5 - آينده نگر باشد. دين بايد دورنگر و در فكر آينده مردم باشد، آينده را براى پيروان خود توضيح دهد وراه هاى سعادت و پيشرفت را با آنها در ميان بگذارد. البتّه برخى از مكتب ها به جاىاينكه آخربين باشند آخوربين هستند. 6- جامع باشد. دين بايد هم به مسايل نظرى بپردازد و هم بهمسايل عملى . هم به اين جهان بيانديشد و هم آن جهان را فراموش نكند. آنچه كه مورد نيازيك انسان و يا جامعه است در آن يافت شود. اين جامعيّت به زيبايى در قرآن مشاهده مىشود، زيرا مسايل مادّى ومعنوى ، دنيوى واخروى در كنار يكديگر ذكر شده اند. قرآن ، در حالى كه از مسايل زناشويى سخن مى گويد: (نساءكم حرثٌ لكم فاتواحرثكم اءنّى شئتم ) بلافاصله مى گويد: (و قدّموا لانفسكم )(39) براى آخرت خودتوشه اى را پيش فرستيد. يعنى ضمن اينكه در انديشه تاءمين نيازهاى مادّى خود هستيد،در انديشه تربيت اولاد صالح نيز باشيد تا ذخيره اى براى آخرت شما باشد. دين برتر، دينى است كه هم براى فكر و انديشه پيروان خود برنامه داشته باشد و همبراى دست و زبان و پاى آنها. هم در انديشه جسم مردم باشد و هم در انديشه روانشان .دين جامع ، دينى است كه هم به فكر اقتصاد مردم باشد، هم به فكر تفريح و تاءمينلذّت هاى مشروع آنان . دين خوب مى گويد: اگر مى خواهى ورزش كنى ، با اين شعار ورزش كن . ((امروز لذّت ،فردا خدمت .)) اين معيار ورزش در اسلام است كه بايد در امورىمثل شنا، قايقرانى ، تيراندازى ، موتورسوارى ،اتومبيل رانى ، آموزش هاى نظامى و... به آن توجّه داشت . آرى ، انجام اين گونه ورزش ها امروز لذّت دارد و با كسب اين مهارت ها مى توان فردابهجامعه خدمت كرد.(40) برخى ورزش ها شايد امروز مفيد باشد، امّا براى فردا چه سودىدارد؟! چه خدمتى براى جامعه در آن به چشم مى خورد؟! بگذريم از برخى از ورزش ها كهنه امروز دارد و نه فردا! دين برتر براى مسابقات جايزه قرار مى دهد، آنهم نه جايزهمصرفى مانند گلدان ، جام ومدال . پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى مسابقه اىبرگزار مى نمود به برنده آن شتر و يا درخت خرما جايزه مى داد، يعنى جايزه اىتوليدى . 7- بن بست نداشته باشد. در اسلام ، راه بازگشت به روى هيچ كس بسته نيست و در بسيارى از آيات قرآن پس ازبيان وضعيّت گناهكاران از توبه سخن به ميان آمده است . زيرا يكى از گناهان كبيره ،ياءس از رحمت خداست . هيچ كس ، در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خدا ماءيوس شود و خود رادر بن بست ببيند. راستى چرا ما زود ماءيوس مى شويم و همه درها را به روى خود بسته مى بينيم . اگر دركنكور قبول نشديم نااميدى سراسر وجود ما را فرا مى گيرد! مگر تمام سعادت ها، دررفتن به دانشگاه است ؟ مگر تمام سعادت يك فرد، پيروزى در انتخابات و يا موفّقيّتدر تجارت است ؟ دين خوب ، دينى است كه بن بست ندارد و مقصّران را در بازگشت از گناه و اشتباهراهنمايى و يارى مى كند. 8 - عمل به آن آسان باشد. در دين كامل و برتر حَرَجى نيست ، يعنى پيروان يك مكتب آسمانى در انجام وظايف واعمال خود دچار سختى و دردسر نمى شوند. مثلا: جهاد بر فرد نابينا و يا بيمار واجبنيست و نمازگزار اگر آبى براى وضو پيدا نكرد، تيمّم مى كند. پرداخت كننده زكات ،اگر گندم زارش ديمى است ، زكات بيشترى مى پردازد و اگر آبيارى مى كند، چون زحمتبيشترى متحمّل مى شود، زكاتِ كمترى مى پردازد. مالك گوسفند اگر گوسفندانش دربيابان ها مى چرند، بايد زكات بيشترى بپردازد و اگر آنها را علوفه مى دهد چونهزينه علوفه را مى پردازد، زكات كمترى پرداخت مى كند. در دين خوب جايى براى وسواسى نيست ، زيرا با يك ليوان آب مى شود، وضو گرفتو با ده سير آب غسل كرد. در دين قواعد و اصولى وجود دارد كه زندگى را بر ما آسان مى كند: اصل بر اين است كه همه چيز پاك است ، مگر خلاف آن ثابت شود. اصل بر اين است كه اموالى كه در دست مسلمانان است از خودشان بوده وحلال است . اصل بر اين است كه همه چيز حلال است ، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. پس دين خوب دينى است كه دستوراتش آسان وعمل به آن نيز آسان باشد. ضرورت شناخت دين شناخت و معرفت دين واجب است ، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين وتفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟ تفقّه ، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيهگردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروىكنند. البتّه اين ، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى بهدنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفه همه ماست كه در حدّ توان ، دين را آنگونه كه هست بشناسيم . گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن ، فقط نسبت به احكام دين - ازقبيل نماز، روزه ، خمس و ... - نيست ، بلكه شناخت نسبت بهاصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است ، زيرا قرآن كه بيش ازشش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است . معارف ثابت اديان اديان الهى ، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم : توحيد تمامى اديان ، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند. (اعبدوا اللّه ما لكم من الهغيره )(41) تمامى اديان الهى با شرك ، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند. (ان اعبدوااللّه و اجتنبوا الطاغوت )(42) نبوّت همه اديان ، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحىمشخّص گرديده - دعوت كرده اند. معاد اديان آسمانى ، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته ، آنها را از عذاب ومشكلات آن روزبر حذر داشته اند. نماز در تمامى اديان ، فريضه ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد. حضرت ابراهيم عليهالسلام مى فرمايد: (ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة ) پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگاننماز قرار ده . گمراهان قوم حضرت شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند:(اءصلاتك تاءمرك ان نترك ما يعبد آباؤ نا)(43) آيا نماز تو به تو دستور مى دهدكه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلامدر گهواره فرمود: (و اوصانى بالصلوة ...)(44) روزه روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است . (يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كماكُتب على الّذين من قبلكم ...)(45) اى ايمان آورندگان ! روزه بر شما واجب گرديد همانگونه كه برگذشتگان شما واجب شد. جهاد قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد: (كايّن من نبىّقاتل معه ربّيون كثير)(46) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اىجنگيدند و به شهادت رسيدند. حج حج ، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است . خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (و اذّن فى النّاس بالحجياءتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ ياءتينَ من كلّ فَجٍّ عميق )(47) و در ميان مردم ، انجام حج رااعلام كن ، آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت . زكات زكات نيز مخصوص اسلام نيست . حضرت عيسى مى فرمايد: (و اوصانى بالصلوة والزكاة مادمت حيّا)(48) امر به معروف و نهى از منكر لقمان به فرزندش مى گويد: (يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عنالمنكر)(49) فرزندم ! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن . اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است . و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات وتفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست . احكام ثابت تغييرنمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح . در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم : اميرمؤ منان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد ودر پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيتالمال كم است ، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند. امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان ازشناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمسبدهند. پس از شهادت امام ، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضاكردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمسقابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود. جهان بينى جهان بينى ، يعنى تفسير كلّى از هستى . بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعوروبراساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را ((جهان بينى الهى )) مى نامند. امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدفو حساب . اين ديد و طرز فكر را ((جهان بينى مادّى )) مى گويند. تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجه اين دو بينش ،قابل شك و ترديد نيست . زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نهصاحبى دارد و نه حساب و كتابى ؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست وباب ميلمان بود انجام ندهيم ؟ امّا اگر اين خانه بزرگ ((جهان هستى ))، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيزاندازه اى مقدّر فرموده است : (قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا)(50) و هيچ برگى از درختنمى افتد، مگر با حساب و كتاب (و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها)(51) پس من هم كهجزيى از اين جهان هستم ، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه ((خدا)) تطبيق دهم . اگر هستى ، بى طرح و بى هدف و بى حساب است ، براى من هم دليلى بر پذيرفتننظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد. انسانى كه فرموده خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد: (ما كنّا عن الخلق غافلين)(52) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم . و عقيده دارد: (انّ ربّك لبالمرصاد)(53)پروردگار تو در كمينگاه است . چنين انسانى ، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كهچنين اعتقادى ندارد يكسان نيست . تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانىمسئول و متعهّد باشيم ، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم ، و در مورد هستى موردسؤ ال قرار گيريم . به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است ، هر مسئولى سائلى مى خواهد،سائل ما كيست ؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است ، پس در برابر چه كسىمسئولم ؟ اگر گفته شود: در برابر خلق . مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتىمانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند. آرى از ديدگاه يك انسان مادّى ، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اينصورت در آمده وهمه انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند. هدف دنيارفاه وخوشى وسپس نابودى است . با اين طرز تفكّر مى توان گفت : چرا باشم وخودكشى نكنم ؟ من كه پس از سال ها رنج ، نابود مى شوم ، چرا زودتر خود را خلاص نكنم ؟ امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد، (الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )(54)زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكارانپاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، ((يا سريع الرّضا)). هستى در جهان بينى الهى # آفرينش ، براساس لطف ورحمت الهى است . (كتب على نفسه الرحمة )(55)
بلكه تا بر بندگان جودى كنم | # هستى در جاى خود نيكوست و به بهترين وجه آفريده شده است . (احسنكل شى خلقه )(56) # هستى در حال تسبيح و كرنش است . (كلّ له قانتون )(57)، (يسبّح لِلّه ما فى السمواتو ما فى الارض )(58) و تسبيح آنها نيز آگاهانه است .(كل قد علم صلاته و تسبيحه )(59) # اعمال انسان - كوچك يا بزرگ ، خوب يا بد - داراى پاداش يا مجازات است . (فمنيعمل مثقال ذرّة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرّة شرّا يره )(60) # پايان جهان به سوى خداست . (و انّ الى ربّك المنتهى )(61) ، (اليهالمصير)(62) # كسى كه داراى جهان بينى الهى است ، احساس بى كسى نمى كند و خود را تحت ولايتخدا مى بيند. (اللّه ولىّ الذين امنوا)(63) داراى ديدى باز است . (يجعل لكم فرقانا)(64) در امورش گشايش است . (يجعل له مخرجا)(65) مسيرش هموار است . (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم )(66) رهبرش آسمانى است . (انا بشر مثلكم يوحى الىّ)(67) انسان را خليفه خدا مى داند. (انّى جاعل فى الارض خليفه )(68) انسان را با كرامت مى داند. (و لقد كرّمنا بنى آدم )(69) تابع و بله قربان گوى اين و آن و طاغوت ها نيست . (يكفر بالطاغوت )(70) كارهايش رنگ خدايى دارد. (صبغة اللّه )(71) خوبى هاى خود را از خدا مى داند. (ما اصابك من حسنة فمن اللّه ) و بدى ها را از خود. (مااصابك من سيّئة فمن نفسك )(72) همانند زمين كه روشنايى اش از خورشيد استوتاريكى آن از خود اوست . انسان موحّد، در حالى كه بنده خداست ، خود را صاحب اختيار و اراده مى داند. او معتقد استگرچه هستى در دست او نيست ، امّا او در رفتارش دارد. آنچه را كه براى خود نگه داشته ، فانى و آنچه را براى خدا و در راه خدا داده ماندگارمى داند. (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق )(73) روزى در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى ذبح شد، پيامبر فرمودند:گوشت آن را بين نيازمندان تقسيم كنيد. ساعتى بعد يكى از همسران پيامبر گفت : يارسول اللّه ! فقط گردن گوسفند براى ما باقى مانده است . پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: چنين نيست ، بلكه همه آن براى ما مانده ، به جز گردنش ! نقش جهان بينى كسى كه نابهنگام و در دل شب ، درِ خانه ما را بزند، تا او را نشناسيم ، هرگز در را بهروى او باز نمى كنيم . تا ندانيم هواى شهرى كه قصد سفر به آن را داريم چگونه است، نمى دانيم چه لباسى با خود برداريم . تا ندانيم مجلسى كه به آن دعوت شده ايم ،مجلس عزاست يا عروسى ، نمى توانيم تصميم بگيريم كه چه لباسى بپوشيم !.بايد بدانيم به كجا مى رويم تا وظيفه ما معلوم گردد. بنابراين ، نوع عقيده وديگرجهان بينى ما، بر رفتار و نوع انتخاب ما اثر مى گذارد. جايگاه شناخت همان گونه كه نوع رفتار و گفتار ما از جهان بينى ما نشاءت مى گيرد، نوع جهان بينىنيز از شناخت ما سرچشمه مى گيرد، يعنى انتخاب جهان بينى به نوع شناخت بستگىدارد. واين شناخت ما از خود وهستى است كه به انتخاب نوع خاصّى از جهان بينى منجر مىشود. با اين بيان ، چنين نتيجه مى گيريم كه اعمال ما برخاسته از جهان بينى ما، و جهان بينىما به شناخت ما وابسته است . در اينجا لازم است درباره شناخت ، توضيح مختصرى ذكر كنيم . امتياز انسان نسبت به ساير موجودات ، برخوردارى آنها از نعمت بزرگ شناخت و معرفتاست . در اهميّت شناخت ، همين بس كه خداوند در بسيارى از آيات قرآن ، انسان ها را بهكسب شناخت و معرفت دعوت مى كند، و كسانى را كهاهل تفكّر و تدبر و تعقل نيستند به شدّت مذمت نموده ، توبيخ مى