب خود نگاه كن و ببين كه هر قدر داشته باشى ، باز زياده از آن را طالبى ، وحرصت در جايى توقف نمى كند.
اى آقاى من ! اين دنيا چگونه مردم را به خاك سياه نشانده ، و قلوب ايشان را كه براىمحبت و معرفت خلق شده ، طويله اسب و استر نموده . جوارحشان از قاذورات گنديده ، ودلهايشان آنى خضوع و خشوع نديده تو ذره اى ذوق حلاوت طاعت را نچشيده . نه درنهادشان از توبه اثرى ، و نه در اوهام تفكر نحس ايشان از خداوند -جل جلاله - خبرى . شب و روز به سيف و سنان لسان عرض ومال و عصمت مسلمانان را پاره پاره مى كنند، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملو از حيله ومكر است . دست عقل را بسته ، و دست هوا را گشاده . چه زخمها از آن دست ها بر كبد دينرسيده ، و چه مصيبتها درشرع شريف برپا شده لباس خدائيان را كنده و جامه فرنگيانرا پوشيده اطمعه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقوم نصارى ، و دهريان نموده اند.وظاى شرع را متروك و آداب كفر را مسلوك داشته اند. بازار كفر و شرك در بلادشانمعمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و برباد.
وافضيحتاه ! عسكر كفر در بلاد وجود، منصور و مسرور، و لشكر اسلاممقتول و ماسورند.
نه ما را در عافيت كارمان فكرتى ، و نه از سياستهاى الهيه (كه ) بر امم ماضيه رسيده ،عبرتى . قضيه هايله ابابيل را شوخى و قصه فرعون وقابيل را مزاح پنداشته ايم زمينى كه قارون را با گنج بسيار فرو برد، با ماى كج وگيجها، موجود است .
جان من ! آن بادهائى كه به آنها قوم هود را تاديب نمود و فرمود،حال هم ، آن قادر حليم را مطيعند. اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظيم الشان جرات نموده، سرپيچيده اى ، خاك و آب و باد و كلوخ و سنگ ،ذليل و منقاد اويند بلى ، گول صبر و حلمش را خورده اند، از حكمرانى عظيم اوغافل شده ، لباس شرم و حيا را كنده ، قدم جرات را پيش گذاشته ، در حضور عزوجلالش مرتكب معصيت او شده (اند) مگر نمى بينى ! چگونه حكم محكم او در سماواتوارضين جارى است . مگر نخوانده اى كه يوم نشور، آسمانها منشور مى شود.
بلى ، چه گويم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خافقين (يعنى شرق و غرب ) راخوفش گداخته . چگونه نشود، و دلهايشان از روزى كه زمين آن آتش سوزان و صراطشتيزتر از شمشير بران است .
عقل ها پران و اشكها ريزان است و نجومش منتشر، و مردمانش چون جراد منتشر. هولش عظيم وانبيا در اضطراب و بيم اند. اخيار مدهوش و ابرار بى هوشند. شدائدش بسيار، و محنتشبسيار است . آفتاب بالاى سر، و زمين چون كوره آهنگر بدنها در عرق غرق ، و لحوم وعظام در سوز و حرق . جهنم دورشان را گرفته ، و راه فرار برايشان بسته . ظالمشرمسار و عادل اشكبار. نامه ها پران بر يمين و يسار.
مردم در دهشت و انتظار. ملائك غلاظ شداد در تردد، و عقوبت الهيه بر مرده عصاره در تشدد
يكى از اسامى آن روز يوم الحصاه (يعنى روز شمارش ) است و ديگرى يوم التناد (يعنىروزى كه در آن فريادها بلند است ) از طرفى منادى به خنده و بشارت ندا مى كند: يااهل الجنه اركبوا (يعنى اى بهشتيان بر نشينيد) و از جاى ديگر ندا مى كند كه : يااهل النار اخسئوا (يعنى اى اهل آتش برويد گم شويد) و يكى را خلعت مى بخشند، و ديگرىمى كشند. طائفه اى سرمست شراب طهور، و قومى جگرهاشان قطعه قطعه از ضرايع وزقوم .
مانده ام حيران . نمى دانم از قهرش بيان كنم ، يا از مهرش بگويماهل قهرش ‍ خاكيان و اهل مهرش افلاكيانند، يعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوريهرسانده اند، اعتنائى اصلا به اين افلاك ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان
اى به فداى قلوبى كه نور الهى - جلجلاله - در آنها تابان ، و جلالت مرتبه شان بى پايان . خود را از عالم گسسته ، و بهعالم انوار پيوسته ، منور به انوار معرفت و مخلع به خلعت محبت . زهدشان پشت پا بهدنيا زده ، توكلشان سر از گريبان توحيد بيرون آورده ، از خلق عالم رميده و به مقامقرب آرميده ، فكرشان نور و ذكرشان نور، و باطن و ظاهر و جسم و جان وخيال و عقل و جنان همه نور و غرق درياى نور، و باطن و ظاهر و جسم و جان وخيال و عقل و جنان همه نور وغرق درياى نور.
