بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام ( 3 ), حاج شیخ محسن سعیدیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     dars25 -
     dars26 -
     dars27 -
     dars28 -
     dars29 -
     dars30 -
     dars31 -
     dars32 -
     dars33 -
     dars34 -
     dars35 -
     dars36 -
     fehrest -
     index -
     page1 -
 

 

 
 

درس سى و پنجم : وظيفه ولىّ فقيه إقامه عدل ، نماز ، زكوة و حفظ حقوق خاصّه مسلمان و أهل ذمّه است

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

حكومتهاى عادله‏اى كه در ميان أقوام و ملل مختلف در جهان إقامه شده و مى‏شود ، بر أساس حفظ سُنن آن قوم و آن ملّت و نگهدارى طبيعى و مادّى آنهاست . يعنى بهترين حكومت در نزد آنان حكومتى است كه أمنيّت داخلى آنان را تأمين كند ، و مرزها را از دستبرد أجانب و دشمنانشان حفظ نمايد ، و براى عمران و آبادى و سلامت مزاج آن مردم تلاش كند ، و سنن و آدابى را كه آن ملّت دارند حفظ نمايد ؛ و در هيچيك از آن حكومتها از اين چهار أمر تخطّى نمى‏شود .

و أمّا حكومت إسلام كه بر عهده ولىّ فقيه است ، تنها عهده‏دار اُمور عمرانى و أمنيّت داخلى و مرزدارى و سنن و آداب اجتماعى و حفظ عادات محض نيست ؛ بلكه بر عهده حكومت إسلام است كه مردم را به نماز سوق بدهد ؛ يعنى إقامه نماز نمايد . و إيتاء زكوة كند ؛ يعنى زكَوات را جمع‏آورى نموده و به مستحقّين برساند . و أمر بمعروف كند ؛ يعنى آنچه را كه در نزد خدا و رسول خدا ـ طبق آيات قرآن ـ معروف و ممدوح شمرده مى‏شود ، مردم را به آنها وادار كند ؛ و از هر چه در قرآن كريم و سنّت رسول خدا ناپسند شمرده شده است مردم را باز دارد . اين از وظائف حكومت إسلام است ؛ و استقرار حكومت إسلامى ممكن نيست مگر اينكه حاكم به اين جهات اهتمام داشته و در صدد إيجاد اين معنى در ميان اُمّت مسلم باشد .

در سوره حجّ آمده است : الّذِينَ إِن مّكّنّهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصّلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزّكَوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلّهِ عَقِبَةُ الْأُمُورِ . (1)

آن أفرادى كه لواداران حكومت إسلامند ، و به آنها إجازه جنگ داده شده كه دفاع كنند و از حريم إسلام محافظت نمايند و حافظ بيضه إسلام باشند ، كسانى هستند كه اگر ما آنها را در روى زمين متمكّن كنيم و قدرت ببخشيم ، آنها اين چهار أمر را انجام مى‏دهند :

أوّل اينكه : إقامه نماز كنند . نه اينكه تنها خودشان نماز بخوانند ؛ بلكه بايد نماز خواندن را در كشور إسلامى إقامه كنند . بايد مساجد را بنا كنند نه اينكه جلوى ساختن مساجد را بگيرند و بگويند : فقط مدرسه بسازيد !

ساختن مدرسه بجاى خود ، ولى پايگاه أوّل مسجد است . و بايد تمام أفراد جمعيّت را در مساجد جمع كنند ، و تمامى مساجد مملوّ از جمعيّت باشد . و بايد در هر محلّه‏اى مسجدهاى بزرگ ساخته شود و همه أفراد بايد در مسجد شركت كنند ، و نمازهاى پنجگانه در مسجد إقامه شود . و لازم است شخص ولىّ فقيه در مسجد جامع براى تمام أفرادى كه در آنجا حضور پيدا مى‏كنند نماز جماعت بخواند . و اُصولاً تشكيل ولايت فقيه بدون إقامه نماز جماعت براى شخص ولىّ فقيه معنى ندارد .

همه خلفائى كه بعد از پيغمبر آمدند ، يكى از ضرورى‏ترين برنامه آنها إقامه صلوات در مواقع خود بوده است . حتّى خلفاء جور ، همينكه وقت نماز فرا مى‏رسيد ، از ضرورى‏ترين كارها دست بر مى‏داشتند و به مسجد جامع مى‏رفتند و نماز مى‏خواندند و بر مى‏گشتند .

پس اقامه نماز در محيط و جامعه إسلامى ، و مردم را به نماز و آداب آن وادار كردن ، از ضروريّات حكومت ولّى فقيه است .

و ديگر اينكه : ءَاتَوُا الزّكَوةَ ؛ زكوة را جمع‏آورى كنند و به مردم مستحقّ : مساكين ، فقراء ، و أفرادى كه قرض دارند و نميتوانند آنرا أدا كنند ، لِلْفُقَرَآء وَ الْمَسَكِينِ وَ الْعَمِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلّفَةِ قُلُوبُهُمْ ، وَ فِى الرِّقَابِ وَ الْغَرِمِينَ (2) ، و بطور كلّى ، آن أصناف ثمانيه‏اى كه در قرآن مجيد ذكر شده است ، برسانند .

و همچنين : أمر بمعروف كنند ، بطورى كه در تمام سطح عمومى مملكت ، معروف رائج شود .

و نيز : نهى از منكر كنند ؛ تا آنجا كه منكر و ناپسند از بين برود . اينها تمام ، جزء وظائف أصلى ولىّ فقيه است .

