|
|
|
|
|
|
پس ابو سعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسين (عليه السلام ) به او فرمود: آيا مىدانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمانم ، و با اينحال در صفين شمشير به روى من و پدرم كشيدى ؟ به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود،پس عبد الرحمان عذر خواهى كرد و گفت : آخر چه كنمرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خود من سفارش فرمود كه پدرت را اطاعتكن ، حضرت فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه فرمود: (و ان جاهداك على ان تشركبى ما ليس لك به علم فلا تطعهما) و نيز مگرازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشنيده اى كه فرمود: اطاعت (پدر و مادر و يا هركس كه اطاعتش واجب است ) بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است معروفو پسنديده نيست ، و نيز مگر نشنيده اى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا نبايد اطاعت شود. و در كتاب فقيه در ضمن كلمات كوتاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده كهفرمود: (لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق ) كه ترجمه اش در صفحهقبل گذشت . رواياتى درباره نماز، صبر و پرهيز از گناهان كوچك و راجع به معناى جمله :(ولاتصعر خدك للناس ) و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفتشنيدم مى فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك ، كه آنها هم باز خواست كننده اى دارد، ممكناست فكر كنيد كه گناه مى كنم و سپس از خدا طلب آمرزش مى كنم ، ولى خداى عز وجل مى فرمايد: (سنكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين - به زودىمى نويسيم آنچه به دست خود از پيش فرستاده اند، و آنچه اثر از ايشان بجاى مانده ، وما هر چيزى را در كتابى آشكارا مى نويسيم ) و نيز فرموده : (انها ان تكمثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان اللهلطيف خبير) كه ترجمه اش گذشت . و نيز در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) پرسيدم بهترين چيزى كه با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقربمى جويند، و نزد خدا محبوب ترين چيز است چيست ؟ فرمود: من بعد از معرفت هيچ چيزىبهتر از اين نماز سراغ ندارم .... و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بنفضيل ، از ابى الحسن (رضا (عليه السلام )، روايت كرده كه فرمود: نماز مايه تقرب هرپرهيزكار است . و در مجمع البيان جمله (و اصبر على ما اصابك ) را تفسير كرده ، به مشقت ها و اذيتهايى كه در اثر امر به معروف و نهى از منكر به انسان مى رسد، و اين تفسير را بهعلى (عليه السلام ) نسبت داده . و نيز جمله (و لا تصعر خدك للناس )، را تفسير كرده به اينكه روى خود را به كلىاز مردم مگردان ، و از كسى كه دارد با تو سخن مى گويد از در توهين اعراض مكن ، و اينمعنا را به ابن عباس ، و امام صادق (عليه السلام ) نسبت داده است . و در الدر المنثور است كه طبرانى ، و ابن عدى ، و ابن مردويه ، از ابى ايوب انصارىروايت كرده كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از معناى جمله(و لا تصعر خدك للناس ) پرسيد: فرمود: اينكه در استهزاء و توهين به اشخاص دهنكجى نموده لوچه آويزان كنى . و در مجمع البيان در ذيل جمله (ان انكر الاصوات لصوت الحمير) گفته كه : از امامصادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: منظور، عطسه كردن به صداى بلند و زشتاست ، و همچنين اينكه كسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشايندى بلند كند،مگر اينكه در حال دعا يا قراءت قرآن باشد. گفتارى پيرامون داستانلقمان و پاره اى از كلمات حكمت آميز او - دردوفصل 1 - شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده شدنش ، در روايات فصلاول نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده ، و از داستانهاى او جز آنمقدار كه در آيات (و لقد آتينا لقمن الحكمه ان اشكر لله ...) آمده ، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده ، كه ما بعضى ازآنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى كنيم . در كافى از بعضى راويان اماميه ، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايتكرده كه گفت : ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام خداىتعالى كه فرموده : (و لقد آتينا لقمن الحكمه ) منظور از حكمت فهم وعقل است . و در مجمع البيان گفته : نافع از ابن عمر روايت كرده كه گف ت : ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمانپيغمبر نبود، و ليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، و يقين خوبى داشت ، خدا رادوست مى داشت ، و خدا هم او را دوست بداشت ، و به دادن حكمت به او منت نهاد. روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان ! آيا مى خواهى خداتو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى ؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم ، و بلاء را نمى پذيرم ، ولى اگراو اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنيناراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد. ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟ گفت :براى اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست ، و ظلم آن را از هر سو احاطهمى كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن ، ولى اگر راه خطارود راه بهشت را عوضى رفته است ، واگر انسان در دنياذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه دردنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرتذليل و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود، و بهآخرت هم نمى رسد. ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت ، و در خواب حكمت به او دادهشد، و چون از خواب برخاست به حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارتمى كرد، روزى داوود به او گفت : اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، وبلاى نبوت هم از تو گردانده شد. و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده ؟ گفتند:خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود. دو ضغمه ديگر در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) از لقمان سراغ گرفتم ، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به اوارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان بهخاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكناو مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچهخدا راضى نبود دورى مى كرد، مردى ساكت و فقيراحوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت ، همواره مى خواست تا ازعبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را درحال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت ، و نظرش بلند وعميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد،چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى ازمنافع دنيا عايدش مى شد اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوهنمى نمود، زنانى بسيار گرفت ، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكنبيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست . لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت ، مگر آنكه بين آن دو رااصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخننيكو از احدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيدهاى ؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان وپادشاهان و صاحبان منصب مى رفت ، قاضيان را تسليت مى گفت ، و برايشان نوحهسرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده ، و براى سلاطين و ملوك اظهاردلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به ملك و سلطنتدل بسته ، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت مى گرفت ، و طريقه غلبه برهواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت ، و با آن طريقه همواره با هواى نفسدر جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست ، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مى كرد، هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، بهاين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت . و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردمبه خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان رابشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند - كه : اى لقمان آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خوددر زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى ؟ لقمان گفت : اگر خدا بدينشغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر او اينكار را از من خواسته باشد، خودشياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند منعافيت را اختيار مى كنم . ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت هابراى حفظ عصمت است ، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمىبى چاره مى ماند، و كسى هم كمكش نمى كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده ، كارش بهيكى از دو احتمال مى انجامد، يا اين است كه در داورى اش راى و نظريه اش مطابق حق وواقع مى شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، واحتمال آن هست ، و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت راه بهشت راعوضى مى رود و هلاكتش قطعى است ، و اگر آدمى در دنياذليل و ضعيف باشد آسان تر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرتذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنياخاسر و زيانكار است ، و هم در آخرت ، چون دنيايش تمام مى شود، و به آخرت هم نمىرسد. ملائكه از حكمت او به شگفت آمده ، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست ، پس همين كه شامشد، و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر اونازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خداپرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد. لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مىآمد، و به حكمت سخن مى گفت ، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت . سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بعد از آن كه فرمان خلافت به او داده شد، و اونپذيرفت ، خداى عزوجل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفتبدون اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداىعزوجل خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايشبطرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده واز آن انحرافش در گذشت . لقمان بسيار بديدن داوود مى رفت ، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حكمت ها و علوم بسياردر اختيارش مى گذاشت ، و داوود همواره به اومى گفت : خوشا به حالت اى لقمان ، كهحكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى ، و به داوود خلافت داده شدو به حكم و فتنه گرفتار آمد. پاره اى از مواعظ و حكم آن جناب آن گاه امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه (و اذقال لقمن لابنه و هو يعظه : يا بنى لا تشرك بالله ، ان الشرك لظلم عظيم ) فرمود:لقمان پسرش (باثار) را وقتى اندرز مى داد آن قدر كلماتش نافذ بود كه فرزندشدر نهايت درجه تاثر قرار مى گرفت . اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه : اى پسرم ! تو از آنروزى كه به دنى ا افتادى ، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى ، و خانه اى كه دارىبه طرف آن مى روى نزديك تر به تو است ، از خانه اى كه از آن دور مى شوى ، پسرمهمواره با علما بنشين ، و با دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن ، كهاگر چنين كنى از تعليم تو دريغ مى ورزند، و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير، ويك باره ترك آن مگوى ، و گر نه سربار جامعه خواهى شد، و در دنيا آن چنانداخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگير كه از شهوتت جلوگيرى كند، وآن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزد خدا م حبوبتر از روزه است . پسرم دنيا دريايى است عميق ، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند، و چون چنين است توكشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را ازتوكل قرار ده ، و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخيره كن ، اگر نجات يافتى ، به رحمتخدا يافته اى و اگر هلاك شدى به گناهانت شده اى . پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى ، تو را در بزرگى سود مى رساند و تواز آن بهرمند شوى ، و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشىقائل است ، نسبت به آن اهتمام مى ورزد، و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكاربستنش را مى آموزد و كسى كه مى خواهد راه تاديب را بياموزد، سعى و كوشش بسيار مىشود، و كسى كه سعى و كوشش را در طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر مىخورد، و آن را عادت خود قرار مى دهد. آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده اى ، و از جانشين خودت سود مىبرى ، و هر صاحب رغبتى به تو اميد مى بندد، كه از ادبت چيزى بياموزد، و هر ترسندهاى از صولتت هراسناك مى شود. زنهار، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب ، در طلب ادب دچار كسالت نشوى ،و