كند. خداوند در قرآن ، ما را از پيروى آنچه به آن شناخت نداريم ، منع كرده است (ولاتقف ماليس لك به علم )(74) وافرادى را كه بدون شناخت ، راهى را مى روند و عملى را انجاممى دهند، كوران و كران و گنگانى مى داند كه تدبّر نمى كنند. در ضرورت شناخت ، گفتار مولاى متقيان به كميل بسيارقابل توجّه است . امام عليه السلام مى فرمايد: ((ياكميل ما من حركةٍ الا و انت محتاج فيها الى معرفه ))(75) هيچ حركتى وجود ندارد مگر آنكهتو در آن به معرفت نياز دارى . معرفت و شناخت ، اعمال ما را ارزشمند مى سازد. در مكتب اسلام درجاتاعمال و كارهاى ما به ميزان معرفت ما بستگى دارد. هر چه معرفت ما بيشتر باشد كارهاى ماارزشمندتر است . در قرآن و احاديث ، مسلمانان به كسب معرفت بسيار تشويق شده اند. معرفت نسبت به خدا،پيامبران ، ائمه ، هستى ، اصول و فروع دين . در دعا از خدا مى خواهيم كه خودش ، پيامبرش ، و وليّش را به ما بشناساند. در غير اينصورت ما گمراه مى شويم ((الّلهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف...))(76) در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است : ((من مات و لم يعرف امام زمانهمات ميتة جاهليّة ))(77) هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفتهاست . ابزار شناخت پس از آشنايى مختصر با شناخت ، واهميّت و ضرورت آن ،عوامل و ابزار شناخت را ذكر مى كنيم . خدا براى رسيدن به شناخت ، ابزار ووسايلى را در اختيار انسان قرار داده : 1- حواسّ حواسّ پنجگانه ، نخستين ابزار و وسايلى هستند كه خداوند در اختيار انسان ها قرار دادهاست . آنان به كمك اين ابزار، بسيارى از اشيا و امور اطراف خود را درك مى كنند و مىشناسند. ديدنى ها را مى بينند، شنيدنى ها را مى شنوند، بوها را استشمام مى كنند، طعم هارا مى چشند و اشيا را لمس مى كنند. قرآن در اين باره مى فرمايد: (واللّه اءخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً وجعل لكم السّمع و الابصار...)(78) و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، درحالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد... . 2- عقل عقل ، نعمت بزرگ الهى و حّجت باطنى انسان است . خداوند انسان را به داشتن چنين نعمتارزشمندى مفتخر گردانيد، تا با كمك عقل هم محسوسات را بدرستى بشناسد و هم قدرتتحليل و تجزيه امور را پيدا كند. 3 - وحى وحى ، سرچشمه بسيارى از معارف است . از آنجا كه منشاء وحى ، علم لايتناهى خداوند است ،ناب ترين شناخت ها از اين طريق نصيب بشر گرديده است . انسان از طريق وحى ، در موردهستى و سرچشمه آن ، به آگاهى هاى ارزنده اى دست يافته است ، همچون : اسرار و رموزآفرينش ، گذشته و آينده جهان ، عالم آخرت وامور معنوى كهنيل به اين گونه معارف از راه هاى ديگر ناممكن است . منابع شناخت خداوند، ما را به مطالعه ، تدبّر وشناخت ، در امورى دعوت كرده است . 1- طبيعت آيات متعدّدى از قرآن ، ما را به تدبّر در موضوعات مختلفِ طبيعى دعوت مى كند. مانندآفرينش آسمان ها و زمين ، گردش شب و روز، حركت كشتى در دريا، كوه ها، حيوانات و ... . 2- تاريخ مطالعه تاريخ و آشنايى با فراز و نشيب ها، شكست ها و پيروزى ها، بسيار آموزنده بوده، آدمى را صاحب معرفت و شناخت مى كند. انسان با مطالعه تاريخ به بسيارى از رموز،سنن و قوانين هستى پى مى برد. قرآن سرگذشت پيشينيان را مايه عبرت و پندآموزى مى داند (لقد كان فى قصصهم عبرةلاولى الالباب )(79) و از پيامبرش مى خواهد داستان هاى گذشتگان را بازگو كند.(فاقصص القصص لعلهم يتفكّرون )(80) 3- انسان مطالعه انسان در ابعاد مختلف توانايى ها، استعدادها، نيازها و... موجب شناخت عميق مىگردد. خداوند در قرآن مى فرمايد: (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّنلهم انّه الحقّ)(81) به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و در درون انسان ها به آناننشان خواهيم داد تا حقّانيّت خدا براى آنها ثابت شود. اميرمؤ منان عليه السلام نيز مى فرمايد:
و فيك انطوى العالم الاكبر | اى انسان ! آيا گمان مى كنى جثّه كوچكى هستى ، در حالى كه جهان بزرگ ترى در تونهفته است . شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارفبيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده ازتمامى ابزار و عوامل شناخت ، يا استفاده ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد. تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار وعوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص است . مانندقصّابى كه فقط به وسيله كارد و بدون كمك گرفتن ازوسايل وموادّ ديگر، در انديشه شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد. موانع شناخت آشنايى با موانع شناخت ، مفيد، بلكه ضرورى است ، زيرا به اين سؤال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن ، چرا برخى افراد راه را گمكرده ، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟! موانع شناخت بسيار است ، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم : 1- هواهاى نفسانى (و من اضلّ ممّن اتّبع هويه )(82) و كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خويشتناست ؟ 