اين آيه شريفه پس از اين سه آيه نازل شده است كه مى‏فرمايد :

إِنّ اللَه يُدَ فِعُ عَنِ الّذِينَ ءَامَنُوا إِنّ اللَه لَايُحِبّ كُلّ خَوّانٍ كَفُورٍ ش أُذِنَ لِلّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنّ اللَه عَلَى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ش الّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِم بِغَيْرِ حَقٍ‏ّ إِلّآ أَن يَقُولُوا رَبّنَا اللَهُ وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَهِ النّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لّهُدّمَتْ صَوَ مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ تٌ وَ مَسَجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَهِ كَثِيرًا وَ لَيَنصُرَنّ اللَهُ مَن يَنصُرُهُ إِنّ اللَه لَقَوِىّ عَزِيزٌ . (3)

خداوند حمايت ودفاع مى‏كند از حريم آن أفرادى كه إيمان آوردند ، نسبت به حيله و مكر دشمنان و تعدّى و تجاوز آنان به ايشان ، و هر كسى كه نسبت به آنها سوء نيّت و قصد خيانت دارد و بخواهد به اين حريم مقدّس عترت إلهى كه بر أساس تقوى و صدق و عصمت و عدالت و إيمان و إيقان بنا شده است ، تجاوز و تعدّى كند . و حقّاً خداوند هر شخص خيانتكار و كفور را دوست ندارد .

به آن أفرادى كه مشركين و كفّار با آنان جنگيده و آنها را مورد تعدّى و تهاجم قرار داده‏اند (در مقابل ظلمى كه به آنها شده) إذن داده شده است كه آنها هم دست به شمشير برده ، با مهاجمين كارزار كنند و از حقّ خود دفاع نمايند .

أُذِنَ لِلّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنّهُمْ ظُلِمُوا ، يعنى به سبب أنّهُمْ صاروا مَظْلومينَ مَقْهورينَ ؛ بايد دست به قبضه شمشير برده و از حقّ خويش دفاع نمايند ؛ و بايستى در مقابل كسانى كه خوّان و كفورند و نسبت به إسلام بى‏اعتنا مى‏باشند ، و به جنگ با مؤمنين برخاسته و آنان را مورد هتك و تجاوز قرار داده‏اند ، بايستند و با آنها مقابله به مثل نمايند . و نيز واجب و لازم است بر أساس تشكيل حكومت و استقرار ولايت ، محورى براى خود تشكيل داده و بر آن أساس ، حملات دفاعى و تهاجمى داشته باشند . و حقّاً هم خداوند بر يارى كردن اينان قدير و تواناست .

اينها گرچه أفرادى قليل و اندك هستند ، به حدّى كه به اندك زمانى تمامى آنها به شمارش در مى‏آيند ، وليكن چون بر حقّند و نيّت و إراده ايشان بر ثبات و واقعيّت تعلّق گرفته است ، خداوند هم همان إراده و نيّت را رشد داده و تقويت مى‏كند و آنان را به پيروزى مى‏رساند ؛ و او بر يارى كردن آنها تواناست .

پس اين عدّه به مقتضاى إذن پروردگار بايد بروند و از حقّ خود دفاع كنند . زيرا اينها أفرادى هستند كه دشمنان ، آنانرا از خانه و آشيانه و شهر و ديار خود ، و از مكّه بدون هيچ جرمى و بدون هيچ حقّى خارج كردند . تنها جرم آنها اين بود كه مى‏گفتند : رَبّنَا اللَهُ . و بمناسبت اينكه خود را از عبادت آلهه متعدّده ، و از إطاعت أرباب دنيا و شرك به پروردگار ، و از إطاعت بزرگان سركش و متمرّد بيرون آورده ، و به إطاعت و عبوديّت حضرت پروردگار إقرار كردند ، مورد ظلم و قهر دشمنان واقع شدند . و اين بزرگترين جرم آنها بود كه آنها را از خانه و كاشانه خود بيرون رانده و مجبور به هجرت در بيابانها كرده است تا اينكه آنان بنحو أقلّيّت به مدينه كوچ نمودند .

و اين إذنى را كه ما به اين أفراد مى‏دهيم كه با آنها مقاتله كنند ، تنها براى حفظ جان آنها نيست ، بلكه براى حفظ ناموس إسلام ، براى حفظ شرف قرآن ، براى حفظ شرف مسجد و روح رسول الله است .

زيرا اگر خدا إذن نميداد و بعضى از مردم با بعض ديگر (يعنى مؤمنين با كفّار) پيكار نمى‏نمودند ، تمام معابدى را كه در آنجا بعنوان توجّه به عالم معنى و روحانيّت ، به هر صورت و كيفيّتى كه وجود داشت (خواه به صورت صومعه ، و يا به صورت كَنيسه و كليسا و دِيْر و كُنِشت ، و يا بصورت مساجدى كه نام خدا در آنها زياد برده مى‏شود) همه را از بين مى‏بردند و خراب مى‏كردند ؛ و ديگر در عالم نه مسجدى باقى مى‏ماند و نه كُنشتى وجود داشت . پس إذن مقاتله به حكومت إسلام بجهت برقرارى و حفظ مساجد است ؛ و حتماً خداوند يارى ميكند و تعهّد دارد بر نصرت كسيكه خدا را يارى كند . و خداوند قوىّ و عزيز است . يعنى هم صاحب قدرت مى‏باشد و هم داراى عزّت است ؛ و فتور و شكست و ثُلمه‏اى در او وارد نمى‏شود .

و اين أفرادى كه به آنها إذن داده شده كه بروند و بر أساس حفظ بيضه إسلام و حكومتى كه ولىّ فقيه آنرا تشكيل داده است با ظالمين بجنگند ، آن كسانى هستند كه : إِن مّكّنّهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصّلَوةَ . اين آيه بعنوان تفسير و بيان آن أفراد آمده است ؛ و آنها را به اين چهار صفت ياد مى‏كند كه : اگر ايشان در روى زمين متمكّن شوند و حكومت را در دست بگيرند ، فقط به سراغ آبادانى و عمران ظاهرى كه جهت مشتركه همه ملل كفر و شرك و إسلام است نميروند ؛ زيرا اين جهت ، جهت مشتركه بوده و موجب مزيّت إسلام بر سائر أديان نيست . بلكه آنان معتقدند آنچه موجب مزيّت حكومت إسلام بر سائر أديان است ، كه إسلام را إسلام مى‏كند ، همين مسائل است كه : بايد ولىّ فقيه به إقامه صلوة ، إيتاء زكوة ، أمر بمعروف و نهى از منكر ، در تمام مملكت إسلام با تمام گسترش و وسعتش اهتمام داشته باشد .

روايتى از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه علّت بعثت أنبياء ، بلكه علّت بعثت خصوص حضرت رسول أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم را بيان مى‏كند .