اگر در امر دنيا شكست خوردى ، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى ، و بدان كه اگرطلب علم از تو فوت شود، در امر آخرتت شكست خورده اى ، و در روزها و شبها و ساعتهايتبهره اى بگذار براى طلب علم ، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علمضايع نمى كند. و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى ، و هرگز با مردى فقيهجدال مكن ، و هرگز با صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هيچ ستمگرى سازگارى ودوستى مكن ، و با هيچ فاسقى برادرى مورز، وبا هيچ متهمى رفاقت مكن ، و علم خود رامانند پولت گنجينه كن ، و بهر كس و ناكس عرضه مدار. پسرم از خداى عزوجل آنچنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن و انس را داشتهباشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند، و از خدااميد رحمت داشته باش آنچنانكه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى ، باز احتمال و اميد اينكه خدا تو رابيامرزد داشته باشى . پسرش به او گفت : پدر جانچطور چنين چيزى ممكن است ، كه در عين داشتن چنان خوفى ، اين چنين اميدى هم داشته باشم ،و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمع مى شود؟ لقمان گفت : پسرم اگر قلب مومن رابيرون آرند، درآن دو نور يافت مى شود، نورى براى خوف ، و نورى براى رجاء و اگرآن دو را با م قياسى بسنجند، برابر همند، هيچ يك از ديگرى حتى به سنگينى يك ذرهبيشتر نيست ، و كسى كه به خدا ايمان دارد، به گفته او نيز ايمان دارد، و كسى كه بهگفته ا و ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل مى كند، و كسى كه به فرمان اوعمل نكند، گفتار او را تصديق نكرده ، پس اين حالاتدل هر يك گواه ديگرى است . پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خداعمل را خالص و خيرخواهانه انجام مى دهد، و كسى كه براى خداعمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد، براستى ايمان به خدا دارد، و كسى كه خدا را اطاعتمى كند، از او هراسناك نيز هست ، و كسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، وكسى كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروى مى كند، و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد،مستوجب بهشت و رضوان او مى شود، و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند، از غضب او هيچباكى ندارد، و پناه مى بريم به خدا از غضب او. پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن ، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالى هيچخلقى را خوارتر از دنيا نيافريده ، آيا نمى بينى كه نعيم دنيا را مزد و پاداش مطيعاننكرده ، و آيا نمى بينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنه كاران قرار نداده ؟. و در كتاب قرب الاسناد، هارون ، از ابن صدقه ، از جعفر بن محمد از پدرش(عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى استكه جامع همه حكمتهاى تو باشد؟ گفت : اينكه خود را درباره چيزى كه برايم ضمانتكرده اند به زحمت نيندازم ، و آنچه را كه به خود من واگذار نموده اند ضايع نكنم ،(يعنى عمر خود را صرف رزقى كه ضامن آن شده اند نسازم ، و درباره سعادت آخرتم كهبه خود من واگذار نموده اند اهمال نكنم ). و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد، يكى اين است كه :پسرم اگر درباره مردن شك دارى ، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمى توانى چنينكنى ، و اگر درباره قيامت شك دارى ، بيدارى را از خودت بردار، و هرگزنمى توانى . براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرى اداره مىشود، و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ ، و بيدارى بعد از خواب به منزله بعثبعد از مردن است . و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت : پسرم زياد نزديكش مشو، كه از آن دور خواهىماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت ، (يعنى در طلب دنيا ميانه رو باش ). و نيز فرموده : پسرم هر جنبنده اى مثل خود را دوست مى دارد، مگر فرزند آدم كه هم افق خودرا - در مزيتى از مزايا - دوست نمى دارد، و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار،(و گر نه بازارش كساد خواهد شد) همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستىبرقرار نمى گردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمى شود، (پسرم ) هركه با قير سر و كار پيدا كند، سرانجام به قير آلوده مى شود، آميزش با فاجران نيزچنين است ، عاقب ت از او ياد مى گيرد، (چون نفس انسان خود پذير است )، (پسرم ) هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هركس به جايى ناباب قدم نهد، عاقبت متهم مى شود، و كسى كه همنشينى با بدان كند، سالمنمى ماند، و كسى كه اختيار زبان خود را در كف ندارد، سرانجام پشيمان مى شود. و نيز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگير، ولى يك دشمن مگير، پسرموظيفه اى نسبت به خلاق خود دارى ، و وظيفه اى نسبت به خلقت ، اما خلاق تو همان دين تواست ، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم ، پس مراقب باش خلقت رامبغوض و منفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير. پسرم بنده اخيار باش ، ولى فرزند اشرار مباش ، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنيا وآخرتت سالم بماند، و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد، پسرم اين طور مباش كه بهمردم نشاندهى كه از خدا مى ترسى ، و در قلب بى پرواى از او باشى . و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه ازدرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه گفت : از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه : پسرم مردمقبل از زمان تو براى فرزندان خود جمع كردند، و الان تو مى بينى كه نه آنچه جمعكرده بودند مانده است ، و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين استكه تو بنده اى اجير هستى كه ماءمور شده اى كارى را انجام دهى ، و وعده ات دادند كه درمقابل مزدت بدهند؟ پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده ، تا اجرت راكامل دهند. و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق شود.چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود، ب ه كارد قصاب نزديك تر شده است ، و ليكن دنيارا به منزله پلى بگير، كه بر روى نهرى زده باشند، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى ، و ديگر تا ابد به سوى آن برنگردى ، پس بايد آن را خراب كنى ، نه اينكهتعمير نمايى ، چون تو ماءمور به تعمير آن نيستى . و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداىعزوجل بايستى ، از چهار چيز بازخواست خواهى شد، از جوانى ات كه در چه راهى تباهكردى ، و از عمرت كه در چه فانى اش ساختى ، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجامصرف نمودى ، پس خود را آماده كن و جوابى مهيا بساز، و از آنچه از دنيا از كفت رفته غممخور، چون اندك دنيا دوام و بقاء ندارد، و بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست ، پس حواسترا جمع كن ، و سخت در كار خويش بكوش ، و پرده از روى خود كنار زن ، و متعرض رحمتپروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن ، و در زمان فراغتت درعمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند،وقبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواسته هايتحائل شود. و در بحاراز قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه گفت : لقمان به پسرش گفت : پسر جان ! زنهار از كسالت و بد خلقى و كمصبرى ، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمى آورد، و همواره در امور خودملازم وقار و سكينت باش ، و نفس خود را برتحمل زحمات برادران صابر كن ، و با همه مردم خوش خلق باش . پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى ، و بر برادرانتفضل نمايى ، حسن خلق و روى خوش داشته باش ، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او رادوست مى دارند، و فجار از او دورى مى نمايند، پسر جان ! به آنچه خدا قسمت تو كردهقانع باش تا زندگى تو با صفا شود، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود،طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كهرسيدند به سبب قطع طمعشان بود. مؤ لف : اخبار در مواعظ لقمان بسيار زياد است ، ما به منظور اختصار به هم ين مقداراكتفاء كرديم . سوره لقمان ، آيات 20 - 34
الم تروا ان الله سخرلكم ما فى السموت و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرهو باطنه و من الناس من يجدل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتب منير (20) و اذاقيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبائنا اولو كان الشيطانيدعوهم الى عذاب السعير (21) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروهالوثقى و الى الله عاقبه الامور (22) و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهمبما عملوا ان الله عليم بذات الصدور (23) نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ(24) و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللهقل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون (25) لله ما فى السموات و الارض ان الله هو الغنىالحميد (26) ولو انما فى الارض من شجره اقلم و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدتكلمات الله ان الله عزيز حكيم (27) ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس وحده ان الله سميعبصير (28) الم تر ان الله يولج اليل فى النهار و يولج النهار فىاليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى الى اجل مسمى و ان الله بما تعملون خبير (29)ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونهالباطل و ان الله هو العلى الكبير (30) الم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمت اللهليريكم من آيته ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور (31) و اذا غشيهم موجكالظلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجئهم الى البر فمنهم مقتصد و ما يجحد باياتناالا كل ختار كفور (32) يايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده و لامولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوه الدنيا و لا يغرنكم باللهالغرور (33) ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفسما ذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله عليم خبير(34)
|
ترجمه آيات مگر نمى بينيد ك ه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين هست رام شما كرد؟ و نعمتهاى خويشرا آشكارا و نهان بر شما كامل نمود؟ (و باز) بعضى از مردم بدون علم و هدايت و كتاب ،درباره خدا مجادله مى كنند (20). و چون به آنها گفته شود: چيزى را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد، گويند: (نه )، تنهاآيينى را كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم ، حتى اگر شيطان (درنتيجه پيروى از پدرانشان ) به سوى عذاب سوزان دعوتشان كند، باز هم آنان راپيروى مى كنند؟ (21). هر كس توجه بى شائبه خويش را سوى خدا كند، و نيكوكارباشد، به دستاويز محكمى چنگ زده ، و عاقبت كارها سوى خدا است (22). و هر كه انكار كند انكارش ترا محزون نكند، چون بازگشتشان سوى من است ، و ما ازاعمالشان خبرشان مى دهيم ، كه خدا مكنون سينه ها را مى داند (23). اندكى برخوردارشان كنيم ، و سپس به سوى عذابى سختشان بكشيم (24). اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمين را كى آفريده ؟ گويند: خدا، بگو پس ستايش همخاص خداست ، ولى بيشترشان نمى دانند (25). هر چه در آسمانها و زمين هست از خدا است ، و خدا همو بى نياز و ستوده است (26). اگر آنچه در زمين درخت هست ، قلم باشد، و دريا، به كمك آن دريا، هفت درياى ديگر مركب ،كلمات خدا تمام نشود، كه خدا نيرومند و حكيم است (27). خلق كردن شما، و از نو زنده كردنتان جز به مانند خلق كردن يك تن نيست ، چون خدا شنواو بينا است (28). مگر نمى بينى كه خدا شب را به روز مى برد، و روز را به شب مى برد، و آفتاب و ماهرا به خدمت گرفته ، كه هر يك به مدتى معين روان است ، و خدا از اعمالى كه مى كنيدآگاه است (29). چنين است ، چون خدا حق است ، و آنچه سواى او مى خوانندباطل است ، و خدا والاى بزرگ است (30). مگر نمى بينى كه به نعمت خدا كشتى به دريا روان است ، تا آيه هاى خويش به شمابنماياند؟ كه در اين براى همه صبر پيشگان سپاسگزار عبرتهاست (31). و چون موجى بمانند كوه ها، آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند، و دين را خاص او كنند، وچون به خشكيشان برد، تنها بعضى شان معتدلند، و آيه هاى ما را جز عهدشكنان كفرانپيشه انكار نمى كنند (32). اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، و از روزى كه پدر براى فرزندش كارى نسازد، وفرزند به هيچ وجه كار ساز پدر خود نشود، بيمناك باشيد، كه وعده خدا حق است ،زندگى اين دنيا فريبتان ندهد، و شيطان فريبنده ، در كار خدا به فريبتان نكشد (33). بدرستى علم رستاخيز پيش خدا است ، كه باران فرود آورد، و آنچه را در رحمها استبداند، كسى نمى داند كه فردا چه مى كند و كسى نمى داند كه در كدام سرزمين مى ميرد،اما خدا دانا و آگاه است (34). بيان آيات در اين آيات به ما قبل داستان لقمان برگشته ، كه آيات وحدانيت خدا و نداشتن شريك ، وادله آن را ذكر نمود، و بدين جا منتهى شد، كه فرمود: (هذا خلق الله فارونى ما ذا خلقالذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين ).
الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرهو باطنه
|
از اين جا به ما قبل داستان لقمان رجوع شده ، و همين خوددليل است بر اينكه خطاب (آيا نمى بينيد) به مشركين است ، هر چند كهذيل آيه اشعار دارد بر عموميت خطاب . و بنابراين صدر آيه تتمه كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، ومتصل است به جمله (هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونه ) و ديگر التفاتىدر جمله (الم تروا) نيست . و بنابر تقديرى كه آيه مورد بحث جزو كلام خداى تعالى باشد، آن وقت در جمله (المتروا) التفاتى از سياق غيبت در جمله (بل الظالمون فىضلال مبين )، به سياق خطاب ، به كار رفته است ، و التفات درمثل اين گونه موارد از باب شدت يافتن و جد گوينده ، و عصبانيتش ازجهل شنوندگان ، و اصرارشان بر گمراهى است ، كه هيچ راهنمايى سودى به ايشاننمى بخشد، و هيچ اشارتى درحالشان موثر واقع نمى شود، به همين جهت با اينكه تاكنون در سياق غيبت حرف مى زد، ناگهان روى سخن به خود شنوندگان نموده ، آنچه كهدر معرض ديد و شنوايى ايشان است به رخشان مى كشد، بلكه از خواب خرگوشى خودبيدار گشته ، و از غفلت بدر آيند. و به هر حال چه اينكه بنا به گفته ما جمله (الم تروا)متصل به جمله (فارونى ) باشد، و التفاتى در كار نباشد، و چه به گفته ديگرانعطف و متصل به جمله (بل الظالمون ) باشد، و التفاتى از غيبت به خطاب در آن شدهباشد، معناى اينكه فرمود: (سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض ) مراد از تسخير آسمانها و زمين براى انسان ، انسانى كه آسمان و زمين را مى بيند، آن نظامو ارتباطى است كه در اجزاى عالم مشاهده مى كنيم ، و مى بينيم كه چگونه سراپاى عالم رادر تحت نظامى عام اداره نموده ، و انسان را كه اشراف اجزاى اين عالم محسوس است ،شعور و اراده اش را درست كرده و تدبير مى كند، پس مى فهميم كه خداى تعالى سراپاىعالم را مسخر و محكوم اين نظام كرده ، تا انسان كه شريف ترين اجزاى آن است پديد آيد وبه كمال برسد. كلمه (تسخير) به معناى وادار كردن فاعل به فعلش مى باشد، به طوريكهفاعل ، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد، بلكه به اراده تسخير كننده انجام دهد، همانطور كه نويسنده ، قلم را وادار مى كند تا به اراده او بنويسد، و مخدوم و مولى ، بنده وخدمتگزار خود را وادار مى كند تا مطابق دستور و خواست اوعمل را انجام دهد، و اسباب موثر در عالم هر چه باشد، با سببيتى كه هر يك مخصوص بهخود دارد، آن كارى را انجام مى دهد كه خدا مى خواهد، و خدا از مجموع آنها نظامى را مى خواهدكه با آن عالم انسانى را تدبير كند، و حوائج او را بر آورد. از آنچه گذشت معلوم شد كه (لام ) در كلمه (لكم ) لامتعليل غايى است ، و معناى آن (به خاطر شما) است ، و در نتيجه تسخير كننده ايناسباب خدا خواهد بود، نه انسان به خلاف اينكه لام را براى ملك بگيريم كه در آنصورت تسخير كننده انسان خواهد بود، ولى با مشيت خداى تعالى ، همچنان كه بعضىاحتمال آن را داده اند، و پيشرفت انسانها در مرور زمان ، و به خدمت گرفتن اجزاى عالم رادر بيشتر مقاصدش ، شاهد گفته خود گرفته اند، و ليكن ايناحتمال با جمله (الم تروا) نمى سازد، چون اگر تسخير كننده خود انسان بود، مسخرخود را مى ديد، و ديگر حاجت به اين سوال نبود. (و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه ) - كلمه (اسباغ ) به معناى سنگ تمامگذاشتن ، و نيز توسعه دادن است ، و معناى جمله اين است كه : (نعمت هاى ظاهرى و باطنىرا بر شما تمام كرد، و توسعه داد). كلمه (نعم ) جمع نعمت است ، و نعمت دراصل لغت به معناى بناى نوع بوده ، ولى استعمالش در هر چيزى كه سازگار آدمى است ،و انسان از آن لذت مى برد، غلبه كرده است ، و بيشتر در اين اموراستعمال مى شود. و مراد از نعمتهاى ظاهرى بنابراين كه خطاب در آيه به مشركين باشد، حواس ظاهرى ، ازگوش چشم و اعضاى بدن ، و نيز سلامتى و عافيت و رزق طيب و گوارا، و مراد از نعمت هاىباطنى نعمتهاى غايب از حس است ، مانند شعور و اراده وعقل . و اما بنا بر اينكه خطاب به عموم انسانها باشد مراد از نعمت هاى ظاهرى آن نعمت هاىظاهرى مذكور به اضافه دين خواهد بود، چون دين نيز از نعمت هاى محسوسى است كه اموردنيا و آخرت مردم را نظام مى بخشد. و مراد از نعمت هاى باطنى باز همان نعمت هاى باطنى مذكور خواهد بود، به اضافه مقاماتمعنوى كه تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مى گردد. نكوهش از مجادله بدون علم و از روى تقليد درباره خدا
و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير
|
در اين آيه به سياق سابق برگشت شده ، كه خطاب را متوجه شخصرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى كرد، و كلمه (مجادله ) به معناى بحث ومناظره به منظور غلبه يافتن بر خصم است ، و مقابله اى كه بين (علم ) و (هدى ) و(كتاب ) انداخته ، اشاره دارد به اينكه مراد از علم آن حجتهاى عقلى است كه باتحصيل و اكتساب به دست مى آيد، و مراد از هدايت ، آن حقايقى است كه خدا از طريق وحى ويا الهام به دل انسان افاضه مى كند، و مراد از كتاب ، كتابهاى آسمانى است كه از طريقوحى و نبوت به خدا منتهى و مستند مى شود، و به همين جهت كه مستند به اوست آن را منير وروشنگر توصيف كرد، و اين سه طريق از طرق علم است كه چهارمى برايش نيست . و بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : بعضى از مردم بدون هيچ يك از اين سه علم دروحدانيت خدا از حيث ربوبيت و الوهيت مجادله مى كنند، و هيچ حجتقابل اعتمادى ندارند، تنها و تنها مدركشان تقليد است .