بس است من ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا؟امثال ماها بايد در تدبير ترك معصيت باشيم ، اگراصل ايمان را محكم كرده باشيم . دنيا نه چنان ما را فريب داده و كر و كور كرده است كهامثال اين مواعظ در قلوب قاسئه ما اثرى كند. همين قدر مى دانم كه تكليف مريض ، رجوعبه طبيب است ، و تكليف طبيب معالجه حال ، نه مريض مطيع و نه طبيب حاذق است ، ولى اگرمريض مطيع باشد، خداوند رحيم او را لابد به طبيب حاذق خواهد رسانيد، و اگر مطيعنباشد، سكوت كردن با او اولى است . (75)
والسلام
چهار دستور العمل : (3) 
بسم الله تعالى
يا سلمان ! اى از آشنايان دور! و اى بيگانگان محشور! اى انس گرفته به آواز غرور! واى متوحش از دار السرور! گوشت را باز كن ، تا در جوش و خروشت آورند.
و اين ادويه الهى را نوش كن ، تا عقل و هوشت بخشند. اين قدر بدان كه سليمان نبى -صلى الله جل جلاله على نبينا و آله و عليه السلام - تا عسكر شوم نفس و ابليس را دروجود شريف خودش تار و مار ننمود، در حكمرانى بر انس و جن متمكن و برقار نشد. و تاجند عقل و ملك را بر حصن حصين دل مسلط نكرد، دستش به خانم الهى مزين نگرديد
خبر ندارى عساكر ملعونه شيطان چه مفسده ها در قلبت بر پا نموده ، و مطلع نيستى كه چهفتنه ها و چه آشوبها در مملكت دلت بر پا كرده اند
حب دنيا كه عمده و اركان قبيحه ايشان است ، ببين چگونه جارى كرده اند درستتامل كن ، و ببين كه به اين قانون شوم چه مصيبتها و فريادها در دين مردم بلند است .
گاهى امر مى كند كه طلب جاه كن ، تا به چاهت بيندازند و گاهىمال جمع كن ، تا گرفتار مارت كنند. و چنان به نظرت جلوه داده اند كه جاه امرى استمرغوب ، و مال چيزى است مطلوب و تو مى دانى كه طالب جاه در دنيا و آخرت به چهمرارتها خواهد افتاد و به چه نفاها و تزويرها مبتلا خواهد شد
امان از خانه هائى كه به حكم نحسش خراب مى شود، وفرياد از مالهائى كه به امر نحساو به غارت مى رود، و چه قلب هاى مظلومان را شكسته ، و چه خانمان را به نيش ظلم ، تارو پودشان را از هم گسسته زبانش دائما در فحش ‍ و غيبت واستهزا و دروغ و خودستانى ووعده و وعيد و ايذا مسلمانان و آزار مردمان ....(76) (77)
چهار دستور العمل : (4) 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين ، و صلى الله على خير خلقه محمد و آله الطاهرين
و بعد، بر طالبان نجات و سعادت ابدى مخفى نماناد كهاهل نجات دو طايف مى باشند: يك طايفه اهل يمين و طايفه ديگر مقربين اند.
و اگر طالب سعادت عمل به وظيفه اصحاب يمين ، كه عبارت از ترك معصيت باشد نمود،از آنها خواهد شد و مقربين علاوه بر آنها وظيفه ديگر دارند، كه غرض بيان آنها نيست .
اولا بايد فهميد كه اگر شخص انسانى فهميد حقارت و پستى خود را، هم بعد از آنفهميد عظمت و قدرت خضرت ملك الملوك را، البته خواهد فهميد كه جرات قدم برداشتن واقدام به معصيت نمودن در حضور چنين سلطان عظيم الشانى در نهايت قبح و شناعت وبدبختى مى باشد.
چرا غافل است از قدرت قادرى كه اگر اراده نمايد فناى همه موجودات را، به محض ارادهآن سلطان عظيم الشان ، همگى به باد فنا رفته ، ملحق به معدومات خواهد شد. اينكه مىبينى معصيت در نظرت سهل شده به جهت امورى چند است ، كه بعض آنها را ذكر مى كنم :
اولا: فكر خود را تماما متوجه به دنياى دنى كرده ، از اين جهت بالمره از نفع و ضراخروى غافل شده اى
نمى دانى چه بسيار بسيار، منافع و سعادت ابديه از تو فوت شده و چه قدر ضررهاىبزرگ بسيار، به خود زده اى .
و ثانيا: عجز و حاجت وفقر خودت را ملتفت نيستى ، كه ذره ذره بدنت بخ خفظ كاركنان او،كه ملائكه باشند برپاست .
و ثالثا: نمى دانى كه در هر آنى از آنات ، و در هر جز از اجزا بدنت نعم غير متناهيهمرحمت از او شده و مى شود، كه به بيان و بنان ممكن نيست حصر آنها با اينحال چگونه نعمت او را در معصيت او صرف مى كنى !؟
و رابعا: چگونه غافلى از عقوبات سخت او؟ مگر نمى دانى كه ما بين مرگ و قيامت هزارغصه هست ، و آسانترين آنها تلخى جان كندن است چرا از شدائد قيامت غافلى ؟ امان ازروزى كه از دهشت و وحشت او مقربين در خوف و اضطراب مى باشند چرا نباشند؟ از روزىكه زمينش و هوايش ‍ آتش ، و جهنم به اطراف خلايق محيط، و ملائك غلاظ و شداد در بگير وببند. نيكان در وحشت و اضطراب ، و بدان در شكنجه و عذاب . آفتاب در بالاى سر، و زمينگرمتر از كوره آهنگر.