بعثت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم ، فقط براى دعوت مردم به سوى خدا و بيرون رفتن از زير تعهّدات جاهلى و إطاعت از سركردگان و سركشان ظلم و جور و خارج شدن از إطاعت أرباب أنواعى بوده است كه در روى زمين مردم را استعباد و استثمار مى‏كردند ، و به عبوديّت خود دعوت مى‏نمودند . پيغمبر بر انگيخته شده است تا اينكه عنان مردم را كه در إطاعت بندگان مى‏باشند در دست گرفته و آنان را مطيع خدا گرداند ؛ با تمام لوازم و آثارى كه در دنبال دارد .

اين فرمايش أميرالمؤمنين عليه السّلام همان خطبه‏اى است كه آنحضرت در وقتى كه عازم صفّين بودند ، در ذى قار بيان فرمودند .

أَمّا بَعْدُ : فَإنّ اللَه تَبارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمّدًا صَلّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بِالْحَقّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَى عِبَادَتِهِ ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَى عُهُودِهِ ؛ وِ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَى طَاعَتِهِ ؛ وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَى وِلَايَتِهِ ؛ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إلَى اللَهِ بِإذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِيرًا . (4)

خداوند تبارك و تعالى محمّد صلّى الله عليه و آله را بر انگيخت بحقّ ؛ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَى عِبَادَتِهِ . «لام» در اينجا براى تعليل است ؛ علّت بر انگيختگى محمّد صلّى الله عليه و آله بحقّ چيست ؟ براى اين است كه خداوند بندگان خود را از عبادت بندگانش بيرون بكشد و به عبادت خود داخل كند . هر كسى كه در مقابل غير حقّ سر فرود آورد ، او در مقابل شرك و بت‏پرستى و ثَنَويّت و وَثَنيّت تعظيم و كرنش نموده است . و هر كسى كه از شخص ديگر و بنده ديگر و رئيسى ديگر و شاه حاكمى به غير حقّ إطاعت كند ، او قلب خود را متوجّه عالم اعتبار و پندار و شرك و دوئيّت و ظلم و ستم نموده است ؛ و إِنّ الشّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ . (5)

پس هر بنده‏اى كه يكى از بندگان خدا را عبادت كند و قلبش متوجّه او باشد ، از عالم توحيد خارج شده است . پيغمبر آمده است تا اينكه قلبها را از عبادت بندگان خدا بيرون بياورد و به عبادت خدا سوق بدهد ، و بگويد خدا را عبادت كنيد (هم عبادت در مرحله طاعت و هم عبادت در مرحله عمل) . و لذا بدنبالش مى‏فرمايد : وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَى عُهُودِهِ ؛ إنسانها را از پيمانهاى بندگان خارج كند ودر عهد خدا وارد نمايد . يعنى از تمام تعهّدات و قراردادهائى كه بندگان خدا با غير خدا مى‏بندند و بر أساس آن معاهدات ، خود را برده و غلام و كنيز آنان مى‏پندارند ، و آنها را آمر و مسيطر و خود را مأمور و ذليل و بيچاره مى‏دانند رها سازد ؛ و خدايان و خدايگان دروغين را از بين برده ، خداى حقيقى و واقعى را بجاى آنان قرار دهد .

مگر در زمان طاغوت به شاه ستمگر و جبّار خدايگان نمى‏گفتند ؟! در محاكم نظامى كه تشكيل مى‏دادند ، عبارتى را كه با آن كار را شروع مى‏كردند اين بود : بنام خدايگان ، شاهنشاه آريامهر ! و عجيب اينست كه امروزه بعد از هزار و چهارصد سال با وجود تعليماتى اينچنين از پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم ، و دستوراتى از أميرالمؤمنين عليه السّلام ، و اينهمه خطبه‏ها و فريادها ، باز هم سخن از خدايگان ، آريامهر است ! و اين خيلى عجيب است كه اگر پروردگار ، اين إنسان را قدرى رها كند دو مرتبه به همان عناوين فرعونيّت و نمروديّت و شيطانيّت باز مى‏گردد .

همين مسائل است كه بنحو أعلى و أتمّ در ميان مردم بروز و ظهور مى‏كند . در حالى كه اين بيچارگان و مسكينان كه دروازه تمدّن بزرگ را براى ملّتها گشودند ! خود و أربابانشان همه رفتند و به جهنّم سقوط كردند ، و مفاد آيه قرآن : ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (6) واضح و مشهود شد .

تمام زحمات پيغمبر و زحمات أولياء خدا و زحمات مجاهدين فى سبيل الله ، و خطبه‏هاى أميرالمؤمنين عليه السّلام براى اينست كه به إنسان بگويند : اى إنسان ! چرا خود را از إطاعت و از پيمان و ميثاقى كه بسته‏اى خارج نموده و در مقابل اين أفراد اعتبارى كه بر أصل توهّم ، خود را خدا مى‏دانند و آمر و ناهى مى‏پندارند و مملكتى را در زير قدمهاى خود تكان مى‏دهند ، سر تعظيم فرود مى‏آورى ؟!

بدان اينها همه بيچارگانى هستند ضعيف ، بدبخت و گرفتار ؛ نه اينكه در اين جهت مانند تو هستند ، بلكه هزار درجه از تو پائين‏ترند ؛ زيرا تو لاأقلّ در بعضى از أوقات توفيق گفتن يك يا الله را دارى ، ولى آن بيچارگان آنقدر قلبشان بسته است كه حتّى يك يا الله هم نمى‏توانند بگويند ! بنابراين چرا إنسان از آنان پيروى كند ؟

لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إلَى عِبَادَتِهِ ؛ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إلَى عُهُودِهِ ؛ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إلَى طَاعَتِهِ .

خداوند پيغمبر را برانگيخت تا اينكه همه بندگان خود را (نه تنها كسانى كه در شهر مكّه و مدينه هستند ، بلكه در تمام دنيا هر كسى كه عنوان عبد بر او صادق است ؛ هر إنسانى كه در شرق و غرب عالم نام عبد بر او إطلاق ميشود و جزء عبادالله است) از طاعت بندگان ديگر خارج كرده و در تحت طاعت خود داخل نمايد .