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آباءنا...
|
ضميرهاى جمع همه به كلمه (من ) بر مى گردد، كه از لحاظ معنا جمع است ، همچنان كهضمير مفرد در آيه قبلى نيز به (من ) بر مى گشت از لحاظ لفظش ، كه مفرد است . و اگر در جمله (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله ) فرمود پيروى كنيد آنچه را كه خدانازل كرده ، با اينكه مى توانست بفرمايد: پيروى كنيد كتاب و يا قرآن را، براى ايناست كه اشاره كند به اينكه دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داراى حجت وبرهان است ، نه صرف زورگويى و ادعا، براى اينكهنزول اين كتاب مويد به حجت نبوت است ، پس گويا فرموده : (وقتى دعوت مى شوندبه سوى توحيد، توحيدى كه كتاب بر آن دلالت دارد، كتابى كه نزولش از ناحيه خداقطعى است ، در پاسخ چنين و چنان مى گويند). و به عبارتى ديگر، وقتى حقايق و معارف را بادليل در اختيار آنان قرار مى دهند، ايشان در مقابل با تحكم و زور جواب مى دهند، بدوناينكه هيچ حجتى بر گفتار خود ارائه دهند، و آن اين است كه مى گويند: ما پدران خود رابر كيش شرك يافتيم ، و ايشان را پيروى مى كنيم . (او لو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير) - يعنى آيا پدران خود را پيروى مىكنند حتى در صورتى كه شيطان ايشان را به وسيله اين پيروى به سوى عذاب آتشدعوت كرده باشد؟ و بنابراين ، استفهام در آيه انكارى ، و كلمه (لو) وصليه ، و عطفبر محذوف خواهد بود، و تقدير آن چنين مى شود: (ايتبعونهم لو لم يدعوهم الشيطان ولو دعاهم ؟) يعنى آيا پدران خود را پيروى مى كنند، چه در صورتى كه شيطان ايشانرا دعوت نكرده باشد، و چه در صورتى كه دعوت كرده باشد؟ و حاصل كلام اين مى شود، كه پيروى وقتى نيكو و بجاست ، كه پيروى شدگان بر حقبوده باشند، و اما اگر خود آنان بر باطل بوده باشند، و پيروى آنان پيروان را بهشقاوت و عذاب سعير بكشاند، ديگر اين پيروى به جا و صحيح نيست ، چون پيروى درپرستش غير از خدا است ، و كسى غير از خدا قابل پرستش نيست .
و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقى و الى الله عاقبهالامور
|
اين جمله استينافى است و احتمال هم دارد كه حال ازمفعول (يدعوهم ) باشد، و در معناى جمله حاليه ضميرى به ايشان برگردد، كه دراين صورت معناى آيه و ما قبلش اين است كه : آيا حتى اگر شيطان ايشان را دعوت بهفلان و فلان كرده باشد، در حاليكه هر كس محسن باشد و روى خود تسليم به سوى خداكرده باشد نجات يافته ، و رستگار است و نيز در حالى كه عاقبت امور به سوى خداراجع است ، پس واجب مى شود كه همو معبود باشد. و اسلام وجه به سوى خدا، به معناى تسليم آن براى اوست ، به اين معنا كه انسان باهمه وجودش رو به خدا كند. و او را پرستش نمايد، و از ما سواى او اعراض كند، و كلمه(محسن ) اسم فاعل از مصدر احسان است ، و احسان به معناى به جا آوردناعمال صالح است با داشتن يقين به آخرت ، همچنان كه دراول سوره كه مى فرمايد: (هدى و رحمه للمحسنين )، خودش محسنين را به اين معناتفسير كرده ، فرموده : (الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم بالاخره هميوقنون - كسانى كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، و در حالى كه به آخرت يقيندارند). و كلمه (عروه الوثقى ) به معناى دست آويزى است كهقابل جدا شدن نباشد. و معناى آيه اين است كه هر كس خود را يگانه بداند، و با يقين به معادعمل صالح انجام دهد، او اهل نجات است ، و سرانجام هلاك نخواهد شد، چون سرانجامش بهسوى خدا است ، و هم و وعده نجات و رستگاريش داده است . از اين بيان روشن مى شود كه جمله (و الى الله عاقبه الامور)، در مقامتعليل جمله (فقد استمسك بالعروه الوثقى ) مى باشد، چون اين جمله (دستاويز محكم )استعاره تمثيلى ، از نجات و رستگارى است ، مى گويد براى اين به چنين دستاويزى چنگزده ، كه منتهى به خدايى است ، كه وعده چنين نجات و فلاحى را داده است .
و من كفر فلا يحزنك كفره ... الى عذاب غليظ
|
اين آيه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) را تسليت مى دهد و دلخوش مى كند تااندوه بر او چيره نشود، به اينكه بالاخره روزى به سوى خدا بر مى گردند، و خدا بهآنچه مى كرده اند آگاهشان مى كند، يعنى حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان آتش استبرايشان هويدا مى گردد. (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ) - در اين جمله با بيانى ديگر از حقيقتحال كفار پرده بردارى مى كند، چون در جمله (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا) چه بساتوهم گردد، مادامى كه در دنيا و متنعم به نعمت هاى آن هستند، دست خدا به ايشان نمىرسد، و از قدرت خدا خارجند، بله بعد از آنكه مردند يا مبعوث شدند آن وقتداخل در قدرت خدا مى شوند، و خدا با عذاب خود از ايشان انتقام مى گيرد. لذا اين جمله اين توهم را دفع نموده و مى فهماند كه كفار در دنيا نيز حتى يك لحظه خارجاز تدبير خدا نيستند، و اگر با متاع اندك دنيا بهره مندشان مى كند، چيزى نخواهد گذشتكه مضطر و ناچارشان مى كند، تا با پاى خود به سوى عذابى غليظ روان شوند. پسبه هر حال مغلوب و مقهورند، و دائما امر آنان به دست خدا است و نمى توانند خدا را بهستوه آورند نه در حال بهره منديشان ، و نه در غير آنحال . ترجمه الميزان ج : 16 ص : 346