خطر حساب از يك طرف ، و دهشت صراط از يك طرف . وحال هنوز كار به جهنم نرسيده . از آتش و سلاسل واغلال او بگويم ، يا از مار و عقربهايش ‍ بيان نمايم .
خلاصه ، اينها همه مختصر نويسى است اين فقراتى كه گفته شد از هزار يك بيان نشد.تمام سفارشهاى اين بينوا به تو، اهتمام در ترك معصيت است . اگر اين خدمت را انجام دادىآخر الامر تو را به جاهاى بلند خواهد رسانيد. البته البته در اجتناب از معصيت كوتاهىمكن ، و اگر خداى نخواسته معصيت كردى ، زود توبه نما، و دو ركعت نماز به جا آور، وبعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار كن ، و سر به سجده بگذار، و در سجده از حضرتپروردگار عفو بخواه . اميدوارم عفو بفرمايد.
معاصى كبيره در بعض رساله عمليه ثبت شده ، ياد بگير و ترك نما. و زنهار پيرامونغيبت و دروغ و اذيت .
اقلا يك ساعت به صبح مانده بيدار شود، سجده به جا بياورد. آنچه در منهاج النجاهمرحوم ملا محسن فيض - رضوان الله جل جلاله عليه - مذكور است كافى و شافى است ازبراى عمل شب و روز تو. به همان نحو عمل نما، و سعى كن كهعمل و ذكرت به محض زبان نباشد، و با حضور قلب باشد، كهعمل بى حضور اصلاح قلب نمى كند، اگر چه ثواب كمى دارد. البته ، البته ! از غذاىحرام فرار كن . مخور مگر حلال غذا را كم بخور، و زياد مخور، يعنى زياده بر حاجت بينهمخور. نه چندان بخور كه تو را سنگين بكند، و ازعمل باز دارد، و نه چندان كم بخور كه ضعف بياوردد، و به سبب ضعف از عبادت مانعشود، و هر قدر بتوانى روزه بگير، به شرطى كه شب ، جاى روز را پر نكنى .الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح و زياده و كم ، هر دو مذموم . شروع كن به نماز باقلب پاك از حقد و حسد و غل و غش مسلمانان و لباس و فرش و مكان نمازت بايد مباحباشد، اگر چه مكان غير محل جبهه نجس بودنش به نجاست غير متعديه نماز راباطل نمى كند ولى نبودنش بهتر است . وبايست به نماز، ايستادن بنده در حضور مولاىجليل ، با گردن كج ، و قلب خاضع و خاشع . و بعد از فريضه صبح هفتاد مرتبهاستغفار و صد مرتبه كلمه طيبه توحيد، و دعاى صباح مشهور بخوان ، و تسبيح سيده نسارا بعد از فريضه ترك مكن ، و هر روز هر قدر بتوانى ،لااقل يك جز قرآن ، با احترام و وضو و خشوع و خضوع بخوان ، و در بين خواندن حرفمزن ، مگر در مقام ضرورت و در وقت خواب شهادت را بخوان ، و آيه الكرسى ، و يكمرتبه فاتحه ، و چهار سوره توحيد و پانزده مرتبه سوره قدر، و آيه شهد الله....بخوان و استغفار هم مناسب است و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحيدرا صد مرتبه بخوانى ، بسيار خوب است و از ياد مرگغافل مشو و دست بر گونه راست گذاشته به طرف راست با ياد خدا بخواب .
و از وصيت كردن غافل مشو و ذكر مبارك : لااله انت سبحانك انى كنت من الظالمين را هر قدربخوانى ، و هر وقت بسيار بگو، اولا در شب و شب جمعه در هر يك صد مرتبه سورهمباركه قدر را بخوان ، و دعاى كميل را در هر شب جمعه ترك مكن ، و مناجات خمسه عشر را،حالت با هر كدام از آنها مناسب باشد، لاسيما مناجات مساكين و تابين مفتقرين و مريدين ومتوسلين و معتصمين را بسيار بخوان و دعاهاى صحيفه كامله ، هر كدام در مقام مناسب ، بسيارخوب است .
