بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی, استاد محى الدین الهى قمشه اى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     HKMA0001 -
     HKMA0002 -
     HKMA0003 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقاله يكم در معرفت خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
كلمه 1 - قال امير المؤ منين - عليه السلام -:
من عرف الله سبحانه توحد، و من عرف نفسه تجرد، و من عرف الدنيا تزهد، و من عرفالناس تفرد
ترجمه :
كسى كه خدا را شناخت موحد شود، و هر كه خود را شناخت مجرد از امور دنيوى گردد، و هركه دنيا را شناخت در او زهد ورزد و اعراض كند.
شرح :
يعنى هر كس خدا را شناخت به يكتائى و يگانگى او معترف شود و موحد حقيقى گردد وموحد حقيقى تمام توجه و شوق و عشق و وله او به خداست و هر حاجت از خدا خواهد بلكهحاجتى جز خدا ندارد.
يا آنكه خدا را شناخت مى داند خدا موجود واحد بسيط تامكامل غنى با لذات و فوق التمام و فوق نامتناهى است و اگر او را شريك باشد مركبشود از ما به الاشتراك و ما به الامتياز و مركب مسبوق و محتاج به اجزاست و شيئى محتاجغنى الذات نيست پس معرفت خدا لازمه اش توحيد او در علم وعمل است ، و هر كه خود را شناخت مجرد از همه چيز شود و تنها بهتكميل ذات خود پردازد، و هر كه دنيا را شناخت از دنيا رو بگرداند و در او زهد ورزد، و هركه مردم را شناخت عزلت از خلق گزيند.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين - عليه السلام :
ينبغى لمن عرف الله سبحانه ان لايخلو قلبه من رجائه و خوفه
ترجمه :
هر كس خدا را شناخت دلش از اميدوارى بخدا و ترس او خالى نباشد.
شرح :
يعنى هر كه خدا را شناخت دل او از خدا هراسان و به او اميدوار باشد يا كسى كه خدا راشناخت تنها بخدا اميدوار و تنها از خدا مى ترسد و از هيچ كس ديگر نمى ترسد و تنهابخدا چشم اميد دارد و بغير او ابدا اميدوار نيست .

موحد چه در پاى ريزى زرش
چه شمشير هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد زكس
بر اين است بنياد توحيد و بس
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر اوتوكل كند.
شرح :
در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر استتوكل او بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است خدا شناس تر است واعتماد در كارها بغير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور بخدا باشد و كارش همه رابه حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان گرداند كه فرمود منتوكل على الله ذلت له الصعاب
توكل ان تدع الامرالى
مقدر الامور جل و علا
و در نتيجه توكل همه كارش را بخدا تفويض كند و حضرت - عليه السلام فرمود: منفوض امره الى الله سدده هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا بحدكامل آن كار را محكم اساس گرداند.
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله امنه منكل شيئى
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد خدا او را از هر ترسى ايمنمى سازد.
شرح :
يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ((از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و درحقيقت شجاع ترين مردم باشد)) چنانكه ابن سينا فرمود، العارف شجاع و كيف لا و هوبمعزل عن تقية الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ راحضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد زيراترس ها همه از مرگ است و عارف بالله مرگ را خوشترينحال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود پس هر كس خدا ترس شد خدااو را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ چيز نترسد و مانند على - عليهالسلام - و شيعيان واقعى او شجاع و دليرترين مردم است .
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف نفسه عرف ربه
ترجمه :
هر كه خود را شناخت خدا را شناسد.
شرح :
يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اينجمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى البته خداى خود راخواهد شناخت زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم و اهب الصور اين وجود را از نطفهبه اين كمال نرسانيده است پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجردخود خدا را بهاوصاف جمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت و باز فرمود من عرف نفسهفقد انتهى الى غاية كل معرفقة و علم هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا راشناخت به معرفت كل الوجود و حقيقة الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهر علم و معرفت راهيافته است .
كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المعرفة نور القلب المعرفة بالقدس
ترجمه :
معرفت خدا نور و روشنى است و نيل و استفاضه از عالم قدس .
شرح :
يعنى معرفت و شناسائى خدا دل را روشن به انوار و اشرافات الهى گرداند كسى كهخدارا شناخت هميشه دلش روشن و خاطرش چون باغ و گلشن بياد حق شاد است و دايم بهافاضه فيش از عالم قدس محظوظ و بهره مند است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصيام والقيام
ترجمه :
هر كه خدا را شناخت دهانرا از كلام و شكم را از طعام غير ضرورى منع كند و پيوسته نفسرا رنج به نماز و روزه و طاعت براى راحت ابد خواه داد.
شرح :
يعنى كسى كه خدا را شناخت لازمه معرفتش اموريست كه از آن جمله زبان از كلام بيهوده وعبث نگاه مى دارد و سخن جز به حق نگويد و الا بذكر خدا و علم و هدايت خلق لب نگشايدديگر شكم را از طعام والوان گوناگون اشربه و اطعمه و لذات نفسانى منع مى كند وجان خويش را در راه طاعت خدا به قيام در نماز و امساك روزه براى صفاى روح به رنج وتعب مى اندازد و شب و روز مى كوشد كه كه بر مقام معرفت و قربش بخدا بيفزايد وفقناالله تعالى
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اعرف الناس بالله سبحانه اعذرهم للناس و ان لم يجد لهم عذرا .
