ديده مست تو را ديدم و هشيار شدم |
زغم عشق تو،سرگشته و بيمار شدم |
به تولاى تو ،از غير تو بيزار شدم |
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم |
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم |
ذره ام ،ليك دم از جلو مطلق به زدم |
همه جا در همه دم ، الحق و الحق به زدم |
زخمار مى پرد لطف و مزوق به زدم |
فارغ از خود شدم و كوس انا الحق به زدم |
همچو منصور خريدار سردار شدم |
دلم اندر صف ميثاق و كه جلوگيرى |
زده بر درگه معشوق دلارام سرى |
شعله اى در دل بيدار مبارك شجرى |
غم دلدار فكندت بجانم شررى |
رخ بى چون تو بر دل گهر شام افروز |
محفل انس تو، دين است و حقيقت آموز |
دست كوتاه و نخيل ارفع و دل اندر سوز |
در ميخانه گشائيد به رويم شب و روز |
خاك در ديده اهريمن پر فن كردم |
كعبه جان ،زبت داخله ،ايمن كردم |
سينه را با گل ديدار تو گلشن كردم |
جامه زهد و ريا كندم و بر تن كردم |
خرقه پير خراباتى و هشيار شدم
رخ دلجوى تواءم رونق به بازارم داد |
به سراپرده اسرار تواءم بارم داد |
ليك بيگانه ،بسى غم ،به دل زارم داد |
و اعظ شهر كه از پند خود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددكار شدم |
بگذاريد همى ،ترك ايادى بكنم |
ز خم ياد رخش ،هلهله ،شادى بكنم |
همه ،او ،او زنم و ياد مرادى بكنم |
بگذاريد كه از ميكده يادى بكنم من كه با دست بت ميكده بيدار شدم |
(پند پپر )
( قالرسول الله صلى الله عليه و آله :اوصيكم بالشبام خيرا )
يعنى : (به شما وصيت مى كنم كه نسبت به جوانان ، خويش بين باشد ).
فعل و فرهنگ غير،تازان است |
هان جوان ! پند پير دانا بين |
زندگى ، رود بس خروشان است |
قدر دانش چو بر تو ميهمان است |
نيك دانى كه چيست عامل اوج |
همت و ابتكار و ايمان است . |
دين و دانش ،دو بال پروازند |
زندگى ،زين نمط، شكوفان است |
ادب و حسن خلق و كار و تلاش |
حرمت پير قوم خويش بدار (591) |
هان جوان ! پند پير دانا بين |
در عيان ،دلفريب و خوش منظر |
در نهادن ، همچو تيغ بران است |
توبه دادن ، تو به ، آب حيوان است (592) |
بين چه در داست و بين چه درمان است |
ديده بر بستن از نگاه حرام |
عمل افضل مسلمانان است (593) |
ديده و دل ،هماره پاك بدار |
چهار مهر (594)را غنيمت دان |
كه فلاح تو اندرين كان است |
دل
(عن الصادق عليه السلام قال : حرم الله فلاا تسكن حرم الله غير الله ).
يعنى امام صادق عليه السلام فرمود:قلب حرم خداوند است ،پس در حرم خداوند، غير خدا راساكن نكن . )
ديو را در خلوت دل ،بار نيست |
خاكيان را نوبت ديدار نيست |
رهزنان را از ديار جان ، رهان |
خود پرستان را ره و رهوا نيست |
پاك جانى ، اولين شرط حضور |
عامل تبعيد و تقريب است دل |
جز دل عاشق ، دلى بيدار نيست |
معنى (انا هديناه السبيل ) |
جلوه اى جز منطق اين دار نيست |
تا نبارد، گل به گلشن ، بار نيست |
كثرت و ظاهر ،در اقليم عمل |
در بيط عشق حق ،معيار نيست |
فاش گويم دل سراى مرتضى است |
جان آن جز چارده سالار نيست |
ديده ، جز در راه آن دلدرا نيست |
اين سخن جز مطلع الانوار نيست |
از شفيعى اين سخن را گوش دار |
جز رضا- كسى بر دل ما يار نيست |
دين و دانش
هاتفم گفت كه مشاطه جان ،ايمان است |
جام آرامش اندام و روان ، عرفان است |
روشنى بخش دل و ديده بود گوهر علم |
زندگى از گل دانش ، همه عطر افشان است |
ز آب ايمان ، شجر علم ،ستاوند شود |
ورنه تيغى به كف زنگى بى سامان است |
علم بى باده ، حجابى است در اقليم حضور |
دانش ، اندر كف نااهل ،بلاى جان است |
خود بى مدد وحى به صحراى طلب |
باد پائى است كه طاحونه كش حيران است |
باد نخوت ، زدماغ خرد و علم و بهل |
كه بلاى دو جهان ، حاصل اين ميدان است |
دين و دانش دو پر و بال هماى عزاند |
اوج معراج از اين بارگه و ايوان است |
زده و چهار قدح مست چو شد توسن فكر |
تا به سرمنزل مقصود سبك تازان است |
دلبر پرده نشين حافظ اسرار دل است |