و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و يك سبحان الله العظيم ، سبحان الله و بحمده بخوان ،و استغفارات خاصه را هم بخوان ، و سجده طويل را فراموش مكن ، و قنوتطول دادن بسيار خوب است ، و همه اينها با ترك معاصى بسيار خوب است التماس دعادارم (78)
برنامه سلوك در نامه هاى عارف كامل سيد احمد طهرانى قدس سره 
شرح حال آيت حق سيد احمد طهرانى  
جمال السالكين آيه الله حاج سيد احمد طهرانى كربلائى از بزرگان فقه و فلسفه وعرفان است كه در وادى سير و سلوك گام نهاده و به قلهكمال بار يافته است . (او پس از رحلت حضرت آيه الله العظمى آخوند مولى حسين قلىهمدانى - رضوان الله عليه - در نجف اشرف ، باعديل و همرديف خود، مرحوم حاج شيخ محمد بهارى ، در ميان سيصد تن از شاگردان آنمرحوم ، از مبرزترين شاگردان ، و از اساتيد وحيد عرفان و سير و سلوك بوده اند، وپس از مهاجرت آيه الله بهارى به همدان ، يگانه عالم اخلاق و مربى نفوس و راهنماىطالبان حقيقت در طى راه مقصود، و ورود در سبل سلام ، و ارائه طريق لقاى حضرت احديت ،و سير در معارج و مدارج كمال نفس انسانى ، وايصال به كعبه مقصود، و حرم معبود بوده است .) (79)
علامه طباطبائى درباره ايشان مى نويسد:
(مرحوم سيد اصلا اصفهانى بوده ، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلى بوده و بعد ازادارك و رشد به تحصيل ادبيات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى كه بهشاگردان و ارادت كيشان خويش نگاشته پيداست قلمى شيوا و بيانى معجزه آسا داشته ،پس از تكميل ادبيات وارد علوم دينيه گرديد و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملاكاظم خراسانى -رضوان الله عليه - ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربيتايشان انجام داده ، و اخيرا در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آيه الحق و استاد وقت ، شيخبزرگوار، آخوند ملاحسين قلى همدانى - قدس سره العزيز - قرار گرفته و سالياندراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده ، و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صفاول و طبقه نخستين تلامذه و تربيت يافتگان ايشان مستقر گرديد، در علوم ظاهرى وباطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود، و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس ‍نجف اشرف اقامت گزيده و به درس فقه اشتغال ورزيده و در معارف الهيه وتربيت وتكميل مردم ، يد بيضا نشان مى داد. جمعى كثير از بزرگان و وارستگان به يمن تربيت وتكميل آن بزرگوار، قدم د ردائره كمال گذاشته ، پشت پاى به بساط طبيعت زده و از مكاندارالخلد و محرمان حريم قرب شدند كه از آن جمله است ، سيداجل ، آيت حق و نادره دهر، عالم عابد، فقيه محدث ، شاعر مفلق ، سيد العلماء الربانيينمرحوم حاج ميرزا على قاضى طباطبائى تبريزى (1285 ه‍ق - 1366 ه‍ق ) كه در معارفالهيه و فقه و حديث و اخلاق استاد اين ناجيز مى باشد - رفع الله در جاته الساميه وافاض علينا من بركاته - سيد بزرگوار صاحب ترجمه درسال 1330 ه‍ق در عتبه مقدس نجف زندگى مستعار را بدرود گفت ، و روان پاكش به عالمبالا پرواز كرد. رحمه الله عليه (80)
حكايت هايى درباره او:  
مرحوم آيه الله العظمى آقا سيد جمال الدين گلپايگانى قدس سره كه از زمره شاگردانآن مرحوم است ، مى گويد: (يك شب كه بر حسبمعمول به مسجد سهله آمدم براى عبادت - و عادت من اين بود كه : به دستور استاد (81)،هر وقت شبها به مسجد سهله مى رفتم ، اولا نماز مغرب و عشا را به جاى مى آوردم ، و سپساعمال وارده در مقامات مسجد را انجام مى دادم ، و پس از آن دستمالى كه در آن نان و چيزىبود، به عنوان غذا باز مى كردم ، و مقدارى مى خوردم .
آنگاه قدرى استراحت نموده ، و مى خوابيدم ، و سپس چندين ساعت به اذان صبح مانده برمىخواستم ، و مشغول نماز و دعا و ذكر و فكر مى شدم ، و در موقع اذان صبح نماز صبح رامى گزاردم ، و تا اول طلوع آفتاب به بقيه وظائف واعمال خود ادامه مى دادم . آنگاه به نجف مراجعت مى نمودم
در آن شب كه نماز مغرب و عشا و اعمال مسجد را به جاى مى آوردم و تقريبا دو ساعت از شبمى گذشت ، همين كه نشستم ، و دستمال خود را باز كردم ، تا چيزى بخورم ، هنوزمشغول خوردن نشده بودم كه صداى مناجات و ناله اى به گوش من رسيد، و غير از من هم دراين مسجد تاريك احدى نبود.
اين صدا از ضلع شمال ، وسط ديوار مسجد، درست درمقابل و رو به روى مقام مطهر حضرت امام زمان -عجل الله تعالى فرجه - شروع شده ، و به طورى جذاب و گيرا، و توام با سوز وگداز و ناله ، و اشعار عربى و فارسى و مناجات ها، و دعاهاى عاليه المضامين بود كهبه كلى حال ما را و ذهن ما را متوجه خود نمود. من نتوانستم يك لقمه از نان بخورم ، ودستمال همين طور باز مانده بود، و نتوانستم بخوابم و استراحت كنم ، ونتوانستم به نمازشب و دعا و ذكر وفكر خود بپردازم و همين طور متوجه و منصرف به سوى او بودم .