ترجمه :
فرمود هر كس خدا را بهتر شناسد عذر مردم را هر چه كنند بهتر مى پذيرد هر چند بر آنانعذرى نداند.
شرح :
يعنى يكى از اوصاف خدا شناسان آنست كه هرگز زبان به عيب جوئى و بد گفتن بهخلق نگشايند و كسى را ملامت در كارى نكنند و عذر او به پذيرند و توبه گنه كاران رابه درگاه خدا مقبول و اميد عفو بر همه روا دارد همه نيك و بد مردم رامشمول عنايت و رحمت نامنتهاى حق تواند دانست و هرگز بغض و عداوت از خلق دردل ندارد و ابدا تحقير و توهين بكس روا ندارد زيرا.
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال
و همه كس را معذور در مراتب وجود و سرقدر شناسد و نزد خداقابل رحمت واسعه و الطاف بى نهايت شمارد و به زبان عشق چون الهى سرايد:
گر برق رحمت زند بر خرمن عاصيان
ترسم كه ابليس دون آهنگ رضوان كند
و خود را بهتر از كسى نپندارد و به مردم نظر اشفاق و ترحم كند و اگر كسى را درگناهى مستغرق ديد به او نصحيت و نكوهش از شفقت مى كند نه خشم و ملامت و بر او مغفرتاز خدا مى طلبد زيرا خدا را شناخته كه او را رحمت واسعه است و رحمتى وسعتكل شيئى پس نتيجه خداشناسى اشفاق و ترحم و مهربانى و عذر پذيرى نسبت بهنيك و بد خلق خواهد بود.
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئلة
ترجمه :
هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.
شرح :
در كلمه ديگر حضرت فرمود: ((چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه بندگان از اوحاجت خود را طلب كنند)) يعنى هر كس خدا را شناخت داند كه زمام تمام امور عالم به دستاوست و غير حق را كارى به دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجتجسمانى و روحانى دارد رو به خدا آرد و به درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجودجميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد و ان الله لهوالغنى الحميدو مايفتح الله للناس ‍ من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلامرسل له درى كه خدا بروى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كسنتواند گشود لذا بنده حق هر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حقنمى طلبد و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هركس حاجتى به خواهد پيش او خوار مى شود مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهدآن بنده نزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود قريب به اينعبارت اكثار طلب الحاجة من الله يعزك و من الناس يذلك سوال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است پس هر كس خدا را بهتر شناختبيشتر از او سوال حاجت مى كند چون همه درها را بروى خودبسته مى داند جز درگاه لطفبى حساب و رحمت واسعه الهى .
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
معرفة الله سبحانه اعلى المعارف
ترجمه :
فرمود معرفت خدا بالاترين معارف است .
شرح :
يعنى بهتر و عالى ترين حكمت و معرفت ها شناختن خداست زيرا علوم و معارف را هريك درجهو رتبه ايست و علمى اشرف از علم ديگر و معرفتى بالاتر از معرفتى است و اشرفيت علمبه واسطه اشرفيت وجود معلوم است ، يا اتقن و اظهريت برهان ، يا افضليت غايت است ، وبه اين هر سه وجه علم الهى و معرفت خدا اشرف و اعلاى علوم است اما از جهت موضوع اينعلم اعلى و اكمل است زيرا موضوعش وجود حق و صفات كماليه وافعال و شئون آثارى اوست و معلوم است كه اين موضوع اشرف و اعلاى تمام موضوعاتعلوم است لذا حكماى الهى فرموده اند علم حكمت الهى چون موضوعش وجود حق و صفات وافعال و كيفيت صنع و ابداع حضرت احديث است پس اعلاى علوم و معارف است و من يوتالحكمة فقدا و تى خيرا كثيرا هر كه به حكمت الهى معرفت يافت بخير و سعادتبسيار بى شمار رسيده است اما از جهت برهان : برهان اين علم وجودكامل فوق الكمال خداست پس اتم و اظهر و اتقن برهانست چون وجود حق از فطريات استاميرالمؤ منين فرمود اعرفوا الله بالل ودل على ذاته بذاته برهان او وجود و انوار و اشراقات خود اوست خدا را به خود اوكه هستى صرف است بايد شناخت اولم يكف بربك انه علىكل شيى شهيد.
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وى رو متاب
انت الذى اشرقت الانوار فى قلبو اوليائك حتى عرفوك و و حدوك تو دردل خاصان و دوستانت انوار جمال خود را اشراق كردى تا تو را شناختند و موحد شدند.
پس خدا را دليل و برهان خداست كه وجودش فطرى و بديهى است هر چند كنهش ‍ ناپيداىابدى است و در هيچ علم برهانى ازين روشن تر نيست كه به واسطه نور وجود الهى برچشم بصيرت دلهاى پاكان عالم پديدار است .