و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللهقل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون
|
اين آيه اشاره است به اينكه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد، و به آنمعترفند، اعتراف ناخودآگاه ، براى اينكه اگر از ايشانسوال شود چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ اعتراف خواهند كرد به اينكه خدا عز اسمهآن را آفريده ، و وقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبر آنها نيز همو خواهد بود،چون تدبير جدا از خلقت نيست . و وقتى خالق و مدبر عالم خدا باشند، و آن منعمى كه نعمت ها را قبض و بسط مى دهد، بهيكى تنگ مى گيرد، و به ديگرى توسعه مى دهد. و نيز آن كسى كه همه ترسها و اميدهااز او و به او است ، پس معبود هم همو است ، و شريكى برايش نيست پس ناخودآگاه بهوحدانيت خدا اعتراف دارند. لذا به رسول گرامى خود (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد، تا خدا را براين اعتراف ناخودآگاهشان حمد گويد، مى فرمايد:(قل الحمد لله ) آن گاه اشاره به اين معنا مى كند كه اكثر آنان معناى اعتراف خود راكه خدا خالق است ، و لوازم اين اعتراف را نمى دانند،(بل اكثرهم لا يعلمون )، بله اندكى از ايشان اين معنا را مى دانند، و ليكن آنها هم دربرابر حق خضوع ندارند، و آن را دانسته و با يقين بدان انكار مى كنند، همچنان كه در جاىديگر درباره اين طائفه فرموده : (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ). احتجاج بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت و ربوبيت ، از طريق انحصار ملك حقيقىدراو، و غنى و حميد على الاطلاق بودنشجل و علا
لله ما فى السموات و الارض ان الله هو الغنى الحميد
|
چون اعترافشان به خالق بودن خداى سبحان مستلزم اثبات يگانگى او در ربوبيت والوهيت بود، زيرا تدبير و تصرف در دست اوست ، و اعتراف به خالق بودن او كافى دراستلزام مذكور بود لذا در تماميت حجت به همان مقدار اكتفاء نمود، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ماءمور به حمد نمود و قوم را به خاطرغفلتشان جاهل خواند. آنگاه در آيه مورد بحث براى بار دوم از طريق انحصار ملك حقيقى در خدا، احتجاج كرد بروحدانيت او، چون او غنى مطلق ، و محمود مطلق است . بيان اين احتجاج اين است كه خداى تعالى مبدا تمامى خلائق ، و دهنده تمامى كمالات است ،پس خود او بايد داراى هر چيز باشد كه موجودات محتاج به آنند، پس او غنى على الاطلاقاست ، چون اگر از جهتى غنى و از جهتى ديگر محتاج باشد، نمى تواند از آن جهت ، دهندهكمال باشد و اين خلف فرض است ، زيرا گفتيم كه او دهنده هركمال است . و چون غنى على الاطلاق است ، پس آنچه در زمين و آسمانهاست ، ملك اوست ، پس او مالك علىالاطلاق نيز هست ، و مى تواند در ملك خود به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، پس هرتدبير و تصرفى كه در عالم واقع مى شود از آن اوست ، چون اگر چيزى از آن تدبيرهااز غير او باشد، آن غير نيز به همان مقدار مالك خواهد بود، وحال آنكه گفتيم مالك على الاطلاق اوست ، و چون تدبير و تصرف تنها از خدا است ، پستنها او رب العالمين ، و الهى است كه بايد پرستيده شود، و از انعام و احسانشسپاسگزارى گردد. اين آن معنايى است كه جمله : (لله ما فى السموات و الارض ان الله هو الغنى ) بداناشاره مى كند، (جمله لله ما فى ...) حجت بر وحدانيت خدا است ، و جمله (ان الله هوالغنى ) تعليل مالكيت على الاطلاق اوست . و اما كلمه (حميد) كه به معناى محمود در افعال است ، مبدء ديگرى است براى حجت ، چونحمد به معناى ثناى در مقابل جميل اختيارى است ، و هرجميل كه در عالم است ملك خداى سبحان است ، پس قهرا ثناهايى هم كه هر جميلى استحقاق آنرا دارد، به خدا بر مى گردد، و ثناى خدا است ، پس خدا حميد على الاطلاق است ، و اگر ازاين تدبير متقن و جميل كه در عالم است چيزى و مقدارى از آن از غير خدا بود، و آن مقدار هيچنسبتى و ارتباطى با خدا نداشت ، حمد و ثناى آن مقدارجميل نيز مال غير خدا مى شد. نه مال خدا، در نتيجه خدا حميد على الاطلاق ، و حميد نسبت بههر چيز نمى بود، و حال آنكه فرض كرديم كه او حميد على الاطلاق است ، و خلف فرضباطل است . افاده كثرت و وستعت خلق و تدبير خداى تعالى
و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلماتالله ...