صاحب صدا ساعتى گريه و مناجات داشت ، و سپس ساكت مى شد. قدرى مى گذشت ،دوباره مشغول خواندن و درد دل كردن مى شد، باز آرام مى گرفت . و سپس ساعتىمشغول مى شد، و آرام مى گرفت . و هرگاه شروع مى كرد به خواندن ، چند قدمى جلوترمى آمد، به طورى كه به اذان صبح كه رسيد، درمقابل مقام مطهر امام زمان - ارواحنا فداه - رسيده بود. در اينحال خطاب به حضرت نموده ، و پس از گريه طولانى ، و سوز و ناله شديدى ودلخراشى ، اين اشعار را با تخاطب و گفتگوى با آن حضرت خواند:

ما بدين در، نه پى حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
رهرو منزل عشقيم و ز سرحد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت
به طلبكارى اين مهر گياه آمده ايم
با چنين گنج كه شد خازن او روح امين
به گدائى به در خانه شاه آمده ايم
لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست
كه در اين بحر كرم ، غرق گناه آمده ايم
آبرو مى رود اى ابر خطا شوى ببار
كه به ايوان عمل نامه سياه آمده ايم
حافظ اين خرق پشمينه بينداز كه ما
از پى قافله با آتش راه آمده ايم
و ديگر ساكت شد و هيچ نگفت ، و در تاريكى چندين ركعت نماز گذارد، تا سپيده صبح دميد.آنگاه نماز را به جاى آورده و مشغول به خود در تعقيبات ، و ذكر و فكر بود تا آفتابدميد. آن وقت برخاست و از مسجد خارج شد. و من تمام آن شب را بيدار بودم ، و از همه كار وبار خود واماندم ، و مات و مبهوت وى بودم
چون خواستم از مسجد بيرون شوم ، از سر خدمه آنجا كه اطاقش خارج از مسجد، و در ضلعشرقى بود، پرسيدم : اين شخص كه بود؟ آيا شما او را مى شناسيد گفتند: آرى ! اينمردى است به نام سيد احمد كربلائى بعضى از شب هاى خلوت كه در مسجد كسى نيست مىآيد، و حال و وضعش هم همين طور است كه ديديد) (82)
از صاحب ترجمه نقل است كه فرموده اند: (روزى در جائى استراحت كرده بودم ، كسى مرابيدار كرد و گفت : اگر مى خواهى نور اسفهبد يه را تماشا كنى ، از جاى برخيز. وقتىچشم گشودم ، ديدم نورى بى حد و اندازه مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است )علامه طباطبايى فرموده اند: (اين همان مرحله تجلى نفس است كه بدين صورت و به كيفيتنور غير محدود، مشاهده مى شود) (83)
آيه الله حاج سيد على لواسانى از والدشان مرحوم آيه الله سيد ابوالقاسم لواسانىنقل مى كنند: (روزى از روزها كه درس تمام شد، و شاگردان شروع به رفتن كردند، ومن هم برخاستم كه بروم مرحوم استاد: حاج سيد احمد فرمودند: آقاى سيد ابوالقاسماگر كارى ندارى قدرى بنشين .
من دانستم كه ايشان كار خصوصى دارند. عرض كردم : نه كارى ندارم ، و نشستم و پس ازآنكه همه رفتند، فرمودند: براى آقا ميرزا محمد تقى بنويس ! و سپس حالشان منقلب شده، و گفتند: آه ، آه خودش گفته است ، خودش گفته است . مسلم است ، مسلم است و چنان انقلابحال پيدا كردند كه بى حال شدند
ما پنداشتيم كه : شايد آقاى ميرزا محمد تقى درباره ايشان جمله زننده اى گفته و يانسبتى داده است كه به ايشان رسديه كه بالنتيجه ايشان را تا اين سر حدملول و ناراحت نموده است .
از طرفى ديگر مى دانستم كه : آقاى محمد تقى شيرازى ، شخصعادل و با ورع و متقى است ، و هيچ گاه كلمه اى كه در آن غيبت و خلاف واقع باشد نمىزند، و نيز مى دانستم كه ايشان هم كسى نيستند كه از نسبت هاى ناروا كه به او داده شود،ملول و خسته شوند. و لذا همين طور متحير شديم ، و بهحال سكوت و بهت در آمديم در اين حال من براى ايشان سبيلى چاق كردم (چون مرحوم حاجسيد احمد استعمال دخانيت مى نمودند) و به ايشان دادم و عرض كردم : حالا اين شطب رابكشيد! و اين قدر ناراحت نباشيد !
مرحوم استاد شطب را كشيدند، و قدرى كه سرحال آمدند، فرمودند: اين مرد (آقاى ميرزامحمد تقى شيرازى ) احتياطات خود را به من ارجاع داده است ، و افرادى به او مراجعه كردهاند، و از او پرسيده اند كه :
اگر خداى ناكرده براى شما واقعه اى اتفاق بيفتد، ما بعد از شما از چه كسى تقليد كنيم؟ و اينك در احتياطات شما به كه مراجعه نمائيم ؟
آقاى ميرزا محمد تقى در جواب گفته است به سيد احمد. من غير از او كسى را سراغ ندارم .