جمال يار نداد حجاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
اما از حيث غايت معلوم است كه حكمت الهى كه غايتش معرفت الله است اشرف و اعلاى امور استكه غايت الغايات اوست يا غاية امال العارفين
مقاله دوم در توحيد خدا و اخلاص به درگاه الهى عز سلطانه
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من وحدالله سبحانه لم يشبهه بالخلق
ترجمه :
آنكه خدا را بوحدانيت و يگانگى شناخت او را در هيچ وصف به خلق مشابه نداند.
شرح :
يعنى موحد واقعى به كلى خدا را از اوصاف خلق منزه و مبرا داند و او را بىمثل و مانند شناسد ليس كمثله شيئى زيرا آنچه داراى صفات خلق است مانند خلقمحتاج است و خدا غنى مطلق است خلق ذات و صفاتشان همه دست خوش فنا وزوال و حاجت و نقص است و خدا ذاتى است ازلى و ابدى و غنى در ذات و هيئات ذات و نعوت وصفات است و صفاتش همه عين ذات مقدسه است به خلاف خلق كه در وجود محتاج و درصفات و كمالات نيازمند بغيرند.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
التوحيد حياة النفس
ترجمه :
يعنى ، انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقامروح انسانى نرسيده و تا آنان معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده بهحيات حقيقى نگرديده است در ديوان منسوب به حضرت مولى - عليه السلام - است .
و ان امرء يحى بالعلم ميت
و ابدانهم قبل القبور قبور
كس يكه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آنكه به قبرداخل شود بدنش قبر جان مرده اوست و نيز فرموده هر كس خدا را فراموش كند خدا او را ازنفس ‍ ناطقه خود غافل سازد و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس بياد خدا باشد خداقلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند و شعر اشاره به آيه مباركه است نسواللهفانساهم انفسهم يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدىخود فراموش كند و همه بتن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش مرگ روح وفناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود قد افلح من زكيها و قدخاب من دسيها رستگار شد هر كه روح خود را تربيت وتكميل به علم و عمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد هر كس كه بتن پرورى از تربيتروح اهمال و اعراض كرد پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است .
كلمه 3 - قالاميرالمؤ منين عليه السلام :
التوحيد ان لاتتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه
ترجمه :
توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى وعدل آنكه خدا را به ظلم و كار قبيح متهم نگردانى .
شرح :
يعنى موحد حقيقى كه خدا را به يگانگى و يكتائى شناخته مى داند كه خدا بفكر وعقل و وهم و انديشه خلق نمى گنجد و برتر از حد ادراك جميع خلايق است حتى ملائك وانبياء و اولياء پس موحد مى داند كه هر چه در وهم وخيال درآيد مخلوق است چنانكه امام صادق - عليه السلام - فرمود.
كل ما ميز تموه باو هامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم الخ هرچه در وهم و انديشه آيد مخلوق است .
در كلمه ديگر حضرت فرمود لا تقدر عظمة الله على قدر عقلك عظمت خدا را بقدرعقل خود قياس مكن كه او بزرگتر از حد و وصفعقل و ادراك است دعاى رسول اكرم است يا من لا يعلم و لا يدرى ماهو الاهو وعدل خدا آنكه هر چه فعل خداست همه را عدل و احسان و لطف و رحمت به خلق دانى و ابدا ظلمبه حق نسبت ندهى و ابدا چون جبريان در مسبب ازلى جور به خلايق نپندارى بلكه بدانىفعل الهى همه عدل و عشق و لطف و رحمت است .
كلمه 4 - اميرالمؤ منين - عليه السلام -: لنتتصل بالخالق حتى تنقطع عن الخلق
ترجمه :
فرمود تا از خلق منقطع نشوى بخدا واصل نخواهى شد.
شرح :
يعنى در مقام علم تا خدا را منزه از اوصاف و اطوار خلق نشناسى و او را برتر از حدودماهيت ندانى و بالاتر از حد توصيف و تصور نپندارى بمعرفت او نرسيده اى و در مقام علمهرگاه از كليه خلق چشم به پوشى و جز خدا به هيچ كس توجه نكنى نه در عبادت نهدر حاجت و همه عالم را در مقابل خدا از نظر بيندازى آنگاه خدا را واقعا شناخته اى عظمالخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعينهم آنكس كه خدا را شناخت از عظمت خدا هرچه غير خداست همه در نظرش كوچك و ناچيز است و در نتيجه منقطع از خلق شود تا بخالقراه يابد.
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر اليه .
ترجمه :
دلهاى پاك بندگان خدا محلنظر و عنايت خداست پس هر كس دل را پاك از هوا كرد خدا به او نظر افكند.
شرح :
يعنى عنايت خاص ازلى حق و توجه مخصوص حضرت احديت به دلهائى است كه پاك ازهوا و منقطع از غير خدا باشد و بت هائى كه هواى نفس مى تراشد همه را بشكند ودل را پاك از توجه به عالم آفل باطل الذات كند وخليل وار ((لااحب الافلين )). گويد.
