|
|
|
|
|
|
مصاحبه با استاد، آيت اللّه حسين نورى همدانى (77) (بخش سوم ) تحولات عميقى كه در ايران ، به يمن انقلاب اسلامى پديد آمده ، دگرگونى برنامهريزى را در حوزه هاى علميه بر اساس نيازهاى جامعه و مقتضيات زمان طلب مى كند ؛ زيراتاكنون برنامه اى كه حوزه هاى علميه بر آن استوار بودند، دائره اش محدود و مربوطبه دوران عزلت و عدم بسط يد فقيه جامع الشرايط بود. اكنون كه ، به لطف ايزديكتا، نسيم و شميم اسلام ، فضاى كشور عزيزمان را عطر آگين كرده است ، حوزه هاى علميهبه عنوان پشتوانه فكرى و فقهى انقلاب شكوهمند اسلامى مطرحند و بايد پاسخ گوىمسائل فقهى و فكرى بيشمار باشند كه ماندگارى انقلاب و خرسندى پابرهنگان زمينبه آنها بستگى دارد. از آن جا كه حوزه هاى كنونى ، به خاطر دور بودن ازمسائل حكومتى و عدم برنامه ريزى در اين راستا، فاقد يك سيستم دقيق و حساب شده براىحلّ مشكلات فكرى و فقهى و شناساندن افقهاى ناشناخته فرهنگ اسلامى است ، انديشهگران و زعماى بزرگوار حوزه هاى علميه ، بجد بايد به يك تغيير و دگرگونى همهجانبه در برنامه هاى درسى اين كانونهاى مقدس بينديشند و نگذراند نيروهاى جوان ومخلصى كه به رايگان در اختيارشان هست ، عمرشان تباه و نيرويشان در كارهاى بىسود، يا كم سود، هدر برود، كه به يقين زبان آن ، متوجه انقلاب اسلامى و طرفداراندل سوخته و رنج كشيده آن خواهد شد. مجلّه با درك واقعيت هاى موجود، در اين بخش از مصاحبه ، از استاد خواسته است كه :رسالت حوزه هاى علميه روحانيون را در اين برهه از زمان تبيين بفرمايند. حضرت استاد، با توجه به آشنايى كه با زمان و نيازهاى روز از يك سو؛ و شناختكمبودهاى حوزه هاى علميه از ديگر سو دارند، ابتدا بايدها و نبايدهاى زندگى طلبگى را،كه همان اهميت دادن به ارزشهاى والاى معنوى در تمام آنات پژوهندگى و هدايتگرى است ،گوشزد مى كنند؛ سپس چگونگى تعليم و تعلم در حوزه هاى علميه و در بخش پايانىمصاحبه ، مساءله فقيه پويا و سنتى به گونه اى دقيق و فنى و موضوعهاى فقهى را،كه امروزه مورد ابتلاى جامعه است ، در پيش ديد ما و خوانندگان عزيز قرار مى دهند. به اميد آن روز كه شاهد تحرك و هماهنگى حوزه هاى علميه با نيازهاى زمان باشيم . در پايان ضمن تشكر از استاد به خاطر مزاحمت هاى پى در پى ، از خداوند بزرگسلامتى و توفيق روز افزون را براى حضرت ايشان خواهانيم . حوزه حوزه ها: با توجه به حساسيتى كه رفتار و كردار روحانيون ، در اين برهه از زمان پيداكرده است و مردم توجه بيش ترى نسبت به اين موضوع دارند، رعايت كدام يك از نكته هاىاخلاقى براى طالبان علم ضرورت بيشترى دارد؟ استاد: مردم به علما و ما طلبه ها به نظر راهنمايان خود نگاه مى كنند. ما راپيروان راه انبيا مى داند. آنان توقع دارند كه همان وظيفه اى را كه انبياء عظام نسبت بهجامعه بر عهده داشتند، امروزه ما بر دوش بگيريم و عهده دار انجام همان رسالت باشيم .به اين لحاظ است كه رفتار و گفتار ما، تا اين اندازه مورد توجه است ؛ از اين روى ،بايد بسيار مواظب و مراقب اعمال خود باشيم . بايد بدانيم كه كليّه رفتار ما مطابق ومنطبق با موازين اسلام باشد. اين رفتار، به گونه اى باشد كه مردم بتوانند رفتار مارا به عنوان الگو در پيروى از اخلاق اسلامى برگزينند. البته همواره وظيفه علماى اسلامى خطير و سنگين بوده است ؛ ولى پس از تحقق انقلاباسلامى ، خطيرتر و سنگين تر شده است . هرگز بنده خود را شايسته اين كه تذكرىبه علماى محترم و طلاب محترم بدهم نمى دانم ؛ امّا رواياتى ازاهل بيت عصمت و طهارت ، عليهم السلام ، را يادآور مى شويم : حساسيت موقعيت علماء 1. حفص بن غياث ، عن ابى عبداللّه (ع ) قال : يا حفص يغفرللجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر العالم ذنبٌ واحد.(78) خداوند هفتاد گناه از جاهل را قبل از آن كه يك گناه از عالم را بيامرزد، مى بخشد. مفاد اين حديث ، حساسيت موقعيت عالم را مى رساند. خداوندمتعال نسبت به جاهل ، چون جاهل بوده است ارفاق و اغماض دارد؛ چرا، چون وى علاوه بر اينكه گناه را از روى جهل انجام داده است ، جايگاهى در اجتماع نداشته است ، تا ديگران بهوى تاءسى كنند. شخص عالم ، علاوه بر اين كه علم داشته و به قبحاعمال خود آگاه بوده ، در معرض پيروى ديگران نيز بوده است . 2. و بهذا الاسناد قال : قال اءبو عبداللّه (ع ):قال عيسى ابن مريم على نبيّنا و آله و عليه السلام :ويل ء للعلماء السوء كيف عليهم النّار.(79) واى برعلماء سوء، كه چگونه آتش دوزخ ، بر آنان زبانه مى كشد و شعلهور مى گردد. دسته اى از علما، علماء سوء هستند. آنان كسانى مى باشند كه كردارشان باگفتارشان تطبيق نمى كند ؛ مى گويند آنچه كهعمل نمى كنند. آتش دوزخ ، اشتعال و التهابش نسبت به آنان بيش تر است ؛ چرا كه آناندر انجام كارهاى بد، درك بيش ترى نسبت به قبح آن داشته و قبح و بدى آن را بهتر دركمى كردند. 3. عن جميل بن درّاج قال : سمعت ابا عبداللّه (ع )يقول : اذا بلغت النفس ههنا و اشار بيده الى حلقه لم يكن للعالم توبة ، ثمّ قراء: إنّما التوبة على اللّه للّذين يعملون السوء بجهالة .(80) جميل به دراج مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه ايشان فرمود: چون روح آدمى به اينجا برسد با دست به گلوى خود اشاره فرمود براى عالم توبه اى نيست . سپس اينآيه را قراءت فرمودند: قبول توبه بر خداوند، نسبت به كسانى است كه از روزىجهل گناه كرده باشد. بعضى از عرفا مى گويند: يكى از الطاف خداوند اين است كه در موقع فرا رسيدن مرگ، قبض روح از انگشتان پا شروع مى شود و رفته رفته به قسمت بالاى بدن مى رسد.اين موضوع براى آن است كه شايد اين بنده تا وقتى كه قبض روح به قلب و مغز مىرسد متنبه و بيدار شود و توبه كند. جاهلى كه از روى جهالت و ندانستن ، گناه كرده باشد هرگاه كه متوجه شود توبه كندخداوند او را مى بخشد ؛ اگر چه اين توجّه در لحظات پايانى حيات او باشد؛ اما شخصعالم كه قبح گناه و اعمال زشت را در طول حيات خود مى دانسته است ، اگر تمام فرصتهارا براى توبه از دست بدهد و بخواهد در آن لحظات پايانى توبه كند، خداوند، اينتوبه را نمى پذيرد. او بايد خيلى زودتر به انديشه توبه مى افتاد و ازاعمال ناپسندى كه قبح آنها را درك مى كرد دست بر مى داشت و توبه مى كرد ؛ ولى چنيننكرد. جاهل به واسطه جهل خود به قبح گناه به طوركامل ، در طول زندگى ، پى نبرده بود. هنگامى كه در آستانه مرگ قرار گرفت و پردهها بر كنار رفت به قبح گناه پى برد و توبه كرد ؛ لذا پذيرفته مى شود. 4. عن ابى بصير، عن ابى جعفر(ع ) فى قول اللّه عزّوجلّ: فكبكبوا فيها هم والغاوون قال : هم قوم وصفوا عدلا باءلسنتهم ثمّ خالفوه الى غيره .(81) امام باقر(ع )، پيرامون قول خداوند متعالى : گمراه كنندگان و گمراه شدگان بهدوزخ سرنگون گردند، مى فرمايد: ايشان گروهى هستند كه عدالت را به زبانمى ستايند و از آن تمجيد مى كنند و مردم را به آن تشويق مى نمايند، ولى خود در مقامعمل مخالفت نموده و به ستم گرايش پيدا مى كنند. در اين مورد است كه امام (ع ) آيه قرآن را كه مربوط به معبودهاى باطلى كه در زمانهاىقبل از اسلام مورد پرستش قرار مى گرفته ، تلاوت مى فرمايند و بعد مى فرمايند:غاوون كسانى هستند كه با زبان از حق و عدالت سخن مى گويند؛ امّا درعمل مخالفت مى كنند. پس كار بر علماء و ما طلبه ها بسيارمشكل است . بايد مواظب بود كه در عمل ناقص گفتارمان نباشيم . حضرت امير المؤ منان (ع) مى فرمايد: إ ن اءولياء اللّهُ هم الذين نظروا الى باطن الدّنيا اذا نظر النّاس الى ظاهرها و اشتغلوابآجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها...(82) اولياء خدا كسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند هنگامى كه مردم به ظاهر آننگريسته و شيفته ظاهر آن گرديده اند ؛ و به عافيت امر ومآل دنيا مى انديشند هنگامى كه مردم در فكر منافع زودرس آن مى باشند. انتظار مردم از علماء آن است كه : آنان به باطن دنيا و عواقب امور توجه كنند و در فكرلذات زودرس اين جهان نباشند؛ چنان كه سيره علماى بزرگ اين چنين بوده است . خلاصه ،وظائف علماء و مسؤ وليت آنان حساس تر مى باشد؛ چرا كه موقعيت آنان خطير است . عالمان شيفته دنيا باب ديگرى در اصولكافى هست به نام باب المستاءكل بعلمه و المباهى به . اين باب در مذمّتعالمانى است كه علم خود را وسيله معاش و دست يافتن به مقاصد مادى قرار مى دهند؛ و ياعلم خود را براى فخر فروشى و مباهات به ديگران استفاده مى كنند. ذكر يكى دو تا ازاحاديث اين نيز مفيد است : 1. عن حفص بن غياث ، عن اءبي عبداللّه (ع )قال : اذا راءيتم العالم محبا لدنياه فاتّهموه على دينكم ، فانكل محبّ لشى ء يحوط ما اءحبّ، و قال (ص ) اءوحى اللّه الى داود(ع ): لاتجعل بينى و بينك عالما مفتونا بالدّنيا فيصدّك عن طريق محبتى ، فان اولئك قطاعالطريق عبادى المريدين ، انّ اءدنى ما اءنا صانع بهم اءن اءنزع حلاوة مناجاتى عنقلوبهم .(83) امام صادق (ع ) مى فرمايند: زمانى كه عالم را محبّ دنيا و شيفته و فريفته آن يافتند، وىرا نسبت به دين خود متهم بدانيد. بدين معنى كه اگر از دين صحبت كرد و شما را باقول يا فعل خود، به دين دعوت كرد، متوجه باشيد كه او غصّه دين شما را ندارد و دلشبه حال شما نمى سوزد؛ بلكه از اين طريق مى خواهد دنياى خود را تاءمين كند. شما را بهدين مى خواند، تا خودش به دنيا برسد. عالم محبّ دنيا همواره در معرض چنين اتهامى است .وى را نبايد نسبت به دين ، امين شمرد. محبّ دنيا در سر چيزى نمى پروراند، مگر دنيا. از دين و مسائل دينى سخن گفتن وسيله اى است كه مى خواهد از آن راه ، به دنياى خودبرسد. شخص عالم ، بايد نظرش فوق ماديات باشد. بعد مى فرمايد: خداوند بهداوود(ع ) وحى كرد كه عالمان شيفته دنيا را هرگز بين خود و خداوند واسطه قرار مده ؛چرا كه چنين عالمانى تو را از راه محبت من باز مى دارند. چنين عالمان شيفته دنيا، قطاعالطريق بندگان هستند. راهزنانى هستند كه راه را بر بندگان من كه مى خواهند به سوىمن بيايند مى گيرند؛ زيرا مردم هنگامى كه اعمال آنان را مى بينند از راه خدا بر مىگردند و راه شيطان را پيش مى گيرند. سپس فرمود: كم ترين و كوچك ترين مجازاتىكه نسبت به علماى مفتون به دنيا انجام مى دهم اين است كه حلاوت و شيرينى مناجات باخودم را از آنان مى گيرم . چنين عالمان شيفته دنيا از مناجات با من لذت نخواهند برد. مى دانيم ، مناجات با خداوند متعال ، چه به نحو خطابه و دعا خواندن و چه به نحو فكرو تعقل ، پيرامون جلال و عظمت خدا، بالفطرة لذّت بخش است ؛ ولى كوچك ترين مجازاتىكه خداوند براى علماى شيفته دنيا و ماديات در نظر گرفته است ، سلب اين گونهلذتها از دل آنهاست . 2. على ابن جعفر (ع ) قال : من طلب العلم ليباهى بها العلماء، اءو يمارى به السفهاء،او يصرف به وجوه النّاس إ ليه ، فليتبوّء، معقده من النار، إ نّ الرئاسة لا تصلح الالاهلها.(84) كسى كه علم را به اين منظور مى خواهد به دست بياورد كه به علماء افتخار كند و در ميانآنان شاءن و مقام كسب كند،يا اين كه با سفهاء مجادله كند، يا اين كه بخواهد به اينوسيله مردم را به سوى خود جلب كند، چنين شخصيتى بايد جايگاه خود را در آتش اتخاذكند. هر كسى شايستگى موقعيت و مقام را در جامعه ندارد. پيدا كردن موقعيت در بين علماء، يا مجادله با افراد كم عمق ، يا جلب نظر مردم ، غرضهاىناصواب و باطلى است كه ممكن است كسى براى خود، طلب علم برگزيند. امام (ع ) مىفرمايند: چنين هدف و غرضى براى انسان جز آتش حاصلى به بار نمى آورد. بعد امام (ع ) مى فرمايند: ان الرئاسة لا تصلح الا لاهلها. هر كسى صلاحيتموقعيت و مقام را در جامعه ندارد. شخص بايد اوّل خود را منزّه كند و هوى و هوس را از خودبزدايد، آن گاه پيشواى مردم باشد و مردم دنبال وى بروند. پيشوايان بايد افراد كاملى، نظير و شبيه انبيا باشند. علم همراه با عمل در اين جا بايد به اين مطلب خوب توجه كنيم كه يكى از اساسى ترين مسائلى را كه ماطلبه ها بايد به آن عمل بكنيم اين است كه : علم وعمل ما همراه هم باشد. سعى كنيم اين دو از هم جدايى و افتراق نداشته باشد. در حقيقتعمل ما، بايد مفسر و مكمل علم ما باشد. در اصول كافى ، روايات زيادى در اين موضوعداريم : 1. عن سليم بن قيس الهلالى قال : سمعت اميرالمؤ منين (ع ) يحدث عن النبىٍّّ(ص ) انّهقال فى كلام له : العلماء رجلان : رجل عالم آخذٌ بعلمه فهذا ناج ، و عالم تارك لعلمهفهذا هالك ، و ان اهل النار ليتاءذُّون من ريح العالم التارك لعلمه .(85) حضرت امير(ع ) از قول پيامبر اكرم (ص ) نقل مى كند كه ايشان فرمودند: علمايى هستندكه به علم خودشان اخذ مى كنند و عمل مى كنند، ايناناهل نجاتند، علمايى هستند كه به علم خودشانعمل نمى كنند، اينان هلاك مى شوند. اهل جهنم ، از بوى بد عالمى كه به علمشعمل نمى كند، متاءذى مى شوند. به اندازه اى عذاب عالم بى عمل سخت است و بوى ناراحت كننده اى از وى ظاهر مى شود كهاهل آتش از آن بو، در رنج و عذابند. 2. عن ابى عبداللّه (ع ) قال : ان العالم اذا لميعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب كما يزلّ المطر عن صفا(86). هنگامى كه عالم به علم خود عمل نمى كند، موعظه اش بر دلها نمى نشيند؛ بلكه از دلهامى لغزد. چنان كه قطرات باران از روى سنگ مى لغزد و بر آن قرار نمى گيرد. 3. عن ابى عبداللّه (ع ) فى قول اللّه عزّوجلّ: انّما يخشى اللّه من عبادهالعلماء قال : يعنى بالعلماء من صدَّق فعله قوله ، فليس بعالم . (87) از خداوند متعال ، در ميان بندگانش فقط علماء خشيت دارند. خشيت ، خوفىاست كه تواءم با درك جلال و عظمت باشد. اين گونه خوف مخصوص علماء است . بقيه مردم ، چون نسبت به خداوند چنين دركى را ندارند، اين گونه خوفى را نيز ندارند. در توصيف اين علماء كه چنين ويژگى دارند امام (ع ) فرمود: عالم كسى است كه كردار وى، گفتارش را تصديق كند و آن كسى كه گفتارش به وسيله كردارش مورد تصديق قرارنگيرد عالم نيست . در اين روايت نمايى از عالم الهى تصوير شده است ، كه مى رساند عالم بودن به كثرتمعلومات نيست ؛ بلكه علاوه بر معلومات تصديق بهعمل و رفتار هم شرط است . 4. عن النبى (ص ) نعوذ باللّه من علم لا ينفع ، و هو العلم الّذى يضادّالعمل بالاخلاص ...(88). پيامبر اكرم مى فرمود: خدا يا پناه مى برم به تو از علمى كه نتيجه نمى بخشد؛ آنعلمى است كه با اخلاص همراه نيست و با عمل ضديت دارد؛ يعنىعمل او را تاءييد نمى كند. 5. عن على بن ابيطالب (ع ) قال : قال رسول اللّه (ص ) من طلب العلم للّه لم يصب منهبابا الاّ ازداد فى نفسه ذلا، و فى الناس تواضعا، وللّه خوفا و فى الدّين اجتهادا، وذلك الّذى ينتفع بالعلم فليتعلّمه ، ومن العلم للدنيا و المنزلة عند الناس و الخطوة عندالسلطان لم يصب منه بابا إ لاّ ازداد فى نفسه عظمةً، و على الناس استطاعة ، و باللّهاغترارا، و من الدين جفاءا، فذلك الذى لا ينتفع بالعلم فكيف و ليمسك عن الحجة على نفسه ،و الندامة و الخزى يوم القيامة .