آقا سيد ابوالقاسم ! براى او بنويس كه : آقا ميرزا محمد تقى ! شما در امور دنيا حكومتداريد! اگر ديگر از اين كارها بكنيد، و كسى را ارجاع دهيد، فرداى قيامت در محضر جدمرسول خدا، كه حكومت در دست ماست ، از شما شكايت خواهم كرد، و از شما راضى نخواهمشد.) (84)
سه دستور العمل : (1) 
بسم الله الرحمن الرحيم
برادر ايمانى جناب آقا فلان - سلمه الله تعالى - بداند كه اگر كسى بعد ازدخول در كار و تنبه و استبصار، دست از طلب بردارد، و بهحال سابق خود برگردد، يا سبب (و) وسيله تحصيل دنياى خود - العياذ بالله - قرار دهد،حال او به مراتب بدتر خواهد بود از كسى كه بالمره (يعنى اصلا)داخل در اين راه نشده باشد. زيرا كه به منزله كفر است بعد الايمان . و اين مطلب بهمقتضاى وعده الهى و تجربه اهل الله ، سبب خذلان در دنيا و خسران در آخرت ، هر دو، خواهدبود.
پس اميد از آن بزرگوار چنان است كه بعد از التفات به خرابى و عيوب نفس ‍ خويشدست از اشتغال برنداشته ، و از التجاء به حضرت حق -جل و علا - سستى و تكاهل نورزد، انشاء الله حضرت حق -جل و علا - خلاصى و نجات مرحمت فرمايد در دنياقبل از آخرت ، و حاشا از كرم او كه مايوس و نااميد فرمايد: الذين آمنوا و كانوا يتقونلهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره لاتبديل لكلمات الله . (85)
هر كه درى كوبيد، و دست برنداشت ، عاقبت آن در را به روى او باز نمايند:
من دق بابا ولج ، ولج (86) و طالب حق -جل و علا را خسرانى نرسد كه :
(و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علىالله . (87)
بلكه زودتر رسيدن به مطلوب است : كمالا مخفى (يعنى همان گونه كه روشن است ) واگر العياذ بالله - دست برداشتنى ، اما در دنيا بعد از برگشتن ، چنان شيطان مسلط مىشود كه دردت ديگر چاره و مرهم پذير نمى شود، و اما بعد از مردن ، چنان حسرت و ندامتو غصه و افسوس دل و جانت را بسوزاند كه آتش جهنم به گردش نمى رسد:
(نار الله الموقده - التى تطلع عل الافئده - انها عليهم موصده فى عمد ممدده ) (88)
من آنچه شرط بلاغست با تو مى گويم
تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال
اين چند كلمه به مقتضاى (المامور معذور) به عنوان ياد بود، قلمى شد. استدعا از آنبزرگوار چنان است كه در مظان استجابت دعوات و خلوت با حضرت قاضى الحاجات ،اين رو سياه درگاه اله را فراموش نفرموده ، و ترحم بر اين مسكين و محتاج را در حيات وبعد از ممات مضايقه نفرمايند. (89)
حرره احمد الموسوى الحايرى فى شهر رمضان المبارك سنه 1327
سه دستور العمل : (2)  
بسمه تعالى
زنده باد حضرت دوست ، و مرده باد هرچه غير اوست .
اى هدهد صبا به صبا مى فرستمت
بنگر كه از كجا به كجا مى فرستمت
حيف است طايرى چوتو در خاكدان دهر
زين جا به آشيان وفا مى فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست
مى بينمت عيان و دعا مى فرستمت
هر صبح و شام قافله اى از دعاى خير
در صحبت شمال و صبا مى فرستمت
اى غايب از نظر كه شدى همنشين دل
مى گويمت دعا و ثنا مى فرستمت
فداى حقيقت شوم ، كه از او خبر ندارى . دستورالعمل آن است كه از خود و خود رايى دست بردن . جان من به لب آمد از گفتن اينكه راهنجات و خلاص ‍ در استغراق ذكر الهى و تفكر در معرفت نفس و خودشناسى است . ذكر وفكر، خود رهنماى تو خواهد شد.
يا من اسمه دوا و ذكره شفاء (90)
دوائك فيك و لا تبصروا
ودائك منك و لا تشعر (91)
تو خود حجاب خودى حافظ، از ميان برخيز. جناب عالى در همه چيز اهتمام داريد مگر در همينيك كلمه ، پس حالا كه چنين است :
تو و تسبيح و مصلى و ره زهد و ورع
من و ميخانه و ناقوس و ره دير و كنشت
بارى ، جناب حاجى ميرزا - سلمه الله ان شاء الله - از آب وگل بيرون آمده ، و رشته معرفت نفس بدست آورده ، و آقا ميرزا...هم ماشاء الله ، خوبمشغول است به حسب ظاهر اميد پيش آمد (يعنى ترقى ) به زودى انشاء الله در او هست .