آن شايسته نظر خاص خداست و چنانكه حضرت - عليه السلام - فرمود كل ما شغلك عن الله فهو صنمك هر چه از خدا باز دارد تو را آن بت است و بت رجس ‍ وپليد است فاجتنبوا الرجس من الاوثان )) پس دلهائى كه از صفات حيوانى و شيطانىمنزه و طاهر از لوث خود بينى شد و از هر چه غير رضاى اوست پاك گرديد و به كلىشوق و عشق و انس و طاعت و محبتش خالص للله و مختص به آن محبوب و معشوق مطلق شدچنان پاك دلها لايق نظر و توجه خداست و التفات و عنايت خاص ‍ حضرت احديت .
و خلاصه هر دل كه از مقام تجليه و تخليه به مقام فنا در حق رسيد و در مقام تجليهشرع الهى را كه حضرت در كلمه ديگر فرمود الشريعة رياضة النفس امتثال كرد ((واجب را عمل كرد و حرام را ترك )) و در مقام تخليه از صفات رذيله كبر وغرور و بخل و حسد و كينه و عجب و خود بينى منزه گشت و در مقام تخليه متصف به صفاتملكوتى و متخلق به اخلاق الله گرديد و در مقام فناءافعال و اوصاف و ذوات ممكنات را در افعال و صفات و ذات حق فانى و هالك يافت و معنى كل شيئى هالك الا وجهه . را شهود كرد، آندل پاك از ماسوالله و به مقام مشاهده خدا نائل گردد آرى لازمه نظر خدا به بنده عارففنا و استغراق عارف در شهود خداست رزقناالله و اياكم .
كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما وحدد من كيفه ، و لا حقيقه اصاب من مثله ، و لا اياه عنى من شبهه ، ولا صمده من اشاراليه و توهمه .
ترجمه :
حقيقت توحيد را نيافته آنكه بر خدا مثل و مانندىقايل شود يا خدا را به چيزى شبيه داند، و غنى نامحدود ندانسته هر كه او را به اشارهحسى يا عقلى محدود سازد.
شرح :
يعنى عارف به توحيد خدا چنانكه در كلمه سابق بيان شد خدا را نامنتاهى و فوق نامتناهىداند و عقل و فكر و انديشه محدود خود را از فهم كنه ذات نامحدود اومعزول و عاجز شناسد و از اشاره و كم و كيف و حد ومثل و شبه و مانند آن ذات بى مثل و مانند را منزله داند زيرا.
آنچه پيش تو غيره از آن ره نيست
غايت فهم تو است الله نيست
ما عرفناك حق معرفتك
ميسرايد زبان وحى سرا
خود نديدستش و نخواهد ديد
چشم حق بين سر ما اوحى
يعنى آنكس كه عقل اول است و رسول خاتم و صاحب مقام ثم دنى فتدلى فكان قابقوسين او ادنى كه اعلاترين رتبه ممكناتست در مقام معرفت خدا اظهار عجز كرده و ما عرفناك حق معرفتك ميسرايد و سبحانك لا احصى ثناء عليك در دعامى گويد پس كليه موجودات از ملائكه مهين گرفته تا سايرين همه از معرفت بكنه ذاتاحديت معزول و محرومند اما تمام موجودات هم داراى مرتبه از معرفت خدا خواهند بود و بايديا به نظر در وجود يا به فكر و نظر در آيات آفاقى و انفسى مقام معرفت خود را هر چهبه توانند تكميل كنند كه درجات بهشتى ((هر بهشتى )) تابع درجات معرفت است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
فى توحيد الله ليس فى الاشياء بوالج و الا عنها بخارج .
ترجمه :
نه خدا در اشياء داخل است و نه از آنها خارج .
شرح :
يعنى ذات يكتا و يگانه خدا با آنكه با تمام موجودات و مقوم كليه حقايق وجوديه استداخل در عالم است و خارج از عالم ، از چيزى بطور مباينت خارج نيست و در چيزى به نحوحلول داخل نيست . به عبارت ديگر خدا در حدود و ماهيات اشياء نيست و از وجود و حيث نوارنيتكه تجلى فعلى اوست با تمام موجوداتست و هو معكم اينماكنتم . چون ذات بحتبسيط تعين و حد و و ماهيت نمى گنجد و مقوم تمام موجوداتست و محيط به كليه وجودات ودر هر مكن آن لامكانى حاضر و از كليه امكنه خارج است .
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاخلاص عبادة المقربين .
ترجمه :
اخلاص در عمل عبادت بندگان مقرب خداست .
شرح :
يعنى اخلاص در عبادت كه هيچ شائبه شرك و ريا در او نباشد و در او هواى نفس هيچ مداخلهنكند و جز رضا و خوشندى حق در آن عمل هيچ منظورى نداشته باشد انما نطعمكم لوجهالله صرف باشد آن عبادت بندگان خاص و مخصوص مقربان درگاه الهى است كهآن مشتاقان حق در عمل شان شوق بهشت و خوق دوزخ هم مداخله ندارد و تنها نظرشان در كاربه ميل و رضاى معشوق است مانند على - عليه السلام - و خاصان شيعيان كهميل آنها فانى در ميل خداست و ما يشاون الاان يشاء الله .
جز به ميل حق نجنبد ميل من
نيست جز عشق احد سر خيل من
و اين مقام اخلاق كه در اول خطبه حضرت فرمودكمال توحيد اخلاص است لازمه توحيد خاص الخاص و معرفت اولياء خداست كه غير خدا راعدم انگاشتند.