وَ مِنْ وِلَايَةِ عِبَادِهِ إلَى وِلَايَتِهِ . و از ولايت (يعنى از تحت نظر بودن ، و از سيطره و قدرت و نزديكى معنوى و هيمَنه و پاسدارى و صاحب اختيار و صاحب إراده بودن) بندگانى مثل خودشان خارج كند و به آنان بگويد كه ولىّ إنسان فقط خداست . هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلّهِ (7) . إِنّ الْعِزّةَ لِلّهِ (8) . اللَهُ وَلِىّ الّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مّنَ الظّلُمَتِ إِلَى النّورِ وَالّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّغُوتُ (9) . أمّا كسانى كه كافر شدند أوليائشان طاغوت است و طاغوت هم پيوسته اينها را از نور به ظلمت مى‏برد ؛ و لازمه ظلمت ، عفونت و كثافت و پليدى و خباثت و تعفّن است ؛ أمّا لازمه نور ، بهجت و فرح و سرور و بينش و بصيرت مى‏باشد .

آن بندگانى كه از ظلمت به نور گرايش پيدا مى‏كنند و در تحت ولايت پروردگار در مى‏آيند ، داراى سعه صدر و إراده قوىّ و صاحب نيّت و اختيار متين مى‏شوند ؛ بنحوى كه اگر تمام عالم زير و رو گردد ، قلب آنها متزلزل نمى‏شود .

پس وظيفه پيامبر آنست كه از مردمى آنچنان ، إنسانهائى اينچنين بسازد ! تشكيل حكومت پيغمبر و بعثت آنحضرت براى اينست كه همه أفراد را به بندگى خدا بكشاند ؛ و از عبادت سائر بندگان به عبادت خدا ، و از عهود سائر بندگان به عهد خدا ، و از طاعت سائر بندگان به طاعت خدا ، و از ولايت سائر بندگان به ولايت خدا در آورد .

وقتى وظيفه پيغمبر اينچنين شد ، وظيفه آن كسانى كه بعنوان رياست و إمارت و حكومت بر مسلمين مسلّطند و بر أساس ولايت پيغمبر قدم برمى‏دارند ، أيضاً اينطور است .

پس آنها نمى‏توانند فقط به آبادانى ظاهرى اكتفا كنند و تنها مردم را از مشكلات زندگى خلاص نمايند ، تا اينكه آنها به يكديگر إيراد و إشكالى نداشته باشند و همه أفراد مجتمع در يك سطح از آرامش فكرى زندگى كنند ؛ اين كافى نيست . ولىّ فقيه بايد اهتمام داشته باشد كه مردم را بسوى خدا دعوت كند . هم جماعتها و هم أفراد آنها را ؛ هم اجتماعات و تشكيلات مساجد و هم يك يك أفراد را از باطن به جانب پروردگار سوق دهد ؛ و همه آنها را أفرادى خداشناس و متعهّد و هم پيمان با مواثيق إلهيّه قرار بدهد . و خلاصه مربّى يك يك از أفراد اُمّت به سوى خدا بوده باشد . و اين وظيفه‏اى است إلهىّ كه خداوند بر آنها معيّن كرده و مقرّر فرموده است .

اين است معنى عدالتى كه در بسيارى از آيات قرآن آمده است كه : پيغمبر آمده تا اينكه در بين مردم به عدالت رفتار كند . عدالت يعنى حقّ هر كس را به او دادن ؛ و حقّ حيات يك فرد مسلمان اين است كه او به خداى خود راه پيدا كند ، و در أثر مرور زندگى راهش بسته نشود ؛ و نيز مشكلات و موانع پيشرفت و تكامل از جلوى پاى او برداشته شود . مُعِدّات و شرائط رسيدن به كمال فردى (نه تنها در اُمور اجتماعى و سياسى ، بلكه در حركت فردى او هم بسوى خدا) براى او آماده و مهيّا گردد تا اينكه به كمال مطلوب نائل آيد .

پس ولىّ فقيه در صورتى از عهده ذمّه همه اُمّت بيرون مى‏آيد كه اين معنى را تأمين نمايد ؛ در غير اينصورت بجهت كوتاهى نمودن در برقرارى عدالت ، در پيشگاه خداوند گرفتار است .

در آيه‏اى كه در بحث گذشته عرض شد خداوند مى‏فرمايد : فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمْ (10) . بگو من از طرف پروردگارم مأمورم كه در ميان شما به عدالت رفتار كنم .

به عدالت رفتار كردن معنيش اينست كه تمام أفراد مجتمع به حقّ خودشان برسند . بايد همه مسلمانان به حقّ خود برسند . مسلمان ، يعنى شخصى كه إسلام آورده و به سوى مملكت إسلام هجرت كرده ، و در دائره حكومت و ولايت إسلام زندگى ميكند ؛ اين جزء أفراد كشور إسلام محسوب شده و بايد ولىّ فقيه با او بر أساس عدالت رفتار نمايد .

امروزه در هيچيك از قوانينى كه بنام قانون حقوق بشر و أمثال اينها نوشته‏اند ، عنوان مذهب أصالت و پايگاهى ندارد ؛ بلكه نويسندگان آن قوانين ، حقوق را براى تمامى أفراد بشر بنحو يكسان قرار داده‏اند ؛ كه بر أساس آن ، هر كسى مى‏تواند با هر نژادى ازدواج كند ؛ و دارنده هر مذهبى مى‏تواند با پيروان مذاهب ديگر ازدواج و نكاح كند ؛ و به هر يك از زنان ، همان حقّى داده شده است كه به مردان داده شده ، و از آنها همان را خواسته‏اند كه از مردان خواسته‏اند .

در واقع نمى‏توان اين را تساوى در حقوق ناميد ؛ زيرا اگر ما برأساس اين تساوى عمل كنيم در بعضى موارد ظلم محض است .