(89) در اين حديث پيامبر اكرم (ص ) طالبان علم را به دو دسته كلى تقسيم فرمودند؛ و براىهر دسته نشانه هايى ذكر كردند كه با آن نشانه ها هر دسته از ديگرىقابل تميز و بازشناسى است ، براى كسى كه علم را براى خدا فرا مى گيرد، چهارنشانه ذكر كردند: الف . كسى كه براى خدا طلب علم مى كند هر چه بيش تر درس درس مى خواند و فراوانتر ياد مى گيرد به حقارت و ناچيزى خود بيش تر پى مى برد؛ با هر فرازى ازيادگيرى خودش را كوچك تر مى يابد. ب . براى خدا درس خواندن اين است كه : چنين طالب علمى تواضع روز افزونى نسبت بهمردم پيدا مى كند. به هر ميزانى كه يافته ها و فراگرفته هايش بيش تر مى شود،نسبت به مردم بيش تر تواضع و فروتنى مى كند. ج . به ميزان رشد علم و دانسته ها، ترس و خوفش نسبت به خداوندمتعال ، رو به افزونى مى گذارد. د. هر چه بيش تر درس مى خواند، در مراعات امور دينى و تقوا، جهد و كوشش بيش تر مىكند. وذلك الذى ينتفع بالعلم فليتعلّمه . چنين شخصى از علمش بهره مى برد ولازم است كه از فرا گرفتن علم دست بر ندارد. گروه مقابل كه علم را براى خدا فرا نمى گيرند، بلكه مى خواهند با فرا گرفتن آننزد مردم ، اعتبارى كسب كنند، يا نزد سلطان ، كه آن زمان موقعيت يافتن نزد سلطان ، كهآن زمان موقعيت يافتن نزد سلاطين براى هدف هاى مادّى انجام مى گرفت ، موقعيتى بيابند.اين چنين افرادى با فرا گرفتن هر بابى از علم ، اولا، خود را بزرگ تر مى بينند؛ثانيا، بر مردم تكبر مى فروشند؛ ثالثا به خدا مغرور مى شوند، رابعا از دين فاصلهمى گيرند، تا جايى كه به دين علم نمى كنند. فذلك الذى لا ينتفع بالعلم فليكّف و ليمسك عن الحجّة على نفسه و الندامة و الخزىيوم القيامة . اين چنين عالم ، چون از علم خود بهره اى نمى برد، خوب است كه از فرا گرفتن علمخوددارى كند و وسيله پشيمانى و خوارى روز قيامت را براى خود فراهم نكند. زهد و ساده زيستى مطلب ديگرى كه از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت ، عليهم السلام ، استفاده مى شود و بهكار بستن آن براى طلبه ها لازم است ، زهد و ساده زيستى است . مردم از ما توقع دارند كهساده و بدون تشريفات زندگى كنيم ؛ چرا كه ما خود را منادى پيام انبياء مى دانيم .انبياء، در نهايت سادگى و بدون هيچ گونه تشريفات زندگى مى كردند. در غير اين صورت ، نمى توانيم وظيفه خود را به انجام رسانيم . اگر ما بخواهيم ارشادو تبليغى داشته باشيم ، در صورتى موفق خواهيم بود كه مردم به ما اعتماد كنند. اعتمادمردم زمانى جلب مى شود كه ببينند ما در زندگى ميانه رو و بدون تشريفات و سادههستيم . اكنون به برخى از روايات در زمينه زهد و ساده زيستى اشاره مى كنيم : 1. عن ابى عبداللّه (ع ) قال : من زهد فى الدنيا اثبت اللّه الحكمة فى قبله ، و انطق بهالسانه ، و بصرّه عيوب الدنيا داءها و دواءها، و اءخرجه اللّه من الدنيا سالما الى دارالسّلام .(90) هر كس در دنيا ساده زيستى را سيره خود قرار دهد و علاقه اش به ماديّات كم تر باشد واين گونه عمل كند، خداوند متعال ، حكمت در قلب وى جايگزين مى كند و زبان او را نسبتبه آن حكمت گويا مى گرداند؛ وى را نسبت به عيوب دنيا بصير مى كند؛ دردها و دواهاىدنيا را به وى مى شناساند؛ و از اين دنيا، وى را سالم به جهان ديگرمنتقل مى كند. 2. عن النبى (ص )، قال : من ازداد علما و لم يزدد هدىً لم يزدد من اللّه إ لاّبعدا.(91) هر كس در علم رشد و تكامل به دست بياورد، ولى در زهد و عدم رغبت نداشتن به دنيا، رشدنكند از خدا جز دورى نصيب وى نمى شود. در حقيقت ، وظيفه اين است كه انسان هر چه در علم رشد مى كند به همين ميزان علاقه و رغبتشنسبت به دنيا كاستى پذيرد. در غير اين صورت ، با هر گام در رشد علمى ، گامى ازخدا فاصله مى گيرد. 3. قال ابو عبداللّه (ع )، حرامٌ على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتّى تزهد فىالدنيا.(92) حرام است بر دلهاى شما كه شيرينى ايمان را درك كند، تا زمانى كه در دنيا زهد نداشتهباشيد. تا كسى نسبت به ماديّاتى كه انسان را از خدا و ياد خدا باز مى دارد بى رغبتنشود، شيرينى ايمان را نخواهد چشيد. اهميت و نقش فقيه در جامعه يكى از موضوعاتى كه ما طلبه هاى حوزه هاى علميه بايد به ان توجه كنيم ،اين است كه: خوب و پاكيزه و كامل درس بخوانيم حتى الامكان تلاش كنيم فقيه بشويم ؛ چرا كه دراين برهه از زمان ، اجتماع اسلامى بيش از هر زمان ديگر به وجود فقيهان مبرّز احتياج دارد. ما، در زمان خودمان فقهاى زيادى را از دست داديم كه براى آنان جايگزينى نداريم اين يكمصيبت است بايد تمام تلاش حوزه هاى علميه اين باشد كه هر چه زودتر اين خلاء را پركند وبا پرورش فقهاى خوب براى بزرگانى كه از دست داده ايم ، جاى گزين تربيتكند حوزه علميه بايد به گونه اى باشد كه با از دنيا رفتن يك فقه ، بتواند چند فقيهديگر جايگزين آن بكند نه اين كه جاى آن خالى بماند. فقيه شدن زحمت و مرارت زيادى دارد تلاش خستگى ناپذير را مى طلبد. عالم ربانىعالى مقدار، شيخ مرتضى انصارى (ره ) در فرائد مى گويد:رزقناالله الاجتهاد الذى هواشق من طول الجهاد خداوند مقام فقاهت و اجتهاد را، كه از يك جهاد طولانى سخت تر است ،نصيب ما بگرداند. بايد توجه داشته باشيم كه در عوض پاداش بزرگى هم براى صاحبان اين مقام درنظر گرفته شده است : عن ابى عبداللّه (ع ): اذا اراد اللّه بعبدٍ خيرا فقّهه فى الدين .(93) كسى كه خداوند، نسبت به او نظر خير و صلاح دارد، او را فقيه در دين مى گرداند. قال موسى بن جعفر(ع ): فقيه واحدٌ ينقذ يتيما من ايتامنا المنقطعين عنّا و عن مشاهدتنابتعليم ما هو محتاج اليه اءشدّ على ابليس من اءلف عابد لانّ العابد همّه ذات نفسه فقط، وهذا همّه مع ذات نفسه ذات عباداللّه و امائه لينقذهم من يد ابليس و مردته ، فذلك هوافضل عنداللّه من اءلف اءلف عابد، و الف الف عابدة .(94) فقيهى كه يتيمى از يتيمان ما را (شيعه اى از شيعيان ما)، كه دست آنان از ما كوتاه و ازمشاهده ما محروم هستند، نجات بدهد و از گمراهى حفظ كند، وجودش از وجود هزار عابد برشياطين سنگين تر و ناگوارتر است . نجات معناى وسيعى دارد: نجات فرهنگى ، عقيدتى ، اقتصادى ، سياسى و اجتماعى . اين نجات كار فقيه است . وظيفه وى در برابر شيعيان اين است ؛ شيعيانى كه به لحاظدسترسى نداشتن به امامان خود، يتيم شمرده شده اند. فقيه كه جانشين امام شمرده شدهاست بايد بتواند از عهده چنين وظيفه اى بر آيد. اگر بر آمد، آن گاه چنان خارى بر چشمابليس مى شود كه تحمل آن رنج آورتر از تحمل وجود هزار عابد است . لا نّ العابد همّه ذات نفسه فقط و هذا همّه مع ذات عباداللّه و امائه . چرا كه عابد تمام تلاش صرف نجات خود مى شود و مى خواهد خود را نجات دهد، ولىعالم تلاش مى كند بندگان خدا را هم نجات دهد. لينقذهم من ابليس و مردته(95). عالم مى خواهد كه غريقان را از چنگال شيطان و مريدهاى او نجات دهد؛ تنها در انديشهنجات خود نيست . فذلك هو افضل عنداللّه من الف الف عابد و الف الف عابدة . اتقان و احسان در درس يكى ديگر از موضوعاتى كه بر ما طلبه ها لازم است به آن توجه داشته باشيم ، اتقانو إ حسان در درس است . ما بايد از روز اول طلبگى درس را پاكيزه و با دقّت بخوانيمهيچ نكته اى را نفهميده و حلّ نشده نگذاريم . اگر اين گونه درس بخوانيم نتيجه مىگيريم . اين طورى نمى شود كه از ميان عده زيادىمحصل ، فقط چند نفر مجتهد تربيت شوند. درس و بحث را نبايد هيچ گاه ساده انگاشت و به او كم توجهى كرد. از ابتداى صرف ونحو بايد پايه درسها را به صورتى محكم بنا گذاشت . در غير اين صورت ؛ يعنى ،اگر پايه محكم نباشد ترقى و تكامل به وجود نخواهد آمد. به گفته شاعر:
خانه از پاى و بست ويران است
|
خواجه در فكر نقش ايوان است
| در اين موضوع ، روايات زيادى داريم كه سفارش به اتقان و احسان در امور مى كنند، كهمحكم كارى و به نحو بهترين انجام دادن رمز موفقيت است . 1. فى كلمات الرسول (ص ) زينة العلم الاحسان .(96) زينت علم اين است كه با احسان و اتقان تواءم باشد. 2.ان رسول اللّه (ص ) قال : إ ن اللّه عزوجلّ كتب لكم الاحسان فىكل شى ء....(97) خداوند عزيز و بزرگوار، إ حسان [يعنى : نيك انجام دادن ] را، در همه كارها بر شمانوشته است . 3. عن الصادق (ع ): قال رسول اللّه (ص ): انى لا علم انه سيبلى ، ويصل البلى اليه و لكن اللّه يحب عبدا اذا عمل عملا احكمه .(98) حضرت رسول (ص ) در موقع دفن عثمان بن مظعون كه شخصا قبر را مى ساخت و مىپرداخت و محكم و متقن درست مى كرد، فرمود: مى دانم كه بدون او در قبر مى پوسد، ولىخداوند دوست مى دارد كه هر بنده اى كارى را كه انجام مى دهد، محكم و متقن انجام دهد. 4. قالرسول اللّه (ص ): رحم اللّه من عمل عملا و اتقنه .(99) 5. قالرسول اللّه (ص ): رحم اللّه امرءا اءحسن صنعة .(100) خداوند رحمت كند كسى را كه كار را با ايقان و محكم كارى به انجام مى رساند. خير خواهى نسبت به يكديگر موضوع ديگرى كه ما طلبه ها بايد در نظر بگيريم اين است كه : نسبت به هم صميمى وفوق العاده مهربان باشيم . خيرخواه يكديگر باشيم . سيره حوزه هاى علميه ، در سابق ،و علماى بزرگ ما اين گونه بوده است . خيرخواه يكديگر باشيم . خيرخواه بودن وصميمى بودن ، خيلى از مشكلات را آسان مى كند؛ به پيشرفت ما طلبه ها كمك مى كند.براى نمونه از صاحب معالم ، شيخ حسن فرزند شهيد ثانى ، و پسر خواهرش ، سيد محمدصاحب مدارك ، مى توان نام برد. صميميت ميان اين دايى و خواهر زاده فوق رابطه خويشاوندى بوده است . همدرس و هم مباحثه بودند. در پرتو صفا و صميميت در درس استاد بزرگوارشان ، مقدساردبيلى ، شركت مى كردند و با هم مباحثه مى كردند. هر كس به نماز مى ايستاد، ديگرىبه او اقتداء مى كرد. هر يك از آنان كه درس مى گفت آن يكى در درس وى شركت مى كرد. در حقيقت هر دو در درسيكديگر حاضر مى شدند. هر گاه كسى از يكى از آنان سؤ الى مى كرد، پاسخ مى داد:آيا از فلانى ؛ مثلا صاحب معالم يا به عكس ، صاحب مدارك ، مساءله را پرسيده است ؟ اگرپاسخ مثبت بود، مى گفت : جواب همان است كه فرمودند. هر كدام از اين دو بزرگوار، كتابى تصنيف مى كرد، يا چيزى مى نوشت ، به ديگرى همعرضه مى كرد، تا نظراتش را بفرمايد. چنان كه گفتيم ، هر دو شاگرد مقدس اردبيلىبودند و دو سال تفاوت سنّى داشتند. صاحب مدارك دوسال بزرگ تر بود و حدود دو سال هم زودتر از صاحب معالم ، فوت كرد(سال 1009) صاحب معالم در سال 1011 وفات كرد. صاحب مدارك كه از دنيا رفت ،صاحب معالم آمد و روى قبر آن بزرگوار نوشت : من المؤ منين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم منينتظر....(101) افرادى از مؤ منين مردانى هستند كه به آن چه با خداوند پيمان بسته اند وفا كردند؛بعضى از آنان درگذشته و بعضى منتظرند. بعد، اين اشعار را بر روى سنگ قبر نوشت :
لهفى لرهن ضريح كان كالعلم
|
للجود والمجد والمعروف و الكرم .
|
قد كان للّدين شمسا يستضاء به
|
محمّد ذوالمزايا طاهر الشّيم
|
سقى ثراه و هناه بالكرامة الرّيحان
|
والرّوح طرّا بارئ النّسم (102)
| متاءسفم براى كسى كه در آغوش خاك آرميده كه مانند كوه بلندى بود براى سخاوت وبزرگوارى و نيكى و كرم . براى دين خورشيدى بود كه از نورش استفاده مى شد. نامش محمّد و صاحب مزايا و سيرههاى پاكيزه . خداوند، قبر او را از لطف خودش سيراب كند. راحتى و آسايش را پروردگارمتعال بر وى گوارا بگرداند. تهجد و سحر خيزى از جمله موضوعاتى كه بر ما طلبه ها لازم است به آن توجه داشته باشيم : موضوعتهجد و سحر خيزى و در موقع سحر به عبادت و مناجات پرداختن است . علماى بزرگ ،هميشه سحر خيزى و تهجد عادت و مواظبت داشته اند. هرچه به دست آورده اند در نتيجه تهجد و عبادت در اين ساعت است . صاحب جواهر دروقت سحر و فضيلت مراقبت در احياء و تهجد داشتن در اين وقت مبارك ، اينعبارت را ذكر كرده است : و هو افضل الاوقات و اءشرفها و احسن الساعات و اءلطفها، و كم للّه فيه من نفحهعطرة يمنّ بها على من يشاء، و جائزة موفرة يخصّ بها من اءخلص فى الدعاء...فهو وقتللعلماء و العاملين و العرفاء و المتعبدين و السعيد من سعد باحياء هذا الوقت الشريف ،واستدّر به اءخلاف الكرم من الجواد اللطيف ، و جاء فى جنبه للقيام بين يد الجبار، وواظب فيه على الانابة و الاستغفار ممّا اجترح فى آناءالليل و النّهار.(103) وقت سحر با فضيلت ترين و با شرافت ترين اوقات و نيكوترين و لطيف ترين ساعاتاست . چه بسا خداوند را در آن وقت نفحه عطرآميز رحمت و لطف هست به هر كسى كه بخواهدعنايت مى كند؛ جوائز فراوانى دارد كه به هر كس كه در دعاى خود اخلاص به كار بردهباشد، مرحمت مى نمايد. چه عبادتهايى كه در آن وقت شريف نسيمقبول الهى بر آن وزيد؛ چه دعاهايى كه به هدف اجابت رسيد؛ چه مشكلهايى كه در آنساعات حلّ گرديد... وقت سحر، وقت علما و عمل كنندگان و وقت عرفا و متعبدين و متهجدين است . سعادت مند كسىاست كه : به احياى ساعت مبارك موفق شده است و در اين وقت شريف از خداوند جواد لطيفخواسته هاى خود را گرفته است ؛ و در اين وقت شريف در پيشگاه خداوند، به عبادتايستاده است و بر استغفار و طلب رحمت مواظبت كرده است ؛ و از آن چه كه در ساعتهاى ديگرانجام داده است ، از خداوند بزرگ طلب بخشش كرده است . يكى از موضوعاتى كه لازم است هميشه اساتيد حوزه مقدسه قم و ساير حوزه ها در نظرداشته باشند اين است كه : اگر هر روز هم اين كار را انجام ندهند، دست كم در هر هفته يكروز اختصاص به بيان مطالب اخلاقى بدهند. اگر تمام وقت درس هم اختصاص به اينموضوع داده نشود، در مقدارى از وقت درس احاديث اخلاقى و نكته هايى از حالات علماىبزرگ بيان شود. خداوند متعال ، نورانيت و بركت خاصى در احاديثاهل بيت (ع ) قرار داده است كه علاوه بر سرمشق گرفتن از اين احاديث ، باعث بركت وموفقيت ما طلبه ها نيز مى شود. اين جانب سالهاست كه اين رويّه را با توفيق خداوند عملىمى سازم . حوزه :آيا حضرت عالى غير از تدريس در حوزه مقدسه قم ، اكنوناشتغال ديگرى هم داريد؟ استاد: كار عمده بنده اكنون ، تدريس فقه واصول در حوزه علميه قم است . مقدارى از اوقات خود را نيز صرف نوشتن مطالبى ، كه از نظر بنده مهم است ، مى نمايم. اين نوشته ها كم كم به صورت كتاب در مى آيد، كه هم اكنون بسيارى از آنها به چاپرسيده و مقدارى هم به چاپ نرسيده است . يكى ديگر از كارهاى بنده ، اداره مدرسه مهدى موعود، عليه السلام ، است ، كه در حدوددويست نفر از طلاب محترم با برنامه مخصوص در آن جامشغول درس خواندن مى باشند. تاءسيس مدرسه ، به اين شرح است كه : بنده ، با آيتاللّه شهيد حاج شيخ محمّد مفتح همدانى ، كه از آغاز طلبگى مدتى هم حجره و تا هنگامى كهآن مجاهد بزرگ به شهادت رسيدند، با هم در ارتباط بوديم ؛ تصميم داشتيم كه يكمدرسه ، كه پايگاه تعليم و تربيت باشد، با هم به وجود بياوريم . آن شهيدبزرگوار، در اين رابطه پولى ، در حدود يك ميليون و خانواده آن شهيد مجاهد به محضرمبارك حضرت امام ، دام ظله العالى ، شرفياب شدند و جريان آنپول را به عرض محترم ايشان رساندند. ايشان فرمودند: آنپول ، در اختيار اين جانب قرار بگيرد، تا اقدام مقتضى بهعمل بيايد. اين جانب نيز، با بعضى افراد خيرانديش ، مطلب را در ميان گذاشتم ؛ تابالاخره پس از فراهم شدن مقدار قابل توجه ديگرى ، يك نفر خير انديش ، حاضر شدهشتصد متر زمين در اختيار بگذارد و پانصد هزار تومان نيز كمك كرد. بالاخره ، اين مدرسه در چهار طبقه ، با يك سرداب بزرگ و چندين مدرس و كتابخانهتاءسيس گرديد. در اين چند سال ، كه دفاع مقدس بر پا بود، هميشه يك سوّم از طلابمحترم آن حوزه ، به نوبت در جبهه بودند. از اين آقايان ده نفر شهيد شدند؛ وچهل پنجاه نفر زخمى و معلول را به اسلامتحويل دادند و هم اكنون با جديت تمام مشغولتحصيل مى باشند. حوزه :نظر حضرت عالى در مورد كيفيت تعلم و تعليم در حوزه هاىعلميه ، با توجه به اوضاع روز و نيازهاى جديد چيست ؟ و چه تحولى را در اين زمينهلازم مى دانيد؟ استاد: نظر بنده ، ناچيزتر از آن است كه ارزشى داشته باشد؛ و از طرفى درحوزه نيز، الحمدللّه گامهايى براى پيشرفت كارها، برداشته شده است . حال كه سؤ ال كرديد، بنده نيز مطالبى را به عوض مى رسانم : به نظر مناوّل چيزى كه لازم است اين است كه : ما نبايد هر شخصى را براى درس خواندن در حوزه ؛يعنى ، براى روحانى شدن و به لباس علماى اسلام ملبّس شدن ، بپذيريم ، چونخداوند متعال ، استعدادها را مختلف آفريده است . بعضى ها كلا استعداد درس خواندنندارد؛ هر كسى را بهر كارى ساختند بعضى هوش و ذكاوت استعداد وشايستگى لازم را ندارند؛ پنجاه سال هم كه درس بخوانند، به جز اتلاف وقت و نيروىخود و تنگ كردن جاى ديگران ، ثمره ديگرى ندارد. اين گونه افراد بايد به مشاغلى كه استعداد و توان لازم آن را دارند، هدايت شوند. ما بايد يك مرحله آزمايش دقيق و كامل داشته باشيم و افراد را در ابعاد مختلف بسنجيم ؛ تاآنان كه استعداد كامل دارند پذيرفته شوند. دوم اين كه : ما يك سرى درسها داريم مشترك ، كه همه بايد بخوانند؛ مثلا تارسائل يا آخر سطح با همراه مقدارى معقول . در اين ضمن بايد مراقب شود، تا استعدادحقيقى افراد در ضمن شناخته شود. بعد از دوره عمومى ، هر كس را طبق استعداد خودش وآزمايشهايى كه انجام گرفته است ، به جايگاه خود هدايت كند. هر كس ذوق و استعداد و سليقه اش با يك نوعى از معارف مى سازد. يك نفر، ذوق واستعدادش ، با فقه و اصول هم آهنگى دارد، يك نفر با فلسفه ، يك نفر با تاريخ ، ياتفسير، يا رجال ، و برخى براى وعظ و خطابه و تبليغ و يا... . اين روش صحيحى نيست كه بدون توجه به استعدادهاى مختلف و گوناگون ، تمام افراديك نواخت مشغول تحصيل باشند. ما بايد طلاب را بگونه دقيق طبقه بندى بكنيم و براىهر طبقهاى آن اندازه كه امكانات لازم دارد، فراهم بكنيم . كسى كه استعداد كافى دارد و مشخص شده است كه مى تواند در اين زمينه توفيق به دستآورد، براى وى ياد گرفتن زبان انگليسى خيلى ضرورت ندارد؛ امّا اگر كسى بخواهدخطيب و مُبلّغ باشد و در اين زمينه استعداد كافى داشته باشد، براى وى ضرورت داردكه زبان عربى و انگليسى را خوب بداند؛ از اين روى هر رشته اى لوازمى ، لازم دارد. ما اگر طبقه بندى صحيح ، همراه با مراقبت و مديريت همه جانبه ، داشته باشيم ، مىتوانيم در حوزه علميه فقهاى بزرگ ، فلاسفه متبحر، متكلمين خوب ، مبلغين زبر دست وتوانا، كه در داخل و خارج بتواند از عهده تبليغ برآيند، تربيت كنيم . مبلغين بايد دراديان مختلف بصيرت كامل داشته باشند. تا اين تشكيلات و مقدمات مى توان براى مردمدنيا، حقانيت اسلام و تشيع را ثابت كرد. خلاصه ، تا اين موضوع طبقه بندى صحيحدرست نشود و درس خواندنها با مراقبت و مديريتكامل ، هم از لحاظ اقتصادى و هم از جهت اخلاقى ، صورت نگيرد نتيجهكامل به دست نخواهد آمد. اين كه ما همه مى خواهيم همه چيز را بدانيم درست نيست ؛ چرا كه اين تحقق پذير نيست . چهبسا بعضى خودشان هم نمى دانند كه عاقبت چه خواهند شد؛ همين طور آمده اند و درس مىخوانند. هر شخص بايد خودش بداند كه بهدنبال چيست ؛ يعنى ، بعد ار مقدارى كه درس خواند بايد بفهمد كه استعداد چه درس و چهرشته اى را دارد و سعى كند كه نيروى خود را در همان رشته صرف كند. در حوزه ها بايد به تمام علوم و معارفى كه لازم است توجه شود. اكنون توجه ، بيشتر به فقه و اصول است . اين براى آنان كه ذوق و استعداد ايناصول را دارند، بسيار خوب است ؛ و بايد باشد. اين موضوع نبايد سبب شود كه بهرشته هاى ديگرى كه لازم است بى توجّهى شود. حضرت امير(ع ) در نهج البلاغه ،درباره قرآن مى فرمايد. لا تفنى عجائبه ، ولا تنقضى غرائبُهُ . شگفتيهاى قرآن مجيد، پايان و غرائب آن انتها ندارد. لجنه ها و گروه هايى در حوزه هاى علميه ، بايد روى قرآن كار كنند و نتيجه كار آنان هرساله منتشر شود. همچنين لازم است ، در حوزه هاى علميه ، لجنه هايى روى نهج البلاغه ازابعاد فرهنگى ، اقتصادى ، سياسى و اخلاقى كار كنند و نتيجه آن را در اختيار مسلمانانجهان قرار دهند. حوزه هاى علميه ، راجع به شناخت اديان بايد كار كند و افرادى را در اين زمينه تربيتكند؛ افرادى كه نسبت به اديان بصيرت داشته باشند. اين افراد بايد به گونهاى تربيت شوند كه بتوانند در سمينارها، كنفرانسها و...شركتكنند و از حقوق اسلامى ، معارف اعتقادى اسلام ، اقتصاد اسلامى و...دفاع كنند و مزيت آنهارا ثابت كنند. بنده وقتى كه به عنوان نماينده امام در اروپا، مسافرتهايى در كشورهاى اروپايىداشتم ، چند روزى در ژنو، كه يكى از شهرهاى كشور سويس است ، بودم و يا افراد ومقامات لازم تماس داشتم به من گفتند: در اين شهر، در ظرفسال كنفرانسها و سمينارهايى تربيت داده مى شود؛ از سرتاسر دنيا در آنها شركت مىكند؛ كنفرانسهايى به نام كار و كارگر، زن ، بهداشت ، تربيت و...شما اگر چند نفر رابه اين كنفرانسها بفرستيد، تا از موضع اسلام ، نسبت به امور مختلف دفاع كنند و منطقاسلام را درباره اين موضوعات به گوش دنيا، از پايگاه جهانى ، برسانند، بسيار لازماست . اين انتظارها از ما مى رود و ما بايد زمينه پاسخ گويى به آنها را فراهم كنيم . اكنوندنيا براى رفع اين انتظار غالبا به جامع الازهر مصر، مراجعه مى كنند و از آن جا مىخواهد در حالى كه كه علومى كه در نزد ما هست ، چون بر اساس تشيع و الهام گيرى ازمكتب مقدس اهل بيت (ع ) استوار است ، خيلى كامل تر و دقيق تر است ؛ امّا متاءسفانه تاكنوننتوانسته ايم چنان كه لازم است افرادى را كه در اين زمينه تربيت كنيم . اين گامها، بايد به توفيق پروردگار متعال و با توجه به ولى عصر، ارواحناه فداه ،در اين پايگاهها، كه متعلق به ولى عصر(ع ) است ، برداشته شود. البته بنده قبول دارم كه در حوزه كارهاى بسيارى انجام شده است ، ولى هنوز كارهاىزيادى نيز هست كه بايد ان شاءاللّه انجام شود بايدتحول كامل از حوزه علميه قم شروع شود. حوزه هاى زيادى ، چه درداخل و چه در خارج كشور، هستند كه انتظار دارند چنين تحولى در حوزه علميه قم صورتپذيرد و آنها هم اين الگو را بپذيرند و عمل بكنند. ما براى بهتر عرضه كردن اسلام به چنين تحولى نياز داريم . حوزه :يكى از مباحث مساءله انگيز، كه بر سر آن گفت و گوهاىفكرى به وجود آمده است ، اين است كه : آيا لازم است در فقيه تحولى به وجود بيايد يانه ؟ اگر تحولى صورت گيرد بايد به چه صورت باشد؟ آيا فقه سنّتى پاسخگوى نيازهاى عصر حاضر، از جهات لازم زندگى جوامع بشرى ، هست يا نيست ؟ تفاوتميان فقه سنّتى و پويا و شكوفا چيست ؟ استاد: در طرح اين مباحث ، آن چه بنده تاكنون ديده ام ، بيش تر گفته ها در هالهابهام است ؛ و مطالب مطرح كنندگان اين مباحث ، درست روشن نيست . بالاخره اگر منظور تحول خواهان ، اين است كه : بعضى از ابواب فقه را كه مورد احتياججامعه كنونى ، يا اصلا نيست (مانند ابواب مربوط به برده دارى و بندگان و كنيزان ) ؛يا اين كه مورد احتياج است ، ولى آن قدر درباره آن بحث شده كه تقريبا روشن شده است وآنقدر احتياج به بحث و صرف وقت ندارد رها كنند و ابواب جديدى را، كهتحول زمان به وجود آورده است ، از قبيل بحث درباره بانك و بانكدارى بر اساس موازينفقه اسلامى ، مساءله بيمه ، مساءله سر قفلى ، مساءله تشريح جسد، كيفيت ايجاد روابطبا حكومتهاى غير دينى و جهان استكبارى ، مسائل ماليات ، سياست خارجى كشورهاى اسلامى، مسائل مربوط به غنا و موسيقى ، مسائل مربوط به آلات لهو، بحث مربوط به بهشطرنج ، احتكار و مواردى كه احتكار آنها ممنوع است ،مسائل مربوط به مالكيت و محدوده آن ، زمين و تقسيم بندى آن ،انفال و ثروتهاى عمومى و كيفيت بهره بردارى از آنها، ارز وپول ، مضاربه و اجاره و شعاع و وسعت آنها، عكاسى و نقاشى و مجسمه سازىو....بگشايند و درباره اين قبيل موضوعات به بحث و بررسى بپردازند و نتايج بحثهاى خود را مرتبا در اختيار حوزه ها و دانشگاه ها و جوامع قرار بدهند، حرف درستى است . دنياى امروز، در نتيجه پيشرفت هاى علم و تكنولوژى و در دسترس قرار گرفتن امكاناتصنعتى و اجتماعى ، مسائلى را كه مؤ ثر سرنوشت افراد و جوامع است به وجود آورده است، كه فقه و فقها نمى توانند و نبايد در برابر آنها بى تفاوت بمانند. مثلا، در دنياىقديم يك نفر مى توانست در نتيجه فعاليت خود، يك كارگاهى دائر كند و خود مديريت آنرا به عهده بگيرد و پس از پرداخت اجرت آنان منافعى را كه از اين كارگاه كوچكتوليدى به دست مى آيد، مال خود بداند، كه اين از لحاظ مبانى فقهى هم بدون ترديددرست بود؛ ولى امروز يك نفر انسان در نتيجه پيشرفت تكنولوژى با در اختيار داشتنكارخانه بسيار عظيم صنعتى هزاران انسان را مثلا، به كار ريسندگى يا بافندگىمشغول مى كند و اجرت هر يك از آنان را در حد معينى مى پردازد، ولى درياى منافعى كه ازاين راه به دست مى آورد بسيار عظيم است . اين دريا، از قطره قطره دسترنج ميليونهاانسان كه در آن كارخانه كار مى كردند به وجود آمده است . مى دانيم اين كارفرما، در اينراه زحمتى جز مديريت ، كه از لحاظ زحمت ، شايدمعادل زحمت يكى از كارگران يا مقدار كمى بيش تر باشد، نكشيده است . اكنون اين بحثپيش مى آيد: آيا حلال بودن اين منافع عظيم براى اين شخص ، با مبانى فقهى ، كه يكىاز پايه هاى آن عدل و انصاف است ، منطبق است يا نه ؟ در صورت انطباق ، بايددلايل آن را به جوامع عرضه كنيم ، تا قانع شوند. هم چنين يك نفر انسان مى تواند با در اختيار داشتن ماشينهاى عظيم صنعتى ، هزار هكتار زمينموات را شخم بزند و احياء كند و زير كشت ببرد؛ و يا از دريا، در يك لحظه ، هزاران ماهىصيد كند. آيا اين نوع فعاليتها از ديدگاه اقتصادى موجب تراكم ثروت و مصداق كيلايكون دولة بين الاغنياء منكم نمى شود. اگر اين گونه فعاليت ها، با موازين فقهى ،تطبيق مى كند، دنيا انتظار دارد: جواب قانع كننده واستدلال فقهى را از حوزه هاى علمى بشنود. اگر با موازين فقهى ، منطبق نيست نحوهكنترل و اداره اين امور را دنيا مى خواهد كه حوزه هاى فقهى بيان كنند. مثال ديگر: هزاران انسان در سطح جوامع بشرى اقدام به تاءسيس مؤ سسه هاى توليدىمى كنند و كالاهايى مانند: كفش ، لباس ، دارو، ماشين ، كشتى ، هواپيما وامثال آن را، به اميد اين كه منفعتى به دست آورده و چرخ زندگى خود را بگردانند، توليدمى كنند. در اين ميان پولداران بزرگ ، با در اختيار گرفتن كارخانه هاى عظيم صنعتى ،عين همان كالاها را در سقف بسيار زيادتر توليد مى كنند و چون سطح توليد آنان بسياربالاست ، اگر آن كالاها را به قيمت بسيار ارزان تر از آنچه دستهاول ، كالاهاى توليد شده خود را بفروش مى رسانند، بفروشند، براى آنان بسيارسودآور است ؛ زيرا در سقف بسيار وسيعى آن را توليد كرده اند. ولى دسته اوّل اگر كالاهاى توليد شده خود را، به قيمتى كه اين پولداران بزرگ ،كالاهاى توليد شده خود را مى فروشند، بفروشند سودى نمى برند ؛ از اين روى بازارفروش كالاهاى آنان راكد مى ماند و ضررهاى فراوانى متوجه آنان مى شود. حال در برابر اين بحران اقتصادى ، بر اساس چه ضوابطى اين جريانها بايدكنترل شود؟ آن ضوابط را بايد حوزه هاى علوم اسلامى براى مردم بيان كنند. آيت اللّهسيد محمّد باقر صدر، رضوان اللّه عليه ، در كتاب اقتصادنا، در جريان استخراج معادناز قبيل : نفت ، طلا و مس ، يا حيازت مباحات ، يا صيد از درياها و رودخانه ها و احياىاراضى موات مى گويد: در اين قبيل فعاليت هاى اقتصادى وكالت و اجاره تاءثير ندارد. معادن استخراج شده هر چهو هر قدر كه باشد؛ و مباحاتى كه حيازت شده است ؛ و ماهيهاى صيد شده از دريا ورودخانه ها هر قدر كه باشد؛ و زمينهاى مواتى كه احيا شده ، همه و همه ، از آن كسانىاست كه شخصا اين كارها را انجام داده اند. ديگران به سبب دادن اجرت و اجير گرفتنكارگران چيزى از محصول كار آنان را مالك نمى شوند. اين مساءله ، مساءله بسيار مهمى است . فقها بايد دلايلى را كه ايشان اقامه كرده اند موردتوجه قرار داده در نتيجه بررسى ، يا تاءييد كنند و يا پاسخ منطقى خود را ارائه دهند.بالاخره ، با پيشرفت تكنولوژى ، قدم به قدم ، افق جديدى در زندگى بشر گشوده مىشود و مسائل تازه اى به وجود مى آيد؛ مثلا: 1. مساءله حفاظت محيط زيست ، كه يك مساءله حياتى است ، بايد مورد بحث قرار بگيرد.وظائف و مسؤ وليت افراد، در برابر اين مساءله ، از كار كردن يك ماشين و احتراق يكموتور و ريختن يك كيسه زباله گرفته ، تا كار كردن كارخانه هاى بزرگ ، معين شودو نحوه كنترلها و اختيارات و مسؤ وليتها روشن و جامعه به طور مداوم در جريان گذاشتهشود. 2. مساءله شهر سازى ها بايد بر چه ضوابطى استوار باشد كه بعدا در رابطه بامساءله ترافيك و عبور و مرور و حفظ محيط زيست و آلودگى هوا مشكلاتى به وجود نيايد.بايد مسؤ وليتها در رابطه با اين مساءله كاملا براى مردم روشن شود. 3.كنترل وسائط نقليه ، از چراغ و ترمز و موتور و لاستيك و برف پاك كن آن گرفته ،تا اجزاى ديگر آن بايد به طورى كنترل شود كه موجب تصادفاتى نشود و مسؤ وليتهاروشن و شناخته شود. اگر كنترلى در اين امور نباشد اثرات تخريبى فراوانى بهوجود مى آيد. اين فقه است كه بايد بيان كننده نحوه كنترلها و شناساندن حد و مرزهاىمسؤ وليّتها باشد. 4. يكى از مسائلى كه هم اكنون در جامعه ما مطرح است و در قانون اساسى كشور ما نيزذكر گرديده است ، مساءله تعاونيهاست . بايد انواع تعاونيها: تعاونى كشاورزى ،تعاونى صنعتى ، تعاونى تجارى ، تعاونى خدمات همه و همه و حدود رسميت آنها و حدودمالكيت ها در آنها و قلمرو فعاليت هاى آنها در حوزه علميه مطرح شود. و در شاءن فقه استكه مبيّن اين موضوعات باشد. 5. اين روزها در رابطه با مساءله كنترل مواليدجنجال وسيعى در مطبوعات به وجود آمده است . مساءله طورى مطرح مى شود كه گوياجريان خطرناك وحشت آورى در كمين است . مثلا مى نويسد: جمعيت كشور در آينده اى نه چندان دور به صد و پنجاه ميليون نفر مى رسدو با گذشتن هشتاد سال به يك ميليارد؛ و تهران در آن روز، صد و بيست ميليون جمعيتخواهد داشت ! بالاخره ، سالى دو ميليون نفر بر جمعيت كشور افزوده مى شود. مساءله خيلىمهم است . فكر كنيد اگر سى سال ديگر تهران حدود بيست ميليون نفر جمعيّت داشتهباشد، چه خواهد شد؟ چگونه به نيازهاى جمعيتى كه در سراسر كشور، رو به افزايشاست پاسخ خواهيم داد؟ قدرت پاسخ گويى به نيازهاى : مسكن ، تغذيه ، مدرسه ، بيمارستان ، بهداشت و كاربراى اين جمعيت ، موجود نيست . روز به روز بر تعداد بى خانه ها، بيسوادها و بيكارانافزوده مى شود. روز به روز شاهد تعداد بيماران بيش ترى پشت در بيمارستانها مىشويم . روز به روز سوء تغذيه و محروميت غذايى گروهى بيش تر مى شود. خلاصه ، مساءله را طورى مطرح كرده اند كه افزايش جمعيت را با فقر و عقب ماندگىاقتصادى و عقب ماندگى فرهنگى و اجتماعى ربط داده اند. گفته اند: اكنون بايد دست بهكار شد و چاره جوئى كرد ؛ و چاره اى هم جز كنترل وتقليل مواليد وجود ندارد. در اين راستا به بعضى از علما و فقها نيز، مراجعه كرده وازآنان نظر خواهى كرده اند. آنان نيز بر اساس فرصتى كه داشتند پاسخ دادند؛ ولىهرگز نظر مطلق ندادند و نخواستند به اين طرز تفكر به طور مطلق صحّه بگذراند؛ وبا شرايطى كنترل مواليد را تجويز كردند. از كلام حضرت امام ، دام ظله العالى ، نيز،به شرط اقتصادى و ضرورت و با تعيين فواصل در مواليد، موافقت به دست مى آيد. ولى بهتر اين بود كه : از طرف مطبوعات كشور، اين مساءله ، به اين ترتيب مطرح نمىشد؛ زيرا اولا، به طورى كه در علوم اجتماعى ثابت شده است ، رشد جمعيت ها با اين سرعتكه ذكر گرديد، پيش نمى رود. اين آمار، با اين ترتيب ، نظريه مالتوس گرايان را كهامروز خلاف آن ثابت شده است تداعى مى كند. ثانيا، رابطه اى ميان افزايش جميعيت و فقر و بيكارى و عقب ماندگى اقتصادى و فرهنگىو اجتماعى به آن ترتيبى كه ذكر كردند وجود ندارد. جمعيت و افزايش آن در صورتى كهما بتوانيم اداره صحيح و نظم به وجود بياوريم و استعدادهاى خداداد را شكوفا سازيم ،نه تنها علت عقب ماندگى نيست ، بلكه بعكس علت ترقى و تعالى و قدرت و قوت كشورمى گردد. در اين جا در رابطه با بهره بردارى از استعدادها، با ياد حرف بهمنيار، كه درمقابل شيخ الرئيس ، ابن سينا، گفت ، مى افتيم . وى گفت : اگر از اين استعدادها كه خداوند در وجود كودكان قرار داده است بهره بردارى صحيح مىشد، شيخ الرئيس ، در دنيا منحصر به فرد نمى شد. مگر كسى كه مى تواند در اينموضوع ترديد كند كه همراه هر دهانى كه به وجود مى آيد، دو بازو و يك مغز، پا بهعرصه هستى مى گذارد. منتهى مديريتى لازم است كه اين بازوان را در راه فعاليت صحيحو اين مغز را در مسير تفكر منطقى و درست به كار بيندازد؛ تا سرمايه اى براى مملكتشود. ثالثا، بايد مساءله را از اصل و ريشه مورد بررسى قرار بدهيم . ما، در كشور ايرانبحث لزوم كنترل مواليد را پيش كشيده ايم . كشور ايران ، پنج برابر آلمان غربى ،كه در حدود هفتاد ميليون جمعيت دارد و در هر كيلومتر مربع 260 نفر زندگى مى كند؛ و سهبرابر فرانسه ، كه در حدود شصت ميليون جمعيت دارد و در هر كيلومتر مربع 87 نفرزندگى مى كند؛ و پنج برابر ژاپن ، كه يكصد و سى ميليون جمعيت دارد، وسعت دارد.منابع و معادن طبيعى و اقتصادى و زمين هاى قابل كشاورزى بيش از اينها دارد و از لحاظاستراتژيك ، داراى موقعيت بسيار حساس و مهمى است و از جهت فرهنگ غنى و انسان ساز.هيچ يك از اين كشورها با كشور ايران اسلامىقابل مقايسه نيست . در صورتى كه از اين منابع طبيعى و فرهنگى خود بتوانيم با مديريتكامل و صحيح و منظم استفاده كنيم و تمام امكانات خود را در جادّه شكوفا ساختن استعدادها وبهره بردارى مرتب و فعال از نعمت هاى خداداد به كار بيندازيم ، نه تنها فقر و بيكارىو ديگر مشكلات و مضيقه هاى اقتصادى را از ميان بر مى داريم ، بلكه اسلامى در ابعادنظامى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى خواهد بود. در حوزه علميّه ، مخصوصا حوزه مقدسه قم نيز مناسب بود، اين بحث با همه ابعاد آن بهطور وسيع ، مطرح مى شد و تمام افكار و انظار و امكانات مملكت ، در اين راه بسيج مىشد؛ تا با توفيق الهى نتيجه اى كه گفته شد، به دست مى آمد. ان شاءاللّه هم به دستخواهد آمد. 6. چون بر اساس مسئوليتها و ضوابط اسلامى ، بايد براى همه افراد در سطح جامعهكار ايجاد شود و فقر و بيكارى از بين برود؛ دنيا انتظار اين را دارد كه فقه اسلامى اينضوابط و مسئوليتها را بيان كند و فقر را عملا از بين ببرد. 7. چون توليدات بايد بر اساس احتياجها باشد و همه احتياجهاى بشرى در يك درجهنيست ، برخى از نيازها مانند: خوارك و پوشاك و مسكن و بهداشت در درجهاول و نيازهاى ديگر در درجه دوم و سوم است ؛ بايد حدود اين نيازها مشخص و مسؤ وليتها وامكانات كنترل شود، تا جلو عرضه زائد و كاذب و تقاضاى كاذب گرفته شود. 8. مساءله تبيين سياستهاى خارجى كشورهاى اسلامى ، بايد بر اساس قرآن و احاديثاسلامى به طور كامل مورد بحث قرار بگيرد و در اختيار جوامع گذشته شود. اگر پس از فرمايش حضرت امام درباره غنا و شطرنج ، لجنه هايىتشكيل و درباره اين مسائل و مسائلى از قبيل ماليات و احتكار و غيره ، از ديدگاه فقهىبررسى به عمل مى آمد و نتيجه آن در اختيار علماى بزرگ و زعيم محترم كشور اسلامىقرار داده مى شد، بسيار كار مناسبى بود. بالاخره 7 اگر منظور تحول خواهان ، اين است كه : اينقبيل مسائل نيز در حوزه ها مورد توجه فقها قرار بگيرد و درسها و بحث ها بر محور اينمباحث نيز دور بزند، حرف منطقى است و بايد مورد توجه قرار داده شود. ولى اگرمنظورشان از تحول فقه اين است كه در ادّله چهار گانه فقه ، كه قرآن كريم و احاديثمعتبر دينى و اجماع و عقل است ، تغييرى داده شود واز بعضى از آنها صرف نظر شود؛ ويا برخى از آنها حذف شود و چيز ديگرى جاى آنها را بگيرد، هرگزقابل قبول و اساسا امكان پذير نيست ؛ زيرا از ديدگاه ما مسلمانان ، فقهمبين احكام خداوند است و دليل احكام خداوند هم بايد از جانب خداوند باشد. ادلّه چهار گانه كه ذكر گرديد، همه جنبه خدايى دارند. قرآن مجيد كه كتاب خداوند است .احاديث حضرت پيغمبر اكرم (ص ) هم بر اساس گفتار خداوندمتعال : ما ينطق عن الهوى ان هو الاّ وحى يوحى (104) به خداند بر ميگردد. صحت وصدق احاديث اهل بيت (ع ) را نيز حضرت پيامبر اكرم (ص ) بر اساس حديث ثقلين تضمينكرده است . اجماع فقهاء نيز بر احاديث ائمه (ع ) بر مى گردد؛ زيرا از اتفاق آراء آنانبراى ما اطمينان حاصل مى شود كه آنان بر اساس حديثى كه در دست داشته اند، و بهواسطه زيادى فاصله زمانى به دست ما نرسيده است ، فتوا داده اند. منظور از عقل هم ، كه يكى از ادله چهار گانه فقه است ، هر فكر وعقل نيست ؛ بلكه آن حكم عقلى است كه مانند حكمعقل به قبح ظلم ، قطعى و روشن و منطقى باشد. بازگشت چنين حكم عقلى به شرع هم كلابه عقل فطرى و منطقى است . اين ادلّه چهار گانه نه تغييرپذير است و نه كم و زيادپذير. امروزه در برخى از نوشته ها مى خوانيم كه : خوب است اجماع و عقل را ازادله بر دارند و به جاى آنها علم و زمان را بگذراند. اين حرف غيرقابل قبول ، بلكه غير منطقى است ؛ زيرا علم راهگشا و راهنماست ؛(علم به معناى درك و پىبردن به حقايق موجود است ) ولى دليل و حجت نيست . زمان هم زمينه ساز استنه حجت و دليل . چنان كه مكان و منطقه نيز در اجتهاد، بدون ترديد تاءثير دارد. اگر منظور كسانى كه نظر منفى به فقه سنّتى دارند اين است كه : كتابهايى ازقبيل جواهر و مصباح الفقيه و مفتاح الكرامة ، چون مبسوط هستند و مطالعه آنها وقت زيادى رامى گيرد، بايد كنار بگذرايم . بايد توجه داشته باشند، براى اداى حق مطالب مهم فقهى كه مستلزم غور و بررسى ،بر اساس مبانى اصول و فقه دقيق شيعه است ، يك چنين بسط و توضيح از لحاظ ادلّه وبررسى اقوال لازم است . اين كتابها، با اين كه اين اندازه مبسوط ومفصل است هنوز برخى از مسائل را يا ذكر نكردند يا به اختصار برگزار كردند، كهبايد جبران شود. بالاخره ، فقه و حقوق اسلامى ما بر اساس اين ضوابط كه ذكر مى كنيم ، پويا وشكوفا و پاسخ گوى احتياجها جوامع بشرى در هر عصر و زمان است . منتهى ما بايد فقيهباشيم ، تا بتوانيم از اين ادله و ضوابط، احكام و قوانين هر عصر را استخراج كنيم وگام به گام با پيشرفت علم و زمان پيش برويم . آن ضوابط از اين قرار است : 1. آزادى اجتهاد، كه مجتهدين با داشتن تخصص در چندين علم و با داشتن برداشتها و دركهاو تشخيص هاى پخته و متفاوت ، در اعمال نظر و استنباط آزاد مى باشند. 2. لزوم تقليد از حىّ؛ يعنى ، فردى كه در آن عصر زنده و فرزند زماناست و از مقتضيات عصر و زمان خود، از لحاظ تواريخملل و جوامع بشرى و جامعه شناسى و ساير چشم اندازهاى جديد، كاملا آگاه است . چنينفردى يا مقتضيات عصر و زمان گام بر مى دارد و مسائلى كه نه تنها پاسخ گوىاحتياجهاى هر عصر است ، بلكه مسائلى را كه آنها را به پيش مى برد و بهتكامل فرهنگى ، اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى و اخلاقى مى رساند استنباط و در اختيارملت اسلامى ، مى گذارد. 3. داشتن منابع و مدارك غنى و فراوان ، به طورى كه يك فقيه ، در درجهاوّل به تمام آيات قران آشنا و آن را مورد نظر قرار مى دهد. در درجه دوّم به احاديث نظرمى افكند. اگر ما احاديث مربوط به احكام شيعه را با احاديثاهل تسنن مقايسه كنيم مى بينيم : در كتابهايى ازقبيل جامع الا صول آنان ، كه سعى شده است همه احاديث آنان ، چه مربوط به احكام و چهغير احكام ، چه منقول از پيامبر(ص )، چه منقول از اصحاب آن حضرت را، در آن كتاب مندرجكند، مجموعا ده هزار حديث دارند؛ ولى در وسائل الشيعه كه فقط احاديث مربوط به حكاممستند به پيغمبر (ص ) و ائمّه (ع ) را جمع كرده است ، سى و پنج هزار حديث مندرج است . 4. كليات و كبرياتى كه داراى مصاديق وسيع فراوانى و صغريات بسيار وسيع كهاحتياجات همه اعصار را شامل مى شود. 5. قواعد فراوانى از قبيل اهم و مهم ، قاعدة لاضرر، قاعده لا حرج ، قاعده اى كه از آيهشريقه : لن يجعل اللّه للكافرين على المؤ منين سبيلا(105) استفاده مى شود؛يعنى ، خداوند راه هاى تسلط كفار بر مسلمانان را از همه جهات ، فرهنگى ، اقتصادى ،سياسى ، اخلاقى و اجتماعى ، بسته است ؛ و حرام بودن حفظ كتابهاىضلال ، كه منظور از آن ممنوع بودن باز گذاشتن راه هاى انحراف ووسائل گمراه كننده از همه جهات و ابعاد است ؛ حرام بودن بيع سلاح به دشمنان دين ،كه منظور از آن ممنوع بودن منتقل ساختن هر وسيله اى كه موجب قوت دشمنان دين مى گردد،به آنان است و امثال اين قواعد كه در موارد اصطكاك نيز اساسا پويا و شكوفا و پاسخگوى همه احتياجها، و رفاه بخش و آزادى و استقلال آفرين است . منتهى ما بايد سعى كنيمفقيه شويم ، تا بتوانيم در اين درياى بى كران معارف غواّصى كنيم و هر روزگوهرهايى را كه احتياجها هر عصر را از لحاظ ارائه يك نظاممتكامل تاءمين مى كند، استخراج كنيم . البته فقيه شدن با اين شرايط كار آسانى نيست ، كه فخر المجتهدين ، شيخ مرتضىانصارى ، مى گويد: رزقنا اللّه الا جتهاد الذى هو اشق من طول الجهاد. خداوند، مقام اجتهاد را كه از جهاد طولانى با دشمنان ، سخت تر است ، نصيب ما بگرداند. مصاحبه با استاد آيت اللّه حسينى همدانى (نجفى )(106) هيبت و شكوه امروزين حوزه هاى علميه ، كه دشمنان هستى سوز انسانيت را به بيم و هراسافكنده و طلسم شكست ناپذيرى آنان را در هم شكسته و بحق قبلهآمال پا برهنگان زمين گشته ، ريشه در ديروز دارد، ديروزى كهكمال يافتگانى بزرگ ، بسان ستارگان شب افروز در آن مى درخشيدند و راه جويانكمال را به سر منزل مقصود رهنمود مى شدند. از اين باب كه ماندگارى هيبت و شكوه مقدسامروز، در حفظ و حراست از ارزشهاى والاى معنوى و اقتداء به الگوهاى پرفروغ ديروزافتخارآميز بستگى دارد، حوزه هاى علميه بايست در اين موقعيت خطير و حساسيت زمان ، بيشاز پيش براى دست يابى به ستيغ بلند مجلد و شرف ، بر اين پشتوانه عظيم معنوىتكيه كنند و سيره پارسايان آگاه را بر تمام زواياى زندگى طلاب بگسترانند؛ تاخشكه مقدسان ناآگاه و بى درد و ظاهر نماياندغل باز، با انديشه ى منجمد و قلبهاى مريض خويش ، عرصه دار اين كانونهاى مقدسنشوند و با گفتارها و كردارهاى خوش ظاهر و نگارين ، فرزندان مخلص حوزه هاى علميهرا، كه براى خدمت به دين كمر همت بسته اند، در لجن زار عفن انديشه خود و تارهايى كهعنكبوت وار براى به دست آوردن طعمه تنيده اند گرفتار نسازند. امروزه ، اين يك وظيفه است كه سيماى اسوه هاىاصيل تصوير شود و آنان كه در طول تاريخ حوزه هاى علميه در ارتقاء علمى و معنوىحوزويان و ديگران نقش اصلى را داشته اند و در تمام صحنه هاى دفاع از اسلام عزيز،پيش تاز بوده اند، معرفى شوند. مجلّه ، از آغاز تاكنون ، سعى كرده است گامهايى در اين راه مقدس بر دارد و در اين ستونالگوهاى شايسته اى راز از زبان بزرگان و چهره هاى موفق و متعهد حوزه هاى علميه ،به نسل انقلابى و بيدار حوزه ها معرفى كند. شكر خداى را، توفيق يارمان شد كه در اين شماره ، در ديار عالم پرور همدان ، با فقيهو مفسر گرانقدر، حضرت آيت اللّه سيد محمد حسينى همدانى ، يكى از شاگردان بر جستهمكتب پر فيض آيات عظام : نائينى ، كمپانى و عارف نامى ، ميرزا على آقا قاضى ، بهگفت و گو بنشينيم . حضرت استاد، در اين گفت و گوى پر بار، تصويرى زيبا از جانهاى پاك و روحهاىبزرگ و كم نظير حوزه هاى علميه ، ترسيم مى كند. اين تصوير گرى ، به قدرىپرجاذبه و زيباست كه خواننده ژرف بين ، در وراى چهره شخصيت هاى مورد گفت و گو،چهره مخلص و پاك باز استاد را به عيان ، خواهد ديد و در برابر عظمت روح اين مرد خدابه ستايش خواهد ايستاد. با خضوع صادقانه و عاشقانه استاد، در آستانه سپيده آفرين ، بويژه مقام رهبرى ، سپرزيبا و عارفانه ايشان در جاده مهتاب به پايان مى رسد. خدا يارشان باد. حوزه حوزه :با تشكر از حضرت عالى كهقبول زحمت فرموديد و مصاحبه با مجله ما را پذيرفتند، مناسب مى دانيم كه سؤال اوّل در رابطه با زندگى علمى مرحوم والد گرامتان باشد. استاد: مرحوم ابوى ، از شاگردان آقاى حاج سيد احمد كربلايى بودند و همدوشو همطراز مرحوم آقا ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى ، شمرده مى شدند و با بزرگانزيادى ، از جمله مرحوم آقا شيخ محمد بهارى همدانى ، حشر و نشر داشتند. مرحوم آقا سيد احمد كربلايى ، از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى بودند. ابوى ، نقل مى كردند: در سنة 1300، مرحوم پدرم ، حاج آقا سيد كاظم ، تصميم گرفتند كه مرا براىكسب فيض بيش تر، به حوزه نجف اشرف ببرند. همراه ايشان ، از همدان عازم نجف اشرفشديم . در نجف ، خدمت مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى رسيديم . پدرم خدمت مرحوم آخوندعرض نمود كه بنده زاده را براى كسب فيض خدمت شما آورده ام . مرحوم آقاى آخوند،فرمودند: اشكالى ندارد. به مرحوم آقا حاج سيد احمد كربلايى ، كه آن جا تشريفداشتند، فرمودند: شما مراقب درس و بحث و تربيت اين آقا باشيد. آقا حاج سيد احمد همقبول فرمودند. حدود پنج سال ، مرحوم ابوى ، منزل آقا حاج سيد احمد كربلايى بودند. ايشان ، منزل كوچكى داشتند. يك اتاق فوقانى را در اختيار مرحوم ابوى قرار داده بودند.اين دوران پنج ساله ، دوران خوب و بابركتى براى مرحوم ابوى بود و از آن خاطراتخوب و شيرين به ياد داشتند، از جمله مى فرمودند: مرحوم حاج آقا سيد احمد كربلايى ، هر نيمه شب به دعا و نمازمشغول بود، تا اذان صبح . و سالى چندين مرتبه اتفاق مى افتاد كه : ايشان از شدتگريه از حال مى رفت و تقريبا بيهوش مى افتاد. آقا مادرى داشتند، كه بسيار زن خوب ومقدّسى بود. ايشان مى آمد و با نگرانى مى گفت : آقا سيد على ، آقا، حالشان خوب نيست . من مى رفتم كمك مى كردم و آن بزرگوار را بهحال مى آوردم . رابطه مرحوم ابوى ، با مرحوم آقا حاج سيد احمد كربلايى ، بسيار گرم و صميمىبود. ايشان و مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى و چندين نفر ديگر از آقايان ، جزءشاگردان خوب و خصوصى مرحوم حاج آقا سيد احمد كربلايى ، به حساب مى آمدند ونزد ايشان درس فصول مى خواندند. مرحوم حاج آقا سيد احمد كربلايى ، از نوادر روزگار و مرد جليلى بودند. آن مرحومتربيت يافته مكتب آخوند ملا حسين قلى همدانى بودند. ايشان ، بسيار مورد احترام مرحومآيت اللّه نائينى و ديگر بزرگان حوزه نجف اشرف بودند. درطول زندگانى شريف و پر بركت خود، بزرگان زيادى را تربيت كردند، بزرگانىكه هر يك خود استوانه اى در علم و تقوى به حساب مى آمدند. حوزه :آيا مرحوم آيت اللّه آقا سيد على عرب ، از محضر مرحوم آخوندملا حسينقلى همدانى نيز، كسب فيض فرمودند؟ استاد: بله ، مرحوم ابوى ، چندين سال ، خدمت مرحوم آخوند ملا حسينقلى درسخواندند. خود ايشان مى فرمودند: از سنه 1300 كه به نجف اشرف ، مشرف شده بودند،تا سنه 1311، كه مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى ، دار فانى را وداع كردند و بهسراى باقى رحلت فرمودند، همواره ملازم مرحوم آقاى آخوند ملا حسين قلى همدانى بودند.حتى در مسافرتها، مثل : سفر به كاظمين و سامرا و يا رفتن به مسجد سهله ، كه هر چند ماهيك بار بود، مرحوم آخوند را ترك نمى كردند و همراه ايشان بودند. غير از درس و بحثهاى رسمى و حوزوى ، حالات مرحوم آخوند، خود، بسيار آموزنده و مفيد بود. اين حالات ،چنان عظمتى دارد كه قابل گفتن نيست و نمى توان آن را بيان كرد. در عينحال ، مرحوم آخوند، بسيار متواضع و فروتن بودند. در اين جهت ، مرحوم ابوى ، خاطراتخوشى نقل مى كردند ؛ از جمله مى فرمودند: روزى به قصد زيارت حضرت ابى عبداللّه الحسين ، عليه السّلام ، وارد حرم مقدسايشان شديم . مرحوم آقاى آخوند ملا حسين قلى همدانى ،مشغول نماز زيارت شدند. چون جمعيت زيادى در رفت و آمد بوند، بدن مرحوم آخوند، هنگامنماز مقدارى تكان مى خورد. آن جا يك آقا شيخى ، اهل مازندران بود، آمد و به من گفت : اين آقا چرا موقع نماز طماءنينهلازم را ندارد؟ من در پاسخ گفتم : ايشان پيرمرد است ، نماز هم كه نماز مستحب است آقاشيخ ، قانع نشد و تصميم داشت مطلب را به خود آقاى آخوند هم متذكر شود. رفت خدمت آقاو عرض كرد: آقا، هنگام نماز، بدنتان طماءنينه لازم را نداشت . مرحوم آقاى آخوند، متوجهشدند كه او با زحمت حرف خود را بيان مى كند. به او فرمودند: چرا تذكر خود را بامشكل بيان مى كنى . شما بايد به من بگوييد: آخوند تو چند وقت است نجف هستى ، هنوزمتوجّه نشده اى كه در نماز بايد طماءنينه را رعايت نمود. تذكر تو بجاست و نبايد چيزىمانع آن شود. در خاطره اى ديگر، مرحوم ابوى نقل مى كردند: يك وقت در خدمت مرحوم آقاى آخوند ملا حسين قلى همدانى به مسجد سهله رفتيم .آقايان زيادى تشريف داشتند، از جمله : آقا شيخ محمد بهارى همدانى ، آقا شيخ عباسكازرونى ، آقا حاج سيد احمد كربلايى و بزرگان ديگر، حدود بيست نفر از آقايانبودند. اوائل غروب بود كه وارد مسجد سهله شديم . مسجد خلوت بود. رفتيم زاويهغربى مسجد، مقام حضرت زكريّا، عليه السّلام ، در آن زاويه مرحوم حاج آقا رضا همدانى، مشغول نماز بودند. مرحوم آقاى آخوند به همراهيان فرمودند: به ايشان اقتداء كنيم ونماز را با ايشان بخوانيم . مرحوم آقاى آخوند ملا حسين قلى همدانى ، بسيار مردجليل و فقيه خوب و بزرگوارى بود. ايشان ، شاگردان برجسته زيادى را تربيتكردند كه يك نمونه آن مرحوم حاج آقا شيخ محمد باقر همدانى است . مرحوم آقاى آخوند،غير از تدريس فقه و اصول ، ساليانى قبل از طلوع فجر، درس اخلاق مى فرمودند، كهدر اين زمينه هم ، در محضر ايشان بزرگان زيادى تربيت يافتند، مانند: مرحوم حاج ميرزاجواد آقاى ملكى تبريزى ، مرحوم آقا شيخ عباس كازرونى ، مرحوم حاج آقا سيد احمدكربلايى و مرحوم حاج آقا شيخ محمد بهارى همدانى . بزرگان و اساتيد حوزه نجف اشرف ، نسبت به مرحوم آقاى آخوند ملا حسين قلى همدانى ،ارادت كامل داشتند. مرحوم ابوى نقل مى كردند: در حدود سالهاى 1300 كه من نجف مشرف بودم ، مرحوم آيت اللّه نائينى ، در سامرّاتشريف داشتند و سالى چند روز براى زيارت به نجف اشرف مشرف مى شدند. مرحوم آيتاللّه نائينى ، در نجف وارد منزل آقاى آخوند مى شدند و آن جا نشست و ديد و بازديدداشتند. معلوم بود كه قبل از عزيمت آيت اللّه نائينى از نجف ، ايشان نيز، در درس اخلاقمرحوم آقاى آخوند شركت مى كردند. مرحوم ابوى ، حدود سى سال در نجف اشرف مشرف بودند و در سنه 1330، به همدانبازگشتند. بعد از گذشت سه سال ، در سنه 1333، مرحوم آقاى حاج سيد احمدكربلايى ، وفات كردند. مرحوم آيت اللّه نائينى ، وصّى آن مرحوم ومسئول كارهاى ايشان بودند. بزرگان ما، هر يك ، حالات زيبا و خاطرات پندآموز زيادى دارند، كه ذكر تمامى آنهاميسّر نيست و بعضى ار آن حالات معنوى را حتى نمى توان ذكر كرد. حوزه :با تشكر از حضرت عالى از حضور شما تقاضا مى كنيم كه: فرازهايى از آن دوران تحصيلات خود را براى ما بيان كنيد. استاد: من سنه 1322ه .ق در نجف اشرف متولد شدم . در سنه 1330 به همراه مرمابوى آمديم ايران . ابتدا، درس را خدمت مرحوم ابوى شروع كردم و مقدارى خدمت ايشانتحصيل كردم . در سنه 1343، بعد از گذشت حدود 13سال ، قرار شد من به نجف برگردم و آن جا ادامهتحصيل بدهم . مرحوم آيت اللّه ميرزاى نائينى ، وقتى اطلاع يافتند كه من مى خواهم بهنجف بازگردم ، طى نامه اى از نجف اشرف به مرحوم ابوى مرقوم داشتند:امسال در نجف مريضى مالاريا زياد است ؛ بهتر است ايشان ،امسال به نجف نيايند؛ ولى نامه ايشان دير به دست مرحوم ابوى رسيد. هنگامى نامه رامرحوم ابوى دريافت كردند كه من تمام مقدمات سفر را آماده كرده بودم و مى خواستم سوارماشين بشوم . مرحوم ابوى فرمودند: حالا برويد به اميد خدا. من هم به قصد ادامهتحصيل به سوى نجف اشرف ، عازم شدم . در آن دوران ، مسافرتها طولانى و مشكلات زيادى داشت . علاوه بر اين ، چندين روز ما را درمرز معطل كردند. بنده مريض شدم و ناراحتيهاى زيادى ديدم ؛ ولى به لطف پروردگارتوانستم مشكلات زيادى را تحمل كنم . در نجف اشرف ، وارد منزل مرحوم آقا سيد عبدالغفار شدم . مرحوم آقا سيد عبدالغفارمازندرانى ، از اساتيد مرحوم آيت اللّه ميلانى ، آيت اللّه خوئى ، آقا سيد صدر الدينجزائرى و آقا شيخ على قمى بودند. مقدار باقى مانده از دروس سطح را در نجف ، خدمتمرحوم آيت اللّه ميلانى و مرحوم آقا عماد رشتى خواندم . آقا عماد رشتى ، نوه مرحوم ميرزاى حبيب اللّه رشتى ، بسيار مردجليل و فاضلى بود. در حدود سنه 1345، من تازه كتاب كفايه مرحوم آخوند خراسانى را تمام كرده بودم . درهمين زمان ، بنا شد كه دوره آخر تدريس اصول مرحوم آيت اللّه نائينى شروع شود. مرحوم آيت اللّه نائينى به من فرمودند: شما هم درس من مى آييد؟ بنده ، عرض كردم : بله . ايشان فرمودند: مانعى ندارد، به شرط اين كه درس را بنويسيد و براى من بياوريد كهآن را ببينم . براى من ، كه دوره اول درس اصول بود و تازه كتاب كفايه را تمام كرده بودم ،قبول اين شرط مشكل بود. در عين حال ، خدمت آيت اللّه خوئى و حاج سيد صدرالدين جزائرى، عرض كردم : چنين شرطى شده است . اين آقايان فرمودند: اشكالى ندارد. ممكن است در ابتداء براى شمامشكل باشد ؛ ولى مفيد است . من چند سال ، درس مرحوم آيت اللّه نائينى مى رفتم . درطول اين چند سال ، تمام درس ايشان را مى نوشتم و هر چند وقت يك بار، نوشته ها را، كهچند دفتر مى شد، خدمت ايشان مى بردم و ايشان مطالعه مى فرمودند. تمام دوره درس اصول را، تا ابتداى بحث براءت ، در مدت هفت هشتسال ، اين گونه خدمت ايشان بودم . اگر مدتى مى گذشت و نوشته هاى درس را خدمتايشان نمى بردم ، ايشان مطالبه مى فرمودند. درس مرحوم آيت اللّه نائينى ، در نجف اشرف در مسجد هندى برگزار مى شد. همان گونهكه عرض كردم ، من آخرين دوره اصول ايشان را درك كردم . در اين دوره نيز، بزرگانزيادى شركت مى كردند و معمولا اين بزرگان يكى دو دوره درس خارجاصول را خدمت خود مرحوم آيت اللّه نائينى و يا خدمت بزرگانى ديگر، گذرانده بودند.در اين دوره درس اصول مرحوم آيت اللّه نائينى ، كم تر كسى بود كه براى اولين بارشركت كند. تنها آقاى سيد صدر الدين جزايرى و مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمد حسينطباطبائى ، صاحب تفسير الميزان ، و من از ميان حدود چهارصد، يا پانصد نفر، اولين دورهاصول را مى گذرانديم . غير از درس مرحوم آيت اللّه نائينى ، درس فقه واصول مرحوم آيت اللّه شيخ محمد حسين كمپانى را نيز شركت مى كردم . مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانى ، در مسجد كوچكى ، كهمقابل مسجد هندى بود، درس مى فرمودند. بنده ، هيچ گاه درس فقه واصول ايشان را ترك نمى كردم . دوره درس اصول مرحوم آيت اللّه نائينى ، حدود هشتسال تا نه سال طول مى كشيد؛ ولى درس مرحوم آيت اللّه شيخ محمد حسين كمپانى ، بيشتر. از جمله توفيقات مرحوم آيت اللّه كمپانى اين بود كه : هر چه مى فرمودند مى نوشتند ومعلومات خود را با قيد كتابت ابدى مى كردند. اين ، نعمت بزرگى است براى اهل علم كه دست به قلم داشته باشند و نگذارند معلومات ،فقط در سينه و روان بماند و بعد هم با خود ببرند. مرحوم آيت اللّه كمپانى ، آن زمان ، مكاسب مى فرمودند؛ از بحث بيع فضولى تا بحثخيارات ، مدت چند سال طول كشيد. چون ايشان تمام بحث را مى نوشتند، من نوشته هاىايشان را مى گرفتم و استفاده مى كردم . مرحوم آقا سيد محمّد حجّت هم ، به يك شخصى سفارش كرده بودند كه مى آمد و نوشتههاى مرحوم آيت اللّه كمپانى را از من مى گرفت و براى ايشان پاكنويس مى كرد. مرحوم آقاسيد محمّد حجّت هم از شاگردان قديم مرحوم آيت اللّه كمپانى بودند. آقا شيخ حسين همدانى ، آقا شيخ نصراللّه اشكورى ، آقا سيد صدر الدين جزايرى ، آيتاللّه خوئى و مرحوم علامه طباطبائى از ملتزمان درس مرحوم آيت اللّه شيخ محمد حسينكمپانى بودند. درس فقه و اصول مرحوم آيت اللّه كمپانى ، بسيار دقيق و با زبانعربى فصيح بيان مى شد. غير از مهارت و استادى كم نظير مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانى در فقه واصول ، در تفسير و بهره برداى از آيات قرآن نيز، ابتكارهاى خوب و جالبى داشتند؛ ازجمله مى فرمودند: ما از آيات الهى مى توانيم پى به مقام هر يك از انبياء پى ببريم ، كه در مقايسهآن با مقام اوصياء الهى ، حقايقى فهميده مى شود. از آيات قرآن مى فهميم كه : حضرتصديقه مريم ، از كودكى تحت سرپرستى حضرت زكريّا بوده اند و هيچ ذكر نشده كهحضرت زكريّا جهت شير دادن ، براى ايشان دايه گرفته باشند. بعد از دورانشيرخوارگى هم ، غذاهاى بهشتى براى ايشان مى رسيد. همواره حضرت صديقه مريم ازجانب پروردگار ارتزاق مى شدند. از چنين مادر بزرگوارى ، حضرت مسيح ، سلام اللّهعليه ، بدون اصلاب ، متولد مى شود. حضرت مسيح ، داراى چنان منزلت و مقامى در نزدخداوند است كه از جانب خداوند متعال ، به خودش سلام مى دهد. از چنين مادرى ، وقتى چنين فرزند بزرگوارى مى خواهد به دنيا بيايد، به مادر خطابمى شود كه : مسجد الاقصى را ترك كند و براى زايمان به مكان ديگر برود ؛ اما هنگامىكه براى جناب فاطمه بنت اسد، مادر گرامى حضرت على بن ابى طالب (ع )، حالتزايمان پيدا مى شود، ديوار خانه كعبه ، براى ايشان باز مى شود و ايشان به درونخانه كعبه مى روند و در آن جا سه شبانه روز مهمان خداوندمتعال مى شوند. در اين مقايسه مقام قرب حضرت على (ع ) در نزد خداوندمتعال مشخص مى شود. حضرت مسيح ، عليه السلام ، با آن همه عظمت و مقام قرب كه نزد خداوندمتعال دارند، صفت مبشر دارند ؛ بشارت دهنده وجود پيامبراكرم (ص ). رفقاى ما، كه در نجف اشرف با هم زياد حشر و نشر داشتيم ، مرحوم آيت اللّه علامهطباطبائى ، مرحوم آيت اللّه ميلانى ، آيت اللّه خوئى ، آقاى سيد محمّد تقى نخجوانى ،آقاى شيخ عماد رشتى و آقا سيد صدر الدين جزايرى بودند. مرحوم علامه طباطبائى ، حدود يك سال زودتر از من نجف رفته بودند. من با ايشان رفاقتو دوستى نزديك داشتم و آن مرحوم نسبت به من محبت فراوان داشتند. حجره من داشتم . مرحومعلامه طباطبائى ، بسيار خوش خط بودند. روزى در همين حجره مدرسه قوام ايشان به منفرمودند: برويم داخل حياط. در خدمت ايشان رفتيمداخل حياط. آفتاب بود. آن جا ايشان دو تا از سياه مشقهاى خود را به من نشان دادند و ازمقايسه تعداد رعشه هاى موجود در آن ، سياه مشقى را كه در تابستان نوشته بودند ازسياه مشقى كه در زمستان نوشته بودند، تميز دادند. حوزه :با توجه به اين كه حضرت عالى جزء نزديك ترين افرادبه مرحوم آيت اللّه نائينى بوديد، طبيعى است كه خاطرات زيادى از آن مرحوم داشتهباشيد ؛ از اين روى از شما خواهش مى كنيم : شمّه اى از آن خاطرات را بيان بفرماييد. استاد: زندگانى بزرگان آكنده از فراز و نشيبهاى مختلفى است كه دقت در هركدام از آنها مى تواند براى ما مفيد واقع شود. مرحوم آيت اللّه نائينى نيز از اين قاعدهمستثنى نبودند. علاوه بر اين ، خود ايشان بهمسائل تاريخى و خاطرات پندآموز گذشته ، اهميت مى دادند. خاطرات من از آن دوران بسيارشيرين و مغتنم ، كه در خدمت مرحوم آيت اللّه نائينى بودم ، به دو دسته تقسيم مى شود: يك : مسائل و جرياناتى كه در زندگى ايشان اتفاق افتاده بود و ايشان گاهى آن را بهمناسبتى نقل مى كردند. دو: جرياناتى را كه خودم شاهد و ناظر بر آن بودم .نقل تمام اين خاطرات ، هم از حوصله و توان من خارج است و هم در بحث نمى گنجد؛ امااشاره به بعضى از آنها اشكال ندارد. مرحوم حاج آقا شيخ عبدالرحيم شيخ الاسلام نائينى ، والد محترم مرحوم آيت اللّه نائينى ،هم عصر مرحوم آقا شيخ محمّد باقر اصفهانى بودند. آقا شيخ محمّد باقر، والد مرحومحاج آقا نجفى ، حاج آقا جمال و حاج آقا نوراللّه اصفهانى از علماى اصفهان بودند. مرحوم آيت اللّه نائينى مى فرمودند: پدرم در يك نامه اى خدمت مرحوم آقا شيخ محمّد باقر اصفهانى نوشتند كه : تصميمدارم بنده زاده را براى كسب فيض خدمت شما بفرستم و ايشان هم پذيرفتند. آن زمان من حدود شانزده سال داشتم كه خدمت آقا شيخ محمّد باقر رفتم . مرحوم آقا شيخمحمّد باقر به من فرمودند: بيا منزل ما همين جا باش . در بيرونمنزل ايشان چندين اتاق بود، كسانى كه كارهاى ايشان را انجام مى دادند آن جا سكونتداشتند. من هم رفتم در يكى از اين اتاقها ساكن شدم . روزها مى رفتم مدرسه براى درس و بحث وشب براى استراحت بر مى گشتم آن جا. تمام مدت هشتسال ، كه من در اصفهان مشغول تحصيل بودم ، در همينمنزل اقامت داشتم . در ماه هاى مبارك ، مرحوم آقا شيخ محمّد باقر، دو سه ساعت به اذان صبح مانده تشريفمى آوردند بيرونى و در يكى از همين اتاقها مشغول نماز شب و تهجد مى شدند. آن مرحوم ،در دعاى دست ، همان گونه كه ايستاده بود، دعاى ابو حمزه ثمالى را مى خواند و گريهمى كردند. من درسهاى مرحوم آقا شيخ محمّد باقر را ترك نمى كردم ، حتّى درسهاى خصوصى را نيزشركت مى كردم . مرحوم آقا شيخ محمّد باقر، كتاب نجات العباد مرحوم صاحب جواهر را، كه بزرگانى مانندمرحوم شيخ انصارى و آيت اللّه ميرزاى شيرازى بر آن حاشيه نوشتند، درس مى فرمود؛البته ، اين درس جنبه خصوصى داشت و حدود دوازده نفر در آن شركت داشتند. روزى دردرس ، بخشى از حاشيه آيت اللّه ميرزاى شيرازى مطرح شد. ايشان به فكر فرو رفتندكه چطور آيت اللّه ميرزاى شيرازى ، در اين جا توجه به حاشيه مرحوم شيخ مرتضىانصارى نفرمودند. بعد از دقايقى تاءمل ، فرمودند:مثل اين كه در اين مورد روايتى داريم و ايشان با توجه به مفاد روايت اين مطلب را فرمودهاند. بعد از اين كه من آمدم نجف ، اتفاقا، آيت اللّه ميرزاى شيرازى ، همين كتاب نجات العباد رادرس مى فرمودند. من نيز شركت كردم . در اين درس ، خود آيت اللّه ميرزاى شيرازى نيز،به همان عبارت رسيدند و متوقف شدند كه : چرا در حاشيه خود بر مطلب ، به حاشيهاستاد اعظم شيخ مرتضى انصارى توجّه نفرمودند؛ چند دقيقه متوقف شدند. من كه در آن زمان ، حدود بيست و چهار سال سن داشتم و كوچك ترين شاگرد حاضر در آندرس به حساب مى آمدم ، به حضرت آيت اللّه شيرازى ، عرض كردم : شايد به جهتتوجه به مفاد روايت ، توجّه به حاشيه جناب شيخ نشده ايد. ايشان ، تصديق فرمودند وفرمودند: شما از كجا متوجه شديد؟ بعد از درس عرض كردم : حدود هفتسال پيش ، استاد ما، آيت اللّه آقا شيخ محمّد باقر اصفهانى ، كه در حوزه اصفهان اينكتاب را تدريس مى فرمودند، اين نظر را داشتند. اين واقعه سبب شده بود كه مرحوم آيت اللّه ميرزاى شيرازى توجّه مخصوصى به مرحومآيت اللّه نائينى پيدا كنند و به مرحوم آقا سيد محمد فشاركى ، سفارش فرموده بودند:رابطه بيش ترى با ايشان برقرار كند، كه اين گونه هم شد. بين مرحوم آيت اللّهنائينى و مرحوم آقا سيد محمد فشاركى ، هميشه يك رابطه صميمى ، گرم و عاطفىبرقرار بود. مرحوم آيت اللّه نائينى ، بنا داشتند براى فريضه ظهر و عصر، حدود يك ربع ساعت كهبه اذان مانده ، بر روى سجاده بنشينند و حالت انتظار داشته باشند، تا اذان بگويند وايشان مشغول نماز شوند. يك روز، كه ايشان در اين حالت منتظر اذان بودند، من درون اتاق، لابه لاى كتابها، چشمم به يك پاكت نامه افتاد. خط آن را خيلى شبيه خطى مرحوم سيدجمال الدين اسد آبادى يافتم . خدمت مرحوم آيت اللّه نائينى ، عرض كردم : آقا اين خط آقاسيد جمال الدين نيست ؟ ايشان فرمودند: چرا. عرض كردم : چطور، اين نامه از كجا؟ ايشان فرمودند: مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى ، آن زمان كه من در اصفهان بودم ، با من رابطهبسيار صميمى و گرم داشت و با من رفت و آمد مى فرمود. سامرا هم كه آمدم ، هر يكى دوسال مى آمدند؛ از جمله در سنه 1306، كه مصادف بود با دوران تحريم تنباكو، مرحومسيد جمال الدين ، تشريف آوردند سامرا. حجره من هم آمدند. چند دقيقه بااحوال پرسى گذشت و ايشان تشريف بردند. بعد از حدود ده دقيقه باز گشتند وفرمودند: من تصميم دارم ساعت با آيت اللّه العظمى ميرزاى شيرازى ، به طور خصوصىملاقات كنم . از هر كس پرسيدم ، شما را نشان دادند كه واسطه بشويد. حالا آمده ام از شماخواهش كنم : از ايشان درخواست كنيد كه من نيم ساعت ايشان را تنها ببينم . عرض كردم : اشكالى ندارد. رفتم خدمت مرحوم آيت اللّه العظمى ميرزاى شيرازى .(ايشان ،در اتاق خصوصى ، كه اتاق كوچكى بود و كتابخانه ايشان به حساب مى آمد، تشريفداشتند كه من خدمت شان رسيدم ). به ايشان عرض كردم : به اين جهت مزاحم شدم كه عرضكنم : آقا سيد جمال الدين اسد آبادى تقاضا دارند خدمت شما برسند و به طور خصوصى، نيم ساعت ، شما را ملاقات كنند. ايشان بعد از مقدارىتاءمل ، فرمودند: به آقا سيد جمال الدين بفرماييد: مرقومه شما مى رسد و من هم به مقدارمقتضى با شما مساعدت مى كنم . بعد ايشان به من فرمود: من نمى توانم كبّاده (107) آقا سيدجمال الدين را بدوش بكشم . ايشان اگر دستش به من برسد، توقعات زيادى دارد كه مننمى توانم و نبايد همه آن را انجام دهم . من از خدمت آيت اللّه العظمى ميرزاى شيرازى آمدم و به مرحوم سيدجمال الدين عرض كردم : آقا عذر آوردند. آن مرحوم هم چيزى نگفت . مرحوم آيت اللّه نائينى بسيار خوش بيان و خوش تدريس بودند يكى از خصوصيات درسايشان عدم تكرار مطالب بود؛ هيچ مطلب تكرارى نداشت . مرحوم حاج آقا ابوى نقل مى كردند: در سنه 1318، حوزه سامرا، تقريبا منقرض شد و بزرگان آن جا به شهرهاىديگر مهاجرت كردند. آن زمان ، مرحوم آيت اللّه نائينى ، به نجف اشرف آمدند و قرار شددر نجف بمانند و درس شروع كنند. تدريس در حوزه نجف بسيارمشكل بود، چون مانند مرحوم آيت اللّه آخوند خراسانى ، به بيش از هزار شاگرد، در اينحوزه تدريس مى كردند، ولى مرحوم آيت اللّه نائينى درس خود را در حجره بكتاشيهاشروع كردند. بعد از مدت كوتاهى ، حدود سيصد نفر از فضلاى بزرگ حوزه درس آيتاللّه آخوند خراسانى در درس ايشان نيز شركت مى كردند. و چنان شد كه حوزه درسايشان بعد از حوزه درس مرحوم آيت اللّه آخوند خراسانى به صورت كم نظيرى درآمد. مرحوم آيت اللّه نائينى ، بسيار مايل بودند كه : شركت كننده ها درس را بنويسند.معمول شركت كنندگان در درس ايشان ، مطالب را با دقت مى نوشتند. مرحوم آقا سيدجمال اصفهانى ، مى فرمودند: من يك طاقچه تقريرات درس آقا را دارم . حدود سىسال در خدمت مرحوم نائينى بودم و تا آخرين روز درس ايشان آمدم و همه را يادداشتكردم . مرحوم آيت اللّه نائينى ، ميل داشتند هميشه يكى دو تا از تقريرات درس ايشان خدمتشانباشد و نگاه بكنند. حوزه :مرحوم آيت اللّه نائينى ، غير از آثار فقهى و اصولى و غيراز كتاب تنبيه الامّة و تنزيه الملّه ، آثار ديگرى هم داشتند؟ استاد: بله : ايشان آثار زيادى داشتند ؛ ولى چون بسيار خوش قلم بودند و بهادبيات و درستى عبارات اهميت زياد مى دادند، نمى خواستند كه اين آثار چاپ شود؛ كهنكند اشتباهات ادبى داشته باشد. در بسيارى از ابواب فقه ، ايشان نوشته داشتند. اينآثار چاپ نشد و من فكر مى كنم اكنون از ميان رفته باشد. كتاب تنبيه الامة و تنزيه المله مرحوم آيت اللّه نائينى ، كتاب علمى و مستند خوبى است .بزرگان حوزه نجف به اين كتاب عنايت داشتند. خاطرم هست كه : هر روز، يك ساعت به غروب مانده ، درمنزل مرحوم آقا سيد عبدالغفار جلسه اى برقرار مى شد، كه آقايان زيادى مى آمدند و درآن جا بحثها و گفت و گوهاى مفيد مطرح مى شد. يك روز، از روزهاى ماه مبارك رمضان ، يكساعت به غروب ، جلسه تشكيل شده بود و آقايان زيادى بودند ؛ از جمله : مرحوم علامهطباطبائى ، كه در بعضى از اين جلسات شركت مى كردند، نيز حضور داشتند. مرحوم آقا عماد رشتى ، نواده مرحوم ميرزا حبيب اللّه رشتى ، نيز حضور داشت . مرحوم آقاعماد، بسيار مرد با فضل و صاحب نظر بود. مقدارى از كتاب تنبيه الامة ، را خوانديم . مرحوم آقا عماد، با ابتهاج زياد فرمودند: آقا ما چندين سال ، درس مرحوم آيت اللّه نائينى شركت كرديم و شيرينى و لذت آندرس را به ياد داريم ؛ امشب با خواندن اين مقدار از كتاب ، بوى آن درس پر بركت ،استشمام مى گردد. كتاب ، كتاب خوب و مفيدى بود و مى توانست در آن روز، بسيار مفيد باشد؛ ولىمتاءسفانه محيط اقتضا نكرد و نتوانست از آن بهره لازم را بگيرد؛ حتى كسانى براىمرحوم آيت اللّه نائينى ، به اين جهت اسباب زحمت هم شدند. مرحوم ابوى نقل مى كردند: روزى مرحوم آيت اللّه نائينى ، از درس تشريف مى آوردند، بسيار مورد اعتراضواقع شدند و براى ايشان اسباب ناراحتى فراهم شد. بعد از مرحوم آيت اللّه آقاى آخوند خراسانى ، براى كسانى كه با مرحوم آقاى آخوند همفكر بودند يا تماس داشتند، وضع نابسامانى پيش آمد. بخصوص براى مرحوم آيت اللّهنائينى وضع بدتر شد؛ چرا كه اكثر كارهاى اجتماعى و مبارزاتى مرحوم آيت اللّه آقاىآخوند، با مشورت مرحوم آيت اللّه نائينى انجام مى شد و بسيارى از نامه ها و مراسلاتمرحوم آيت اللّه آقاى آخوند، با مشورت و كمك مرحوم آيت اللّه نائينى تهيه مى گشت ؛ بهاين جهت بعد از فوت مرحوم آيت اللّه آخوند، اوضاع براى مرحوم آيت اللّه نائينى ، بسيارسخت شد و ايشان حتى از نظر اقتصادى در مضيقه قرار گرفتند. در اين جا، بد نيست اين مطلب را يادآور شويم كه : در آن تنگناهاى اقتصادى و غيراقتصادى مرحوم آيت اللّه نائينى و مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانى ، با يكصميميّت خاصى به همديگر كمك مى كردند و رابطه بسيار خوب و عالى داشتند. حوزه :آيا حضرت عالى محضر آيت اللّه ميرزا على آقاى قاضى را همدرك فرموديد؟ استاد: بله ، ايّامى چند را من در خدمت ايشان بودم . البته ،قبل از اين كه خدمت ايشان برسم اوصاف ايشان را از مرحوم ابوى بسيار شنيده بودم .مرحوم ابوى ، مى فرمودند: ميرزا على آقاى قاضى ، از شاگردان مبرّز مرحوم آقا سيداحمد كربلايى و بسيار سيد جليل و بزرگوارى هستند. در سنه 1347 يا 1348، كه من در مدرسه قوام بودم ، مرحوم ميرزا على آقاى قاضى ،به مدرسه قوام تشريف آوردند و از متصدى مدرسه خواستند كه حجره اى را در اختيارايشان قرار دهد. متصدى مدرسه ، با كمال احترام پذيرفت و يك حجره كوچكى ، از طبقهفوقانى مدرسه را را در اختيار ايشان قرار داد. بعد معلوم شد كه مرحوم ميرزا على آقاىقاضى ، حجره را به عنوان مكان خلوتى براى تهجد و عبادت مى خواستند؛ چرا كهمنزل ايشان كوچك بود و ايشان تصور داشتند، شب هنگام كه مى خواهند به نماز و تهجدبپردازند، مزاحم بچه ها هستند ؛ به اين جهت ، اين حجره را تهيه كرده بودند. شبها، حدودساعت دوازده كه معمولا طلبه ها به خواب مى رفتند، تا براى درسهاى فردا استراحتىكرده باشند، شب زنده دارى و تهجد ايشان ، در آن حجره كوچك ، شروع مى شد. در آن جابود كه من شيفته مرحوم ميرزا على آقاى قاضى شدم . حالت دعا و نيايش ايشان ، در آنحجره كوچك ، خيلى براى من جالب و زيبا بود. چند ماهى از آمدن ايشان به مدرسه مىگذشت كه من رفتم خدمت ايشان و تقاضا كردم كه كتاب جامع السعادات مرحوم نراقى رابراى من بخوانند و ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند. قرار شد من در كنار درسهاى ديگر در ساعات فراغت خدمت ايشان برسم . با اين قرار منخدمت ايشان مى رسيدم و ايشان درس مى فرمودند ؛ امّا چه درسى ، واقعا درس عرفانىبود ؛ يك عرفان وجدانى . شنونده يقين مى كرد كه آن چه استاد مى گويد، خود به يقيندريافته و در وجود خودش پياده كرده است . عجيب صحنه هايى پيش آمد! بعد از چندى ، تمام ذكر و ورد من ، مرحوم ميرزا على آقاىقاضى شده بود. به هيچ درسى توجّه نمى كردم . تنها درس ايشان مورد توجه من بود.وقتى مقابل ايشان براى درس مى نشستم و ايشان صحبت را آغاز مى فرمود، تمام درسهاىديگر از خاطرم مى رفت و تنها محو ايشان مى شدم . تمام روز، به چيزى جز فرمايشاتايشان نمى انديشيدم . شب هنگام هم كه ايشان براى نماز و تهجد آماده مى شدند من يا خوابنبودم و يا اگر خواب هم بودم بيدار مى شدم ؛ چون ايشان براى وضو گرفتن از ميانايوانى مى گذشتند كه من شبها در آن مى خوابيدم . در عين اين كه ايشان نعلين خود را ازپا مى گرفت و صدا نكند، در عين حال من بيدار مى شدم و مخفيانه چگونگى دعا و نيايش ايشان را زير نظر مى گرفتم . خيلى برايم جالب بود. تا صبح خوابم نمى برد وپيرامون آن مى انديشيدم . رفته رفته ، در اثر آن بيداريهاى شبانه و بى توجهى به درسهاى ديگر، در منتغييراتى به وجود آمد و حالم عجيب شده بود، به صورتى كه بعضى از دوستان ،متوجّه تغيير حالت من شده بودند؛ از جمله : آقاى سيد يوسف حكيم ، فرزند مرحوم آيت اللّهحكيم ، كه با هم انس بسيار داشتيم . يك روز، به مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانى عرض كردم : حاج ميرزا على آقاىقاضى آمده اند در مدرسه ما حجره اى گرفته اند. ايشان ، متوجه شدند و مساءله رافهميدند. به من فرمودند: آقا براى شما خيلى زود است كه درس جناب ميرزا على آقاى قاضى برويد. شماهنوز مرد اين ميدان نيستيد. او بزرگ مردى است كه هماورد بزرگى ميخواهد. شما بهتر است، درس ايشان را ترك كنيد و براى فرا گرفتنمسائل اخلاقى ، به همان جلسات منزل آقا سيد عبدالغفار اكتفاء كنيد، كه در موقعيت شما،اين جلسات مفيدتر است . من ، به مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانى احترام زيادى مى گذاشتم و تحت تاءثيرقوت روح ايشان بودم ؛ از اين جهت ، بعد از آن روز درس مرحوم ميرزا على آقاى قاضى راترك كردم . هنوز، شيرينى و لذت آن مدت كوتاه درس را كه خدمت ايشان بودم احساس مى كنم اقرار مىكنم كه : مرحوم ميرزا على آقاى قاضى بسيار مرد كم نظيرى بود كلام و رفتار و سلوكايشان بسيار جذاب و دلنشين بود. اين قضيه را كه نقل كردم ، مربوط مى شود به سنه 1347. آن زمان مرحوم علامهطباطبائى ، خدمت آقا سيد عبدالغفار مى آمدند. بعدها ايشان با مرحوم قاضى ارتباطبرقرار كردند. البته مرحوم طباطبائى و حاج ميرزا على آقاى قاضى خويش بودند؛منظورم ارتباط درس و بحث با استاد شاگردى است . مرحوم طباطبائى ، مرحوم آقا شيخ محمّد تقى آملى و مرحوم آقا شيخ على محمّد بروجردى ،در اين اواخر جزء تلامذه عالى مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى بودند. مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى طباطبائى ، علاوه بر اين بسيار مردجليل ، نورانى و زاهدى بود، از نظر مقام علمى هم بسيار برجسته بود. يك وقت در ميانصحبت ، ايشان فرمودند: من هفت دوره درس خارج كتاب طهارة را ديدم . ايشان در درسهاىاساتيدى مثل : مرحوم آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى و آيت اللّه سيد محمّد اصفهانى وآقايان ديگر شركت داشته اند. در عين حال كه ايشان ، بحر مواجّى از علم ، اخلاق و عرفان بودند، بسيار كم حرف مىزدند و در سلام سبقت مى جستند. از جمله خصوصيّات آن مرحوم اين بود كه : كم تر درمجامع حاضر مى شدند و شايد مدتها كسى ايشان را نمى ديد. شبها كه مشغول تهجد بودند، روز هم ، با مطالعه مى فرمودند و يا فكر مى كردند. غالب ايّام ، ساعت دو بعد از ظهر كه مردم از گرماى سوزان نجف ، به سردابها پناه مىبردند، ايشان وضو مى گرفتند و تشريف مى بردند حرم ، براى زيارت حضرتاميرالمؤ منين ، عليه السّلام . در آن گرماى سوزان كه هيچ كس طاقت نداشت بيرون ازسرداب باشد، ايشان حرم تشريف مى بردند. اين وقت را انتخاب كرده بود تا كسى متوجهايشان نشود. به اين جهت بود كه كسى ايشان را نه در حرم مى ديد و نه در جاى ديگر.