آتشى از عشق بر افروختند
پخته و خام دو جهان سوختند
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاخلاص اعلى الايمان .
ترجمه :
اخلاص بلند پايه ترين مقام ايمان است .
شرح :
يعنى ايمان : بخدا را مراتبى بسيار است تابع معرفت و چون معرفت و توحيدكامل گردد انسان به مقام اخلاص در علم و عملنائل شود بنابراين عالى تربن ربته ايمان و معرفت اخلاص خواهد بود و اخلاص تاآنجا رسد كه غير خدا موجود حقيقى نبيند و درآنحال شرك و ريا در كارش ابدا تصور نشود.
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
السعيد من اخلص الطاعة .
ترجمه :
سعادتمند آن كس است كه طاعت خدا را خالص براى خدا بجاى آورد.
شرح :
سعادت حقيقى آنست كه مطلوب انسان از طاعت خدا خود حق و شهودجمال الهى باشد و چنانكه در كلام حضرت - عليه السلام - لكن وجدتك اهلا للعبادة عشق خدا موجب عيادتش گردد نه عشق بهشت يا خوف دوزخ يا اغراق ديگر، پس ‍ انسانبه سعادت آنگه رسد كه مطلوبش و معشوقش شهودجمال آن حسن آفرين است .
مقاله سوم
ايمان به خدا و عالم غيب ما فوق الطبيعه
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان وعمل بالاركان .
ترجمه :
ايمان سه چيز است معرفت خدا به قلب و اقرار به زبان وعمل به جوارح .
شرح :
يعنى به ايمان تنها لفظ و حرف بر زبان نيست بلكه حقيقت ايماناول معرفت و شناسائى خداست به قلب و به وطن ذات قلب المومن عرش الرحمان براى آنست كه خدا را به قلب مشاهده مى كند پس ايماناول معرفت و شهود خداست به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى سازد تا خلقرا هم به ايمان دعوت كند كه چون زبان با قلب مطابق شد سخن موثر خواهد بود الكلمة اذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الآذان سخن كز دل برون آيد نشيند لاجرم بر دل ، و اگر به زبان تنها بود بگوش مى رسد وبدل نمى رسد و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد. بازعمل بار كان هم شرط ايمان است يعنى بايد مطابق قلب و زبان هرعمل نيكو كه به جسم يا به مال او مربوط است اعضاى او بايد به حكم ايمان بجاى آردمانند نماز و روزه و انفاق مال و جهاد در راه دين و غيره تا به مقام ايمان براستى و حقيقتنائل شود و اگر ايمان در قلب نبود منافق است و كافر و اگر در قلب بود در زبان و درعمل و اركان نبود مومن است اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف است و هر گاه سه مقام بودايمان كامل با عدل و تقوى است و معتزليان بين كفر و ايمان فاسق را واسطه دانند نه مومنو نه كافر شمارند و ما اماميه فاسق را مومن معصيت كار دانيم وقابل توبه و دخول بهشت شناسيم .
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما آمن بالله من قطع رحمة .
ترجمه :
فرمود ايمان بخدا نياورده است كسى كه قطع رحم كند.
شرح :
يعنى هر كس با رحم و خويشاوندان و خاندان خود طريق مواصلت و محبت نپويد بلكه ازارحام خود كناره گيرد و يا به آنها جور و ستم روا دارد آنكش بخدا ايمان ندارد كه خدا درقرآن فرمايد:
فاتقوا الله الذى تسائلون به والارحام . خدا ترس باشيد كه از آنسوال شويد و ارحام را رعايت كنيد و قطع رحم زنها مكنيد آنكس به ارحام و خاندان وخويشان خود محبت نكند ((يا دشمنى كند)) از حكم فطرت بيرون است چون محبت خويشانحكم فطرت انسان است و هر كه از حكم فطرت بيرون رود از معرفت و ايمان بخدا كه((دانش حق ذوات را فطرى است )) بى بهره ماند زيرا فطرتش از انسانيت منحرف ومنسلخ است و در فطرت منحرف از انسانيت خداشناسى و ايمان وجود ندارد، و جاى ديگرفرمود: لاايمان لمن لا عقل له يعنى آنكهعقل فطرى نداشت ايمان بخدا ندارد نتيجه آن كه هر كس قطع رحم كند يا بى ايمان ياالبته ضعيف الايمان است و هر كه را نور ايمان است صله رحم كند بلكه به عالم نبات وحيوان نيز احسان كند كه علاوه بر نوع انسان كه بنى آدم اعضاى يكديگرند حيوان و نباتهم خويشان انسان با علم و ايمانند چون گاو و گوسفندى كه به او شير مى دهند بهمنزله مادرند و نباتات كه با و قوت مى دهند به منزله بستگان .
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فىالفقر و الغنى ، و اعتدال الخوف و الرجا .
ترجمه :
سه وصف در انسان دليلكمال ايمانست .
يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبرد، ديگر درحال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند، ديگر از خدا خوف و اميدواريش ‍معتدل و مساوى باشد.