مثلاً اگر به يك جوان پهلوان و يك پيرمرد فرتوت و يك طفل ده‏ساله (بنحو تساوى) أمر كنيم كه هر كدام از آنها يك وزنه صد كيلوگرمى را از روى زمين بردارند ، در اينجا اين حكم به تساوى نسبت به آنان ظلم محض است . أمّا اگر به سه نفر جوانى كه از نظر قدرت يكسان ، يا متقارب به هم باشند اينچنين حكم شود ، اين حكم بر أساس عدل مى‏باشد .

همچنين حكم به تساوى حقوق در ميان أفرادى كه از نقطه نظر حضور ذهن و تمكّن و استعداد مختلفند عين ظلم است . بنابراين ، آن كسانى كه مى‏گويند : مساوات در همه جا عين عدل است ، خود اين گفتار عين ظلم مى‏باشد ؛ زيرا عدل عبارتست از : دادن حقّ هر شخصى به او بر أساس استعداد و قدرت و ظرفيّت و سعه وجودى آن شخص ؛ نه اينكه حكم را بنحو مساوى بر هر كس بار كردن .

پس ، تساوى به اين معنى كه اينها ميگويند عين ظلم است ؛ و أصلاً در عالم طبيعت و تكوين هم چنين تساوييى يافت نمى‏شود (كه در ميان موجودات خارجى يك موجودى پيدا شود كه با سائر موجودات در حقوق از هر جهت مساوى باشد) .

طفل شيرخوارى كه بايستى فقط از شير نرم و ملايم مادر ، آنهم بصورت مكيدن از پستان (چون دندان ندارد تا غذا بجود) تغذيه نمايد ، اگر يك لقمه از غذاى شيرين و چرب در دهان او بگذارند ، بدون شكّ آن طفل فوراً خفه مى‏شود . يا شخصى كه بيمار است و در بيمارستان بسترى است و طبيب هم او را حتّى از خوردن غذاهاى عادى و معمولى منع كرده است ، اگر براى او يك غذاى مطبوعى درست كنند و به او بدهند ، فوراً مى‏ميرد . أمّا آن غذاهاى سنگين براى يك جوان پهلوانى كه مى‏تواند از عهده هضم آن برآيد إشكال ندارد .

بناءً عليهذا ، تساوى در خوردن غذا در همه موارد ، و تساوى در أمر و نهى و تساوى در تحمّل مشكلات ، و نيز تساوى در فهم و علم نسبت به همه موارد و مصاديق ظلم محض است . و أساساً اين مسأله ، وجداناً و عقلاً و شرعاً غير معقول مى‏باشد .

در نظام إسلامى ، آن عدّه از أفرادى كه به پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم إيمان آورده‏اند و قلباً به قرآن و إسلام اعتقاد تامّ پيدا نموده‏اند ، چون متعهّد شده‏اند كه بار سنگين دولت إسلام را بر دوش بكشند و در راه حفظ نظام جهاد و فداكارى نمايند ، داراى أحكام مخصوصى هستند ؛ زيرا آنان جزء پيكره حكومت إسلام مى‏باشند . از اينجهت إسلام براى آنان يك سلسله أحكام سنگين‏ترى خاصّ به خود آنها وضع نموده است .

و أمّا غير مسلمين (يهوديان و مسيحيان و مجوسيان) كه أساساً رسول الله و دين إسلام و قرآن را قبول ندارند ، بلكه فقط براى گذران زندگى به كشور إسلامى پناهنده شده‏اند ، و بعنوان ذمّى و تحت لواء آن مذهبى كه أصل آن را قبول ندارند ، در آمده‏اند و داراى أحكام و قوانين مخصوص به خود مى‏باشند ، نمى‏شود همه أحكام سياسى و اجتماعى ، بر آنها و أفراد مسلمان بطور يكسان بار شود .

إسلام نظامى است كه بر أساس فكر و عمل پايه‏گذارى شده است ؛ و حكومت خود را بر اين أساس بنا مى‏كند . بنابراين ساكنين مملكت إسلامى به دو دسته مختلف تقسيم مى‏شوند :

دسته أوّل : كسانى هستند كه به نظام إسلامى معتقد بوده و خود را براى هرگونه مجاهدات بدنى و مالى ، مادّى و نفسى ، در برابر استقلال اين نظام حاضر مى‏نمايند . اينان عبارتند از مسلمانانى كه بدين سرزمين هجرت نموده و جزء أفراد مملكت إسلامى محسوب شده‏اند (بنابراين كسانى كه إسلام را برگزيده‏اند ، ولى از ممالك كفر به مملكت إسلام هجرت ننموده‏اند ، جزء أعضا مملكت إسلام نيستند) و آن عدّه از مردم مؤمن و متعهّدى كه در دارالإسلام زندگى مى‏كنند (خواه در آنجا متولّد شده‏باشند ، خواه در كشور كفر بدنيا آمده و سپس به مقرّ حكومت إسلام هجرت كرده‏باشند) اينها از جهت حقوق با سائر مسلمين مساويند و رابطه وَلاء و بستگى در ميان آنها موجود مى‏باشد .

إسلام تمام زحمات و مشكلات و مشقّات سنگين و عميق را براى استقرار و تحكيم نظام خود بر دوش اين دسته از سكنه مسلمان قرار مى‏دهد ؛ زيرا ايشان هستند كه حقّانيّت نظام را قبول نموده و به آن اعتراف كرده و علماً و عملاً حاضر شده‏اند براى استقرار و حفظ آن تلاش كنند .

لذا نظام إسلامى هم تمام جوانب قانون را در ميان آنها إجراء مى‏نمايد ؛ و بر آنها لازم مى‏كند كه از تمام دستورات دينى ، أخلاقى ، سياسى ، و مدنى آن إطاعت كنند و هر گونه فداكارى را در راه دولتش بكار برند ؛ و به آنها حقّ مى‏دهد كه در جميع شؤون ولائى و سياسى مردم كه بر أساس بستگى و تعهّدات واقعى است ، همچون مجلس شورى ، مديريّت هاى اجتماعى ، قضاوت ، حكومت ، و جهاد شركت جويند و همدوش با روش و سياست فكرى و سياسى حكومت إسلام ، با ولايت فقيه در برداشتن لواى إسلام و برقرار نمودن أحكام قرآن ، قدم به قدم پيش روند .