|
كلمه (من شجره )، بيان موصول (ما) مى باشد، و (شجره ) واحد (شجر) است، كه در اين مقام كه سياق ، سياق (لو) مى باشد، استغراق و كليت را مى رساند، يعنىهر درختى كه در زمين است ، و مراد از (بحر) هم ، مطلق دريا است ، و معناى جمله (يمدهمن بعده سبعه ابحر) اين است كه هفت درياى ديگر نظير درياى مفروض آن را كمك كند، وبر آن اضافه شود. و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تكثير است ، نه اينكه اين عدد خصوصيتى داشته باشد. و امالفظ (كلمه ) در لغت به معناى لفظى است كه دلالت بر معنايى داشته باشد، و بههمين جهت لفظ بى معنا را كلمه نمى گويند، ولى در كلام خداى سبحان بر (هستى )اطلاق شده است ، البته هستى افاضه شده به امر او، كه از آن به كلمه (كن ) تعبيركرده و فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) و نيز حضرت مسيح را(كلمه ) خوانده و فرموده : (و كلمته القيها الى مريم ). پس معناى آيه اين است كه اگر تمامى درختان زمين قلم گردد، و دريا به اضافه هفتدرياى ديگر مانند آن مركب فرض شود، و با اين قلم و مركب كلمات خدا را - بعد ازتبديل آنها به الفاظ - بنويسند، آب درياهاقبل از تمام شدن كلمات (مخلوقات ) خدا تمام مى شود، چون آب درياها هر چه باشد متناهىاست ، و كلمات خدا نامتناهى . از اينجا معلوم مى شود كه در آيه شريفه حذف و اختصارگويى شده ، و جمله (ان اللهعزيز حكيم ) در مقام تعليل است ، و معناى آن اين است كه : (زيرا خداى تعالى عزيزاست ، و چيزى عزيز و قاهر بر او نيست )، پس اين كتابى هم كه گفتيم آنچه را نزد خدااست تمام نمى كند، و حكيم است ، و به همين جهت تدبير را به غير واگذار نمى سازد. آيه مورد بحث متصل به ما قبل است ، براى اينكه اين آيه نيز مانند آيه قبلى دلالت داردبر اينكه تدبير خلق مخصوص خداى سبحان است ، و نه غير، چيزى كه هست آيه مورد بحثدر اين صدد است كه وسعت تدبير خدا، و كثرت اوامر تكوينى او را در خلق و تدبيربرساند، مى فرمايد: آن قدر اوامرش در خلق و تدبير بسيار است ، كه دريا و هفت درياىديگر مثل آن اگر مداد شوند، و درختان زمين به صورت قلم در آيند، و بخواهند كلمات او رابنويسند، درياها قبل از تمام شدن اوامر او تمام مى شوند. بيان امكان معاد در برابر استبعاد مشركين
ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحده ان الله سميع بصير
|
اين جمله در مقام بيان امكان معاد است ، چون مشركين از اين جهت كه بسيارى مردگان و در هم وبرهم شدن خاك آنها با خاك زمين را مى ديدند، و مى ديدند كه هيچ امتيازى بين خاك فلانشخص با خاك آن ديگرى نيست ، لذا زنده شدن مردگان را بعيد مى شمردند. به همين جهت خداى تعالى در اين آيه فرموده : (خلقت و بعث همه شما عينا مانند بعث يكفرد است ، همانطور كه بعث يك فرد براى ما ممكن است ، بعث افراد در هم و برهم شده نيزمثل آن ممكن است چون هيچ چيزى خدا را از چيز ديگر باز نمى دارد، و بسيارى عدد او را بهستوه نمى آورد، و نسبت به قدرت او يكى با بسيار، مساوى است ، و اگر در آيه موردبحث با اينكه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضميمه فرمود، براى اين است كه درضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانى و دشوارى يكسانند، بلكه اصلافعل خدا متصف به آسانى و دشوارى نمى شود. شاهد اين معنا اضافه شدن خلق و بعث به ضمير جمع مخاطب (كم - شما) مى باشد، كهمنظور از آن ، همه مردم است ، و آنگاه تشبيه همه به يك نفر است ، و معنايش اين است كه :خلقت همه شما مردم با همه كثرتى كه داريد، و همچنين بعث شما، مانند خلق و بعث يك نفراست ، و شما با همه بسياريتان با يك نفر مساوى هستيد، براى اينكه اگر فرض شود كهبعث همه شما و پاداش و كيفر دادن به اعمال همه شما دشوار باشد، لابد به خاطرجهل دشوار مى شود، يعنى از آنجايى كه هر يك نفر از شما هزاران كار نيك و بد دارد، اينكارها با هم مخلوط و مشتبه مى شود، و خدا نمى داند كدام كار از كدام يك از شما است . وليكن بعد از آنكه ثابت شد كه خدا جاهل نيست ، چون شنواىاقوال و بيناى اعمال شماست ، و به عبارتى ديگر هر چه از شما سر بزند در برابر او،و زير نظر او سر مى زند، پس ديگر مخلوط و مشتبه شدناعمال شما براى او فرضى است محال . اعتراض به آينه شريفه و پاسخ به آن با اين بيان جواب اعتراضى كه به آيه شده ، داده مى شود. اعتراض اين است كه مناسببا تعليل براى يكسان بودن بعث يك نفر و يك ميليون نفر به (سميع و بصير) نيست ،بلكه مناسب براى چنين تعليلى اين است كه بفرمايد: (ان الله علىكل شى ء قدير)، و يا (ان الله قوى عزيز) و ياامثال آن ، چون قدرت و قوت و عزت و امثال آن با خلقت و بعث ارتباط دارد، نه با (سميع) و (بصير) بودن . جوابش اين شد كه آيه شريفه در مقام پاسخ به اعتراض و اشكالى است كه در ذهنمشركين بود، و آن اين است كه هزارها عمل از ميليونها نفوس چطور ضبط مى شود، و مخلوطو مشتبه نمى گردد، تا جزاء داده شود. پس اشكال متوجه جمله (فننبئهم بما عملوا) درسه آيه قبل است ، كه آيه مورد بحث از آن جواب مى دهد به اينكه چطور گفتارها وكردارهاى ميليونها نفوس بر او مشتبه مى شود، با اينكه هر كس هر چه مى كند زير نظر ومشاهده او مى كند، و هيچ گفتار و كردارى از نظر او پوشيده نيست . در سه آيه قبل كه مى فرمود: (فننبئهم بما عملوا) دنباله اش فرمود: (ان الله عليمبذات الصدور) يعنى چون خدا داناست به آنچه كه در دلهاست ، و معلوم است كهبنابراين تعليل ملاك در جزاء خوبى و بدى دلهاست ، همچنان كه آيه (و ان تبدوا مافى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ) همين معنا را مى رساند.
|
|
|
|
|
|
|
|