شرح :
ايمان انسان آنگاه كامل باشد كه :
اولا. با خلق اگر دوست يا دشمن است حب و بغض شخصى نداشته و ملكه عدالت و خلقانصاف را حفظ كند و در مقام حكم در حق دشمن و دوستبعدل قضاوت كند كه جور به دشمن و طرفدارى از دوست به حكم هواى نفس نقص ايمان وخلاف وجدان و دور از طريق خدا پرستى است .
و ثانيا. با خود در حال فقر و غنى معتدل باشد نه فقر او را بدنائت و لئامت افكند، و نهغنى و ثروت او را به اسراف و عياشى و شهوت رانى كشاند.
و ثالثا. با خدا خوف و اميدش مساوى باشد نه خوف از اميد افزون و نه اميد از خوف كهاگر خوفش كمتر از اميد وارى بخدا شد قوى است و تجرى نفس به فريب اينكه خدا ارحمالراحمين است ((عفو خدا بيشتر از جرم ماست )) او را بورطه عصيان كشد. و اگر خوفشبيش از اميد باشد بسا نفس از راه شدت خوف او را از توجبه برحمت واسعه بى نهايت خداغافل كند و به حال نا اميدى و ياس از رحمت خدا كه بزرگترين گناهست در اندازد درصورتيكه ايمد به رحمت الهى موجب شوق و رغبت به كار نيكو گردد و روح را منبسط وشاد خاطر نگاه دارد پس بايد اهل ايمان در خوف و رجامعتدل باشند.
در كلمه ديگر حضرت فرمود خف ربك وارج رحمته يومنك مما تخاف و ينلك ما رجوت از قهر خدا بترس و به رحمتش اميد وار باش تا خدا از هر مخوفى تو را ايمن سازدو بهر چه اميد وارى نائل گرداند و در اواخر عمر و سنين پيرى در اخبار است كه غلبه اميدبر خوف پسنديده است چون شهوت و غضب ضعيف شده و هنگامانتقال از اين عالم فررا رسيده است بهتر است كه بنده اميدش برحمت نامنتهاى خدا بيشترباشد تا با رضا و شوق به لقاى حق از جهان رود تا بباغ رضوان شتابد.
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء .
ترجمه :
ايمان به خدا در مثلدرختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوى و شكوفه اى حياء و ميوه اش سخاوتاست .
شرح :
حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده واصل آن يعنى ساقه و ريشه و ذات درخت مقام يقين به مبدا و معاد است كه بى هيچ شك و ريبخدا و قيامت را معتقد باشد تا به هيچ تشكيك از اين عقيده بيرون نرود الذين قالواربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة . وتمثال ثبات در ايمان را فرمود المومن كالجبل الراسخ لاتزعزعه القواصف مومنمانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم او را از جاى حركت نتواند داد.
اما شاخه درخت ايمان تقوى داشتن است از هر چهعمل زشت و كار نارواست بلكه مقام عالى آن تقوى از هر لذت و خوشى جز لذت لقاى خداو شهود آن معشوق كل الحسن يكتاست .
اما شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست فرمود حياء از خود و خدا و خلق است كارى كهخود بالوجوان زشت مى داند نكند و از آنچه خدا نهى كرده شرم كند و كار حرام را بىحيائى و جسات خدا شمارد و بر خلق هم كار بد خود را مستور دارد و از تجاهر به عصيانشرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار كند موجب پرده درى و خرابى جامعه و فسادجرات مردم به عصيان شود.
اما ميوه درخت ايمان فرمود سخاوت نفس است و سخاوت نه تنها احسان به فقيران ومستمندان است بلكه ملكه سخاوت به حقيقت قوه ايست از آثار علو نفس و بلندى همت كهلازمه اش آنست كه انسان از جان و مال به راه خدا و احسان به خلق خود دارى نكند و درآنچه خير و صلاح مقام انسانى است به امر حق و راىعقل كامل مال و جانرا به آسانى بذل تواند كرد بلكه از احسان هر گونه احسانى بهخلق جهان لذت برد و به ميل شوق و رغبت قلبى به خلق احسان كند و عالى ترين مرتبهسخاوت انما نطعمكم لوجه الله است كه ايثار باشد يعنى با وجود احتياج خودبه چيزى آنرا براى خدا بخلق عطا كند و فقنا الله تعالى .
كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اصل الايمان (حسن ) التسليم لامرالله .
ترجمه :
اصل واساس ايمان بخدا تسليم امر خدا شدنست .
شرح :
يعنى حقيقت ايمان بخدا آنست كه انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس ‍ به مقامتسليم و رضا نائل شود و در معرفت حق بدان مقام رفيع رسد كه سراپاى فانى در ارادهخدا گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس استفرمود لها خاصيتان : الرضا و التسليم مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليهالهيه است كه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است و بنابرايناصل ايمان اينجا مراد كمال و حقيقت ايمانست كه براى نفوس كليه الهيهحاصل است و ملازم مقام رضا تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك بهمقام رفيع رضا و تسليم مى رسد پس عارف هر گاه از مراتب ابتدائى كه تجليه وتخليه است و متوسط كه تحليه بصفات كمال است در گذشت و بمقام عالى و اعالىنائل شد كه مقام فناست فناى افعالى و صفاتى و ذاتى كه محو و طمس و محق است)) آنجا بمقام رضا تسليم بلطف خاص حق نائل گردد و برخى چون حكيم سبزوارى مقاماتكلى سلوك را بترتيب چنين ذكر كرده اند.