دسته دوّم : أهل ذمّه هستند ؛ همچون : كليميان و مسيحيان و زردشتيان كه داراى كتاب بوده و به خداوند معتقدند ، ولى نظام إسلام را قبول ندارند ؛ أمّا بودن زير پرچم و ولايت إسلام را پذيرفته‏اند و از قوانين آن إطاعت مى‏كنند (خواه در كشور إسلام بدنيا آمده باشند ، خواه از خارج آمده و تقاضا نموده‏اند كه در ذمّه إسلام و در پناه پرچم إسلام بسر برند).

إسلام براى اين گروه از طائفه غير مسلمان تعهّد مى‏كند كه جان و مال و ناموس و ديانت و فرهنگ و أدب آنها را حفظ كند ، و قوانين داخلى كشور را در ميان آنها إجراء نمايد ، و حقوقى هم براى آنان قائل گردد ، و آنها را در تمام شؤون تجارى و زراعى و صناعى و خدمات دولتى ، غير از پستهاى ولائى و رياست ، آزاد گذارد ، و همانند مسلمانان به آنها آزادى در تمدّن و فرهنگ بدهد .

و نيز آنها را از تجارتهاى محرّمه و ممنوعه شرعيّه ، كه بر مسلمانها حرام است ، منع مى‏كند . و همچنين آنانرا از تحمّل وظيفه سنگين دفاع از حريم دولت و جهاد و مرزدارى معاف داشته و اين وظيفه را بر عهده مسلمانان قرار مى‏دهد .

در أحكام عبادى آنان را آزاد مى‏گذارد ، ولى حقّ بناكردن كليسا و كنشت به آنها نمى‏دهد . در هر يك از أحكام ديات و قصاص و جرائح و قتل و سائر موارد تعدّى و تجاوز ، در رابطه با مسلمين ، حقوقى براى آنها متناسب با خود جعل نموده است .

خون آنها را بدون قيمت و ارزش ندانسته و هدر ننموده است ؛ و بر أساس عقيده آنان به توحيد و عدم عقيده آنها به نبوّت و خاتميّت پيغمبر ، ديه آنان را تقريباً بقدر عُشر ديه مسلمان قرار داده است ؛ در حالتى كه أساساً براى مشركين ارزشى قائل نبوده و خون آنها را هدر شمرده است .

بنابراين ، اختلاف بين اين دو طبقه از أفرادى كه در سرزمين إسلام زندگى مى‏كنند ، و تقسيم آنها به مسلم و ذمّى از ضروريّات است ؛ و إشكال كردن و خرده گرفتن بر اين اختلاف و تبعيض در حكم ، بين دو طبقه از ساكنين در جامعه إسلامى ، ناجوانمردانه و حاكى از عدم إنصاف است ؛ زيرا كه در تمام دولتها و مرامها و مكتبهائى كه در عالم وجود دارد ، وقتى كه حكومتى بر قرار مى‏شود بكلّى مخالفين خود را از بين مى‏برد .

حتّى در دولتهاى ناسيوناليستى كه به اصطلاح با مردم بنحو آزادى عمل مى‏كنند ، گرچه در بَدو أمر به آنان وعده مى‏دهند كه از حقوق مساوى برخوردار خواهند بود و چنين و چنان و باغ سبزى نشان مى‏دهند ، أمّا همينكه بر أريكه قدرت نشستند ، مخالفين را به هر عنوانى كه باشد از بين مى‏برند . بلكه ديده نشده است كه حكومتى در دنيا بر قرار بشود و مخالفين خود را (در عقيده و گرايش به آن مكتب و حزب ، نه مخالفين در حكومت و قيام و توطئه) نابود نكند ؛ بلكه يا أصل وجود آنها را بكلّى معدوم كرده ، يا فكر آنها را نابود و خراب مى‏كند .

داستان سياهپوستان آمريكا بسيار مشهود و مشهور است كه : با اينكه قانون تساوى آنها با سفيدپوستان در مجلس گذشته است ، ولى معذلك هنوز قضيّه آنها حلّ نشده و حلّ شدنى هم نيست ؛ بلكه هر روز خونهاى تازه‏اى ريخته مى‏شود ، و روز به روز اين بيچاره‏ها در تحت مقهوريّت و ظلم و إسائه أدب سفيدپوستان قرار مى‏گيرند .

سيّد قطب در كتاب «العِدالةُ الِاجتماعيّةُ فى الإسلام» مى‏گويد: كمونيستها در اردوگاه ، مسلمانان را يكسره نابود مى‏كنند ؛ بطورى كه أفراد آنجا در يك ربع قرن از چهل و دو ميليون به بيست و شش ميليون نفر كاهش يافته است . و آنها را از داشتن كوپن و اُمورى كه از أهمّ ضروريّات زندگى است محروم كرده‏اند ؛ و به آنها مى‏گويند : هر وقت غذا مى‏خواهيد از خدا بخواهيد ، در نزد دولت براى شما غذائى نيست .

أمّا ببينيد إسلام با چه رويّه و چه دستور عظيمى از أهل كتاب حمايت مى‏كند ! زيرا به آنان مى‏گويد : از طرفى چون شما قائل به خدا هستيد همين قول به توحيد با ارزش است ؛ و بر اين أساس ما شما را مانند مشركين و مادّيّين و بت‏پرستها نمى‏دانيم ؛ بلكه به شما حقّ حيات ميدهيم و حتّى شما مى‏توانيد در مملكت إسلام ، در ذمّه و در پناه إسلام زندگى كنيد .

أمّا چون در آن كارهائى كه مسلمانها با جان و دل و از روى عقيده در راه برقرارى إسلام تلاش مى‏كنند ، شركت نمى‏كنيد (زيرا مسلمان نيستيد و أصل نظام إسلام را قبول نداريد) بنابراين ما توقّع آن خدمات را از شما نداريم ؛ و لهذا جنگ و مرزدارى و جهاد و سائر اين قبيل اُمور از شما برداشته شده است . أمّا از اينجهت كه شما در پناه حكومت إسلامى زندگى مى‏كنيد ، بايد جزيه بدهيد ! و جزيه هم صرف آبادانى مملكت و شهربانى و شهردارى و أمثال اينها مى‏شود ؛ و اين براى خود شما و جان و مال و ناموس شماست تا در پناه دولت إسلام حفظ شويد . إسلام نمى‏گذارد خانه شما مورد سرقت واقع شود ؛ و اگر واقع شد دولت إسلامى سارق را گرفته و محاكمه مى‏كند و مال مسروقه را به شما برميگرداند . و حتّى اگر مسلمانى متاعى را از شما سرقت كند ، انگشت آن مسلمان را قطع مى‏كند ؛ ولو اينكه دزد مسلمان است و شما هم خارج از إسلاميد .