بارى نوشته بودى در تضرع و ابتهالهم چيزى بنويس ، تا اينكه توشتجات ناقص نماند. نمى دانم به اين حرف خنده كنم ياگريه . اى كاش بر دل مبارك زده مى شد، و نوشته مى شد، والا بر كاغذ خيلى زده اند ونوشته اند.
فدايت ، اين نسئله و باقى مسائل راه آخرت آموختنى نيست ، بلكه نوشيدنى است ، تضرع وابتهال از درد و سوز دل بر مى خيزد درد پيدا كن ، آن خود تضرع وابتهال مى آورد.
آب كم جو تشنگى آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
هرگز شنيده شده كه زن بچه مرده را گريه تعليم كنند؟ يا زن آبستن را زائيدنبياموزند؟ بلى ، نائحه (يعنى زن نوحه كننده ) را كه اجاره كنند، يا بازى زائيدنبخوانند در آورند، محتاج به تعليم و آموختن خواهد بود و از اين فرمايش سركار، علاوهبر ساير مطالب معلوم مى شود كه به ذكر و فكر نپرداخته تا آتش فراقمشتعل گردد، و همچنين در مجاهده هم كوتاهى نموده اى و مغرور شده اى ، والا مجاهده غصادقه، علم وجدانى به قبائح اعمال و افعال و حركات و سكنات و اخلاق و ملكات مى آورد، واينها از دنائت مرتبه نفس است كه حقيقتا جهنم روحانى است . اگر كسى خود را فعلا وحقيقتا در جهنم ديد محتاج به آموختن تضرع وابتهال نخواهد بود: فهم و النار كمن قدراها فهم فيها معذبون (92)
و طرفه اينكه با اين همه بى التفاتى ، تعجبم كه از كجا يك مطلب خوب فهميده اى ، وآن اين است كه خريت اين حقير را خوب فهميده اى ، و به رشوه ناقص نماندن نوشتجاب ،دل مرا شاد فرموده اى با وجود اين ، باز مى گوئى كشف و شهودى برايم نشده ، و علمىبه حقايق اشياء نيافته ام در اين خيال بوده باشيد. (93)
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سه دستور العمل : (3)  
بسم الله الرحمن الرحيم
طالب حضرت حق - جل و علا - را شايسته آن كه چون عزم بر خوابيدن نمايد، محاسبهاعمال و افعال و حركات و سكنات صادره از خود را از بيدا شدن شب سابق ، تا آن زمانتماما و كمالا نموده ، و از معاصى و اعمال ناشايسته واقعه از خود پشيمان شده ، و توبهحقيقى نموده ، و عزم بر آنكه ان شاء الله در ما بعد عود ننموده ، بلكه تلافى و تداركآن را در ما بعد بنمايد.
و متذكر شود كه : النوم اخو الموت (94) و الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لمتمت فى منامها. (95)
تجديد عهد به ايمان و شهادتين و عقايد حقه نموده ، و با طهارت رو به قبله (كمايجعل الميت فى قبره ) (96) به نام خدا استراحت تموده ، و به مقتضاى آيه شريفه درمقام تسليم روح خدا به حضرت دوست جل و علا بر آمده بگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
مشغول به توجه به حضرت حق - جل و علا - و تسليم خود به او شده ، تا او را خواببريايد و ملتفت آن باشد كه چون خواب رود، به شراشر وجودش از روح و بدن درقبضه قدرت خضرت حق - جل و علا خواهد بود، به حدى كه حتى از خودغافل و بى شعور مى شود، و اگر اعاده روح به بدن نفرمايد، موت حقيقى خواهد بود،چنان كه در آيه شريفه مى فرمايد:
فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الىاجل مسمى (97)
چه بسيار كسانى كه خوابيدند، و بيدار نشده ، تا روز قيامت سر بر نداشتند. پس اميدبرگشتن به دنيا دوباره نداشته باشد، مگر بهتفضل جديدى از حضرت حق - جل و علا - به گردانيدن روح او را به بدن با لسانحال و قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت (98) بگويد. لهذا چون از خواببرخيزد، اولا: متذكر نعمت اعاده روح (كه ) به منزله حيات تازه اى است از حضرت حق -جل و علا - شده حمد و شكر الهى (را) بر اين نعمت (بجاى آورد) چنان كه فرموده : سجدهشكرى بر اين نعمت - چنان كه حضرت پيغمبر فرمود - ادا نموده ، ملتفت آن شود كه چندينهزارها اين خواهش را از او درخواست نموده و به غير از: كلا آنهاكلمه هو قائلها (99)جوابى نشنيده اند. كمال مرحمت از حضرت حق -جل و علا - درباره او شد كه خواهش او را اجابت فرموده ، و او را دوباره به دنيا ارجاعفرموده .
اين حيات تازه را غنيمت شمرده و كمال همت بر آن گمارد، كه انشاء الله تعالى تجارترابحه اى (يعنى سودمندى ) نموده كه براى دفعه ديگر كه به اين سفر رود او را مددحيات ابدى بوده باشد.