انتظارش به دل و ديده ،عبارستان است |
ديده بر در دلدار نهان بيدار است |
آنكه آشفته او گشت مرا به برهان است |
عالمى كو ز دل ريك حجازش زمزم |
چو نخيزد، نه طبيب است و نه سر درمان است |
چو درون از رخ دلجوى يقين اباد است |
بت خود خواهى دل خفته گورستان است |
به شفيعى سخن پاك رضا در گوش است |
دانش و دين ،گهر و راهبر انسان است |
ذكر و زندگى
( فاذكر اذاكم و اشكر والى فلا تفكرون )
ذكر حق را جايگاهى برتر است |
ذكر حق را پايگاهى ديگر نيست |
ذكر لفظى را حضور دل ، سراست |
جسم بى جان را كجا ارج و بها است |
با تلاش و حركت و ذكر و دعا |
تيغ بران بر كيف مستان بود |
با هنر گر، از خدا بيگانه شد |
لاتكلنى ،لاتكلنى (595) خوان عيان |
ربنا اغفر خوان و استغفار كن |
با خود عاملنا بفضلك (596) يار كن |
ذكر اكبر دان نماز پنج وقت |
باد تقديم رهت ،اى ذوالكرم ! |
حل معما
جدا از آب و جام و دانه ، خسته |
نه كس ، بندد ره كوشيدن او |
علاج درد او جز عشق و حركت |
نباشد جز تلاشى و سعى و همت |
به غفلت ، عمر،طى خالى است جامم |
كنارش لحظه اى را سر نكردم |
به دل گفتم كه عيب كار چون است |
چرا اين گونه بختم واژگون است |
بگفت (حل معما ) در درون است |
طهارت ، اولين شرط حضور است |
به يارانش (عليكم بالنوافل ) |
رياضت نيست جز در(اتق الله ) |
سعادتمند ره ،(من يتق الله ) |
به جان ، خاك دركوى ولى باش |
پيمبر را در عرفان (على ) جو |
(على )را در ده و دو، منجلى جو |
زدم بر سر كه از بيچارگانم |
نداد داد دل زان سوى درگاه |
بخوان ( لا تفضلوا من رحمة الله ) |
السلام عليك يا حجة بن الحسين (عج )
سرى خواهم كه در پاى تو باشد |
به جان ، مخمور صهباى تو باشد |
تنى خواهم كه بر دوش گرانش |
خوشا دستى كه دامان تو گيرد |
دو پا شيداى صحراى تو باشد |
نواى ناى جان ،پيوسته گويد |
دلى خواهم كه درياى تو باشد |
پند پير راه
(دريغا گل به تاراج خران رفت )
دريغا طاقت وتاب و توان رفت - بهار شادمان وگل فشان رفت
شب آمد روز روشن بى امان رفت |
همى از خويش مى پرسم به افسوس |
كجا آن مرغك خوش آشيان رفت |
مشو مغرور، بين بر ما چسان رفت |
مبادا نقد فرصت ، رايگان رفت |
به فردا كار خود،مسپار امروز |
كه مستقبل ، چو ماضى ناگهان رفت |
(دريغا گل به تاراج خران رفت ) |
آثار نبوت در زندگى (بعثت ،احياگر انسان )
گر انبيا نبودند ،گيتى پر از بلا بود |
آفاق زندگانى ، تاريك و بى صفا بود |
گر انبيا نبودند،اغلان بر بريت |
بر گردن زمين و آويزه سما بود |
گر انبيا نبودند، اشكوبه تمدن |
كى اين چنين بهاور،كى با فر و جلا بود |
گر انبيا نبودند،اقليم عقل و بينش |
بى آفتاب تابان ،بى نور و بى ضيا بود |
گر انبيا نبودند،ملك هنر،پريشان |
بى آرمان و كم سود، در خدمت هوا بود |
گر انبيا نبودند دل ، در جهنم سوزان |
در دام كيشان ، از كيش خود جدا بود |
گر انبيا نبودند انديشه هاى برتر |
افكار ناب ايمان ، خاموش و بى بها بود |
پايه هاى عزت انسان
دانش و ايمان ، دو بال اوج ،بهر ماستى |
پايه هاى عزت انسان ، بدان بر پاستى |
گر قرين علم گردد،روى دلجوى عمل |
روز ما روشنتر از قلب خليل الله ستى |
گر به نااهلان رسد علم و جمال و مال و جاه |
روزگار جان ، سيه دل ، خانه غمهاستى |
اى خوش آن سرمست ازجام طهور معرفت |
سيرت نيكو از ين در حاصل و پيداستى |
انتظار يار را تطهير و همت ها را سزاست |
پا كجا نى ، شرط ديدار جمال الله سستى |
جان به لب آيد كه تا جامى به لب آيد همى |
گنجها در غرفه رنج و تلاش ماستى |
با عمل ،دانش بهار مى شود دركيش عشق |
بى عمل ، صياد بى تير است و نازيباستى |
بارز اخلاص ،ميناى بشر،گيرد صفا |
اندك ما با خلوص دل ، جهان آراستى |
با صداقت مى توان تا عرصه معشوق رفت |
جر عبادت پيشگان بى توشه و رسواستى |
جان اندام عبادت ، عشق و مهر مرتضى است |
كى بى وضو را رونقى برجاستى |
نقد فرصت را غنيمت دان كه در روز جزا |
هر كسى ،اندر كنار سفره دنياستى |