به نظر من ايشان در حالات معنوى و معرفت ، مردى نابغه بودند. يك روز در نجف ، مرحوم علامه طباطبائى ، از ما براى صرف نهار دعوت كردند وفرمودند: خداوند متعال به ما فرزندى عنايت فرموده ، مجلس عقيقه اى داريم (قبلا، ايشانداراى دو يا سه فرزند شده بودند كه هر كدام در چند ماهگى فوت كرده و براى ايشانفرزندى باقى نمانده بود). در آن مجلس عقيقه ، پنج شش نفر از آقايان دعوت بودند:مرحوم آيت اللّه ميلانى ، آيت اللّه خوئى ، آقا سيد صدر الدين جزايرى و چند نفر ديگر. آن جا مرحوم علامه طباطبائى فرمودند: چند روز آيت اللّه حاج ميرزا على آقاى قاضى تشريف آورده اندمنزل ما، من منزل نبودم ، مقدارى نشسته اند؛ موقع رفتن به خانواده فرموده اند: به همينزودى خداوند متعال ، به شما فرزند پسرى عنايت مى كند اسم او را عبدالباقى بگذاريد،تا ان شاءاللّه برايتان بماند. حال اين پسر، متولد شده و ما اسم او را عبدالباقىگذاشتيم به اميد اين كه بماند. آقاى عبدالباقى طباطبائى ، فرزند بزرگ علامه طباطبائى هستند كه بحمداللّه در قيدحيات هستند. البته اين مطلب را بايد متذكر شوم كه : سجاياى اخلاقى هر كدام از آنان ، براى ماقابل مطالعه و دقت است . يك وقت تصور نشود كه بعضى از بزرگان كه به جهاتديگر علمى مشهور هستند، در مسائل اخلاقى و عملى خداى نكرده كمبودى داشتند. تمام درجاتعلمى و توفيقات بزرگان در سايه تقوا، تواضع ، اخلاق و پشتكار و زحمت به دستآمده است . در اين جا بد نيست خاطره اى را از مرحوم آيت اللّه شيخ محمّد حسين كمپانىنقل كنم تا مشخص شود كه بزرگان ما تا چه حدّ احترام اساتيد خود را داشتند. در سنه 1345، در ضمن درس اصول ، صحبت پيرامون استصحاب بود. وقتى ايشان ، كلام مرحوم آيت اللّه آخوند خراسانى را در اين زمينهنقل مى فرمودند، در ردّ اين كلام فرمودند:اين كلام ، وهم است . بعد ايشانفورا ساكت شدند و درس تعطيل شد. به جهت عظمتى كه ايشان داشتند، كسى نپرسيد چرادرس تعطيل شد. خود ايشان فرمودند: ما كه اين گونه نسبت به بزرگان ، بى احترامى مى كنيم و ظرفيت لازم را براىرعايت احترام اساتيد خود نداريم ، لياقت درس گفتن را نداريم و نبايد درس بگوييم. بزرگان ما، در رعايت حال شاگردان خود نيز، بسيار مراقب بودند و نسبت به آن هاتواضع بسيار داشتند. هيچ گاه اشكالات آنان را در درس ، به نحوى پاسخ نمى گفتندكه تحقير يا رنجشى پيش بيايد. يك شب ، بحثاصول مرحوم آيت اللّه نائينى راجع به عام و خاص بود؛ بعد از تمام شدن درس ، ديدم :آقايان : سيد محمّد حسين شيرازى ، آقا صدر الدين جزايرى ، آقا ميرزا على آقا شيرازى ،آيت اللّه خوئى و مرحوم آيت اللّه ميلانى كنار مسجد هندى ، ايستاده اند ومشغول بحث هستند. مرحوم آيت اللّه ميلانى فرمود:در اين قسمت از فرمايشات آقا من نظر دارم . آيت اللّه خوئى هم فرمودند:بله ، اشكالشما وارد است و من هم موافق هستم . بنا شد اشكال را بنويسد تا من خدمت مرحوم آيت اللّه نائينى ببرم . مرحوم آيت اللّه ميلانى ، بسيار مرد متفكر و با نظرى بود. به عقيده من ايشان از نظر دقت وصاحب راءى بودن ، جزء بهترين شاگردان مرحوم آيت اللّه نائينى و مرحوم آيت اللّهكمپانى به حساب مى آمدند. مرحوم آيت اللّه ميلانى اشكال را در چند سطر نوشتند. من آن را را گرفتم ، بردم درونمنزل و خدمت آقا تقديم كردم . ايشان اشكال را مطالعه فرمودند، بعد به من فرمودند: ايناشكال را چه كسى به شما داد. عرض كردم : آقا سيد هادى ميلانى . ايشان فرمودند: بسيار خوب . شب شنبه ، مرحوم آيت اللّه نائينى تمام درس را تكرار كردند اين در حالى بود كه درسايشان هيچ گاه تكرار نمى شد و حتى مطالب تكرارى هم نداشت . بعد از درس ، مرحوم آيت اللّه ميلانى ، به من فرمودند: شما گفتيد كه اين نوشتهمال كيست ؟ عرض كردم بله ، ايشان پرسيدند من هم عرض كردم . مرحوم آيت اللّه ميلانى ، فرمودند: استاد با تكرار اين درس ، به من فرمودند: توقع نيست از شما، بعد از شانزدهسال كه درس من مى آييد، منظور من را از كلام متوجه نشويد. بله ، سخن از مرحوم آيت اللّه ميرزا على آقاى قاضى طباطبائى بود و به اين جا كشيد. بهقول معروف : الكلام يجر الكلام . مرحوم آقاى قاضى ، در زمينه اخلاق و تربيت نفوسمستعده ، درس و بحث هاى خوب و كم نظيرى داشتند تقريبا، اين دروس به صورت محرمانهبرگذار مى شد. ايشان در طول زندگى شريف خود، مردان بزرگى را تربيت كردند ؛از جمله : آقاى شيخ محمّد تقى آملى و مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمّد حسين طباطبائى ، صاحبالميزان . مرحوم آيت اللّه قاضى ، در سنه 1362 يا 1363 در نجف اشرف بعد از هفت هشت ماهمريضى ، در بسترى بيمارى فوت كردند. البته ، اين نوع مريضى ها و بسترها را اينگونه مردان بزرگ زياد بد نمى دانند و در همانحال هم صفايى دارند؛ اما متاءسفانه روزگار ناجور بود و قدر ايشان آنگونه كه بايددانسته نشد. آقائى خوئى ، سلمه اللّه ، مى فرمودند: بعد از فوت ايشان ، مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى ، به خاطر تعظيم ايشان ازكربلا آمدند نجف ؛ چون نجف حالت مجمع داشت . ايشان ، به مجرد شنيدن فوت مرحوم آيتاللّه قاضى آمدند كه اوّلين مجلس فاتحه را ايشان بگيرند. در نجف ، معمولا، سه روزتمام و يك نصف روز مجلس ترحيم برقرار مى شود. در اين مجلس ، آقاى ميلانى و آقاىميرزاى مهدى شيرازى هم با آيت اللّه حاج آقا حسين قمى بودند. مجلس ترحيم مفصلى شد،خيلى از آقايان علماء و مردم شركت كردند. روز سوم بعد از مجلس ترحيم آمديم منزل ، چند نفر از آقايان تشريف داشتند، از جمله : همينآقايان كه ذكر كردم . مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى ، به من فرمودند: شنيدم شما بامرحوم آقاى قاضى ارتباط داشتيد. عرض كردم : آقايان زيادى با ايشان ارتباط داشتند. آيت اللّه حاج آقا حسين قمى فرمودند: خوب مرحوم آقاى قاضى چگونه بود. عرض كردم : از چه نظر مى فرماييد. ايشان فرمودند: از نظر مقامات معنوى . عرض كردم : آقا، يعنى مى فرماييد: چه مقام عرفانى و شهودى داشتند. ايشان فرمودند: بله . عرض كردم : اگر آن چه كه ما از مرحوم آيت اللّه قاضى طباطبائى ديديم ، نزد خداوندمتعال حقيقت داشته باشد، او، آسمان است و شما زمين و اگر حقيقت نداشته باشد، عكس است . مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى ، با كمالتعجب ، فرمودند: عجب ؟ حوزه :با توجّه به موقعيت جديدى كه اكنون براى حوزه هاى علميهپيش آمده است در ارتباط با وظائف حوزه ها بياناتى بفرماييد. استاد: بدون تعارف عرض مى كنم : من خود را در اين زمينه لايق نمى دانم كهبراى آقايان صحبتى بكنم . حوزه :خواهش مى كنيم . با توجه به سابقه علمى و تجربه هاىگرانمايه شما استفاده مى كنيم . استاد:حالا كه مى فرماييد، اشكال ندارد، من خاطراتى از زندگى بزرگان را دراين زمينه نيز، نقل مى كنم . در مورد اين سؤ ال ، من فكر مى كنمقبل از اين كه زعماى حوزه از طلبه ها انتظارات مختلف داشته باشند، بايد بر روىمساءله تربيت آنان ، چه از نظر علمى و چه از نظر اخلاقى ، كوشش كنند. ما نبايد بدوناين تربيت انتظارى داشته باشيم ؛ چرا كه اين انتظار بيهوده است . اساتيد بزرگ ما،به احوالات شاگردان خود كاملا توجه داشتند و به آنان مى رسيدند. خواندن نماز شب واهل تهجد و شب زنده دارى از شرائط اوّليه شركت در درس بود. مرحوم آيت اللّه نائينى ،به اين امر اهتمام زيادى داشتند و مراقب بودند كه كسانى درس مى آيند، اين گونهباشند. خود اساتيد هم كه مجسمه زهد و تقوى و اخلاق بودند. مرحوم ابوى نقل مى كردند: گاهى يك ساعت به اذان صبح مانده مى رفتم حرم ، هنوز درب حرم را باز نكردهبودند؛ امّا مرحوم نائينى ، پشت در، مشغول نماز و دعا بود. بعد از نماز و دعا بر مى گشتمنزل تا به درس و بحثهايش برسد. اين كار، معمول آيت اللّه نائينى بود. در اين اواخر هم كه ايشان سخت مريض شده بودند،در عين حال ، دو ساعت به اذان صبح بيدار و مشغول نماز و تهجد مى شدند و معمولا بلندبلند گريه مى كردند و راز و نياز داشتند. در اينجانقل خاطره اى از ايشان بد نيست . چند شب قبل از فوت ،حال ايشان بسيار وخيم بود. بيمارى تب نوبه داشتند. هر يكى دو ساعت تب مى كردند وبه حالت غشوه از حال مى رفتند. دو نفر دكتر، از بغداد آمده بودند كه مراقبحال ايشان باشند. يك شب تب ايشان ، بسيار طولانى شد. آقايان زيادى از شاگردهاىايشان آنجا تشريف داشتند. سفير ايران هم از بغداد آمده بود. دكتر جهانلىمشغول مراقبت از ايشان بود. بعد از چند ساعت كه آقا در حال تب و غشوه بودند، دكتر جهانلى گفت :تا يك ربعساعت آينده حال ايشان بهتر مى شود و آقا به هوش مى آيند. ساعت سه از شب گذشته بود. من گفتم : اگر آقا بلند شوند، ببينند ساعت سه از شبگذشته است ، ناراحت مى شوند كه :چرا ايشان را براى نماز بيدار نكرديم و دوبارهحال ايشان منقلب خواهد شد؛ به اين جهت ، چهار- پنج عدد ساعت كه آنجا بود، همه را بهعقب برگردانديم و روى ساعت يك از شب گذشته تنظيم كرديم و ساعت قديمى خود ايشانرا هم روى يك از شب گذشته تنظيم كرديم . وقتى مرحوم آيت اللّه نائينى ، بعد از چندساعت بى حالى و حالت غشوه به حال آمدند، نگاهى به آسمان كردند و با عجلهفرمودند: ساعت سه است ! چرا مرا براى نماز بيدار نكرديد؟ بسيار ناراحت شدند. من عرض كردم : آقا ساعت سه نيست ، ساعت يك است . ايشان فرمودند : نه . من چند ساعت تنظيم شده را خدمت ايشان نشان دادم ايشان نگاه كردند و با ناراحتى فرمودند: اينها ساعت نيست پيدان است . من از وضع آسمان و ستاره ها مى فهمم كه ساعت سه ازشب گذشته است . همان جا با آن حال ايشان ظرف آب آورديم ، ايشان ، وضو گرفتند و با حالت نشستهمشغول نماز شدند. خوب ، اين چنين استادى در طول زندگى خود چقدر مايه بركت شدند و چه بزرگانى راتربيت كردند. بزرگانى كه هر يك به شاگردى ايشان افتخار مى كردند و از بياناين افتخار به خود مى باليدند. مرحوم آقا سيد على مددى قاينى ، كه بسيار مرد جليلى و از زهّاد و اتقياى درس مرحوم آيتاللّه نائينى بودند، مى فرمودند: شبى در مقبره آيت اللّه نائينى بوديم ، آقايى آمد آنجا و مساءله اى را مطرح كرد. ماچند نفر بوديم ، مقدارى پيرامون مساءله مورد بحث گفت و گو شد. كم كم متوجه شديم :فرد مذكور بناى مراء و جدال دارد و پرخاش و تندى مى كند. اين جا ما ساكت شديم . اومقدارى گفت . وقتى سكوت ما را ديد، بلند شد و رفت . بعد آقاى سيد على مددى فرمودند: ما را مرحوم آيت اللّه نائينى تربيت كرده اند. ما هيچ گاه در مراء وجدال وارد نمى شويم . مراء كننده بگويد تا خسته شود. وقتى خسته شد بلند مى شود ومى رود. اين تاءثير تربيت استاد است . استاد اگر واقعا براى خدا درس بگويد و اخلاص داشتهباشد، اين اخلاص نيز، در روحيه شاگردان اثر مى گذارد و آنان هم اين گونه مىشوند. زعما و اساتيد حوزه ، بايد كاملا مراقب احوالات طلبه ها باشند، چنانكه سيره بزرگان مااين گونه بوده است . جدا از مساءله درس و بحث به امور ديگر نيز توجه داشتند؛ حتىامورى كه به ظاهر ساده و كوچك به نظر مى رسيد. مرحوم آيت اللّه نائينى ، بسيار مواظببود كه شاگردان ايشان هنگام مباحثه با يكديگر حرفهاى تند و تيز نداشته باشند وهيچ گاه پا را از مسير اعتدال فراتر نگذارند. توجّه مربّى در تربيت ، بسيار مهم وسازنده است ولو اين توجه به امور ابتدايى و به ظاهر معمولى مى باشد. يك وقت ، يكى از آقايان كه مرجع تدريس در نجف اشرف شد و دو سهسال مجمع علمى خوبى هم پيدا كرد، به من فرمود: من مى خواهم خدمت مرحوم آيت اللّه نائينى برسم ، امّا نه در بيرونى ايشان كهكسانى باشند. من به آقا عرض كردم و ايشان تشريف آوردند. معلوم شد از آقا قبضى مى خواهند. ناخنهاىايشان مقدارى بلند بود. هنگام گرفتن قبض مرحوم آيت اللّه نائينى لحظه اى دست ايشانرا گرفته بودند و فقط فرموده بودند :آقا. اين قضيه گذشت . بعد از گذشت سى سال ، دو مرتبه من با آن آقا برخورد كردم .ايشان ، به من فرمودند: يادت هست سى سال پيش چه اتفاقى افتاد. من هنوز خجالت آن روز را احساس مى كنم. هر روز جمعه كه ناخنهايم را كوتاه مى كنم ، به ياد مرحوم آيت اللّه نائينى و قضيه آنروز مى افتم . اين آقا از شاگردان درجه اوّل چندين بزرگوار، از جمله خود آيت اللّه نائينى بود. در كنار توجه به تربيت علمى و اخلاقى ، زعماى حوزه بايد بهمسائل اقتصادى طلبه ها نيز، توجه كافى داشته باشند. بر زعماى حوزه لازم است كهتربيتى اتخاذ كنند كه : زندگى طلبه ها به صورتمعمول و متعارف اداره بشود. ممكن است اين مساءله اقتصاد كم اهمّيت تلقى شود؛ ولى هيچ اينگونه نيست . در تشكيلاتى كه بنا بر عفت و عزت است ، رعايتاصول يك اقتصاد سالم امر ظريفى است . ضروريات زندگى يك محصل ، در حدّ متعارف ، بايد تاءمين شود؛ تا نكند خداى نخواستهمجبور باشد درس فلان آقا برود، فقط براى تاءمين زندگى . اگرمحصل براى شكوفا شدن ذوق و استعداد علمى خود، نياز به يك زندگى پاك و آزاد دارد،اساس اين نوع زندگى ، استقلال اقتصادى است . زعماى حوزه ، بايد به گونه اىعمل كنند كه طلبه نسبت به يك زندگى متعارف معمولى تنگناى اقتصادى نداشته باشد.عدم امكانات مادى ، در حد معمول و متعارف ، مى تواند مانع شكوفا شدن استعدادها گردد وگاهى افراد را از مقاصد بلند علمى باز دارد و منجر به متلاشى شدن حوزه هاى درسىگردد. اساس حوزه نجف اشرف ، از هم گسيخته نشد، مگر در اثر همين تنگناهاى اقتصادى .حالا من در صدد اين نيستم كه از فقر و فاقه زمامداران علمى نجف صحبت كنم ؛ امّا خيلىدشوارى بود، خيلى سختى بود. زمامداران علمى نجف ، نه زمامداران مرجعى ، مشكلات فوقطاقتى داشتند. كسانى از علماى بزرگ نجف ، كه تحقيقا بيش از صد نفر مجتهد وارسته ومبرّز تربيت كرده اند، در يك زندگى بسيار بسيار سخت و فوق طاقتى زندگى مىكردند. اين شيوه ، بسيار غلط است . بايد زمامداران مرجعى به اين امور رسيدگى كنند ونگذارند اين گونه مسائل پيش بيايد. استقلال اقتصادى دراستقلال علمى و فرهنگى بسيار نقش مؤ ثر و اساسى دارد. اساس قضيه فدك براى همين منظور بود. پيامبر اكرم ، صلى اللّه عليه و آله ، سهسال قبل از رحلت ، فدك را به حضرت زهرا، سلام اللّه عليها، واگذار مى كنند كهخاندان نبوت و بيت رسالت از نظر اقتصادى در تنگنا نباشند و بتواند مقاصد الهى خودرا به انجام برسانند. البته اين عرض من ، خدمت آقاى زعماى حوزه هاى علميه بود؛ امّا طلاب عزيز بايد بدانندكه در مقابل مشكلات بايد صبر كرد و مقاومت داشت و عزت نفس را به هيچ متاعى نبايدفروخت و پشتكار را نبايد هيچ از ياد برد. شما درطول زندگى بزرگان ما به صحنه هاى بسيار توانفرسا بر مى خوريد؛ امّا مى بينيدكه آنان مقاومت كردند و در سايه همين مقاومت و شكيبايى توانستند به اهداف خود برسند.به طور كلى ، بزرگان ما به امور مادى توجهى نداشتند و هيچ گاه وقت خود را صرفاين امور نمى كردند. در حقيقت ، آن قدر اشتغالات تحصيلى و پشتكار در آموختن داشتند كهفرصتى براى تفكر در اين امور، پيدا نمى شد. هنگامى كه آيت اللّه خوئى ، سلمه اللّه ، در نجفمشغول تحصيل بودند، برادر خانم ايشان ، مرحوم ميرزا آقا، كه مرد بسيار محترمى بود،سالى دو مرتبه ، هر دفعه مبلغ ششصد روپيه ، براى ايشان حواله مى فرستاد. با اينمبلغ اصول اوّليّه زندگى ايشان رو به راه مى شد و ايشان هم درس مى خواندند. يك روز من در نجف به ايشان برخوردم ، به من فرمودند: مدت زيادى بود كه دست تنگ بوديم و خيلى در فشار و ناراحتى به سر مى برديم. امروز، من براى شستشو لباسم را تعويض كردم ، خانواده در جيب لباس من ، نامه اى رااز برادرش مى بيند. نامه را به من نشان داد. يادم آمد كه حدود بيست و هشت روزقبل ، اين نامه رسيده و در آن حواله ششصد روپيه است . اين مدت ، با وجود اين حواله و آنهمه فشار و ناراحتى اقتصادى ، من چنان سرگرم درس و بحث بودم كه به كلى ، موضوعنامه را فراموش كرده بودم . ما بايد در طريق آموختن ، اين گونه جدّى باشيم . از اين نمونه ها بسيار است كه نشانگربى توجهى بزرگان ما به امور مادى و توجه آنان به درس و بحث است . در طريق آموختن ، بعد از توكل بر ايزد منان و رعايت تقوا، مشكلات را هيچ انگاشتن شرطاول است . بدون تحمّل رنج راه و بيدار خوابيها نمى توان به مقصد رسيد. يك روز پنج شنبه اى بود، عده اى از رفقا، از جمله : مرحوم علامه طباطبائى ، حاج سيدصدر الدين جزايرى ، آقا سيد على خلخالى ، آيت اللّه خوئى و چند نفر ديگر بناگذاشتيم برويم شريعه فرات . قرار شد اوّل آفتاب برويم كه با ترناوّل حركت كنيم . مقدارى از آفتاب گذشت و من نتوانستم بروم . بعد رفتممنزل آقاى خوئى ، يك بيرونى كوچكى داشتند، تا من در را باز كردم ايشان از خواببرخاستند. عرض كردم : آقا چه وقت خوابيدن است . يك ربع از آفتاب مى گذرد. ايشان فرمودند: من يك هفته بود به جهت كثرت درس و بحث نتوانسته بودم درس آيت اللّه نائينى رابنويسم ، ديدم امشب هم كه مى خواهيم برويم مسجد كوفه بمانيم ؛ به اين خاطر ديشب ازابتداى شب ، شروع به نوشتن كردم تا اذان صبح ، بعد نماز خواندم . اين بود كه بعداز نماز مقدارى استراحت كردم . مرحوم علامه طباطبائى ، مى فرمودند: از هر ماه چندين شب را تا صبح بيدار مى مانند و بهمطالعه و نوشتن مى گذرانند ايشان بسيار اهل مطالعه بودند و مرتب مطالعه مىفرمودند. يادم هست كه ايشان ، معمولا، غروب كه مى شد قرآن مى خواندند. عرض مى كردم: آقا چرا اين موقع ، هوا تاريك است ؟ ايشان مى فرمود: قراءت قرآن بر نور چشم مى افزايد، همان گونه كه بر بصيرتدل مى افزايد. مطلب ديگرى را كه خدمت آقايان طلبه ها عرض مى كنم اين است كه : فرصت ها را غنيمتشمارند و نگذارند خداى نخواسته فرصتهاى خوبتحصيل و تدريس از دستشان برود. طلبه بايد همواره در تلاش باشد كه به بهرهعلمى خود بيفزايد و استعداد علمى خود را شكوفا كند. كارهاى غير ضرورى ، درجه دوسهرا بايد كنار گذاشت و از اشتغالات سرگرم كننده و بى فايده بايد پرهيز كرد. مساءلهتدريس را هم نبايد دست كم گرفت ؛ اين يكى از امتيازات حوزه هاى علميّه ، بر نظامهاىديگر آموزشى است ، كه طلبه هر چه را كه خوانده است مى تواند به ديگران درسبگويد. درس گفتن ، ذهن انسان را باز مى كند. در سنه 1348 يا 1349، مرحوم آيت اللّه آقا شيخ محمد حسين كمپانى ، درس فقه مىفرمودند ؛ بحث مكاسب بود. در اين درس ، كه بعد از ظهرهاتشكيل مى شد، فضلاى چندى شركت مى كردند. من به آيت اللّه خوئى ، سلمّه اللّه ، عرض كردم : شما چرا، با اين كه نسبت به آيت اللّه آقا شيخ محمد حسين كمپانى ، اظهار علاقهعلمى داريد، در اين درس شركت نمى كنيد. ايشان فرمودند: من به تجربه دريافته ام كه انسان بايد آن چه را كه آموخت درس بگويد. در درسگفتن يك نبوغ و نابغيت براى انسان حاصل مى شود كه اين خيلى مفيد است . در ضمن من مىدانم كه آيت اللّه آقا شيخ حسين كمپانى ، هيچ چيز را نمى انديشد، مگر اين كه يادداشت مىكند. من بعد از ظهرها درس مى گويم و بعد نوشته هاى ايشان را مى گيرم و از آنهااستفاده مى كنم ؛ چون نمى توانم هم درس ايشان شركت كنم ، و هم درس بگويم و فعلادرس گفتن براى من لازم و مفيد است . اتفاقا، اين گونه هم شد و ايشان درست مى فرمود. من بعد از مرحوم آيت اللّه نائينى ،كسى را نديدم به منظّمى و پاكيزگى آيت اللّه خوئى ، درس بگويد؛ با يك عربى كاملافصيح منظم و مرتب . حوزه :حضرت عالى كه به ايران تشريف آورديد در كنار كارهاىديگر و مسؤ وليتهاى دينى كه پذيرفته ايد، به تاءليف هممشغول بوده ايد انگيزه شما از تاءليف و دست به قلم داشتن چيست ؟ استاد: عرض كردم كه مرحوم آيت اللّه نائينى بسيار تاءكيد داشتند كه شاگردانايشان بنويسند و با قلم آشنا باشند. تمام شاگردان خوب ايشان ، درس را مى نوشتندمرحوم آقا سيد جمال هاشمى گلپايگانى مى فرمود: من به اندازه يك طاقچه تقريرات درس مرحوم آيت اللّه نائينى را نوشتهدارم . در حقيقت ، از آن زمان من به اهميت قلم پى بردم . بزرگان ما هم به اين مساءله اهميت بسيارمى دادند. عرض كردم كه : مرحوم آيت اللّه آقا شيخ محمد حسين كمپانى ، هر چه مى انديشد، يادداشت مى كرد. با اين كار ايشان معلومات خود را حفظ مى كرد و نمى گذاشت از ميان برود. غير از مساءله معلومات و نگهدارى آن ، براى نشر و انتشار آن هم ، مساءله قلم اهميت دارد.بدون داشتن قلم ، نمى توان در اين زمينه ، توفيقكامل به دست آورد. من كل درسهاى مرحوم آيت اللّه نائينى را كه حضور داشتم ، نوشتم ؛ ولى متاءسفانه در ايننقل و انتقالات قدرى نامنظم شده است و گمان مى كنم مقدارى از آن مفقود شده باشد. تفسير فارسى هم كه نوشتم تمام شد و به چاپ رسيد. شرحاصول كافى را نوشتم كه چهار جلد آن تمام شد و به چاپ رسيد. مقدارى از جلد پنجم راهم نوشتم و آماده است ؛ امّا متاءسفانه توان ادامه آن را ندارم وحالم براى ادامه آن مساعدنيست . آن چه هم كه نوشتم ، توفيقى بود از جانب خداوندمتعال . قبل از تاءليف تفسير، خوابى ديدم كه فكر مى كنم در تاءليف آن ، چيزى جز لطفو عنايت خداوند متعال به بنده ، دخالت نداشته است . حوزه :لطفا جريان آن خواب را بيان بفرماييد. استاد: چيزى نيست يك خواب است ، لزومى براىنقل آن نمى بينم . حوزه :براى ما و خوانندگان مجله مفيد خواهد بود؛ از اين روى خواهشمى كنم بيان بفرماييد. در ضمن ما شنيده ايم كه : حضرت عالى خوابى نيز، دربارهمرحوم شيخ الرئيس ، ابو على سينا، ديده ايد. درطول صحبت منتظر فرصتى بوديم تا جريان آن را از حضرت عالى سؤال كنيم ؛ اكنون فرصت خوبى است كه از شما جريان هر دو رؤ يا را بشنويم . استاد: حالا كه اصرار مى فرماييد، از نظر اين كه اين خواب ، اهميت نجف اشرفومجاورت در آن جا را مى رساند نقل مى كنم : شب چهاردهم ماه مبارك رمضان 1367 بود( آن زمان مامنزل مرحوم آيت اللّه آخوند ملا حسين قلى همدانى را اجاره كرده بوديم و آن جا سكونتداشتيم ) در خواب ديدم كه همراه مرحوم آيت اللّه امينى ، صاحب الغدير، به منظور تشيعجنازه اى ، به سوى وادى نجف مى رويم . جنازه را بهمغسل غربى شهر نجف ، نزديك ثلمه ، بردند سه نفر جنازه راحمل مى كردند. آنان جنازه را به كنارى گذاشتند. بعد دستور رسيد كه جنازه را بهمغسل داخل ببرند. در اين هنگام شخصى يك سينى كوچك ، كه درون آن يك استكان و نعلبكىبود، از قهوه خانه مغسل آورد. درون استكان شير بود. اين شير حالت جوشش و فورانداشت . حامل ، به من گفت : اين شير را براىرسول اكرم (ص )، كه در مغسل داخل تشريف دارند، ببريد من سينى را گرفتمبعد به من گفت : هر كس براى مجاورت به نجف بيايد رفتاررسول اكرم ، با او اين چنين خواهد بود. حال ترديد دارم كه : پيامبر اكرم (ص ) جهت تغسيل يا مباشرت و يا حضور آمده بودند. منسينى را به سوى مغسل داخل بردم . رشحاتى از شير بر روى دست و لباسم مى پاشيد.صبح كه شد، براى اداى فريضه نماز صبح ، به مسجد شيخ مرتضى رفتم ( مرحوم آيتاللّه سيد عبدالهادى شيرازى در آن جا نماز مى خواندند) بعد از نماز، كه به سوىمنزل روان شدم ، ديدم جنازه اى را مى برند. جهت تشيع همراه آن ، رهسپار شدم . ناگهانديدم : مرحوم آيت اللّه امينى هم تشريف دارند. رفتيم در همانمغسل غربى ثلمه . جنازه را كه زمين گذاشتند، از مرحوم علامه امينى سؤال كردم : جنازه كيست ؟ ايشان فرمودند: مرحوم حاج آقا آخوند تبريزى است كه چندسال است براى مجاورت ، به نجف آمده است و مرا وصى خود قرار داده است . حوزه :لطفا جريان خواب مربوط به شيخ الرئيس را هم بفرماييد. استاد:حدود چهارده روز از فوت مرحوم آيت اللّه نائينى گذشته بود شب چهاردهمدر خواب ديدم كه : خدمت مرحوم آيت اللّه نائينى عازم مسجد سهله هستيم . مرحوم آيت اللّهنائينى ، معمولا، عباى نازكى داشتند كه هنگام راه رفتن آن را بر سر مى كشيدند. حتىزمستان هم عباى سنگين بر نمى داشتند. من دست راست ايشان را گرفته بودم و به سوىمسجد سهله روان بوديم . وارد مسجد كه شديم ، رفتيم مقام حضرت صادق ، سلام اللّهعليه . ايشان در آن جا توقف فرمودند و به من فرمودند: برو، بگو: متولّى قبور انبياءبيايد. من به قدر پنج شش متر رفتم تا نزديك حجره شوشتريها. در عالمخواب ديدم كه : آنجا سردابى است ، پلّه نداشت ، همين طور شيب بود. من وقتى به ابتداىآن شيب رسيدم ، خواستم بروم پايين كه ديدم شخصى از سرداب بالا آمد. اين شخص ،قدرى سيمين و چهار شانه بود. وى بدون توجه به من ، رفت نزد مرحوم آيت اللّه نائينى. اين شخص آيت اللّه نائينى معانقه بسيار گرمى كردند. همديگر را دربغل گرفته بودند و گريه مى كردند. بعد آن شخص به مرحوم آيت اللّه نائينىفرمودند: بفرماييد و اشاره كرد به همان سرداب . روان شدند. من هم بهدنبال ايشان روان شدم . مرحوم آيت اللّه نائينى ، مقدارى بلند قدتر از آن آقا بودند؛ بهاين لحاظ هنگام رفتن به سرداب ، مقدارى سر خود را خم گرفته بودند. زمينداخل سرداب مثل آسفالت هاى قديم ، كه با گچ وخاك سرخ درست مى شد، حالت زردرنگى داشت . در آن جا قبور زيادى بود كه محل آن با برجستگى خاصى مشخص مى شد.وقتى برگشتيم بالا، من در عالم رؤ يا به خود گفتم كه : من عكس اين آقا، كه متولى قبورانبياء هستند، زياد ديده ام ؛ اين مرحوم بوعلى است . مرحوم آيت اللّه نائينى فقط فرمودندكه : ايشان متولى قبور انبياء هستند. من در خواب اين گونه تطبيق كردم كه ايشان مرحومبوعلى است . مرد با عظمت و قدرتى بود. در آن سرداب مسجد، وقتى به مكان حضرت حجت ، سلام اللّهعليه ، رسيديم ، مرحوم بوعلى ، اشاره به يك قبرى كردند و فرمودند: اين قبرمرحوم صاحب جواهر است بعد به مرحوم آيت اللّه نائينى فرمودند: اين همقبر شماست در آن لحظه ، صورت قبرى پيدا شد. وقتى از سرداب برگشتيم ، مرحوم آيت اللّه نائينى قصد كردند وضوء بگيرند. منوسائل وضو را براى ايشان فراهم كردند. وضو گرفتند و وارد حجره اى شدند كه درمقام حضرت حجت ، سلام اللّه عليه ، بود. من هم وضو گرفتمداخل حجره شدم ، ديدم مرحوم آيت اللّه نائينى بر روى يك حصير شامىمشغول نماز هستند بعد از نماز رفتم خدمت ايشان و سؤ الاتى از ايشان نمودم . در اين موقعمتوجه بودم كه ايشان فوت كرده اند. ابتدا از ايشان پرسيدم : آقا شما اين نشئه راچگونه مى گذرانيد. مرحوم آيت اللّه نائينى فرمودند: من همان گونه كه در دنيا مرتب مشغول نماز بودم ، اين جا هممشغول نماز هستم . عرض كردم : ولى شما در دنيا تمام وقت كه نماز نمى خوانديد. ايشان فرمودند: مگر تدريس نمى كردم ، مگر به انتظار نماز نمى نشستم ، مگر تهجد نيمه شبنداشتم . بعد فرمودند: آن زمان كه من در اصفهان مشغول تحصيل بودم ، حدود هفتاد مرتبه ، تمام وقت يكنماز را صرف همان نماز كردم . در سامرا هم حدود بيست مرتبه اين گونه نمازخواندم . بله ، عرض من اين است كه : ما نبايد از مطالعه در حالات بزرگان خودمانغافل باشيم بايد بدانيم كه آنان با زحمت زياد و به پشتوانه تقوا، اسباب بزرگىخود را فراهم كردند، در عين حال ، در طول زندگى چنان متواضع و فروتن بودند كه هيچكسى احساس اين مسائل را نسبت به آنان نداشت . هيچ گاه فراموش نمى كنم كه : مرحومآيت اللّه نائينى ، هر گاه مى خواستند در حضورجمعى غذا صرف كنند، يا وقتى كه دربيرونى غذا ميل مى كردند، تا هنگامى كه شيخ مهدى ، كه خادم آقا بود، براى صرف غذانمى آمد، آقا به غذا دست نمى بردند. نه تنها خادم را نمى گفتند جدا غذا بخورد. بلكهتا او نمى آمد، صرف غذا را شروع نمى كردند در ابتداى عرايض هم عرض كردم كه :زندگى پر بركت بزرگان ما انباشته از خاطرات پندآموز و سازنده استحال به همين مقدار بسنده مى كنيم و اميدواريم كهنقل اين خاطرات بتواند نمايى از چگونگى زندگى آن بزرگان را براى ما ترسيم كندو ما از آنان الگو بپذيريم . در پايان صحبت ، من مى خواهم اين مطلب را عرض كنم كه ما نوابغ علمى زياد داشته ايم ؛هم چنين نوابغ عرفانى و اخلاقى . من در طول زندگى خود خدمت زيادى از اين بزرگانرسيدم و با آنان آشنايى داشتم . اما حقيقتش اين است كه ما نابغه زعامت اسلامى را فقط در وجود حضرت آيت اللّه العظمى امامخمينى ، حفظه اللّه ، ديديم و نه هيچ كسى ديگر. غير از نبوغ درمسائل علمى ، اخلاقى و عرفانى ، ايشان در جهت زعامت اسلامى نابغه اى واقعا بى نظيرهستند. از خداوند متعال عاجزانه درخواست مى كنيم كه : سايه پر بركت ايشان را بر سرمسلمين مستدام بدارد؛ تا مسلمين از حسن تدبير ايشان بهره مند گردند. به عقيده من امروز از جمله واجبات ، بلكه از اهمّ واجبات شرعيّه ما، حفظ نظام اسلامى است .در اين جهت ما بايد هر كارى كه لازم است انجام دهيم . جامعه را بايد چه از لحاظ معنوى و چه از لحاظ مادّى ، به بهترين وجه اداره كنيم . ما بايد قدر اين نظام اسلامى را بدانيم . در اين نظام ،مسائل قابل دقت تاءمّل ، كه انسان بايد بر روى آن بينديشد و عبرت بياموزد، زياد است .ما فعلا، حكم همان ماهى را داريم كه درون آب ، قدر آب را نمى داند. مسائلى را ما در اينانقلاب ديديم ، بايد به عنوان امانت ، براى نسلهاى آينده حفظ شود؛ تا آنان نيز بدانندكه روزگار ملت ما چه بود و چه شده است . من خودم توان چنين كارى را ندارم ؛ اگر توانمى داشتم اين مسائل را يادداشت مى كردم . انسان ، در چهره بعضى از اين آقايان بسيجيها نورانيت عجيبى مى بيند. من در چهره بعضىاز اين آقايان ، حالات و معنويت مرحوم آيت اللّه ميرزا على آقاى قاضى طباطبائى را مىبينم . حالاتى كه در اثر عبادتهاى بسيار و تهجدهاى طولانى و مداوم به دست آمده بود.در چهره و رفتار بعضى از اين آقايان به خوبى پيداست كه ره صد ساله را يك شبهطى كرده اند. يكى از اين جوانها كه در جبهه جنگ شركت كرده و مجروح شده بود، اين جا آمد و چندين باراستخاره كرد. من از استخاره فهميدم كه : دو مرتبه مى خواهد به جبهه برود. در ضمن با منمشورت هم كرد. من ، چون پاى او مجروح بود و راه رفتن برايشمشكل بود، گفتم : فعلا، صبر كن تا حالت بهتر شود. مدت هفت هشت ماه مرتب با منمشورت مى كرد و مى خواست برود. يك وقت گفتيد كه : رفته است جبهه . يكى از دوستانايشان نقل مى كرد: در عمليات كه شركت كرد هنوز مقدارى ناراحتى داشت ولى با همانحال رفت و بعد مفقود الاثر گشت . امثال اين جوانها قابل غبطه هستند. انسان ، بهحال اينها غبطه مى خورد، كه چه روح عظيم و بزرگى دارند هر وقت كه از اين جريان يادممى آيد، احساس غبطه مى كنم . جاى بسى دقّت است كه چه مكتب و استادى توانست جوانها رابه اين مرحله برساند و چنين صفاى باطنى به آنان بدهد. البته اينها چون جوان هستند،قلبهاى پاك و ناآلوده اى به شوائب زندگى دارند، مى توانند ره صد ساله را يك شبهبپيمايند. خداوند ما را با اين گونه جوانها محشور فرمايد. باز هم مى خواهم اين مطلب راعرض كنم و عملا مى خواهم اين جمله از من باقى بماند، خدا مى داند بدون هيچ گونهشائبه اى مى گويم كه : ما نابغه علمى و اخلاقى زياد داشته ايم و افرادى از آنبزرگان را نيز ديده ايم ، جز در وجود حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى . خداوندمتعال ، ايشان را جزء ذخائر اسلام قرار دهد؛ تا همواره وجود ايشان نافع براى مسلمينباشد. از خداوند متعال مى خواهم عمر، عزت و قدرت ايشان را تا ساليان طولانى مستدامبدارد ؛ تا با حسن تدبير و درايت ايشان ، اوضاع مسلمين به سامان برسد و جوامعاسلامى را خداوند متعال زيادتر از وجود ايشان بهره مند و متنّعم بفرمايد. حوزه :از اين كه دعوت ما را براى اين گفت و گو پذيرفتيد و بهما اجازه فرموديد كه در خدمت شما باشيم متشكر و ممنون هستيم . در انتهاى سخن از شماخواهش مى كنيم ما دست اندركاران مجله را نصيحتى بفرماييد. استاد: خواهش مى كنم . ما كه قابل نيستم . در ابتداء هم خدمت شما عرض كردم كهآن چه داريم از بزرگان است و من به همين نقل خاطراتى از زندگى آنان اكتفا مى كنم ؛چرا كه هر يك از خاطرات زندگانى اين مردان بزرگ ، خود مى تواند درسى براى ماباشد. آن چه براى شما مهم و ضرورى است ، مساءله جدّيت است . شما بايد جديتكامل داشته باشيد؛ چون شما هم درس مى خوانيد و هم دست به قلم و تاءليف داريد. منواقعا خرسند هستم كه چنين كارى در حوزه مى شود. كار شما نسبت به چاپ مجله و اينمصاحبه ها، بسيار مفيد و سودمند است البته من خودم را عرض نمى كنم ؛ ولى كلا اينكار رابسيار مفيد و پر منفعت مى دانم . خدمت بزرگان برويد، هر چه مطالب گفتنى دارندبشنويد و به گوش ديگران هم برسانيد. در اين جهتدل گرم باشيد و هر روز بر مقدار كوشش خود بيفزاييد. البته بايد رعايت افراد مختلفرا بنماييد و احترام بزرگان را خوب داشته باشد.
|
|
|
|
|
|
|
|