1 - مقام ايمان .
2 - و مقام توبه عام و خاص و اخص ((توبه از گناه توبه از ترك اولى توبه ازتوجه بغير خدا)).
3 - و مقام تقوى كه آنرا نيز سه مرتبه است ((تقواى از حرام ، تقواى از لذت مباح ،تقواى از غير لذت شهود حق )).
4 - و مقام صدق و انابه .
5 - و مقام مراقبه .
6 - و مقام محاسبه .
7 - و مقام توكل .
8 - و مقام رضا.
9 - و مقام تسليم .
10 - و آخرين مقام مقام تسليم است كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى ازحق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و بهر چه پيش آيد مبتهج و خوش ‍ استهرگز چرا چنين شد يا چنان نگويد چرا سالمم يا مريض يا فقير يا غنى چرا سرد ياگرم است ابدا نگويد كه چون و چرا در كار حكمت ازلى خلاف مقام رضاست .
چون و چرا را بهل كه در عشق
از عاشقان چند و چون روا نيست
اين گفته مرتضاست بنيوش
خوشتر ز گفتار مرتضى نيست
جز آنچه خدا خواهد چيزى در نظام كلى و نظام شخصى نخواهد بلكه بهتر از آنچه هستنداند اين مقام رضا و تسليم حقيقت و غرض اصلى و مقصود نهائى ايمان است رزقنااللهتعالى .
كلمه 6- قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من اعطى فى الله و منع فى الله واحب فى الله و ابغض فى اللهفقداستكمل الايمان
ترجمه :
هر كس عطاى او براى خدا، منعش براى خدا، و دوستيش براى خدا، و دشمنيش همه براى خداباشد چنين كس ايمانش بمرتبه كمال رسيده است .
شرح :
يعنى آنكس كه از ميل و هواى خود بكلى خالى شد و به زبان حقيقت گفت ،
فانيم از خويش و موجودم بحق
شد لباس هستيم يكباره شق
نيست از خود هستم از ديدار خود
چونكه جان كردم فداى يار خود
نيست از من جنبشى از ذات من
اوست در من دمبدم جنبش فكن
آنكس متخلق به اخلاق الله است بلكه فانى فى الله ، و عطا و منع و حب و بغضى از خودندارد.
چون از وجود خود چونى گشته تهى
نيست از غير از خدايش آگهى
پس چنين كس در ايمان بخدا كه مراتبش بسيار است بمقامات عاليه رسيده است .
كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة
ترجمه :
خوشا بر حال زاهدان در دنيا و راغبان و مشتاقان بعالم آخرت .
شرح :
يعنى سعادتمند و سرافراز ابد كسى است كه عالم دينارا شناخت و لذاتزائل و نا قابل او را از نظر انداخت و پرده موهومات و خيالات عالم پست مادى را بر دريدتا حجاب توجهش بعالم اعلاى آخرت نگرديد و بحكم فطرت روح كه از عالم امر و نشاهتجرد است و وطنش آنجاست كه قل الروح من امر ربى .
دائم بدل مشتاق وطن اثلى خويش است و ذكر و فكرش در جهان مافوق طبيعتمشغول است .
حضرت فرمود خوشا بر حال چنين نفس قدسى كه با زهد و تقواى حقيقى مشتاق جهانجاودانى و عاشق بهشت لقاى الهى است .
كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد
ترجمه :
خوشا بر حال آنكس كه بياد معاد و عالم آخرت باشد و زاد و توشه بر اين سفر درازبسيار بر دارد.
شرح :
يعنى سعادتمند كسى است كه در دنيا چنان غرق نشود كه بكلى از آخرت و مرگ و مابعدمرگ كه جهان ابدى است فراموش كند مانند دنيا پرستانغافل نادان ، بلكه بيدار كار آخرت باشد و از دنيا بسيار زاد و توشه براى سفر معادبردارد و هر چه مى خواهد ذخيره كند براى آنجهان خود ذخيره كند كه تامين آتيه همانست كهبراى خود در جهان ابد فرستاده و الا اين عالم بى ثبات بى قرار به هيچ چيز ازمال و جاهش تاءمين آتيه نتوان كرد چون آتيه حتمى اين عالمانتقال و مرگ و رفتن از اين عالم پست مادى بجهان روحانى است و بهشت جاودانى پس خوشابر حال آنكه جهد و كوشش كند و از علم و عمل صالح زاد و توشه براى سفر خود كهبارگاه شهود حق و دار رحمت و لقاى خداست بردارد و روح خود را بنقش و نگار عالم مادهنفروشد.
يار مفروش بدنيا كه بسى سود نكرد
آنكه يوسف بزر ناسره بفروخته بود
گر دوست بهر دو كون بفروشى
يوسف به جوى دهى زيانكارى
خارى كه برويد از بيابانش
در ديده عاشق است گلزارى
دانى كه الهى از چه مينالد
از دست فراق ماه رخارسى
كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
نعم دليل الايمان العلم
ترجمه :
راهنماى نيكوى ايمان علم است .