2- سنّت هاى غلط نياكان (و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً)(83) خدايا ما ازبزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند. 3- استبداد انديشه و تعصّب (و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و مِن بيننا و بينك حجاب)(84) گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند:دل هاى ما در پرده غفلت است و گوش هاى ما سنگين است . اصول دين اصل اوّل : توحيد حقيقت و ابعاد توحيد توحيد در فرهنگ اسلامى ، معناى بلند و گسترده اى دارد. توحيد در ذات ، توحيد درصفات ، توحيد در افعال و توحيد در عبادت . توحيد يعنى : ايمان به يگانگى خداوند. توحيد يعنى : نفى هوس ها. كسى كه هوا پرست است ، از مدار توحيد خارج است .(اءفراءيتَ مَن إ تّخَذ إ لهَه هَواه )(85) آرى ، كسانى كه از هوس هاى خود پيروى مى كنند،در حقيقت خداى آنها، هواى نفس آنان است . توحيد يعنى : نفى طاغوت ها. شعار و هدف تمام انبيا اين بود: (اءن اعبدوا اللّه و اجْتَنبواالطّاغوت )(86) توحيد يعنى : نفى نظام هاى طاغوتى . امام رضا عليه السلام پس از آنكه مجبور شدوليعهدى ماءمون را بپذيرد، در جلسه علنى و در برابر همه مردم شرط كرد كه در نظامماءمون عزل و نصبى و دخالتى نكند. توحيد: يعنى خطّ بطلان كشيدن بر تمام افكار التقاطى و ردّ تمام ايسم ها و مكتب هايىكه از مغزهاى بشرى برخاسته است . توحيد يعنى : قطع تمام روابطى كه سبب سلطه وسرپرستى بيگانگان است . توحيد يعنى : نفى فرمان كسى كه دستورش با دستور خدا هماهنگ نباشد. توحيد يعنى : قبول رهبرى كسانى كه خدا رهبرى آنان را امضا كرده است . توحيد يعنى : نق نزدن به دستورات خدا، تسليم بودن وبندگى در پيشگاه او. و خلاصه توحيد يعنى : سركوبى بت هاى درونى و بيرونى ، بت عنوان ، بت مدرك ، بتمقام ، بت مال ، تا هيچ يك از آنها ما را از مدار حقّ و پيروى از راه حقّ باز ندارد. توحيد يعنى : آنچه مرا به قيام وامى دارد خدا باشد و آنچه مرا به سكوت فرا مى خواندرضاى خدا باشد. اقتصاد توحيدى ، يعنى : در تمام برنامه هاى توليد، توزيع ، مصرف و مديريّت ، حكمخدا اجرا شود. ارتش توحيدى ، يعنى : هدف ارتش ، خودخواهى ، انتقام ، كشورگشايى و استثمار نباشد،بلكه اعتلاى كلمه حقّ و گسترش قانون خدا باشد. هدف ، سركوبى ستمگران و نجاتمستضعفان و دفاع از حريم مال و جان و ناموس و تلاش براى حفظ مرزها باشد. جامعه توحيدى ، جامعه اى است كه رهبر آن طبق معيارهاى الهى انتخاب شود، يعنى براساس علم ، تقوا، جهاد، سابقه ، امانت ، قدرت ، مديريّت و...، نه براساس زور،پول ، پارتى ، و يا وابستگى به قدرت هاى بزرگ . جامعه توحيدى ، آن است كه قانون خدا بر آن حكومت مى كند و همه مردم ، در برابر آنمساويند و اِعمال غرض در آن را ندارد. بنابراين آنچه برخى افكار التقاطى در مورد جامعه توحيدى مطرح ساخته و آن را باجامعه بى طبقه كمونيستى يكى دانسته اند، قابلقبول نيست . زيرا در جامعه توحيدى اسلام ، خدا حكومت مى كند نه مردم . اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((قُولوا لاإ له الاّ اللّه تُفلِحوا)) نبايد با ديدساده به اين جمله بنگريم ، زيرا نتيجه توحيد در اين شعار پيامبر، فلاح و رستگارىاست .(87) قرآن هدف نهايى را فلاح مى داند و اگر به تقوا سفارش مى كند و مىفرمايد: (ياايّها النّاسُ اعبُدوا ربّكم الّذى خَلَقكم و الّذين مِن قَبلِكم لعلّكم تَتَّقون)(88) اى مردم ! عبادت كنيد خدايى را كه شما و پيشينيان شما را آفريد تا شايد بهتقوا برسيد. لكن خود تقوا هدف نهايى نيست ، بلكه تقوا مقدّمه اى است براى رسيدن بهفلاح ، چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد: (فاتّقوا اللّه يا اُولِى الا لْباب لَعلّكمتُفلحُون )(89) اى صاحبان عقل ! تقوا پيشه كنيد تا شايد به فلاح و رستگارىبرسيد. روزى در كلاس درباره توحيد و جمله ((لا اله الاّ اللّه )) مطالبى را بيان مى كردم . روىتابلو تصوير دانه اى را كشيدم كه در زير خاك قرار دارد و سپس سبز مى شود و گفتم :اين دانه براى رهايى از دل خاك سه عمل انجام مى دهد: 1- فرو بردن ريشه هاى خود در درون خاك . 2- جذب موادّ غذايى خاك . 3- دفع مزاحم و ذرّات خاك و سپس سر بر آوردن از آن . پس از آن گفتم : انسان هم اگر بخواهد از جهل و تباهى رهايى يابد بايد همين سهعمل را انجام دهد: 1- بايد ابتدا عقايد خود را مبتنى بر استدلال كند. 2- بايد براى پيشرفت ، از تمام امكانات بهره برد وموادّ ريشه را جذب كند. 3- بايد هرگونه مانع را از سر راه خود بردارد تا به فضاى توحيد برسد. امّا اگر در هر يك از سه مرحله كوتاهى كند، همچنان در ركود و بدبختى باقى مى ماند.اگر عقايدش محكم ومبتنى بر علم نباشد، از امكانات استفاده نكند و به دفع دشمناننپردازد مى پوسد، همان گونه كه دانه در دل خاك ، اگر دست به اين سهعمل نزد خواهد پوسيد. ريشه هاى ايمان به خدا در بحث تحليل هاى غلط از دين ، روشن شد كهجهل ، ترس وفقر، ريشه ايمان به خدا نيست . اكنون مى پرسيم ، پس منشاء ايمان چيست ؟