إسلام با شما در تمام حقوق مدنى مدارا نموده ، و حتّى شما را در عبادات شخصى هم آزاد گذاشته است ، و شما با كمال راحتى زندگى ميكنيد ؛ أمّا شرابخوارى و قمار و خوردن گوشت خوك در مجالس جائز نبوده ، كليسا و كنيسه هم نمى‏توانيد بسازيد (چون أساس تشكيل حكومت إسلامى بجهت هدايت مردم بسوى توحيد است ، نه دعوت به سوى كانونهاى فساد و فحشاء و شرك و ثَنَويّت و وَثَنيّت و ضد إسلامى) و ديه خون شما هم از مسلمانها كمتر قرار داده شده است .

آرى ، اگر كسى در ميان شما كسى را از خودتان بكشد ، همان قانونى كه در ميان شما حكمفرماست حاكم خواهد بود ؛ أمّا اگر مسلمانى يكى از شما را بكشد ديه آن خونيرا كه بايد بدهد تقريباً يك دهم ديه مسلمان قرار داده شده است . و اين بواسطه عظمت إسلام است كه شما در پناه دولت آن زندگى مى‏كنيد !

و ما خود در اين دوره از تاريخ ديديم كه : در تمام جنگهائى كه بين مسلمين و كفّار واقع شده است ، يهود و نصارى و زردشتيهائى كه در ذمّه إسلام بودند ، در كمال تشكّل و راحتى زندگى مى‏كردند ؛ و حتّى همه مورّخين و مستشرقين هم معترفند كه : عملى كه حكومت إسلام و بيضه إسلام با أقلّيّتها كرده است ، در هيچ حكومتى سابقه ندارد . در اين صورت اگر إنسان بخواهد آن أفراد يهودى يا كليمى يا زردشتى را هم كه در ذمّه إسلام هستند در اين جهات با سائر أفراد مسلمان يكسان بداند ظلم است ، و ظلم هم قبيح و غلط است .

اينكه مى‏گوئيم : آنها از أفراد اين مملكت هستند ، بدين معنى نيست كه آنها در اين حقوق هم با مسلمانها شريكند .

شخص مسيحى و كليمى حقّ ندارد زن مسلمان بگيرد . و بايد هر شخصى كه در مملكت إسلام و در ذمّه إسلام زندگى مى‏كند ، شناسنامه و كارت شناسائى‏اش مشخّص باشد كه مثلاً مسيحى است ؛ نه اينكه شناسنامه او با سائر أفراد مسلمان يكسان باشد .

ممكن است يك شخص مسيحى اسم خودش را مثلاً إسمعيل يا إبراهيم يا بعضى از أسماء مشتركه ، يا شهرت مشتركه با مسلمين بگذارد ، كه در اينصورت أصلاً شناخته نمى‏شود كه اين شخص مسلمان است يا غير مسلمان . در صورتيكه ممكن است با همين شناسنامه در إدارات دولتى وارد شود و حتّى پستهائى مانند نخست وزيرى را إشغال كند ؛ كما اينكه در زمان طاغوت اين مطالب واقع مى‏شد و چه كارها كه نكردند و كار را به كجاها كه نرساندند ! و همه آنها بدين جهت بود كه مى‏گفتند : هر كس در مملكت ايران زندگى كند ، جزء أفراد اين كشور است . يعنى أصل ، بر مبناى زندگى كردن در اين نقطه است ؛ حالا مى‏خواهى يهودى باش يا مسلمان ! ميخواهى نصرانى باش يا مشرك ! هر چه مى‏خواهى باش ؛ أهل مملكت ايران كسى است كه داخل اين مرز زندگى كند . در حاليكه اين صد در صد خلاف نظر إسلام است .

إسلام ، مرز را عقيده إسلامى مى‏داند و بس ؛ ولى مى‏گويد : هر كس كه مسلمان باشد و بسوى كشور إسلام هجرت كرده و در آنجا زندگى كند جزء أفراد كشور إسلام است ؛ و أفرادى كه خارج از مملكت إسلامى باشند جزء كشور إسلام نيستند ، ولو مسلمان باشند ؛ أفرادى هم كه در داخل كشور إسلامى هستند و إسلام را نپذيرفته‏اند ، آنها در ذمّه إسلامند و حقوقشان نيز با مسلمانها دو حقوق متفاوت است . آنها بايد كارت شناسائى و ورقه هويّت داشته باشند تا اينكه مردم و دولت ، آنها را بشناسند ؛ و آنان بايد به دولت إسلامى جزيه بپردازند . إسلام هم در برابر آن ، بايستى به آنها كمك كرده و آنان را به إسلام دعوت نمايد و قلب آنها را به إسلام متمايل كند ، تا اينكه كم كم آنها هم مسلمان شوند .

غالب أفرادى هم كه مسلمان شده‏اند بواسطه همين تبليغات تدريجى مسلمانها و نگهدارى و مواظبت آنها در حكومت خود بوده است .

إسلام ، مرز را فقط مرز إسلام و عقيده به آن مى‏داند . لهذا اين حدودى كه رؤساى غير متعهّد به إسلام براى كشورها معيّن كرده‏اند ، حدود و مرزهاى ناصحيح جعلى و اعتبارى است .

مرز إسلام آنجائى است كه حكومت إسلام در آنجا بر قرار است ؛ و هر جا حكومت إسلام بر قرار است مرز إسلام است . آنوقت آن خاك هم به بركت آن حكومت محترم شمرده مى‏شود . بنابراين ، مرز إسلام همان عقيده است ؛ و يك نفر مسلمان در مغرب عالم با يك نفر مسلمان در مشرق عالم ، چون هم‏عقيده هستند در مرز مشترك إسلام قرار دارند ؛ و آن خاكى هم كه اين مسلمان در آن زندگى مى‏كند به بركت اين عقيده داراى احترام است .