شرح :
اينجا و بسيار مواضع ديگر حضرت مردم را بعلم ترغيب و تشويق فرموده و علم رابهترين راهنماى ايمان بخدا شمرده و در آيات و اخبار بسيار فضيلت مقام علم و علماىحقيقى كه علامتشان خشية الله است مذكور و مردم را بعلوم آسمانى و معارف الهى كه علمحقيقى است دعوت فرموده از آن جمله اينجا فرموده بهتردليل ايمان علم انسان است كه شخص جاهل يا عديم الايمان يا ضعيف الايمان است از آن جملهفرمود العلم محيى النفس علم زنده كننده انسان است .
العلم افضل شرف العلم اعظم كنز علم بهترين شرافت و بزرگترين گنج استو فرمود العالم حى بين الموتى الجاهل ميت بين الاحياء لولا العلماء لصارالناس كالبهائم طالب العلم حبيب الله العالمافضل من الصائم القائم الغازى فى سبيل الله العلماء ورثة الانبياء نوم العالماءفضل من عبادة الجاهل و حديث كميل العلم خير منالمال الخ و بسيار اخبار ديگر و البته مراد از علم و علوم الهى معرفت النفس و علمبمراسم عبوديت و حقايق و احكام وحى و رسالت است گرچه علوم صناعى را هم كه نظامعالم بدان محتاج است ائمة طاهرين بسيار ترغيب فرمودند و علماء واجب كفائى دانستند.
كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من كان الاخرة همه كفاه الله همه من الدنيا، و من اصلح سريرته اصلح الله علانيته ،و من الصلح فيما بينه و بين الله اصلح الله مابينه و بين الناس
ترجمه :
فرمود: هر كه همت و توجهش بكار آخرت باشد خدا كفايت مهمات دنياى او را خواهد كرد وهر كس باطن خود را اصلاح كند خدا ظاهرش را در بين خلق نيك و صالح مى گرداند تا همهاو را بنيكوئى ياد كنند و زبان بذكر خيرش گشايند ((بشرح محتاج نيست )).
مقاله چهارم در علامات و صفات اهل ايمان و مراتب يقين و اوصاف پاكان
كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من وثق بالله توكل عليه
ترجمه :
هر كس بخدا وثوق و يقين دارد بر او در كارهاتوكل كند.
شرح :
صفات اهل يقين توكل و تسليم و رضاست و انس و محبت و عشق و وله و حيرت درجمال و جلال خدا.
كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من دلائل الايمان الوفاء بالعهد
ترجمه :
يكى از دلائل ايمان و علائم مومنان حقيقى وفاى بعهد كردن است .
شرح :
يعنى دليل ايمان شخص آنست كه با هر كه عهد بست به آن وفا كند وبقول و عقد و پيمان با خدا و خلق وفادار باشد با خدا كه در عالم الم اعهد اليكميابنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان
عهد بسته وفا كند و عشق و محبت بطاعت او داشته از اطاعت شيطان انس و جن متنفر باشد ونيز وفا با خلق در تمام قول و عقود زواج و شركت و معاملات كه فرمود اوفوابالعقود هرگز نقض عهد نكند و خيانت و مكر و خدعه روا ندارد و بعهد زور الست كهفرمود الست بربكم وفا كند چنانكه در آن عالم تجرد به وحدانيت خدا اقراركرد و بطاعت حق عهد بست در اين عالم وفادار و استورا باشد.
كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لاايمان لمن لاامانة له
ترجمه :
هر كه امانت نداشت ايمان ندارد.
شرح :
هر كه ايمان بخدا دارد در امانت خيانت نمى كند زيرا سبب آن كه كسىبمال و عرض و ناموس و ودايع و اسرار مردم كه نزد او امانت است خيانت مى كند طمع وحرص ‍ اوست بمال و آمال و اغراض شهوانى و ايمان حقيقى بخدا كه در شخص وجود داشتاو را بنور معرفت و ايمان از صفت پست طمع و حرص دنيا و شهوات نفس خبيث منزه گرداندو بالنتيجه از پليدى و پستى خلق رذيله خيانت حفظ شود پس آنكه امانت ندارد يا بىايمان يا ضعيف الايمان است .
كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاايمان افضل من الاستسلام
ترجمه :
ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست .
شرح :
مراتب ايمان مختلف است مانند نور كه از خورشيد تا نور چراغ همه نور است اما تفاوتبشدت و ضعف بسيار همين گونه ايمان ضعيف تا ايمان قوى و اقوى كه مرتبهاكمل و افضل ايماناست تفاوت رتبه بسيار خواهد داشت وافضل مراتب ايمان مقام تسليم كه سابقا اشاره كرديم مقام رضا و تسليم آخرين مرتبهانسان و عالى ترين صفات اوست كه حضرت در حديثكميل چنانكه ذكر شد مقام رضا و تسليم را دو خاصيت نفس كليه الهيه كا اشرف واكمل نفوسند بر شمرد نتيجه آنكه نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفانمقامى نيست .

next page

fehrest page