چه چيزى انسان را به سوى خدا مى كشاند؟ در پاسخ مى گوييم : ريشه هاى ايمان به خدا،عقل و فطرت آدمى است . عقل عقل به ما مى گويد: هر اثرى يك مؤ ثّرى دارد و اين حكم به قدرى روشن است كه اگرشما بسيار آرام به صورت نوزادى بدميد، او چشم باز مى كند، به اطراف مى نگرد وبه دنبال مؤ ثّر مى گردد وچنين مى فهمد كه اين دميدن از يك سرچشمه اى به وجود آمدهاست . آرى ، مساءله ((از اثر پى به مؤ ثّر بردن )) از روشن ترينمسايل روزمرّه زندگى ماست . چگونه مى توان باور كرد كه مثلا تصوير يك خروس ياطاووس به عكّاس يا نقّاش نياز دارد، ولى خود خروس و طاووس به خالق و طرّاح نيازنداشته باشد؟! چگونه عقل را قانع كنيم كه يك دوربين عكّاسى سازنده دارد، لكن چشمانسان سازنده با شعورى ندارد؟ در صورتى كه عكس بردارىِ چشم به مراتب مهم تر ازعكس بردارى دوربين است ، زيرا دوربين هر چند بار كه عكس گرفت بايد فيلم آن راعوض كنيم ، ولى چشم دائما در حال عكس بردارى است . چگونهعقل قبول كند دستگاه پالايش نفت ، سازنده داشته باشد، امّا دستگاه گوارش انسان ،سازنده نداشته باشد؟ چگونه بپذيريم كه نظم در رفتار يك فرد،دليل بر وجود شعور در اوست ، ولى نظم در جهان هستى ،دليل بر وجود شعور در خالق آن نباشد؟ كوتاه سخن اين كه اگر يكى از نشانه هاى بهترين جهان بينى آن است كه با پذيرفتنعقل تواءم باشد، عقل ما در برخورد با نظم و حساب دقيق ، براى جهانِ هستى ، قدرت باشعورى را مى پذيرد و مطالعه در هستى ما را به سوى يك بينش الهى سوق مى دهد. فطرت از هر انسانى ، در هر زمان و مكانى بپرسيم كه شما در جهانِ هستى چه احساسى داريد؟ آيااحساس مى كنيد مستقل هستيد يا در خود احساس وابستگى داريد؟ كسى نيست كه بگويد: مناحساس مى كنم در اين جهان ، مستقل هستم ، همه و همه در خود اين احساس وابستگى را دارند،لكن اين احساسِ صادقانه دو گونه اشباع مى شود: اشباع صادق و اشباع كاذب . نظير طفلى كه احساس گرسنگى مى كند؛ اين احساسِ صادق ، گاهى با مكيدن سينهپرشيرِ مادر صادقانه اشباع مى شود و گاهى با مكيدن پستانك خشك ، به صورت كاذباشباع مى شود. در انسان هم اصل احساس وابستگى ، يك واقعيّت و حقيقتى است لكن وابستهبه چه چيزى ؟ 1- به قدرت خدا؟ 2- به قدرت طبيعت ؟ خود طبيعت هم وابسته به صدها شرط است ، پس بايد به قدرتى وابسته باشيم كه اوديگر همچون ما وابسته نباشد. كار انبيا كار انبيا اين است كه نگذارند احساسات لطيف انسان ها به طور كاذب اشباع شود، نظيركار مادر و سرپرستى كه نمى گذارد طفل ، به خاطر گرسنگى از هر غذايى استفادهكند. نگاهى به تاريخ نشان مى دهد كه افرادى كه تحت رهبرى انبيا قرار نگرفته اندبه چه خرافاتى گرفتار شده اند. آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست ؟ گاهى تصوّر مى شود كه اگر انبيا و مذاهب آسمانى ، ما را به عبادت خدا دعوت مى كنند،اين با آزادى انسان مخالف است ، امّا بايد توجّه داشت كه انسان به صورتى آفريدهشده كه نمى تواند بدون عشق و پرستش و انس و اميد زندگى كند، احساس علاقه وپرستش در او نهفته است و اگر اين احساس با رهبرى انبيا هدايت نشود از پرستش بت ها واجرام آسمانى و يا پرستش انسان ها و طاغوت ها سر در مى آورد. بنابراين ، عبوديّت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباع هاى كاذب رامى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد. خلاصه اين كه جهان بينى الهى و ايمان به خدا ريشه فطرى دارد. يعنى در همه انسان هانوعى احساس وابستگى به قدرتى بى نهايت موجود است ، گرچه گاهى در تشخيص آنقدرت بى نهايت - كه آيا قدرت الهى است يا قدرت طبيعى - دچار لغزش مى شوند. امّا به هر حال ، اصل احساس وابستگى هست ، بنابراين توحيد كه تمام جهان هستى را بهقدرتى بى نهايت و با شعور وابسته مى داند، با فطرت انسانى كه خود را وابسته مىداند هماهنگ است . راه هاى خداشناسى خداشناسى از راه نظم و هماهنگى بهترين و ساده ترين دليل توحيد، نظم و هماهنگى عجيبى است كه بر موجودات جهان حاكماست . اين دليل به عنوان برهان نظم ناميده مى شود. برهان نظم داراى امتيازاتى است ، ازجمله : 1- برهانى قرآن است . آيات قرآن نيز همواره ما را به شناخت شگفتى هاى طبيعت و تفكّر وتاءمّل در آيات عظمت خداوند دعوت كرده است . 2- عشق آفرين است . وقتى انسان الطاف و نعمت هاى خداوند را مى شناسد، عشق و محبّت اوبه خداوند بيشتر مى شود. 3- شيرين است . انسان وقتى كه ارتباط هستى را درك مى كند لذّت مى برد. 4- پوياست . هرچه علم پيشرفت مى كند، ارتباطاتى كه بين موجودات هستى است بيشتركشف مى شود. 5 - براى همه قابل فهم ودرك است ونيازى به داشتن اطلاعات فلسفى ندارد. روشن است كه وجود هماهنگى ميان اجزاى يك ساختمان ، مقاله هاى يك كتاب وسطرهاى يكنامه بهترين دليل بر يكى بودن سازنده ونويسنده آن است . اگر سه نفر نقّاش در كنار هم مشغول كشيدن تصوير يك خروس شوند، يكى سر خروس ،ديگرى شكم آن و سوّمى پايش را بكشد، بعد ما اين سه ورقه را از سه نقّاش بگيريم وبه هم پيوند دهيم ، هرگز نقش سر و شكم و پا كه از سه نقّاش است با يكديگر هماهنگنخواهد بود. آرى ، وجود هماهنگى ، توازن ، تناسب و زمان بندى بسيار دقيق در آفرينش ، بهترين وساده ترين دليل يكتايى اوست . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در هر نفسى كه انسان مى كشد هزاران نعمت موجود است. شما هنگامى مى توانيد نفس بكشيد كه برگ درختان مسئوليّت خود را انجام دهند و آباقيانوس ها تميز باشد؛ تميز بودن آب اقيانوس ها به پاكسازى آنها از مردارهاىدريايى بستگى دارد و اين نهنگ ها هستند كه در دريا اين مسئوليّت مهم را انجام مى دهند،پس در نفس كشيدن ما برگ ها و هر نهنگ ها و... مشاركت دارند. هماهنگى در هستى در نظام هستى ، ضعف ها با قدرت ها، حمله ها با دفاع ها وخشونت ها با عاطفه ها چنان بههم آميخته اند كه انسان را مبهوت مى كند و در مجموع ، نظام هماهنگى را به وجود آورده است. آيا تاكنون انديشيده ايد كه : چگونه ضعف نوزاد با قدرت و حمايت والدين او جبران مى شود؟! چگونه پرتاب سنگ هاى بزرگ آسمانى با استقامت فضاى ضخيمى كه در اطراف زميناست جبران و مشتعل مى شود؟ چگونه انسان كه گاز كربن پس مى دهد، با عكسالعمل گياه كه گاز كربن را مى گيرد و اكسيژن پس مى دهد، هماهنگ و متناسبعمل مى كند؟ چگونه خشونت و قاطعيّت مرد با مهر و عاطفه زن كه - با هم زندگى مى كنند و يكديگر راتعديل مى كنند - هماهنگ است ؟ شما دادوستدهاى قهرى و طبيعى را كه در آفرينش نهفته است، مطالعه كنيد تا دريابيد كه چگونه تناسب و هماهنگى دقيقى در آنها به چشم مى خورد. اگر زمين سفت وسخت بود، براى كشاورزى وحفر چاه وساختمان سازى و براى دفن امواتوموادّ زايد چه مى كرديم ؟ اگر سست وشل بود، چه مى كرديم ؟! هماهنگى درون و بيرون چگونه بين معده در درون انسان و خوراكى ها در بيرون ، هماهنگى و تناسب وجود دارد.انسان تشنه مى شود، در بيرون آب وجود دارد. تمايلات جنسى دارد، براى او همسر وجوددارد. فطرت و روح انسان در جستجوى بى نهايت است ، چيزهاى محدود او را سير نمى كند. چوناز درون ميل به كمال دارد، پس در بيرون نيز بايدكمال مطلق وجود داشته باشد و آن خداست . در درون چون عاشقيم ، در بيرون نيز بايدمعشوقى وجود داشته باشد. معشوق واقعى انسان كيست ؟ معشوق هاى غير واقعى مانند ظرفهاى يكبار مصرف هستند. حضرت ابراهيم عليه السلام به خورشيد پرستان فرمود: (انّىلا احبّ الافلين )(90) من آنچه را كه رفتنى است دوست ندارم . نشانه هاى خدا قرآن در آيات بسيارى عبارت ((و من آياته )) را تكرار مى كند. تا بدين وسيله به مااعلام نمايد كه اين همه نظم و هماهنگى ، هرگز نمى تواند تصادفى به وجود آيد.اكنون به ذكر برخى از نشانه هاى الهى در طبيعت و در وجود خود مى پردازيم . بديهىاست كه اين نشانه ها ما را به وجود خداوند متعال رهنمون مى گردد. (سنريهم اياتنا فىالافاق و فى انفسهم انّه الحقّ)(91) نشانه هاى خدا در طبيعت آيا هيچ گاه در مورد كوه ها فكر كرده ايم ؟ كوه ها، آب برف و باران را در خود ذخيره مىكنند، زلزله را مهار مى نمايند، طوفان هاى تند را مهار مى كنند. كوه در لطافت هوا نقشدارد، سنگش براى ساختمان و معادنش براى رفع نيازهاى بشر استفاده مى شود. خورشيد به زمين نور مى رساند و اقيانوس بخار آب را به بالا مى فرستد، سپس جاذبه زمين آن را پائين مى كشد و باران مى بارد. ريشه درختان ، موادّ غذايى را جذب نموده ، به برگ ها مى رساند، برگ نيز نورخورشيد را جذب نموده ، به ريشه مى رساند. آيا اين هماهنگى ها دليلى بر حكومت يكقدرت بى نهايت و مدبّر نيست ؟ نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات بين كف پاى شتر و صحراهاى پر از ريگ و خار كه شتر در آن جا زندگى مى كند، تناسبوجود دارد. از آنجا كه شتر حيوان باربرى است ، داراى گردنى بلند و قوى است كههمانند يك اهرم عمل مى كند. اردك نيز چون مى خواهد در آب شنا كند، پر و بالش چرب استتا آب به پوست بدنش نرسد. نشانه هاى خدا در وجود انسان چشم . قرآن مى فرمايد: (الم نجعل له عينين )(92) آيا ما دو چشم به انسان نداديم ؟ اگر درساختمان چشم خود دقّت كنيد، به اين نتيجه مى رسيد كه حتّى پيشرفته ترين دوربين هابا آن قابل مقايسه نيست . دوربين هاى پيشرفته سنگين هستند و چشم بسيار سبك . دوربينها مرتّب بايد فيلمشان تعويض شود و چشم نيازى به تعويض فيلم ندارد. دوربين هابايد تنظيم شوند و چشم به صورت خودكار تنظيم مى گردد. خداوند براى چشم شش نوع وسيله حفاظت قرار داده است ، محافظى درداخل چشم به نام اشك ، از آنجا كه چشم از پيه ، ساخته شده و نگهدارى پيه با آب شورممكن است ، اشك چشم نيز شور است . محافظ ديگر مژه است ، محافظ سوّم پلك ها هستند.محافظ چهارم ابروها و محافظ پنجم خطوط پيشانى است كه از ورود عرق به چشمجلوگيرى مى كند. آخرين محافظ، بينى و استخوان هاى اطراف چشم هستند كه چشم را در درون خود چونصدفى قرار داده ، از آن حفاظت مى كنند. چگونه ساختمان دستگاه عكس بردارى چشم با نور هماهنگ است و عدسى چشم در برابرنور بيشتر به طور خودكار، تنگ و در نور كمتر باز مى شود و پلك ها و ابروهاى سياه وزيبا نور را تعديل مى كند و به دستگاه مى رساند؟ چگونه چشم با آب شور و دهان با آب شيرين مخلوط و مزه آب ها با ساختمان دهان و چشمتطبيق مى كند. زبان . عضو كوچكى كه وظايف بزرگى به عهده دارد. هم در چشيدن مزه و طعم غذا و هم در بلعيدنآن ، انسان را كمك مى كند و بالاتر از همه نقش آن در سخن گفتن است كه با گردش دقيقخود، حروف و صداهاى مختلف را ايجاد كرده و با سرعت مناسب ، كلمات و جملات را ادا مىكند. لب ها. قرآن مى فرمايد: اى انسان ! ما به تو يك جفت لب داديم . بين دو لب ، دهان قرار دارد و ماانسان ها از طريق دهان مى مكيم ، مى آشاميم و مى خوريم . نفس مى كشيم ، گازگربنيكخارج مى كنيم و حرف مى زنيم . راستى اگر طرّاحى اين همه كار با كارشناسان ما بودچه مى كردند؟! شايد سر ما را پر از سوراخ و دودكش مى كردند تا بتوانيم كارهاىمذكور را انجام دهيم ! بينى . بينى در يك نفس كشيدن سه كار مى كند؛ غبار هوا را مى گيرد، هواى سرد را گرم هواىخشك را مرطوب مى كند، در غير اين صورت ريه آزرده مى گرديد. گوش . هماهنگى موجود بين گوش و امواج نشانگر آن است كه خالق گوش و امواج يكى است . چينوچروك گوش ما را در شناخت جهت صدا يارى مى دهد. شير مادر. خالق كودك و خالق شير در سينه مادر يكى است ، چون به تناسب پيدا شدن نوزاد شيرهم در پستان مادر به وجود مى آيد. جايگاه و منبع شير، روى سينه مادر و زير دو چشم مادر قرار دارد. نوزاد با دو دست مادر،حمايت مى شود، كودك بر روى قلب مادر قرار مى گيرد و با آهنگ قلب مادر كه مدّتى نيزدر رحم او با آن ماءنوس بوده ، شير مى مكد. شير مادر از توليد به مصرف است ، بدون هيچ گونه سر شيشه و قيف و صافى ،استفاده مى شود، به گرم كردن و سرد كردن نياز ندارد و تمام ويتامين هاى مورد نيازكودك در آن ذخيره شده است . و بالا خره ، چنانچه در بدن انسان فقط استخوان رشد مى كرد، ولى عضلات رشد نمىكردند، چه پيش مى آمد. اگر سر انسان بزرگ مى شد ولى گردن او رشد نمى كرد چهمى شد؟! اگر چانه ثابت بود و سر متحرك ، آيا غذا خوردن و صحبت كردن براحتى الا نميسّر بود؟ اگر آب دهان زياد توليد مى شد، مرتّب چكّه مى كرد و اگر توليد آن كم مىشد، به تاءمين آب دهان نياز داشتيم . آرى ، هستى و نظم حاكم بر آن نشانه روشنى بر وجود خدا و يكتايى اوست . البتّه همانگونه كه تفكّر در هستى و عجايب خلقت خويش ، هر انسان با انصافى را به وجود خدارهنمون مى گردد، ذكر و ياد نعمت هاى بى شمار الهى نيز انسان را عاشق خدا مى كند و اينسخن خداست به حضرت موسى عليه السلام كه فرمود: مردم را عاشق من كن ، موسى عليهالسلام پرسيد: چگونه ؟ فرمود: نعمت هاى مرا براى آنها بازگو كن . گاهى نبودن برخى نعمت ها نعمتى به حساب مى آيد، مثلا اگر نوزاد از نعمتعقل برخوردار بود، هنگامى كه مادر براى نظافت او قنداقه اش را باز مى كرد، نوزادخجالت مى كشيد. گاهى تلخى ها عامل رشد وهوشيارى است ، بعضى اوقات ، داغ شدن زيرپاى انسان موجبمى گردد كه او حركت كند و الاّ سر جاى خود مى ماند. البتّه علم ما نسبت بهجهل ما همچون قطره اى در درياست ، زيرا در جهان ميليون ها اسرار شگفت وجود دارد كههنوز علم انسان به آنها نرسيده و حقايق آن راكشف نكرده است . روزى جوانى كه با خواندن چند كلمه درس مغرور شده بود، به من گفت : چرا نماز صبحدو ركعت است ؟ گفتم : نمى دانم ، حتماً دليلى دارد ولى لازم نيستدليل تمام دستورات خدا براى ما - آن هم همين امروز - روشن باشد. اساساً گاهى دستورفقط جنبه تعبّدى و اطاعت دارد و براى اين است كه ما تسليم حقّ باشيم . مثلاً قرآن مىفرمايد: ماءموران جهنّم نوزده نفرند، سپس مى فرمايد: انتخاب اين عدد تنها براى آن استكه ببينيم چه كسى اعتراض مى كند كه چرا لااقل بيست نفر نيستند.(93) يا در جاى ديگرقرآن مى خوانيم : قبله مسلمانان عوض شد تا ببينيم چه افرادى در جابه جا شدن قبلهدنباله رو پيامبرند و چه كسانى بهانه جويى مى كنند و نق مى زنند. (و ما جَعَلنا القِبلَةالّتى كُنتَ علَيها الاّ لِنَعلم مَن يتّبع الرّسول مِمَّن يَنقَلب على عَقِبيْه )(94) مگر در قرآن نيامده كه فرمان ذبح اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم داده شد، تا ببينيمكه در راه ما چقدر فداكارى مى كند؟(95) سپس به آن جوان گفتم : همان گونه كه در عالم مادّه يك سرىفورمول هايى است كه اگر در آنها دقّت نشود، نتيجه مطلوب گرفته نمى شود، در عالممعنويّات نيز ممكن است براى رشد وسعادت ابدى مافرمول هايى وجود داشته باشد كه اگر آنها را مراعات نكنيم به نتيجه نمى رسيم . اگر به شما گفتند: در فاصله صد قدمى گنج است ، شما اگر صد وده قدم برويد، هرچه هم زمين را بشكافيد چيزى پيدا نمى كنيد، بايد مراعات همان مقدار بشود كه به مادستور داده شده است . در شماره گيرى تلفن ، اگر يك شماره كم و زياد شود، با آن محلّ يا شهرى كه منظورشماست تماس برقرار نمى شود. كليد درِ منزل ، يا سويچ ماشين ، اگر يك دندانه آن كمو زياد يا ناقص باشد، در باز نمى شود و ماشين روشن نمى گردد. ما نيز جز از راه تسليم در برابر وحى ، نمى توانيم به همه كمالات برسيم .
|