بر عهده ولىّ فقيه است كه مرزهاى خاكى كشور را هم حفظ كند و نگذارد حتّى يك وجب از آن را دُوَل متعدّى و متجاوز بگيرند . و دول متعدّى و متجاوز از يكى از اين دو صورت خارج نيستند :

يا اينكه آنها دولتهاى مسلمانند ، كه در اين صورت حركت كردن و آمدن و خاك مسلمان را گرفتن ، و آنها را از خانه و زندگى بيرون كردن تعدّى است ، و بايد متعدّى را به جاى خود نشاند ولو اينكه آن شخص متعدّى مسلمان هم باشد ؛ زيرا بر مسلمان تعدّى جائز نيست . لهذا اگر متعدّى مسلمان باشد ، به مرز إسلام تجاوز كرده است و دفاعش از أهمّ ضروريّات است . (11)

و يا اينكه آن دول متعدّى از كفّار هستند ، و در اين صورت نيز از ضروريّات إسلام است كه بايد در برابر آنها قيام كرده و آنان را از خاك مسلمانان بيرون راند .

بنابراين ، آن كسانى كه مى‏گويند : مرز فقط مرز عقيده‏اى است و به مرز خاكى إسلام نبايد اعتنا كرد اشتباه مى‏كنند ؛ زيرا مرز خاكى هم به بركت عقيده محترم است و مسلمان اگر جان خود را بدهد نبايد حاضر شود خاك خود را بدهد . چون در خاك او پرچم إسلام در اهتزاز است ، و ورود كفر در خاك إسلام ورود در حريم إسلام و ورود در خانه شخصى است .

و اگر بگوئيم : فقط مرز اعتبار دارد و عقيده اعتبار ندارد (كما اينكه امروزه غالب دول عالم معتقد به همين حرفند كه : هر كسى كه در يك محدوده خاكى زندگى مى‏كند أهل آن كشور محسوب مى‏شود ، حال هر عقيده‏اى ميخواهد داشته باشد) اين هم غلط است و با مذاق و ممشاى إسلام در دو جهت متعاكس و متضادّ قرار دارد .

إسلام مى‏گويد : عنوان خاك قيمت ندارد ؛ بلكه عقيده قيمت دارد كه به خاك ـ بالتّبع ـ ارزش مى‏بخشد . بنابراين فلسفه ، همه آن أفرادى كه داخل در محدوده حكومت إسلامى زندگى مى‏كنند (از جهتى كه در آن خاك زندگى مى‏كنند) اگر داراى حقوق معنوى و سياسى واحد و مساوى باشند ، ظلم است .

مسلمانى كه إسلام را پذيرفته و با جان و مال و ناموس خود در راه إسلام فداكارى مى‏نمايد ، مرزدارى و جهاد مى‏كند و براى إعلاى كلمه إسلام إيثار و از خودگذشتگى دارد ، و به إسلام و حكومت إسلامى عشق مى‏ورزد و جاناً و مالاً در ارتقاء دولت إسلام مى‏كوشد ، نمى‏شود آنرا با يك نفر از أقلّيّت كليمى يا مسيحى يا زرتشتى كه به هيچيك از اين مبانى معتقد نيست ، بلكه قلباً خواهان شكست إسلام است تا كليميّت و نصرانيّت و زرتشتيّت روى كار آيد (و چه بسا در باطن هم كارهائى انجام بدهد) من جميع الجهات داراى حكم و حقوق واحد بحساب آورد .

عليهذا ، بر حاكم إسلام كه ولىّ فقيه است لازم است كه حدود مشخصّه بين مسلمانان و أهل ذمّه را حفظ كند ، و طبق قانون قرآن و سنّت رسول خدا كه مفصّلاً در كتب فقهيّه آمده است ، حقّ هر كس از آنها را به ذوالحقّ بدهد . اختلاط و امتزاج در حقوق نشود ؛ و تساوى در حقوق هم (به بيانى كه گذشت) نباشد .

وَ الْعَدْلُ إعْطآءُ كُلّ ذى حَقّ حَقّهُ ، لا إعْطآءُ الْحَقّ الْواحِدِ الْمُساوى لِجَميعِ الْأفْرادِ عَلَى السّوآء .

اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

پى‏نوشتها:

1) آيه 41 ، از سوره 22 : الحجّ

2) قسمتى از آيه 60 ، از سوره 9 : التّوبة

3) آيات 38 إلى 40 ، از سوره 22 : الحجّ

4) روضه كافى» طبع حيدرى ، با تصحيح و تعليقه آقاى على أكبر غفّارى ص 386 ، حديث 586

5) ذيل آيه 13 ، از سوره 31 : لقمان

6) ذيل آيه 73 ، از سوره 22 : الحجّ

7) صدر آيه 44 ، از سوره 18 : الكهف

8) قسمتى از آيه 139 ، از سوره 4 : النّسآء

9) صدر آيه 257 ، از سوره 2 : البقرة

10) صدر آيه 15 ، از سوره 42 : الشّورى

11) صبح روز جمعه 16 رجب سنه 1405هجريّه قمريّه ، آقاى دكتر سيّد عبدالباقى مدرّس ـ فرزند بلافصل مرحوم آية الله سيّد حسن مدرّس رضوان الله عليه ـ خودش از راديو ايران گفت كه : مرحوم مدرّس در آن چند سالى كه به خارج سفر كردند ، وقتى كه در عثمانى رفته بود ، به سلطان عثمانى گفته بود : ما از مرز خودمان دفاع مى‏كنيم از هر كس باشد ، خواه عمامه‏اى باشد ، يا كلاهى ، و يا شاپو به سر داشته باشد ؛ و او را با تير ميزنيم . آنوقت ميرويم به جنازه او نگاه ميكنيم ؛ اگر مسلمان باشد ، بر او نماز ميخوانيم و او را دفن ميكنيم (نقل از جُنگ خطّى حقير ، شماره 17 ، ص 63) .