و پوشيده نباد بر طالب حق - جل و علا - كه علاوه بر اينكه ساير اشياء و موجودات ، غيراز حضرت حق - جل و علا -، در معرض فنا و زوال است ، و لهذا شايسته مطلوبيت ندارد. ممكنبما هو ممكن (يعنى موجود امكانى از آن جهت كه ممكن است ) را هيچ شيئى و هيچ موجودى نافعو مفيد نيست ، جز حضرت حق - جل و علا - چه هر آنچه فرض كنى غير او، چون ممكن است ،محتاج است من جميع الجهات به حضرت او - جل و علا - و در قبضه قدرت اوستجل و علا و لهذا هيچ موجودى غير از او، نه در زمين و نه در آسمان ، و نه در دنيا و نه درآخرت شايسته مطلوبيت براى شخص عاقل و دانا ندارد، حضرت اوجل و علا و اگر فرض شود كه شخص ‍ عاقل چيزى غير از او طلب نمايد، پس بالضرورهو اليقين مطلوبيت با لذات نخواهد بود، بلكه مطلوب بالغير خواهد بود، مانند مطلوبيتدين و ايمان و آخرت و محبت و معرفت او - جل و علا -، و دوستان او چون پيغمبر صلى اللهعليه و آله و ائمه هدى عليه السلام و عبوديت و طاعت نسبت به او و ايشان عليه السلام ورضا و تسليم و ساير اخلاق محموده و ملكات پسنديده كه محبوبيت و مطلوبيت و مفيد بودنآنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست - جل و علا - نه با لذات و فى نفسه لهذاشايسته براى عاقل چنان است كه صرف نظر و همت طلب از جميع اشياء غير از او نموده ، وبه مقتضاى : قل الله ثم ذرهم (100) همت طلب را منحصر در او نموده ، و او را بذاته وبنفسه قرار داده بگويد:
ما از تو نداريم به غير از تو تمنا
حلوا به كسى كه محبت نچشيده
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
پس غنيمتى در اين حيات تازه جز از طلب او - جل و جلاله - منظور نداشته باشد و در تمامآنات و لحظات و حركات و سكنات نظربه او -جل و علا - داشته و او را حاضر و ناظر در جميع اوقات بداند، تا وقت خوابيدن در شبآينده و هكذا و از اين بيان معلوم شد كه قبيحترين قبايح براى چنين كسى صرف همت نمودناست به مشتهيات و مستلذات و امور معاش ‍ خود، مانند بطن و فرج و غير ذلك و لذا شايستهآن است كه بالمره غفلت از امور مزبور نموده ، و به هيچ وجه التفات به امورات مذكورهننمايد، و اگر من باب ضعف نفس قهرا التفات به امورات مذبوره بشود، چون نه از او، ونه از غير او، جز از حضرت حق جل و علا كارى بر نمى آيد، پس امورات خود را تسليم وتفويض به حضرت او - جل و علا كارى برنمى آيد
پس امورات خود را تسليم و تفويض به حضرت او -جل و علا - بنمايد
به جد و جهد چو كارى نمى رود از پيش
بكرد كار رها كرده به مصالح خويش
بر بنده بند كيست ؟ و روزى و ساير مصالح او بر عهده آقاى اوست ، و اقبح قبايح دست برداشتن او از بندگى و اهتماماو در امور خويش مى باشد. پس لازم و واجب برطالب حق ،كمال اهتمام است در طاعت و بندگى و رفتن به حضور و دربار اوجل و علا، به كمال شوق و تضرع و تذلل وابتهال . و چون توجه به حضرت او به قلب است ، و حضور او جلوه گاه اوجل وجلاله قلب است ، بلكه در تمام موجودات مظهرى و مجلائى اتم واكمل از قلب مومن براى او جل و علا نيست ، كه لا يسعنى ارضى و لا سمائىبل يسعنى قلب عبدى المومن (101)
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام ديوانه زدند
انا عرضنا الامانه على السموات و الارض والجبال فابين ان يحملنا و اشفقن منها و حملها الانسان (102)
كمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حقجل و علا كه تعبير از آن به ذكر مى شود، معرفت قلب و نفس است كه تعبير مى شود به(تفكر در نفس ) كه من عرف نفسه فقد عرف ربه . (103)
و فى انفسكم افلا تبصرون (104)
و سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق (105)
لهذا طالب حق را به غير دل و دلبر كارى نيست بلى ، من باب المقدمه بر او لازم استتطهير و تنظيف قلب از انجاس و ارجاس ، كه مقصود اخلاق رذيله بوده باشد، بلكه از ماسوى حق جل و علا كه تعبير از آن مى شود به (تخليه )، و آرايش قلب وصيقل دادن آن است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق كريمه ، تا قابليت ظهورحق جل و علا را بيابد كه تعبير از آن مى شود به (تجليه و تحليه )
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (106)
فدايت ، اگر عمل كنى همين قدر بس است ، و اگر عاملى نباشد، درد و عصه دردل باشد بهتر از آن است كه عبث اظهار كند و كسى گوش به درددل او نكند اميد چنان است كه در خلوت با حبيب ، اين رو سياه درگاه اله را فراموش نكرده واظهار شوقمندى اين رو سياه را به دربار منيع اوجل و علا بنمايد (107)
حرره الجانى احمد الموسوى

next page

fehrest page

back page